بخش 2

باب بیست و هفتم : خاندان اسماعیل هاجر ، مادر حضرت اسماعیل ( علیهما السلام ) فرزندان اسماعیل مطالبی درباره خاندان اسماعیل نابت بن اسماعیل و ولایت بر بیت الله الحرام باب بیست و هشتم : ولایت خاندان نزار بر کعبه ولایت ایاد بن نزار بر کعبه تولیت کعبه به وسیله فرزندان ایاد و خاندان مضر


33


باب بيست و هفتم :

خاندان اسماعيل ( عليه السلام )

هاجر ، مادر حضرت اسماعيل ( عليهما السلام )

ابن هشام پس از ذكر محل قبر هاجر و فرزندش اسماعيل در حجر ، كنار كعبه مي نويسد : نام مادر اسماعيل را دوگونه تلفظ مي كنند ؛ هاجر و آجر ؛ و بدين ترتيب « الف » را به « هاء » تبديل مي كند ، همچنان كه مي گويند « هراق الماء » ، به جاي « اراق الماء » . وي سپس مي افزايد : هاجر از اهل مصر بوده است . عبدالله بن وهب از عبدالله بن لهيعه ، از عمر ، خدمتكار غُفْرَهْ ، نقل كرده كه رسول الله صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم فرمود : خدا را ، خدا را در نظر بگيريد درباره اهل ذمّه و سياه پوستان و مجعّدان سرزمين هاي سياه پوست نشين كه آنها با ما داراي خويشاوندي نسبي و سببي هستند . عمر خدمتكار غُفْرَهْ مي گويد : نسب ايشان آن است كه مادر اسماعيل پيامبر از ميان ايشان است و خويشاوندي سببي آنها اين است كه اسماعيل از آنها زن اختيار كرد . ابن لهيعه مي گويد : هاجر مادر اسماعيل و مادر عرب است كه از روستايي قبل از شهر « فَرَما » در مصر ( 1 ) بوده است . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فَرَما شهري است باستاني ميان عريش وفسطاط و نزديكتر به عريش ، محل آن در نزديكي شهر معروف پورسعيد فعلي در مصر است .

2 . سيره ابن هشام ، ج 1 ، صص 17 ـ 16


34


سهيلي مي گويد : هاجر آن چنان كه عتبي ذكر كرده است [ كنيزي ] متعلق به پادشاه اردن به نام صادوق بوده و پادشاه پس از آن كه شيفته زيبايي ساره شد ، وي را از ابراهيم گرفت و آن كنيز را به ساره بخشيد و بنا به حديث مشهوري كه در صحاح آمده ، ( پادشاه دست به سوي ساره دراز كرد و در اين حال ) به ناگاه نقش بر زمين شد و به ساره گفت : به درگاه خداوند دعاكن كه مرا رها كند ! سپس پادشاه ساره را ( نزد ابراهيم ( عليه السلام ) ) فرستاد و هاجر را از وي گرفت ، هاجر پيشتر دخت پادشاهي از پادشاهان قبطي مصر بوده كه به كنيزي آن شاه درآمد . طبري از حديث سيف بن عمر يا ديگري آورده است : زماني كه عمرو بن عاص مصر را به محاصره درآورد ، به مردمانش گفت : پيامبر گرامي صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم وعده فتح مصر را به ما داده و در عين حال ما را سفارش به خوش برخوردي با مردمانش كرده است ؛ زيرا آنها را نسب و دامادي [ نزد ما ] است . گفتند : حق اين نسبت تنها از سوي پيامبر ، رعايت مي شود ؛ زيرا نسبت دوري است ـ و درست هم مي گفتند ـ مادر شما هاجر همسر يكي از پادشاهان ما بود كه مردم « عين الشمس » با ما به جنگ پرداختند و بر ما مسلط شدند و پادشاه ما را كشتند و هاجر را به اسارت گرفتند و از همانجا بود كه به همسري پدرتان ابراهيم درآمد .

دنباله مطلب را سهيلي اين گونه آورده است : هاجر نخستين زني است كه گوش هايش سوراخ شد و نخستين زني است كه ختنه گرديد ، چون ساره بر او خشم گرفت و سوگند خورد كه سه عضو از اعضايش را قطع كند . ابراهيم ( عليه السلام ) به او دستور داد كه سوگند خود را با سوراخ كردن دو گوش و ختنه وي عملي سازد و بدين ترتيب كار ختنه زنان ، سنت شد ؛ ازجمله كساني كه اين خبر را نقل كرده ، ابوزيد در « نوادر » است . ( 1 )

سهيلي پس از بيان مطالبي درباره فرزندان اسماعيل و مادرشان هاجر ، مي نويسد : او را « آجر » هم مي گويند . او از كنيزكان ابراهيم بود كه ساره دخترعموي او به وي بخشيده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الروض الأُنُف ، ج 1 ، ص 17 ـ 16


35


بود . سهيلي همچنين پس از بيان بيرون آوردن آب زمزم از سوي جبرئيل براي اسماعيل ، مي گويد : علت سكونت هاجر و فرزندش اسماعيل در مكه و انتقالشان از شام به آنجا ، اين بود كه ميان ساره دخترعموي ابراهيم با هاجر مشاجره لفظي درگرفت . پس ابراهيم ( عليه السلام ) دستور يافت كه هاجر را به مكه ببرد . از اين رو ، وي را سوار بر براق كرد و مشكي آب و ظرفي خرما همراه خود برداشت و او را به كنار بيت الله الحرام در مكه آورد و در آنجا سكونت داد .

سهيلي پس از بيان وقايع پيش آمده در ايام جداييِ هاجر و ابراهيم و جستجوي آب از سوي وي ، در پي تمام شدن آب و تشنگي فرزندش و طي كردن فاصله ميان صفا و مروه ، مي گويد : هاجر درحالي كه اسماعيل بيست ساله بود ، وفات يافت و در حِجْر ، به خاك سپرده شد . قبر اسماعيل نيز در كنار مادرش قرار دارد . سهيلي مي گويد : در مورد « فَرْماء » كه ابولهيعه در خبرِ هاجر از آن يادكرد بايد گفت : نظريه ابولهيعه آن است كه « فَرَما » در مصر واقع است و شهري است منسوب به باني آن ؛ يعني فرما فرزند فيلفوس يا فرزند فليس كه به معناي دوستدار نهال است .

اين كه سهيلي مي گويد : مادر آنان هاجر است ، منظورش مادرِ فرزندانِ اسماعيل است ؛ زيرا او مادر پدر آنها يعني اسماعيل است . و درباره گفته ابوهريره كه وي مادر بني ماء السماء است ، سهيلي دو احتمال داده است ؛ او مي گويد : ونيز اين گفته ابوهريره كه هاجر مادرِ بني السماء است ، ممكن است منظور او ، قحطاني ها باشد و احتمال ديگر آن است همان گونه كه بسياري از قبايل عرب به دايه و شيرده خود منسوب مي شوند ، آنها نيز به همسر مادرشان منسوب گشته اند ، همچنان كه درباره قُضاعه خواهيم آورد .

