بخش 6
خلافت ابوالفتوح #160;#160;#160; کناره#160;گیرى از خلافت #160;#160;#160; شکر بن ابى#160;الفتوح #160;#160;#160; برده شکر #160;#160;#160; طبقه دوم از اشراف #171;سلیمانى#160;ها#187; #160;#160;#160; صاحب یمن #160;#160;#160; هواشم طبقه سوم از اشراف #160;#160;#160; ابوهاشم محمد بن جعفر ]456 ـ 487[ #160;#160;#160; قاسم بن محمد #160;#160;#160; فُلَیْتة بن قاسم ]518 ـ 527[ #160;#160;#160; برداشتن مالیات #160;#160;#160; نخستین اختلاف میان وارثان #160;#160;#160; هاشم بن فُلیته ]527 ـ 551[ #160;#160;#160; قاسم بن هاشم ]551 ـ 557[ #160;#160;#160; عیسى بن فُلَیته #160;#160;#160; دوران دولت زنگى#160;ها #160;#160;#160; کلیاتى در باره دوران فاطمیان #160;#160;#160; وضعیت سیاسى #160;#160;#160; وضعیت اجتماعى در روزگار فاطمیان #160;#160;#160; جنبه#160;هاى عمرانى و اجتماعى #160;#160;#160; علم و دانش #160;#160;#160; راه حج #160;#160;#160; تعمیرات و اصلاحات در مسجد #160;#160;#160; دوران ای
صفحه 251 |
از زير سلطه آل مهنا بيرون آورد و به محدوده حكمرانى خود افزود.
(1)
شيخ عبدالله غازى(2) روايت غريب و شگفتى نقل مى كند كه خلاصه آن اين است كه حاكم فاطمى در مصر از ابوالفتوح خواست تا مدينه را به اشغال خود درآورد و جسد پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از آنجا به مصر منتقل كند.
او نيز دستور وى را اطاعت كرد.
مردم مدينه پس از اشغال شهرشان در اطراف او جمع شده، قارى آنان اين آيه را خواند:
(أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُول) (سوره توبه، آيه 13) تا آخر آيه.
ابوالفتوح دريافت كه انجام آن كار محال است و تصميمش را عوض كرد.
من مطلبى كه اين روايت را تأييد كند، به دست نياوردم.
اما براى غريب بودن آن همين بس كه مورّخانى چون فاسى، ابن ظهيره، و دحلان كه مهم ترين كسانى هستند كه بعد از ازرقى در باره مكه تاريخ نوشته اند، اين روايت را نقل نكرده اند.
(3)
فاسى به اين مطلب اشاره دارد كه استيلاى ابوالفتوح بر مدينه به دليل آن بود كه حاكم دريافت كه در آنجا از دعاى براى فاطميان منع شده است.
(4)
خلافت ابوالفتوح
اندكى نگذشت كه ميان او و فاطميان اختلاف پيش آمد، چرا كه حاكم فاطمى، سندى براى وى فرستاد كه در آن از صحابه عيبجويى شده بود.
حاكم فاطمى دستور داده بود تا خطيب، آن سند را روى منبر بخواند.
اين مطلب بر ابوالفتوح گران آمده، در موسم حج آن را برملا كرد.
وى از حجاج و عرب هاى حوالى مكه از قبيله هذيل و ديگران دعوت به عمل آورد، آن گاه همه در مسجد اجتماع كرده،
1 .
إتحاف الورى، خطى (در متن چاپى نيافتم).
2 .
إفادة الأنام، خطى.
(اين خبر را عبدالقادر جزائرى در درر الفرائد، ج 1، ص 335 و ابن فهد در إتحاف الورى، ج 2، ص 426 ـ 427 آورده اند.
«ج»).
3 .
مؤلف ما در يادآورى اين نكته كار خوبى كرده است و من تصور مى كنم روايت ياد شده ساختگى است.
اصلاً قابل تصور نيست كه كسى مانند ابوالفتوح در انديشه نبش قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) بيفتد، به خصوص كه جد خود اوست (عاتق).
4 .
العقد الثمين، ج 4، ص 69 .
صفحه 252 |
خواستند منبر را بر صاحبش بشكنند.
و اين روز بزرگى بود كه به عصيان و سركشى
ابوالفتوح انجاميد.
(1)
ابوالقاسم بن المغربى وزير فاطميان هم از ستم حاكم بامر الله فاطمى از مصر گريخت و به ابوالفتوح پناه برد و او را به ضدّيت با فاطميان برانگيخته از او خواست عنوان خلافت رااز آنان بگيرد وبه خود اختصاص دهد وبراى او فتوا دادكه مى توانداموال نفيس موجود در كعبه را بردارد.
ابوالفتوح خود را خليفه ناميده، شروع به گرفتن بيعت از دوستداران خود در مكه و مدينه كرد.
سپس دعوت به امر به معروف و نهى از منكر را آغاز كرد.
كم كم محدوده كارش را توسعه داد، به طورى كه بنوسليم، بنوهلال، بنوعوف، و بنوعامر با او بيعت كردند.
اندكى نگذشت كه وى با سپاهى بزرگ قصد شام كرد.
در راه، از هر ناحيه كه مى گذشت بيعت كنندگان تازه اى بر او وارد مى شدند تا آن كه به منازل آل جرّاح در رمله رسيد.
آنان هم با او بيعت كردند و در مناطق خود و بسيارى از بلاد شام به نام او خطبه خواندند.
(2)
كناره گيرى از خلافت
خبر اين امر به مصر رسيده، آشوبى برپا كرد.
حاكم فاطمى دانست كه پيامد اين اقدام بسيار وخيم خواهد بود.
وى به طور پنهانى با امير طىّ در منطقه رمله كه نامش حسان ابن مفرّج جرّاح بود كنار آمده، او را به خود جذب كرد و از او قول گرفت تا دست از حمايت ابوالفتوح بردارد.
ابوالفتوح از اين مسأله با خبر گشت و دانست كه عقب كشيدن آل جراح از حمايت او مى تواند موقعيت وى را به خطر اندازد.
همان جا ايستاده به تأمل نشست.
اين در حالى بود كه از مكه نيز خبر رسيد كه برخى از آل سليمان(3) فرصت غيبت او را از مكه مغتنم
1 .
العقد الثمين، ج 4، ص 70; إتحاف الورى، ج 2، ص 431، 436.
2 .
خطط مقريزى، ج 2، ص 157.
3 .
سليمانيين صاحبان حكومت در مكه در طبقه دوم اشراف بودند كه حكومتشان جز پنجاه سال پس از اين در مكه پا نگرفت.
شرح آن خواهد آمد.
صفحه 253 |
شمرده، به رياست ابوالطيب داود بن عبدالرحمان بر مكه غلبه كرده اند.
وى دانست كه فتنه ها او را محاصره كرده و فاطميان، تنها به جذب ياران او اكتفا نكرده، در مكه هم بر ضد وى شورش به راه انداخته اند.
بنابراين يك شبه چندان مطرود گشته است كه نه جايى در شام دارد و نه در مكه.
(1) وى بلافاصله نزد مفرّج پدر حسان، كه از سران مخالفان بود رفته به او پناه برد.
مفرج به او پناه داده، قبول كرد تا امور را اصلاح كند.
وى ميان او و فاطميان وساطت كرد، مشروط به اين كه او عنوان خلافت را از خود بردارد و در ازاى آن مكه از دست سليمانى ها گرفته شده به او واگذار شود و او به مركز حكومت خود باز گردد و بسان گذشته حكمرانى كند.
بدين ترتيب او در سال 403 به مكه بازگشته، كارش را آغاز كرد و زان پس براى حاكم فاطمى دعوت كرد،(2) همان گونه كه نام او را هم بر سكه ها حك كرد.
(3)
در زمان ابوالفتوح، شخصى از مصريان بر حجرالاسود يورش برد و در همان حال فرياد مى زد: تا كى بايد اين سنگ و محمد و على عبادت شوند؟ كسى مرا از اين كار باز دارد.
مردم وحشت كرده، از اطرافش كنار رفتند.
نزديك بود بگريزد كه در حال، كسى او را با خنجر زد و مردم قطعه قطعه اش كرده، آتشش زدند.
عده اى ديگر هم كه متهم به مصاحبت با او بودند، كشته شده و آتش زده شدند.
اين فتنه بزرگى بود و در آن، حدود بيست نفر كشته شدند.
اين به جز مواردى بود كه از ديده ها پنهان ماند.
از همان روز بود كه مردم شروع به غارت اموال مغربى ها و مصرى ها كردند.
(4)
ابوالفتوح افزون بر شجاعتش، شعر خوب مى سرود.
از اشعارش اين است:
در هواى وصل تو، اندوه ها بر من فرود آمد، و بى خوابى در حق من چندان جفا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
در درر الفرائد المنظمة (ج 1، ص 338 ـ 339 و ذيل رخدادهاى سال 401) آمده است كه حاكم فاطمى، پول زيادى براى ابوالطيب در مكه خرج كرد تا ابوالفتوح را شكست دهد و تعهد كرد كه به او پنجاه هزار دينار بدهد، و همين طور به هر يك از برادرانش همين اندازه بدهد.
2 .
تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 473.
3 .
خطط مقريزى، ج 2، ص 288.
4 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 254 |
كرد كه تو.
پيام رسانى به من گفت كه تو غضب كردى كه خداى از خشم تو كفايت كند.
(1)
وى از نيروى جسمى بالايى برخودار بود، چنان كه خواهرش نيز چُنان بود.
يك بار خواهرش چند درهم فرستاد تا براى او گندم بخرد.
وى دراهم را چندان له كرد كه خطوط روى آن از ميان رفت.
سپس گندم را همراه آن دراهم نزد خواهرش فرستاد تا او تصوّر كند كه دراهم او ناسالم بوده است.
خواهر نكته را دريافت.
مشتى از گندم ها را گرفت و چندان له كرد كه آرد شد.
سپس آن را نزد بردارش فرستاد و به او فهماند كه گندم ناسالم است.
خواهر در بلاغت نيز هم طراز او بود همان طور كه در قدرت جسمى.
(2)
در دوران حكومت ابوالفتوح، در بسيارى از سالها، حجاج از حج منع شدند و اين به دليل درگيرى ها و فتنه هايى بود كه در مكه بود.
همين طور شورش برخى از قبايل باديه نشين و راهزنى آنان عامل ديگر اين وضعيت بود.
(3)
شكر بن ابى الفتوح
با درگذشت ابوالفتوح در سال 430 پسرش محمد شكر جانشين وى گرديد.
او هم در شجاعت همانند پدرش بود.
وى با حسينيون مدينه كه قصد شورش بر ضد وى را داشتند جنگيده(4) بر آنان غلبه كرد و مدينه را به حكومتش افزود.
همچنين بسيارى از شورشيان باديه نشين را تنبيه كرد.
وى نيز شاعر بود و از اشعارش اين است:
خيمه هايت را در زمينى كه به آن اهانت مى شود، ويران كن، و از ذلّت كناره بگير كه بايد از ذلّت كناره گرفت.
وقتى كه در جايى مَنْقَصتى هست بانگ رحيل بردار، چرا كه دستمال خيس هم در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
منائح الكرم، ج 2، ص 220.
2 .
همان.
3 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 225.
4 .
اينان بنوالحسين بن على بن ابى طالب هستند و امروزه در حجاز به سادات معروفند.
صفحه 255 |
چنين جايى هيزم خواهد بود.
(1)
شكر به فاطميان دعوت مى كرد و طى سال ها، حجاج عراقى را از آمدن به حج منع كرد، چرا كه با عباسيان ميانه اى نداشت.
منع از آمدن به حج به خاطر مشكل شورشيان باديه نشين هم بود، وضعيتى كه در زمان پدرش نيز وجود داشت.
برده شكر
با درگذشت شكر در سال 453 و به دليل اين كه از او فرزندى نماند، برده او كه نامش را نياورده اند،(2) به حكومت مكه رسيد.
(3) شايد اين مسأله كه يك برده امارت مكه را بر عهده گرفت امر شگفتى به نظر آيد، در حالى كه شمار فراوانى از بزرگان علوى و اشراف و شخصيت هاى برجسته اى از مردمان مكه و مجاوران در آنجا بودند.
اما از رخدادهاى نقل شده چنين به دست مى آيد كه اشراف گرفتار چند دستگى بودند.
اعيان مكه هم به همان طبقه خود متمايل بودند.
مهاجران و برجستگان از آنان نيز يا از موضع آنان پيروى مى كردند يا آن كه از آنان رويگردان بودند و جدا مى شدند.
اين چند دستگى، ميدان عمل را تنگ مى ساخت و بسا برده شكر با استفاده از توان سرور خود و نفوذش ميان آنان، توانسته بود از فرصت استفاده كرده، بر تخت حكومت تكيه زند.
طبقه دوم از اشراف «سليمانى ها»
حكومت اين برده چندان به طول نينجاميد، زيرا سليمانى ها كه طبقه دوم از اشراف بودند،(4) پس از مدت كوتاهى، زمام امور را به دست گرفتند.
اين بعد از آن بود كه آن برده
1 .
منائح الكرم، ج 2، ص 224.
2 .
در مآخذى كه قاعدتاً مؤلف محترم آن را نديده است، نام اين برده «عبوله» ذكر شده است.
بنگريد: التنافس السلجوقي الفاطمي على بلاد الحجاز و إمرة الحج، ص 17. «ج»
3 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 198.
4 .
اينان فرزندان سليمان بن عبدالله بن موسى الجون بودند كه در همين موسى الجون با طبقه اول از اشراف حاكم مكه مشترك بودند.
صفحه 256 |
را كنار گذاشتند و به دنبال آن تمامى موسوى ها را كه از طايفه اشراف طبقه اول بودند به حاشيه راندند.
(1)
صاحب يمن
سليمانى ها چندان در حكومت پايدار نماندند، چرا كه صليحى حاكم يمن(2) پس از گذشت دو سال از حكومت آنان، مكه را تصرف كرد.
مورّخان از حاكمان سليمانى به جز فردى به نام محمد بن عبدالرحمن از نوادگان ابوفاتك از ديگرى ياد نكرده اند.
هواشم طبقه سوم از اشراف
اقامت صليحى در مكه از يك ماه فراتر نرفت، زيرا او توانست مؤسس طبقه سوم اشراف را كه نامش ابوهاشم محمد بن جعفر بن محمد، نواده امير حسين بود، بر تخت بنشاند.
(3) طبقه اول اشراف با طبقه سوم در اين امير حسين به هم مى رسيدند.
كما اين كه هر سه طبقه در جدّ هشتم اين ابوهاشم، يعنى عبدالله بن موسى بن جون با يكديگر مشترك بودند.
