بخش 6
باب سی و سوّم : خاندان قصیّ بن کلاب و تولیت و پرده#160;داری آنان در کعبه ولایت فرزندان قصی
124 |
باب سي و سوم :
خاندان قصيّ بن كلاب
و توليت و پرده داري آنان در كعبه
ولايت فرزندان قصي
ابن اسحاق گويد : چون قصي به سن پيري رسيد ، ـ عبدالدار پسر بزرگش بود و عبدمناف نيز در زمان پدر ، بزرگي و ارج يافته و شهرت و افتخارش به همه جا رسيده بود و عبدالعزي و عبدقصيّ را نيز داشت قصي به عبدالدار گفت : فرزندم ، به خدا سوگند كه تو را به قوم و قبيله ات ملحق مي كنم ، هر چند بر تو بزرگي يافته باشند و كاري مي كنم كه وقتي كسي از آنها بخواهد وارد كعبه شود ، تو بايد در كعبه را برايش باز كني و هيچ قريشي جز با اختيار تو ، جنگ يا صلحي انجام ندهد و در مكه هيچ كس جز از سقاداري تو ، آبي ننوشد و حاجيان غير از غذاي تو ، چيزي نخورند و هيچ قريشي جز در خانه تو ، تصميم مهمي اتخاذ نكند . و نيز قصيّ در پي آن ، اختيار دارالندوه [ محل شور و اجتماع ] را كه قريشي ها جز در آن هيچ تصميمي اتخاذ نمي كنند ، به او داد و همچنين پرده داري ، پرچم داري ، سقاداري و پذيرايي را نيز به او سپرد . ( 1 )
پذيرايي [ رفادة ] در واقع ، هزينه اي بود كه قريش در هر موسم [ حج ] از اموال خود در اختيار قصيّ بن كلاب مي گذاشتند تا او براي حجاج غذا تهيه كند و همه كساني كه نياز داشتند از آن مي خوردند . قصي اين كار را برعهده قريشي ها گذاشت و به ايشان گفت :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . روايت شده كه سقاداري و پذيرايي و رهبري تا زمان مرگ ، در اختيار عبدمناف بن قصيّ بود و پس از آن هاشم بن عبدمناف ، كار سقاداري و پذيرايي را برعهده داشت و قرعه رهبري به نام عبدشمس افتاد .
125 |
اي قريشي ها ! شما همسايگان خدا و اهل بيت و اهل حرم هستيد و حاجيان ، مهمانان و زائران خانه خدا هستند و از هر كس به مهمان نوازي و احترام سزاوارترند ، پس براي ايشان در موسم حج ، تا زماني كه به ديار خود بازگردند ، خوراك و آشاميدني مهيا كنيد . آنها نيز چنين كردند و هر سال قسمتي از اموال خود را براي اين كار در اختيار وي قرار مي دادند تا در ايام منا ، به مصرف غذاي حاجيان برساند . اين كار در جاهليت صورت مي گرفت و تا ظهور اسلام ادامه داشت . در اسلام نيز اين كار تا به امروز ادامه داشته و اين همان سفره اي است كه هر سال سلطان در منا براي حجاج مي گستراند تا اين كه مراسم حج به پايان رسد . ابن اسحاق مي گويد در رابطه با كارهاي قصيّ بن كلاب و اختياراتي كه او به عبدالدار تفويض كرد ، ابواسحاق بن يسار ، از حسن بن محمد بن علي بن ابيطالب ( عليه السلام ) برايم نقل كرد و گفت : از او شنيدم كه اين مطلب را به مردي از خاندان عبدالدار به نام نُبية بن وهب بن عامر بن عكرمة بن عامر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار مي گفت . حسن گفت : قصي هر اختيار و مقامي كه در ميان قوم خود داشت ، به او واگذار كرد و هرگز با كارهاي او مخالفتي نكرد .
ابن اسحاق مي گويد : پس از آن ، قصيّ بن كلاب وفات يافت و فرزندانش عهده دار كارها شدند و مكه پس از آن كه قصيّ بخش هايي را ميان نزديكان خود تقسيم كرده بود ، به قسمت هاي ديگري تقسيم شد . و هر قسمت را به ديگران ، از جمله اقوام و يا هم پيمانان خود مي دادند و يا مي فروختند . و قريش هم به همين ترتيب ، در كنار آنها [ در مكه ] اقامت كردند و هيچ گونه اختلاف و نزاعي ميان آنها وجود نداشت . علاوه بر اين ، خاندان عبدمناف بن قصيّ و خاندان عبدشمس و هاشم و مطّلب و نوفل ، در مورد اختياراتي كه قصيّ به عبدالدار واگذار كرده بود ـ پرده داري ، پرچم داري ، سقّايي و پذيرايي ـ به مشورت و تبادل نظر پرداختند و سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه خود به دليل افتخارات و فضايل بيشتري كه ميان قومشان داشتند ، به اين امور سزاوارترند و چنين شد كه قريش متفرق شدند . گروهي از خاندان عبدمناف در اين مورد كه آنها از خاندان عبدالدار سزاوارترند با ايشان هم عقيده بودند و گروهي ديگر در كنار خاندان عبدالدار ، معتقد
126 |
بودند كه نبايد آنچه را قصيّ به ايشان واگذار كرده ، بازگرفت . در اين زمان ، بزرگ خاندان عبدمناف ، عبدشمس بن عبدمناف بود ، زيرا از همه مسن تر بود و بزرگ خاندان عبدالدار نيز عامر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار بود . خاندان اسد بن عزي بن قصيّ و خاندان زهرة بن كلاب و خاندان تيم بن مرة بن كعب و خاندان حرث بن فهر بن مالك بن نَضر در كنار خاندان عبدمناف بودند و خاندان مخزوم بن يقظة بن مُرّه و خاندان سهم بن عمرو بن هصيص بن كعب و خاندان جمع بن عمرو بن هصيص و خاندان عدي بن كعب ، همراه خاندان عبدالدار بودند و عامر بن لؤيّ و محارب بن فهر بي طرف بودند . هر دو طرف جداگانه با يكديگر پيمان بستند و سوگند خوردند كه تا پاي جان و تا آخرين نفس ، يار و ياور هم باشند و در مقابل ديگري مسامحه نكنند . خاندان عبدمناف خمره اي پر از عطر بيرون آوردند كه گفته مي شود يكي از زنان خاندان عبدمناف آن را آورد . خمره را بر هم پيمانان خود در مسجدالحرام در كنار كعبه نهادند و همگان دستان خود را در آن فرو كردند و هم پيمان و هم قسم شدند و پس از آن ، براي تأكيد بر پيماني كه بسته بودند ، كعبه را لمس كردند و بر آن دست كشيدند و از اين رو آنان را « مطيبين » نام نهادند . خاندان عبدالدار نيز به اتفاق هم پيمانان ، در كنار كعبه پيمان بستند و قرار گذاشتند كه تا آخر با هم باشند و يكديگر را ياري كنند . آنان را « احلاف » ناميدند . پس از آن قبايل دو به دو با يكديگر مذاكره كردند . خاندان عبدمناف با خاندان سهم ، خاندان اسد با خاندان عبدالدار ، خاندان زهره با خاندان جمح ، خاندان تيم [ يا تميم ] با خاندان مخزوم ؛ و خاندان حرث بن فهر با خاندان عديّ بن كعب رو بروي هم قرار گرفتند تا مشكلات خود را حل و فصل كنند .
در حالي كه مردم در اين بحث ها و مشاجرات بودند و زمينه براي جنگ مهيا مي شد ، به آشتي و مصالحه فراخوانده شدند ، به اين ترتيب كه سقاداري و پذيرايي به خاندان عبدمناف واگذار شود و پرده داري و پرچم داري و « مشورت خانه » در اختيار خاندان عبدالدار قرار گيرد . هر دو طرف به اين امر راضي شدند و از جنگ ، فاصله گرفتند و تا ظهور اسلام ، هر گروه با هم پيمانان خود بر عهد و پيماني كه بسته بودند ، باقي ماندند .
