بخش 13

امارت یحیى بن سرور #160;#160;#160; نظام ادارى #160;#160;#160; آغاز نبردها در نجد #160;#160;#160; درگذشت سعود #160;#160;#160; آغاز دوباره نبردها #160;#160;#160; تسلیم شدن امام سعودى و کشته شدن او #160;#160;#160; آشفتگى در مکه #160;#160;#160; کشته شدن شریف شنبر #160;#160;#160; امارت عبدالمطلب بن غالب #160;#160;#160; محمد بن عبدالمعین بن عون #160;#160;#160; قصر حکم در غزه #160;#160;#160; وباى کشنده #160;#160;#160; شورش بلماز #160;#160;#160; نفوذ محمدعلى پاشا #160;#160;#160; شورش عسیر #160;#160;#160; پایان حکومت مصر بر مکه #160;#160;#160; مسائل عمومى مکه در روزگار محمدعلى پاشا #160;#160;#160; مسائل سیاسى #160;#160;#160; وضعیت علمى #160;#160;#160; وضعیت عمرانى #160;#160;#160; وضعیت اجتماعى #160;#160;#160; مکه در دوران دوم عثمانى #160;#160;#160; امارت محمد بن عبدالمعین براى بار دوم #160;#160;#160; تولد عون الرفیق #160;#160;#160; درگیرى با نجد #160;#160;#160; جنگ در عسی


صفحه 601


با گذشت چندين ماه، آنان را به تركيه فرستادند و آنان تا زمان مرگ غالب در سال 1231 در سلانيك نگاه دارى شدند.
(1)امارت يحيى بن سرور

با خروج غالب و فرزندانش از مكه امارت در اختيار برادر زاده اش يحيى بن سرور قرار گرفت و وى طبق معمول و در يك مراسم رسمى، در اواخر ذى قعده 1228 به عنوان امير حجاز معرفى شد.

نظام ادارى

پس از نصب يحيى بن سرور، محمدعلى پاشا ترتيبات ادارى جديدى را در مكه پديد آورد.
وى كار باديه را به شريف شنبر بن مبارك منعمى(2) واگذار كرد.
همچنين شؤون دفاع را به فرمانده نيروهاى تركى ـ مصرى سپرد كه رياست آن با يكى از كارگزاران سپاهى او بود.
همچنين مسأله امنيت را هم به او واگذار كرد، به طورى كه او را محافظ و رئيس دفاع مى گفتند.
وى مطوّف خود يعنى همان احمد تركى را به عنوان مستشار محافظ ياد شده قرار داد.
به علاوه، مقرّ ديوان خود را در قصرى كه برابر باب على ساخت، قرار داد، خانه اى كه تا پيش از انهدام به بيت باناجه شهرت داشت و بدين ترتيب چندين محور قدرت در مكه براى چندين شخص پديد آورد.

آغاز نبردها در نجد

در اين وقت، محمدعلى پاشا پس از انجام حج در سال 1228 به ادامه نبرد در نجد پرداخت.
به دنبال آن درگيرى هاى فراوان و بزرگى ميان آنان رخ داد كه پيروزى در آن ها دست به دست مى شد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 298. اينان شروع به ازدواج با غير اشراف كرده، رسم پيشين را در عدم ازدواج با شريف شكستند.

2 .
خلاصة الكلام، ص 300.



صفحه 602


سال 1229 فرا رسيد و نبردها ميان دو سپاه در جنوب، در سمت قنفذه، و در شرق در سمت طائف و اطراف آن ادامه داشت.

درگذشت سعود

امير سعود در همين زمان در جُمادى الاُولاى سال 1229 درگذشت و فرزندش عبدالله بن سعود جاى وى را گرفت، در حالى كه همچنان درگيرى ها به صورت مستمر ادامه داشت.
(1)

محمدعلى پاشا طى سال 1229 يكسره فرماندهى سپاهش را در دست داشت و طى مدت نبرد، كمك ها نيز يكسره از مصر به وى مى رسيد.
مكه در اين دوره، دوران سخت و تنگى را با كمبود ارزاق مى گذراند.
سپس راه براى واردات از مصر به روى تجار گشوده شد و انواع غلات توسط تجار وارد گرديد و ارزانى و فراوانى به مكه بازگشت.

سال 1230 آغاز شد و درگيرى هاى متعددى در نقاط مختلف بلاد عرب با فرماندهى محمدعلى پاشا ادامه داشت.
در جمادى الثانى آن سال، وى از ميادين جنگ به مكه بازگشت و ترتيبات جديدى به كارها داد.
از آن جمله تغييرات و تعديلاتى بود كه درباره غلاّت توزيعى ميان فقراى مكه صورت گرفت.
زمانى كه وى از برخى مشكلات موجود در مصر آگاهى يافت، در حالى كه فرزندش طوسون را به فرماندهى سپاه گمارد، خود به مصر بازگشت.

طوسون همچنان به نبردهايش تا ماه شعبان ادامه داد.
اين زمان، نداى صلح از دو طرف برخاست و نمايندگان براى نوشتن شروطى اجتماع كردند.
بدين ترتيب طوسون پاشا نيز در ذى قعده سال 1231 به مصر بازگشت.
(2)

ابن بشر در عنوان المجد گويد: انديشه صلح از سوى محمدعلى پاشا به فرزندش طوسون رسيد و سعودى ها نيز با آن مخالفتى نكردند.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 298.

2 .
عنوان المجد، ج 1، ص 183.

3 .
همان، ج 1، ص 185.



صفحه 603


آغاز دوباره نبردها

در سال 1232 بار ديگر اختلاف ميان محمدعلى پاشا و سعودى ها آغاز شد.
نويسنده عنوان المجد در باره علت آن مى نويسد: مردانى از اهل قصيم و باديه به مصر رفته، مطالبى كه به مذاق او خوش مى آمد ابراز كردند.
همين امر سبب شد تا سخن آنان پذيرفته شده(1) و دوباره سپاهى براى رفتن به نجد و اين باره به فرماندهى ابراهيم پاشا آماده شود.
طوسون پس از بازگشت از مكه درگذشت.

ابراهيم پاشا با سپاه خود به مدينه آمد و از آنجا به سوى حناكيه(2) رفت.
در آنجا شمار زيادى از قبايل حرب و مطير و عتيبه و ديگران به او پيوستند.

تسليم شدن امام سعودى و كشته شدن او

بدين ترتيب بار ديگر زمينه درگيرى فراهم شد.
در اين سوى عبدالله بن سعود نيز به آماده كردن قبايل هوادار خويش در درعيه پرداخت و همراه آنان در جُمادى الاُولاى سال 1232 به سمت حناكيه حركت كرد.
زمانى كه دو طرف رو در رو قرار گرفته، به جنگ پراختند، نزديك بود سعودى ها پيروز شوند كه ترك ها مقاومت كرده و توانستند پيروزى را از آن خود سازند.
سعودى ها شكست خوردند و وحدت سپاهشان از هم پاشيد.
ترك ها آنان را از شهرى به شهر ديگر تعقيب كردند تا آن كه عنيزه و پس از آن الوشم و سپس شقراء و در نهايت ضرما را كه محاصره آن بسيار شديد و مصيبتش فراگير بود، به زور تصرّف كردند.

ابن بشر گويد:(3) آنان به كشتن مردمان در بازار پرداخته، به سراغ خانه ها آمدند و همه اهالى را جمع كرده، ابتدا امان مى دادند; سپس آنان را خلع سلاح كرده و مى كشتند و هر چه داشتند مى بردند.
جنگجويان ترك سپس عازم درعيه شدند و در اوائل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
عنوان المجد، ج 1، ص185.

2 .
حناكيه در فاصله يك صد كيلومترى شرق مدينه در راه نجد است.

3 .
عنوان المجد، ج 1، ص 197.



صفحه 604


جُمادى الاُولاى سال 1233 به آنجا رسيدند و محاصره آن را آغاز كردند.

ابن بشر مى نويسد: مردمانى از اهالى نجد و رؤساى باديه، كسانى كه گوشت آنان با عطايا و بخشش هاى آل سعود رشد كرده بود، به كمك ترك ها شتافتند تا بتوانند همان طور كه از سعودى ها مى گرفتند از ترك ها هم بگيرند.

ابن بشر به وصف برخى از نبردها در درعيه پرداخته، مى نويسد: يكى از كسانى كه در آنجا حاضر بوده به او گفته است: اگر به «طلاق» سوگند بخورم كه من آن روز از فلان موضع مى خواستم به فلان موضع بروم و ممكن نبود مگر آن كه پا روى جنازه كسى بگذارم، بايد بگويم كه قسم دروغ نخورده ام.
(1) زمانى كه در دِرعيه كار دشوار شد، برخى از شخصيت ها و در رأس آنان عبدالله بن عبدالعزيز بن محمد بن سعود و بزرگ آل شيخ، على بن محمد بن عبدالوهاب از شهر خارج شده درخواست صلح كردند، اما مهاجمان حاضر به مصالحه نشدند، مگر بر كشتن كسانى كه شمشير در دست دارند يا آن كه امير آنان عبدالله بن سعود خود را تسليم كند.
امير پيش از آن در قصر موضع گرفته، توپخانه را براى دفاع نصب كرده و اموال فراوانى ميان مردم توزيع نموده بود، اما چيزى نگذشت كه ياران او با آنچه گرفته بودند، گريختند.
وى درخواست امان كرد.
به وى گفته شد تا از قصر بيرون بيايد و او بيرون آمد.
بدين ترتيب درعيه تسليم شد و امير سعودى ها را به تركيه فرستادند كه در آنجا به قتل رسيد.
(2)

با تسليم شدن درعيه، بدگويى اهالى در باره علما و قضات و شخصيت هايشان نزد فرمانده سپاه ترك آغاز شد و تعداد زيادى از اين جماعت كشته شدند.
بعضى از آنان را در حالى كه در مقابل توپ ها و تفنگ ها گذاشته شدند، كشتند.
قاضى احمد بن رشيد را نيز زير شكنجه گرفته و تمام انگشتانش را قطع كردند.
(3)

در اين وقت از مصر فرمان رسيد تا درعيه را به طور كامل منهدم كرده، آتش بزنند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
عنوان المجد، ج 1، ص 206.

2 .
همان، ص 206.

3 .
همان، ص 208.



صفحه 605


به دنبال آن شهر را تخليه كرده و آن را آتش زدند، به طورى كه چيزى از آن نماند.
(1)

و اين چنين مسلمانان بر ضد يكديگر به نام دين، قساوت به خرج مى دهند و طايفه اى به طايفه ديگر كه با آنان از در مخالفت در مى آيد يا دشمنى مىورزد يا آنان را تضعيف مى كند، رحم نمى كند، در حالى كه اگر تعاليم درست دينشان را فرا مى گرفتند مى ديدند كه رفق و مداراى دينشان بيش از آن است كه تصوّر مى كنند.

ابراهيم پاشا بسيارى از آل سعود و آل شيخ را دستگير كرد و با خانواده هايشان به مصر برد به طورى كه زمانى طولانى تحت حفاظت بودند.

در اين وقت، ابراهيم پاشا چندين ماه در اطراف درعيه ماند تا اوضاع را بسامان كرده، سپس به حجاز برگشت و تا پايان سال 1234 در آنجا ماند و آنگاه به مصر بازگشت.
بدين ترتيب بار ديگر حكومت حجاز و نجد به عثمانى ها بازگشت.
محمدعلى پاشا حق نظارت بر آنجا را به دست آورد و ابراهيم پاشا لقب «والى مكه» را گرفت كه تا آنجا كه مى دانيم امارت شَرَف(2) بر آن بود نه امارت واقعى و مستقيم.

آشفتگى در مكه

اوضاع براى چند سال در مكه آرام بود تا آن بار ديگر اضطراب ميان خاندان هاى اشراف آغاز گرديد.
بسا اضطراب، اين بار ناشى از توزيع قدرت ميان امير بلاد و اشخاص ديگر بود كه موقعيت رسمى آنان نوعى نفوذ را براى آنان فراهم مى كرد.

پيش از اين در باره ترتيبات جديد محمدعلى پاشا كه به حكم اِشرافى كه بر امور حجاز از سوى عثمانى ها دريافت كرد، و درست نموده بود، سخن گفتيم.
كه وى يك فرماندهى جديد درست كرده و سپس مسؤوليت محافظت را به وى سپرده بود تا امنيت را تأمين كند.
بدين ترتيب نفوذى براى او درست كرده بود كه اگر نگوييم بالاتر دست كم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
همان، ص 213. مؤلف كتاب «
ابراهيم پاشا» (ص 40) مى نويسد: ابراهيم باشد از پانصد نفر از علماى درعيه خواست تا با علماى الازهر كه همراهش بودند مناظره كنند.
اما سه روز مناظره آنان به جايى نرسيد.

2 .
امارت اسمى.
(ج).



صفحه 606


در حدّ نفوذ امير بود.

در اينجا شخصيت سومى وجود داست كه رياست اعراب باديه نشين را داشت و محمدعلى پاشا آن را به يكى از اشراف به نام شنبر بن مبارك سپرده و امور باديه نشيان را كه چيزى كمتر از صلاحيت امير بلاد نبود، به وى سپرد.

اگر بدانيم كه شنبر مورد اعتماد محمدعلى پاشا بوده و رابطه ميان او و فرماندهى مكه به بهترين شكل دوستانه بود، درخواهيم يافت كه كفّه ميزان چندان متعادل نبوده است; زيرا در يك طرف، امير بلاد بوده و در جهت ديگر، نيروى نظامى و امارت بر اعراب.

طبيعى است كه اين دو نقطه متناقض، با يكديگر برخورد كرده و آرايششان متفاوت خواهد بود; زيرا امير بلاد انتظار آن را داشت كه به حكم امير بودن، سخنش مقبول واقع شود، چنان كه صاحبان قدرت نيز بر آن بودند تا حرف خود را به كرسى بنشانند.
در اينجا بود كه نزاع درگرفته و مشكل آغاز مى شد.

بسا محمدعلى پاشا در زمان توزيع قدرت، معذور بود و نمى خواست كه همه قدرت در يك جا متمركز باشد، و شايد او مى دانست كه امراى از اشراف، امور بلاد را به دلخواه او پيش نخواهند برد، اما لزوماً مى بايست اشراف در امارت حضور داشته باشند، زيرا اين بلاد، به اطاعت از آنان عادت كرده، خاندان آنان را تقديس مى كنند.
بدين ترتيب او خواست با اين ترتيبات جديد ميان دو گروه را جمع كند.
امارت را به دست اصحابش بسپرد و با نيروى ديگر اين ديار را اداره كرده، امور را بر وفق مراد پيش برد و بر كارها نظارت داشته باشد.
اما ترتيباتى كه درست كرد سودمند نبود، چرا كه مسؤوليت ها با يكديگر درآميخت و هر گروهى بر احقيت خود در ديدگاه ها و دستوراتش تأكيد داشت.

