بخش 27

اخراج جرهمی ها از مکه


648


خوردن به يكديگر سر و صداهايي به راه مي افتاد و به همين دليل آنجا را قعيقعان ناميدند و ( تهيه و تدارك ) غذا در همان شعبي قرار داشت كه آن را شعب عبدالله بن عامر مي ناميدند و براي همين آن را « مطابخ » نام نهادند . اين شعب عبدالله بن عامري درّه اي است در بالاي مكه كه مردم آن را شعب عامر مي دانند و « فاضح » كه در اخبار گذشته از آن ياد شد ، به گفته مردم كوهي در سوق الليل است كه كنار معلاّة قرار دارد . درباره وجه تسميه ( اجياد ) و ( قعيقعان ) و ( مطابخ ) و نيز در نسب نامه پادشاهان جرهم و قطور ، سخن به درازا كشيد ، ولي نكات فراواني مطرح شد كه پيش از اين يكجا گرد نيامده بود . ولله الحمد .

اخراج جرهمي ها از مكه

در اين كه چه كساني جرهم را از مكه بيرون راندند ، اختلاف نظر آن چنان زياد است كه به دشواري مي توان اخبار نقل شده درباره آن را ، با هم سازگار كرد . گفته شده است : خاندان بكر ابن عبد مناة بن كنانه وغبشان از خاندان خزاعه جرهمي ها را به دليل سركشي و طاغيگري ، از مكه بيرون راندند . برخي نيز گفته اند : ( خاندان عمرو بن عامر ماء السماء ) حتي به جرهمي ها اجازه ندادندتا زمان رسيدن رهبرانشان همراه خود در مكه اقامت داشته باشند و آنها را از مكه بيرون انداختند .

نيز گفته شده است : عمرو بن ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر ، زماني كه درخواست پرده داري كعبه را بر عهده گرفت ، جرهمي ها را بيرون انداخت . نيز گفته شده كه : خاندان اسماعيل زماني جرهمي ها را از مكه بيرون كردند كه خداوند متعال دردها و آفاتي را برايشان مسلط ساخت . برخي هم گفته اند : خداوند چارپاياني را بر جرهمي ها مسلط ساخت و بسياري از آنان را به هلاكت رساند و هم از اين روي ، برخي از ايشان مكه را ترك گفتند .

قول نخست را ابن اسحاق ياد كرده و گفته است : پس از آن جرهمي ها در مكه سركشي كردند و حرمت آن را زير پا نهادند و بر كساني كه وارد مكه مي شدند ، ستم روا


649


داشتند و اموال مكه را كه به آن هديه مي شد ، خوردند و در نتيجه دچار تشتت و پراكندگي شدند و زماني كه خاندان بكر بن عبد منات بن كنانه وغبشان اين موارد را از جرهمي ها ديدند ، نسبت به ايشان و بيرون كردنشان از مكه ، اتفاق نظر پيدا كردند و به آنها اعلان جنگ دادند و جنگيدند و خاندان بكر وغبشان بر آنها چيره شدند و آنان را از مكه بيرون راندند . در زمان جاهليّت نيز در مكه ستم و گردنكشي تحمّل نمي شد و هر كس چنين مي كرد بيرون رانده مي شد و براي همين مكه را ( النّاسّه ) مي ناميدند و هر پادشاهي كه در پي هتك حرمت آن بر مي آمد ، هلاك مي گرديد و براي همين گفته شده است كه از آن رو مكه را ( بكّه ) ناميده اند كه گردن سركشاني را كه در آنجا به اِلحاد بپردازند ، خرد مي كند . ابن اسحاق مي گويد : عمرو بن حارث بن مضاض جرهمي آهوان ( طلايي ) كعبه را گرفت و در زمزم دفن كرد و به اتفاق همراهان جرهمي خود رهسپار يمن شد . آنها از اينكه و سروريِ آن را ترك گفتند شديداً غمگين شدند . عمرو بن حارث بن مضاض ( اصغر ) با اين سروده ، ناراحتي خود را نشان داده :

كأن لم يكن بين الحجون الي الصفا * * * أنيسٌ ولم يَسْمُرْ بمكةَ سامرُ

بلي نحنُ كنّا أهلها فأزالنا * * * صروف الليالي والجُدُود العواثرُ

وكنّا ولاةَ البيتِ من بعد نابت * * * نطوف بذاك البيت والخير ظاهرُ

ونحن وُلّينا البيت من بعد نابت * * * بعزّ فما تخطي لدينا المكاثرُ

ملكنا فعززنا فأعظم بملكنا * * * فليس لحيّ غيرنا ثمّ فاخرُ

ألَمْ ينكحوا من غير شخص علمته * * * فأبناؤها منّا ونحن الأصاهرُ

فإنْ تنثنِ الدنيا علينا بحالها * * * فإنّ لها غُبْناً وفيها التشاجرُ

فأخرجنا منها المليكُ بقدرة * * * كذلك بين الناس تجري المقادرُ

أقول إذا نام الخليُّ ولم أنم * * * إذا العرش لايبعُدْ سُهَيلٌ وعامرُ

وَبَدَّلَتْ منها أَوْ جُهاً لاأحبّها * * * وحميرُ قد بدّلتُها واليُحَابرُ

وصرنا أحاديثاً وكنّا بغبطة * * * كذلك عضَّتنا السّنونَ الغوابرُ

فسحَّتْ دموع العينِ تبكي لبلوة * * * بها حَرَمٌ أمْنٌ وفيها المشاعرُ


650


وتبكي لبيت ليس يُؤْذَي حمامُه * * * يضلّ به آمناً وفيه العصافرُ

وفيه وحوشٌ لاتُرامُ أنيسةٌ * * * إذا أُخرِجتْ منه فليس تغادرُ

ابن هشام مي گويد : ( در بيت ششم مصرع دوم ) « فأبناؤها . . . » از ابن اسحاق نيست . ابن اسحاق ( 1 ) مي گويد : عمرو بن حارث با اشاره به ( خاندان ) بكر وغبشان و ساكنان مكه كه پس از ايشان در آنجا ماندند ، مي سرايد :

