بخش 9
راه حج #160;#160;#160; پیدایش مطوّفین #160;#160;#160; مکه در روزگار عثمانى #160;#160;#160; مکه در روزگار عثمانى #160;#160;#160; عثمانى#160;ها و مکه #160;#160;#160; سلیم و مکه #160;#160;#160; مَحْمل رومى #160;#160;#160; ابونمى دوم #160;#160;#160; کشتن یک شیعه ایرانى در مکه #160;#160;#160; حمله پرتغالى#160;ها به جدّه #160;#160;#160; مَحْمل یمنى #160;#160;#160; حسن بن ابى نمى #160;#160;#160; ابوطالب بن حسن #160;#160;#160; امارت ادریس بن حسن #160;#160;#160; امارت محسن بن حسین #160;#160;#160; یک اقدام ظالمانه #160;#160;#160; احمد بن عبدالمطلب #160;#160;#160; قتلِ شیخ مرشدى، قشاشى و بدوى #160;#160;#160; امارت مسعود بن ادریس #160;#160;#160; تحریم قهوه #160;#160;#160; امارت عبدالله بن حسن بن ابى نمى #160;#160;#160; امارت محمد بن عبدالله #160;#160;#160; خاندان#160;هاى برکات، عبدالله و زید #160;#160;#160; واقعه جلالیه #160;#160;#160; امارت نامى بن عبدالمطلب #160;#160;#160;
صفحه 401 |
زمزم با سنگ مرمر فرش شده بود و در اطراف داخل قبه به صورت دايره جايى براى آب
بود كه عرض و عمق آن يك وجب و ارتفاع آن از زمين پنج وجب بود و آن آب براى وضو وجود داشت.
در پايين آنها هم ستون هاى كوچكى بود كه مردم براى گرفتن وضو روى آنها مى نشستند.
وى همچنين از قبّه عباس به همان صورتى كه ابن جبير در زمان ايوبى ها وصف كرده سخن گفته و از تُنگ هايى كه آب در آنها خنك مى شده ياد كرده مى نويسد: در آنجا خزانه اى هم براى كتاب ها و قرآن ها بود.
از جمله آن قرآن ها، مصحفى به خط زيد بن ثابت بود كه در سال 18 از وفات رسول (صلى الله عليه وآله) كتابت شده بود.
ابن بطوطه همانند ابن جبير به آن تبرّك جسته و بر آن بوسه زده است و مى نويسد: درِ اين قبّه از سمت شمال و در كنار آن قبّه اى معروف به قبة اليهودية است.
(1) چراكسه هر دو قبه را در سال 807 تعمير كردند و شايد تغييراتى هم در آنها داده باشند; زيرا بعدها ابن ظهيره در وصف آنها مى نويسد: قبّه عباس تنها مخصوص شرب است، اما كتاب ها و مصاحف در قبّه ديگر است.
او چيزى از مصحف زيد بن ثابت نمى گويد.
به نظر ما بعيد نيست كه آن قرآن در يكى از اين فتنه هاى فراوانى كه در مكه پيش آمده، از ميان رفته باشد.
هر دو قبّه در سال 1310 از اساس برداشته شد، چنان كه در جاى خود به آن اشاره خواهيم كرد.
در اين دوره، به سال 807 باب الخلوه در سمت زمزم بسته شد، جايى كه مجلس ابن عباس در آنجا بود.
در جاى الخلوه بركه اى سقف دار بنا گرديد و در ديوار آن كه در سمت باب الصفا بود، ظرف هاى مسين(2) وجود داشت كه از آب موجود در آن ها مردم در حالى كه روى سنگ هايى كه گذاشته شده بود نشسته بودند، وضو مى گرفتند.
بالاى آن بركه مسقف، خلوتى بود كه پنجره اى به سمت كعبه، پنجره اى به سمت صفا و پله اى
1 .
فاسى از اين قبة اليهودية ياد كرده و مى گويد چيزى از آن جز آنچه در سفرنامه ابن جبير آمده، نديده است.
بنگريد: شفاء الغرام، ج 1، ص 242.
2 .
به اين قبيل ظروف، حنفيات مى گويند و البته اسامى آن تغيير مى كند.
شايد بزبوز از كلمه «بزبز الماء» يا شير وقتى با قوت دوشيده مى شود، گرفته شده باشد.
در لغت هم شبيه اين وارد شده است (عاتق).
صفحه 402 |
آجرى و كوچك تا بركه داشت.
چراكسه حِجْر اسماعيل را هم با سنگ مرمر تعمير كردند و براى آن پرده اى از حرير مشكى كه آن را از داخل و خارج بپوشاند، فرستادند.
اين نخستين پرده در نوع خود براى حجر اسماعيل و آخرين آن بود.
(1)
قانصو در سال 917 دستور داد تا ديوار حجر را بار ديگر برداشتند و سنگ تازه اى از مصر براى آن فرستادند.
چراكسه در سال 881 روى مقام ابراهيم قبّه اى ساختند و منبرى چوبين هم در سال 815 براى مسجد فرستادند.
منبرهاى ديگرى هم در سال هاى 866 و 877 فرستاده شد.
(2)
پرده كعبه در طول دوران چراكسه مورد توجه خاص آنان بود.
در سال 810 در جانب شرقى آن جامه هاى منقوش حرير قرار دادند و به سال 819 براى در كعبه بهترين و زيباترين پرده را كه تا آن زمان بود، درست كردند كه روى آن نام سلطان چركسى مصر نقش شده بود.
(3) ]سنجارى ذيل حوادث سال 848 نوشته است: در اين سال، همراه محمل مصرى، نماينده اى از سوى شاهرخ، پادشاه عجم همراه با پرده اى براى كعبه و صدقاتى براى اهل مكه رسيد.
كعبه را در روز عيد قربان با همين پرده پوشاندند و صدقات را هم ميان مردم توزيع كردند.
[(4)
در سال 856 جقمق مملوكى، سمت شرقى و شمالى كعبه را با ديباج سفيد كه نخ هاى سياه داشت پوشاند.
همچنين قايتباى در سال 883 براى داخل كعبه
1 .
الإعلام، قطبى، در حاشيه خلاصة الكلام، ص 147.
2 .
بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 66 .
روشن نيست چرا مؤلف تاريخ اصلاحاتى را كه در مسجد انجام شده است، اين اندازه پراكنده آورده و حتى برخى از تحولات مهم را نياورده است.
براى مثال در سال 881 سقف كعبه تعمير شد.
بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 77. «ج»
3 .
الزهور المقتطفه، ص 52 .
4 .
منائح الكرم، ج 3، ص 43 - 44، الإعلام، ص236 (داخل كروشه در متن از مترجم است).
قطبى در الإعلام، ص 238 نوشته است كه در سال 856 ملك جقمق دستور داد تا آنچه را از پرده متعلق به شاهرخ ميرزا و نيز منسوب به ملك الاشرف برسباى است بردارند و فقط از آنِ او را در آنجا باقى بگذارند.
«ج»
صفحه 403 |
پرده اى ساخت.
(1) پرده داخل كعبه عوض نمى شد مگر اين كه از ميان مى رفت يا كسى از
خلفا قصد تجديد آن را مى كرد.
(2)
در سال 817 الغورى سمت باب ابراهيم را توسعه داده، بر بالاى آن قصر رفيعى را با امكانات اختصاصى ساخت و در اطراف قصر، در سمت بيرون مسجد، خانه ها و خلوت سراهايى درست كرد.
به علاوه در بيرون آنجا، وضوخانه اى ساخت كه حوض ها و بركه هاى آب داشت.
وى اين قصر و منازل اطراف آن را براى برخى از امور خيريه وقف كرد.
همچنين در سمت راست و چپ داخل مسجد، از همان باب ابراهيم، در زمين مسجد، انبارى از غلّه درست كرد و از آن براى نيازمندان مقرّرى معين نمود.
در سمت ركن يمانى نيز مخزنى ساخت كه مشتمل بر مخزنى براى تأمين نياز زائران به آب و مخزنى بزرگ براى جمع آورى آب باران از سطح مسجد بود.
سقف روى زمزم كه در سال 818 رو به ويرانى بود به طور كامل تخريب و بار ديگر ساخته شد.
(3) بعد از آن، چراكسه تعميرات فراوانى در گوشه و كنار مسجد داشتند.
از آن جمله باب النبى (صلى الله عليه وآله) را تعمير كرده، هشت طوق سمت باب الزياده را تجديد نمودند.
همين طور مناره باب السلام را برداشتند و در سال 816 از نو ساختند، چنان كه در سال 823 با مناره باب الزياده نيز چنين كردند.
اصلاحاتى هم در سطح كعبه داشتند.
در اين وقت، خاك هاى زيادى در سطح مسجد بود كه با استفاده از چند گاو نر آن خاك ها را جمع كرده به مسفله منتقل نمودند و به جاى آن شن نرم غربال شده اى از منطقه ذى طوى و وادى طندباوى آورده، آنجا پهن كردند.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
منائح الكرم، خطى.
2 .
تاريخ الكعبه، ص 226.
3 .
منائح الكرم، ج 2، ص 420.
4 .
إتحاف الورى، خطى.
ما در معجم معالم الحجاز «تنضباوى» را درست دانسته ايم.
در منائح الكرم (ج 2، ص 415) آمده است كه در سال 816 مقدار دويست هزار درهم هزينه زينت در كعبه شد كه آن را با طلا پوشاندند.
همانجا (ص 417) آمده است كه در سال 817 شيخو حاكم مصر، پلكانى براى كعبه فرستاد، چنان كه منبرى هم از چوب فرستاد كه خطيب روز ترويه روى آن قرار مى گرفت.
«ج»
اوقاف دوره مماليك در مصر براى حرمين به قدرى وسيع و گسترده بود كه تا به امروز هم اسناد و مدارك فراوانى از آن برجاى مانده است.
در دوره عثمانى بسيارى از اوقاف افزايش يافت و برخى تغيير كرد.
به خصوص در دوره اى حكومت، آنها را تصرف كرد و خود براى مخارج منظوره، مقررى به حرمين مى فرستاد.
شرحى از اوقاف باقى مانده از آن دوره و اوقاف موجود در مصر در دوره خلافت عثمانى بر اساس اسناد و مدارك و منابع علمى موجود توسط محمدعلى فهيم بيومى با عنوان مخصصات الحرمين الشريفين فى مصر إبان العصر العثماني (سال هاى 923 ـ 1220) به چاپ رسيده است (دارالقاهره، 2001).
صفحه 404 |
راه حج
همان طور كه گذشت در اواخر روزگار ايوبيان مسير حج از قصير و عيذاب به سمت عقبه تغيير كرد.
(1) اما چيزى نگذشت كه آن راه در سال 660 دوباره اهميت خود را به دست آورد، به طورى كه ملك ظاهر بيبرس بندقدارى، قافله حج را از آن راه فرستاد و همراهشان پرده كعبه و كليدى را كه براى آن ساخته بود، ارسال كرد.
در اين وقت، چراكسه بر اساس همانچه در روزگار ايوبيان بود، به تنظيم امور مربوط به اين راه مشغول شدند.
نخستين كسى كه رفت و آمد در اين مسير را منظم كرد، يكى از امراى مصرى با نام جمال الدين بود.
پدر او در سال 809 امير محمل مصرى بود و پسر، مشغول مرتب كردن كارهاى قافله در وقت رسيدن به عجره(2)، ايستگاهى پيش از سوئز، شد.
در آنجا دستور داد تا اسامى بزرگان و سران حجاج نوشته شده و محل آنان در قافله معين گردد.
به علاوه طليعه قافله هم معلوم شده، در كنار آن دسته اى از سپاه همراه آن شدند و اموال هم در ميانه قافله قرار داده شد.
(3)
راه ميان سوئز وعقبه بسيار دشوار بود وشتران درميان رمل ها فرو مسافران جز با شاخص هايى از سنگ كه در طول راه ساخته شده بود تا آنان را راهنمايى كند، راه رانمى يافتند.
حجاج در اين مسير از كمى آب درمضيقه بودند.
طول اين مسيرحوالى سيصد
1 .
بندر فعلى در اردن در خليجى به همين نام (عاتق).
2 .
شايد عجرود.
ايستگاهى مشهور ميان سوئز و قاهره.
3 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 405 |
كيلومتر بود كه قافله محمل كه سريع ترين قوافل بود آن را در طول ده روز طى مى كرد.
قافله ها از عقبه بالا رفته در شهر به استراحت مى پرداختند.
اينجا يكى از توقفگاه هاى اصلى حجاج مصرى در دوره مورد بحث ما بود.
شمارى از سپاهيان مصرى هم در قلعه آنجا براى تأمين امنيت راه حجاج حضور داشتند.
حجاج سوريه (در واقع فلسطين و لبنان يعنى سوريه ساحلى) در محل عقبه به حجاج مصرى مى پيوستند.
در واقع قافله سورى ها از غزّه به اينجا مى آمد و در اينجا به حجاج مصرى مى پيوست.
سپس از آن جا به سمت ايله از قراى قديمى كه از ميان رفته و به جاى آن عقبه ساخته شده، مى رسيدند.
پس از آن قافله هاى حجاج در كمتر از نصف ماه به شهر «الوجه» مى رسيدند.
در اين شهر حاكمى از سوى چراكسه حضور داشت.
نيز يك قاضى بود كه كارهاى شرعى را به انجام مى رساند و سپاهى كه براى تأمين امنيت بود و بازارى كه انواع اجناس از شمال و جنوب و غرب به آنجا آمده، در آن عرضه مى شد.
(1)
از پس از الوجه، راه به دو مسير شرقى و جنوبى تقسيم مى شد.
راه شرق به سمت عُلا و سمت جنوب به طرف ينبع و مدينه منوّره منتهى مى شد.
بدين ترتيب يك قافله سريع السير اين مسير را تقريباً در طول يك ماه و نيم تا مدينه يا مكه طى مى كرد.
راه هاى ديگرى هم وجود داشت كه قافله هاى شام و قدس از آن ها عبور مى كردند.
مهم ترين آنها راه عريش و عُلا بود.
اين راهى بود كه محمل شامى از دمشق از آنجا مى گذشت و زمان آن كمتر از چهل روز نبود.
(2)
اين راه ها به دليل عبور قافله هاى حج تا سال 1301 آباد بود.
از اين زمان مسير حجاج مصرى از طريق سوئز و با كشتى بادى ـ و پيش از استفاده از كشتى هاى بخار كه شرحش خواهد آمد ـ بود.
(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
همان.
3 .
فصل سوم كتاب مخصصات الحرمين الشريفين فى مصر (قاهره، 2001) اختصاص به شرح مسير قافلة الحاج المصريه دارد كه پيش از شروع در بحث مسير، ابتدا از جشن ها و مراسمى كه در وقت حركت محمل و زمان بازگشت در مصر و مسير و حجاز برپا مى شده سخن گفته و پس از آن مسير قافله حج مصرى را پيش و پس از عصر عثمانى مورد بحث قرار داده است.
بحث سوم اين بخش در باره حراست از قافله حج مصرى و بحث چهارم در باره اصلاحاتى است كه در مسير حج صورت گرفته است.
صفحه 406 |
پيدايش مطوّفين
به نظر مى رسد به دليل آن كه چراكسه عربى نمى دانستند و در عين حال تمايل به انجام اعمال با ابهت تمام و شكوه فراوان داشتند، ترجيح مى دادند اعتماد بر كسانى كنند كه به آنان كمك و خدمت كرده، به مشاعر حج آگاهشان كند و دعاها را براى آنان بخواند(1) و اين، عامل پيدايش كار مُطوّفى در مكه بود.
در منابع آمده است كه سلطان قايتباى در سال 884 براى انجام فريضه حج به مكه آمد.
بايد دانست كه از ميان سلاطين چركس كسى جز او حج نگزارد.