كشته شدن شريف شنبر

حجاز از بابت اين رقابت در قدرت، طى چندين سال، سختى هاى زيادى را تحمل كرد.
پس از آن چيزى نگذشت كه در 22 شعبان 1242 شر آغاز شد، زيرا شريف يحيى بعد از آن كه سال ها برابر شراكت ديگران صبورى ورزيد، تصميم گرفت تا خط پايانى بر



صفحه 607


اين وضعيت بكشد.
مستقيم به سراغ امير اعراب شريف شنبر رفت و در وقتى كه او مشغول خواندن نماز مغرب در نزديك باب صفا بود، كاردى را در پشتش فرو كرده، در آنجا ماند تا او مرد.
در اين وقت، صداى فرياد و فغان مردم در مسجد بالا گرفت و خبر به فرماندهى منصوب از طرف محمدعلى كه دوست مقتول بود رسيد.
وى نيز خشمگين شده، به سپاهش دستور هجوم به قصر امير يحيى و دستگيرى او را داد.
امير در خانه اش تحصن كرد و آماده دفاع شد.
نزديك بود فتنه بالا بگيرد، اما شيخ محمد شيبى توانست آن را به تأخير اندازد.
وى از يحيى خواست تا كشتن شنبر را انكار كرده و آن را به يكى از بردگانش نسبت دهد.
او اين مطلب را انكار كرد و اصرار نمود كه قتل به دست خود او انجام شده است.
در نهايت وساطت به آنجا منتهى شد كه شريف يحيى بن سرور مكه را از طريق خشكى به سوى مصر ترك كند و او هم چنين كرد و بدين ترتيب مكه تحت سلطه فرماندهى (حاميه) قرار گرفت.
(1)

امارت عبدالمطلب بن غالب

فرماندهى ترك احساس كرد تنها در صورتى كه يكى از اشراف را به امارت مكه بردارد، امكان اداره شهر براى او وجود دارد، از اين رو، به سراغ عبدالمطلب، يكى از فرزندان شريف غالب كه امير پيشين بود رفت و طبق رسم و عادت او را به امارت برداشت و مراسمى برگزار كرد.
آنگاه در اين باره، نامه اى به والى مصر نوشت و درخواست موافقت و گرفتن تأييد از دربار عثمانى را نمود.

در همين اثناء، شريف يحيى به سمت باديه رفت تا از راه خشكى عازم مصر شود; هنوز چندان نرفته بود كه عازم بدر شده، از آنجا به سراغ مشايخ قبيله حرب رفت و توانست آنان را به حمايت از خود قانع كند; آنان هم از وى اطاعت كرده و پذيرفتند كه به خاطر او وارد جنگ شوند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
إفادة الأنام، خطى.



صفحه 608


تصوّر مى رود كه اقدام فرماندهى ترك براى نصب عبدالمطلب، پس از آن بود كه خبر گردآمدن قبيله حرب را در حمايت از يحيى شنيد و گويا با اين اقدام خواست به مشايخ حرب بفهماند كه آنان در تهاجم خود به مكه، با يكى از اشراف روبرو خواهند بود و اين مى توانست از شدّت شورش بكاهد.

در حالى كه يحيى در ماه صفر سال 1243 آماده هجوم به مكه بود، فتنه اى ميان فرماندهى ترك و امير عبدالمطلب برپا شد; دليل اين فتنه آن بود كه از مصر خبر آمد كه با امارت عبدالمطلب موافقت نشده و مقرّر شده است تا امارت به محمد بن عبدالمعينواگذار شود.
فرماندهى ترك به اجبار، عبدالمطلب را از اين مطلب آگاه كرد، اما عبدالمطلب كه اين كار برايش گران تمام شد، عليه فرماندهى ترك و براى اخراج او از حجاز نداى شورش سر داد.
دعوت وى در باديه منتشر شد و آنان براى حمايت از او فراهم آمدند.
وى در پى شريف يحيى فرستاد تا با يكديگر هماهنگ شده و براى به دست گرفتن مكه فعاليت كنند و يحيى هم موافقت كرد.
قرار بر آن شد تا به صورت متحد در نهم جُماداى اوّل به مكه حمله كرده و سپاه مصرى را از آنجا بيرون كنند.
اين اقدام نزديك بود به انجام برسد كه خبر تازه اى در همان لحظات آخر از مكه به مهاجمان رسيد و آن اين بود كه محمد بن عبدالمعين از مصر آمده و درست در روز هشتم جُماداى اوّل وارد مكه شده است.
(1) اين شريف محمد از احفاد عبادله، اولاد عبدالله بن حسن بن ابى نُمىّ بود كه به آنان ذوى عون گفته مى شد.

محمد بن عبدالمعين بن عون

ورود ناگهانى شريف محمد، تأثير زيادى در باقى ماندن سپاه مصرى در مكه داشت، چرا كه به محض آن كه خبر آن به عبدالمطلب كه در مفجر نزديك به منى بود رسيد، او محاصره را رها كرد و به طائف رفت.
وضعيت يحيى هم كه با هوادارانش در وادى فاطمه بودند، به همين شكل بود.
او نيز آن محل را ترك كرده بازگشت.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 305.



صفحه 609


شريف محمد در همان اوّلين لحظه ورودش به مكه، امارت خويش را اعلام كرده و تلاش كرد تا سپاه مصرى را كه در قلعه ها رفته و متحصن شده بودند، از حصار بدرشان آورد.
او همچنين از قبايل اطراف مكه خواست تا از وى اطاعت كنند.
آنان نيز سلاح خويش را زمين نهاده، عازم تبريك و تهنيت امارت او شدند.

قصر حكم در غزه

وى مراسم تهنيت را در بيت الجيلانى در شاميه كه محل ورود آب بود برگزار كرد.
اندكى بعد والى مصر خانه جديدى براى او در غزّه ساخت كه معروف به قصر الحكم بود.
(1) پس از آن، به آنجا منتقل شد و اولاد وى هم از ذوى عون در آنجا بودند.
برخى از معاصران به نقل از منابع شفاهى خود، گفته اند كه شريف محمد بن عبدالمعين، خودش مخارج بناى جديد را داد و اين بعد از آن بود كه خرابه هايى را كه در آن ناحيه بود خريدارى كرد و به جاى آنها اين قصر را ساخت.

امارت شريف محمد استوار شد و اندكى بعد وى شنيد كه عبدالمطلب در طائف، مشغول گردآورى قبايل براى مبارزه با اوست.
وى شريف يحيى بن سرور و برخى از اشراف را هم با خود همراه ساخته بود.
در اين وقت شريف محمد براى دفاع آماده شد و به والى مصر نامه نوشت تا به او كمك برساند.
به دنبال آن سپاه و اموال از مصر براى وى ارسال شد.
گفتنى است كه سپاه مصرى در اين وقت به دليل تلاش هاى محمدعلى پاشا به اصلاح نظام خود پرداخته و به لحاظ نظامى و مدنى وضعيت آن بهبود يافته بود.

با فراهم شدن اين شرايط، شريف محمد در جمادى الثانى سال 1243 به سمتطائف حركت كرد.
عبدالمطلب در آنجا متحصن شد و جنگ به مدت 22 روز ميان آنان برقرار بود، به طورى كه در نهايت عبدالمطلب تضعيف شد و درخواست امان كرد و تسليم شد.
اندكى بعد وى آن ديار را به سمت عسير و سپس به سوى نجد و عراق ترك كرده، عازم تركيه شد.
در آنجا سلطان محمود عثمانى، مَقدم او را گرامى داشت و با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
اين قصر اخيراً در توسعه خيابان عبدالعزيز منهدم شد.



صفحه 610


احترام او را پذيرفت.
(1)

مدتى بعد شريف محمد احساس كرد كه با فرماندهى ترك (حاميه) نمى تواند كنار بيايد و او با خواسته هاى وى همراهى ندارد; بنابراين از والى مصر خواست تا شخص ديگرى را بفرستند.
به دنبال آن عابدين بيك به مكه فرستاده شد.

محمد بن عبدالمعين از دوستداران علم و دانش بود و تمايل به اجراى عدالت داشت، چنان كه در مجلس او شمار زيادى از رجال علم و ادب حضور داشتند.
او همچنين شعرا را بر سرودن اشعار تحريض كرده، به آنان پاداش مى داد.

وباى كشنده

در دوران وى وباى كشنده اى آمد كه مردم ابتدا گرفتار اسهال و استفراغ شده و پس از آن مى مردند.
اين وبا هر از چندى مى آمد كه سخت ترين آنها در سال 1246 بود كه به واسطه آن شمار زيادى از مردم در ماه هاى حج و به ويژه در ايام منى مردند، به طورى كه بازارها و راه ها پر از مرده شد و مرده ها را گروهى از آنجا مى بردند و دفن مى كردند.

در اين وبا، عابدين بيك رئيس ساخلوى نظامى شهر مكه درگذشت و محمدعلى پاشا در اوائل سال 1247 خورشيد بيك را به جاى او نصب كرد.
چيزى نگذشت كه لقب پاشا به او داد.
(2)

شورش بلماز

در دوران شريف محمد، شمارى از ترك ها كه در ساخلوى سپاه مصرى بودند بر ضد خورشيد پاشا قيام كردند.
دليل اين اقدام، تأخير در پرداخت حقوق آنان بود.
شورشيان در رجب سال 1247 خورشيد پاشا را در خانه اش محاصره كرده بودند و اگر نبود كه گروهى از نظاميان براى نجات او اقدام كردند، قطعاً كشته شده بود.
اين فتنه را به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 307.

2 .
همان، ص 309.



صفحه 611


نام شورش بلماز تركى كه رئيس عساكر شورشى ترك بود، مى شناسند.

به هر روى، خورشيد بيك توانست از محاصره بگريزد.
وى به جده رفته، از آنجا عازم مصر شد.
با رسيدن او به مصر، محمدعلى پاشا، على آغاز رزقلى را براى آرام كردن فتنه فرستاد كه موفقيتى به دست نياورد.
چنان كه شريف محمد هم براى آرام كردن شورش تلاش كرد، اما فايده اى نبخشيد.
او نيز شورشيان را رها كرده، به الهدا رفت تا آن كه اوضاع آرام شد.

اين فتنه تا آغاز سال 1248 به طول انجاميد و شعله آن فزونتر شد.
شورشيان توانستند سپاهيان را در بياضيه، جايى دور از قبرستان مَعْلات براى چند روز محاصره كنند.
پس از آن حصار باز شد و اين بار نظامى ها، به تعقيب ترك ها در خيابان ها پرداختند.
در اين هنگام ترك ها در خان الترك در كنار مروه تحصن كردند، اما نظاميان توانستند در خان الترك نفوذ كنند.
ترك ها نيز كه وضع را چنين ديدند، به غارت دكان ها و انبارهاى مردم كه در خان بود پرداخته، آنها را غارت كردند.
بعد از آرامش، شريف محمد خسارت آسيب ديدگان را پرداخت كرد.

در اين هنگام ترك هاى شورشى به جده گريخته و خزينه دولتى را تصرف كردند.
همان وقت كشتى هاى محمدعلى پاشا در بندر جده بود، آنان با غنايمى كه داشتند بر كشتى ها سوار شدند و به سمت يمن حركت كردند.
در آنجا شهر حديده و مخا را تصرّف كردند، اما از ترس عواقب كارى كه كرده بودند همانجا در باديه هاى يمن پراكنده شده، در همه جا متفرّق شدند.
بدين ترتيب شكست قطعى آنان در اواسط سال 1248 بود.
(1)

نفوذ محمدعلى پاشا

در اين وقت، محمدعلى پاشا در تسلّطش بر مكه، توفيق كاملى به دست آورد و بر اساس معاهده اى كه در سال 1248 امضا شد و ما در بحث از مسائل سياسى اين دوره از آن سخن خواهيم گفت، عثمانى ها هيچ گونه نفوذى در مكه نداشتند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 309.



صفحه 612


شورش عسير

دراين سال، اميرعسير كه نامش عائض بن مرعى بود، بر حكومت مكه شوريد و بلاد خود را مستقل كرد.
وى سپس به قبايل بنى شهر و بيشه(1) و بلاد غامد و زهران يورش برده آنان را نيز تحت سلطه خود درآورد.
شريف محمد در سال 1249 عازم نبرد با آنان شد.
اين پس ازآن بود كه نيروى كمكى از مصررسيد و وى با واگذار كردن اداره مكه به محافظ آن احمد پاشا وبرنامه ريزى براى ارسال كمك از طرف وى براى او، راهى ديار عسير شد.

اين حمله پس از آن كه دو سال به درازا كشيد، راه به جايى نبرد و محمد بن عبدالمعين به اجبار به مكه بازگشت.
از آنجا نامه اى به والى مصر نوشت و توضيح داد كه محافظ مكه در رساندن كمك به وى كوتاهى كرده است.
اين در حالى بود كه محافظ مكه هم در گزارش خود، مشكل را به خود شريف محمد مربوط دانست.

محمدعلى پاشا از هر دو نفر خواست به مصر آيند و در اين باره توضيح دهند.
زمانى كه اين دو در سال 1252 به مصر رسيدند و او سخن آن دو را شنيد، از شريف محمد خواست تا نزد او در مصر بماند و كار حمله به عسير را به احمد پاشا واگذار كرد.
او در مكه ماند و احمد پاشا به مكه بازگشت تا حمله به عسير را فرماندهى كند، در حالى كه برخى از دوستانش از اشراف او را همراهى مى كردند.
(2)

حمله در سال 1253 به نتيجه مطلوب رسيد و احمد پاشا توانست بلاد غامد و زهران را آزاد كند، اما نتوانست به بنى شهر و عسير برود.
اندكى بعد بار ديگر شورش عسير از نو آغاز شد و شورشيان موفق شدند بلاد غامد و زهران را در سال 1254 پس بگيرند.
بعد از آن دو سال ديگر هم احمد پاشا به نبردهايش ادامه داد، بدون آن كه به نتيجه قطعى برسد.

در اين دوره، زمانى كه محمد بن عبدالمعين همچنان در مصر اقامت داشت، برخى از قبايل حرب شورش كردند.
محمدعلى پاشا نيروى مستقلى را از مصر به فرماندهى سليم پاشا اطزبير به آن ناحيه اعزام كرد.
اين سپاه وارد منطقه شده، در غاربه و خيف(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
يك وادى بزرگ كه شرحش گذشت و تمامى ساكنانش از قبيله شهران است (عاتق).

2 .
إفادة الأنام، خطى.

3 .
غاربه و خيف از چاه هاى وادى صفراء است.



صفحه 613


لشكرگاه زد و پس از آن به طور كامل بر منطقه خيوف غلبه كرده، هرچه در آنجا بود غارت نموده و كشت و زرع و نخلستان ها را آتش زد و جماعت شورشيان را متفرق ساخت، به طورى كه آنان پا به فرار گذاشته، به بالاى كوهها پناه بردند و به راهزنى در مسيرهاى مختلف در باديه شان پرداختند.

