بخش 7
غانم بن راجح #160;#160;#160; امارت ابونمى اوّل #160;#160;#160; مسائل عمومى دوران ایوبى #160;#160;#160; وضعیت سیاسى #160;#160;#160; جنبه#160;هاى علمى #160;#160;#160; مسائل اجتماعى و عمرانى #160;#160;#160; مسائل اجتماعى در دوران ایوبیان #160;#160;#160; راه حج #160;#160;#160; اصلاحات و تعمیرات در مسجد الحرام #160;#160;#160; خطیب جمعه در مسجد #160;#160;#160; مقام ابراهیم #160;#160;#160; شکل مسجد در دوران ایوبیان #160;#160;#160; مکه در دوران ممالیک و چراکسه #160;#160;#160; ابونمى اول #160;#160;#160; خطبه خواندن به نام رسولى#160;هاى یمن #160;#160;#160; دو روز در عرفه #160;#160;#160; نزاع فرزندان ابونمى بر سر امارت #160;#160;#160; خطبه براى مغولان #160;#160;#160; امارت رمیثه #160;#160;#160; عجلان فرزند رمیثه و برادرانش #160;#160;#160; دستگیرى سلطان یمن در منى #160;#160;#160; ثقبه و دشمنى تازه او #160;#160;#160; عجلان و ثقبه در زندان #160;#160;#160; برقرارى مالیات #160;#16
صفحه 301 |
ملك اشرف كه به جاى عباسيان در مصر آمده بود، خطبه خواند.
(1)
با اين همه وى يك ماه بيشتر امير نبود، زيرا راجح بن قتاده، جنگجوى قديمى و هم پيمان يمن، با سپاهى نيرومند به مكه حمله كرد.
مورّخان در اين باره كه يمنى ها دوستان قديمش او را حمايت كرده اند يا آن كه خودش توانست اهل باديه را به حمايت از خود بكشاند، شرحى به دست نداده اند.
آنچه ثبت شده است اين كه وى پيروز شد و توانست جماز را از شهر بيرون كند و در ذى حجه سال 651 حكومت را در اختيار گرفته تا ربيع الاول سال 652 حكومت كند.
بدين ترتيب آخرين بارى كه وى امارت مكه را يافت و جمعاً هشت بار شد، به پايان رسيد.
مكه اين دوره گرفتار گرانى فراوان شده، چندان بى آبى در آن بالا گرفت كه هر ظرف آب يك درهم قيمت داشت، چُنان كه هر گوسفند به چهل درهم.
غانم بن راجح
در سال 652 غانم فرزند راجح بدون جنگ و خونريزى حكومت را از دست پدر گرفت.
چنين مى نمايد كه راجح به مبارزه برنخاست، چرا كه سنش بالا رفته، طى سال هاى دشوار بسيار شكسته و فرسوده شده بود.
او پس از دو سال انزوا، مُرد.
(2)
دحلان در كتاب خلاصة الكلام نام راجح بن قتاده را به فهرست شجاعان افزوده و مى گويد: او بلند قد و چندان بلند بالا بود كه وقتى مى ايستاد دستانش تا به زانويش مى رسيد.
وى بسيار تنومند و نيرومند بود.
(3)
غانم هم بعداز خيانت به پدرش و گرفتن امارت، حكومتش دوام نياورد.
چند ماه بعد از آن گروهى از عموزادگانش از آل قتاده كه در رأس آنها ادريس و عموزاده اش ابونمى اوّل بود، بر او شوريدند.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 237.
2 .
إفادة الأنام، خطى.
3 .
خلاصة الكلام، ص 27.
4 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 202.
صفحه 302 |
امارت ابونمى اوّل
گفتيم كه ابونمى و عمويش ادريس بر غانم شورش كرده، امارت مكه را در شوال سال 652 از او گرفتند.
اكنون ابونمى كه زمانى با پدرش در امارت شراكت داشت، با عمويش در اداره امور شريك شد.
به صاحب يمن، الملك المظفر عمر بن رسول خبر رسيد كه مكه از دست راجح هم پيمان يمن خارج شده و پس از آن به دست پسرش و بعد در اختيار شورشيان، يعنى ادريس و ابونمى قرار گرفته است.
وى سپاهى با فرماندهى ابن برطاس به مكه اعزام كرد.
دو طرف در منطقه قوز مكاسه(1) در پايين مكه با يكديگر درگير شدند.
سپاه يمن در ذى قعده سال 652 موفق به تسلط بر مكه شد و تا محرّم سال 653 بر اين شهر حكومت كرد.
در اين وقت، بار ديگر ادريس و ابونمى ابن برطاس را از مكه بيرون كردند.
اين بار درگيرى بسيار شديد بود و خونريزى تا داخل مسجد و كنار حجر الاسود كشيده شد.
ابن برطاس به اسارت درآمد و پس از آن كه با پرداخت مالى هنگفت خود را آزاد كرد، به يمن بازگشت.
زان پس ادريس و ابونمى به حكومت بر مكه ادامه دادند.
چندى بعد در سال 655 ابونمى به تنهايى بر مكه امارت كرد.
فاسى مى گويد كه ادريس، يكى از اين دو شريك براى زيارت برادرش راجح غايب شد و پس از آن بود كه ابونمى مستقل شد.
(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
يك منطقه رملى در نزديك كدى در مسفله مكه.
نامش برگرفته از مكس است، بسا همان مكوسى باشد كه در آنجا از حجاج يمن گرفته مى شده و مردم عامى به اشتباه آن را فوز النكاسه مى گويند (عاتق).
2 .
همان، ص 202.
صفحه 303 |
مسائل عمومى دوران ايوبى
وضعيت سياسى
پيروزى ايوبيان در مصر و شام و بناى دولتشان روى ويرانه هاى دولت فاطمى، نوعى پيروزى براى عباسيان در اين بخش از بلاد عربى بود.
در مصر، صلاح الدين متمايل به عباسيان و تقديس خلافتِ آنان بود.
او سپاهش را در خدمت آنان مى دانست و در منابر بلاد تحت سلطه اش يا جايى كه نفوذش به آن نواحى مى رسيد، مانند همين حرمين، براى آنان دعا مى كرد.
ترديدى نيست كه اشراف مكه، از سقوط فاطميان كه هم پيمانشان بودند و در بسيارى از باورها با آنان شريك بودند، گرچه در برخى از اغراض و اهداف با آنان اختلاف داشتند، ناراضى بودند.
اما اكنون مجبور به كنار آمدن با ايوبيان و راضى كردن آنان با پذيرش دعا براى عباسيان و شريك كردن ايوبيان با عباسيان در منبر مكه شده بودند.
چنين مى نمايد كه عباسيان نمى خواستند پيوند آنان با مكه تنها در حد همين دعاى برايشان بر منابر خلاصه شود.
آنان در پى گسترش نفوذ خود بوده و به همين دليل دوباره فرستادن موكب عراقى را كه از سالها قطع شده بود، آغاز كردند تا بتوانند در امور سياسى و حكومتى مكه مداخله كنند و كسانى را كه نمى خواستند، از سياست آن ناحيه دور نمايند و برخى از عموزادگان خود را به آنجا نزديك سازند.
مكثر بن عيسى نزديك بودن اين خطر را دريافت و تلاش كرد تا قلعه اى در مكه بسازد.
صفحه 304 |
چيزى كه مكثر در انتظارش بود پديد آمد و آن فتنه ميان قافله عراقى با وى بود كه
در جاى خود آن را بيان كرديم.
اما عباسيان به پيروزى نرسيدند، زيرا مكثر و برادرش داود، سى سال امارت مكه را دست به دست كردند.
عباسيان به رغم آن كه پيروز نشدند و امور داخلى اين حكومت در اختيار آن دو برادر بود، با اين حال، بنا به نوشته ابن جبير، قاضى مكه را تعيين مى كردند.
ابن جبير مى گويد، زمانى كه امير قافله عراق در سال 578 به مكه رسيد، خطيب كه مُعين قاضى مكه بود، همراهش بود.
اما بايد گفت، به رغم اين مطالب، مكثر و برادرش دستورات خود را در مكه به اجرا در مى آوردند و رسوم خويش را بر حجاج، بدون هيچ مانعى اجرا مى كردند.
حتى زمانى كه شكايات حجاج به صلاح الدين ايوبى رسيد، نتوانست وضعيت مكوس (ماليات بر حجاج) را عوض كند، جز آن كه پذيرفت برابر آن، مالى كه مورّخان مبلغ آن را هشت هزار اردب گندم ذكر كرده اند به صاحب مكه بدهد تا آن مكوس برداشته شود.
و بسا كه مبلغ آن در سال هاى مختلف كم و زياد مى شد.
شاهد آن سخن فاسى است كه مى گويد: دو هزار دينار و يك هزار إردب گندم و اقطاعاتى در صعيد و يمن در مقابل برداشتن آن مكوس پرداخت شد.
(1)
زمانى كه قتادة بن ادريس توانست عموزادگانش و در رأس آنان داود بن عيسى را از مكه دور كند و به جاى آن براى طبقه چهارم علويان حكومت جديدى را در مكه پديد آورد، عباسيان كوشيدند تا حكومت جديد را در برابر نفوذ خود تسليم كنند، جز آن كه قتاده حتى نيرومندتر از حاكمان پيشين بود و به همين دليل برابر توسعه طلبى آنان ايستادگى كرد و آن را نپذيرفت; جز آن كه وقتى مجبور مى شد گاه براى عباسيان و گاه براى ايوبيان خطبه مى خواند.
در دوران فرزندش حسن، عباسيان توانستند نفوذ خود را در حكومت مكه بسط دهند و او را وادارند تا مرسوم توليت را بپذيرد و به دنبال آن اوضاع، بد اندر بدتر شد.
1 .
وكيل امير در بندر عيذاب كه از سواحل منطقه صعيد مصر بود، ماليات را مى گرفت و جلوى نام وى علامت مى زد، در غير اين صورت در جده مانع از انجام حج توسط او شده بسا به زندان مى افتاد يا مجازات هم مى شد.
بنگريد: شفاء الغرام، ج 2، ص 231.
صفحه 305 |
درست زمانى كه حسن با برادرش راجح درگير شد و راجح تلاش كرد تا دولتى يمنى را در سال 620 در مكه تأسيس كرده، ثار خود را از حسن بستاند، استقلال اين ديار از ميان رفت.
پس از آن در سال 647 شهر مكه صحنه توسعه طلبان يمنى و مصرى شد كه هر بار يكى از آنان موفق به اشغال آن جا مى شد.
اين جنگ ها و فتنه ها، همان گونه كه در فصل گذشته گفتيم، آسيب هاى فراوانى به مكه رساند.
در نهايت اشراف توانستند با كمك حسن و فرزندش ابونمى اول، مكه را از دست غاصبان بگيرند.
اين دو از ذرّيه قتاده بودند.
بدين ترتيب استقلال به مكه بازگشت
و به رغم مشكلاتى كه ابونمى از ناحيه خويشانش متحمّل مى شد، در نهايت توانست امارت را در دست بگيرد و تا انقراض ايوبيان در سال 648 آن را مستقل نگاه دارد.
بعد آن در سال 655 ستاره عباسيان هم افول كرد و قدرت مماليك كه در مصر به
كرسى سلطنت دست يافته بودند، در افق سياست ظاهر شد.
در اين باره سخن خواهيم گفت.
جنبه هاى علمى
حركت علمى مكه در همان حد پايينى كه در روزگار فاطميان بود، يعنى همان حلقات مدرسان و اهل علم باقى ماند.
مشهورترين خاندانى كه تخصص در دانش اندوزى داشت و فرزندانش را وقف اين كار مى كرد، خاندان طبرى بود كه در روزگار فاطمى از آن ها ياد كرديم.
پس از آن ها آل ظهيره بودند كه قريشى به شمار مى آمدند، نيز آل نويرى.
از دو خاندان اخير، نام هاى زيادى در اين دوره شناخته شده و وابستگان به آن توانستند در كرسى تدريس در مكه سهيم باشند و به همان اندازه در منصب خطيب مسجد و امامت و امور فتوا مشاركت كنند.
برخى از اعضاى آل طبرى در محله محناطه و مدّعى زندگى مى كردند و هميشه حياطى در كنار همان مكان كه معروف به قبّان بود داشتند كه حَوش طبرى ناميده مى شد.
(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
حوش و قبان در توسعه مسجد الحرام در سال 1378 ق از ميان رفت.
صفحه 306 |
مسائل اجتماعى و عمرانى
مكه، به آن اندازه كه از فاطميان تأثير پذيرفت، از ايوبيان متأثر نشد، زيرا دوران نفوذ ايوبيان كوتاه بود، جز آن كه صلاح الدين تأثير خاص خود را در مكه داشت.
او توانست «حيَّ على خير العمل» را از اذان بردارد، چيزى كه از زمان فاطميان باب شده بود.
وى دارالضربى هم در مكه درست كرد كه به نام او سكه مى زد.
زمانى كه قتاده، مؤسس طبقه چهارم اشراف، حكومت را به دست گرفت، دست به برخى از كارهاى عمرانى زد.
وى ديوارى در بالاى مكه و زمين عقبه كه شبيكه را از حارة الباب جدا مى كرد، ساخت،(1) جايى كه بنى المظفر هم بعدها جاى آن ديوارى ساختند.
به اعتقاد من موقعيت عقبه ميان «ريع» بين شبيكه و حارة الباب بوده و ناميده شدن اين محله به «الباب»، به خاطر واقع شدن دروازه آن ديوار در آنجا بوده است.
مسائل اجتماعى در دوران ايوبيان
در مكه اين دوره بركه هايى براى ذخيره آب ساخته شد كه از آن جمله بركه صارم بود.
اين بركه مستقيماً به ديوار مَعْلات متصل بود كه در امتداد جايى است كه اكنون شِعْب عامر ناميده مى شود.
ابن جبير در سفرنامه اش به سال 579 مى نويسد: او سه دروازه را ديده است: باب مَعْلات، باب مَسْفله، و باب زاهر.
و مى افزايد: بازار شلوغ آن ميان صفا و مروه بوده، بازار عطاران و بزازها در نزديكى آن قرار دارد.
وى مى نويسد: دو حمام در مكه هست: يكى از فقيه تعايشى يكى از شيوخ حرم، و ديگرى از امير موصل شيخ جمال الدين.
شايد اين دو حمام، همان دو حمامى باشد كه به نقل ناصرخسرو گفتيم كه در مكه وجود داشت.
ابن جبير مى افزايد: در اطراف دارالندوه، زير مقرنس هاى ميان ستون، نشيمنگاه هايى بود كه كاتبان و قاريان و برخى از خياطان در آن جا مى نشستند.
ابن جبير همچنين از جشن ها ومراسم مكيان سخن مى گويد: من آنان را در شب اول رجب ديدم كه همه به عمره مى روند.
زنان آنان هم سواره بر هودج در ابطح مكه به
1 .
منائح الكرم، سنجارى، خطى.
(در بخش شرح حال قتاده در منائح، چنين خبرى نيامده است).
صفحه 307 |
حركت در مى آيند، به طورى كه هيچ كس در مكه نمى ماند جز آن كه براى عمره از شهر خارج مى شود.
آنان هودج ها را با آويزه هايى از حرير زينت مى دهند و آنها را با پرده هاى مُزَركشى ]زريباف[ مى پوشانند، آن گونه كه تا روى زمين كشيده مى شود.