127 |
پس از اسلام رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : هر پيماني كه در جاهليت بسته شده باشد ، اسلام آن را تحكيم مي بخشد . ( 1 ) پس از آن ابن اسحاق مي گويد : [ از آن زمان پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) ] سقاداري و كار پذيرايي [ از حجاج ] را به هاشم بن عبدمناف واگذار كرد ، چرا كه عبدشمس همواره در سفر بود و كمتر در مكه اقامت داشت و زود خشمگين مي شد ، حال آن كه هاشم آسان گير و خوش رو بود و آن گونه كه مي گويند ، وقتي موسم حج فرا مي رسيد به ميان قريش مي رفت و مي گفت : اي مردم ، شما همسايگان خدا و اهل بيت او هستيد و قرار است در اين موسم ، زائران خانه خدا و حجاج به اين جا بيايند ، آنها ميهمانان خداهستند و از هر ميهماني گرامي ترند ، بنا بر اين هر كس به هر مقدار كه مي تواند ، مشاركت كند تا براي پذيرايي از حجاج ، غذا تهيه شود . به خدا سوگند اگر خود ، توان اين كار را داشتم هرگز به شما روي نمي آوردم . مردم نيز هر يك به اندازه توان خود ـ از اموال خويش مبلغي براي اين كار مي دادند و براي حاجيان غذا تهيه مي كردند و حاجيان تا زماني كه به ديار خود باز مي گشتند ، پذيرايي مي شدند . مي گويند هاشم نخستين كسي است كه دو سفر را براي قريش متداول كرد و به صورت سنت درآورد ؛ سفر زمستاني و سفر تابستاني . او نخستين كسي است كه در مكه خوراك تريد به مردم داد و نام او عمرو بود و از اين رو هاشم ناميده شد كه نان را براي خويشان خود در مكه تريد مي كرد [ از ريشه هشم ] . شاعري از قريش ، يا يكي از شاعران عرب در اين باره مي گويد :
عمرو الذي هشم التريد لقومه * * * قوم بمكة مسنّتين عجاف
سنّت إليه الرحتان كلاهما * * * سفر الشتاء ورحلة الأصياف ( 2 )
ابن هشام مي گويد : فردي از اهالي حجاز كه با شعر آشنا بود ، اين مصرع را برايم خوانده بوده : قوم بمكّة مسنتين عجاف .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيره ابن هشام ، ج 1 ، صص 4ـ152 .
2 . در سيره ابن هشام به جاي « الاصياف » ، « الايلاف » آمده است .
128 |
همچنين ابن هشام به نقل از ابن اسحاق آورده است : هاشم بن عبدمناف در غزّه از سرزمين شام ـ كه براي تجارت به آن جا رفته بود ـ وفات يافت و پس از وي مطلب بن عبدمناف ، كار سقاداري و پذيرايي را برعهده گرفت . او از عبدشمس و هاشم كوچك تر و در ميان قوم خود صاحب فضل و شرف و افتخار بود و قريش به دليل بزرگواري و فضلي كه داشت ، او را « الفيض » مي ناميدند . ( 1 )
سپس ابن اسحاق مي گويد : پس از آن مطلب در ردمان ( 2 ) از سرزمين يمن ، وفات يافت . مردي از عرب در سوگ او گفته است :
قد ظمئ الحجيج بعبد المطّلب * * * بعد الجفان والشراب المنتضب
ليت قريشاً بعده علي نصب
مطّرد ( 3 ) بن كعب خزاعي نيز در سوگ مطّلب و خاندان عبدمناف ـ به هنگام شنيدن خبر وفات نوفل بن عبدمناف كه آخرين مرده ايشان بود ـ ابياتي سروده است . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيره ابن هشام ، ج 5 ، صص 158ـ157 .
2 . ردمان جايي است كه به گفته ياقوت در يمن قرار دارد . ياقوت در اين باره چيزي اضافه نكرده است ، گرچه ابياتي را نقل كرده كه نشان مي دهد مرگ مطّلب بن عبدمناف در آن جا اتفاق افتاده است ( معجم البلدان ، ج 3 ، ص 40 ) .
3 . در معجم البلدان ياقوت « مطرود » آمده است و در سيره نيز يك بار مطرود آمده و در ادامه نيز به همين صورت بدان اشاره شده است .
4 . ياقوت حموي اين ابيات را آورده است :
خلصهم عبدمناف فهم * * * من لوم مَنْ لام بمنجاة
قبر بِرَدمان ، وقبر بسلـ * * * مان و قبر عند غزات
وميت مات قريباً من الـ * * * ـحجون من شرق النبيّات
سپس مي گويد : كسي كه در « ردمان » دفن مي باشد ، مطّلب بن عبدمناف است و آن كس كه در « سلمان » آرميده است ، نوفل بن عبدمناف مي باشد و قبري كه در غزّه است ، متعلق به هاشم بن عبدمناف است و آن يك كه نزديك حجون است از آن عبدشمس بن عبدمناف مي باشد ( معجم البلدان ، ج 3 ، ص 40 ) .
ابيات ياد شده در هر دو نسخه خطي شفاءالغرام حذف شده و ما آنها را از ياقوت نقل كرده ايم ( سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص 162 ) .
129 |
سپس ابن اسحاق در ادامه مي گويد : اولين كسي كه از خاندان عبدمناف وفات يافت ، هاشم بود كه در « غزّه » در سرزمين شام فوت كرد و پس از او عبدشمس در مكه و بعد از وي مطّلب در « ردمان » در سرزمين يمن و آن گاه نوفل در « سلمان » در عراق وفات يافتند . آورده اند كه شخصي به مطرود گفت : سخنان نيكويي گفته اي و مي توانستي از اين بهتر نيز بگويي . گفت : مدتي به من فرصت دهيد . چند روزي تأمل كرد ، سپس گفت :
عصيت ربّي باختيار * * * أم بحكم الإله فينا
فبسط اليدين إلي القفا * * * خير فخر السابقينا
و ابياتي كه قبل از آن گفته بود ، از اين قرار است :
يا عيني جودي أو اذري الدمع وانهمري * * * وابكي علي السر من كعب المغيرات
وابكلي عل كلّ فياض أخي ثقة * * * ضخم الدسيعة وهاب الجزيلات
سبط اليدين لانكس ولا وكل * * * ماض العزيمة متلاف الكرامات
ثم أندبي للفيض والفياض مطلبا * * * واستحرصي بعد فيضات بحمسات
أمسي بردمان عنا اليوم مغتربا * * * يالهف نفسي عليه بين أموات
وهاشم في ضريح وسط بلقعة * * * تسفي الرياح عليه بين غزات
ونوفل كان دون القوم خالصتي * * * أمسي بسلمان في رمس بموماة
لم ألق مثلهم عجما ولا عرباً * * * إذا استقلّت بهم أدم المطيّات
أمست ديارهم منهم معطلة * * * وقد يكونون نوراً في الملمّات
سپس گفت :
يا عين وابكي ابا الشعث الشجيات * * * تبكيه حسرا مثل البليّات
تبكين أكرم من يمشي علي قدم * * * بعولته بدموع بعد عبرات
و ديگر اين كه :
130 |
تبكين عمرو العلا إذحان مصرعه * * * سمح السجية بسّام الغشيات
و نيز :
ما في القدوم لهم عدل ولا خطر * * * ولا لمن تركوا شروي بقيعات
واز جمله اين كه :
أما البيوت التي حلوا مساكنها * * * فأصبحت منهم وحشاً خليات
أقول ولاعين لا ترق مدامعها * * * لا يبعدالله أصحاب الرزيات
سپس ابن اسحاق مي گويد : پس از آن عبدالمطلب بن هاشم بعد از عمويش مطّلب ، عهده دار سمت سقايي و پذيرايي شد و اين كار را براي مردم انجام داد و همه آنچه پدران وي براي قوم خود انجام مي دادند ، او نيز انجام داد و در ميان قوم خود به جايگاهي رسيد كه هيچ كس تا آن زمان نرسيده بود وداراي محبوبيت و اهميت بسياري شد . ( 1 )
فاكهي نيز اخباري را از خاندان قصيّ بن كلاب و خاندان عبدمناف بن قصيّ و خاندان عبدالدار بن قصيّ نقل كرده و مطالبي افزون بر آنچه گفته شد ، در آنها آورده است عبدالملك بن محمد ، از زياد بن عبدالله ، از ابن اسحاق چنين آورده است : پس از آن ، خاندان عبدمناف و عبدشمس و هاشم و مطّلب با يكديگر اختلاف نظر پيدا كردند و همچنين خاندان عبدمناف به اتفاق تصميم گرفتند پرده داري ، سقايي و پذيرايي را كه در اختيار خاندان عبدالدار بن قصيّ بود ، از ايشان باز ستانند . بدين ترتيب ، قريش پراكنده شدند ؛ گروهي با خاندان عبدمناف هم عقيده بودند و ايشان را نسبت به خاندان عبدالدار در اين موارد ، سزاوارتر مي ديدند و گروهي نيز از خاندان عبدالدار طرفداري مي كردند و صلاح نمي ديدند آن چه قصي به آنها ( خاندان عبدالدار ) واگذار كرده ، از ايشان گرفته شود .