حمله به خيوف در طول سال 1255 و بخشى از سال 1256 ادامه داشت و مدينه روزهاى سختى را به خاطر بسته شدن راه ها پشت سر گذاشت، به طورى كه اجناس به شدّت گران شد و قيمت يك اِردب گندم به سى ريال رسيد.
(1)

پايان حكومت مصر بر مكه

در سال 1256 معاهده اى با محمدعلى پاشا امضا شد كه بر اساس آن كار حجاز چنان كه شرح خواهيم داد، دوباره در اختيار عثمانى ها قرار مى گرفت.
محمدعلى پاشا اقدام به فرستادن شريف محمد بن عبدالمعين از مصر به مكه كرد تا به صورتى كه او مى خواست به حل مشكلات بپردازد و براى بازگشت سپاه مصرى به مصر به او كمك كند.
بدين ترتيب شريف محمد، مصر را به سوى ينبع ترك كرده از آنجا به سوى منطقه قبيله حرب رفته، چنان ضربه سنگين و سختى بر آنان فرود آورد كه در نگاه تاريخ استحقاق آن را نداشتند.
اى كاش كسى در ميان نسل گذشته آنان بود كه ايشان را راهنمايى مى كرد و بهترين ها را به آنان تعليم مى داد.
اميدواريم تاريخ، اغلاط گذشته خود را در ارتباط با آن چه بر اين مدارس كه آثار خود را در رابغ و مسيجيد و بسيارى از قريه ها نشان داد، آمد، اصلاح كند، و قبايل اين مناطق را براى هدف اصلى كه آباد كردن و بهره رساندن به منطقه است، آماده سازد.

شريف محمد سپس به مدينه آمده، چندين ماه در آنجا ماند، آنگاه به مكه رفت تا شاهد و ناظر اقداماتى باشد كه در جهت تسليم شهر از ناحيه مصرى ها به عثمانى ها صورت مى گيرد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
إفادة الأنام، خطى.



صفحه 614


 

 

 

 

 

 

مسائل عمومى مكه در روزگار محمدعلى پاشا

 

مسائل سياسى

نيازى به تكرار مطالب گذشته در باره محمدعلى پاشا نيست كه ميان آشوب و فتنه، و ميان نيروهاى تركى در مصر، خودى نشان داد و توانست شمارى از فرماندهان و شخصيت هاى آن جا را براى برداشتن او به ولايت مصر برانگيزد به طورى كه آنان به دار السلطنه عثمانى در اين باره نامه بنويسند و دربار عثمانى هم خواسته شان را بپذيرد و او را به سِمت والى مصر تأييد كند.

همچنين نيازى نيست كه دوباره به حمله محمدعلى پاشا به حجاز براى سركوب سعودى ها را مرور كنيم; مطالبى كه در فصل گذشته به آن پرداختيم.
زمانى كه عثمانى ها قدرت محمدعلى را در مصر ديدند و از سوى ديگر پيروزى سعودى ها آنان را به وحشت انداخت، مصمم شدند تا آنها را به جدال با يكديگر وادارند تا از نتايج آن بهره مند شوند و زحمت را بر دوش سپاهيان او بيندازند.

همچنين بناى آن را نداريم كه بگوييم محمدعلى پاشا پس از پيروزى اش بر سعودى ها، آن هم پس از آن كه فتنه ها و هراس هاى زيادى را تحمّل كرد، توانست از سوى عثمانى لقب افتخارى اميرى مكه را نصيب پسرش ابراهيم كند.

نكته تازه در اين باب آن است كه مكه در سايه فتح مصرى ها در آن، محكوم يك حكم ثانوى با هيمنه مصر و البته با تابعيت عثمانى در امارت مكه از سال 1228 به بعد بود، آن هم امارت همان اشراف سابق و اين بار با تعيين آنان از طرف مصر.
كار دفاع از آن را



صفحه 615


هم فرماندهى از مصر بر عهده داشت كه علاوه بر فرماندهى نيروى دفاعى، لقب محافظ به او داده مى شد.

اين سبك حكومت در مكه با استقرار نيروهاى محمدعلى پاشا از سال 1228 كه سعودى ها آن ناحيه را تخليه كردند، به مدت بيست سال به درازا كشيد.
پس از آن بر اساس معاهده كوتاهيه(1) در سال 1248، سلطان به طور كلى از مصر و سوريه و حجاز دست برداشت و اين مناطق تا سال 1256 يعنى تا هفت سال بعد از معاهده كوتاهيه باز از قدرت عثمانى خارج بود تا آن كه در اين سال، مجدداً به عثمانى ها بازگشت.

اين تابعيت، دلايلى داشت كه خلاصه آن از اين قرار است:

زمانى كه حجاز فتح شد، محمدعلى پاشا علاقمند شد تا سوريه را نيز فتح كرده، مسببان ناآرامى هاى آنجا را طرد كند و دايره ممالك تحت سلطه خويش را توسعه دهد.
وى در اين باره با عثمانى ها به گفتگو پرداخت; اما آنان نپذيرفتند و او ساكت ماند.
چيزى نگذشت كه با والى عكا درگير شد و آن گاه، فرصت را مغتنم شمرد و با سپاه عظيمى به سوريه حمله كرد و يافا را گرفت.
پس از آن دمشق را فتح كرد.
اين حمله سبب خشم سلطان محمود شد.
وى دستور عزل محمدعلى پاشا را صادر كرد و سپاهى را براى جنگ با وى و بيرون راندن سپاه او از سوريه اعزام كرد.
سپاه اعزامى سلطان عثمانى كارى از پيش نبرد و محمدعلى پاشا توانست آن را شكست دهد و بالاتر آن كه سپاه را در شمال سوريه تعقيب كند، به طورى كه منطقه اضنه و طرطوس را هم تصرّف كرده، به تهديد آستانه يعنى استانبول بپردازد.

در اين وقت، دولت هاى اروپايى احساس خطر كرده، تصوّر كردند كه پيروزى محمدعلى پاشا بر تركيه پس از پيروزى هايى كه در آسيا و آفريقا به دست آورده است، مى تواند به مصالح آنان آسيب برساند.
به همين دليل براى توقف آن در مرزهاى تركيهتلاش كرده و به واسطه گرى براى صلح ميان آنان پرداختند.
به دنبال آن معاهده كوتاهيه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
شهرى در آناتولى كه معاهده سلطان عثمانى با محمدعلى امير مصر و سوريه در آنجا به امضا رسيد و سلطان، اين دو منطقه را به او واگذار كرد.



صفحه 616


در سال 1248 منعقد شد كه بر اساس آن، سلطان محمود، مصر و حجاز و جزيره كرت را به محمدعلى پاشا واگذار كرد.
همچنين سوريه و اضنه به ابراهيم پاشا واگذار شد.
بدين ترتيب بلاد اسلامى به دو يا سه رهبرى تقسيم شد و اروپا از اتحاد آنان در امان ماند.
علاوه بر آن، اروپائيان رضايت خليفه عثمانى را هم از اين كه دشمنش را در مرزها متوقف كرده بودند، فراهم كردند.

هفت سال به همين منوال سپرى شد و محمدعلى پاشا مصر و حجاز و كرت را با استقلال در اختيار داشت.
اندكى بعد اروپايى ها دريافتند كه وجود يك عثمانى بيمار در سوريه بهتر از آن است كه اين منطقه به حاكم جوان سپرده شود.
اين بار نيروهاى عثمانى به فرماندهى عبدالحميد كه پدرش را در استانبول گذاشته بود، حمله را آغاز كردند.
چهار متحد، عثمانى، انگليس، روسيه و آلمان در اين جريان، معاهده لندن را در سال 1841 امضا كردند كه بر اساس آن، قدرت محمدعلى پاشا و فرزندانش تنها در مصر به رسميت شناخته شد و سوريه هم به ابراهيم پاشا واگذار شد، آن هم تا وقتى كه زنده است.
زمانى كه دولت عثمانى اين مطلب را به صورت رسمى به محمدعلى پاشا ابلاغ كرد، وى نپذيرفت و به دنبال آن عثمانى ها سپاهى را براى جنگ با وى اعزام كردند، در حالى كه روس و انگليس هم به او كمك مى كردند.
اين سپاه سواحل سوريه را فتح كرد و به اسكندريه رسيد.
در آنجا ميان دو طرف صلح شد كه بر اساس آن تنها حكومت محمدعلى پاشا و فرزندانش بر مصر به رسميت شناخته شد.
اين واقعه در سال 1256 / 1841 رخ داد.
(1)

بدين ترتيب مكه دوباره زير سلطه دولت عثمانى درآمد.
ديديم كه محمدعلى پاشا، شريف محمد بن عبدالمعين را كه در مصر نزد وى بود به مكه فرستاد تا كار بازگرداندن سپاه مصرى را ترتيب داده و حكومت آنجا را تحت تابعيت عثمانى در آورد.
با اين حال، برخى از مناطق شمال حجاز از الوجه تا العقبه همچنان زير سلطه مصر ماند تا تكليف آن روشن شود.
اين وضعيت ادامه داشت تا آن كه انگليس در سال 1882 مصر را اشغال كرد.
در اين وقت والى مكه به سرعت الوجه را از زير سلطه ادارى مصر درآورد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
ابراهيم پاشا، تأليف بيركربتيس، ترجمه محمد بدران، ص278.



صفحه 617


آن را ضميمه حجاز كرد.

در اين زمان، دولت عثمانى تلاش كرد تا برخى از قلعه هايى را كه در سمت عقبه به غرب بود، استوار سازد كه انگليس در اين باره اعتراض كرد.
زمانى كه دولت عثمانى در اين باره اصرار ورزيد، انگليس تهديد به جنگ كرد.
اين مصيبتى بود كه تأثير زيادى در اِعراض عثمانى از دولت انگليس و رفتن آن دولت به سمت آلمان داشت.
طبعاً نتيجه آن در آن سوى، اين بود كه انگليس همچنان روى اين منطقه استراتژيك تا مدت ها تسلط داشت.

وضعيت علمى

به دليل كوتاه بودن دوره تسلط مصر بر حجاز، تحوّل علمى خاصى كه قابل ذكر باشد در اين منطقه رخ نداد.
واقعيت آن است كه هشت سالِ آن در مكه جنگ بود; بعد از آن هم مصر با اِشراف عثمانى، بر حجاز تسلّط داشت.
زمانى هم كه مستقل شد، درازاى آن تنها هفت سال بود.
اين مدتى است كه به نظر ما براى اين كه بحثى از تأثير و تأثر علمى در اين ناحيه داشته باشيم، كافى نيست.

علاوه بر اين، بايد توجه داشت كه دوره محمدعلى در مصر، فجر جديدى است كه خورشيد آن پس از وى ندرخشيد.
درست در زمان درخشش آن، حجاز زير سلطه عثمانى درآمد.
بدين جهت مى توانيم بگوييم كه بحث از وضعيت علمى مكه در اين دوره، ادامه همان وضعيت دوره اوّل عثمانى است.

وضعيت عمرانى

ترتيبات ادارى جديدى كه محمدعلى پاشا در مكه برقرار كرد، ايجاد برخى از مراكز عمومى را در پى داشت.
تكيه مصرى در سال 1238 به هدف اطعام فقراىِ از اهلِ حرم و مجاوران تأسيس شد.
اين كار خوبى بود كه اسلوب و روش خاص خود را داشت.
با اين حال، ما همچنان آرزو مى كنيم اى كاش اين پول در راهى جز اين صرف مى شد تا عامل كسلى و سستى نمى شد و فقراى بلاد را كه در مناطق خود گرسنه بودند و هيچ نفعى



صفحه 618


براى اين بلاد نداشتند، تشجيع نمى كرد كه در جستجوى زندگى در پناه تكيه به مكه بيايند.

همين طور محمدعلى پاشا خانه اى را كه به نام بيت باناجه شناخته مى شد و برابر باب على بود، به عنوان مقرّ محافظ مكه بنا كرد; چنان كه براى آل عون هم دار الاماره اى در غزّه ساخت.
(1)

وضعيت اجتماعى

شگفت آن است كه اهالى مكه و مدينه و جده، به شدّت تحت تأثير نفوذ آداب و عادات مصرى ها قرار گرفته و لغاتى چند از آنان وارد زبان اين جماعت شد كه تا به امروز آثار آن گرچه نه چندان روشن، برجاى مانده است.

شايد تأثير آن ميان ساكنان الوجه و مناطق شمالى حجاز روشن تر از نقاط ديگر باشد.

بسيارى از آداب طبقات شهرنشين قديمى در مصر، با موارد مشابه آن ميان طبقه اى در مكه و مدينه كه به آنان اولاد الحارّه ـ بچه هاى محله ـ گفته مى شود، يكسان است.
چنان كه بسيارى از بازى هاى كودكان در اين شهرها، مشابه همان هاست كه در مصر رايج است.
اما من نمى توانم در اين باره به صراحت حكم كنم كه اين آداب و عادات از مصر به اين دو شهر آمده است يا آنكه زاييده شرايط مشابه بسيار كهن ميان اين دو ناحيه است.
براى مثال مى تواند از بازى كودكانه «مداحى» كه ما به آن بارجو مى گوييم ياد كرد كه بازى مشتركى در مصر و حجاز امروز است.
پيش از اين اشاره كرديم كه مردم جاهليت در منطقه القراره در مكه اين بازى را داشتند و به همين جهت آن را قرار المداحى مى ناميدند; اما نمى دانيم كه مصرى هاى كهن پيش از حجاز آن بازى را داشتند يا بعد از آن؟


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
تكيه و خانه باناجه در طرح توسعه، در مسجد الحرام افتاد، چنان كه دار الاماره هم در خيابان ملك سعود افتاد.



صفحه 619


 

مكه در دوران دوم عثمانى

 

امارت محمد بن عبدالمعين براى بار دوم

محمد بن عبدالمعين در سال 1256 از مصر به ينبع بازگشت.
همان طور كه گذشت، در آنجا از برخى از مناطق جنگى ديدن نمود و اوضاع را آرام كرد.
در همين مرحله ناظر بر بازگشت سپاه مصرى بود كه در مناطق جنگى لشكرگاه زده بودند.
سپس به مدينه رفت و طى چند ماه توقف در آنجا، به تنظيم امور ادارى آنجا بر اساس حكومت جديد عثمانى پرداخت.

در اين فاصله، پسرش عبدالله عازم مكه شد و به نيابت از پدر به ترتيب امور پرداخت.
زمانى كه موسم حج همان سال رسيد، محمد نيز به مكه آمد و مقدمات بازگشت سپاه مصرى را فراهم كرد.

در اين وقت، عثمان پاشا كه شيخ الحرم مدنى بود، به عنوان فرمانده ساخلوى جده تعيين شده، شيخ الحرمى مكه هم ضميمه آن شد.
همچنين شريف بيك، مدير سابق مدينه به سِمت شيخ الحرمى مدينه منصوب شد.
عثمان پاشا به جده رفت و رشته كار را در دست گرفت و عبدالله بن محمد بن عبدالمعين به نيابت از او به انجام وظايف شيخ الحرمى پرداخت.

در اين وقت گروهى موظّف شدند تا اموال مصرى ها در حجاز را محاسبه كرده، تمامى آنچه را كه از ارزاق و مهمات و ذخاير موجود متعلق به مصرى ها بود، حساب كرده، آنها را قيمت گذاشتند و مقرّر شد آن اجناس در مكه بماند و معادل آن، از خراجى



صفحه 620


كه مصر مى بايست به دولت عثمانى بپردازد، كسر شود.

