بخش 25
باب بیست و چهارم : خاندان محض بن جندل و پادشاهان مکه ( عمالیق ) خاندان محض بن جندل و نسب ایشان عمالیق ( شاهان مکه ) و نسب آنان حکمرانی طَسْم بر بیت الله الحرام
615 |
باب بيست و چهارم :
خاندان محض بن جندل و پادشاهان مكه ( عماليق )
خاندان محض بن جندل و نسب ايشان
مسعودي در تاريخ خود مي نويسد : « گروه هاي مختلف در نسبت قوم شعيب بن تويل ( 1 ) بن رغويل ( 2 ) بن مَدْيَن بن عنقاء بن مَدْيَن بن ابراهيم خليل ( عليه السلام ) اختلاف نظر دارند ؛ زبان شعيب عربي بوده است . برخي معقتدند كه قوم شعيب از اعراب پراكنده وامت هاي منقرضند و برخي برآنند كه از فرزندان محض بن جندل بن يعصب بن مدين بن ابراهيم خليل هستند و شعيب برادر نسبي آنها است . ايشان چندين پادشاه بودند كه در ممالك پراكنده يا نزديك به هم ، پراكنده شدند . نام آنها بدين قرار بود : ابجد ، هَوَّز ، حُطّي ، كَلَمُن ، سَعْفَص ، قُرشَت و اينان همچنانكه گفتيم از خاندان محض بن جندل هستند : حروف جُمَّل نام اين پادشاهان است كه شامل بيست و چهار ( 3 ) حرف به حساب جُمل مي شود .
مسعودي پس از آن ، مي نويسد : ابجد پادشاه مكه واطراف حجاز بود . هوّز و حُطّي دو پادشاه در بلاد « وَجّ » بودند كه شامل سرزمين طائف و قسمتهايي از سرزمين نجد بوده و به طائف متصل بوده است . كَلَمُن و سَعْفَص و قُرَشَت نيز سه پادشاه مَدْيَن و يا بلاد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در اصل چنين است ، ولي « در تاريخ مسعودي » « نويل » و در يك نسخه نيز « نوفل » آمده است .
2 ـ در اصل چنين است ، ولي در « تاريخ مسعودي » « رعويل » آمده است .
3 ـ در نسخه اي از تاريخ مسعودي بجاي بيست و چهار ، بيست و نه ( 29 ) آمده است .
616 |
مهر ( 1 ) بوده اند .
كلمن بر سرزمين مدين حكومت مي كرد . كساني نيز هستند كه مي گويند كَلَمُن پادشاه همه سرزمين هايي بوده كه نام برديم و اين كه عذاب يوم الظُّلّه ( ابري ) در ملك كَلَمُن بوده است .
مسعودي پس از آن مي نويسد : منتصربن منذر مُزَني اين پادشاهان را طي ابياتي برشمرده است از جمله :
ملوك بني حُطّي و سَعْفَص ذي النَّدي * * * و هَوَّز أرباب السنيّة والحجر
هموا ملوك الحجاز و وجه * * * كمثل شعاع الشمس أو صورة البدر
از اين پادشاهان اخبار شگفتي نيز نقل شده است .
عماليق ( شاهان مكه ) و نسب آنان
افراد بسياري از اهل اخبار ـ از جمله ابن اسحاق ـ نسب ايشان را برشمرده اند . ابن اسحاق در سيره خود ( تهذيب ابن هشام ) مي نويسد : « طَسْم » ، و « عملاق » و « أميم » فرزندان لاوذ بن سام بن نوح همگي عرب هستند .
زبيربن بكار نيز طبق نقل قولي كه ابن عبدالبرّ از وي آورده ، مي گويد : طسم و اميم و عمليق فرزندان لاوذ بن سام بن نوح هستند ، عمليقي كه زبير بن بكار از او نام برده ، همان عملاقي است كه ابن اسحاق ياد كرده است ؛ زيرا ابن هشام پس از ذكر خبري در باره عماليق مي گويد : ايشان فرزندان عملاق هستند كه به او عمليق بن لاوذ بن سام بن نوح نيز مي گويند . از آنچه گفته اند مي توان نتيجه گرفت كه پدر عملاق را لوذ و لاوذ مي گويند و در اين فاصله از نسب عملاق ، نام اِرَم كه ميان لاوذ و سام بن نوح ـ كه در چند جاي تاريخ خود بدان اشاره كرده ـ از قلم افتاده است ؛ زيرا وقتي به ذكر دين و نظرات اعراب در جاهليت و پراكندگي ايشان در سرزمين ها مي پردازد ، مي گويد : پس از جديس ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در نسخه ديگر ابن اثير و نيز در تاريخ مسعودي ، مصر آمده است .