وي در بيان ادامه مطلب مي گويد : آن گاه عاتكه دختر عبدالمطلب ، [ مشك ]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص 165 .
131 |
عطري آورد و در برابر هم پيمانان قرار داد و همه دستان خود را بدان خوشبو كردند و هم پيمان شدند و سپس دست ها را به كعبه ماليدند و آن معاهده « حلفُ المُطيّبين » [ پيمان عطرآگينان ] نام گرفت . بنا بر اين خبر ، عاتكه دختر عبدالمطلب بود كه عطر را آورد ، از نظر تاريخي در زماني بعد از زمان عموي پدرش عبدشمس ـ كه در اين مسأله عهده دار خاندان عبدمناف بود ـ مي زيست و نيز در اين كه عامر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار در زمان اين پيمان عهده دار امور خاندان عبدالدار بوده جاي تأمل است ، زيرا عامر بن هاشم نيز بعد از زمان عبدشمس بوده است .
فاكهي به نقل از زبير بن ابوبكر ، از محمد بن فضاله ، از عبدالله بن زياد بن سمعان ، از ابن شهاب آورده است : سمت سقايي در اختيار خاندان مطّلب بود و رياست نيز در خاندان عبدمناف قرار داشت . كار پذيرايي نيز در اختيار خاندان اسد بن عبدالعزّي و پرچم و پرده داري نيز در دست خاندان عبدالدار بود . ايشان به نزد [ خاندان ] سهم آمدند و با آنان هم پيمان شدند و به ايشان گفتند : ما را در برابر خاندان عبدمناف ، ياري كنيد . وقتي بيضاء ( دختر عبدالمطلب ) كه به او امّ حكيم مي گفتند چنين ديد ، كاسه اي پر از عطر آورد و بر دامن گذارد و گفت : هر كس با اين عطر خود را خوشبو كند از ماست . بنا بر اين خاندان هاي عبدمناف ، أسد ، زهره ، تيم و حارث بن فهر چنين كردند و به همين جهت آنها را « المطيّبين » ناميدند . وقتي خاندان سهم ، اين را شنيدند بچه شتري را كشتند و گفتند : هر كس دست خود را به خون اين شتر آغشته كند و آن را بليسد ، با ماست . خاندان هاي سهم ، عبدالدار ، جمح ، عديّ و مخزوم چنين كردند و بدين ترتيب قائله اي برپا شد و آنان با هم درگير شدند . پس از آن عقب نشستند و با خود گفتند : به خدا سوگند اگر ما با هم نبرد كنيم ، همه عرب درگير مي شوند . بنا بر اين همه ، وضع موجود را پذيرفتند . آنان را « مطيّبين » و اينان را « احلاف » ناميدند . ابوطلحه عبدالعزّي بن عثمان بن عبدالدار در اين باره سروده است :
أتاني أنَّ عمرو بن هصيص * * * أقام وأنّني لهم حليف
و انّهم إذا حدثوا لأمر * * * فلا نَكِل أكون ولا ضعيف
132 |
بنا بر اين خبر ، ام حكيم البيضاء دختر عبدالمطلب ( 1 ) بود كه ظرفي از عطر را آورد . و اين خبر نيز مانند خبر قبلي ، جاي تأمل دارد .
در اين خبر چنين آمده كه بزرگ خاندان عبدالدار به هنگام منازعه ايشان با خاندان عبدمناف ، ابوطلحه عبدالعزّي بن عثمان بن عبدالدار بوده است كه اين مطلب در خبري كه خواهد آمد نيز تأييد مي گردد . فاكهي مي گويد : حسن بن حسين ازدي ، از محمد بن حبيب از كلبي نقل كرده كه گفت : وقتي خاندان عبدمناف ، عظمت و بزرگي بيشتري يافتند ، درصدد برآمدند ولايت بركعبه را از خاندان عبدالدار بستانند ، بنا بر اين ، كسي را نزد ابوطلحه ، عبدالله بن عبدالعزّي بن عثمان بن عبدالدار فرستادند و به او گفتند كليدهاي كعبه را برايمان بفرست . تماضر دختر زهره مادر بني سهم و هند دختر عبدالدار بن قصي مادر عديّ بن سعد نيز از بني عبدمناف به حساب مي آمدند ؛ و دنباله مطلب ، همان حديث ابن شهاب است ، جز اين كه مي گويد : وقتي آنها دستان خود را آغشته كردند گفتند : به خدا سوگند هيچ يك ديگري را تنها نمي گذاريم و نعلين خود را در كنار كعبه با هم آميختند و آنان را « احلاف » ناميدند ، زيرا نعلين هاي ايشان با هم مخلوط شده و در كعبه ، هم پيمان شده بودند . سپس مي گويد : ابوطلحه عبدالعزّي بن عثمان بن عبدالدار شعري گفت كه همان دو بيتي است كه در حديث ابن شهاب آمده است . پس از آن شعر را ادامه داد و گفت :
بنو سهم نحن نكفيهم * * * إن قاتلوا قتلنا
وإن رفدوا رفدنا * * * وإن فعلوا فعلنا
بنا بر اين در خبر فوق تصريح شده كه بزرگ خاندان عبدالدار ، ابوطلحه بوده است كه البته با خبري كه فاكهي از ابن اسحاق نقل كرده و در آن بزرگ خاندان عبدالدار را نواده عامر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار برشمرده است ، تعارض دارد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . پيش از اين گفته شد كه او عاتكه بوده است ؛ علاوه بر اين قصي پرده داري و دارالندوه [ مشورت خانه ] و پرچم را به عبدالدار و سقاداري و پذيرايي و رهبري را به عبدمناف واگذار كرد .
133 |
فاكهي به نقل از عبدالله بن ابوسلمه ، از ابراهيم بن منذر از عمر بن ابوبكر مصلي از خاندان عديّ بن كعب از ضحاك بن عثمان حرامي از ابن عروة بن زبير از پدرش از عروه از ابن حكيم بن حرام مي گويد : وقتي عبدالدار به بستر مرگ افتاد كارهاي دارالندوه ، پرچم و پذيرايي را به فرزندش عثمان بن عبدالدار واگذار كرد . امية بن عبدشمس به عثمان بن عبدالدار گفت : بايد يكي از اين سه [ مقام ] را با رضايت كامل به من واگذار كني ، ولي او زير بار نرفت و به وي گفت : بنا بر اين تو را به حال خود نخواهم گذاشت . عثمان بن عبدالدار قريش را آماده نبرد كرد خاندان هاي مخزوم ، جمح ، سهم و عديّ نيز به او گفتند كه همراهت هستيم و تو سزاوار اين مقام ها هستي و با تو هم پيمان مي شويم . او نيز پذيرفت و آنها هم پيمان شدند و مقام هاي ياد شده [ مشورت خانه ، پرچم و پذيرايي ] را به وي سپردند .
در اين خبر تصريح شده كه بزرگ خاندان عبدالدار در آن زمان ، عثمان بن عبدالدار و بزرگ خاندان عبدمناف در همان هنگام ، امية بن عبدشمس بن عبدمناف بوده است . فاكهي مي گويد : عبدالله بن ابي سلمة از عبدالله بن يزيد از ابي لهيعة از محمد بن عبدالرحمن بن الأسود نقل كرده كه گفت : وقتي عبد بن قصي ـ كه پرچم در اختيارش بود ـ وفات يافت ، عبدالدار آن را تحويل گرفت ، زيرا از همه برادران بزرگ تر بود . برادرانش بر او رشك بردند و خاندان مخزوم و عدي با او به مخالفت برخاستند . اين خبر حاكي از آن است كه نزاع و درگيري ، ميان عبدالدار و برادرانش رخ داده ، اما از خبر قبلي چنين مطلبي به دست نمي آمد . از مجموعه اين اخبار در مورد بزرگ خاندان عبدالدار به هنگام منازعه خاندان عبدمناف با ايشان ، سه قول مطرح مي شود :
نخست آن كه بزرگ خاندان ، عامر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار بن قصيّ بوده است و دوم آن كه او ( بزرگ خاندان ) ابوطلحة بن عبدالعزيّ بن عبدالدار بن قصيّ بوده است .