صليحى مال و سلاح و لشكر در اختيار او گذاشت تا بتواند آن مناطق را آرام كند.
سپس به يمن برگشت.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 124.
2 .
على بن محمد صليحى; پدرش قاضى يمن بود، و وى را براى تحصيل نزد يكى از مشايخ گذاشت در حالى كه نمى دانست او از داعيان فاطمى است.
پس مبانى فاطميان را فرا گرفت و پنهانى با او اظهار اخلاص كرد و زمانى كه به دانش شهره شد، رياست حج يمنى را براى چند سال بر عهده گرفت، وى در مكه با شمارى از افراد هم عقيده خويش اجتماع كرده، براى رياست او بر يمن با وى بيعت كردند.
وى همراه آنان به يمن بازگشت و بر برخى از نواحى آن دست يافت.
سپس شمارى از قبايل را به سوى خود جذب كرد و آنان نيز وى را براى غلبه بر يمن كمك كردند.
وى در آنجا خطبه به نام فاطميان خواند و از آنجا به مكه آمد و اين شهر را با كمك فاطميان در اختيار هواشم گذاشت.
بنگريد: تاريخ اليمنِ عمارة اليمنى، ص 16.
3 .
بايد توجه داشت كه وى داماد شكر بن ابى الفتوح بود.
«ج»
4 .
تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 126.
صفحه 257 |
برخى از مورّخان مى گويند(1) كه دليل بازگشت صليحى، گسترش وبا در سپاهيانش بود.
بعيد نيست كه اين هم يكى از دلايل بازگشت او باشد.
اما مهم ترين دليل، آن بود كه او به هدفش رسيد و مكه را از چنگ سليمانى ها درآورد.
اين جماعت به عباسيان دعوت مى كردند.
او هواشم را بر سركار آورد كه به فاطميان دعوت مى كردند.
ابوهاشم محمد بن جعفر ]456 ـ 487[
چنين بود كه ابوهاشم كارش را آغاز كرده، دستور داد تا براى فاطميان دعا كنند; اما مدتى بعد فاطميان به خاطر مشكلات بزرگى كه در مصر پيش آمد، كمكشان را قطع كردند.
ابوهاشم براى مخارج حكومت خويش مجبور به فروش قنديل هاى كعبه و زر و زيور درها و ناودان شد و برخى از اموال تجار مكه را هم مصادره كرد.
پس از آن نظرش بر اين شد تا نام فاطميان را از خطبه برداشته و به نام قائم بامرالله عباسى خطبه بخواند.
وى در سال 462 به نام قائم عباسى خطبه خواند.
پس از آن به حاكم بغداد نامه نوشته، خبرش را به او داد.
عباسى ها سى هزار دينار پول و نيز خلعت هاى فاخر برايش فرستادند.
همچنين وظيفه سالانه اى براى او معين كردند كه به ده هزار دينار مى رسيد.
همچنين حاكم بغداد به او نوشت، اگر امير مدينه يعنى مهنا نيز چنين كند، سالانه پنج هزار دينار خواهد گرفت.
(2)
بدين ترتيب كار خطبه خوانى به نام عباسيان از سر گرفته شد، جز آن كه گفتن «حيّ على خير العمل» در اذان بر اساس مذهب شيعه ادامه يافت.
(3) عباسيان، شريف ابوطالبرا براى قانع كردن حاكم مكه به آنجا فرستادند.
او به مناظره اى طولانى با او پرداخت تا آنجا كه گفت: اين اذان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) است.
ابوطالب گفت: اين
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
كامل، ج 10، ص 21.
3 .
در باره سابقه جمله «حي على خير العمل در اذان» بنگريد به: الأذان بحي على خير العمل، ابوعبدالله محمد بن على بن حسن علوى، تحقيق محمد يحيى سالم عزان، يمن، 1995; الأذان بين الأصالة والتحريف، سيد على شهرستانى، قم، مؤسسة الإمام على (عليه السلام)، 1424. «ج»
صفحه 258 |
مطلب از امام على (عليه السلام) صحيح نيست.
اين كار را عبدالله بن عمر در برخى از سفرهايش انجام داد.
تو را چه كار به ابن عمر؟ ابوهاشم هم آن را از اذان انداخت.
(1)
سليمانى ها، يعنى طبقه دوم اشراف، كوشيدند تا حكومت خود را بر مكه به دست آوردند.
آنان بر ابوهاشم شوريده، با كمك يكى از اشراف با نام حمزة بن وهاس بن ابى الطيب ـ همان كه اندك زمانى حكومت مكه را داشت و احدى از مورّخان، زمان آن را معين نكرده اند ـ ابوهاشم را از مكه بيرون كردند.
اما چيزى نگذشت كه ابوهاشم به حكومت مكه بازگشت.
(2)تصور مى كنم فاطمى ها پشت سر شورش سليمانى ها بر ضد ابوهاشم بودند، زيرا بعيد به نظر مى رسد آنان رها شدن دعا برايشان را در مكه بى اهميت تلقى كرده باشند، آن هم بعد از آن همه تلاش و هزينه كه براى اين كار كردند و حكومت اشراف را براى آن كه صداى آنان در مكه باشد، سر كار آوردند.
به هر روى، ابوهاشم پيروزمندانه به مكه بازگشت، آن هم بعد از آن كه حمزة بن وهاس را بيرون كرد و به عباسيان دعوت كرد.
وى مدتى بعد، سپاهى از نظاميان ترك به مدينه فرستاده، بر بنى مهنا از اولاد امام حسين (عليه السلام) غلبه كرد و آنان را از آنجا بيرون كرده، مدينه را ضميمه حكومت خود نمود.
(3)
فاطميان دانستند كه مى بايد دوباره خطبه در مكه به نام آنان خوانده شود.
بنابراين
1 .
النجوم الزاهرة، ج 5، ص 84 .
بر اساس چندين نقل، عبدالله بن عمر در اذان «حىّ على خير العمل» مى گفت.
در اين باره بنگريد: السنن البيهقي، ج 1، ص 425; الاعتصام بحبل الله، ج 1، ص 295، 308; المصنف عبدالرزاق، ج 1، ص 460 بنگريد: الأذان بين الأصالة والتحريف، (قم، 1424) ص 225. شريف وقت مكه، يعنى محمد بن جعفر هاشمى، هر بار كه از فاطميان روى گردانده و به سمت عباسيان مى رفت، شعار «حيّ على خير العمل» را قطع مى كرد و زمانى كه دوباره زير پرچم فاطميان در مى آمد آن را برقرار مى ساخت.
وى چندين بار به تناوب دست به اين كار زد و هدفش گرفتن كمك هاى مالى از هر كدام اين دو دولت عباسى ـ سلجوقى از يك طرف و فاطميان از طرف ديگر بود.
«ج»
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 196.
3 .
صبح الأعشى، ج 4، ص 270.
صفحه 259 |
در سال 466 كسانى را در مكه واداشتند تا با ابوهاشم در اين باره صحبت كرده به او بفهمانند كه كارش در خطبه خوانى به نام عباسيان زشت است.
همچنين اموالى به او بدهد تا وى را راضى كند.
بسا عباسيان از اين امر آگاه شده، به همراه سلار كه قافله حج عراقى را هدايت مى كرد، اموال فراوانى از جمله هداياى قابل توجهى براى ابوهاشم فرستادند.
او اموال زيادى هم از حجاج جمع آورى كرده تقديم ابوهاشم كرد.
سلار در اين كار خود موفق گرديد، به همان اندازه كه فاطميان ناموفق ماندند.
(1)
اما اين موفقيت، زودگذر بود.
مقتدى خليفه وقت عباسى در سال 467 درگذشت.
فاطميان تلاش مجددى را آغاز كرده، هداياى زيادى براى ابوهاشم فرستادند و ضمن نامه اى به او نوشتند: تعهدات تو در مقابل قائم عباسى و سلطان سلجوقى بود كه هر دو مرده اند.
ابوهاشم با مشاورانش گفتگو كرده و آنان به او توصيه كردند تا خواسته
فاطميان را بپذيرد.
مشاوران گفتند: دوباره رسيدن كمك از مصر به ما آغاز شده و ما
عموزادگان خود را با ديگرى عوض نمى كنيم.
بدين ترتيب دوباره خطبه به نام فاطميان
خوانده شد.
(2)
موفقيت فاطميان هم چندان به درازا نكشيد; زيرا رئيس قافله حج عراقى در
سال 468 به حج آمد.
پيشنهاد تازه او براى ابوهاشم آن بود تا با دختر جلال الدوله در عراق ازدواج كرده و به علاوه بيست هزار دينار در عوض آن چه از گذشته
پرداخت نشده است، به او پرداخت شود.
ابوهاشم پذيرفت و دوباره خطبه به نام عباسيان
خواند.
(3)
بدين ترتيب فاطميان و عباسيان، به نوبت با پرداخت هدايا به راضى كردن ابوهاشم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
در منابع تاريخى آمده است «چندان براى وى مال فرستادند كه چشم و دل او را پر كردند»، بنگريد: مرآة الزمان، ابن جوزى، صص 170 ـ 171. مسأله كمك مالى چندان اهميت داشت كه گاه در يك سال، خطبه خواندن عوض شده چندى براى خليفه فاطمى و چندى براى خليفه عباسى بود.
در باره تكرار شگفت اين تغيير در دهه شصت و هفتاد قرن پنجم هجرى بنگريد: التنافس السلجوقي الفاطمي على بلاد الحجاز، ص 58 .
«ج»
2 .
شرح تفصيلى اين مسائل را بنگريد در: التنافس السلجوقي الفاطمي على بلاد الحجاز، صص 50 ـ 51 .
«ج»
3 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 260 |
امير مكه مى پرداختند تا آن كه در سال 484 وقتى عباسيان ديدند كه فاطميان موفق شده اند امير مكه را جذب كنند، مصمم شدند تا با توسل به زور مسأله را حل كنند.
به همين دليل، سپاهى از تركمانان را به مكه فرستادند.
ابوهاشم به سختى با آنان جنگيد، اما وقتى از پيروزى نوميد شد بهبغداد گريخت.
بسا هدفش راضى كردن عباسيان بود.
(1) فاسى(2)به حوادث ديگرى هم اشاره دارد.
از جمله آن كه سنى ها كه بغدادى ها بودند با شيعيان كه مصرى هاى طرفدار فاطميان بودند بارها در مكه به جان هم افتادند و هر كدام تلاش داشتند تا فقط خطبه به نام آنان خوانده شود.
پيروزى هم ميان آن ها دست به دست مى شد.
ماحصل آنچه گذشت اين كه در روزگار ابوهاشم، وى پس از يك صد سال، دوباره شروع به خطبه خوانى براى عباسيان كرد.
فاطميان براى بازگشت به وضعيت سابق اموال زيادى صرف كردند و البته پيروزى ميان آنها دست به دست مى شد.
ابن اثير مى گويد(3) مدت زمانى كه خطبه به نام عباسيان خوانده شد چهار سال و پنج ماه بود.
بسا مقصودش مجموعه زمان هايى است كه عباسيان موفق شدند تا خطبه به نامشان خوانده شود.
شهر مكه در اين دوره، روزگار سختى را از فشار و گرانى پشت سر گذاشت و اين هم به دليل درگيرى هايى بود كه بر سر منبر اين شهر ضعيف كه اسير دو قدرت بزرگ بود، صورت مى گرفت.
(4)
ابوهاشم در آخرين روزهاى خود، براى عباسيان خطبه مى خواند تا آن كه در سال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 197.
2 .
العقد الثمين، ج 1، ص 443.
3 .
كامل، ج 10، ص 83 .
4 .
به نوشته سنجارى، يكى از رخدادهايى اين دوره كه در سال 472 اتفاق افتاد، درگيرى شيعيان و سنيان بود.
در اين سال، روافض نزد امير مكه محمد بن جعفر علوى شكايت بردند.
وى نيز فقيه حرم، هياج بن عبدالله بن حسين شامى حطينى و جمعى از اهل علم را دستگير كرده سخت كتك زد به طورى كه دو نفر از آنان زير كتك مردند.
منائح الكرم، ج 2، ص 236. اين نشانگر قدرت شيعيان در اين وقت است كه مى تواند مقصود از آنان باشد.
«ج»
صفحه 261 |
484 درگذشت.
(1) او در قدرت و شجاعت ممتاز بود و در يكى از نبردها شخصاً با شمشير
به شخصى حمله كرده، چنان شمشيرى بر او نواخت كه زره و جسد و كمان او را پاره كرده، شمشيرش به زمين رسيد.
(2) ابوالمحاسن(3) در مذمّت وى افراط كرده مى نويسد: وى چهره اى ملوّن داشت، زمانى با عباسيان و زمانى با مصريان (يعنى فاطميان) بود.
قاسم بن محمد
پس از درگذشت ابوهاشم، فرزندش قاسم به امارت رسيد.
مكه روزگار وى، عرصه فتنه هايى شد كه پيش از آن در روزگار پدرش هم بود و عامل اصلى، نزاع بر سر خطبه خواندن ميان عباسيان و فاطميان بود.
وى در ابتداى امارتش دستور داد تا به نام فاطميان خطبه خوانده شود.
اما در سال 487 آن را قطع كرده، به نام عباسيان خواند.
دو باره به اسم فاطميان خوانده شد و باز در سال 489 به نام عباسيان خطبه خواند.
(4)
در اين ميان، اصيهيد بن سارتكين فرمانده عباسى به مكه حمله كرده، قاسم را از آن شهر بيرون راند.
اما چيزى نگذشت كه قاسم به مكه حمله كرده، بر آن تسلط يافت و به سال 488 اصيهيد را از آنجا بيرون راند.
قافله حج عراقى در دوره قاسم بارها از آمدن باز ماند; كه يا نفوذ فاطميان در مكه غالب مى شد و يا سال هايى بود كه فتنه هاى دينى در عراق بالا مى گرفت; فتنه هايى كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
درر الفرائد المنظمة، ج 1، ص 348 (نويسنده الدرر، اين رخداد را ذيل حوادث سال 487 نوشته است.
منابع ديگر هم تأييد مى كنند كه درگذشت محمد بن جعفر در سال 487 بوده است.
بايد توجه داشت كه ملكشاه سلجوقى در سال 485 درگذشت و فرزندش محمود جايگزين وى شد و در مكه همچنان خطبه به نام عباسيان و سلجوقيان بود.
در شرح وقايع اين دوره در مكه بنگريد: التنافس السلجوقي الفاطمي على بلاد الحجاز، صص 64 ـ 65 .
«ج»)
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 196.
3 .
النجوم الزاهرة، ج 5، ص 140.
4 .
تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 104، 105.