617 |
عملاق بن لاوذ بن ارم بن سام بن نوح با فرزندان و پيروانش به راه افتاد . او پس از نقل شعري مي گويد : اينان در حرم ( مكه ) و « تهائم » اقامت گزيدند و كساني از ايشان نيز به بلاد مصر و مغرب رهسپار شدند .
مسعودي در بيان اخبار حضرت نوح ( عليه السلام ) ، مطالبي سازگار با اين مطلب آورده است . ( 1 )
وي در جاي ديگر مطلبي دارد كه در آن نام « ارم » را در نسب نامه عملاق ، از قلم انداخته است . در ذكر يا عدم ذكر نام « ارم » نيز منافاتي وجود ندارد ؛ زيرا كسي كه آن را ذكر كرده ، نسب نامه معمولي را آورده است و آن كس كه از قلم انداخته ، خاندان لاوذ را به نام جدّ ايشان سام ، خوانده است ، چرا كه مي توان انسان را هم به پدر و هم به جدش منتسب كرد . همچنان كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است :
أنا النبيّ لا كذب * * * أنا ابن عبدالمطّلب
در اين بيت ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود را به جدش عبدالمطلب نسبت داده است . حال آن كه او محمدبن عبدالله بن عبدالمطّلب است .
مي گويند عماليق از فرزندان عيص بن اسحاق بن ابراهيم خليل ( عليه السلام ) هستند . مسعودي نيز اين سخن را در چندين جاي تاريخ خود آورده است . او به هنگام ذكر مكه و اخبار آن و بناي بيت الله الحرام و دست به دست شدن ( امور كعبه ) به وسيله جرهم و ديگران ، مي گويد : « عماليق در روي زمين به سركشي و طغيان پرداختند ، خداوند نيز پادشاهان زمين را بر ايشان مسلّط گرداند و آنان را از ميان برد و ما پيش از اين به هنگام ذكر اخبار روميان ونسب نامه ايشان ، به كساني اشاره كرديم كه فرزندان عملاق و ديگران را به فرزندان عيص بن اسحاق بن ابراهيم پيوند مي دهد و علماي عرب عماليق را به ديگران نيز نسبت مي دهند ، ولي اين قول از همه مشهورتر است . ( 2 ) مسعودي در باب اخبار روم مطلبي حاكي از آن دارد كه عماليق از نظر كساني كه نسب ايشان را به « عيص » مي رسانند ، زاده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مروج الذهب ، ج2 ، ص 134
2 ـ همان ، ص 52
618 |
بعاو بن عيصو هستند و عيصو همان عيص بن اسحاق است . ( 1 )
در تاريخ ازرقي نيز خبري از ابن عباس روايت شده حاكي از اينكه عماليق از حِمْيَر هستند . همچنين مطلبي از عبدالله بن خيثم بيان شده است كه ما اين دو روايت را ذكر خواهيم كرد . البته در اين كه عماليق از حمير هستند ، جاي تأمل است ؛ چرا كه عماليق به گفته مسعودي از فرزندان ارم بن سام بن نوح هستند و حمير از فرزندان ارفخشذبن سام بن نوح ؛ يعني همان حميربن سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان است . حازمي در سخني در باره عمالقة بن غابر ، مي نويسد : نام او يقطن است . و نيز مي گويد : ابن غبيربن شالخ بن ارفخشذبن سام بن نوح هم مي گويند و اين بيان نسب نامه حمير از قول ابن اسحاق است . وي يادآور شده كه نام پدرش سبأ ، عبد شمس است كه مي گويد : از اين روي سبأ ( به معني آواره ) ناميده شد ، كه اولين كس در ميان عرب ها است كه آواره گرديد . از آنچه گفتيم نسب نامه عماليق و اندكي از اخبار مربوط به ايشان روشن شد .
فاكهي مي نويسد : عبدالله بن عمران مخزومي عايدي از سعيدبن سالم قدّاح از عثمان بن ساج ، از محمدبن اسحاق نقل كرده ، مي گويد : بيت ( كعبه ) در زمان هود ، شناخته شده بود و آن گونه كه مي گويند ، حرم ( مكه ) نيز برقرار بود .