(1) در صبح نخستين روز رجب،(2) امير در ميان جمعى كثير عازم عمره شده و مردم قبيله قبيله و محله محله خارج شده، سواره و پياده به حركت در مى آيند، در حالى كه همراه خود حربه ها و شمشيرهايى در غلاف هاى شگفت در دست دارند.
آنان شمشيرهاى خود را به هوا انداخته دوباره غلاف آن را مى گيرند و با آن همه ازدحام گويى از شمشير خود جدا نشده اند.
وقتى امير از عمره باز مى گردد، با شتاب داخل مسجد شده و همراه همراهان فراوانش به طواف مى پردازد.
(3)
طواف امير جالب توجه بوده است.
ابن جبير شاهد طواف مكثر بوده كه در كنار او طواف مى كرده و او مفصل شرح آن را آورده است.
خلاصه آن اين است كه امير، قرّائى دارد كه پيشاپيش او در طواف حركت مى كنند.
جلوتر از آنان نگهبانانِ سودانى هستند كه شمشيرهاى بركشيده در دست دارند.
وقتى امير طوافش را آغاز مى كند يك كودك مؤذن كه يازده سال دارد و برادر مؤذن زمزمى ـ مؤذنى كه روى زمزم اذان مى گويد ـ است، بر بام قبّه زمزم شروع به دعاى براى امير مى كند.
وقتى امير از ركن يمانى آغاز مى كند، آن مؤذن مى گويد: صبّح الله الأمير بالسعادة الدائمة و النعمة الشاملة.
پس از آن با سخنانى مسجّع و جالب توجه كه دعاست كلامش را ادامه داده و با برخى از ابيات كه در مدح امير است، كارش را تمام مى كند.
وقتى شوط دوم را آغاز مى كند، دعاى ديگرى مى خواند و آن را هم با ابياتى به پايان مى برد.
اين كار تا پايان طواف ادامه مى يابد.
(4)
ابن جبير مى گويد كه مكثر در جايى نزديك مسجد الحرام برابر باب على در
1 .
رحلة ابن جبير، ص 104.
2 .
در گذشته، علاوه بر كاروان هاى حج تمتع، كاروان هاى عمره رجبيه هم از مصر مى آمده است.
بنگريد: الإعلام بأعلام بيت الله الحرام، ص 212. «ج»
3 .
رحلة ابن جبير، ص 105.
4 .
همان، ص 69 .
صفحه 308 |
خانه اى كه متصل به ميله سبز است و سعى كنندگان هروله را از آنجا آغاز مى كنند، اقامت داشت.
ابن جبير در وصف خود، از روزه رمضان در مكه ياد كرده كه خلاصه آن چنين است: صداى طبل هاى امير در شبى كه ليلة الشك است به صدا در مى آيد تا روزه يوم الشك را اعلام كند.
پس از آن مسجد نورباران شده و امامان براى اقامه نماز تراويح در جاى جاى مسجد قرار مى گيرند، به طورى كه كمتر زاويه اى در مسجد باقى مى ماند جز آنكه يك قارى با گروهى در آنجا مشغول نماز است.
تعداد فراوانى شمع در شكل هاى مختلف روشن بوده و كسانى بين دو نماز هفت بار طواف مى كنند.
در مسجد شلاق هايى «فرقعه» وجود دارد كه با تكان دادن آن در آسمان صدايى توليد مى شود و با پايان يافتن اذان مغرب و همين طور بعد از پايان اذان عشا، سه بار نواخته مى شود.
اذان سحر را مؤذّن زمزمى در مأذنه باب على كه نزديك خانه امير است بر عهده دارد.
وى دو برادر كوچك دارد كه با صدايى نازك، اذان او را تكرار مى كنند.
در بالاى مأذنه چوبى طولانى هست كه عودى روى آن نصب شده و دو طرف آن قنديل هايى است كه وقتى اذان صبح گفته شده و وقت امساك مى شود، خاموش مى شود.
مردم مكه روى ارتفاعات دور از مسجد با ديدن خاموش شدن آن قنديل ها از خوردن خوددارى مى كنند.
(1)
ابن جبير از مراسم شب نيمه شعبان ياد كرده، مى گويد كه گروه هاى جمعيت در هر نقطه اى از مسجد حضور دارند.
مردم نادان بر اين باورند كه زمزم در اين شب مى جوشد تا آن كه پر از آب مى شود و آنان براى تبرّك در آنجا ازدحام مى كنند.
(2)
به عقيده من اين جهالت براى قرن ها و نسل ها ميان مردم مكه بود و انكار آن سودى نداشت تا آن در حكومت عبدالعزيز اين خرافه از ميان رفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
رحلة ابن جبير، ص 119.
2 .
بايد توجه داشت كه شب نيمه شعبان از شب هاى بافضيلتى است كه روايات متعددى درباره فضيلت آن شب و اعمال آن در منابع شيعه و سنى موجود است; اما وهابى ها تا به امروز با آن مخالفت مى كنند و ساير مسلمانان همچنان شب ياد شده را بزرگ مى شمرند.
نويسنده اين سطور سه بار شب نيمه شعبان را در مسجد الحرام شاهد شلوغى بى اندازه مسجد بوده است «ج».
صفحه 309 |
راه حج
در اين دوره راه حج تغيير كرده، بيشتر از طريق عيذاب و قصير در منطقه صعيد به سمت عقبه در شرق مصر بود به طورى كه از راه زمين تا شمال حجاز مى آمدند.
شجرة الدر در رأس قافله اى از همين طريق، در محملى كه به شكل هودج ساخته شده بود به حج آمد.
اين محمل، بعدها شعار قافله مصرى ها در حج شد و به تدريج برخى از امت هاى اسلامى ديگر هم از آن تقليد كردند.
ابن جبير هم در همين دوره از طريق عيذاب آمده، به طورى كه مى گويد قافله ها ميان عيذاب و قوص حركت مى كنند.
او مى نويسد كه حجاج از شقدف كه شبيه محمل است استفاده مى كنند.
دو شقدف با طناب به هم متصل شده و روى شتر قرار داده مى شود، هر كدام چهارچوب محكمى دارد كه روى آن سايه بان انداخته اند.
سوارى كه به همراه يك نفر ديگر، هر كدام در يك طرف اين شقدف نشسته اند، به راحتى مى توانند كتاب يا قرآن بخوانند يا اگر خواستند با همپالكى خود به بازى شطرنج بپردازند.
اين وصف ابن جبير از شقدف همان است كه ما روى شتران مى گذاشتيم وبقاياى آن تا همين روزگاران اخير بود و اين نشان مى دهد كه شقدف مخصوص حجاز نبوده و در مصر هم استفاده مى شده است.
اصلاحات و تعميرات در مسجد الحرام
مورّخان از كارهاى اصلاحى ايوبيان در مسجد زياد سخن نگفته اند، بلكه تنها از كارهاى عباسيان و يا برخى از ثروتمندان مسلمان ياد كرده اند.
شرف الدين احد، يكى از مملوكان مستنصر عباسى در سال 641 بيمارستانى در نزديكى باب الزياده در جاى مدارسى كه قبل از زمان ما محكمه شرعيه در آنجا بود، ساخت.
همين طور مدرسه اى در سمت راست كسى كه داخل باب السلام مى شود ساخت و كتاب هاى زيادى وقف آن كرد.
همچنين حاشيه مطاف را تعمير نمود.
(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
بنگريد: منائح الكرم، ج 2، ص 305. در آن جا از اين مدرسه با عنوان مدرسة الشرابيه ياد شده است.
«ج»
صفحه 310 |
قطب الدين مى گويد كه آن كتاب ها در زمان ما پراكنده گرديد.
مدرسه هم به رباط
تبديل شد كه البته جايى هم براى تدريس در آن بود; چنان كه كتاب هاى اهدايى برخى از متبرّعين هم در آنجا بود.
(1)
در سال 576 الناصر دستور داد تا مسجد را با سنگ مرمر فرش كنند.
(2) همچنين در سال 629 مستنصر عباسى گفت تا كعبه و سقف و برخى از اركان آن را تعمير نمايند.
(3)عباسيان در طول اين مدت، پرده كعبه را مى فرستادند و روى كمربند آن آياتى از قرآن و اسم خليفه را مى نوشتند.
ابن جيبر مى نويسد كه پرده كعبه سبز بود.
ابن جبير مى نويسد كه زمين مطاف با سنگ صافى فرش شده و چون صفحه مرمرينى زيبا به رنگ هاى سياه و گندمى و سپيد، گسترده و به يكديگر پيوسته است و پهناى آن از كنار ديوار كعبه نُه قدم است مگر در جهتى كه مقابل مقام قرار دارد; چون در آن قسمت سنگفرش تا مقام ادامه يافته، آن را دور مى زند.
ديگر مناطق حرم، زمين هايش با شن نرم فرش شده و طواف زنان در آخرين بخش سنگفرش و منتهااليه آن انجام مى گيرد.
(4)
روشنايى مسجد در اين دوره با مشعل صورت مى گرفت آن چنان كه ابن جبير در سفرنامه اش مى نويسد: اين مشعل ها در ظرفى آهنينى كه در بالاى چوبى قرار داشت روشن مى شد.
اين چوب ها را در اطراف مطاف، در جايى نزديك به آن نصب كرده
1 .
بايد توجه داشت كه نخستين رباط در مكه مربوط به قرن چهارم است كه فاسى از آن ياد كرده و گويد: رباط سدره از موقوفات سنه چهارصد است.
پس از آن ده ها بلكه صدها رباط در اين شهر ساخته شد كه نشان از حضور دراويش و فقرا و اهل تصوف داشت.
اين رباط ها مثل ساير نقاط جهان اسلام، محل زندگى و تحصيل و اطعام و كاركردهاى مشابه بود.
فهرستى بلند از رباط هاى مكه را تا اوايل قرن نهم بنگريد در: الزهور المقتطفه، 122 ـ 17. فهرستى ديگر از مشهورترين رباط ها و تكيه ها را در شهر مكه بنگريد در: تاريخ مكة المكرمة، مسعود محمد آل زيد، صص 325 ـ 345 و نيز بنگريد: مخصصات الحرمين الشريفين فى مصر، صص 380 ـ 389. «ج»
2 .
تاريخ الكعبة، باسلامه، ص 174.
3 .
همان، ص 232.
4 .
رحلة ابن جبير، ص 57 .
صفحه 311 |
بودند و حرم را روشن مى كرد.
او مى افزايد كه شمع هايى هم در محراب امامان مسجد روشن مى شد.
(1)
محراب هاى امامان جماعت مسجد كه ما در دوره فاطمى از ايجاد آنها سخن گفتيم، و براى اقامه نماز توسط آنان بود، در اين دوره هم بود.
ابن جبير در باره نماز جماعت و ائمه موجود در مسجد مى نويسد: چهار امام سنى است و يك امام زيدى براى فرقه اى است كه خود را زيديه(2) مى خوانند و اشراف اين شهر بر مذهب آنان هستند و در اذان «حيّ على خير العمل» را مى افزايند.
(3)
بايد بيفزايم كه ما در باره افزودن «حي على خير العمل» در اذان سخن گفتيم و اين كه اين رسم در زمان ايوبيان برافتاد، اما بعيد نيست كه باز در برخى از زمان ها دوباره رايج مى شده است، زيرا بيشتر اشراف، متشيّع بودند.
خطيب جمعه در مسجد
ابن جبير مى گويد: اولين امامى كه نماز مى خوانَد، امام شافعى است كه داربست باشكوهى در مقابل مقام ابراهيم دارد.
اين داربست از دو چوب متوازى كه ميان آن دو را با بازوهايى چون نردبان به يكديگر پيوسته اند و برابر آن دو نيز، دو چوب ديگر بر همين صفت قرار دارد، بنا شده است.
اين چهار تخته را بر دو پايه گچين كه از زمين ارتفاع چندانى ندارد استوار كرده اند.
ابن جبير مى افزايد: پس از آن امام مالكى نماز مى خواند.
او محرابى سنگى شبيه
1 .
رحلة ابن جبير، ص 75.
2 .
زيديه پيروان زيد بن على بن الحسين (عليه السلام) هستند كه قائل به امامت اولاد امام على (عليه السلام) بوده و براى مصلحت، تقدم مفضول را بر فاضل در امر امامت جايز مى دانند.
ساير شيعيان اين عقيده را رد مى كنند، به همين جهت، ديگران روافض و اينان زيديه ناميده شدند.
مهم ترين موطن زيديه در روزگار ما يمن است و نخستين كسى كه در آنجا به مذهب زيديه دعوت كرد، سيد يحيى بن قاسم رسى بود كه در سال 380 به يمن آمد، در صعده اقامت كرد و ميان صعده و صنعا را در تصرف خود گرفت و اين پس از درگيرى هاى متوالى بود كه وى با عمال عباسى داشت.
3 .
رحلة ابن جبير، ص 73.
صفحه 312 |
محراب هايى كه در (منزلگاه هاى در) راه هاست، دارد.
پس از آن امام حنفى برابر ناودان زير ميزاب در داربستى كه براى اوست، نماز مى خواند.
ابهّت او از همه امامان بيشتر بوده، شمع و چيزهاى ديگرش با افتخارتر است; چرا كه دولت هاى عجم همه مذهب او را دارند.
امام حنبلى با امام مالكى همزمان نماز مى گزارند، آن هم برابر حجر الاسود و ركن يمانى.
او نيز داربست بزرگى در نزديكى داربست حنفى دارد.
(1)
ابن ظهيره قرشى مى گويد: نماز مغرب را همه امامان همزمان مى گزارند و به همين دليل، نمازگزاران، فراوان اشتباه مى كنند.
(2)
در حاشيه ابن عابدين بر كتاب الدر المختار آمده است كه در آن زمان، برخى از فقها تعدد نماز جماعت را مورد انكار قرار داده و به عدم جواز چنين امرى بر اساس مذاهب اربعه فتوا داده اند.
ابن ظهيره بدين نكته اشاره دارد كه تعدّد جماعات تا روزگار چراكسه بود.
آن زمان لغو شد، اما باز رايج گرديد.
من بايد بگويم كه اين وضعيت ادامه داشت تا آن كه در زمان حكومت سعودى ملغا شد.
(3)
ابن جبير مى گويد: در روز آدينه منبر را به ديوار كعبه، برابر حجر الاسود و ركن عراقى مى چسبانند.
خطيب در حالى كه روبروى مقام است، بر آن بالا مى رود.
وى جامه اى سياه و زركش پوشيده و عمامه اى سياه (كه شعار عباسيان است) بر سر دارد.
چنان كه ردايى بر شانه انداخته كه آن هم سياه است.
همه اينها از الناصر عباسى است.
پيشاپيش او يكى از خادمان كه چوب خرّاطى شده سرخ رنگى كه بر سر آن چرمى است كه آن را به صورت تازيانه درآورده به دست گرفته، در هوا مى چرخاند كه صداى بلندى از آن بر مى خيزد كه در داخل و خارج حرم شنيده مى شود.
اين در حكم اعلان آمدن
1 .
رحلة ابن جبير، ص 74.
2 .
سنجارى اين مطلب را به نقل از قاضى محمد بن جارالله (الجامع اللطيف، ص 213) آورده و سپس افزوده است كهوقتى خبر آن به سلطان سليمان رسيد، در مشورتى كه با شريف و علماى مكه و صاحب جده شد، مقرر گرديد اول امام حنفى نماز را آغاز كند و وقتى به تشهد رسيد، امام شافعى نمازش را آغاز كند.
منائح الكرم، ج 3، ص 262 «ج».
3 .