در آن وقت، قاضى ابراهيم بن ظهيره براى طواف دادن او پيش قدم شده، دعاها را به او تلقين مى كرد.
مورّخان در حدّى كه من از تواريخ مكه خوانده ام، پيش از اين قاضى، از كار مطوّفى ياد نكرده اند.
از جمله مطالبى كه قاضى در باره روايتش از حج قايتباى آورده آن است كه در آن وقت امير مكه كسى را به نيابت از خود براى استقبال از قايتباى به منطقه حوراء ـ نزديك املجِ ينبع(2) ـ فرستاده، در آنجا سفره اى عربى براى سلطان پهن كردند كه در آن انواع حلواهاى عربى بود.
سلطان كه از آن شگفت زده شده بود، از نام آن پرسيد.
به او گفته شد، نامش «كُل و اشْكُر» «بخور و شكر كن» است.
(3)
اين حكايت نشان از توجه آنان به سفره ها و ترتيب دادن انواع آنها در اين دوره دارد و نام گذارى، آن هم به نامى كه گفته شد، منعكس كننده عواطف و احساسات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
الإعلام، قطبى، در حاشيه خلاصة الكلام، ص 158.
2 .
آثار باقى مانده آن از ام لج در سمت شمال هست و چنين مى نمايد كه ام لج روى ويرانه هاى الحوراء بنا شده است، شايد اين نام، مربوط به بندر حوراء و قريه اى كه در كنار آن قرار داشته، بوده است.
3 .
الإعلام، قطبى، ص 153; شرح تفصيلى اين سفر را ايضا بنگريد در: منائح الكرم، ج 3، صص 86 ـ 93. «ج»
صفحه 407 |
دينى آنهاست.
قطبى(1) پس از آن كه از چگونگى استقبال قايتباى و مشاركت علما و بزرگان مكه در آن سخن گفته است، مى نويسد: زمانى كه سلطان به سمت بيرونى باب السلام رسيد، پاى اسب او به عتبه در، گير كرده، اسب جهشى كرد و عمامه سلطان بر زمين افتاد.
ابن فهد در اين باره مى نويسد:(2) اين نوعى تأديب الهى بود كه به سلطان تفهيم كرد كه مى بايد از اسب پياده شده و مُحْرم و مكشوف الرأس وارد مسجد شد.
سپس مى گويد: وى در طول اقامت خود، صدقات زيادى داد و چندان اموال بخشش كرد كه سابقه نداشت.
از قصّه هاى لطيف مربوط به حج قايتباى آن است كه شيخ محب الدين طبرىِ مكى، امام حرم، در ميان مستقبلين او در خارج از مكه حضور نداشت.
برخى از حسودان نزد سلطان بر ضد او سخن چينى كردند.
سلطان نيز وى را سرزنش كرد.
اما امام حرم پاسخ داد: من در بهترين بقعه، يعنى مسجد الحرام از شما استقبال كردم.
قايتباى خوشحال شد.
پس از آن سلطان شنيد كه وى چيزى براى امامت حرم به عنوان وظيفه نمى گيرد; به همين جهت گفت: من ماهانه صد دينار براى امامت تو قرار مى دهم.
اما طبرى گفت: امامت من براى خداست و چيزى در ازاى آن نمى گيرم.
چيزى نگذشت كه بدون آن كه سلطان به وى اذن برخاستن بدهد، برخاست و در حال رفتن گفت: السلام عليكم.
باز كسانى در اين باره سلطان را بر ضد وى تحريض كردند و گفتند: مقصودش آيه (سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِين) (سوره قصص، آيه 55) بود.
سلطان هيچ تحت تأثير قرار نگرفت و گفت: من در نخستين ملاقات، شير نيرومندى را برابر خودم حس كردم.
زمانى كه سلطان به مصر بازگشت، دستور داد تا شيخ به عنوان رئيس و شيخ حرم و مفتى و صاحب مقام تدريس و حِسْبه تعيين شود.
زمانى كه فرستاده سلطان به مكه رسيد و خواست فرامين را به او تسليم كند، به او گفتند: شيخ، نزد يكى از نانوايى هاى آخر خيابان آرد برده تا برايش نان بپزد.
فرستاده شگفت زده شد و كنار خانه شيخ منتظر ماند تا بيايد، آن گاه فرامين را
1 .
الإعلام، قطبى، در حاشيه خلاصة الكلام، ص 158.
2 .
إتحاف الورى، ج 4، ص 646 .
صفحه 408 |
تسليم او كرد.
شيخ دو قرص نان به وى داد.
فرستاده از اين اقدام شگفت زده شد و گفت: براى مثل چنين فرمان هايى دست كم هزار مى دهند.
شيخ اوراق را به او برگرداند و گفت: اينها را براى سلطانت ببر، من به آنها نيازى ندارم.
(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
تاج تواريخ البشر، خطى.
صفحه 409 |
مكه در روزگار عثمانى
مكه در روزگار عثمانى
ترك ها قبايل كوچ نشينى بودند كه سرزمين شان حدّ فاصل شمال چين تا درياى سياه و از سيبرى به سمت هند و ايران بود، جايى كه امروزه آن را تركستان مى ناميم.
از مشهورترين طوايف ترك در روزگار عباسيان در ماوراء النهر، سغد، فرغانه، اشروسنه، و اهل شاش (تاشكند امروزى) بودند.
اسلام در پى فتح بخارا و سمرقند در دوره اموى به آنان رسيد.
سپاه اسلام با آنان نبرد كرد و سپس در ازاى پرداخت پول با آنان مصالحه نمود.
در دوره عباسيان، شمارى از اين قبايل به مرور به سمت غرب آسيا حركت كردند.
برخى از آنان به شهرهاى اسلامى رسيدند و خليفه عباسى آنان را براى حفاظت از خود استخدام كرد.
وى اوّلين كسى بود كه آنان را به كار گرفت و پس از وى ديگر خلفاى عباسى به استخدام آنان در سپاه پرداختند.
آنان با نشان دادن لياقت و كفايت، از ديگر سپاهيان ممتاز بودند.
مهاجرانى گريخته از تنگناها و سختى هاى ابعاد مختلف زندگى كه در محيط تازه اى كه به آن هجرت كرده اند، خود را در مسيرى متفاوت مى يابند، و از خودگذشتگى مى كنند، آن چنان كه اين مسأله به صورت يك عادت اصيل در ميان آنان در مى آيد و از اين جهت آنان را در اين از خودگذشتگى، ممتاز مى سازد.
ما در روزگار خود برخى از مغربى ها را ديديم كه به استانبول مهاجرات كرده، برخى از سلاطين از آنان به عنوان محافظان خود استفاده كردند و اينان نيز در خدمت گزارى فانى مى شوند.
همچنان كه برخى از مهاجران افريقاى جنوبى كار حراست از اشراف مكه را عهده دار
صفحه 410 |
بودند و برخى برده بودند و اخلاص كامل به سرور خويش داشتند و در حفاظت از آنان فانى بودند.
همين روحيه، سبب شد تا ترك ها در سپاه مسلمانان به مناصب عالى دست يابند و گروه هايى مثل سلاجقه بتوانند بر مقدّرات خلافت عباسى در بغداد مسلّط شوند، چنان كه برخى ديگر توانستند، دولت هايى در نقاط مختلف دنياى اسلام تأسيس كنند كه از آن جمله مماليك ترك و چركس در مصر و عثمانى ها در آناتولى و سپس در سرزمين روم بودند.
ترك هاى بنى عثمان وابسته به برخى از اين قبايل بودند و در جايى نزديك به آناتولى اقامت داشتند.
در اين وقت با سپاهى از ترك هاى سلجوقى روبه رو شدند كه از مصاف با تاتارهاى مغولى گريخته بودند.
اينان پيش قدم شده براى يارى سلاجقه وارد ميدان شدند.
در همين اوضاع بود كه كفّه ترازو به نفع آنان بالا گرفت و سلطان سلجوقى به پاس خدمات آنان، منطقه اى را در آناتولى به اِقطاع به رئيس آنان ارطغرل واگذار كرد تا امارتى در آنجا برپا كند.
عثمان فرزند ارطغرل به تدريج محدوده حكومتى خود را افزايش داد و به سال 699 اعلام استقلال كرد.
جانشينان عثمان، سلاطينى بودند كه سرزمين هايى را فتح كردند و مشهورترين آنان بايزيد فرزند مراد (791) بود كه توانست بخشى از هيبت و قدرت مسلمانان را، به خصوص بعد از پيروزى اش بر سپاهيان متحد صليبى در جريان جنگ نيكولى، باز گرداند، به طورى كه اعراب و دولت هاى اسلامىِ وقت، پيروزى او را پيروزى خود تلقى كرده، آن را موفقيت تازه اى براى اسلام برشمردند.
حتى مماليك چركسى مصر با شنيدن خبر پيروزى هاى وى جشن گرفتند و خليفه عباسى كه از طرف مماليك در قاهره بود به او تهنيت گفت و لقب سلطان الروم را به او داد.
زمانى كه تيمور لنگ بر سلطان بايزيد يورش برد و او را در سال 804 اسير كرد، عثمانى ها دريافتند كه مماليك چركس در اين كار به تيمور كمك كرده اند.
آنان از فرصت استفاده كرده برخى از سرزمين هاى بايزيد را به متصرّفات خود افزودند.
عثمانى ها اين را به عنوان يك كينه در خود نگاه داشتند.
صفحه 411 |
مدتى بعد، عثمانى ها توانستند از اين مخصمه درآمده، بار ديگر جهاد خويش را
آغاز كنند.
محمد دوم فاتح قسطنطنيه، فتوحات خود را بسيار گسترش داد.
پس از وى بايزيد فرزند محمد، و سپس سليم كسى كه توانست مماليك را نابود كند و سپاهش را به سرزمين آنان كشانده و انتقام پدرانش را از آنان بگيرد و مصر را در اواخر سال 922 تصرّف كرده، كار مماليك را خاتمه دهد، سلاطين بعدى بودند.
وى در مصر ديدارى با خليفه وقت عباسى المتوكل على الله داشت كه زير چتر حمايت چراكسه بود و از خلافت جز اسمى نداشت.
از او خواست تا به نفع وى از خلافت كنار برود و او چنين كرد.
بدين ترتيب سليم اوّلين خليفه عثمانى است كه ملقّب به اميرالمؤمنين شد.
(1)
عثمانى ها و مكه
به طور معمول چنين مى نمايد كه ارتباط عثمانى ها با مكه از پس از سقوط مصر و تسلط عثمانى ها بر آن در سال 922 برقرار شد; اما واقعيت آن است كه عثمانى ها از يك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
برخى اين ادعاى منابعِ متأخرِ عثمانى را كه مدّعى هستند عنوان خلافت از طرف متوكّل عباسى به سلطان سليم داده شده رد كرده اند.
شاهد آنان اين است كه ابن اياس، مورّخ مصرى در آن وقت، هيچ اشاره اى به اين رخداد نكرده است.
اين افراد بر اين باورند كه مفهوم خلافت در معناى مقدس آن بيشتر در اين اواخر و هنگامى كه دولت عثمانى رو به ضعف رفت براى سلاطين اخير عثمانى به كار رفت، تا حمايت ساير مسلمانان را جذب كند.
در اين تعبير، به فعاليت هاى سلطان عبدالحميد دوم اشاره مى شود.
ضمن اين كه مى توان پذيرفت كه عثمانيان در بيشتر دوران خود بيش از آن كه از عنوان خلافت بهره برند از عنوان سلطان استفاده مى كردند، بايد توجه داشت كه اشاراتى در باب انتقال عنوان خلافت از سوى متوكل عباسى به سليم در برخى از منابع ديده مى شود از جمله اين عبارت كه در باره سليم است: «... آنگاه كه وارد قلعه شدند، حضرت فاتح ممالك العرب، قدم جلالت توأم، به تختگاه حضرت يوسف(عليه السلام) نهاده، بر تخت خلافت آن حضرت، بالسّعادة و بالميمنه، جلوس فرمودند و در حضور تمام علما و سادات و اعيان و اشراف مصر كه قبل از وقت، احضار گرديده بودند، المتوكّل على الله خليفه شانزدهم عباسى على العاده حقوق خلافت را به حضرت خداوندگار فراغت كرده، بيعت نمود و بالتبعيّه سايرين هم دست بيعت بوسيده، على مراتبهم خلعت پوشيدند و نايل انعام و اكرام گرديدند.
» بنگريد: انقلاب الإسلام بين الخواص و العوام; محمد عارف (به كوشش رسول جعفريان، قم، دليل ما) ص 211. «ج»
صفحه 412 |
قرن پيش از آن با مكه در ارتباط بودند.
مورّخان نوشته اند كه سلطان محمد اوّل، بخشى از
اموال خود را وقف فقراى حرمين كرد.
(1) اين سلطان يك قرن پيش از تاريخ فتح مصر مى زيست.
فرزند او مراد دوم در سال 824 براى فقراى حرمين،(2) سهمى از اموال اختصاصى خود را به صورت سالانه و در حد 3500 دينار معين كرد و سالانه مى فرستاد.
همين طور محمد دوم فاتح قسطنطنيه كه حدود هفتاد سال پيش از سليم مى زيست، خود را متعهد به پرداخت هدايايى به فقراى مكه كرده بود.
همچنين سلطان بايزيد پدر سليم، در همان سالى كه حكومت عثمانى را به دست گرفت، حج گزارد و ارتباط و پيوند خود را با امير وقت مكه محمد بركات پدر شريف بركات استوار كرد.
چنان كه ارتباط خود را با علماى برجسته و بزرگان شهر استوار كرده، هدايايى تقديم آنان نمود و اموال زيادى را ميان فقراى آن شهر توزيع كرد.
(3) خطيبِ وقت مكه شيخ محيى الدين عبدالقادر در بلاد روم با سلطان بايزيد ديدار كرد و سلطان صله هاى فراوانى به او داد.
همين طور شاعر مكه شهاب الدين بن حسين عليف به ديدار او آمد و جوايزى گرفت.
او قصيده رائيه خود را كه در ستايش بايزيد بود، به وى تقديم كرد:
او بدر كامل است كه هميشه نورش كامل است، در حالى كه ماه در بيشتر ايام ماه، نورش ناقص است.
او باران است، اما باران گاه نمى بارد، در حالى كه او در هميشه روزگار مى بارد.
او شمشير است، اما شمشير گاه كُند مى شود، در حالى كه او يكسره و براى هميشه بُرنده است.
من مرواريد كلامم را در ستايش افراد نگاه مى دارم، جز براى تو اى پادشاه دوران!
بايزيد در مقابل، هزار سكه طلا به او داد و علاوه، دستور داد تا هر سال صد دينار براى او فرستاده شود و پس از وى به فرزندانش هم بدهند.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
منائح الكرم، ج 3، ص 221. وى در ص 229 مى افزايد كه به اين پول، «صدقه روميه» مى گفتند.
«ج»
2 .
الإعلام، قطبى، در حاشيه خلاصة الكلام، ص 173.
3 .
همان، ص 177. نيز بنگريد: منائح الكرم، ج 2، ص 229.
4 .
الإعلام، قطبى، در حاشيه خلاصة الكلام، ص 177 و بعد از آن.
صفحه 413 |
بنابراين، ارتباط عثمانى ها با مكه بسيار قديمى بود و به اسلاف سلاطين عثمانى بر مى گشت، آن هم زمانى كه هنوز قسطنطنيه را فتح نكرده و در بورسا بودند.
آنان بعد از فتح قسطنطنيه، پايتخت خود را به آنجا منتقل كردند.
همان زمان ـ يعنى از يك قرن پيش از فتح مصر ـ عثمانى ها اهل خير و نيكى در حق مكيان بودند.
سليم و مكه
بحث ما در باره شريف مكه، به شريف بركات خاتمه يافت و اين كه پس از تسلط بر آن شهر، فرزندش ابونمى را هم در اداره امور شريك خود گردانيد.