اهل مكه در آن روزگار عماليق بودند و از آن جهت اين نام را داشتند كه پدرشان عملاق بن لاوذ بن سام بن نوح بود و بزرگ خاندان عماليق در آن روزگار كسي بود كه او را بكر بن معاويه مي گفتند و اين همان كسي است كه فرستادگان خاندان عامر كه براي درخواست آب به مكه اعزام شده بودند ، به خانه وي وارد شدند .
فاكهي مي نويسد : محمدبن علي مروزي از ابن حميد از سلمة بن فضل از ابن اسحاق از محمدبن عبدالرحمان بن عبدالله بن حصن به نقل از عروة بن زبير گفته است : حجاز از همه جا بارورتر و پرآب تر بود و همه جاي آن شخم زده و حاصلخيز بود . عروه همچنين گفته است : به آگاهي ام رسيده كه عماليق روزها ، دو هزار نفر شتر سرخ و سفيد را در آن به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مروج الذهب ، ج1 ، ص 308
619 |
چرا مي بردند .
فاكهي با اسناد به ابي جهم بن حذيفه اخباري را روايت كرده كه در آن به احوال عماليق نيز مي پردازد و لذا بخش هايي از آن را نقل مي كنيم ؛ از جمله در برخي از اين اخبار آمده كه حضرت جبرئيل ( عليه السلام ) ( به همراهي حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) ) از هر روستايي كه مي گذشت ، با اين پرسش از سوي حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) مواجه مي گشت كه آيا دستور دارم در اينجا وارد شوم ؟ و جبرئيل به او مي گفت : خير . تا اين كه به اتفاق به مكه آمدند كه در آنجا او را رها كرد و تنهايش گذاشت . در آن زمان عماليق در اطراف حرم ( مكه ) بودند و در عُرَنَه اقامت داشتند و نخستين كساني بودند كه در اطراف مكه سكونت يافتند و در آن روزگار آب اندك بود .
در برخي اخبار ، پس از ذكر بيرون آوردن آب از سوي خداوند براي اسماعيل ( عليه السلام ) يادآور شده اند كه : دو نوجوان از عماليق بر آن شدند تا به گونه اي تشنگي خود را برطرف سازند . تشنه بودند و خانواده ايشان در عُرَنَه بود . آن دو به پرنده اي نگاه كردند كه رو به كعبه مي رفت ، توجهي به آن نكردند . پس از آن كه به ردگيري آب با استفاده از پرندگان از سوي آن دو اشاره مي كند ، مي گويد : آن دو پرنده را دنبال كردند و سرانجام بر ( كوه ) ابوقبيس ايستادند و به آب و به عريش ( مكّه ) نگاه كردند . سپس پايين آمدند و با هاجر سخن گفتند و از وي پرسيدند چه هنگام به اينجا آمده است ؟ پاسخشان داد . پرسيدند : اين چاهِ آب از آن كيست ؟ گفت : متعلق است به من و پسرم . گفتند : چه كسي آن را حفر كرده است ؟ گفت : خداوند چنين كرد . آنها دانستند كه كسي را ياراي حفر چاه در اين مكان نيست و او به تازگي در اينجا اقامت يافته است و ( پيشتر ) آبي وجود نداشته است . همان شب نزد خانواده خود باز گشتند و موضوع را با ايشان در ميان گذاشتند ، آنها نيز به كنار آب آمدند و آنجا اقامت گزيدند و در همانجا ساكن شدند و اسماعيل نيز با فرزندان آنها بزرگ شد و رشد و نموّ يافت . حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) هرماه سوار بر براق نزد هاجر مي آمد ، يك روز مي ماند و به مكه مي رفت و از آنجا باز مي گشت و نزد خانه اش در شام مي رفت . ( طي مدّتي كه آنجا بود ) عماليق و آباديِ چاه و آب را ديد و خوشحال شد .
620 |
عماليق زمامدار امور حكومتي مكه بودند ، ولي حرمت حرم را زيرپا گذاشتند و در آنجا كارهاي زشت انجام دادند و در اين راه گستاخي ها كردند . در اين ميان مردي ـ كه به او « عملوق » مي گفتند ـ از ميان آنان برخاست وگفت : مردم ! دست نگاه داريد و اين همه كار زشت مكنيد ؛ خانه خدا و حرمت آن را زير پا نگذاريد . ( ولي ايشان ) تن به اين سخنان ندادند و به هلاكت خود و به نابود ساختن خويش ، ادامه دادند .