اين گروه همچنين در باره حقوقى كه محمدعلى پاشا براى بزرگان از اشراف و نيز غلاّتى كه به عنوان صدقه براى فقراى مكه ترتيب داده شده بود، بحث كرده، مقرّر شد پس از واگذارى امور به عثمانى، همان ترتيبات بماند.
خليفه عثمانى نيز اين ترتيبات را به طور كامل پذيرفت.
(1)

تولد عون الرفيق

در اين وقت، يعنى در اواخر ذى حجه سال 1256 شريف عون الرفيق فرزند شريف محمد بن عبدالمعين در بيت الشاميه كه به آن دارالجيلانى(2) گفته مى شد ـ و در حال حاضر كتابخانه اى است كه كتاب هاى آن را حكومت وقف كرده و در كنار بازان الشاميه است ـ متولد شد.
در اداره شهر مكه هم، طى سال ها اتحاد كاملى ميان امير و والى ترك در جده، يعنى عثمان پاشا وجود داشت.
بعد از آن، كسانى به عثمان پاشا خبر دادند كه «شمارى از اشراف كه كارشان جمع آورى زكات است، در اموال دولتى، تصرّف نامشروع دارند» كه او نيز برخورد تندى كرد.
اين حركت او پسند شريف محمد نيامد و اختلاف از همانجا آغاز شده، در سال 1260 و 1261 بالا گرفت.
سپس اخبار آن به دربار عثمانى رسيد و از آنجا فرمان عزل عثمان پاشا از ولايت رسيده، شغل او را به شيخ الحرم مدنى ارجاع دادند.
زمانى كه خبر عزل وى به او رسيد، درگذشت و كار جده به شريف پاشا واگذار شد.
(3)

درگيرى با نجد

در سال 1263 شريف محمد به دستور دولت عثمانى، در رأس سپاهى عازم نبرد با نجدى ها شد تا با امير رياض فيصل بن تركى بجنگد.
زمانى كه به قصيم رسيد، اهالى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 311.

2 .
إفادة الأنام، خطى.

3 .
همان.



صفحه 621


قصيم ميان دو سپاه را صلح دادند و امير رياض پذيرفت تا خراج سالانه اى به مقدار ده هزار ريال به سلطان عثمانى بپردازد.

در سال 1265 و 1266 دربار عثمانى به عبدالله و على و حسين و عون فرزندان شريف محمد، نشان هايى داد و به آنان رتبه وزارت بخشيد.

جنگ در عسير

در اين وقت، فتنه هايى در عسير و پس از آن در يمن پديد آمد و دولت عثمانى، شريف محمد را مكلّف كرد تا در رأس سپاهى براى تأديب شورشيان حركت كند.
وى پسرش عبدالله را به عسير فرستاد كه منجر به صلحى در سال 1265 شد.
خودش نيز به سمت يمن رفته، شهرهاى آن نواحى و از جمله صنعا پايتخت يمن را فتح كرد و تنظيمات جديدى را مطابق ميل دربار عثمانى ايجاد كرد.
اين رخداد در همان سال 1265 بود.
(1)

اوقاف سلطانى

در جريان غيبت وى از مكه، اداره امور در اختيار حسيب پاشا والى ترك بود.
وى به امور شرعى توجه خاصى نشان داد و براى صدور احكام جديد از مجلسى از علماى مذاهب اربعه استمداد كرد، جز آن كه اندكى بعد با آنان اختلاف نظر پيدا كرد.
اين والى ترك بر آن بود تا اوقافى را كه مردم با بهانه هاى مختلف بر آنها دست اندازى كرده اند از تصرّفشان درآورد، اما علما در اين باره حاضر به همراهى با او نشدند.
مفتى وقت مكه سيد عبدالله ميرغنى به مخالفت با او برخاست.
وى هم او را عزل نموده، منصبش را به سيد محمد كتبى سپرد.
او هم مطابق ميل وى رفتار نكرد و اختلاف ميان او و علما بالا گرفت.
در پايان، بحث بر سر خانه اى در صفا شد كه عبدالله بن عقيل برادر سيد اسحاق بن عقيل با استفاده از فرجه ها و فرصت هايى كه در اوقاف سلطانى هست، آن را ساخته بود.
زمانى كه عبدالله بن عقيل دريافت كه بسا خانه را از وى بگيرند، در اين باره از علما و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 314.



صفحه 622


اعيان بر ضد والى نامه گرفته، شبانه به سمت تركيه گريخت.
در آنجا نزد خليفه رفت و
شكوائيه را به وى داد.
خليفه دستور تشكيل جلسه اى از علما را داد و آنان نيز به عدم جواز گرفتن خانه فتوا دادند.
به دنبال آن، سلطان عثمانى فرمان داد كه وى حق گرفتن اين قبيل اوقاف را ندارد.
همچنين شيخ الاسلام دستور داد تا مفتى معزول مكه را بازگردانند.
عبدالله بن عقيل اين احكام را گرفته، راهى مكه شد.
والى هم از آنها اطاعت كرده و چيزى نگذشت كه در اواخر ذى حجه سال 1266 معزول شد و به جاى وى عبدالعزيز پاشا با لقب آقه پاشا جاى وى را گرفت.
(1)

در ميانه سال 1267 فرمانى از دربار عثمانى به آقه پاشا رسيد كه شريف محمد و فرزندانش را به استانبول بياورد.
زمانى كه آنان آگاه شدند، فرمان را اطاعت كرده و همگى به تركيه رفتند.
بدين ترتيب امارت محمد بن عبدالمعين بن عون پس از 24 سال مجموعاً طى دو بار(2) پايان يافت.

آقه پاشا، شريف منصور بن يحيى از آل زيد را به طور موقت به امارت برداشت تا فرمان خليفه برسد.
پس از آن تلاش كرد تا او را كانديداى امارت كند.
به همين جهت نامه اى به سلطان عثمانى نوشت و همراه آن جمعى از اشراف و علما را فرستاد; اما دربار عثمانى با اين مطلب موافقت نكرد و شريف عبدالمطلب بن غالب را براى امارت مكه برگزيد.
(3)

شگفت آن است كه مورّخان مكه اشاره اى به دليل برداشتن شريف محمد بن عبدالمعين از امارت مكه ندارند، آن هم پس از آن همه خدمات طولانى كه وى به عثمانى ها كرد و آنان هم كه از وى اظهار رضايت كرده، نشان هاى شرف و وزارت به او و فرزندانش دادند.
به نظرم شريف عبدالمطلب، كسى كه عثمانى ها پيش از شريف محمد، اميرى وى را بر مكه نپذيرفتند تا محمدعلى پاشا والى مصر را راضى نگه دارند، بعد از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 315.

2 .
در كتاب به خطا «للمرة الاُولى» آمده در حالى كه محمد بن عبدالمعين بن عون دو بار به امارت رسيد كه مجموعاً 24 سال به درازا كشيد.
«ج»

3 .
إفادة الأنام، خطى.



صفحه 623


بازگشت حجاز زير سلطه عثمانى ها، توانسته بود دربار عثمانى را به عزل شريف محمد و نصب خود راضى كند.

در جريان اقامت فرزندان شريف محمد در استانبول، شريف على بن محمد بن عبدالمعين، صاحب فرزندى شد كه او را حسين ناميدند.
اين همان كسى است كه بعدها پادشاه حجاز و سردمدار نهضت عربى شد كه شرحش خواهد آمد.
(1)

امارت عبدالمطلب بن غالب براى بار دوم

عبدالمطلب در ذى قعده سال 1267 به مكه رسيد و به محض ورود به خانه اش در قراره، اداره شهر را بر عهده گرفت.
(2) با آغاز سال 1268 عازم تنبيه برخى از شورشيان قبيله حرب شد كه از وى اطاعت كرده، او را براى ساختن برخى از قلعه ها و استحكامات در مناطقشان آزاد گذاشتند كه از آن جمله چهار قلعه به نام هاى بدر، حمراء، خى و بئر عباس ساخته شد.
وى سپاهيانى را هم براى تأمين امنيت منطقه در آن قلعه ها مستقر كرد.
(3)

چيزى نگذشت كه ميان آقه پاشا و عبدالمطلب شكراب شد و عبدالمطلب توانست خطاهاى آقه پاشا را ثابت كرده، آنها را به دربار عثمانى بفرستد و فرمان عزل او و توليت احمد عزّت پاشا امير الحاج شامى را كه از رفقاى شريف عبدالمطلب بود به دست آورد.
اين واقعه در اواخر سال 1269 اتفاق افتاد.
احمد عزّت نخستين كسى است كه خانه اى در زاهر در كنار شهداى فخ ساخت و براى آن باغى درست كرد.
اما باز مدتى بعد ميان عبدالمطلب و احمد عزّت اختلاف شد كه مجدداً فرمان عزل احمد عزت از آستانه رسيد و در رجب سال 1270 كامل پاشا به جاى وى منصوب شد.
(4)

دحلان مى گويد:(5) مهم ترين عامل اختلاف ميان عبدالمطلب و واليان ترك آن بود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
إفادة الأنام، خطى.

2 .
تذييل شفاء الغرام، ص313.

3 .
تاج تواريخ البشر، خطى.

4 .
خلاصة الكلام، ص 316.

5 .
خلاصة الكلام، ص317.



صفحه 624


كه اين واليان با شيخ الساده اسحاق علوى در ارتباط بوده و در كارهايشان با وى مشورت مى كردند و اين به خاطر توصيه هاى خاصى بود كه از رجال حكومتى از تركيه به آنان مى رسيد.
اين شيخ، رفيق شفيق شريف محمد بن عبدالمعين بن عون بود و در دربار عثمانى رجال حكومت را تحريك مى كرد تا والى ترك مكه را به مشورت با شيخ تحريض كنند.
زمانى كه عبدالمطلب اين مطلب را دريافت، دشمنى اش با شيخ زياد شده او را عزل كرد.
چيزى نگذشت كه فرمان دستگيرى او را در باغش در الهجله داده، گفت تا وى را به طائف ببرند.
زمانى كه والى ترك آگاه شد، برخى از نيروهايش را فرستاد تا او را از ميان راه باز گردانند كه موفق نشدند.
تا آنجا كه دحلان مى نويسد: زمانى كه شيخ به طائف رسيد، سخت توبيخ و سپس در قلعه اى در مثناة زندانى شد كه پس از دو روز به طور ناگهانى درگذشت.
طبعاً در اين باره شريف عبدالمطلب متهم گشت و موقعيتش متزلزل شد.

منع خريد و فروش برده و شورش اهالى مكه

در اوائل سال 1271 فرمانى از دربار عثمانى به كامل پاشا رسيد كه بر اساس برخى از معاهدات ميان عثمانى و دول اروپايى، خريد و فروش برده به صورت علنى در بازارها ممنوع شده بود.
كامل از اين فرمان اطاعت نمود و آن را به دلالان برده فروش ابلاغ كرد.
زمانى كه اهالى از آن آگاه شدند، اعلام جهاد كرده، شمارى از طلاب در خانه رئيس العلما شيخ جمال الدين اجتماع كرده از او خواستند تا اجازه ندهد آنچه مخالف شرع است به اجرا درآيد و همراه آنان به خانه قاضى برود تا حكمى در منع اجراى اين فرمان بدهد.
زمانى كه اين جماعت در خيابان حركت مى كردند، مردم هم به آنان پيوسته و نداى انقلاب سر دادند و در نبردى سخت با ترك ها درگير شدند.
اين درگيرى به مسجدالحرام كشيده شد وشمارى از دو طرف درآنجا كشته شدند.
اين اخبار كه به شريف عبدالمطلب در طائف رسيد، خشمگين گشت و طرفدارانش از قبايل را براى حمايت از اهالى مكه بر ضد ترك ها فراهم آورد.
ترك ها به جده رفته در آنجا متحصن شدند.
كامل پاشا در جده اعلام كرد كه از دربار عثمانى فرمان عزل شريف عبدالمطلب و نصب



صفحه 625


شريف محمد بن عبدالمعين صادر شده است.
سپس عبدالله بن ناصر بن فواز بن عون را
كه در مكه بود به عنوان وكيل او نصب كرد.
اين واقعه در اواخر ربيع الاول سال 1271 بود.
(1)

در اين ميان، سپاه عبدالمطلب به مكه رسيد و كامل پاشا هم در جده همراه شمارى از سپاهيان ترك و تعدادى عرب به فرماندهى عبدالله بن ناصر، آماده مقابله با او شد.
اين سپاه در بحره لشكرگاه زده، از آنجا به شُميسى آمد.
عبدالله بن ناصر به رؤساى قبايل و بزرگان اشراف مكه نامه نوشته از آنان خواست تا به وى بپيوندند و آنان نيز پذيرفتند.
عبدالمطلب كه دريافت سپاهيانش در حال متفرّق شدن هستند به طائف برگشته، مكه را در اختيار عبدالله بن ناصر گذاشت كه به تصرّف درآورد.

عبدالمطلب قبايل اطراف طائف مانند بنى سعد و غامد و زهران و سفيان(2) و ثقيف را گرد آورد و جمعيت زيادى را آماده كرده، به مكه يورش برد، اما توفيقى به دست نياورده، باز به طائف بازگشت و دوباره به جمع آورى سپاه پرداخت، بار ديگر حمله كرد كه اين بار هم موفق نشد.
بنابراين در شعبان 1271 به طائف بازگشت.

در هشتم شعبان كشتى بخارى كه شريف محمد بن عبدالمعين را مى آورد، در جده لنگر انداخت.
اين خبر، جنگجويان ترك را نيرومندتر كرده، به مناسبت ورود وى جشن و سرور برگزار شده، مكه آزين بندى شد.
چيزى نگذشت كه با آمدن وى به مكه رهبرى سپاهيان را براى حمله به طائف بر عهده گرفت.
عبدالمطلب چند روزى در طائف تحصن كرد تا آن كه در رمضان سال 1271 مورد حمله شديد قرار گرفته، به اسارت درآمد.
وى را به دربار عثمانى فرستادند كه در آنجا مورد عنايت سلطان قرار گرفت و در يكى از قصرهاى سلطنتى اسكان داده شد.
بدين ترتيب پس از پنج سال، امارت دوم وى پايان يافت.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 317.

2 .
بنوسفيان، شاخه اى از ثقيف است (عاتق).

3 .
إفادة الأنام، خطى.



صفحه 626


امارت محمد بن عبدالمعين بن عون براى بار سوم

بدين ترتيب شريف محمد براى بار سوم در سال 1271 به امارت رسيد و كار وى استوار شد.
چيزى نگذشت كه كامل پاشا از مقامش عزل شد و به جاى وى محمود پاشا كردى نصب شد.
او هم عزل شد و به جاى وى نامق پاشا منصوب شد كه در اوائل سال 1274 به مكه رسيد.

در 13 شعبان همين سال، شريف محمد در پى يك بيمارى كه چند روز بيشتر به درازا نكشيد، درگذشت(1) و بدين ترتيب امارت سوم وى هم پس از چهار سال به پايان رسيد.

