بخش 10
باب سی و هفتم : والیان مکه معظمه در عهد اسلام ولایت عتاب بن اُسید
250 |
باب سي و هفتم :
واليان مكه معظمه در عهد اسلام
ولايت عتاب بن اُسيد
هنگامي كه خداوند متعال مكه را براي پيامبر خود فتح نمود ، عتاب بن اُسيد ابن ابوالعيص بن امية بن عبدشمس بن عبدمناف بن قُصَيّ بن كلاب قرشي ( كه در دهه اول شوّال سال هشتم هجري به حنين آمده بود ) به ولايت مكه گمارده شد . در اين مورد ابن اسحاق پس از ذكر اخبار غزوه حنين مي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عتاب بن اسيد بن ابوالعيص بن امية بن عبدشمس بن عبدمناف را به عنوان امير بر مردمي كه همراه وي در مكه باقي مانده بودند ، گماشت . ( 1 )
ابن عقبه در مورد ولايت دادن به عتاب ، مطلبي مغاير با بيان ابن اسحاق دارد ؛ او مي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگام خروج براي غزوه حنين ، معاذ بن جبل انصاري و سپس سلمي را بر اهالي مكه گمارد و به او دستور داد كه به مردم قرآن بياموزد و مسايل ديني را باز گويد . سپس مي گويد : پس از آن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه رفت و معاذ بن جبل را [ به عنوان نماينده خود ] نزد اهل مكه قرار داد .
ابوعمر بن عبدالبرّ به نقل از طبري مطلبي دارد كه ظاهراً خلاف مطالب ذكر شده است ؛ او مي گويد : هبيرة بن شبل بن عجلان بن عتاب ثقفي ، نخستين كسي است كه پس از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيره ابن هشام ، ج 4 ، ص 123 و طبري ، ج 3 ، ص 73 .
251 |
فتح مكه ، به دستور پيامبر در آن جا نماز جماعت به جاي آورد ، او در حديبيه اسلام آورد و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) او را در مكه به جاي خود ، گماشته و ـ به گفته طبري ـ خود به طائف رفته بود . ( 1 ) ابن ماكولا نيز مطلبي را كه به ابن كلبي نسبت داده است در تأييد اين خبر ذكر كرده است . ( 2 ) ابن عبدالبر نيز در شرح حال عتاب ، مطلبي مشابه با روايت ابن اسحاق ذكر كرده است .
آن چه ابن اسحاق در دادن امارت مكه به عتاب از سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ذكر كرده ، به دليل اين كه گروهي از اهل اخبار آن را نقل و روايت كرده اند ، محرز و تأييد شده است و ما به برخي از آنها اشاره خواهيم كرد . ( 3 ) پيش از اين و در باب ششم از همين كتاب ، در فضيلت اهالي مكه اشاره اي به اين مطلب شد . مغلطاي در سيره خود در توضيح تأخير امارت عتاب بر مكه ، مي گويد : شش شب گذشته از شوال و يا به روايتي دو شب مانده به پايان ماه رمضان به حنين رفت .
سهيلي نيز در بيان علت توليت عتاب بر مكه از سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مطلبي شگفت انگيز آورده است ؛ او مي گويد : خواب گزاران گويند كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، اُسيد بن ابوالعيص را به عنوان والي مكه در حالي كه مسلمان بود در خواب ديد ، حال آن كه او بر كفر مرده بود . خواب آن حضرت را به پسرش عتاب به هنگام اسلام آوردن ، تعبير كردند . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نيز او را كه بيست و يك سال داشت والي مكه قرار داد . ازرقي نيز علت توليت عتاب از سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را غير از آن چه سهيلي ذكر كرده است مي داند ؛ او مي گويد : جدم به نقل از عبدالجبار بن ورد مكي ، از ابن ابومليكه آورده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : اُسيد را [ در خواب ] در بهشت ديدم و چگونه مي شود كه او وارد بهشت شده باشد ؟ عتاب بن اسيد به آن حضرت گفت : آن چه را ديدي براي من دعا كن ، [ حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) ] نيز دعا كرد و در آن روز او را بر مكه گمارد و سپس به عتاب فرمود : آيا مي داني كه من تو را بر چه كساني گمارده ام ؟ من تو را بر اهل خدا گمارده ام . به آنان نيكي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الاستيعاب ، ج 3 ، صص 6ـ615 .
2 . الاكمال ، ج 5 ، ص 25 .
3 . ر . ك : الاخبار الموفقيات للزبير بن بكار ، ص 333 .
252 |
كن ؛ سه بار اين جمله را تكرار فرمود . ( 1 ) آن چه ابن اسحاق و ديگران درباره گماردن عتاب بر مكه آورده اند يك سو و آن چه كه ابراهيم ابن عقبه و طبري ذكر كرده و آورده اند ـ مبني بر اين كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عتاب را به عنوان امير مكه و معاذ را به عنوان امام و فقيه آن جا برگمارد و هبيره نيز با معاذ در امامت مكه شركت داشت ـ از سوي ديگر ، قابل جمع است و با آن چه در شرح حال هبيره گفته شده كه بعد از فتح مكه ، در آن جا نماز جماعت خواند ، منافاتي ندارد ، زيرا اين امكان وجود دارد كه وقت نماز رسيده و هبيره هم در ميان مردم بوده و معاذ بن جبير نيز كاري داشته و هبيره براي تحصيل ثواب نماز اول وقت ، اقدام به خواندن نماز براي مردم نموده باشد .
و نيز احتمال دارد كه هبيره پيش از معاذ ، امامت نماز جماعت مردم را به عهده داشته و معاذ نيز براي كساني كه در جماعت هبيره حضور نمي يافتند ، نماز به جاي مي آورده است ؛ البته اين احتمال كه اخبار مربوط به ولايت عتاب را متضاد بدانيم ، بيشتر است . زبير بن بكار در مورد مدت ولايت او بر مكه مطلبي بدين شرح آورده : پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) عتاب را به عنوان والي مكه گمارد و تا زمان وفات آن حضرت ، عتاب كارگزاري وي در مكه را برعهده داشت . ابن عبدربه نيز اين مطلب را آورده ، ولي مدت زمان ولايت او را بيشتر دانسته است ؛ او مي گويد : عتاب در روز فتح مكه ، اسلام آورد و همان سال ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگام خروج از مكه به قصد حنين او را به كارگزاري خود در مكه گمارد و نيز در همان سال ، يعني سال هشتم ، حج را براي مردم برگزار كرد و مشركان نيز به شيوه خود به حج پرداختند . سپس مي گويد : او همچنان اميري مكه را برعهده داشت تا اين كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وفات يافت و ابوبكر او را در مقام خود تثبيت كرد و تا هنگام مرگ ، اين مقام را برعهده داشت و چنان چه واقدي گفته است ، روز وفات وي همان روزي بود كه ابوبكر وفات يافت ؛ و مي گويد : آن دو در يك روز وفات يافتند و فرزندان عتاب و محمد بن سلام و ديگران مي گفتند كه در روز به خاك سپاري عتاب بن اسيد ، خبر وفات ابوبكر هم رسيد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج 2 ، ص 151 .
253 |
ابن عبدالبر در باره ولايت عتاب بر مكه در زمان ابوبكر ، مطلبي متناقض دارد ، زيرا در شرح حال حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصيّ بن كلاب قرشي هاشمي ، پس از بيان نكاتي از احوال وي به نقل از مصعب زبيري و واقدي ، مي گويد : ابوبكر حارث بن نوفل را بر مكه گمارد و پس از آن حارث از بصره به مدينه انتقال يافت . ( 1 )
در مختصر تاريخ ابن جرير ديده ام كه عتاب بن اسيد در سال چهارده ( 2 ) و پانزده ( 3 ) و شانزده ( 4 ) و هفده ( 5 ) و هيجده ( 6 ) و نوزده كارگزار مكه بوده است ؛ حال آن كه تمام اين مطالب بي اساس است و تنها براي ذكر [ روايات مختلف ] ، به آنها اشاره كرده ايم .
و در تاريخ ابن اثير نيز مطلبي به اين مضمون ديده ام كه او در سال چهارده ( 7 ) و پانزده ( 8 ) كارگزار مكه بوده و همگي اين روايات ، نادرست است .