يا أيها الناس سيروا إنّ قَصْرَكُم * * * أن تصبحوا ذاتَ يوم لاتسيرونا

حثُّوا المطيَّ وارخُوا من أزِمّتها * * * قبل المماتِ وقضُّوا ما تُقَضُّونا

إنّا كما كنتمو كنّا فَعَيَّرَنَا * * * دهرٌ فسوف كما صِرنا تصيرونا ( 2 )

ابن هشام در اين باره ـ در روايت صحيحي ـ مي گويد :

« يكي از دانايان به شعر برايم گفته است كه اين اشعار ، نخستين اشعاري است كه در ميان اعراب ، سروده شده و به صورت نوشته روي سنگ در يمن يافت شده است ، ولي او گوينده آنها را مشخص نساخت . ( 3 )

قول دوم در علت بيرون رانده شدن جرهمي ها از مكّه ، متعلّق به ازرقي است ، زيرا در روايتي كه اسناد آن به خودش مي رسد ، آورده است : جدّم گفت : سعيد بن سالم از عثمان بن ساج از كلبي از ابوصالح نقل كرده است : ( و در اينجا خبري طولاني آورده كه از اخبار جرهم و خزاعه در مكه نيز در آن آمده است و ذكر شده كه ) وقتي ثعلبة بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ برخي از ابيات اين قصيده در صفحه 47 تاريخ قطبي و در كتاب اغاني اصبهاني ، ج 15 ، ص 19-18 و در اخبار مكه ازرقي ، ج 1 ، ص 99-97 و ج1 ، ص128-127 و برخي ديگر از اين ابيات در الروض الأُنُف ، ج1 ، ص138 ؛ معجم البلدان ، ج2 ، ص225 ؛ تاريخ طبري ، ج 2 ، ص 285 ، الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص43 ، و البدايه والنهايه ، ج2 ، ص186-185 ؛ مروج الذهب ، ج 2 ، ص 50 ، و عيون التواريخ ، ج 1 ، ص40 ، آمده است .

2 ـ اين ابيات را با ابيات وارده در ديگر منابعِ اشاره شده ، مقايسه كنيد ؛ پس و پيش هاي فراوان و اختلاف هايي در كلمات يافت مي شود .

3 ـ سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص 140ـ139


651


عمرو بن عامر به همراه قوم و خويشان خود و پس از پراكندگي ايشان در جاهاي مختلف كه بدنبال پيشگويي ( طريفه ) جادوگر درباره ويران شدن سرزمين سبأ بر اثر سيل ويرانگر رهسپار مكه شد ، كسي را نزد جرهمي ها فرستاد و از ايشان خواست تا با رسيدن طلايه داران ، جايي در سرزمين خود براي وي باز كنند . ولي جرهمي ها نپذيرفتند و با وي به خشونت رفتار كردند . ثعلبه كسي را نزد ايشان فرستاد كه بگويد : ديگر گزيري ندارم جز آنكه به مدت يك سالِ تمام در اين سرزمين ، اقامت گزينم تا فرستادگانم بازگردند و اگر به اطاعتم درآييد با شما همكاري مي كنم و آب و چراگاه در اختيارتان مي گذارم ، ولي اگر تن به پذيرش من نداديد ، به رغم ميل شما ، اقامت خواهم كرد و اگر به جنگم آييد ، با شمامي جنگم و چنانچه بر شما پيروز شدم ، زنان را اسير و مردان را به قتل مي رسانم و به هيچ يك اجازه نمي دهم كه در حَرَم ( مكه ) اقامت جويد .

جرهمي ها تن به اطاعت وي ندادند و براي جنگ با او بسيج شدند . آنها به مدت سه روز با يكديگر جنگيدند . پس از آن جرهمي ها شكست خوردند و تنها كساني كه گريختند جان سالم به در بردند و مضاض بن عمرو بن حارث بن مضاض بن عمرو از جرهمي ها ، كناره گرفت و آنان را در اين مورد ، كمك نكرد و گفت : من در اين باره به شما هشدار داده بودم . سپس خود و خانواده اش آنجا را ترك گفت و در « قنوني » ( 1 ) و « حَلْي » ( 2 ) و همان حوالي اقامت گزيد . سپس مي گويد : و جرهم نابود شدند و در آن جنگ به وسيله شمشير ( در برخورد تن به تن ) از بين رفتند و ثعلبة باتفاق خويشان و نظاميانش به مدت يك سال در مكه و اطراف آن اقامت گزيد و پس از اشاره به پراكندگي ايشان در سرزمينهاي مختلف كه به دليل دچار شدن به نوعي بيماري و به اشاره طريفه جادوگر صورت گرفته بود ، مي گويد : ( خاندان ) خزاعه وارد مكه شد و ربيعة بن حارثه بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ قنوني ، همان « قنقده » بندر مشهور حجاز واقع در جنوب مكه است . ياقوت مي گويد : از دره هاي السراة است كه در ابتداي سرزمين يمن از سوي مكه و در نزديكي حلي ، به دريا مي ريزد . ر . ك : معجم البلدان ، ج 4 ، ص409

2 ـ حَلي ، به فتح اوّل و سكون دوّم ، شهري در يمن بر ساحل دريا . ر . ك : معجم البلدان ، ج2 ، ص297


652


عمرو بن عمرو يعني لحي در آنجا اقامت گزيد و متولّي امرِ مكه شد و در شمار اهل مكه درآمدند و بني اسرائيل ـ كه در جنگ ميان جرهمي ها و خزاعه بي طرف بودند ـ به آنجا آمدند و اجازه سكونت خواستند ، خزاعه نيز به ايشان اجازه دادند .

