بخش 4
حکم خرید و فروش و اجاره خانه های مکه
72 |
حكم خريد و فروش و اجاره خانه هاي مكه
فقها و دانشمندان ـ كه رحمت خدا بر ايشان باد ! ـ در اين مورد اختلاف نظر دارند ؛ شيخ ابوجعفر ابهري از امام مالك حكايت كرده كه خريد و فروش و اجاره اين خانه ها ، مكروه است ، ولي اگر فروخته يا اجاره داده شد ، فسخ نمي گردد .
لخمي مي گويد : قول مالك درباره اجاره و فروش خانه هاي مكه ، مختلف است . گاه منع كرده است . ابن رشد نيز اين مطلب را از ابهري و لخمي نقل كرده و يادآور شده است كه در قول مالك و اصحاب او در اينكه مكّه به زور فتح شده است ، اختلافي وجود ندارد . اختلاف در آن است كه آيا بر مردمان اين شهر ، منّت گذارده شده و به خاطر عظمت و حرمت آن و يا به دليل تسليم شدن در برابر مسلمانان ، نبايد اراضي آن تقسيم گردد و خريد و فروش شود ؟ وي معتقد است كه به همين دليل در مورد اجاره خانه هاي آن ، اختلاف نظر پديد آمده است .
جواز خريد و فروش خانه هاي مكه ، مبتني بر پذيرفتن منّت بر مردم مكه و منع خريد و فروش و اجاره آنها ، مبتني بر پذيرش اين نظر است كه مكه براي مسلمانان نسبت به جاهاي ديگر ، متفاوت است .
اين سخن نيز جاي تأمل دارد ؛ زيرا بيش از يك تن از علماي صحابه و خلفاي آنان در زمان هاي مختلف ، بر خلاف آن عمل كرده اند ؛ مثلاً عمربن خطاب خانه هايي را در مكه خريداري كرد و مسجدالحرام را توسعه داد . همچنين عثمان بن عفان و نيز عبدالله بن زبيربن عوام چنين كردند .
معاويه نيز « دارالندوه » و خانه امّ المؤمنين ، خديجه بنت خويلد و خانه هاي ديگري در مكه را خريد كه همه اين موارد در تاريخ ازرقي ( 1 ) و برخي نيز در جاهاي ديگر نقل شده است .
و بنا به روايتي كه در صحيح بخاري آمده ، كارگزارِ عُمَر ، براي وي خانه اي خريد تا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص164
73 |
آن را زندان قرار دهد ؛ زيرا در كتاب خود ، بابي را : « باب كاروان سراها و زندان هاي واقع در مسجدالحرام » ناميده است . « نافع بن عبد الحارث » نيز خانه اي از صفوان بن اميه براي ساخت زندان ، خريداري كرد ، به اين شرط كه عُمَر راضي باشد و ( به روايت اصيلي و ابوذر ) او راضي شد و قابسي روايت كرده كه اين معامله مشروط به رضايت عُمَر بود ، كه اگر راضي باشد ، فروش درست است و اگر راضي نباشد ، بايد مبلغ چهارصد درهم ـ و در روايت ابوذر چهار دينار ـ به صفوان پرداخت شود .
اين روايت را به نقل از بزرگان ، از تاريخ ازرقي آوردم ، زيرا با آنچه در صحيح بخاري آمده ، تفاوت دارد ، چرا كه ازرقي مي گويد :
جدّم نقل كرده است كه ابن عيينه به نقل از عمرو بن دينار از عبدالرحمان بن فروخ نقل كرده كه نافع بن عبدالحارث از صفوان بن اميّه زندان را ، كه پيش از آن ، خانه « اموائل » بود ، براي عمربن خطّاب به مبلغ چهار هزار درهم خريداري كرد ، به اين شرط كه اگر عمر راضي بود ، معامله براي او باشد و اگر راضي نبود ، چهار صد ( درهم ) به صفوان پرداخت شود . ( 1 )
نافع بن عبدالحارث ، همان ( خزائي ) كارگزار عمربن خطاب بر مكه و بنا به گفته « ابن عبدالبرّ » ( 2 ) يكي از بزرگان و فضلاي صحابه است و شكي ندارد كه آنچه را انجام داده ، مورد رضايت عمر واقع مي شود و اجازه او را در پي دارد . از طرفي ، چنانچه عمر و ديگران يقين داشتند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) معتقد به تسليم شدن اهل مكه در برابر مسلمانان بود ، هرگز چنين كاري نمي كردند و جداً بعيد است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين كرده باشد و از ايشان و ديگر علماي صحابه ، پنهان مانده باشد و اگر آن حضرت عملكرد يكي از ايشان را مذمت مي كرد ، مطمئناً ديگران با خبر مي شدند و اگر به خلاف بودن روش علما يقين داشتند ، هرگز در مذمت ايشان لب فرو نمي بستند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ « اخبار مكه » ، ج2 ، ص165
2 ـ الاستيعاب ، ج3 ، ص539
74 |
از طرفي ، در مورد حديث عبدالله بن عمرو بن عاص كه مي گويد : « هركس از ( عايدي ) اجاره خانه هاي مكه بخورد ، آتش در دهان خود گذاشته است » ، بايد گفت در سلسله اسناد اين حديث به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و نيز وقف آن بر عبدالله اختلاف است .
صحيح آن است كه بنا بر نقل « دار قطني » ( 1 ) ، موقوف بر وي بوده است و در اين صورت ، حديث ياد شده دليلي بر تحريم اجاره خانه هاي مكه نيست و بر فرض كه سلسله اسناد حديث درست باشد ، دليل آن نه عدم مالكيت ، بلكه جنبه اكتسابي آن است ؛ همچنان كه آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) ، از كسب درآمد از راه حجامت نيز نهي كرده است . اجاره خانه هاي مكه از اين جهت كار زشتي شمرده شده ، كه مستلزم ناهمدلي با حجاج نيازمند مسكن است .
سهيلي ـ بنا به آنچه بيان خواهد شد ـ از وجوب سكونت حجاج در مكه ، سخن گفته است .
در مورد حديث علقمة بن نضله كناني يا كندي نيز كه مي گويد : « رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و ابوبكر و عمر در حالي وفات يافتند كه هيچ باغي از باغ هاي مكه را به ملكيّت درنياوردند » ، بايد گفت : « ابن ماجه » چنين آورده است ( 2 ) و عين حديث به نقل ازرقي چنين است : خانه ها و منزل ها در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و ابوبكر و عمر و عثمان ، اجاره يا خريد و فروش نمي شد و جملگي را بي صاحب مي خواندند ؛ هر كس نياز داشت منزل مي كرد و هر كس نياز نداشت به ديگران وامي گذاشت ! ( 3 ) اين حديث نيز دلالتي بر نهي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و ابوبكر و عمر و عثمان از خريد و فروش و اجاره خانه هاي مكه ندارد ، بلكه دلالت بر آن دارد كه در زمان ايشان ، چنين اتفاقي صورت نگرفته است .
لازمه اتفاق نيفتادن در آن زمان ، منع اين كار نيست ؛ چرا كه ممكن است انسان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سنن دار قطني ، ج1 ، ص57 ، شماره 226
2 ـ سنن ابن ماجه ، ج2 ، ص137 ، باب « اجر بيوت مكه » ، شماره 3107 و نيز نكـ : سنن دار قطني ، ج1 ، ص58 ، شماره 228
3 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص163
75 |
كاري را كه حق انجام آن را دارد ، مدت ها انجام ندهد ، هر چند حديث علقمه مبني بر اين كه در زمان ايشان ، خانه هاي مكه مورد خريد و فروش و اجاره قرار نگرفته است و با خريد خانه هاي مكه از سوي عمر و عثمان ، سازگار نيست . حال آن كه اين امر در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اتفاق افتاده است ، به اين دليل كه فاكهي در كتاب خود ( اخبار مكه ) چنين آورده است : حسين بن حسن به ما گفته است كه طي نوشته اي به عبدالرحمان بن مهدي ، از وي درباره خريد و فروش و اجاره خانه هاي مكه پرسيدم ، در پاسخ گفت كه تو در نوشته ات در مورد خريد و فروش و اجاره هاي خانه هاي مكه از من پرسيده اي ، درباره خريد و فروش بايد بگويم كه مردم در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين كار را انجام مي دادند .
حسين بن حسن ، همان « مروزي » همدم « ابن مبارك » است كه ابوحاتم درباره اش مي گويد : راستگو است ( 1 ) و ترمذي و نسائي از وي روايت كرده اند و اگر حديث او با حديث علقمه تعارض داشته باشد ، حديث وي بر حديث علقمه مقدّم است ؛ زيرا حديث علقمه به مفهوم شهادتي بر نفي آن است و در چنين حالتي ، اثبات كننده ، بايد مقدم باشد و لازم مي آيد كه حديث علقمه را حمل بر اين كنيم كه در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و ابوبكر و عمر و عثمان ، مردم معمولاً و به دليل عدم نياز و براي رفاه حال نيازمندان و ميهمانان ، اقدام به خريد و فروش و اجاره خانه هاي خويش در مكه نمي كردند و از آنجا كه خلاف اين امر ، نادر بوده و علقمه ، شاهد چنين كاري نبوده ، در حديث خود آن را نفي كرده است .
علقمه جزء اصحاب نبوده ، هر چند ابن عبدالبرّ در كتاب خود الإستيعاب ، او را در شمار صحابه آورده است . « ابن حبّان » نيز او را در شمار اتباع تابعين قلمداد كرده و « ابن منده » يادآور شده كه او تابعي است .
خريد خانه هاي مكه از سوي عمر و ديگران ، دليلي روشن بر آن است كه مكه ، در مالكيت مردم آن بوده است كه اين حالت بنا به يكي از دو قول قائلانِ به فتحِ مكه با توسل به قدرت نظامي ( عنوه ) و يا به خاطر منت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر مردم آن بوده و يا به اين دليل بوده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نكـ : الجرح و التعديل ، ج3 ، ص49 ، شماره 219
76 |
كه با صلح فتح شده است كه وجه اول ، صحيح تر است ؛ زيرا فتحِ صلح آميز مكّه ، با ظاهر احاديثي كه درباره فتح مكه وارد شده است ، مغايرت دارد و نيز با گفته اكثريت مورّخان ، مبني بر فتح مكه از راه جنگ در تعارض است .
سهيلي ( 1 ) نيز اين نظر را كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با وجود ورود به مكه با قدرت نظامي ، بر مردم آن منت گذارد ، صحيح تر دانسته است .
