بخش 5
باب سی و دوم : شرح حال قریش در عصر جاهلیت و آغاز ولایت آنان بر کعبه و امارت مکه فضیلت قریش استمرار خلافت در قریش درباره طوایف بِطاح ، ظواهر ، عاریه و عائده قریش در بیان نسب قریش وجه تسمیه قریش و اقوال مختلف در این باره آغاز ولایت قریش بر کعبه معظمه و مکه مکرّمه
102 |
باب سي و دوم :
شرح حال قريش در عصر جاهليت
و آغاز ولايت آنان بر كعبه و امارت مكه
فضيلت قريش
مسلم در صحيح به نقل از وائلة بن اسقع چنين آورده است : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مي فرمود : « خداوند از ميان فرزندان اسماعيل ، كنانه و از ميان خاندان كنانه قريش و از ميان قريش بني هاشم و سرانجام از ميان بني هاشم مرا برگزيد ، پس من برگزيده برگزيده برگزيدگان هستم . » ( 1 )
استمرار خلافت در قريش
بخاري در صحيح چنين آورده است : ابوالوليد به نقل از عاصم بن محمد مي گويد : از پدرم از ابن عمر شنيدم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمود : امر [ خلافت يا ولايت ] همواره ، تا زماني كه حتي دو نفر از قريش مانده باشد با ايشان خواهد بود . ( 2 )
درباره طوايف بِطاح ، ظواهر ، عاريه و عائده قريش
فاكهي مي گويد : زبير بن ابوبكر ، از محمد بن حسن مخزومي ، از علاء بن حسن ، به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 1782 ، شماره 2276 ، كتاب الفضائل ، باب فضل النبي ( صلّي الله عليه وآله ) وتسليم الحجر عليه قبل النبوة .
2 . صحيح بخاري ، ج 6 ، ص 389 ، باب مناقب قريش ؛ و باب الأمراء من قريش .
103 |
نقل از عمويش افلح بن عبدالله بن معلّي و او از پدرش و ديگر علما نقل كرده كه گفته است : قريش بطاح ، خاندان كعب بن لؤيّ هستند و به اين دليل قريش بطاح نام گرفتند كه وقتي قريش سرزمين خود را تقسيم كرد ، كعب بن لُؤيّ جلگه ها را در اختيار گرفت و كعب و فرزندان و خاندانش ، همان جا مستقر شدند . قريش ظواهر نيز خاندان خالد بن نضر و حارث بن مالك و قدد بن رجا و حارث و محارب ( دو پسر فهر ) و عوف بن فهر و درج و ادرم ؛ يعني خاندان تيم بن غالب بن فهر و قيس بن فهر و قدد و عامر بن لؤيّ مي باشند . و از اين جهت قريش ظواهر نام گرفتند كه در تقسيم سرزمين قريش ، اطراف [ ظواهر ] مكه به آنها تعلق گرفت و آنها در اطراف مكه سكونت گزيدند .
و زبير بن ابي بكر ، از ابوالحسن اثرم ، از هشام بن محمد بن سائب كلبي نقل كرده كه گفت : قريش ظواهر ، شامل محارب و حارث ( دو فرزند فهر ) بودند و با [ خاندان ] عامر بن لؤيّ و اَدْرَم بن غالب همسايگي داشتند كه همگي خاندان كنانه را غارت مي كردند ، و عمرو بن عبدِوُد بر آنها يورش مي برد ، ولي بالاخره [ خاندان ] حارث بن فهر موفق شدند پس از آن ، وارد مكه شوند . آنها از قريشِ بطاح و هم پيمان مطيبي ها مي باشند .
و اما قريشِ عاريه ، از فرزندان سامة بن لؤيّ بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر هستند . فاكهي به وجه تسميه اين نام نيز اشاره كرده و مي گويد : زبير بن ابوبكر گويد : فرزندان سامة بن لؤيّ كه قريشِ عاريه مي باشند ، از اين جهت عاريه نام گرفتند كه از قوم خود عاري شدند و به مادرشان ناجيه ، دختر جرم بن رُبّان كه همان « علاف » باشد ، منسوب هستند . و وجه تسميه رُبّان به « علاف » اين است كه مي گويند وي نخستين مردي بود كه مخلوطي از عطر [ علافية ] بر ريش خود مي ماليد . نام اصلي ناجيه نيز ليلي است و به اين دليل ناجيه ناميده شد كه در بيابان خشكي تشنه شد و از سامة بن لؤيّ آب خواست ، وي به او گفت : [ آب ] رو به روي توست و سراب را نشانش داد تا بالأخره اين زن به آب رسيد و نجات پيدا كرد و ناجيه ناميده شد . و اما قريش عائده ، شامل خاندان خزيمة بن لؤيّ بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر مي باشد . فاكهي وجه تسميه ايشان را به نقل از زبير ذكر كرده است و مي گويد : از اين جهت به [ خاندان ] خزيمة
104 |
بن لؤيّ ، عائده گفته اند كه عبيدة بن خزيمه با عائذه دختر حِمْس بن قحافة بن خثعم ازدواج كرد و فرزنداني به نام هاي مالك و تيم براي وي به دنيا آورد كه به نام مادرشان ، عائده ناميده شدند . زبير به علي بن مغيره به نقل از حسن بن عقيلي گفته است : از اين جهت آنان را قريشِ عائده گفته اند كه در زمان جاهليت و اسلام ، در شمار خاندان ابوربيعة بن ذهل بن شيبان بودند و به آنها قريش عائذه گفته شد تا تشخيص داده شوند . زبير بن ابوبكر گويد : ساكنين اطراف مكه از قريش [ قريش الظواهر ] ، در زمان جاهليت ، بر اهالي حرم [ مكه ] فخر مي فروختند و پرچم افتخار خود را براي مردم ، علم مي كردند . زبير مي گويد : قريش را گرامي مي داشتند و اهل حرم را از اين كه در حرم اقامت داشتند مورد نكوهش قرار مي دادند و لذا آنان را « صبّ » ناميده اند .
در ميان قريشي ها ، جماعتي وجود دارد كه به آنان « احزبان » مي گويند و زبير بن بكار از ايشان ياد كرده و گفته است : محمد بن ابوقدامه عمري نقل كرده كه خاندان معيص بن عامر بن لؤيّ و خاندان محارب بن فهر ، هم پيمان بودند و آنان را به علت هم پيمان بودنشان احربين مي گفتند كه از مردم تهامه بودند و احربان ديگري هم وجود داشت كه اهالي نجد و خاندان عَبْس و ذبيان را شامل مي شد .