هنوز هلال 923 آغاز نشده بود كه اخبار فتوحات عثمانى به مكه رسيد.
به دنبال آن، تفصيل خبر مربوط به سقوط چراكسه در مصر و استقرار دولت عثمانى در آنجا به مكه واصل شد.
اندكى بعد نماينده دولت عثمانى به مكه رسيد و شريف را در امارتش بر مكه تأييد كرد، مشروط بر آن كه بپذيرد براى خليفه جديد عثمانى دعا كند.
بركات چاره اى جز موافقت نداشت و نيز اين كه فرزندش ابونمى را به نيابت از خود نزد سلطان سليم به مصر بفرستد تا پيوندش را با دولت جديد استوار كند.
دحلان مى نويسد:(1) سپاه عثمانى در زندان مماليك چركس، شمارى از اهل مكه را يافتند كه به خاطر دشمنى با بركات در آنجا به سر مى بردند و آنان ايشان را آزاد كردند.
(2)سپس مى افزايد: عثمانى ها سپاهى را براى حمله به مكه آماده كردند كه قاضى مكه صلاح الدين بن ظهيره آنان را از اين كار باز داشت.
وى كه خود يكى از زندانيان بود، خواست تا تفصيل آنچه را در داخل خاندان امارت در مكه كه همين اشراف بودند، بود به بركات بنويسد; و اين كه او باورش اين است كه بركات در ايجاد روابط حسنه با عثمانى ها مخالفتى نخواهد داشت.
عثمانى ها اين پيشنهاد را پذيرفتند.
قاضى همچنين براى امير
نوشته بود تا فرزندش ابونمى را به نمايندگى خود به مصر بفرستد كه بركات اين فكر را
1 .
خلاصة الكلام، ص 50 .
2 .
منائح الكرم، ج 3، ص 227; الاعلام، نهروالى، ص 284 (با تفاوت).
«ج»
صفحه 414 |
پسنديد و فرزندش را به مصر فرستاد.
سلطان هم با احترام فراوان با او برخورد كرده مقدمش را گرامى داشت و امارت او و پدرش را بر مكه تجديد كرد و نصف واردات مكه و جده را در آن سالِ 923 براى آنان قرار داد.
(1) بركات هم زان پس، براى خليفه عثمانى دعا كرد و چيزى نگذشت كه تعبير «اميرالمؤمنين» و «خادم الحرمين الشريفين» هم در خطبه براى خليفه جديد عثمانى افزوده شد.
سلطان سليم، امور حرمين را مورد توجه قرار داده، هدايايى براى مكه و اعيان از اشراف معين كرد و پولى هم براى توزيع ميان فقرا اختصاص داد و مقرّر كرد تا مقدار زيادى گندم به صورت مرتب و سالانه به مكه فرستاده شود.
اين اولين مقرّرى از اين دست بود كه به صورت منظّم و در قالب كمك فرستاده مى شد كه البته بايد موارد نامنظمى را كه پيش از آن وجود داشت استثنا كرد.
(2)
سنجارى در منائح الكرم گفته است كه غلاّت صدقه پس از سلطان سليم رو به فزونى گذاشت، به طورى كه معاش مكيان را از اين سال تا سال آينده تأمين مى كرد.
(3)
مَحْمل رومى
سلطان سليم در كنار محمل مصرى، يك محمل رومى ترتيب داد كه سالانه به مكه مى رفت و پرده كعبه را هم كه از اموال اختصاصى او تهيه مى شد، به مكه مى برد.
(4)
بركات همچنان امير مكه بود و از فرزندش ابونمى در كار اداره مكه بهره مى برد تا آن كه به سال 932 در حالى كه هفتاد سال داشت، درگذشت.
جنازه او را پيش از دفن هفت بار دور كعبه طواف دادند.
مدت امارت او به استقلال يا اشتراك با فرزندش 53 سال بود.
(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
منائح الكرم، ج 3، ص 227; الاعلام، نهروالى، ص 284 (با تفاوت).
«ج»
2 .
الإعلام، قطبى، در حاشيه خلاصة الكلام، ص 191; منائح الكرم، ج 3، ص 236.
3 .
بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 230.
4 .
منائح الكرم، ج 3، ص 227.
5 .
تاريخ مكه، اتحاف فضلاء الزمن، ج 1، ص 405. در آنجا آمده است كه وى شب چهارشنبه 14 ذى قعده سال 931 درگذشت و تا اين زمان به استقلال و شراكت 54 سال حكومت كرده بود.
«ج»
صفحه 415 |
ابونمى دوم
با درگذشت بركات، امارت به فرزند بزرگ و شريك قبلى او محمد ابونمى دوم رسيد كه اين زمان بيست سال داشت.
مورّخان اين ابونمى را از سران اشراف بنى بركات مى دانند، چنان كه وى را زعيم و رهبرى مى دانند كه ميان خاندان هاى مختلف اشراف كم مانند است.
در كنار اين امر، وى به نظام نامه اى شهرت دارد كه از وى شناخته شده است و گويند كه در آن ديه هر مردى از اشراف را چهار برابر غير اشراف قرار داده بود.
من تلاش كردم نسخه اى از آن را بيابم اما نتوانستم، جز آن كه اخيراً يك متن تأييد شده توسط برخى از اشراف از نوادگان ابونمى را يافتم كه در روزگار يحيى بن سرور در سال 1237 تنظيم شده بود و اين متن همان طور كه مورّخان مى گويند منقول از سندى است كه به شريف مسعود بن سعيد از چهره هاى برجسته از آباءشان تعلق داشته است.
بعيد نيست كه مقصود از آباء همان ابونمى يا فرزندان او باشد.
بر اساس تصويرى كه از اين وثيقه برجاى مانده، محتواى آن در باره تعيين مناسباتى است ميان فرزندان ابونمى و جرايم تعيين شده در باره تجاوز يكى بر ديگرى يا بر كسى كه از غير آنان به يكى از آنان پناه برده باشد، يا كسى كه پيرو آنان بوده و از ايشان محسوب است.
غالب اين جرايم، تعيين غرامت از اسب و شتر و برده بوده و مستند آن چيزى جز عادات به ارث رسيده از پدران نيست، آن هم در قالب و صورتى كه امروزه معنا و مفهومى ندارد.
ابونمى امارت مكه را ميان فرزندانش موروثى كرد، چنان كه پياپى، آن را به ارث مى بردند.
امتياز او هم به درايت و استقامتى بود كه در كار حكومت داشت و اعراب و اهالى به شدّت از او حساب مى بردند.
چنان كه حُجّاج و مجاوران در مكه هم حرمتش را حفظ مى كردند و صاحب منصبان عثمانى هم منزلت او را مى شناختند و عقل او را در از ميان بردن فتنه ها و پايين نگاه داشتن قيمت ها تأييد مى كردند.
طى سال هاى طولانىِ حكومت وى، مكه در آرامش كامل به سر مى برد و هيچ گونه هيجان و آشوب بيهوده اى
صفحه 416 |
در آن رخ نداد.
(1)
ابونمى در امارت، از فرزند بزرگش شريف حسن كمك گرفت و اين پس از آن بود كه در سال 947 در اين باره حكم سلطانى هم گرفت، به طورى كه خطيب بر روى منبر، ابتدا براى عثمانى ها و سپس براى ابونمى و پس از آن براى فرزندش حسن دعا مى كرد.
وى از فرزند ديگرش احمد هم كمك گرفت، اما وى در حيات پدرش درگذشت.
(2)
كشتن يك شيعه ايرانى در مكه(3)
در 18 شوال سال 945 يك بحث علمى ميان يك عالم ايرانى با نام حسين استرآبادى با ملاعارف و شيخ ابوالمعين سمرقندى در مدرسه كلبرجيه در مجاورت باب صفا رخ داد.
استرآبادى گفت كه آيه ]ان الله لايحب الخائنين[ در شأن عمر نازل شده است.
و افزود: از ميان هفتاد و دو فرقه، تنها شيعه فرقه ناجيه است.
بحث بالا گرفت.
وى را به منزل قاضى رومى افندى مصلح الدين مصطفى حنفى بردند.
او گفت: من گفتم آيه ]علم الله أنكم كنتم تختانون... فالان باشروهن[ در موضوع روزه زنان، در باره عمر نازل شده است.
اما آنان شهادت دادند كه آيه نخست را گفت.
مخالفان، قاضى را متهم كردند كه رشوه خواهد گرفت و او را آزاد خواهد كرد.
سروصدا بالا گرفت.
فرمانده محمد بن عقبه او را گرفته بيرون آورد، اما از ترس اعتراضات، آن عجمى را رها كرد.
برخى از روميان با خنجر به او زدند و وى افتاد.
در اين وقت، عامه، استرآبادى را نزديك خانه قاضى سنگسار كردند.
قاضى براى حفظ جانش، درِ خانه اش را بست.
مردم جنازه آن مرد را آتش زده و سوزاندند به طورى كه در آن شب آتش تا شب ادامه داشت.
گفته اند كه قاضى مالكى تاجى بن يعقوب گفت تا آتش را خاموش كرده، جنازه آن مرد را بردارند و كفن كنند و او را در شبيكه دفن كردند.
عقلا، جرأت عامه در اين كار آن هم در
1 .
بنگريد: تاريخ مكه، اتحاف فضلاء الزمن، ج 2، ص 560 .
2 .
اشراف، آل منديل و آل حراز را به اين احمد منسوب مى كنند.
بنگريد: خلاصة الكلام، ص 52 .
3 .
اين عنوان و مطالب ذيل آن از مترجم است (ج)
صفحه 417 |
خانه قاضى را نپسنديدند.
مقتول صاحب بچه اى كوچك و كنيزى بود.
اينان با گروهى از شيعه بودند كه روز عيد با سنيان حاضر نشدند و روز بعد را عيد گرفتند.
(1)
حمله پرتغالى ها به جدّه
حملات فرنگى ها به سواحل عربى از زمان چراكسه آغاز و به مرور بر شدّت آن افزوده شد.
در اين حملات آنان توانستند به جدّه برسند، جايى كه حسن كردى از سوى چراكسه، آنجا را ديوار كشيده بود.
در اوايل سال 948 بود كه پرتغالى ها در مرسى كه معروف به ابوالدوائر بود، در نزديكى جدّه توقف كردند.
نيروهاى آنان عبارت از 85 كشتى پر از مردان مسلح بود.
ابونمى مصمم شد تا با آنان روبرو شود.
به دنبال آن از طرف وى در بازارها و نيز ميان قبايل، نداى جهاد داده شد و مجاهدان از باديه به سوى وى شتافتند.
او نيز سلاح در اختيار آنان گذاشت و با سپاه بزرگى به سمت جدّه حركت كرد.
آنان در برابر دشمنِ متجاوزِ غارتى ايستادند و با نيروى سلاح مانع از ورود آنان به ساحلشان شدند.
ابونمى خود در صفوف نخست مدافعان بود و در حالى كه زره نظامى پوشيده و مسلح بود، پيشاپيش مجاهدان حركت مى كرد.
(2)
دحلان قصه اى از بزرگوارى و عظمت ابونمى نقل مى كند كه جالب است.
يك نفر ترك از واليان از سوى خليفه مأموريت يافت به مصر رفته از آنجا هدايايى براى ابونمى ببرد.
زمانى كه هدايا را داد، از برخوردى كه با او شد راضى نبود.
اين را در خود نگاه داشت تا آن كه ترك ها وى را در سال 958 به اميرى حج منصوب كردند.
وى از فرصت استفاده كرده به ايجاد آشوب در سپاه ابونمى پرداخت و سقوط او را در ايام موسم اعلام كرد.
در اين وقت در منى ميان نيروهاى او و ابونمى درگيرى پيش آمد.
اين آشوب سبب شد تا باديه نشينان سوء استفاده كرده به حجاج يورش بردند و مردم در ترديد مانده، از بسيارى از مناسك خود باز ماندند.
ابونمى كه مى دانست رها
1 .
نيل المنى، (جارالله بن العز بن نجم بن فهد مكى، مؤسسة الفرقان،، 1420) ج 2، ص 763 ـ 764
2 .
خلاصة الكلام، ص 52; و بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 300.
صفحه 418 |
كردن اين غوغاگران براى حمله به حُجّاج تا چه اندازه خطرناك است، حركت كرده
شمارى را مجروح كرد و نيروى محمود پاشا را هم شكست داد و از مكه بيرون راند.
زمانى كه محمود پاشا به تركيه برگشت، خليفه، نامه اى به ابونمى نوشته، از آنچه رخ داد عذرخواهى كرد و گفت كه محمود پاشا به خاطر اين رفتار مؤاخذه شده است.
(1)
حكومت ابونمى تا سال 974 به درازا كشيد.
در اين وقت كه وى پير شده بود به نفع فرزندش حسن از امارت كناره گرفت.
او اين مطلب را براى سلطان عثمانى نوشت و آنان نيز حسن را تأييد كردند.
از آن پس ابونمى زندگى اش را وقف عبادت و علم كرد تا آن كه در نهم ]يا دهم [محرّم الحرام سال 992 در حالى كه بيش از هشتاد سال داشت، درگذشت،(2) در حالى كه در وادى آبار در جنوب مكه در جايى معتكف شده بود.
جنازه او را به مكه آورده دفن كردند.
(3) محدوده حكومت او در ساير مناطق حجاز هم از خيبر تا حلى و از آن جا تا نواحى نجد امتداد داشت.
(4)
مَحْمل يمنى
در دوران ابونمى، يمنى ها هم محملى براى خود درست كرده، حجاج خود را سالانه همراه آن محمل مى فرستادند و هدايايى هم همراهش مى كردند.
اين كار را مصطفى پاشا نشار، والى عثمانى ها در يمن باب كرد.
(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
خلاصة الكلام، ص 53 .
2 .
در النور السافر، (ص 339) سال درگذشت وى 990 آمده است.
«ج»
3 .
منائح الكرم، ج 3، صص 372 ـ 373.
4 .
همان.
در الرحلة اليمانية از شريف شرف بركاتى، (ص 136) آمده است: ابونمى به مدت شصت سال حكومت كرد.
او از سال 932 حكومت را به دست گرفت.
در شفاء الغرام هم آمده است: سلطان سليم (در متن عربى به خطا: سليمان) در سال 923 او را شريك پدرش بركات قرار داد و در سال 992 در گذشت.
در واقع، امارت او به شراكت و استقلال، همان طور كه بركاتى گفته است، شصت سال بود.
5 .
منائح الكرم، ج 3، ص 346 - 349. سال ارسال محمل يمنى 963 است.
«ج»
صفحه 419 |
حسن بن ابى نمى
با كناره گيرى ابونمى، حسن در امارت مكه استقلال يافت و با درايت و قدرت به حلّ و فصل امور مشغول گشت.
او در كفايت چيزى از پدر كم نداشت، جز آن كه تسامح و عدالت خواهى او بيشتر بود.
وى تلاش كرد تا از زياده طلبى اشراف و روش هايى كه در اين باره پدرش باب كرده بود بكاهد، اما صاحبان امتيازات به مرور ايام بر اين روش ها عادت كرده بودند و اين را حق طبيعى خود مى دانستند تا از ديگران ممتاز باشند.
به همين دليل، تلاش هاى او در اين باره ناكام ماند.
عثمانى ها هم در اين دوره، مصلحت خويش را در اين مى ديدند تا در سياست داخلى مكه مداخله اى نكنند و به همين مقدار كه نام و فرمانشان در تأييد امير مكه بر منابر خوانده شود، بسنده نمايند.
حسن بن ابى نمى نخستين كسى بود كه در اسناد، اين عبارت را مى نوشت: «يجرى على الوجه الشرعي والقانون المحرّر المرعي».
بعد از وى امراى مكه به اين روش ادامه دادند.