از جمله كساني كه در زمان خلافت ابوبكر ، توليت مكه را برعهده داشته اند ، بنا بر گفته ابن عبدالبرّ ( 9 ) ، محرز بن حارثة بن ربيعة بن عبدالعزّي بن عبدشمس بن مناف قريشي ، در زمان يكي از سفرهاي عتاب ، بوده است .
و همچنين به گفته ابن عبدالبر ( 10 ) ، محرز در آغاز زمامداري عمر بن خطاب نيز از سوي وي عهده دار اين مقام گرديد . ابن حزم نيز ولايت وي بر مكه از سوي عمر را ذكر كرده است و زبير بن بكار ، ولايت او را بر مكه از سوي عتاب دانسته است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الاستيعاب ، ج 3 ، صص 4ـ153 .
2 . تاريخ الرسل والملوك ، ج 3 ، ص 597 .
3 . تاريخ الرسل ، ج 3 ، ص 623 .
4 . همان ، ج 4 ، ص 39 .
5 . همان ، ص 94 .
6 . همان ، ص 160 .
7 . الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 489 .
8 . همان ، ص 508 .
9 . الاستيعاب ، ج 3 ، ص 483 .
10 . همان .
254 |
پس از آن و در زمان خلافت عمر و به گفته ابن عبدالبر ( 1 ) قنفذ بن عمير بن جدعان تيمي ، در پي عزل محرز عهده دار ولايت مكه گرديد .
باز هم به گفته ابن عبدالبر ( 2 ) در پي عزل قنفذ ، نافع بن عبدالحارث خزاعي عهده دار اين مقام شد .
در « الكامل » ابن اثير چنين آمده كه نافع بن حارث در سال بيست و سه [ هجري ] ولايت مكه را بر عهده داشته ، اما آغاز ولايت او و نيز پايان آن مشخص نيست .
بعد از عزل نافع از سوي عمر ، احمد بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره مخزومي والي مكه شد .
بنا به گفته فاكهي ، از ديگر كساني كه در زمان خلافت عمر ، امارت مكه را برعهده داشته اند ، طارق بن مرتفع بن حارث بن عبدمناة و عبدالرحمن بن أبزي خزاعي ـ از خدمتكاران خزاعه ، به نيابت از سوي ارباب خود نافع بن عبدالحارث ـ بوده اند و به هنگامي كه نافع در عسفان ( 3 ) با عمر بن خطاب ملاقات كرد ، عمر او را به خاطر گماردن عبدالرحمن به جانشيني خود بر مكه مورد سرزنش قرار داد و آن را توهيني به مردم آن جا دانست و خشمگين شد و از شدت خشم ، در حال ترك آن جا بود كه نافع به وي گفت : او كتاب خدا را مي خواند و فرايض را مي داند . و در روايت ديگري آمده كه پس از نكوهش وي به خاطر جانشيني ابن أبزي ، نافع به عمر گفت : او از همه [ اهل مكه ] آشناتر به قرائت قرآن و داناتر به دين خداوند متعال است و در پي اين سخن ، خشم عمر نسبت به نافع فرو نشست . خبر توليت ابن أبزي و آن چه نافع و عمر رد و بدل شد ، از تاريخ ازرقي و منابع ديگر نقل گرديد . و از ديگر كساني كه گفته مي شود از سوي عمر ، توليت مكه را برعهده داشته ، حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب قرشي هاشمي است كه پيش از اين به نام وي اشاره شد ، زبير در شرح حال وي مي گويد : ابوبكر و عمر هر دو ، او را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الاستيعاب ، ج 3 ، ص 280 ؛ تاريخ خليفه ، ص 153 .
2 . همان ؛ در شرح حال « قنفذ » .
3 . عسفان : آبي در راه مكه به مدينه بعد از مرّالظهران كه امروزه نيز به همين نام ، خوانده مي شود .
255 |
به عنوان كارگزار خود بر مكه ، گماردند . ( 1 )
و در « تاريخ اسلام » ذهبي ، مطلبي در تأييد قطعي ولايت حارث بر مكه از سوي ابوبكر و عمر ، آمده است .
او از صحابي است و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) او را براي [ جمع آوري ] قسمتي از صدقات مكه و كارگزاري آن جا ، تعيين كرد و پس از آن ابوبكر و عمر و عثمان هر سه ، او را به كارگزاري خويش بر مكه گماردند . ( 2 )
سپس علي بن عدي بن ربيعة بن عبدالعزّي بن عبدشمس بن عبدمناف قريشي عبشمي ، ولايت مكه را عهده دار شد كه به گفته ابن عبدالبر ( 3 ) ، عثمان بن عفان پس از خلافت خود او را به اين سمت تعيين نمود . ابن حزم نيز ولايت او را بر مكه از سوي عثمان ذكر كرده است ( 4 ) ، ولي همچون ابن عبدالبر نگفته كه به هنگام خلافت ، ولايت مكه را به او سپرد . و بنا به گفته ابن عبدالبر پس از او ، احمد بن خالد بن العاص مخزومي از سوي عثمان ، والي مكه شد . او يادآور شده كه نامبرده ، تا زماني كه [ حضرت ] علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) ـ چنان كه به زودي گفته خواهد شد ـ او را عزل كرد ، اين پست را برعهده داشت . از جمله ديگر كساني كه از سوي عثمان ، كارگزاري مكه را برعهده داشتند ، به گفته ذهبي ، حارث بن نوفل است كه به او اشاره شد . و نيز از كساني كه بنا به گفته فاكهي ، از سوي عثمان ولايت بر مكه را عهده دار بودند ، عبدالله بن خالد بن اسيد بن ابوالعيص بن امية بن عبدشمس قرشي ـ برادرزاده عتاب بن اسيد مذكور ـ است .
از ديگر كساني كه از سوي عثمان بر مكه ولايت كرد ، عبدالله بن عامر حضرمي به گفته ابن اثير ( 5 ) بود . ابن اثير يادآور شده كه وي در سال سي و پنج كارگزار عثمان در مكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن عبدالبر ، ولايت او را ، تنها در زمان ابوبكر ، دانسته است . ( الاستيعاب ، ج 1 ، ص 297 ) .
2 . تاريخ الاسلام ، ج 2 ، ص 26 .
3 . الاستيعاب ، ج 3 ، ص 68 .
4 . جمهرة انساب العرب ، ص 78 .
5 . الكامل في التاريخ ، ج 3 ، ص 207 .
256 |
بوده است و در اخبار اين سال آورده كه او به هنگام قتل عثمان ، والي مكه بود . ابن اثير يادآور شده كه در اين سال ، وقتي عايشه پس از انجام حج از مكه بيرون شده بود ، خبر قتل عثمان را شخصاً به وي داد ؛ او نيز به مكه بازگشت و به خونخواهي عثمان پرداخت . و عبدالله بن عامر العامري حضرمي كه كارگزار عثمان در مكه بود ، به وي [ عايشه ] گفت : اينك من نخستين خونخواه او هستم . و بدين ترتيب اولين كسي بود كه به عايشه لبيك گفت و اموي ها نيز در اين امر ، از او پيروي كردند . اين روايت با آن چه ابن عبدالبر گفته ـ كه خالد بن عاص ( 1 ) همچنان والي مكه بود تا اين كه [ حضرت ] علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) در آغاز خلافت خود ، او را عزل كرد ـ مغايرت دارد .
از جمله كساني كه از طرف عثمان ، كارگزاري مكه را عهده دار بود ، ( آن چنان كه گفته شده ) نافع بن عبدالحارث خزاعي است . در اين باره ابن زبير يادآور شده كه او در سال بيست و سه ، از سوي عمر كارگزار بود و هنگامي كه عمر در اين سال ترور گرديد وصيتش اين بود كه كارگزارانش به مدت يك سال در پست خود باقي بمانند . عثمان ( نيز آن چنان كه مي گويند ) ، كارگزاران عمر را به مدت يك سال ابقا كرد و بدين ترتيب ، نافع از كارگزاران عثمان در مكه نيز بوده است .
