بخش 3
باب بیست و نهم : اجازه داران کوچ مردم از عرفه غوث بن مر و فرزندان او باب سی#160;ام : جا بجایی ماه#160;های حرام به دست اعراب و خاندان حمس ، حلة و طلس کیفیت #171; انساء #187; در جاهلیت حمس و حلّه طَلْسی#160;ها
55 |
باب بيست و نهم :
اجازه داران كوچ مردم از عرفه
غوث بن مر و فرزندان او
ابن اسحاق گويد : غوث بن مر بن ادّ بن طابخة بن الياس بن مضر ، اجازه حج مردم در عرفه را برعهده داشت و پس از او پسرش اين اجازه را يافت و به او و پسرش « صوفه » مي گفتند . غوث بن مرّ از آن جهت چنين موقعيتي يافت كه مادرش زني از جرهمي ها بود و بچه دار نمي شد ، تا اين كه نذر كرد اگر صاحب پسر شود ، او را به خدمت و بندگي كعبه بگمارد . پس از آن غوث به دنيا آمد و در دوران كودكي همراه با دايي هاي جرهميِ خود ، به خدمت كعبه مي پرداخت و به همين جهت مقام و موقعيتي يافت و اجازه مردم را در عرفه به دست آورد و پس از وي پسرانش به ترتيب عهده دار اين مقام شدند تا اين كه منقرض گرديدند . مرّ بن اَدّ در مورد برآورده شدن نذر مادرش ( 1 ) چنين سروده است :
إنّي جعلت رَبِّ مَنْ بُنيَّهْ * * * رَبيطَةً بِمَكَّةَ العَلِيَّة
فَباركَنَّ لي بِها اِليَّهْ * * * وَاجْعَلْهُ لي مِنْ صالِحِ البَريَّه
مي گويد وقتي غوث بن مرّ مردم را از عرفه راهي مي كرد چنين مي سرود :
لا هُمَّ إنّي تابع بتسامح * * * إن كان إثم فعلي قضاعة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در اصل چنين آمده است ، ولي احتمال مي رود كه « برآورده شدن نذر همسرش » صحيح باشد ؛ زيرا زن مرّ همان مادر غوث است و اوست كه طبق روايت ابن اسحاق ، نذر كرد و نذرش را ادا نمود .
56 |
ابن اسحاق گويد : يحيي بن عبّاد بن عبدالله بن زبير ، از پدرش عباد نقل كرده كه گفت : « صوفه » مردم را از عرفه حركت مي داد و آنان را زماني كه در مني پيش مي رفتند ، اجازه كوچ مي داد و « يوم النفر » كه مي رسيد ، حجاج را براي رمي جمره مي آورد و تا موقعي كه « صوفه » اقدام به پرتاب سنگ ( رمي جمره ) نمي كرد كسي دست به اين كار نمي زد . آنها كه عجله داشتند و بايد زودتر كار خود را انجام مي دادند ، نزد صوفه مي آمدند و به وي مي گفتند : زود رمي جمره كن تا ما نيز چنين كنيم و او در پاسخ مي گفت : به خدا سوگند كه اين كار ميسّر نمي شود ، تا اين كه زوال خورشيد فرا رسد . آنها او را با سنگ مي زدند و خواستار شتاب در اين كار بودند و همواره او را بدين امر فرا مي خواندند . وقتي زوال آفتاب مي رسيد ، برمي خاست و رمي جمره مي كرد و در پي او مردم هم به رمي جمره مي پرداختند .
ابن اسحاق مي افزايد : وقتي كار رمي جمره به پايان مي رسيد و قصد پراكنده شدن از مني داشتند ، صوفه راه خود را در پيش مي گرفت و مردم را به حال خود رها مي كرد و پس از رفتن وي ، مردم نيز مي رفتند . آنها تا زمان انقراض ، چنين كردند و پس از ايشان خاندان سعد بن زيد مناة بن تميم اين مقام را به ارث بردند و از آنها به خاندان صفوان بن حارث بن شحنة بن عطارد رسيد .
ابن هشام گويد : صفوان فرزند جناب بن شحنة بن عطارد بن عوف بن كعب بن سعد بن زيد مناة بن تميم است .
ابن اسحاق بر اين باور است كه صفوان ، همان است كه فردي را به عنوان صاحب اجازه مردم در عرفه تعيين مي كرد و پس از او فرزندانش چنين مي كردند و آخرين نفر آنها كرب بن صفوان ، همزمان با ظهور اسلام مي زيست . ابن مَعْري السعدي مي گويد :
لا تبرح الناس ما حجّوا معرفهم * * * حتي يقال أجيزوا آل صفوانا
ابن هشام مي گويد : اين بيت شعر ، در قصيده اي متعلق به أوس بن مَغراء آمده است و ذي الإصبع عدواني كه نامش حرثان بن عمرو است چنين مي سرايد :
57 |
وعذير الحيّ من عدوان * * * كانوا حيّة الأرض
بغي بعضهم ظلماً * * * فلم يرع علي بعض
ومنهم كانت السادات * * * والموفون بالقرض
ومنهم من يُجيز النا * * * س بالسُّنَّة والفرض
ومنهم من حكم يقضي * * * فلا يَنْقضي ما يقضي
اين ابيات در ضمن قصيده اي از وي آمده است . گفتني است كه افاضه و كوچ از مزدلفه در اختيار خاندان عدوان بوده و بنا به گفته زياد بن عبدالله ، به نقل از محمد بن اسحاق ، از نسلي به نسل بعد رسيده است و آخرين آنان كه همزمان با طلوع اسلام بوده ، ابو سياره عميلة بن اَعزل بوده كه شاعر عرب درباره اش مي گويد :
نحن دفعنا عن أبي سياره * * * وعن مواليه بني فزاره
حتي أجار سالما حماره * * * مستقبل القبلة يدعو جاره
ابوسياره مردم را همچنان كه سوار بر الاغ بود ، روان مي ساخت ، لذا در شعر ( مصرع سوم ) ، « سالماً حماره » آمده است .
