بخش 21
باب بیست و دوّم : بیست و شش مکان مهم در مکه معظمه و حرم اماکن مشهور مکه مکانی در جِعْرانه که پیامبر ( صلّی الله علیه وآله )
511 |
باب بيست و دوّم :
بيست و شش مكان مهم در مكه معظمه و حرم
به ترتيب حروف الفبا
اماكن مشهور مكّه
1ـ باب بني شيبه ؛ ( 1 ) مستحب است مُحْرم از آن وارد مسجدالحرام گردد و نخستين در است در شرق ، در طرفِ شامي ، ميان كاروانسراهاي شرابي و سدره . مناره مسجدالحرام بالاي اين در قرار دارد و روبه روي آن و از بيرون سنگفرش و روي آستانه اين در سنگ هاي درازي كار گذاشته شده كه گفته مي شود بتهايي بوده و در جاهليت مورد پرستش قرار مي گرفته است . البته اين سخن به گفته ازرقي ( كه از جدّ خود نقل كرده ) صحت ندارد . ( 2 ) استجاب ورود به مسجدالحرام از اين در مبتني بر روايتي از عطا است كه مي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از درِ بني شيبه وارد مسجد ( الحرام ) گرديد و از در بني مخزوم به صفا رفت . اين را بيهقي روايت كرده و گفته است : اين حديث مرسل ولي نيكو است ، و مي افزايد : از ابن عمر در روايتي با اسناد به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ورود آن حضرت از در بني شيبه و خروج وي از باب حنّاطين نقل شده است . مراد از باب بني شيبه در اين خبر ، نه خود در بلكه سمت آن است ؛ چرا كه اين در تا پيش از عمارت مهدي ، وجود نداشته است . همچنين مراد از باب بني مخزوم نيز همان باب صفاست كه به بني مخزوم منسوب است و باب حنّاطين نيز دري ميان باب حَزْوَره و باب بني جمح بوده كه در حال حاضر در قسمت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ امروزه به « باب السلام » معروف است و پيشتر به خاندان شيبه ـ پرده داران كعبه ـ منسوب بود .
2 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص78
512 |
افزوده ، طرفِ غربي روبه روي آن قرار دارد . امروزه اثري از باب حناطين باقي نمانده است و مراد از آن ، در واقع سمت آن است ؛ زيرا تنها پس از فوت مهدي عباسي بود كه افزوده دوّم درِ مسجدالحرام ساخته شد . نتيجه مي گيريم كه بهتر است مسافري كه قصد بيرون رفتن دارد ، از در حزوره بيرون رود ؛ زيرا درِ مورد اشاره نزديك باب حنّاطين ، همان است .
در نوادر از ابن ابي زيد مالكي ، چنين آمده است : كسي كه مي خواهد از مسجدالحرام به قصد سفر بيرون رود ، از درِ معروف به باب عمره در سمت غربي مسجدالحرام خارج شود و بنابراين شايسته است مسافري كه قصد ترك مسجد را دارد ، از آن در ، يا از درِ افزوده ابراهيم ( عليه السلام ) يا از باب حزوره خارج گردد .
اَشناني در « شرح منهاج » نووي ، متن مطلب « النوادر » را آورده و پيش از آن يادآور شده كه « النوادر » بيان دري را كه مسافر از آن از مسجدالحرام خارج مي گردد ، ناگفته گذارده است . در « النوادر » بنا به نقل ابن جبير در سفرنامه ( 1 ) آمده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از درِ بني شيبه وارد مسجدالحرام گرديد و از در بني مخزوم به صفا رفت و از در بني سهم به سوي مدينه درآمد . درِ بني سهم ، همان باب مسجدالحرام است كه بدان اشاره كرديم و به اقتضاي سخن ازرقي و ديگراني چون اشناني مستحب است كه مسافر از آن عازم ديار خود گردد .
از رافعي نقل شده كه اصحاب استحباب ورود به مسجدالحرام از در بني شيبه را براي همه ـ اعم از اين كه از همان سمت وارد شده باشند يا سمت ديگري ـ مطلق مي دانند ، حال آن كه راهِ كوهستانيِ بالايي چنين نيست و ورود از آن تنها براي كساني مستحب است كه از آن راه وارد شده باشند . تفاوت اين دو نيز در آن است كه دور زدن مسجدالحرام ( از در بني شيبه ) متضمن دشواري نيست ، حال آن كه خروج از راه كوهستانيِ مزبور در صورتي كه واردشونده به مسجدالحرام از آن راه نيامده باشد ، دشوار است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ رحله ابن جبير ، ص83 و 84
513 |
2ـ تنعيم ؛ كه در حدّ حرم از سمت مدينه است و به گفته محبّ طبري در برابرِ مرز پاييني غيرحرم قرار دارد . او مي گويد : تنعيم در سمت غير حرم نيست و هركس چنين تفسيري از آن كرده ، تسامحي است ؛ يعني نام چيزي را به آنچه در نزديكي آن قرار دارد ، نسبت داده است . در برابر ، مرز پاييني به معناي در سمت آن است و جايي از غير حرم نيست كه به حرم نزديك تر از آن باشد و در سه ميلي مكه قرار دارد و التنعيم روبه روي آن اندكي به طرف جاده « وادي مرّ الظهران » واقع است .
صاحب « المطالع » مي گويد : تنعيم در شمار غيرحرم است و ميان مكه و سَرِف ، در دو فرسخيِ مكه واقع شده و گفته اند : در فاصله چهار ميلي است و از آن رو چنين نامي به خود گرفته كه كوهي در سمت راست آن به نام نعيم و كوه ديگري در سمت چپ آن به نام ناعم وجود دارد و دشت هم « نعمان » نام دارد .
احرام از غير حرم ، در سمتِ « تنعيم » براي كسي كه در مكه مقيم است ، از هر جاي ديگري بافضيلت تر است ؛ البته به استثناي جِعْرانه كه از نظر مالك و شافعي و ابن حنبل و ديگر علما ، احرام بستن از آنجا بهتر است .
3ـ ثبير ؛ ( كوهي است در مزدلفه ) در جاهليت هرگاه مي خواستند از مزدلفه حركت كنند ، مي گفتند : « أشرق ثبير كيما نغير » و تا آفتاب را بر آن نمي ديدند ، آنجا را ترك نمي كردند و سرازير نمي شدند . به گفته ازرقي ، كوهي است در مزدلفه . متن سخن وي چنين است : « ثبير النصع » همان جايي است كه بار و بنه حجّاج در آن واقع است و همان مزدلفه است كه در سمت چپ كسي كه رو به منا مي رود ، قرار دارد و در جاهليت هرگاه مي خواستند از مزدلفه سرازير شوند ، مي گفتند : « اشرق ثبير كيما نغير » و تنها زماني راه مي افتادند كه خورشيد را بر آن ببينند . ( 1 ) ثبير همان جايي است كه مستحب است حاجيان هنگام طلوع خورشيد از عرفه وارد نَمِره شوند و از آنجا و پس از نماز ظهر و عصر همراه امام به محل عرفه درآيند . ثبير كوه بزرگي در منا ، سمت چپِ طرفِ عرفه است . متن اين مطلب را محبّ طبري آورده است ؛ زيرا به هنگام طرح مطالب صاحب « التنبيه » در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص280
514 |
ويژگي هاي حج ، مي گويد : « آن گاه در روز هشتم ( ذي الحجه ) از منا خارج مي گردد و ( نماز ) ظهر و عصر و مغرب و عشا را در آن به جاي مي آورد و شب را همانجا مي گذراند و پس از آن ، نماز صبح را مي خواند و وقتي خورشيد بر ( كوه ) ثبير طلوع كرد ، به محل ( عرفه ) روانه مي شود » .