پس از آن در زمان خلافت حضرت علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) ، ابوقتاده انصاري شهسوار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، يعني حارث بن ربعي و يا نعمان بن ربعي و يا نام ديگري ، بر مكه ولايت كرد و بنا به گفته ابن عبدالبر ( 2 ) ، بعد از عزل ابوقتاده انصاري ، قثم بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف قرشي هاشمي ، پسرعموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) والي مكه شد . ابن عبدالبر در شرح حال قثم مي گويد : قثم بن عباس از سوي [ حضرت ] علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) والي مكه بود ، چرا كه وقتي علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) به خلافت رسيد ، احمد بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره مخزومي را از ولايت بر مكه عزل كرد و ابوقتاده انصاري را به جاي وي گمارد و سپس او را نيز عزل كرد و به قثم بن عباس حكم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الاستيعاب ، ج 2 ، ص 410 ؛ تاريخ خليفه ، ص 178 .
2 . همان ، ج 3 ، صص 278ـ275 .
257 |
كارگزاري مكه را داد و او تا هنگام به شهادت رسيدن آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) در اين مقام بود ؛ اين قول خليفه است . ( 1 )
ابن اثير در باره ولايت قثم بر مكه ، در طول خلافت [ حضرت ] علي ( عليه السلام ) ، مطلبي همانند سخن خليفه دارد ؛ او يادآور شده كه ولايت وي در سال سي و شش بوده و هم زمان بر طائف و اطراف مكه نيز ولايت داشته است . ( 2 )
معبد بن عباس بن عبدالمطلب ، برادر قثم از جمله ديگر كساني است كه ولايت بر مكه را از سوي [ حضرت ] علي ( عليه السلام ) برعهده داشته است . اين مطلب را ابن حزم در جمهرة ( 3 ) يادآور شده است ؛ او ضمن ياد كردن از فرزندان عباس گفته است : و معبد از سوي [ حضرت ] علي ( عليه السلام ) ولايت بر مكه را برعهده داشت . پيش از اين مطلب گفته است : و قثم ولايت بر مدينه را از سوي [ حضرت ] علي ( عليه السلام ) برعهده داشت . البته آن چه ابن حزم درباره معبد آورده با مطلب خليفه بن خياط مغايرت دارد ولي آن چه درباره قثم گفته است مغايرتي با مطلب خليفه ندارد ، زيرا امكان دارد [ حضرت ] علي ( عليه السلام ) ولايت بر مدينه و مكه هر دو را به قثم واگذار كرده و ولايت وي بر مدينه ، درست باشد .
در يكي از نسخه هاي « الثقات » ابن حبّان چنين آمده كه قتادة بن ربعي كه از صحابه مي باشد ، كارگزار [ حضرت ] علي ( عليه السلام ) در مكه بود . اين شخص ـ احتمالاً ـ همان ابوقتاده است كه در نسخه ديگر الثقات ، ذكر نشده است . ابوقتاده در زمان [ حضرت ] علي ( عليه السلام ) بر مكه ولايت كرد و در ميان صحابه كسي به نام قتادة بن ربعي ذكر نشده است . در « الكامل » ابن اثير ، در اخبار مربوط به سال سي و شش ، خبر وفات محرز بن حارثه آمده است كه [ حضرت ] علي ( عليه السلام ) او را بر مكه گمارد و سپس عزل كرد . ( 4 ) به نظر مي رسد كه اين خبر ، نادرست باشد ، زيرا چنان كه گفته شد ، عمر بود كه او را گمارد و سپس عزل كرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ خليفه ، ص 201 .
2 . اسد الغابه ( ابن اثير ) ، ج 1 ، ص 213 ؛ تهذيب الاسماء النووي ، ق 1 ، ج 2 ، ص 59 ؛ سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 292 ؛ الاصابة ابن حجر ، ج 3 ، ص 219 ؛ جمهرة انساب العرب ، ص 18 .
3 . جمهرة انساب العرب ، ص 18 .
4 . الكامل في التاريخ ، ج 3 ، ص 263 .
258 |
سپس در زمان خلافت معاوية بن ابوسفيان گروهي به عنوان والي ، بر مكه گمارده شدند كه مشخص نيست نخستين ايشان چه كسي بوده است . از جمله آنها ، برادر معاويه ، عتبة بن ابوسفيان بن حرب اموي است . ( 1 ) كه فاكهي به ولايت وي بر مكه از سوي معاويه ، اشاره كرده است .
احمد بن خالد بن العاص بن هشام مخزومي سابق الذكر است و در « الكامل » ابن اثير ( 2 ) ديده ام كه او در سال چهل و دو ، بر مكه فرمانروايي كرد و ابن اثير يادآور شده كه وي در سال چهل و سه نيز والي مكه بوده است . و در « مختصر » ابن جرير ( 3 ) چنين ديده ام كه او در سال چهل و پنج و چهل و شش و چهل و هفت و چهل و هشت و نيز در سال چهل و سه والي مكه بوده است .
بنا به گفته ابن عبدالبر ، مروان بن حكم بن ابوالعاص بن امية بن عبدشمس قرشي اموي ، پدر عبدالملك بوده است . ابن عبدالبر در شرح حال او مي گويد : وقتي معاويه به حكومت رسيد او را بر مدينه گمارد . پس از آن ، ولايت مكه و طائف را نيز به وي واگذار كرد و سپس ، او را در سال چهل و هشت ، از ولايت مدينه عزل كرد . ( 4 ) و اين نشانگر آن است كه ولايت وي بر مكه ، پيش از سال چهل و هشت بوده است .
سعيد بن العاص بن سعيد بن العاص بن امية بن عبدشمس قرشي اموي ، پدر عثمان و گفته مي شود پدر عبدالرحمن ، يكي از اشراف و بزرگان و سخنرانان قريش بود و ابن عبدربه ، صاحب « العقد الفريد » مطلبي در تأييد ولايت وي بر مكه دارد ؛ او در فصلي كه خطبه ها را به نقل از العتبي نقل كرده ، مي گويد : سعيد بن العاص كه والي مدينه بود ، پسرش عمرو بن سعيد را والي مكه قرار داد . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ خليفه ، صص 205 و 208 .
2 . الكامل في التاريخ ، ج 3 ، ص 420 ؛ كه در آن نام وي خالد بن العاص ـ با حذف احمد از ابتداي آن ـ آمده است .
3 . تاريخ الرسل ، ج 5 ، صص 172 و 211 .
4 . الاستيعاب ، ج 3 ، ص 426 .
5 . العقد الفريد ، ج 4 ، ص 133 .
259 |
عمرو بن سعيد بن العاص قريشي اموي ، معروف به « اشدق » ( 1 ) پسر سعيد است و فاكهي از ولايت او بر مكه از سوي معاويه ، ياد كرده است . ( 2 ) او يادآور شده كه ولايت وي در زمان حيات عبدالرحمن بن ابوبكر بوده است و بدين سان ولايت او در اوايل دهه پنجاه هجرت بوده است ، زيرا به قول غالب ( 3 ) ، عبدالرحمن بن ابوبكر در سال پنجاه و سه هجري وفات يافت ؛ ابن اثير نيز ولايت او را بر مكه از سوي معاويه ذكر كرده ؛ او در اخبار مربوط به سال شصت هجري آورده است : وقتي يزيد بن معاويه به حكومت رسيد ، عمرو بن سعيد بن العاص ، والي مكه بود . ( 4 )
عبدالله بن خالد بن اسيد بن ابوالعيص قرشي از جمله كساني است كه فاكهي ولايت وي بر مكه از سوي معاويه را ذكر كرده است . ازرقي نيز مطلبي به همين مضمون دارد كه تاريخ ولايت او را نيز روشن كرده است ؛ او [ ازرقي ] يادآور شده كه معاوية بن ابوسفيان ، دارالندوه را فردي از خاندان عبدالدار خريداري كرد . در پي آن شيبة بن عثمان نزد وي آمد و گفت : من در آن حقي دارم و آن را به شفعه ( 5 ) گرفته ام . معاويه به او گفت : مال را حاضر كن ، آن شخص مال را حاضر كرد . معاويه وارد دارالندوه شد و از در ديگر آن خارج گرديد و به سفر رفت ، به طوري كه شيبه متوجه بيرون شدن [ معاويه ] وي نشد . سپس والي مكه ، عبدالله بن خالد بن اسيد [ از دارالندوه ] بيرون آمد و شيبه نزد وي رفت و گفت : پس اميرالمؤمنين كجاست ؟ گفت : به شام رفت . شيبه گفت : به خدا سوگند كه هرگز با او سخن نگفتم . ( 6 )
اين حكايت ، در نخستين حج معاويه اتفاق افتاده ، زيرا در خبر آمده است : وقتي معاويه به حج دوم خود رفت ، داستان فرزندان شيبه را با خودش باز گفت و خلاصه اش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . او به دليل فصاحت و بلاغت و قدرت سخنراني چنين ناميده ( اشدق ) شده است .