زبير بن بكار نيز ، خبر اجازه كوچ مردم را از مزدلفه آورده و به مطالبي اشاره دارد كه ابن اسحاق آنها را ذكر نكرده است و لذا به بيان خبر او نيز مي پردازيم . او پس از ذكر خبر مربوط به اجازه كوچ از عرفه ، به نقل از ابوعبيده مي گويد :
دومين كار ، آوردن مردم به مني بود كه خاندان زيد بن عدوان بن عمرو بن قيس بن غيلان عهده دار اين كار بودند و آخرين ايشان ابوسياره عميلة بن اعزل بن خالد بن سعد حارث بود كه وقتي مي خواست صبح روز موعود به مردم اجازه رفتن دهد ، مي گفت :
مهلاً صاحب الأتون الجلْعد * * * أاللهُمّ أكف أباسيارة الحسد
آن گاه مردم را به حركت در مي آورد . شاعري گفته است :
نحن دفعنا عن أبي سياره * * * وعن مواليه بني فزاره
58 |
حتي أفاض محرماً حماره * * * مستقبل القبلة يدعو جاره
و الاغ ابوسياره چندان مشهور شده بود كه در مثل مي گفتند : سالم تر از الاغ ابوسياره .
ابوالحسن الأثرم به نقل از ابوعبيده گفته است : گمان مي كنم ( الاغ او ) چاق بوده است . محمد بن حسن مي گويد : الاغ ابوسياره مدت چهل سال زندگي كرد و دچار هيچ بيماري نشد و براي همين مي گويند : سالم تر از الاغ ابوسياره .
زبير بن بكار ، در نقلي كه فاكهي از وي آورده ، مطلب شگفتي درباره نسب ابوسياره و نيز در انتقال اجازه مردم از صوفه به عدوان آورده است . او به نقل از زبير بن ابوبكر مي گويد : ابراهيم بن منذر ، از عبدالعزيز بن عمران ، از عقال بن شَبَّه نقل كرده كه مي گفت : اجازه مردم براي عرفه همچنان در اختيار صوفه بود تا اين كه عدوان آن را از ايشان گرفتند و خود عهده دار شدند و در اختيار آنان بود تا به قريش رسيد . از اين گذشته ، مراسم حج تغيير كرده بود ، قريش همراهان خود را از مزدلفه حركت مي دادند ولي ابوسياره قيسي ها را از عرفه به كوچ وا مي داشتند . ابوسياره از خاندان عبد بن معيص بن عامر بن لؤيّ بود و قيسي ها در واقع دايي هاي او بودند . اين خبر از آن جهت شگفت است كه به نظر مي رسد ابوسياره از قريش است و اين كه اجازه كوچ از صوفه به عدوان منتقل شد ، حال آن كه مي دانيم صوفه همچنان تا آمدن اسلام ، اجازه حركت مردم از عرفه را در اختيار داشتند و آخرين نفر از ايشان كه اجازه داشت ـ بنا به گفته ابن اسحاق و ديگران ـ كرب بن صفوان بوده است . و اما اين كه در اين خبر آمده است كه قريش مقام اجازه داري را از عدوان گرفتند ، گويا به گرفتن اين مقام از عدوان و صوفه به وسيله قُصَيّ اشاره دارد كه پس از آن قصي نيز اين مقام را رها كرد .
فاكهي از خبر ابوسياره و نيز كوچ نمودن از عرفه و مزدلفه ، مطالب ديگري جز آنچه گفته شد ، آورده است . او مي گويد : احمد بن سليمان از زيد بن مبارك ، از ابوثور از ابن جُرَيج نقل كرده كه گفت : خدمتكار ابن عباس مي گويد : « حُمس » از عدواني ها بودند كه در مزدلفه اقامت مي كردند و از آنجا كوچ مي كردند . ابوسياره سوار بر الاغ خود ، آنان
59 |
را روانه مي كرد و مي گفت : « اَشْرِقْ ثبير كَيما نُغير » ؛ « اي كوه ثبير ، بتاب تا ما كوچ كنيم . »
و نيز مي گويد : حسن بن حسين ازدي از ابوعبدالله بن اعرابي از هشام بن كلبي ، از پدرش ، حديثي چون احاديث قبلي نقل كرده و افزوده است : كرب بن صفوان بن شحنة بن عطارد جلوي راه را مي گرفت و نمي گذاشت تا پيش از غروب آفتاب كسي از عرفات خارج شود و كرب بن صفوان اجازه كوچ مردم در عرفه را در اختيار داشت . آنها در آن جا توقف مي كردند ، حال آن كه پيش از آن با اين كار آشنايي نداشتند ، آنها در آن جا اقامت مي كردند و به پدران خويش و به كارهاي خود افتخار مي كردند و به دنبال منافع دنيايي خود بودند و به همين علت بود كه خداوند عزّ وجلّ در اين آيه مي گويد : « اَشْرِقْ ثبير كَيما تُعير » ؛ پروردگارا ! من رهرو راه قريش هستم ، خداوندا ! حق را بر ما روشن كن . سپس مي گفت : خداوندا ! ميان زنان ما سازش و صلح و ميان دشمنانمان دشمني برقرار كن و دارايي و ثروت ما را در ميان گشاده دستان قرارده . آن گاه سوار بر اسب از مزدلفه به سوي منا سرازير مي شد .