مي گويد : « ثبير بلندترين كوه در منا است و جوهري مي گويد : در مكّه است و شايد هم منظور او نزديكي مكه باشد كه با تسامح مي توان پذيرفت و ديگري گفته : در مزدلفه است . ولي مشهور همان سخن اول است . اين كوه بر منا مشرف است و از سمت جمره عقبه به طرف روبروي مسجد خيف و اندكي روبه روي آن در سمت چپ عرفه ، واقع است . »
از ديگر كساني كه گفته اند ثبير در منا است ، ازرقي مي باشد . او در روايتي كه سند آن به خودش مي رسد ، آورده است : نام كوهي كه مسجد خيف پاي آن قرار دارد « صفايح » است و نام كوهي كه در روبه روي آن ، و وقتي از مكه مي آيي سمت چپ واقع شده ، كوه ثبير است و ثبير از اثبره ( جمع ثبير ) آمده است . ( 1 )
از كساني كه گفته اند ثبير در منا است ، سليمان بن خليل است ؛ او مي گويد : ثبير كوه بزرگي در منا است ، نووي نيز در « تهذيب » همين نظر را دارد ؛ زيرا پس از ذكر منا مي گويد : و آن تنگه اي است كه در ميان دو كوه قرار دارد ؛ يكي ثبير و ديگري صايح است . ( 2 ) در نسخه اي از « التهذيب » چنين ديدم : و چه بسا نام كوه ديگر همان صفايح باشد كه در سخن ازرقي نيز آمده است .
اگر بپذيريم كه يك ثبير در منا وثبير ديگر در مزدلفه است ، منافاتي ندارد كه بگوييم :
آن ثبيري كه به گفته فقها ، وقتي خورشيد بر آن طلوع مي كند حاجيان بايد از اقامتگاه خود راهيِ عرفه شوند ، همان ثيبرِ منا باشد ؛ زيرا از نظر اقامتگاه نزديك تر از آن ثبيري است كه در مزدلفه واقع است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص180
2 ـ در التهذيب « الضائع » بجاي « الصايح » آمده است . نكـ : تهذيب الأسماء واللغات ، ج2 ، ق2 ، ص157
515 |
و ثبيري كه مشركان ( در زمان جاهليت ) درباره اش مي گفتند : « أشرق ثبير كيما نغير » از مزدلفه باشد ؛ زيرا آنها اين سخن را در مزدلفه بر زبان مي آوردند و تا خورشيد بر ( كوه ) ثبير ـ كه در آن است ـ طلوع نكرده بود راهي نمي شدند و اين كوه نسبت به كوه ثبيري كه در منا قرار دارد ، به آنان بسيار نزديك تر است . هر چند كه ازرقي نيز يادآور شده ثبيري كه مورد نظر مشركان بوده ، ثبير مزدلفه است و از سوي ديگر ثابت شده كه ثبير ديگري نيز جز آن وجود دارد . امّا سخن نووي در « تهذيب » و ديگران كه گفته اند « ثبير كوه بزرگي است در مزدلفه در سمت چپ كسي كه به منا مي رود و در سمت راست كسي كه از منا به عرفات مي آيد ، و همانجا است كه در ويژگي حج از آن ياد شده و در مناسك حج مورد نظر مي باشد » ، مورد اعتراض و ايراد استاد ما قاضي مجدالدين شيرازي قرار گرفته و گفته است : اين سخن جاي بحث دارد و مخالف اجماع ائمه لغت و تاريخ است . سپس مي گويد : آري در مزدلفه نيز كوهي هست كه ثبير ناميده مي شود ، ولي آن كوه ، در مناسك حج مورد نظر نيست .
ياقوت در « معجم البلدان » ( 1 ) يادآور شده كه ثبير نامي براي هشت مكان است . ما سخن او را به دليل مفيد بودن نقل مي كنيم . متن سخن وي از اين قرار است :
باب ـ ثَبِير ؛ نام هشت مكان است : اوّل اينكه : ثبير از بزرگ ترين كوه هاي مكه و در فاصله مكه تا عرفه است و مراد اين گفته مردم در جاهليت : « أشرق ثبير كيما نغير » همين كوه است . دوم : « ثبيرالزِنْج » نيز در مكه است . مي گويند از آن جهت نام ثبيرالزنج دارد كه سياه پوستان براي بازي و لهو لعب در آنجا جمع مي شدند . سوم ؛ ثَبِيرالأعرج ( و ثبير الأحدب ) ( 2 ) چهارم : ثبير الخضراء . پنجم : ثبيرالنِّصْع كه همان كوه مزدلفه است . ششم : ثبير غَيْنا ( 3 ) و اين هفت ( مكان ) جملگي در مكه هستند و به آنها اثبره ( جمع ثبير ) مي گويند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ متن مذكور از معجم البلدان نيست ، بلكه از كتاب « المشترك وضعاً والمفترق صقعاً » تصنيف ياقوت است . نكـ : ص 86 و87
2 ـ در « المشترك وضعاً . . . » ميان دو پرانتر نيست .
3 ـ در « المشترك وضعا . . . » و هفتم ثبيراحدب ، آمده است .
516 |
هشتم : آبي است در بلاد مزينه كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را به شُرَيح بن ضمرة المُزَني بخشيد . ( 1 )
در نسخه اي ناقص از « مختصر معجم البلدان » ياقوت چنين يافتم ، ولي درست در نمي آيد ؛ زيرا در مكه هفت ثبير وجود ندارد مگر آن كه در اين نسخه ، ذكر ثبير هفتم از قلم افتاده باشد يا اين كه ثبير اعرج و ثبير احدب ، دو ثبير جداگانه باشند . نسخه اي كه در دسترس است ، اين شبهه را پيش آورده كه آنها هر دو يكي هستند و احتمالا ذكر ثبير چهارم پيش از عبارت : « و ثبير احدب » افتاده باشد و بدين ترتيب در ذكر چهارم و پنجم و ششم سهوي صورت گرفته باشد كه به احتمال زياد هم ، چنين است ؛ ( 2 ) زيرا رضيِ صاغاني مي گويد : از اثبره ها ، ثبير غَيْنا و ثبير اَعرج و ثبير اَحدب است ، از اعراب هُذَيل شنيدم كه آن را ثبير اُحَيْدَب مي نامند . و اين ثابت مي كند كه ثبير اعرج غير از ثبير احدب است .
ازرقي از موارد اثبره ، آنچه راكه ياقوت به عنوان اوّلين ثبير ياد كرد ، آورده و نام آن را « قابل » نهاده است و ثبير نِصع را همان كوه مزدلفه مي داند و از ثبير اعرج نيز ياد كرده است . متن سخن وي چنين است :
« و ثبير اعرج كوه مشرف بر حق طارقين ( 3 ) در فاصله ميان « مغمّس » ( 4 ) « النخيل » ( 5 ) است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نكـ : متن « المشترك وضعاً . . . » صفحات 86 و 87 . ولي متن ياقوت در معجم البلدان ، ج2 ، ص74 ـ 72 چنين است :
« اثبره » چهار مكان است : ثبير غيني ، ثبيرالأعرج و ثبير ديگري كه نام آن به خاطرم نيست و ثبير منا . اصمعي مي گويد : ثبيرالأعرج ( كوهي ) است مشرف بر مكه ، بر سمت « حق الطارقيين » است . آنگاه مي افزايد : و ثبير غيني و ثيبرالأعرج هر دو همان حِرا و ثبير هستند . . .
و ياقوت پس از آن مي نويسد : در مكه ثبيرهايي جز آنچه گفتيم وجود دارد ؛ ازجمله ثبيرالزنج كه در آنجا سياهان بازي مي كردند و ثبيرالخضراء و ثبيرالنصع كه همان كوه مزدلفه است و ثبير احدب كه همه آنها در مكه هستند و ثبيري نيز در ديار مزينه وجود دارد .
2 ـ روشن است كه مؤلف نسخه ناقصي از « المشترك . . . » را در اختيار داشته كه آن را « مختصر معجم البلدان » مي نامد و همين باعث شده كه اين همه به تحليل و تفسير و حاشيه بپردازد ، ولي اگر نسخه درستي ـ مانند آنچه امروزه به چاپ رسيده ـ در اختيار وي بود ، نام همه ثبيرها را به طور كامل مي آورد .
3 ـ در اخبار مكه « طارقيين » آمده است .
4 ـ مُغَمَّس ( به فتح ميمِ دوم و نيز به كسر دوم ، كه مشدد است ) هم آمده ، نكـ : الروض الأُنُف ، ج1 ، ص68
5 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص280
517 |
كه بدين ترتيب اشاره اي در شناساندن محل آن نيز شده است .