در باره دفعاتى كه تغييراتى در اقامه نماز توسط ائمه مذاهب مختلف در مسجد صورت گرفته، به خصوص نماز مغرب بنگريد: الأرج المسكي، ص 174. «ج»
صفحه 313 |
خطيب است.
او همچنان مى رود تا نزديك منبر مى رسد; حجر الاسود را مى بوسد،
نزديك آن دعا مى كند، سپس به سوى منبر مى رود، در حالى كه رئيس مؤذنان كه جامه سياه پوشيده و شمشيرى آخته در دست دارد و آن را بر شانه نهاده، پيشاپيش او قرار دارد.
دو پرچم هم در دو گوشه منبر هست.
وقتى خطيب بر نخستين پله بالا مى رود، مؤذّن شمشير را غلاف مى كند و با دسته شمشير ضربه اى به پايه منبر مى زند كه صداى آن را حاضران مى شنوند.
همين طور وقتى خطيب به پله هاى بعدى مى رسد.
زمانى كه روى آن قرار گرفت، رويش را به مردم كرده، بر آنان سلام مى دهد و آنگاه مى نشيند.
در اين وقت مؤذّن روى قبه زمزم اذان مى گويد.
وقتى از خطبه فارغ مى شود، براى خليفه عباسى دعا مى كند.
پس از آن براى امير مكه و بعد براى سلطان ايوبى، تا آن كه خطبه تمام شده و نماز را آغاز مى كند.
آنگاه به همان كيفيتى كه آمده بود باز مى گردد و منبر را هم دوباره به مكان اصلى آن، برابر مقام منتقل مى كنند.
(1)
مقام ابراهيم
مقام ابراهيم چنان كه امروز ثابت است، در گذشته ثابت نبوده است.
بلكه در موسم حج آن را براى محفوظ ماندن به درون كعبه منتقل مى كردند.
روى آن قبّه اى چوبين بوده كه آن را هم در برخى از موسم هاى حج بر مى داشتند و به جاى آن قبّه اى از آهن مى گذاشتند.
فاسى مى گويد:(2) روشن نيست كه از كى مقام در جايش ثابت مانده.
سپس مى افزايد: به نظرم قبّه اى كه بالاى قبّه آهنين ساختند در روزگار ملك مسعود امير يمن ساخته شده و او نخستين كسى است كه آن را بنا كرد.
ما اين مطلب را در دوره حسن بن قتاده گفتيم.
(3)
ابن جبير مسجد را چنان وصف مى كند كه اگر بنويسم به درازا مى كشد و البته در سفرنامه اش آمده است.
سپس از قبّه زمزم و قبّه هايى كه در نزديكى آن بوده سخن
1 .
رحلة ابن جبير، ص 97.
2 .
شفاء الغرام، ج 1، ص 204.
3 .
ابن جبير مى گويد كه در زمان وى، مقام ابراهيم در جاى ثابتى نبوده است.
صفحه 314 |
مى گويد.
خلاصه اش اين است كه باب قبّه زمزم به سمت شرق بوده است.
همين طور درِ
قبّه عباس و قبّه يهوديه به سمت شمال قرار داشته است.
(1) هر دو قبّه انبار وقفيات كعبه از مصحف ها و كتاب ها و شمع و غير آنها بوده است.
قبّه عباسيه، محل آب رسانى به حجاج بوده و تا به امروز ـ يعنى زمان ابن جبير ـ آب زمزم در آنجا خنك مى شود و شب ها آن آب را در كوزه هايى كه آن را دورق مى نامند و يك دسته دارد، بيرون آورده به حاجيان مى دهند.
در قبّه عباسيه صندوق چوبى فراخى هست كه در آن مصحفى متعلق به يكى از خلفاى اربعه به خط زيد بن ثابت كه 28 سال پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) نوشته شده، وجود دارد كه اوراق آن بسيار بزرگ است.
سپس ابن جبير مى گويد: در مكه وقتى قحط سالى شده يا مردم در تنگنا قرار مى گيرند آن مصحف را بيرون آورده، درِ كعبه را باز مى كنند و آن را در قبّة المقام در داخل كعبه مى گذارند.
آن گاه مردم در حالى كه سرهايشان را برهنه كرده اند، با حالت تضرّع اجتماع كرده از جاى خود تكان نمى خورند تا رحمت خداوند برسد.
او مى افزايد: در سمت قبّه زمزم، برابر حجر الاسود، سكويى سنگى در اطراف قبّه هست كه مردم روى آن مى نشينند و به تماشاى كعبه مى پردازند.
سپس مى نويسد: كعبه روزهاى دوشنبه و جمعه باز مى شود.
همين طور هر روز از ماه رجب.
پلكانى شبيه منبر هست كه نُه پله و پايه هايى چوبين دارد كه با اطمينان و آرامش روى زمين قرار مى گيرد.
همين طور چهار قرقره آهنين دارد كه روى آن ها حركت مى كند تا به كعبه مى رسد.
(2)
اين همان چيزى است كه ما امروزه آن را مدرج (پلكان) مى ناميم و در نزديكى باب بنى شيبه است و آن را در وقت باز شدن درِ كعبه براى عموم، حركت داده نزديك درِ كعبه مى آورند.
شكل مسجد در دوران ايوبيان
ابن جبير در باره مسجد مى نويسد: حرم داراى هفت صومعه (كوشك) است كه(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
رحلة ابن جبير، ص 72.
2 .
رحلة ابن جبير، ص 76 و بعد از آن.
3 .
سباعى اين پاراگراف را از تركيب دو عبارت ابن جبير كه در دو جاى كتاب آمده فراهم آورده است.
صفحه 315 |
شكل هاى بديعى دارد، چرا كه تا نيمه از چهارسو با سنگ هايى با رنگ ها و نقش هاى زيبا كه به طرزى شگفت انگيز چيده شده، بالا آمده است و پيرامون آنها را نرده اى مشبّك و چوبين كه به نحوى شگفت آور ساخته شده، فرا گرفته و از ميان آن نرده چوبين ستونى (آجرى) به هوا بالا رفته است، چنان كه گويى مخروطى با قاب بندى خاتم از آجر برآورده اند.
بايد بيفزايم، اين مناره ها كه او ديده است، بيشتر از روزگار فاطميان بوده و بسيارى از آنها در دوره عثمانى تغيير كرده و رنگ تركى به خود گرفته است.
آن مناره ها هم از ميان رفت و به جاى آنها مناره هاى امروزه قرار گرفته كه مربوط به پس از توسعه مسجد الحرام در دوره سعودى است.
صفحه 316 |
مكه در دوران مماليك و چراكسه
ابونمى اول
ابونمى و عمويش ادريس چند سال را به اشتراك حكومت كردند تا آن كه كارشان به اختلاف كشيد و ادريس خشمگين شده از مكه خارج گرديد و ابونمى به تنهايى حاكم مكه شد.
(1)
پيش از اين گذشت كه در همين دوره، دولت مماليك ترك، در مصر تأسيس شد.
اندكى بعد سلطان بيبرس توانست تمامى اختلافات موجود ميان نيروهايش را در سالهاى نخست تأسيس دولتشان پايان داده و به سال 658 حكومت را از آن خود سازد.
(2) پس از آن بود كه پايه هاى حكومتش را استوار كرد و از نواده آواره خليفه عباسى كه بعد از حمله مغولان به بغداد، گريخته بود مانند يك ميهمان استقبال كرده او را در مصر جاى داد و به عنوان خلافت معنوى با وى بيعت نمود.
در همين اثناء و پس از آن كه بَيبرس اين پيروزى ها را به دست آورد، هوس كرد تا ديگر بلاد عرب را هم تصرّف كرده، به حرمين خدمتى كند تا افتخار جديدى به نامش ثبت شود.
چنين مى نمايد كه بيبرس به استفاده از بهترين راه پرداخت.
او در سال 667 عزم حج
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 202.
2 .
الذهب المسبوك، ص 86 .
صفحه 317 |
كرد و ابونمى در مراسمى عظيم به استقبالش شتافت.
بيبرس دست به بذل و بخشش فراوان در مكه و مدينه زد و هدايا و اموال فراوانى كه حد و اندازه نداشت به امير مكه داده، ميان اشراف عطاياى بسيارى تقسيم كرد چنان كه ميان اهالى حرمين هم همين كار را كرده و براى خانواده ها وظيفه اى سالانه تعيين كرد.
همچنين به قبايل باديه نشين هم عطاياى فراوانى داد كه تأثير مثبتى در زندگى آنان گذاشت.
بيبرس كه از اختلاف ميان ابونمى و ادريس آگاه شده بود، آن دو را با يكديگر جمع كرد و از آنان جدا نشد جز آن كه همه اختلافاتشان را كنار بگذارند.
آن دو پذيرفتند كه به نام سلطان بيبرس خطبه بخوانند.
(1)
اما چيزى نگذشت كه باز اختلاف ميان آن دو آغاز شده، ادريس به باديه رفت و قبايل چندى را به سوى خود دعوت كرد كه آنان هم از وى اطاعت كردند.
اين بار او با جنگجويان فراوانى به مكه باز گشته دو سپاه در وادى خُلَيص(2) در نزديكى عسفان در شمال جده با يكديگر درگير شده، نبرد سختى كردند.
اين نبرد به كشته شدن ادريس و بازگشت ابونمى به مكه و حكومت منفرد او بر اين شهر منجر گرديد.
مورّخان در باره دفعات بالا گرفتن اختلاف ميان ابونمى و ادريس اختلاف كرده اند.
همين طور در باره زمان رخ دادن برخى از مسائل نيز ميان مورخان اختلاف است.
با اين همه در اين نكته كه اين ماجراها به كشتن ادريس و حكومت مستقل ابونمى منجر شد، اتفاق نظر دارند.
اين اخبار به سلطان بيبرس رسيد و بعيد نيست كه خود ابونمى شرح آن را براى وى نوشته باشد و علل اقدامات صورت گرفته را شرح داده كارش را توجيه كرده باشد.
ملك ظاهر بيبرس بر او شرط كرد تا ماليات بر حجاج (مكوس) را ملغا كرده و اجازه دهد تا هر
1 .
الذهب المسبوك، ص 87 .
2 .
وادى خُليص در يك صد كيلومترى شمال مكه و بيست كيلومترى شمال عسفان است، يك وادى زراعى كه شامل 25 قريه مى شود و بخشى از آب آن به جده منتقل شده است.
ساكنان آن از بنوحرب هستند (عاتق).
صفحه 318 |
كسى براى انجام حج بتواند به مكه بيايد و هيچ زائرى را از آمدن به آنجا در شب و روز منع نكند و ظالمانه متعرض تاجرى نشود و خطبه و سكه به نام او باشد و در ازاى آن بيست هزار درهم سالانه از مصر به او بپردازد.
(1)
ابونمى سه سال را به همين منوال گذراند تا آن كه يكى از فرزندان عمويش ادريس از سمت مدينه به او حمله كرد، در حالى كه جمع كثيرى از عموزادگانش از آل قتاده و بسيارى از جنگجويان باديه همراهش بودند.
مهاجمان توانستند ابونمى را از مكه بيرون كرده، چهل روز بر آن فرمانروايى كنند، اما چيزى نگذشت كه ابونمى حمله خود را آغاز كرده آنان را از شهر بيرون كرد.
اين حادثه در سال 670 رخ داد.
(2)
اين اخبار تازه به ملك ظاهر بيبرس در مصر رسيد و بسا اخبار بد ديگر هم كه به او رسيده بود.
بيبرس كه توجه خاصى به علائق سياسى خود با مكه داشت و نسبت به اِشراف بر اَشراف بسيار حريص بود، در سال 675 نامه بسيار تندى به ابونمى نوشت كه متن آن چنين است:
از بيبرس سلطان مصر به شريف حسيب نسيب ابونمى محمد بن ابى اسعد.
اما بعد: كار نيك فى حدنفسه نيك است و از خاندان نبوّت نيك تر.
كار بد هم فى حد نفسه بد است و از خاندان نبوّت بدتر.
اى سيّد! از شما خبر رسيده است كه حرم خداوند را پس از آن كه امن بوده به محيط ترس تبديل كرده اى و در آنجا كارهايى انجام مى شود كه صورت را سرخ مى كند.
و ورق سفيد را سياه.
من در شگفتم كه چگونه شما چنين مى كنيد، در حالى كه جد شما حسن (عليه السلام) است؟! آن جا كه فتنه نيست جنگ مى كنيد و آن جا كه فتنه است، جنگ را رها مى كنيد! تو از اهل كرم و از ساكنان حرم هستى! چگونه مجرم را پناه مى دهى و خون مُحْرم را حلال مى شمرى؟ حال آن كه، كسى كه به خدا اهانت كند، كرامتى ندارد.
يا آن كه در حد خودت مى ايستى و يا آن كه شمشير جدّت را به رويت برخواهيم كشيد.
و السلام.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
همان.
صفحه 319 |
ابونمى در پاسخ از آنچه رخ داده عذرخواهى كرد(1) و مى دانيم كه ابونمى جز در
باره اشتباهى كه مرتكب شده، عذرخواهى نكرده است.
باور ما اين است كه آن عذر در غير مسأله جنگ با آل قتاده در مدينه بود، چرا كه موضع او برابر آل قتاده، در جهت دفاع از حكومت و امارتش بر مكه بود.
اين در حالى بود كه آل قتاده ـ كه ارتباطشان با سلطان مماليك در مصر و دوستى شان با آنان بسيار نيرومند بود ـ وزير سلطان بيبرس را بر ضد ابونمى تحريك مى كردند.
اگر اين درست باشد، طبيعى است كه عذر خواهى ابونمى، در واقع عذرخواهى فرد ضعيفى است كه توان مقابله با نيروى نظامى مماليك را در مصر ندارد.
ابونمى عذرخواهى كرد و حال آن كه به باور ما، اين عذرخواهى خالصانه نبود.
به همين دليل اندكى نگذشت كه وى باز دشمنى خود را با مماليك آغاز كرد.
يك ضعيف عاصى و سركِش، در مواجهه با فرد قدرتمند چاره اى جز آن ندارد كه در حدودى كه مى تواند دشمنى خود را نشان دهد.
بنابراين شگفت نبود كه ابونمى دشمنى خود را در اين حد آغاز كرد كه بار ديگر مكوس را برقرار كرده و نسبت به برخى از شؤون حفظ و حراست، بى توجهى نمود، اين مسأله به خصوص در باره قافله مصرى بيشتر صدق مى كرد.
چنان كه نبايد تعجب كرد كه وى با حكومت آل رسول در يمن به صورت پنهانى ارتباط برقرار كرده، هداياى آنان را مى گرفت و نسبت به قافله يمن اعتنا و احترام بيشترى نشان مى داد وبسا آنان را بر قافله مصرى مقدم مى داشت.
همه اينها از اين عبارت فاسى هم به دست مى آيدكه مى گويد:ملك قلاوون الفى،(2) درسال681به ابونمى نامه نوشته ازاو
خواست براى نشان دادن صداقتش قسم ياد كرده، به مماليك خيانت نكند، و به جايى جز آنان توجه پيدا نكند و ديگران را بر آنان مقدّم نشمارد، و اجازه زيارت كعبه را به هر
عاكف و بادى بدهد و امنيت كاروان آنان را تأمين كند و تنها به نام آنان خطبه بخواند و
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
منصور قلاوون يكى از سلاطين مملوكى مصر است كه سلطنت را در سال 678 به زور از چنگ فرزندان بيبرس خارج كرد.
او را به اين جهت الفى مى نامند كه وقتى اربابش او را خريد يك هزار دينار بابت او پرداخت.
