بخش 1
باب بیست و ششم : حضرت اسماعیل و ذبح او به دست ابراهیم دستور ذبح اسماعیل به دست ابراهیم ( علیهما السلام )
1 |
3 |
شفاء الغرام
بأخبار البلد الحرام
جلد دوّم
مؤلّف : تقي الدين فاسي
مترجم : محمّد مقدّس
9 |
باب بيست وششم :
حضرت اسماعيل و ذبح او به دست ابراهيم ( عليهما السلام )
در « صحيح بخاري » آمده است كه عبدالله بن محمد ، از عبدالرزاق ، از معمر ، از ايوب سختياني و كثير بن مطلّب بن ابيوداعه از سعد و او از ابن عباس نقل كرده كه گفت : نخستين زني كه « ميان بند » بكار برد ، مادر اسماعيل ، هاجر بود . او مي خواست بدينوسيله حاملگي خود را از ساره پنهان كند .
ابراهيم هاجر را همراه فرزندش اسماعيل كه شيرخواره بود ، نزد سايه باني بالاتر از زمزم آورد و در قسمت بالايي مسجدالحرام اسكان داد . در آن زمان كسي در مكه زندگي نمي كرد و آبي هم در آنجا وجود نداشت . ابراهيم آن دو را همراه با مشكي پر از آب و انباني پر از خرما ، در آن ديار گذاشت و خود بازگشت .
هاجر به دنبالش رفت وگفت : ابراهيم ! به كجا مي روي ؟ ما را در اين وادي كه انيس وهمدمي در آن نيست ، تنها مي گذاري ؟ ! و اين جمله را چندين بار تكرار كرد ولي ابراهيم به هاجر وسخنانش توجهي نكرد و به راهش ادامه داد . هاجر از او پرسيد : آيا خداوند چنين فرماني به تو داده است ؟ ابراهيم گفت : آري . هاجر گفت : اگر چنين است ، او خود ما را نگاهبان خواهد بود و آن گاه بازگشت و ابراهيم در پيچ و خم راه كوهستاني ، در حالي كه از ديدگان هاجر به دور بود ، رو به كعبه نمود و دستانش را به آسمان گرفت و چنين دعا كرد :
10 |
{ رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِواد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ } ( 1 )
« پروردگارا ! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي آب وعلف ، در كنار خانه اي كه حرم تو است ، ساكن ساختم تا نماز را بپادارند ، تو دل هاي گروهي از مردم را متوجه آنان ساز و از ثمرات به آنها روزي ده شايد آنها شكر تو را به جاي آورند . »
مادر ، اسماعيل را شير مي داد و از آن آب مي نوشيد تا آنكه سرانجام آب تمام شد و تشنگي بر آنها چيره گشت ؛ هاجر درحالي كه اسماعيل از تشنگي بي تاب شده بود ، در چهره اش نگاه مي كرد و ديگر تحمّل ديدن او را در آن حال نداشت . از اين رو به دنبال آب به هر سو مي نگريست . كوه صفا را از همه جا نزديكتر يافت ، به سوي آن شتافت و بالا رفت و رو به وادي ايستاد تا شايد كسي را بيابد ، ولي هيچ كس را در آنجا نديد . از صفا پايين آمد و با دشواري هر چه بيشتر فاصله صفا تا مروه را طي كرد ، از كوه مروه نيز بالا رفت تا شايد كسي را بييند ، ولي آنجا نيز كسي نبود ، دوباره به صفا برگشت و اين كار را هفت بار تكرار كرد .
ابن عباس گويد : پيامبر صلّي الله عليه [ وآله ] فرمود : اين همان سعي حاجي ميان صفا و مروه است . وقتي هاجر آخرين بار به مروه رسيد ، صدايي شنيد و با خود گفت : خاموش باش ! آنگاه گوش سپرد و بار ديگر همان صدا را شنيد كه مي گفت : كمك رسيد . فرشته اي كنار زمزم ديد كه با بال خود ـ ويا با پاشنه پاي خود در جستجوي آب است . سرانجام آب از زمين جوشيد . هاجر حوضچه اي ساخت تا آب در آن جمع شود . با مشت از آن آب برمي داشت و مشك را پر مي كرد و آب از آن نقطه همچنان مي جوشيد .
ابن عباس مي افزايد : پيامبر صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم فرمود : خدا رحمت كند مادر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابراهيم : 37
11 |
اسماعيل را ، اگر كاري به كار زمزم نداشت [ و حوضچه اي براي آن نمي ساخت ، يا اگر آب از آن با مشت بر نمي داشت ] ، زمزم براي هميشه چشمه اي جوشان باقي مي ماند .
هاجر از آن آب نوشيد و به فرزندش داد . فرشته به او گفت : بيمي به دل راه مده ، اينجا بيت الله الحرام است كه اين فرزند و پدرش ( اسماعيل وابراهيم ( عليهما السلام ) ) آن را خواهند ساخت و خداوند مردمِ اين سرزمين را هلاك نخواهد كرد .
بيت الله الحرام ، همچون تپه اي ، از زمين بلندتر بود . سيلاب از چپ و راست آن سرازير مي شد ، ( و خسارتي وارد نمي كرد ) تا اين كه گروهي از جرهمي ها و يا طايفه اي از آنها از نزديكي آن محل گذر كردند . آنها از جادّه « كُدَي » به آنجا رسيدند و در جاده پايين دست مكه اتراق كردند . در اين حال پرنده اي را ديدند كه در حال پرواز بر بالاي نقطه اي است . با خود گفتند : تا آن جا كه مي دانيم ، چنين پرنده اي بر فراز آب پرواز مي كند ! از اين رو كساني را به دنبال آب فرستادند . پس از مدّتي فرستادگان با يكي دو مشك پر از آب بازگشتند و آنان را از وجود آب باخبر ساختند . آنان نيز بي درنگ به محل آب رفتند و با مادر اسماعيل كه كنار آب بود ، روبرو شدند ، و از وي پرسيدند : اجازه مي دهي در اينجا اقامت كنيم ؟ گفت : آري ، ولي حقي در اين آب نخواهيد داشت ، و آنها پذيرفتند .
ابن عباس مي گويد : پيامبر صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم مي فرمايد : مادر اسماعيل كه معاشرت را دوست داشت ، از اين پيش آمد خشنود شد . آنها در آنجا اقامت كردند و خويشان خود را نيز بدانجا خواندند تا اين كه چندين خانوار از ايشان ، در آنجا مقيم گشتند . كودك خردسال [ اسماعيل ] بزرگ شد و زبان عربي آموخت و شگفتي ها از خود نشان داد ! وقتي به سنّ ازدواج رسيد ، زني از قبيله خود را به عقد او درآوردند . مدّتي بعد ، مادر اسماعيل [ هاجر ] وفات يافت . ابراهيم ( عليه السلام ) نيز در پي ازدواج اسماعيل به آنجا آمد و سراغ خانواده خود را گرفت ، اما اسماعيل را نيافت . از همسر اسماعيل جويا شد . او گفت : اسماعيل رفته است براي ما غذايي تهيه كند . ابراهيم از وضعيت زندگي آنان پرسيد ، همسر اسماعيل پاسخ داد وضع بسيار بدي داريم و در تنگنا هستيم و لب به شكوه و
12 |
شكايت گشود . ابراهيم ( عليه السلام ) گفت : وقتي همسرت آمد سلام مرا به او برسان و از قول من به او بگو آستانه در خانه اش را عوض كند .
وقتي اسماعيل آمد ، چيزي حس كرد و از همسرش پرسيد : كسي به اينجا آمده است ؟ گفت : آري ، مرد سالمندي به اين نشان و ويژگي ها به اينجا آمد و از حال تو پرسيد . وضع تو را برايش شرح دادم . از زندگي مان پرسيد . سختي و دشواري زندگي را براي او باز گفتم .