ابن اثير در كتاب كامل خود مطالبي درباره هاجر آورده و درباره اسماعيل گفته است : وقتي اسماعيل و اسحاق بزرگ شدند ، با هم به خصومت پرداختند و به دنبال اين خصومت ، ساره بر هاجر خشم گرفت و آن دو ( هاجر و اسماعيل ) را طرد كرد ولي مجدداً


36


آنها را بازگرداند . پس از آن نسبت به وي حسادت ورزيد و او را بيرون كرد و سوگند ياد كرد كه بعضي از اندامش را قطع كند ، ولي به بيني و گوش هايش كاري نداشت و تنها او را ختنه كرد . از آن زمان بود كه ختنه زنان رايج شد .

گويند : اسماعيل در آن وقت ، كودكي خردسال بود كه ساره به دليل حسادت ، هاجر را اخراج كرد و روايت صحيح هم همين است . ساره به او گفت : با من در يك شهر ، زندگي نكن . ( 1 )

« نووي » نيز در « التهذيب » در شرح حال ابراهيم مي گويد : در تاريخ ابن عساكر در شرح هاجر آمده است : « هاجر » و يا « آجر » ( با الف ممدود ) زني قبطي و يا جُرهمي و مادر اسماعيل است كه پيش از آن به سلطاني كه در « عين الجرّ » ( 2 ) در نزديكي « بعلبك » ساكن بود ، تعلق داشت و او را به ساره بخشيد . و ساره او را به ابراهيم داد . هاجر درحالي كه اسماعيل بيست ساله بود ، در سنّ نود سالگي وفات يافت . اسماعيل او را در حجر به خاك سپرد . ( 3 ) اين كه نووي مي نويسد : « گفته مي شود هاجر ، جرهمي است » ؛ شايد از اين جهت باشد كه وي همراه جرهمي ها ساكن مكه بوده ، ولي از نظر نسبي ، چنين انتسابي صحت ندارد ؛ زيرا او قبطي است و اين كه او و سهيلي گفته اند سنّ فرزندش اسماعيل به هنگام مرگ وي ، بيست سال بوده ، بايد گفت كه در برخي اخبار ، خلاف اين سخن مطرح است ؛ زيرا در خبر ذبح ابراهيم نيز مطالبي هست كه نشان مي دهد در آن زمان او [ يعني هاجر ] زنده بوده است .

در اخبار وارده ، دراين باره آمده است كه پدرش در مزدلفه و به هنگام حج ، فرمان ذبح فرزند را يافت . حج او نيز پس از بناي بيت الله الحرام بوده و در زمان بناي كعبه فرزندش اسماعيل ، آن گونه كه گفته شده ، سي سال داشته است و اگر اين خبر درست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكامل في التاريخ ، ج 1 ، ص 103 ـ 102

2 . عين الجر ، مكاني است معروف در ميان بعلبك و دمشق و همان عنجر كنوني در بقاع لبنان است و از ييلاقهاي مربوط به خلفاي بني اميه به شمار مي رفت .

3 . تهذيب الأسماء واللغات ، ج 1 ، ق 1 ، صص 102 ـ 101


37


باشد ، خبر آن دو [ نووي و سهيلي در مورد سنّ اسماعيل به هنگام مرگ هاجر ] باز هم جاي تأمل دارد ؛ زيرا ازرقي از ابن اسحاق نقل كرده كه وقتي ابراهيم فرمان بناي كعبه را يافت ، سوار بر براق شد و خود را از « ارمينيا » به مكه رسانيد و در آن زمان اسماعيل بيست سال داشت و مادرش پيش از آن وفات يافته بود . ( 1 ) اين سخن بدان معناست كه وقتي مادرش وفات يافت او كمتر از بيست سال سن داشته است ؛ زيرا هاجر قبل از آمدن ابراهيم وفات يافته بود و زماني كه ابراهيم آمد ، اسماعيل بيست سال داشت .

سخن نووي از جهت ديگر هم جاي تأمل دارد ؛ چه اين كه او گفته است : وقتي هاجر وفات يافت ، ابراهيم نود سال داشت و فرزندش [ اسماعيل ] بيست ساله بود ، اگر اين سخن درست باشد ، بايد هاجر در هفتاد سالگي او را زاييده باشد كه جاي انديشه و تأمل دارد . و اگر هم درست باشد ، جزء كرامات اوست كه البته از شأن و مقام بالايي هم برخوردار است و شكي در آن نيست .

در كتاب فاكهي نيز پس از بيان مطالبي درباره وي ، آمده است : از يكي از راويان شنيدم كه مي گفت : به سه زن وحي شده است : مريم دختر عمران ، مادر حضرت موسي و هاجر ، مادر اسماعيل ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ كه البته سخن شگفتي است .

از جمله اخبار شگفت كه در مورد وفات هاجر آمده است ، مطلبي است كه ابن اثير در الكامل نقل كرده . او درباره وفات ساره مي گويد : گفته شده كه هاجر ، مدتي پس از ساره زندگي كرد ، حال آن كه صحيح آن است كه هاجر پيش از ساره وفات يافت . ( 2 ) جنبه شگفت اين خبر در آن است كه اسماعيل ، چهارده سال از اسحاق بزرگتر بود و ساره بنا به گفته اهل كتاب يك صد و بيستوهفت سال زندگي كرد ! .

سعي ميان صفا و مروه ، به دليل سعي و رفتوآمد هاجر ميان آن دو كوه ، براي يافتن آب براي رفع تشنگي فرزندش ، آنگاه كه تشنگي اش شدت يافت ، براي انسان هاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اخبار مكه ، ج 1 ، ص 64

2 . الكامل في التاريخ ، ج 1 ، ص 123


38


مُحرم سنت شد . اين خبر به نقل از ابن عباس در صحيح بخاري ( 1 ) آمده و ما نيز در باب پيشين بدان اشاره كرديم .

فرزندان اسماعيل

ابن هشام مي نويسد : زياد بن عبدالله البكّايي از محمد بن اسحاق نقل كرده كه گفت : اسماعيل فرزند ابراهيم دوازده پسر داشت ، به نام هاي نابت ـ كه از همه بزرگتر بود ـ قيدر ، اَربل ، منشي ، مسمع ، ماشي ، دما ، اَدر ، طيما ، يطورا ، ننشا ، قيدما ، و مادرشان رعلة دختر مضاض بن عمرو جُرهُمي بود . ( 2 )

ازرقي نيز مي نويسد : جدّم از سعيد بن سالم ، از عثمان بن ساج و او از ابن اسحاق برايم نقل كرد و گفت : همسر اسماعيل ، دختر مضاض بن عمرو جرهمي بود كه دوازده فرزند پسر برايش آورد ( كه نام بعضي از فرزندان وي عبارتند از : ) نابت ، قيدار ، واصل ، مياس و [ آزر ] ( 3 ) ، طمياء ، قطور ، قيس و قيدمان . گويند كه اسماعيل يك صد و سي سال عمر كرد و خداوند از نسل نابت و قيدار ـ كه از همه برادرها بزرگتر بودند ـ عرب را به وجود آورد . ( 4 )