صفحه 320 |
سكه بزند و اين تعهدات خود را نقض نكند.
ابونمى سوگندى كه آنان خواسته بودند، ياد كرد و به نظر مى رسد كه چاره اى جز آن نداشت.
بسا وى دريافته بود كه آنچه آنان از آن به عنوان يك «جهت ديگر» ياد كرده اند، يعنى آل رسول در يمن، نمى توانند او را برابر سپاه مصر يارى كنند.
فاسى براى ما شرح مى دهد كه ابونمى مدت كوتاهى بعد از آن، برخى از تعهدات خود به خصوص دعاى در خطبه را براى مماليك ترك كرد و شايد در اين باره تأويل مى كرد، تا آنجا كه فاسى گويد: ابونمى قسم خورد، اما بسا كه در درونش قصد وفاى به آنها نكرده بود و اين يك تأويل غير مستقيم بود.
(1)
در سال 683 بار ديگر گروهى از آل قتاده بر مكه يورش بردند و توانستند ابونمى را از آنجا بيرون كنند; اما چيزى نگذشت كه ابونمى به مكه بازگشت و آنان را بيرون راند.
به باور ما يورش آل قتاده بى ارتباط با خشم مماليك مصر و دشمنى آنان با ابونمى نبود.
شاهد سخن ما مطلبى است كه صاحب الأرج المسكي در ادامه حادثه اى كه شرحش گذشت بيان كرده كه خلاصه آن چنين است:.. سپس لشكرى از مصر همراه قافله حج آمد تا ابونمى را از مكه بيرون كند.
ابونمى اجازه ورود آنان را به شهر نداد و دروازه ها را بست.
مهاجمان توانستند از سمت شبيكه، از ديوار شهر بگذرند و به شهر درآيند و ابونمى از در ديگر به سمت منى گريخت.
او توانست فرمانده سپاه مصر را بكشد، سپس اعلام كرد: هر كسى يكى از مماليك را بكشد اسب و اثاثيه او از آن وى خواهد بود.
عرب ها نيز به سپاه مماليك حمله كرده، اسب هاى آنان را گرفتند.
باقى مماليك هم به سوى مصر گريختند.
اين واقعه در اواخر سال 683 بود.
طبيعى بود كه با رسيدن خبر اين شكست به مصر، تا چه اندازه شكست مزبور روى ملك قلاوون تأثير داشت و او را واداشت تا يورش تازه اى را براى شكست ابونمى تدارك ببيند.
وى اين كار را انجام داده، شخصاً فرماندهى آنان را عهده دار شد، جز آن كه عالمى كه مشهور به تقوا و پاكى بود او را از اين كار باز داشت.
وى در حالى كه او
1 .
العقد الثمين، ج 1، ص 463 (مؤلف به نسخه خطى العقد الثمين فاسى ارجاع داده است «ج»).
صفحه 321 |
دستور آماده باش داده بود، بر سلطان وارد شد، و به وى گفت: براى جنگ به كجا مى روى؟ سلطان پاسخ داد: مى روم تا حرم را از دست ابونمى آزاد سازم.
آن عالم گفت: عبارت تو خوب است، اما مردم اين را نخواهند گفت.
آنان خواهند گفت: تو براى قتال در حرم خداوند و كشتن اولاد رسول مى روى.
اين مطلب در سلطان اثر گذاشت و او را از تصميمش منصرف كرد.
بعد از آن ابونمى به حكومتش ادامه داد و به رغم روابط نامناسب و بد ميان آنان، همچنان به نام مماليك مصر خطبه مى خواند و از كمك هاى آنان بهره مند بود.
(1)
در سال 689 ابونمى از ناحيه سپاه ابن عقبه، امير حاج شامى، احساس خطر كرد و مانع از ورود آنان به مكه شده، دروازه ها را بست.
سپاه ابن عقبه از سمت شبيكه هجوم آوردند، در حالى كه شمارى از سپاهيان مصرى هم به آنان كمك مى كردند.
آنان توانستند دروازه را بسوزانند و آنگاه بود كه سيل سپاه شامى و مصرى به داخل مكه سرازير شد.
به دنبال آن در نزديكى درب الثّنيه(2) در شبيكه تا مسجد الحرام نبرد درگرفت.
در اين درگيرى بيش از ده هزار شمشيرزن جنگ مى كردند; به طورى كه تعداد چهارهزار نفر از دو طرف كشته شده و جماعت زيادى هم مجروح شدند.
(3)
خطبه خواندن به نام رسولى هاى يمن
بدين ترتيب مكه به خاطر مشكلاتى كه ميان ابونمى و مماليك ترك مصر پديد آمد، رنج هاى بسيارى ديد و روزگار سختى را گذارند، به طورى كه ابونمى پرده ها را دريد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
الأرج المسكي، ص 120.
2 .
ثنيه يك قطعه زمين مرتفع ميان شبيكه و انتهاى حارة الباب بود.
استاد حمد جاسر به من گفت، وى بعيد نمى داند كه شبيكه به نام مردى به نام شبيكة الحسنى باشد; زيرا شاعر صوفى در اين باره گويد:
ببات شبيكة الحسني *** و هي صبري فوا حزني
بسا من هم موافق او باشم يا علت ديگر آن را چنين بدانم كه شبيكه را از آن روى شبيكه گفتند كه محل اشتباك و درگيرى كسانى بوده كه بارها براى حمله به مكه از آنجا آمدند و ديگران در آنجا از شهر دفاع كرده اند.
3 .
الأرج المسكي، ص 120.
صفحه 322 |
ارتباط خود را با مماليك قطع كرده، به سمت مقابل آن يعنى يمن كشاند.
وى دعاى براى ملك الاشرف خليل را قطع كرد و به جاى آن از ابتداى ربيع الاول سال 691 براى سلطان رسولى يمن دعا كرد.
در اين سال بود كه ملك مظفر، سلطان يمن، موكبى را به مكه فرستاد كه ابونمى با شُكوه و جلال از آن استقبال كرد.
روز عرفات پرچم رسوليان يمن روى كوه عرفات زده شد و مؤذن بر قبّه زمزم، برابر مردم از مناقب ملك مظفر سخن گفت.
ابونمى هداياى يمن را كه مشتمل بر اموال فراوان و اسب و لباس و عطر و عود و كفش و عنبر و لباس هاى رنگانگ و خلعت هاى نو بود، گرفت.
همين طور مبلغ هشتاد هزار درهم، و نيز به مقدار 1200 قراره گندم از كيلِ مكه در عصر فاسى جزو آن هدايا بود.
اين مقدار سه برابر چيزى بود كه سالانه از مصر به مكه فرستاده مى شد.
(1)
ترديدى نداريم كه اقدام ابونمى، نوعى قدرت نمايى در مقابل مصر بود و بعيد مى نمايد كه ابونمى دست به اين اقدام بزند اما در معرض خشم و انتقام مماليك مصر قرار نگيرد.
اما كسى كه كارهاى شگفت ابونمى را مى شناسد، چنين جرأتى را از وى بعيد نمى بيند، به خصوص كه وى در كنار كارهايش نوعى تأمل داشت.
ابونمى در روزگار ملك قلاوون و پيش از آن سلطان بيبرس، پا از گليم خويش آن سوتر نگذاشت، براى اين كه قدرت مماليك در آن دوره، قابل مقايسه با قدرت مماليك در روزگار اشرف خليل كه زمانش سخت گرفتار فتنه هاى داخلى بود، و جانش را هم بعد از آن گرفت، نبود.
افزون بر آن، اشرف در مقايسه با دوران پيش از خود، بيشتر مشغول نبرد با مغولان بود.
بنابراين فرصت طلبى ابونمى در اين كه دست به اين اقدام زد و آشكارا ارتباط خود را با مصر
قطع كرد، امر شگفتى نبود.
كما اين كه سكوت مصر در مقابل آن هم چندان شگفتى نداشت.
دليل ما بر اين سكوت، اظهارات مورّخان در بيان رخدادهاى مكه است كه چيزى كه تا چندين سال نشانگر وقوع فتنه اى در اين شهر باشد، بيان نكرده اند، جز آنچه فاسى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
العقد الثمين، ج 1، صص 463 ـ 464.
صفحه 323 |
گفته است.
وى مى گويد كه به خط ابن محفوظ، اين نكته را يافته است كه موكب مصرى
در سال 692 ابونمى را براى رفتن همراه آنان به مصر سوگند داده و هزار دينار به او دادند.
ابونمى تا ينبع رفت، اما وقتى خبر مرگ اشرف را شنيد، برگشت.
(1)
سوگند ابونمى براى رفتن به مصر، قدرى ضعيف به نظر مى رسد.
به نظرم قصد اميرِ موكبِ مصرى آن بوده است تا ميان او و مصر آشتى دهد و ابونمى هم ابتدا راضى شد اما بعداً از رفتن خوددارى كرد; زيرا مرگ اشرف مى توانست فتنه هاى سختى در پى داشته باشد كه در آن صورت بسا وى هم توسط شورشيان آسيبى ديده يا به قتل مى رسيد.
بنابراين ترجيح داد باز گردد.
از سوى ديگر، به باور من، ارتباط ابونمى با يمنى ها هم از روى خلوص كامل نبود، بلكه ارتباطى دوستانه بود كه به ناچار همراه آن دشمنى با مصر و استفاده از مواهب و خيرات و هداياى از يمن قرار داشت.
ابونمى همان طور كه از ساير حجاج ماليات مى گرفت، از يمنى ها نيز مى گرفت.
او از حجاج يمنى براى هر شتر، سى درهم و از حجاج مصرى براى هر شتر پنجاه درهم مى گرفت و اجازه عبور مى داد.
(2) به نظر مى رسد شرايط مكه به همين صورت شكل گرفت و مكه مملو از حجاج مى شد.
از جمله حاجيانى كه در اين سالها به حج آمدند برخى از امراى مملوكى بودند.
از آن جمله انس فرزند الملك العادل فرزند بيبرس بود كه در سال 694 حج گزارد.
در سال 697 الحاكم بامرالله عباسى كه پس از حمله مغولان در مصر مستقر شده بود، حج گزارد.
(3) همين طور مادر مستعصم هم در يكى از اين سال ها حج به جاى آورد.
خيرات اين افراد شامل تمامى ساكنان مكه شده و بخشش هاى آنان به بسيارى از خانه هاى آن مى رسد.
بيش از همه اقدامات مادر مستعصم بود كه اموال فراوانى را پس از
يك دوره كه مردم مكه روزگار سختى را گذرانده بودند، ميانشان انفاق كرد.
بارها آرزو
1 .
العقد الثمين، ج 1، ص 464.
2 .
سمط النجوم العوالى، ج 4، ص 223.
3 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 242.
صفحه 324 |
كرده ام كه مردمان اين شهر با كمك بازوى جوانانش چنان مى زيست كه از احسان و انفاق اين محسنان و نيكوكاران بى نياز مى بود.
دو روز در عرفه
از اتفاقات شگفت سال 688 اين بود كه مردم دو روز جمعه و شنبه را در عرفات ماندند.
عامل آن اختلاف در ثبوت رؤيت ميان امير قافله شام با محيى الدين طبرى شيخ الفقهاى حجاز بود.
(1) اين اتفاق اولين مورد در نوع خود نبود، بلكه بارها در تاريخ مكه رخ داد; چرا كه هر گروهى به فتواى مرجع خاص خود اعتماد مى كرد، در حالى كه اگر منبع فتوا يك نفر بود، اين اختلاف پديد نمى آمد.
(2)
در سال 698 ميان اهالى مكه و مردمان باديه نشين درگيرى پيش آمد كه به آن هوشه مى گويند.
در اين درگيرى يازده نفر كشته شدند.
(3)
حكومت ابونمى تا مرگ او در سال 700 براى پنجاه سال ادامه يافت.
بخشى از آن با شراكت پدرش و بخشى با مشاركت عمويش ادريس و بخشى هم مستقل بود.
سال هايى را كه ديگران بر آن غلبه مى كردند بايد استثنا كرد.
ابونمى سى فرزند از پسر و دختر از خود برجاى گذاشت كه در مشكلاتى كه براى او پيش آمد بر بيشتر اينان تكيه مى كرد.
(4)
جنازه ابونمى را بر حسب رسمى كه داشتند، پيش از دفن، هفت بار گرد كعبه طواف دادند.
شمس الدين ذهبى از ابونمى ياد كرده مى نويسد: فردى عاقل و سياست مدار و شجاع و محترم بود.
فاسى هم مى نويسد: ابوعبدالله دماهى از او ياد و ستايش كرده و
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 241.
2 .
يك نمونه شگفت آن را با توضيحاتى بنگريد در: إتحاف الورى، ج 4، ص 623 كه مربوط به سال 882 است.
شرحى در باره اختلاف شيعه و سنى در اين باره را بنگريد در: حج 25، گزارش حج سال 1425، رضا مختارى، تهران، مشعر، 1384، ص 575 به بعد «ج».
3 .
همان.
4 .
خلاصة الكلام، ص 28
صفحه 325 |
مى گويد: اگر مشكل مذهب نبود، شايسته خلافت بود.
او مانند خاندان خود زيدى مذهب بود.
(1)
نزاع فرزندان ابونمى بر سر امارت
چهار نفر از فرزندان بزرگ وى با نام هاى رُمَيثه، حُمَيضه، ابوالغيث، و عطيفه بر سر امارت با يكديگر به نزاع برخاستند.
نزاع آنان از سال 701 تا 737 يعنى 36 سال به درازا كشيد تا آن كه در نهايت كارِ امارت بر رميثه مستقر شد.
در اينجا خلاصه اى از رخدادهاى اين دوره را ارائه مى كنيم:
هنوز ابونمى نمرده بود كه نيروها و اشراف مكه، دو دسته شدند.
گروهى از حميضه و رميثه دفاع كرده و دسته اى ديگر از ابوالغيث و عطيفه حمايت كردند.
دو نفر اوّل در سال 701 توانستند بر دو نفر دوم غلبه كرده، حكومت را به دست آورند.
(2)
بعد از اين پيروزى، رميثه و حميضه، دو برادر ديگر را زندانى كردند.
اين دو نفر مدتى را در زندان سپرى كردند تا آن كه به ينبع گريخته، يارانى به دست آورده و براى حمله به مكه آماده شدند.
در اواخر ذى قعده سال 701 بود كه قافله مصرى با اميرى بيبرس جاشگير و در حالى كه سى تن از امراى مملوكى مصر با آنان بودند، به مكه مى آمد.
دو برادر فرصت را مغتنم شمردند تا به توطئه بر ضد دو برادر ديگر بپردازند.
آنان با امير قافله مصر ملاقات كرده از او خواستند به آنان كمك كند و در برابر، آنها هم به نام مماليك خطبه بخوانند.
امير قافله هم پذيرفت.
در اين ميان، چيزى كه امير قافله مصر را از يارى اين دو برادر باز دارد، در كار نبود، چرا كه اين فرصت خوبى بود كه مماليك دنبال آن بودند.
به همين دليل اين قافله پا پيش گذاشت با سپاهيان خود به مكه يورش برد.
ابوالغيث و عطيفه هم با كمك ياران خود به آن
1 .
العقد الثمين، ج 1، ص 469.
2 .
إتحاف الورى، ج 3، صص 135 ـ 136.
صفحه 326 |
سپاه كمك كرده توانستند مكه را تصرف كرده، امارت را در دست گيرند.