[ اسماعيل ] پرسيد : آيا سفارشي به تو نكرد ؟ همسرش گفت : چرا به تو سلام رساند و گفت كه به تو بگويم آستانه در خانه ات را عوض كن ، اسماعيل گفت : او پدرم بوده و به من دستور داده تا از تو جدا شوم ، حال نزد خانواده ات بازگرد . او همسرش را طلاق داد و با زن ديگري از جُرْهُم ، ازدواج كرد . ابراهيم ( عليه السلام ) كه مدتي دور بود ، سرانجام روزي براي ديدن وي آمد ، امّا اين بار نيز اسماعيل را نيافت . نزد همسر وي رفت و از شوهرش پرسيد ، گفت : بيرون رفته تا براي ما روزي بياورد . سپس از وضعيت زندگي و روزگارشان پرسيد ، او اظهار رضايت كرد و خداوند عزّ وجلّ را شكر گفت . پرسيد : غذايتان چيست ؟ گفت : گوشت . پرسيد : آشاميدني شما چيست ؟ گفت : آب . ابراهيم ( عليه السلام ) گفت : خداوندا ! به گوشت و آبشان بركت عطا كن ! پيامبر صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم فرمود : آنها در آن زمان دانه و گياهي نداشتند وگرنه در مورد گياه و كشت و زرع آنها نيز دعا مي كرد . مي گويد : جز در مكه ، هيچ كس گوشت و نان به تنهايي نمي خورد ؛ زيرا دل درد مي گرفت و به او نمي ساخت ابراهيم گفت : وقتي همسرت آمد سلام مرا به او برسان و از قول من تأكيد كن كه آستانه در خانه اش را محكم كند وقتي اسماعيل آمد ، پرسيد : آيا كسي به اينجا آمد ؟ همسرش گفت : آري ، مرد بزرگسال و خوش سيمايي آمد و درباره تو از من پرسيد ، من هم برايش گفتم . از وضعيت زندگي ما سؤال كرد ، گفتم بسيار خوب است و راضي هستيم . اسماعيل پرسيد : آيا سفارشي به تو نكرد ؟ همسرش پاسخ داد : چرا ، به تو سلام رساند و دستور داد تا آستانه در خانه ات را محكم كني . اسماعيل گفت : او پدرم بود و آستانه در خانه هم تو هستي و به من دستور داده كه تو را نگاه دارم .
13 |
پس از آن ، براي مدتي از ايشان دور بود و در مرتبه سوم زماني آمد كه اسماعيل زير درختي نزديك زمزم مشغول تراشيدن تيري براي خود بود . با ديدن يكديگر ، رسم پدر و فرزندي به جا آوردند ، آن گاه ابراهيم ( عليه السلام ) گفت : اي اسماعيل ، خداوند متعال مرا فرماني داده است . گفت : هر فرماني كه خدا داده ، انجام ده . ابراهيم ( عليه السلام ) گفت : ياري ام مي كني ؟ اسماعيل پاسخ داد : آري ، ياري ات مي كنم و ابراهيم گفت : خداوند به من فرمان داده است كه در اينجا خانه اي بسازم ( و اشاره به پشته اي كرد . ) ابراهيم به كمك اسماعيل پايه هاي خانه كعبه را بنا نهاد . اسماعيل سنگ ها را مي آورد و ابراهيم روي هم مي گذاشت تا اين كه ديوارهاي كعبه بالا آمد و ابراهيم سنگي ( مقام ابراهيم ) را آورد و زير پايش نهاد و روي آن سنگ ايستاد و اسماعيل سنگ ها را به دستش مي رساند و ابراهيم به كار خود ادامه داد . درآن حال هردو مي گفتند :
{ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ } ( 1 )
« پروردگارا ! ( اين عمل را ) از ما بپذير كه تو شنوا و دانايي . »
در اخبار وارده در اين باره ، مطالبي متفاوت با آنچه نقل شد ، ديده ام كه برخي ، نكات مبهم مطرح شده در اين خبر را توضيح مي دهد و روشن مي سازد و لذا چنين به نظرم رسيد كه اين موارد را نيز به دليل فايده اي كه دارد ، ذكر كنم .
از جمله موارد متفاوت آن است كه فاكهي از طريق واقدي از ابوجهم بن حذيفه ، در خبري درباره آمدن ابراهيم نزد اسماعيل ( عليهما السلام ) مي گويد : « ابراهيم به محل حِجْر آمد و هاجر و اسماعيل را در آنجا گذاشت و به هاجر دستور داد تا در آنجا براي خود سايباني به پا كند . »
ازرقي نيز به نقل از ابن اسحاق خبري به همين مضمون آورده ، مي گويد : « ابراهيم به محل حِجْر آمد و آن دو را در آنجا اسكان داد و به هاجر دستور داد تا در آنجا سايباني به پا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 72
14 |
كند . » ( 1 ) واين مخالف با مطلبي است كه در روايت قبلي ابن عباس آمده بود ؛ زيرا در آن روايات مي گويد : « ابراهيم ، هاجر و فرزندش اسماعيل را در حالي كه به وي شير مي داد ، به آنجا آورد و او را در سايباني بالاتر از زمزم در بالاي مسجد [ الحرام ] گذارد . » تفاوت اين دو روايت ، روشن و آشكار است ؛ زيرا محل حِجْر با محل زمزم ، تفاوت دارد .
مسعودي درباره محلي كه ابراهيم ، هاجر و اسماعيل را در آنجا گذاشت ، مطلبي دارد كه با آنچه ابن عباس و ابوجهم بن حذيفه ونيز ابن اسحاق گفته اند ، متفاوت است . او مي گويد : وقتي ابراهيم فرزند خود اسماعيل و مادر او هاجر را در مكه ساكن ساخت و آنان را به خداوند سپرد و همچنان كه خداوند متعال خبر داد ، آنها را در جاي بي آب و علفي نزديك خانه گرامي خداوند جاي داد و اين جا پشته سختي بود و ابراهيم به هاجر دستور داد كه بر آن سايباني براي خود به پاكند تا در آن ساكن شوند . ( 2 )
از اين روايت روشن مي شود : در مورد جايي كه ابراهيم فرزندش اسماعيل و هاجر را در مكه سكونت داد ، سه گفته نقل شده است : الف ـ حِجر ، كه گفته ابوجهم و ابن اسحاق است . ب ـ بالاي زمزم كه از ابن عباس نقل شده و در محل حجر كه مسعودي آن را باز گفته است ، ج ـ فاكهي از طريق واقدي از ابوجهم بن حذيفه و به سند خود خبري را نقل كرده كه در آن از تمام شدن آبي كه همراه هاجر بود سخن گفته و اين كه هاجر درپي تشنه شدن فرزندش اسماعيل به دنبال آب گشت و خداوند او را سيراب كرد ، بدين ترتيب كه جبرئيل براي آنها از زمزم ، آب بيرون آورد و . . .