همين طور در انتهاى گزارش ها اين را مى نوشت: «يجاب على سؤاله زاد الله فى نواله»(1) كه اين دلالت بر سلامت نفس و پاكى روح او بود.
او پايين «اِنهاء»ها تنها مهرش را مى زد و روى اقارير اسمش را مى نوشت، اما مهر نمى زد.
(2) وى خانه اى با نام «السعاده» درست كرد كه برابر خانه ام هانى و باب اجياد بود كه در توسعه جديد مسجد در جنوب غربى آن، داخل در مسجد شد.
(3) فرزندان برادرش ثقبه هم خانه اى به نام «الهناء» در همسايگى «السعاده» در سمت جنوب بنا كردند.
بعدها خانه السعاده محل سكونت زيد و بركات دو تيره از اولاد ابونمى شد كه شرح آن خواهد آمد.
در روزگار حسن، به سال 996 كليد كعبه كه آن زمان سدانت آن با عبدالواحد شيبىبود، مفقود شد.
از اين واقعه، ضجّه اى برخاست و درهاى مسجد را بسته به تفتيش مردم پرداختند، اما آن را نيافتند.
اين كليد، آب طلا رويش بود.
سپس آن را با يك فرد عجمى
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
منائح الكرم، ج 3، صص 378 ـ 379.
3 .
در باره اين خانه بنگريد: منائح الكرم، ج 3، ص 432.
صفحه 420 |
همراه با اموال دزدى ديگر در يمن يافتند و كليد را به مكه باز گرداندند.
(1)
حسن فردى بسيار سريع الانتقال و زيرك بود.
يكبار طنابى را يافت كه دزدى در محلى كه دزدى كرده بود، از خود برجاى گذاشته بود.
وى با زيركى دريافت كه او بايد عطّار باشد.
در اين باره به جستجو پرداخت تا او را شناخت.
يكبار هم يك شامى و مصرى در باره شترى با يكديگر اختلاف كردند.
وى دستور داد شتر را ذبح كردند.
پس از آن ملاحظه كرده ديد مخ شتر معقود و درهم بسته است.
حكم كرد كه شتر از آن شامى است و مصرى را به پرداخت غرامت محكوم كرد.
او گفت: شامى ها به شترهاى خود ماش مى دهند و اين سبب معقود شدن مخ آنان مى شود.
اما مصرى ها باقلا به شتران خود مى دهند كه سبب سفتى گوشت آنها مى شود.
يكبار هم عصايى را در جايى كه مالى دزديده شده بود يافت و از شكل آن دريافت كه مربوط به فلان قبيله است.
سپس گروهى از آنان را جمع كرد و به جستجوى صاحب عصا مشغول گشت تا او را شناخت.
(2) به اين ترتيب او توانست تا هر تازهوارد فتنه گرى را بترساند و به اين ترتيب امور مكه را به بهترين صورت انتظام داده امنيت را برقرار كند.
در دوران حسن بن ابى نمى بر شمار حجاج افزوده شد.
همچنان كه عدّه زيادى به مكه كوچ كرده، در آنجا مجاور شدند و به اين ترتيب شمار ساكنان شهر چندين برابر شد.
پيش از آن، قاعده بر اين بود كه پس ايام حج، منادى ندا مى داد: اهل شام به شام بروند و اهل يمن به يمن.
اما وقتى حسن به امارت رسيد، اين قاعده را بر انداخت و همين امر سبب افزايش مجاوران شد.
(3)
افزون بر اين، حسن، فردى بخشنده بود و مؤلفان و شاعران را پشتيبانى و تشويق مى كرد، چنان كه گاه جوايز او از هزار هم مى گذشت.
اين رويه در مكه با آرامش براى مدتى نزديك به هفده سال تمام ادامه يافت، آن گونه كه روش عدالت گرايانه او شامل
تمامى آن نواحى شد و امنيت در همه شهر و باديه ها حاكم گشت، به طورى كه قافله ها با
1 .
منائح الكرم، ج 3، ص 455.
2 .
خلاصة الكلام، ص 57 .
3 .
همان.
صفحه 421 |
اموال تجّار به اين سوى و آن سوى مى رفتند و نياز به حراست چندانى نداشتند.
اين در حالى بود كه پيش از آن مورد حمله مفسدان و غارتگران بود.
حسن بر اساس عادت اشراف از فرزند بزرگش كمك گرفت.
وقتى او مرد، از فرزند ديگرش ابوطالب كمك گرفت و او را با تأييد عثمانى شريك در كارها كرد.
(1) غازى(2) از برخى از حكايات ظريف اين حكايت را نقل كرده است كه زمانى شيخ عبدالرزاق شيبى از وى اجازه سفر به هند خواست.
او بيت طغرايى را خواند كه گويد:
چرا تو بر آنى تا در موج هاى دريا فرو روى؟ براى تو همين آب ته ليوان هم كافى است.
شيبى با شعرى از قصيده اى خود را جواب داد: من تنها بخششى مى خواهم تا با كمك آن، نياز كسانى را كه در سمت من هستند برآورده سازم.
حسن سخن او را بسيار نيكو شمرده از آن خوشش آمد و هزار دينار به وى داد.
در سال 967 شريف حسن با سپاهى كه شمار آن پنجاه هزار نفر بود، به سوى نجدرفته به محاصره برخى از نواحى پرداخت.
وى مدتى طولانى در آنجا ماند و به كشتن شمارى افراد و غارت اموال آنان پرداخت و چندين نفر از رؤساى آن را اسير و سپس زندانى كرد.
آنان براى يك سال زندانى بودند و پس از آن كه مبالغى پرداخته حسن را راضى نمودند، آنان را آزاد كرد.
او محمد بن فضل را امير آنان كرد.
(3)
شريف حسن، عبدالرحمن بن عبدالله بن عتيق حضرمى را به عنوان وزير خود معين كرد.
(4) او در انجام كارهاى خلاف، ظالمانه ترين رفتار را داشت(5) و اين به شهرت خوب امير لطمه بسيار زد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
همان.
3 .
همان; عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج 1، ص 32.
4 .
من در مطالعات خود به مورد وزارت پيش از اين دوره برنخورده ام.
بسا اين از ابتكارات حسن باشد.
5 .
در باره ابن عتيق و كارهاى ظالمانه وى بنگريد: منائح الكرم، ج 3، صص 435 ـ 443. در آنجا قصيده اى در شش صفحه در شرح قبايح و مظالم ابن عتيق آمده است.
«ج»
صفحه 422 |
ابن عتيق توانست امير را فريب داده، چنان موقعيت خود را نزد وى استوار كند كه به او اطمينان كرده، از اين طريق بر امور تسلط يابد و هر كارى كه مى خواهد انجام دهد.
شريف حسن هيچ نوع شكايتى را در باره وى نمى پذيرفت و فرامين او را نقض نمى كرد.
در باره وى گفته اند كه به تصرّف اموال مردگان از اهالى و حجاج مى پرداخت و وراث آنان را از ارث محروم مى كرد.
او اين كار را با انجام حيله هاى شرعى و با استفاده از برخى از كارگزاران دستگاه قضايى انجام مى داد و آنان نيز نمى توانستند با وى مخالفت كنند.
او براى همين مقصود، مهرهاى برخى از قاضيان مكه و نواب آنان را كه درگذشته بودند، نگاه داشته بود.
زمانى كه يكى از ثروتمندان مكه مى مرد، دعواى خود را داير بر بدهى آن ميت مطرح مى كرد، بدهى اى كه تقريباً تمام اموال آن ميت را در بر مى گرفت.
سپس يكى از كتّاب محكمه را بر آن مى داشت متنى براى اين كار بنويسد و آن را با مهرهايى كه از پيش داشت و به نام قاضيان سابق بود، مهر مى كرد.
سپس از عبدالرحمن محالبى ـ كه بسا از كاتبان محكمه بود ـ مى خواست تا به خط همان قاضى نامش را زير مهر بنويسد.
سپس كسانى را وادار مى كرد تا به عنوان شهود امضا كنند كه طبق معمول دايى هاى او على بن جارالله و عبدالقادر بن جارالله بودند.
سپس با عبارت رسمى «تأملت هذه الحجّة فوجدتها مسدّدة» آن را تأييد مى كرد.
آن وقت محمد بن عبدالمعطى طبرىو عموزاده اش صلاح الدين بن ابى السعادات طبرى و احمد بن عبدالله حنبلى آن را شهادت مى دادند.
بدين ترتيب يك حجّت شرعى به دست مى آورد كه به كمك آن مى توانست بر اموال متوفّا تسلّط يابد.
برخى از مردم اين حجّت را مى خواندند و اسلوب فريبكارانه آن را مى شناختند، اما از اعتراض عاجز بودند.
(1)
يك بار ابن عتيق از يكى از روميان كه نامش خضر افندى بود خواست تا شهادت زورى در ادعاى او براى غصب يك خانه بدهد.
خضر افندى كه مردى صالح بود نپذيرفت.
ابن عتيق كينه او را به دل گرفت تا آن كه زمانى توانست در مجلس امير بر ضد وى توطئه كرده او را قانع كند كه وى بر ضد حكومت امير فعاليت مى كند.
ابن عتيق به امير
1 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 423 |
گفت كه او به امراى رومى در باره او نامه نوشته و در اين نامه امير را به ظلم و ستم متهم
كرده است.
سپس به امير توصيه كرد تا او را از آن سرزمين دور كند و آن قدر در اين باره اصرار كرد تا موافقت امير را گرفت.
سپس به سرعت حكم را به اجرا گذاشت و به او مهلت نداد تا كار املاكش را تصفيه كند.
هنوز از مكه دور نشده بود كه اموال وى را تصرّف كرد و بهترين ها را براى خود برداشت و اين بعد از آنى بود كه وسائل متعلق به او را در مزايده آشكار به فروش گذاشت.
وقتى اين خبر به خضر افندى رسيد، همانجا سكته كرده مرد.
(1)
چنين است كه گاه روزگار مى كوشد به شهرت مردى كه منصب امارت مكه، چنان حاكمى را در عدل و مروت جز اندك به خود نديده، آسيب برساند و زمينه را چنان مهيّا سازد كه روزگار درخشان او را بسيار تيره و تار بنماياند.
واقعيت آن است كه شريف حسن به سبب برجستگى شگفتش در روزگار چنان بود كه در شمار كسانى قرار گرفت شهرت به عدل و نصفت دارند و البته در تاريخ اندكند.
اما اين امر، مسؤوليت او را در باره تجاوزى كه وزير او در حكومت و اداره امور مردم داشت، كم نمى كند.
اى كاش مى توانستم مانند يك مورّخ و با توجه به سيره پاك او، عذرهايى را براى او دست و پا كنم و اين مسأله را به ترس رعايا برگردانم كه از رساندن واقعيت قضايا آن هم به موقع، به شريف كوتاهى مى كردند، اما با اين حال اين امر هم مسؤوليت را از دوش شريف بر نمى دارد، زيرا حتى افراد شجاعى كه بتوانند به بيان حقيقت بپردازند، باز از سرنوشتى كه خضر افندى گرفتارش شد، در امان نبودند.
سرنوشت شومى كه خضر افندى دچار آن شد، اشاره به آن دارد كه ارتباط و پيوند شريف حسن با رعايا به رغم آن كه وى دوستدار عدالت و به آن مشهور بود، بر يك بستر نرم و آرام نبوده است.
به طورى كه رعاياى دل و جرأت دار هم كه مى توانستند حقايق را به او بنمايانند، قادر نبودند فضاى امنى در اطراف خود داشته باشند تا آنان را برابر شرّ و شور اقويا حفظ و حراست كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
تاج تواريخ البشر، حضراوى، خطى.
صفحه 424 |
اگر شريف حسن زمينه را براى حقيقت نمايى رعايا باز مى گذاشت و آنان را براى استفاده از حصن حصين خود برابر توطئه ها رها مى كرد، چنان نبود كه دست كم ميان عموازدگانش از اشراف يا ديگر اعيان و حتى از اهالى انسان زنده اى نباشد.
زيرا وجود زندگان در اين اصناف، به خصوص با وجود حصنى كه امنيتشان را تأمين كند، امرى طبيعى و عادى است.
بنابراين، شريف حسن، برابر خطاهاى وزير خود مسؤول است و اين البته براى ما سخت است كه صفحات تاريخ زندگى او را با چيزهايى كه با سجاياى عالى و شهرت او به عدالت منافات دارد، سياه كنيم.
مؤيد ما در اين مطالب آن است كه به رغم آن كه شريف حسن اين فرصت را در اختيار رعاياى خود نگذاشت تا با استفاده از حصن امن او حقايق را آشكار كنند، به محض آن كه فرزندش ابوطالب خبر مرگ پدرش را شنيد، دستور داد تا ابن عتيق را دستگير كرده، به زندان بيندازند.
(1)
شرح حال نويسانِ ابوطالب، او را فردى با جرأت معرفى كرده اند.
به همين جهت او كسى نبود كه نسبت به كارهاى زشت ابن عتيق آرام نشسته، كار را به روزى كه به حكومت برسد، واگذارد، جز آن كه از روشن كردن ماجرا براى پدرش عاجز بود.
همين عجز پسر، برابر پدر در چنين امرى نشان از فاصله اى دارد كه ميان شريف حسن و اطرافيانش بوده است، چه رسد به رعايايى كه دورتر بودند.
شريف حسن تا سال 1010 حكومت كرد تا آن كه در اين سال براى جنگ راهى نجد شد، اما در جايى كه به آن قاعيه گفته مى شد و مسافت ده روز راه شتر تا مكه داشت، در سوم جُماداى اوّل درگذشت.
جنازه او را روى قاطرى گذاشته به مكه آوردند و پس از مراسم طواف كعبه براساس سنت اشراف، او را به خاك سپردند.
(2)
زمانى كه برخى از فرزندان او مرگ وى را در عصر چهارشنبه نزديك
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 425 |
ديدند، اسب هايى را ميان منازل راه مكه آماده كردند تا مانند اسبِ بريد در كار
انتقال جسد شريف حسن آماده باشند.
زمانى كه در شب پنج شنبه درگذشت، به
سرعت به انتقال جسد پرداختند و هنوز نيمه شب شنبه نشده بود كه به مكه
رسيدند.
(1)
ابوطالب بن حسن
زمانى كه شريف حسن درگذشت، خبر آن را به ابوطالب كه آن زمان در جايى به نام مبعوث(2) در يكى از قراى نجد بود، رساندند.
او به سرعت حركت كرد و همزمان با رسيدن جنازه به مكه او هم به آنجا رسيد و در مراسم دفن پدر شركت كرد و پس از آن بود كه نداى امارت او را در شهر سر دادند.
در نامه اى كه براى امارت او نوشته شده بود، آمده بود: تا آگاه باشد هر آن كه چشمش را با سرمه منشور كريم ما زينت داده و آن كس كه گوشش را به لؤلؤهاى درخشان لفظ ما آرامش داده، آن كه امارت اين ناحيه و آنچه از سپاه در آن است و آنچه از صغير و كبير در آنجا هست، به سيد شريف ابوطالب واگذار شده است ـ تا آنجا كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
شايد جايى كه حسن در آن درگذشت، همان افاعيه باشد كه در نزديكى سوارقيه است، جايى در هفت منزلى شمال شرق مكه.
اما قاعيه، بيش از 590 كيلومتر با مكه فاصله دارد و آوردن جنازه از آن جا ظرف دو روز ممكن نيست.
عاتق: بايد توجه داشت كه در چاپ هاى پيشين فاعيه آمده بود.
«ج»: در منائح الكرم، (ج 3، ص 57) نيز فاعيه آمده و در پاورقى به نقل از برخى از منابع، الرفاعيه ضبط شده است.
سنجارى مى گويد كه وقتى وى در سال 1010 درگذشت او را در قبرستان معلات دفن كردند و قبّه اى روى قبر او ساختند.