وقتي مضاض بن عمرو بن حارث كه دوران كودكي خود را در مكه گذرانده و از وضع پيش آمده ، اندوهگين شده بود ، كسي را نزد خزاعه فرستاد و از ايشان اجازه ورود به مكه و اقامت در آنجا را خواست . خزاعه به او اجازه ندادند . سپس مي گويد : يكي از شتران مضاض بن عمرو جرهمي از قنوني عازم مكه شد ، او نيز به دنبال شتر آمد تا جاي پاي او را يافت كه وارد مكه شده بود . به طرف كوه هاي سمت اجياد رفت و روي كوه ابوقبيس قرار گرفت و چشم به دشت مكه دوخت و ديد كه شترش را سر بريدند و مشغول خوردن ( گوشت ) آن هستند ، ولي دستش به آن نمي رسيد و ترسيد اگر خود را نشان دهد ، او را بكشند . پس عازم ديار خود شد و اين اشعار را سرود :

كأنْ لم يكن بين الحجون اِلي الصَّفا * * * انيسٌ ولم يَسْمُرْ بمكةَ سامرُ

ولم يتربّع واسطاً فجنوبه * * * الي المنحني من ذي الأراكة حاضِرُ

بل نحنُ كنّا أهلَها فإذا لنا * * * صُرُوفُ الليالي والجُدُود العواثرُ

وبدّلني ربّي بها دارَ غُرْبَة * * * بها الذئبُ يُعْوِي والعدوّ المحاصرُ

فإنْ تملإِ الدنيا علينا بكلبها * * * ويصبحُ حالٌ بعدنا وتَشَاجُرُ

فكنّا وُلاةَ البيتِ من بعد نابت * * * نطوف بهذا البيت والخيرُ ظاهرُ

فأنكح جدّي غيرَ شخص عَلِمتُهُ * * * فأبناوُها منّا ونحن الأصاهِرُ

فأخرجنا منها المليكُ بقُدرة * * * كذلك بالناس تجري المقادر

أقول إذا نام الخليُّ ولم أنَم * * * إذا العرش لايبعُدْ سُهَيْلٌ وعامرُ

وَبَدَّلَتْ منهم أَوْ جُهاً لاأُحبّها * * * وحِمْيَرُ قد بدّلتُها والعمائرُ

وصِرْنا أحاديثاً وكنّا بغبطة * * * كذلك عقَّتنا السّنونَ الغوابرُ

وسحَّتْ دموُع العينِ تبكي لبلوة * * * كذا بها حَرَمٌ أمْنٌ وفيها المشاعرُ

بواد أنيس ليس يُؤذي حمامُهُ * * * ولامُنَفَّرٌ يوماً وفيها العصافِرُ


653


وفيها وحوشٌ لاتُرامُ انيسةٌ * * * إذا أُخرِجَتْ منها فما إنْ تغادرُ

فياليت شعري هل تغمر بعدنا * * * جياد فممضّي سيله فالظواهرُ

فبطن مِنَي وحشٌ كأن لم يسرِبه * * * مُضَاضٌ وفي حي عَدِيّ عمائرُ ( 1 )

و نيز :

يا أيها الحيُّ سيروا إنّ قَصْرَكُم * * * أن تُصْبِحوا ذاتَ يوم لاتسيرونا

إنّا كما كنتموا كنّا فَغَيِّرَنا * * * دهرٌ فسوف كما صِرنا تصيرونا

أَزجوا المطيَّ وأرْخُوا من أزِمَّتِها * * * قبل المماتِ وقَضُّوا ما يُقَضُّونا

إنّ التَفكُّرَ لايُجْدِي بصاحبه * * * عند البديهة : في عِلْم تُعيدونا

قَضُّوا أمورَكُم بالحزم إنّ لها * * * أُمورَ رُشْد وشُدُّوا ثَمَّ مسنونا

واستنجزوا في صنيع الناس قبلكم * * * لمّا استبانَ طريفٌ عنده الهُونا

كنّا زماناً ملوكَ الناس قبلكم * * * بمسكن في جوارِ اللهِ تأتونا

مي گويد : مضاض بن عمرو رهسپار يمن شد و نزد خويشان خود رفت . آنها به آنچه بر سرشان آمده بود و به اوضاع مكه و جدايي از اهل آن مي انديشيدند و در اين باره گفتگو مي كردند و دچار رنج و درد شديد مي شدند و اشعاري درباره مكه مي سرودند ( 2 ) ( پايان نقل قول به اختصار ) .

بخش هايي از اين خبر مربوط به اخبار خزاعه مي شود كه همراه موارد ديگر ، بدان اشاره خواهيم كرد . برخي واژه هاي ذكر شده ، نقل به معنا شده اند و عين متن نيست .