2 . تاريخ خليفه ، ص 229 .
3 . همان ، ص 219 .
4 . الكامل في التاريخ ، ج 4 ، ص 6 .
5 . شفعه به معني حق شريك براي خريد ملك شراكتي است .
6 . اخبار مكه ، ج 1 ، صص 270ـ269 .
260 |
آن است كه وقتي او از معاويه خواهان باز كردن در كعبه مي شود ، در را برايش باز نمي كند . او نيز نواده خود ، شيبة بن جبير بن شيبة بن عثمان را نزد وي مي فرستد و معاويه نيز در كعبه را برايش باز مي كند . نخستين حج معاويه ، بنا به گفته عتيقي در « امراء الموسم » در سال چهل و چهار و باز به گفته عتيقي ، حج دوم وي در سال پنجاه [ هجري ] بوده است . در خصوص [ زمان ] حج دوم ، روايات ديگري نيز وجود دارد . با توجه به روايت عتيقي درباره حج اول معاويه ، مشخص مي گردد كه عبدالله بن خالد بن اُسيد ، در سال چهل و چهار والي مكه بوده است . )
پس از او ، در زمان خلافت يزيد بن معاوية بن ابوسفيان ، گروهي والي مكه شدند كه عبارتند از : عمرو بن سعيد بن العاص ، معروف به اشدق ( كه از وي نام برده شد ) ، وليد بن عتبة بن ابوسفيان صخر بن حرب بن اميه قرشي اموي ، عثمان بن محمد بن ابوسفيان بن حرب اموي ، حارث بن خالد بن العاص بن هشام مخزومي ( كه از پدرش نام برده شد ) ، عبدالرحمن بن زيد بن خطاب بن نفيل العدوي ، برادرزاده عمر بن خطاب و يحيي بن حكيم بن صفوان بن امية بن خلف جمحي . ولايت عمرو بن سعيد اشدق را ابن جرير ذكر كرده است ( 1 ) ؛ او نيز در اخبار سال شصت هجري آورده است : عمرو بن سعيد در اين سال ، در همان حال كه والي مكه و مدينه بود ، براي مردم حج گزارد و يزيد بن معاويه او را در ماه رمضان و پس از عزل وليد بن عتبه ، والي مدينه گرداند . ابن اثير مطلبي مانند مطلب ابن جرير آورده است و يادآور شده كه عمرو بن سعيد در رمضان به مدينه رفت و از آن جا به همراه عمرو بن زبير و انيس بن عمرو اسلمي ، همراه با لشكري حدود دوهزار نفر ، به جنگ ابن زبير در مكه رفت . انيس به دست ياران ابن زبير در مكه ـ در ذي طوي ـ كشته شد و عمرو بن زبير نيز به اسارت درآمد و عبدالله بن زبير مردم را بر آن داشت تا برادرش را كه در مدينه ( همين بلا را سرش آورده بود ) ، تازيانه زنند ؛ عمرو بن زبير نيز بر اثر اين تازيانه ها ، جان سپرد . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ الرسل و الملوك ، ج 5 ، ص 343 .
2 . الكامل في التاريخ ، ج 4 ، صص 19ـ18 .
261 |
و در مورد ولايت وليد بن عتبه ، ابن اثير بدان اشاره كرده و علت آن را نيز گفته ( 1 ) و خلاصه اش اين است كه يزيد ، عمرو بن سعيد را به مداهنه و دلجويي با ابن زبير ـ كه در پي قتل [ امام ] حسين بن علي ( عليه السلام ) به وسيله يزيد در عراق ، سركشي و عصيان كرده بود ـ متهم كرد . پس از آن با ابن زبير در مكه بيعت شد و به يزيد گفته شد : عمرو بن سعيد بايد ابن زبير را به تو تحويل دهد . يزيد نيز عمرو را عزل كرد و به جاي او وليد را منصوب كرد . وليد نيز به مكه آمد و در پي ارعاب ابن زبير برآمد ، ولي ( او همچنان سركش بود ) و مخالفت مي كرد . اين وقايع در سال شصت و يك رخ داد . ابن جرير ( 2 ) نيز مضمون اين مطالب را به طور خلاصه ، بيان كرده است .
ابن اثير در مورد ولايت عثمان گويد : ابن زبير نامه اي در مورد وليد براي يزيد نوشت و به او گفت : تو براي ما مرد نادان و ابلهي را فرستادي كه فردي بي منطق و اصلاح نشدني است . كاش فرد لايق و خوش اخلاقي را مي فرستادي تا آن چه را خراب شده ، درست كند و آب رفته را به جوي بازگرداند . يزيد نيز وليد را عزل كرد و عثمان را به جاي وي منصوب نمود . اين اتفاق در سال شصت و دو بود . ( 3 ) ابن جرير نيز مطلبي را به همين مضمون و به طور خلاصه آورده است . ( 4 )
و در مورد ولايت حارث بن خالد و عبدالرحمن بن زيد خليفه ابن خياط ، حافظ ابوحجاج مزّي ، در تهذيب خود يادآور شده كه وقتي يزيد ، وليد بن عتبة بن ابوسفيان را از ولايت مكه عزل كرد ، حارث بن خالد ولايت مكه را برعهده گرفت . پس از آن او نيز عزل شد و عبدالرحمن بن زيد بن خطاب گمارده شد و پس از آن عبدالرحمن نيز عزل گرديد و حرث دوباره به ولايت منصوب شد . ابن زبير نيز مانع از امامت وي براي نماز گزاردن شد و در نتيجه ، مصعب بن عبدالرحمن بن عوف نماز را مي خواند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الكامل في التاريخ ، ج 4 ، ص 98 .
2 . تاريخ الرسل ، ج 5 ، ص 399 .
3 . الكامل ، ج 4 ، ص 102 .
4 . تاريخ الرسل ، ج 5 ، ص 479 .
262 |
و در مورد ولايت يحيي بن حكيم بايد گفت كه زبير بن بكار ، هم زمان با ولايت حارث ، اين مطلب نيز پرداخته و مي گويد : فرزند حكيم بن صفوان ، يعني يحيي بن حكيم ، از طرف يزيد بن معاويه ، ولايت مكه را برعهده گرفت . در آن زمان عبدالله بن زبير همراه با وي مقيم مكه بود . پس از آن يحيي بن حكيم براي وي پادرمياني كرد . حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره [ در نامه اي به يزيد ] برايش نوشت كه او با عبدالله بن زبير ارتباط دارد . يزيد نيز يحيي بن حكيم را عزل كرد و حارث بن خالد را بر مكه گمارد ، ولي ابن زبير نگذاشت كه براي مردم نماز بگزارد . حارث نيز در ( منزل خويش ) و براي نزديكان و كسان خود نماز مي خواند و مصعب بن عبدالرحمن ، به فرمان عبدالله بن زبير ، در مسجدالحرام براي مردم نماز مي خواند . وضع بر همين منوال بود تا اين كه يزيد بن معاويه ، مسلم بن عقبه را نزد عبدالله بن زبير فرستاد و در اين هنگام بود كه با عبدالله بن زبير بيعت شد و او در مكه براي مردم نماز خواند . ( 1 )
پس از او ، عبدالله بن زبير در پي سختي هاي بسيار ، به ولايت مكه گمارده شد و علت نيز آن بود كه هنگامي كه اهالي مدينه عثمان بن محمد بن ابوسفيان و ديگر افراد بني اميه كارگزار يزيد بن معاويه ـ و نه فرزندان عثمان بن عفان ـ را طرد كردند ، مسلم بن عقبه مرّي را كه به دليل زياده روي در قتل و كشتار در مدينه « مُسرف » ناميده شده بود ، نزد ايشان فرستاد و دوازده هزار نفر را نيز با وي همراه كرد . و حصين بن نمير سكوني و يا كندي نيز به عنوان جانشين مسلم ، همراهشان برد ، زيرا مسلم بن عقبه بيمار بود و از ناراحتي زردآب در معده رنج مي برد . يزيد به مسرف دستور داده بود كه وقتي به مدينه رسيد ، سه بار مردم آن جا را فراخواند ؛ اگر پاسخش گفتند با آنها به جنگ بپردازد و اگر بر ايشان چيره شد ، به مدت سه روز هر كس را خواست بكشد و سپس مردم را رها كند و براي جنگ با ابن زبير ، به مكه رود . وقتي مسلم به اتفاق همراهان به مدينه رسيد ، در حومه مدينه با مردم برخورد كرد و جنگيد و بيش از سيصد نفر از فرزندان مهاجرين و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نسب قريش ، ص 390 .