ابن حاج و ابن عطيه ، دو امام مفسّر مالكي به نقل از امام مالك برآنند كه مكه به مالكيت مردم آن در آمده و دلايلي نيز ذكر كرده اند . ابن حاج گفته است كه گروهي از علما ، فروش باغ هاي مكه و اجاره خانه هاي آن را مباح دانسته اند ، از جمله اين گروه ، طاوس و عمروبن دينارند و اين نظرِ مالك و شافعي است . وي در ادامه مي گويد : دليل درستيِ نظر مالك وكساني كه با وي هم رأي و هم عقيده اند ، چند مطلب است . وي پس از برشمردن برخي از اين ادلّه ، مي گويد : و نيز از جمله دلايل اين فرمايش پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حَجّة الوداع است كه فرمود : « آيا عقيل براي ما خانه اي به جاي گذارده است ؟ » كه دليل بر مالكيت خانه از سوي صاحب آن است و اين كه عمربن خطاب زندان را به چهار هزار درهم خريداري كرد و اينكه خانه هاي اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) تا به امروز در اختيار فرزندان ايشان است ؛ از جمله اينان ، ابوبكر و زبيربن عوام و حكيم بن حِزام و عمروبن عاص و ديگران است كه برخي فروخته و برخي نيز بخشيده شده است كه تنها در مورد ملك خود مي توانستند اين كار را بكنند و البته آنها از هركسِ ديگر ، به نظرِ خدا و رسول ( صلّي الله عليه وآله ) داناترند .
ابن عطيه نيز در تفسير آيه { إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ } ( 2 ) مي گويد : خداوند مردمان را در مسجدالحرام يكسان دانسته ، ولي در مكه متفاوتند . عُمَر و ابن عباس و مجاهد و سفيان ثوري و گروهي ديگر ، بر آنند كه در مورد خانه هاي مكه ، وضع چنين است و وارد شونده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الروض الأُنُف ، ج3 ، ص102
2 ـ حج : 25
77 |
به مكه مي تواند هر جا كه خواست روي آورد و صاحب خانه ـ بخواهد يا نخواهد ـ وظيفه دارد او را منزل دهد . در صدر اسلام نيز وضع بر همين منوال بود .
آن گاه مي گويد : گروهي ديگر از جمله مالك برآنند كه خانه ها ، همچون مسجد نيستند و صاحبان آنها مي توانند در آن تصرّف كنند و اين كاري است كه امروزه انجام مي شود . سپس با بيان اختلاف نظري كه در مورد فتح مكه وجود دارد و اين كه به جنگ ( عنوه ) يا به صلح بوده است ، مي گويد : كساني كه به صلح آميز بودن فتح مكه معتقدند ، برابري همگان در خانه ها را بعيد مي دانند و آنهايي كه فتح مكه را به قدرت نظامي دانسته اند ، مي توانند قائل به برابري همگان در خانه هاي آن و عدم قطعيت ملكيت آنها براي كسي باشند و خانه هاي مكه را منزلگاه هر ساكني بدانند .
وي همچنين مي گويد : ظاهر گفته آن حضرت ـ عليه الصلاة والسلام ـ كه فرمود : « آيا عقيل براي ما خانه اي به جاي گذارده است ؟ » مستلزم برابري همگان در آن است ، هر چند به مالكيت در آمده بود و واردشدگان حق استفاده از آن را نداشتند . آن گاه مي گويد : از جمله دلايل بر اين كه خانه هاي مكه ملك مردم آن است ، اين است كه خليفه عمر ، جاي زندان را از صفوان بن اميه ، به چهار هزار درهم خريداري كرد .
با اين حال برابري همگاني در خانه هاي مكه مي تواند ( تنها ) در موسم حج درست باشد و در اين صورت ، اين مسأله ارتباطي به چگونگي فتح مكه نخواهد داشت .
سهيلي كه خود از علما و پيشوايان معتبر مالكي است ، بر آن است كه مكه در مالكيت مردمِ آن است . در اينجا عين سخن او را نقل مي كنيم :
« فصل : در اينجا بخشي از احكام سرزمين مكه را يادآور مي شويم كه درباره آنها ، اختلاف نظريه وجود دارد : آيا پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به زور يا به صلح آنجا را فتح كرد ؟ كه بتوان بر اساس آن حكم داد كه زمين آن را مي توان به مالكيت در آورد يا خير ؟ چرا كه خليفه عمربن خطاب به هنگام آمدن حجّاج ، دستور مي داد درِ
78 |
خانه هاي مكه برداشته شود و عمربن عبدالعزيز ( 1 ) به كارگزار خود در مكه نوشت كه مردم مكه را از اجاره دادن خانه هاي خود به هنگام آمدن حجاج ، باز دارد ؛ زيرا اين كار براي ايشان حلال نيست و مالك مي گويد : اگر مردم خيمه هاي خود را در خانه هاي مكه به پا مي كردند ، كسي ايشان را نهي نمي كرد ؛ و روايت شده كه خانه هاي مكه را بي صاحب مي خوانند و اينها همه برخاسته از دو اصل بود : يكي اين سخن خداوند ـ تبارك و تعالي ـ كه :
{ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ }
ابن عمر و ابن عباس در تفسير آيه مي گويند : تمام مكه ، مسجد است .
واصلِ ديگر اينكه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با قدرت نظامي وارد مكه شد ، هر چند بر مردم آن منت گذارد و جان و اموالشان را امان داد و بر خلاف نظر برخي فقها ، نمي توان جاهاي ديگر را با مكه مقايسه كرد ؛ زيرا مكه از دو نظر با جاهاي ديگر ، تفاوت دارد :
يكي آن كه خداوند ، پيامبر خود را ( صلّي الله عليه وآله ) بدان ويژه گردانيد و فرمود : { . . . قُلْ الاَْنْفَالُ للهِِ وَالرَّسُولِ . . . } ( 2 )
و ويژگي ديگري كه خداوند به مكّه بخشيد ، آن است كه غنايم آن حلال نيست و آنچه در آن يافت شود بايد به حال خود رها گردد ؛ زيرا حَرَم امن الهي است ؛ پس چگونه مي توان زمين آن را ، زمين خراج تلقي كرد . هر كس جايي را فتح كرد ، حق ندارد مانند مكه با آن برخورد كند .
بنابراين زمين و خانه هاي مكه ، متعلق به مردم آن است ، ولي خداوند بر آنان واجب كرده كه وقتي حاجيان به مكه مي آيند ، آنان را منزل دهند و براي خانه ها ، از ايشان اجاره بها نستانند ، اين حكم آن است و به زورمندانه يا صلح آميز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ عمربن عبدالعزيز ، در سال 99 هجري به خلافت رسيد . كارگزار او در مكه « عبدالعزيز بن عبدالله بن خالدبن اسيد » بود . عمربن عبدالعزيز در سال 101 وفات يافت و عبدالعزيز بن عبدالله تا وفات وي ، كارگزاري مكه را بر عهده داشت ( تاريخ طبري ، ج8 ، ص131ـ141 ) .
2 ـ انفال : 1
79 |
بودن فتح آن نبايد كاري داشت ، هر چند ظواهر حديث حكايت از زورمندانه بودن فتح مكه دارد . » ( 1 )
وجوب منزل دادن به حجاج در مكه و نگرفتن اجاره بها از ايشان ، آن گونه كه سهيلي بيان كرده است ، با اين مطلب كه مكه در مالكيت مردم آن است منافاتي ندارد ؛ زيرا در موارد بسياري ، از جمله بخشش نخ براي دوختن زخم ، بخشش مازاد غذا و آب به نيازمندان و بخشش ستون و چوب براي نگهداري ديواري كه بيم فرو ريختن آن مي رود ، بر آدمي واجب است كه از اموال خود براي رفع نياز ديگران ، صرف كند و دريافت پول بابت اين كارها ، خلاف است و وجوب آن ، برخاسته از حق همدلي و همدردي است . در مورد خانه هاي مكه نيز آنچه گفته شد ، درست به نظر مي آيد .
هرچند از سخن سهيلي چنين برداشت نمي شود كه حكم صادره در مورد خانه هاي مكه درباره غير حاجيان نيز صدق مي كند .
سهيلي اين استدلال را كه خريد خانه هايي در مكه از سوي عمر و عثمان به منظور توسعه مسجدالحرام ، به اين معناست كه خانه ها در مالكيت مردم مكه بوده است ، مي پذيرد ؛ زيرا مي گويد : خريد خانه ها از سوي عمر و عثمان براي افزودن به مساحت مسجدالحرام ، دليلي بر آن است كه باغات مكه در مالكيت مردم آن بوده و حق تصرّف و خريد و فروش و اجاره آنها را داشته اند . هر چند درباره خريد خانه ها ، اختلاف نظر وجود دارد .
ابن رشد درباره اجاره خانه هاي مكه ، چهار روايت مختلف را در المقدمات نقل مي كند : يكي حاكي از جواز آن است كه از ظاهر مذهب ابن قاسم در المدوّنه برمي آيد . دوم : منع اين كار است كه ظاهر سخن مالك در شنيده ابن قاسم از او در كتاب حج است و سوم : كراهت مطلق و بالأخره چهارم : كراهت در ايام ويژه موسم حج است كه داودي از مالك نقل كرده است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ابوالقاسم سهيلي ، الروض الأُنُف ( شرح سيره ابن هشام ، ج3 ، ص102ـ103 ) .
80 |
ابن جماعه نيز در المنسك خود از وي نقل كرده كه در كتاب البيان ، اختلاف نظر در مورد فروش و اجاره خانه هاي مكه را نقل كرده است ؛ وي مي گويد : ابن رشد در البيان والتحصيل سه روايت از مالك نقل كرده است : يكي منع خريد و فروش و اجاره ، ديگري مباح بودن و سوم : كراهت اجاره آنها در موسم حج .
بنا به برداشت ابن جماعه ، سخن ابن رشد در « البيان » متضمّن اختلافي در مسأله خريد و فروش خانه هاي مكه نيست . از سخن او چنين بر نمي آيد كه وي نظر ارجحي را مطرح كرده است ؛ حال آن كه قاضي عزالدين بن جماعه در « المنسك » خود به نقل از قاضي ابوعلي سند بن عنان مالكي ازدي ، صاحب « الطراز » بدين مضمون نقل قول كرده كه گويا در اين امر ترجيحي ديده مي شود ؛ زيرا بلافاصله پس از نقلي كه از ابن رشد داشته ، مي گويد : سند بن عنان در الطراز نقل كرده كه مذهب مالك ، منع خريد و فروش است و اجاره اگر در مورد چوب و ابزار باشد ، جايز است ، ولي چنانچه در مورد قطعه زمين باشد ، نبايد صورت گيرد .