فاكهي نظريّه سوم را درباره دليل خروج جرهمي ها از مكه نقل كرده و مي گويد :

در روايت ابوعمرو شيباني آمده است : پرده داران خانه كعبه به نزد خزاعه آمدند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ چنانكه پيداست اين قصيده از نظر ترتيب ابيات با آنچه مؤلف ، اندكي پيش نقل كرد ، تفاوت دارد . با منابع اشاره شده در پاورقي مربوط به اين قصيده ـ كه پيش از اين بيان شد ـ از نظر ترتيب و تعدادابيات ، متفاوت است .

2 ـ مقايسه كنيد با اخبار مكه ، ج 1 ، ص 100ـ90 ، كه اختلاف هايي در الفاظ وجود دارد .


654


زيرا ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر بن حارثة بن امرئ القيس بن ثعلبه بن مازن با فهيرة دختر حارث بن مضاض جرهمي ازدواج كرده و حاصل ازدواج آنها ، عمرو بن ربيعه بود .

او وقتي بزرگ شد و بزرگي يافت ، خواهان پرده داري كعبه گرديد و در آن هنگام جنگي ميان آنها و جرهمي ها درگرفت . سپس و بعد از بيان اندكي از اخبار عمر و فرزندان او ، مي گويد : جنگ ميان آنها طولاني و شديد بود و سرانجام خزاعه بر جرهمي ها بر سر كعبه ، پيروز شدند و جرهمي ها را بيرون كردند آنها وارد اضم ( 1 ) گرديدند و در آنجا به هلاكت رسيدند .

در اين خبر ، مطلبي درباره جرهمي ها وجود دارد ، آنجا كه آمده است : و مي گويند كه ـ خدا بهتر مي داند ـ اساف مردي از خاندان قطور بود كه با زني به نام نايله از جرهمي در كعبه ، فسق و فجور كرد و خداوند هر دوي آنان را به صورت دو سنگ در آورد . عمرو از اين مسأله به خشم آمد و خاندان مضاض را كه دايي هاي وي بودند ، بيرون كرد . چون آنها را بيرون راندند ، رهسپار يمن شدند و در ميان قبايل ، پراكنده گشتند . بكر بن غالب بن حارث بن مضاض در اين باره سروده است :

وأخرجنا عمرو سواها لبلدة * * * بها الذئب تعوي والعدوّ المحاصرُ

و نيز :

وكنّا ولاةَ البيتِ والقاطنَ الذي * * * إليه يُوفي نَذرَه كلَّ مَحْرَم

سَكَنَّا بها قبلَ الظّباءِ وراثةً * * * ورثنا بني حيّ بن نبت بن جُرْهُم

فأزعجنا منه وكنّا عقيلةً * * * قبايل من كعب وعوف وأسْلَمِ

مسعودي ، نظريّه چهارم درباره علت خروج جرهمي ها از مكه را ، نقل كرده است ؛

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 - به كسر اول و فتح دوم . ذواضم : آبي كه در راه ميان مكه و يمامه در سمينه قرار دارد . و گفته شده دره اي ميان كوه هاي تهامه است . گويند : درّه اي است كه از حجاز مي گذرد و به دريا مي ريزد . ر . كـ : معجم البلدان ، ج 1 ، ص 215-214


655


وي در جريان نقل خبر پيش گفته درباره جرهم و قطور ، مي گويد : جرهمي ها در حرم ( مكه ) به طغيان و سركشي وفجور پرداختند تا جايي كه مردي از ايشان با زني در كعبه ، به زنا پرداخت . به آن مرد اساف و به آن زن نايله مي گفتند . خداوند نيز آن دو را به صورت دو سنگ ، درآورد كه به قصد تقرّب به خداوند ، مورد پرسش واقع شدند . خداوند ـ عزّ وجلّ ـ بيماري خون دماغ و مورچه و ديگر آيات و نشانه هاي خود را بر جرهمي ها فرود آورد و بسياري از ايشان را به هلاكت افكند . ( 1 )

پس از آن فرزندان اسماعيل زياد شدند و داراي قدرت و شوكت گرديدند و بر دايي هاي جرهميِ خود پيروز شدند و آنان را از مكه بيرون راندند . ايشان ( پس از خروج از مكه ) راهي سرزمين جهينه شدند يك شب سيلي بر ايشان آمد و آنان را به جايي برد كه ( إضَم ) ناميده مي شد . و اين مكان را امية بن ابي صلت ثقفي ( 2 ) در شعر ، نامبرده است :

جرهم دمثوا تهامة في الدهر * * * فسالت يجمعهم إضَمُ

و در همين باره است كه حارث بن مضاض اصغر جرهمي مي گويد :

كأنْ لم يكن بين الحجون اِلي الصَّفا * * * أنيسٌ ولم يَسْمُرْ بمكةَ سامرُ

بل نحنُ كنّا أهلَها فإزالنا * * * صُرُوفُ الليالي والجُدُود العواثرُ

وكنّا لإِسماعيلَ صِهْراً وجيرةً * * * ولما تَدرُ فيها علينا الدوائرُ

وكنّا ولاةَ البيتِ من بعد نابت * * * نطوفُ بذاك البيتِ والخيرُ ظاهرُ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اصل و در هر دو چاپ اين كتاب النحل ( زنبور ) آمده است ، ولي با توجه به روايت بعدي كه از قول زبير بن بكار نقل شده و نيز با ملاحظه نكته اي كه مصنف به روايت بعدي افزوده ، معلوم مي شود اين كلمه بايد النمل ( مورچه ) باشد .