زمخشري از اثبره ها ، تنها به ثبير غَيْنا و ثَبير اَعرج اشاره كرده است . او ضبط آن را نيز آورده و گفته است : ثيبر غينا و ثبير اعرج به هم نزديكند . من خود سخن زمخشري را نديده ام ولي استاد ما قاضي مجدالدين لغوي شيرازي اين سخن را از وي نقل كرده است . وي مي نويسد : « و زمخشري ثبير غينا و ثبير اعرج را دو كوهي مي داند كه اُفاعيّه ( دره اي كه از منا كشيده شده ) در ميان آنها قرار دارد . در مورد « ثبير زِنْج » نيز كه ياقوت از آن ياد كرده ، گفته مي شود : كوهي است در پايين مكه كه مردم آن را « نوبِي » مي خوانند .
ثبيرالخضراء نيز كوهي است مشرف به جايي در جاده منا كه آن را خضير مي خوانند و مكان مشهوري است و نِصْع ، بنا به نظر استاد ما قاضي مجدالدين شيرازي ، به كسر نون و سكون صاد است و در سخن ياقوت اشاره است به اينكه : ثبيري كه درباره اش مي گويند : « أشرق ثبير كيما نغير » ، همان ثبير منا است كه به آن ثبيرالأثبره نيز مي گويند و اين ، با سخن ازرقي تناقض دارد .
4ـ جِعْرانه ؛ جايي است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از فتح مكه و پس از بازگشت از طائف ، از آنجا مُحرِم شدند ؛ محلي است معروف ميان طائف و مكه و البته به مكه نزديك تر است ، و به گفته باجي مالكي ، ميان آن تا مكه ، چيزي حدود هجده ميل فاصله است .
فاكهي مي نويسد : « جِعْرانه جايي است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از آن احرام عُمره آغاز كرد و در فاصله يك بريد ( 1 ) تا مكه واقع است . » گفتني است اين مطلب با آنچه الباجي ذكر كرد ، تعارض دارد .
حدّ حرم از آن سمت نُه ميل است كه البته بيشتر هم گفته شده و پيشتر در حدود حرم شريف گفته شد كه دوازده ميل است . سُهيلي يادآور شده : اين مكان به نام زني خوانده شده كه جِعْرانه لقب داشته است . نام آن زن « رَيْطَه » دختر سعدبن زيد منات بن تميم بودهو گفته شده كه از قريش است . سُهيلي در سخن از آيه : { وَلاتَكونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فاصله اي كه نامه رسان در يك روز طي مي كند و تقريباً دوازده ميل است .
518 |
بَعْدِ قُوَّة . . . } ( 1 ) اين مطلب را آورده است كه مضمون آن را نقل كرديم . البته سهيلي گوينده اين سخن را كه « اين زن از قريش است » روشن نساخته ، ولي فاكهي اين نكته را بيان كرده است ؛ او مي گويد : حسن بن حسين ازدي ، از دو نفر ، از ابن كلبي ، از پدرش ، از ابوصالح ، از ابن عباس نقل كرده كه گفت : آيه : { وَلاتَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة . . . } درباره « زني از قريش از خاندان تَيْم بن مُرَّه نازل شده است كه به او رَيْطه بنت كعب مي گفتند . لقب او جِعرانه و مادر اسدبن عبدالعُزّي بوده كه چنين كاري از وي سر زد و زن احمقي بود » .
فاكهي با سند خود از سُدّي در تفسير اين آيه نقل كرده كه گفت : زني در مكه به نام « حرفا » ريسندگي مي كرد و پس از رشته كردن ، رشته هاي خود را باز مي كرد ( پنبه مي كرد ) و مي گويد : ابن جُرَيج گفت : ابوالهُذَيل گفته است : حرفا در مكه بود و هر چه را مي بافت ، پنبه مي كرد .
و مجاهد در تفسير آيه : { وَلاتَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها . . . } مي گويد : مقصود ، زناني از اهل نجد هستند كه رشته هاي خود را باز مي كنند و با پشم مخلوط مي سازند و دوباره آن را مي ريسند .
مكاني در جِعْرانه كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در آنجا احرام پوشيد
ازرقي در روايتي كه سند آن به خودش منتهي مي شود ، گفت : جدّم از زنجي و او از ابن جُرَيج و او نيز از زيادبن محمدبن طارق نقل كرده كه به وي گفته است : او ( محمدبن طارق ) همراه با مجاهد از جعرانه به عمره آمد و از پشت تنگه ، در آنجايي كه سنگ نصب شده است ، احرام پوشيد و گفت : از همين جا بود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مُحرِم گرديد و من كسي را مي شناسم كه براي نخستين بار روي آن پشته مسجدي ساخت . او مردي از قريش بود ( نام وي را نيز آورده ) و از پول خود نخلي در كنار آن كاشت و اين مسجد را بنا كرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نحل : 92
519 |
ابن جُرَيج مي گويد : با ابومحمدبن طارق ملاقات كردم و از وي در اين باره پرسيدم . گفت : اتفاقاً من و مجاهد در جِعرانه بوديم ، او به من خبر داد مسجد اقصي كه در پشت تنگه در « عدوة القصوي » قرار دارد ، جاي نماز پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بوده ؛ آن گاه كه در جعرانه حضور داشت . آن گاه مي افزايد : و اما اين مسجد را مردي از قريش بنا كرد و از ديوار به عنوان « ميقات » بهره گرفت . ( 1 ) ابن خليل نيز از ابن جُريج نقل كرده است : مردي كه مسجد پاييني را ساخت « عبدالله بن خالد خزاعي » است .
واقدي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از مسجد اقصي ، در پايين تنگه ، در « عدوة القصوي » ، در جِعرانه احرام پوشيد و مصلاّي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگامي كه در جِعرانه حضور داشت ، همين مسجد بوده است . در مورد مسجد پاييني بايد گفت : آن را مردي از قريش بنا كرد و آن ديوار را مرز آن قرار داد و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تنگه را محلّ احرام دانسته است . احرام پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در شب چهارشنبه دوازده شب مانده به ( پايان ) ذي قعده ( 2 ) بوده است .
محبّ طبري پس از ذكر اين مطلب از واقدي مي گويد : از همين جا ، مردم مكه ، همه ساله در شب هفدهم ذي قعده احرام مي پوشند . اين سخن مخالف سخن واقدي است . آنچه محب طبري گفته ، با آنچه ما خود از مردم مكه شنيده و ديده ايم ، مغايرت دارد . مردم مكه روز شانزدهم ذي قعده از مكه خارج مي شوند و روز هفدهم را در جِعرانه اقامت مي كنند و شب هجدهم نماز مغرب را در همانجا مي خوانند و مُحرم مي شوند و رو به مكه مي آورند . اين با آنچه واقدي گفته ، سازگاري نيست . هر چند در برخي سال ها ترسي بر مردم چيره مي شود و پيش از غروب روز هفدهم ( ذي قعده ) از جعرانه مُحرم و خارج مي شوند و شايد پيش از نماز عصر بيرون مي روند . خبري كه واقدي در تاريخ و زمان عمره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از جِعرانه بيان كرده ، معروف است و همگان مي دانند محمد بن سعد ، مُنشيِ واقدي خبر ضعيفي را آورده كه متن آن ـ بنا به گفته حافظ ابوالفتح بن سيّدالناس يعمري در پاسخ به پرسش هايي كه ابن اَيبك دمياطي از وي به عمل آورده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص207
2 ـ در سال نهم هجري .
520 |
بود ـ از اين قرار است :
ابن سعد گويد : محمدبن سابق خبرمان داده است كه ابراهيم بن طهمان از ابو زبير از عقبه ، خدمتكار ابن عباس نقل كرده كه گفت : زماني كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از طائف آمد ، در جِعرانه منزل گزيد و درآنجا غنايم را تقسيم كرد و از همانجا به عمره رفت و اين ، دو شب مانده به پايان شوال بود . ( 1 )
ابوالفتح ياد شده مي گويد : « آنچه ذكر شد ضعيف است و آنچه نزد اهل سيره شناخته شده و مسلّم است ، آن است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در شب پنجشنبه ، پنج شب گذشته از ذي قعده به جعرانه رسيد و سيزده شب در آنجا اقامت گزيد و هنگامي كه قصد مدينه كرد ، شب چهارشنبه دوازده شب مانده از ذي قعده ، شبانه آنجا را ترك كرد و براي عمره ، احرام پوشيد و وارد مكه شد » .