مسعودي نيز از فرزندان اسماعيل ياد كرده و نام برخي را ـ مخالف با آنچه گفتيم ـ آورده است . وي مي نويسد : فرزندان ذكور اسماعيل دوازده تن بودند كه اولين ايشان نابت بود و پس از او عبارت بودند از : قيدر ، اذيل ، منشيّ ، مسمع ، ديماء ، ردام ، منشا ، حِذام ، ميم ، قطور و نافس كه هركدام از ايشان نسلي را به وجود آوردند . ( 5 )

فاكهي نيز نام فرزندان اسماعيل را به گونه اي متفاوت آورده و مي نويسد :

عبدالله بن ابي سَلَمه ، از يعقوب بن محمد بن محمد بن طلحه تيمي از عبد المجيد و عبدالرحمن بن سهيل ، از عبدالرحمان بن عمرو عجلان نقل كرده ، مي گويد : از [ امام ] علي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . البخاري ؛ ج 6 ، صص 288 ـ 282 في الأنبياء .

2 . سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص 15

3 . از اخبار مكه ، ج 1 ، ص 81 افزوده شد .

4 . اخبار مكه ، ج 1 ، ص 81

5 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 49 ، در اين منبع نامهايي آمده كه با آنچه در اينجا آمده ، متفاوت است .


39


ابن ابي طالب [ ( عليه السلام ) ] شنيدم كه گفت : فرزندان ذكور اسماعيل دوازده تن هستند و مادرشان دختر حارث بن مضاض بن عمرو جُرهُمي است . بزرگترين فرزند اسماعيل نابت و پس از آن عبارتند از قيدر ، ذيل ، منشا ، مسمع ، دومها ، ناس ، اَدد ، صيبا ، مصور ، تيش و قيدم . و اسماعيل يك صد و سي سال عمر كرد و خداوند از نسل نابت و قيدار ، عرب را به وجود آورد و در نواحي مختلف پراكنده ساخت .

از آنچه گفتيم ، روشن شد كه در مورد نام فرزندان اسماعيل ، اختلاف است . از جمله اين كه « منشا » به جاي « منشي » و « مسماع » به جاي « مسمع » و « دوما » به جاي « دما » و « تيمن » به جاي طيما و « فيعش » به جاي تيش آمده است . به نظر مي رسد اين اختلاف ها ، از دخل و تصرف ناقلان به هنگام نقل از كتاب هاي مربوط سرچشمه گرفته است .

اما در مورد نام هايي كه در كتب سيره وجود دارد ، در برخي از نسخه ها ، شكل آنها درست ضبط شده و نام هايي را كه آوردم ، از روي نسخه هايي مورد اعتماد سيره نقل شده است . سُهيلي به ضبط برخي از آنها پرداخته و معناي برخي را نيز روشن ساخته و جاهايي را كه همنام آنهاست يادآور شده است . و در اينجا سخنانِ سهيلي را نقل مي كنيم :

در مورد فرزندان اسماعيل آمده است : ظيما ـ كه دار قطني آن را با ظاء و ميم قيد كرده و گويا از ظيماء گرفته شده و ظما به معناي كسي است كه داراي لبهاي سبزه گون است ـ و دِمّا هم آمده و در آثار « بكري » ديده ام كه « دومة الجندل » را به دوما فرزند اسماعيل شناخته اند و گويا او در آنجا اقامت گزيده بود و چه بسا دمّا تغيير يافته همين نام است و يادآور شده كه « طور » را به نام قطور بن اسماعيل ناميده اند كه اگر اين سخن درست باشد ، ممكن است ياء آن حذف شده باشد . و اما آنچه مفسران درباره طور مي گويند ، اين است كه « طور » كوهي است كه در آن گياهي روييده باشد و اگر در كوهي ، گياه و درختي نروييده باشد آن را طور نمي گويند . و اما نام قيدر را به « صاحب شتر » معني مي كنند ؛ چرا كه او صاحب اشتران اسماعيل بوده است . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الروض الأُنُف ، ج 1 ، ص 15


40


در مورد مادر آنها نيز اختلاف است ؛ در سيره ابن اسحاق آمده كه مادر ايشان دختر مضاض بن عمرو جُرهمي بوده ولي نام وي را نياورده است . و در اخبار مكه ازرقي به نقل از ابن اسحاق ، آمده ، مادر ايشان « سيده » دختر مضاض بن عمرو جُرهُمي است كه سهيلي آن را از دار قطني نقل كرده است . در [ اخبار مكه ] ازرقي از جُرهم و قَطُور بن اسماعيل ياد شده و در آن نوشته است كه اسماعيل ، « رعله » دختر مضاض بن عمرو را خواستگاري نمود و با وي ازدواج كرد و از او صاحب ده پسر شد و رعلة مادر فرزندانش بوده است . ( 1 ) و البته ميان اين دو خبر كه يكي او را سيده و ديگري رعلة ناميده است ، منافاتي نيست ؛ زيرا ممكن است كه از آنها يكي نام و ديگري لقب باشد ( 2 ) و هريك تنها به يكي از آنها بسنده كرده است .

در اخبار مكه فاكهي ، مادر فرزندان اسماعيل ـ طبق روايت پيشين ـ دختر حارث بن مضاض بن عمرو جرهمي است و اين با روايتي كه مي گويد : « مادر ايشان دختر مضاض بن عمرو است » ، منافات دارد . فاكهي يادآور شده كه مادر فرزندان اسماعيل ، از عمالقه است و حنبري از ابوجهم بن حذيفه درباره وارد شدنِ عمالقه بر مادر اسماعيل [ هاجر ] نقل مي كند و اشاره مي كند كه اسماعيل درميان فرزندان ايشان [ يعني عمالقه ] نشو و نما كرد . او سپس با سند خود روايتي نقل كرد كه از خليفه عثمان بن عفان سؤال شد : اسماعيل چه هنگام به مكه آمد ؟ در پاسخ مطالبي نزديك به حديث ابوجهم را نقل كرد و افزود : اسماعيل با دختري از ايشان ازدواج كرد و او ده پسر برايش آورد . از اين روايت فهميده مي شود كه درباره مادر فرزندان اسماعيل ، دو نظريه وجود دارد : اين كه مادر فرزندان اسماعيل از جرهمي ها است يا عمالقه ؟ اگر از جرهمي ها است ، آيا دختر مضاض بن عمرو است يا دختر حارث بن مضاض بن عمرو .

درباره مادر نابت بن اسماعيل ، علاوه آنچه گفته شد ، مطالبي خواهد آمد . نسب عدنان ـ بنا به گفته ابن اسحاق و ديگر اهل اخبار ـ به نابت بن اسماعيل مي رسد و گفته شده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اخبار مكه ، ج 1 ، ص 86

2 . پيش از اين نام ، « السيد » را به « بانو » ترجمه كرديم .