از سخن ابن الحاج در المنسك برمي آيد كه در مذهب مالكي ، جواز خريد و فروش و اجاره خانه هاي مكه ، ارجح شمرده شده است ؛ زيرا تنها از امام مالك نقل قول شده و در مورد صحّت آنچه به مالك نسبت داده شده ، استدلال گرديده است .
درباره سخن ابن عطيه نيز همين نتيجه گيري درست است ؛ زيرا او نيز از مالك نقل كرده كه صاحبان خانه هاي مكه ، حق تصرّف و مالكيّت در خانه هاي خود را دارند و جواز اين كار را نيز با بيان اينكه مكّه به زور فتح شده است و پيشينيان بزرگوار چنان كرده و آيندگانِ برگزيده نيز در هر زمان چنان مي كنند ، بعيد ندانسته است و وقتي خريد و فروش خانه هاي مكه جايز باشد ، كرايه ، هبه ، وقف ، شفعه ، تقسيم و ديگر احكامِ جايز در املاك نيز در مورد آنها جايز مي گردد .
ممكن است گفته شود در مورد « شفعه » اين حكم با سخن مالك در المدونه كه گفت : « در زميني كه به زور فتح شده است ، حق شفعه وجود ندارد و خريد و فروش آن جايز نيست » سازگاري ندارد ، در حالي كه اين حكم در مورد مكه صادق است ( زيرا به
81 |
نظر وي مكه به زور فتح شده است ) ، در پاسخ مي گوييم كه هر چند مكه به زور فتح شده است ، ولي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بنا بر قول ارجح ، بر اهل آن منّت گذارد و امانشان داد و بدين ترتيب ، با جاهاي ديگري كه به زور فتح شده است ، تفاوت دارد .
مورد اجاره خانه هاي مكه نيز با ديگر جاها ، متفاوت است و اگر هم قائل به جواز اين كار باشيم ، به ويژه در ايام موسم حج و به منظور آسايش بيشتر حجاج ، خالي از كراهت نيست ؛ از پيشينيان نيز روايت بسياري در كراهت اجاره خانه هاي مكه وارد شده و برخي نيز اجاره را تنها براي كساني كه ناچار بدين كار هستند ، روا دانسته اند . ( 1 )
نظر ابوحنيفه در مورد زمين هاي مكه ، متفاوت نقل شده است ؛ برخي كراهت خريد و فروش را از وي روايت كرده اند و نتيجه گرفته اند كه خريد و فروش جايز نيست ، ولي « قاضي خان » يادآور شده كه اين حكم ، از ظاهر روايت دانسته شده و برخي نيز با وجود كراهت ، قائل به جواز آن شده اند .
ابويوسف و محمدبن حسن هر دو قائل به جوازند و فتواي حنفي ها نيز بنا به گفته « صدر شهيد حنفي » بر همين حكم است و حافظ الدين نسفي در كتاب خود « الكنز » نيز به قطع ، همين نتيجه را گرفته است .
در مورد اجاره زمين هاي مكه نيز در مذهب ابوحنيفه ، اختلاف نظر وجود دارد ؛ چرا كه گاهي از او و از محمدبن حسن ، عدم جواز و گاهي هم جواز توأم با كراهت ، روايت شده است .
در مذهب احمدبن حنبل نيز در اين باره ، روايت متفاوت است . هم جواز و هم منع روايت شده است . هر چند ابن قدامه حنبلي يادآور شده كه روايت جواز ، از استدلال محكم تري برخوردار است .
ابن مُنَجّا به نقل از حنبلي ها يادآور شده كه روايت منع ، نظر رايج در مذهب حنفي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ابويوسف در كتاب خود « الخراج » ( چاپ سلفيّه ، ص82 ) ، احكام شرعي مربوط به سرزمين هاي فتح شده به زور يا به صلح را يادآور شده است . ماوردي نيز در كتاب « الاحكام السلطانيه » ( صفحه 31 به بعد ، چاپِ مطبعة السعاده ) ، به اين موضوع پرداخته است .
82 |
است . در مذهب شافعي در خصوص جواز خريد و فروش و اجاره خانه هاي مكه اختلافي وجود ندارد ؛ زيرا از نظر وي ، مكه به صلح فتح شده است . برخي از شافعي ها قائل به فتح مكه در حال امان هستند ، كه امان را نيز به معناي صلح گرفته اند .
قاضي ابوالحسن معروف به ماورديِ شافعي ، صاحب « الحاوي الكبير » مي گويد : از نظر من ، خالد بن وليد با جنگ وارد بخش پايين شهر مكه گرديد ، ولي بالاشهر مكه به طور صلح آميز فتح شد .
نووي مي گويد : نظريه درست ، همان اوّلي ( فتح صلح آميز مكه ) است .
در اين داوري ، جاي تأمل است ؛ زيرا فتح صلح آميز بايد همراه با تعهّد مردم شهر فتح شده به تركِ نبرد باشد ، حال آنكه مردم مكه به هنگام فتح ، چنين نكردند و حتي همگي براي نبرد با مسلمانان ، تدارك ديدند و امان دادن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را نيز نپذيرفتند . دليل آن نيز حديث عبدالله بن رباح انصاري به نقل از ابوهريره است كه در صحيح مسلم ( 1 ) روايت شده و در آن آمده است :
در جريان فتح مكه ، قريش از همه جا و از هر قبيله ، نيرو گرد آوردند و گفتند : اينان را جلو مي اندازيم ؛ اگر چيزي عايدشان شد ما با ايشان هستيم و اگر بلايي بر سرشان آمد ، هرچه خواستند به آنها تاوان مي دهيم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : آيا گروه قريش و پيروان ايشان را مي بينيد ؟ آن گاه دستانش را روي هم گذارد و فرمود : وعده ديدار ما درصفا . آنگاه بودكه هر يك از ما هركه را خواستيم ، از ايشان كشتيم وهيچ كس از ايشان ، چيزي به سوي ما پرتاب نكرد . آن گاه مي گويد : دراين حال بودكه ابوسفيان آمد و گفت : اي رسول خدا ، توده قريش امروز ازميان رفتند و ديگر قريشي باقي نمانده است . دراين حال بودكه آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : هركس وارد خانه ابوسفيان شود ، در امان است .
در اين حديث ، دلالت صريحي در مورد عدم پاي بندي قريش نسبت به ترك جنگ و نبرد با مسلمانان در روز فتح مكه وجود دارد و نيز دلالت بر آن دارد كه چنين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شماره1780 ، في الجهاد ، باب فتح مكه .
83 |
واكنشي از سوي آنان هنگامي صورت گرفت كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وارد مكه شده بود و هنگامي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در مرّالظهران حضور داشت ، به ايشان امان داده بود ؛ چرا كه در « مغازي » موسي بن عقبه روايت شده كه ابوسفيان بن حرب و حكيم بن حِزام ، پس از اسلام آوردن در مَرّالظهران به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گفتند : اي رسول خدا ! مردم را امان ده . آيا اگر قريش دست از نبرد بكشند ، در امان خواهند بود ؟ حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : هركس دست از نبرد بكشد و درِ خانه اش را ببندد ، در امان است . گفتند : پس ما را روانه كن تا اين مطلب را به ايشان ابلاغ كنيم . فرمود : برويد ، هر كس وارد خانه تو ـ ابوسفيان ـ و حكيم بن حزام گردد و از جنگ دست بكشد ، در امان است . مي گويد : خانه ابوسفيان در بالاشهر مكه و خانه حكيم ، در پايين شهر مكه قرار داشت .
در سيره ابن اسحاق ( تهذيب سيره ابن هشام ) ( 1 ) به نقل از بكايي روايت شده كه ابن عباس بن عبدالمطلب پس از اسلام آوردن ابوسفيان در مرّالظهران به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : اي رسول الله ، ابوسفيان كسي است كه خوش دارد به چيزي افتخار كند ، كاري براي او بكنيد . حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « آري ، هر كس وارد خانه ابوسفيان شود ، در امان است . هر كس در خانه اش را به روي خود ببندد ، در امان است و هر كس وارد مسجد شود ، در امان است . » ( 2 )
در اين دو كتاب ، رواياتي وارد شده به اين مضمون كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در امان دادن خود ، زنان و مرداني از اهل مكه را مستثنا ساخت و به دليل جرايمي كه مرتكب شده بودند ، دستور كشتن آنها را ـ حتي اگر پشت پرده كعبه پنهان شده باشند ـ صادر كرد .
از جمله احاديثي كه دلالت بر عدم پاي بندي قريش نسبت به ترك جنگ با مسلمانان در روز فتح ، و نيز عدم پذيرش امان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از دريافت چنين پيامي دارد ، حديثي است كه فاكهي نقل كرده است و مي گويد : محمدبن ادريس بن عمر از نوشته هاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تهذيب سيره ابن هشام ، تحقيق عبدالسلام هارون ، مؤسسة الرساله ، 1981 ، ص253
2 ـ ابوداود ، اين روايت را طيّ شماره 3021 و 3022 در « الخراج والإماره » ، باب « ما جاء في خبر مكه » ، آورده است .