اين روايت همچنين مي گويد : دو نوجوان از عماليق به دنبال دو شتر گم شده خود مي گشتند . به آنجا كه رسيدند ، تشنه شدند . خانواده ايشان كه در صحراي عرفه بودند ، در اين حال نگاهشان به پرنده اي افتاد كه در سمت كعبه پرواز مي كرد . از اين قضيه شگفت زده شدند و به يكديگر گفتند : اين پرنده در اين بيابان بي آب ، چه مي كند ؟ ! يكي از آنها به ديگري گفت : به نظر تو اين پرنده در جستجوي آب نيست ؟ و پاسخ شنيد : كمي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج 1 ، ص 54
2 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 46
15 |
صبر كن تا استراحتي كنيم و آن گاه به دنبال جايگاه اين پرنده برآييم . پس از اندكي استراحت به راه افتادند . پرنده بر فراز همان نقطه به پرواز درآمد ، آنها در تعقيب اين پرنده بر بالاي [ كوه ] ابوقبيس رفتند و با تعجب خيمه و آب ديدند ، بي درنگ به سوي آن روان شدند . . . آنان با هاجر سخن گفتند و از وي پرسيدند كه چه هنگام به آنجا وارد شده است ؟ پاسخشان گفت . پرسيدند : اين آب از كيست ؟ گفت : از آنِ من و فرزندم . گفتند : چه كسي اين [ چاه ] را حفركرده ؟ گفت : خداوند . آنها نيز دانستند كه كسي را توان كندن چاه در آن مكان نيست . خطاب به هاجر گفتند كه در اين نزديكي اتراق كرده اند ولي آبي ندارند . و همان شب نزد خاندان خود بازگشتند و رخداد را بازگفتند . آنها نيز به نزديك آب آمدند و در كنار [ هاجر و اسماعيل ] سكونت گزيدند . هاجر با آنها انس گرفت و اسماعيل با فرزندانشان ، بزرگ شد .
ابراهيم هر ماه سوار بر « براق » به ديدار هاجر به مكه مي آمد و باز مي گشت و به منزل خود در شام مي رفت . او وقتي عماليق و جمعيت بسيار آنها و آبادي آنجا را ديد خوشحال شد . اين عبارت حكايت از آن دارد كه پس از دستيابي هاجر به آب از سوي خدا ، نخستين بار عماليق بودند كه پيش وي آمدند و اين باخبر پيش گفته ابن عباس كه گفته بود جرهمي ها از جاده « كدّي » نزد وي آمدند و ابتدا وجود آب را باور نكردند ، ( چون قبلا هرگز آبي در آنجا نديده بودند ) مغايرت دارد . جرهمي ها براي واردشدن به آنجا از هاجر اجازه خواستند و او نيز چون تنها بود و پيش از ايشان با كسي مأنوس نشده بود ، اجازه داد . [ يعني نمي توان گفت عماليق در آنجا بوده اند و آن گاه جرهمي ها نيز اضافه شده اند ]
« جندي » نيز در « فضائل مكه » از ابن عباس خبري درباره اسكان هاجر واسماعيل در مكه از سوي ابراهيم نقل كرده كه چنين است : جرهمي هايي كه بر اسماعيل و مادرش [ هاجر ] وارد شدند ، از يمن آمده بودند . اين خبر دلالت دارد كه اسماعيل جهت شكار پرنده براي مادرش ، به سوي جاده يمن رفته و آنجا مشغول شكار بوده است . در اين حال گروهي از جرهمي ها كه از يمن آمده بودند ، پرنده هايي را بر بالاي آب در حال پرواز
16 |
ديدند . آنها عازم شام بودند ، ولي وقتي آب و آن زن [ هاجر ] و فرزندش را ديدند . . . بقيه داستان اسماعيل به هنگام واردشدن جرهمي ها به آن مكان شريف ، بسيار شگفت و عجيب است ؛ چرا كه مي دانيم در آن زمان اسماعيل كودك شيرخواره اي بيش نبوده است .
از ديگر موارد اختلاف ، آن است كه فاكهي به سند خود ، به نقل از واقدي ، از ابوجهم بن حذيفه چنين روايت كرده است : وقتي اسماعيل بالغ شد ، با زني از عماليق ( دختر صدي ) ازدواج كرد . ابراهيم به ديدار اسماعيل آمد ، اما اسماعيل در خانه حضور نداشت و مشغول چرانيدن گله خود بود و با تير و كمان شكار مي كرد . او در بالاي مكه در سمت سدره به چوپاني مشغول بود . ابراهيم به منزلش آمد و گفت : درود بر اهل خانه ! همسر اسماعيل ساكت بود و پاسخي نداد و يا در دلش پاسخ داد . ابراهيم گفت : اجازه هست وارد شوم ؟ وي اجازه داد ( 1 ) . ابراهيم پرسيد : غذا و شير و دام هايتان چگونه است ؟ زن سختي ها را برشمرد و گفت : خوراكي نداريم . گوسفندان هم پس از پشت سر گذاشتن آن زمستان سخت شيري ندارند . آب ( زمزم ) را هم كه مي بيني چه اندك است ! ابراهيم پرسيد : پس مرد خانه كجاست ؟ گفت : دنبال كار خود رفته است . گفت : وقتي آمد سلام مرا برسان و به او بگو كه آستانه در خانه اش را عوض كند .
اين گفته واقدي حكايت از آن دارد كه زن اسماعيل كه [ ابراهيم ] به او دستور داد از وي جدا شود ، از عمالقه بود و اين مطلب با خبر ابن عباس مغايرت دارد ؛ زيرا ابن عباس در خبر پيش گفته اشاره داشت : زني كه پدرش به اسماعيل دستور جدايي از او را داد ، از جرهمي ها بوده است . مسعودي هم يادآور شده كه اين زن از عماليق بوده است . ( 2 )
از اين سخن چنين بر مي آيد كه او از عماليق بوده كه از يمن به آنجا آمده بودند و پادشاه آنها « سميدع » بوده است . بنابراين ، با خبر ابوجهم بن حذيفه كه گفت : اين زن از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در متن « لاها الله اذن » است . اين عبارت در لهجه هاي قديم معنايي داشته و احتمالا به معني دادن اجازه ورود بوده است .
2 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 46
17 |
عماليق بوده كه در زمان آوردن اسماعيل به مكه توسّط ابراهيم ، در اطراف مكه سكونت داشتند ، مغايرت دارد . مسعودي همچنين يادآور شده ، زني كه اسماعيل با او ازدواج كرد ، از عمالقه و ( صدا ) دختر سعد بوده است و نام پدر اين زن با زني از عمالقه كه به روايت ابوجهم بن حذيفه ، اسماعيل با او ازدواج كرد ، اختلاف دارد .
سهيلي آنجا كه به معرفي مادرِ فرزندان اسماعيل مي پردازد ، مي نويسد : اسماعيل را زن ديگري از « كُدي » بوده و اين زني است كه ابراهيم با اين پيام كه : « به همسرت بگو آستانه در خانه ات را عوض كن » ، به اسماعيل فهماند كه او را طلاق دهد . سهيلي افزوده است : نام وي صدا بنت سعد بوده و يادآور شده است كه واقدي در كتاب خود ( انتقال النور ) اين مطلب را آورده و مسعودي نيز آن را ذكر كرده است .
ديگر آن كه فاكهي به سند خود از طريق واقدي ، از ابوجهم بن حذيفه نقل كرده كه گفت : نگاه اسماعيل به دختر « مضاض بن عمرو » افتاد و از پدرش خواستگاري نمود و با او ازدواج كرد . ابراهيم به ديدار اسماعيل آمد ، به درِ خانه كه رسيد ، سلام كرد و گفت : درود و رحمت خدا بر اهل خانه . زن برخاست و پاسخش داد و خوشامدش گفت . ابراهيم پرسيد : زندگي ، شير و گوسفندان شما چگونه است ؟ همسر اسماعيل گفت : زندگي خوبي داريم ، خداي را سپاس مي گوييم كه شير فراوان و گوشت بسيار و آب و بارندگي زياد داريم . گفت : كشت و زرع چگونه است ؟ گفت : اگر خدا بخواهد محصول نيز خواهيم داشت . ابراهيم گفت : خداوند نعمتهاي شما را زيادتر كند !