جِعرانه بنا بر مذهب مالكي و شافعي و ابن حنبل و ديگر علما ، بهترين ميقات عمره از مكّه است ؛ زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از همين مكان مُحرِم گرديد .
در ضبط دو حرف « عين » و « راء » جعرانه ، اختلاف وجود دارد ؛ نووي در « تهذيب الأسماء والّلغات » مي نويسد : « جِعْرانه » ، به كسر جيم و سكون عين و تخفيف راء ، صورت صحيح از نظر امام شافعي و اصمعي و اهل لغت و محققان محدث و ديگران است . كساني هم به « عين » كسره و به « راء » تشديد مي دهند كه نظر عبدالله بن وهب و بيشتر محدثان است .
صاحب « مطالع الأنوار » مي نويسد : اهل حديث اين كلمه را با تشديد يا تخفيف ادا مي كنند و هر دو درست است . اسماعيل قاضي از علي بن مديني نقل كرده كه : اهل مدينه و حديبيه اين كلمه را سنگين و اهل عراق سبك ادا مي كنند . ( 2 ) از جمله فضائل گردنه جعرانه چيزي است كه جندي در فضيلت مكه بيان كرده است . بنا به روايتي كه از وي رسيده ، چنين آمده است : عبدالوهاب بن فليح از سعيدبن سالم قدّاح ، از سعيدبن بشير ، از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نكـ : به نقل از ابن سيدالناس « عيون الأثر » ، ج2 ، ص280
2 ـ تهذيب الاسماء ، ق2 ، ص59 ـ 58 و در آن آمده است : « آن دو را سبك ادا مي كنند » .
521 |
عبدالكريم جردي ، از يوسف بن ماهك نقل كرده كه گفت : سيصد پيامبر از جِعْرانه عمره آغاز كردند ودر مسجد خيف ، هفتاد پيامبر به نماز ايستادند . در جعرانه آب بسيار گوارايي وجود دارد كه گفته مي شود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) محلّ آب را با دست مبارك خود لمس كرد و از همانجا آب فواره زد و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و مردم از آن نوشيدند و گفته شده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيزه خود را در زمين فرو كرد و همانجا آب بيرون زد . اين هر دو خبر در كتاب فاكهي آمده است .
5 ـ جمار ؛ ( جمع جمره ) است كه در ويژگي حج ذكر شده و در منا قرار دارد . از ابن سيده لغوي ( 1 ) صاحب « المُحْكَم » نقل شده است كه : جمار در عرفه است . اين گفته قطعاً نادرست است و ما تنها به دليل شگفت بودن ، از آن ياد كرديم . اين موضوع را سهيلي در كتاب خود « الروض الأُنُف » از وي نقل كرده ؛ زيرا از ابن سيده مطلبي را كه در كتاب خود « المحكم » آورده ، نقل كرده و آن را نادرست دانسته است . سهيلي پس از آن مي گويد : ابن سيده درباره جمار ، در كتاب ديگري مي نويسد : « همان جايي است كه در عرفه واقع است » و اين خطايي است كه هيچ كس مرتكب نشده است و لغزشي نابخشودني است و ابن سيده از اين لغزش ها و خطاها ـ به هنگامي كه از نسب و غيره سخن مي گويد ـ فراوان دارد .
جمره اوّل همان است كه در كنار مسجد خِيف واقع شده و جمره مياني ، ميان جمره ( اولي ) و جمره عقبه است و آخري همان جمره عقبه است كه از همه جمره ها به مكه نزديك تر است و رمي آن به همين ترتيب ، مورد نظر مذهب امام مالك است و اگر به اين صورت انجام نشود و در وقت اداي آن ـ كه به قول مشهور ، روز است ـ انجام نگيرد ، مستوجب خون ( قرباني ) است .
ازرقي درباره فاصله ميان اين جمره ها و نيز ميان جمره اول و درِ مياني مسجد خيف در منا ، سخن گفته است . او در روايتي كه سند آن به خودش مي رسد ، آورده است : از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حافظ ابوالحسن علي بن اسماعيل اندلسي ، در لغت و زبان عربي از برگزيدگان و صاحب رأي بود . كتاب وي « المحكم » كتاب جامعي است كه طبق ترتيب كتاب « العين » تصنيف شده است . او « المخصص » را نيز تصنيف كرده است . وي در سال 458 هـ . وفات يافت .
522 |
جمره عقبه كه اوّلين جمره در كنار مكه است تا جمره مياني 487 ذرع و دوازده انگشت است و از جمره مياني تا جمره سوم كه كنار مسجد منا قرار دارد 305 ذرع است و فاصله جمره اي كه كنار مسجد منا قرار دارد تا درِ مياني مسجد خيف ، 1321 ذرع است . ( 1 )
يكي از دوستان اين فاصله ها را اندازه گرفت و من حضور داشتم و نتيجه اين بودكه فاصله جمره عقبه تا جمره مياني 208 ذرع آهني و فاصله ميان جمره مياني و جمره اوّل 275 ذرع آهني و فاصله ميان جمره اوّل ـ كه در كنار مسجد خِيف قرار دارد ـ تا درِ بزرگِ مسجد خيف واقع در سمت راست كسي كه به طرف عرفه مي رود 1254 ذرع و يك ششم بود .
ازرقي اندكي درباره جمره عقبه سخن گفته است كه براي استفاده ، آن را باز مي گوييم . او در مطلبي با عنوان : « در تغييراتي كه در پهنه سرزمين كعبه صورت گرفت » مي نويسد : ( مكان ) جمره از بين رفته بود و در جاي خود قرار نداشت . مردم نادان با پرتاب سنگ ، آن را جابه جا كرده بودند و از آن غفلت شده بود و اندكي از جاي خود تكان خورده بود . او آن را به جاي خود ـ كه تا كنون نيز قرار دارد ـ بازگرداند و در پشت آن ديواري بلند ساخت و مسجدي چسبيده به آن ديوار بنا كرد تا كسي كه مي خواهد از بالا سنگ پرتاب كند ( رمي انجام دهد ) موفّق به اين كار نگردد . در رميِ جمره سنت ( پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ) آن است كه رمي كننده طوري بايستد كه مكه در سمت چپ و منا در سمت راست او قرار داشته باشد ؛ همچنان كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و اصحاب او پس از وي انجام دادند . ( 2 ) كسي كه ازرقي از وي با ضمير « او » در اينجا ياد كرده است ، « اسحاق بن سلمه صائغ » است كه متوكل عباسي براي كارهاي مربوط به كعبه و غيره ، مأمورش ساخته بود .
6ـ حَجُون ؛ كوهي در مرز محصّب است در معلاّة كه قبرستان اهل مكه است و در سمت چپ كسي قرار دارد كه وارد مكه مي شود و سمت راست كسي است كه به سوي منا مي رود . اين همان كوهي است كه مردم گمان مي كنند قبر عبدالله بن عمربن خطاب در آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص185
2 ـ همان ، ج1 ، ص303
523 |
است ، ولي آن گونه كه متوجه شديم ، اين حقيقت ندارد و احتمال دارد ( قبر در ) كوهي باشد كه روبه روي آن در سمت چپ رو به داخل وادي است كه مردم آن را وادي « عفاريت » مي نامند و هر دو كوه مشرف بر اين وادي هستند و چه بسا همان وادي باشد كه به آن شعب الصفا صفا السباب مي گويند .
اين كه حجون در همين سمت از معلاة قرار دارد ، به روشني از سخن ابوالوليد ازرقي در كتاب وي « اخبار مكه » و نيز از سخن اسحاق خزاعي راوي كتاب ازرقي بر مي آيد . خزاعي اين مطلب را در بخشي كه ازرقي از « حد محصّب » ياد كرده ، وارد كتاب او نموده و همين باعث شده كه ما حَجُون را يكي از دو كوهي بدانيم كه سخن ازرقي دلالت بر آنها دارد . ( 1 ) بر اساس آنچه او و خزاعي در تعيين سمت حجون بيان كرده اند ، مردم اعتقاد دارند كه حجون همان كوهي است كه راه كوهستاني « كداء » ـ كه مستحب است فرد مُحرم از آن راه وارد مكه شود ـ در آن واقع است .