در يكي از سال ها طايفه حمير درخواست اجازه داري از ابوسياره كردند و به او گفتند : در اين مورد ، ما اولي هستيم ، گفت : شما دروغ مي گوييد . به آيين و عادات و دين من ، دروغ بسته ايد . اين كار را ما از روز نخست مقرّر داشتيم و همه اعراب به ما اقتدا كردند و پيرو ما شدند و اين ميراثي است كه از پدرانمان به ما رسيده است . مقرراتي است كه ما به آن مشروعيت و حرمت بخشيده ايم . ولي آنها سخنانش را نپذيرفتند و لگام اسب او را گرفتند . ابوسياره گفت : اي خاندان قيس ، به ياري ام بشتابيد . ولي در آن جا شمار زيادي از خاندان قيس حضور نداشت . گفت : اي خاندان مُضَر ! بشتابيد . . در اين هنگام بني اسد ابن خزيمه و بني كنانه به سوي وي آمدند و او را نجات دادند و سوار بر الاغش كردند و اندك اندك پيرامون او جمع شدند و مي خواندند :
نحن دفعنا عن أبي سياره * * * وعن مواليه بني فزاره
حتّي أجاز سالماً حماره * * * مستقبل الكعبة يدعو جاره
60 |
ذوالإصبع عدواني مي گويد : بعضي از عرب ها بنا به سنت اجتماعي ، اجازه دار حج بودند . وقتي مردم به منا مي رسند ، مردي به نام صوفه كه عهده دار صدقات كعبه بود در مني در ميان آنها برمي خاست و به جمع صدقات و هداياي كعبه مي پرداخت . كسي كه مردم را كوچ مي داد ثور بن اصغر از سوي صوفه بود كه وقتي مردم از ابطح مي گذشتند ، خاندان كنده و بكر بن وائل را گردهم مي آورد و از آن جا به سوي كعبه كوچ مي داد . شاعر در اين باره مي گويد :
وكندة إذ ترعي عشية حجّنا * * * يجيز بها حجّاج بكر بن وائل
ذوالإصبع همچنين مي گويد : اجازه كوچ حاجيان همچنان با ابوسياره بود تا اين كه به قصي بن كلاب رسيد . وي در ادامه مي گويد : « وقتي مردم را تا ابطح رهنمون مي شود ، خاندان كنده با بكر بن وائل گرد هم مي آيند و از آن جا با هم رهسپار مي شوند » ، اين مطلب را جز در اين جا نديده ام . همچنين مطالبي چون « اَشْرِقْ ثبير كَيما تُعير » و نيز داستان ابوسياره با حِمْيَري ها و چند مورد ديگر را نيز جز در اين خبر در جايي نديده ام و بعيد نيست كه به همين صورت اتفاق افتاده باشد . از طرفي ، اين سخن كه : « در ميان مردم اجازه كوچ دادن همچنان با ابوسياره بود تا اين كه به قصيّ بن كلاب رسيد » جاي تأمل دارد ؛ زيرا ابوسياره در دوران اسلام اين وظيفه را برعهده داشت . و بنا به گفته ابن اسحاق و ديگر مورّخان ، او اجازه دار مردم در مزدلفه بود و فاصله ظهور اسلام تا زمان قصي بن كلاب ، فاصله اي طولاني بوده است . ( 1 )
فاكهي نيز خبري نقل كرده كه با اين مطلب تعارض دارد . او مي گويد : ابويقطان ، در نقل قول حمزة بن حسن اصفهاني ، اين عبارت را آورده است :
« لاهُمّ إنّي تابع تباعه » ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ نگاران در تعيين محدوده عصر قصيّ بن كلاب يادآور شده اند كه وي در سال 440 ميلادي بر مكه و بيت الله الحرام حكم مي راند و آن را از دست خزاعه اي ها به در آورد و بدين ترتيب فاصله او تا ظهور اسلام ، حدود يكصد و هفتاد سال است كه بي ترديد مدتي طولاني است .
2 . الروض الأُنُف ، ج 1 ، ص 146 .
61 |
اين كه سهيلي گوينده اين عبارت را ابوسياره معرفي مي كند ، جاي تأمل دارد ؛ زيرا برخلاف گفته ابن اسحاق است . به گفته ابن اسحاق ، گوينده آن ، غوث بن مرّ است كه بدان اشاره شد و شگفت است كه سهيلي در مطلبي [ در جاي ديگر ] گوينده مصرع فوق را غوث بن مرّ مي داند . او درباره داستان غوث بن مرّ و كوچ دادن مردم از عرفه توسط وي ، چنين نقل مي كند . برخي از ناقلان اخبار گفته اند كه ولايت غوث بن مرّ از سوي شاهان كِنْدَه بود . و اين كه مي گويد : « اِنْ كانَ اِثْماً فَعَلي قُضاعة » ( 1 ) اگر گناهي صورت گرفته باشد برعهده خاندان قضاعه است ؛ بدان سبب است كه از ميان ايشان كساني بودند كه ماه هاي حرام را حلال مي كردند ، همچنان كه در ميان « خثعم » و « طيء » چنين كساني بودند و گروه ديگري كه « نَسَأة » ( 2 ) نام داشتند ، به جاي ماه هاي حرام ، ماه هاي ديگري چون صفر يا غير آن را تحريم مي كردند و مثلاً مي گفتند : خون ريزي را بر شما حرام گردانيدم ، مگر آنهايي كه حلال كرده اند . ( 3 ) از اين نقل قول به نظر مي رسد كه سهيلي نيز گوينده « لاهُمّ إنّي تابع تباعه » ( 4 ) را غوث بن مرّ مي داند ؛ زيرا گوينده بيت شعري كه سهيلي در مورد نام بردن از قضاعه آورده است همان كسي است كه « لاهُمّ إنّي تابع تباعه » را گفته است .
ولايت عرب براي اجازه دادن مردم جهت كوچ از منا ، در اختيار شاهان كِنْدَه بود . سهيلي مي گويد : « مواليه » در مصرع « عَنْ مواليه بني فزارة » به معناي « دوستان » اوست كه پسرعموهايش بودند ؛ زيرا او از خاندان عدوان بود و عدوان و فزاره هر دو از قيس عيلان مي باشند و مصرع : « مستقبل القبلة يدعو جاره » به معناي دعا به درگاه خداوند عز وجل است كه مي گويد : « ألّلهُمَّ كُنْ لَنا جاراً نَحنُ نَخافُهُ » ؛ « پروردگارا ، ما را همسايه اي باش كه از او مي ترسيم . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مصرعي كه در اولين صفحه اين باب از قول غوث بن مرّ آمده است .
2 . « نَسَأة » كساني هستند كه حركت يا عدم حرمت يك ماه را به تأخير مي انداختند و در اين مورد به تفصيل سخن خواهيم گفت .
3 . الروض الأُنُف ، ج 1 ، ص 143 .
4 . مصرع نخست از بيت قبلي بيان شد .