ابوجهم مي گويد : پدرم مي گفت كه اگر كسي در غير مكه گوشت و آب را خالي مي خورد ، دل درد مي گرفت . سوگند مي خورم كه اگر ابراهيم كشت و زرعي در آنجا مي ديد ، براي بركت آن نيز دعا مي كرد ؛ چرا كه آنجا زمين حاصلخيزي بود . ابراهيم ( عليه السلام ) از خوراكشان پرسيد . گفت : گوشت است و شير . سپس پرسيد : نوشيدني شما چيست ؟ گفت : شير و آب . ابراهيم پرسيد : مي خواهي خداوند به غذاي شما بركت دهد يا به خوراك و نوشيدني تان ؟ زن گفت : پياده شو و آب و غذايي بنوش . گفت : نمي توانم [ از مركب ]
18 |
پياده شوم .
سپس مي گويد : ابراهيم پس از بستن سرش ، همچنان كه سوار بر اسب بود ، به او گفت : وقتي اسماعيل آمد ، به او بگو آستانه در خانه ات را محكم كن كه قوام خانه بدان است . . .
از اين روايت چنين بر مي آيد كه همسر اسماعيل كه پدرش به وي دستور داد او را نگاهدار ؛ چون او شكر نعمت الهي را به جاي آورد ، دختر مضاض بن عمرو جُرْهُمي بوده است ولي از روايت ابن عباس چنين نكته اي برداشت نمي شود . البته از ابن عباس روايتي آمده كه او دختر مضاض بن عمرو جرهمي بوده است .
مسعودي يادآور شده است كه همسر اسماعيل كه ابراهيم سفارش كرد او را نگهدارد وطلاقش ندهد ، شامه ( 1 ) دختر مهلهل جُرْهُمي بوده است . سُهيلي نيز اين مطلب را آورده است . او مي گويد : آن گاه با زن ديگري ازدواج كرد ، همان كه ابراهيم ( عليه السلام ) در سفر دوّم خود به وي گفت : به همسرت بگو آستانه در خانه اش را محكم كند . . . ( 2 ) اين در خبر صحيح هم آمده است . گفته مي شود كه نام همسر دوّم اسماعيل « شامه دختر مهلهل » بوده است . سهيلي مي نويسد : واقدي اين مطلب را در كتاب « انتقال النور » و همچنين مسعودي در كتاب خود آورده اند . سهيلي مي افزايد : نام همسر دوم اسماعيل را ، عاتكه نيز گفته اند . آنچه واقدي ، مسعودي و سهيلي درباره نام همسرِ دوم اسماعيل گفته اند ، با روايت ابوجهم و ابن عباس مغايرت دارد .
سهيلي ، از عاتكه كه گفته شده همسر اسماعيل است ، نام نمي برد ، ولي ابن هشام در كتاب خود « التيجان » از او سخن به ميان آورده و مي گويد : عاتكه دختر عمرو جرهمي است ، همان كه به ابراهيم گفت : هاجر و اسماعيل به دنبال چرانيدن گوسفندان رفته اند ، همراه من به زمزم بيا تا سرت را ـ در حالي كه سوار هستي ـ بشويم . . . در خبر پيش گفته ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مسعودي « سامه » آورده است .
2 . الروض الأُنُف ، ج 1 ، ص 17
19 |
ابن عباس نيز سخني از اين كه همسر اول اسماعيل از جرهمي ها بوده ، به ميان نياورده ، ولي ازرقي در اين باره سخن گفته است . او پس از بيان واردشدن جرهمي ها بر اسماعيل و مادرش ( هاجر ) مي گويد : وقتي اسماعيل بالغ شد ، جرهمي ها كنيزكي از خود را به ازدواجش درآوردند و نيز مي گويد : در كتاب « المبتدا » به نقل از عبّاد بن سلمه ، از محمد بن اسحاق آمده است كه نام همسر اسماعيل ، عماره دختر سعيد ابن اسامه است ( 1 ) در خبر ابن عباس به سنّ اسماعيل ، در زماني كه همراه پدرش ابراهيم خليل ، بيت الله الحرام را ساخت ، اشاره نشده است ، اما فاكهي در اين باره سخن گفته و در روايتي ، به سند خود از طريق واقدي ، به نقل از ابوجهم بن حذيفه آورده است : وقتي اسماعيل به سنّ سي سالگي رسيد ، حضرت ابراهيم خليل ( عليه السلام ) صد سال داشت . خداوند عزّ وجلّ بر ابراهيم وحي فرستاد كه برايش خانه اي بنا كند . وآنگاه جريان بناي كعبه را شرح مي دهد .
اين مطلب را مسعودي نيز آورده است ، ولي ازرقي مطلبي مغاير با اين خبر ، به نقل از ابن اسحاق روايت كرده ، مي گويد : وقتي ابراهيم براي بناي كعبه ، عازم مكه شد ، اسماعيل بيست سال داشت ! ( 2 ) چنين مطلبي بعيد مي نمايد ؛ زيرا اسماعيل پس از بالغ شدن ازدواج كرد و پس از ازدواجش ، ابراهيم به ديدارش آمد و مدتي طول كشيد كه سفر دوم او پيش آمد كه اين بار هم او را نيافت و پس از گذشت مدتي طولاني براي سومين بار به ديدار آنها رفت و قصد بناي كعبه كرد و بدين ترتيب از زمان بلوغ اسماعيل مدّت ها گذشته بود . بنابراين سن او هنگام بناي كعبه بايد بيش از بيست سال باشد . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج 1 ، ص 57
2 . همان ، ج 2 ، ص 64
3 . در روايت پيش گفته ، كه فاكهي آن را نقل كرده ، آمده است : ابراهيم عليه السلام در هر ماه سوار بر براق مي شد و به ديدار هاجر و فرزندش اسماعيل در مكه مي شتافت و سپس به خانه اش در شام باز مي گشت . اگر صحّت اين سخن ثابت شود ، بعيد نيست كه اسماعيل به هنگام بناي كعبه ، بيش از بيست سال نداشته باشد ، ولي ممكن است اين خبر ، قصه اي بيش نباشد .
20 |
دستور ذبح اسماعيل به دست ابراهيم ( عليهما السلام )
فاكهي درباره ذبح اسماعيل از عبدالملك بن محمد از زياد بن عبدالله از ابن اسحاق چنين نقل مي كند : ابراهيم فرمان يافت كه فرزندش را سرببرد . او پيش از بيان فرمان خدا به پسرش گفت : فرزندم ! طناب و كارد را بردار و با من بيا تا به وادي برويم و هيزم جمع كنيم . وقتي او را با خود مي برد ، دشمن خدا ، ابليس در هيئت مردي بر سر راهش ظاهر شد تا مانع از انجام فرمان خداوند شود ! و به ابراهيم گفت : اي مرد ، به كجا مي روي ؟ گفت : مي خواهم به اين وادي روم ، در آنجا كار دارم . شيطان گفت : به خدا سوگند كه مي دانم شيطان به خوابت آمده و به تو فرمان داده است تا فرزندت را سر ببري و تو مي خواهي سر فرزند خود را ببري ! ابراهيم او را شناخت وخطاب به او گفت : اي دشمن خدا ، از سر راهم دور شو . به خدا سوگند كه من مصمّم به اجراي فرمان پروردگارم هستم . وقتي ابليس از ابراهيم قطع اميد كرد ، بر اسماعيل ظاهر شد . اسماعيل پشت سر پدر ، در حالي كه طناب و دشنه بر دست داشت ، راه مي رفت . ابليس گفت : اي جوان ، آيا مي داني پدرت تو را به كجا مي برد ؟ پاسخ داد : به جايي كه هيزم جمع كنيم . گفت : به خدا او مي خواهد تو را بكشد . اسماعيل گفت : براي چه ؟ شيطان گفت : مدّعي است كه خداوند به وي چنين فرماني داده است . اسماعيل گفت : از دل و جان آماده ام تا فرماني را كه خدايش داده به انجام رساند .