در بيان نسب قريش
در نسب ايشان اختلاف نظر است ؛ گفته شده آنها از فرزندان فهر بن مالك بن نضر بن كنانه هستند و گفته شده كه از فرزندان نضر بن كنانه مي باشند . قول نخست را زبير بن بكار از چند تن از اهالي علم نقل كرده و مي گويد : ابراهيم بن منذر ، از ابوالبختري وهب بن وهب ، از برادرزاده خود ابن شهاب ، از عموي خود نقل كرده كه گفت : نامي كه مادر فهر بن مالك بر وي نهاد ، قريش بود ، همچنان كه دختران را غداره و شمله و از اين قبيل مي ناميدند . مي گويد : همه نسب شناسان قريش و ديگران بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه قريش ، از فهر جدا شده اند و گروهي از نسب شناسان ، معتقدند كه قريشي ها همه ، فرزندان فهر بن مالك هستند و پيش از فهر بن مالك را قريش نمي نامند . به ماقبل از زبير
105 |
اين گفته را از هشام بن كلبي ذكر كرده و مي گويد : فهر از فرزندان مالك بن نضر و ريش سفيد قريش بود و نام او نيز قريش بود و فهر لقب او محسوب مي شد و هر كس از فهر زاده نشده باشد ، از قريش نيست . ( 1 )
قول دوم درباره نسب قريش را زبير به نقل از شعبي ذكر كرده و مي گويد : محمد بن حسن ، از نضر بن مزاحم ، از معروف بن محمد ، از شعبي نقل كرده ، مي گويد : نضر بن كنانه همان قريش است و از اين جهت قريش ناميده شد كه با پاي پياده ، در جستجوي نيازمندان و فقرا بر مي آمد و با مال خود نياز آنان را برآورده مي كرد . [ و قريش ] از تقرّش به معناي جستجو گرفته شده است . فرزندان او نيز در ميان زائران چنين مي كردند و به ياري نيازمندان مي شتافتند و به خاطر اين كار ، قريش نام گرفتند . زبير اين قول را از هشام بن كلبي نيز نقل كرده و مي گويد : ابوالحسن اثرم ، از كلبي برايش نقل كرده كه نضر بن كنانه ، همان قريش است . زبير اين قول را از ابوعبيده معمر بن مثني نيز نقل كرده و مي گويد : ابوالحسن اثرم از ابوعبيده برايش نقل كرده كه گفت : آخرين كسي كه نام قريش بر او اطلاق شده نضر بن كنانه است و بنا بر اين فرزندان او قريش هستند و ديگر فرزندان كنانة بن خزيمه بن مدركه كه همان عامر بن الياس بن مضر باشد ، قريش شمرده نمي شوند و فرزندان كنانه به جز نضر را ، قريش نمي گويند . وي در ادامه مي گويد : از اين جهت به فرزندان نضر ، قريش مي گويند كه تقرّش به معناي تجمع و گردهم آمدن است . در زبان عربي گفته مي شود : « التجار يَتَقارشون » ؛ تجار جمع مي شوند يعني به تجارت مي پردازند . دليل بي پايگي اين سخن آن است كه قريشي ها هرگز يك جا جمع نشده بودند ، تا اين كه قصي بن كلاب آنها را يك جا گرد آورد و تنها فرزندان فهر بن مالك بودند كه جمع شدند و يك جا گرد آمدند و هيچ كس در اين مورد ترديدي ندارد . از آن گذشته ما خود از ديگران به احوال خويش آگاه تر و نسبت به گذشتگان خود حساس تر هستيم و از نام هاي خويش بيشتر از ديگران محافظت مي كنيم . ما به كسي جز فرزندان فهر بن مالك ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مقايسه كنيد با جمهرة انساب العرب ، ابن حزم ، ص 12 والروض الأنف ، ج 1 ، ص 116 .
106 |
قريش نمي گوييم و كسي را جز آنها ، بدين نام نمي شناسيم . ( 1 )
ابن هشام در سيره ، اين دو قول را يادآور شده و آورده است : نضر ، قريش است و هر كس از فرزندان او باشد ، قريشي است و هر كس زاده او نباشد قريشي نيست . ( 2 ) گفته مي شود كه فهر بن مالك قريشي است و هر كس از فرزندان او باشد ، قريشي است و هر كسي زاده او نباشد ، قريشي نيست . ( 3 ) در سخن ابن هشام ، نشاني از ترجيح يكي از اين دو قول وجود ندارد ، ولي از سخن زبير ، ترجيح اين قول كه قريش ، فرزندان فهر بن مالك هستند ، برداشت مي شود . سخن نووي نيز حكايت از ترجيح اين قول دارد كه قريش از فرزندان نضر هستند و گفته شده اولين كسي كه به او قريشي گفتند ، قصي بن كلاب بود ، زيرا فاكهي در روايتي كه سند آن به خودش مي رسد ، آورده است : عبدالملك بن مروان در اين باره از محمد بن جبير پرسيد ، وي در جواب گفت : علت آن ، تجمع [ تقرّش ] آنها در حرم بود . عبدالملك به او گفت : چنين چيزي را نشنيده بودم ، ولي شنيده ام كه به قصي بن كلاب ، قريشي مي گفتند و قبل از او كسي را قريشي نمي ناميدند . اين كلام را فاكهي از ابي سلمه ، از عبدالرحمن بن عوف ، از دو طريق نقل مي كند . فاكهي مطلبي خلاف اين نيز دارد ، آن جا كه مي گويد : ابوبكر بن عبدالله و ابن ابي جهم گفته اند : نضر بن كنانه را قريشي مي گفتند .
و سهيلي نيز مطلبي نقل كرد كه حاكي از آن است كه قريش پيش از تولّد قصي ، بدين نام ( يعني قريش ) ناميده مي شدند ، زيرا يادآور كعب بن لؤيّ گفته است :
« اذا قريشٌ تُبَغِّي الحقَّ خُذلاناً » ( 4 )
همچنين ابوالخطّاب در وجه تسميه قريش و اين كه نخستين بار چه كساني بدين عنوان ناميده شدند ، بيست قول بيان كرده و اين مطلب را قطب حلبي از ابن دحيه نقل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الروض الأنف ، ج 1 ، صص 1170116 .
2 . مقايسه كنيد با : جمهرة انساب العرب ، ص 12 و سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص 115 .
3 . همان .
4 . الروض الأنف ، ج 1 ، ص 117 .
107 |
كرده و آورده است : نسب قريش ، قُرَشي و قُرَيْشي است كه اگر قريشي گويند طبق قاعده نسبت و آوردن همه حروف صورت گرفته ، زيرا جز در كلماتي كه « هاي » تأنيث دارند ، ياي نسبت حذف نمي شود .
وجه تسميه قريش و اقوال مختلف در اين باره
در وجه تسميه قريش ، اختلاف نظر وجود دارد . ابن هشام در سيره مي گويد : از اين جهت قريش را بدين نام خواندند كه از تقرّش به معناي تجارت و كسب و كار ، گرفته شده و در اين باره شعري نيز از رؤبة بن عجّاج نقل كرده است . ابن اسحاق مي گويد : گفته مي شود از اين جهت قريش را بدين نام مي خواندند كه پس از پراكندگي ، گرد هم آمدند و اجتماع كردند و به اين امر ، تقرّش مي گويند . ( 1 )
و نيز گفته اند : از اين جهت قريش بدين نام خوانده شد كه در پي برآوردن نيازهاي مردم بودند [ كه ريشه عربي اين عمل قرش است ] و اين قول همچنان كه گفته شد ، از شعبي روايت شده است .
همچنين گفته شده كه آنان از آن جهت قريش ناميده شدند كه [ مردي به نام ] قريش بن بدر بن يَخلُد بن نضر بن كنانه ، راهنماي بني كنانه در تجارت آنها بود و گفته مي شد : « كاروان قريش آمد » و قريش را به همين نام ، ناميدند . اين قول را مصعب زبيري ( 2 ) ذكر كرده و مي گويد : پدر قريش بدر بن مَخلُد ، امير بدر ـ محلي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با قريش درگير شد ـ بود . اين قول را نيز زبير به نقل از عموي خود نقل كرده است .