صفحه 262 |
ناشى از اختلافات شديد مذهبى در آن ناحيه بود.
(1)
ما ترديدى نداريم كه مكه از تمايلش به فاطميان، از فوايد مادى فراوانى بهره مند مى شد، جز آن كه به خاطر نزاع با عباسيان، بسيار زيان مى كرد و به سبب آن در معرض فتنه و جنگ قرار گرفته، از بابت گرانى و كمبود ارزاق گرفتار مشكلات طاقت فرسا مى گرديد.
اگر مكه مى توانست روى پاى خود بايستد بسا مانع از دعا براى هر كدام از دو دولت شده و موضع بى طرف مى داشت.
اما ضعف آن و فقر اين سرزمين، زمينه را براى تعارض اين دو دولت در آنجا فراهم مى كرد.
قاسم پس از آن كه 35 سال بر اين شهر حكومت كرد، به سال 518 درگذشت.
وى اديب و شاعر بود و از اشعارش اين است:
قوم من وقتى در گرد و خاك ميدان جنگ فرو روند، تصور مى كنى اينان بسان مهتاب هايى هستند كه در شب جلوه نمايى مى كنند.
آنان از زادى كه دارند نسبت به همسايه بخلى نمىورزند، چه زمانه بر وفق مرادشان باشد چه نباشد.
(2)
ابن خلدون(3) از او ياد كرده مى نويسد، وى از استقرار امنيت عاجز ماند و نتوانست براى اصلاح امور كارى از پيش ببرد.
فُلَيْتة بن قاسم ]518 ـ 527[
پس از درگذشت قاسم بن محمد در سال 518 فرزندش فليته امارت مكه را در دست گرفت.
(4) مورّخان اشاره اى به اين كه او به نام عباسيان خطبه مى خواند يا
فاطميان، ندارند، جز آن كه تقى الدين فاسى گزارش مى كند كه در زمان وى،
1 .
بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 197ـ228.
2 .
منائح الكرم، ج 2، ص 244.
3 .
تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 104.
4 .
در الإعلام، ج 5، ص 364 فليته آمده است.
در حال حاضر قبيله اى در مكه وجود دارد كه به سادات فليته مشهورند; نمى دانم ارتباطى با اين امير دارند يا خير (عاتق).
صفحه 263 |
قافله عراق به حج مى آمد.
نيز در باره او از نمونه كارهاى سختگيرانه پدرش يا
كارهاى خلاف نقل نشده است.
بعيد نمى دانم كه فليته به نام عباسيان خطبه مى خوانده است.
برداشتن ماليات
فليته مالياتى را كه پدرانش از حجاج مى گرفتند و به آن مكوس گفته مى شد، لغو نمود.
وى با مردم رفتار خوبى داشت و بهترين سيره را در ميانشان داشت.
فليته از ادباى مكه بود و اشعارى دارد.
حكومت وى در آرامش تا سال 527 كه او درگذشت، ادامه داشت.
(1)
نخستين اختلاف ميان وارثان
با درگذشت فليته، بر سر امارت مكه ميان فرزندانش اختلاف افتاده، جنگ درگرفت.
از جمع آنان، هاشم توانست با شمشير بر ديگران غلبه كرده، امارت را در اختيار گيرد.
هاشم بن فُليته ]527 ـ 551[
چنين مى نمايد كه هاشم، رفق و مدارى پدر را نداشت و با عباسيان نيز از در مخالفت درآمد.
يكبار در طواف سال 537 مزاحم امير الحاج قافله عراق شد و پس از آن هم اموالش را مصادره كرد.
(2) حكومت وى هجده سال به درازا كشيد و در سال 545 درگذشت.
(3) صاحب كتاب النفوذ الفاطمي مى گويد كه هاشم در سال هاى پايانى امارتش خطبه به نام عباسيان مى خواند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 229; إفادة الأنام، خطى.
2 .
منائح الكرم، ج 2، ص 246. در آنجا سال 539 آمده است.
«ج»
3 .
اين هم محل اختلاف است و سنجارى (منائح، ج 1، ص 247) سال 551 را آورده است.
«ج»
صفحه 264 |
قاسم بن هاشم ]551 ـ 557[
پس از درگذشت هاشم، فرزندش قاسم به امارت مكه رسيد.
او هم در قدرت، همآورد پدرش بود و كراهتش از عباسيان را هم از وى به ارث برد.
به همين دليل سالها را در مخالفت با آنان سپرى كرد.
در خلال همين سالها، عمارة اليمنى(1) را براى تقويت روابطش با فاطميان به مصر فرستاد.
(2) عماره برابر خليفه فاطمى با نهايت احترام برخورد كرده، قصيده اى سرود كه دو بيت آن در وصف عيش چنين است:
جمعى از حرم و كعبه حقيقى به سوى كعبه سخاوت و كرم آمده اند
كعبه اى كه خلافت در آنجا اردو زده، آن هم ميان دو نقطه مخالفِ عفو و كرم از يك سو و انتقام و خشم از سويى ديگر.
در سال 555 قاسم دريافت كه قافله حج عراقى به رياست امير ارغش آماده نبرد با اوست.
با دريافت خبر نزديكى آن، از مكه گريخت.
به دنبال آن در منى، فتنه اى ميان مردم مكه و حجاج عراقى روى داده جماعتى از اهل مكه كشته شدند.
افراد باقى مانده به خاندان هاى خود پيوسته، جمعيتى فراهم آورده و براى حمله بازگشتند.
در اين نبرد، هزار شتر از قافله حج عراقى را تصرّف كردند.
امير الحاج عراقى ها فرمان نبرد داد و جنگ درگرفت.
در اين نبرد، جمعى از دو طرف كشته شدند و غارت هايى صورت گرفت.
امير حج عراقى چنين انديشيد كه منى را ترك كند، نه به سوى مكه براى تمام كردن حج، و نه به منطقه زاهر، جايى كه منازل آنان بود، بلكه به سمتى كه به عراق باز گردد، بدون آن كه حجش را تمام كند.
بسيارى از حجاج از ترس فتنه بازگشتند، بدون آن كه حج خويش را تمام كنند.
(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
وى يكى از داعيان دولت فاطمى بود كه به خاطر اشعار سياسى روانش و نيز تلاش هاى چشمگيرش براى خدمت به فاطميان شهرت دارد.
همين اقدامات او سبب شد تا صلاح الدين ايوبى وى را در سال 569 اعدام كند.
در باره عمارة اليمنى بنگريد: الغدير، ج 4، ص 351 و بعد از آن; سير أعلام النبلاء، ج 20، ص 593 ش 373. «ج»
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 197.
3 .
منائح الكرم، ج 2، ص 251.
صفحه 265 |
به نظر مى رسد مدافعان از بردگان حاكم مكه، راه را بر قافله حج عراقى ميان مكه و منى بستند و بيشتر آنان را وادار به فرار كردند، بدون آن كه بتوانند حج خود را تمام كنند.
در مجموع بايد گفت، كارهاى قاسم در مكه، سختگيرانه بود.
او با مردم روابط بدى داشت، اموال كسانى را مصادره كرد و با اين همه (ادعا شده است كه) در مكه در روزگارِ قاسم، براى عباسيان دعا مى شد.
(1)
بسا رفتار سختگيرانه او بود كه سبب بلند شدن فرياد گروهى از مظلومان گرديد.
عيسى بن فُلَيته، عموى قاسم بر وى شوريد و او را از مكه بيرون كرده، در سال 556 امارت مكه را در دست گرفت.
اما تقى الدين فاسى گويد كه قاسم بن هاشم از ترس قافله حج عراقى از مكه بيرون رفت و عمويش عيسى امارت را در اختيار گرفت.
(2)
عيسى بن فُلَيته
هنوز كار عيسى در مكه استوار نشده بود كه قاسم به مكه حمله كرده، در رمضان سال 557 وى را از مكه بيرون راند.
عيسى هم چند روزى بيشتر خارج از مكه به سر نبرد تا آن كه دوباره به مكه تاخت و اين بار قاسم را كشت و مكه را در سال 557 در اختيار گرفت.
(3)
در سال 557 يا سال پيش از آن، نورالدين محمود زنگى، حاكم حلب، در يك كاروان بسيار بزرگ به حج آمد و اموال فراوانى را در مكه و مدينه انفاق كرد.
شايد اين حج يك حج سياسى بود و شاهد آن پيامدهايى است كه در قسمت بعد به آن خواهيم پرداخت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
صبح الأعشى، ج 4، ص 271.
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 198.
3 .
همان.
صفحه 266 |
دوران دولت زنگى ها
در دورانى كه تاريخش را مى نويسيم، ستاره دولت زنگيان(1) در اطراف شام برآمد.
اين زمان سپاهيان محمود نورالدين زنگى در ميدان هاى نبرد، صولتى از خود نشان دادند و با صليبى ها نبرد كردند(2) و شهرها را يكى پس از ديگرى تصرف كردند.
و درست در اين زمان بود كه رخنه در دولت فاطمى افتاد و هجوم صليبى ها از هر طرف، اطراف آنان را ناامن كرد.
در اين وقت، محمود نورالدين زنگى سپاهى را به فرماندهى اسدالدين براى دفع حملات صليبى ها به مصر فرستاد.
او در اين حمله پيروز شد و عاضد فاطمى آخرين
خليفه فاطمى او را به عنوان وزير خود برگزيد.
وقتى اسدالدين مرد، سپاه زنگى همچنان
1 .
مؤسس اين دولت، عماد الدين زنگى بود كه در آغاز و در زمان نفوذ سلجوقيان در بغداد در دولت عباسى، امير موصل بود.
وى به نبرد با صليبى ها پرداخت و مناطقى از بلاد شام را از آنان بازپس گرفت و دولتى مستقل در آنجا تشكيل داد.
زمانى كه در سال 541 درگذشت، سرزمينش ميان فرزندانش تقسيم شد.
بيشتر نفوذ، از آن محمود نورالدين بود كه مملكت خويش را توسعه داد.
2 .
صليبى ها مجموعه اى از دولت هاى اروپايى بودند كه يك راهب فرانسوى به نام بطرس ناسك آنان را به جنگ مسلمانان كشاند.
وى در سرزمين هاى مختلف اروپا مى گرديد و آنان را براى جنگ با مسلمانان تحريك مى كرد و سپاهيان آنان را به ميدان هاى نبرد مى فرستاد.
شايد مهم ترين عامل، ستم ترك هاى سلجوقى در حق نصاراى شام و حجاج بيت المقدس بود.
اين فتنه از سال 489 آغاز شد و تا سال 669 چيزى حدود 180 سال ادامه يافت.
در اين دوره طولانى، صليبى ها در مصر و شام و عراق، بارها و بارها با مسلمانان نبرد كردند و چندين بار بر بيت المقدس و برخى ديگر از بلاد اسلام غلبه يافتند.
صفحه 267 |
از مصر حفاظت مى كرد و عاضد وزير ديگرى با نام صلاح الدين برادر اسدالدين را به وزارت انتخاب كرده، لقب الملك الناصر را به او داد.
بدين ترتيب در مصر «خلافت» فاطمى اما «حكومت» زنگى شد.
در اين خلال، حكومت مكه همچنان در اختيار عيسى بن فُلَيته بود و زنگى ها نبرد با حجاز را آغاز كرده، به تدريج در مكه مستقر مى شدند و خطيب بالاى منبر به موازات دعا براى فاطميان، براى زنگيان هم دعا مى كرد.
(1)
عيسى بن فليته از نفوذ جديد در مكه فراوان بهره برد.
آن حالت آشفتگى كه محصول رقابت ميان عباسيان و فاطميان بود اكنون در بلاد مختلف فروكش كرده و جاى خود را به آرامش داده بود.
زنگى ها اموال زيادى در مكه انفاق مى كردند كه در نتيجه آن و نيز استقرارى كه صحبتش شد، زمينه براى گسترش تجارت و امنيت راه ها فراهم شد.
در سال 567 حكومت مكه همچنان در اختيار عيسى بن فليته بود و صلاح الدين بن ايوب وزير زنگى ها در مصر.
وى كار را بر عاضد عباسى سخت گرفت و با اين استدلال كه او شيعه است، توانست از دعاى براى وى بر منابر جلوگيرى كند و به جاى آن دعا براى عباسيان بشود.
نمايندگان او در سال 567 براى تأييد دعا براى عباسيان به مكه آمدند.
عيسى بن فليته هم خواستِ او را پذيرفت.
دو سال به همين منوال گذشت تا آن كه صلاح الدين ايوبى سقوط فاطميان را رسماً اعلام كرد و دولت او در سال 569 در مصر و شام تأسيس گرديد و در مكه به نام او خطبه خوانده شد.
اين بحث را در دوره ايوبيان به تفصيل بيان خواهيم نمود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 230.
صفحه 268 |
كلياتى در باره دوران فاطميان
وضعيت سياسى
به نظر مى رسد علوى گرى كه دورانى طولانى براى گرفتن خلافت از عباسيان مجاهدت كرده بود، در جريان پيروزى فاطميان كه شيعه على (عليه السلام) بودند، به گونه اى در دوره مورد بحث تاريخى ما به پيروزى رسيد.
اين امر با غلبه آنان بر بخش مهمى از بلادى كه در گذشته زير سيطره عباسيان بود و نيز ايجاد حكومتى مشابه در يمن و دولت ديگرى به اسم قرامطه در بحرين، منهاى برخى از جنبش هاى وابسته اما كوچك كه در بخش هاى ديگرى از دنياى اسلام موقعيتى به دست آورد، تحقق يافت و در جمع نشان از غلبه چيزى داشت كه به رغم برخى از اختلاف نظرها ميانشان، بايد نامش را تشيع علوى نهاد.
در همين وقت، اشراف علوى مكه هم قدرت يافتند كه در اين ميان بايد از بانى اصلى آن جعفر بن محمد ] م 380 [ جدّ اشراف ياد كرد كه در پى سقوط دولت اخشيديان در مصر، دولتش را در مكه اعلام كرد و حكومتش را مستقل نمود.
اين جنبش، همان گونه كه گفتيم از محدوده مكه بيرون نرفت و سرزمين تحت فرمان آن تا جده در غرب و تا طائف در شرق بود.
از اين رو اين دولت از سوى دولت فاطميان كه همسايه آن و در مبادى تشيع با آنان مشترك بود، مورد حمايت قرار گرفت و پايه هايش استوار شد و با استفاده از شايستگى هاى خود جعفر به پيروزى و تثبيت رسيد.
جز آن كه با روى كار آمدن فرزندش ابوالفتوح، مسائل تازه اى مطرح شد و او براى خود
صفحه 269 |
مدعى خلافت گرديده، خويش را شايسته تر از فاطميان براى خلافت دانست.