سپاه مماليك
حميضه و رميثه را به اسارت گرفته، آنان را همراه قافله، به مصر بردند.
اين دو تا سال 703 در قاهره بودند.
(1)
در اين سال، حُمَيضه و رُمَيْثه توانستند سلطان مملوكى را راضى به بازگرداندن آنان به مكه كنند.
آن دو پذيرفتند تا از وى اطاعت كرده، براى او دعا كنند.
سلطان به اين امر رضايت داد.
چنين مى نمايد كه سلطان نيروى عظيمى به فرماندهى نايب سلطان در مصر يعنى سيف الدين سلار به كمك آنان فرستاد.
شاهد، آن كه فاسى(2) به نقل از برزالى مى نويسد: نايب السلطنه ياد شده در رأس نيروى عظيمى كه همراه آن 25 تن از امراى مملوكى بودند حج گزارد.
ابن ظهيره هم از بازگشت رميثه وحميضه در اين سال به حكومت ياد كرده است.
نتيجه اين دو روايت آن است كه نايب السلطنه در نيروى عظيم خود حميضه و رميثه را از مصر همراهى كرده تا آنان را بر ضد ابوالغيث و عطيفه يارى رسانده، قدرت را به آنان باز گرداند.
اين نيرو با شدت هرچه تمام تر به مكه يورش برد، به طورى كه اهالى مكه و حجاج دشوارى هاى زيادى را متحمل شدند.
در برخى از نقاط مكه درگيرى پيش آمد.
اين وضعيت چندان ادامه نيافت; زيرا نيروى ابوالغيث و شريك او، ضعيف تر از آن بود كه بتواند برابر سپاه مملوكى مقاومت كند.
چيزى نگذشت كه ابوالغيث و شريك او از مكه بيرون رانده شده و دو برادر آنان، رميثه و حميضه به امارت رسيدند.
در اين وقت ابوالغيث و عطيفه اسير شده به مصر فرستاده شدند.
(3)
فرمانده قافله مملوكى همراه خود ده هزار اِردب گندم براى توزيع ميان فقراى مكه آورده بود كه پس از پيروزى اش بر مكه آنها را تقسيم كرد.
امراى مملوكى هم كه همراه
وى آمده بودند، خيرات و انفاقات فراوانى ميان مجاوران مكه و اشراف توزيع كردند.
1 .
إتحاف الورى، ج 3، ص 138.
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 242.
3 .
إتحاف الورى، ج 3، ص 140 - 141.
صفحه 327 |
همين كار در مدينه هم صورت گرفت.
بدين ترتيب حكومت حميضه و رميثه در مكه بار ديگر آغاز شد.
قبايل اطاعت آنان را پذيرفتند و امنيت برقرار شد و برخى از ماليات ها لغو گرديد.
مكه بار ديگر دوره تازه اى از آرامش را به همراه نفوذ مماليك آغاز كرد.
اين امنيت سبب فراوانى حجاج شد و قافله هاى حج در سال هاى 704 و 705 از مصر و مغرب و بلاد عراق و عجم به مقدار بى شمار به حج آمدند.
(1)
چيزى نگذشت كه اوضاع عوض شده، رميثه و حميضه ماليات هايى را بر حجاج وضع كردند كه چند سال گرفتن آن ادامه يافت.
بسيارى از حجاج اعتراض كردند و مماليك نيز خواستار الغاى آن شدند; اما حاكمان مكه از پذيرش اين درخواست خوددارى كرده، معتقد بودند كه اين پول در كار حكومت و امنيت راه ها صرف مى شود.
شايد هم دريافته بودند كه موافقت با الغاى ماليات بر حجاج (مكوس) نوعى راضى شدن به مداخله بيش از حدّ مردم مماليك در امور داخلى آنان است.
چنين مى نمايد كه برقرار كردن مكوس با استدلال به اينكه براى تأمين راه است، بازتاب خاص خود را داشت.
حجاجى كه اين پول را به هدف حفظ امنيت خود مى دادند، نمى توانستند بپذيرند كه اين امنيت با كمترين حادثه اى دچار اختلال شود.
در حج سال 705 حوادثى پيش آمد كه پيامدهاى خود را داشت.
در اين حادثه، گروهى از اهالى مكه با دسته اى از بدوى ها در آشوبى در بازار منى، درگير شدند.
به نظر مى رسد برخى از مفسدان بر آن بودند تا در اين فتنه ها دست به غارت بزنند.
آنان به مناسبت اين هوشه (تعبيرى كه معمولا از اين شورش ها مى شود) دست به اين كار زدند.
خبر اين حادثه پيش از آن كه به حاكم مكه برسد، به امير قافله حج مصرى رسيد.
به اعتقاد او پرداخت آن ماليات با اين قبيل غارتگرى ها سازگارى نداشت.
به نظر مى رسد او ترجيح داد تا فتنه گران را با شمشير خود تأديب كند تا آن كه اين مسأله را به حاكم مكه احاله دهد.
اوضاع به هم ريخت و حوادث تازه اى پيش آمد.
سپاه مصرى به دنبال فتنه گران به راه افتاد و اهالى مكه به كوه ها گريختند.
جمعى از باديه نشين ها هم به دنبال آنان رفتند.
بدين
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 243.
صفحه 328 |
ترتيب مماليك به زور سلاح هايشان بر اوضاع مسلط شدند.
در اين وقت، امير الحاج
مصرى بر بدوى ها يورش برده، شمارى از آنان را به عنوان قربانى در منى، گردن زد.
(1)
بسا عامل پديد آمدن اين فتنه در حج، افزون بر اصرار رميثه و حميضه بر گرفتن ماليات از حجاج، ناشى از تأثيرِ گرفتنِ اين ماليات از حجاج شام و مصرى باشد.
اين وضعيت، رئيس دولت مماليك، ناصر محمد بن قلاوون را خشمگين كرد، اما خشمش را پنهان نمود.
موسم حج بعدى، درآمدِ اندكى داشت، چرا كه شمار حجاج شام و مصر كم شد و چندين سال هم بود كه قافله عراق نيامده بود.
وضعيت به گونه اى شد كه ملك ناصر تصميم گرفت تا جاى رميثه و حميضه را با برادرشان ابوالغيث عوض كند.
وى آماده حج گشته با يك صد اسب سوار و پانصد شترسوار در سال 712 عازم مكه شد.
او با بيرون راندن رميثه و حميضه، مكه را اشغال كرد و ابوالغيث را به جاى آنان گماشت.
چنين مى نمايد كه اشراف مكه و بسيارى از ساكنان آن از بدوى و شهرى، به رميثه و حميضه بيش از ابوالغيث تمايل داشتند.
به همين دليل، امارت ابوالغيث با سلاح الملك الناصر هم استوار نشد و اهالى دشمنى با وى را از سر گرفتند.
اينان كه طى سال هاى 713 و 714 مشقّت زيادى را تحمل كردند، در سال 715 در اطراف حميضه جمع شده بر ابوالغيث يورش آورده، او را كشتند.
بدين ترتيب اين بار حكومت به تنهايى در اختيار حميضه و بدون حضور شريك او رميثه كه غايب بود، قرار گرفت.
(2)
خطبه براى مغولان
هنوز امارت حميضه مستقر نشده بود كه رميثه به او حمله كرد.
حميضه در حالى كه به مغولان عراق پناه برده بود به آن سو گريخته با بهره گيرى از قدرت آنان بر مردم هجوم آورد و توانست مكه را از برادرش باز پس گيرد.
پس از آن براى مغولان دعا مى كرد.
اين واقعه در سال 718 رخ داد.
اين امر بر مماليك گران آمده، به يارى عطيفه شريك ابوالغيث
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 243 تاريخ دقيق اين حادثه براى فاسى هم روشن نيست كه در سال 705 بوده يا 707. صاحب درر الفرائد المنظمة (ج 1، ص 388) آن را در سال 705 مى داند.
2 .
همان.
صفحه 329 |
پرداختند.
او نيز به برادرش حميضه يورش سهمگينى برد و پس از كشتن حميضه در سال 718 مكه را به تصرف درآورد.
(1)
در اين وقت، به سال 718 الملك الناصر حج دوم خود را به جاى آورد، در حالى كه همراه او پنجاه نفر از مماليك و بسيارى از اعيان دولت وى در شام و مصر بودند.
آنان اموال زيادى را به عنوان احسان ميان مردم توزيع كردند.
در سال 720 وضعيت به همين گونه ادامه يافت و شمار حجاج بسيار زياد شد.
مورّخان نوشته اند، در آن سال، بسيارى از علماى برجسته، حج به جاى آوردند.
در اين سال، حُجاج يك سنت متروك را احيا كردند و آن اين بود كه نمازهاى پنجگانه را در روز ترويه در منى اقامه كردند و زمانى كه خورشيد بر روى ثبير(2) طلوع كرد، به سمت عرفه حركت كردند.
(3)
سنجارى علت يكپارچگى حجاج را در احياى اين سنت بيان نكرده است، اما به نظرم حضور جمع زيادى از علما در حج آن سال، تأثير خاص خود را ميان حجاج در اين اقدامشان داشت.
آنان اين انديشه را در اجتماعات خود در مكه طرح كرده و آنگاه آن را ميان مردم آشكار كردند و مردم از آنان پيروى نمودند.
مردم در اين سال، روز جمعه، بدون اختلاف وقوف كردند و اين يكصدمين جمعه اى بود كه مسلمانان از سال نخست هجرت تا اين زمان، در عرفات وقوف مى كردند.
سنجارى مى گويد: شيخ رضى الدين طبرى، امام مكه، مى گفت: من در تمام عمرم حج به جاى آورده ام، اما شلوغ تر از اين موسم نديدم.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
خلاصة الكلام، ص 30، غازى در إفادة الأنام مى گويد كه حميضه به دست يكى از مماليك ترك در سال 720 كشته شد.
2 .
در باره ثبير بنگريد: معجم معالم الحجاز، مدخله مربوطه در مجلد دوم.
(عاتق).
3 .
منائح الكرم، سنجارى، (در حوادث سال هاى مربوطه در منائح، ج 2، صص 339 ـ 342 اين خبر نيامده است «ج» ).
4 .
همان.
صفحه 330 |
در سال 724 سلطان تكرور(1) كه نامش موسى بود، حج به جاى آورد.
وى با پانزده هزار نفر از پيروانش به مكه آمد.
برخى از ترك ها با آنان به بهانه جويى و نزاع برخاستند و نزديك بود با كشيدن شمشيرها در مسجد فتنه اى برپا شود كه سلطان تكرور با توصيه به پيروانش به اين كه دست نگاه دارند، آن را خاموش كرد.
(2)
عطيفه دعاى براى سلطان مملوكى مصر، الناصر محمد را آغاز كرد.
بسا اين اقدام سلطان ابوسعيد مغول را در عراق ناراحت كرده، تلاش كرد تا با اموال و هدايا عطيفه را بخرد; شاهد آن كه در حوادث سال 720 قافله عراق بارهاى شتر فراوانى را از هدايا و تحفه ها و اموال به مكه آورد.
(3) ترديد نداريم كه مقدار زيادى از اين هدايا سهم عطيفه بوده و اين مى توانسته حكم رشوه اى را در مقابل دعاى براى وى داشته باشد.
اما اين كار نتيجه اى در بر نداشت، زيرا عطيفه حفظ قدرت خود را همراهى با ملك ناصر در مصر مى دانست.
عطيفه بعد از آن كه برادر شريكش ابوالغيث و برادر دشمنش حميضه را از دست داد، تا سال 728 يا همان حوالى، در موقعيت امارت مكه ماند.
در مقابل او، تنها رميثه مانده بود; كسى كه تركان مملوكى با حمايت از جناح عطيفه، او را از مكه بيرون رانده بودند.
امارت رميثه
رميثه به رغم حمايتى كه مماليك مصر از برادرش عطيفه داشتند و مغولان نيز گرفتار جنگ هاى داخلى بوده، توان كمك به او را نداشتند، همچنان در انديشه گرفتن انتقام بود.
وى ساكت ننشسته با اتكاى به نفس شروع به تحريك قبايل بر ضد برادرش نمود.
به علاوه به نامه نگارى با اشراف مكه پرداخت كه اكنون بيشتر آنان به وى علاقمند و از
1 .
تكرور شهرى در صحراى جنوب شرقى افريقا است كه در حال حاضر به آن تكارنه گفته مى شود.
2 .
خلاصة الكلام، ص 30.
3 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 244.
صفحه 331 |
برادرش بيزار بودند و دليلش هم گرايش شديد عطيفه به مماليك مصر و حركتش در از ميان بردن استقلال مكه و تضعيف امارت آن بود.
تلاش هاى رميثه بر ضد برادرش به نتيجه رسيد و او توانست حوالى سال 729 يا 730 حكومت را از چنگ او درآورد.
با انتقال امارت مكه به رميثه، قافله عراق به رغم مشكلات داخلى، حركتش را به سمت مكه آغاز كرد.
اين در حالى بود كه در سال هاى امارت عطيفه، از آمدن قافله عراق ممانعت شده بود.
حركت مجدد آن قافله، مؤيد آن است كه دولت عراق از رميثه حمايت مى كرده است.
فاسى از برزالى از عفيف طبرى كه از علماى مكه در آن دوره بوده، چنين نقل مى كند: قافله عراق در سال 730 به حج آمد، در حالى كه همراهشان فيلى بود كه در تمامى مواقف حج همراهشان بود، و پس از آن به مدينه رفت، جز آن كه يك مرحله پيش از آن كه به مدينه برسند، مرد.
تا آن جا كه مى گويد: ما مقصود ابوسعيد بن سلطان خربنده(1) را از ارسال فيل با قافله عراقى درنيافتيم.
(2)
به باور من بعيد نيست كه هدف او ايجاد سروصدا و شهرت بوده است، آن گونه كه حضور عراق و كاروان و حكومت آن را در مكه اعلان كند.
اينها چيزهايى است كه در زمان ما، از آن به نوعى كارهاى تفنّنى و هنرى در وسائل ارتباط جمعى تعبير مى شود.
فاسى(3) به نقل از برزالى مى نويسد كه گروهى از حسنى ها در سال 730 به مكه يورش برده و به جنگ با عراقى ها پرداختند و از شمشير هم استفاده شد.
در اين وقت اسب سواران با اسبان خويش وارد مسجد شدند و بازار غارت شد و نزديك بود همگى حجاج از بين بروند.
باور من آن است كه اين تلاشى بود كه عطيفه با استفاده از بنى الحسن
1 .
ايلخان مغول در عراق.
در باره لقب خربنده، گويند: رسم مغولان اين بود كه به نام اولين حيوانى كه پس از تولد كودك وارد شود، تفأل مى زدند و براى همين پدر ابوسعيد را خربنده گفتند.
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 246; درباره اين فيل و حكايت آن بنگريد: منائح الكرم، ص 345; العقد الثمين، ج 3، صص 327 - 329; السلوك مقريزى، ج 2، صص 323 ـ 325. «ج»
3 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 245.
صفحه 332 |
بر ضد برادرش رميثه به راه انداخته بود.
بدين ترتيب عطيفه، برابر رميثه ساكت ننشسته با گردآورى قبايل شروع به دشمنى كرد.
اين دشمنى چندان گسترده شد كه در سال 731 ميان آنان نبردى درگرفت.
همزمان با ورود قافله مصرى در اين سال، نبرد شديدى ميان دو برادر جريان داشت و رميثه براى استقبال از آن كاروان، حسب المعمول، نتوانست بيرون برود.
چنان كه عطيفه هم نتوانست به كاروان مصر متصل شده يا با آنان ملاقات كند.