263 |
گروهي از صحابه را به قتل رساند و سپس وارد مدينه شد و سه روز به كشتار پرداخت . اين اتفاق در جايي بود كه به آن « حره » مي گفتند و تا سه روز مانده به ذي حجه سال شصت و سه هجري در آن جا اقامت گزيد . ( سپس عازم مكه شد و پس از آن كه حصين بن نمير را به فرماندهي لشكريانش گمارد ، وفات يافت . ) حصين نيز به راه خود ادامه داد تا در چهار روز مانده به پايان سال شصت و چهار به مكه رسيد . در اين زمان ، اهل مكه و حجاز و ديگران با ابن زبير بيعت كرده و دور او جمع شده بودند و شكست خوردگان اهل مدينه نيز به وي پيوسته بودند . او در اول محرم سال شصت و چهار به وسيله مسور بن مخرمه از اخبار مردم مدينه [ و جنگ ميان آنها و لشكريان مسرف ] بسيار ناراحت شد و به اتفاق ياران خود ، براي جنگيدن آماده گشت . آنها چندين روز با حصين به جنگ پرداختند . ابن زبير و اصحابش در مسجد [ الحرام ] و پيرامون كعبه ، متحصن شدند و در آن جا چادرها و پناهگاه هايي برپا كردند و از سنگ هاي منجنيق و تابش خورشيد سوزان به آن جا پناه بردند .
حصين بن نمير منجنيق را بر كوه ابوقبيس و [ كوه ] احمر ، مستقر كرده و آنان را سنگ باران مي كرد و آن سنگ ها به كعبه مي خورد و ويراني به بار مي آورد . اين جنگ همچنان ادامه داشت تا اين كه خداوند با رساندن خبر مرگ يزيد بن معاويه ، بر عبدالله بن زبير و يارانش گشايشي حاصل كرد . ) خبر مرگ يزيد در شب سه شنبه گذشته از ربيع الآخر شصت و چهار و پيش از حصين به ابن زبير رسيد . او نيز كسي را نزد حصين فرستاد تا او را از اين خبر آگاه كند و براي ترك جنگ ، آماده اش سازد و به حرمت و اهميت حرم ، و ويراني هايي كه در كعبه ايجاد شده ، واقفش سازد . او نيز پذيرفت و پنج شب گذشته از ربيع الآخر سال شصت و چهار به طرف شام حركت كرد . پيش از آن در شب بعد از وصول خبر مرگ يزيد ، با ابن زبير ديدار كرد و ابن زبير از او خواست تا او و همراهانش با وي بيعت كنند و به اتفاق ابن زبير به شام روند و نيز زنان را امان دهد ؛ ولي حصين از اين كار خودداري كرد . پس از رفتن حصين از مكه ، در حرمين [ مكه و مدينه ] با ابن زبير بيعت شد و سپس در عراق و يمن و جاهاي ديگر با خلافت وي بيعت كردند و نزديك بود كه
264 |
همه امت بر وي ، اجماع كنند . او نيز در شهرهايي كه با وي بيعت كرده بودند ، كار گزاراني گمارد و ولايت وي بر مكه ادامه داشت تا اين كه حَجاج در جمادي الأول روز سه شنبه سال هفتاد و سه هجرت ، در هفتاد و سه سالگي او را به قتل رساند . حَجاج به اتفاق همراهانش به مدت بيش از شش ماه او را در حالي كه در ميانشان بود و در دلشان جاي گرفته بود ـ زيرا در نهايت شجاعت و عبادت بود ـ محاصره كردند . در همان روزي كه ابن زبير كشته شد مردم شام را كه از درهاي مسجدالحرام به او يورش آورده بودند ، تعقيب كرده و به حجون رسيده بود . در آن جا با سنگي كه بر صورتش اصابت كرد ، مجروح شد و به زمين افتاد . سپس بر او حملهور شدند و او را كشتند . وقتي او كشته شد تعداد اندكي از يارانش باقي مانده و بقيه به سمت حجاج رفته و از او امان گرفته بودند . از جمله ( كساني كه چنين كرده بودند ) دو فرزندش حمزه و حبيب بودند . آغاز محاصره او از سوي حجاج ، در ذي قعده سال هفتاد و دو [ هجري ] بود .
حجاج در زمان محاصره ابن زبير ، از فراز كوه ابوقبيس ، با منجنيق كعبه را سنگ باران مي كرد ، چرا كه ابن زبير در مسجدالحرام پناه گرفته و حجاج در « بئر ميمون » قرار گرفته بود و طارق بن عمرو ، از خدمتكاران عثمان همراهش بود . ( عبدالملك به واسطه طارق به كمك حجاج ـ كه از او عليه ابن زبير كمك خواسته بود ـ آمده بود . ) طارق نيز در رأس پنج هزار نفر و در ذي حجه آمده بود . دو يا سه هزار نفر از اهل شام همراه حجاج بودند ، هنگامي كه او پيش از عبدالمك به آن جا رسيد ، در طائف اتراق كرد و از آن جا سواراني را به عرفه فرستاد و دو گروه با هم درگير شدند و جنگيدند و سواران ابن زبير شكست خوردند و سواران حجاج ، پيروز باز گشتند . پس از آن ، عبدالملك اجازه درگير شدن با خود ابن زبير را خواست و او نيز اجازه اش داد و آن چه گفته شد ، اتفاق افتاد .
محاصره ابن زبير از سوي حجاج به گفته ابن جرير ( 1 ) شش ماه و هفده شب به درازا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ر . ك : طبري ، تاريخ الرسل والملوك ، ج 6 ص 187 و پس از آن .
265 |
كشيد . ابن زبير پس از كشته شدن ، در راه كوهستاني سمت راست در حجون ، به دار آويخته شد و سر او را براي عبدالملك بن مروان فرستادند و آن را در شهرهاي مختلف ، گرداندند . در زمان خلافت [ عبدالله ] بن زبير ، بنا به گفته ابن عبدالبر ، حارث بن حاطب بن حارث بن معمر حج ولايت بر مكه را بر عهده داشت ، زيرا در شرح حال وي گفته است : ابن زبير ، حارث بن حاطب را در سال شصت و شش بر مكه گمارد و گفته شده كه او در زمان مروان ، متولي « صدقات » بوده است . ( 1 )
پس از قتل ابن زبير ، از سوي عبدالملك بن مروان گروهي بر مكه گمارده شدند كه از جمله فرزند او ، يعني مسلمة بن عبدالملك ، حجاج بن يوسف ثقفي ، حارث بن خالد مخزومي ، خالد بن عبدالله قسري ، عبدالله بن سفيان مخزومي ، عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد بن اسيد بن ابوالعيص اموي ، نافع بن علقمه كناني و يحيي بن حكم بن ابي العاص بن امية بن عبدشمس قريشي اموي ، مي باشند .
خبر ولايت حجاج مشهور است و چند نفر آن را ذكر كرده اند و تا سال هفتاد و پنج ، ادامه يافت . او علاوه بر مكه ، بر مدينه و حجاز نيز ولايت داشت . ابن جرير ، مطلبي در تأييد آن و ادامه يافتن ولايتش بر حجاز آورده است ؛ او در اخبار سال هفتاد و چهار يادآور شده كه او [ حجاج ] بر مكه و مدينه ، ولايت يافت . و در اخبار سال هفتاد و پنج يادآور شده كه والي عراق بود و از [ ولايت بر ] حجاز ، عزل گرديد و در ماه صفر سال هفتاد و چهار به مدينه رفت و در آن جا مدت سه ماه اقامت گزيد و در همين سال براي مردم به حج پرداخت . ( 2 )
و اما زبير بن بكار مطلبي در تأييد ولايت حارث بن خالد مخزومي ، آورده است ؛ او پس از بيان كارگزاري حارث از سوي يزيد بن معاويه بر مكه و ممانعت ابن زبير از نماز [ جماعت ] گزاردن وي ، مي گويد : او همچنان به نفع ابن زبير خود را كنار كشيده بود تا اين كه از سوي عبدالملك بن مروان بر مكه ولايت يافت و سپس او را عزل كرد و نزد وي به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طبري ، تاريخ الرسل والملوك ، ج 6 ، صص 201 و 195 و 202 .