(همان، ص 508).
عبدالمطلب بن حسن بن ابى نمى هم در سال 1010 درگذشت و او را كنار قبر پدرش شريف حسن دفن كردند (همان، صص 519 ـ 520).
برادرش شريف ابوطالب هم كه امير مكه شده بود پس از دو سال و اندى عمارت در سال 1012 درگذشت و او را هم در معلات دفن كردند.
سنجارى مى نويسد كه قبر او زيارتگاه است و براى او نذر هم مى شود و سادات بنوالحسن به قبرش ملتجى مى شوند.
(همان، ص 523).
«ج»
2 .
صحرايى است كه در آنجا كشاورزى و آب هست و وادى عرج و مهيد به آن جا مى رسد و در پايين وادى هاى طائف قرار دارد و راه طائف در شصت كيلومترى، آن را قطع مى كند (بنگريد: معجم معالم الحجاز).
اين منطقه، از نجد نيست (عاتق).
صفحه 426 |
مى گويد: ـ خداوند با كليدهاى سر، درهاى بسته را باز كرد.. تا آخر.
(1)
همان گونه كه گذشت، ابوطالب به سرعت ابن عتيق وزير پدرش را دستگير و زندانى كرد.
ابن عتيق لحظه اى از غفلت زندانبان خويش استفاده كرده «جنبيته» او را دزديد تا به وسيله آن خودكشى كند.
نگهبان دريافت و آن را از دست او گرفت.
زمانى كه امير از اين كار او آگاه شد، دستور دارد تا «جنبيته» را به او بدهد و بگويد اگر قصد خودكشى دارى چنين كن و روح خود را به جهنم بفرست! او هم خودكشى كرد.
جسدش را بدون غسل و نماز در حفره اى در راه جدّه انداختند و مردم نيز گرد آورده شده، آن جنازه را سنگباران كردند.
(2) شعرا به هجو او پرداختند و در اين باره فراوان گفتند كه از آن جمله اين است:
أشقى النفوس الباغية *** ابن عتيق الطاغية
نار الجحيم تعوّذت *** منه وقالت ماليه(3)
شقى ترين انسان هاى تجاوزگر، همين ابن عتيق طاغى است كه آتش جهنم هم از آن به خدا پناه برده و مى گويد اين ديگر چيست.
ابن عتيق در كنار باب العتيق زندگى مى كرد و باب ابن عتيق منسوب به اوست كه بعدها عامّه مردم آن را عوض كرده، باب العتيق ناميدند.
به نظر مى رسد ابوطالب از كارهاى زشت وزير پدرش سخت متأثر بود و اين سبب شد تا خود وزيرى انتخاب نكرده و ارتباط مستقيم خود را با اهالى حفظ كند و حاجبى در ميان نباشد.
به همين جهت، در دوران امارتش، بهترين رفتار را داشت و توانست دست مفسدان را كوتاه كرده، عدالت را در همه جاى سرزمين خود بسط دهد و ميان مردم به تديّن و تقوا و تواضع شهرت يابد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
در اينجا يك جمله ديگرى هم مؤلف آورده كه به دليل نامفهوم بودن، خودش علامت «كذا» در پايانش گذاشته است.
«ج»
2 .
خلاصة الكلام، ص 62 .
3 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 427 |
مع الاسف عمر او طولانى نبود و در سال دوم حكمرانى اش زمانى كه از نبردى در نواحى بيشه باز مى گشت، درگذشت.
محل درگذشت او قريه اى به نام عش و تاريخ آن دهم جُمادى الثانى سال 1012 بود.
جسد او را روى قاطرى گذاشته، به سوى مكه حركت دادند.
(1) اما چون امكان حركت ميسّر نشد، آن را روى تخت روانى قرار داده و آن را روى شتر گذاشتند.
امارت او حدود دو سال بود.
(2)
امارت ادريس بن حسن
ابوطالب از خود فرزندى باقى نگذاشت تا امارت را پس از وى عهده دار شود.
اهل حل و عقد مكه اجتماع كرده و ادريس بن حسن كه برادر ابوطالب بود را به امارت نشاندند و دو نفر يكى برادرش فهيد و ديگرى محسن پسر حسين (برادر حسن) را به همان سبك شراكت كه ميانشان جريان داشت، در مقابل گرفتن يك چهارم درآمد مكه، شريك او كردند.
در اين وقت تمامى حجاز داخلى زير سلطه آنان بود.
(3)
وقتى از اهل حل و عقد سخن مى گوييم، نبايد معناى گسترده آن به ذهن بيايد بلكه مقصود ما از اصحاب حل و عقد در مكه، همين اشراف مكه از نزديكان حاكم بودند.
اشراف، نتيجه انتخاب خود را به دربار عثمانى نوشتند و سلطان نيز اين انتخاب را تأييد كرد.
ادريس مردى با هيبت بود و بيش از چهارصد غلام داشت و طرفداران زيادى در
1 .
قبرى كه در قبرستان معلات به ابوطالب، عموى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شهرت دارد، در واقع متعلّق به همين ابوطالب بن حسن بن ابى نمى است.
چنان كه قبر عبدالمطلب در كنار آن هم از آنِ عبدالمطلب بن حسن بن ابى نمى است.
اين دو قبر به دليل آن كه در كنار قبر منسوب به حضرت خديجه(عليها السلام) بود، بعدها به خطا چنين مشهور شد كه متعلق به عمو و جد پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.
فاسى (م 832) با اشاره به اين كه در روزگار وى مردم جنازه هاى خود را در شعب سمت چپى در معلات دفن مى كنند مى نويسد: و اين شعب همان است كه بر اساس آنچه گفته مى شود، قبر ام المؤمنين خديجه در آن جاست.
الزهور المقتطفه، ص 104. وى در آنجا هيچ اشاره اى به اين كه قبر ابوطالب يا عبدالمطلب در آنجا باشد، ندارد.
«ج»
2 .
خلاصة الكلام، ص 62 .
3 .
همان.
صفحه 428 |
اطرافش بودند.
فهيد هم در وجاهت و داشتن طرفدار كمتر از او نبود.
وقتى مى نشست، ترك ها در چپ و راست او مى نشستند.
وى شمارى تيرانداز با تفنگ هم در اطرافش داشت و مانع از نهب و دزدى آنان نمى شد، به همين جهت ضرر و زيان آنان فراوان بود و همين امر سبب اختلاف ميان او با ادريس شد.
اين امر به تدريج به جايى رسيد كه او در وجاهت به سطحى رسيد كه به رقابت با برادرش پرداخت.
عامل سومى هم براى اختلاف پديد آمد و آن اين كه فهيد مى خواست شيخ اكمل قطبى را به قضاوت منسوب كند كه ادريس با وى موافقت نكرد و اختلاف ميان آنان بالا گرفت.
(1)
چنين مى نمايد كه ادريس از جمله افرادى بود كه خود را بر اطرافيانش تحميل مى كرد و آنان از وى حرف شنوى داشتند.
(2) گفته اند كه ادريس پيش از اين با برادرش محسن درگير بود و او هم خشمگين، وى را ترك كرده به يمن رفت.
زمانى كه ادريس با فهيد درگير شد، از رفتارش با محسن پشيمان شده، به او نوشت برگردد و جاى فهيد را برابر دريافت ربع غلات مكه بگيرد و باقى آن از آن ادريس باشد.
محسن پذيرفت و در سال 1019 به مكه بازگشت.
با بازگشت وى، فهيد به سرزمين تركان رفته به عثمانى ها پناهنده شد.
اما عثمانى ها از دخالت در اين كار خوددارى كردند و فهيد مانند يك تبعيدى ميان آنان زندگى كرد تا آن كه در سال 1021 مرد.
(3)
ادريس سالها در منصب امارت باقى ماند و جنگ هايى در نواحى شرقى داشت، به طورى كه سپاهيانش به احساء هم رسيدند و برابرِ در قبله اى آن شهر خيمه زدند.
در آنجابابرخى ازعموزادگان خشمگين خود ازاولادعبدالمطلب گردآمد و مصالحه كرد .
والى
احساء هم از طرف ترك ها به استقبال آمد و آنان را به ميهمانى چند روزه فرا خواند كه نپذيرفتند و بازگشتند.
(4) اندكى بعد ميان ادريس و محسن (پسر برادرش) اختلاف پيش
1 .
خلاصة الكلام، ص 62 .
2 .
إفادة الأنام، خطى.
3 .
همان.
4 .
خلاصة الكلام، ص 25.
صفحه 429 |
آمد و اشراف چنان دريافتند كه ادريس در حق محسن ستم كرده و هيچ رأى او را محترم نمى شمارد.
به همين دليل در حمايت از محسن، برابر عمويش متفق شدند.
گردآورى اين اشراف بر عهده يكى از بزرگان اشراف و صاحبان رأى آنان احمد بن عبدالمطلب بن حسن بود كه به انقلابى عليه ادريس تبديل شد.
گفته اند كه از عوامل اين انقلاب آن بود كه مطالبات بردگان ادريس از او زياد شد و احمد بن يونس وزير او در برخورد با آنان رعايت انصاف را نمى كرد.
ادريس هم غافل از اين وضعيت بود.
در اين ميان شريف محسن تلاش كرد تا چشمان عمو را باز كند، اما نتوانست و همين سبب انقلاب و اعلان جنگ شد.
در حالى كه خيابان ها مملو از جماعت اشراف بود و آنان با بردگانشان سوار بر اسب ها بودند، خبر سقوط ادريس و نصب محسن را دادند.
احمد بن عبدالمطلب خود در رأس انقلابيون، با شمشير كشيده به تهديد مخالفانش از ياران ادريس مى پرداخت.
جنگ يك روز به درازا كشيد، به طورى كه آشوب تمامى مكه را در بر گرفته بود و البته در همان حال نمازها در مسجد الحرام در وقت خود برگزار مى شد و بازارها هم مفتوح بود.
(1)
امارت محسن بن حسين
در اين وقت، زينب خواهر ادريس نزد وى آمد و او را غمگين و نااميد يافت، پس به وى گفت: تا وقتى حكومت در اختيار پسر برادر توست، جاى حزن و اندوه نيست.
رأى او را بپذير، درخواست صلح كن و از او مهلت بخواه تا دو ماه در مكه بمانى و چهار ماه در باديه.
آنان پيشنهاد ادريس را قبول كردند.
وى بعد از آن مهلت در محرم سال 1034 پس از آن كه از شدّت بيمارى در ملحفه اى پيچيده شده بود و طواف كرد، از مكه بيرون رفت.
در اين وقت، ماجرا را به دربار عثمانى نوشتند و تأييد محسن را درخواست كردند كه مورد موافقت قرار گرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
همان، ص 25.
صفحه 430 |
ادريس براى دو ماه دور از مكه در مكانى به نام ياطب(1) در نزديك جبل شمر ماند و همانجا درگذشت.
(2) امارت وى 22 سال بود و زمانى كه خبر درگذشت وى به مكه رسيد، شريف محسن اجازه داد نماز ميت غايب بر وى در مسجد الحرام اقامه شود.
يك اقدام ظالمانه
در اين سال ]1033[، اقامه خطبه نماز عيد فطر براى اولين بار بر عهده زين العابدين طبرى فرزند امام عبدالقادر شافعى قرار گرفت.
پيش از آن پدرش مسؤوليت اين كار را داشت.
قاعده چنين بود كه خطيب سفره اى(3) در خانه اش براى ميهمانانش براى پس از نماز عيد آماده مى كرد.
امسال كه تدارك آن سفره را در روز ماه آخر رمضان ديده بود، به ناگهان خبرى آمد كه خواندن خطبه بايد به امام حنفى ها كه مذهب شايع در بلاد ترك بود، انتقال يابد.
اين خبر كه به پدر زين العابدين رسيد، تلاش كرد تا پيش از آن كه خبر به فرزندش برسد، تصميم را عوض كند و به همين جهت با وزير مصطفى سيورى مذاكره كرد كه قرار شد او با وزير حيدر پاشا كه اين دستور را داده بود گفتگو كند.
عبدالقادر شامگاه آن روز در حالى به خانه رسيد كه فرزندش همه چيز را آماده كرده بود.
وقتى خبر تغيير خطيب را به امام عبدالقادر دادند، فريادى زد و روح از تنش پرواز كرد.
در اين شرايط خطيب حنفى به منبر رفت در حالى كه جسد خطيب شافعى چند قدم آن طرف تر منتظر نماز ميّت بود.
(4) و حكام در راه كمك به مذهبِ مورد حمايت خود اينچنين از خود رفتار ظالمانه نشان مى دادند.
محسن مدت سه سال حكومت كرد.
چنين به نظر مى رسد كه وى در اداره امور
1 .
از آب هاى اطراف حائل، و از آب هاى متعلق به طى (بنگريد: صحيح الأخبار، محمد بن بلهيد، ج 4، ص 248).
2 .
عنوان المجد، ج 1، ص 35.
3 .
در اصطلاح محلى آن را «سماط» گويند.
4 .
خلاصة الكلام، ص 67; منائح الكرم، ج 3، ص 616 .
چندين قصيده بلند در ستايش امام عبدالقادر طبرى شافعى در منائح الكرم (ج 3، ص 618 - 638) آمده است.
متن خبر در تاريخ مكه سباعى قدرى مبهم بود و ما آن را بر اساس آنچه در منائح آمده بود اصلاح كرديم.
«ج»
صفحه 431 |
فردى ضعيف بود و بيش از آن كه اهل شدّت و درايت در اداره امور باشد، تمايل به كنار آمدن و مصالحه داشت.
گويند كه يكى از واليان ترك در مسير رفتن به يمن كه محل كارش بود، به جدّه وارد شد.
در آنجا كشتى او در نزديك ساحل غرق شد.
وى از نايب شريف حسين در جده خواست تا غوّاصانى را بفرستد تا وسائل او را از زير آب درآورند.
او كسانى را فرستاد، اما غواصان توفيقى به دست نياوردند.
آن والى ترك كه تصور كرد نايب به آنان چنين اشاره اى كرده، نايب را به دار آويخت.
مسلماً اگر اجداد محسن با آن قدرت و شوكت بودند، يك والى ترك جرأت اقدام چنين كارى را نمى كرد.
در اين وقت، احمد بن عبدالمطلب ـ رهبر انقلابى كه بر ضد ادريس به راه افتاد و در آن به محسن كمك شد ـ با استفاده از ضعف محسن و پاكى او، به تدريج بر امور تسلط يافت و از محسن به عنوان وسيله اى براى رسيدن به اهداف خود استفاده مى كرد.
اما اين رويه بيش از سه سال به طول نينجاميد، چرا كه عموزادگانش از اشراف، به تدريج به آگاه كردن محسن نسبت به اعمال احمد پرداخته، برابر او به وى مشورت مى دادند تا آن كه وى را بيدار كردند و او بر استقلال رأى خود تأكيد ورزيد.
احمد احساس كرد كه بايد برخورد شديدترى داشته باشد تا بتواند امور را بر وفق مراد پيش ببرد.
هنوز كارش را آغاز نكرده بود كه اوضاع بحرانى شد.
در همين وقت بود كه ماجراى نايب شريف در جده پيش آمد و آن والى ترك جرأت يافت تا نايب شريف را به دار بياويزد.
شريف احمد تلاش كرد تا از اين ماجرا نهايت استفاده را ببرد.
بنابراين به جده رفت و با والى ترك تماس گرفت و او را چنين فريب داد تا در بازار اعلام كند كه همراه خود فرامينى در عزل شريف محسن و نصب شريف احمد دارد.
او هم ترديد نكرد و اوضاع كاملاً به هم ريخت.
در اين وقت محسن همراه با يارانش براى روبرو شدن با فتنه گران عازم جدّه شد، اما هنوز مكه را ترك نكرده بود كه شريف مسعود پسر ادريس، پشت سر او سر به شورش برداشت تا انتقام پدرش را بگيرد.