و سرانجام گفته سوم آن است كه او عثمان بن عبدالدار بوده است .
و در مورد بزرگ خاندان عبدمناف به هنگام درگيري ايشان با خاندان عبدالدار نيز
134 |
دو قول وجود دارد :
نخست آن كه او عبدشمس بن عبدمناف بوده است .
و ديگري آن كه او امية بن عبدشمس بوده است .
و در مورد كسي كه ظرف عطر [ يا مشك ] را براي قوم خود و هم پيمانان ايشان درآورد نيز دو قول وجود دارد :
يكي آن كه او عاتكه ، دختر عبدالمطلب بوده است .
و ديگري آن كه او امّ حكيم البيضاء ، دختر عبدالمطّلب بوده است .
فاكهي به نقل از عبدالملك بن محمد از زياد بن عبدالله از ابن اسحاق ، مي گويد : پس از آن كه بزرگان خاندان عبدمناف وفات يافتند عبدشمس بن عبدمناف اختياراتي را كه عبدمناف در اختيار داشت ، برعهده گرفت و از آنجا كه او بزرگترين فرزندش بود ، بزرگي خاندان عبدمناف را نيز برعهده گرفت . وقتي قريش در مكه پراكنده شدند ، آب براي ايشان ، كم شد و براي تهيه مايحتاج خود در تنگنا قرار گرفتند .
بر مبناي اين خبر ، عبدشمس بن عبدمناف ، قسمتي از [ اختيارات و مقام هاي ] قصي را برعهده گرفت ، حال آن كه در آنچه از ابن اسحاق در سيره نقل شده ، خبري راجع به در اختيار گرفتن بخشي از آن مناصب به وسيله وي نبود ، چه بسا سخن درست آن است كه هاشم بن عبدمناف را به جاي خود قرار داد ؛ در كتاب فاكهي نام هاشم به عبدشمس تغيير پيدا كرده و در اين صورت ، اين سخن با آنچه فاكهي از ابن اسحاق ـ كه ما از سيره آن را نقل كرديم يكسان است .
فاكهي مي گويد : زبير بن ابوبكر از عمر بن ابوبكر موصلي از زكريا بن عيسي از ابن شهاب نقل كرده كه در آن زمان ، دو پيمان بسته بودند در مورد اولين پيمان قريش ، بايد گفت كه خاندان كلاب با قبايل بني كعب بن لؤي درآميختند ؛ اين كار باعث شد كه خاندان هاي مخزوم ، عدي ، سهم و جم كه با هم پيمان بسته بودند ، در مقابل آنان متحد شوند . هم پيماني آنها از طريق آغشتن دست خود در ظرفي بود و به همين دليل آنان را مطيبين ناميدند . هم پيمانان مخالف ايشان نيز « احلاف » ناميده شدند ، زيرا اساس
135 |
هم پيماني آنها ، مخالفت و ايستادن در برابر آن ائتلاف بود . اينان ظرفي از خون فراهم آوردند و براي بستن پيمان ، دستان خود را در آن فرو بردند . ( 1 )
زبير بن ابوبكر در حديث خود مي افزايد : « احلاف » براي هر قبيله ، قبيله اي را در نظر گرفتند و ولايت خاندان عبدالدار بر كعبه ، پرچم و شوري را نپذيرفتند و مقام و موقعيت ايشان را به رسميت نشناختند و گفتند : چرا بايد اين گروه اندك بر ما حكمراني و ولايت داشته باشند ؟ ( 2 ) ما بايد اين مقام ها را از ايشان باز ستانيم . پس به سراغ كليد كعبه رفتند و آن را از عثمان بن عبدالدار و فرزندانش باز گرفتند ، از آن به بعد فرزندان عبدالدار به « احلاف » اضافه شدند و با ايشان هم پيمان گرديدند و پيمان ميان خود را محكم كردند و هر قبيله ، قبيله اي را براي خود در نظر گرفت و خاندان سهم با خاندان عبدمناف رو در رو شدند .
در اين خبر چنين آمده كه پيماني كه به نام پيمان مطيّبين نام گرفته قبل از درگيري و منازعه خاندان عبدمناف با خاندان عبدالدار و در حالي كه [ كليد كعبه ] در اختيار عبدالدار بوده ، منعقد شده است .
فاكهي مي گويد : عبدالله بن ابوسلمه از عبدالجبار بن سعيد مساحقي از محمد بن فضاله ثمري از محمد بن اسحاق ، از عمر بن نافع از پدرش از ابن عمر چنين نقل كرده است : كار پذيرايي از حجاج برعهده عبدالعزّي بن قصيّ و پرده داري و پرچم و دارالندوه به عهده عبدالدار بن قصي بود . فرزندان عبدمناف بن قصي نيز پنج تن بودند : عمر ، هاشم ، عبدشمس و مطلّب و نوفل . اين خبر حكايت از آن دارد كه عبدالعزي بن قصي پذيرايي را به عهده گرفت ، حال آن كه در سيره ابن اسحاق مطلبي متفاوت با اين آمده است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الروض الانف ، ج 1 ، ص 153 .
2 . فرزندان عثمان بن عبدالدار به تنهايي جدا از بقيه فرزندان عبدالدار ، عهده دار پرده داري كعبه بودند . پس از آن عبدالعزّي بن عثمان بن عبدالدار و بعد از او ابوطلحه عبدالله بن عبدالعزّي بن عثمان بن عبدالدار و سپس تا زمان فتح مكه ، پسرش عهده دار پرده داري كعبه شد .
136 |
فاكهي مي گويد : عبدالملك بن محمد از زياد بن عبدالله از ابن اسحاق چنين نقل كرده است : وقتي قصي وفات يافت ، عبدمناف عهده دار امور قريش و جانشين او در ولايت بر آنان شد و در مكه بخش هايي را علاوه بر آنچه قصي به خويشان خود واگذار كرده بود ، ميان قريش و ديگران تقسيم كرد . عبدمناف كسي است كه پيمان « أحابيش » را منعقد كرد . پيمان احابيش [ قبايل ] عضل ، قارة ، دوس ، رعل جماعت سفيان بن عوف و حليس بن زيد و خالد بن عبيد بن ابي فايض بن خالد را در بر مي گرفت . اين خبر حكايت از آن دارد كه عبدمناف بن قصي وارث مقام و موقعيت پدر شد ، ولي آنچه از ابن اسحاق [ از سيره او ] نقل كرديم ، با اين گفته مغايرت دارد .
فاكهي مي گويد : عبدالله بن ابوسلمه از عبدالله بن زيد از ابن لهيعه از محمد بن عبدالرحمن ابوالأسود نقل كرده كه گفت : وقتي عبد بن قصي كه پرچم در اختيار او بود ، وفات يافت ، پرچم را عبدالدار گرفت ، زيرا بزرگ ترين برادر وي بود . برادرانش بر وي رشك بردند و او نيز با خاندان مخزوم و عديّ [ عليه آنان ] ، هم پيمان شد . پس از آن كه عبدمناف ، وفات يافت منصب سقايي به هاشم رسيد ، زيرا او فرزند ارشد بود و پس از آن كه أسد وفات يافت كار شوري [ دار الندوه ] به مطّلب رسيد ، زيرا فرزند بزرگ تر بود و اين مقام ها همچنان در اختيار آنان بود تا اين كه زمعة بن اسود آن را به معاويه فروخت و هم از اين روست كه شاعر گفته است :
وبعتم مجدكم وسناكم * * * ولم تبقوا بمكة داراً
اين خبر حكايت از آن دارد كه عبد بن قصي عهده دار شوري و عبدمناف بن قصي عهده دار سمت سقايي بوده است كه با آنچه از ابن اسحاق از سيره نقل كرديم ، هماهنگي ندارد .