84 |
خود از سليمان بن حرب و او از حماد به نقل از ايوب به نقل از عكرمه براي ما حديث بلندي را درباره فتح مكه نقل مي كند و از جمله مي گويد :
« . . . سپس ابوسفيان گفت : قريش را چپاول كردند . عباس گفت : اي رسول خدا اگر مرا اجازه دهي به ميان مردم مكه بروم و آنان را فراخوانم و امان دهم و براي ابوسفيان نيز چيزي قرار دهم ! مي گويد : عباس سوار شهباء ، استر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شد و رهسپار گشت . حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : عمويم را به من باز گردانيد كه عموي هر كس چون پدر اوست . راوي مي گويد : عباس رهسپار شد و به ميان مردم مكه رسيد و گفت : اي اهل مكه ! اسلام آوريد تا در امان باشيد ، شما به محل هاي بسيار نامطمئني پناه آورده ايد . مي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) زبير را از سمت بالاي مكه و خالد بن وليد را از پايين مكه ، اعزام داشته بود ، عباس به ايشان گفت : زبير از سمت بالا و خالد از سمت پايين آمده اند و اين همان خالدي است كه مي شناسيد و خزاعه اي كه پوزه ها بر خاك مي مالد . راوي مي گويد : سپس گفت : هر كس سلاح بر زمين بگذارد ، در امان است . هركس در به روي خود ببندد ، درامان است . هركس وارد خانه ابوسفيان شود ، در امان است . و مي افزايد : پس از آن پيامبر گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) بر آنان ظاهر گشت و به مردم امان داد ، مگر به بني بكر از خزاعه . سپس چهار نفر را نام برد : مقيس بن صبابه ، عبدالله بن ابي سرح ، ابن خطل و ساره ( 1 ) از كنيزان بني هاشم . مي گويد نمي دانم نام حماد و ساره در حديث ايوب آمده يا حديث ديگري . خزاعه تا نيمروز جنگيدند و آن گاه خداوند ـ عزّوجلّ ـ اين آيات را نازل كرد كه : { أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّة أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ * قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمْ اللهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ابن هشام در « السيرة النبويه » اين چهار نفر را در شمار كساني مي شمارد كه در روز فتح مكه ، پيامبر گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) از ايشان نام برد و دستور قتل آنان را ـ حتي اگر پشت پرده كعبه پنهان شده باشند ـ صادر فرمود و به ديگران امان داد ، و بر اين چهار تن ، حويرث بن نقيذ بن وهب و دو تن از كنيزكان عبدالله بن خطل كه در هجو رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آواز مي خواندند ، افزوده است نكـ : سيره ابن هشام ، ج2 ، ص273 ، چاپ الجماليه مصر .
85 |
صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنِينَ * وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَيَتُوبُ اللهُ عَلَي مَنْ يَشَاءُ وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ } ( 1 ) و به فاصله هر فراز از آيات ، نام خزاعه را مي آورد .
اين خبر با گفته هاي ابن عقبه و ابن اسحاق در خصوص دستور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي خودداري از جنگ با كساني كه روز فتح مكه نجنگيدند ـ مگر آنهايي كه استثنا كرد ـ مغايرت دارد . دليل درستيِ حديث نقل شده از سوي فاكهي ، خواهد آمد .
از ديگر اخبار دالّ بر اجتماع قريش مكه براي جنگ با مسلمانان در روز فتح مكه ، حديثي است كه موسي بن عقبه در مغازي نقل كرده است ؛ آنجا كه در خبر مربوط به فتح ، مي گويد : در پايين مكه بني بكر و بني حارث بن عبد مناة و هذيل ساكن بودند كه قريش از ايشان و حبشي هاي همراه آنان كمك گرفتند وبه آنها دستور دادند در پايين مكه باشند .
آن گاه مي گويد : چون خالد بن وليد روانه شد تا از پايين مكه وارد شود ، بني بكربن وائل با او روبرو شدند و به نبرد پرداختند ، ولي شكست خوردند و از بني بكر نزديك به بيست تن و از هذيل نيز سه يا چهار تن كشته شدند و بقيه پا به فرار گذاشتند .
ابن اسحاق در سيره خود : « تهذيب سيره ابن هشام » ، مطلبي مبني بر عدم درگيري قريش با مسلمانان در روز فتح مكه دارد . او در خبر فتح مكه مي گويد : عبدالله بن ابي نجيح و عبدالله بن ابي بكر به من گفته اند كه صفوان بن اميه و عكرمة بن ابي جهل و سهيل بن عمرو مردم را در خندمه گرد آورده بودند تا جنگ كنند .
ابن اسحاق پس از بيان خبر حماس بن قيس مي گويد : وقتي ياوران مسلمان خالدبن وليد با كفّار روبرو شدند ، اندكي به نبرد با آنها پرداختند تا اينكه كُرزبن جابر ، فردي از قبيله محارب بن فهر و خنيس بن خالدبن ربيعة بن اصرم ، از هم پيمانان بني منقذ ـ كه پيش از آن در ميان لشكريان خالدبن وليد بودند و از وي روي برگرداندند ـ كشته شدند .
ابن اسحاق سپس مي گويد : عبدالله بن ابي نجيح و عبدالله بن ابي بكر برايم گفته اند : سَلَمة بن مَيْلاء از خاندانجهينه كه از لشكريان خالد بود و نيز تعدادي از مشركان ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ توبه : 15 ـ 13
86 |
نزديك به دوازده يا سيزده تن ـ مورد اصابت قرار گرفتند و پس آن فرار كردند . ( 1 )
اگر گفته شود كه سخن ابن اسحاق در گردآوري جمعي از مردمان براي جنگ با مسلمانان به وسيله سهيل ، صفوان و عكرمه در روز فتح مكه ، مستلزم اين نيست كه از قريش كسي جز آنان چنين كرده باشد ، اين نشان دهنده همان مطلبي است كه به طور اجمال در حديث ابوهريره ، مبني بر گردآوردن اوباشي براي جنگ با مسلمانان در آن روز از سوي قريش آمده است . در پاسخ اين برداشت و نتيجه گيري ، بايد گفت : بعيد است كه سهيل و صفوان و عكرمه ، به تنهايي و جداي از خاندان خود و به رغم خواسته آنان ، دست به چنين كاري زده باشند ، چه بسا علت انتساب اين كار ؛ يعني لشكر كشي و گردآوري نيرو به آنها و نبودن نامي از ديگر خاندان ها ، سردمدار بودن آنان بوده است و اگر ديگران از اين كار كراهت داشتند ، تنها سكوت كافي نبود و حتماً بايد به قول و فعل ، مخالفتي صورت مي گرفت و عملاً مخالفت خود را نشان مي دادند تا رهبر ، از آن آگاه گردد ، ولي هيچ حديث يا روايتي كه بتوان بدان استدلال كرد كه كسي از اهل مكه ، نسبت به اين كار سهيل ، صفوان و عكرمه ، انتقاد و مخالفت كرده باشند ، نقل نشده است . در مورد پاي بندي مشركان موجود در مكه به ترك جنگ با مسلمانان ، به هنگام فتح مكه نيز روايت و حديثي نيامده است و اگر چنين اتفاقي افتاده بود ، به يقين همان گونه كه موارد مشابه آن در سال حديبيّه ثبت شده است ، ثبت مي گرديد و به ما مي رسيد .
اگر دليلي بر پاي بندي مردم مكه به خودداري جنگ با مسلمانان در روز فتح مكه ، اقامه نشود و دليلي بر خلاف آن ؛ يعني گرد آمدنشان براي نبرد با مسلمانان اقامه گردد ، لازم مي آيد كه فتح مكه را از راه جنگ ( عنوه ) بدانيم كه ظاهر احاديثِ صحيح تر چنين است . از جمله اين سخن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حديث پيش گفته ابوهريره كه گفت : « پيروان و اوباشان قريش را مي بينيد » و سپس دستان خود را بهم زد و فرمود : « در صفا به يكديگر خواهيم رسيد » . مي گويد : رهسپار شديم و هر كس از ما هركه را مي خواست ، مي كشت و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سيره ابن هشام ، ج4 ، ص91ـ92
87 |
هيچ كس از ايشان ، چيزي به سوي ما پرتاب نكرد .
راوي همچنين مي گويد : در اين حال ابوسفيان آمد و گفت : اي رسول خدا ، توده قريش امروز از ميان رفتند . ديگر قريشي باقي نمانده است . آنگاه حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « هر كس وارد خانه ابوسفيان شود ، در امان است » مسلم در يكي از اسناد اين حديث مي گويد : عبدالله بن هاشم از بهز از سليمان بن مغيره براي ما حديث گفته است و در اين حديث افزوده است كه وقتي آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) دستان خود را به هم زد ، فرمود : « آنان را از دم تيغ بگذرانيد . »
از ديگر احاديث ، حديثي است كه مسلم ( 1 ) با اسناد به عبدالله بن رباح روايت كرده كه گفته است : اي ابوهريره براي ما از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بگو . ابوهريره گفت : در روز فتح مكه ، همراه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بوديم . آن حضرت ، خالد بن وليد را بر سمت راست و زبير را بر سمت چپ و ابوعبيده را بر پياده لشكر گماشت و فرمود : اي ابوهريره ، انصار را برايم فراخوان . آنان را فراخواندم . هروله كنان آمدند . فرمود : اي گروه انصار ! آيا جمعِ گردآمده قريش را نمي بينيد ؟ گفتند : چرا مي بينيم . فرمود : خوب ببينيد وقتي فردا با آنها برخورد كرديد ، آنان را از دم تيغ بگذرانيد و دست راست خود را بر دست چپ قرار داد و فرمود : وعده ديدار ما در صفا . راوي مي گويد : در آن روز هر كس در برابرشان آمد ، به زمين انداختند . مي گويد : پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به صفا رفت . انصار هم آمدند و در صفا طواف كردند . در اين حال ابوسفيان پيش آمد و گفت : اي رسول خدا ، همه قريش از ميان رفتند . ديگر قريشي باقي نمانده است . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : هر كس وارد خانه ابوسفيان شود ، در امان است . هركس سلاح بر زمين بگذارد ، در امان است و هركس درِ خانه خود را به روي خود ببندد ، در امان است . آنگاه بقيه خبر را روايت كرده است .
و از اين قبيل است آنچه ابوداود در سنن خود ( 2 ) آورده كه بنا بر روايت رسيده به ما چنين است . مسلم بن ابراهيم مي گويد : سلام بن مسكين به ماگفت : ثابت بناني به نقل از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شماره 1780 ، الجهاد ، باب فتح مكه .
2 ـ شماره 3024 در « الخراج والاماره » ، باب « ما جاء في خبر مكه » .
88 |
عبدالله بن رباح انصاري از ابوهريره روايت كرده كه گفته است وقتي پيامبرگرامي ( صلّي الله عليه وآله ) وارد مكه شد ، زبير بن عوام و ابوعبيدة بن جرّاح و خالد بن وليد را سواره روانه كرد و فرمود : اي ابوهريره ، انصار را فراخوان . سپس فرمود : از اين راه برويد و هركس بر سر راهِ شما ايستاد ، بر زمين زنيد . كسي ندا داد : ديگر قريشي نخواهد ماند . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : هركس وارد خانه ابوسفيان ( 1 ) شود در امان است ؛ هركس سلاح بر زمين بگذارد ، در امان است . شجاعان قريش ، سلاح بر زمين گذاشتند و وارد محوطه كعبه شدند تا اينكه آنجا پر شد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) طوافي كرد و در محل مقام ابراهيم ( عليه السلام ) نماز گزارد و سپس پاي در ايستاد و آنان ضمن خروج ، با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بيعت كردند و اسلام آوردند .