بسا او با احمد نيز متفق شده بود.
وقتى شريف محسن خبر وى را شنيد به مكه بازگشت و ميان او و شريف مسعود نبردى درگرفت.
ياران شريف محسن احساس كردند
صفحه 432 |
ميان دو دشمن ـ يكى در مكه و ديگرى در جدّه ـ گرفتار شده اند.
خبر نزديك شدن سپاه شريف احمد از جدّه را هم از پشت سر شنيدند، پس از اطراف محسن متفرق گشتند.
محسن نيز كه وضع را چنين ديد به يمن گريخت.
اين وقايع در سال 1037 رخ داد.
وى يك سال پس از آن در يمن درگذشت و در صنعا مدفون گشت و در آنجا براى وى قبّه اى ساخته شد كه او را زيارت مى كردند.
(1)
احمد بن عبدالمطلب
شريف احمد در روز هفدهم رمضان سال 1037 پيروزمندانه وارد مكه شد و خود را امير ناميد.
سپس اين مطلب را براى خليفه عثمانى نوشتند و او هم آن را تأييد كرد.
امير جديد، سياست تندروانه و زورگويانه خود را بر اساس همان روشى كه پيش از آن در برپايى انقلاب و شورش داشت، ادامه داد.
او كه احساس كرد مردم مكه سياست سلف او را بيشتر مى پسندند، شروع به برخوردهاى سخت با آنان كرده، با انواع شكنجه ها و زندان و تبعيد و قتل براى استوار كردن حكومتش به رويارويى با مردم پرداخت.
قتلِ شيخ مرشدى، قشاشى و بدوى
يكى از مهم ترين كسانى كه به دست او از بين رفت، مفتى وقت مكه، شيخ عبدالرحمن مرشدى بود كه شريف دستور داد وى را زندانى كرده، در غل و زنجير نگاه دارند.
داستان از اين قرار بود كه احمد به خواستگارى دخترى به نام سلطانه فرزند على شهاب رفت.
دختر را به او ندادند و به عقد ديگرى در آوردند.
وقتى شيخ عبدالرحمن سر سفره عقد آمده بود،(2) در خطبه گفته بود: الحمد لله الذي أوعز سلطانه و أدحض شيطانه.
شريف دريافت كه شيخ به او تعريض مى زند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
إفادة الأنام، خطى.
2 .
مزرعه اى در مرظهران در شمال حديبيه، نه با فاصله زياد، هست كه به آن مرشديه گفته مى شود.
گفته مى شود كه اين مزرعه متعلق به آل مرشدى بوده است (عاتق).
صفحه 433 |
روايت ديگر آن است كه وقتى شريف احمد بر خانه «السعاده» تسلط يافت، كاغذى به خط شيخ مرشدى به دست آورد كه در آن وجوب قتال با احمد را به خاطر ظلم و ستم تأييد كرده بود.
صرف نظر از درستى يا نادرستى اين مطلب روشن بود كه شيخ مرشدى از اطرافيان محسن بر ضد احمد بود و احمد در صدد گرفتن انتقام شخصى از او و امثال او از ياران شريف محسن بود.
احمد همچنان او را در زندان نگاه داشته، دستور مى داد كه هر ماه يكبار او را نزدش بياورند، در حالى كه در غل و زنجير بود و قصدش آن بود تا وى را تحقير كند.
شيخ در يكى از اين دفعات اين اشعار را خواند:
عزيز را ذليل نكن حتى اگر تو از جايگاه بلندى برخوردار هستى.
كسى كه عزيز كريم است با تعدى بر عزيز كريم از قدر و مرتبتش مى كاهد.
احمد از خواندن اين اشعار بسيار خشمگين شد و به رغم آن كه برخى از اطرافيان خواستند عذرهايى براى شيخ بياورند، احمد گفت: هدف او بقيه ابيات اين قصيده است آنجا كه آمده:
شراب ولع آن دارد تا با تير نجس و حرامى خود به عقول تيراندازى كند.
او با اين شعر خواسته است خود را عقل و مرا خمر نشان دهد.
سپس دستور داد تا وى را به زندان باز گرداندند.
اين گذشت تا آن كه خبر رسيد كه امير حج براى جنگ با احمد وارد شده است.
در اين وقت وى به سرعت دست به كار شد و دستور خفه كردن او را در زندان داد.
(1)
كارهاى شريف احمد سبب پديد آمدن بحران در مكه شد و آشوب به ميان رجال قبايل بازگشت.
پس از آن بود كه امنيت از بين رفت و سپاهيان احمد به شكستن حرمت خانه هاى اشراف مشغول گشته، داخل شدن در مسجد را با كفش هايشان روا شمردند.
شيخ محمد بن علان صديقى شافعى گويد: يكى از سپاهيان در حالت مستى وارد مسجد شده، به حجر الاسود آسيب رساند.
خواستم تأديبش كنم كه همراهانش به دفاع از او
1 .
تفصيل اين گزارش را بنگريد در: منائح الكرم، ج 4، صص 10 ـ 11، 23 ـ 24. «ج»
صفحه 434 |
برخاسته مانع شدند.
(1) من از آن وحشت دارم كه در برخى از اين موارد كه نقل مى كنم، افراط هايى صورت گرفته باشد كه در اصل، برگرفته از شايعاتى است كه آن زمان بر سر زبان ها افتاده بود و مورّخان آنها را بدون دقت ثبت كرده اند.
به طور كلى بايد گفت كه احمد در اين برخوردهاى خشن خود حتى همنشينان و نزديكانش را هم استثنا نكرد.
از جمله احمد قشاشى(2) و محمد مقدّسى جانشين سيد احمد بدوى(3) و ديگر زبدگان را هم زندانى كرد.
زمانى، شيخ جمال محمد باقشير كه از علماى مكه بود، قصد خروج از مكه را به سمت محل كوچ خود داشت.
در اين وقت امير احمد را ديد كه همراه با موكب خود از عمره باز مى گشت.
وى رقعه اى نوشت و آن را به عابرى داده به او گفت كه آن را به امير برساند.
وقتى آن را به امير داد، وى آن را در نور شمع كه به جاى مشعل در برابرش در مسير روشن كرده بودند خواند.
متن آن اين شعر بود:
ريختن خون را حلال مى شمرى و به عمره احرام مى بندى.
آن را رها كن و از ريختن خون مردم هم خوددار باشد.
به خدا سوگند ما تاكنون اين چنين شگفتى نديده بوديم كه كسى چون تو ظالمِ متنسّك باشد.
وى در پى نويسنده آن رقعه گشت، اما او را نيافت.
(4)
اخبار شريف احمد به عثمانى ها رسيد و فريادها از آن اخبار به آسمان برخاست.
آنان نيز فرماندهى را با نام قانصوه به سمت وى روانه كردند.
اين فرمانده قرار بود به يمن
1 .
منائح الكرم، ج 4، صص 13 ـ 14.
2 .
خاندان قشاقى از خاندان هاى بسيار عريق مكه هستند و من فكر مى كنم قشاشيه منسوب به آنهاست.
3 .
سيد احمد بدوى از علماى معروف مكه بود كه در شعب عامر سكونت داشت و در اواخر زندگى به تصوف گرويد و بعدها عقلش را از دست داد، به طورى كه گاه عريان به خيابان مى آمد.
برخى مردم باور به «ولايت» او داشتند.
بعدها به مغرب رفت و در بازگشت از مصر ديدن كرد و در طنطا مرد.
در آنجا روى قبرش قبه اى ساختند كه در حال حاضر مزار مردم است.
4 .
منائح الكرم، ج 4، ص 28.
صفحه 435 |
برود، اما مقرر شد ابتدا به مكه رفته شريف احمد را دستگير كند و عموزاده اش شريف
مسعود بن ادريس را به امارت بگمارد.
قانصوه در سال 1039 به مكه آمد.
ابتدا چنان وانمود كرد كه براى انجام حج آمده است.
وقتى از مناسك فارغ گشت، در خيمه سپاهش، در بيرون مكه آماده رفتن به يمن شد.
زمانى كه حجاج از مكه رفتند، او نيز اعلان كرد كه قصد عزيمت دارد.
در همان حال كسى از خدمه خود از مطوّفين را با نام محمد المياس به سوى امير احمد فرستاد تا به او بگويد كه براى توديع با امير ترك نزد خيمه او بيايد.
وقتى شريف احمد به بيرون مسفله نزديك خيمه آمد، همراه يارانش او را از خيمه اى به خيمه ديگر بردند تا آن كه تنها شده او و اتباعش را دستگير كردند.
خبر به سپاه احمد رسيد و آنان سر به شورش برداشتند و آماده نبرد شدند.
ميان دو سپاه نبردى صورت گرفت و آشوب تمام مكه و اطراف آن را فرا گرفت.
قانصوه مصمم بود تا كار را تمام كند، به همين جهت سر احمد را جدا كرده برابر جنگجويان گرفتند.
اندكى بعد امارت مسعود اعلام گرديد و مردم، اطراف مناديان را گرفته اظهار اطاعت كردند.
(1)
در سال 1039 باران فراوانى باريد و سيل در وادى ابراهيم(2) سرازير شد; سيلى كم مانند كه سطح مسجد را تا نزديك قنديل هايى كه آويزان بود پر كرده، نزديك به يك هزار نفر غرق شدند.
همراه باران، تگرگ زيادى هم آمد كه برخى شور و برخى تلخ بود.
كعبه هم از اين سيل آسيب ديده، بخشى از ديوار يمانى و شامى تا نزديك درِ كعبه فرو ريخت.
(3) خليفه وقت عثمانى سلطان مراد، دستور بازسازى آن را داد كه شرحش خواهد آمد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
منائح الكرم، ج 4، ص 28.
2 .
اين وادى همان است كه مسجد الحرام در ميان آن واقع شده است.
آغاز آن از كوه ثبير اعظم و ثبير احدب و جبال طارقى است.
از آنجا به بيت الله مى رسد تا آن كه به وادى عرنه در شمال پايان مى يابد.
اين وادى ربطى به مر ظهران ندارد (عاتق).
3 .
منائح الكرم، ج 4، صص 65 ـ 68 .
صفحه 436 |
امارت مسعود بن ادريس
بدين ترتيب امير مسعود بن ادريس بر مسند امارت نشست.
وى فردى آرام بود و مردم از حلم و صبورى و پاكى او بهره مند بودند.
شايد همين روحيه مسالمت جوى او بود كه سبب شد تا قانصوه دست به برخى از اعمال خشونت بار در مكه بزند.
هنوز كار مسعود استوار نشده بود كه قانصوه به مؤاخذه برخى از اهالى پرداخت و اموال بسيارى را مصادره كرد.
به نظرم، مسعود هم اقدامى براى جلوگيرى او نكرد و بسا فكر مى كرد كه در آن حال نيازمند به رفتارى مسالمت جويانه با اوست.
مسعود به تازگى بر مسند قدرت نشسته بود و خود را نيازمند چنين رفتارى مى ديد.
در آن سال، گرانى فراگير و ارزاق كم شد و كار مردم به جايى رسيد كه به جاى گندم، ارزن مى خوردند و به همين جهت آن سال را سال ارزن (عام الدخن) مى ناميدند.
(1)
در اين وقت، به دليل گرانى، يك مريضى عمومى و فراگير كه درد زانو بود، در مكه پديد آمد.
به طورى كه مرد سالم از خانه خارج مى شد اما در حالى كه زانويش بسته شده و امكان ايستادن روى آن نبود، آن هم در حالى كه هيچ دردى احساس نمى كرد، به خانه برگردانده مى شد.
براى درمان آن از شراب ليمون با شكر استفاده مى كردند، شرابى كه آن را با همان پوست روى آتش گرفته به دست مى آوردند.
(2)
قانصوه با استفاده از روحيه مسالمت جوى مسعود، دست روى تمامى واردات جدّه گذاشته، همه را به خزانه تركى منتقل كرد، اين در حالى بود كه دولت عثمانى نيمى از آن را از زمان بركات براى امير مكه گذاشته بود.
وضعيت واردات به همين ترتيب بود تا آن كه امارت به زيد بن محسن، جد امراى ذوى زيد رسيد و او توانست واردات را به امارت مكه باز گرداند كه شرح آن خواهد آمد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
منائح الكرم، ج 4، صص 65 ـ 68 .
2 .
اين بيمارى را در جزيرة العرب ابوالركب گويند و خطرى هم ندارد و داروى آن همان طور كه مورخ ما گفته است، شراب ليمو و ترنج يا نارنج است.
صفحه 437 |
در اين وقت قانصوه به يمن رفت و مسعود با همان آرامش و عدالت به اداره امور پرداخت.
وى علاوه بر آن فردى كريم بود، به علما احترام مى گذاشت و به ادبا جايزه مى داد به طورى كه همه مردم يك زبان او را ستايش مى كردند.
اما حكومت او بيش از يك سال يا كمتر از آن ادامه نيافت و او در 22 ربيع الثانى سال 1040 در باغش در معابده درگذشت.
و آن باغ معروفى است كه در نزديكى حوض ابوطالب قرار دارد و آن را بستان مسعود مى ناميدند.
(1) بعدها نامش بستان العواجى شد، زيرا در اختيار دخيل الله العواجى از آل زيد قرار گرفت.
(2)
تحريم قهوه
در اين وقت خوردن قهوه در مكه بسيار فراگير شده بود و تصوّرم بر آن است كه از يمن به آنجا آمده بود.
علماى مكه به شدّت با آن درگير شده، برخى به تحريم آن فتوا دادند و گفته شد كه اين شراب مست كننده است.
به همين جهت خريدار و فروشنده و طبخ كننده و خورنده، همه محكوم به شلاق شدند.
مردم در پستوهاى خانه هاى خود
آن را مى خوردند و وقتى مورد حمله مهاجمان قرار مى گرفتند، مهاجمان، آنان
را در ميادين عمومى آورده، ظروف آن را كه از سفال بود، بر سرشان خرد مى كردند،
به طورى كه خون جارى مى شد.
برخى از هول اين ضرب و شتم مى مردند.
گاهى
هم به زدن شلاق اكتفا مى شد.
اما چيزى نگذشت كه اوضاع آرام شد.
چندى بعد
دوباره اين رفتار شايع گرديد و انتشار يافت(3) و صداى عامه مردم بر اين ظلم و ستم، بالا رفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
منائح الكرم.
(خطى).
2 .
حوض ابوطالب و باغ عواجى در اوايل معابده از سمت مكه قرار دارد.
اين دو در جريان توسعه خيابان معابده و بناى پل حجون در سال 1397 از ميان رفت.
3 .
گويند گياه قهوه را در اوايل قرن دهم هجرى در يمن كشف كردند.
صفحه 438 |
امارت عبدالله بن حسن بن ابى نمى
با درگذشت مسعود، اشراف تصميم گرفتند تا عموزاده وى عبدالله بن حسن را به امارت بگمارند.
وى مردى صالح و بزرگوار و از برجسته ترين افراد خاندان ابونمى بود.
(1)عبادله از اين تيره به نام وى ناميده شدند و آل عون از همين عبادله هستند.
(2)
نوشته اند كه وى از پذيرفتن امارت امتناع مى كرد و حتى در تشييع جنازه پسر برادرش مسعود هم به همين جهت حاضر نشد.
اما چيزى نگذشت كه با اصرار و براى جلوگيرى از خونريزى او را وادار به پذيرش آن كردند.
سپس ماجرا را براى دارالخلافه عثمانى نوشتند كه تأييد شد.
(3)
در اين وقت امنيت و آرامش به خاطر امارت وى همه جا را گرفت.
او بيشتر شب ها به طواف بيت الله مشغول بود و در زمان وى بود كه كار بازسازى بيت الله كه سلطان مراد به آن فرمان داده و همين عمارت فعلى است، تمام شد.