وى در حرم، خود را خليفه ناميد و از مردم حجاز بيعت خواست و آنان هم با او بيعت كرده، لقب «راشد» را به او دادند.
اين اقدام او سبب برخورد فاطميان با وى شد و آنان توانستند برخى از اطرافيان ابوالفتوح را از وى دور سازند.
چيزى نگذشت كه وى ساقط گرديد و يكى از عموزادگانش قدرت را به دست گرفت.
زمانى كه ابوالفتوح، اين سرانجام نافرجام را ديد، دوباره در پى كسب رضايت فاطميان برآمد و با اهالى برخورد مثبت كرد تا اين كه به حكومت برگشت و ديگر دعوت به خلافت خويش نكرد; چيزى كه اعقاب بعدى وى از اشراف هم هيچ گاه در پى اش بر نيامدند به جز شريف حسين، آن هم پس از گذشت نُه قرن و نيم از آن ماجرا كه شرحش خواهد آمد.
امارت مكه براى صد سال در اختيار نسل ابوالفتوح باقى ماند.
پس از آن به سليمانى ها، عموزادگان او منتقل گرديد.
آنان فرزند سليمان جون (طبقه دوم) بودند.
فاطميان دريافتند كه سليمانى ها بناى دعوت به آنان را ندارند.
به همين دليل شيعيان خود در يمن را به حمله به مكه تحريك كردند.
آنان نيز به مكه يورش برده سليمانى ها را از امارت دور كردند و حكومت را در اختيار طبقه سوم اشراف از عموزادگان همان سليمانى ها قرار دادند.
اينان فرزندان ابوهاشم محمد بن جعفر بن محمد بن حسين بودند.
(1)
حكومت اين طبقه از اشراف تا سال 597 يعنى نزديك به يك قرن و نيم به درازا كشيد.
پس از آن به عموزادگان آنان، يعنى طبقه چهارم از اشراف رسيد.
استقلال اشراف مكه هميشه درآميخته با نفوذ دولت هاى قوى ديگر بود و نتيجه آن كه براى فاطميان، عباسيان و يا زنگيان و گاه دو دولت دعا مى شد.
اين نفوذ از بناها و كارهاى عمومى كه هر كدام از اين دولت ها در وقت نفوذ در آن شهر انجام مى دادند به دست مى آيد.
آنان بر اين باور بودند كه در جريان تسلط بر اين شهر بايد مانند ديگر
1 .
محمد بن جعفر بن محمد بن عبدالله بن ابى هاشم بن حسين الامير بن محمد الثائر (عاتق).
صفحه 270 |
شهرهاى تابع خود، چنين اقداماتى را انجام دهند.
با اين همه بايد توجه داشته باشيم كه نفوذ اين دولت ها در مكه و تأثير آن بر استقلال مكه تنها به آن اندازه بود كه روى منبر براى آنها دعا شده و بخشش هاى آنان مورد پذيرش قرار گيرد.
بسا اشراف مكه در اين باره يعنى پذيرش آوردن نامشان در خطبه معذور بودند; زيرا آنان در مكه اى حكومت مى كردند كه به لحاظ نيروى انسانى، شمار كافى سرباز براى تأمين امنيت آن نداشتند.
به علاوه منابع مالى آن براى مخارج آن كفايت نمى كرد.
به همين دليل، راهى جز كنار آمدن با قدرت هاى بزرگ وپذيرش بخشش هاى آنان، هر بار از يكى از آنها را نداشتند.
صفحه 271 |
وضعيت اجتماعى در روزگار فاطميان
جنبه هاى عمرانى و اجتماعى
آبادانى مكه در اين دوره از آنچه در دوره دوم عباسى بود بيشتر نشد، زيرا وجود فتنه ها در مكه مانع از توجه به مسائل عمرانى بود.
گروه هاى سه گانه اشراف بيش از آن كه به فكر عمران مكه باشند در انديشه نگهدارى آن بودند.
آنان به ساخت قلعه ها مى پرداختند تا مانع دشمنى ديگران شوند.
ناصر خسرو مى گويد كه آنان ] خانه ها و قلعه ها را [ ميان منافذِ كوه ها را مى ساختند و هر فضايى كه مى يافتند اطرافش را ديوار مى كشيدند.
اين فتنه ها به نوبه خود، تأثير خاص خود را ميان مردم مكه داشت و آنان را از بابت گرسنگى و قطحى، سنگدل بار آورده بود.
ناصر خسرو مى نويسد: در برخى از سالها در اين دوره چيزى حدود 35 هزار نفر از مكه بيرون رفتند.
جمعيت مكه هم در سال 422 حدود دو هزار نفر بوده است.
ناصر خسرو از دشوارى هاى مكه در برخى از سنوات ياد كرده كه ناشى از كم آبى بوده است.
سپس مى نويسد: آنان بركه ها وحوضچه هايى را براى نگهدارى آب مى سازند.
ساختن هر منبع ده هزار دينار هزينه مى برد.
وى مى گويد: در مكه دو حمام وجود داشت كه از سنگ ساخته شده بود و تصوّر مى كنم كه از روزگار اموى و عباسى باقى مانده بود.
و مى نويسد: مغازه عطارها در مسعى است و حجامتگران در مروه هستند.
شمار دكان هاى آنان بيست عدد است.
صفحه 272 |
چنين مى نمايد كه تأثير زندگى فاطميان در مكه به رغم همه دشوارى ها در مكه، بيش از زندگى عباسيان بود.
بسا دليل آن نزديكى مصر به حجاز يا ارتباط فاطميان با حكام آن شهر بود كه بيش از ارتباط اين حاكمان با عباسيان بود.
ما اين تأثير را در نظام ادارى و آداب و رسوم عمومى به خوبى شاهد هستيم.
فاطميان امام خود را چنان تصوّر مى كردند كه اطراف او را حاله اى از تقدّس
و پاكى گرفته است.
(1) اين ديدگاه روى نگاه مردم مكه نسبت به اشراف تأثير گذاشت.
بعد از آنى كه امراى مكه در نگاه رعاياى خود به جز امارت مستحق هيچ گونه تقديس و تنزيه نبودند، اشراف مكه توانستند در اطراف خود جلال و جبروتى پديد آورند و عامه را واداراند تا آنان را تقديس كنند و در اين باره چندان اصرار
ورزيدند يا مردم خود چنين كردند تا آن كه غلوِّ در تقديسِ هر شريفِ منسوب به
خاندان حاكم عموميت يافت.
وقتى من از خاندان حاكم سخن مى گويم، مقصودم توجه به گروهى است كه آنان را سادات مى ناميم و به رغم آن كه هم خانواده اى با اشراف بودند، اما از آن تقديس بى بهره بودند.
اين در حالى بود كه جدّ همه آنان فاطمه زهرا(عليها السلام) بود.
اين تأكيد بر تقديس اشراف حاكم تا آنجا پيش رفت كه كسانى از اينان تصوّر مى كردند كه برابر ساير مردم از غير اشراف، نوعى امتياز شرعى دارند.
فاطمى ها نيز خود تمايل به مظاهر ابهت داشته و كاخ هايشان از آداب و رسوم كه مى بايد رعايت مى شد، پر شده بود.
اين مطلب در اشراف حاكم بر مكه هم تأثير گذاشته، آنان هم در پى ابهت در مجالس ومواكب و مراسم هاى خاص خود بودند، چيزى كه در مكه سابقه نداشت.
آنان شروع به دور شدن از رعايا كرده، براى خود حاجب گرفتند.
همچنين براى خود گروه موسيقى خاص درست كردند كه برابر قصرهاى آنان مى نواختند، چيزى كه به آن النوبه گفته مى شد و به هدف بالا بردن اين ابهت به نهايتش به كار گرفته مى شد.
آنان در وقت حركت، كاروانى از سواران را به راه مى انداختند كه هر
1 .
بنگريد: تاريخ الإسلام السياسي، ج 3، ص 252.
صفحه 273 |
كجا مى رفتند، همراهى شان مى كردند.
البته ما بايد برخى از آنان را كه اهل تواضع بودند استثنا كنيم، كسانى كه بدون حاجب برابر مردم ظاهر مى گشتند، و براى رسيدگى به دادرسى عامه و گرفتن حق ضعفا و مظلومان، جلوس داشتند.
مكه اين دوره، شاهد برخى تقسيمات ادارى بود كه در مصرِ فاطمى مرسوم بود.
به جز قاضى و بيت المال و بريد و محتسب، كسى ناظر بازار بود.
همين طور شرطه كه مسؤول امنيت بود.
يك نفر هم فرمانده سپاه و شخص ديگرى صاحب باب الاماره بود.
بيشتر اين كارها در قصرهاى مخصوصى كه پشت دارالندوه قرار داشت انجام مى گرفت.
برخى هم در طبقات زيرين خانه هاى امرا بودند.
منازل بيشتر آنان هم در نزديكى دارالندوه در محله اى كه در حال حاضر شاميه ناميده مى شود، قرار داشت.
رؤسا معمولاً با جلال و جبروت بودند و بالاترين موقعيت، از آنِ قاضى و امام
و خطيب مسجد بود.
به نظرم استقبال از خطيب و تجميل منبر با پارچه هاى زرباف و ايستادن خدام در برابر منبر و نشستن كسانى بر برخى پله هاى منبر تا در پى
دعاهاى خطيب در صور بدمد ـ چيزهايى كه پيش از آمدن آل سعود شاهدش بوديم ـ ترديدى نيست كه از ساخته هاى همين دوره بوده است كه مردم متأثر از كارهاى فاطميان بودند.
از ديگر ساخته هاى اين دوره، دستورات حاكم فاطمى در سال 396 است كه گفته بود، وقت بردن نام وى در خطبه، مردم از جاى برخيزند.
اين از عادات آنان بود كه در مصر وجود داشت و وقت نام بردن از خليفه در مسجد يا ديگر اجتماعات و بازار مى ايستادند.
اين به رغم آن بود كه گفته شده است، فاطميان هيچ كس را مجبور به پذيرش مذهب خود نمى كردند.
(1)
مكه اين دوره، شاهد برخى از اعياد و جشن ها، علاوه بر اعياد دينى بود.
مانند عيد
1 .
عبقرية الفاطميين، ص 18
صفحه 274 |
مولد النبى (صلى الله عليه وآله)،(1) عيد تولّد فاطمه زهرا(س)، عيد تولّد خديجه كبرى (س) و سيده آمنه و
امام على (عليه السلام).
همين طور مراسم روز عاشورا و آخرين چهارشنبه ماه صفر.
به نظرم همه اينها از طريق فاطمى ها در مكه رواج يافت و آنان هم به خاطر تشيع و پيروى از اهل بيت(عليه السلام) اين جشن ها ومراسم را برگزار مى كردند و پيش از آن در مكه وجود نداشت.
اين عادات تا وقت ورود سعودى ها در مكه در سال 1343 وجود داشت و آنان آنها را برداشتند.
(2)
تصوّر من بر اين است كه مذهب شيعه تحت تأثير فاطمى ها در مكه گسترش يافت، همين طور با دستور اَشراف كه برخى از آنان تمايل به تشيع داشتند; دليل من افزودن «حيّ على خير العمل» به اذان در منابر مسجد الحرام است.
اين كارى شيعى بود كه فاطمى ها و برخى از حاكمان مكه انجام مى دادند.
نيز باور من اين است كه از نخستين كارهاى فاطميان در مكه، گذاشتن لقب «اشراف» بر حاكمان مكه و دادن لقب «سادات» به عموزادگان آنان بود.
اين القاب تا پيش از قيام جعفر در روزگار فاطميان وجود نداشت.
همچنين در مكه اين دوره، لباس تازه اى كه از حرير و كتان بود، رواج يافت.
همين طور انواع پارچه هاى برّاق كه با تابش خورشيد به آنها، نور را منعكس مى كرد.
اين لباس ها از مصر وارد مى شد.
همين طور عمامه هايى با پارچه زرى باف كه شبيه نى بود، در
1 .
جشن مولد النبى (صلى الله عليه وآله) كه در محل تولد آن حضرت در شعب ابى طالب در نزديكى حرم خداوند برگزار مى شد و بعدها در تمام شهرها به مناسبت شب ميلاد مشابه آن برگزار مى گرديد از زمان فاطميان باب شد.
در اين باره شرحى مفصل همراه با كتاب هاى بيشمارى كه در باره تولد آن حضرت و مولوديه ها نوشته شده، در مقاله اى در مقالات تاريخى، دفتر يازدهم، صص 217 - 250 آورده ايم.
ساختمان محل تولد كه همچنان مورد زيارت شمارى از زائران شيعه و سنى است، اكنون به عنوان مكتبة المكة المكرمه نگهدارى مى شود.
در باره موقوفاتى كه در مصر براى برگزارى جشن هاى مولد النبى (صلى الله عليه وآله) وجود داشته است بنگريد: مخصصات الحرمين الشريفين فى مصر، صص 377 ـ 378. «ج»
2 .
حجازى ها اعياد ديگرى هم تا اين اواخر داشتند.
يكى 27 رجب بود كه آن را عيد معراج مى گفتند، ديگرى 15 شعبان كه دعاى مخصوصى داشت.
و ديگرى 6 صفر.
يكى از امثال باديه اين است: عيدى جز عيد نحر و ششم صفر نيست.
صفحه 275 |
اين دوره رواج يافت.
جُبّه هم كه شبيه همان چيزى است كه تاكنون هست، از همان
عهد است.
فاطميان در مصر، به خصوص در اعياد و مناسبت ها، خلعت به اُمرا و وزرا مى دادند.
در اين لباس ها، از نخ زرى و نقره استفاده شده بود.
به نظرم امراى مكه هم از اين خلعت ها كه وسيله اى براى ايجاد پيوند و ارتباط ميان آنان و فاطميان بود، بهره مند بودند.
انواع مختلفى از لباس هايى كه از نخ زرى و نقره اى در آنها استفاده شده بود در ايام حج و مناسبت ها به مكه اهدا مى شد.
طبيعى است كه پوشيدن اين قبيل لباس ها در ميان طبقات بالا در مكه شايع گردد و بر پوشش اهالى، آن مقدار كه در لباسهاى آنان ظاهر شود تأثير بگذارد و تا آنجا تغيير كند كه شبيه پوشش هاى رايج ميان فاطميان باشد.
علم و دانش
در فصل مربوط به زندگى علمى در دوره دوم عباسى گفتيم كه حلقه هاى علم در مسجد، مملو از طلاب و استادانى از پيروان مالك و شافعى و بعد از آن احمد بن حنبل بود.
نيز اشاره كرديم كه با ورود به قرن چهارم، به دليل پراكنده شدن بزرگان مكه در شهرها، اين وضعيت به سستى گراييد.