41


كه نسب وي به قيدان بن اسماعيل مي رسد . اين گفته از سهيلي است ؛ او مي گويد : به طور مطمئن و قوي ، از نسب شناسان عرب روايت شده كه نسب عدنان ، به قيدار بن اسماعيل مي رسد و قيدار در زمان خود پادشاه بوده و كلمه « قيدر » به معناي پادشاه است .

« قطب حلبي » در « شرح سيره عبدالغني » ، درباره نسب نابت بن اسماعيل و نيز درباره مادر وي و مادر قيدر و كساني كه به آن دو منسوب هستند ، نظريات متفاوتي دارد و ما اينك به بيان سخن وي مي پردازيم . او گويد : ابن نابت « با نون » اسم فاعل از نَبَتَ است . امير ابونصر بن ماكولا در « باب نابت » ، نابت بن اسماعيل بن ابراهيم را آورده است . ( 1 ) و اين سخن آخري ، مخالف با گفته جواني در سلسله نسبت است ؛ زيرا مي گويد : عدنان بن أدد بن يسع بن هميسع بن سلامان بن نبت ـ كه سلامان را بر نبت مقدم داشته است ـ و مي افزايد : مادر نبت ، هاله دختر زيد بن كهلان بن سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان است و « حرمن » نام دارد و نابت بن حمل و مادرش عاصريه دختر مالك جرهمي را فرزند قيدار دانسته كه مادرش هامه دختر حارث بن مضاض بن عمرو جُرهُمي است و گفته مي شود نام وي ، « سلما » ويا « خنفا » مي باشد .

قطب پس از آن ، به نقل از جواني مي گويد : بعضي از علما اهالي يمن را به اسماعيل ( عليه السلام ) منتسب مي كنند و مي گويند كه آنها از فرزندان بيمن بن نَبَت بن اسماعيل هستند . ساير فرزندان اسماعيل در سرتاسر زمين پراكنده شدند . برخي از ايشان وارد قبايل عرب گرديدند و نسب شناسان براي برخي نيز در مورد زاده هاي قيدار ، نسبي بر شمرده اند و خداوند متعال ، فرزندان اسماعيل عليه السلام يعني كساني از فرزندان قيدار پدر عرب را كه به زبان عربي سخن مي گويند ، در سراسر جهان پراكنده ساخت .

وهب در كتاب « التيجان » مي گويد : ابن عباس برايم نقل كرد كه روزي حضرت ابراهيم خليل ( عليه السلام ) ، درحالي كه قيدار بن اسماعيل بن ابراهيم را بر دوش خود داشت ، وارد شد ، در اين ميان يعقوب و عيصو نيز به سوي وي آمدند ، آنها را بر سينه گرفت و در اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الاكمال في رفع الاريتاب ، ج 1 ، ص 550


42


حالت پاي راست قيدار به سر يعقوب و پاي چپ وي به سر عيصو فرود آمد و ساره خشمگين گرديد ، ابراهيم ( عليه السلام ) به او گفت : عصباني مشو ، چرا كه پاهاي فرزندان كسي كه بر دوش من است از طريق حضرت محمد صلّي الله عليه [ وآله ] وسلم بر سر اينان خواهد بود .

اين روايت ابن عباس دلالت بر آن دارد كه تبار عدنان به قيدار مي رسد ، و نه به نابت بن اسماعيل و از آنچه « قطب » درباره مادر قيدار ذكر كرده ، نام دختر حارث بن مضاض ، كه فاكهي بعنوان مادر فرزندان اسماعيل از وي ياد كرده ـ روشن مي شود ؛ زيرا فاكهي در ميان فرزندان اسماعيل ؛ از جمله همان قيدار را نام برد كه قطب نام او و نام مادرش را آورده است . بنابراين ، درباره مادر قيدار سه قول گفته اند ، هاله ، سلمي و خنفا ( والله اعلم ) .

اسماعيل افزون بر دوازده فرزند پسر ، يك دختر داشته كه سهيلي از وي ياد كرده است . وي مي گويد : ابن اسحاق نام فرزندان ذكور اسماعيل را نوشته ، ولي از دختر وي كه « نسمه » نام داشته ، ياد نكرده است . نسمه همسر عيصو بن اسحاق بوده و بنا به گفته طبري ، ( 1 ) روميان و فارس ها از وي زاده شده اند . او مي افزايد : در نسب اينان ترديد دارد كه آيا او مادر ايشان هست يا خير ؟ آنها زاده هاي عيصو هستند كه به وي عيصي هم مي گفتند .

مطالبي درباره خاندان اسماعيل

ازرقي مي گويد : جدّم از سعيد بن سالم ، از عثمان بن ساج و او از ابن اسحاق نقل كرده كه وي از فرزندان اسماعيل است و اندكي از اخبار ايشان و اخبار مربوط به جُرهُم و قَطُور و نبرد و نزاعهايي كه ميان ايشان وجود داشت ، سخن گفت و افزود : پس از آن ، خداوند خاندان اسماعيل ( عليه السلام ) را در مكه پراكنده ساخت . دايي هاي ايشان از جرهمي ها نيز كه در آن زمان حاكمان كعبه بودند ، پس از نابت بن اسماعيل در مكه پراكنده شدند و هنگامي كه سرزمين مكه بر آنها تنگ آمد ، براي كسب روزي رهسپار سرزمين هاي ديگر شدند و به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ الطبري ، ج 1 ، ص 317


43


هرجا كه قدم مي گذاشتند ، خداوند آنان را ياري مي كرد و پشتيبانشان بود و جاي پاي آنها را محكم مي كرد و بدين ترتيب توانستند بر تمامي آن سرزمين چيره شوند و عماليق و ديگر افرادي را كه در آنجا مستقر بودند ، بيرون كنند . در آن زمان ، جرهمي ها واليان كعبه بودند و خاندان اسماعيل نيز به دليل خويشاوندي و براي احتراز از جنگ و درگيري ، با آنها منازعه اي نداشتند . ( 1 )