(4) بعد از اين در اين باره سخن خواهيم گفت.
امارت محمد بن عبدالله
امارت عبدالله يك سال بيشتر به طول نينجاميد و او به نفع فرزندش محمد كناره گيرى كرد تا بتواند به عبادت و نماز خود بپردازد، همچنان كه دلش مى خواست فرزند برادرش محسن هم به فرزندش محمد كمك كند.
گذشت كه محسن به يمن گريخت و همانجا مرد.
فرزندش زيد در آنجا بود و عبدالله پى وى فرستاده او را به مكه دعوت كرد.
وقتى آمد، كناره گيرى خود را به نفع محمد اعلام كرد و قرار شد تا زيد بن
1 .
افادة الانام، خطى.
2 .
در روزگار ما عبادله در نقاط مختلف بلاد عربى متفرق هستند.
شمارى در حضرموت و يمن و اردن هستند.
اما شاخه اصلى در مكه است.
حسين بن على رهبر انقلاب عربى در قرن اخير از اين خاندان بود (عاتق).
3 .
إفادة الأنام، خطى.
4 .
منائح الكرم، خطى.
صفحه 439 |
محسن هم شريك او باشد.
اين اقدام در اول صفر سال 1041 صورت گرفت و خبر آن براى دارالخلافه عثمانى نوشته شد.
(1)
خاندان هاى بركات، عبدالله و زيد
در اين وقت امراى مكه به سه خاندان مهم منسوب بودند: فرزندان عبدالله يا عبادله كه از فرزندان عبدالله بن حسن بن ابى نُمِّى بودند.
فرزندان زيد كه فرزندان زيد بن محسناز نوادگان حسن بن ابى نمى بودند.
(2) و فرزندان بركات كه برادر حسن بن ابى نمىّ بود.
امراى مكه سه قرن و نيم از اين خاندان ها بودند تا آن كه با امارت حسين بن على كه از عبادله بود، حكومت شرفاى مكه پايان يافت كه شرحش خواهد آمد.
اما امير محمد بن عبدالله پس از كناره گيرى پدرش، كار امارت براى او و شريك
وى زيد بن محسن استوار گشت.
با اين حال نام عبدالله از خطبه نيفتاد و آن دو
تا زمان درگذشت عبدالله از وى حرف شنوى داشتند تا آن كه او بعد از چند ماه در باغى كه در آن اقامت داشت و محلش بعد از معابده به سمت منى بود، در جمادى الثانى همان سال 1041 درگذشت.
در اين سال، اهالى طائف بر ضد اشراف شوريدند و راشد بن بركات بن ابى نمى را كشتند.
امير زيد همراه جماعتى از عموزادگانش و نيز گروهى از جنگجويان به سوى طائف رفتند و با شورشيان نبرد كرده، پيروزمندانه بازگشتند.
(3)
امارت محمد و زيد با اتحاد و اتفاق تمام ادامه يافت و سلطان عثمانى هم كه در
اين وقت «مراد» بود آنان را تأييد كرد، جز آن كه برخى از چهره هاى مبرّز اشراف از اين وضعيت خشنود نبودند و ورود زيد بن محسن را در امارت، نوعى بچه بازى تلقّى
كردند.
زان پس اين دو، شاهد برخى از دشوارى هاى تازه بودند و كار امارت آنان يك سال بيشتر به درازا نكشيد.
شمارى از اشراف از نزديكان محمد و برخى از برادرانش
1 .
خلاصة الكلام، ص 72.
2 .
شريف مسعود محمد آل زيد، از بقاياى اين خاندان كتابى در شرح حال حكومت اين خاندان كه با زيد بن محسن از سال 1041 آغاز شده در كتاب تاريخ مكة المكرمة (قاهره، 2005) به دست داده است.
«ج»
3 .
خلاصة الكلام، ص 72.
صفحه 440 |
به گوش او خواندند تا زيد بن محسن را از امارت دور كند و از برادرانش كمك بگيرد.
او به احترام پدرش از اين كار خوددارى كرد و اين سبب دشمنى آنان با او و شريك وى گرديد.
واقعه جلاليه
مسؤوليت اين كار را يكى از عموزادگانِ محمد از خاندان بركات بر عهده گرفت.
وى كه معروف به شجاعت و جرأت بود، نامى بن عبدالمطلب بن حسن بن ابى نمى بود كه خشمگين از دست محمد بن عبدالله از مكه بيرون رفت.
در آنجا به گروهى از ترك ها برخورد كرد كه از دست قانصوه حاكم يمن گريخته بودند و در جايى به نام قنفذه مستقر شده بودند.
وى به سرعت نزد آنان رفت و توانست آنان را در كمك به خود در حمله به مكه متقاعد سازد.
اين جماعت تا سعديه(1) كه تنها چند كيلومتر با جنوب مكه فاصل دارد، آمدند.
سپس به بزرگان مكه اطلاع دادند كه اجازه دهند با آرامش وارد مكه شوند، اما آنان اجازه ندادند.
سپاه ترك ها راهى مكه شد و در اين سوى هم محمد و زيد با سپاه خود خارج شدند.
دو گروه در قوز المكاسه نزديك مسفله با يكديگر روبرو شدند.
در اين وقت سپاه محمد جلو رفته، نبرد شديدى كردند تا آن كه محمد كشته شد.
با كشته شدن وى، مدافعان بازگشته، برخى جسد او را برداشتند و به مكه آمدند تا دفن كنند.
در اين وقت سپاه ترك با فرماندهى نامى با تحرك بيشترى به سمت مكه آمده پيروزمندانه وارد شهر شدند.
بدين ترتيب امارت محمد بر مكه پس از شش ماه و بيست و پنج روز پايان يافت.
با ورود آنان به مكه، زيد بن محسن هم به باديه گريخته به سمت بدر و سپس مدينه رفت و در آنجا مستقر شد و اين واقعه را جلاليه ناميدند.
(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
سعديه، ميقات يمنى ها در يلملم است كه در يك صد كيلومترى جنوب مكه است.
اين مرحله دوم از حركت قافله ها بود.
در سال 1398 راه باب اليمن در حاشيه ساحل ساخته شد و مسافران آن كم شدند و تصور مى كنم همان طور كه جحفه ترك شد آنجا هم ترك خواهد شد.
2 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 441 |
امارت نامى بن عبدالمطلب
در اين وقت شريف نامى به عنوان امير مكه معرفى شد و شريف عبدالعزيز بن ادريس كه از عموزادگانش بود با وى شريك گرديد، مشروط بر آن كه سهمى از درآمد مكه از آن او باشد، اما نام او بر منبر برده نشود.
اين اعلان در 26 شعبان سال 1041 بود.
مكه در اثر اين درگيرى ها، مصايب و دشوارى هاى فراوان ديد، خانه هاى اعيان و بزرگانِ از مجاوران غارت شد و كشتار در بخش مسفله و برخى از نواحى شبيكه ادامه يافت تا آن كه به اجياد و مسعى رسيد.
اين پيش از آن بود كه منادى نداى امان سر دهد.
هنوز كار شريف نامى استقرار نيافته بود كه نامه اى به دولار آغا شيخ الحرم صنجق(1) جدّه نوشت و از او خواست تا جده را به وى تسليم كند و چون نپذيرفت گروهى از سپاه جلالى را به رياست شريكش عبدالعزيز تجهيز كرده، به سمت جده فرستاد.
اين سپاه، جده را محاصره كرده، سپس با زور وارد شدند و بسيارى از خانه ها و تجارتخانه ها را غارت كردند و پس از دستگيرى دولار آغا و اهانت به وى، او را از جدّه تبعيد نمودند.
در اين وقت، عبدالعزيز با سپاه جلالى به مكه برگشت.
افراد جلالى ميان خانه هاى اشراف و اعيان پراكنده شدند و قرار شد در آن جاها بمانند.
برخى هم به افساد در بازار پرداختند، چنان كه شريف نامى هم دستور مصادره اموال برخى از تجار را صادر كرد.
(2)
امارت دوم شريف زيد بن محسن
شريف زيد آرام نگرفت و در صدد انتقام برآمد.
وى يكى از عموزادگانش با نام على بن هيزع را به نمايندگى خود به مصر فرستاد.
او در آنجا با برخى از رجال عثمانى ملاقات كرده، نامه زيد را كه به تفصيل، شرح وقايع را داده بود، به آنان تسليم كرد تا آن را به خليفه برسانند.
چيزى نگذشت كه دستور تجهيز برخى از صنجق ها در رأس سه هزار سپاهى از ترك ها صادر شد.
اين نيرو از راه زمين به ينبع آمد.
سپس يك دسته پانصد
1 .
صنجق به فرمانده يك سپاه هزار نفرى گفته مى شود.
2 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 442 |
نفرى را هم با كشتى فرستادند و به زيد كه در مدينه بود نوشتند كه رهبرى را در دست
بگيرد.
در ضمن، خلعت سلطانى هم براى او فرستادند.
وى در نخستين قدم، خلعت را در حجره نبوى پوشيد و سپس به سمت ينبع حركت كرد تا از سپاهيان ترك استقبال كند.
آنگاه همراه آنان حركت كرد تا به وادى جموم رسيد.
(1)
زمانى كه اين اخبار به مكه رسيد، شريف نامى كسانى از نزديكان خود را اعزام كرد تا اخبارى از اين سپاه براى وى بياورند.
در آنجا بود كه سپاه ترك شمارى از آنان را محاصره كرده كشتند و بقيه نيز به مكه گريخته، اخبار آن را به نامى رساندند و او را از سرانجام جنگ آگاه ساختند و دشوارى كار را به وى گوشزد كردند.
او نيز همراه شمارى از يارانش به خارج مكه گريخته، به سمت شرق رفت.
سپاه جلالى هم به دنبالش رفتند تا آن كه به تربه رسيدند و همگى در آنجا متحصن شدند.
شريك وى عبدالعزيز هم با يارانش به سوى ينبع گريخت.
مكه در شبانگاه پنجم ذى حجه سال 1041 در انتظار ورود نيروهايى بود كه در جموم بودند.
شريف احمد بن قتاده از اشراف مدينه از آل مهنا هم كه در اين وقت مقيم مكه بود به حراست از شهر و تأمين امنيت حجاج پرداخته، كسانى را به سوى جموم فرستاد تا به شريف زيد بگويند: مكه خالى از مخالفان و در انتظار آمدن اوست.
در ششم ذى حجه شريف زيد در موكب بزرگى كه صناجق ترك پيشاپيش آن حركت مى كردند به مكه وارد شده، تا نزديكى دارالسعاده آمدند.
در اين وقت منادى نداى امان سر داد و امارت زيد اعلام شد.
(2)
حجاج در اين سال مناسك را در آرامش بعد از فتنه اى كه به چشم ديده بودند و از آن در هول و هراس بودند، انجام دادند.
چيزى نگذشت كه شريف زيد سپاهى را براى محاصره نامى به سوى تربه فرستاد.
اين سپاه موفق شد تا نامى و برادرش را اسير كرده، به
1 .
الجموم، بخشى از وادى مرّ «وادى فاطمه» بلكه شهرى است كه امارت وادى و اطراف آن در آن جاست و قصبه اى از ظهران به شمار مى آيد.
(عاتق)
2 .
إفادة الأنام، خطى.
صفحه 443 |
مكه بياورند.
در اين وقت در بازارها جشن پيروزى براى هفت روز برگزار شد.
امير زيد
فتاوايى از علما براى جواز كشتن اين دو اسير به دست آورده، آنان را در روشنين جايى برابر مدّعى در آخرين روز محرّم سال 1042 به دار آويخت.
همچنين بازوهاى كور محمود از پيروان نامى را سوراخ كرده بستند و او را روى شتر در شهر گرداندند و سپس كشتند و سوزاندند و خاكستر آن را بر باد هوا دادند.
بدين ترتيب حكومت صد روزه نامى بر مكه تمام شد.
(1)
پس از آن امارت شريف زيد استوار شد و قبايل اطاعت خويش را اعلام كردند.
شريف ميان سخت گيرى و مسالمت، راه ميانه اى را پيش گرفت و توانست براى مدت زمانى طولانى بر اين شهر امارت كند.
در روزگار وى آرامش برقرار شد و ايام حج به ايامى با بركت تبديل گشت.
او توانست رضايت مردم را جلب كند و اشراف نيز به رغم آن كه چند خاندان بودند، از وى در هراس شدند و هيچ كس به دشمنى با او برنخاست.
وى در سال 1043 به جنگ با تيره اى از قبيله حرب رفت و توانست آنان را سركوب كرده، به اطاعت وادارشان كند.
(2)
وباى اسبى
در اين سال، اسب هاى مكه چندان به هلاكت رسيدند كه جز يكى باقى نماند كه از آن به عنوان مركب امير استفاده مى شد و ساير اشراف بر الاغ سوار مى شدند.
(3) در بيستم ذى حجه سال 1043 ميان بردگان امير و حجاج مصرى در نزديكى وضوخانه حنفيات الماء در هنگام ورود درگيرى پيش آمد كه به جنگ كشيد.
مصرى ها از توپى كه نزديك محل آب گذاشته بودند، كمك گرفتند.
چيزى نمانده بود كه اين نزاع به يك جنگ تمام عيار تبديل شود كه شريف زيد پادرميانى كرده، با تلاش خود غائله را تمام كرد.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .
تاج تواريخ البشر، حضراوى، خطى.
2 .
خلاصة الكلام، ص 75.
3 .
منائح الكرم، ج 4، ص 177 - 178.
4 .
خلاصة الكلام، ص 35.
صفحه 444 |
ممانعت از آمدن حجاج ايرانى
در روزگار امير زيد بود كه دستور از دربار عثمانى داير بر ممانعت از آمدن حجاج ايرانى براى حج و زيارت صادر شد.
اين خبر در موسم سال 1043 رسيد(1) و منادى در بازارهاى مكه اين خبر را اعلام كرد تا حجاج ايرانى آن را بشنوند و به ديگر برادران خود در ايران ابلاغ كنند كه سال ديگر به حج نيايند.
(2) تواريخ مكه از علت اين ممانعت سخنى نگفته اند، جز آن كه حوادث تاريخى آن دوره مى تواند علت آن را تبيين كند.
داستان از اين قرار بود كه ايرانيان در سال 1033 به بغداد يورش بردند و عثمانى ها را از آنجا بيرون راندند.
اين شهر تا سال 1042 در تصرّف ايرانى ها بود تا آن كه سپاه سلطان مراد آنان را بيرون كرد.
بعيد نمى نمايد كه عثمانى ها در اين دوره با استفاده از حج خواستند بر ايرانى ها كه بغداد را در تصرّف داشتند فشارى وارد كنند.
شيخ محجوب
از نكات شگفت اين دوره آن كه بشيرآغا طواشى از بردگان سلطان مراد در سال 1049 به حج آمد و همراه خود احكامى داير بر عزل و نصب كسانى كه قرار بود تغييراتى در سِمَت آنان در شهرهاى طول مسير داده شود، به همراه داشت.
زمانى كه به مصر رسيد، والى مصر به استقبال وى آمده پاى او را بوسيد و كنار او قدم زنان آمد تا به وى اجازه سوار شدن داد.
زمانى كه اين خبر به شريف زيد در مكه رسيد، احساس كرد كه راه رفتن در كنار ركاب طواشى براى او دشوار است.
به همين جهت با شيخ عبدالرحمن
1 .
منبع مؤلف كتاب منائح الكرم است و واقعه مزبور در آن كتاب ذيل وقايع سال 1047 آمده است.
مصحح منائح در پاورقى به نقل از اتحاف فضلاء الزمن نوشته است كه واقعه مزبور در آن كتاب ذيل حوادث سال 1045 آمده است.
نيز بنگريد: خلاصة الكلام، ذينى دحلان، ص 75. «ج»
2 .