سستى مزبور در طول قرن چهارم تا ششم ادامه يافت.
در اين مدت، دانش تنها در برخى از خاندان هاى علمى بود كه به صورت ارثى علم و خطابت جمعه و امامت مسجد ميانشان ادامه مى يافت.
از برجسته ترين اين خاندان ها در اواخر دوره فاطمى در قرن ششم، خاندان طبرى بود.
خاندان طبرى خود را به قريش منتسب مى كردند.
اجداد آنان از مهاجرانى بودند كه زمان عباسيان هجرت كرده، به طبرستان، رفته بودند، اما اندكى نگذشت كه نوادگان آنان در قرن پنجم به مكه بازگشتند.
نخستين كسى كه برگشت ابومعشر طبرى بود.
وى در مكه سكونت نمود و از سال 488 شروع به تدريس كرد.
در قرن ششم كسانى از اين خاندان مانند رضى الدين بن ابى بكر شهرت يافتند.
از نسل اين خاندان كسانى همچنان در لباس اهل علم بودند تا آن كه در قرن سيزدهم هجرى منقرض شدند.
(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
مختصر نشر النور، عبدالله ابوالخير، چاپ شال 1398 با تحقيق محمد سعيد العامودى، و احمد على (عاتق).
صفحه 276 |
راه حج
بيشتر حجاجى كه اين زمان به حج مى آمدند، از راه مصر مى آمدند، جايى كه حجاج اندلس و مغرب و افريقيه هم دريايى و خشكى به آنجا مى رسيدند.
سپس حجاج ترك و قفقاز و بخارا و قرم و شمال روسيه و سيبرى و جزاير درياى مديترانه بودند كه از راه شام مى آمدند.
در اين وقت به مصر مى رفتند تا با ديگر حجاج در قاهره اجتماع كنند.
شمارى از آنان، بعد از رمضان، به سوئز مى رفتند تا با كشتى به جده بيايند.
شمار زيادى هم به صعيد و از آن جا از راه خشكى يا از طريق نيل به قوص مى رفتند.
بيست روز طول مى كشيد تا به عيذاب(1) يا قصير(2) در قسمت بالاى صعيد در ساحل درياى احمر برسند.
در آنجا منتظر كشتى مى شدند تا آنان را به جدّه منتقل كند.
اقامت آنان در ساحل آنجا يك ماه بود، چنان كه ده روز طول مى كشيد تا به جدّه برسند.
حجاج از كشتى هاى نااستوار استفاده مى كردند، قايق هايى كه از حصير بودند
و صاحبان آنها به حجاج، زور مى گفتند و بيشتر از اندازه بر آنها سوار مى كردند
و به همين دليل مواجه با خطرات دريايى بودند، به طورى كه برخى از كشتى ها غرق مى شد.
منطقه عيذاب و قصير در اختيار يك بدوى از اعراب بجاه و مندوب بود كه از سوى حكومت مصر گماشته شده بود.
اين حاكمان وظيفه گرفتن پول از حجاج را به نيابت از حاكمان مصر داشتند و درآمد حاصله را با آنان تقسيم مى كردند.
عرب بجاه كار انتقال حجاج را از صحراى صعيد بر روى شترانشان و در دريا تا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
بندرى در ساحل درياى سرخ در غرب آن در سواحل مصر.
اين بندر در مسير قافله هايى از قوص ـ در منطقه صعيد مصر ـ بود و حجاج به دلايلى آن را به خاطر اين كه مقابل جده بود ترجيح مى دادند.
با بازگشايى بندر طور به دليل عظمت ديرينه اش، عيذاب از اهميت افتاد و اين در اواخر قرن چهاردهم ميلادى (قرن نهم هجرى) بود.
بنگريد: الملاحة و علوم البحار عند العرب، ص 81 .
2 .
بندر كوچكى در انتهاى راه قافله ها از قنا به مصر كه در دوران بطلمى ها شهرت يافت و به نام ليكوس اليمن شهرت يافت.
الملاحة و علوم البحار، ص 79.
صفحه 277 |
جدّه بر كشتى هايشان، بر عهده داشتند.
آنان با استفاده از اين فرصت، حجاج را به تنگنا مى انداختند و گاه مى شد كه آنان را گرفتار عطش مى كردند تا بميرند و اموالشان را تصاحب كنند.
تعميرات و اصلاحات در مسجد
فاطميان توجه زيادى به اصلاح خرابى هاى واقع شده در مسجد الحرام داشتند.
آنان برخى از ستون هاى رخام را تجديد كرده و برخى از مواضع سقف را تعمير نمودند جز آن كه توجه عباسيان به اين امور روشن تر است.
آنان كارهاى اصلاحى فراوانى در كعبه صورت دادند.
سقف مسجد در سال 542 تعمير شد.
همين طور سنگ هاى رخام در سال 550 اصلاح شده و ركن يمانى را كه در سال 559 آسيب ديده بود، استوار
كردند.
مطيع عباسى قنديلى كه ششصد مثقال طلا بود به كعبه اهدا كرد.
(1) همان سال قنديل هايى از نقره اهدا گرديد.
مكتفى عباسى در سال 551 درى كه زيبا ساخته شده
و نام خليفه روى آن بود، به كعبه اهدا كرد.
همين طور ناودانى با نقش زيبا در سال 541 فرستاد.
محمد جواد، امير موصل، كارهاى اصلاحى فراوانى در مسجد انجام داد، از آن جمله در مناره باب العمرة، و قبّه عباس در نزديكى زمزم.
همين طور در صحن مسجد يك ساعت آفتابى براى تعيين وقت ساخت.
(2) محل آن در 43 ذراعى ـ به ذراع آهن ـ از
ركن كعبه به سمت منبر قرار داشت.
اين جايگاه بعدها از ميان رفت و هيچ اثرى از آن
برجاى نماند.
(3)
از جمله كسانى از شخصيت هاى مسلمان كه به كعبه توجه كرد، شخصى معروف به شيخ رامشت بود كه نامش ابوالقاسم ابراهيم بن حسين فارسى بود.
وى رباطى ]در
سال 529[(4) در نزديكى باب ابراهيم براى سكونت فقراى صوفيه از اصحاب مرقّعات
1 .
تاريخ تواريخ البشر، خطى.
2 .
منائح الكرم، ج 3، ص 490.
3 .
الإعلام بأعلام بيت الله الحرام، ص 191.
4 .
همان، ص 216.
صفحه 278 |
ساخت.
(1) همين طور ناودانى در سال 541 به كعبه اهدا كرد و در سال 532 كعبه را با
پارچه هاى نرم و نازك پوشاند كه هيجده هزار دينار مغربى هزينه برداشت.
(2) همين طور ابونصر استرآبادى پرده سفيدى از توليد هند در سال 446 براى كعبه تهيه كرد.
فاطميان، كعبه را با پارچه ديباج سفيد مى پوشاندند، در حالى كه عباسيان براى پرده كعبه از پارچه سياه كه شعار عباسيان بود استفاده مى كردند، چيزى كه تا به امروز مانده است.
(3)
شيخ باسلامه در كتاب عمارة المسجد(4) مى نويسد، تصوّرش بر اين است كه مقامات اربعه در مسجد بين قرن هاى چهارم و پنجم، يعنى دوره اى كه ما اكنون در آن بحث مى كنيم ايجاد شده است.
دليلش آن كه مورخان و سفرنامه نويسانى كه پيش از آن مسجد را وصف كرده اند و آخرين آنها صاحب عقد الفريد است، چيزى از اين بابت اظهار نكرده اند.
اين در حالى است كه ابن جبير در سفرنامه خود كه به سال 578 نوشته از آن سخن گفته و معناى آن اين است كه اندكى پيش از آن ايجاد شده بوده است.
به نظرم، اظهار نظر باسلامه درست نيست; زيرا باور من اين است كه به همراه ديگر نوآورى ها، اين هم مربوط به زمان فاطميان است.
امامان مذاهب و از جمله امام زيديه متفرق نماز مى خواندند.
حنبلى ها امام نداشتند.
ما در بحث خود در باره دوره ايوبى ها در باره وصف ابن جبير نسبت به مقامات اربعه و كيفيت نماز خواندن ائمه مذاهب سخن خواهيم گفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
رباط رامشت كه از آنِ اين مرد ايرانى بود، در سال 529 وقف براى همه صوفيان شد.
اين رباط در سال 802 آتش گرفت كه شريف حسن بن عجلان در سال 852 آن را تعمير كرد.
بنگريد: العقد الثمين، ج 1، ص 119; شفاء الغرام، ج 1، ص 332; منائح الكرم، ج 3، ص 54 (متن و پاورقى).
على بن عبدالقادر طبرى (م 1070) در باره او مى نويسد كه وى درى براى كعبه هم درست كرد كه سال 541 آن را به مكه آوردند.
بنگريد: الأرج المسكى، ص 151. در باره تحولات بعدى اين رباط و آتش سوزى در آن و تعميراتى كه براى بازسازى آن صورت گرفت بنگريد: الإعلام بأعلام البيت الله الحرام، ص 219. «ج»
2 .
البداية والنهاية، ج 12، ص 264 (تحقيق على شيرى).
3 .
همان.
4 .
ص 225.
صفحه 279 |
در كنار حجره زمزم چهار حوض وجود داشت كه آب در آنها ريخته شده و از آن وضو گرفته مى شد.
در جلوى چاه زمزم در سمت شرق، بناى ديگرى بود كه به آن قبّه سقاية الحاج گفته مى شد.
در آنجا سبوهايى بود كه حجاج از آن ها آب مى خوردند.
بعد از اين بنا در همان سمت شرق بناى مستطيل مانند ديگرى بود كه سه قبّه روى آن بود و خزانه روغن ناميده شده، در آنجا شمع و روغن و قنديل بود.
در اطراف كعبه، ستون هايى بود كه با چوب هايى كه روى آنها نقش و نقره بود، به هم متصل شده بودند.
به اين چوب ها چلچراغ هايى آويزان بود كه آويزه هايى مثل حلقه آنها را نگه داشته بود و فاصله آنها تا كعبه 150 ذراع يعنى به اندازه مسافت مطاف بود.
(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 280 |
دوران ايوبيان
پيش از اين اشاره كرديم كه سلطان محمود زنگى حاكم شام، اسدالدين فرمانده خود را براى كمك به فاطميان مصر بر ضد صليبى ها به مصر فرستاد، آن هم درست همان هنگام كه زوال فاطميان آغاز شده بود.
عاضد فاطمى، آخرين خليفه فاطمى، اسدالدين را به وزارت انتخاب كرد و پس از او هم برادرزاده اش صلاح الدين بن ايوب را براى اين كار برگزيد.
نيز اشاره كرديم كه صلاح الدين، بى حرمتى به خليفه فاطمى را آغاز كرد و چيزى نگذشت كه سقوط او را اعلام و استقلال خويش را بر ملا ساخت.
بدين ترتيب دولت ايوبيان به موازات نابودى فاطميان در مصر و شام آغاز گرديد.
اما در ارتباط با مكه، نفوذ صلاح الدين ايوبى، پس از پيروزى او در مصر، در مكه هم بالا گرفت.
وى در تأييد خطبه خوانى براى عباسيان تلاش مى كرد، زيرا وى به طور اسمى به خلافت عباسيان باور داشت.
وى با اِشراف خلافت عباسى تلاش براى نفوذ در مكه تلاش داشت و امير اين شهر عيسى بن فليته هم در دعاى براى عباسيان با وى كنار آمد و نام صلاح الدين را هم بر آن افزود.
بدين ترتيب، قافله حج عراقى كارش را تحت اميرالحاجى كه خليفه عباسى تعيين كرد، آغاز نمود.
(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 230.
صفحه 281 |
مالك بن ابى فليته، در سال 565 نزاع با عيسى را آغاز كرد و توانست نيم روز بر مكه تسلط يابد.
پس از آن با يكديگر مصالحه كردند.
در سال 567 بار ديگر نزاع درگرفت و مالك با سپاهى از قبيله هذيل بر مكه تاخت كه عيسى او را شكست داد و وى به جدّه گريخت و در آنجا به غارت مراكز تجارى پرداخت.
داود بن عيسى
با درگذشت عيسى در سال 570 فرزندش داود به امارت دست يافت.
اما حكومت نيم روزه او با تحريكى كه از سوى عباسيان صورت گرفت، توسط برخى از شورشيان كه سخت به او حمله كردند، سرنگون شد.
او را از مكه بيرون كردند و برادرش مكثر را به جايش نشاندند.
اين اتفاق در سال 571 افتاد.
(1)
مكثر بن عيسى
زمانى كه به سال 571 مكثر به امارت مكه رسيد، دريافت كه بايد كار خود را در پايگاهش مكه تقويت كند تا استبداد بغداد همان گونه كه برادرش را ساقط كرد، به او آسيب نزند.
وى شروع به خريد اسلحه و آماده كردن مردان جنگى كرد.
همچنين بالاى ابوقبيس قلعه اى ساخت تا اگر اميرالحاج عراق براى منازعه با وى تلاش كرد و خواستار عزل او شد، بتواند در آنجا پناه گيرد.
با اين حال، همچنان به نام عباسيان و ايوبيان خطبه مى خواند.
زمانى كه بغداد به فعاليت هاى وى پى برد، احساس خطر كرده به طاشتكيناميرالحاج كه برادر صلاح الدين بود دستور داد تا مكثر را از مكه اخراج كرده، قلعه او را تخريب كند.
زمانى كه كاروان حج عراق به عرفات رسيد و از آنجا به سمت مزدلفه آمد، در مزدلفه توقف نكرده، گذشت.
برخى جمرات را رمى كرده و همچنان حركت كردند تا به
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 198.
صفحه 282 |
ابطح رسيدند و آنگاه شروع به آزار مردم كردند.
پس از آن فرياد حمله به مكه برخاست و نبرد شديدى درگرفت كه عده زيادى از دو طرف كشته شدند و اموال حجاج و مردم به غارت رفت.
(1)
و اين چنين بود كه عباسى ها و اشراف و مسلمانان از هر تيره و طايفه در مثل چنين رخدادهايى، روح دين را كه همه را به اتحاد فرا مى خواند تا با يكديگر دوستى و اتحاد و الفت داشته باشند و حول يك شعار واحد متحد شوند، فراموش كردند و جز به اهداف سياسى و تسلط بر حكومت نينديشيدند.
آنان براى رسيدن به اين اهداف، برايشان اهميت نداشت كه در جاى عفو و بخشش، فضا را به بدترين و پيچيده ترين وضعى كه مجرمان و گناهكاران پديد مى آورند، تبديل كنند.