وقتي اسماعيل جوان نيز توجهي به وسوسه هايش نكرد ، به سراغ هاجر مادر اسماعيل رفت كه در خانه خود بود و به او گفت : اي هاجر ، مادر اسماعيل ! هيچ مي داني كه ابراهيم اسماعيل را به كجا برده است ؟ هاجر گفت : رفته اند تا هيزم گرد آورند . شيطان گفت : ابراهيم رفته است تا او را بكشد . هاجر گفت : هرگز ! او مهربان تر از آن است و اسماعيل را بسيار دوست دارد . شيطان گفت : ادّعا مي كند كه خداوند چنين فرماني به وي داده است . هاجر گفت : اگر خدا به او چنين فرماني داده باشد ، همگي تسليم امر خداييم . دشمن خدا ابليس بازگشت و از اين كه كاري از پيش نبرده ، خشمگين بود . خداوند ابراهيم و خاندان ابراهيم را در برابر وسوسه هاي ابليس غير قابل نفوذ كرده بود و آنان
21 |
همگي گوش به فرمان خداوند بودند . وقتي ابراهيم در وادي ، در پاي كوه ثبير با فرزندش تنها شد ، به او گفت : فرزندم ! من در خواب ديده ام كه تو را مي كشم . اسماعيل گفت : پدر ! هرچه را كه فرمان يافته اي انجام ده و خواهي ديد كه بر خواست خداوند طاقت خواهم آورد . راوي مي گويد : گفته شده كه اسماعيل در اين حال به وي گفت : پدر ! اگر مي خواهي مرا بكشي دست و پايم را محكم ببند تا [ بر اثر دست و پا زدن ] از خون من بر تو پاشيده نشود و از اجرم كم نگردد ؛ چرا كه مرگ دشوار است و مطمئن نيستم كه در آن حالت دچار وحشت و ترس نشوم . دشنه خود را نيز تيز كن تا راحت تر بتواني مرا بكشي ، مرا به رو به زمين انداز و به پشت قرار مده كه بيم آن دارم نگاهت به صورتم افتد و دلت به رحم آيد و فرمان خدا را در مورد من اجرا نكني . و اگر صلاح دانستي پيراهنم را نزد مادرم ببر تا تسلاّي دلش قرار گيرد . ابراهيم گفت : در اجراي اين فرمان خدا چه نيكو ياوري هستي ، فرزندم !
ابراهيم ، او را هم چنان كه خود گفته بود ، با طناب محكم بست ، آن گاه كارد خود را تيز كرد و سپس او را به صورت خوابانيد و از نگاه بر چهره اش خودداري كرد و كارد را به طرف گلويش برد . در آن حال جبرئيل ( عليه السلام ) آن را برگرداند و از دستش گرفت و فرياد زد : اي ابراهيم ، تو به فرمان خدا عمل كردي ، اين گوسفند قرباني را بگير و به جاي فرزندت قرباني كن .
ابن اسحاق مي گويد : حكم بن عُيَيْنَه به نقل از مجاهد از مقسم برده عبدالله بن الحارث ، از ابن عباس نقل كرده كه گفته است : آن قرباني را خداوند از بهشت برايش آورده بود و گويند كه مدت چهل پاييز چريده بود . فاكهي مي نويسد : ابن اسحاق گفته است كه يكي از نيكان اهل بصره ، به نقل از حسن گفته است : آنچه ابراهيم قرباني كرد ، بز كوهي بود كه از « اروي » بر بالاي كوه ثبير فرود آمده بود . فاكهي سپس مي نويسد : اهل كتاب و بسياري از علما بر آنند كه قرباني ابراهيم كه به جاي اسماعيل سر بريده شد ، گوسفندي پروار و شاخ بلند و چشم درشت بود . آن گاه مي افزايد : محمد بن سليمان به نقل از قبيصة بن عقبه از سفيان از عبدالله بن عثمان بن هشيم از سعيد بن جبير از ابن عباس چنين نقل كرده است :
22 |
گوسفندي كه ابراهيم سربريد ، همان گوسفندي بود كه فرزند آدم بدان تقرّب جسته بود . در ادامه ، فاكهي به سند خود از ابن عباس نقل مي كند : گوسفندي كه براي اسماعيل قرباني شد ، همان قرباني است كه از طرف يكي از فرزندان آدم پذيرفته شده بود . . . اين گوسفند همچنان نزد خداوند بود تا اين كه براي قرباني ، نزد ابراهيم آورده شد و او آن را روي تخته سنگي سخت در ثبير ، كنار خانه سَمُرَه صرّاف ، در سمت راست محل رمي جمره ، سربريد .
فاكهي خبري را آورده كه بر اساس آن ، سربريدن قرباني براي اسماعيل از سوي ابراهيم در ميان دو جمره در منا بوده و اين كار در زمان حج صورت گرفته كه گفته اند : محمد بن جابر از ابواسحاق ، از حارثة بن مضرب ، از علي ( عليه السلام ) خبري نقل كرده و آورده است : علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) گفت : آن گاه خداوند متعال به ابراهيم ( عليه السلام ) وحي كرد كه براي حج ندا دهد و او نيز در هر ركن ، نداي حج سرداد و گفت : « اي بندگان خدا ! حج گزاريد و همه ، حتي زنبوران عسل ، به اين ندا پاسخ دادند . و اوّلين تلبيه عبارت بود از « لَبَّيك أللّهُمَّ لَبَّيك » . پس از آن ، جبرئيل در روز عرفه [ نزد ابراهيم ] آمد و او را به منا برد و در آنجا تا صبح ماند و صبح زود به عرفات رفت ، سپس از كوهي كه پر از جمعيت بود بالا رفت و در آنجا توقف كرد ، آن گاه آنجا را به وي نشان داد و به مزدلفه رفت و يك شب در مزدلفه ماند ، بعد به او دستور داد كه اسماعيل را قرباني كند . او اندوهگين شد و از وي پرسيد : « آيا همه جا را ياد گرفتي ؟ گفت : نه . جبرئيل يك بار ديگر او را با خود به آن محل ها برد و سپس ابراهيم گفت : حال « عرفت » ؛ دانستم ، از آن زمان آنجا را « عرفات » ناميدند .
سپس او را به مزدلفه باز گرداند . وقتي نماز صبح را خواند ، ايستاد و دعاكرد تا اينكه هوا روشن شد ؛ پس از آن آمده و به جمره عقبه رسيد و هفت سنگ رمي كرد ، سپس به وي گفته شد : آن را كه به تو دستور دادم ذبح كن . ابراهيم ، اسماعيل را فراخواند و به وي گفت : فرمان رسيده كه تو را قرباني كنم . اسماعيل به او گفت : به دنبال اجراي فرمان خدا باش ، من نيز گوش به فرمانم ، ولي بيم آن دارم كه بي تابي كنم ، اگر مرا چنين وضعي پيش
23 |
آمد دستانم را به پشت ببند تا تكان نخورم . ابراهيم او را به پشت خواباند و آماده شد تا قرباني اش كند . اسماعيل گفت : كارد را فرود آورد . چون چنين كرد ، كارد برگشت و منادي از آسمان ندا داد : به نذري كه داشتي وفاكردي و خدايت را خشنود و راضي ساختي ، اينك آنچه را بر تو فرود آمد ، به جاي اسماعيل ذبح كن . در اين حال گوسفندي از كوه ثبير پايين آمد و همزمان با آن ، كوه به لرزه افتاد . ابراهيم گوسفند را كشان كشان تا ميان دو جمره آورد و سرش را بريد . از ابن عباس همچنين روايت شده است كه قرباني ، اسماعيل بوده ، اما روايتي به پيامبر صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم نسبت داده شده كه اسحاق را ذبيح مي داند . متن اين روايت پس از بيان داستان مربوط به ابراهيم و رمي جمره به وسيله وي ، از اين قرار است : وقتي ابراهيم در صدد ذبح فرزندش اسحاق برآمد ، او به پدرش گفت : پدر ! مرا محكم ببند تا تكان نخورم و خونم ، پس از سربريدن ، به تو پاشيده نشود . او نيز فرزند را بست و هنگامي كه كارد را گرفت تا كار را انجام دهد ، ندايي از پشت سرش آمد كه : اي ابراهيم ! تو به نذر خود عمل كردي . اين دو روايت را محبّ طبري ، از ابن عباس آورده و گفته است كه امام بخاري آنها را ذكر كرده است .