محبّ طبري نيز مطلبي در « القري » در تأييد اين نكته آورده است ؛ او مي گويد : « حَجُون » كوهي است در محصّب و قبرستان اهل مكه به شمار مي رود . شاعر مي گويد :
كأن لم يكن بين الحَجُون إلي الصّفا * * * أنيس ولم يُسْمِر بمكة سامرُ ( 2 )
ابوموسي مديني در « يتيمَه » خود آورده است كه حجون همان كوه مشرف در كنار شعب جزّارين در مكه است . گفتني است : شايد او از كوهي ياد كرده كه در سمت راست سرازيريِ راه كوهستاني بالايي بر قبرستان است ؛ زيرا در كنار آن گردنه اي است كه شعب جزّارين ناميده مي شود ؛ اين احتمال هم وجود دارد كه همان كوه مشرف بر قبرستان در سمت چپ سرازيري راه كوهستاني باشد و ـ چنان كه شاعر هم گفته است ـ قبرستان ميان آن و صفا قرار داشته باشد .
شِعْبي كه به آن شعب جزارين مي گويند ، همان « شعب نور » است و هماني است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص160
2 ـ همان ، ج1 ، ص97
524 |
شيخ ابولكوط در آن به خاك سپرده شده است . در اين كه اين شعب ، همان شعب جزّارين باشد ، جاي ترديد است . همچنين درباره احتمال ديگري كه در توضيح شعب جزارين آمده و نيز در آنچه مردم مي گويند « حجون همان كوهي است كه راه كوهستاني مورد اشاره در آن واقع است ، و از سخنان محبّ طبري نيز بر مي آيد » ، جاي ترديد وجود دارد ؛ زيرا با آنچه ازرقي درباره حجون گفته ، مغايرت دارد . سخن خزاعي نيز كه گفته است حجون ـ همچنان كه اشاره شد ـ در جهت مقابل راه كوهستاني است ، با نظر ازرقي سازگاري دارد . ازرقي و خزاعي از هركسِ ديگري به اين مسأله آگاه ترند و بهتر است به سخن آنها اعتماد كنيم .
متن سخن ازرقي با عنوان « محل ها ، كوه ها و تنگه هاي واقع در معلاّة مكه و پيرامون آن » اين گونه آمده : حَجون كوهي است روبه روي « مسجدالبيعه » كه به آن « مسجد الحرس » مي گويند و در آن راه كوهستاني است كه از ديوار « عوف » در « ماجلَين » ( كه هر دو بالاي خانه مال الله ، به سمت شعب جزارين قرار دارد ) ، در زمان جاهليت در پايين شعب جزارين ، قبرستاني وجود داشته است . ( 1 )
متن سخن خزاعي هم ، چنين است : حَجُون كوه مشرف بر مسجد الحَرس در بالاي مكه ، در سمت راست كسي است كه بالا رود و نيز مشرف بر شعب جزارين و پايين آن در خانه « اَبي دُبّ » به سمت قبّه است كه مسجدي كنار موقوفه خيريّه امّ زُبيده ( دختر جعفربن ابي منصور » است . وجه استدال در سخن خزاعي درباره تعيين سمت حجون آن است كه او حجون را واقع در قسمت معلاّي مكّه يماني دانسته است و بدون ترديد همان جهتي است كه ما نيز بدان اشاره كرديم . وجه استدلال در سخن خزاعي كه مي گويد در سمت راست كسي است كه بالا مي رود ، آن است كه حجون تنها در صورتي در اين سمت قرار مي گيرد كه ( آن كس ) در جهتي كه گفتيم ، قرار گرفته باشد . نووي در « شرح مسلم » درباره حجون مطلبي نزديك به آنچه خزاعي گفته ، به طور مختصر آورده است ؛ زيرا در توضيح سخن مي گويد : حَجون ( با فتح حاء و ضم جيم ) در شمار حرم مكه است و كوهي است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص273
525 |
مشرف بر مسجد حرس در بالاي مكه ، سمت راست كسي كه در محصّب به طرف بالا مي رود . وجه استدلال در اين سخن نووي در مورد آنچه كه در توضيح حجون گفتيم ، مانند همان استدلالي است كه از سخن خزاعي داشتيم و پيش از اين گفته شد . فاكهي نيز مطلبي در تأييد گفته ازرقي مبني بر قرار داشتن حجون در بخش بالاي مكه يماني و نيز در معرفي آن دارد . فاكهي از جمله آگاهان به اخبار مكه است و سخن وي تأييدي بر گفته هاي ازرقي و خزاعي درباره حجون است . ( خداوند آگاه است ) .
« شعب جزارين » امروزه شناخته شده نيست ؛ هر چند ميان باروي مكه و كوهي كه به آن جبل ابن عمر مي گويند مكاني شبيه دره وجود دارد كه شايد همان شعب جزّارين باشد .
شعب جزّارين ، به گفته ازرقي همان شعب ابي دُبّ است . او گفته است كه « ابي دُبّ » مردي از خاندان سوائة بن عامر بوده است . ( 1 ) ديوار عوف كه ازرقي در معرفي حجون ذكر كرده ، امروزه شناخته نيست . شايد بوستاني باشد كه در كوهي به نام جبل ابن عمر واقع است ؛ چراكه از آنجا مي توان به كوه ياد شده رفت . ممكن است اين خود تأييدي بر يكي از دو احتمالي باشد كه گفتيم اين كوه مي تواند همان كوه حجون باشد . اين مطلب از نزديكي آن به ماجلين كه ازرقي ياد كرده نيز مورد تأييد قرار مي گيرد و اين دو ( ماجلين ) به گمان قوي ، دو بركه منسوب به صارم هستند كه يكي از آنها چسبيده به باروي مكه است .
سُهيلي در توضيحي راجع به حجون ، سخن شگفتي آورده ، او در « الروض الأُنُف » مي گويد : حجون در فاصله يك فرسخ و يك سوم فرسخي مكه است . ( 2 ) اين مطالب با واقعيت تعارض دارد . آنچه كه محبّ طبري در ضبط كلمه « حجون » گفته و پيش از آن نووي در « شرح مسلم » بيان كرده و صاحب المطالع نيز آن را با فتح « حاء » دانسته و ابن ملكان آن را با ضم « حاء » آورده ، حال آن كه با حاء فتحه دار ، معروف تر است . اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص272
2 ـ الروض الأُنُف ، ج1 ، ص138
526 |
مكان از جمله مكان هايي است كه پس از تأليف اين كتاب ، مورد بازديد قرار دادم ؛ زيرا تا پيش از نوشتن آن ، تنها به سخن محبّ طبري دست يافته بودم ، ( پس از اين آگاهي ) آنچه مردم درباره « حجون » مي گفتند برايم مسجّل گشت و زماني كه به سخن ازرقي و خزاعي مراجعه كردم ، دانستم كه سخن ايشان درست است . از اين رو اين بخش را به اين صورت به نگارش در آوردم .
7ـ حُدَيبيه ؛ جايي است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وقتي از مدينه ، در حال احرام قصد ورود به مكه را داشت و چون مشركان مانع از اين كار شدند ، در آنجا ـ كه چاه معروف به « شميس » در آن قرار دارد و در جاده جدّه واقع است ـ اقامت گزيد .
صاحب « المطالع » مي نويسد : حديبيه روستايي نه چندان بزرگ است وبه نام چاهي كه در آنجا ، كنار مسجد شجره واقع است ، شهرت يافته است . آيا اين مكان به گفته مالك ، در محدوده حرم مكه است يا بنا به نظر ماوردي در غير حرم ؟ يا اينكه بنا به گفته شافعي و ابن عطار بخشي از آن در حرم و بخشي ديگر در غير حرم واقع شده است ؟
حديبيه در جايي نيست كه به آن حدّه مي گويند كه در جاده جدّه نزديك اين مكان مي باشد و فاصله زيادي تا مكه دارد ؛ زيرا حديبيه خيلي از آن پايين تر و به مكه نزديك تر است . در ضبط اين نام نيز اختلاف است ؛ برخي ياي دوم آن را مخفف و برخي مشدّد مي دانند و بنا به نظر نووي در « تهذيب » هر دو قول مشهور است . وي مي نويسد : « حديبيه به ضمّ « حاء » و فتح « دال » و تخفيف « ياء » است و شافعي و اهل لغت و برخي اهل حديث چنين ضبط كرده اند ، ولي بيشتر محدثان آن را با تشديد « ياء » مي دانند و هر دو وجه مشهور است . » ( 1 ) حديبيه در ديدِ شافعي ها ، به استثناي شيخ ابوحامد ، پس از جِعرانه و تنعيم ، بافضيلت ترين ميقات ها است ، ابوحامد حديبيه را بر تنعيم مقدّم و برتر مي داند .