فاكهي مي گويد : عبدالله بن ابوسلمه از عبدالله بن يزيد از ابن لهيعه از محمد بن عبدالرحمن بن اسود نقل كرده كه يعقوب بن عبدالله بن وهب ، به نقل از پدرش از ام سلمه همسر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه مادربزرگ او نيز بوده است ، گفته است : آن گاه كه قصيّ بن كلاب به
137 |
مكه بيشه اي را كه در آنجا بود ، به خود اختصاص داد و در اطراف كعبه ، خانه اي براي خود ساخت و با حبي دختر حليل خزاعي ازدواج كرد و از اين زن ، صاحب عبدالدار و عبدمناف و عبدالعزي بن قصيّ شد . نخستين پسر را به نام خانه اي كه ساخته بود ، عبدالدار ناميد و عبدمناف را نيز به نام مناف و عبدالعزي را هم به نام عزّي ، نامگذاري كرد . مادر حبي خزاعي كه پيرزني جرهمي بود ، به او گفت : پسرانت عهده دار ولايت بر كعبه خواهند شد . او پرده داري كعبه را به عبدالدار سپرد . زيرا از همه بزرگ تر بود ، سمت سقايي را به عبدمناف و پرچم را به عبدقصي و پذيرايي يا همان دارالندوه [ شوري ] را به عبدالعزّي سپرد . اين خبر به روشني از تقسيم مقام ها از سوي قصي بن كلاب ميان چهار فرزندش خبر مي دهد كه با آنچه ابن اسحاق در سيره اش گفته است ، منافات دارد .
فاكهي به نقل از حسن بن حسين ازدي از محمد بن حبيب مي گويد : رياست [ مكه ] در زمان خاندان عبدمناف ، در اختيار عبدمناف بن قُصيّ بود و خودِ او عهده دار امور قريش و ريش سفيد آنان بود . آن گاه اين مقام را به پسرش هاشم سپرد . او پسرش را براي همين كار ، به نيكوترين روش تربيت كرده بود ، چنان كه در ميان همه قريش ، كسي همتاي وي نبود . پس از آن ، رياست به عبدالمطلب رسيد و هر يك از قبايل قريش بزرگي براي خود داشت ولي همه اين سران و بزرگان ، مقام عبدالمطلب را از نظر بزرگي و ارج ، گرامي مي داشتند . وقتي عبدالمطلب وفات يافت ، رياست به حرب بن اميه رسيد و پس از وفات وي ، توليت بر كعبه و مهتري قريش ميان فرزندان عبدمناف و ديگر قريشيان تقسيم شد .
همچنين فاكهي به نقل از زبير ، از محمد بن حسن مي گويد : اين چهار فرزند عبدمناف ، يعني هاشم و مطّلب و عبدالشمس و نوفل ، نخستين كساني بودند كه خداوند قريش را به وسيله ايشان ارج و احترام بخشيد و بزرگي داد ، آنها در مكه تجارت مي كردند و با غير عرب هايي كه از شهر خارج مي شدند ، داد و ستد مي كردند . هاشم از شهر خارج شد و اسب هايي از قيصر گرفت و براي بازرگاني به شام رفت ، مطلّب نيز خارج شد و اسب هايي از پادشاهان يمن گرفت و با آنها به تجارت در سرزمين يمن
138 |
پرداخت . نوفل هم عازم حبشه شد و اسباني از نجاشي گرفت و با آن اسب ها به تجارت در سرزمين حبشه پرداخت .
فاكهي مي گويد : زبير به نقل از محمد بن حسن از علاء بن حسين از افلح بن عبدالله بن المعلي از پدرش و ديگران آورده است : هاشم و عبدشمس و مطّلب و نوفل ، ورزيده و چابك بودند و خاندان هاشم و خاندان مطّلب هركدام جداگانه با خودشان متحد بودند و اگر ديگران بر آنان حمله مي كردند ، با همديگر نيز متحد مي شدند . در زمان جاهليت خاندان عبدمناف چنين بودند ، فرزندان عبدمناف يعني هاشم و مطّلب را « بدران » مي گفتند و عبدشمس و نوفل هم با هم متحد بودند و آنها را « ابهران » مي ناميدند . اعراب ، هاشم و مطلب و عبدشمس و نوفل را « اقداح النّظار » مي ناميدند ، زيرا وقتي از سوي بيگانه مورد حمله قرار مي گرفتند ، با هم متحد مي شدند .
فاكهي مي گويد : زبير بن ابوبكر به نقل از ابوالحسن اثرم از ابوعبيده آورده است : به هاشم و عبدشمس و مطلب فرزندان عبدمناف ، « المحيزون » مي گفتند .
همچنين فاكهي زبير بن ابوبكر از محمد بن حسن مي گويد : هاشم رئيس خاندان عبدمناف بود و عبدشمس رئيس بني اميّه بود ، زبير گفت : اين نسب نزد ماست و آدم بن عبدالعزّي بن عمرو بن عبدالعزّي در اين باره مي گويد :
اللهم إني قائل قو * * * لَ ذي دين وبرّ وحسب
عبدشمس لا تهنها إنما * * * عبدشمس عمّ عبدالمطلب
عبدشمس كان يتلو هاشماً * * * وهما بعدُ لأمّ ولأب
فاكهي مي افزايد : حسن بن حسين از ابوجعفر بن حبيب از ابن كلبي چنين نقل كرده است : وقتي هاشم وفات يافت ، مطلب بن عبدمناف به سرزمين يمن وارد شد و از پادشاهان آن سرزمين پيش از آن كه با ديگر عرب ها عهد و پيمان ببندد ، براي خود عهد و پيماني بمانند آنچه هاشم با ايشان بسته بود ، منعقد كرد . مطلّب بزرگترين فرزند عبدمناف بود . اين خبر با خبر قبلي تعارض دارد ، مگر آن كه درباره مطلّب آمده باشد كه مطلّب
139 |
فرزند ارشد او بود .
فاكهي به هنگام بيان اخبار خاندان قصي بن كلاب ، اين عنوان را براي مطالب خود برگزيده است : « در واگذاري توليت مكه از سوي قصي بن كلاب به فرزندان خود و تقسيم آن ميان ايشان و عهده داري اين مقام پس از وي » . همچنين فاكهي در بيان اخبار خاندان عبدمناف ، [ اين عنوان را براي مطالب خود بر مي گزيند ] : « ذكر ولايت مطّلب بن عبدمناف بر مكه پس از برادر » كه اين عنوان نشان مي دهد نامبردگان واليان مكه بوده اند ، و ديگر اين كه او به هنگام بيان ولايت عبدالمطلب مي گويد : عبدالملك بن محمد از زياد بن عبدالله از ابن اسحاق نقل كرده و آورده است : سمت سقّايي و پذيرايي پس از مطّلب بن عبدمناف به عبدالمطّلب بن هاشم رسيد . و بني اسد بر اين گمانند كه حويرث بن اسد در يك فاصله زماني ، عهده دار سمت پذيرايي بوده است ولي اين سخن تنها از سوي بني اسد گفته شده و در هيچ جاي ديگر نقل نشده است . از اين مطلب چنين برداشت مي شود كه حويرث بن اسد در زمان عبدالمطلب مدت كوتاهي عهده دار پذيرايي شده است ، حال آن كه چنين نكته اي از اخباري كه پيش از اين از ابن اسحاق نقل شد ، برداشت نمي شود .
نكته ديگر اين كه صاحب « المورد الهَني » از « الرشاطي » خبري را درباره رفتن هاشم بن عبدمناف به شام و گرفتن عهد و پيمان از قيصر براي قريش نقل كرده و پس از آن مي گويد : عبدشمس نزد نجاشي در حبشه رفت و همانند همان عهد و پيمان را با او منعقد كرد . نوفل نيز نزد سردمداران عراق رفت و با آنان پيماني مشابه منعقد نمود . مطلب نيز به حمير رفت رفت و پيمان گرفت . در اين خبر اشاره شده كه عبدشمس ، نزد نجاشي به حبشه رفت و براي قوم خود عهد و پيمان [ بيعت ] گرفت كه با خبر پيشين ، مبني بر اين كه نوفل بن عبدمناف از نجاشي براي قوم خود عهد و پيمان گرفت ، تعارض دارد .