محب طبري گويد : از عباس بن عبد المطلب نقل است كه گفت : آن كه ابراهيم فرمان يافت او را قرباني كند ، اسحاق بود و نيز مي گويند كه اين داستان در شام بوده است . واحدي اين روايت را به سند خود آورده است . به گفته اكثريت ؛ يعني علي ( عليه السلام ) و ابن مسعود و كعب و مقاتل و قَتاده و عكرمه و سُدِّي او اسحاق بوده است . و ديگران مي گويند كه اسماعيل بود كه ابراهيم فرمان ذبح وي را يافت ؛ اينان عبارتند از : سعيد بن مسيب ، شعبي ، حسن و مجاهد و ابن عباس و در روايتي عطا . محبّ طبري آن گاه مي گويد : سياق آيه نيز دلالت بر آن دارد كه او اسحاق بوده است ؛ زيرا خداوند جلّ وعلا مي فرمايد : { فَبَشَّرْناهُ بِغُلام حَلِيم } ( 1 ) ؛ « ما او ( ابراهيم ) را به نوجواني بردبار و صبور بشارت داديم » كه باتفاق ، منظور اسحاق مي باشد . سپس مي گويد : قرآن كريم پس از { فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ } داستان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صافات : 101
24 |
ذبح و سربريدن را به آن عطف كرده است ؛ و نووي در تهذيب گفته است : ميان علما در اين كه فرزند مورد نظر ابراهيم براي قرباني كردن ، اسماعيل يا اسحاق بوده ، اختلاف نظر وجود دارد ، ولي بيشتر معتقدند كه اسماعيل بوده است . ( 1 )
از جمله كساني كه ترجيح داده اند فرزند موردنظرِ ابراهيم همان اسماعيل بوده ، فاكهي است ؛ زيرا او در كتاب خود ( اخبار مكه ) مي گويد : مردم درباره قرباني سخنان بسياري گفته اند ؛ اعراب مي گويند او اسماعيل بوده است و گروهي از مسلمانان و نيز همه اهل كتاب معتقدند كه او اسحاق بوده است ولي گفته اعراب دراين باره ، قابل اطمينان تر است . فاكهي در اين مورد استدلال كرده كه خداوند متعال در داستان اسماعيل و به دنبال آيه { فَبَشَّرْناهُ بِغُلام حَلِيم } از وي بعنوان { إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ } ( 2 ) ؛ او از بندگان باايمان ما است . ياد مي كند ، در حالي كه در داستان اسحاق از وي با { وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيّاً مِنَ الصّالِحِينَ } ( 3 ) ياد كرده ، مي گويد : داستان اسحاق به دنبال داستان قبلي ، خود دليل بر آن است كه اسحاق ، قرباني موردنظر نبوده است و از اين كه ساره مژده اسحاق و پس از او يعقوب را يافته و يعقوب فرزند اسحاق است و مژده آمدن يعقوب ، مستلزم آن است كه اسحاق زنده باشد ، تا مژده به وجود آمدن يعقوب از وي تحقق يابد ، بنابر اين ، چگونه ممكن است [ ابراهيم ] فرمان به ذبح وي يابد ؟
در اين كه قرباني مورد نظر ، اسماعيل بوده ، در روايت مجاهد و روايت عكرمه از ابن عباس ، از خود مجاهد و به نقل از سعيد بن مسيّب و از سوي سعيد بن جبير از ابي الخلد و از عبد الله بن سلام نقل شده است و متن روايت وي از اين قرار است : ما در كتاب يهود ( تورات ) مي خوانديم كه قرباني يادشده اسماعيل بوده است . از محمد بن كعب قرظي ، و از سعيد بن جبير و از حسن نيز همين خبر نقل شده است . در اين مورد اشعاري متعلق به امية بن ابي الصلت ثقفي ذكر شده است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تهذيب الاسماء واللغات ، ج ق 1 ، ص 116
2 . صافات : 81 و 111
3 . صافات : 112 ، « ما ( ابراهيم ) را به اسحاق ـ پيامبري از شايستگان بشارت داديم . »
25 |
وَ لإبراهيم الموفّي بالنذر * * * احتساباً وحامل الأجزالِ
بِكْرُهُ لم يكن ليصبر عنه * * * لو رآه في معشر إقبالِ
بينما يخلع السراويل عنه * * * مكّه ربُّه بكبش حلالِ
فاكهي پس از آن مي نويسد : ابن اسحاق در مورد حديث خود مي گويد : از گفته اميّة بن ابي صلت در اين اشعار كه گفته « بِكْرُهُ » روشن مي شود كه ابراهيم فرمان يافت فرزند بزرگ خود را قرباني كند كه اسماعيل بوده ( زيرا بِكْر به فرزند بزرگ گفته مي شود ) و به نظر همه مردم عرب و اهل كتاب ، از اسحاق هم بزرگتر بوده است .
از ديگر كساني كه اسماعيل را به عنوان قرباني مورد نظر ابراهيم ذكر كرده اند ، عماد الدين اسماعيل بن كثير است . وي در شرح حال اسماعيل مي نويسد : و او طبق روايت صحيح همان قرباني است و كسي كه مي گويد اسحاق بوده ، از تحريف كنندگان بني اسرائيل نقل كرده است . ( 1 )
سخن سهيلي حكايت از آن دارد كه او ، اسحاق را قرباني مي داند و به كساني كه جز اين گفته اند ، چنين پاسخ داده است : در آيه : { فَبَشَّرْناهُ بِغُلام حَلِيم } منظور اسحاق است و مگر نه آن است كه در آيه ديگري يعني : { فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَمِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ } ( 2 ) غير از اسحاق سخن گفته است . و در آيه سوّمي هم آمده است : { فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّة فَصَكَّتْ وَجْهَها . . . } ( 3 ) كه مراد از « امْرَأَته » ساره است و اگر مژده در مورد اسحاق باشد ، قرباني موردنظر نيز همان اسحاق است ؛ زيرا در آيه مي گويد : { فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ } ( 4 ) ؛ « هنگامي كه پدر به سنّ كار وتلاش رسيد . » و در شام كسي جز اسحاق با ابراهيم نبود . واين در حالي است كه اسماعيل را به همراه مادرش در مكّه جا گذاشته بود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . البداية والنهاية ، ج 1 ، ص 159
2 . هود : 71 و 102
3 . الذاريات : 29 ، در اين هنگام همسرش جلو آمد درحالي كه ( از خوشحالي و تعجب ) فرياد مي كشيد ، به صورت خود زد و گفت : ( آيا پسري خواهم آورد درحالي كه ) من پيرزني نازا هستم .