بسا دليلش آن بود كه مصر حاضر به حمايت از وى در برابر برادرش رميثه نبود.
زمانى كه رئيس كاروان حج مصرى به قاهره بازگشت، از جفاى هر دو برادر در حق خود به ملك الناصر قلاوون شكايت كرده از فتنه هاى مكه ميان آن دو سخن گفت.
قلاوون نامه اى به دو برادر نوشت و از آنان خواست تا هر دو به مصر بيايند.
اين دو، درخواست او را رد كرده با يكديگر مصالحه كردند و با يكديگر تصميم به قطع ارتباط با مصر گرفتند.
زمانى كه ملك ناصر از اين امر مطلع گرديد، خشمگين شده، دستور داد تا يك يورش نظامى به مكه را تدارك ببينند تا هر دو برادر و تمامى اشراف از بنى الحسن و هواداران و بردگان آنان را مستأصل كنند.
وى به فرمانده سپاه گفت تا خون هر كسى را كه در كنار آنان بماند، بريزند و وادى نخله(1) را چندان به آتش كشند كه نه دخترى در آن بماند و نه خانه آبادى.
چنان كه همه زن هايشان از منازل مكه و اطراف آن خارج شوند.
در اين وقت قاضى جلال الدين محمد قزوينى كه در مجلس سلطان ناصر حاضر بود برخاسته او را موعظه كرد و لزوم حفظ حرمت حرم را يادآور شده و پيشنهاد كرد تا نامه اى در تأييد رميثه براى امارت بنويسد و با ارسال سپاهى او را در تأمين امنيت بلاد حمايت كند.
ناصر رأى او را پذيرفت و ششصد نفر سپاهى را آماده كرده، همراه با نامه اى در تأييد رميثه به آن شهر فرستاد.
اين سپاه در نيمه صفر سال 731 از قاهره حركت كرده، در دهه اوّل ربيع الثانى به مكه رسيد.
دو برادر در اين باره به ترديد افتاده، شروع به آماده كردن شرايط براى دفاع
1 .
شايد مقصود وادى نخلة الشاميه، جايى ميان وادى فاطمه و مضيق باشد.
صفحه 333 |
از مكه شدند.
فرمانده سپاه نامه اى به رميثه نوشت و اهميت و هدف فرستادن سپاه را براى او توضيح داد.
سپس كسى را فرستاد تا اين مطلب را به وى تأكيد كرده و قسم هاى استوارى براى او بخورند تا اطمينان حاصل كند.
وى هم پذيرفته به مسجد آمد و خلعت و هداياى سلطانى را دريافت كرد.
اندكى بعد فرمانده سپاه مصر، پس از آن كه سپاه را براى خدمت به رميثه در مكه باقى گذاشت، خود به مصر بازگشت.
(1)
قلقشندى متن نامه اى را كه در تأييد رميثه به او داده شد، آورده كه در آن آمده است: آراى شريفه ما چنان اقتضا كرد تا رميثه را به عنوان امير منفرد در آن شهر معين كنيم و او را برگزينيم.
او از برگزيدگان نيك ماست و امارت هم گرچه در اين مدت در اختيار ديگرى بوده، اما اميرى به جز او نمى شناختيم; زيرا او بزرگ خاندان خود است كه ديگران هم از وى راضى و او را شاكرند.
اين نامه نشان از باور پيشگفته ما دارد كه زمانى ناصر، مؤيد عطيفه بر ضد برادرش بود تا آن كه دريافت، رميثه بيشتر سزاوار حمايت و تأييد است، چرا كه ثابت قدم و نيرومند و كسى است كه حمايت خاندان پشت سر اوست.
چنان كه دريافت اين اقدام مى تواند مانع از پيوستن رميثه به جناح ديگرى باشد.
ملك الناصر به دنبال اين حوادث در سال 732 براى سومين بار به حج آمد.
(2) اين در حالى بود كه قافله او شامل هفتاد نفر از امراى مملوكى و شمار فراوانى از چهره هاى برجسته از فقهاى مصر بود.
ما نبايد از همراهى اين همه امير مملوكى در چُنين قافله اى شگفت زده شويم، زيرا ناصر مى بايست آنان را به همراه خويش مى آورد تا از توطئه آنان ايمن بوده و از عدم فعاليت معارضان خود در صورت ماندن در مصر و در غياب وى اطمينان داشته باشد.
همان گونه كه گذشت شمار زيادى از برجستگان از فقهاى مصر در موكب او حضور داشتند و رميثه از همه آنان استقبال باشكوهى كرد.
او اجازه داد تا مردم براى
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 246.
صفحه 334 |
استقبال از آنان به خارج شهر بروند تا مقدم آنان را گرامى بدارند.
ملك ناصر هم عطايا و بخشش هاى خود را چندان توزيع كرد كه به بيشتر خانواده ها و افراد مكه رسيد.
(1)
در سال 734 عُطَيفه به مصر رفت و نامه اى از ملك ناصر براى برادرش آورد كه بر اساس آن نيمى از امارت را به او سپرد و رميثه پذيرفت.
اندكى بعد او را بيرون راند و بار ديگر با وساطت ناصر او را پذيرفت و تا سال 736 با آرامش گذشت.
در اين وقت بار ديگر اختلاف بالا گرفت و عطيفه به مصر رفت و تا سال 743 كه مرد همان جا بود.
بدين ترتيب امارت براى رميثه استقرار يافت.
(2)
در مراسم حج سال 741 حجاج روز جمعه و شنبه، يعنى براى دو روز در عرفات وقوف كردند كه ناشى از ترديد آنان بود.
(3)
در سال 743 سلطان يمن، الملك المؤيد رسولى حج گذاشت.
مماليك مصر تلاش كردند تا رميثه را وادار كنند تا در جريان وقوف سلطان يمن در عرفه، كار را بر وى دشوار كند.
به احتمال، هدف آنان اين بود تا ميان آن دو اختلاف اندازند; مبادا اتحادى ميان يمن و مكه پديد آيد.
اما رميثه زيرك تر از آن بود كه تحت تأثير پيشنهادات مصر قرار گيرد.
وى بهترين استقبال را از سلطان يمن كرد و گروهى از اشراف و فرماندهان را براى خدمت به آنان موظف نمود.
سلطان هم اموال زيادى در مكه توزيع كرد و هداياى بزرگى براى آن فرستاد.
وى خواست تا از خود اثرى در مكه برجاى گذارد.
به همين جهت پيشنهاد كرد تا خود پرده كعبه را بدهد و درِ كعبه را هم تجديد كند.
رميثه از ترس آن كه مبادا روابط وى و مصر به جايى برسد كه نتواند آن را كنترل كند نپذيرفت.
اين امر سلطان يمن را ناراحت كرد و به همين جهت با آن همه اكرام و خدمتى كه به وى شد، ناراضى از يمن رفت.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
إتحاف الورى، ج 3، صص 198 ـ 200 (مؤلف در اينجا به بلوغ القرى ـ نسخه خطى ـ ارجاع داده كه قاعدتاً بايد نادرست باشد; زيرا بلوغ القرى كه ذيل إتحاف الورى است، رخدادهاى سال هاى 885 به بعد را دارد.
«ج»
2 .
إفادة الأنام، خطى.
3 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 247.
4 .
همان.
صفحه 335 |
در اين سوى، رميثه به رغم آن كه سلطان يمن را به خشم آورد، اما نتوانست سلطان مصر را هم راضى كند.
ناصر از اين كه او توجه خاصى به سلطان يمن كرد و اَشراف را به جاى خدمت به مصرى ها در عرفه به خدمت او فرستاد، ناراحت بود.
تأثير اين نگرانى از آن جا به دست مى آيد كه ملك صالح فرزند ملك ناصر، عجلان فرزند رميثه را در سال 746 خواست و او را قانع كرد تا امارت مكه را به وى بسپرد.
بسا عجلان از آن رو كه نامش از عجله گرفته شده و يا به تصوّر آن كه سن پدرش بالا رفته، چنين انديشيد كه اگر در اين باره ترديد كند، ممكن است پدرش كسى ديگر از برادران يا خويشانش را به امارت بردارد، به سرعت درخواست سلطان را پذيرفت و تعهد كرد تا خودش در مكه كار را با پدرش يكسره كند.
به اعتقاد من كسى جز عجلان نمى توانست پدرش را به كنار رفتن از امارت قانع كند; زيرا رميثه از اعتماد به نفس بالايى برخوردار بود; اما عجلان توانست در ازاى پرداخت شصت هزار درهم به پدرش به عنوان عوض، او را قانع كند تا امارت مكه را به وى بسپارد.
بدين ترتيب رميثه بعد از 45 سال كه البته در ميانه، برخى سالها امارت نداشت يا شريك داشت و بخشى هم حاكم مطلق بود، از امارت كناره گرفت.
دوره امارت مستقل و مطلق وى قريب ده سال بود.
عجلان فرزند رميثه و برادرانش
عجلان در جُمادَى الثانى سال 746 امارت را به دست گرفت.
وى آگاه بود كه دو برادرش سند و مغامس، توقع مشاركت امارت را دارند.
براى همين آنان را به وادى نخله فرستاد.
اندكى بعد برادر سومش ثقبه را هم به همان جا فرستاد.
(1)
در سال 746 كامل، سلطان جديد مملوكى به سلطنت رسيد.
وى نامه اى در تأييد عجلان به مكه فرستاد و به او خبر داد كه برادرانش به مصر آمده و در آنجا در بند هستند.
عجلان دستور داد تا بازار را چراغانى كنند.
در اين وقت پدرش رميثه كه بيمار بود
1 .
خلاصة الكلام، ص 31.
صفحه 336 |
درگذشت و نعش او را در وقت نماز جمعه، گرد كعبه طواف داد.
وى را در ذى قعده همان سال در قبرستان مَعْلات دفن كردند.
(1)
در سال 747 سه بردار از مصر آزاد شدند، در حالى كه از سلطان نامه اى در دست داشتند كه مى بايست امارت نيمى از منطقه به آن سه نفر داده شده و نيم ديگر از آن عجلان باشد.
(2)
اين اقدام به روشنى نشان مى دهد كه مماليك آن اندازه كه براى حفظ نام خود در خطبه اهميت قائل بودند، براى امنيت مكه ارزش قائل نبودند.
در غير اين صورت اين اقدام كه سه نفر را بافرستادن حكمى شريك در امارت كنند، يعنى چهار نفر را در منطقه اى كه بسيار كوچك تر از آن است كه مشاركت بردارد، شريك كنند، چه معنايى دارد؟
من ترديدى ندارم كه مغزهاى متفكر مماليك به اين نكته آگاهى داشتند كه اَشراف مكه سر امارت با يكديگر رقابت دارند و بيش از آن كه در انديشه حلّ اين رقابت با عقل و حكمت باشند، در فكر حفظ نام و دعاى براى خود در خطبه هاى مكه هستند.
شايد هم از حلّ آن رقابت عاجز بوده و ترس آن داشتند كه در صورت حمايت از شريك ديگر، چندان كه بايد، كارشان موفقيت آميز نباشد و موقعيت خود را براى دعاى در خطبه از دست بدهند.
به همين دليل در مقابل غوغاگران بر ضد حاكم مكه، جز به صورت محدود نمى ايستادند.
زمانى هم كه دخالت مى كردند، مخالفان و غوغائيان را اسير كرده به مصر مى بردند و تلاش مى كردند تا آن جا كه ممكن است آنان را راضى نگاه دارند و يارانشان را بپذيرند و در مجالس خود در صدر جايشان دهند.
دليل اين امر آن بود كه مغزهاى متفكر مماليك مى دانستند كه اين اسرا تمامى آرزوهايشان را در باره داشتن امارت مكه از دست نداده اند و به ناچار روزى كه مماليك مجبور شوند دولت مكه را در اختيار بگيرند، بايد حكومت را به اينها يا نسل اينان برسانند; و اين زمانى رخ خواهد داد كه حاكم فعلى مكه، به دلايلى، ارتباطش را با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
منائح الكرم، ص 273.
2 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 337 |
مماليك قطع كرده، با حكومت ها و دولت هاى ديگر سر و سرى پيدا كند و نام آنان را در خطبه ياد نمايد.
به همين دليل بود كه حكومت مصر در اين موارد با احتياط و در دايره اى محدود دخالت مى كرد.
بنابراين نبايد از اين كه برادران عجلان را نگاه داشت، شگفت زده شد.
هدف آنان اين بود تا مانع از ورود آنان به مكه شوند تا زمانى كه دريابند حكومت مماليك، خود را مجبور مى بيند تا همان تأييدى كه نسبت به حاكم مكه دارد نسبت به اينها هم داشته باشد و سر وقت، آنان را رها كند تا خودشان تدبيرى براى كارشان بينديشند و مشكلاتشان را با شمشير يا هر وسيله ديگرى كه مى شناسند، اگر توانستند حل كنند.
دولت مصر هم سر جايش نشسته، مراقب اين اوضاع است تا در حد ممكن در آن دخالت كرده و در هر حال نام خود را در در خطبه حفظ كند.
بدين ترتيب بود كه سه برادر را رها كرده، آنان به سمت مكه رفتند و با امير آن جا به دشمنى برخاسته، بر ضدش شمشير كشيدند.
اين برادران توانستند امير مكه را در سال 748 از مكه بيرون كنند.
وى به مصر رفت و مدتى را در آنجا ماند و دوباره با جنگ در شوال سال 750 امارت را به دست آورد و اين بار برادرانش را از آنجا راند و آنان اين بار به سمت يمن رفتند.
(1)
دستگيرى سلطان يمن در منى
در سال 751 على بن مؤيد براى حج به مكه آمد.
بعيد نيست كه عجلان، پس از آن كه برادرش ثقبه و برادرانش در يمن به او پناه بردند، وحشت كرده بود.
به همين دليل، به بدترين شكل ممكن با سلطانى كه به مكه آمده بود، برخورد كرد.
فاسى در حوادث اين سال مى گويد: عجلان و امير قافله مصرى توافق كردند تا سلطان يمن را در منى دستگير كنند.
آنان در صبح روز سوم از ايام منى، مسلحانه به خيمه سلطان حمله كردند.
يمنى ها ساعاتى از آن روز را به نبرد با او برخاستند، پس از آن غارتيان خبر را شنيده، به آن سوى
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 205.
صفحه 338 |
هجوم آوردند تا آن كه غلبه بر يمنى ها قطعى شد.
و در آن وقت هر آنچه در خيمه هاى
آنان از اموال و امتعه و چهارپا بود، غارت گرديد.
سلطان يمن خود را تسليم كرد و امير قافله مصر او را اسير نموده، بدون آن كه اجازه دهد بقيه اعمال حج را انجام دهد، او را به مصر فرستاد.
در مصر ملك حسن بن محمد بن قلاوون از وى استقبال كرد و با احترام، او را از طريق حجاز به يمن فرستاد.
اما زمانى كه به دهناء(1) نزديكى يمن رسيد، بار ديگر او را دستگير كردند، چرا كه نگهبانان او مطالبى به مصر گزارش كردند كه سبب تحريك سلطان مصر عليه وى شده، دستور دستگيرى اش را داد و اين بار او را به بلاد كرك(2) در جنوب سوريه تبعيد كرد.
مدتى بعد، باز او را عفو كرد و در ذى حجه 752 به يمن بازپس فرستاد.