و گفته شده از آن جهت قريش ناميده شدند كه براي خريد ، در جستجوي كالاها بر مي آمدند . گفته اند نضر بن كنانه ، لباس تازه اي پوشيده بود ، كساني كه او را ديدند ، گفتند : آن چنان در اين لباس جمع شده كه گويي شتر قريش است .
ابن انباري مي گويد : قريش از تقريش به معناي تحريش ، يعني تحريك و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص 116 .
2 . « نسب قريش » ، ص 12 و جمهرة انساب العرب ، ص 7 .
108 |
برانگيختن است . ( 1 ) ابوالقاسم زجاجي مي گويد : چنين معنايي چندان بجا نيست ، زيرا در لغت ، ترقيش به اين معنا آمده است و نه تقريش . تقريش به معناي نيكويي و زيبايي سخن است . ابوعمر محمد بن عبدالواحد زاهد مي گويد : قريش از قرش گرفته شده كه به معناي روي هم انداختن نيزه ها است ، زيرا قريش با نيزه به جنگ ديگران مي رفتند . و گفته شده قريش به خاطر حيواني دريايي به نام قِرش بدين نام ، ناميده شدند . و از ابن عباس روايت شده كه او اين مطلب را در حضور معاويه و در پاسخ به عمرو بن عاص براي كسب اطلاع گفته است . ودر اين باره ابن عباس شعر مسرح بن عمرو حميري را هم نقل كرد كه مي گويد :
وقريش هي التي سكن البحر * * * ربها سميت قريش قريشاً
تأكل الغَتَّ والسمين ولاتت * * * رك منه لذي جناحين ريشاً
اين خبر را فاكهي و ديگران ذكر كرده اند و قطب حلبي نيز آن را آورده است ، اگرچه از روايت او چنين برداشت مي شود كه ابن عباس اين سئوال را از عمرو بن عاص پرسيده است كه با آن چه ازرقي بيان كرد ، منافات دارد . پس از آن قطب حلبي مي گويد : مطرزي گفته كه اين جانور ، ملكه جانوران و سرور آنها و از همه قوي تر است و لذا قريش سرور مردم هستند . اين قول را سهيلي نيز ذكر كرده و مي گويد : از ديگري ( يعني زبير بن بكار ) ديده ام كه [ مي گويد : ] قريش تصغير قِرش است كه جانوري دريايي است و ماهيان دريا را مي خورد كه قبيله يا بزرگ قبيله نيز به آن ، ناميده شد ، ( 2 ) اين بود سخناني كه در وجه تسميه قريش ديده بودم . در اين باره قول هاي ديگري نيز به گفته ابن دحية ( 3 ) وجود دارد ، والله اعلم بالصواب .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الزاهر ، ابن انباري ، ج 2 ، ص 121 .
2 . الروض الأنف ، ج 1 ، ص 117 .
3 . در اين باره مراجعه شود به : لسان العرب ( ماده قرش ) ، الحلل في اصلاح الخلل ، تأليف البطليوسي عبدالله بن محمد بن السيد ( متوفاي 521 هـ ) ص 390 ، تحقيق سعيد عبدالكريم ، پايان نامه فوق ليسانس و قلائد الجمان في التعريف بقبائل عرب الزمان ، قلقشندي ، تحقيق ابراهيم آبياري ، ص 137 ، قاهره 1963 و نهاية الأرب في معرة انساب العرب ، ص 398 .
109 |
آغاز ولايت قريش بر كعبه معظمه و مكه مكرّمه
نخستين كسي كه از قريش عهده دار اين مقام شد ، قصيّ بن كلاب بود كه گروهي از اهل اخبار ، از جمله ازرقي به اين نكته اشاره كرده اند . او مي گويد : ( 1 ) جدم به نقل از سعيد بن سالم ، از عثمان بن ساج ، از ابن جريج و از ابن اسحاق گفته است : خزاعه به همين صورت كه گفته شد ، بودند و قريش در آن زمان در ميان بني كنانه ، پراكنده بودند . در يك سال حجاج قضاعه كه در ميان آنها ربيعة بن حرام بن ضبّه بن عبد كثير بن عذرة بن سعيد بن زيد بود ، وارد شدند . كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤيّ بن غالب ، وفات كرده بود و زهره و قصيّ ( دو فرزند كلاب ) همراه فاطمه ، دختر عمرو بن سعد بن شبل كه شجاع ترين مرد زمان خود بود از وي به جا ماندند و شاعر درباره سعد گفته است :
لا أري في الناس شخصاً واحداً * * * فاعلموا ذاك لسعد بن شبل
فارس أضبط فيه عُسرة * * * فإذا ما عاين القرن نزل
فارس يستدرج الخيل كما * * * يدرج الحرّ القطامي الحجل
زهره فرزند بزرگ تر بود . ربيعة بن حزام با مادر آنها [ فاطمه ] ازدواج كرد . زهره مرد بالغ و بزرگي بود ، ولي قصيّ سه ، چهار ساله بود . ربيعه آن دو [ مادر و قصيّ ] را با خود به سرزمين عذره در شام برد و در واقع قصيّ به دليل خردسال بودن همراه مادر شد و زهره در ميان قوم خود باقي ماند . فاطمه دختر عمرو بن سعد براي ربيعه [ كه با وي ازدواج كرده بود ] « رزاح » را به دنيا آورد كه برادر مادري قصي بود . ربيعة بن حرام از زن ديگر خود سه فرزند داشت : حسن ، محمود و طهيمه . ( 2 ) در حالي كه قصي بن كلاب در سرزمين قضاعه ، از خانواده ربيعة بن حرام شمرده نمي شد و با يكي از مردان قضاعه ، درگير شده و در زماني كه به سن بلوغ رسيده بود ، آن مرد قضاعي به وي گفت : نمي خواهي به خويشان خود بپيوندي ؟ تو كه از ما نيستي ! قصيّ نزد مادر خود رفت ، در حالي كه از اين سخن مرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سند اين خبر ، در روايت قبلي كه از ازرقي آورده ايم موجود است .
2 . در نسخه چاپي شفاءالغرام چنين است ، ولي در اخبار مكه والروض الأنف « جلهمه » آمده است .