با درگذشت وى، نامق پاشا كسى را به عنوان وكيل الاماره منصوب كرد تا فرمان جديد براى تعيين امير جديد برسد.
(2)

پيش از آن اشراف، تنها تعيين وكيل از طرف تركها را مى پذيرفتند.
در واقع، از نخستين دوران امارت اشراف تا قرن يازدهم رسم بر اين بود كه امير جديدى را نصب مى كردند و در اين باره نامه اى به دربار مى نوشتند و دربار هم تعيين آنان را تأييد مى كرد.
پس از قرن يازدهم چنان شد كه امير جديدى را به امارت مى نشاندند و منتظر مى ماندند كه اگر تأييد كرد بماند و گرنه امير ديگرى از طرف دربار تعيين شود.
اما در دوره دوم عثمانى، اوضاع به كلّى عوض شد.
در اين مورد مى بينيم كه والى ترك، كسى را به وكالت مى گمارد تا كسى را كه سلطان براى امارت تعيين كرده است، از راه برسد.

فتنه در جدّه در عهد نامق كمال

در اثناى وكالت نامق كمال در جده در سال 1274 حادثه وحشتناك و هولناكى رخ داد.
جريان از اين قرار بود كه تاجرى در جده كه نامش صالح جوهر بود صاحب يك كشتى در دريا بود.
وى در بالاى كشتى خود پرچم انگليس را داشت.
در يكى از روزها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
تذييل شفاء الغرام، ص313.

2 .
خلاصة الكلام، ص 320.



صفحه 627


خواست تا به جاى آن، پرچم عثمانى را نصب كند.
اين اقدام بر قنسول انگليس گران آمد و او را از اين كار منع كرد، اما وى نپذيرفت.
قنسول خود به كشتى رفته، بعد از آن كه به پرچم عثمانى اهانت كرد، آن را گرفت و به جاى آن پرچم انگليس را نصب كرد.
اين مطلب سبب شورش مسلمانان در جده شده، به خانه قنسول يورش بردند و ضمن كشتن او، هر آنچه در آن جا بود غارت كردند.
اين برخورد با بسيارى از فرنگى هاى ديگر مقيم جده هم صورت گرفت.
زمانى كه نامق پاشا آگاه شد به سرعت به جده رفته، متهمان را به زندان انداخت و سپس شرح ما وقع را به دربار عثمانى نوشت.

پس از گذشت يك ماه و اندى مردم با صداى وحشتناك توپ ها از خواب بيدار شدند.
وقتى تحقيق كردند، دريافتند كه يك كشتى جنگى انگليس در نزديكى ساحل موضع گرفته و توپ شليك مى كند.
مردم جده به شدت ترسيده از آن شهر گريختند و در دسته هاى بزرگ راهى مكه شدند.

در اين هنگام خبر به حجاجى رسيد كه در منى بودند و اين سبب شد تا آنان به هراس افتاده بحران فراگير شود.
نامق پاشا، علما و اعيان و اشراف را به مجلس مشاوره فراخواند.
پيشنهاد آن بود كه وى براى جنگ با متجاوزان، اعلام بسيج عمومى ميان قبايل حجاز بكند.
آنان گفتند كه صدهزار از اين قبايل مى توانند اين دشمن را از بين ببرند.
نامق كمال نپذيرفت و قرار شد كه شمارى از آنان همراه وى به جده رفته با فرمانده كشتى جنگى گفتگو كنند كه اين درخواست پذيرفته شد.

گروه ياد شده به جده رسيد و توانست فرمانده كشتى را قانع كند تا رسيدن دستور سلطان صبر كند.

در اواخر محرّم سال 1275 تعدادى مركب از نمايندگان ترك و انگليس و فرانسه با دستورى از سلطان عثمانى براى نامق پاشا وارد شده مقرّر داشته بود تا كار تحقيق و صدور حكم در اين باره به آنان واگذار شود.

پس از تحقيق روشن شد كه عامل اصلى اين اقدام، شيخ عبدالله محتسب، سعيد العامودى رئيس حضرموتى ها و قاضى جده عبدالقادر شيخ و شيخ عمر باديب و شيخ سعيد بغلف و شيخ الساده عبدالله باهرون و شيخ عبدالغفار و شيخ يوسف باناجه بوده اند.



صفحه 628


اين شورا حكم به قتل شيخ عبدالله محتسب و عامودى نمود و بقيه اشخاص را به خارج از بلاد تبعيد كرد.
همين طور حكم قتل 12 نفر از توده مردم كه شركت آنان در اين واقعه ثابت شد، صادر گرديد.

بر اساس اين حكم، اعدام افراد مذكور در ملأ در اوايل ربيع الاول سال 1275 به اجرا درآمد و ديگران تبعيد شدند.
(1)

عبدالله بن محمد بن عبدالمعين

اندكى پيش از اين حادثه، عثمانى ها عبدالله بن محمد بن عبدالمعين را به امارت مكه برگزيدند.
در آن وقت وى مقيم آستانه و عضوى از اعضاى مجلس دولت در حد وزير بود.
زمانى كه خبر اين ماجرا در سال 1274 به استانبول رسيد و وى از اين فتنه آگاهى يافت، ترجيح داد تا سفر خويش را به تأخير اندازد تا كار آن ماجرا تمام شود.
به همين جهت در آستانه ماند و مدتى بعد در ربيع الاوّل سالِ 1275 وارد جده شد.
اين پس از آن بود كه شوراى مذكور كار آن حادثه را تمام كرده و احكام را صادر و اجرا نموده بود.

 

ناودان كعبه

شريف عبدالله، به همراه خود ناودانى براى كعبه كه لعاب طلا داشت و عثمانى ها ساخته بودند آورد تا جاى ناودان پيشين بگذارد.
در اين باره، مراسمى برگزار شد و به محض ورود امير آن را نصب كردند.
ناودان پيشين را به آستانه بردند تا در آنجا نگهدارى كنند.

 

تلاش براى زيارت مكه

هيئت مزبور در جده با شريف عبدالله ملاقات كرد و اجازه خواست تا از مكه زيارت كند، اما شريف عذرخواهى كرد.
زمانى كه آنان اصرار كردند، شريف باز هم بر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 322.



صفحه 629


مخالفت اصرار ورزيده با روشى آرام آنان را منصرف كرد.
نكته قابل ملاحظه آن كه يك
مأمور تركى در حد رتبه فريق به نام زكى پاشا با شريف عبدالله به مكه آمد كه به گفته دحلان سِمت معاونت او را داشت.
(1) بدين ترتيب مى توان مشاهده كرد كه سيادت تركهادر مكه تا چه اندازه افزايش يافته بود.

در سال 1277 والى مصر سعيد بن محمدعلى پاشا مدينه را زيارت كرد.
شريف عبدالله براى استقبال از وى عازم مدينه شد و مجلس با شكوهى ترتيب داد.
شريف در تمام مدتى كه سعيد پاشا در مدينه بود ـ يعنى تا شوال آن سال ـ در مدينه ماند و سپس به مكه بازگشت.
(2)

در سال 1281 فرمانى از آستانه داير بر جنگ با شورشيان در عسير رسيد.
به دنبال آن، امير مكه، در رأس يك سپاه متشكل از عرب و ترك عازم نبرد با آنان شد.
سپاهى هم از مصر به درخواست عثمانى به اين سپاه پيوست.
اين دو سپاه در مخواة لشكرگاه زدند.
امير عسير با آنان صلح كرد و سپاه مصر بازگشت.
سپاه امير مكه هم از مسير غامد به سمت مكه حركت كرده، مدتى در آن ديار ماند و سپس به مكه آمد.
(3)

از جمله نكات جالبى كه شيخ محمد سعيد حضراوى در كتاب تاج تواريخ البشر نقل كرده آن است كه وقتى اهل عسير خروج كردند، شعرى براى شريف عبدالله نوشتند كه در آن آمده بود:

اگر گرماى تابستان و سرماى زمستان و مشغول بودن بهار و زيبايى پاييز تو را به خود وا مى دارد، بگو كى مى خواهى مشغول درس آموختن شوى؟!

كانال سوئز

در سال 1285 به دستور سلطان با برخى از قبايل شورشى شرق مكه جنگ شد كه آنان آرام و مطيع شدند.
در سال 1286 كار حفر كانال سوئز آغاز شد تا درياى سرخ به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 323.

2 .
إفادة الأنام، خطى.

3 .
تاج تواريخ البشر، خطى.



صفحه 630


درياى مديترانه متصل شود.
پيش از اين اشاره كرديم كه هارون الرشيد در اين انديشه بود، اما كسانى از نزديكانش به او گفتند آن را عملى نكند، چرا كه سرزمين هاى عربى ـ از ناحيه اروپائيان ـ به صورت طبيعى امنيت دارد و بعد از حفر اين راه، امنيت از بين مى رود.

قرنطينه در مكه

در اين دوره، وبايى در مدينه آمد كه شمارى از زائران رجبيه مكه هم در آنجا بودند.
زمانى كه اينان بازگشتند، حكومت مكه آنان را در قرنطينه اى(1) كه در زاهر درست شده بود گذاشت.
اين اقدام در سال 1288 بود.
(2)

فتنه حوا

اين فتنه اى بود كه البته شدّتى را كه فتنه هاى قديمى داشت، در آن ملاحظه نمى كنيم.
داستان از اين قرار بود كه مردى به نام حوا با شمارى از عساكر ترك در بازار مَعْلات درگير شد.
وى از اهالى كمك خواست و مردم نيز او را بر ضد تركها كمك كردند و آنان را زدند.
درگيرى به برخى از بازارها كشيده شده و فتنه اى ميان اهالى از يك طرف، و عساكر ترك از طرف ديگر براى يك روز به طول انجاميد.
اما پيش از غروب شريف عبدالله در رأس سپاه خود آن را آرام كرد.
روز بعد مجلسى از علما و اعيان و فرماندهان ترك با حضور امير و والى ترك تشكيل شد و ضمن آن برخى از اصحاب فتنه تنبيه گشته و شمارى هم براى مدتى به خارج از مكه تبعيد شدند.
(3)

در سال 1288 امير عسير صلح را نقض كرد و عثمانى ها هم سپاه نيرومندى را به سوى وى فرستادند كه سرزمين او را اشغال كرده، او و نزديكانش را كشتند.
شمارى را هم اسير كرده، به دربار عثمانى فرستادند.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
يك كمپ بهداشتى كه مردم را در آن متوقف مى كنند، تا از نظر طبى مطمئن شوند، بيمارى ندارند.
(عاتق).

2 .
إفادة الأنام، خطى.

3 .
خلاصة الكلام، ص 325.

4 .
همان، ص 325.



صفحه 631


تعليم نظامى

در همين دوره، شريف عبدالله طى فرمانى از اهالى مكه خواست تا در تمرينات نظامى شركت كرده درس هاى مربوطه را فراگيرند.
اهالى نيز اطاعت كردند.
شمارى از علما و طلاب و شخصيت ها و صاحبان حِرَف و اهالى محلات به ميدان تعليم آمده، در صفوف منظم به آموزش تعليمات نظامى نزد اساتيد كه افسران ترك بودند مشغول شدند.
اين واقعه در سال 1294 بود.
اين كارى بود كه من دلم مى خواست ادامه مى يافت، زيرا چيزى براى يك امت بهتر از آن نيست كه نيرومند و متكى به بازوى جوانان زندگى كنند و به زير سايه زاويه ها نخرامند و گرفتار زندگى كسالت بار در ساختمان هاى تكيه ها و رباط ها نشوند.

انديشه تعليم نظامى براى چهار ماه ادامه يافت و تعطيل شد.
شايد منشأ آن بالا گرفتن جنگ ميان عثمانى ها و روس ها در اين دوره بود.

در اين تمرينات، فرزندان شريف عبدالله و عموزادگان او هم با رياست عون پاشا ـ امير بعدى مكه ـ مشاركت داشتند.
كسانى كه تمرين مى كردند، لباس ويژه اى مى پوشيدند كه اساس آن يك پيراهن و شلوارى از نوع قماشى بود كه به آن ملا مى گفتند.
عقالى هم بر روى پارچه سفيدى كه براى پوشاندن سر از آن استفاده مى كردند، به سر مى انداختند.
(1)

در ميان جُمادى الثانى سال 1294 شريف عبدالله در طائف درگذشت و همانجا پس از آن كه بيست سال امارت كرد، مدفون شد.
با درگذشت وى، والى ترك، شريف عون الرفيق را به عنوان وكيل الاماره منصوب كرد تا فرمان دربار عثمانى براى تعيين امير مورد نظر سلطان برسد.
(2)

در اين دوره يكى از بناهاى خوب يعنى دار ابى سفيان ساخته شد كه پيش آن كوهك سنگى بود.
اين جريان مربوط به سال 1282 بود.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص326.

2 .
تذييل شفاء الغرام، ص313.

3 .
إفادة الأنام، خطى.



صفحه 632


اعلام مشروطه در عثمانى

در اين زمان بود كه برخى از متفكران عثمانى متوجه شدند كه دولت عثمانى نياز به اصلاحاتى دارد.
به همين جهت حزب آزاديخواهان را تشكيل دادند كه شمار زيادى از اركان دولتى و در رأس آنان صدر اعظم وقت مدحت پاشا كه از اصلاح طلبان و آزاديخواهان بود، به آن پيوستند.

رجال حزب به اين نتيجه رسيدند كه سلطان عبدالعزيز را از خلافت دور كرده و با اعلام مشروطه، سلطان جديدى كه تنها پادشاهى كند نه حكومت، و مبانى مشروطه را بپذيرد، سر كار آورند.
در اين زمينه سرعسكر وقت حسين عونى پاشا هم با آنان همراه شد، همين طور فرمانده نيروى دريايى و افسران برجسته نظامى.
اين جماعت در اواخر سال 1293 توانستند قصر سلطان را با نيروهاى نظامى از زمين و دريا محاصره كنند.
در سمت دريا از بخشى از ناوگان كمك گرفتند.
در اين وقت نماينده آنان نزد سلطان آمد و به او خبر داد كه مردم وى را از خلافت خلع كرده اند و نيروهاى نظامى اطراف قصر آماده هستند كه در صورت رد درخواست هايش وارد عمل شوند.
ابتدا سلطان كار آنان را جدى نگرفت، اما وقتى جدّيت آنان را ديد تسليم شد.
آنان نيز وى را به قصر ديگرى برده، نگهبانانى بر وى گماشتند.
چند روز بعد برخى از رگ هاى او را قطع كرده به تدريج آن قدر خون از وى رفت تا مرد.
برخى نيز بر اين باورند كه برخى از رجال حزب او را در قصرش كشتند.

با خلع عبدالعزيز، رجال حزب با سلطان مراد بيعت كردند.
اما كار وى بيش از سه ماه طول نكشيد، زيرا عقل وى دچار مشكل شد.
از اين رو، وى را كنار گذاشته برادر او سلطان عبدالحميد را در سال 1294 به خلافت برداشتند.
در اين وقت، احكام و فرامين بر اساس خواست مشروطه خواهان صادر مى شد و سلطان عبدالحميد به جز امضاى فرامين، دخالتى در كارها نداشت.