8 ـ ذوطوي ؛ جايي است كه غسل كردن مُحرِم در آن مستحب است و بنا به آنچه از گفته ازرقي بر مي آيد ، جايي است كه به آن « بين الحَجُونَين » مي گويند . وي از روايتي كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تهذيب الأسماء واللغات ، ق2 ، ج1 ، ص81
527 |
سند آن به خودش مي رسد ، چنين نقل كرده است : دشت طوي ميان سرازيري راه كوهستاني قبرستان معلاّة به سمت راه كوهستاني القصوي است كه به آن « خضراء » هم مي گويند ، و به طرف قبرستان مهاجرين پايين مي رود . ( 1 )
در صحيح بخاري مطلبي در تأييد اين گفته موجود است . قاضي بدرالدين بن جماعه بنا بر نقل قول پسرش قاضي عزالدين از وي كه دايي ام آن را برايم باز گفت ، اين مطلب را صريحاً بيان كرده است و نووي نيز مي گويد : ذوطوي جايي است در پايين مكه ، در جاده اصلي عمره كه امروزه به « آبار زاهر » معروف است . ( 2 ) داودي نيز در نقل قول از صاحب « المطالع » مي گويد : « ذوطَوي » همان « ابطح » است » كه البته بعيد مي نمايد .
حرف « طاء » طوي سه حالت ( يعني مكسور و مفتوح و مضموم ) دارد و با الف مقصور است و بنا به نظريه ائمه مذاهب چهارگانه ، غسل كردن محرم در آن مستحب است . هر چند دوستان ما ( مالكي ها ) اين كار را براي زني كه در حيض و نفاس باشد ، مستحب نمي دانند ؛ زيرا به اين گونه زنان توصيه نشده كه پس از قدم گذاشتن به مكه ، به طواف بپردازند و ( مي دانيم كه ) غسل براي طواف ، مقرر شده است . بلكه از مُحرم خواسته مي شود در صورتي كه در راه آن بود ، غسل كند .
9ـ رَدْم ؛ كه برخي شافعي ها از آن ياد كرده اند . فرد محرم وقتي رهسپار مكه است ، در آنجا به دعا مي ايستد و همان ردم ( آب بند ) عمربن خطاب در بالاي مكه است كه مردم آن را مي شناسند . علت احداث آن نيز از اين قرار است : در زمان خلافت وي سيل معروف به سيل « امّ نَهْشَل » جاري شد . سيلاب وارد مسجدالحرام گرديد و مقام را از جاي خود در آورد و ناپديد كرد و از آنجا كه اين واقعه بر عمر گران آمد ، اين آب بند ( ردم ) را ساخت تا مسجدالحرام مصون بماند .
10ـ صفا ؛ و آن ابتداي سعي است و بنا به گفته چند تن از علما ؛ از جمله ابوعبيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص297
2 ـ تهذيب الأسماء و اللغات ، ق2 ، ج1 ، ص115 ، و نووي مي گويد : طوي با فتح « طاء » است كه ضمّه و كسره آن نيز جايز است ، واوِ مخفف آن نيز مفتوح است .
528 |
بكري و نووي ، ( 1 ) در پايين كوه ابوقبيس و جايي مرتفع از كوه است كه پله دارد و داراي سه طاق است و پلكان از بالا تا پايين طاق ها را در برمي گيرند . از اتاق اول تا دوم سه پله است كه تا وسط طاق مي رسد و زير طاق ها نيز يك پله و پايين آن پاانداز وسيعي است . پس از آن نيز سه پله و باز پاانداز بزرگي همچون پاانداز نخست قرار دارد ، كه به زمين مي رسد و گويي روي آن خاك ريخته شده و ( در حال حاضر ) از نظر پنهان گشته است . عرض سه پله اي كه در فاصله دو پاانداز قرار دارند ، دو ذرع و نيم به ذرع آهني است . زير پا انداز پاييني كه به زمين مي چسبد ، پلكان در خاك فرو رفته اي است كه داراي هشت پله بوده است و پايين آن پاانداز ديگري همچون پاانداز قبلي است . پس از آن دو ، پله و زير اين دو پله ، سنگ بزرگي قرار دارد كه مي تواند از كوه باشد . اين پلكان دفن شده را ، تنها روبه روي طاق مياني طاق هاي « صفا » مي توان ديد و ظاهراً در برابر دو طاق ديگر نيز چنين چيزي وجود دارد . فاصله ميان طاق مياني صفا تا انتهاي پلكان دفن شده ، هجده ذرع آهني است كه در حضور خودم و پس از آنكه پلكان ياد شده مورد حفاري قرار گرفت ـ در هفدهم شوّال سال 814 ـ اندازه گيري شد . آغاز كار حفاري در روز شنبه پانزدهم شوال همان سال بود .
مردم براي تماشاي پله هايي كه ( پس از حفاري ) ظاهر مي شد گروه گروه هجوم مي آوردند و خوشحالي و سرور زايدالوصفي آنان را در بر گرفته بود ؛ زيرا بسياري از سعي كنندگان بهويژه سواره ها به پله اي كه اكنون نمايان شده بود ، نمي رسيدند . علت حفاري ما نيز وجود شايبه عدم صحّت « سعي » از سوي يكي از فقهاي مكه در روزگار ما درباره كساني بود كه به اين پله نرسند ؛ زيرا يك فقيه شافعي اشاره كرده بود كه در صفا پله اي هست كه شايسته است سعي كننده احتياطاً به آن نيز برسد تا بر درستي ( سعي خود ) يقين كند . متن اين نظر را خواهيم آورد و اين سخن به معناي آن است كه احتمالا برخي از پله هاي كنوني ، بعداً ايجاد شده اند ؛ چون جز آنها پله اي وجود ندارد كه سخن را حمل بر آن كنيم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ منبع پيشين ، ج1 ، ق2 ، ص181
529 |
فقيه مورد نظري كه اين نكته به ذهنش رسيده بود ، برايم چنين گفت : ظاهراً مراد از پله هاي ايجاد شده غير از اين پله نمايان شده است كه البته با حفاري مسأله روشن مي گردد . ما نيز حفاري كرديم تا اين كه پله هايي را كه گفتيم ، نمايان گشت و خيلي بعيد است كه همه پله ها مدفون شده باشند و آنچه ظاهر است در جاي ديگري ساخته شده باشد ، به طوري كه در سعي ، ايستادن بر روي آنها ، جايز نباشد . مي توان گفت برخي از همين پله هاي مدفون شده ، جزو پله هاي ايجادشده هستند ، زيرا بنا بر آنچه از سخن ازرقي برمي آيد ، آنها در غير از محل سعي قرار دارند . در روايتي كه سند آن به خودش مي رسد ، آمده است : فاصله ميان ركن حجرالأسود تا صفا 262 ذرع و هجده انگشت است . ( 1 )
صفا كه ازرقي فاصله آن تا حجرالأسود را ذكر كرده ، همان محل سعي است و آنچه ازرقي در اندازه فاصله ميان صفا و حجرالأسود بيان كرده ، يا تا ابتداي پله هاي مدفون شده زير طاقهاست و يا تا خود طاق هاست و يا اين كه بالأخره بعد از آنها را هم شامل مي شود كه جز احتمال دوم ، در احتمال هاي ديگر ، جاي تأمل است . احتمال نخست از اين جهت جاي تأمل دارد و منتفي است كه از حجرالأسود تا ابتداي پله هاي دفن شده 221 ذرع و يك چهارم ذرع و يك هشتم ذرع آهني برابر با 253 ذرع دستي است ـ كه خود آن را اندازه گرفته ام ـ و مقدار نه ذرع و سه چهارم ذرع كمتر از رقم داده شده از سوي ازرقي براي فاصله ميان حجرالأسود تا صفاست و نشان مي دهد كه اين قسمت را منظور نكرده است .