اگر اين داستان نشانگر آن باشد كه دشمنى عجلان با سلطان يمن به خاطر پناه دادن او به ثقبه و دو برادر ديگرش بوده، نيز نشانگر دشمنى ميان مماليك و سلطان يمن از خاندان ابن الرسول است كه قديمى است و بسا مماليك، آن دشمنى را از اسلاف خود، فاطميان مصر، به ارث برده بودند; چرا كه على بن رسول، جدّ سلاطين يمن، تابع فاطميان مصر بود، اما مدتى بعد ارتباط خود را با مصر قطع كرد و رابطه خصمانه اى ميان يمن و مصر برقرار بود كه مماليك وارث آن گشتند.
زمانى كه عجلان فرصت طلبى كرده، به آنان گفت كه سلطان يمن به برادرانش پناه داده تا آنان را براى تصرف مكه حمايت كند و بعد از آن در خطبه براى آنان دعا شود، اين نكته به علاوه آن دشمنى قديم، براى برخورد مماليك با سلطان يمن و حمله به او و اسير كردنش به سوى مصر كافى بود.
ثقبه و دشمنى تازه او
با آغاز سال 752 منازعه ثقبه هم آغاز شد.
گويا او از يمن بيرون آمده، به حجاز برگشت و به منازعه با عجلان پرداخت.
شاهد، آن كه غازى به نقل از ابن فهد در ذيل
1 .
قريه اى آباد در سمت چپ وادى ينبع كه از ميان رفت و خرابه هاى آن را امروزه به ساقيه مى شناسند (عاتق).
2 .
شهرى استوار بر روى تپه هاى بلندى ميان غور و صحراء در اردن كه هشتاد كيلومتر با عمان پايتخت اردن هاشمى فاصله دارد (عاتق).
صفحه 339 |
حوادث سال 752 نقل كرده است كه ثقبه در وادى فاطمه مستقر شد و با نيروهاى خود
برخى از قافله هاى يمنى را به محاصره درآورد و به زور از آنان ماليات هاى گمركى گرفت و به آنان دستور داد تا متاعشان را در همان وادى فاطمه بفروشند.
سپس مى نويسد: در اين وقت سلطان مصر از آن دو برادر خواست تا به مصر بيايند.
ثقبه نپذيرفت و عجلان قبول كرد، اما بعد از آن منصرف شده، عذرخواهى كرد و گفت كه نمى تواند به مصر بيايد و منطقه را با برادرش ثقبه تنها بگذارد.
چيزى نمى گذرد كه ما ثقبه را در ماه رمضان در مصر داريم كه مى خواهد فرمان جديد امارت خود را بگيرد.
همان جا كمك هايى هم از رؤساى مملوكى گرفته به مكه باز مى گردد و به نبرد با برادرش عجلان مى پردازد.
ثقبه كمى تأخير مى كند تا قافله مصرى برسد و وقتى رسيد از آنان براى فتح مكه استمداد مى كند، اما كاروان از اين كار امتناع كرده و ثقبه از اين امتناع خشمگين مى شود و تهديد مى كند كه مانع از ورود كاروان به مكه خواهد شد.
اين امر سبب بالاگرفتن دشوارى ها و افزايش بحران شد، اما اوضاع آرام گرديد; چرا كه امير كاروان حج و قاضى مصر عزالدين بن جماعه، تلاش مى كردند تا ميان دو برادر را مصالحه دهند و در اين كار موفق شدند تا آنان بپذيرند مكه را به اشتراك اداره كنند.
مدتى به همين منوال گذاشت تا آن كه باز اختلاف ميان دو برادر بالا گرفت و ثقبه برادرش عجلان را از مكه بيرون كرد، و مدتى بعد عجلان بازگشته ثقبه را از مكه راند.
(1)
چنين مى نمايد كه مماليك دريافتند كه ثقبه در حق برادرش جنايت مى كند و مصمم شدند تا با اقدام قاطعى، هر مقدار هم مشكل باشد با او برخورد كنند.
قرار بر آن شد تا امير الحاج در سال 754 ثقبه را دستگير كند، آن هم بعد از آن كه او را با يك نيروى نظامى تقويت كردند.
زمانى كه كاروان به مكه رسيد، امير الحاج دريافت كه ثقبه در وادى فاطمه
است.
به او نوشت كه در زاهر(2) او را ملاقات كند تا ميان او و برادرش مصالحه دهند.
ثقبه
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
همان وادى فخ كه در مكه است.
صفحه 340 |
همراه با برخى از ياران نزديكش در زاهر نزد اميرالحاج آمد و امير به طور ناگهانى او را
اسير و در زنجير كرد و همراه با آن افراد او را به مصر فرستاد و در آنجا او را در چاهى زندانى كردند.
غازى كه اين خبر را از ابن فهد براى ما نقل كرده است، مى افزايد: چنين چيزى در گذشته سابقه نداشت.
و نيز مى گويد: چنين ماجرايى براى ثقبه پيش نيامد، جز آن كه اهالى و اشراف، سختى هاى بسيارى را از ناحيه دشمنى هاى ثقبه طى چندين سال تحمّل كردند، بدون آن كه ثقبه بتواند به پيروزى قابل ملاحظه اى دست يابد.
بالا رفتن قيمت ها و بحران هاى موجود در اين سالها، زمينه يك كار جدى و تصميم قاطع را براى مردم فراهم كرد و منتظر آن بودند.
شاهد آن، مطلبى است كه غازى از ابن فهد در باره تتمه آن ماجرا نقل كرده و مى گويد: اين واقعه مردم را شادمان ساخت تا آنجا كه مى گويد: زان پس، غَلاّت وارد مكه شده، قيمت ها پايين آمد به طورى كه يك اِردب گندم به بيست درهم رسيد.
ثقبه هم در زندان مصر ماند، اما چيزى نگذشت كه توانست بگريزد.
وى باز به منازعه با برادرش برخاسته با يكديگر جنگ كردند.
باز صلح كردند، اما دوباره اختلاف ميانشان برخاست.
(1)
در سال 760 سلطان مصر به دو برادر نوشت تا به مصر بيايند، اما آنان نپذيرفتند.
اين امر سبب شد تا فرمان عزل هر دو نوشته شد و برادرشان سند بن رميثه را با مشاركت پسر عمويش محمد بن عطيفه به امارت مكه گماشتند.
عجلان و ثقبه در زندان
محمد بن عطيفه مقيم مصر بود و پس از اين امر، همراه يك سپاه كه چهار تن از امراى مملوكى در آن بودند، راهى مكه شد.
محمد بن عطيفه توانست امارت مكه را در اختيار بگيرد.
چيزى نگذشت كه سند فرزند رميثه هم از راه رسيد و شريك او گرديد.
(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
خلاصة الكلام، ص 33.
صفحه 341 |
بدين ترتيب اوضاع مكه آرام شده، ماليات مكوس كه عجلان و ثقبه مى گرفتند لغو شد و قيمت ها پايين آمده، فرمانده لشكر در مكه دستور خلع سلاح عمومى را داد و امنيت به بلاد بازگشت.
و اين گونه ثابت شد كه عجلان و ثقبه و ديگر اشراف هوادار آنان، با تصرّفات سختگيرانه و كارهاى خلاف خويش، مكه را بد اداره مى كردند; و اين كه ايجاد امنيت و آرامش در آن ديار، مع الاسف تنها با حضور يك نيروى نظامى قوى كه بتواند همه ريشه هاى اختلاف را از پايه بخشكاند، ممكن است.
فرمانده سپاه توانست عجلان و ثقبه را دستگير كرده و همراه آنان به مصر برود تا در آنجا زندانى شوند.
چنين مى نمايد كه كارهاى نادرست گذشته ميان عجلان و ثقبه و پيامدهاى آن از بحران ها و فتنه ها، زمينه را چنان مهيّا كرد تا مماليك ترك بتوانند فرصت تازه اى براى مداخله عملى در امور اين بلاد به دست آورند، چرا كه آن دسته نظامى كه همراه محمد بن عطيفه به مكه آمد و توانستند عوامل فتنه را از ميان ببرند، چيزى نگذشت كه با استدلال به اين كه مى بايست امنيت بلاد را زير نظر داشته باشند، در آن جا ماندگار شدند.
فاسى مى نويسد:(1) پس از آن كه اين سپاه در سال 761 قصد بازگشت به مصر را كرد، دسته اى ديگر از سپاه مملوكى به مكه رسيده، جايگزين آنان شد.
جايگزينى اين سپاه به جاى سپاه پيشين نشان مى داد كه مكه از سال 760 به اشغال نظامى درآمده و به طور مستقيم تابع دولت مماليك شده است.
اما اين وضعيت چندان ادامه نيافت، چرا كه اشراف در سال 761 با آنان در جريان يك غارت بزرگ وارد نبرد شدند كه به رفتن آن سپاه و پايان يافتن اشغال منجر شد.
داستان از اين قرار بود كه يكى از نظاميان ترك در خانه اى نزديك باب الصفا سكونت داشت.
يكى از اشراف كه صاحب آن خانه بود، از وى مال الاجاره خواست و او نپذيرفت.
طبعاً برخورد فخرفروشانه اى هم نشان داد كه به طور عادى افراد اشغالگر از
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 248.
صفحه 342 |
خود بروز مى دهند.
نزاع بالا گرفت و آن ترك، شريف را كتك زد و شريف هم خشمگين شده او را كشت.
تركان براى انتقام جمع شدند و اشراف هم براى دفاع آماده گشتند و آن واقعه رخ داد.
اشراف اسبى را نزديك باب الصفا ديدند كه منتظر صاحبش بود تا با آن سعى انجام دهد.
آن را برداشته سوارش شده و به سمت يكى از انبارهاى تركان در اجياد رفتند.
در آنجا، بر هر آنچه از سلاح و اسب بود مستولى شده، به محاصره تركان و كشتن آنان مشغول گشتند.
ترك ها به ناچار به مسجد الحرام پناه برده، درها را بستند.
فرمانده آنان هم به برخى از زنان اشراف پناه برد.
در اين وقت برخى از اشراف به مسجد رفته، اما داخل جماعت تركان نشده شروع به تيراندازى كردند و از آنان خواستند تا تسليم شوند.
آنان خود را تسليم كردند و پذيرفتند تا همگى مكه را ترك كنند، در حالى كه چيزى از ساز و برگ نظامى همراه نبرده و از اموالشان هم، تنها آنچه را كه سبكبال مى برد، بردارند.
در اين درگيرى برخى از اشراف هم كشته شدند كه از آن جمله مغامس فرزند رميثه بود.
(1)
با اين رخداد، زمان اشغال مكه به پايان رسيد و اشراف، و برادران عجلان بعد از آن كه اسراى خود از تركان مملوكى را به ينبع برده و علناً در بازار فروختند، حكومت خود را آغاز كردند.
وقتى اين خبر به الملك الناصر الصالح رسيد، دستور داد تا عجلان را كه زندانى بود سخت نگاه داشته و به برجى در اسكندريه منتقل كنند.
نيز دستور داد تا براى يك يورش بزرگ براى شكست اشراف آماده شوند.
كار اين حمله به جايى نرسيد، زيرا چند روز بعد مماليك بر سلطان خود شوريدند و او را در زندان قلعه انداختند و سلطنت را به منصور محمد ابوالمعالى بن مظفر سپردند.
(2)
ابن مظفر بر آن بود تا مشكل را با راه حلى جز آنچه سلطانِ پيش، در پيش گرفته بود حل كند.
او دستور آزادى عجلان را از برجى در اسكندريه داد و همراه او تجهيزاتى
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 248.
2 .
خلاصة الكلام، ص 33.
صفحه 343 |
فرستاد تا مكه را از برادرش سند و عموزاده اش محمد گرفته، خود امارت كند و در ازاى آن براى سلطان مملوكى دعا كند.
عجلان پذيرفت و توانست مكه را تصرّف كند.
اين كار در سال 762 با مشاركت برادرش ثقبه صورت گرفت، جز آن كه اندكى بعد ثقبه درگذشت و عجلان در امارت مكه مستقل شد.
(1)
برقرارى ماليات
عجلان يك حاكم فاسد نبود، چنان كه دستورات او نيز تند و قساوت گونه نبود، به عكس برادرانش كه به اين ويژگى ها شناخته مى شدند.
با اين حال، او در مقابل دشمنان خود، از برادران و فرزندان عمويش عطيفه، ناچار از به كارگيرى زور بود، همان طور كه نمى توانست چنين مالياتى را نگيرد، زيرا اين تنها منبع درآمد بود.
به همين دليل چيزى نگذشت كه مكوس را با اندكى تخفيف برقرار كرد و به برخوردهاى تند با دشمنانش روى آورد.
فاسى(2) در باره مبلغ مالياتى كه گرفته مى شد، بر اساس واحد پول يمن كه به آن مسعودى مى گفتند و به نظر مى رسد در مكه هم بر همان اساس مبادله و معامله مى شد، مطالبى بيان كرده است.
از يك بار شتر گندم،(3) دو مد به كيل مكه دريافت مى شد.
اين يك رويّه اقتصادى پذيرفته شده در بيشتر حكومت هاى امروزى است كه واردات از خارج را تقليل مى دهند تا بر توليد داخلى بيفزايند.
فاسى در باره تعرفه گمرگى هم مى گويد كه از يك بار شترِ پياز، سه دينار مسعودى گرفته مى شد.
اين مسأله با توجه به پايين بودن قيمت ها در آن روزگار كمرشكن بود.
1 .
خلاصة الكلام، ص 33.
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 249.
3 .
حِمل الجمل الحنطه.
«حمل» به معناى بار شتر است، اما در گندم و مانند آنها، ميزان، كيسه است كه مقدار آن شصت كيلو از كيلوى امروزى مكه است.
صفحه 344 |
در باره روغن و عسل و سبزيجات چيزى حدود بيست درصد گرفته مى شد.
اما در مورد خرما هم از هر سله (يك قنطار و نيم كه هر قنطار تقريباً 45 كيلو است) يك دينار مسعودى گرفته مى شد; اما فاسى قيمت يك سله را در اين زمان بيان نكرده تا بتوانيم نسبت آن را معين كنيم.
پس از اين مطالب، فاسى مى نويسد: مردم از بابت اين ماليات سختى مى كشيدند.
از جمله به فاسى خبر رسيد كه برخى از آنان گوسفندى را داده اند، اما به اندازه مقدار ماليات تعيين شده نبوده است.
از اين سخن او مى توان دريافت كه مقرّرات موجود به نسبت قيمت ها در آن زمان، ظالمانه بوده و اگر ما بتوانيم اصل گرفتن ماليات را براى پوشش دادن به مخارج ضرورى آن روزگار توجيه كنيم، نمى توانيم اين مبالغ ظالمانه را بپذيريم.
تصوّر من بر آن است كه نگاه آنان به ماليات، منحصر به پوشش دادن به مخارج ضرورى نبود، بلكه آنان خواهان چيزى بودند كه جز با گرفتن اين مبالغ سنگين و واردات پرحجم به دست نمى آمد.
چنين مى نمايد كه اعتراض به ظالمانه بودن اين ماليات، در حد انتقادها و اعتراض هاى محلى باقى نماند; زيرا روشن بود كه در دايره اى وسيع تر هم طرح مى شد، چنان كه خبرش به سلطان مصر، شعبان بن حسين بن ناصر قلاوون كه به سال 764 سر كار آمد، رسيد.
او تصميم گرفت تا يك كار سودمند سياسى براى سرزمين خود انجام دهد و آن اين بود كه خزانه مصر را مكلّف كرد تا برخى بخشش ها را به حكومت مكه تحت بررسى قرار دهد تا نزد خداوند ثواب داشته باشد و براى تاريخ هم بماند.