ديگر اين كه هاشم و عبدشمس بنا بر برخي نقل ها دوقلو بوده اند . اين مطلب را صاحب « المورد العذب الهني » يادآور شده و مي گويد : گفته شده هاشم و عبدشمس دوقلو بودند و يكي از آنها پيش از ديگري به دنيا آمد ؛ گفته اند كه اولي هاشم بود و
140 |
انگشت يكي به پيشاني ديگري چسبيده بوده و وقتي آنها را جدا كردند ، خون به راه افتاد و گفتند كه ميان ايشان [ جنگ و ] خون ريزي خواهد بود .
ديگر اين كه در سن هاشم به هنگام مرگ اختلاف نظر است ، بيست سال و بيست و پنج سال گفته شده و اين نكته را صاحب « المورد » ذكر كرده است .
ديگر اين كه در سن عبدالمطلب به هنگام مرگ نيز اختلاف نظر است . ابن حبيب مي گويد : مدت عمر عبدالمطلب نود و پنج سال بود و او در سال نهم [ پس از ] عام الفيل وفات يافت و سهيلي مي گويد : عبدالمطلب در يكصد و بيست سالگي وفات يافت . ( 1 ) در مورد سن او يكصد و ده سال و يكصد و چهل سال و هشتاد و دو سال هم گفته شده است و اين سه رقم را حافظ مغلطاي در سيره خود ذكر كرده است و بنا به نوشته ابن عساكر ، عبدالمطلب در حجون به خاك سپرده شد . ( 2 )
سهيلي مي گويد : ظاهر حديث ابوطالب در مورد سخن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه به عبدالمطلب فرمود : « بگو لا اله الاّ الله تا بدين سخن [ در روز جزا ] شهادت دهم » و پايان سخن آن حضرت كه فرمود : « [ شهادت دهم به ايمان ] خاندان عبدالمطلب » ، حكايت از آن دارد كه عبدالمطلب بر شرك وفات يافت .
در يكي از نوشته هاي مسعودي ، مطلبي نسبت به عبدالمطلب يافتم كه درباره وي گفته شده است او [ عبدالمطلب ] بر اثر ديدن نشانه هايي از نبوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و اين كه جز به توحيد مبعوث نگشته است ، مسلمان وفات يافته است . ( 3 )
ولي در « مسند البزّار » و در كتاب نسائي از قول عبدالله بن عمر آمده كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به فاطمه ( عليها السلام ) كه به تسليت گروهي از انصار رفته بود فرمود : « شايد همراه ايشان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در « الروض الانف » ، ج 1 ، ص 7 آمده است : « عبدالمطلب يكصد و چهل سال زندگي كرد . »
2 . اين سخن با آنچه تا به امروز نزد مردم مكه شايع است ، تطابق دارد .
3 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 131 . شيعه نيز بر اين باور است كه حضرت ابي طالب پدر بزرگوار اميرمؤمنان ( عليه السلام ) باايمان به نبوت پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از دنيا رفت و اشعار او قبل از فوت و در آستانه وفات شاهد اين است و در اين رابطه آيات مختلفي وارد شده كه در ده ها جلد كتاب كه به عنوان « ايمان ابي طالب » از سوي دانشمندان شيعه به رشته تحرير درآمده جمع آوري شده است .
141 |
كُدَيّ رسيده باشي » مي گويد : كُرَي با راء هم آمده كه به معناي قبرهاست . فاطمه ( عليها السلام ) گفت : نه . فرمود : « اگر با آنها به آنجا رسيده باشي بهشت را نخواهي ديد ، تا اين كه جد پدرت آن را ببيند . » ( 1 )
سهيلي مي گويد : او نخستين فرد از عرب است كه [ ريش خود را ] به رنگ سياه درآورد . ( 2 ) و ابن اثير مي گويد : او نخستين كسي است كه در [ كوه ] حرّا به پرستش و عبادت پرداخت و هرگاه ماه رمضان مي رسيد به حرّاء مي رفت و تهيدستان را غذا مي داد . ( 3 ) ابن قتيبه مي گويد : سپس باقيمانده سفره عبدالمطلب براي پرندگان و حيوانات در بالاي كوه ريخته مي شد و او را به دليل سخاوتي كه داشت فيّاض و « مُطعِم طير السماء » مي ناميدند . او مستجاب الدعوه بود ، گفته مي شود يك سال مردم گرفتار خشكسالي شدند ، عبدالمطلب بالاي كوه ابوقبيس رفت و براي بارش باران دعا كرد و باران باريد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در آن روز كودكي خردسال بود و به بركت آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) بود كه از نعمت باران برخوردار شدند . اين خبر را هشام بن كلبي و ابوعبيده مَعمَر بن مثني و ديگران نقل كرده اند . ابن قتيبه گفته است كه عبدالمطلب پيش از فوت ، نابينا شده بود .
همچنين گفته اند : قصي بن كلاب آنچه را كه در اختيار داشت ميان همه فرزندان پسر خود تقسيم كرد . زبير بن بكار از محمد بن عبدالرحمن مرواني چنين نقل كرده است : قصي آنچه را كه در اختيار داشت ، ميان فرزندانش تقسيم كرد به عبدمناف كه نامش معيره بود سقايي و شوري [ دار الندوه ] را واگذار كرد و پيام رساني و ثروت در او بود . به عبدالدار كه نامش عبدالرحمن بود ، پرده داري و پرچم را واگذار كرد و به عبدالعزّي پذيرايي و [ اجازه داري ] ايام مني را بخشيد ، وي در ادامه مي گويد : دو طرف وادي را نيز به عبدقصي واگذار كرد ، كه ندانستم منظور چيست .
گفته شده است : قصيّ سمت سقايي و پذيرايي و رهبري را به عبدمناف و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نسايي در كتاب الجنائز باب النعي ج 4 ، ص 28 ـ 26 اين حديث را آورده است .
2 . الروض الانف ج 1 ، ص 7 ؛ الكامل في التاريخ ج 2 ، ص 14 و المعارف ، ص 553 .
3 . الكامل في التاريخ ج 2 ، ص 15 .
142 |
پرده داري ، شوري و پرچم را به عبدالدار واگذار كرد ؛ اين مطلب را ازرقي در خبر مفصلي كه از ابن جريج و ابن اسحاق درباره ولايت قصي بر كعبه و مكه نقل كرده ، آورده است :
ازرقي و ابن اسحاق به نقل از ابن جريج در روايتي پس از نقل اخبار قصي بن كلاب آورده اند : قصي افتخار مكه را بدست آورد و دار الندوه [ شوري ] را بنا كرد كه در آن قريش به بررسي امور و حل مشكلات خود مي پرداختند و جز فرزندان قصي ، هيچ كس از قريش قبل از چهل سالگي براي مشورت وارد آنجا نمي شد . تمامي فرزندان قصي و هم پيمانان آنان وارد مشورت خانه مي شدند . وقتي قصّي سالخورده و فرتوت شد ، بزرگ ترين و نخستين فرزندش عبدالدار بود . عبدمناف در زمان پدر ، بزرگي و شرف يافته بود و آوازه اش در همه جا پيچيده بود . عبدالدار و عبدالعزّي و عبد بن قصي هيچ كدام به عزت و شرافتي كه عبدمناف رسيده بود ، نرسيدند . قصي و حبي دختر حليل هر دو عبدالدار را دوست مي داشتند و از آنجا كه عبدمناف ـ با وجود سن كمتر ـ بر عبدالدار برتري داشت ، با وي عطوفت و مهرباني مي كردند . حبي [ به شوهرش ] مي گفت : به خدا سوگند راضي نمي شوم مگر آن كه چيزي را به عبدالدار بسپاري تا او نيز هم تراز برادرش گردد ؛ قصي پاسخ داد : به خدا سوگند چنين خواهم كرد و او را به اوج افتخار و عزت خواهم رساند ، به طوري كه جز با اجازه او هيچ كس از قريش و ديگران وارد كعبه نگردد و جز با همراهي و كمك او ، هيچ كاري حل و فصل نشود . قصي به عاقبت كارها نظر داشت و تصميم گرفت مسئوليت ها و مقام هاي شش گانه مكه را كه موجب عزت و افتخار و شرف و بزرگي مي شدند ميان دو فرزندش تقسيم كند بنا بر اين پرده داري ، شوري و پرچم را به عبدالدار و سمت سقايي ، پذيرايي از حجاج و رهبري را به عبدمناف واگذار كرد .