2 ـ شاعر جاهلي مشهوري كه بعثت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را درك كرد و در سال نهم هجري وفات يافت . مدعي بود كه پيامبر موعود است . شرح حال او در اين منابع آمده است :

الأغاني ، ج 4 ، ص 120ـ133 ؛ الشعر و الشعراء ، ج 1 ، ص 369ـ372 ؛ سمط اللآيي ، ص 362 ، الحيوان دميري ، ج 2 ، ص154 ؛ خزانة الادب بغدادي ، ج 1 ، ص 118 ؛ طبقات ابن سلام ، ص 220ـ224 ؛ الوافي بالوفيات ، ج 9 ، ص 395ـ400


656


و نيز در همين باره ، او عمرو بن حارث مي گويد :

وكنّا ولاةَ البيتِ والقاطنَ الذي * * * إليه يُوَفّي نَذْرَهُ كلُّ مُحْرِمِ

سَكَنَّا بها قبلَ الظِّباءِ وراثةً * * * ورثنا بني حيّ بن بنت بن جُرْهُمِ ( 1 )

زبير بن بكار مطلبي دارد كه حاكي از آن است كه اخراج كنندگان جرهمي ها در پي گرفتاري ايشان به بيماري خون دماغ و مورچه ، خاندان حارثة بن عامر بودند ، زيرا مي گويد : ابوعبيده گفت : زماني كه جرهمي ها از سركشي و فسق خود باز نايستادند و فرزندان عمرو بن عامر در يمن پراكنده شدند خاندان حارثة بن عمرو بن عامر رهسپار تهامه شدند و در آنجا خزاعه نام گرفتند . سپس مي گويد : خداوند ـ عزّ وجلّ ـ آنها را به بيماري خون دماغ دچار كرد و مورچه بر سر جرهمي ها فرود آورد و آنان را هلاك ساخت . خاندان خزاعه گرد آمدند تا باقي مانده ها را بيرون كنند . رياست خزاعه با عمرو بن ربيعة بن حارثه بن عمرو بن عامر و مادرش فقيره دختر عمرو بن حارث بن مضاض جرهمي ـ و نه ابن مضاض اكبر ـ بود . آنها با هم به جنگ ونبرد پرداختند و زماني كه عمرو بن حارث بن مضاض شكست خود را نزديك ديد ، دو غزال ( 2 ) كعبه و حجرالأسود را بيرون آورد و به توبه پرداخت و گفت :

لا همّ إنّ جُرْهُماً عبادُكَ * * * الناس طُرُفٌ وهم تِلادُك ( 3 )

وهم قديماً عَمَّرُوا بلادك

توبه او پذيرفته نشد ؛ دو غزال ( طلايي ) كعبه و حجرالأسود را به چاه زمزم انداخت و آنها را خاك كرد و به اتفاق باقي مانده جرهمي ها به ( اضم ) بخشي از سرزمين جهينه رفت ، در آنجا سيلاب وحشتناكي روان شد و آنها را با خود برد . امية بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مروج الذهب ، ج2 ، ص50 و 51

2 ـ دو غزال طلايي كه درون كعبه گذاشته شده بود و عبدالمطلب به هنگام حفر چاه زمزم آنها را يافت .

3 ـ مقايسه كنيد با : الروض الأُنُف ، ج 1 ، ص 139 .


657


ابي صلت مي گويد :

جرهم دمثوا تهامة في الدهر * * * فسالت بجمعهم اَضْمُ

اين خبر را مسعودي ( 1 ) نيز از اين جهت كه عمرو آنها را بيرون برد و بيشتر جرهمي ها با بيماري خون دماغ و مورچه از بين رفتند ، ذكر كرده است .

نظريّه پنجم درباره علت بيرون شدن جرهمي ها از مكه را فاكهي نيز آورده است ، آنجا كه در خبر مربوط به ولايت اياد بن نزار بر كعبه مي گويد :

حسن بن حسين برايم گفته است : محمد بن حبيب گفت : كه ابن كلبي يادآور شده كه خداوند متعال جانوري شبيه كرمِ بينيِ چهارپايان را بر كساني از جرهمي ها كه نسبت به كعبه بي حرمتي روا داشتند مسلط گرداند و علاوه بر جوانانشان ، تعداد هشتاد نفر از پيرمردان ايشان را به هلاكت رساند تا اينكه بقيه آنها ، از مكه بيرون شدند و به ( اضم ) پناهنده شدند .

از اخبار مختلفي كه نقل كرديم ، اختلاف نظرهاي مربوط به اينكه چه كسي جرهمي ها را از مكه بيرون كرد و چگونگي بيرون شدن ايشان و نيز در مورد سراينده قصيده اي كه با اين بيت شروع مي شود ، روشن گرديد :

كأنْ لم يكن بين الحجون اِلي الصَّفا * * * أنيسٌ ولم يَسْمُرْ بمكةَ سامرُ

آيا به گفته ابن اسحاق سراينده آن عمرو بن حارثة بن مضاض اصغر بوده يا بنا بر نقل قول ازرقي از كلبي ، اين قصيده به نقل از ابوصالح مضاض بن عمرو بن حارث بن مضاض بن عمرو بوده است و يا بالاخره بنا به گفته مسعودي ، سراينده اشعار حارث بن مضاض بن عمر ( 2 ) بوده است ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مروج الذهب ، ج 2 ، ص 51 .