منائح الكرم، ج 4، ص 181. در آنجا آمده است كه به حجاج عجم كه به آنان «شاهيه» گفته مى شد اعلام شد كه هفدهم ذى حجه از مكه خارج شوند و سال ديگر هم به حج نيايند.
بعد هم سپاهيان را بر آنان گماشته با بدترين صورت آنان را به ابطح راندند.
شمارى از آنان داخل عجم هاى بصره شده همراه على پاشا با كوشش بسيار تا اول محرم ماندند.
«ج»
صفحه 445 |
محجوب كه از عالمان صالح بود، مشورت كرد.
محجوب به او گفت: از خداوند مى خواهم تا تو را كفايت كند و دعايش مستجاب شد; زيرا بشير آغا هنوز به مكه نرسيده بود كه خبر درگذشت سلطان مراد به اين شهر رسيد و احكام صادره از بين رفت.
در اين وقت بشير آغا وارد مكه شد و شريف زيد به صورت عادى از وى استقبال كرده، با او مصافحه نمود.
سپس بر اسب خويش سوار شده جلو رفت و او را در مرگ سلطان تعزيت گفت.
اين امر سبب كوچك شدن بشير آغا شد كه تصوّر مى كرد هنوز خبر مرگ سلطان به مكه نرسيده است.
(1)
در سال 1060 حركت هايى بر ضد امير زيد آغاز شد كه منبع آن عبدالعزيز بن ادريس بود كه در وقت تصرّف شهر توسط شريف زيد از اين شهر گريخته، به ينبع رفته بود.
عبدالعزيز در پى گرفتن انتقام بود.
به همين جهت با والى ترك جدّه غطاس بيك ارتباط برقرار كرده او را براى مساعدت در اشغال مكه فريب داد.
وى نزديك بود در كار خويش توفيق يابد، زيرا عطاس بيك سپاهى را به مكه اعزام كرد، اما زيد آگاه تر از آن بود كه تصوّر مى شد.
زمانى كه از خروج آنان آگاه شد با سپاهى از جنگجويان خود در وادى فاطمه، در جمادى الثانى سال 1060 با آنان روبرو شد و پس از نبردى سخت، ايشان را باز گرداند.
وى با دشمن خود عطاس بيك و عبدالعزيز با متانت و كرامت برخورد كرده، پس از آن كه آنان اسير شدند، آزادشان كرد و آنان را تحت الحفظ به جده فرستاد.
مدتى بعد دستور تبعيد آنان به مصر صادر گرديد.
(2)
امير زيد براى مدت 35 سال و چند ماه و چند روز امارت كرد و در استوار كردن امارت و احياى عدل تلاش نمود.
مجلس او مملو از عالمان بود و در موسم حج نيز با علماى بزرگ شهرها روبرو شده با آنان در موضوعات مختلف بحث مى كرد.
او توانست عثمانى ها را قانع كند تا واردات جدّه را كه به خزانه عثمانى سرازير مى شد به امارت مكه باز گردانند.
عبدالله عياشى در سفرنامه خود، از ويژگى هاى شريف زيد فراوان سخن
1 .
خلاصة الكلام، ص 76.
2 .
همان، ص 78.
صفحه 446 |
مى گويد، و از جمله مى نويسد: وى امير حجاز، از اطراف يمن تا دورترين نقطه در نجد تا حوالى بصره و از آنجا تا خيبر در سمت شام بود.
سپس مى نويسد: او مانند خاندانش، مذهب زيديه داشت، اما از آن جدا شده به مذهب اهل سنت گرويده حنفى شد و اهل بيت خود را از انتقاد از اهل سنت باز داشت و از اظهار اعتقاداتشان منعشان كرد.
شريف زيد در اوايل محرم 1077 بيمار شد و تنها پس از تحمل چند روز بيمارى درگذشت.
پس از وى اعيان مكه، فرزندش سعد را براى امارت معرفى كردند و شيخ الحرم هم در اين باره كمك كرد; اما اشراف خاندان بركات به مخالفت برخاستند، چرا كه آنان از اين كه امارت به صورت موروثى صرفاً در ميان خاندان زيد بماند، بدون آن كه عبادله در آن سهمى داشته باشند، كراهت داشتند; چرا كه جد آنان عبدالله بن حسن پيش از آن كه از امارت كناره گيرى كند و قبل از آن كه زيد از يمن باز گردد و با فرزندش يعنى محمد بن عبدالله در اين امر شريك گردد، در اين باره صاحب حق بود.
رهبرى اين مخالفت ها را حمود نامى از فرزندان عبدالله بن حسن بر عهده گرفت.
باور وى اين بود كه خودش وارث شرعى حكومت است و موقعيت و وجاهت او ميان اشراف نيز، شايستگى او را در اين باره نشان مى دهد.
بسيارى از اشراف هم، همين عقيده را داشتند و حمود دريافت كه مى تواند با تكيه بر نيروى آنان و نيز بردگان و اموال و همراهى صنجق جدّه، بر ضد آل زيد اقدام كند و امارت را از خاندان زيد به خاندان بركات باز گرداند.
دو روز يا بيشتر گذشت بدون آن كه اميرى براى مكه انتخاب شود و اختلاف بالا گرفت و آل زيد هم در دفاع از حق خود هم قسم شدند.
شيخ حرم و برخى از همفكران او تصميم گرفتند كارى كنند تا اشراف برابر كار انجام شده قرار گيرند.
به همين جهت راهى خانه شريف سعد بن زيد شدند و اعلان كردند كه او را به عنوان امير انتخاب كرده اند و در اين باره به دربار عثمانى هم گزارش خواهند نوشت و مقبول واقع خواهد شد.
زمانى كه اشرافِ مخالف از اين امر آگاه شدند، به تحريك قبايل طرفدار خود در شرق مكه و طائف پرداخته، اعلان انقلاب كردند.
در اين وقت، برخى از تندروها به
صفحه 447 |
مسعى رفته شروع به انداختن تير هوايى كردند.
همچنين شمارى از مفسدان در اطراف مكه از فرصت براى غارتگرى استفاده كرده، به شمارى از خانه ها هجوم بردند و اموال موجود در آنها را به غارت بردند.
همين طور مفسدان در باديه نيز سر برداشته، به راهزنى نشستند و مسافران ميان مكه و جده و طائف را لخت مى كردند.
نزديك بود كه فتنه به نهايت خود برسد جز آن كه به لطف خداوند كسانى از علماى مكه و شمارى از عقلاى اشراف براى صلح ميان دو گروه تلاش كردند.
اين بعد از آنى بود كه مكه طى سيزده روز، روزهاى سختى را پشت سر گذاشت.
سعد بن زيد به عنوان امير تعيين شد و بخش بزرگى از درآمد آن بلاد، براى شريف حمود اختصاص يافت، مشروط به آن كه امارت سعد بن زيد را بپذيرد.
(1)
امارت سعد بن زيد
در اين وقت مكه جشن عظيمى گرفته، محلات و بازارها چراغانى و زينت شدند.
همان زمان گزارش ما وَقَع براى دربار عثمانى نوشته شد و آنان در انتظار تأييد نشستند، اما اين انتظار طولانى شد و جوابى نرسيد.
در همين وضعيت انتظار ـ كه ماه رجب سال 1077 هم رسيده بود ـ بار ديگر شمارى از طرفداران دو طرف به ايجاد اختلاف پرداختند، به طورى كه هواداران سعد و هواداران حمود با يكديگر درگير شدند.
در واقع اين كسان در انتظار برافروخته شدن آتش فتنه بودند و با بروز اولين علائم اختلاف، آنچه در سينه هاشان پنهان گشته بود آشكار كردند.
شعله هاى فتنه بالا گرفت و صداى تيراندازى از ورودى شعب ها در شهر شنيده مى شد.
سپاهيان و نيز بسيارى از رجال قبايل در اين فتنه درگير شدند.
اين وقايع براى دو روز ادامه يافت تا آن كه مصلحين وارد شده و اختلاف را حل كردند.
در اين درگيرى ها چهار نفر كشته و شمار زيادى زخمى گشته بودند.
به دنبال آن تأييد سلطان هم رسيد و آل زيد از آن مسرور شدند و مراسم معمول را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .
خلاصة الكلام، ص 80 .
صفحه 448 |
به جاى آوردند.
سعد بن زيد خلعت سلطانى را پوشيد و هفت روز در مكه و بازارهاى آن چراغانى شد.
همچنين امير سعد دو هزار دينار ميان سپاهيانش توزيع كرد و به بسيارى از پيروان و اطرافيانش خلعت بخشيد.
با فرا رسيدن موسم حج سال 1077 بار ديگر اختلافات آغاز شد، چرا كه شريف سعد در پرداخت سهم شريف حمود كوتاهى كرد.
به دنبال آن اختلاف بالا گرفت و شريف حمود در حالى كه خشمگين بود در 23 ذى قعده همان سال از مكه به سمت باديه رفت، در حالى كه شمارى از اشراف او را همراهى مى كردند.
او در آنجا ماند تا آن كه امير حج مصر رسيد.
حمود نزد وى رفت و از عدم وفاى به عهد شريف مسعود براى او سخن گفت.
او افزود كه ما اجازه انجام حج را به هيچ كس نخواهيم داد مگر آن كه حق ما داده شود.
سهم وى يك صد هزار اشرفى بود.
امير حج مصرى اين مبلغ را تضمين، و پنجاه هزار آن را نقداً پرداخت نمود.
در بازگشت از عرفات، امير حج مصرى و شمارى از مصلحان تصميم گرفتند دو گروه مخالف را با يكديگر صلح دهند.
به همين منظور مجلسى ترتيب دادند، اما توافقى صورت نگرفت و حمود خشمگينانه به ينبع رفت و برخى از اشراف هم به او پيوستند.
در اين وقت شمارى از فرزندان او نيز با جماعتى از اشراف تصميم گرفتند تا به مصر رفته و با نماينده دولت عثمانى در آنجا سخن گويند.
زمانى كه اين هيئت در راه بود، با نماينده مصر مواجه شد كه پيشنهاداتى براى صلح داشت.
او به آنان گفت كه با شريف حمود در ينبع در اين باره سخن خواهد گفت.
برخى با او به سمت ينبع برگشتند و برخى در همان الحوراء(1) باقى مانده، منتظر نتيجه شدند.
چنين مى نمايد كه اين نماينده نتوانست كار مصالحه را تمام كند، چرا كه افرادى كه در حوراء بودند پس از پانزده روز به سمت مصر حركت كردند و در آنجا با استقبال عظيم والى عثمانى در مصر روبرو شدند.
چيزى نگذشت كه شايع شد شريف حمود نماينده مصر را كشته است.
اين امر
1 .
منطقه اى در شمال ينبع نزديك به املج است.
صفحه 449 |
سبب خشم والى مصر شده، ميهمانانش را زندانى كرد و از علما براى كشتن آنان فتوا خواست، اما علما فتوايى ندادند و او آنان را به عنوان گروگان در زندان نگاه داشت.
در اين ميان به تدريج عصيان حمود بالا گرفته، اختلالات و اشكالات زيادى پديد آورد.
به علاوه يك شورشى ديگر به نام محمد بن زيد برابر سعد بن زيد وارد معركه شده، به ينبع آمد و به حمود پيوست.
در اين هنگام دربار عثمانى دستورى براى ارسال يك سپاه جهت سركوب اين شورش به والى مصر صادر كرد.
به دنبال آن يك سپاه پانصد نفرى عازم ينبع شد.
شورشيان كه جمعى از اشراف و نيز نيروهاى مردمى از جُهينه هم ميانشان بود، به سپاه حمله كردند و شكست سختى بر آنان وارد ساختند، به طورى كه حدود چهارصد نفرشان كشته شده و بقيه فرار كردند.
فرمانده اين نيرو همراه با زنانى اسير شدند تا در مقابل اشراف كه در مصر گروگان بودند، نگهدارى شوند.
اين واقعه در رجب سال 1079 رخ داد.
(1)
اندكى بعد والى مصر عوض شد.
او اسراى اشراف را آزاد كرد و در مقابل اسراى سپاه مصر نيز كه در اختيار شريف حمود بودند، آزاد شدند.
شورش در ينبع همچنان ادامه يافت تا آن كه شريف سعد سپاهى را براى تأديب آنان فراهم ساخت.
با رسيدن اين خبر آنان به سمت داخل بلاد حركت كرده، تا شرق طائف آمدند.
در آنجا شريف حمود شاهد دشمنى شمارى از افراد قبايل مطير و بنى ظفر و بنى حسين بود.
بنابراين تصميم گرفت تا دست از شورش بردارد و راه دوستى را با عموزاده خويش در پيش گيرد.
به همين جهت به طائف رفت و با شريف سعد روبرو شد.
شريف نيز او را پذيرفت و در مسجد ابن عباس و در يك مجلس عمومى به توافق رسيدند.
اين رخداد در سال 1079 بود.
بدين ترتيب اين صلح پس از آن كه دو گروه متخاصم، آن اندازه با يكديگر درگير شدند و مكه آسيبى ديد كه قابل وصف نبود، تمام شد.
در آن دوره مسير حركت قافله ها ناامن شد و غلاّت رو به گرانى، و خوراكى در مكه و جده و طائف رو به كاهش گذاشت;
1 .
منائح الكرم، ج 4، ص 274.
صفحه 450 |
چنان كه مردم در اين مدت از گوشت سگ و گربه و ميته و استخوان استفاده مى كردند.
هنوز كار امارت شريف چندان استقرارى نيافته بود كه شمارى از سپاهيان سر به شورش برداشتند.
اينان گروهى بودند كه حقوقشان از يمن مى آمد و چون در اين باره تأخير صورت گرفت، عليه شريف سعد شورش كرده به سمت معلات حركت نمودند و به برخى از مغازه ها در بازار دست اندازى نموده، آنچه را به دستشان آمد غارت كردند.
سپس اجتماع كرده مصمم شدند تا به يمن عزيمت كنند.
شريف سعد يكى از برادرانش را براى اصلاح اوضاع نزد آنان فرستاد و زمانى كه وى به آنان وعده داد تا خواسته هايشان را عملى كند و عملى كرد، آرام شدند.
اين واقعه در سوم ربيع اوّل سال 1080 بود.
ظهور يك مهدى ايرانى
از حوادث مهم سال 1081 آن بود كه وقتى خطيب مسجدالحرام در روز جمعه 16 رمضان مشغول خواندن خطبه بود، مردى ايرانى در حالى كه شمشيرش را بالا برده بود به وى حملهور شد و در همان حال مى گفت: من مهدى هستم! نمازگزاران جلو آمده مانع از حمله او شدند.
سپس بر سرش ريخته او را چندان زدند كه بيهوش گرديد.
سپس او را به ناحيه معلات برده، در آنجا آتشى روشن كردند و وى را آتش زدند.
(1)
من بعيد نمى دانم كه اين مرد يك ديوانه بوده است، اما مردم وقتى جمع مى شوند كارشان روى قاعده نيست.
اگر كسى در اين قبيل اجتماعات بر مردم تسلط داشت و مى توانست با عقل و درايت حكمى صادر كند مانع از اين اقدام توسط آنان مى شد و در نهايت آن شخص را دستگير كرده، در باره او به تحقيق پرداخته، حكم شرع را در باره اش و به همان اندازه كه مستحق بود، اجرا مى كرد.
گمان غالب من اين است كه اگر اين جماعت چنين مى كردند در مى يافتند كه نهايت عقوبت او اين بود كه وى را به تيمارستان ببرند، البته اگر در آن وقت تيمارستانى در آنجا وجود داشت.
اما اين قبيل غوغاى
1 .
خلاصة الكلام، ص 84 .
و نيز بنگريد، منائح الكرم، ج 4، ص 302; سمط النجوم العوالي، ج 4، ص 517 .
«ج»