به دنبال اين تحولات، اوضاع رو به نابسامانى رفت و مشروطه خواهان شروع به تنبيه كسانى كردند كه در مبادى مشروطه ترديد و تشكيك مى كردند.
آنان نسبت به



صفحه 633


دشمنانشان كه حامى سلطنت بودند، قساوت به خرج داده، ايشان را مورد اهانت و ذلّت قرار مى دادند.
اين امر سبب شد تا بحران و فتنه گسترش يابد.

حسين شهيد فرزند محمد بن عبدالمعين بن عون

مشروطه خواهان در پى انقلاب عثمانى فردى از شرفا را كه مبانى آنان را قبول داشته باشد، يعنى حسين بن محمد بن عبدالمعين را براى امارت مكه نامزد كردند.
سلطان نيز با تعيين او موافقت كرده او را به امارت تعيين نمود.
وى اين زمان در آستانه(1) و عضو مجلس شوراى دولتى و در رتبه وزير بود.
برخى از پيرمردان به من گفتند كه او در انقلاب اتحاديون مشاركت داشت و معتقد به حاكميت مشروطه و گسترش دامنه نفوذ آن بود.

در اين وقت حسين به سوى مكه حركت كرد و در شعبان سال 1294 وارد اين شهر شد.
اما چيزى نگذشت كه برادرش شريف عون بعد از عيد فطر همان سال از مكه به استانبول رفت(2) و رتبه وزارت گرفت و جاى برادرش را در عضويت مجلس شوراى دولتى پر كرد.

الغاى مشروطه

اندكى بعد از آن كه سلطان عبدالحميد زمام امور را در مقرّ خلافت به دست گرفت، توانست حاميان سلطنت را اطراف خويش جمع كرده و شرايط را براى الغاى مشروطه فراهم سازد.

وى كار خود را با دستگيرى شمارى از مشروطه خواهان از جمله مدحت پاشا و بسيارى از همقطاران او آغاز كرده، آنان را به طائف تبعيد كرد.
سپس جنگ سختى را بر ضد مشروطه خواهان آغاز كرده، اداره جاسوسى خاصى را تدارك ديد تا به تعقيب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
نام ديگر استانبول است، و استانبول هم پايتخت دولت عثمانى و پيش از آن پايتخت دولت بيزنطى و نامش قسطنطنيه بود.
در حال حاضر يكى از مهم ترين شهرهاى تركيه است (عاتق).

2 .
تذييل شفاء الغرام، ص313.



صفحه 634


آزاديخواهان و نظارت بر اعمال آنان بپردازد.
اين سازمان گزارش هاى محرمانه خود را براى عبدالحميد مى فرستاد و او نيز به صرف شك و ترديد، افراد را معاقبه كرده، با اندك شبهه اى از سر راه خود بر مى داشت.
بسيارى از اين افراد تبعيد و آواره و برخى ترور شده به قتل رسيدند، به طورى كه زندان ها پر شد.
وى بسيارى از قربانيان خود را كه به هزاران نفر بالغ مى شدند، به بسفور فرستاد كه اكثر آنان در زندان ها كشته شدند.
(1)

اقدامات عبدالحميد در مكه

برخى پيرمردان به من گفتند كه دامنه كارهاى ستمگرانه اى كه عبدالحميد بر ضد دشمنانش از اتحاديين انجام مى داد، به مكه هم رسيد.
اولين اقدام عليه امير مكه يعنى حسين بن محمد بود.
وى كه با اتحاديين مربوط بود، با توطئه عبدالحميد به قتل رسد.
مطلبى كه اين پير براى من نقل كرد، هيچ كدام از مورّخان مكه در اين دوره به آن اشاره نكرده اند.

دحلان مى گويد:(2) حسين بن محمد با خنجر مسمومى كه در جدّه به وى زده شد، درگذشت.
اين اقدام زمانى بود كه او نزديك خانه شيخ عمر نصيف با اسب به طرف قصر در حركت بود.
در آنجا يك افغانى كه در لباس درويش بود، نزديك وى رفت و پيش از آن كه از اسب پياده شود، با نشان دادن اين كه بناى بوسيدن دست شريف را دارد، نزديك شده، خنجر مسموم خود را در ران شريف فرو كرد.
شريف در اثر اين زخم درگذشت و به همين جهت او را شهيد ناميدند.

مردم، افغانى را دستگير كردند و البته در اين باره احتمال هاى مختلفى مطرح شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
اقدامات عبدالحميد كه به شهادت تاريخ سختگيرانه بوده، از دو منظر مورد توجه قرار دارد.
شمارى به دفاع از وى برخاسته اقدامات او را در جهت حفظ هويت اسلامى و پاسدارى از دستگاه خلافت مى دانند و شمارى ديگر كه به طور معمول ميانه اى با ديدگاه هاى عبدالحميد ندارند، رفتارهاى او را ناشى از مشى مستبدانه و خوى ستمگرانه وى تلقى مى كنند.
منهاى آن كه هر ديدگاهى براى خود استدلال هايى دارد، در اين ترديدى نيست كه روش عبدالحميد، روشى سختگيرانه و تند بوده است.
«ج»

2 .
خلاصة الكلام، ص 327.



صفحه 635


اما اين افغانى كلمه اى در اين باره كه بتواند موضوع را روشن كند، اظهار نكرد.
بازجويان
با همه شكنجه هايى كه به وى دادند نتوانستند چيزى در اين باره از او به دست آورند.

در اين وقت، اين احتمال داده مى شد كه كسانى در جده در اين كار دست داشته اند، چرا كه شريف، به ميهمانى يكى از بزرگان آنان دعوت شده بود و در اين مسير درست وقتى كه در حال ورود به خانه اى بود كه بدان دعوت شده بود، كشته شد.

وجيه، جده شيخ محمد حسين نصيف كه خود برادر زاده شيخ عمر نصيف بود، كسى كه شريف حسين شهيد نزديك خانه او كشته شده بود، دليل ديگرى را براى ترور شريف بيان كرد، چيزى كه از برخى از نزديكانش شنيده بود.
خلاصه آن مطلب اين بود كه عبدالله بن محمد بن عون، برادر شهيد، در زمان امارت خود، محمد شروانى پاشاداغستانى والى مكه را كشته بود.
برادر مقتول به دنبال گرفتن ثار برادرش بود.
زمانى كه به مكه آمد، عبدالله بن محمد بن عون مرده بود و او برادر وى يعنى همين حسين بن محمدرا كشت.
وى بناى آن را داشت كه بگويد قاتل نه افغانى بلكه داغستانى و برادر شروان پاشا بوده است.

امارت عبدالمطلب بن غالب براى بار سوم

زمانى كه خبر اين رخداد به دربار عثمانى رسيد، سلطان عبدالحميد، عبدالمطلب را براى بار سوم به امارت منصوب كرد.
وى در آن وقت در استانبول بود و در هفدهم ربيع الثانى سال 1298 عازم مكه شد.
(1)

در نشريه جوائب تركى(2) آمده است: حضرت سيد الجليل الأثيل مولانا الهمام الكامل، عقد آل البيت النبوي المعظم، سلالة الأماجد القاطنين ببلد الله الأمين والحطيم وزمزم الشريف، عبدالمطلب بن المرحوم الشريف غالب، عازم مكه شد.

حضراوى هم در تاج تواريخ البشر(3) مى نويسد: او با يك كشتى بخار سلطانى ويژه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
تذييل شفاء الغرام، ص313.

2 .
به نقل از
تاج تواريخ البشر، خطى.

3 .
نسخه خطى.



صفحه 636


كه دولت هزينه اى برابر با 1700 جنيه عثمانى براى آن پرداخته كرده بود و به علاوه دو هزار جنيه كه براى مخارج سفر وى داده بود، عازم مكه شد.
همراه وى در اين كشتى، گروهى فنى براى معين كردن حدود سرزمين قبايل حرب به حجاز مى آمد، جايى كه گرفتار جنگ ها و فتنه هاى فراوان شده بود.
وى در هفتم جُمادى الاُولاى به ينبع رسيد.
يك هفته در آنجا ماند.
در آنجا شنيد كه مدينه دوران سختى را از فشار اقتصادى و تنگدستى مى گذراند ودليل آن هم نرسيدن ارزاق و غلاّت به اين شهر است كه خود نتيجه ناامنى راه ها و نرسيدن قافله هاست.
وى دستور داد تا ارزاق را از ينبع به آنجا حمل نمايند.
به دنبال آن، هزار شتر اين ارزاق را به سوى مدينه بردند كه مورد استقبال فراوان و سرور بى اندازه اهل مدينه شد.
قيمت ها پايين آمد به طورى كه يك آقه گوشت به 3 قروش و يك كيله برنج به 5 قروش و نصف كيله گندم به چهار و نيم قروش به فروش رسيد.

پس از آن كه عبدالمطلب دو هفته در مدينه ماند، به ينبع بازگشته، دوباره سوار يك كشتى كه منتظر وى بود شد و عازم جده گرديد.
در آنجا چهار روز ماند و مورد استقبال بزرگان شهر و نمايندگانى كه از مكه آمده بودند، قرار گرفت، سپس به مكه منتقل شده، در شب جمعه 18 جمادى الثانى سال 1297 طىّ مراسم بسيار باشكوهى وارد مكه شده، به قصرش در قراره رفت.
(1)

حضراوى(2) به رجال دايره اميريه اشاره كرده، مى نويسد: از جمله كسانى كه با شريف عبدالمطلب بود، مردى شامى با نام جمال افندى و فردى يمنى با نام محمد جابربود.
گفته مى شد كه فرد اخير مأمور بخشى از گمركات است.
وى در گذشته با تهمت تصرّف اموال دولتى در دوران امير عبدالله دستگير شده بود كه توانست از آنجا به استانبول برود و به شريف عبدالمطلب بپيوندد و از اطرافيان او شود.
زمانى كه شريف به امارت رسيد، وى اين شخص را به رياست دايره اى كه به همراه يك كاتب تركى به نام ايوان افندى و فردى ديگر از تركهاى متولد مدينه با نام حسين طلعت وى را در كارها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
اين قصر در سال 1382 ق منهدم و به جاى آن خيابان و مغازه ساخته شد.

2 .
تاج تواريخ البشر، خطى.



صفحه 637


كمك مى كرد، منصوب كرد.
حضراوى بحث را چنين ادامه مى دهد كه اين كارمندان، كارهاى عبدالمطلب را در اختيار گرفته و مانع از دسترسى مردم به او شدند، چيزى كه براى اهالى و رجال باديه، به خصوص رجال قبايل حرب، بسيار سنگين بود.

دحلان در اين باره مى گويد:(1) شريف عبدالمطلب در حالى كه در سنين كهولت بود به امارت اخيرش منصوب گرديد، به همين سبب در برخى از كارها گرفتار شد و شمارى از رجال قصر توانستند بدون نظر او به كارها بپردازند و او را در مسيرى ببرند كه فايده اش به آنان مى رسيد.

امير هنوز به مكه نرسيده بود كه ديد در كنار قصر او در قراره، خانه اى بنا شده است كه از خانه او بلندتر است.
اين خانه را شريف مهدى بن ابى طالب عبدلى در زمانى كه شريف عبدالمطلب در مكه نبود، ساخته بود.
وى گروهى از اشراف را خواست و دعوايى عليه شريف مهدى و اين كه به او ضرر وارد شده است، مطرح كرد كه اشراف مزبور شكايت وى را پذيرفتند.
در اين وقت، فرزندان شريف مهدى هم آمدند و مقرر شد كه شريف چهار هزار ريال براى خانه به آنان بپردازد و آنان هم با اكراه قبول كردند.
پس از آن كه قاضى در اين باره سندى نوشت، ساختمان را منهدم كردند.
از اين جا بود كه مردم شروع به بدگويى از امير كردند.

چيزى نگذشت كه عبدالمطلب شيخ محله غزّه محمد الهابط را به همراه عبدالله بن قويحص و محمد تركى دستگير كرد.
اتهام اينان آن بود كه در باره سياست گفتگو مى كردند.
وى دستور داد آنان را در خانه اش در البياضيه واقع در معابده، شلاق زدند، به حدّى كه آنان عقل خويش را از دست دادند.
سپس آنان را به ابطح كشانده در آنجا رها كردند.
دو نفر از ايشان مردند و تنها شيخ غزّه جان به در برد.
اين دستگيرى ها روزانه ادامه يافت و نفرت مردم را از شريف در پى داشت.

وى على بن ابراهيم قاضى ينبع و عايض بن هليل شيخ قريه السيل و ابن حراثيم از اهالى آنجا را دستگير كرد و در حالى كه در غل و زنجير بودند، به آستانه فرستاد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 327.



صفحه 638


من بعيد نمى دانم كه اين قبيل كارهاى تهديدآميز، حلقه اى از حلقات رفتارهاى سختگيرانه اى بود كه عبدالحميد بر ضد دشمنانش از حزب اتحاد يا كسانى كه مانند آنان بود، در استانبول دنبال مى كرد.
ديديم كه عبدالحميد پس از كشته شدن حسين، عبدالمطلب را براى امارت برگزيد.
بنابراين بعيد نيست كه او را مكلّف به تعقيب كسانى كه هوادار حزب اتحاد بودند، كرده باشد.
به ويژه كه ديديم وى آنان را به استانبول مى فرستاد.
همچنان كه بعيد نيست برخى از كارهاى او هم ويژه خود او بوده و با استفاده از فرصت به دست آمده در دعوت عبدالحميد براى مبارزه با افراد وابسته به حزب اتحاد و سياسيون، تلاش كرده است تا از يك طرف دشمنان خود را از سر راه بردارد و از طرف ديگر هماهنگ با سياست استانبول پيش رفته باشد.

اعتماد عبدالحميد به شريف عبدالمطلب، به جايى رسيد كه سلطان، دشمنان بزرگ خود را كه شمارشان به يازده مى رسيد، و در رأس آنان مدحت پاشا و دوستانش بودند، به مكه تبعيد كرد و عبدالمطلب را مسؤول نگهبانى از آنان در زندان و ساكت كردن كسانى كرد كه هدف سياست عبدالحميد ساكت كردن آنان بود.
اين افراد در محكمه عبدالحميد در آستانه محاكمه شده و حكم قتل آنان صادر شد، جز آن كه عبدالحميد بر اين باور بود كه اين كار را به تأخير اندازد.
بنابراين آنان را عفو كرده به جاى قتل، تبعيد آنان را مطرح كرد.
به دنبال آن، آنان را تحت حفاظت شديد به مكه فرستاد.
دو روز در آن جا ماندند و سپس به سوى طائف حركتشان داد و در آنجا در جايى كه به قشلاق معروف است، زندانى شدند.
(1)

از جمله مطالبى كه ارتباط عبدالمطلب را با افكار پادشاهى و اخلاص او به عبدالحميد نشان مى دهد، مطلبى است كه شيخ حسن عشى كه از مقرّبان در قصر الاماره در مكه بود براى من نقل كرد.
وى گفت كه روزى كه مدحت پاشا به طائف رسيد، عبدالمطلب هم آنجا بود و از سوراخى به آنان كه در راهِ رفتن به زندان بودند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
اين قشلاق در سال 1398 تبديل به مركزى براى ادارات دولتى در طائف شد.
مردم حجاز قشلاق را قشله مى گويند (عاتق).