سقايي عبارت از ظرف بزرگ چرمي بود كه در محوطه كعبه قرار مي دادند و با آب شيرين كه از چاه ها بوسيله شتران مي آوردند آن را پر مي كردند تا حاجيان از آن بنوشند ؛ و پذيرايي عبارت از سهمي بود كه قريش همه ساله از اموال و غذاهاي خود كنار
143 |
مي گذاشتند و در موسم حج در اختيار قصي قرار مي دادند تا با آن به حجاج طعام دهد و از آنها پذيرايي كند ؛ هر كس همراه خود غذا نداشت و تنگدست بود ، از آن مي خورد . وقتي قصي وفات يافت ، همين كارها توسط خويشان وي انجام مي شد . عبدالدار عهده دار پرده داري و شوري و پرچم گرديد و تا زمان وفات ، اين مقام ها را برعهده داشت . عبدالدار ، پرده داري را پس از خود به پسرش عثمان بن عبدالدار واگذار كرد و شوري [ دار الندوة ] را به پسر ديگر خود ، عبدمناف بن عبدالدار سپرد و تاكنون فرزندان عبدمناف بن عبدالدار عهده دار دار الندوه هستند . وقتي قريش مي خواستند در كاري به مشورت بپردازند ، عامر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار يا يكي از پسران يا برادرزاده هاي او در دار الندوه را بر آنها باز مي كردند و اگر كنيزي حيض مي شد وارد دار الندوه مي گرديد يكي از فرزندان عبدمناف بن عبدالدار لباس او را پاره مي كرد و لباس ديگري بر تنش مي پوشاند و به خانواده اش باز مي گرداند و آنها او را مي پوشاندند . عامر بن عبدمناف بن عبدالدار را « محيض » نيز مي ناميدند . دار الندوه نيز به خاطر همين دار الندوه ناميده شده بود كه محل گرد آمدن و اجتماع بزرگان قوم براي مشورت در كارها و بررسي مسائل بوده است . فرزندان عثمان بن عبدالدار منحصراً پرده داري [ كعبه ] را برعهده داشتند پس از آن ، عبدالعزّي بن عثمان بن عبدالدار و پس از وي ، فرزندش ، ابوطلحه عبدالله بن عبدالعزّي بن عثمان بن عبدالدار و سپس فرزندان يكي پس از ديگري عهده دار اين كار بودند تا مكه [ به دست پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ] فتح شد و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن را از سلطه آنها آزاد كرد و در كعبه را گشود و وارد آن شد و سپس پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حالي كه كليد كعبه را در دست داشت از آن بيرون آمد ، عباس بن عبدالمطلب ( 1 ) به او گفت : پدر و مادرم به قربانت اي رسول خدا ، پرده داري و سقايي را به ما واگذار كن ، خداوند عز وجل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن هشام در كتاب خود « السيره النبويه » يادآور شده است كه علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) بود كه كليد كعبه را در دست پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گذاشت و گفت : اي رسول خدا پرده داري و سقايي را براي خودمان نگاه دار . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : عثمان بن طلحه كجاست ؟ او را صدا زدند . فرمود : اين كليد را بگير امروز روز نيكي و وفاداري است .
144 |
نيز اين آيه را بر پيامبرش نازل فرمود : { إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها } ( 1 ) ؛ « خدا به شما فرمان مي دهد كه امانت ها را به صاحبانشان بازگردانيد . » عمر بن خطاب گفت : تا پيش از آن چنين آيه اي را از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نشنيده بودم و اين آيه را تلاوت كرد . سپس عثمان بن طلحه را فراخواند و كليد [ كعبه ] را به وي داد و فرمود : آن را پنهان كنيد ، سپس فرمود : اي خاندان ابوطلحه ! كليد را به عنوان امانت خداوند سبحان تحويل بگيريد و يكي پس از ديگري به نيكي عمل كنيد و جز ستمكار ، اين [ كليد ] را از دست شما نخواهد گرفت . عثمان بن ابوطلحه نيز همراه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه رفت و پسرعمويش شيبة بن عثمان بن ابوطلحه جاي او را گرفت و از آن زمان او و فرزندانش و فرزند برادرش وهب بن عثمان ، عهده دار پرده داري كعبه بودند تا اين كه پسر عثمان بن طلحة بن ابوطلحه به اتفاق فرزندش ، مسافع بن طلحة بن ابوطلحه ، پس از مدتي طولاني كه در مدينه اقامت داشتند ، به مكه بازگشتند و همراه با عموزادگان خود عهده دار پرده داري كعبه گرديدند و بدين ترتيب فرزندان ابوطلحه همگي پرده داري كرده اند .
و اما پرچم ، در اختيار خاندان عبدالدار بود كه در زمان جاهليت ، كهن سال ترين آنان اين مقام را برعهده گرفته بود ، تا روز اُحُد كه بسياري از ايشان كشته شدند .
اما سقايي و پذيرايي و رهبري همچنان در اختيار عبدمناف بن قصي بود و تا زمان مرگ ، اين مناسب را برعهده داشت . پس از وي فرزندش هاشم بن عبدمناف ، سقايي و پذيرايي را برعهده گرفت و عبدشمس بن عبدمناف ، رهبري را عهده دار شد هاشم بن عبدمناف همه ساله به هنگام حج با آنچه از قريش جمع شده بود ، حاجيان را اطعام مي كرد و براي اين كار آرد مي خريد و از هر گاو و گوساله اي كه مي كشتند ، قسمتي ( مثلاً ران آن ) را مي گرفت . وقتي آذوقه ها جمع مي شد با آرد غذايي درست مي كرد و به حاجيان مي داد و اين وضع همچنان ادامه داشت تا اين كه يك سال مردم به خشكسالي و قحطي شديدي دچار شدند ؛ هاشم بن عبدمناف به شام رفت و با پولي كه نزد وي جمع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء / 58 .
145 |
شده بود ، آرد و خوراكي خريد و در فصل حج به مكه آورد و نان ها را تكه تكه كرد و بچه شتران را سر بريد و با گوشت آنها غذايي فراهم آورد و تريد درست كرد و به مردمي كه سخت گرسنه بودند ، داد و آنان را سير كرده و به همين دليل « هاشم » [ خرد كننده نان ] نام گرفت ، در حالي كه نام وي عمرو بود و در اين باره است كه ابن الزبعري السهمي مي گويد :
كانت قريش بيضه فتفلقت * * * فالمخ خالصها لعبدمناف
الرائشين وليس يوجد رائش * * * والقائلين هلّم للأضياف
والخالطين غنيّهم بفقيرهم * * * حتي يعود فقيرهم كالكافي
والنصار بين الكبش يبرق بيضه * * * واللازمين البيض بالأسياف
عمرو العلا هشم الثريد لمعشر * * * كانوا بمكة مسنتين عجاف
كه منظورش از عمرو العلا ، هاشم است .
هاشم تا هنگام وفات به اين كار ادامه داد و پس از وي ، عبدالمطلب چنين مي كرد . پس از وفات عبدالمطلب ، ابوطالب همه ساله همين كار را در موسم حج انجام مي داد و تا ظهور اسلام ، او [ ابوطالب ] بر اين كار باقي بود . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هنگامي كه در سال نهم عازم حج شد ، مالي را همراه ابوبكر براي اطعام [ حاجيان ] فرستاد . پس از آن در سالي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود به حجة الوداع رفت نيز اين كار را انجام داد . پس از آن ابوبكر در زمان خلافت خود چنين كرد و پس از او نيز عمر و ديگر خلفا تا به امروز چنين كرده و مي كنند و اين همان غذايي است كه خلفا همه ساله در ايام حج در مكه و مني به حاجيان مي دهند .
و اما سقايي همچنان در اختيار عبدمناف بود و او از چاه « رَدْم و خُمّ » ( 1 ) در مشك هايي چرمين و خُم هاي گلين كه بر شتر سوار مي كرد ، حاجيان را آب مي داد . او آبي را كه بدين ترتيب از چاه مي آورد ، در حوض هايي چرمين در محوطه كعبه مي ريخت و حاجيان از آن استفاده مي كردند قصي [ براي تهيه آب ] ، چاه هايي در مكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . خم چاهي در اطراف مكه و ردم نيز چنين است اين دو چاه را عبدشمس بن عبدمناف حفر كرد ( معجم البلدان ، ج 2 ، ص 389 و ج 3 ، ص 70 ) .