62 |
سهيلي همچنين درباره آن چه ابن اسحاق در مورد خبر عدوان و صوفه ذكر كرده ، مطالبي آورده است . وي درباره عدوان مي گويد : اما ذوالاصبع كه ابن اسحاق نامي از او ذكر كرده ، حرثان بن عمرو و يا به قولي حرثان بن حارث بن محرّث بن ربيعة بن هبيرة بن ثعلبة بن ظَرِب است و ظَرِب ، پدر عامر بن ظَرِب است كه زماني پادشاه عرب بود . ذوالاصبع سيصد سال عمر كرد در زمان خود حاكم بود و از اين جهت ذوالاصبع ناميده شد كه ماري انگشت او را نيش زد . جدّ آنها ظَرِب پسر عمرو بن عياد بن يَشْكُر بن بكر بن عدوان است و نام عدوان ، « تميم » بود و مادرش جديله دختر اَدّ ابن طابخه بود كه اهل طائف بودند و تعدادشان در آن جا زياد شده و به هفتادهزار تن رسيد ، اما پس از آن نسبت به يكديگر ستم كردند و به هلاكت رسيدند . ثقيف ؛ از نوادگان دختري منبه داماد عامر بن ظَرِب بود و زينب دختر عامر را به همسري گرفت و او [ يعني زينب ] مادر بيشتر ثقيفي ها به شمار مي رود و گفته شده كه زينب ، خواهر عامر است . سپس مي گويد : از زماني كه عدوان به هلاكت رسيدند و ثقيفي ها باقي مانده هاي ايشان را از طائف بيرون كردند ، طائف تاكنون در اختيار ثقيف بوده است .
سهيلي درباره صوفان مي گويد : زبير بن بكّار به نقل از ابوعبيده آورده است : صوفه و صوفان به كساني مي گويند كه اهل مكه نيستند و عهده دار ولايت بيت الله الحرام يا عهده دار خدمتي در آن جا هستند و يا خدمتي در مناسك حج انجام مي دهند . ابوعبيده مي افزايد : آنها مانند صوف ( پشم ) هستند : كوتاه و بلند و سياه و سرخ دارند و از يك قبيله نمي باشند . ابوعبدالله ؛ يعني زبير يادآور شده كه ابوالحسن اثرم به نقل از هشام بن محمد ابن سائب كلبي آورده است : از آن جهت غوث بن مرّ را صوفه ناميده اند كه فرزند پسري براي مادرش زنده نمي ماند . پس او ( مادرش ) نذر كرد كه اگر فرزندش زنده بماند ، پشمي بر سرش بگذارد و او را با آن به كعبه دخيل كند و چنين هم كرد ، از اين رو وي را صوفه ناميدند و به او و فرزندانش « ربيط » گفتند .
ابراهيم بن نذر به نقل از عبدالعزيز بن عمران از عقال بن شبّه نقل كرده كه مادر تميم ابن مرّ كه هميشه دختر به دنيا مي آورد ، گفت : نذر كرده ام كه اگر داراي پسر شوم ، او را به
63 |
خدمت كعبه گمارم . پس از آن بود كه غوث را به دنيا آورد كه بزرگترين پسر مُرّ بود . وقتي مادرش او را به كعبه بست ، دچار گرمازدگي شد ، وقتي مادر به سراغ او رفت ، ديد كه بر زمين افتاده و از حال رفته است و گفت : پسرم ، مثل يك مشت پشم ( صوف ) شده است ! و بدين سان ، از همان زمان صوفه نام گرفت . ( 1 )
و در قولي كه فاكهي از زبير بن بكار نقل كرده ، وجه تسميه اي را كه او درباره صوفه به نقل از ابوعبيده و ابراهيم بن المنذر ذكر كرده ، آورده است .
ازرقي درباره صوفه خبر شگفتي دارد . او پس از ذكر خبر مفصلي در باب حج در زمان جاهليت و انساء ( جا بجا كردن ماه هاي حرام ) به نقل از جدّش از سعيد بن سالم ، از عثمان بن ساج ، از محمد بن اسحاق ، از كلبي آورده است : در جاهليت ، اجازه كوچ از منا در اختيار صوفه بود و اين صوفه مردي بود كه اخزم بن عاص بن عمرو بن مازن بن اسد نام داشت . اخزم يكي از پسران خود را نذر كعبه و خدمت به آن كرد . در آن زمان حبشية بن سلول بن كعب بن عمرو بن ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر خزاعي كه سردمداري مردم در عرفه را برعهده داشت ، پرده دار كعبه و امير مكه بود و امور مردم را در عرفه سامان مي داد و مي گفت : صوفه صاحب اختيار شما در حج است . صوفه نيز اجازه كوچ مردم را صادر مي كرد . گفته اند كه همسر اخزم بن عاص بن عمرو بن مازن بن اسد ( 2 ) بچه دار نمي شد و نذر كرده بود كه اگر صاحب فرزندي شود ، او را به خدمت كعبه بگمارد . پس از آن ، غوث را زاييد و او طبق نذر مادرش ، همراه با دايي هاي جُرهمي خود ، به خدمت كعبه درآمد و به دليل موقعيتي كه در كعبه يافته بود ، اجازه كوچ مردم از عرفه را به دست آورد . مادر او پس از اداي نذر خود و در پي خدمت غوث بن اخزم به كعبه ، اين ابيات را سرود :
اِنَّي جعلت من بُنَيَّة * * * ربيطة بمكة العليّة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الروض الأُنُف ، ج 1 ، صص 4ـ143 .
2 . در اخبار مكه « الاسد » آمده است .
64 |
فاقبل الّلهُم لاتباعة * * * اِنْ كانَ اِثمٌ فعلي قُضاعة
بنابراين ، غوث بن اخزم متولي اجازه داري عرفه شد و پس از او فرزندانش در زمان جرهمي ها و خزاعه بدين منصب رسيدند تا سرانجام منقرض شدند . از آن پس ، اين مقام در زمان قريش و در دوره قُصَيّ ، به خاندان عدوان بن عمرو بن قيس بن عيلان بن مُضَر رسيد و از خاندان عدوان به فرزندان زيد بن عدوان منتقل شد كه به ترتيب ، اين مقام را به ارث مي بردند تا دوره و عهد اسلام فرا رسيد و ابوسياره عدواني ، كه همان عمير اعزل بن خالد بن سعيد بن الحارث بن زيد بن عدوان باشد ، متصدي اين مقام شد . ( 1 )
آن چه در اين خبر شگفت به نظر مي رسد ، چند مطلب است ؛ از جمله اين كه بنا بر اين نقل صوفه بايد از قحطاني ها باشد ؛ زيرا « مازن » كه در نسب اخزم به آن اشاره شد ، همان ريش سفيد طايفه غسان ازد است كه با سين ؛ يعني اسد هم گفته اند و نام اسد ، همان « دار » است و بنا بر آن چه حازمي در كتاب خود « العجاله » برشمرده است ؛ به او دار بن غوث بن نبت بن مالك بن اَدَدْ بن زيد بن كهلان بن سبأ بن يشجب بن يَعْرُب بن قحطان مي گويند در سيره ابن اسحاق ، تهذيب ابن هشام نيز با همين نسب نام او را ديده ام . ( 2 ) با اين تفاوت كه نامي از اَدَد بن مالك و زيد بن كهلان در آن نديدم .