صفحه 639


مى نگريست و مى گفت: اى مدحت پاشا! من تو را نصيحت كردم، اما قبول نكردى.

همراه مدحت پاشا كه صدر اعظم بود، هم قطار او محمود پاشاى داماد كه پيش از وى صدر اعظم عثمانى بود، همچنين خير الله افندى شيخ الاسلام كه فتوا به خلع عبدالحميد داده بود هم بودند.
خير الله پيش از ديگران به مدينه تبعيد شد، اما بعد از آن كه اين جماعت به طائف رسيدند، او هم به آنان پيوست و همراه آنان زندانى شد.

زندانى ها در سال 1297 به طائف رسيدند و چندان ماندند تا مدحت پاشا و محمود در زندان كشته شدند و شيخ الاسلام باقى ماند.

برخى از پيرمردان به من گفتند كه آن دو، با فشار دادن بيضه هايشان كشته شدند.
يكى از كسانى كه در همسايگى آنان در خانه هاى نزديك به قشلاق بوده و صداى آنان را شنيده بود، اين مطلب را براى اين افراد نقل كرده بود.

جنازه مدحت پاشا همچنان در طائف مدفون بود تا آن كه يك هيئت از تركيه در سال 1370 به سعودى آمدند و جنازه او را از طائف به آنكارا منتقل كردند.

دحلان(1) در حوادث سال 1297 مى گويد كه عمارت چاه بازان اجياد در اين سال به اتمام رسيد و آب آن به سمت خزانه زبيده سرازير شد.

گفته مى شود كه شريف عبدالمطلب در كارهاى خود در جده به وكليش شيخ حسن هزازى اعتماد مى كرد; اما چيزى نگذشت كه بر وى خشمگين شده، او را زندانى كرد و كار وى را به عمر افندى نصيف، وكيل اشراف از آل عون واگذار كرد.

دحلان(2) در وصف برخوردهاى تند عبدالمطلب نسبت به مردم در مكه مطالب ديگرى مى گويد و چنين ادامه مى دهد: دو فرزند وى كه كارهاى وى را با رفتارهاى تند و ظالمانه دنبال مى كردند، مردند و زمان دولتشان به طول نينجاميد.
سپس نواده او مساعد
ابن رضا بيك قائم مقام عهده دار كارها شد.
او نيز چهل روز حاكم بود و طى آن مردم را با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 327 (ذيل حوادث آن سال در اين كتاب، يادى از اين رخداد نشده است.
«ج»).

2 .
خلاصة الكلام، ص 328. (مؤلف بايد اين مطلب را از منبع ديگرى گرفته باشد، زيرا ذيل شرح امارت عبدالمطلب چنين مطالبى نيامده است.
«ج»).



صفحه 640


شكنجه و زندان تحت فشار قرار داد، به طورى فرياد و فغان از مردم و باديه نشينان برخاست.
روزى عبدالمطلب به خانه اش قراره آمد و دستور آزادى تمام زندانيان را داد و على بن سعد سرورى را قائم مقام كرد كه كمترين برخوردهاى ظالمانه را داشت.
پس از وى كار را به دست حامد منعمى داد كه او نيز برخوردهاى تند و بد را شدّت داد، پس باديه را بحران گرفت و امنيت كاهش يافت.

باز دحلان مى گويد:(1) عبدالمطلب در جريان خريد و فروش ميوه، امتيازات خاصى به برخى از مقرّبان خود داده بود.
نويسنده افادة الأنام هم مى نويسد: رجال ادارى او كارها را برابر چشم او خوب جلوه داده بودند و اين در مقابل رشوه هايى بود كه براى خود مى گرفتند.

داستان از اين قرار بود كه بازار ميوه و سبزيجات، بازارى بود كه دلاّلى در آن به صورت واسطه گرى ميان فروشنده و خريدار بسيار شايع بود.
در اين زمينه دخيل الله عواجى توانست در تمامى انواع سبزيجات و ميوه، دلاّلى را ويژه خود گرداند و اين به موجب فرمانى بود كه عبدالمطلب به وى داده بود.
بدين ترتيب ديگران را محروم كرد و سپس به آنان اجازه داد كه در ازاى پرداخت مبالغى به وى، اجازه اين كار را بيابند.
همين كار در باره حشيش و زغال و هيزم نيز انجام شد و انحصار دلاّلى در آن ها به برخى از اشراف داده شد تا در قبال آن مبالغى بپردازند.
همين رويّه در باره شترانى كه به جاوه اى ها داده مى شد، صورت گرفته، انحصار آن به بيوت خاصى كه تنها هم آنان از فوايدش بهره مند شوند، داده شد.

واقعيت آن است كه اين قبيل انحصارات، چيزى نبود كه عبدالمطلب آن را درست كرده باشد، بلكه بسيارى از امراى پيشين مكه در دوران ابو نمى دوم مشابه آن را انجام مى دادند، چيزى كه ما هنوز هم ميان بسيارى از بيوت مكه شاهد آن هستيم و مردم، طى نسل هاى طولانى زير فشارهاى آن خسته و كوفته شده اند، بدون آن كه تغييرى در اين وضعيت داده شده باشد.
چرا كه عرف كهنه را تقديس مى كند، با گذشته مسامحه مى كند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 328.



صفحه 641


و آن را مى پوشاند.
برابر ما بيوتاتى هستند كه اجاره شتران را به انحصار خود درآوردند و خاندان هايى كه كار مطوّفى براى برخى از نژادها را در انحصار دارند.
طبيعى است كه ديگران هم انواع احتكارها و انحصارهاى ديگر را دارند و انحصار مجال عمل در اين قبيل ميادين را مى گيرد و صدها خانواده را كه اين احتكار دست و پايش را مى بندد، محروم مى كند.
اين احتكار تنها مبتنى بر فرامين عبدالمطلب نبود، جز آن كه فرامين وى در مواردى بود كه تأثير بيشترى در مقايسه با امور ديگر داشت يا آن كه اصولا سختگيرانه تر صادر و اجرا مى شد.

به هر روى، آنچه را كه مى توان از مجموع اقوال مورّخان به دست آورد آن است كه اين قبيل رفتارهاى عبدالمطلب ـ افزون بر اعمال زورگويانه ديگر او ـ به برخى از رجال قبايل آسيب رساند، به طورى كه به مرور بحران، باديه ها را فرا گرفت و مردم شروع به انتقاد از حاكميت كردند و امنيتِ راه ها به خاطر مشكلاتى كه باديه نشينان با آن روبرو بودند، متزلزل شد.
در اين هنگام، والى ترك، فرصت را براى اقدام بر ضد عبدالمطلب در دربار عثمانى مناسب ديد.
با اين حال، موقعيت عبدالمطلب در دربار عثمانى بيش از آنى بود كه والى تصوّرش را مى كرد.
بنابراين سلطان راهى را انتخاب كرد كه با والى به صورت سخاوتمندانه و با عبدالمطلب به صورت بخلورزانه رفتار كرده باشد.
وى ناشد پاشا را عزل كرد و به جاى وى صفوت پاشا را در منصب والى ترك نصب كرد.
اين اتفاق در پايان ذى حجه سال 1297 رخ داد.
والى جديد فرامينى به همراه داشت كه ضمن آن مى بايست انحصاراتى كه عبدالمطلب براى خانواده ها ايجاد كرده بود و نيز انحصاراتى كه درباره شترداران بود لغو شود و وضعيت بسان آنچه پيش از آن بود، باز گردد.

چنين مى نمايد كه عبدالمطلب نه از فرامين جديد خشنود شد و نه از سبك ارائه آنها توسط والى جديد; به همين دليل، اندكى بعد ميان آن دو اختلاف آغاز شد كه بخشى به همين مسأله مربوط مى شد، و البته دلايل ديگرى هم داشت كه عمده آنها به تعارض ذاتى موجود در اداره دوگانه شهر باز مى گشت.
اختلاف با صفوت پاشا بيش از اختلاف امير با والى ترك پيشين بود.
زمانى كه اخبار مكه به دربار عثمانى رسيد، صفوت پاشا عزل شد و به جاى وى احمد عزّت پاشا ارزنجانى منصوب گرديد.
احمد پاشا يكبار ديگر هم



صفحه 642


در دوران امارت اوّل عبدالمطلب در سال 1269 همين منصب را در مكه داشت.
وى در اوائل محرم سال 1299 در حالى كه بسيار پير شده و عمرش قريب نود سال بود، به مكه رسيد.
امارت وى هم چندان طولى نكشيد، زيرا بلافاصله ميان آن دو اختلاف آغاز شد و پس از آن كار امارت را به عثمان نورى پاشا سپردند كه در شعبان سال 1299 عهده دار آن منصب شد.
(1)

به نظر مى رسد شريف عبدالمطلب به رغم سن بالا، به شخصيّت خود اعتماد فراوان داشت و بنايش بر آن بود تا مانع از آن شود كه والى ترك بنا بر اختياراتى كه در باره دخالت در امور منطقه دارد، به گونه اى رفتار كند كه موجب اهانت به امير يا تضعيف او شود.

در واقع، تقسيم قدرت ميان امير و والى ترك، تعجب برانگيز بود، اما من تصوّر مى كنم كه عثمانى ها در ايجاد آن به دليل جلوگيرى از استبداد به رأى برخى از اميران در حكومت، معذور بودند، براى اين كه با تعيين والى مى توانستند وضعيت را به گونه اى پيش برند كه نوعى محدوديت براى برخورد امير با رعاياى خود ايجاد شود.

به هر روى، اختلاف همچنان ادامه داشت تا آن كه عثمان نورى پاشا آمد.
جرأت وى بيش از ديگران بود; او توانست دربار عثمانى را قانع كند كه عبدالمطلب را از كار بركنار كند.
در اين باره يك فرمان سرى صادر شده، عبدالمطلب عزل و عبدالله(2) بن محمدبن عون به عنوان وكيل تعيين شد تا امير بعدى تعيين شود.
(3) در اين وقت، عبدالمطلب در باغ تابستانى خود در مثناة از نواحى طائف بود.
عثمان شرايط را آماده كرده، شبانه شمارى از سپاهيان خود را بر بالاى كوه هاى مشرف به مثناة قرار داد و توپخانه اى در آنجا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
خلاصة الكلام، ص 327.

2 .
اين عبدِالله را به كسر دال مى خوانند (و گاه: عبداللا) تا از «عبدُالله» معمول ممتاز شود.

3 .
محقق برجسته ترك، اسماعيل حقى اوزون چارشيلى، مقاله مفصلى در اين باره با عنوان «والي و قائد عام الحجاز عثمان نورى پاشا يعزل أمير مكة الشريف عبدالمطلب» به فرمان مزوَّر نوشته و نشان داده است كه اين فرمان سرى نبود، بلكه تزويرى بود كه عثمان نورى پاشا به كار گرفته بود.
در اين مقاله اَسناد و مطالب مفصلى در اين باره آمده است.
بنگريد به مجله
مؤتة للبحوث و الدراسات، المجلد الثامن، العدد الأول، 1993، صص 95 ـ 133. «ج»



صفحه 643


نصب كرد.
سپس گروهى از اشراف را هم با شمشير آماده كرده، صبحگاهان خبر عزل
عبدالمطلب را براى وى فرستاد.
زمانى كه شريف، توپ هاى مشرف بر مثناة را روى كوه ها ديد، تسليم شد.
در اين هنگام پاشا نزد وى رفت و از او خواست تا به عسكرگاه قشله، جايى كه مدحت پاشا و رفقايش در آنجا زندانى بودند، منتقل شود.
آنگاه نگهبانانى براى وى قرار داد و پس از آن خبر عزل وى و توليت عبدالله بن محمد بن عون در 28 شوال سال 1299 در مكه و طائف اعلام شد.
(1) عبدالمطلب هم تا پايان سال 1299 در قشله بود تا آن كه به قصر البياضيه در معابده منتقل شد.
در آنجا همراه با خانواده و خدمه اش، زير حفاظت دسته اى سپاه زندگى مى كرد تا آن كه در ربيع الثانى سال 1303 درگذشت.
مفتى وقت شافعى ها، سيد احمد زينى دحلان بر وى نماز خواند و عون الرفيق و عثمان پاشا در تشييع او شركت كردند.
عمر وى نزديك به صد سال بود.
(2)

عون الرفيق

عبدالله براى چند روز به عنوان وكيل مشغول بود تا آنكه فرمان جديد، برادرش عون الرفيق بن محمد بن عبدالمعين بن عون را به امارت تعيين كرد.
با رسيدن خبر آمدن وى به جده، شمارى از اشراف، از برادرزادگانش از جمله حسين بن على ـ پادشاه بعدى حجاز ـ براى استقبال راهى شده در روز 9 ذى حجه سال 1299 در موكب با شكوهى از وى استقبال كردند و آن روز را همانجا ماندند و نتوانستند در عرفات وقوف كنند.
سپس همگى به منى رفته، در آنجا جشنى برپا كردند.
به دنبال آن، عبدالله و برادرزاده اش ناصر بن على مكه را ترك كرده، به آستانه رفتند و در آنجا به رتبه پاشايى دست يافتند.
سپس عبدالله پاشا به عنوان عضو مجلس شوراى دولتى در استانبول منصوب شد و به حسين بن على رتبه پاشايى داده شد.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
تذييل شفاء الغرام، ص315.

2 .
تاج تواريخ البشر، خطى.

3 .
إفادة الأنام، خطى.



صفحه 644


در اين هنگام شمارى از خرابكاران از قبايل زبيد و بشر و معبد(1) و سليم،(2) شروع به افساد كرده، امنيّت راه ها را از ميان بردند و به كاروان هايى كه در رمضان سال 1300 ميان جده و مكه حركت مى كردند، دستبرد زدند.
شريف عون، سپاهى را براى تأديب آنان فرستاد، و آنان را كه به عسفان گريخته بودند، تعقيب كرده، مورد حمله قرار داد و به اطاعتشان درآورد.

در اين وقت، به سال 1304 شيخ احمد زينى دحلان نويسنده كتاب خلاصة الكلام درگذشت.
به لحاظ سياسى هم بار ديگر اختلاف ميان عون و والى ترك آغاز شد كه به حدود قدرت آنان بر مى گشت.
دولت، عثمان پاشا را عزل كرده به جاى او حسين جميل پاشا را منصوب كرد.

در سال 1304 عون، على بن موسى بغدادى، امين ماصيه لى و محمد السعدى را دستگير كرده، به بيرون از اين ديار تبعيد كرد.
(3)

پس از آن، على ابراهيم عجيمى و عبدالله كردى امام شافعى ها، شيخ احمد بن شيخ عبدالله فقيهظ يكى از امامان مسجد، و شيخ على زين العابدين هنديه را دستگير كرده آنان را نيز تبعيد كرد.

گفته مى شد كه آنان با عثمان پاشا در ارتباط بودند.
ابتدا آنان از اين كار منع شدند كه پذيرفتند، اما بار ديگر با والى جديد كه به تازگى آمده بود مرتبط شدند و اين بار، امير آنان را تبعيد كرد.