110 |
قضاعي ، سخت ناراحت بود . مادر در اين باره از وي جويا شد ( پس از آگاهي از موضوع ) به وي گفت : به خدا سوگند كه تو از او بهتر و بزرگوارتري . تو فرزند كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤيّ بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانه هستي و خويشان و خاندان تو در بيت الحرام و اطراف آن سكونت دارند . ( با شنيدن اين سخنان و به دنبال چنان برخوردي ) قصي تصميم گرفت كه به ميان خويشان خود باز گردد و به آنها ملحق شود . او از غريبي در سرزمين قضاعه نفرت داشت . مادرش به او گفت : فرزندم ، در رفتن شتاب مكن تا وارد ماه حرام گردي و در آن زمان همراه با حاجيان عرب خارج شو ، كه من بر تو بيمناكم . قصي نيز در آن جا ماند ، تا ماه حرام رسيد و همراه با حاجيان قضاعه ، وارد مكه شد . وقتي حج را به پايان برد ، همان جا ( يعني مكه ) اقامت گزيد . در آن زمان ، قصي مرد بزرگوار و رشيد و استواري بود و از حليل بن حبشية بن سلول خزاعي دخترش حبّي را خواستگاري كرد . حليل نسب او را شناخت و به اين وصلت راغب شد و دخترش را به او داد . حليل در آن زمان متولي كعبه و امير مكه بود . قصيّ [ پس از ازدواج ] با او در مكه بود تا اين كه از حبّي ، عبدالدار ( كه بزرگترين پسرش بود ) ، عبدمناف ، عبدالعزّي و عبد بن قصي به دنيا آمدند . كليدداري كعبه را برعهده داشت و وقتي بيمار مي شد كليدها را به دخترش حبّي مي داد كه او در كعبه را باز كند و اگر او مريض مي شد كليد را به همسرش قصيّ يا به يكي از پسرانش مي سپرد . قصي سعي مي كرد عهده دار كليدداري [ كعبه ] گردد و با خزاعه قطع رابطه كند . وقتي حليل به بستر مرگ افتاد ، قصي و فرزندان وي و نوه هاي دختري اش را نگريست و صلاح را در آن ديد كه يكي از فرزندان دخترش را جانشين خود سازد . بنا بر اين قصي را فراخواند و ولايت كعبه را به او سپرد و كليدها را به وي داد و او نيز كليدها را به حبّي سپرد . وقتي حليل مرد ، خزاعه از سپردن كارها [ و ولايت كعبه ] به قصيّ خودداري كردند و كليد را از حبّي گرفتند . قصي نزد مردي از خويشان خود از قريش و بني كنانه رفت و آنان را فراخواند تا به كمكش بشتابند ؛ آنها نيز به ياري اش شتافتند . قصي همچنين كسي را نزد برادر ناتني اش رزاح بن ربيعه كه در سرزمين قوم خود ، يعني قضاعه بود ، فرستاد و از او نيز كمك خواست و او را از ماجراي
111 |
خودداري خزاعه از سپردن امر ولايت كعبه به وي آگاه كرد و از وي خواست تا به همراهي قوم خود ، بيرون آيد و در كنارش قرار گيرد . رزاح نيز چنين كرد و قوم او نيز همراهي اش كردند . او با برادران تني اش حسن ، محمود و طهيمه ، فرزندان ربيعة بن حرام ، به اتفاق مرداني از قضاعه و نيز به همراه حاجيان عرب ، براي ياري رساندن به قصي ، حركت كردند . وقتي اينان در مكه گرد هم آمدند به حج رفتند و در عرفات و جمع ( مشعر الحرام ) توقف كردند و وارد مني شدند . قصي به اتفاق افرادي كه از قريش و بني كنانه و نيز قضاعه كه با برادرش رزاح آمده بودند مصمم به جنگ با آنها بود . در روزهاي پاياني مني ، قضاعه فرستاده اي را نزد خزاعه فرستادند و از آنها خواستند تا آن چه را حليل به قصي سپرده بود ، به او بازگردانند و در عين حال آنان را از جنگ در حرم [ مكه ] و ستمكاري و طغيان در مكه ، برحذر داشتند و فرجام كار جرهميان و عاقبت ستم پيشگي و ستمكاري را به آنان گوشزد كردند ، ولي خزاعه زير بار نرفت و آنها در محلي ميان « مأزمان مني » با هم درگير شدند و آن محل به دليل خون هايي كه ريخته شد و فجوري كه صورت گرفت و حرمتي كه مورد تجاوز قرار گرفت « المفجر » ناميده شد . ( 1 ) نبرد بسيار سختي درگرفت و از هر دو طرف ، افراد بسياري كشته شدند و زخمي هاي زيادي بر جاي ماند . حاجيان عرب ، جملگي از خاندان مضر و اهل يمن ، فقط نظاره گر بودند و پس از آن ، هر دو گروه را به صلح و آشتي فرا خواندند و قبايل عرب ميانجي گري كردند و خون ريزي و تجاوز و فجور در حرم بر هر دو گروه گران آمد و و سرانجام قرار گذاشتند كه مردي از اعراب را ميان خود به داوري بپذيرند و براي اين كار ، يعمر بن عوف بن كعب بن مالك بن ليث بن بكر بن عبدمناة بن كنانه را كه مردي شريف و بزرگوار بود برگزيدند . وي از آنان خواست روز بعد در كنار كعبه گرد آيند . مردم جمع شدند و كشته ها را برشمردند و معلوم شد كه كشته هاي خزاعه بيش از تعداد كشته هاي قريش و مقاعه و كنانه است . البته همه خاندان كنانه همراه با قصيّ به جنگ خزاعه نيامدند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين مكان هنوز هم به همين نام « المفجر » معروف است و در نزديكي مني ، پشت كوه روبروي ثبير قرار دارد .
112 |
و از كنانه تنها گروه اندكي به قريش پيوستند و [ خاندان ] بكر بن عبدمناة همگي خود را كنار كشيدند . وقتي مردم در كنار كعبه جمع شدند ، يعمر بن عوف در ميان ايشان برخاست و گفت : بدانيد و آگاه باشيد كه من همه خون هايي را كه ميان شما ريخته شد زير پاهاي خود پاك كردم و خون هاي ريخته شده ، افتخاري به ارمغان نمي آورد . اينك حكم به پرده داري كعبه و ولايت امر مكه براي قصي ـ و نه خزاعه ـ داده ام ، زيرا حليل چنين خواسته بود و اين مقام بايد به وي اختصاص يابد و موانع برداشته شود و [ حكم كرده ام كه ] خزاعه از منزل هاي خود در مكه بيرون نشوند . راوي در ادامه مي گويد : در آن روز بود كه يعمر ، « شدّاخ » نام گرفت . از آن پس خزاعه در برابر قصيّ تسليم شد و خون ريزي در حرم نكوهش گرديد و مردم پراكنده شدند . قصيّ بن كلاب عهده دار پرده داري كعبه و امارت مكه گرديد و خويشان و قوم خود ، قريش را از خانه هاي خود ، به مكه فراخواند و آنان را گرامي داشت و بر قوم خود پادشاهي كرد و آنان نيز پادشاهي او را پذيرفتند ، و اين در حالي بود كه خزاعه در مكه و در محل سكونت خود ، مقيم بودند و از آن جا خارج نمي شدند و تاكنون نيز در همان وضعيت قرار دارند . قصيّ بن كلاب دراين باره ، ضمن شكايت كردن نزد برادرش ، رزاح بن ربيعه مي گويد :
أنا ابن العاصمين بني لُؤيّ * * * بمكة مولدي و بها ربيت
إلي البطحاء قد علمت صُعَدّ * * * ومَرْوَتها رضيت بها رضيت
رزاح ناصري وبه أسامي * * * نلست أخاف ضَيْماً ما حييت
بدين ترتيب ، قُصيّ نخستين مرد از كنانه بود كه به پادشاهي رسيد و قومي از او اطاعت كردند . پرده داري ، سقّايي ، رهبري ، پيشوايي و نيز رياست « الندوه » به وي تعلق گرفت و از آن جا كه قريش را در مكه گرد هم آورد ، « مُجَمِّع » ناميده شد و در اين مورد است كه خُذافة بن غانم الجُمَحي در ستايش او مي گويد :
أبوهم قصي كان يدعي مَجَمّعاً * * * به جمع الله القبائل من فِهْر
هُمو نزلوها والمياة قللة * * * وليس بها إلا كهول بني عمرو
113 |
و منظور شاعر ، خزاعه است . اسحاق بن احمد مي گويد : ابوجعفر محمد بن وليد بن كعب خزاعي ، اين ابيات را به ابيات فوق اضافه كرده است :
أقمنا بها والناس فيها قلائل * * * وليس بها إلاّ كهول بني عمرو
همو ملكوا البطحاءَ مَجْداً و سُؤدَداً * * * وهم طردوا عنها غواة بني بكر
وهمو حفروها والمياة قليلة * * * ولم يستقوا إلاّ بنَكد من الحفر
حليل الذي عادي كنانة كلّها * * * ورابط بيت الله بالعُسر واليُسر
أحازم إما قد هلكنا فلا تزل * * * لهم شاكرا حتي تَوَسَّد في القبر
و گفته شده : « با گرد هم آمدن قريش به دور قصيّ ، آنان به اين نام [ يعني قريش ] ناميده شدند » . ( 1 )
ابن اسحاق نيز خبر ولايت قصيّ بن كلاب [ بر كعبه و مكه ] را ذكر كرده و نسبت به اين خبري كه نقل شد ، افزوده هايي دارد ، آن جا كه مي گويد : ديگر اين كه قُصيّ بن كلاب ، حُبي دختر حليل بن حبشيه را خواستگاري كرد . حليل از وي خوشش آمد و دخترش را به او داد و حُبيّ ، عبدالدار ، عبدمناف ، عبدالعزّي و عبدالله را برايش به دنيا آورد . وقتي فرزندان قصيّ زياد شدند و پراكنده گرديدند و قارش بسيار شد و ارج و احترامي يافت ، حليل وفات يافت . قصيّ خود را در ميان خاندان خزاعه و بني بكر سزاوار ولايت بر كعبه و امارت بر مكه مي دانست . و قريش هم از زاده هاي اسماعيل بن ابراهيم ( عليهم السلام ) و از فرزندان بيواسطه او بودند ، بنا بر اين با مرداني از قريش و بني كنانه در اين باره سخن گفت و ايشان را به اخراج خزاعه و بني بكر از مكه ، فراخواند و آنان نيز پذيرفتند .