2 - اندكي پيش ، به نقل از مسعودي آمده بود كه گوينده اين اشعار الحارث بن مضاض اصغر جرهمي است . پس ممكن است هر دوي اين نامها ، متعلق به يكي باشد .


658


و گفته شده است كه گوينده اين ابيات غير از سراينده اين قصيده است و سخن سهيلي در ( الروض الأُنُف ) حاكي از آن است كه او حارث بن عمرو بن سعد بن رقيب بوده است .

بدين ترتيب معلوم مي شود كه درباره گوينده اين ابيات ، پنج قول وجود دارد و البته منظور انتساب همه اين ابيات به افراد مورد اشاره نيست ، بلكه تنها بيت نخست و ابياتي است كه هر كدام را در هر خبر خوانده يا گفته و يا سروده اند .

سهيلي نيز در ( الروض الأُنُف ) درباره گفته خود راجع به اين ابيات مي گويد :

« بعيد نيست كه « سهيل » و « عامر » كوهي از كوه هاي مكه باشد و دليل آن هم گفته بلال ( رضي الله عنه ) است كه مي گويد :

فهل يبدون لي عامرو طُفَيل ؟

( آيا عامرو طفيل در نظرم مي آيند ؟ )

البته بنا به روايت كسي كه آن را چنين روايت كرده است . ( 1 )

درباره گوينده ابيات قصيده نونيّه ( كه به نون يا نون و الف ختم مي شود ) ، اختلاف نظر است و بنا به گفته ابن اسحاق شاعر اين ابيات عمرو بن الحارث بن مضاض است و در اخبار مكه تاليف فاكهي مطلبي ديدم حاكي از اينكه گوينده اين ابيات ، حارث بن مضاض است و برخي از ابيات را مغاير با آنچه ذكر شد ، آورده است و مي گويد :

حارث بن مضاض خطاب به بكر وغبشان و ساكنين مكه كه پس از ايشان در آن جاي گرفتند ، گفته است :

يا أيّها الناس سيروا إنّ قَصْرَكُم * * * أن تُصبِحوا ذاتَ يوم لاتسيرونا

حثُّوا المطيَّ وأرخُوا من أزِمّتِها * * * قبل المماتِ وقضُّوا ما تُقَضُّونا

قَضُّوا أمورَكُمْ بالحزم إنّ له * * * أمراً رشيداً وراء الحزم مأمونا

إنّا عمرنا بدهر كان يعجبنا * * * حتي أتانا زمانٌ أظهر الهونا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الروض الأُنُف ، ج1 ، ص138


659


همچنين در مورد كسي كه حجرالأسود و دو غزالِ طلايي كعبه را در زمزم پنهان كرد ، اختلاف نظر وجود دارد ؛ طبق خبرِ روايت شده از سوي ازرقي به نقل از كلبي از ابوصالح ، آيا او مضاض بن عمرو بن حارث بن مضاض بن عمرو جرهمي بوده است ؟ يا عمرو بن حارث بن مضاض اصغر كه ابن اسحاق و زبير بن بكار به نقل از ابوعبيده ، نقل كرده اند ؟

ازرقي در بابي با عنوان : « در اخراج حفر چاه زمزم از سوي جبرائيل براي مادر اسماعيل ( عليهما السلام ) » مطلبي سازگار با اين روايت آورده و آن را به يكي از علما ـ كه نام او را نياوردهـ نسبت داده است . در اين خبر ، مطالبي درباره جرهمي ها در مكه و زمزم آمده است . ( 1 ) در مطلبي كه مسعودي درباره علت اخراج جرهمي ها از مكه آورده است ، اشاره شده كه بيماري خون دماغ و مورچه ، باعث هلاك شدن بسياري از ايشان در مكه گشته است . همچنين مطلبي آمده كه زبير بن بكار از ابوعبيده درباره به هلاكت رسيدن جرهمي ها نقل كرده است .

در برخي اخبار ، مطالبي حاكي از آن ديده ام كه گويا بيماري مورچه در ( جهينه ) به آنان سرايت كرد . اين خبر را فاكهي بيان كرده و مي گويد :

حسن بن حسين ازدي به نقل از محمد بن حبيب از ابن كلبي آورده است : در همان حال كه مردم پيرامون كعبه به شب نشيني پرداخته بودند ، موجودي را در حال طواف به دور كعبه ديدند كه سر خود را همراه با گردش خود ، مي چرخاند ؛ مردم هراسان پا به فرار گذاشتند . آن موجود فرياد زد كه نترسيد . مردم بازگشتند و شنيدند كه او مي گفت :

لا هم ربّ البيت ذي المناكب

( اينان ديگر آن بزرگان صاحب كعبه نيستند ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اخبار مكه ، ج1 ، ص56


660


سپس ـ به دنبال ذكر اشعار ديگري ـ مي گويد :

گفت : آنها نگاه كردند و ديدند كه آن موجود زني است . گفتند : تو كه هستي ؟ انسان يا پري ؟ گفت : انساني از جرهمي ها هستم .