بنا بر آن چه ابن اسحاق و ديگران ذكر كرده اند ، صوفه از خاندان مضر مي باشد .
فاكهي در اين باره حديثي از عايشه با اين سلسله اسناد نقل كرده است : عبدالله بن اَبوسلمه از عبدالعزيز بن عمر فهري از عبدالرحمن بن عبدالعزيز از عبدالله بن ابوبكر بن عمرو بن حزم از عمره و او از عايشه نقل كرده كه گفت : اجازه حج مردم در عرفه ، در ولايت جرهمي ها ، به كساني از پسران مُضَر بن نزار ، از فرزندان اسماعيل تعلق داشت و از خاندان مضر اين مقام برعهده غوث بن مرّ بن اَدَد بن طابخة بن خندف بن مُضَر بن نزار و فرزندان وي ، پس از او بود . و به غوث و فرزندانش « صوفه » مي گفتند و آنها اجازه دار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج 1 ، صص 7ـ186 .
2 . تهذيب سيره ابن هشام ، ص 18 .
65 |
مردم بودند .
در ادامه فاكهي به نقل از حسن بن عثمان ، از واقدي ، از ربيعة بن عثمان مي گويد : از زهري پرسيدم : آيا در زمان جاهليت اجازه مردم در حج از عرفه يا جمع در جمره عقبه برعهده كسي از اهل يمن بوده است ؟ پاسخ داد : خير ، چنين نبوده و حتي كودكان هم مي دانند كه اين مقام در اختيار مضري ها بوده است .
واقدي گويد : از عبدالله بن جعفر زهري پرسيدم : آيا شنيده اي كه اجازه داري حج مردم در يكي از مشاعر ، به عهده شخصي از كنانه باشد ؟ پاسخ داد : خير .
بنا بر اين نقل ، اجازه داري صوفه در ميان مردم براي حج ، در زمان ولايت خزاعه بر مكه آغاز شده ، حال آن كه بنا بر آن چه در يكي از دو روايت ازرقي ( 1 ) درباره صوفه بيان شده و نيز بنا بر آن چه ابن اسحاق و ديگران نقل كرده اند ، مشهور آن است كه اين امر در زمان جرهمي ها آغاز شده است . همچنين از اين خبر معلوم مي شود گوينده شعر :
لا هُمّ إنّي تابع تَباعَه * * * إن كانَ إثمٌ فعلي قُضاعة
مادر غوث است ، حال آن كه چنانكه پيش تر آمد ، گوينده آن خود غوث مي باشد . ديگر اين كه از خبر پيش گفته چنين بر مي آيد كه اجازه داري مردم در حج ، و پس از انقراض صوفه ، به خاندان عدوان رسيد كه جاي تأمل دارد . از جمله دلايل نادرستي اين مطلب ، سخني است كه فاكهي از واقدي نقل كرده است . واقدي مي گويد : از ربيعة بن عثمان تيمي و عبدالله بن جعفر ، در باره آخرين مشركاني كه مردم را در عرفه و مزدلفه و منا اجازه داري مي كردند ، پرسيدم ، پاسخ داد : آخرين ايشان كرب بود . و عبدالله بن جعفر مي گويد : او ( كرب ) سال هشتم اين مقام را برعهده داشت و أنسأ ابوثمامه در منا اجازه دار بود . كرب كه در اين جا به نام وي اشاره شده ، بنا به گفته ابن اسحاق در سيره خود ، كرب ابن صفوان است و از خاندان صفوان بن حارث مي باشد و گفته مي شود ابن حُباب بن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه 1 / 186 .
66 |
شحنة بن عطارد بن عوف بن كعب بن سعد بن زيد مَناة بن تميم ، كساني از خاندان غوث ابن مرّ هستند كه به گفته ابن اسحاق يكي پس از ديگري اجازه داري مردم از عرفه را برعهده داشتند .
سهيلي نيز در بيان علت اين امر مي گويد : به اين دليل كه سعد ، فرزند زيد مناة بن تميم بن مرّ بوده و نسبت به ديگران نزديكي بيشتري به غوث بن مرّ داشته است . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الروض الأُنُف ، ج 1 ، ص 144 .