4 . هود : 71 و 102
26 |
ابن مسعود نيز همين نظر را دارد و ابن جبير از ابن عباس همين را نقل كرده است . همچنين از ابن عباس روايتي از قول پيامبر صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم نقل شده كه البته اسناد آن ضعيف است . كعب الأحبار و محمد بن جرير الطبري ـ مفسّر بزرگ ـ نيز بر همين نظرند . از مالك بن انس نيز روايت شده كه گروهي معتقدند قرباني موردنظر ، اسماعيل بوده است . اين گفته از قول فرزدق شاعر به نقل از ابوهريره ، از پيامبر صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم نقل شده است . از طريق معاويه نيز روايت شده كه گفت : شنيدم كه مردي به پيامبر صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم مي گفت : « اي فرزند دو قرباني ! . . . » و پيامبر صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم تبسّم كرد . اگر اسناد اين حديث صحيح هم باشد ، نمي توان بر آن استدلال كرد ؛ زيرا عرب به عمو هم پدر مي گويد . خداوند متعال مي فرمايد :
{ إِلهَكَ وَإِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ } . ( 1 ) ؛ « خداي تو و خداي پدرانت ، ابراهيم واسماعيل و اسحاق . » و نيز مي فرمايد : { وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ } . ( 2 ) « اَبَوَيْه » عبارت از پدر ودايي اش بودند . و از ديگر دلايل نيز آن است كه خداوند متعال زماني كه جريان قرباني را بيان كرد ، گفت : { وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ . . . } كه پاسخ به اين استدلال ها دو وجه دارد :
يكي اين كه مژده دوم ، پيامبري اسحاق و مژده نخست ولادت اوست ؛ چرا كه مي گويد : { وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيّاً } و مبعوث شدن به پيامبري در سالمندي صورت نمي گيرد . وجه دوم ، آن است كه آيه { وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيّاً } تفسير و توضيحي در پي مژده دهي و ذكر سربريدن از سوي او [ ابراهيم ] است ؛ اين مژده بنا به روايت عايشه ، مربوط به اسحاق است و مانند آيه { حافِظُوا عَلَي الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطي } ( 3 ) است كه مراد از آن نماز ( صلاة وُسطي ) نماز عصر مي باشد و منظور مواظبت از اوقات همه نمازها و همچنين نماز عصر است .
و از ديگر استدلال ها ، استفاده از اين آيه است : { فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَمِنْ وَراءِ إِسْحاقَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 133
2 . يوسف : 100
3 . بقره : 238
27 |
يَعْقُوبَ } در قرائت كسي كه يعقوب را منصوب مي خواند ، معني آيه چنين است : « پس از اسحاق ، مژده يعقوب را داديم »
چگونه است كه مژده ( تولد ) اسحاق داده مي شود و مي فرمايد از او يعقوب زاده مي شود ، و سپس فرمان ذبح وي صادر مي گردد ؟ پاسخ آن است كه اين استدلال از نظر نحوي ، باطل است ؛ زيرا آخر كلمه يعقوب مجرور ( مكسور ) نيست كه عطف بر اسحاق شده باشد و اگر چنين بود ، بايد مي گفت : « وَمِنْ وَراءِ اِسْحاق بِيَعْقوبَ » ؛ زيرا نمي توان ميان واو عطف و كلمه معطوف ، جار ومجرور قرار داد ، عبارت « مَرَّ بِزّيْد وَبَعْدُهُ عمرو » نادرست است ، مگر آن كه گفته شود : وَبَعْده بِعَمْرو . وقتي مجرور بودن باطل و نادرست باشد ، ثابت مي شود كه « يعقوب » ، منصوب به فعل مقدّر مضمري است كه تقدير آن « وَهَبْنا لَهُ » مي باشد . بدين ترتيب ادّعاي موردنظر آنها باطل است و آنچه گفتيم ثابت مي گردد . ( 1 )
در داستان قرباني ، دليل روشني بر برتري اسماعيل وجود دارد . خداوند متعال در چندين آيه ، اسماعيل را مورد ستايش قرار داده است ؛ مانند :
{ وَ إِسْماعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصّابِرِينَ * وَأَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصّالِحِينَ } ( 2 )
« و اسماعيل و ادريس و ذو الكفل را ( به ياد آور ) كه همه از صابران بودند و ما آنان را در رحمت خود وارد ساختيم ؛ چراكه از صالحان بودند . »
{ وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَكانَ رَسُولاً نَبِيّاً * وَكانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَكانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً } . ( 3 )
« در اين كتاب ( آسماني ) از اسماعيل نيز ياد كن كه او در وعده هايش صادق و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الروض الأُنُف ، ج 1 ، ص 17
2 . انبياء : 86ـ85
3 . مريم : 54
28 |
رسول و پيامبري بزرگ بود ، و او همواره خانواده اش را به نماز و زكات فرمان مي داد و همواره مورد رضايت پروردگارش بود . »
{ وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ اْلأَخْيارِ } . ( 1 )
« به خاطر بياور اسماعيل و يسع و ذوالكفل را كه همه از نيكان بودند . »
و بسياري ديگر از آيات و احاديثي كه در فضيلت اسماعيل آمده است . بنابر گفته سهيلي ، اسماعيل از پيامبران و فرستادگان الهي به سوي جرهمي ها و عماليق بوده است . او مي گويد : و اسماعيل ، پيامبري فرستاده از سوي خداست كه براي دايي هاي خود از جرهمي ها و نيز به سوي عماليق كه در سرزمين حجاز مي زيستند ، فرستاده شد و برخي به او ايمان آوردند و برخي نيز كفر ورزيدند . ( 2 )
در اين كه سهيلي گفته است جرهمي ها دايي هاي اسماعيل هستند ، جاي تأمّل است ؛ زيرا مادرش هاجر ، كنيز ساره همسر ابراهيم خليل ( عليه السلام ) بوده است . چه بسا سهيلي مي خواهد بگويد كه دامادهاي اسماعيل از جرهمي ها هستند و سهو قلم باعث چنين اشتباهي شده است .
قطب حلبي نيز سخن سهيلي را به گونه اي ديگر ذكر كرده است . او از قول سهيلي نقل كرده كه اسماعيل به معناي مطيع خداوند است .
اسماعيل نخستين كسي است كه اسب ها براي وي رام شدند . فاكهي به سند خود از ابن عباس روايت كرده كه پيامبر صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم فرمود : پدر شما اسماعيل نخستين كسي است كه اسبان عربي برايش رام شدند . او آنها را آزاد كرد و عشق و محبت به آنها را در دل هاي شما به ارث گذاشت . اين حديث را پيش از اين هم در اخبار جرهم نقل كرديم .
همچنين اسماعيل نخستين كسي است كه سوار بر اسب شد ؛ زبير بن بكار به سند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ص : 48
2 . الروض الأُنُف ، ج 1 ، ص 17
29 |
خود از ابن عباس روايت كرده كه گفت : در آن زمان اسب ها وحشي بودند و سواري نمي دادند ، نخستين كسي كه از آنها سواري گرفت اسماعيل بود و به همين دليل ، عرب را خاندان اسماعيل بن ابراهيم ، مي نامند . همچنين اسماعيل نخستين كسي است كه به زبان عربي سخن گفت و كلمات و الفاظ آن را سامان بخشيد و حرفي را سرهم نگاشت مانند « بسم الله الرحمن الرحيم . »
فاكهي از [ امام ] محمد بن علي باقر [ ( عليهما السلام ) ] روايت كرده ، كه از ايشان درباره نخستين كسي كه به عربي سخن گفت ، پرسيدند . فرمود : « اسماعيل بن ابراهيم ( عليهما السلام ) وي در آن زمان پيامبر بود و سيزده سال داشت » .