اين حديث ابوهريره ، اشاره بر فتح مكه از راه جنگ ( عنوه ) دارد و از جمله به اين گفته پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حالي كه دستانش را به هم مي ماليد ، فرمود : « آنان را از دم تيغ بگذرانيد . » كه در روايت مسلم به نقل از عبدالله بن هاشم به نقل از بهز از سليمان بن مغيره از ثابت بناني از عبدالله بن رباح از ابوهريره روايت شده است . يا اين گفته پيامبر كه فرمود : « به آنان خوب نگاه كنيد ، وقتي فردا با ايشان برخورد كرديد آنها را از دم تيغ بگذرانيد » و دستانش را به هم ماليد و دست راست بر دست چپ گذارد . . . كه در روايت مسلم به نقل از دارمي از يحيي بن حسان از حماد بن سلمه از ثابت ، نقل شده است .
وجه دلالت اين گفته پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و اشاره آن حضرت با دست ، متضمن تشويق و برانگيختن به نبرد با مشركان مكه به هنگام فتح آن است و از جمله اين گفته در حديث نقل شده : « در آن روز آنان ( مسلمانان ) با هركس برخورد كردند او را به زمين انداختند . » زيرا اين جمله بدان معناست كه هركس در برابرشان ايستاد كشتند يا اينكه خاموشش ساختند . البته زمين انداختن يا خواباندن به معناي كشتن نيز آمده ، ولي در معناي ديگري هم وارد شده كه بعداً با بيان تفسيري آن را ذكر خواهيم كرد . همچنين اين گفته ابوسفيان بن حرب كه گفت : اي رسول خدا ، قريش از بين رفت . ديگر قريشي نمانده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در اينجا و در سنن ابي داود شماره 3024 ، چنين است ، ولي در روايت ابن راسه و لؤلوئي عبارتِ : هر كس وارد خانه اي شد ( به صورت نكره ) آمده است .
89 |
است ، به همين معناست ؛ يعني كه ريشه قريش كنده شده و توده قريش نابود شدند . نابود شدن و از ميان رفتن به صورتي كه اشاره شد ، دليلي بر آن است كه مكه به زور ( عنوه ) فتح شده است ؛ زيرا فتح صلح آميز مكه ، با آنچه گفته شد ، منافات دارد .
همچنين درخواست امان از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از سوي ابوسفيان براي كساني كه به خانه ابوسفيان روند و يا سلاح خود را زمين گذارند و يا درِ خانه به روي خود ببندند و پذيرش اين درخواست از سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نشانه مفتوح العنوه بودن مكه است .
وجه استدلال ، در اين موردكه فتح مكه با قدرت نظامي بوده ، آن است كه اگر به طور صلح آميز فتح شده بود ، ديگر نيازي به درخواست « امان » به وسيله ابوسفيان نبود ؛ زيرا اقتضاي صلح ، عفو عمومي و امان براي همگان است ؛ حال آنكه درخواست ابوسفيان ، به اين دليل بوده كه مسلمانان در روز فتح مكه در حال نابود كردن قريش و كشتن آنها بوده اند . مسلمانان نيز تنها در صورتي اقدام به چنين كاري با مشركان مي كنند كه ذمّه و عهد و پيماني با آنها نمانده باشد يا عهد و پيمان را نقض كرده باشند كه مورد دوّم محتمل تر است ؛ زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هنگامي به مردم مكه امان داد كه ابوسفيان از ايشان در خواست كرده و عباس بن عبدالمطلب براي احترام به وي ، درخواستش را به صورت خواهش از پيامبر گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) در مَرّ ظهران در ميان گذاشته بود كه پيش از اين به آن اشاره كرديم .
درخواست امان از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به وسيله ابوسفيان و بيان وضع قريش از سوي وي ، زماني بود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از فتح مكه به صفا آمده بود ؛ زيرا در حديث ابوهريره آمده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از صفا بالا رفت و انصار هم رسيدند و به طواف پرداختند و سپس ابوسفيان آمد وگفت : اي رسول خدا ، توده قريش از ميان رفت و نابود شد و ديگر قريشي نمانده است . ابوسفيان سپس ادامه داد : آيا كسي كه وارد خانه ابوسفيان شود در امان است ؟
اين كه حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود :
« فردا كه با آنها روبه رو شديد ، آنان را از دم تيغ بگذرانيد . » قبل از اين عبارت ، در حديث آمده كه مي گويد : در آن روز با هركس مواجه شدند ، او را به زمين زدند و از پاي
90 |
در آوردند . اين نشان مي دهد كه اين سخن يك روز پيش از فتح مكه گفته شده است و فرداي آن روز صلح برقرار شد ؛ يعني صلح زماني برقرار شد كه مسلمانان با هركس مواجه مي شدند او را به زمين مي زدند و از پاي در مي آوردند .
مازري پاسخ اين سخن را داده است همچنان كه لازمه اين سخن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه فرمود : « وقتي فردا با آنها مواجه مي شويد ، آنان را از دم تيغ بگذرانيد » آن نيست كه يك روز پيش از فتح مكه ، گفته شده باشد ؛ زيرا امكان دارد كه در آخرين شبي كه فرداي آن صلح صورت گرفت ، بر زبان آمده باشد ، همچنين اين ادعا كه در روز فتح مكه و پيش از هرگونه درگيري و نبرد ، صلحي صورت گرفته است ، مستند به دليلي نيست .
در اينجا اشاره اي مي كنيم به الفاظي كه در حديثِ نقل شده به وسيله ابوهريره آمده است ؛ يعني « مجنبه » و « بياذقه » ( 1 ) . . . .
از ديگر دلايل فتح مكه از راه جنگ ، روايتي است كه از امّ هاني دختر ابوطالب به ما رسيده است . او مي گويد : در ظهر فتح مكه ، خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيدم . سلام كردم . فرمود : كيستي ؟ گفتم : امّ هاني دختر ابوطالب . فرمود : خوش آمدي امّ هاني . سپس برخاست و در حالي كه با جامه خود را پوشانده بود ، هشت ركعت نماز خواند . وقتي از نماز فارغ شد ، عرض كردم : اي رسول خدا برادر مادري من علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] مدعي است كه با فلان بن هبيره ـ كه به او پناه داده ام ـ جنگيده است . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : هركس كه تو او را امان داده اي ، امان مي دهيم ، اي امّ هاني .
اين حديث را به همين لفظ ، « مسلم » در صحيح خود ( 2 ) آورده است و بر صحّت آن اتفاق نظر وجود دارد . وجه دلالت اين حديث مبني بر بودن فتح مكه از طريق نظامي ، در آن است كه اگر فتح مكه به طور صلح آميز بود ، اين امر بنا بر موقعيتي كه علي بن ابي طالب نسبت به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) داشت ، بر وي پنهان نمي ماند و در صدد قتل كسي كه به مقتضاي صلح ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كه به ترتيب به « طرف » ( راست يا چپ ) و « پياده » ترجمه شده است و فاسي به توضيح لغوي و معنايي آنها طي چند سطر مي پردازد كه آن را ترجمه نكرده ايم .
2 ـ اين حديث را ابن هشام در كتاب « السيرة النبويه » ، ج2 ، ص4ـ273 نقل كرده است .
91 |
امان گرفته بود ، بر نمي آمد و ديگر نيازي به مطرح شدن پناه داده امّ هاني نبود و امّ هاني نيز از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) درخواست اعمال حق خود را نسبت به فرد پناه داده شده نمي كرد .
امام مازري مشابه همين استدلال را در مورد فتح مكه به قدرت نظامي ، با استفاده از اين حديث مطرح كرده است . مي گويند مردي كه اُمّ هاني ـ طبق اين حديث ـ او را امان داده بود ، پسر وي ؛ جعدة بن هبيرة بن ابيوهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم مخزومي بوده است ؛ زيرا ابوالقاسم سهيلي به هنگام ذكر نامِ امّ هاني دختر ابوطالب ، مي گويد : او از هبيره ، پسر ديگري دارد به نام يوسف و پسر سوّمي به نام جعده كه در حديث مالك ، منظور همين پسر بوده است .
حافظ ابوالحجاج مزي در تهذيب خود ( 1 ) به نقل از حافظ بن عبدالبرّ اين مطلب را نقل كرده است ؛ زيرا در بيان شرح حال جعدة بن هبيره مي گويد : اين همان كسي است كه امّ هاني در روز فتح مكه امانش را داده بود . ابن عبدالبرّ نيز همين را مي گويد .
من پس از پيگيري شرح حال جعدة بن هبيره و امّ هاني كه در سه جا آمده است ، در كتاب استيعاب ابن عبدالبرّ ، اين سخن را نيافتم . ( 2 )
حديثي از وي روايت شده كه او ؛ يعني امّ هاني در روز فتح مكه دو نفر از مردان بني مخزوم را پناه داد . ( حضرت ) علي [ ( عليه السلام ) ] درصدد قتل آنها برآمد . اين دو نفر به گفته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تهذيب الكمال ، ج4 ، ص566 ، شماره 93 . ولي عبارت متن در آن نيامده است .
2 ـ همچنان كه مؤلف مي گويد من ( محقق كتاب ) نيز پس از پيگيري ، اين روايت را در « استيعاب » نيافتم . انتساب روايت به ابن عبدالبر ، درست است . زرقاني در شرح مواهب روايت را نقل كرده ، مي گويد : گفته مي شود پسر دوم ؛ يعني جعدة بن هبيره كه امّ هاني به او امان داده بود ، خردسال بود و به هنگام فتح مكه نمي جنگيد كه نياز به امان نامه داشته باشد . حضرت علي [ ( عليه السلام ) ] نيز درصدد قتل او برنيامده بود . ابن عبدالبر اين احتمال را داده كه جعده پسر هبيره از مادر ديگري جز امّ هاني بوده است ، گو اينكه از نسب شناسان نيز نقل مي كند كه هبيره جز از امّ هاني ، پسري نداشته است . مي گويم حال كه روايت منسوب به ابن عبدالبرّ را در « استيعاب » نيافته ايم ، اين نقل قول از كجا آمده است ؛ پاسخ اين است كه ممكن است از كتاب « الدرر في اختصار المغازي و السِيَر » باشد و حديثي كه احمد و مسلم از وي نقل كرده اند ، در پي اين جمله امّ هاني آمده باشد كه گفته است : در روز فتح ، دو تن از مردانِ پدر شوهرم از بني مخزوم نزد من پناه گرفتند و . . . دنباله حديث .