67 |
باب سي ام :
در بيان جا بجايي ماه هاي حرام به دست اعراب
و خاندان حمس ، حلة و طلس
ازرقي در روايتي كه سند آن به خودش مي رسد گفته است : جدّم از قول سعيد بن سالم ، از عثمان بن ساج ، از محمد بن اسحاق از كلبي در روايتي كه از ابوصالح خدمتكار اُمّ هاني به نقل از ابن عباس ذكر كرده ، مطالبي درباره حمس آورده است . ابن اسحاق در ادامه مي گويد : به گفته كلبي ، نخستين فرد از خاندان مضر ، كه انساء كرد و ماه ها را جا بجا نمود ، مالك بن كنانه بود ؛ بدين صورت كه مالك بن كنانه ، داماد معاوية بن ثور كِندي بود كه در آن زمان در كِنده مي زيست . پيش از آن ، انساء در خاندان كِنده صورت مي گرفت ، زيرا ايشان پيش تر شاهان اعراب از خاندان ربيعه و مضر بودند و خاندان كنده ، همنشينان شاهان بودند در نتيجه ثعلب بن مالك و پس از وي ، حارث بن مالك بن كنانه يعني قلمس و سپس سويد بن قلمس به كار انساء پرداختند و از آن پس ، انساء در خاندان فقيم از خاندان ثعلبة قرار گرفت تا به اسلام رسيد . آخرين نفر از ايشان كه كار انساء انجام داد ، ابوثمامه جُنادة بن عَوف بن أمية بن عبدالله بن فقيم بود كه در زمان خلافت عمر بن خطاب به كنار حجرالأسود آمد ، وقتي ازدحام مردم را در آن جا ديد گفت : اي مردم ما همسايگان حجرالأسود هستيم ( و به سخن ما گوش كنيد ) و ماه هاي حرام را به تأخير اندازيد . عمر ، او را با پرتاب سنگي مورد خطاب قرار داد و گفت : اي پست فرومايه ، خداوند به وسيله دين اسلام ، عزت و افتخار را از تو ستاند . همگي اينان در زمان جاهليت
68 |
ماه هاي حرام را انساء مي كردند . ( 1 )
سخن ابن اسحاق در تهذيب سيره ابن هشام ، حكايت از آن دارد كه نخستين كسي كه انساء انجام داد و ماه هاي حرام را جا بجا كرد ، كسي جز مالك بن كنانه بوده است . و مي گويد : اولين كسي كه ماه هاي عرب را انساء كرد و ماه هاي حلال را حرام ؛ و ماه هاي حرام را حلال نمود ، قَلَمَّس همان حذيفة بن عبدالله بن فقيم بن عديّ بن عامر بن ثعلبة بن حارث بن مالك بن كنانة بن خزيمه است كه پس از او پسرش عباد بن حذيفه و بعد از او قلع بن عباد و سپس امية بن قلع و پس از او عوف بن امية و در پي او ابو ثمامه جنادة بن عوف بدين كار پرداخت و اين يك آخرين ايشان بود كه با پيدايش اسلام ، همزمان گرديد . ( 2 )
فاكهي نيز مطلبي نقل كرده كه براساس آن ، اولين كسي كه انساء كرد ، كسي جز مالك بن كنانه و قلمس است ؛ زيرا پس از روايت خبري در اين مورد به نقل از محمد بن السائب الكلبي آورده است : گويند نخستين كسي كه به تقديم و تأخير ماه ها پرداخت ، عديّ بن زيد بن عامر بن ثعلبة بن حارث بن مالك بن كنانه بود و پس از وي حذيفة بن عبدالله فقيم و سپس عباد بن حذيفة و بعد از وي قلع بن عباد و آن گاه امية [ بن ] قلع و سپس عوف بن اميه و پس از او جنادة بن عوف بود كه گفته مي شود اسلام را درك كرد و همين جناده بيشتر و طولاني تر از همه در اين مقام ماند و گفته شده كه مدت چهل سال عهده دار اين مقام بود ، خداوند بهتر مي داند كه چنين بوده يا خير و از كمي يا زيادي مدت نيز او آگاه است . بدين ترتيب سه قول و نظريه درباره نخستين كسي كه انساء كرده ، بيان گرديد .
كيفيت « انساء » در جاهليت
ازرقي به سند خود از ابن اسحاق و او از كلبي ، ضمن مطلب پيش گفته درباره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج 1 ، صص 3ـ182 .
2 . سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص 63 .
69 |
نخستين كسي كه انساء كرده ، چنين نقل مي كند : وقتي نمي خواستند ماه غير حرامي را حرام كنند ، روز اول ماه در محوطه اي در مكه گرد مي آمدند و فرد موردنظر مي گفت : اي مردم ، حرمت هاي خود را حلال نكنيد و شعائر خويش گرامي داريد كه گفته من مورد پذيرش است و مورد سرزنش نيستم . در اين صورت ماه محرم در آن سال حرام تلقي مي شود . در زمان جاهليت ماه محرم را « صفر الأول » و ماه صفر را صفر الآخر ناميدند و آن دو را صفران مي گفتند . پس از آن دو ، ماه ربيع و دو جمادي و رجب و شعبان و رمضان و شوال و ذوالقعده و ذوالحجه پي در پي مي آمد . مسأله انساء نيز يك سال در ميان صورت مي گرفت و در سال هاي موردنظر ماه هاي حرام را حلال و ماه هاي حلال را حرام مي كردند و اين كار از افكار شيطاني ريشه مي گرفت و خوشايند آنان بود . در آن سالي كه قرار بود انساء صورت گيرد ، فرد مزبور در كنار كعبه به پا مي ايستاد و به مردمي كه روز اولِ آن ماه و سال گرد مي آمدند ، مي گفت : اي مردم ، من ماه صفر الأول ؛ يعني محرم را انساء مي كنم ، بنا بر اين آن محرم را از قلم مي انداختند و ناديده مي گرفتند و از ماه صفر شروع مي كردند و به ماه صفر و ربيع [ الأول ] ، صفران و به ربيع الاخر و جمادي الأول دو ربيع و به ماه هاي جمادي الآخر و رجب دو جمادي مي گفتند و شعبان را رجب و رمضان را شعبان و شوال را رمضان و ذي قعده را شوال و ذي حجه را ذي قعده مي خواندند و به صفرالأول يعني ماه محرم كه حرمتش در آن سال به تأخير افتاده بود ، ذي حجه مي گفتند . و در آن سال در محرم به حج مي رفتند و از اين سال آن ماهي كه حرمتش به تأخير مي افتاد [ و انساء مي شد ] از قلم مي افتاد . پس از آن و در سال بعد در كنار كعبه به پا مي ايستاد و مي گفت : اي مردم ، [ ماه هاي ] حرام خود را حلال نكنيد و شعائر خويش را گرامي بداريد ، گفته من مورد پذيرش است و كسي سرزنشم نمي كند . پروردگارا ! من خون حلال كنندگان ؛ يعني قبيله طي و خثعم را در ماه هاي حرام حلال كرده ام و از اين جهت خون اينان حلال شد كه از ميان عرب ، اينان بودند كه در ماه هاي حرام به مردم تجاوز مي كردند و به غارت و حمله مي پرداختند و از ايشان خونخواهي مي كردند و در
70 |
ماه هاي حرام هيچ كس را نمي بخشيدند . ( 1 ) و اگر قاتل پدر يا برادر خود را مي يافتند [ انتقام مي گرفتند ] و در جهت بزرگداشت ماه هاي حرام هم كه شده ـ جز خثعم و طي ـ به جاي خون ، پول يا مال نمي پذيرفتند . آنها در ماه هاي حرام به جنگ و غارت مي پرداختند و ماه محرم ؛ يعني صفر الأول را حرام مي دانستند و ماه هاي ديگر را به همان ترتيبي كه در سال اول بر شمرده بودند ، به شمار مي آوردند و در نتيجه در هر ماه دو سال حج انجام مي شد در سال بعد صفر الأول به عنوان ماه حلال به جاي آن ، صفر الآخر در نظر گرفته مي شد و بدين ترتيب حج آنها در صفر صورت مي گرفت و به همين گونه در هر كدام از ماه ها ، دوبار حج انجام مي شد و پس از بيست و چهار سال حج به همان ماه محرمي كه انساء از آن جا شروع شده بود مي رسيد . وقتي خداوند عزّ وجلّ آيين اسلام را تشريع كرد ، در قرآن فرمود : { إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ } ( 2 )
سهيلي مي نويسد : و اما به تأخير افكندن ماه هاي حرام از سوي ايشان ، دو گونه بود :
1ـ به همان صورتي كه ابن اسحاق ياد كرد كه ماه محرم را به صفر منتقل مي كردند ، زيرا مي خواستند به يورش و حمله دست بزنند و انتقام بگيرند .