و نيز آمده است : عماليق زياد شدند و آنها ؛ يعني جرهمي ها و قطوري ها با ايشان به جنگ پرداختند و آنان را از همه حرم ( مكه ) بيرون راندند . آنان همواره در بيرون مكه بودند و حق نداشتند وارد حرم ( مكه ) شوند . عملوق به آنها گفت : به شما نگفته بودم كه اين همه حرمت كعبه را زير پا نگذاريد و بي حرمتي و گردنكشي نكنيد ، ولي شما توجهي به سخنانم نكرديد .
ازرقي نيز در باره عماليق خبرهايي نقل كرده است . او در روايتي كه سند آن به خودش مي رسد ، آورده است : جدّم از سعيدبن سالم ، از عثمان بن ساج ، از طلحة بن عمرو حضرمي ، از عطاء ، از ابن عباس نقل كرده كه در مكه محلّه اي بود كه ( به ساكنان آن ) عماليق مي گفتند . آنها خانواده پرشمار ، بزرگوار و ثروتمندي بودند و اسب و شتر ( 1 ) و چارپايان زياد داشتند و در مكه و اطراف آن در مَرّ و نُعْمان و ، آنها را به چرا مي بردند . همه جا آباد بود و زمين ها شخم زده و آبها روان بود . در چهار فصل باران مي باريد و در درّه ها جاري مي شد و شاخه ها پر پشت و زمين پر محصول بود . آنها زندگي آسوده اي داشتند ، ولي به سركشي و گردنكشي و اسراف پرداختند و الحاد و ستم پيش گرفتند ومعصيت كردند و نزديكان خود را آزار دادند و خداي را برآنچه ارزاني شان داشته بود سپاس نگفتند ، تا اينكه خداوند نعمت هاي خود را از ايشان باز گرفت و با قطع باران و خشكسالي ، خشم خود را نسبت به ايشان نشان داد . آنها سايه هاي مكه را به اجاره مي دادند و آب را مي فروختند ، خداوند نيز آنان را از مكه بيرون راند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مقايسه كنيد ؛ اخبار مكه ، ج1 ، ص 89
621 |
بدين ترتيب بود كه برايشان توفاني از شن فرو فرستاد تا ناچار از حرم بيرون شدند و اطراف آن اقامت گزيدند ، پس از آن نيز آنان را دچار قحطي و خشكسالي كرد . در برابرشان ابر قرار مي داد ، ولي خشكسالي بر آنها مسلط شد تا اين كه بالأخره به همانجايي كه آمده بودند ، باز گشتند . آنها از اعراب حمير بودند كه وقتي وارد بلاد يمن شدند ، پراكنده و هلاك گرديدند . خداوند ـ عزّوجلّ ـ پس از ايشان ، قوم جرهم را بر مكه حاكم ساخت . آنها در آنجا بودند تا اينكه گردنكشي كردند و حرمت حرم را زير پاي گذاشتند و خداوند تمامي آنان را هلاك ساخت . ( 1 )
ازرقي مي گويد : جدم ابراهيم بن محمد شافعي ، از مسلم بن خالد زنجي ، از ابن خيثم چنين نقل كرده است : در مكه محلّه اي بود كه ساكنان آن را عماليق مي گفتند . آنها چه كارهايي كه در آنجا نكردند ! خداوند نيز آنان را به فساد و تباهي سوق داد . ابرها را نشان مي داد و به هواي ابر و باران باز مي گشتند ، ولي چيزي نمي يافتند به دنبال ابر مي رفتند تا اينكه بالأخره خداوند آنان را به زادگاهشان باز گرداند . آنها از حِمْير بودند . پس از آن خداوند توفان برآنان گسيل كرد .
ابوخالد زنجي مي گويد كه به ابن خيثم گفتم : توفان چيست ؟ گفت : مرگ ( 2 ) . اين همان دو خبري است كه به آنها اشاره كرديم و گفتيم حكايت از آن دارند كه عماليق از حمير هستند و در اين دو خبر نكته اي نيست كه حاكي از اخراج آنها ـ به زور ـ از مكه باشد . ازرقي خبري را يادآور شده كه حاكي است جرهمي ها و قطوري ها ، عماليق را از مكه بيرون كردند ( 3 ) و اين خبر را در اخبار مربوط به جرهم خواهيم آورد . آنچه از فاكهي نقل كرديم نيز گوياي همين مطلب است .