92 |
خطيب بغدادي ، حارث بن هشام و عبدالله بن ابي ربيعه مخزومي و به روايت ابن ابي اسحاق ـ كه ابن بشكوال نقل كرده ـ حارث بن هشام و زهير بن ابي امية بن مغيره بوده اند .
از جمله دلايل ديگر در اثبات اين كه فتح مكه از راه جنگ بوده ، سخنان آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) در خطبه آن روز است كه به حرمت مكه اشاره مي كند و اين كه براي هيچ كس قبل از ايشان جنگ در آن حلال نبوده و براي او نيز تنها به مدت يك ساعت از روز ، حلال شده است و تا ادامه حديث كه در صحيحين و از حديث ابن عباس نقل شده است . خطابي مي گويد : آنچه در آن ساعت براي حضرت حلال شده بود ، خونريزي بود و نه خون شكار و موارد ديگري چون قطع درخت و پراكندن شكار .
محب طبري مي گويد : احتمال ديگر آن است كه حلال بودن شامل همه چيز بوده است ؛ زيرا پراكنده شدن لشكريان ، پراكندن شكار و قطع درخت و . . . را نيز ـ عمداً يا سهواً ـ در پي دارد .
برخي از كساني كه قائل به فتح مكه از راه جنگ اند ، چنين استدلال كرده اند كه حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) در خطبه روز فتح مكه فرمود : « اي توده قريش ! به نظر شما من با شما چه كردم ؟ گفتند : نيكي كردي و برادري نيكو و برادرزاده اي نيكو بودي . آن گاه فرمود : برويد كه همه شما آزاديد . اين خطبه در سيره ابن اسحاق تهذيب ابن هشام ( 1 ) آمده است . وجه دلالت اين خطبه بر غير صلح آميز بودن فتح مكه آن است كه فرمود : شما آزاد شدگانيد ؛ يعني كه از بندگي و بردگي آزاد شده ايد .
ابن اثير در « نهاية الغريب » به اين مطلب اشاره كرده است ؛ زيرا در حديث « حُنَين » كه در اين كتاب آورده است ، مي گويد : وقتي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وارد مكه شد و كساني را كه روز فتح مكه آنان را آزاد كرده بود ، به همراه داشت سپس آنها را آزاد كرد و به بندگي و بردگي نگرفت و آنها همچون اسيراني بودند كه آزاد شده باشند . هر چند كه در لفظ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ج2 ، ص274
93 |
( عربيِ ) آزاد شدگان « قريش » و « ثقيف » ، تفاوت قائل شده و تعبير بهتري براي قريش ، به كار برده است ( لفظ « طُلقا » براي قريش و « عُتقا » براي ثقيف ) .
اگر معناي آزادگان يا آزاد شدگان چنين باشد ، خطاب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به قريش ، با اين لفظ ، مستلزم آن است كه آنها در آن هنگام بنده و برده و اسير بوده باشند و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به آنها عنايت كرد و آزادشان ساخت و اگر چنين نبود ، لزومي نداشت نظر قريش را در مورد برخوردي كه با آنها كرده است ، جويا شود و اين از روشن ترين دلايل مبني بر به زور گرفتن مكه است و اين استدلال پاسخي ندارد ، جز آنكه گفته شود كه اين روايت مرسل است و به روايت مرسل نمي توان استدلال كرد كه اگر هم چنين باشد ، در مورد فتح مكه از راه جنگ دلايل ديگري هم وجود دارد كه آنها را ذكر كرديم .
ازرقي خطبه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را در روز فتح مكه با لفظي نزديك به معناي پيش گفته و اندكي مفصل تر ، ذكر كرده است . متن روايت ازرقي ـ آنگونه كه از وي نقل شده و با سندي كه به خود او مي رسد ـ از اين قرار است : جدّم احمدبن محمد وابراهيم بن محمد شافعي ، برايم گفته اند كه : مسلم بن خالد به نقل از عبدالله بن عبدالرحمن بن ابي حسين به نقل از عطاء بن ابي رباح و حسن بن ابي الحسن و طاوس نقل كرده اند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در روز فتح مكه وارد مسجد الحرام شد و دو ركعت نماز به جاي آورد و آن گاه برخاست . مردم به گرد كعبه جمع شده بودند . حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) دو طرف در را گرفت و فرمود : سپاس خداي را كه وعده اش راست آمد و بندگانش را ياري داد و گروه هاي دشمن را شكست داد . چه مي گوييد و چه گمان داريد ؟ گفتند : در حق تو نيك مي گوييم و گمان نيك داريم . برادري بزرگوار و برادرزاده اي بزرگوار هستي . حال كه قدرت يافته اي در گذر و عفو كن . فرمود : من همان سخني را به شما مي گويم كه برادرم يوسف ( عليه السلام ) گفت : { لاتَثْرِيْبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِراللّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمين } ؛ ( 1 ) « امروز شما را سرزنش نبايد كرد . خدا شما را مي بخشايد كه او مهربان ترين مهربانان است . » ( 2 ) همچنين آنچه ثابت مي كند فتح مكه از راه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص121 . ( مؤلّف در ابتدا وعده داده بود كه عين روايت را نقل كند ! ) .
2 ـ يوسف : 92
94 |
زور صورت گرفته ، روايتي است كه در مسند امام احمد بن حنبل به ما رسيده است ، آنجا كه مي گويد : يحيي از حسين ، از عمروبن شعيب ، از پدرش و او از جدش نقل كرده كه گفته است : هنگامي كه دروازه مكه به روي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) باز شد ، فرمود : سلاح را كنار گذاريد ، مگر ( با ) خزاعه از بني بكر . آنگاه اذان گفت و نماز عصر خواند و سپس گفت : سلاح را كنار گذاريد . . . . ( 1 )
فاكهي نيز اين روايت را نقل كرده ، مي گويد : حسن بن حسين براي ما نقل كرده كه ابن ابي عدي از حسينِ معلم ، از عمرو بن شعيب ، از پدرش ، از جدش نقل كرده كه پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگام فتح مكه فرمود : سلاح را كنار بگذاريد ، مگر با خزاعه از بني بكر . آنگاه اذان گفت و نماز عصر به جاي آورد و سپس به آنها فرمان داد تا سلاح را كنار بگذارند . فرداي آن روز مردي از خزاعه ، مردي از بني بكر را در مزدلفه ديد و او را كشت ؛ وقتي اين موضوع به سمع پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد ، در حالي كه پشت به كعبه كرده بود ، برخاست و به سخنراني براي ما پرداخت و فرمود : « ستمكارترين مردم به خدا ، كسي است كه در حرم خدا ، دشمني ورزيد و جز قاتل خويش بكشت و به جرم دشمني جاهليت ، به قتل رساند » .
« يحيي » كه در حديث امام احمدبن حنبل ياد شده ، همان يحيي بن سعيد قطان ، امام مشهور و از بزرگان است و « حسين » استاد اوست كه چندين نفر او را ثقه دانسته اند و جماعتي از وي نقل حديث كرده اند و عمرو بن شعيب ـ اگر چه بخاري و مسلم از وي نقل نكرده اند ـ از سوي يحيي بن معين ( 2 ) و اسحاق بن راهويه و صالح حرره و بزرگان ديگر فردِ ثقه دانسته شده است و چند تن از بزرگان به او استناد كرده اند ؛ زيرا من شخصاً به خط حافظ الذهبي در « تاريخ الإسلام » ( 3 ) ديدم كه به نقل از بخاري آمده بود : احمد بن حنبل و علي بن مديني و اسحاق بن راهويه را ديدم كه به حديث عمرو بن شعيب استناد مي كنند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مسند احمد ، ج2 ، ص212
2 ـ « تاريخ » ابن معين ، ج 2 ، ص6 ـ 445
3 ـ « تاريخ الاسلام » ، ج4 ، ص285
95 |
بخاري اين سخن را از قول مردمان پس از ايشان گفته است . شيخ محي الدين نووي مي گويد :
( روايات نقل شده از سوي وي ) صحيح است و مي توان بدانها استناد كرد .
دار قطني و ديگران نيز مي گويند : « حديث شنيدن شعيب از جدش عبدالله بن عمرو ، ثابت شده است » .
اگر چنين باشد ، حديث نامبرده ، داراي اسناد صحيحي است و وجه دلالت آن بر فتح مكه از راه جنگ ، آن است كه از حديث ، مباح بودن جنگ و كشتار در روز فتح مكه برداشت مي شود و اين امر با حالتي كه به روش صلح آميز فتح شده باشد ، منافات دارد .
دليل ديگر بر اينكه فتح مكه با توسّل به زور بوده ـ هر چند جنگي رخ نداده باشد ـ اين است كه ورود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و همراهان مسلمان ايشان به مكه ، براي اهل مكه ، حالت اجبار داشته است ؛ زيرا آنها ورود آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) را در سال حديبيه ـ بنا به آنچه ابن اسحاق در سيره ( 1 ) آورده ـ به زور تلقي كرده اند ؛ زيرا ابن اسحاق يادآور شده كه قريش به بديل بن ورقاء خزاعي و همراهان خزاعي اش پيغام پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را مبني بر اينكه براي جنگ نيامده و براي زيارت كعبه آمده است ، رساندند كه با اين كار ، به اعراب زور مي گويد . ابن اسحاق يادآور شده ( 2 ) كه عروة بن مسعود ثقفي نيز وقتي در حُدَيبيّه از سوي قريش نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمد ، گفت : اين قريش است كه با شتران و بچه شتران خود ( به قصد يكسره كردن كار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با تجهيزات و لوازم كامل ) آمده اند و پوست پلنگ به تن كرده اند و با خدا پيمان بسته اند كه هرگز نگذارند به زور وارد مكه گردي .
وقتي ورود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مكه در روز حديبيه ـ به رغم اينكه قصد جنگ نداشته و تنها مي خواسته به مناسك عمره بپردازد ـ از نظر اهل مكه قابل قبول نبوده و با آن مخالفت كردند ، چگونه ممكن است كه به فتح مكه تن دهند ، در حالي كه مراد از ورود به مكه در آن روز ، دعوت به اسلام و نجات مكه از مشركين بوده و همراهان آن حضرت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تهذيب سيره ابن هشام ، ص222
2 ـ تهذيب السيره ، ص224ـ223
96 |
در روز فتح مكه ، چندين برابر مسلماناني بوده كه در روز حديبيه او را همراهي مي كردند ؛ زيرا تعداد ياران ايشان در حديبيه را هزار و چهارصد ( بنا به روايت مسلم و ديگران ) ؛ هزار و پانصد و بيست ؛ هزار و ششصد و هزار و سيصد نفر برشمرده اند ، ولي تعداد مسلمانان در روز فتح مكه ، ده هزار يا دوازده هزار نفر ذكر شده است .