2ـ به تأخير انداختن حج از وقت خود ، براي همگام شدن با سال شمسي . آنها در هر سال يازده روز يا كمي بيشتر [ سال قمري را ] عقب مي انداختند تا هر سي و سه سال به جاي اول باز گردد ، از اين رو آن حضرت مي فرمود : زمان به همان گونه كه خداوند آسمان ها و زمين را آفريد ، بازگشت و حجة الوداع در همان سالي بود كه حج به زمان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در متن اخبار مكه ازرقي ، پس از آن عبارتي آمده كه مؤلف يا ناسخ آن را از قلم انداخته اند . « همچنان كه ديگر عرب انجام مي دهند . ساير اعراب از قبيله حلّه و حمس در ماه هاي حرام بر كسي ستم و تجاوز روا نمي داشتند . »
2 . آيه به طور كامل چنين است : { إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَاللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ } « به تأخير افكندن ماه هاي حرام ، افزوني در كفر است و موجب گمراهي كافران . آنان يك سال آن ماه را حلال مي شمردند و يك سال حرام تا با آن شمار كه خدا حرام كرده است توافق يابند . پس آن چه را كه خدا حرام كرده حلال مي شمارند ، كردار ناپسندشان در نظرشان آراسته گرديده و خدا كافران را هدايت نمي كند . » ( توبه : 37 ) .
71 |
خود باز گشته بود و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هرگز جز آن حج كه حجة الوداع خوانده شد ، از مدينه حجّ نكرد ، دليل آن نيز بيرون شدن زمان حج به وسيله كفار و نيز طواف عريان آنها بوده است . تا اين كه خداوند مكه را به دست پيامبرش ( صلّي الله عليه وآله ) فتح كرد .
حمس و حلّه
اخبار و شرح حال آنان را تني چند از اهل اخبار و راويان ؛ از جمله زبير بن بكار نقل كرده است . او مي گويد : ابراهيم بن منذر از عبدالعزيز بن عمران نقل كرده كه گفت : حمس از قريش هستند و كنانه و خزاعه از زادگان قريش و عرب مي باشند . و نيز فرزندان ربيعة بن عامر از حمس هستند كه شامل ربيعه و كلاب و عامر مي باشند . آنها از مادري به نام مجد دختر تميم بن غالب زاده شده اند و همگي از حُمس مي باشند و از اين جهت حمس نام گرفتند كه در كنار كعبه مي زيستند كه سخت و محكم [ حمساء ] است و رنگ آن سفيد تيره مي باشد . و مي افزايد : اينان عادات ويژه خود را داشتند ؛ از جمله چيزي را با پنير مخلوط نمي كنند و كره را آب نمي كنند و مَشك نمي فروشند و جز در مزدلفه وقوف نمي كنند و نيز در كعبه لخت به طواف نمي پردازند و در چادرهاي پشمي سكونت نمي گزينند و . . . . آنها ماه هاي حرام را ارج مي نهند و به حقوق همديگر احترام مي گذارند و مانع از ستمگري مي شوند و از ستمديدگان حمايت مي كنند .
محمد بن فضاله ، از مبشّر بن حفص ، از مجاهد برايم نقل كرده كه گفت : حمس قريشي هستند و فرزندان عامر بن صعصعه و ثقيف و خزاعه و مدلج و عدوان و حارث بن عبد مناة و عضل از پيروان قريش مي باشند و عرب هاي ديگر از طايفه حلّه هستند .
محمد بن حسن ، از محمد بن طلحه ، از موسي بن محمد و او از پدرش برايم نقل كرده ، مي گويد : حمس در پيماني شركت نداشتند ولي اين امر [ يعني هم پيماني ] آييني بود كه قريش در نظر گرفتند و در آن اتفاق نظر پيدا كردند .
قبيله حلّه در حج خود ، تنها در لباس هاي نو ، يا لباس مردم مكه به طواف مي پرداختند و خوش نداشتند كه طواف را با لباس هايي كه معصيت در آنها انجام گرفته
72 |
به جا آورند ، و اگر لباس نو نداشتند ، به صورت عريان طواف مي گزاردند و اگر از حلّه اي ها كسي با لباس هاي خود طواف مي كرد ، پس از طواف لباس ها را دور مي انداخت ، و ديگر كسي از آنها استفاده نمي كرد . مي گويد : ولي حمسي ها با لباس هاي خود طواف مي كردند و حلّه اي ها به عرفات مي رفتند و آن جا را محل وقوف خود قرار مي دادند و شب هنگام پايين تر از « انصاب » وقوف مي كردند و در آخر شب همراه مردم به « عرج » مي رفتند . برخي از حلّه اي ها به وجوب طواف و سعي در صفا و مروه معتقد نبودند و برخي ديگر به وجوب قائل بودند ؛ از جمله كساني كه به وجوب سعي صفا و مروه اعتقاد داشتند ، خندفي ها بودند ولي ساير حلّه اي ها چنين اعتقادي نداشتند و هنگامي كه آيين اسلام از سوي خداوند تشريع شد ، حُمسي ها دستور يافتند كه همراه با حلّه اي ها در عرفه وقوف كنند و همراه با ايشان ، از همان جايي كه مردم در حج رهسپار مي شوند ، راهي شوند و به حلّه اي ها نيز دستور داده شد كه به سعي ميان صفا و مروه بپردازند ، چنانكه فرمود : { إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما } ( 1 ) « صفا و مروه از شعائر خداست ، پس كساني كه حج خانه را به جاي مي آورند يا عمره مي گزارند ، اگر ميان دو كوه سعي كنند مرتكب گناهي نشده اند . »
برخي مي گفتند : مردم زمان جاهليت ميان اين دوجا ، به سعي نمي پرداختند و تنها براي بت هايي به نام اِساف كه بر صفا بود و نائله كه بر مروه قرار داشت ، طواف و سعي به جا مي آوردند كه خداوند متعال آنان را آگاه كرد كه اين دو مكان از شعائر الهي هستند .