و گفته اند خداوند زماني اسماعيل را نطق عربي بخشيد كه چهارده سال داشت . اين قول را سهيلي نقل كرده است . ( 1 )
گفته اند نخستين پيامبراني كه به عربي سخن مي گفتند عبارت بودند از : حضرت محمد صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم ، اسماعيل بن ابراهيم ( عليهما السلام ) ، شعيب بن صالح ، هود ( 2 ) و بقيه پيامبران به زبان سرياني تكلّم مي كردند ، مگر حضرت موسي كه زبان وي عبري بود ، گفتني است كه زبان عبري نيز از زبان هاي سرياني است كه ابراهيم و سپس اسحاق و يعقوب بدان سخن مي گفتند كه فرزندانشان ؛ يعني بني اسرائيل اين زبان را به ارث بردند و حضرت موسي نيز تورات را به اين زبان برايشان خواند .
اين روايت نشان مي دهد اسماعيل نخستين كسي نيست كه به زبان عربي سخن گفته ؛ زيرا حضرت هود نيز به اين زبان سخن مي گفت و او پيش از اسماعيل بوده است .
فاكهي با ذكر سند روايتي نقل كرده كه طبق آن ، جرهمي ها و قطوري ها نخستين كساني هستند كه به عربي سخن گفتند ؛ وي از ابن اسحاق و از طريق عثمان بن ساج و بكايي خبري درباره آمدن جرهمي ها و قطوري ها به مكه نقل كرده كه در آن آمده است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الروض الأُنُف ، ج 1 ، ص 135
2 . سخن از پنج پيامبر بود ولي در اينجا چهار پيامبر نامبرده شده است و شايد شعيب و صالح صحيح باشد كه شعيب بن صالح نوشته شده است .
30 |
جرهمي ها و قطوري ها نخستين كساني هستند كه به زبان عربي سخن مي گفتند .
در مورد نخستين كسي كه به زبان عربي نوشت ، نيز مطالبي ذكر شده است ؛ سهيلي مي گويد : در مورد نخستين كسي كه به عربي سخن گفت و نخستين كسي كه نوشتار عربي را وارد سرزمين حجاز كرد ، اختلاف نظر بسيار است : از جمله حرب بن اميه را گفته اند كه شعبي بر اين قول است ، همچنين از سفيان بن اميه و عبد بن قصيّ ياد كرده اند . اينان زبان عربي را در حيره آموختند و مردم حيره از مردم « الأنبار » ياد گرفتند .
سهيلي مطلبي را ذكر كرده كه از آن چنين بر مي آيد كه اسماعيل نخستين كسي است كه خط به عربي نوشت ؛ وي مي گويد : در روايتي آمده است : نخستين كسي كه به عربي نوشت ، حضرت اسماعيل بود . ابوعمر مي گويد : اين روايت از روايتي كه مي گويد اسماعيل اولين كسي بوده كه به عربي سخن گفته ، صحيح تر است ، اين ابوعمر همان ابن عبدالبر است .
در وجه تسميه اسماعيل به اين نام نيز اختلاف نظر است ؛ مسعودي مي گويد : گويند به اين دليل اسماعيل ناميده شد كه خداوند متعال دعاي هاجر را ، زماني كه از نزد بانوي خود ساره ، مادر اسحاق فرار كرد ، شنيد و بر او رحمت آورد و نيز گفته اند كه خداوند متعال دعاي ابراهيم را شنيد و اجابت كرد . ( 1 )
در سنّ اسماعيل به هنگام وفات و همچنين در محل قبر وي نيز اختلاف است . ابن اسحاق مي گويد : اسماعيل به هنگام وفات ، يك صد و سي سال عمر داشت و در حِجْر ، در كنار [ قبر ] مادرش هاجر به خاك سپرده شد . مسعودي مي گويد : زماني كه اسماعيل وفات يافت يك صد و سيوهفت سن داشت و در مسجدالحرام ، در مقابل حجرالأسود به خاك سپرده شد . ( 2 ) ابن اثير در « الكامل » ( 3 ) و شيخ عمادالدين اسماعيل بن كثير در تاريخ خود ( 4 ) درباره عمر حضرت اسماعيل مطلبي چون گفته مسعودي آورده اند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 48
2 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 48
3 . الكامل في التاريخ ، ج 1 ، ص 125
4 . البداية والنهايه ، ج 1 ، ص 193
31 |
در مورد محل قبر وي ، سخن ديگري نيز مطرح شده و آن اين كه گويند كه آرامگاه او در حطيم است . پيش از اين بدان اشاره شد .
نام اسماعيل نيز به دو املاء آمده است : 1ـ اسماعيل ( با لام ) 2ـ اسماعين ( با نون ) و روايت شده كه هاجر ، فرزندش اسماعيل را با نام « شمويل » خوانده است دراين باره فاكهي در روايتي از حارثة بن مُضْر به نقل از حضرت علي ( عليه السلام ) آورده است كه فرمود : از رسول خدا صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم شنيدم كه هاجر ، اسماعيل را چنين مي خواند : اي شمويل ، اي شمويل ، سه بار ، ونيز آن را مي كشيد .
اسماعيل پدر همه اعراب است . ( 1 ) ابن هشام مي گويد : اعراب همگي از اسماعيل و قحطان هستند و برخي اعراب برآنند كه قحطان ، خود از فرزندان اسماعيل است و مي گويند كه اسماعيل پدر همه اعراب است .
از پيامبر صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم نيز روايت شده كه اسماعيل پدر همه اعراب ، جز چهار قبيله ، است . اين حديث را فاكهي ذكر كرده و مي گويد : عبدالله بن سلمه ، از ابراهيم بن ابي منذر ، از عبدالعزيز بن عمران ، از معاوية بن صالح ، از ثور بن يزيد و او از مكحول نقل كرده كه گفت : رسول خدا صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم فرمود : اعراب از فرزندان اسماعيل هستند ، به جز چهار قبيله اين چهار قبيله عبارتند از : سلف ، اوزاع ، حَضْرَموت و ثقيف . اين خبر مرسل است و جاي تأمل هم دارد ؛ زيرا قبيله ثقيف را از نسل اسماعيل نمي دانند ، حال آن كه از فرزندان اسماعيل مي باشند ؛ چون قبيله ثقيف بنا به قول صحيح ، منسوب به مُضَر هستند و گفته اند كه به معد بن عدنان ، كه خود از فرزندان اسماعيل و نيز مُضَر است ، منسوب مي باشند .
فاكهي گفتگويي را كه ميان اسماعيل و برادرش اسحاق بن ابراهيم صورت گرفته ذكر مي كند . او مي گويد : عبدالله بن ابي سلمه ، از هيثم بن عدي ، از مجاهد ، از شعبي و او از ابن عباس نقل كرده كه گفت : اسماعيل نزد اسحاق آمد و طلب ارث پدري خود كرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . منظور اعراب مُستعربه هستند و امّا اعراب عاربه كه فرزندان يَعْرِب بن قحطان هستند ، از فرزندان اسماعيل نمي باشند ؛ زيرا قبيله جُرهُم كه اسماعيل از ايشان زن گرفت ، به يعرب به قحطان مي رسند .
32 |
اسحاق به او گفت : مگر نمي داني كه تو و مادرت را ترك گفتيم و در ارثيه به شمار نياورديم . اسماعيل با شنيدن اين سخن به كنار ديواري رفت و غمگين شد و به گريه افتاد ، از سوي خداوند عزّ وجلّ به اسماعيل وحي آمد : تو را چه مي شود ؟ گفت : خود از آن آگاه تري . خداوند متعال فرمود : گريه نكن اي اسماعيل ، من پادشاهي و نبوّت را در فرزندان تو ، در آخرالزمان ، قرار مي دهم و خواري و كوچكي را تا روز قيامت در فرزندان او مي گذارم .
از آنجا كه قصد ما اختصار و فشرده نويسي است ، به همين اندازه در بيان اخبار اسماعيل ، بسنده مي كنيم .