ترديدى نيست كه اينها جرائمى بود كه كمترين مؤمنان هم از هول آن به لرزه در مى آيند، چنان كه اينها خوارى و خفّتى است كه رهبران دنياى اسلام بر مسلمانان در هر دوره روا مى دارند و در مقابل قدسيت اسلام، تجرّى مى كنند و كارى مى كنند تا مردم هم به شعائر اسلامى با نظر استخفاف بنگرند، چيزى كه شايسته اين دين بزرگ نيست.
اين كه امروز ما شاهديم تلقّى مسلمانان از حج تنها يك رسم و عادت ساده است و بيشتر حجازى ها هم از حج جز به منافع و مصالح خود توجه ندارند، بدون آن كه اينها يا آنها به واقعيت مناسكى كه انجام مى دهند توجه داشته و آن را با تمام وجود حس كنند، اينها چيزى نيست جز نتيجه جناياتى كه رهبران و بزرگانى به بار آوردند كه زمينه اين استخفاف را فراهم آورده و نسل ها را يكى بعد از ديگرى بر آن اساس عادت داده اند.
اسلحه تازه
جنگجويان در اين رخداد، از سلاح تازه اى استفاده كردند كه پيش از آن در مكه استفاده نشده بود و آن اين كه ديده شد كسى از آنان خانه اى از خانه هاى مكه را با شيشه اى پر از نفت مورد حمله قرار داد، به طورى كه يكسره در آتش سوخت.
خانه اى
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 230.
صفحه 283 |
كه به برخى از ايتام مكه تعلق داشت.
مكثر هم به قلعه اى كه بر بالاى ابوقبيس ساخته بود، پناه برد.
محاصره، سه روز به درازا كشيد تا آن كه در روز چهارم امير مكه، قلعه را به امير الحاج عراق تسليم و او هم آن را ويران كرد.
(1)
طاشتكين به دستور خليفه عباسى، امارت مكه را ضميمه امارت مدينه نمود كه از آنِ قاسم بن مهنا بود.
قاسم پس از سه روز دريافت كه از اداره امور مكه عاجز است.
به همين دليل طاشتكين بار ديگر داود بن عيسى برادر مكثر را كه در گذشته مورد خشم قرار گرفته بود، به امارت مكه باز گرداند.
اين رخداد در سال 571 افتاد و اندكى نگذشت كه بار ديگر مكثر به حكومت برگشت.
(2) طاشتكين در زمان اقامت در مكه، به نام صلاح الدين سكه ضرب كرد.
(3)
الغاى ماليات حج (مكوس)
در زمان امارت مكثر، شيخ علوان اسدى حلبى به قصد به جاى آوردن حج به حجاز آمد.
وقتى به جدّه رسيد، از او خواستند تا پول مرسوم را بدهد و او از پرداخت هر وجهى ابا كرده خواست باز گردد.
با وى ملاطفت كرده و به امير مكه پيغام دادند.
وى گفت تا با مسامحه با وى برخورد شود.
وقتى به مكه رسيد و با مكثر ديدار كرد، مكثر از او عذر خواست و به او توضيح داد كه مكه نياز به اين پول دارد.
شيخ قانع شد و تفصيل ماجرا را به صلاح الدين نوشت و صلاح الدين هم پذيرفت تا سالانه هشت هزار إردب (64 مَن) گندم در مقابل الغاى آن ماليات به مكه بدهد.
مالياتى كه گرفته مى شد، هفت و نيم دينار مصرى از هر حاجى بود.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 230.
2 .
همان.
3 .
إفادة الأنام، خطى.
4 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 284 |
از جمله وقايع سال 592 آن بود كه طوفانى در مكه در وقت آغاز مراسم حج آمد كه رمل هاى قرمز را روى سر مردم ريخت و برخى از سنگ هاى ركن يمانى از جاى درآمد.
برخى گفته اند كه فقط يك قطعه سنگ بود.
در اين طوفان، كعبه بارها تكان خورد، چيزى كه سابقه نداشت.
(1)
داود بن عيسى
پس از مكثر برادرش داود به امارت مكه رسيد و دو برادر طى 27 سال حكومت را دست به دست مى كردند.
آخرين بار در اختيار مكثر بود كه ده سال متوالى تا سال 597 دولتش به درازا كشيد.
در اين سال بود كه امارت مكه از دست هواشم كه طبقه سوم از اشراف بودند گرفته شد تا عموزادگان آنان از اشرافى كه فرزندان قتاده بودند و به آنان طبقه چهارم اشراف گفته مى شد، به حكومت برسند.
(2) آل قتاده هفت قرن ماندند، تا آنكه سعودى ها آنان را از حكومت راندند.
طبقه چهارم از اشراف
قتاده ]598 ـ 617[
قتاده فرزند ادريس با امراى طبقه سوم از اشراف ـ هواشم ـ در جدّ هشتم مشترك است.
وى و طايفه اش در باديه سكونت داشتند.
وقتى قتاده بزرگشان شد، آنان را جمع كرده، به ينبع برد و امراى آن ناحيه را كه عموزادگان دورش بودند از آن جا بيرون كرد.
سپس در پى امارت مكه برآمده، با سپاهى بزرگ راهى آنجا شد با بيرون كردن مكثر، مكه را براى خود آماده ساخت.
قتاده در پى گسترش امارتش برآمد.
به همين دليل فرزندش عزيز را با سپاهى به مدينه فرستاد، اما امير مدينه قاسم بن مهناى حسينى نيرومندتر از آن بود كه قتاده تصوّر
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
همان.
صفحه 285 |
مى كرد.
وى برآنان يورش برد تا وادارشان كرد عقب نشينى كنند.
سپس در مكه آنان را محاصره كرد و به عزيز فرزند قتاده نوشت: پسر عمو! شكستى در مقابل شكست، محاصره اى به محاصره، و شروع كننده ظالم تر است; اگر امسال شگفت زده تان كرد، سال ديگر دوباره به يثرب برگرديد.
(1)
چنين مى نمايد كه بغداد روى كار آمدن قتاده را نمى پسنديد.
به همين دليل به دشمنى با او برخاست.
يكى از حجاج عراقى با يكى از شرفاى مكه كه از نزديكان قتاده بود درگير شده، در سال 608 او را به قتل رساند.
امير قافله عراق متهم گرديد و به دنبال آن اشراف و بردگان مكه شورش كرده، روى دو كوه منى رفته، شروع به تهليل و تكبير نمودند و با سنگ و سنگ قلاب و تير به مردم حمله كرده، روز عيد و روز بعد از آن به غارت مردم پرداختند.
در اين درگيرى، گروهى از دو طرف به قتل رسيدند و امير قافله عراق به زاهر رفت.
قتاده هم سپاهش را در راه آماده كرده، به آنان يورش برد و در حالى كه مى زدند و مى كشتند، قتاده مى گفت: اينها كار خليفه است و هدفشان كسى جز من نبود.
به خدا قسم هيچ كس از حجاج عراقى را باقى نمى گذارم.
اين سوگند عمق دشوارى موجود ميان قتاده و عراق را نشان مى داد و اين را كه او مى دانست هدف اصلى خود وى بوده است و اين نشان از آگاهى قتاده و عمق باور او به اين مسأله داشت.
امير حج عراق به خيمه ربيعه خاتون دختر الملك العادل ـ سلطان شام ـ پناه برد.
اين زن در آن سال به حج آمده بود.
وى هم پيغام تهديدى به قتاده فرستاد و او دست برداشت، اما در مقابل، يك صد هزار دينار درخواست كرد كه سى هزار دينار براى او فراهم شد.
(2)
قتاده از اين كار خود پشيمان شد و راحج فرزندش را به همراه گروهى از يارانش به بغداد فرستاد تا از آنچه پيش آمده عذرخواهى كنند.
بغداد هم از آنان استقبال كرده عذرشان را پذيرفت.
اندكى بغد خليفه بغداد در سال 609 اموال و خلاع براى قتاده
1 .
بنگريد: منائح الكرم، ج 2، صص 269 - 270.
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 233.
صفحه 286 |
فرستاد و از او خواست تا به بغداد بيايد.
اما قتاده احساس خطر كرده، حاضر به پذيرش
درخواست خليفه نشد و در يك قصيده طولانى براى او فرستاد.
(1)
خليفه از آن اشعار خشمگين شده برايش نوشت: وقتى زمستان رفت و بهار آمد، لشكريانى به سوى شما خواهيم فرستاد كه نتوانيد مقابلشان بايستيد.
در آن صورت شما را در حالى كه ذليل و تحقير شديد، از آن جا بيرون خواهيم كرد.
وقتى اين تهديد به قتاده رسيد، او خود را براى رويدادهاى سختى آماده كرده، به عموزادگانش از آل مهنا در مدينه پيغام داد و از آنان كمك خواست و قرابتشان را يادآور شد.
اى عموزادگان ما از آل موسى و جعفر و آل حسين! صبر شما در باره ما چگونه خواهد بود؟
ما دو شاخه يك درخت هستيم.
ما را رها نكنيد كه فنا دامن اين شاخه ها را خواهد گرفت.
وقتى برادرى برادرش را براى خورده شدن آماده كند، اول از برادرش آغاز مى كنند و دوم از او.
(2)
بغداد در سال 610 تهديد خود را عملى كرده، سپاهى به مدينه فرستاد.
آل مهنا همان گونه كه قتاده تصور مى كرد برابر مهاجمان ايستاده، آنان را به شكست كشاندند.
چيزى نگذشت كه بغداد به همين مقدار بسنده كرد و قدرت قتاده را پذيرفت.
پس از آن باز خليفه در پى ايجاد روابط دوستانه برآمده، چندين قريه را به اقطاع به وى سپرد.
(3)
قتاده به استخفاف بغداد بسنده نكرد، بلكه اين رفتار را در باره ديگران نيز اعمال كرد.
ملك عيسى بن عادل ايوبى صاحب حلب در سال 611 براى حج آمد و اموال زيادى را در كارهاى خير صرف كرد.
امير مدينه از او استقبال نموده او را در خانه اش اسكان داد
1 .
مؤلف چهار بيت از اين اشعار را آورده است كه شاعر ضمن آن از شجاعت و دليرى خود سخن گفت.
2 .
منائح الكرم، ج 2، ص 282.
3 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 287 |
و استقبال فراوانى از او كرد و تا مكه همراهى اش نمود.
زمانى كه وارد مكه شد و قتاده با او روبرو شد، از او پرسيد كجا منزل كنم؟ قتاده با شلاق خود اشاره به ابطح كرد.
ملك عيسى اشارت تحقيرآميز قتاده را دريافت و خشمگين شد، اما آن را پنهان كرده، جز در وقت مناسب اظهار نكرد.
(1)
بعيد نمى دانم بى اعتنايى قتاده در استقبال از سلطان حلب، ريشه در مصاحبت دشمن قديمى اش امير مدينه با اين سلطان از مدينه تا مكه داشت.
وى مى خواست به سلطان حلب بفهماند كه در مكه با آدم متفاوتى جز آنچه در مدينه بوده، روبرو شده است.
بدين ترتيب به نظر مى رسد كه از نظر قتاده، تلاش مدينه براى دفاع از وى براى از بين بردن كينه ها كافى نبوده است.
كار اختلاف ميان قتاده و سالم امير مدينه در سال 612 بالا گرفت.
قتاده به مدينه حمله كرده، آن را محاصره نمود و تعداد زيادى از نخل ها را از ميان برد.
اين در حالى بود كه سالم بن مهنّا همچنان مصاحبت سلطان حلب را تا شام داشت و يارانش در مدينه از شهر دفاع كردند تا آن كه قتاده را تا وادى الصفرا(2) عقب راندند.
زمانى كه خبر اين وقايع به شام رسيد، سالم به سرعت به مدينه بازگشت.
سلطان حلب در اينجا كينه اى را كه از قتاده در دل داشت آشكار كرده، سپاهى از تركمانان همراه امير مدينه فرستاد تا او را بر ضد قتاده يارى رسانند.
سپاه سالم در وادى الصفرا به قتاده رسيده، شكست سختى بر او وارد كردند و سلاح واموال زيادى از وى به غنيمت گرفتند و تعداد زيادى را به اسارت درآورده به دمشق فرستادند.
در ميان اسرا تعداد زيادى از اشراف و سادات حسينى و به تعداد آنان از حسنى ها بودند.
اينان به دست اشراف دمشق سپرده شدند تا آنان را در اوقاف اشراف سهيم سازند.
(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 224.
2 .
وادى صفراء در مسير مدينه از ينبع در نزديكى قريه معروف بدر است.
بلكه بايد گفت بدر در وادى صفراء واقع شده و اين يك وادى وسيع است كه قريه ها و چشمه هاى فراوانى در آن وجود دارد، كه از نزديكى فريش 28 كيلومترى مدينه آغاز شده و به آثار الجار على در 45 كيلومترى غرب بدر پايان مى يابد.
3 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 288 |
قتاده دست خالى به مكه بازگشت.
وى در انديشه نفوذ بيشتر در قبيله ثقيف برآمد.
به همين دليل ]در سال 613[ لشكرى را به سوى طائف اعزام كرده، پس از كشتن مشايخ اين قبيله آنجا را به اشغال خود درآورد.
در اين واقعه نامه اى تاريخى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) به ثقيف كه نزد حمدان عوفى از شيوخ ثقيف نگه دارى مى شد، مفقود گرديد.
(1)
قتاده در حالى به مكه برگشت كه قبايل طائف و نواحى آن از وى اطاعت مى كردند.
كسى را هم به نيابت از خود در طائف گذاشت تا بر آن حكومت كند.
همين طور برخى از بردگانش را براى تأمين امنيت در آن جا مستقر كرد.
در واقعه اى كه رخ داد، برخى از شيوخ، اين نايب و بردگان را به يكى از مناطق اطراف طائف دعوت كردند، در حالى كه پيش از آن شمشيرهاى خود را در رمل ها مخفى كرده بودند.
زمانى كه ميهمانان حاضر شدند و با احساس اطمينان نشستند، همگى آنان را كشتند.
(2)
از مسائل شگفت مربوط به قتاده آن است كه وى زمانى يك بادبزن سفيد كه از نخل تهيه شده و دو بيت شعر در آن با رشته هاى قرمز نخل بافته شده بود، براى صلاح الدين ايوبى هديه فرستاد.
نماينده قتاده به صلاح الدين گفت: شريف قتاده اين بادبزن را كه نه شما، نه پدرتان و نه جدتان مانند آن را نديده ايد، برايتان فرستاده است.
صلاح الدين از اين هديه ناچيز رنجيد; اما چيزى نگذشت كه اوضاع عوض شد، چرا كه نماينده قتاده نظر او را به اين نكته جلب كرد كه اين بادبزن از نخلى كه در داخل مسجد النبى (صلى الله عليه وآله) است ساخته شده است.