سپس گفت : هر كس برايم چهارپايي بياورد و برايم توشه اي و شتري فراهم آورد و مرا به بلاد عوز برساند ، پول فراواني به وي خواهم داد . مي گويد : دو نفر مرد از جهينه براي اين كار داوطلب شدند و او را بردند وچندين شبانه روز همراهيش كردند تا بالأخره به كوه جهينه رسيدند ؛ آن زن به روستاي « نمل » و « ذر » رسيد و گفت : در اينجا بود كه قوم من هلاك شدند . آن دو آنجا را حفر كردند و اموال طلا و نقره بسياري يافتند و بار شتر او كردند . آن زن به ايشان گفت : مبادا روي برگردانيد كه در اين صورت هر چه با خود داريد ، از بين مي رود . آنگاه ذرات ريزي پراكنده شد و آن زن را از ديدن باز داشت . چندان راهي نرفته بودند كه آن دو مرد روي گرداندند و با اين روي برگرداندن ، هر چه بار كرده بودند ، از بين رفت . با فرياد از آن زن پرسيدند كه آيا آب يافت مي شود ؟ گفت : آري در آنجا كه تپه ها وجود دارد و در همان حال كه ذرات ريز مانع از ديد وي شده بود ، مي گفت :

يا ويل يا ويلي من أجلي * * * أري صغار الذرّ يبغي هبلي

سلطنَ نَفَرَيْن علي محملي * * * لما رأيت أنه لابدّلي

من منعة أُحْرِزُ فيها معقلي

و پس از آنكه غبار و ذرات ريز وارد گلو و گوشش شد ، فريادي كشيد و جان سپرد . دو مرد جهيني ، در همانجايي كه گفته بود ، آب يافتند آن آب را « مسخي » مي گفتند ، در ناحيه « فرش ملل » در كنار مشعر و امروزه متعلق به جهينه است . ( 1 )

فاكهي خبري را آورده كه بنا بر آن جرهمي ها چنان ضربه اي خوردند كه ديگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مقايسه كنيد با : الروض الأُنُف ، ج 1 ، ص 137


661


اعراب از لشگريان بُخْت نصَّر ( 1 ) ( 2 ) نخوردند و ما به اين موضوع در ضمن بيان اخبار خاندان اسماعيل ( عليه السلام ) اشاره خواهيم كرد .

اين خود نشان از رحمت خداوندي نسبت به جرهمي ها دارد . فاكهي همچنين خبري نقل كرده حاكي از اينكه وقتي جرهمي ها به هلاكت رسيدند ، تني چند از ايشان جان سالم به در بردند . متن خبر چنين است :

زبير بن بكار از عمربن ابوبكر موصلي از زكريا بن عيسي از ابن شهاب نقل كرده كه گفت :

جرهمي ها به هلاكت رسيدند و جز شاخه اي از خاندان ملكان ـ كه اندك بودند ـ و نيز گروهي از خاندان ( جون ) ، كسي از ايشان باقي نماند .

فاكهي از عمرو بن حارثِ پيش گفته شعري آورده كه در آن خاندان بكر وغبشان را زماني كه آماده نبرد با جرهمي ها شدند ، پند واندرز مي دهد و جنگيدن در حرم ( مكه ) را نكوهش مي كند و آنان را از هلاكت ـ در صورت چنين كاري ـ بر حذر مي دارد . اولين بيت اين اشعار چنين است :

نعوذ بربّ الناس من كلّ ظالم * * * بغي من بني كعب الملوك و جُرْهُم

و نيز شعري از او درباره بكر وغبشان ـ زماني كه از مكه بيرون رانده شدند ـ ذكر كرده است كه با اين بيت شروع مي شود :

لقد نهضتْ بكرُ وغبشانُ كلّها * * * تُريد تُسامي جُرْهُماً في فِعالها

فاكهي همچنين خبري را نقل كرده كه از نظر طول عمري كه براي عمرو در نظر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بخت نصر پادشاه فارس بود كه قدم به شام گذارد و بيت المقدس را فتح كرد و بني اسراييل را به اسارت گرفت .

مسعودي مي گويد : عوام او را بخت ناصر مي نامند . ر . ك : مروج الذهب ، ج 1 ، ص 228 .

* ـ همان نبوكه نصر ، بُخْتِ نرْسي عالي ترينِ لقب بابِلي كه به دو پادشاه بزرگ بابِل داده شده و ايراني شده اين نام بخت نرسي يا بختنوشه است و توضيحات پاورقي اين صفحه به نظر درست نمي آيد .


662


گرفته شده ، شگفت آور است ، زيرا مي گويد :

عبدالله بن ابي سلمه از احمد بن محمد بن عبدالعزيز زهري از پدرش از سعيد ابن ابراهيم از ابي سلمة بن عبدالرحمن نقل كرده كه ابوسلمه بن عبدالاسد همراه با برخي از قريش ، رهسپار يمن شد ؛ وي مي گويد : آنان راه را گم كردند و گرفتار تشنگي شديدي شدند . ابوسلمة بن عبدالأسد به همراهانش از قريش گفت : اي قوم ! دنبال من آييد و از من اطاعت كنيد كه شترم راه را مي داند . گفتند : بسيار خوب از تو اطاعت مي كنيم . او شتر خود را به حال خود گذاشت ؛ يك شبانه روز در پي او رفتند تا نزديكي صبح بود كه شتر ، زانو زد ، ابوسلمه گفت : اين شتر در كنار آب ، زانو زده است . همگي پايين آمدند و با پشگل گوسفند روبرو شدند و ديري نگذشت كه چشم آنها به يك چاه آب افتاد و بر سر چاه ، مرد بلند قامتي بود كه تا آن زمان به بلندي او ديده نشده بود ، نزد او رفتند . آن مرد پرسيد : از كدام خاندان هستيد ؟ گفتند : از قريش . گفت : از كدام قريش ؟ گفتند : از بني مخزوم . آن مرد رفت و درخت بسيار بلندي آورد . سبدي از برگ خرما از آن آويزان بود آن را پايين آورد و باز كرد . پيرمردي در آن سبد بود . ابروانش را بالا كشيد و سه بار از باز كردن چشم خودداري كرد و آنگاه چشمان خود را باز كرد ، گفت : چه مي خواهي ؟ گفت : اينان قومي از قريش هستند . گفت : آنان را نزد من بخوان . آمدند . آن مرد بلند بالا گفت : مي گويد نزديك پيرمرد شويد . نزديك شديم . سه بار ديگر نيز همان كاري كه ابتدا با او كرده بود تكرار كرد . سپس چشمان خود را باز كرد و گفت : كه هستي ؟ گفت مي گويم : اينان قومي از قريش هستند . پرسيد : از كدام قريش هستيد ؟ ابوسلمه گفت : من پاسخ دادم از بني مخزوم . گفت : من هم از مخزوم هستم . سپس پرسيد : آيا مي دانيد چرا ( اجياد ) را بدين نام ناميدند ؟ گفتيم : نه . گفت : زيرا در آنجا اسب ها گرد آمدند . سپس گفت : مي دانيد كه چرا قعيقعان را بدين نام ، نامگذاري شد ؟ گفتيم : خير . گفت : زيرا در آنجا شمشيرها به همديگر خورد و چكاچك آنها به گوشم رسيد . سپس اين شعر را خواند :