از سوي ديگر ، ربيعة بن حرام بن عزرة بن سعد بن زيد بن مناة ، پس از مرگ كلاب به مكه آمد و در آن جا با فاطمه ، دختر سعد بن شبل ازدواج كرد . زهره در آن زمان مرد كاملي بود ، ولي قصي خردسال بود . [ ربيعة بن حرام ] فاطمه را به سرزمين خود برد و او نيز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج 1 ، صص 108ـ103 .
114 |
قصي را با خود همراه برد و زهرة در همان جا ماند . [ فاطمه ] براي ربيعه رزاح را به دنيا آورد . وقتي قصي بالغ شد ، به مكه آمد و در آن جا اقامت گزيد و چون قومش به او پاسخ مثبت دادند ، به برادر ناتني اش رزاح بن ربيعه نوشت و او را به ياري طلبيد . رزاح بن ربيعه نيز به اتفاق برادرانش ، يعني حسن بن ربيعه و محمود بن ربيعه [ و طهيمة بن ربيعه ] كه از مادري غير فاطمه بودند ، به اتفاق مرداني از قضاعه و همراه با حاجيان عرب به كمك او شتافتند . خزاعه مدعي بودند كه حليل بن حبشيه ولايت بر كعبه و مكه را به او ، يعني قصي سپرده است تا اين كه قصي صاحب فرزندان ديگري از دختر حليل گرديد و حليل گفت : تو از خزاعه ، در عهده داري كعبه و امارت مكه ، شايسته تري . آن گاه [ و پس از اين انكار ] بود كه قصي درخواست كمك خود را مطرح كرد و اين انكار هم از كسي جز ايشان [ خزاعه ] شنيده نشد و خدا داند كه حقيقت موضوع چه بوده است .
آن گاه [ ابن اسحاق ] پس از ذكر مطالبي درباره « صوفه » و ولايت ايشان در حج براي مردم در مني و عرفه ، مي گويد : در آن سال بود كه ( 1 ) صوفه كاري را كه طبق معمول انجام مي دادند ، به انجام رساندند و همه اعراب نيز با آن آشنا بودند و از زمان ولايت جرهم و خزاعه [ بر كعبه ] متداول بود و جزو آيين آنها گشته بود . در اين زمان قصيّ بن كلاب به اتفاق همراهان خود از قريش و كنانه و قضاعه در عقبه گرد آمدند و قصيّ گفت : نه ، [ نبايد شما اجازه دار حج باشيد ] ما بر شما اولويت داريم . با او جنگيدند و نبرد سختي ميانشان درگرفت . « صوفه » شكست خوردند و قصي بر آن چه آنان در دست داشتند ، چيره شد . در آن هنگام ، خزاعه و بني بكر در برابر او قرار داشتند . آنها دانستند كه همچنان كه صوفه را از كار خود بازداشت ، آنها را نيز باز خواهند داشت و از ولايت كعبه و امارت مكه دورشان خواهند ساخت . وقتي در برابرش قرار گرفتند ، به ايشان اعلان جنگ داد و خزاعه و بني بكر به جنگش آمدند . دو گروه با هم درگير شدند و جنگ سختي ميانشان در گرفت ، به طوري كه تعداد كشته ها از هر دو طرف زياد شد . پس از آن از جنگ و درگيري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . از اين به بعد ، متن سيره ابن هشام آغاز مي شود ؛ ج 1 ، ص 147 .
115 |
دست كشيدند و قرار گذاشتند مردي از عرب ميان آنها داوري كند . بنا بر اين يَعْمُر بن عوف بن كعب بن عامر بن ليث بن بكر بن عبد مناة بن كنانه را به داوري پذيرفتند و او چنين حكم كرد كه قصيّ براي ولايت بر كعبه و امارت بر مكه بر خزاعه اولويت دارد و هر خوني كه قصيّ از بني بكر و خزاعه به زمين ريخته ، ناديده گرفته و زير پاهايش پاك مي شود و هر خوني كه بني بكر و خزاعه از قريش و بني كنانه و قضاعه به زمين ريختند ، بايد ديه آن را بپردازند و توليت كعبه و مكه به قصيّ واگذار شود . يعمر بن عوف از آن روز شدّاخ نام گرفت ، زيرا خون هايي را زير پا ، پاك كرد و اين ماده [ شَدَخ ] به معني « ناديده گرفت » آمده است . ابن هشام مي گويد : شدّاج هم گفته شده است .