دراخبار جرهمي ها خواهد آمد كه : زماني عماليق به همراه جرهم ، بر مكه حكمراني مي كردند و ميان اين خبر و خبري كه حاكي است عماليق پيش از جرهم بر مكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج1 ، ص 90 ـ 89
2 ـ همان ، ج1 ، ص 89
3 ـ همان ، ج1 ، ص 85
622 |
حكومت مي كردند ، هيچ تضادّي وجود ندارد ؛ زيرا امكان دارد كه گروهي يا طايفه اي از عماليق پيش از جرهمي ها بر مكه حكمراني مي كردند وطايفه ديگري از عماليق غير از طايفه نخست ، همراه با جرهمي ها ، بر مكه به حكمروايي پرداختند .
در خبري كه فاكهي آورده ، اين توهّم وجود دارد كه عماليق پس از جرهم آمده اند . او مي گويد : از حسين بن حسن ، از عمرو بن عثمان ، از موسي بن اعين ، از اسرائيل ، از سماك بن حرب ، از خالد بن عمر از ( امام ) علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود : اولين كسي كه بيت ( كعبه ) را بنا كرد ( حضرت ) ابراهيم ( عليه السلام ) بود . پس از آن ويران گرديد و بعدها جرهمي ها آن را ساختند ، سپس ويران شد و پس از آن عماليق آن را احيا كردند وباز هم ويران گرديد و آنگاه قريش آن را بنا كردند .
در خبري كه از ابن عباس در باره عماليق آورديم ، چنين آمده بود كه : چارپايان آنان در مكه و چراگاه هاي اطراف آن در مَرّ و نُعْمان ، به چرا مي پرداختند . مَرّ واطراف آن جزو ظهران است كه مردم مكه آن را « وادي » و يا « وادي مرّ » مي گويند .
سهيلي در وجه تسميه مَرّ مطلب مغايري دارد و مي گويد : اينجا از اين جهت مَرّ ناميده شد كه تلخ بود ، ولي من صحّت اين مطلب را نمي دانم ( پايان سخن سهيلي ) . ( 1 )
حازمي نيز از كِنْدي نقل كرده كه : « مرّ نام يك روستا است و « ظهران » نام وادي است » .
ميان مرّ و مكّه ، به گفته بكري ، شانزده ميل فاصله است . ( 2 ) برخي نيز مي گويند اين فاصله ، هجده ميل است ، برخي بيست و يك ميل نيز گفته اند . رقم اخير را ابنوضّاح نقل كرده است . اما نعمان كه به آن اشاره شد ، جايي مشهور در بالاي عرفه بر سر راه طائف از عرفه است و در آنجا مزارع خوبي وجود دارد و شاعران در اشعار خود از آن ياد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الروض الأُنُف ، ج1 ، ص 14 . او مي گويد : از آن جهت مرّ ناميده شد كه يكي از رگه هاي اين دشت كه به رنگ زمين نيست ، شباهتي به حرف « ميم » و بعد از آن حرف « ر » دارد و از ابتدا چنين بوده است .
2 ـ معجم ما استعجم ، ج4 ، ص 1212
623 |
مي كنند . ( 1 ) و آن به فتحِ اول است . در همان جا بود كه به گفته ابن اثير خداوند از فرزندان آدم پيمان گرفت .
در « الكامل » آمده است : سعيدبن جبير از ابن عباس روايت كرده كه گفت : خداوند در نعمان عرفه از فرزندان آدم عهد و پيمان گرفت . ابن اثير همچنين مي گويد : نَعمان به فتح نون اوّل است . ( 2 )
حكمراني طَسْم بر بيت الله الحرام
ازرقي در روايتي كه سند آن به خودش مي رسد ، نوشته است : مهدي بن ابي المهدي از عبدالله بن معاذ صنعاني ، از معمّر ، از قتاده نقل كرده كه گفت : عمربن خطاب به قريش گفت كه پيش از شما ، طسم حكمرواي بيت ( الله الحرام ) بودند ، ولي احترام آن را پاس نداشتند و حرمت آن را ناديده گرفتند ؛ خداوند نيز آنان را هلاك گرداند . پس از ايشان جرهمي ها عهده دار حكمروايي برآن شدند ، آنها نيز آن را پاس نداشتند و حرمت آن را ناديده گرفتند ؛ خداوند آنان را نيز هلاك گرداند .
پس شما در پاسداري از حرمت آن كوتاهي نكنيد و گرامي اش بداريد . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ معجم ما استعجم ، ج4 ، ص 1316
2 ـ الكامل في التاريخ ، ج1 ، ص 40
3 ـ اخبار مكه ، ج1 ، ص 80