نووي سعي كرده است به الفاظ و كلماتي كه در حديث ابوهريره و حديث ام هاني نشان از فتح مكه از راه توسّل به زور دارند ، پاسخ بدهد كه البته پاسخ وي جاي تأمل دارد و ما بعد از ذكر سخن وي ، بدان مي پردازيم ، او در برابر فرمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به « از دمِ تيغ بگذرانيد » مشركان و كشتن ايشان به وسيله خالد ، مي گويد : اما اينكه آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده باشد : « آنها را از دم تيغ بگذرانيد » و نيز كشته شدن چند تن از ايشان به دست خالد ، حمل مي شود بر اين كه منظور ، آن دسته از كفارند كه قصد جنگ داشته اند .
اين تأويل و تفسير نووي ، از سخن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه فرمود : « آنها را از دم تيغ بگذرانيد » اگر در مورد كساني باشد كه به جنگ برخاسته اند يا بايد به نام معرفي شده باشند و يا معرفي نشده باشند . براي فرض اول ، دليلي در دست نيست و فرض دوم ، مسلّم است و مستلزم آن است كه كساني كه بايد كشته شوند ، محدود نيستند . بنابراين فرمان به كشتن ، جنبه عام براي همه آنها دارد و خود دليلي بر فتح مكه با توسل به زور است ؛ چرا كه اگر صلحي صورت گرفته بود ، نياز به چنين فرماني نبود . اينكه فرمان از دم تيغ گذراندن ، جنبه عام براي همه آنها دارد ، منافاتي با عدم آغاز جنگ با آنها ندارد و اين مضمون خبري است كه در مغازي موسي بن عقبه و سيره ابن اسحاق ، با لفظ ابن اسحاق آمده كه مي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وقتي فرمان ورود به مكه را به لشكريان اسلام داد ، از فرماندهان پيمان گرفت جز با كساني كه به جنگ برمي خيزند ، جنگ نكنند و با اين حال از چند نفر نام برد و دستور قتل آنها را صادر كرد ـ حتي اگر پشت پرده كعبه پنهان شده باشند ـ زيرا ممانعت از آغاز جنگ با آنها يا با قريش مكه ، به معناي ترك نبرد و كشتار با افرادي از ايشان نيست . آغاز نكردن جنگ ، به مفهوم عطوفت به ايشان و اميد اسلام آوردن آنها و افزايش تعداد مسلمانان است . همچنين احتمال دارد كه فرمان به عدم آغاز جنگ با كفار
97 |
و مشركان مكه ، پيش از ابلاغ پيام قريش به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مبني بر عدم قبول امان وي و گرد آوردن نيرو براي جنگ بوده است كه از حديث پيش گفته ابوهريره در مورد فتح مكه ، چنين برمي آيد ؛ زيرا در آن حديث ، مي گويد : قريش جمعي را از هر سو گرد آوردند و با خود گفتند : اينان را جلو مي فرستيم ، اگر كاري از پيش بردند ، ما با آنها خواهيم بود و اگر بلايي بر سرشان آمد ، آنچه ( به عنوان تاوان ) خواستند ، به آنها مي دهيم .
وقتي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از اين اقدام قريش آگاهي يافت ، بنا به حديث ابوهريره ، دستور داد آنان را از دم شمشير بگذرانند . آنچه در حديث ابوهريره مبني بر جنگ و كشتن صادر شده ، از جنگ مطرح شده در روايت ابن اسحاق قاطع تر و صريح تر است و تعبيرِ « آنان را از دم تيغ بگذرانيد » آمده است . پس در اينجا تأكيد بيشتري شده است و اگر اين دو خبر را به آنچه گفتيم ، حمل كنيم ، تضادي ميان آنها باقي نمي ماند .
نووي در پاسخ به امان دادنِ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به كساني كه وارد خانه ابوسفيان شوند و كساني كه سلاح بر زمين بگذارند و نيز امان دادن به امّ هاني ، مي گويد : اماندهي به كساني كه وارد خانه ابوسفيان شوند و آنها كه سلاح بر زمين گذارند و امان به كساني كه در امان امّ هاني باشند ، همگي بايد بر احتياط بيشتر و امان فزون تر نسبت به ايشان ، حمل شود .
از اين سخن چنين برداشت مي شود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به همه مردم مكه ، امان عام داد و آنهايي را كه وارد خانه ابوسفيان شوند و يا سلاح بر زمين بگذارند و نيز پناهندگان به امّ هاني را نيز امان ويژه داده است .
احتياط بيشتر در اماندهي به اينان ، تنها در حالتي است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به همه مردم مكّه امان عام داده باشد و در عين حال به كساني كه وارد خانه ابوسفيان يا خانه حكيم شده اند يا وارد مسجدالحرام گشته ، يا سلاح بر زمين گذاشته اند ، امان ويژه داده باشد و اين چيزي است كه از مجموع اخبار پيش گفته در اين باره برداشت مي شود و كساني از مردان و زنان هم در اين ميان و به دليل جناياتي كه مرتكب شده بودند ، استثنا گرديدند .
نووي در پاسخ به اينكه ( حضرت ) علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] قصد كشتن دو مردي را داشت كه امّ هاني به آنها پناه داده بود ، مي گويد : قصد كشتن دو مردي كه امّ هاني پناه داده
98 |
بود ، از سوي علي بن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] ، شايد به اين دليل بوده كه درباره آنها چيزي مي دانسته و يا اقدام به جنگ و نبرد و . . . كرده بودند .
اقتضاي اين سخن آن است ( حضرت ) علي [ ( عليه السلام ) ] مي خواسته آنها را بكشد ؛ و اين بدان جهت است كه او انگيزه و موجبي براي قتل آنها ديده بود يا اقدام به جنگ كرده بودند . حداكثر چيزي كه ( حضرت ) علي [ ( عليه السلام ) ] مي توانست در آن دو نفر سراغ داشته باشد ، استحقاق قتل به دليل انجام از سوي آنها بوده است ؛ حال آنكه اصل ، خلافِ آن است و بر فرض قبول ، كسي كه سزاوار قتل است ، تنها بايد با دستور امام ( رهبر ) ، به قتل برسد . از سوي ديگر اين نيز پذيرفته است كه در روز فتح مكه آنها اقدام به جنگ نكردند ، حال اگر اقدام ( يا قصد اقدام ) سرورمان علي [ ( عليه السلام ) ] را خلاف اصل و يا موافق اصل ، تأويل و تفسير كنيم ، موافق اصل بودن ( كاملاً اسلامي و شرعي بودن ) ـ يعني فتح مكه از راه جنگ ـ اولي است كه در اين صورت اقدام به قتل آن دو ، نبايد مورد نكوهش قرار گيرد .
نووي در پاسخ به عبارت مربوط به حديث فتح مكه كه مي گويد : « در آن روز با هر كس برخورد كردند ، او را بر زمين افكندند » و در نتيجه گيري اينكه مكه به صورت صلح آميز فتح شد ، مي نويسد : « او را به زمين انداختند و خواباندند » ؛ يعني كه غير از آناني كه جنگيدند ، بقيه را فقط به زمين انداختند ، ولي نكشتند .
در اين تأويل نيز از چند نظر ، جاي تأمل است : از جمله اين كه به زمين انداختن و نكشتن ، به معناي ترساندن است كه با دست به شمشير بردن و از اين قبيل كارها نيز حاصل مي شود كه با فرض صلح آميز بودن فتح مكه امكان پذير است ؛ ديگر اين كه به زمين انداختن در مورد همه كساني كه در روز فتح مكه به جنگ با مسلمانان پرداختند ، معنا ندارد ؛ زيرا سواره در مورد سواره و پياده در حق سواره و پياده در حق پياده مي توانست چنان كاري را انجام دهد ، ولي سواره نسبت به پياده توان انجامش را ندارد و لازم مي آيد كه از اسب پياده شود . حال آنكه بعيد به نظر مي رسد كه همه سواره ها در حق همه پياده هايي كه به جنگ برخاسته بودند ، اين كار را انجام داده باشند .
99 |
ديگر اين كه آنچه ابوسفيان به عنوان برانگيخته شدن قريش و ريختن خون ايشان ياد مي كند ، مستلزم آن است كه در آن روز با بلايي به مراتب سخت تر از زمين افتادن ، روبرو باشند ؛ چراكه بيان ابوسفيان نمي تواند گوياي چنين اتفاق ( ساده اي ) باشد .
نووي دليل شافعي را ، مبني بر اين كه مكه به طور صلح آميز فتح شده است ، نقل كرده و مي گويد : شافعي چنين استدلال كرده كه آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) در مرّ ظهران و پيش از ورود به مكه ، با قريش صلح كرده بود ؛ اين صلح ، مي تواند دو حالت داشته باشد : يا اين كه مراد از آن ، امان دادن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به اهالي مكه است ، به همان صورتي كه ذكر شد ؛ و يا انعقاد قرار داد با ايشان است ، مانند آنچه در روز حديبيه صورت گرفت . در حالت اوّل ، اطلاق صلح در صورتي درست است كه با تعهد مردم مكه نسبت به آنچه در ازاي امان گرفتن ، در نظر گرفته شده ـ يعني دست كشيدن از جنگ با مسلمانان در روز فتح مكه ـ همراه باشد كه دليلي براي اين تعهد از سوي مردم مكه ، وجود ندارد و به عكس ، شواهدي گوياي خلاف آن است ؛ زيرا در روايت پيش گفته ابوهريره در خبرِ فتحِ مكه آمده است كه قريش ، گروه هايي گرد آوردند و با خود گفتند : اينان را روانه مي كنيم ، اگر چيزي به دست آوردند و موفق شدند ، مي گوييم با ايشان بوديم و اگر شكست خوردند و بلايي بر سرشان آمد ، به آنچه از ما ( به عنوان تاوان ) بخواهند ، تن مي دهيم .