ابن اسحاق گويد : قصيّ توليت كعبه و امارت مكه را برعهده گرفت و قوم خود را از سرزمين هايشان در مكه جمع كرد و بر آنها و مردم مكه حكومت كرد و او را به پادشاهي پذيرفتند . وي در ادامه مي گويد : او عرب را به آن چه اعتقاد داشتند ، سوق داد و وظيفه خود مي دانست كه چيزهايي را ثابت نگه دارد ؛ بنا بر اين صفوان و عدوان و نسأة و مرّة بن عوف را در همان قسمت هايي كه سكونت داشتند ، ابقا كرد و بدين ترتيب دين آبا و اجدادي خود را حفظ كرد تا اين كه اسلام آمد و تمامي اين دين را ويران كرد و از ميان برد . قصيّ اولين كسي بود كه از بني كعب بن لؤيّ ، مقام و موقعيتي يافت كه قومش از وي اطاعت مي كردند . پرده داري ، سقايت ، پذيرايي ، مشاورت و پرچم در اختيار او قرار گرفت و همه افتخارات مكه نصيبش شد و بخش هايي از مكه را ميان قوم خود تقسيم كرد و هر گروه از قريش در زمين هايي كه به ايشان اختصاص يافته بود ، سكونت يافتند . برخي بر آنند كه قريش جرأت نمي كردند درختان خانه هاي خود را قطع كنند ، ولي قصيّ و يارانش به دست خود اين كار را انجام مي دادند ؛ براي همين قريش او را مُجَمِّع ناميدند ، زيرا آنها [ يعني قريش ] را گردهم جمع كرد و همه تحت فرمانش درآمدند . مردان و زنان قريش فقط در خانه او به ازدواج يكديگر در مي آمدند . همه مشورت ها و تصميم گيري ها ، تنها در خانه او صورت مي گرفت . پرچم جنگِ هر گروه و قومي نيز جز در خانه او برافراشته نمي شد و اين كار به وسيله يكي از پسرانش صورت مي گرفت . اگر
116 |
قرار مي شد كنيزي لباس بر تن كند ، در خانه او اين كار صورت مي گرفت و پارچه به اندامش بريده مي شد و مي پوشيد و از آن جا به همان لباس به خانواده اش مي پيوست .
مقام و موقعيت قصيّ در ميان قريش ، به هنگام حيات و پس از مرگ نيز چون آييني استوار پذيرفته شده بود و آيين ديگري را نمي پذيرفتند . او دارالندوة [ محل مشورت ـ چيزي شبيه مجلس مشورتي ] را براي خود در نظر گرفت كه در آن از داخل مسجدالحرام گشوده مي شد و در همين مكان بود كه قريش به رتق و فتق امور خود مي پرداختند . ابن هشام مي گويد : شاعر گفته است :
قُصَيّ لَعَمْري كان يُدْعي مُجَمِّعاً * * * به جمع الله القبائل من فهر ( 1 )
ابن اسحاق مي گويد : عبدالملك بن راشد از پدرش براي من روايت كرده كه از سائب بن خبّاب شنيدم كه مردي داستان قصيّ بن كلاب را براي عمر بن الخطاب ـ در زماني كه خليفه بود ـ باز مي گفت و به اين نكته اشاره كرد كه او قوم خود را جمع كرد و آنها را متحد ساخت و خزاعه و بني بكر را از مكه بيرون كرد و توليت كعبه و امارت مكه را به دست گرفت و در تمام اين مدت كه صحبت مي كرد ، او [ عمر بن الخطاب ] به هيچ يك از موارد گفته شده ، اعتراض نكرد و پاسخي نداد . ( 2 )
در اين خبر ، مطالبي از اخبار قصيّ ذكر شده كه در خبر اول وجود نداشت و خبر قصيّ و « صوفه » و ديگران را شامل مي شود و اين مطلب حكايت از آن دارد كه درگيري و جنگ قصيّ با خزاعه به اين خاطر نبود كه او خود را نسبت به خزاعه ، در ولايت بر كعبه و امارت مكه ، شايسته تر مي ديد ، يا اين كه حليل اين مقام را به او واگذار كرده بود ؛ حال آن كه خبر نخست ، حكايت از آن داشت كه درگيري قصيّ با خزاعه به خاطر منع ايشان در تصدّي مقام مزبور ـ كه حليل به وي سپرده بود ـ بوده است .
زبير بن بكار خبري را ذكر كرده مبني بر اين كه وقتي حليل به بستر مرگ افتاد ، كعبه و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المعارف ، ابن قتيبه ، ص 117 .
2 . سيره ابن هشام ، ج 1 ، صص 149ـ147 .
117 |
مكه را به قصيّ واگذار كرد . اين خبر با ادعاي خزاعه مطابقت دارد و در خبر نقل شده از سوي ابن اسحاق نيز به همين صورت آمده است . متن خبر نقل شده از سوي زبير از اين قرار است : ابراهيم بن منذر از محمد بن عمر واقدي از عبدالله بن عمر از زهير از عبدالله بن خراش بن اميه كعبي از پدرش نقل كرده كه گفت : قصيّ با حبّي ، دختر حليل بن حبشيه ازدواج كرد و از وي صاحب فرزند [ پسر ] شد و حليل به هنگام مرگ ، ولايت كعبه و امارت مكه را به قصيّ سپرد .
زبير مي گويد : ابراهيم از واقدي ، از فاطمه اسلميّه ، از فاطمه خزاعيه كه اصحاب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را درك كرده بود ، نقل كرده و مي گويد : حليل گفت : فرزندان قصيّ ، فرزندان من هستند و آنها فرزندان دخترم هستند . سپس حليل ولايت بر كعبه و امارت مكه را به قصي سپرد و به او گفت : تو از هر كس به اينها سزاوارتري .
در بيان علت ولايت قصيّ [ بر كعبه و مكه ] به غير از آن چه گفته شد ، مطالب ديگري نيز گفته اند كه ما در ذكر خبر خزاعه به بخش هايي از آن اشاره كرديم و در اين جا براي روشن شدن بيشتر موضوع ، [ مجدداً ] بيان مي كنيم . از جمله روايتي است كه از زبير بن بكار نقل كرديم كه مي گويد : محمد بن ضحاك گفت : قصيّ كليد بيت الله الحرام را از ابوغبشان الخزاعي به بهاي يك رأس گوسفند و يك مشك شراب ، خريداري كرد كه در پي آن ، عبارت « زيان بارتر از معامله غبشان » به صورت ضرب المثل درآمد . و نيز مي گويد : ابوالحسن اثرم از ابوعبيده نقل كرده كه گفت : گروهي از خزاعه بر اين باروند كه قصيّ با حبي ، دختر حليل بن حبشية بن سلول بن كعب بن عمرو بن ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر ازدواج كرد و از وي صاحب عبدمناف ، عبدالعزّي ، عبدالدار و عبد بن قصيّ شد . حليل آخرين فرد از خزاعه بود كه توليت كعبه را برعهده داشت و هنگامي كه به بستر مرگ افتاد ، ولايت كعبه را به دخترش حبي واگذار كرد . دخترش به او گفت : مي داني كه من توانايي گشودن و بستن در [ كعبه ] را ندارم . گفت : كار بستن و باز كردن در [ كعبه ] را به مردي مي سپارم ؛ و اين كار را به ابوغبشان ، يعني سليم بن عمرو بن لؤيّ بن ملكان بن اقصي بن حارثة بن عمرو بن عامر ، سپرد . قصيّ نيز ولايت كعبه را به بهاي يك
118 |
مشك شراب و يك بچه شتر از وي خريداري كرد . وقتي خزاعه چنين ديدند ، به جان قصيّ افتادند ، او نيز از برادرش رزاح ياري خواست . رزاح به اتفاق همراهانش از قضاعه پيش آمدند و با خزاعه جنگيدند و آنها را بيرون راندند . خلفي گفته است كه ابوعبيده كه مردي از بني خلف بود گفت : وقتي [ خزاعه ] چنين ديدند ، از مكه بيرون رفتند ، همچنين برخي خانه خود را بخشيدند و برخي فروختند و گروهي نيز كساني را در آن خانه نشاندند . مي گويد : ابوعبيده بر آن است كه چنين امري صحت ندارد و سخن خلفي نادرست است .