146 |
حفر كرد . آب اين چاه ها ، فراوان بود و مردم پيش از آن از چاه هايي كه خارج از حرم حفر شده بود ، مي نوشيدند . به نخستين چاهي كه قصي در مكه حفر كرد ضحّول ( 1 ) مي گفتند كه محل آن خانه اُمّ هاني دختر ابوطالب در حزوره بود و عرب ها وقتي به مكه مي آمدند دور اين چاه جمع مي شدند و از آب آن مي نوشيدند . شاعري در اين باره مي گويد :
أروي من الضحول ( 2 ) لمن انطلق * * * إن قصيّاً قد وفي وقد صدق ( 3 )
قصي چاه ديگري نيز در « ردم الأعلي » در كنار خانه أبان بن عثمان كه متعلق به خاندان جحش بن رياب بود ، حفر كرد . وي پس از مدتي بينايي خود را از دست داد و مدتي بعد جبير بن مُطْعَم بن عديّ بن نوفل بن عبدمناف ، آن چاه را مجدداً حفر كرد و احيا نمود . پس از آن هاشم بن عبدمناف چاه بدر را حفر كرد و به هنگام حفر آن گفت : بايد آن را مطلوب مردم ، بسازم . و اين همان چاهي است در محوطه اي به نام « قوم » متعلق به ابن عبدالمطلب كه پشت خانه « طلوب » كنيز زبيده در بطحاء و در كنار « مستندر » قرار داد و اين هماني است كه يكي از فرزندان هاشم درباره اش مي گويد :
نحن حفرنا بذّر بجانب المستندر * * * نسقي بمائها الحجيج الأكبر
هاشم همچنين چاه سجله را حفر كرد كه به آن چاه جبير بن مطعم مي گويند كه وارد « دار القوارير » شده بود و اين چاه به هاشم بن عبدمناف و فرزندان و خاندان او تعلق داشت تا اين كه اسد بن هاشم در زماني كه عبدالمطلب [ چاه ] زمزم را حفر كرد و از آن بي نياز شد آن را به مطعم بن عدي بخشيد ؛ گفته شده عبدالمطلب پس از حفر زمزم و بي نياز شدن از آن ، چاه را به وي بخشيد و مطعم بن عدي از او خواست تا حوضي چرمين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در اخبار مكه و 1 / 112 و نيز در معجم البلدان 4 / 87 . « العجول » آمده است .
2 . همان .
3 . رجوع كنيد به اخبار مكه ، معجم البلدان و فتوح البلدان بلادزي ق 1 / 56 .
147 |
در كنار زمزم قرار دهد تا از آب چاه در آن بريزند و او نيز اجازه داد و مطعم چنين مي كرد . هاشم نيز تا زمان مرگ ، حاجيان را آب مي داد و سقايي مي كرد و پس از وي عبدالمطلب بن هاشم كار پدر را ادامه داد و تا هنگام حفر زمزم ، اين كار را برعهده داشت . همه چاه هاي مكه تحت نظارت او قرار داشت و حاجيان از همين چاه ها آب مي نوشيدند ؛ عبدالمطلب شتران بسيار داشت . وقتي موسم حج مي رسيد آنها را جمع مي كرد و شير آنها را با عسل مي آميخت و در حوض چرمي بزرگي كنار زمزم قرار مي داد و مويز مي خريد و با آب زمزم مخلوط مي كرد و به حاجيان مي داد تا بدين وسيله تلخي آب زمزم ، را برطرف سازد . در آن زمان آب زمزم بسيار سنگين بود . مردم در خانه هاي خود مشك هايي از آب اين چاه ها نگاه داري مي كردند و در آن كشمش و خرما مي انداختند تا سنگيني آب را كمتر كنند . آب شيرين در مكه بسيار كمياب بود و تنها چاه ميمون در خارج از مكه آب شيرين داشت . عبدالمطلب تا زمان مرگ ، سقايي حاجيان را برعهده داشت ، پس از او عباس بن عبدالمطلب به اين كار ادامه داد . او در طائف تاكستان هايي داشت . كشمش آنها را به مردم طائف مي فروخت و در ايام حج ، كشمش ها را در آب حاجيان مي ريخت . ايام جاهليت و صدراسلام چنين سپري شد ، تا وقتي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مكه را فتح كرد و سقايي را از عباس بن عبدالمطلب ؛ و پرده داري از عثمان بن طلحه گرفت . عباس بن عبدالمطلب برخاست و دستان خود را باز كرد و گفت : اي رسول خدا ! پدر و مادرم به فدايت ، پرده داري و سقايي را به من واگذار كن ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در ميان چارچوب كعبه ايستاد و فرمود : « هر خون و مال و مقامي كه در جاهليت بوده اينك زير دو پاي من است [ زير پا مي گذارم ] مگر سقايي حجاج و پرده داري كعبه را كه به همان كساني كه در جاهليت عهده دار آنها بودند واگذار مي كنم » . چنين بود كه [ سقايي ] را عباس ( رضي الله عنه ) برعهده گرفت و تا هنگام مرگ نيز برعهده داشت و پس از او به عبدالله بن عباس رسيد كه او به كارهايي غير از آنچه فرزندان عبدالمطلب انجام مي دادند ، مي پرداخت كه محمد بن حنيفه در مورد اين كارها از او توضيح خواست . ابن عباس به او گفت : ما هم در جاهليت و هم در اسلام عهده دار اين كار بوده ايم پدرت در اين باره سخن گفت و من با ارائه دليل ،
148 |
پاسخش را گفتم و طلحة بن عبدالله و عامر بن ربيعه و ازهر بن عوف و مخزمة بن نوفل شاهدان من بودند . عباس بن عبدالمطلب در جاهليت و پس از عبدالمطلب عهده دار اين كار شد و جد تو ابوطالب در عرفه بر شتر خود سوار بود و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در روز فتح مكه آن را به عباس سپرد و هر كس در آنجا بود ، اين مطلب را مي داند . اين منصب در اختيار عبدالله بن عباس بود و كسي با او كاري نداشت و حرفي در اين باره نبود تا اين كه وفات يافت و پس از آن در اختيار علي بن عبدالله بن عباس ( 1 ) قرار گرفت كه همان كاري را كه پدر و جدش مي كردند ، انجام مي داد و از [ باغ ] خود در طائف مويز مي آورد و در آب مي ريخت تا اين كه او نيز وفات يافت و از آن زمان در اختيار پسران او [ يكي پس از ديگري ] قرار دارد اما رهبري را عبدشمس بن عبدمناف و پس از او امية بن عبدشمس و پس از وي حرب بن اميه برعهده گرفتند و مردم را در روز عكاظ كه روز جنگ قريش با قيس بن عيلان بود و نيز در دو جنگ فجار ، يعني فجار اول و فجار دوم ، رهبري كرد و پيش از آن مردم را در جنگ قريش با خاندان بكر بن عبدمناة بن كنانه رهبري كرد . آن زمان « احابيش » ، روي كوهي به نام « الحبش » با بني بكر بر ضد قريش ، هم پيمان شده بودند و به همين دليل آنها را احابيش مي گفتند . آن گاه ابوسفيان بن حرب پس از پدرش قريش را رهبري كرد تا اين كه به روز بدر رسيد كه در آن زمان عتبة بن ربيعة بن عبدشمس مردم را رهبري مي كرد و ابوسفيان بن حرب نيز در كوهستان ، مردم را رهبري مي كرد و هنگامي كه روز اُحد [ غزوه احد ] فرا رسيد ، ابوسفيان بن حرب رهبر مردم بود . خود او در روز احزاب [ غزوه احزاب ] كه آخرين جنگ قريش بود مردم را رهبري مي كرد تا اين كه خداوند متعال پيروزي اسلام و فتح مكه را پيش آورد . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . او جد خلفاي عباسي است كه حدود سال 118 هـ . ق . وفات يافت .
2 . اخبار مكه 1 / 115 ـ 119 .