2 . الاستيعاب ، ج 1 ، ص 291 .
266 |
دمشق رفت ، اما در آن جا نيز چيزي دستگيرش نشد و در اين باره شعري هم گفت . ( 1 )
و اما در تاريخ ازرقي اشاره اي به ولايت خالد بن عبدالله قسري شده است و در روايتي كه از جد خود عقبة بن ازرق بن عمرو غساني آورده است مي گويد كه او [ خالد بن عبدالله قسري ] بر ديوار خانه اش چراغ بزرگي را قرار مي داد تا براي طواف كنندگان و اهالي قسمت بالاي مكه ، [ شب ها ] روشن باشد . وي مي گويد : اين چراغ همچنان بر ديوار خانه وجود داشت تا وقتي كه خالد بن عبدالله قسري در زمان خلافت عبدالملك بن مروان [ والي مكه شد و ] چراغ زمزم را مقابل ركن حجرالأسود قرار داد و مانع از آن شد كه آن چراغ را [ بر ديوار خانه مان ] قرار دهيم . ( 2 ) در مطلبي با عنوان « نخستين كسي كه نماز جماعت را گرداگرد كعبه مرتب كرد » ، نكته اي دال بر اين موضوع آورده و در آن جا از جدش ، به نقل از عبدالرحمن بن حسن ازرقي روايت كرده است كه وقتي خالد بن عبدالله قسري از طرف عبدالملك بن مروان والي مكه شد ، صف ها را مرتب كرد كه از سوي وليد و سليمان ـ فرزند عبدالملك بن مروان ـ نيز والي مكه گرديد و بعيد به نظر مي رسد كه ازرقي در ذكر ولايت خالد بر مكه از سوي عبدالملك ، دچار سهو شده باشد ؛ زيرا در چند جا اين نكته را ذكر كرده است . ( 3 ) خالد قسري همان كسي است كه چاهي را حفر كرد كه آب از آن جا به مسجدالحرام روان شد و به زمزم رسيد مي خواست تا چاه آبي شبيه زمزم ، فراهم آورد . برتر داشتن اين چاه بر زمزم را از سوي وي و برتر داشتن اين چاه را از سوي خليفه ـ كه دستور حفر آن را به وي داد ـ ذكر كرده اند و گفته شده كه اين موضوع ، صحت ندارد .
ازرقي مطلبي در تأييد ولايت عبدالله بن سفيان مخزومي دارد ؛ او درجايي كه از سيل ويرانگر سخن گفته ، مي گويد : سيل ويرانگر در سال هشتاد و در زمان خلافت عبدالملك بود و خبري در اين باره نقل كرده و او [ يعني عبدالله بن سفيان مخزومي ] در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نسب قريش ، ص 313 .
2 . همچنين نگاه كنيد به : اخبار مكه ، ج 2 ، ص 20 .
3 . همان .
267 |
اين باره نامه اي به عبدالملك بن مروان نوشت و عبدالملك نيز بيمناك شد و مبلغ گزافي فرستاد و به كارگزار خود در مكه ، عبدالله بن سفيان مخزومي ـ كه حارث بن خالد مخزومي هم ذكر شده ـ دستور داد تا ديواره هايي براي خانه هاي مشرف به سيل بسازد . ( 1 )
نسب عبدالله بن سفيان مشخص نيست ، گو اين كه جز در تاريخ ازرقي ( 2 ) ، در جاي ديگري نامي از او نيست . بنا بر آن چه درباره سيل ويرانگر و نوشتن نامه از سوي عبدالملك به كارگزارش در مكه ـ كه از او به عبدالله يا حرث ياد شده ـ ولايت بر مكه [ از سوي هركدام ] در سال هشتاد و سال بعد از آن بوده است ، زيرا اين سيل ويرانگر در زمان حج بوده و رسيدن خبر آن به عبدالملك و دستور وي مبني بر ساختن ديواره هاي خانه هاي مشرف به سيل در سال بعد ، يعني سال هشتاد و يك بوده است . ( 3 )
و اما ولايت عبدالعزيز [ بر مكه ] را زبير بن بكار ذكر كرده ، و گفته است كه عبدالملك بن مروان ، عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد بن اسيد را به عنوان كارگزار خود در مكه ، منصوب نمود . ( 4 ) در كتاب « الكمال » ، تأليف عبدالغني مقدسي مطلبي در تأييد آن كه البته با ترديد از آن سخن مي گويد زيرا گفته است : او از طرف سليمان بن عبدالملك كارگزاري مكه را برعهده داشت و گفته شده كه از سوي عبدالملك نيز گمارده شده بود .
زبير بن بكار مطلبي گواه بر ولايت نافع بن علقمه كناني و يحيي بن حكم آورده است ( 5 ) و ما آن را خلاصه كرده ايم . ولايت مسلمة بن عبدالملك را ابن قتيبه در « الامامة والسياسة » ( 6 ) نقل كرده و صراحتاً بيان مي كند كه او از سوي پدر ، [ عبدالملك ] كارگزار مكه بود و خالد قسري نيز از سوي عبدالملك . ابن قتيبه مي گويد : مسلمة بن عبدالملك والي مكه بود و در حالي كه مشغول سخنراني بر روي منبر بود ، خالد بن عبدالله قسري از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج 2 ، ص 169 .
2 . در فتوح البلدان بلاذري ، ج 1 ، ص 62 ، از او نام برده شده است .
3 . اخبار مكه ، ج 2 ، ص 169 .
4 . نسب قريش ، ص 191 .
5 . همان ، ص 283 ؛ تاريخ خليفه ، ص 310 .
6 . « الإمامة والسياسة » ، ابن قتيبه ، ج 2 ، ص 44 .
268 |
شام به عنوان والي مكه سر رسيد و وارد مسجد شد . هنگامي كه مسلمه خطبه خود را به پايان رساند ، خالد بر منبر رفت و همين كه به پله دومي ـ پايين مسلمه ـ قرار گرفت ، نامه عبدالمطلب را در آورد و آن را براي مردم خواند . در مضمون نامه چنين بود :
« بسم الله الرحمن الرحيم . از عبدالملك بن مروان ، اميرالمؤمنين براي مردم مكه . اما بعد ، من ، خالد بن عبدالله قسري را به عنوان والي بر شما منصوب نمودم . سخنش را گوش دهيد و از وي فرمان بريد و هيچ كس حق سرپيچي ندارد كه در غير اين صورت مطمئناً كشته خواهد شد . و من از كسي كه به سعيد بن جبير پناه داده است ، رفع امان كرده ام ؛ والسلام » .
آن گاه خالد به مردم گفت : سوگند به كسي كه به او سوگند مي خورند و به حجش مي آيند ، من هر كس [ سعيد بن جبير را ] در خانه اش پناه دهد ، مي كشم و خانه اش و خانه همسايگانش را ويران مي كنم و خون ساكنان را مي ريزم و اينك سه روز به شما مهلت مي دهم . آن گاه پايين آمد و از مسلمة خواست كه آن جا را ترك كند . او نيز به شام رفت ، مردي نزد خانه آمد و به او گفت : سعيد بن جبير در تنگه اي از تنگه هاي مكه پنهان شده است . خالد نيز كسي را سراغش فرستاد . فرستاده نزد او [ سعيد بن جبير ] آمد و به وي گفت : دستور دارم دستگيرت كنم و آمده ام كه تو را با خود ببرم و براي اين كارِ خود ، به خدا پناه مي برم و تو به هر شهري كه مي خواهي برو ، من هم با تو مي آيم . سعيد بن جبير گفت : آيا در اين جا خانواده و فرزنداني داري ؟ گفت : آري . سعيد بن جبير گفت : ايشان را پس از تو دستگير مي كنند و آن بلايي را كه مي خواستند بر سر من بياورند ، بر سر آنها مي آورند . گفت : من آنان را به خدا مي سپارم . اما سعيد نپذيرفت .