كأنْ لم يكن بين الحجون اِلي الصَّفا * * * أنيسٌ ولم يَسْمُرْ بمكةَ سامرُ

بل نحنُ كنّا أهلَها فأبادنا * * * كُروبُ الليالي والجُدُود العواثرُ


663


فهل فرحُ يأتي بشيء تريده * * * وهل جزعُ يُنْجيكَ مما تحاذِرُ

اي برادر زاده آيا مي داني كه چرا قعيقعان ، بدين نام ، ناميده شد ؟ گفتيم : نه . گفت : در آنجا قومي به جنگ ما آمدند كه شمشيرهايشان به يكديگر مي خورد و صدا مي داد . از اين رو آنجا را قعيقعان ناميدند . اي برادر زاده آيا مي داني چرا ( اجياد ) را بدين نام ، نامگذاري كردند ؟ گفت : نه . گفت : از اين جهت كه آنجا غرق خون شد و براي همين ( اجياد ) نام گرفت . اين خبر را ازرقي ( 1 ) نيز نقل كرده ، ولي بر خلاف فاكهي اسناد آن را نياورده است . در جاي ديگر راجع به اين خبر آمده است كه ابوسلمه و همراهانش ، صبح هنگام به آبي رسيدند و همگي آب نوشيدند و او بود كه نخستين بار بر آن چاه رفته بود . در اين زمان ، مردي نزد آنان آمد و گفت : از كدام خاندان هستيد ؟ گفتند : از قريش . و در اين روايت آمده است كه آن پيرمرد ، پس از ذكر نسب خود خطاب به ابوسلمه شروع به خواندن اين ابيات كرد كه :

كأن لم يكن بين الحجون إلي الصفا . . . تا آخر اين ابيات را قرائت كرد .

ازرقي در خبر خود بيت سومي را كه فاكهي در اين خبر ، آورده ، ذكر نكرده . ( 2 ) و البته درستي اين خبر ، بعيد است ، زيرا لازمه اش اين است كه عمرو بن حارث ، يك هزار سال عمر كرده باشد ، چرا كه اگر اين داستان صحت داشته باشد ، اندكي پيش از اسلام به وقوع پيوسته ، زيرا ابوسلمه آن را درك كرده است و دليل اينكه اندكي پيش از اسلام بوده ، همين مسأله است ، زيرا سنّ او نزديك به سن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بوده است و همچنانكه در صحيح بخاري ( 3 ) به نقل از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمده است ( ثويبه ) ( 4 ) خدمتكار ابولهب هر دو را شير داده است . و اگر چنين باشد لازم مي آيد كه سن عمرو تا اين تاريخ رقمي باشد كه ذكر كرديم ، چرا كه در فاصله ولايت بني خزاعه بر مكه يعني پانصد يا سيصد سال عمر كرده است و پس از آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اخبار مكه ، ج1 ، ص82

2 ـ نكـ : اخبار مكه ، ج 1 ، ص 97

3 ـ بخاري ، شماره 2110 و صحيح مسلم ، شماره 1449 ، كتاب الرضاع باب تحريم الربيبة و اخت المرأة .

4 - درباره او نگاه كنيد به : الاصابه ، ج 4 ، ص 257-258 ، و الروض الأُنُف ، ج1 ، ص186


664


نيز مدت ولايت قريش را كه آنهم حدود سيصد سال است ، به چشم ديده و به اضافه مدتي نيز در سرزمين جرهمي ها ، با آنها زندگي كرده بود . آنچه گفته ما را ( درباره عدم صحت اين خبر ) تأييد مي كند ، آن است كه سهيلي ( رحمه الله ) از معمّرين بسياري نام برده ، ولي اسمي از او به ميان نياورده است ، حال آنكه اگر آن گونه كه گفتيم مي بود ، بايد حتماً از وي نام مي برد ، زيرا از عمر بالايي برخوردار بوده است . سهيلي مي گويد : از سالمندترين معُمّرين ، عمر بن وحيد است كه نام او رويد بن فهد بن قضاعه بوده است . سپس مي گويد : رويد آنچنانكه گفته اند مدت چهارصد سال عمر كرد . و الله اعلم .


| شناسه مطلب: 77219