فاكهي مي گويد : زبير بن ابي بكار در حديثي آورده است : در كتابي ـ كه آن را از كتاب هاي عبد الحكم بن أبي غمر دانسته آمده است : وقتي خداوند متعال فرزندان اسماعيل را پراكنده ساخت و نسل آنها رو به فزوني گذاشت و مكه براي ايشان تنگ گرديد و در تنگناي زندگي قرار گرفتند ، در سرتاسر زمين پراكنده شدند . آنها كه تواناتر و نيرومندتر بودند ، شتر و گاو و گوسفند مي گرفتند و دامداري مي كردند و در جستجوي چراگاه برمي آمدند . طولي نكشيد كه دام و احشام آنها بسيار شد و اموالشان فزوني گرفت و مردم بدين ترتيب به اين كار رو آوردند . ولي از سويي بيم آن داشتند كه در محدوده حرم ، از آنان كار ناشايستي سربزند ، مي گفتند : ما بندگان خداييم و اين خانه خدا و اين سرزمين حرم اوست و هركس در آنجا كار ناشايستي انجام دهد ، از آنجا بيرون رانده مي شود و به آن باز نمي گردد ، ولي اگر كسي از ما چنين كند ، از دخول به حرم و زيارت كعبه محروم نمي گردد . آنها همچنان بدين كار مشغول بودند و از مكه خارج مي شدند و بدين ترتيب از فرزندان اسماعيل در مكه كسي باقي نماند ، جز اندك مردمان متديّني كه خود را در جوار بيت الله الحرام از كار ناشايست باز داشته بودند ، و يا تنگدستاني كه بر تنگي معيشت و سختي روزگار شكيبايي مي كردند و يا كساني كه از بيم جان خويش به كعبه پناه آورده و در امان بودند . مردم در آن زمان كساني را كه در مكه اقامت داشتند « اهل الله » خطاب مي كردند و مي گفتند : اينان عيال خداوند هستند كه در جوار خانه اش اقامت گزيده و به حريمش پناه آورده اند يا خود را از انجام كار زشت براي رضاي خدا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اخبار مكه ، ج 1 ، ص 116


44


بازداشته و يا بر سختي و تنگي معيشت در آنجا ، براي رضاي خدا شكيبايي به خرج داده اند .

فاكهي مي گويد : عبدالله بن عمران المخزومي ، از سعيد بن سالم از عثمان ؛ يعني ابن ساج ، از محمد بن اسحاق و نيز عبد الملك بن محمد ؛ از زياد بن عبدالله بكايي ، از علي بن اسحاق كه در نقل خبر آنها اندكي تفاوت وجود دارد ، نقل كرده كه بني اسماعيل و عمالقه از ساكنان مكه بودند ، كه اين سرزمين برايشان تنگ گرديد و از اين رو در اطراف پراكنده شدند و در همه جا پاي نهادند و نسل اندر نسل ، به دنبال كار و روزي خويش رفتند و دين ديگري جز آيين اسماعيل ، براي خود برگزيدند و به پرستش بت ها روي آوردند . چنين گمان مي رود كه پرستش بت ها يا سنگ ها نخستين بار در خاندان اسماعيل صورت گرفته است ؛ زيرا هركس كه به دليل جستجوي ديار تازه و فراخي محلّ زندگي ، از مكه بيرون مي شد و به سرزمين هاي ديگر قدم مي گذاشت ، براي حفظ حرمت مكه و كعبه و احترام آن ، سنگي از آن را با خود همراه مي برد و به هرجا كه مي رسيد آن سنگ را در جايي مي گذاشت و به گرد آن ، همچون كعبه به طواف مي پرداخت .

و اين كار آن چنان عادت و طبيعت آنها شد كه از هر سنگي خوششان مي آمد آن را مي پرستيدند . اين كار را آنچنان پسنديدند كه به تدريج نسل هاي بعدي فراموش كردند كه سنگ نخستين را از كجا و براي چه با خود آورده بودند و بدين گونه بود كه دين ديگري ، جز دين ابراهيم خليل ( عليه السلام ) برگزيدند و به بت پرستي رو آوردند و به همان گمراهي كه امت هاي قبلي دچار شده بودند ، گرفتار شدند . و به آنچه قوم نوح مي پرستيدند و از ايشان به ارث مانده بود ، گرايش پيدا كردند و از آن ميان به برخي از آنچه در زمان ابراهيم و اسماعيل رايج بود ، از جمله احترام و تكريم كعبه و طواف به گرد آن و حج و وقوف در عرفات و مزدلفه و ذبح قرباني و هلال حج و عمره ، البته با دخل و تصرّفهايي كه از جانب خود در آنها اعمال كردند ، پاي بند ماندند .

نخستين كسي كه دين حضرت اسماعيل ( عليه السلام ) را تغيير داد و بت ها را برافراشت و گوش شتران را شكافت و ماده شتري را پس از زاييدن ده بچه ماده ، آزاد مي كرد وشتر


45


نري را كه باعث آبستن ماده مي شد حمايت مي كرد و ماده شتر نذري را آزاد مي كرد ، عمرو بن لحي بن قمعة بن خندف ؛ جدّ خزاعه بود ، گو اين كه خزاعه اي ها از فرزندان عمرو بن عامر بن غسان بودند .

زبير بن بكار مي گويد : در كتابي كه گويند از كتابهاي عبدالحكم بن ابي غمر است ، ديدم : وقتي الياس بن مضر به سن بلوغ رسيد و تغيير در آداب و سنن پدران را از سوي خاندان اسماعيل مشاهده كرد ، آنان را نكوهش نمود و اينجا بود كه فضيلت و برتري او در ميان آنان آشكار شد و او نيز به سمت آنان گرايش پيدا كرد و ايشان را وحدت بخشيد و آن چنان به گرد وي جمع شدند كه تا آن زمان پس از « اَدر » در مورد كسي اتفاق نظر پيدا نكرده بودند . الياس آنان را به طور كامل به سنت آباء و اجدادي بازگرداند و او نخستين كسي است كه براي كعبه شتر قرباني كرد ، يا اين كه در زمان وي چنين امري مرسوم شد . و نيز نخستين كسي است كه پس از ويراني كعبه بر اثر توفان نوح ( عليه السلام ) حجرالأسود را در زاويه كعبه قرار داد ؛ تا مردم از آن بهره مند گردند .

برخي از مردم مي گويند : پس از ابراهيم و اسماعيل ، كسان زيادي به هلاكت رسيدند ولي عرب همچنان الياس بن مضر را همانند انسانهاي حكيم و خردمند مثل لقمان حكيم و مانند او ارج مي نهادند و گفته مي شود : كمتر پيامبري است كه معلوم باشد از كجا يا از كدام امّت است ! و خداوند متعال درباره وي فرموده است : { وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ } . ( 1 )

فاكهي ، از عبد الملك بن محمد و او از زياد بن عبدالله نقل كرده كه ابن اسحاق گفت : گويند نخستين پيامبر از ميان فرزندان اسماعيل « حرب » بود كه ميان سعدالعشيره و مَعَدّ قرار داشت و همچنين گفته اند : آنها كه از يمن بيرون شدند و به سرزمين نجد آمدند ، دعوت ابراهيم براي فرزندان اسماعيل را در ميان طايفه معد بن عدنان كه به سعدالعشيره تعلّق گرفته بود ، مي شنيدند . در آن زمان خاندان كنانه در حرم مكه اقامت گزيده بودند كه بر سر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الصافات : 123


46


آب به جنگ و نبرد پرداختند .