احتمال سوم نيز از آنجا كه از حجرالأسود تا طاق مياني صفا 239 ذرع و يك چهارم و يك هشتم ذرع آهني است و به ذرع دستي و بنا بر اندازه گيري حضوري 273 و چهار هفتم ذرع است و از آنچه ازرقي آورده مقدار ده ذرع و پنج هفتم ذرع و سه چهارم و يك پنجم يك هفتم ذرع بيشتر است ، دلالت بر آن دارد كه پله ها را منظور نكرده است و احتمال چهارم نيز از اين نظر مشابه احتمال سوم است ؛ زيرا اگر احتمال سوم به دليل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص118
530 |
اختلاف اندازه آن با آنچه ازرقي گفته ، نادرست باشد ، احتمال چهارم به طريق اولي نادرست است ؛ چرا كه خيلي بيش از احتمال سوم ، اختلاف دارد ؛ بهويژه اگر گفته شود كه مراد ، محل ديوار خانه كعبه مشرف به صفا باشد ؛ چرا كه از طاق مياني تا آنجا ، هفده ذرع آهني است و به ذرع دستي نوزده ذرع و سه هفتم ذرع مي شود . اكنون كه معلوم شد همه اين احتمال ها ، غير قابل قبول است ، تنها احتمالِ باقي مانده ، همان احتمال دوم است كه با سخن ازرقي نيز همخواني دارد ؛ زيرا از ابتداي پااندازي كه زير سه پله قرار دارد تا آخر آن ـ كه بر فراز زير پله زير طاق مياني قرار دارد ـ ده ذرع دستي فاصله است و بنا به نظر ازرقي در فاصله ميان حجرالأسود تا صفا ، اين همان طاق اضافي به شمار مي رود . ازرقي فاصله ميان حجرالأسود تا صفا را بيان كرده تا نشان دهد بعد از آن ، محل سعي قرار دارد و پاانداز پاييني ياد شده از آن سوي فاصله مزبور ، محلي براي سعي خواهد بود و سعي كساني كه روي آن ايستاده باشند ، ان شاءالله صحيح است و سعي كننده نبايد فروتر يا فراتر از آن قدم بگذارد .
پاانداز ياد شده نيز هماني است كه روي آن را خاك گرفته است و بنابراين منتفي است و سخن توّهم آميز خلاف آن چيزي است كه محبّ طبري در « شرح التنبيه » آورده است . او مي گويد : در پايين و دنباله صفا ، پله هايي ساخته شد و لازم است كه سعي كننده در بالا رفتن از آنها احتياط كند ؛ چرا كه سطح زمين بالا آمده است و بدون بالا رفتن مي توان كعبه را ديد . همچنين مطلبي است كه نووي در « الإيضاح » آورده است و مي گويد : از واجباتِ سعي آن است كه همه مسافت ميان صفا و مروه طي شود و اگر حتي چند گام طي نشده بماند ، « سعي » درست نيست ، به طوري كه اگر سواره هم باشد بايد چهار پا را تا آنجا ببرد كه سمّ خود را بر كوه وارد آورد تا چيزي از مسافت ياد شده باقي نماند و سعي كننده پياده بايد در ابتدا و انتهاي سعي ، پاي خود را به كوه بچسباند ، به طوري كه هيچ فاصله اي باقي نماند و لازم مي آيد كه پاشنه پا را به پايين كوه مماس گرداند و سر انگشتان پاي خود را به طرف آنجايي كه مي رود بچسباند ؛ يعني در ابتدا پشت پاي خود را به صفا و در انتها انگشتان پاي خود را در مروه بچسباند و در بازگشت به
531 |
عكس عمل كند . اين در صورتي است كه بالا نرود ، اگر بالا رفت بهتر و كامل تر و نيكوتر است . بالا رفتن شرط نيست ، بلكه سنّت موكّد است . ولي ( بايد دانست كه ) برخي پله ها جديداً ساخته شده و بايد مراقب بود كه حتماً آنها را پشت سر قرار دهد تا سعي ناتمام نماند و پس از اطمينان بالا رود . برخي اصحاب قائل به وجوب بالا رفتن بر صفا و مروه به اندازه يك قامت هستند كه البته قول ضعيفي است و صحيح مشهور ، عدم وجوب است ، گر چه احتياط آن است كه براي رفع هر شبهه اي بالا رود .
ازرقي فاصله ميان صفا و مروه را بازگفته است . وي در روايتي كه سندش به خودش مي رسد ، گفته است : از صفا تا مروه ( طول يك طواف ) برابر با 5/766 ذرع و در نتيجه مسافت هفت طواف جمعاً برابر با 5/5365 ذرع است . ( 1 ) من خود اين فاصله را اندازه گرفتم و نتيجه آن شد كه از وسط ديوار صفا كه روبه روي نيم طاق مياني طاق هاي صفا قرار دارد تا پله اي كه در مروه است ، 672 ذرع و هفت هشتم ذرع آهني است كه به ذرع دستي برابر با 770 ذرع و يك هفتم است و از روبه روي نيمه طاق مياني طاق هاي صفا تا پلّه بالايي مروه ـ كه همچون دكه بزرگي است ـ يك هشتم كمتر از 680 ذرع است كه با 777 ذرع دستي برابري مي كند و رقمي كه ازرقي در مورد فاصله ميان صفا و مروه ذكر كرده ( 2 ) ، دلالت بر آن دارد كه آن را تا فراسوي پله مروه ، حساب نكرده و تنها به همانجا يا نزديكي آنجا بسنده كرده است ؛ زيرا اگر مي خواست تا فراسوي پله را به شمار آورد ، از رقمي كه ذكر كرده است ، بيشتر مي شد . حال آن كه رقم ارائه شده از سوي وي كمتر است .
آنچه درباره فاصله ميان وسط طاق هاي صفا تا پله مروه ، به ذرع دستي بيان كرديم نيز به رقم ذكر شده از سوي ازرقي نزديك است ، ولي ازرقي از همانجايي كه ما اندازه گرفتيم ، اندازه نگرفته ، بلكه از طرف طاق مياني اندازه گرفته است .
اندازه طاق هاي سه گانه صفا ، يك هشتم كمتر از 21 ذرع آهني است و طول آخرين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص119
2 ـ همان ، ج2 ، ص120
532 |
پلّه ، از پله هاي صفا كه به زمين نزديك تر است و روبه روي سه طاق صفا قرار دارد ، 22 ذرع آهني است .
نووي يادآور شده است كه : پهناي پله هايي كه در صفا قرار دارد ، حدود پنجاه پا ( فوت ) است . ازرقي نكاتي درباره پله هاي صفا و مروه آورده كه ذكر آنها خالي از لطف نيست . او در روايتي از خود مي گويد : جدّم احمدبن محمّد گفته است : صفا و مروه يكپارچه بوده و كسي كه به سعي مي پرداخت ( بدون هيچ مانعي ) از صفا به مروه مي رفت و بنا يا پله اي در اين فاصله وجود نداشت تا اينكه در زمان خلافت ابوجعفر منصور عباسي ، عبدالصمدبن علي پله هاي آنجا را بنا كرد كه تا به امروز وجود دارد و او نخستين كسي بود كه پله ها را ساخت . پس از آن و در زمان مبارك طبري در زمان خلافت مأمون ، آهك اندود شد . ازرقي يادآور شده است كه تعداد پله هاي صفا چهارده عدد است ( 1 ) و ابن جبير نيز تعداد پله هاي صفا را چهارده عدد ذكر كرده است ( 2 ) و نووي مي گويد كه پله هاي صفا يازده عدد است . ( 3 ) علت اين اختلاف نيز در آن است كه روي پله ها را خاك مي گيرد و زير خاك مدفون مي شوند و گمان نمي كنم ( نووي ) تعداد پله هايي را كه ذكر كرده به چشم ديده باشد ، بلكه از ازرقي و ديگران بازگو كرده است ؛ زيرا بعيد است كه از زمان نووي تا به امروز آن قدر زمين بالا آمده باشد كه اين تعداد پله مدفون شده باشند . و اين مطلب از پاسخ سليمان بن خليل به ابي حفص بن وكيل از شافعي ها كه بالا رفتن بر صفا و مروه را واجب دانسته است ، مورد تأييد قرار مي گيرد . او علت وجوب اين كار را در اين مي داند كه تنها با بالا رفتن مي توان فاصله آنها را طي كرد و اين پيش از پر شدن دره ميان آنها بود ؛ زيرا پله ها در آن زمان زياد بود و دره آن چنان گود بود كه بايد پله هاي زيادي طي مي شد تا كعبه به چشم مي آمد تا جايي كه گفته مي شد مهتران ايستاده در محل سعي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ و پله هاي مروه پانزده تاست . نكـ : اخبار مكه ، ج2 ، ص119 و در رحله ابن جبير ص84 : پله هاي مروه ، پنج عدد است .