وى همچنين شيخ عبدالرحمن شيبى را از وظيفه سدانت كعبه عزل كرده، او را به الهدا تبعيد كرد.
وى در آنجا ماند تا مرد و به جاى وى شخص ديگرى از آل شيبى به آن منصب، منصوب گرديد.

زمانى كه داستان اين تبعيدها به دربار عثمانى رسيد، با آن مخالفت كرده، اجازه داد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
اينها سه تيره از قبيله حرب هستند (عاتق).

2 .
بنو سليم بن منصور، يك قبيله قيسى مشهور است (عاتق).

3 .
إفادة الأنام، خطى.



صفحه 645


همه آنان به مكه باز گردند.
در سال 1314 شريف عون دستور تبعيد شيخ عبدالرحمن سراج مفتى حنفى ها، شيخ محمد عابدين حسين مفتى مالكى ها، و سيد ابراهيم نايب حرم، و سيد علوى سقاف شيخ الساده در مكه و سيد عبدالله بن محمد الزواوى را صادر كرد.
(1)

برخى از معاصران شريف عون مى گويند كه اين تبعيدشدگان، مطالبى در شكايت از رفتارهاى شريف عون در مكه در صورت جلسه اى نوشته آن را امضا كرده و فرستادند.
خليفه يا كسان ديگرى كه در قصر بودند و تمايل به سياست شريف عون داشتند، همان صورت جلسه را براى شريف عون فرستادند تا بخواند.
شريف مصمم شد از افرادى كه آن را امضا كرده بودند انتقام بگيرد.
برخى را به زندان انداخت و برخى را تبعيد كرد.

برخى هم مى گويند كه متن اين صورت جلسه، همراه با گروهى كه در رأس آنها راتب پاشا بود، جهت تحقيق به مكه پس فرستاده شد.
در اين وقت، شريف عون توانست دوستى احمد راتب پاشا را به دست آورد و نتيجه تحقيق را به نفع خود گرداند.
به دنبال آن راتب پاشا به جاى جميل پاشا، منصوب گرديد.

اين منابع مى گويند كه شريف، پس از ماجراى آن صورت جلسه، سخت گيرى بيشترى با مردم مى كرد و زمانى كه از نويسندگان آن انتقام گرفت، در تعامل خود با ديگران رفتار تندى را پيش گرفت كه آثار سويى براى او داشت.

چنين به نظر مى آيد كه شريف عون ـ صرف نظر از آن ماجرا ـ رفتارهاى شگفت و متناقضى داشته است.
برخى از معاصرانش از دانش سرشار و علاقه او به انجام كارهاى خير و خنده رو بودنش در مجالس خصوصى و دوستى اش با افراد صلح جو سخن مى گويند.
در همان حال، از بخشندگى بيش از حد ميان نديمانش و سختگيرى اش نسبت به حُجّاج و اصرار وى در عقوبت مخالفان و حمايتش از خزناويه كه توده مردم را تحت فشار گذاشته بودند، ياد مى كنند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
إفادة الأنام، خطى.



صفحه 646


خزناويه

اين جماعت، يك دسته نظامى بود كه شريف عون آن براى كارهاى خود و اجراى فرامينش درست كرد.
به همين دليل، تسلّط زيادى روى اهالى داشت و از نفوذ خود براى تحت فشار گذاشتن كسانى كه مى خواستند عون يا همان جماعت را تحت فشار بگذارند يا در اموالش طمع مىورزيدند، استفاده مى كردند و در عين حال، كسى هم جرأت شكايت از آنان را نداشت.

يكى از منتقدان با تلخى از كارهاى خزناويه ياد كرده مى گفت: شريف از ميان مردم اين افراد را انتخاب كرده و نفوذى به آنان مى داد كه مى توانستند خواص را براى تنبيهشان، ذليل كنند.

از جمله داستان هايى كه برخى از معاصران شريف عون به ياد دارند و نشان رفتار شگفت اوست، دستور وى به تخريب قبّه برخى از قبرها با استدلال به اين بود كه اين افراد استحقاق تقديس ندارند.
برخى را هم به حال خود مى گذاشت كه معنايش اين بود كه آنان مستحق تقديس هستند.
(1)

حكايت ديگر آن كه وى دستور داد، يكى از ديوانه هايى را كه لخت در خيابان ها راه مى رفت، آوردند و او را بعد از آن كه تنظيف كرده و پوشيدن لباس هاى اشرافى و مجلسى را به وى تعليم دادند، از همنشينان مجلس خود قرار داد.

منابع گفتند كه او اين ديوانه را به عنوان انيس خود انتخاب كرد و بزرگان شهر را بر آن مى داشت تا دست او را ببوسند، چنان كه او را در بالاى مجلس مى نشاند.
زمانى كه با موكب خود بيرون مى آمد، اين ديوانه را در سمت راست كالسكه خود مى گذاشت و زمانى كه ديوانه ياد شده در كالسكه خاص او سوار مى شد، به مردم دستور داده مى شد تا بسان مواردى كه مردم در كنار موكب اميرى براى تحيّت مى ايستند، براى او بايستند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
عبدالله بسام در كتاب
علماء نجد خلال ستة قرون (ج 1، ص 156) در شرح حال احمد بن عيسى به نقل از مرحوم محمد نصيف اشاره به آن دارد كه شريف عون، به دست اين احمد، به مذهب سلفى گرويده و همو وى را قانع كرده است تا قبه ها خراب كند و او همچنين كرده است.
بعد از آن به جز قبه خديجه و قبه حواء در جده، قبه ديگرى نماند.



صفحه 647


وى تصميم داشت تا براى اين ديوانه قصرى بسازد.
به همين دليل چندين خانه را در نزديكى مسجد در قشاشيه كه از بهترين خيابان هاى شهر بود خريدارى كرد و از صاحبان آنها خواست خانه ها را تخليه كنند.
سپس خانه ها رامنهدم كرده قصرى ساخت.
اين قصر، اخيراً جهت توسعه حرم منهدم گرديد.

وى به سراع زمينى كه برابر قصر بود و خانه هاى فراوانى در آن بود رفت و از صاحبان آنها خواست تا آنجا را تخليه كرده، قيمت خانه ها را نقداً پرداخت كرد.
سپس دستور داد آن خانه ها را منهدم كردند تا باغى براى اين ديوانه در آنجا بسازد و او حظّ بصر برد.
برخى باز مبالغه كرده مى گويند: عون مى خواست خانه هاى بيشترى را خراب كند تا به غزّه برسد، براى اين مسافت ميان قصر الاماره را با قصر آن ديوانه چندان بدون بنا و ساختمان گذارد كه وقت ديدن آن قصر، مانعى وجود نداشته باشد.
اين فاصله سيصد متر بود.

برخى هم بر آنند كه داستان ساختن باغ و غيره، اساس درستى ندارد.
بحث خريدن اين خانه ها و تخريب آنها، به هدف ساختن جايگاه بزرگى براى حجاج بود و اين در پى اجراى دستور سلطان عبدالحميد بود كه وى را به ساختن چنين بنايى تشويق كرده، پول هاى لازم را براى وى فرستاد و در پى آن، خانه هاى ياد شده تخليه و منهدم شد.
واقعيت آن است كه اين زمين، براى سالها در دوران شريف عون خالى و بدون بنا بود تا آن كه ورثه شريف عون، پس از وى آن را به برخى از مردم كه در آنجا دكان و خانه هايى از حلبى درست كردند، اجاره دادند.
وضعيت چنين بود تا در دوران حكومت سعودى، كه ورثه آل عون مجبور شدند تا در آنجا خيابان ها و دكان هايى درست كنند.
بخشى از آن زمين، در حال حاضر در طرح توسعه حرم قرار گرفته است.

برخى به اين نظر تمايل دارند كه شريف عون اعتقاد عميقى به على بو ـ همان ديوانه ـ داشت و يكبار نزد شريف ادعاى نبوت كرده بود و او هم به وى معتقد شده بود.
من خودم على بو را بعد از دوران شريف عون ديده بودم كه به خيابان مى آمد و مثل زمان هاى قديم، قدم مى زد و آن را متر مى كرد، اما لخت نبود، بلكه خويشانش، لباس تن او مى كردند و مثل ساير مردم بود.
من بارها با او روبرو شده بودم، اما در او چيزى كه



صفحه 648


توجه را جلب كند، وجود نداشت.
جنون او، جنونى عادى بود و تمايل به انزوا و كم حرفى داشت.
معمولا در حالى كه به آرامى قدم بر مى داشت، ديده مى شد.
اگر كسى با او حرفى مى زد، تنها بعد از اصرارى كه به او مى شد، يك كلمه جواب مى داد: هى مقضية... مقضية.. مقضية إن شاء الله.

برخى هم باورشان اين بود كه زيركى عون او را بران داشته بود تا براى تنبيه علما، چنين ديوانه اى را به عنوان همنشين خود قرار داده، بر آنان مقدّمش بدارد و به آنان دستور دهد تا به وى تعظيم كرده، دست او را ببوسند.
برخى هم برخورد شريف را با على بو، رفتارى شگفت و عجيب و غريب مى دانند كه در شريف عون بوده است.
من به همين حرف اخير را باور دارم و اعتقادم اين است كه اين قبيل كارهاى شگفت و نادر در ميان شخصيت ها و رهبران، چيز بى سابقه اى نيست.
آنها هم مثل ساير مردم هستند و تفاوتشان تنها در تأثيرى است كه آنان در شرايط و محيط از خود بر جاى مى گذارند.
اين قبيل رفتارها و داستان هاى نادر، در اصل ناشى از موقعيت ممتازى است كه آنان از آن برخوردارند و ناشى از تأثير نيرومندى است كه در اطرافيان بر جاى مى گذارند.
گاه آدم هاى ستايشگرى را مى بينم كه از آن رهبران، به عنوان كسانى كه صفات نوابغ و جاودانه دارند و داراى عقل ممتاز هستند، ياد مى كنند، و در همان حال كسانى هم هستند كه به نقد و بدگويى از آنان مى پردازند و در اطراف آنان هزاران قصّه مضحك مى سازند تا به تحقير اصحاب آنان پرداخته، از آنان انتقام بگيرند.
ما در تاريخ، هزاران قصّه مى بينيم كه به صورت داستان هاى شگفت در اطراف رهبران امّت ها ساخته شده، برخى براى نشانه درستكارى و صداقت و برخى به هدف تشويه و تشويش در باره آنان ساخته مى شود و همه به اين باز مى گردد كه طبقات ممتاز در جامعه، درست مثل ديگران، گرفتار اين قبيل نادره كاران هستند.

و البته اين قبيل نادره گويى در باره طبقات ممتاز، برخاسته از موقعيت برجسته آنهاست، و الا در ميان طبقات متوسط جامعه و پايين تر آن، همان طور كه شاهديم، اين رخدادها خاموش مى گذرد و چيزى براى بعد از آنها بر جاى نمى ماند.

برخى از ستايشگران شريف عون كه من با آنها گفتگو كردم، در باره وى اعجاب



صفحه 649


كرده مى گفتند: عقل و درك وافر شريف عون بود كه سبب شد تا او بهترين راه ممكن را براى در امان ماندن از كيد سلطان عبدالحميد انتخاب كند، آن هم سلطانى كه در باره همه اطرافيانش از كارمندان و كارگزاران ترديد داشت.
شريف عون با اين كار خود، در همنشينى با ديوانگان، براى سلطان، چنان مى نمود كه فرد ساده اى است كه چندان قابل توجه نيست.
برخى ديگر كه من با آنان ديدار كردم در باره شريف عون مى گفتند: شريف عون، فرد ساده اى بود و نوع حكومت دارى او و اداره امور، نشان از سادگى مطلق او داشت.

باز هم بايد تأكيد كنيم كه گرچه ما بنا نداريم علم و فهم او را در زندگى منكر شويم، اما اين قبيل كارهاى نادره او را مى بايد از همان نوعى بدانيم كه بسيارى از بزرگان در تاريخ گرفتار آن بوده اند.

فيل عون

يكى از بزرگان هند، فيلى را به عنوان هديه براى شريف فرستاد.
اين فيل همراه مربى اش در خيابان ها حركت داده مى شد.
تابستان ها نيز كه شريف در طائف بود، آن فيل همراه او در طائف بود.
(1)برخى از كارهاى عون

شريف عون، باغى در جرول ساخت كه حدود آن 370 در 180 متر بود.
اطراف اين باغ ديوارى به طول دو متر بود و در ميان آن استخرى با مساحت 6 در 5/3 متر با ارتفاع 4 متر بود كه تا پايين آن پله وجود داشت.
وى در اين باغ انجير، گردوى هندى، پرتقال، ليمون، نخل، بلاذر، گل، شبدر كلم، و انواع سبزيجات كشت مى كرد.

اما در باره سخت گيرى عون نسبت به حجاج هم چنين نقل كرده اند كه او براى وسايل رفت و آمدن آن از حيوانات، مزدهاى بالايى قرار داده بود كه به نسبت قيمت هاى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
إفادة الأنام، خطى.



صفحه 650


آن عهد، زياد بود.
براى مَثَل در سال 1303 اجرت يك شقدف از مكه به مدينه و از آنجا
به ينبع 23 ريال و بازگشت از جده 38 ريال و بازگشت از الوجه 35 ريال بود.
يك ريال براى شريف، يك ريال براى والى، يك ريال براى كسى كه شتر را راه مى انداخت، يك ريال براى زيارتْ دِه (مزوّر) مدينه، يك ريال هم براى ميرى، يعنى براى خزانه دولت عثمانى.
(1)

در دليل الحج صادق پاشا آمده است كه عرب هاى باديه راه را براى سه روز به روى قافله بستند تا آن كه آنان براى هر شترى يك ريال دادند.
همچنين در عسفان هم نيم ريال براى هر شتر گرفتند.

در هفتم محرم سال 1304 قافله اى از مكه به سوى جده رفت كه 300 شتر در آن
بود و 50 نظامى از آن محافظت مى كردند.
در ساعت سه از شب بود كه به جايى ميان بحره و قهوة العبد رسيد.
در اين هنگام، گروهى از اعراب به قافله حمله كرده
به سوى نيروهاى نظامى تيراندازى كردند و عده اى ديگر به غارت مشغول شدند.
در اين رخداد، هشت نفر از حجاج كشته شدند.
همين مقدار از جمّال ها كشته شد و اين به جز مجروحان بود.
زمانى كه خبر به مكه رسيد، يك نيروى نظامى براى مواجه با آنان
اعزام شد.
(2)

در سال 1318 مطوّفى مصر و جاوه و هند و مغرب و آناتولى را به مزايده گذاشت و به اين ترتيب جستجو كردن مطوّف را از طرف حجاج برانداخت و آنان را ملزم كرد تا مطوّفى كسى را بپذيرند كه كار مطوّفى آن منطقه را از امير خريدارى كرده است.
(3)

ابراهيم رفعت پاشا مى گويد:(4) زمانى كه جميل پاشا به مكه آمد، تقسيمات مربوط
به جاوه را باطل كرد، اما اين تقسيمات دوباره در زمان راتب پاشا آغاز شد.
وى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
إفادة الأنام، خطى.

2 .
همان.

3 .
مرآة الحرمين (بدون ياد از صفحه).

4 .
همان.



| شناسه مطلب: 77189