عامر بن ظرب عدواني ( 1 ) در جنگي كه با سعد العشير داشته ، طي ابيات زير ، به خويشاوندي آنها و بزرگي مَعَدّ و احترامي كه نزد آنها دارد و بستگي وي به عوف ، اشاره مي كند :

أبونا مالك والصلب زيد * * * مَعَدّ ابنه خير البنينا

أتاهم من ذوي شمران ( 2 ) آت * * * فظلّت حولها أمد السنينا

فيا عوف بن بيت بالعوف * * * وهل عوف لتصبح موعدينا

فلا تعصوا مَعَدّاً إنّ فيها * * * بلاد الله والبيت الكمينا

سعدالعشيره كه در اين خبر از مِذْحَج است و از اين جهت به وي « سعدالعشيره » گفته اند كه او سيصد فرزند و نوه و نتيجه داشته است . و وقتي از وي مي پرسيدند كه اينان كيستند ، براي اين كه او را چشم نزنند مي گفت : بستگان و عشيره من هستند . حازمي پس از ذكر اين مطلب مي گويد : مذحجي منسوب به مِذْحَج است و نامش مالك بن أدد بن يزيد بن يشجب بن كريب بن يزيد بن كهلان است و از اين رو اين نام را به خود گرفته است كه در روي پشته اي سرخ فام در يمن كه به آن مِذْحج مي گفتند ، به دنيا آمد .

در ميان بني اسماعيل ، ازجمله كساني كه داراي ارج و منزلت والايي بودند ، مَعَدّ ( 3 ) بن عدنان بود . زبير بن بكار ، در روايتي كه از وي به ما رسيده ، مي گويد : از ابراهيم بن منذر ، از عبدالعزيز بن عمران نقل شده كه گفت : ابوالقاسم بن نشيط ، از حجاج بن اَرطاة ، از عطاء بن ابي رباح از ابن عباس برايم چنين نقل كرد : هنگامي كه بُخْت نَصَّر به اهل حصور و عرمانا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . از حكماي مشهور جاهل كه از بزرگان قوم خود به شمار مي رفت . و جزو ريش سفيدان و خطيبان و خردمندان جاهليت بود .

2 . مكاني است در يمن .

3 . او جدّ اعلاي پيامبر گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) و پدر تمامي اعراب بشمار مي رود و گفته اند كه او به حجاز و مكّه اهميت بسزايي مي داد و امنيت در اين سرزمين را برقرار ساخت و در برخي روايات در شمار پيامبران آمده است .


47


حمله كرد ، خداوند عزّ وجلّ دو فرشته را مأمور ساخت تا مَعَدّ بن عدنان را برداشتند و او را در ارمينيّه فرود آوردند و زماني كه اين واقعه پايان يافت خداوند او را به سرزمين تهامه بازگرداند . و مي گويد وقتي تجاوزگري بخت نَصّر در بلاد مغرب ، خاتمه يافت ، او به سرزمين خود بازگشت .

در مكه و اطراف آن ، دايي هاي معدّ بن عدنان ، از جرهمي ها حضور داشتند كه واليان و كارگزاران مكه بودند و كساني از ايشان هنوز هم در آنجا بودند . وي با آنان ادامه زندگي داد و آنها به او زن دادند و از او زن گرفتند و از لشكريان بخت نصر ، گزندي كه به ديگران رسيد ، به او و جرهمي ها و كساني كه با ايشان بودند ، نرسيد .

نابت بن اسماعيل و ولايت بر بيت الله الحرام

ازرقي نقل مي كند كه : « جدّم از سعيد بن سالم ، و او از عثمان بن ساج نقل كرده كه گفت : ابن اسحاق پس از بيان شرح حال فرزندان اسماعيل چنين آورده است : نابت بن اسماعيل تا هنگامي كه خداوند اراده كرده بود بر خانه كعبه ولايت يافت ، تا آن كه از دنيا رفت . پس از وي ، مضاض بن عمرو جُرهُمي كه « جدّ مادري » نابت بود ، عهده دار اين سمت گرديد و نوه دختري اش ، نابت و ديگر پسران اسماعيل را گرد آورد و همگي با جدّ مادري ، يعني مضاض بن عمرو و با دايي هايشان ؛ يعني پسران مضاض كه از جُرهُم بودند ، مجموعه واحدي را تشكيل دادند .


48


باب بيست و هشتم :

ولايت خاندان نزار بر كعبه

ولايت اياد بن نزار بر كعبه

زبير بن بكار ، قاضي مكه مي گويد : عمر بن ابوبكر موصلي از چند تن از دانايان و عالمان به علم انساب نقل كرده كه گفته اند : وقتي « نزار » به حال احتضار افتاد ، فرزندش اياد را نامزد توليت كعبه كرد و به مضر شتر سرخ مويي داد كه آن شتر « مُضَرالحمراء » نام گرفت و اسب خود را به ربيعه داد و آن هم « ربيعة الفرس » خوانده شد و به « انمار » كنيزكي به نام « بجيله » بخشيد كه از كودكانش نگهداري مي كرد و او را « بجيلة اَنمار » ناميدند و گفته مي شود : به او بجيله و گوسفنداني بخشيد كه آنها را به چرا مي برد و به آنها « اَنمارالشاء » مي گفتند . و گفته اند : به اياد بن نزار گوسفندي سياه و سفيد داد كه آن را « اياد البرقاء » نام نهادند و نيز گفته شده به اياد عصا و جامه اي داد و او را « ايادالعصا » مي خواندند . دراين باره يكي از مردان ايادي اينگونه سروده است :

نحن ورثنا عن إياد كلَّه * * * نحن ورثنا اَلْعصا والمُحلّة

توليت كعبه بهوسيله فرزندان اياد و خاندان مضر

فاكهي گويد : « در توليت اياد بن نزار بر بيت [ الله الحرام ] و پرده داري ايشان » ، حسن ابن حسين ازدي ، از محمد بن حبيب و او از عيسي بن بكر كناني نقل كرده كه گفت : آنگاه


49


خاندان اياد متولّي كعبه گرديد و اين مقام به مردي از ايشان واگذار شد كه به او « وكيع بن سلمة بن زهير بن اياد » مي گفتند . او در پايين مكه در جايي كه امروزه بازار گندم فروشان است ، بنايي براي خود ساخت و كنيزكي بنام « حَزْوَرَه » در آن قرار داد كه به همين مناسبت آنجا « حزورة مكه » نام گرفت . براي آن بنا ، پله هايي ساخت و از آن بالا مي رفت و ادعا مي كرد كه با خداوند متعال به راز و نياز مي پردازد و از خير و نيكي بسيار سخن مي گفت و آوازه اش همه جا پيچيده بود و علماي عرب نيز درباره اش بسيار سخن گفته اند ؛ ازجمله درباره وي گفته اند كه او يكي از صدّيقان بود و پيشگويي هم مي كرد و سخنان نيكو مي گفت و خوش سخن هم بود و مي گفت : خدايتان مي گويد كار نيك را پاداش مي دهد و كار زشت را عقاب . و مي گفت : تمام زمينيان ، برده و بنده آسماني ها هستند . جُرهُمي ها هلاك شدند و ايادي ها از بين رفتند . عاقبتِ فساد همين است . وزماني كه بر بستر مرگ افتاد ، همه ايادي ها را گرد آورد و به آنها گفت : وصيت مرا گوش كنيد ، فقط دو جمله مي گويم هركه خواست پندگيرد و هركه خواست ملال ؛ « از خردمندان پيروي كنيد » و « هركس كه به دنبال فريبكاري بود ، از خود برانيد » ، هر گوسفندي را [ سرانجام ] از پاهايش آويزان مي كنند [ مي كشند ] و اين جمله را نخستين بار هم او بر زبان آورد و ضرب المثل شد . پس از آن وكيع مُرد و بر قلّه كوهها ، شيون و ناله عزاداران برخاست . بشر ابن حجر گفت :