بنا بر اين او [ سعيد بن جبير ] را نزد خالد آورد . خالد نيز دستانش را بست و براي حجاج فرستاد . مردي از اهل شام به او گفت : حجاج پيش از تو دستور تعقيب و دستگيري او را يافت ولي اقدامي نكرد و تو هم اگر او را براي رضاي خدا رها مي كردي ، برايت از يك عمر عبادت و تقرب به خداوند متعال بهتر بود . خالد در حالي كه به كعبه تكيه داده بود به او گفت : به خدا قسم اگر بدانم كه عبدالملك جز با ويران كردن اين خانه [ خانه
269 |
خدا ] و متلاشي كردن سنگ هاي آن راضي نمي شود ، حتماً در صدد جلب رضايت وي بر مي آيم .
از ديگر كساني كه از سوي عبدالملك بن مروان واليِ مكه شدند هشام بن اسماعيل مخزومي است . فاكهي مطلبي در تأييد ولايت او بر مكه دارد گو اين كه تصريح نكرده است كه او از سوي عبدالملك بن مروان ، كارگزار مكه بوده و بعيد نيست كه ولايت او در زمان عبدالملك بن مروان بوده باشد ، زيرا اين شخص از سوي وي ، والي مدينه شد و چندين سال در زمان خلافتش براي مردم حج گزارد و اگر از سوي عبدالملك ولايت بر مدينه را يافته باشد ، ولايتش بر مكه نيز از سوي وي ، بسي نزديك تر از سوي ديگري است . ( 1 )
از جمله ديگر كساني كه از سوي عبدالملك بن مروان بر مكه ولايت كرد ، ابان بن عثمان بن عفان است . ( 2 )
سپس در زمان خلافت وليد بن عبدالملك بن مروان ، دو نفر بر مكه ولايت كردند ؛ يكي امام عمر بن عبدالعزيز بن مروان بن حكم اموي ( 3 ) و بعد از او خالد بن عبدالله قسري ولايت عمر بن عبدالعزيز را گروهي نقل كرده اند . از جمله اين افراد ابن كثير است كه تاريخ آغاز ولايت او بر مكه را نيز ياد كرده و در شرح حال او آورده است : وقتي عبدالملك وفات يافت ، عمر بن عبدالعزيز خيلي اندوهگين شد و مدت هفتاد روز لباس هاي خشن زير پيراهن خود [ به نشانه عزاداري ] پوشيد . او از سوي وليد نيز توليت مكه را يافت و وليد همان برخوردي را كه عبدالملك با او داشت ، تكرار كرد و كارگزاري مدينه و مكه و طائف را از سال هشتاد و شش تا نود و سه به وي سپرد . ( 4 ) و گفته شده عمر بن عبدالعزيز در سال هشتاد و نه يا نود و يك ، از كارگزاري مكه بركنار شد . و در مورد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ خليفه ، ص 311 .
2 . تاريخ خليفه ، صص 298 و 299 .
3 . او در سال 87 هـ . ق توليت مكه را بر عهده داشت ( تاريخ خليفه ، ص 301 ) .
4 . البداية و النهاية ، ج 9 ، ص 194 .
270 |
ولايت خالد قسري ، نسبت به تاريخ آغاز آن اختلاف نظر است ، چرا كه در تاريخ عزل عمر بن عبدالعزيز ، اختلاف نظر است . ( 1 ) و ولايت او تا زمان مرگ وليد بن عبدالملك ـ كه در جمادي الآخر سال نود و شش بود ـ ادامه يافت . ( 2 )
پس از آن و در زمان خلافت سليمان بن عبدالملك بن مروان ، سه نفر ولايت مكه را برعهده داشتند : خالد قسري ( 3 ) و سپس طلحة بن داود حضرمي و پس از او عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد بن اسيد بن ابوالعيص اموي .
در مورد ولايت خالد قسري از سوي سليمان ، ازرقي مطلبي در تأييد آن آورده ( 4 ) و زبير بن بكار نيز به شكل آشكارتر از ازرقي ، از آن سخن گفته و آورده است : محمد بن ضحاك ، از پدرش گفته كه خالد بن عبدالله قسري ، عبدالله اصغر بن شيبة بن عثمان را ترساند و فرار كرد و به سليمان بن عبدالملك پناه آورد . محمد بن ضحاك مي گويد : خالد بن عبدالله در آن زمان از سوي سليمان بن عبدالملك والي مكه بود . سليمان بن عبدالملك نامه اي به خالد بن عبدالله نوشت كه به او [ يعني عبدالله اصغر ] نياز دارد و گفت كه به وي امان داده است . وقتي نامه به دست خالد رسيد ، نامه را به كناري گذاشت و آن را باز نكرد و دستور داد عبدالله اصغر را حاضر كردند . خالد او را لخت كرد و شلاقش زد و سپس نامه را خواند و گفت : اگر اين نامه را خوانده بودم ، تازيانه ات نمي زدم . عبدالله نيز نزد سليمان بازگشت و جريان را به او گفت . [ سليمان ] نامه اي نوشت و دستور داد دست خالد را قطع كنند . يزيد بن مهلب در اين باره با سليمان بن عبدالملك صحبت كرد و دستش را بوسيد و درصدد برآمد تا او را از تصميمش منصرف كند . آن گاه نامه اي را همراه با عبدالله روانه كرد كه در آن نوشته بود : اگر خالد نامه را خوانده و پس از آن به عبدالله اصغر تازيانه زده ، بايد دستش بريده شود و اگر پيش از خواندن نامه تازيانه زده ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . خليفه در تاريخ خود ، ص 302 و ذهبي در تاريخ الاسلام ، ج 5 ، ص 64 ؛ با قاطعيت گفته اند كه او در سال 89 توليت مكه را برعهده گرفته است .
2 . تاريخ خليفه ، ص 310 .
3 . همان .
4 . اخبار مكه ، ج 1 ، ص 287 .
271 |
بايد قصاص شود و عبدالله [ اصغر ] نيز او را قصاص كرد ( 1 ) و چه بسا همين كار خالد باعث عزل شدن او از سوي سليمان بوده است . عزل او در سال نود و شش بوده كه به آن اشاره خواهد شد .
ابن جرير در مورد ولايت طلحه به سال نود و شش هجري مي گويد : سليمان بن عبدالملك ، خالد بن عبدالله قسري را از كارگزاري مكه بركنار زد و اين مقام را به طلحة بن داود حضرمي واگذار نمود . ( 2 ) ابن جرير مطلبي متناقض در مورد تاريخ ولايت طلحه آورده است : در اين سال ، واقدي مي گويد ابراهيم بن نافع ، به نقل از ابن ابي مليكه گفته كه وقتي سليمان بن عبدالملك از حج بازگشت ، طلحة بن داود حضرمي را از ولايت بر مكه ، عزل كرد و او مدت شش ماه بر مكه ولايت كرد . ( 3 )
ابن جرير در مورد ولايت عبدالعزيز بن عبدالله خالد سخنان متناقضي ذكر كرده است . درباره عزل خالد از سوي سليمان و توليت طلحه آورده ، مي گويد : و از ابن ابي معشر چنين نقل شده است : عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد بن اُسيد ، امير مكه بود . ( 4 ) و در اخبار سال نود و هفت ، ( پس از نقل داستان ذكر شده ، از واقدي در باره عزل طلحه مي گويد : و عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد بن اسيد را بر مكه والي گرداند و ولايت عبدالعزيز بر مكه به گفته ابن جرير ، در سال نود و هشت بوده است . ( 5 )
پس از او ( و از سوي عمر بن عبدالعزيز بن مروان ) افراد ديگري ولايت بر مكه را برعهده داشتند كه در ادامه به شرح حال آنان مي پردازيم .
بنا به گفته ابن جرير ، عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد بن اسيد ؛ ابن جرير در ضمن اخبار مربوط به سال نود و نه يادآور شده كه كارگزار عمر بن عبدالعزيز بر مكه در اين سال ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نسب قريش ، ص 253 .
2 . تاريخ الرسل ، والملوك ، ج 6 ، ص 522 .
3 . همان ، ج 6 ص 529 .