صلاح الدين اين دو بيت شعر را در آن خواند:
من از نخلى هستم كه در همسايگى قبرى است كه بارها از ديگر مردم برتر است.
سعادت قبرى شامل حالم شده است، آن گونه كه در خانه ابن ايوب، به بهترين نحو مورد پذيرايى قرار گرفته ام.
(3)
قتاده در سال هاى نخست امارت خود رفتار خوب و نام نيكى داشت.
او توانست
1 .
بهجة المباهج فى بعض فضائل طائف و وج، ص 38; منائح الكرم، ج 2، ص 275. متن اين نامه را مصحح منائح در پاورقى همان صفحه به نقل از سيره ابن هشام آورده است.
«ج»
2 .
إفادة الأنام، خطى.
3 .
همان.
صفحه 289 |
امنيت و عدالت و رفق و كرامت و كمك به حجاج را رواج دهد، اما چيزى نگذشت كه
رفتار بدى پيشه كرده، ماليات بر حجاج (مكوس) را برقرار كرد و در برخى از سنوات اموال حجاج را غارت مى كرد.
سنجارى در تاريخش ]به نقل از ابن الفضل [مى گويد كه حكومت او از حدود يمن تا مدينه بود(1) و سپاهش چندان عظيم كه همه اعراب اين نواحى از آن در وحشت به سر مى بردند.
من نمى دانم چطور محدوده حكومت او تا مدينه رسيد، آن هم بعد از آن كه شاهد دفاع امير مدينه از اين شهر بوديم، جز آن كه من بعيد نمى دانم، بعد از آن ماجراهايى كه گذشت، بار ديگر حمله به مدينه را از سر گرفته باشد و بر آن غلبه كرده باشد.
قتاده اوايل به نام عباسيان خطبه مى خواند، اما در روزگارى ديگر، كه به دنبال حوادثى كه اشاره شد روابطش با آنان قطع شد، تنها به نام ايوبيان خطبه مى خواند.
به نظر من اگر عمرش طولانى تر مى شد، اعلان خلافت نموده به خود دعوت مى كرد.
در اين باره كافى است به اين گفته ابن خلدون توجه كنيم كه مى گويد: قتاده خود را سزاتر به خلافت مى ديد.
قتاده همچنان حاكم بود تا آن كه توسط پسرش حسن كشته شد.
داستان از اين قرار بود كه او لشكرى به فرماندهى برادر و پسرش حسن به مدينه فرستاد.
زمانى كه لشكر به وادى فُرع(2) رسيد برادر قتاده فرماندهان لشكر را جمع كرده به آنان گفت كه قتاده مريض است.
وى از آنان خواست تا بر امارت با او پيمان ببندند.
وقتى حسن بن قتاده خبر را شنيد، نزد عمويش رفته او را به قتل رساند.
با رسيدن اين خبر به قتاده وى به انتقام برادرش، مصمم به قتل پسرش حسن شد.
حسن خبر را دريافته، مخفيانه به مكه برگشت و به خانه رفت، در حالى كه قتاده مريض بود.
وى پدر را خفه كرد و پس از اعلام مرگ او خود را امير آن ديار معرفى كرد.
اين واقعه در سال 617 روى داد.
(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
منائح الكرم، ج 2، ص 284; غاية المرام، ج 1، صص 558 - 559 .
«ج»
2 .
وادى فُرع يك وادى پرآب و شامل قريه هاى آباد متعلق به قبيله بنى عمرو از حرب است كه در شمال مدينه در فاصله 150 كيلومترى قرار دارد و به مستوره ختم مى شود.
3 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 290 |
امارت حسن بن قتاده ]617 ـ 619[ و نفوذ عباسيان
بدين ترتيب حسن به امارت رسيد، مردى بسيار تند كه هيچ تسامحى در كارش نداشت.
او براى عباسيان و ايوبيان دعا مى كرد.
به رغم آن كه حسن فردى تند و شديد بود، اما نفوذ عباسيان از طريق همان پرداخت هايى كه از زمان جعفر ثائر آغاز شده بود، توسعه مى يافت.
وى هميشه اين مرسوم را دريافت مى كرد تا آن كه يك بار قافله عراق به رياست يكى از بردگان خليفه الناصر لدين الله به نام اقباش به مكه مى آمد و مرسوم ولايت را به اسم حسن مى آورد.
حسن دريافت كه برادرش راجح با اقباش در ارتباط بوده، از او خواسته است وى را به امارت بردارد، در عوض او مالى هم به وى و به خليفه خواهد بخشيد! به دنبال آن، حسن راه هاى ورودى مكه را بست و مانع از آمدن حجاج عراقى شد.
اقباش در نزديكى ورودى مكه با او درگير شد.
چيزى نگذشت كه اقباش از سپاه خود جدا شده بر جبل حبشى در كنار ديوار شهر(1) بالا رفت در حالى كه مركز استقرارش را استوار مى ديد و كاملاً اعتماد به نفس داشت.
بسا خواسته بود تا از اين طريق گفتگو كند; اما سپاه حسن او را محاصره كرده، به قتل رساندند.
آنان سر وى را روى نيزه گذاشته و نزديك دار العباس در مسعى نصب كردند.
بدين ترتيب سپاه عراق شكست خورده، ياران حسن، حُجّاج را محاصره و شروع به غارت اموالشان كردند كه حسن از اين كار بازشان داشت.
(2)
بدين ترتيب بعد از آن دشوارى ها و كشتن عمو و پدر كار امارت حسن استوار شد.
چيزى نگذشت كه حسن از خليفه عباسى هم عذرخواهى كرد و خليفه عذرش را پذيرفت.
حسن اديب و شاعر بوده و شعرش تجلى روحيه بى باكانه وحادثه جوى اوست.
از اشعارش اين است:
خداوند ابا دارد از اين كه نيزه هاى سبز گونه و شمشيرهاى برنده و هر انسان شجاعى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
ديوار مكه در دوران قتاده دوباره ساخته شد و براى اين ديوار دو در گذاشتند.
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 234; منائح الكرم، ج 2، ص 288.
صفحه 291 |
كه حاضر نيست ذلت را به عنوان مذهب خود انتخاب كند
اين كسى حكومت مكه را در دست گيرد جز آن كه شمشيرى بلند و نوك تيز داشته باشد.
(1)
حسن تا يك سال بعد از آن حكومت كرد.
در سال 620 ملك مسعود حاكم يمن در حمايت از راجح برادر حسن كه به او پناهنده شده بود، حسن را از مكه بيرون راند.
امارت مسعودى حاكم يمن در مكه ]619 - 626[
راجح فرزند قتاده، در دشمنى و جسارت كمتر از برادرش حسن نبود.
وى از اين كه بعد از شكست از برادرش، آن زمان كه همراه اقباش مى جنگيد، ثارش را از او نگيرد، ابا داشت.
به همين جهت به يمن گريخت و به ملك مسعود نزديك شد در حالى به او اقسيس مى گفتند.
ملك مسعود فرزند الملك العادل ايوبى حاكم مصر بود و به اسم پدرش بر يمن حكمرانى مى كرد و از نيرويى بهره مى برد كه ريشه در مصر داشت.
راجح توانست تا او را بر ضد برادرش حسن در مكه تحريك كرده، اشغال مكه را در نظرش نيك جلوه دهد و آن شهر را هم به منطقه تحت نفوذ ايوبيان در مصر و يمن ضميمه سازد.
مسعود هم در رأس لشكرى به مكه آمد، در حالى كه راجح همراه او بود.
اين لشكر در چهارم ربيع الاول سال 619 يا 620 به مكه رسيده، ناگهان به آن يورش برد، به طورى كه مدافعان شهر تنها در مسعى توانستند با آنان درگير شوند.
حسن و يارانش قدرى مقاومت كردند، اما اميدى به مقابله با اين لشكر را نداشت.
به همين جهت مكه را ترك كرد و مسعود را با اشغال شهر تنها گذاشت.
سپاه مسعود خانه هاى مكه را غارت كرده، مال و لباس مردم را هم گرفتند و قبر قتاده را نبش كرده تابوتش را آتش زدند، اما جنازه را در قبر نيافتند.
معلوم شد كه حسن او را پنهانى در جاى ديگرى دفن كرده است.
ديده شد كه ملك مسعود بر بام قبّه زمزم رفته و
1 .
منائح الكرم، ج 2، ص 289.
صفحه 292 |
حمام مكه را با منجنيق(1) مورد حمله قرار مى دهد.
همين طور برخى از افرادِ او را در مسعى ديدند كه با شمشير به پاى مردم مى زدند و مى گفتند، از سعى خود كم كنيد، سلطان خواب و مست است.
اين در حالى بود كه از ساق پاى مردم، آن هم در كنار مركز سلطنت در مسعى، خون روى زمين مى ريخت.
(2)
وقوع چنين فجايع زشتى نه تنها در مكه يا ميان مسلمانان، بلكه در هر نقطه اى از مناطق زمين انسان را متألم مى سازد و ضربه اى بر وجهه انسانيت مى زند، جاهايى كه انسان گرفتار ستمگرى مى شود و سرمست از پيروزى، رحمت و مروّت و حقوق انسانى را فراموش مى كند.
من ديده ام كه برخى از مورّخان سرزنش هاى خود را متوجه قساوت امراى مكه مى كنند.
واقع قضيه آن است كه اينها قساوتى است كه دين و عدالت آن ها را تأييد نمى كند; قساوت هايى كه امراى مكه با بسيارى از ستمگران ديگر در ادوار مختلف تاريخى در آن شريكند، در حالى كه ميان آنان كسانى هم هستند كه حاميان انسانيتند; چنان كه ميان آنان برخى از رهبران دينى و دعوتگران به اخلاق نيز هستند كه به خاطر داشتن انگيزه هاى دينى و انسانى گرفتار مستى پيروزى نمى شوند.
به هر حال من بعيد نمى دانم كه گاه مورّخان در باره دشمنانشان مبالغه هم مى كنند.
سخت تر از اين آن كه حسن، امير مكه، كسى كه در روز پيروزى خود با اهالى مكه بدرفتارى كرد، اينك كه گرفتار اين خيانت شده بود، به هيچ روى در اين مناسبات دشمنانه مشكلى متوجه او نشد.
وى خود به باديه گريخته نجات يافت بدون آن كه اذيتى ببيند.
در اين سوى، افراد مظلوم در مكه ماندند و اين چنين گرفتار عذاب و شكنجه شدند و ناله و فريادشان به آسمان رفت.
و اين چنين پدران، غوره مى خورند و فرزندان گاز مى گيرند.
(3)
وقت موسم حج در اين سال 619 يا 620 فرا رسيد.
ملك مسعود با سپاه خود به عرفات رفت و اجازه نصب پرچم عباسيان را روى كوه آنجا نداد، و گفت تا پرچم
1 .
در باره آن بنگريد: تاريخ التمدن الإسلامي، ج 5، ص 159.
2 .
الذهب المسبوك، مقريزى، ص 78.
3 .
يك مَثَل است، كنايه از سختى هايى كه پدران تحمل مى كنند و خوشگذرانى كه فرزندان دارند.
«ج»
صفحه 293 |
پدرش ـ ملك عادل ـ و خود وى را نصب كنند.
نزديك بود با امير قافله عراق درگير شوند، اما امير عراقى دريافت كه تاب مقاومت ندارد.
درست پيش از غروب روز عرفه، مسعود از ترس آن كه خود را در معرض خشم عباسيان قرار دهد، اجازه نصب رايت عباسيان را هم داد.
(1)
مسعود مدتى بعد از حج را هم در مكه سپرى كرد.
سپس به يمن بازگشت و يكى از فرماندهان خود با نام عمر بن على بن رسول را همراه با سيصد نفر از سربازانش در مكه گماشت و سرپرستى برخى از امور باديه را هم به راجح سپرد.
شگفت آن كه كارهاى سختگيرانه مسعوداز مكه، از سوى ديگر سبب محدود شدن فساد، پراكندگى و اتحاد غارتگران و تهديدكنندگان مكه شد و رشته كارشان را قطع كرد.
به دنبال آن امنيت در باديه ها گسترش يافته، سبب افزايش ارزاق و آرامش و دوستى شد.
مسعود ورود حجاج را به داخل كعبه آسان كرده، دستور داد تا در طول ايام حج، شب و روز در آن باز باشد.
همچنين به بنى شيبه متوليان كعبه، در عوض پولى كه بابت بسته نگاه داشتن و باز كردن در كعبه مى گرفتند، پولى داد.
محدوديت باز و بسته بودن در كعبه سبب مى شد كه مردم در معرض ضرب و جرح و حتى مرگ قرار گيرند.
بعد از رفتن ملك مسعود، باز بنى شيبه به همان روش گذشته برگشتند.
ملك مسعود يك قبّه آهنى روى مقام ابراهيم ساخت كه تاكنون باقى مانده است.
پيش از آن، قبّه روى مقام ثابت نبود و وقتى ازدحام زياد مى شد آن را به داخل كعبه يا كنار يكى از زواياى مسجد مى بردند.
(2)
وقتى اخبار ملك مسعود به عباسيان عراق رسيد، آنان خشمگين شده، خليفه نامه اى به حاكم مصر، كامل ايوبى - پدر مسعود - نوشته او را به خاطر رفتار فرزندش سرزنش كرد.
ايوبى هم نامه اى سرزنش آميز به فرزندش نوشت، اما اين نامه، چيزى را تغيير نداد.
نايب او همچنان در مكه مانده، به اسم او و پدرش در مصر خطبه خواند، بدون آن كه از
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 235.
2 .
همان.
صفحه 294 |
عباسيان ياد شود.
مدتى بعد فقط براى ملك مسعود دعا مى كرد.
(1)
بعد از رفتن ملك مسعود، يكبار ديگر حسن بن قتاده با جمع آورى برخى از قبايل قصد حمله به مكه را كرد تا آن را از دست نايب ملك مسعود درآورَد.
سپاه او در حديبيه (شُمَيْسى)(2) فراهم آمدند.
اما ابن الرسول(3) نايب مسعود در مكه او را شكست داد.
حسن بن قتاده به بغداد گريخت و همان جا مرد و در مشهد كاظمين دفن شد.
(4)
تلاش امير مدينه براى آزاد سازى مكه
در سال 622 قاسم حسينى امير مدينه تلاش كرد تا مكه را از دست نايب ملك مسعود بيرون آورد.
شايد اين كار با توصيه سلطان مصر صورت گرفت.
وى با لشكرى عظيم به مكه آمد و يك ماه آن را محاصره كرد، اما بدون نتيجه بازگشت.