ونحن إياد عباد الإله * * * ورهط مُناجيه في سُلَّم

ونحن ولاة حجاب العتيق * * * زمان النُّخاع علي جُرْهُم

زني از سوگوارانش بر كوه ابوقبيس رفت و گفت :

ألا هلك الوكيع أخو إياد * * * سلامُ الْمُرسلينَ علي وكيع

مناجي الله مات فلا خلود * * * وكلّ شريف قوم في وضيع

پس از خاندان اياد ، نوبت به خاندان مُضر رسيد و نخستين كس از ايشان « عدوان » و


50


« فَهْم » بودند . و اين كه مردي از ايادي ها و مردي از مضري ها به قصد شكار بيرون رفتند خرگوشي را ديدند هردو به سويش نيزه انداختند نيزه مرد ايادي بر قلب مرد مضري اصابت كرد و او را كشت . خبر به مضري ها رسيد آنها نيز از فهم و عدوان ياري طلبيدند و انتقام كشته خود را خواستند . به آنها گفته شد كه به خطا كشته شد . فهم و عدوان جز به قتل آن مرد رضايت ندادند ، هر دو گروه پاي كوهي در نزديكي مكه بنام « مدور » درگير شدند . مضري ها بر ايادي ها چيره گشتند . ايادي ها گفتند : سه روز فرصت دهيد تا از شما دور شويم و ديگر به زمين شما كاري نخواهيم داشت . مضري ها سه روز فرصت دادند ، آنها راه مشرق را پيش گرفتند . يك شبانه روز كه رفتند ، فهم و عدوان دنبالشان كردند و به ايشان رسيدند و گفتند : زناني از مضر را كه به ازدواج مردان شما درآمده اند ، به ما بازگردانيد . گفتند : خويشاوندي ما را قطع نكنيد از زنان بگذريد هر زني كه خود خواسته باشد ، مي توانيد او را باز پس گيريد و اگر زني خوش داشت كه با همسرش بيايد شما كاري به او نداشته باشيد ، گفتند : مي پذيريم . نخستين زني كه خانواده خود را انتخاب كرد زني از خزاعه بود .

زبير بن بكار مي گويد : وقتي وكيع ايادي به هلاكت رسيد و خاندان اياد ، كه در آن زمان توليت بيت الله الحرام را برعهده داشت ، خوار گرديد و با آنها وارد جنگ شدند و از مكه بيرونشان كردند و سه شبانه روز به آنها مهلت دادند كه دور شوند ، شب دوم ، از حسادت اين كه چرا مضري ها بايد بر حجرالأسود ولايت داشته باشند ، آن را با خود برداشتند بر شتري نهادند ، ولي شتر زانو زد و حركتي نكرد ! شتر را عوض كردند ، دومي و سومي و . . . هيچ يك از جاي خود تكان نخوردند . چون چنين ديدند ، حجرالأسود را برداشته آن را در پاي درختي زير خاك پنهان كردند و همان شب از آنجا رفتند . دو روز بعد ، مضري ها پي به گم شدن حجرالأسود بردند و اين امر برايشان گران آمد .

پيشتر اشاره شد كه مضري ها با ايادي ها شرط كرده بودند كه هر زني از مضري را كه


51


با خود به همراه دارند بازگردانند . زني از خزاعه بود كه « قدامه » نام داشت و با يكي از مردان ايادي ، ازدواج كرده بود . در آن زمان آنچنان كه مي گويند منتسب به خاندان عمرو بن لحي بن قمعة بن الياس بن مضر بودند . زن مزبور متوجه كار ايادي ها در به خاك سپردن حجر الأسود شده بود . در اينجا زبير و كلبي روايت يكساني دارند كه به يكديگر شبيه است ؛ اين زن وقتي پريشاني گم كردن حجرالأسود را در ميان مضري ها ديد به قوم خود گفت : از آنها پيمان گيريد كه پرده داري كعبه را به شما واگذار كنند تا من جاي حجرالأسود را به آنها نشان دهم . اين پيمان را گرفتند و خزاعه اي ها طبق اين عهد و پيمان ، توليت كعبه را عهده دار شدند و اين بود آغاز توليت ايشان بر كعبه .

كلبي در حديث خود گفته است : به ايشان گفتند اگر جاي حجرالأسود را به شما نشان دهيم ، ما را والي كعبه مي گردانيد ؟ پاسخ دادند : آري . و همه مضري ها گفتند : آري . آن زن نيز جاي حجرالأسود را به ايشان نشان داد ، آنها نيز آن را به جاي خود بازگرداندند و خزاعه اي ها را ولايت بر كعبه دادند و اين مقام همچنان در اختيار ايشان بود تا اين كه قصيّ ، آن را به مضري ها واگذار كرد .

فاكهي نيز پس از نقل خبر پيش گفته فرزندان نزار ، مي گويد : ازنظر تعداد و افتخار ، خاندان نزار بن مَعَدّ بر طايفه ايادي ها برتري داشتند و آنها تا زماني كه نسبت به مضري ها و خاندان ربيعه ستم روا نداشته بودند ، در آن موقعيت قرار داشتند ، امّا پس از آن ، خداوند ايشان را هلاك گردانيد و اينان نخستين قوم پس از فرزند آدم ( عليه السلام ) بودند كه هلاك مي شدند . خداوند عزّ وجل بيماري نخاع را بر آنها مسلّط كرد و افتخار و فراواني نفرات و ملك و پيامبري را در خاندان مضر قرارداد و آنها [ ايادي ها ] قدم به سرزمين عراق گذاشتند .

مسعودي نيز مطلبي دارد به اين معنا كه توليت كعبه پس از جرهمي ها به فرزندان اياد بن نزار رسيد . وي پس از ذكر خبر مربوط به جرهمي ها كه ولايت كعبه در اختيار فرزندان اياد بن نزار قرار گرفت ، مي گويد : پس از آن جنگ هاي بسياري ميان فرزندان مضر و اياد


52


درگرفت كه به زيان اياد و به سود مضر پايان يافت و آنان از مكه به عراق رانده شدند . ( 1 )

يكي از مضري ها ، كه به گفته فاكهي توليت كعبه را يافت ، اسد بن خزيمه بود ؛ فاكهي مي گويد : وقتي مُرد ، كعبه در اختيار اسد به خزيمه قرار گرفت و او پرده دار كعبه گرديد . عبدالله بن ابوسلمه از وليد بن عطاي مكي از ابوصفوان ، از عبد الملك بن عبد العزيز از عكرمه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : اسد بن خزيمه ابتدا ، خازن ( پرده دار ) كعبه بود و هارون بن محمد بن عبد الملك از موسي بن صالح بن شيخ بن عميره و وي از پدرش نقل كرده كه ابوجعفر منصور از او پرسيده است : اي شيخ قبر جدت كجاست ؟ مي گويد : در پاسخش گفتم در خرمان ( باغي در مكه ) است . گفت : نه [ قبر او ] اينجا روي كوه ابوقبيس است . او ـ اسد بن خزيمه ـ انسان بزرگي بود .