درباره عرب حمس ، افراد ديگري را ـ جز آنها كه عبدالعزيز بن عمران و مجاهد ( در دو روايت پيشين ) ذكر كرده اند ـ برشمرده اند . ازرقي مي گويد : جدم به نقل از سعيد ابن سالم ، از عثمان بن ساج ، از محمد بن اسحاق ، از كلبي ، از ابوصالح خدمتكار اُمّ هاني ، از ابن عباس آورده است : عرب ها دو گروه بودند : « حله » و « حمس » . حمسي ها قريشي بودند و همه عرب هاي كنانه و خزاعه و اوس و خزرج و خثعم و بني ربيعة بن عامر بن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 158 .
73 |
صعصعه و أزَدشَنُوئة و جزم ( جرم ) و زبيد و بنوذكوان ، از فرزندان سليم و عمرو اللات و ثقيف و غطفان و غوث و عدوان و علاف و قضاعه را شامل مي شدند . ( 1 )
بيشتر نامبردگان در اين روايت ، در دو روايتي كه زبير از عبدالعزيز بن عمران و نيز مجاهد درباره حمس نقل كرده اند ، ذكر نشده اند و آنها عبارتند از : اوس ، خزرج ، جشم ، اَزدشنُوئة جزم ( جرم ) ، زبيد و عمر و اللات كه اين نيز دانسته نشد . جشمي ها كه نامشان در اين روايت ذكر شده ، وابستگان به جشم بن معاوية بن بكر بن هوازن بن منصور بن عكرمة بن حفصة بن قيس عيلان هستند ، يا منسوبين به جشم بن سعد بن زيد مناة بن تميم بن مرّ هستند كه دريد بن صمّه شاعر ، از ميان ايشان برخاسته است و اينان از وابستگان به خزرج انصار نيستند ؛ زيرا جشم بن خزرج در شمار همين خزرجي هايي هستند كه در اين خبر از آنان ياد شد . و چنان نيست كه هركس در خبر نقل شده از سوي عبدالعزيز بن عمران و مجاهد درباره حُمس از او ياد نشده است ، در شمار قريشي ها يا از خانواده قريش منظور شود ؛ زيرا اين همه قبايل نمي توانند از نسل قريش باشند .
در خبري كه ازرقي درباره حمس آورده ، چنين آمده است كه وجه تسميه آنها ، از شدت و سختگيري ديني ايشان ناشي شده است ؛ زيرا مي گويد : حمس از اين جهت حمس ناميده شده اند كه در دين سختگيري زياد به خرج مي دادند و احمس به معناي كسي است كه در دين سختگيري مي كند و اين با آن چه عبدالعزيز بن عمران در وجه تسميه ايشان به نام حمس آورده ، مغايرت دارد ، زيرا وي در خبر پيش گفته ، به نقل از زبير مي گويد : آنان از اين جهت حمس نام گرفتند كه در كنار كعبه كه « حمساء » ؛ يعني سخت و محكم است و سنگ آن سفيد تيره مي باشد ، مي زيستند .
ازرقي نيز در خبر ابن جريج ، در اين باره مطلبي آورده كه با خبر پيش گفته در وجه تسميه حمس ، مطابقت دارد . وي آورده است : احمسي به معناي كسي است كه در دين سختگيري مي كند . ازرقي اين خبر را در مطلبي با عنوان « گشودن در كعبه و گشايندگان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج ، ص 179 .
74 |
آن » آورده و پيش از آن نيز مطلبي با عنوان « حمس ( 1 ) و وجه تسميه آنها » آمده است . درباره وجه تسميه حمس مطالب ديگري نيز آمده است ، از جمله اين كه حمس از حماسه و شجاعت آمده و آنان به دليل شجاعتشان ، چنين نامي به خود گرفته اند . اين خبر را محبّ طبري در « القري » همراه با دو گفته قبلي در وجه تسميه آنها در باب هجدهم كتاب « القري لقاصد امّ القري » آورده است .
در خبري كه راجع به حمس آمده ، مطالب ديگري افزون بر آن چه ابن زبير در اين باره نقل كرده نيز آمده است .
طَلْسي ها
طلسي ها ، طايفه اي از عرب هستند كه به روش ويژه خود پيرامون كعبه طواف مي كردند . سهيلي پس از بيان مطالبي درباره « حمس » و « حلّه » ، از طلسي ها ياد كرده و آورده است : او ؛ يعني ابن اسحاق طلسي ها را جزو عرب نشمرده است ، حال آن كه ايشان گروه سوّمي در كنار حلّه و حمس هستند كه از دورترين نقطه يمن با لباس هاي آلوده و غبار گرفته مي آمدند و با همان لباس هاي خاك آلود به طواف كعبه مي پرداختند و لذا بدين نام خوانده شدند . اين مطلب را محمد بن حبيب ذكر كرده است . ( 2 )
و طلس ، لقب گروهي از بزرگان گذشته است كه محاسني در صورت نداشتند . از جمله ايشان عبدالله بن زبير اسدي و شُرَيح بن حارث قاضي است كه شصت سال يا بيشتر ، قاضي كوفه بوده است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج 1 ، ص 175 .
2 . الروض الأنف ، ج 1 ، ص 231 .