آنچه از ايشان خواسته شد ، خودداري از جنگ است و اين دليل بر آن است كه آنها ( از جنگيدن ) خودداري نكرده بودند . خبري نيز مبني بر اين كه كسي از قريش به سهيل بن عمرو و صفوان بن اميه و عكرمة بن ابي جهل ـ كه در آن روز اقدام به گردآوري نيرو براي جنگ با مسلمانان كردند ـ اعتراض كرده و از آنان انتقاد كرده باشد ، به ما نرسيده است ؛ كسي نيز با اين كار مخالفت نكرده و قراين حاكي از رضايت همگان نسبت به اين اقدام ها بوده است .
و اگر مراد حالت دوم ؛ يعني انعقاد قرار داد آتش بس ميان آنها باشد ، بايد گفت كه نه چنين سخني به ميان آمده و نه احاديث مشهوري در اين باره وارد شده است و جدّاً بعيد است كه حديث مشهوري در اين مورد وجود داشته باشد ، ولي پنهان مانده و از
100 |
نظرها دور باشد و در نوشته هاي علما ، ذكر نشود ؛ از سوي ديگر قرار داد آتش بس ناگزير بايد با درخواست طرفي كه ناچار شده است ، همراه باشد . در آن فتح نيز مشركان بايد ناگزير به درخواست آتش بس تن داده باشند ، زيرا در آن روز قدرت مسلمانان زياد بود ، ولي مشركان چنين درخواستي را نه به صورت شفاهي و نه از طريق نامه و به طور كتبي مطرح نكرده اند ؛ زيرا در مرّ ظهران كسي از مشركان جز ابوسفيان بن حرب و حكيم بن حزام كه بديل بن ورقاء خزاعي همراهشان بود ، به حضور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نرسيد . حضور اينان نيز براي دادن نامه از سوي قريش نبوده ، بلكه آنها ـ به گفته ابن اسحاق ـ در صدد جاسوسي اخبار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برآمده بودند كه اين اخبار بر ايشان پنهان بود ؛ زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگام حركت از مدينه ، از خداوند خواسته بود كه خبر حركتش بر قريشيان پوشيده ماند تا غافلگير شوند و خدا نيز خواسته اش را برآورده ساخت و تنها در مرّ ظهران بود كه مردم مكه متوجه قضايا شدند و چون پيمان ( صلح ) حديبيه را نقض كرده بودند ( و برخي از ايشان در كنار قبيله كنانه ، شبانه با خزاعه كه هم پيمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بودند ، جنگيده بودند و برخي نيز به قبيله « كنانه » سلاح رسانده بودند ) ، از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي ترسيدند . ( 1 )
موسي بن عقبه مطلبي به اين مضمون دارد كه برخي از مسلمانان ، ابوسفيان و همراهانش را به زور دستگير كردند و نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آوردند . دستگيرشدگان اسلام آوردند و ابوسفيان و حكيم بن حزام براي كساني از قريش كه از جنگ با آن حضرت خودداري كنند ، امان خواستند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين درخواست آنان را پذيرفت . آنچه ايشان را بدين كار وا داشت ، در نظر گرفتن صلاح قوم خود بود و كسي كه بدان گونه بيرون آمده بود ، نمي توانست پيمان آتش بس از سوي ديگران منعقد سازد ، مگر آن كه ديده هاي خود را به آنان مي گفتند و نسبت به رضايت آنها ، مطمئن مي شدند . يكي از علما ، منكر وجود پيمان صلحي ميان اهل مكه با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگام فتح مكه است ؛ زيرا يادآور شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سهيلي خاطرنشان مي سازد كه بني رزن كناني از خاندان بني بكر هستند كه قريش به آنان اسلحه داد و ايشان را در جنگ با خزاعه ، ياري داد . نكـ : الروض الأُنُف ، ج2 ، ص263
101 |
است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بدون انعقاد پيمان صلح ، در مورد اهل مكه از نظر زمين و جان و مال همانند زمان انجام صلح رفتار كرده است ؛ براي اينكه هيچ اثر و پيامدي در اين مورد به جاي نمانده كه اهل مكه با آن حضرت ، مصالحه اي كرده باشند ؛ آنچه نقل كردم با اندك تفاوتي در لفظ ، همان معنا را داشت كه در شرح صحيح مسلم نوشته امام مازري يا قاضي عياض ديده بودم .
نووي دليل شافعي در جواز خريد و فروش و اجاره خانه هاي مكه را يادآور شده و با ذكر سخن آن حضرت كه فرمود : « هركس وارد خانه ابوسفيان شود در امان است » ، نحوه استدلال شافعي و موافقان او را چنين بيان كرده كه خانه هاي مكه ، در مالكيت قرار دارند و خريد و فروش و اجاره آنها ، جايز است ؛ زيرا اضافه اي كه به نام افراد صورت گرفته ( مثلاً خانه ابوسفيان ) ، مستلزم مالكيت است و جز اين ، غير واقعي است .
اين استدلال جاي تأمل دارد ؛ زيرا معناي اين سخن حضرت ـ عليه الصلاة والسلام ـ كه فرمود : « هركس وارد خانه ابوسفيان شود . . . » ، در بردارنده اضافه ديگر خانه ها به نام ساير مردمي كه پس از فتح تسليم شدند ، نيست تا اينكه خانه هاي ايشان را همچون ملك ابوسفيان ، ملك آنها بدانيم . بنابراين ، سخن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) كه فرمود : « هر كس وارد خانه ابوسفيان شود . . . » دلالت بر مالكيت ساير تسليم شدگان فتح مكه ، بر خانه هاي خود ندارد ؛ زيرا اين جمله دليل بر مالكيت غير از ابوسفيان نيست و اين نكته ، با نظر كسي كه استدلال مي كند كه خانه هاي مكه ، در مالكيت مردم مكّه است ، تناقض دارد . همچنين مقايسه خانه ابوسفيان با خانه هاي ديگر ـ كه متعلق به تسليم شدگان فتح مكه هستند ـ بي مورد مي شود ؛ براي اينكه مالكيت خانه ابوسفيان از سوي وي ، متفق عليه است ؛ زيرا پيش از آن كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وارد مكه شود ، او در مرّ ظهران اسلام آورد و با اسلام آوردن خود ، جان و مالش را در امان نگاه داشت . حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء خزاعي نيز همين وضع را داشتند و مانند او بودند ؛ زيرا آن دو همراه ابوسفيان در مرّ ظهران اسلام آوردند ؛ هر چند كه در مورد بديل اختلاف نظر وجود دارد . برخي مي گويند كه او پيش از فتح ، اسلام آورده بود . ولي در مورد مالكيت ديگراني كه پس از
102 |
فتح ( مكه ) اسلام آوردند ، بر خانه هاي خود در مكه ، اختلاف نظري شبيه اختلاف نظر در فتح زورمندانه يا صلح آميز مكه ميان علما ، وجود دارد . در مورد صلح آميز بودن ( فتح مكه ) پيش از اين سخن گفتيم ؛ درست ترين مطلبي كه مي توان براي مالكيت خانه هاي مكه ( از سوي صاحبان آنها ) آورد ، منّت نهادن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر مردم مكه و عدم تقسيم آنها ( به عنوان غنايم جنگي ) است .
در شرح مسلم ، علت اين تصور كه مكه به روش صلح آميز فتح شده ، ذكر گرديده است . در آنجا مي خوانيم : در واقع امر بر مردم مشتبه شد ؛ چرا كه آن حضرت ، اموال مردم را مباح ندانست و ميان پيروزمندان جنگ ، تقسيم نكرد و وقتي شافعي چنين ديده و برخورد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را خلاف قاعده دانسته ، چنين برداشت كرده كه مكه از راه صلح فتح شده است ، حال آن كه اين استدلال بي مورد است ؛ زيرا بنا به نظر بسياري از اصحاب ، غنايم ، به مالكيت پيروزمندان همان نبرد قرار نمي گيرد و امام ( رهبر ) حق دارد از آنان باز پس گيرد وبر جان و مال و حرمت اسيران ، منّت نهد و به آنها امان دهد . به نظر مي رسد كه آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) پس از فتح و پيروزي ، مصلحت را در آن ديده كه بنا به حرمت عشيره و حرمت مكان و نيز بنا به اميدي كه به اسلام آوردن آنان و افزايش شمار مسلمانان داشت ، آنان را به حال خود بگذارد . با اين استدلال ديگر جايي براي احتمال ( صلح آميز بودن فتح مكه ) باقي نمي ماند .
برخي از اصحاب شافعي نيز برآنند كه شافعي معتقد به ورود صلح آميز پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مكه است . آن كارهايي كه در آنجا به عمل آورد ، در مورد كساني بوده كه با ايشان صلح كرد و مال و جان و زمين آنان را به خودشان واگذار كرد ؛ زيرا تنها پس از امان دادن به همه مردم مكه ، وارد آنجا شد . اين سخنِ اصحاب در واقع نوعي پوزش خواهي نسبت به نظري است كه شافعي به تنهايي بدان معتقد است و نيز گرايش به نظر اكثريتي است كه فتح مكه را زورمندانه مي دانند و برآنند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر مردم مكه منت گذارد و مورد عفوشان قرار داد و اموالشان را در مالكيت خودشان ابقا كرد .
من شخصاً مطلبي ديده ام كه ثابت مي كند تنها امام شافعي است كه اعتقاد به
103 |
صلح آميز بودن فتح مكه دارد . در نسخه اي از المهذّب شيخ ابواسحاق شيرازي به خط سليمان بن خليل ، حاشيه اي ديده ام كه در آن قيد شده است : نظر شافعي آن است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مكه را با امان دادن به مردم آن پيش از ورود ، به صورت صلح آميز فتح كرد و ( نويسنده ) اين مطلب را به نقل از اُبَيّ بن عبدالرحمان و مجاهد روايت كرده است و پس از آن دنباله حاشيه را آورده است . بالاي اين حاشيه ، در نوشته اي به خط ابن خليل چنين آمده است : اين را از « الشامل » برداشت كردم . . . .
به گمانم الشامل از آنِ شيخ ابي نصر صباغ شافعي باشد . ابن خليل ميان نام « اُبَيّ » و « ابن عبدالرحمان » را سفيد گذاشته بود و ندانستم كه منظورش چه كسي است ؛ آيا او ابوبكر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام است يا ديگري ؟ تفصيل سخن در بررسي فتح مكه به درازا كشيد ، ولي اين بهره هايي دارد كه در جاي ديگري يافت نمي شود و بدين ترتيب ، اين احتمال قوي كه مكه از راه جنگ ( عنوه ) فتح گرديده ، روشن شد . والله اعلم .