2 ـ رحله ابن جبير ، ص84
3 ـ تهذيب الاسماء و اللغات ، ج1 ، ق2 ، ص181
533 |
همراه با نيزه هاي قائم ، كسي را كه در مسجدالحرام بود نمي ديد مگر نوك نيزه هايشان را ولي امروزه مي توان بدون اين كه از پله اي بالا رود كعبه را مشاهد كند . وجه استدلال نيز مطلبي است كه اشاره كرديم و آن اينكه سليمان بن خليل و نووي از نظر زماني به هم نزديك هستند و سليمان نزديك به پانزده سال زودتر از نووي وفات يافته است و اگر در زمان وي مي شد كعبه را به دليل بلندي زمين ، بدون بالا رفتن از پله ها مشاهده كرد ، در عصر نووي نيز چنين بوده است .
11ـ جاده ضَبّ ؛ كه مستحب است حاجيان در رفتن به عرفه ، از اين جاده عبور كنند و آن راهي است ميانبر از مزدلفه تا عرفه كه از پايين مأزمين ( يا مأزمان ) در سمت راست رو به عرفه مي باشد . ازرقي اين جاده را چنين معرفي كرده است : استحباب طي كردن آن براي حجاج به دليل روايتي است كه طبق آن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) زماني كه از منا قصد عرفه كرد ، از آن گذشت . اين مطلب را ازرقي از برخي مردم مكه نقل كرده است و از عطا نيز روايت كرده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از اين جاده عبور كرده و گفته است . راه ( حضرت ) موسي بن عمران ( عليه السلام ) است . ( 1 )
12ـ عَرَفَه ؛ كه جاي وقوف حاجيان است و خارج از حرم ( مكه ) و نزديك آن است . در تاريخ ازرقي وادي عُرَنَه ( با نون ) ( 2 ) و در برخي نسخه هاي آن وادي عرفه ( با فاء ) آمده است . محبّ طبري با ذكر اين مطلب در « شرح تنبيه » مي گويد : در نسخه معتبري چنين يافتم و وادي عرفه ( به فاء ) است و عين آن مفتوح است . استاد ما ابوعمرو بن صلاح اين مطلب را ذكر كرده و افزود است : اين وادي تا محلّ تقاطع وصيف ادامه دارد و پس از تأكيد بر اين نكته مي گويد : و دشت عُرَنَه و وادي عُرَنَه هر دو به عُرَنَه ( به ضم اوّل و فتح دوّم و سوّم ) اضافه شده اند .
محبّ طبري مي گويد : به نظر من در اين مورد جاي تأمل است ؛ زيرا او با اين كار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص193
2 ـ عرنه به ضم اول و فتح دوم و سوم ميان علمين كه حد عرفه است و علمين كه حد حرم است ، قرار دارد .
534 |
خواسته ابتدا و انتهاي عرفه رامشخص سازد و آن را ازكوه مشرف بر وادي عُرَنَه ( با نون ) دانسته كه تا « تقاطع وصيف » ادامه يافته است ، حال آن كه وادي عرفه ( با فاء ) است و نمي توان آن را وادي عُرَنَه ( با نون ) به حساب آورد ؛ چرا كه وادي عُرَنَه به سمت عَرَفَه نمي پيچد ، بلكه به سمت راست و شمال مكه امتداد پيدا مي كند و اگر از وادي عَرَفَه سخن به ميان مي آمد و آن را مرز مي شمرد ، درست تر بود . اين مرزبندي عُرَنَه را وارد عَرَفَه مي سازد .
محبّ طبري همچنين در « القري » مي نويسد : شافعي در « الأوسط » از مناسك خود گفته است : عَرَفَه پهنه اي در كنار وادي عُرَنَه و نه خود اين وادي و نه مسجد آن كه تا كوه روبه رويي در كنار بوستان ابن عامر و جاده « حصن » است و نه آن سوتر از اينها در شمار عَرَفَه نيست .
اين مطلب را صاحب « الشامل » تعريف كرده و شيخ ابوحامد اسفرايني شافعي نيز معتقد است كه شافعي در در گذشته گفته بود : عَرَفه در ميان كوه مشرف به كوه هاي روبه رو از راست و شمال است . سپس شيخ ابوحامد گفت : اين كوهِ مشرف ، به گمانم همان « جبل الرحمه » باشد و در « البيان » مي گويد : حدّ عَرَفَه در فاصله كوه مشرف بر وادي عُرَنَه تا كوه هاي روبه رويي در راست و شمال در كنار بوستان هاي ابن عامر و جاده حصن است .
محبّ طبري پس از نقل اين مطالب مي گويد : اين با آنچه شيخ ابوحامد تعريف كرده ، سازگاري دارد ، جز آنكه او كوه مشرف تا وادي عُرَنَه را افزوده و مثل اين كه اشاره به كوه درازي در انتهاي عَرَفه دارد كه بر ابتداي آن نيز مشرف است و اين مغاير باگمان شيخ ابوحامد است كه آن را همان جبل الرحمه دانسته است و آنچه در « البيان » آمده درست است . اين كه آن را به جبل الرحمه حمل كنيم نارواست ؛ زيرا عرفه محاط به آن است و اگر هم « خندمه » را جزء آن بدانيم ، پشت آن از عرفه بيرون مي رود . حال آن كه اهل خبره و آگاهان اتفاق نظر دارند كه خَنْدَمه جزو آن است و لذا در دشت ها و كوه هاي پشت آن ، طوايفي از اعراب گوناگون هستند و بي هيچ ترديدي خود را در آن ( وارد عرفه ) مي دانند و بدين ترتيب آنچه صاحب « البيان » ذكر كرده و به تنگه عرفه
535 |
افزوده است ، محل وقوف در عرفه را و احتمالا وسط آن را مشخص ساخته است و چه بسا سخن او كه از عُرَنَه نام برده ، به عَرَفَه تغيير يافته و گمان رفته كه عرفه ( به فاء ) غلط است ، در حالي كه چنين نيست و همان عرفه است و استدلال او نيز تأييدي بر همين نكته است .
گفتني است حدّ عرفه از سمت مكه ، كه چنين اختلافي در آن وجود دارد ، در حال حاضر كاملا روشن است و آن دو نشان ميان « علمين » است كه حد حرم از سوي عرفه را نشان مي دهد ، كه پيش از اين ، سه نشان ( علم ) بوده كه يكي از آنها در طرف « مغمّس » افتاده است كه جاي آن هنوز وجود دارد و من در همانجا سنگي افتاده ديدم كه روي آن نوشته شده بود : شاهزاده سپهسالار بزرگ مظفرالدين بن زيدالدين حاكم اِربل مأمور اميرالمؤمنين ، فرمان بناي اين سه نشان را در فاصله انتهاي سرزمين عرفه و وادي عُرَنه صادر كرد و حُجّاج خانه خدا حق ندارند تا پيش از غروب آفتاب ، از اين نشان ها ، فراتر روند و اين در تاريخ شعبان 605 بوده است . و مانند همين نوشته سنگي را بر روي سنگ ديگري كه در كنار يكي از آن دو علمِ ( نشان ) ديگر افتاده بود ، ديدم . بر اين دو عَلَم نوشته شده است : « فرمان بناي دو نشان عرفات » و آنگاه نويسنده افزوده است : « اين فرمان از سوي مستظهر عباسي است » و سپس مي گويد : « در سال 634 انجام شد » .