زبير مي گويد : عمر بن ابوبكر موصلي به نقل از عبدالحكيم بن سفيان بن ابي نمر برايم چنين نقل كرد كه ابوغبشان خزاعي عهده دار ولايت كعبه بود و همراه قصي در مكه بود . آنها هم پيمان شدند كه نسبت به يكديگر ، گردنكشي نكنند . آن گاه قصي كليد [ كعبه ] را خريداري كرد و به مكه آمد و به قوم خود گفت : اين كليد خانه پدرتان اسماعيل است كه خداوند اينك بي عذر و ستمي ، به شما بازگردانده است . وقتي ابوغبشان به هوش آمد ، قوم و خويشان او را پشيمان ساختند و نكوهش كردند و در نتيجه ، فروش كليد را منكر شد و گفت : من آن كليد را به رهن نزد وي گذاشته ام . و مردم در مثل هاي خود گفتند : « زيان بارتر از معامله ابوغبشان » . و آن گاه بود كه ميان قصي و ابوغبشان جنگ درگرفت و قريش و خزاعه هر كدام از يك گروه طرفداري مي كردند . و در همين باره شاعر گفته است :
أبو غبشان أظلم من قصي * * * وأظلم من بني فهر خزاعه
فلا تَلْحَوا قُصَيّا في شراه * * * ولوموا شيخكم إذ كان باعه ( 1 )
فاكهي خبري را كه زبير از موصلي نقل كرد ، آورده است . در اين خبر كه فاكهي از زبير آورده ، دو مطلب ذكر شده كه در خبر منقول از كتاب زبير ، نيامده بود . اين دو نكته عبارتند از :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 58 .
119 |
يكي اين كه خريد كليد كعبه از ابوغبشان ، از سوي قصي ، در طائف صورت گرفت و ديگري اين كه اين معامله به ازاي يك مشك شراب انجام شد . فاكهي اين مطلب را با سند خود از كرامه دختر مقداد بن عمرو كندي ، معروف به مقداد اسود ، از پدرش نقل كرده است . فاكهي همچنين مطلبي نقل كرده كه بر مبناي آن ، آمدن رزاح به ياري برادرش قصيّ ، بعد از بيرون انداختن خزاعه بوده است ؛ حال آن كه مي دانيم قصيّ ، پس از آمدن برادرش رزاح ، با آنان به جنگ پرداخت .
در خبري كه درباره آمدن رزاح به كمك برادر ، پس از بيرون راندن خزاعه آمده بود ، اخباري از قصي نيز ذكر شده كه پيش از آن در جايي نيامده بود . اين متن به نقل از كتاب فاكهي ، چنين است :
زبير بن ابوبكر از ابوالحسن اثرم ، از ابوعبيده از محمد بن حفص نقل كرده كه گفت : وقتي رزاح به مكه آمد قصي خزاعه را [ از مكه ] بيرون كرده بود و به يكي از ريش سفيدان قريش گفت : در مكه در آن زمان خانه اي در حرم وجود نداشت . مردم به آن اطراف مي آمدند ، ولي شب هنگام از آن جا بيرون مي رفتند و روا نمي دانستند كه شبانه در آن جا جُنُب شوند . در آن جا خانه اي ساخته نشده بود . قصي كه از همه اعراب ، باهوش تر بود ، قريشيان را گرد آورد و به ايشان گفت : به نظر من بايد همگي شما با هم ، صبح گاه در اطراف كعبه ، گرد هم آييد كه به خدا سوگند ، عرب در آن صورت ، جنگ با شما را روا نخواهند داشت و قادر نخواهند بود شما را از آنجا بيرون كنند و شما همان جا ساكن مي شويد و براي هميشه بر عرب سروري مي كنيد . گفتند : تو سرور ما هستي و ما از تو پيروي مي كنيم . سپس صبح گاه همه در اطراف كعبه گرد آمدند . وقتي چنين شد ، بزرگان كنانه به سراغش آمدند و گفتند : كاري كه انجام دادي ، بر اعراب گران است . اگر ما نيز كاري به تو نداشته باشيم ، عرب ها تو را رها نخواهند كرد . گفت : به خدا سوگند از اين جا بيرون نمي روم . در آن جا باقي ماند و چون زمان حج فرا رسيد ، به قريش گفت : اينك موسم حج رسيده است و اعراب شنيده اند كه شما چه كرده ايد ، آنها شمارا ارج خواهند نهاد . كاري را از غذا دادن به ديگران نزد اعراب گرامي تر نمي دانم . پس هر كس بايد
120 |
مبلغي بپردازد و چيزي [ براي غذا دادن ] تقديم كند . با اين كار آذوقه بسياري جمع شد . وقتي اولين گروه هاي حجاج رسيدند ، بر سر هر كدام از راه هاي اصلي مكه ، شتراني سر بريدند . در مكه نيز چنين كردند و محوطه اي را به اين كار اختصاص دادند تا هر كس از آنجا مي گذرد ، نان و تريد و گوشت بخورد . هر كس مي آمد سراغ آن محوطه را مي گرفت و غذا مي خورد و آب و شير مي نوشيد و در بازگشت [ حاجيان ] نيز چنين [ سفره هايي پهن ] مي كردند . اين شعر نيز در اين مورد گفته شده است :
أشبعهم زيد قصي لحماً * * * ولبناً محضاً و خُبْزاً هشماً
بني عامر بن لؤيّ هيچ گونه همكاري با قريش نداشتند .
زيد بنا به گفته زبير ، نام قصي بوده است ، زيرا مي گويد : اسم قصي ، زيد بود و از اين جهت قصيّ ناميده شد كه از مكه بيرون شد و مادرش او را با خود از آن جا به جاي ديگري برد . زبير درباره قصيّ اخبار ديگري جز آنچه گفته شد ذكر كرده ؛ از جمله در روايتي آورده است : ابوالحسن اثرم به نقل از ابوعبيده گفته است كه قصيّ ولايت [ كعبه ] را بر عهده داشت و به حاجيان شير و كشمش مي داد . زبير مي گويد : ابوالحسن اثرم ، از ابوعبيده ، از خالد بن ابوعثمان نقل كرده و مي گويد : قصي اولين كسي است كه پس از نابت بن اسماعيل تريد درست كرد و در مكه غذا و شير داد . شاعر گويد :
أشبعهم زيد قصي لحماً * * * ولبناً محضاً و خُبْزاً هشماً
گفته مي شود در آن زمان هنوز آنان را هاشم [ به معناي خرد كننده و تريد كننده نان ] نمي ناميدند .