4 . تاريخ الرسل ، ج 6 ، ص 522 .
5 . همان .
272 |
عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد بن اسيد بود . ( 1 ) و در اخبار سال صد و يك نيز مطلبي دارد كه نشان مي دهد كه او والي مكه بوده است . ازرقي نيز به نقل از احمد بن ميسره ، از عبدالحميد بن ابوروّاد ، از پدرش آورده كه گفت : در سال صد به مكه آمدم . عبدالعزيز بن عبدالله امير آن جا بود و او نوشته اي از عمر بن عبدالعزيز آورده بود كه در آن از اجاره خانه هاي مكه ، نهي كرده و دستور داده بود خانه هاي مني را با خاك يكسان كنند . مي گويد : مردم به طور پنهاني خانه هاي خود را اجاره مي دادند . ( 2 ) و از سوي عمر بن عبدالعزيز ، بنا به گفته ابن حبان و آن گونه كه ذهبي در « التذهيب مختصر التهذيب » ( 3 ) از وي نقل كرده ، محمد بن طلحة بن عبدالله بن عبدالرحمن بن ابوبكر و بنا به گفته صاحب « الكامل » عروة بن عياض بن عدي بن خيار بن نوفل بن عبدمناف بن قصي قرشي نوفلي ( 4 ) ، ذهبي در شرح حال وي در « تاريخ الاسلام » و نيز عبدالله بن قيس بن مخرمة بن مطلب قريشي ( 5 ) و عثمان بن عبيدالله بن سراقه عدوي ، بر مكه ولايت داشته اند . ولايت اين دو شخص اخير را فاكهي ذكر كرده است كه در مورد ولايت اين دو نفر و كسي كه پيش از آنها ، نام برده شد جاي تأمّل است ، زيرا ابن جرير يادآور شده كه عبدالعزيز بن عبدالله از سوي عمر بن عبدالعزيز كارگزار مكه بود و چه بسا دو شخص ياد شده ، از سوي عمر در زمان ولايت وي از طرف وليد بن عبدالملك ـ طي مدتي كه مقيم مدينه بود ـ والي مكه بودند كه در اين صورت نيز در زمان ولايتش بوده است .
در زمان خلافت يزيد بن عبدالملك بن مروان ، گروهي بر مكه ولايت داشتند كه نخستين آنها عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد بن اسيد بوده چرا كه ابن جرير يادآور شده كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ الرسل ، ج 6 ، ص 556 .
2 . اخبار مكه ، ج 2 ، صص 164ـ163 .
3 . تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 9 ، صص 237ـ236 .
4 . شرح حال او در « تاريخ الكبير » بخاري ، ج 7 ، ص 32 ، رقم 140 ؛ و « الجرح والتعديل » ، ج 6 ، ص 396 ، رقم 2208 ؛ و تهذيب التهذيب ، ج 7 ، ص 186 ، رقم 356 ، آمده است .
5 . شرح حال وي در التاريخ الكبير ، ج 5 ، ص 172 : رقم 547 ؛ و الجرح والتعديل ، ج 5 ، ص 139 ، رقم 650 ؛ و تهذيب التهذيب ، ج 5 ، ص 363 ، رقم 626 آمده است .
273 |
در سال صد و يك و نيز در سال صد و دو ، والي مكه بوده است . ( 1 )
عبدالرحمن بن ضحاك بن قيس قريشي فهري كه [ علاوه بر مكه ] والي مدينه هم بود و ولايت او بر مكه در سال صد و سه و بر مدينه در سال صد و يك بوده است . ( 2 )
عبدالواحد بن عبدالله نصري كه پس از عزل عبدالرحمن بن ضحاك نيز در سال صد و چهار ، هم زمان بر مكه و طائف و مدينه ، ولايت يافت . ( 3 ) پس از آن در زمان خلافت هشام بن عبدالملك بن مروان نيز گروهي بر مكه ولايت داشتند كه نخستين آنها ، عبدالواحد است كه مدت ولايت وي بنا به گفته ابن اثير ( 4 ) در زمان خلافت يزيد و هشام يك سال و هشت ماه بوده است .
پس از وي ابراهيم بن هشام بن اسماعيل مخزومي ، دايي هشام بن عبدالملك بود كه در سال صد و شش والي مكه بوده است و علاوه بر مكه ، ولايت طائف و مدينه را نيز در اختيار داشت و ولايتش بر مكه تا سال صد و سيزده و يا صد و چهارده به درازا كشيد . ( 5 )
پس از آن ، برادرش محمد بن هشام بن اسماعيل مخزومي ولايت بر مكه را بر عهده گرفت و تا سال [ صد و ] بيست و پنج ادامه يافت . ( 6 )
و از ديگر كساني نيز كه از سوي هشام بن عبدالملك بن مروان ، بر مكه ولايت كرد ، نافع بن علقمه كناني بود كه فاكهي ياد آور شده كه وي از سوي پدر هشام ، والي مكه بوده است .
از ديگر افرادي كه در زمان خلافت عبدالملك بن مروان يا در زمان خلافت يكي از چهار فرزند وي ، ولايت مكه را بر عهده داشته است ، مي توان از ابوجراب محمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالله بن حارث بن اميه اصغر اموي نام برد كه از ولايت وي بر مكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ الرسل ، ج 6 ، صص 589 و 618 .
2 . همان ، ج 7 ، ص 12 ؛ تاريخ خليفه ، ص 332 .
3 . تاريخ خليفه ، ص 332 .
4 . الكامل في التاريخ ، ج 5 ، صص 105 ، 126 و 133 .
5 . همان ، صص 133 و 179 .
6 . الكامل ، ج 5 ، صص 179 و 275 ؛ تاريخ خليفه ، ص 357 .
274 |
و نيز نسب او ، فاكهي ياد كرده و تصريح نموده كه در زمان عطاء بن ابورياح ، والي مكه بوده است .
پس از آن در زمان خلافت وليد بن يزيد بن عبدالملك بن مروان و بعد از عزل محمد بن هشام ، دايي وليد مزبور ، يوسف بن محمد بن يوسف ثقفي ولايت بر مكه را علاوه بر طائف و مدينه در سال [ صد و ] بيست و پنج بر عهده داشت ( 1 ) و ولايت وي تا زمان پايان خلافت وليد بن يزيد در سال [ صد و ] بيست و شش به طول كشيد .
پس از آن در ايام خلافت يزيد بن وليد بن عبدالملك بن مروان اموي ، عبدالعزيز بن عمر بن عبدالعزيز بن مروان ( 2 ) ، ولايت بر مكه را برعهده داشت .
پس از آن در زمان خلافت مروان بن محمد بن مروان اموي ـ معروف به مروان حمار ـ آخرين خليفه اموي ، عبدالعزيز بن مروان والي مكه گرديد و ولايت وي تا حج گزاردن براي مردم در سال صد و بيست و هشت به طول كشيد . ( 3 )
پس از آن و بعد از حج اين سال ، ابوحمزه خارجي اباضي كه نام وي مختار بن عوف بود ، والي مكه شد ، چرا كه عبدالله بن يحيي ـ اعور كندي معروف به طالب الحق ، پس از حكمراني بر حضرموت و صنعاء و ظفار در پي طرد كار گزار مروان ، يعني قاسم بن عمر ثقفي ، ابوحمزه خارجي مزبور را همراه با ده هزار نيرو به مكه اعزام داشت . عبدالواحد بن سليمان والي مكه ، از آنان ترسيد و فرار كرد و به مدينه رفت . ابو حمزه بر مكه دست يافت و پس از قرار دادن ابرهة بن صباح حميري به عنوان جانشين خود ، از آن جا بيرون شد و در قديد با لشكري كه عبدالواحد بن سليمان براي جنگ با ابوحمزه تدارك ديده بود مواجه شد . [ در اين نبرد ] ابوحمزه پيروز گشت و اين در صفر سال [ صد و ] سي بود و از آن جا به مدينه رفت و وارد اين شهر شد و گروهي را به قتل رساند كه از جمله آنها چهل نفر از افراد خاندان عبدالعزّي بودند . وقتي خبر او به مروان رسيد ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ الرسل ، ج 7 ، ص 226 ؛ الكامل في التاريخ ، ج 5 ، ص 273 .
2 . تاريخ خليفه ، ص 370 .
3 . همان ، ص 384 .