(5)
ياقوت مسعودى
ابن الرسول تا سال 626 در مكه حكومت كرد.
پس از آن وى به يمن بازگشته به جاى او ياقوت بن عبدالله مسعودى نيابت مكه را عهده دار شد.
اين تغيير در جمادى الثانى آن سال بود.
وى خود را امير الحاج و الحرمين و فرمانده جنگ در مكه و مدير اموال سپاه مى ناميد.
(6)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
جايى در نزديكى مكه در راه جده و در فاصله 20 كيلومترى مكه.
3 .
نامش عمر بن رسول و از فرماندهان ملك مسعود ايوبى در يمن بود.
وى توانست در فرماندهى خود موفق شده، پس از درگذشت ملك مسعود خود را شاه يمن بخواند و نفوذ ايوبيان را در يمن از ميان ببرد و دولت رسولى را كه به نام خود اوست، تأسيس كند.
اين دولت بيش از دو قرن بر يمن حكمرانى كرد و پايه هاى نخست آنان روى دوش اكراد و مماليك بود.
بعد از آن روى يمنى ها تكيه كردند.
4 .
منائح الكرم، ج 2، ص 292.
5 .
همان.
6 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 199.
صفحه 295 |
مرگ مسعود در مكه
در سال 626 ملك مسعود براى زيارت به مكه آمد.
اندكى بعد گرفتار فلج شد و دست و پايش از حركت باز مانده، مجبور به تحمل دردهاى طاقت فرسا شد.
گفته اند كه وى به مردى مغربى گفت: من نسبت به اموالم طيب خاطر ندارم، تو براى كفن من، به من صدقه اى ببخش.
او هم دويست درهم داد تا كفنى براى او تهيه كردند.
به تدريج مرض او شدّت يافت تا آن كه مرد و بر حسب وصيّت او كه گفته بود ميان غربا دفنش كنند او را دفن كردند.
بعدها يكى از بردگانش قبّه اى براى او ساخت.
سنجارى مى گويد: «اين قبه تا زمان ما باقى است».
(1) من بر اين باورم كه اگر قبه هاى اين اندازه بى ارزش باشد كه هر جايى بسازند، ديگر چنين قبه هايى در ميان علائم و نشانه ها چه ارزشى دارد.
طغتكين
با درگذشت ملك مسعود، كار حكومت در مكه بحرانى شد.
افراد وابسته به سياست ايوبى هاى مصر، تلاش كردند تا با تسلّط يمن بر مكه مخالفت كنند.
اين بحران بين موافق و مخالف ادامه يافت.
داستان از اين قرار بود كه وقتى ابن الرسول خبر درگذشت ملك مسعود را شنيد، خود را پادشاه يمن ناميد و اموالى را (مرسوم) توسط نايب خود ياقوت مسعودى به مكه فرستاد.
وقتى كامل ايوبى در مصر از اين مسأله آگاه شد، سپاهى را با فرماندهى طغتكين(2) به مكه فرستاد تا يمنى ها را از آنجا بيرون كنند.
اين سپاه به نبرد با آنان پرداخت تا آن كه از مكه بيرونشان كرد.
بدين ترتيب، طغتكين بر مكه مسلط شده به نام ايوبيان «الكامل الأيوبي» خطبه خواند.
(3) خطيب مكه در خطبه اش از كامل ايوبى چنين ياد كرد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
منائح الكرم، ج 2، ص 295.
2 .
طغتكين بن ايوب برادر صلاح الدين يوسف بن ايوب امير مصر و شام است كه در سال 581 امير مكه شد.
بنگريد: الزهور المقتطفه، ص 184. «ج»
3 .
همان.
صفحه 296 |
صاحب مكة و عبيدها! و اليمن و زبيدها، و مصر و صعيدها، و الشام و صناديدها، والجزيرة و وليدها، سلطان القبلتين و ربّ العلامتين و خادم الحرمين الشريفين الشريفين الملك الكامل خليل أميرالمؤمنين.
(1)
من نتوانستم مقصود او را از مكه و عبيد آن بفهمم و اين كه آيا مقصودش بردگان مكه منهاى بزرگان اين شهر است يا آن كه او به دنبال سجع و قافيه بوده و معناى خاصى مورد نظرش نبوده است؟
راجح بن قتاده
كار به همين ترتيب تا سال 627 ادامه يافت تا آنكه يمنى ها دوباره هجوم خود را با لشكرى عظيم بر مكه آغاز كردند.
فرمانده اين لشكر، راجح بن قتاده بود.
اينان در حالى كه مكه را در محاصره داشتند، در ابطح فرود آمدند.
راجح كسانى را به مكه فرستاد و از نيكى ابن الرسول در ايام حكومتش در حق آنان ياد كرد.
رؤساى مكه به او متمايل شدند.
طغتكين كه از اين امر آگاه شد، به سمت وادى نخله گريخت(2) و راجح مكه را اشغال كرد.
بدين ترتيب دوباره خطبه به نام منصور پسر ملك مسعود از ايوبيان يمن آغاز شد.
جنگ و گريز
مكه براى 28 سال متوالى در ميان جنگ و گريز ايوبيان مصر و يمن كه نخستين آنها توسط سلطان يمن در سال 619 آغاز شده بود، قرار داشت.
آخرين هجوم از سوى يكى از فرزندان قتاده براى تصرف آن شهر در سال 647 بود كه شرحش خواهد آمد.
امارت مكه طى اين مدت، هشت بار دست به دست شد و ضمن آن مكه متحمّل مصايب و بدبختى هاى غير قابل شمارش گرديد.
همين طور گرانى و كمبود ارزاق را در
1 .
منائح الكرم، ج 2، ص 296; وفيات الأعيان، ج 5، ص 83 .
2 .
نخلة الشماليه، از وادى فاطمه تا مضيق امتداد دارد و به جز نخلة اليمانيه است.
وادى از آنجا تا سوله و از سمت ديگر تا الريمه امتداد دارد.
صفحه 297 |
حد گسترده به چشم ديد.
صاحب يمن كه ملك منصور بود، دو بار فرماندهى حمله به مكه را يكى در سال 635 و ديگرى در سال 639 بر عهده داشت.
(1) نوشته اند كه اشغالگران در هر دو بار كه خبر آمدنش را به مكه شنيدند، دارالاماره را با هرآنچه در آن بود با سلاح و ارزاق فراوان به آتش كشيدند.
زمانى كه ابن رسول توانست ايوبيان مصر را در سال 639 از مكه بيرون كند، در مكه ماند تا ماه رمضان را در آن جا روزه بگيرد.
وى انواع ماليات و نيز مُكوس (ماليات مأخوذه از حجاج) را لغو نمود و كتيبه اى در اين باره نوشته در مقابل حجرالاسود نصب كرد.
اين كتيبه تا سالها بود و پس از تسلط دشمنانش بر مكه آن را كنده دور انداختند.
(2)
كسانى كه در اين مدت توانستند امارت مكه را در دست بگيرند، يكى طغتكين بود كه دو بار به امارت رسيد.
ديگرى ابن مجلى و جفريل كه هر دو از مماليك ايوبى مصر بودند.
بارها نيز وقتى ايوبى هاى يمن بر مكه سلطه يافتند، راجح بن قتاده امير اين شهر اشغالى بود.
گاهى هم فخرالدين ابن السلح و محمد بن مسيّب يمنى امارت مكه را در اختيار داشتند.
(3)
حسن بن على بن قتاده
مسيب آخرين حاكم يمنى مكه در اداره امور شهر خودسرانه عمل كرده، بر برخى از صدقات مخصوص اهالى دست اندازى كرد و مانع پرداخت حقوق سپاهيان شد و بار ديگر خراج گيرى و مكوس(4) را باب كرد.
در اين وقت برخى از بزرگان عرب به ابوسعد حسن بن على بن قتاده پيشنهاد كردند تا مكه را از دست او درآورد.
آن زمان كه وى در
1 .
إتحاف الورى، ج 3، صص 54، 57، 58 .
2 .
الذهب المسبوك، مقريزى، ص 80 .
3 .
حوادث اين دوره را بنگريد در إتحاف الورى، ج 3، ص 57 ـ 68 .
4 .
الذهب المسبوك، ص 80 .
صفحه 298 |
ينبع بود، توانست با جنگجويان خود به مكه آمده آن را محاصره كند.
در يورش موفقيت آميزى كه وى در روز جمعه نهم ذى قعده سال 647 به مكه داشت توانست ابن مسيب را دستگير كرده، اسب و سلاح و اموال او را مصادره كند و رهايش سازد.
(1)
با تسلط وى بر مكه، عمويش راجح بن قتاده به مكه رفت و از امير مدينه از خاندان مهنا (حسينى ها) كه دايى هايش بودند، كمك خواست.
آنان 900 نفر در اختيارش گذاشتند تا حسن بن على بن قتاده را از مكه براند.
(2)
ظهور ابونمى اوّل
حسن بن على بن قتاده كه از حمله عمويش با كمك سپاهيان مدينه آگاه شد، به فرزندش ابونمى كه در ينبع بود نامه نوشته، از او خواست تا سر راه مهاجمان درآيد.
در آن وقت، سن ابونمى هفت يا هشت سال بود جز آن كه بسيار با نشاط و مشهور به شجاعت بود.
او توانست با چهل نفر از افراد طايفه اش راه را بر مهاجمان بسته و آن را به شكست بكشاند.
ابونمى پس از شكست آنان به مكه آمد.
پدرش او را تكريم كرده، در اداره امور شهر شريكش كرد.
(3) اين اولين بار بود كه بدعت شراكت در مديريت مكه آغاز شد، چيزى كه بعدها بارها تكرار شد.
فاسى(4) حسن را در شجاعت در رتبه اول قرار داده و مى گويد مادرش زنى حبشى و ميان زنان برجسته بود.
اين زن در برخى از جنگ ها با هودج همراه حسن آمد و پيش از نبرد به او گفت: «وضعيت به گونه اى است كه اگر تو پيروزى شوى مى گويند كه فرزند
دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله) پيروز شد.
اگر شكست خوردى مى گويند فرزند يك كنيز سياه شكست
1 .
إتحاف الورى، ج 3، ص 68 .
2 .
إفادة الأنام، خطى.
3 .
همان.
4 .
شرح حال حسن بن على بن قتاده را بنگريد در: العقد الثمين، ج 4، ص 160 ـ 163، ش 1000.
صفحه 299 |
خورد.
در كارت دقت كن، كسى پيش از اجلش نخواهد مرد.
» اين سخن در او سخت مؤثر افتاد و در آن نبرد چندان جنگيد كه پيروز شد.
در روزگار حسن بود كه ملك مظفر بن منصور، سطان يمن در سال 649 به حج آمد.
او با حسن هيچ گونه عداوتى نورزيد و عطاياى زيادى در مكه پراكند و به رؤساى حرم خلعت داد.
اين وضعيت چنان بود كه عطاياى او به همه خانه هاى مكه و بسيارى از حجاج رسيد.
(1)
سقوط ايوبيان و عباسيان
در اين وقت تحولات بزرگى در جهان اسلام رخ داد كه بر سرنوشت دو دولت بزرگى كه بر مقدّرات سياسى حجاز به مقدار زيادى تأثير داشتند، اثر گذاشت و با حذف آنها سياست وارد مرحله تازه اى شد كه در فصل هاى آتى از آن سخن خواهيم گفت.
ما البته نيازى به اين كه از زوال اين دو دولت سخن بگوييم نداريم.
زيرا هر
آشناى با تاريخ اسلام مى داند كه مماليك اتراك بر دولت ايوبى شوريدند و در سال 648 آن را از ميان برده سقوطش را اعلام كردند و به جاى آن دولت جديدى كه به اسم مماليك ترك شناخته مى شود، سر كار آوردند.
نيز روشن است كه عباسيان پس از آن فسادى كه طى يك دوره چهارصد ساله در اساس و بنيانشان رخنه كرده بود با گذراندن يك دوره طلايى بالاخره در سال 656 به دست مغولان نابوده شدند و آخرين خليفه آنان
به قتل رسيد.
شگفت آن كه عوامل شكست اين دو دولت بسيار شبيه يكديگر بود.
دستگاه هر دو سلطنت از غلامان ترك استفاده مى كردند تا به مقاصد خويش دست يابند.
آنان اين تركان را در اداره امور و تسلط بر مراكز تصميم گيرى قدرت مى دادند و اين امر سبب شد تا مراكز مزبور در پايان عمر اين دولت ها، به صورت مراكز مهمى درآمده و امراى ترك توان آن را به دست آورند تا مقدّرات خلافت را در دست گرفته و ظاهر خلافت را به
1 .
الذهب المسبوك، ص 84 .
صفحه 300 |
دست كسى از آنان بسپارند كه اسماً بر بلاد اسلامى حكم مى راند، اما در واقع چيزى در اختيارش نبود.
مملوكان ترك در دولت ايوبى مصر هم فرماندهى سپاه را در اختيار گرفتند و بر كشتن سلطان خود توران بن صالح ايوبى اتفاق كرده، حكومت را به دست كنيز او شجرة الدر سپردند.
سپس او را كنار گذاشته و سلطنت را به برده ديگرى به نام عزّالدين ايبك سپردند.
(1)
در مكه
اكنون پس از اين مرور سريع، به پى گيرى رويدادهاى مكه باز مى گرديم.
آخرين بار از امارت حسن بن على بن قتاده سخن گفتيم، زمانى كه توانست اين شهر را از تسلّط ايوبيان يمن بيرون آورد.
مناسب است اشاره كنيم كه نفوذ ايوبى ها در مصر و عباسيان در بغداد، از مدتى پيش از سقوطشان رنگ باخته بود.
حسن نيز پس از آن كه تلاش خود را براى تسلط بر مكه متمركز كرده بود، در اين وقت با آرامى و بدون ترس و تهديد، به حكومت پرداخت و تنها در خطبه نام خودش را مى آورد.
جمّاز بن حسن
امارت حسن در مكه چندان به درازا نكشيد; زيرا عموزاده او جماز بن حسن بن قتاده با سپاهى عظيم از شاميان، در رمضان سال 651 به مكه يورش برده، بر آن تسلط يافت و حسن را كشت.
حامى جماز در اين حمله سلطان شام بود كه به او وعده داده بود تا به نامش در مكه خطبه بخواند.
جماز مدت كوتاهى نام سلطان شام را در خطبه آورد و بعد از آن براى
1 .
يكى از نوادگان ايوبى ها با نام اشرف، شريك با عزالدين ايبك شد در حالى كه هشت سال داشت.
چيزى نگذشت كه عزالدين او را كنار گذاشت و خودش بدون شريك حكومت كرد.