زبير مي گويد : عمر بن ابوبكر موصلي ، از عبدالحكيم بن سفيان بن ابي نمر نقل كرده است كه گفت : وقتي نخستين پسر زاده شد ، [ قصي ] او را عبدمناة ناميد . آن گاه متوجه شد كه هم نام با ابومناة بن كنانه است . او را به عبدمناف بن كنانه سپرد . و [ فرزند ديگر ] از اين دو ، عبدالدار ناميده شد كه وقتي كعبه ويران گرديد و [ قصي ] قصد بناي آن را داشت ،
121 |
موسم حج فرا رسيد و كعبه هنوز ساخته نشده بود ، بنا بر اين خانه اي چوبي در اطراف آن درست كرد و با طناب چوب ها را بست تا مردم گرداگرد خانه چوبيِ ساخته شده ، به طواف بپردازند . در اين هنگام بود كه عبدالدار زاده شد و او را به همين مناسبت عبدالدار ناميد . و اما زبير در مورد عبد بن قصيّ كه « عبد » ناميده شد و پس از آن نامش را به طور كامل « عبد بن قصيّ » گذاردند ، مي گويد : علاوه بر موصلي ، ديگران از قصي نقل كرده اند كه گفت : دو تن از فرزندانم را كه به دنيا آمدند به نام خدايان ، عبدمناف و عبدالعُزّي نام گذاردم و سوم را به نام خانه ام [ دار ] كه عبدالدار شد ( 1 ) و چهارمي را به نام خودم ، يعني « عبد » ناميدم ، لذا به عبد بن قصيّ « عبد قصيّ بن قصيّ » مي گفتند .
زبير به نقل از محمد بن حسن مي گويد : از اين جهت عبدمناف را بدين نام ناميدند كه مادرش ، بتي به نام عبدمناف را به خدمتش درآورد و گفته مي شود كه پدرش آن بت را به خدمتش درآورد . زبير مي گويد : قصيّ به پسران بزرگش گفته بود : هر كس نابكاري را گرامي دارد ، در نابكاري اش شريك شده و هر كس زشت كاري را تحسين كند ، در زشتي وي شريك گشته و هر كس را كه بزرگيِ بزرگان به صلاح نياورد ، بگذاريد خوار بماند .
زبير در روايتي كه سند آن به خودش مي رسد از محمد بن جبير بن مُطْعَم آورده كه قصيّ بن كلاب ، افراد غير مكّي كه وارد مكه مي شدند ، عُشر ( يك دهم ) مي گرفت . زبير مي گويد : ابراهيم بن منذر از واقدي نقل كرده كه قصيّ در مكه وفات يافت و در حجون به خاك سپرده شد . از آن پس بود كه [ مردگان ] مردم را در حجون به خاك مي سپردند .
فاكهي خبري را يادآور شده كه بر اساس آن ، قصيّ بن كلاب بود كه حجرالاسود را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . عبدالدار نخستين فرزند و بزرگترين پسر قصيّ بود . قصي و حبي دختر حليل ، هر دو عبدالدار را دوست مي داشتند و به دليل برتري عبدمناف ـ كه از وي كوچك تر بود ـ دلشان به حال وي مي سوخت . حبّي به قصيّ گفت : به خدا سوگند راضي نمي شوم [ از تو ] مگر آن كه چيزي به عبدالدار اختصاص دهي كه هم تراز برادرش گردد . قصيّ گفت : « به خدا سوگند چنين خواهم كرد و به اوج افتخارش خواهم رساند و كاري خواهم كرد كه هيچ كس از قريش يا غير قريش جز به اجازه او وارد كعبه نشود و هيچ كاري نيز جز با صلاح ديد وي انجام نگردد .
122 |
پس از دفن كردن آن به وسيله جرهمي ها ، به مردم نشان داد ، وي مي گويد : عبدالله بن ابوسلمه ، از عبدالله بن يزيد ، از ابن لهيعه ، از محمد بن عبدالرحمن ابوالأسود نقل كرده كه يعقوب بن عبدالله بن وهب به نقل از پدرش باز گفته كه ام سلمه همسر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ـ كه مادربزرگ راوي بوده ـ گفته است : قصيّ بن كلاب كه به مكه آمد [ درختان ] بيشه زاري را كه وجود داشت قطع كرد و براي خود خانه اي ساخت و با حبّي دختر حليل خزاعي ، ازدواج كرد كه برايش عبدالدار و عبدمناف وعبدالعُزّي بن قصيّ را آورد . سپس گفت : قصيّ به همسرش گفت : به مادرت بگو كه حجرالاسود را به فرزندانش نشان دهد ، چرا كه آنها [ در آينده ] واليان كعبه خواهند شد . او نيز به مادرش گفت : مادر ! حجرالاسود را به من نشان بده كه آنها [ پسران من ] فرزندان تو هستند . او آن قدر اصرار كرد تا سرانجام [ مادرش ] گفت : بسيار خوب ، اين كار را مي كنم [ حجرالأسود را نشان مي دهم . ] ، آنها وقتي از مكه خارج شدند و به يمن رفتند ، حجرالأسود را به سرقت بردند و تا يك منزل همراه خود بردند ، ولي [ از آن پس ] شتري كه حجرالأسود را حمل مي كرد زانو زد و حركتي نكرد . او را زدند ، برخاست ، ولي دوباره زانو زد و نشست . [ دوباره ] او را زدند و براي بار سوم به حركت در آمدند [ و باز هم زانو زد ] . با خود گفتند : فقط به خاطر حجرالأسود است كه شتر از رفتن باز مي ماند . بنا بر اين حجرالأسود را در همان جا پايين مكه زير خاك پنهان كردند . من جايي را كه شتر زانو زد ، مي شناسم . آنها پس از شنيدن اين خبر ، با [ ابزار ] آهنين بيرون شدند و مادرشان را نيز با خود همراه كردند . او محلي را كه شتر براي نخستين بار زانو زد به ايشان نشان داد ، ولي [ پس از كند و كاو ] چيزي نيافتند . پس از آن جاي بعدي را نشان داد ، آن جا نيز چيزي نبود و سپس به جاي سوم رسيد و گفت : اين جا را حفر كنيد ، بازهم ناكام ماندند . و سرانجام يك بار ديگر زمين را حفر كردند و حجرالأسود را يافتند . قصيّ آن را آورد و در جاي خود به زمين گذاشت . حجرالأسود روي زمين بود و [ مردم ] در همان حالت بر آن دست مي ماليدند و تبرك مي جستند تا اين كه قريش ، كعبه را بنا كردند .
در ادامه ، فاكهي با سند خود از ام سلمه روايت كرده كه گفت : نخستين محل
123 |
زانوزدن شتر ، در « جزّارين » بود . پس از آن جاي دوم را در « سوق البقر » به آنان نشان داد . اين خبر را محمد بن عايذ در مغازي » خود نقل كرده ، ولي جاي تأمل دارد ، زيرا در آن خبر آمده است كه حجرالأسود تا زمان قصي همچنان زير خاك مدفون بود كه ما نيز در اخبار مربوط به حجرالأسود اين مطلب را روشن ساختيم و ديگر نيازي به تكرار نيست . قصيّ آن چنان كه قطب حلبي يادآور شده ، نخستين كسي است كه وقوف مردم [ حجاج ] در مزدلفه را مطرح ساخت . سخن وي چنين القا مي كند كه ابومحمد عبدالله بن محمد علاطي ، صاحب « الاشتمال » آن را از ابوعبيده نقل كرده است ؛ و در « العقد الفريد » ابن عبد ربّه آمده است كه قصيّ بن كلاب بن قُزَح ، ( 1 ) وقوف در مزدلفه را وضع كرد . والله اعلم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در اين باره در جزء اول اين كتاب سخن رفت . قزح همان جايي است كه مستحب است حجاج در صبح روز قرباني در آنجا توقف كرد و همان مكان ، معروف به مزدلفه است كه آن را مشعرالحرام نيز مي نامند .