به علاوه پيوند ميان او و مكه را استوار سازد.
اين امر محقق شد، چرا كه شاهديم فاسى در حوادث سال 766 مى نويسد:(1) سلطان مصر دستور داد تا 68 هزار درهم به علاوه هزار اردب گندم به صورت سالانه براى امير مكه فرستاده شود و در برابر، امير مكه ماليات بر حجاج را نسبت به هر آنچه از متاع همراه مى آورند، بردارد.
البته امير مكه اجازه يافت تا از تاجران هندى و عراقى ماليات بگيرد.
عجلان هم اين امر را پذيرفت و از آن راضى بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 249.
صفحه 345 |
مى بينيد كه تجار هندى و عراقى از اين امر استثنا شدند.
دليل آن مى تواند همين باشد كه عراقى ها در منطقه اى بودند كه نسبت به نفوذ مصرى ها در مكه، مخالفت داشتند.
گمان چنين است كه اين كار مى توانسته ناشى از نوعى رقابت تجارى ميان بلاد ديگر با مصر هم باشد و من دور نمى دانم كه دولت عراق، خزانه خود را مكلّف كرده بود تا اجناس ارسالى به مكه را با كمترين قيمت بفرستند كما اين كه ژاپن در سال هاى اخير براى پشرفت خود چنين مى كرد.
همچنين بعيد نمى دانم كه هندى ها در كنار متاع خود، متاع هاى عراقى را هم عرضه مى كردند.
الغاى ماليات مكوس به ترتيبى كه گفتيم براى سال ها در مكه ادامه يافت.
به رغم تلاش هاى مصر براى استوار ساختن پيوندهاى خود با مكه و مبالغى كه در اين راه هزينه مى كرد تا نامش بر منابر مكه بماند، سياست عجلان شبيه چيزى بود كه آن را بازى با طناب مى گويند.
او هداياى مصر را مى پذيرفت، نام سلطان مصر را هم در منبر مى آورد، اما با برخى از پيشنهادات آنان مخالفت مى كرد و گويا بناى آن داشت كه روشن شود او تابع آنان نيست.
اين هم ممكن بود تا با دعاى براى ديگرى، دشمنى اش را با آنان آشكار كند.
در اين باره، فاسى ذيل حوادث سال 772 گزارش مى كند(1) كه عجلان به خطيب مكه ابوالفضل نويرى دستور داد تا براى سلطان اويس بن حسن، امير بغداد بر منبر دعا كند.
او مى نويسد: سلطان اويس قنديل هاى زيبايى براى كعبه و هداياى زيادى هم براى امير مكه فرستاد.
دعاى براى سلطان بغداد براى مدت ها كه فاسى هم نمى داند چه مدت بود، ادامه يافت.
به طور كلى عجلان از آن دسته از امراى مكه است كه توانست شخصيت خود را در امارت نشان داده و اثبات كند، از آن شخصيت هايى است كه روش خاص خود را داشت و حركتش بر اساس آن روش، اثر نيكويى در روابط آنان با مصر و نقاط ديگر گذاشت.
ابن خلدون در تاريخ خود مى نويسد: عجلان به رفتار عدالت گرايانه ميان رعايا و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
شفاء الغرام، ص 249.
صفحه 346 |
پرهيز از ظلم شهرت داشت و رفتارهاى تجاوزگرانه برخى از مردمانش را بر ضد تجار و مجاوران از ميان برد.
ابن فهد مى گويد:(1) وقتى عجلان با ام سعد دختر قاضى شهاب الدين ازدواج كرد مهريه او را هفتاد هزار درهم قرار داد.
چيزى نگذشت كه آن زن درخواست طلاق كرد، و او كه دستش باز بود، وى را طلاق داد.
احمد فرزند عجلان اهل جست و خيز بود و آرزوهايى داشت كه از همان رفتارهايش در زمانى كه هنوز پدرش حاكم بود، آشكار مى شد.
عجلان كوشيد تا با روش هاى سياستمدارانه او را آرام سازد.
براى همين وى را شريك در حكومت كرده برخى از درآمدها را به او اختصاص داد.
بسا با اين كار مى خواست وى با استفاده از اين پول ها، به دنبال فراهم كردن موقعيتى براى خود باشد تا اشتهاى او را ارضا كند.
احمد چند سال را كه سال آخر آن 774 بود به اشتراك سپرى كرد.
زان پس احمد به انفراد حاكم شد و اين پس از آن بود كه شروطى را از سوى پدرش پذيرفت، از جمله اين كه نام او در خطبه و دعاى براى او روى قبّه زمزم ترك نشود و براى اين كار به مصحف عثمانى قسم خورد.
وى تا زمان درگذشت پدرش عجلان در سال 777 به سوگند خود وفادار ماند و از آن پس احمد امير مستقل مكه شد.
(2) ما همين روايت را از ابن ظهيره مى پذيريم.
فرزندان عجلان
پنج نفر از فرزندان عجلان با نام هاى احمد، على، محمد، كبيش و حسن شهرت داشتند.
ديديم كه احمد ابتدا در امارت با پدرش شريك و سپس اندكى پيش از وفات پدرش در سال 777 مستقل شد.
وى اين مطلب را به سلطان مملوكى نوشت و او هم وى را تأييد كرد.
اين تأييديه در مكه خوانده شد و احمد سوگند خورد كه به عدالت رفتار كرده و از سلطان پيروى كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
إتحاف الورى، ج 3، صص 315 ـ 316.
2 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 347 |
احمد همان روش پدر را در عدالت و احياى عدل و داد ادامه داد، به طورى كه عدالت خواهى او همه جا سر زبان حجاج و مجاوران مكه افتاد.
دحلان مى نويسد:(1) او شجاع بود و اموال و اسب هاى فراوانى كه هيچ كدام از پيشينيانش گردآورى نكرده بودند، فراهم آورد.
فاسى مى گويد:(2) احمد از محمد فرزند كوچكش هم در سال 780 كمك گرفت، اما چون كوچك بود تأثيرى از وى در امارت مكه بروز نكرد.
احمد بن عجلان به روابط خوب خود با مماليك ترك در مصر ادامه داده در منابر مكه برايشان دعا مى كرد و هداياى آنان را مى گرفت.
اما اندكى نگذشت كه به سال 785 خبر سقوط مماليك ترك رسيد و به جاى آنان مماليك چركسى با فرماندهى ابوسعيد برقوق كه خود را بعد از تسلط بر مصر، سلطان ناميد و لقب الملك الظاهر برقوق را برگزيد، به جاى آنان به قدرت رسيدند.
(3)
در اين وقت احمد كسى را از طرف خود به دربار جديد فرستاد تا از سوى او تهنيت بگويد و صداقت خود را نشان دهد.
سلطان جديد از اين اقدام خشنود شده، روابط خوبش را با ياران احمد تأييد كرد و نمايندگان، همراه هدايا و خلعت ها و پيام هاى دوستانه به مكه بازگشتند.
(4)
به باور من پرداخت هاى سالانه كه مماليك ترك معين كرده بودند، به همان شكل قبل به مكه فرستاده مى شد.
ماليات نيز ملغا بود، چرا كه هيچ كدام از مورّخان از برقرارى
1 .
خلاصة الكلام، ص 33.
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 207.
3 .
مماليك ترك در كارهاى خود از مماليك چركسى استفاده كرده به دليل اعتمادى كه به آنان داشتند، بسيارى از كارها را به آنان مى سپردند.
با سست شدن دولت مماليك ترك و رسوخ ضعف به آن، به تدريج بر قدرت چركسى ها افزوده شده، نفوذشان بيشتر شد.
اندكى بعد، آنان بر مماليك ترك شورش كردند، همان طور كه مماليك ترك بر ايوبيان شوريدند.
شورش چركسى ها به رهبرى ابوسعيد برقوق چركسى پيروز شد و او در سال 785 خود را پادشاه دانسته لقب الظاهر برقوق را براى خود برگزيد.
بدين ترتيب مكه هم روابط خود را با دولت مماليك چركس هماهنگ كرد.
4 .
بنگريد: إتحاف الورى، ج 3، صص 349 ـ 352.
صفحه 348 |
مكوس پس از الغاى آن در مرحله قبل سخن نگفته اند.
در اين وقت، به سال 787 قافله اى از يمن همراه حجاج يمنى به مكه رسيد.
(1)محتمل است كه سلطان يمن به تصوّر مشكلاتى كه در مصر پديد آمده بود، تلاش كرد تا از فرصت استفاده كرده، شرايطى براى دعاى براى خود در مكه ايجاد كند.
احمد همچنان به امارت خود به صورت مستقل ادامه داد; سپس بار ديگر در سال 787 فرزندش محمد را در كار خويش شريك كرد تا آن كه خود در سال 788 درگذشت.
(2)
دحلان مى نويسد: در روزگار احمد 34 نفر از شدّت ازدحام در داخل كعبه مردند و اين در سال 781 بود.
(3)
از حوادث مهم دوران امارت احمد آن بود كه وى گروهى از خويشان خود را كه از آن جمله عنان بن مغامس بود دستگير و در حالى كه در زنجير بسته بود در اجياد زندانى كرد.
چيزى نگذشت كه آنان را به زندان علقميه در مروه منتقل كرد.
داستان اين بود كه سلطان برقوق، مبالغى براى آنان فرستاد تا از احمد بگيرند، اما او موافقت نكرد و اين سبب برخاستن فتنه شده، به دستگيرى آنان منجر شد.
سلطان مصر به او نوشت تا آنان را آزاد كند، اما او نپذيرفت.
اين جماعت با بستن لباس هايشان به همديگر از پنجره اى بيرون رفته به يكى از منازل اطراف رفتند تا از آن جا بگريزند.
نگهبانان مطلع شدند و به جز عنان كه از زندان خارج شده بود، بقيه را دستگير كردند.
عنان در مسير فرار خود به سمت سوق الليل رفت.
در آنجا كبيش فرزند عجلان، در حالى كه در نور چراغ سخت در پى او بودند، با او روبرو شد، اما وى توانست پنهان شود.
پس از آن به منزل يكى از آشنايانش در شعب على رفت و او، وى را در انبارى پنهان كرد.
خبر به كبيش رسيد و او به سرعت به
آن سمت رفت.
عنان در خانه زنى در معابده كه او را مى شناخت پنهان شد.
وقتى كبيش
1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 205.
2 .
خلاصة الكلام، ص 34.
3 .
همان.
صفحه 349 |
محل پنهان شدن او را شنيد به آن جا آمد، اما آن زن تأكيد كرد كه وى را نمى شناسد و كبيش برگشت.
بعد از آن عنان به وادى خليص رفت; جايى كه براى او شترى تندرو آماده شده بود.
وى سوار شده، به مصر گريخت.
در آن جا نزد دوستانش از مماليك چركسى رفت تا فرصتى براى انتقام پيش آيد.
زمان زيادى نگذشت كه موفق شد انتقام خود را از مكه بگيرد، و اين بعد از آنى بود كه از آنجا آواره شده بود.
(1)
با مرگ احمد بن عجلان در سال 788 فرزندش محمد، در امارت مستقل گرديد.
اين در حالى بود كه عمويش كبيش، وصىّ و سرپرست او بود و حكومت را نگاه داشته، بر تمامى كارها نظارت مى كرد.
(2)
حكومت محمد بيش از يك صد روز ادامه نيافت.
در جريان موسم حج سال 788 در جريان استقبال از يك قافله، شيئى آتشين به وى برخورد كرده، او را كشت.
در واقع وى به مراسم استقبال از قافله دعوت شده بود.
عموى او نظرش آن بود كه وى اين دعوت را نپذيريد.
بسا او دريافته بود كه برخى از عموزادگان او از اشراف از حكومت وى راضى نبودند.
به همين دليل وحشت داشت كه آنان در جريان اين جشنِ استقبال، او را بكشند.
به همين دليل به او گفت در مراسم شركت نكند.
اما اين بچه كه اكنون امير شده بود، اصرار بر شركت در آن مراسم را داشت.
وى حاضر شد و همان جا بود كه چيزى از آتش در جريان بازى به او اصابت كرد.
برخى نيز گفته اند كه اين جريان با توطئه امير الحاج مصرى به انجام رسيد.
(3)
برخى نيز گفته اند كه اين اقدام، كار باطنيان اسماعيلى بود.
اما روشن نشده است كه
1 .
منائح الكرم، ج 2، صص 385 ـ 388.
2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 206.
3 .
منائح الكرم، ج 2، ص 382. عبدالقادر جزائرى در درر الفرائد (ج 1، ص 420) گويد: اين زمان، امير الحاج مصرى آق بغا ماردينى بود.
وقتى به مكه رسيد، امير مكه محمد بن احمد بن عجلان با سپاه خود بيرون آمد.
زمانى كه به محمل رسيد، ترك هايى كه اطرافش بودند اطراف او را گرفتند.
زمانى كه خواست پاى شتر محمل را ببوسد، دو نفر از باطنيان به وى حمله كرده، او را مجروح ساختند كه از همان جراحت درگذشت و او را در قبرستان مَعْلات دفن كردند.
صفحه 350 |
آيا اين باطنى از اشراف مكه بوده است تا ما ارتباط اين مسأله را با سياست اشراف
بشناسيم يا آن كه فردى از بيرون بوده كه با انگيزه دينى كه ربطى هم به اشراف نداشته، دست به اين اقدام زده است.
مرور بر فرار عنان از زندان احمد كه داستانش را گفتيم، مى تواند ارتباط استوارى با اين ماجرا داشته باشد.
دحلان(1) اجازه نمى دهد ما براى اثبات اين ارتباط به زحمت بيفتيم; زيرا چيزى نمى گذرد كه به دنبال كشته شدن محمد كه امير الحاج مصرى او را كشت، مى گويد: نيز گفته مى شود كه او در بازار منى با كاردى كشته شد.
كسى هم گويد كه در استقبال از
محمل كشته شد.
سپس عباراتش را به گونه اى تنظيم مى كند كه ارتباط اين تحولات را مى توان ملاحظه كرد.
او مى نويسد: داستان چنين بود كه در زندان پدرش گروهى از خويشان اشرافش ـ كه از آنها ياد كرديم ـ بودند.
وقتى پدرش درگذشت سلطان مصر از او، يعنى محمد، خواست آنان را آزاد كند كه او نپذيرفت.
و گويا بنا داشت تا با
ميل هاى آتشين آنان را كور كند.
سلطان هم عنان بن مغامس را براى امارت در نظر گرفت، همان كسى كه از زندان گريخت.
سلطان او را همراه امير الحاج مصرى به مكه فرستاد و به او دستور داد تا وى را تا وقت استقبال از محمل در مكه با حضور امير آن جا يعنى محمد آشكار نسازد.
وقتى محمد در مراسم حاضر شد، آن آتش به سوى او پرتاب شده، وى كشته شد.
بدين ترتيب عنان انتقامش را از عموزاده اش گرفت.
بدين ترتيب حوادث جديد و قديم به يكديگر پيوند خوردند و به دنبال آن بود كه عنان خود را امير مكه ناميد.
فرزندان عجلان كه برادران مقتول بودند، همراه جمعى از يارانشان شروع به مقاومت كردند، اما فايده اى نداشت.
ترك ها با سلاح هايشان به آنان حمله كردند و تا اجياد رفته و افرادى از ياران محمد را كه مقاومت مى كردند، كشتند.
اين واقعه در سال 788 رخ داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
خلاصة الكلام، ص 34.