فاكهي در مطلبي با عنوان « شرح حال كساني از مضر بن نزار كه در گذشته بر مكه ولايت داشتند » اين نكته را آورده است : و من در آن مطلبي نديدم كه معلوم كند جز اسد ابن خزيمه وتعداد اندكي ديگر ، كسي بر مكه ولايت داشته باشند . و حتي سخن او گوياي چيزي جز عنوان آمده بر اين مطلب است و ما عين آن را نقل مي كنيم . او پس از عنوان پيش گفته مي گويد : احمد بن حميد انصاري ، از محمد بن زكريا ، از عباس بن بكار از فضيل ابن محمد نقل كرده كه گفت : محلم بن سويد اولين رييس بود و به نظر مي رسد اوّلين كسي بود كه رياست خاندان مَعَدّ را در اختيار داشت . خاندان معدّ تا پيش از آن ، نظريه و ديدگاههاي او را مي پذيرفت و گروهي كوچ كننده و پياده همراهي اش مي كردند و او فرماندهي ايشان را برعهده داشت و فرزدق دراين باره چنين مي سرايد :

زيد الفوارس وابن زيد منهم * * * وأبو قبيصة والرئيس الأوّل

منظور از « ابن زيد » در اينجا حصين بن زيد بن صباح ضبّي است ، چون مي گويد :

أوصي أبونا ضبّة الملقي * * * سيف سليمان الّذي يبقي

إنّ علي كان رئيس حقّاً * * * أن يخضب القناة أو تندقّا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 51


53


و افزوده است كه : « ضبّه » ساكن مكه بوده كه پس از سليمان بن داود ( عليهما السلام ) بر حجاز و يمن ولايت يافت و شاعر دراين باره مي گويد :

ضبّة ربّ الحجاز * * * تُجْبي إليه إتا واتُها

مِنْ كُلِّ ذي إبل ناقة * * * ومن كلّ ذي غنم شاتُها

توليت كعبه در اختيار خاندان ضبّه از مضري ها بود و وقتي او مُرد ، اين مقام در اختيار سعد بن ضبّه و پس از مرگ وي بر دوش اسد بن خزيمه افتاد و او پرده دار كعبه گرديد ، با مرگ او ، ولايتِ كعبه به تميم رسيد . پس از مرگ او فرزندش عمرو بن تميم و پس از او اسيد بن عمرو عهده دار اين مقام شدند و پس از مرگ اين يك ، خاندان مضر ، بزرگِ خود را از دست داد ، براي اين مقام ابوخفاد اسدي مطرح شد . او عمر طولاني داشت و از كهنسالان بود . ابولبيد جعفري درباره اش مي گويد :

أبوالخفاد إقبال الكبر * * * فالدهر صرفان فسد مُضَر

في الدهر إنّ يحيي لك * * * من قيس غيلان وأحيا اُخَر

كسي كه به كارهاي خيريه ابوخفاد مي پرداخت حارث بن عمرو بن تميم بود . او كسي بود كه اگر بر مردمي وارد مي شد به قدري در آنجا مي ماند تا از غذاهاي ايشان بخورد و در اين مورد زياده روي مي كرد ، چندان كه شكمش بزرگ شده و جلو آمده بود و او را حارث الحنط و ابوالحنطات ناميدند . وقتي ابوخفاد مرد ، امر كعبه به خاندان جمان بن سعد واگذار شد . پس از آن به اضبط بن قريع و بعد از وي به خاندان حنظلة بن دارم بن حنظله سپرده شد . و نيز قبة الحمراء در زمان ايشان بنا گرديد و به « قبة مضر الحمراء » شهرت يافت و از اين روست كه مضر را حمرا مي نامند و آنگاه كه او مرد ، اين مقام به پسرش حاجب بن زراره منتقل گرديد . حاجب و نباش دو پسر زراره و از اشراف خاندان تميم و از بزرگان مكه بودند . عبدالله بن عمران محزومي از سفيان بن عُيَيْنه از ثور بن يزيد نقل كرده كه گفت :


54


در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مردي با زني ازدواج كرد . يكي از برادرانش وي را به خاطر اين كار ، سرزنش نمود . آن مرد به برتري هاي زن اشاره كرد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : حتي اگر با دختر حاجب بن زراره هم ازدواج كرده باشي اشكالي ندارد و خداوند عزّ وجلّ اسلام را آورد و مردم را با يكديگر برابر ساخت و از اين جهت نبايد مسلماني مورد سرزنش قرار گيرد .

زبير بن بكار از حماد بن نافع نقل كرد كه از سليم مكي شنيده است كه مي گفت : در جاهليت گفته مي شد : به خدا سوگند كه تو از خاندان نباش عزيزتري و به خانه هاي اطراف مسجد [ الحرام ] اشاره مي كرد و مي گفت : اينجا محله آنها بود .

اينك دنباله حديث فضيل را پي مي گيريم . او مي گويد : پس از آن ( توليت كعبه ) به فرزندش عطارد بن حاجب رسيد و وقتي او مرد عمير بن عطارد از خاندان تميم جاي وي نشست و پس از مرگ او فرزندش سجيد بن عُمير عهده دار اين مقام گرديد . او يكي از سخاوتمندان به شمار مي رفت و صاحب عمارتها وبناهاي بني تميم و همدان دركوفه بود و در زمان معاويه ، والي آذربايجان شد . و يكبار هزار نفر از خاندان بكر بن وائل به صورت كارواني بر وي گذشتند و او يك هزار رأس اسب به آنها بخشيد .

آنگاه ولايت بر كعبه يعني شرف و افتخار و رياست در روز فرس يا قريتين ـ به ضرار بن عمرو رسيد و پس از مرگ او به زيدالفوارس و پس از قتل وي به قبيصة بن ضرار منتقل گرديد و پس از مرگ او منذر بن حسان بن ضرار عهده دار اين مقام شد . اين منذر بن حسان همان كسي است كه در روز قادسيه ، مهران پادشاه را كشته بود . وقتي منذر وفات يافت اين مقام به عيلان بن حرشة بن عمرو بن ضرار رسيد و پس از مرگ او فرزندش مكحول بن عيلان متصدي ولايت كعبه شد . اين كه گفته شد « ولايت بر كعبه » ؛ يعني شرف و افتخار . بنابراين وقتي مي گويد : پس از مرگ « ولايت » كعبه به فلاني رسيد ؛ يعني صاحب افتخار و رياست و شرف شد كه با معناي مطرح شده در عنوان مطلب فوق ، مخالفت دارد .



| شناسه مطلب: 77221