بخش 13
باب چهلم : بت#160;های مکه و بازارهای مکه در جاهلیت و اسلام بت#160;های جاهلیت نخستین بت#160;های کعبه و چگونگی درهم شکسته شدن بت#160;ها لات و عُزّی و چگونگی پیدایش آن دو بازارهای مکه در جاهلیت و اسلام خاتمه مؤلف کتاب
434 |
باب چهلم :
بت هاي مكه
و بازارهاي مكه در جاهليت و اسلام
بت هاي جاهليت
ازرقي در روايتي كه سند آن به خودش مي رسد با عنوان « اولين كسي كه بت ها را در كعبه قرار داد و درباره استسقاء با ازلام ( 1 ) » آورده است : جدم به نقل از سعيد بن سالم قداح ، از عثمان بن ساج ، از محمد بن اسحاق گفت : چاه كعبه كه در سمت راست كسي كه وارد آن مي شود ، قرار دارد و عمق آن سه ذرع است و گفته مي شود كه آن را حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل ( عليهم السلام ) ، حفر كردند تا آب براي هديه به كعبه ، از آن برداشت شود . اين چاه تا زمان عمرو بن لحي ، وجود داشت ؛ او از « هيت » جايي در جزيرة العرب ، بتي به نام هبل آورد ؛ اين بت از تمام بت هاي قريش در كعبه ، بزرگ تر بود لذا آن را روي چاهي در وسط كعبه كه اخف نام داشت و عرب به آن اخشف مي گفت قرار داده و به مردم دستور داد آن را بپرستند . وقتي كسي از سفر باز مي گشت پس از طواف كعبه و پيش از رفتن نزد خانواده خود ، پيش بت مي رفت و همان جا سر خود را مي تراشيد و اين همان هبلي است كه ابوسفيان در روز اُحُد به آن مي گويد : « اُعْلُ هُبَل » ؛ يعني اي هُبَل كيش خود را پديدار كن و پيروز كن . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « الله اَعْلي وَاَجَلّ » ؛ خداوند بالاتر و والاتر است . محمد بن اسحاق مي گويد : هبل در كعبه ، داراي هفت قدح يا ظرف بود كه در هر يك ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . استسقا به معناي طلب آب و درخواست نزول باران است . ازلام ، نشانه هاي كوچكي به نشانه آري يا خير كه در كيسه اي مي نهادند و به نوعي با آنها قرعه مي زدند .
435 |
نوشته اي وجود داشت . در قدحي « عقل » ( 1 ) يعني ديه نوشته شده بود و هنگامي كه در مورد خون بها ، اختلاف پيدا مي كردند و نمي دانستند چه كسي بايد آن را بپردازد ، هفت قدح را بر خود مي زدند و اين قدح نشان مي داد كه خون بها بر عهده چه كسي افتاده است . در قدح ديگري « آري » بود وقتي اين قدح مي آمد ، كار مورد نظر را انجام مي دادند و قدح ديگري « نه » به معناي عدم انجام كاري بود در قدح هاي ديگر « منكم » و در قدحي « ملصق » و در قدحي « من غيركم » و در قدحي نيز « مياه » يعني آب ها نوشته بود كه وقتي مي خواستند جايي را براي رسيدن به آب ، حفر كنند ، بدان قرعه مي زدند . به هنگام ختنه كردن پسر بچه ، يا ازدواج و يا به خاك سپردن مرده و يا وقتي در نسب كسي شك مي كردند ، در هر كدام از اين حالت ها ، نزد هبل مي رفتند و يكصد درهم و يك بچه شتر مي بردند و آنها را به صاحب قدح هايي كه متصدي اين كار بود ، مي دادند و سپس فردِ مورد نظرِ خود را نزديك مي كردند و مي گفتند : اي پروردگار ما ! ما چنين نيتي داريم ، و مي خواهيم اين كار و آن كار كنيم ، تو حقيقت را برايمان بنما . سپس به متصدي قدح ها مي گفتند : قدح را برگردان ، اگر « منكم » مي آمد از ميان خودشان بود و اگر « من غيركم » هم پيمان ايشان است و اگر « ملصق » مي آمد از نظر نسب ، بي ريشه است و هم پيماني ندارد و اگر جز اين بود ، طبق آن عمل مي كردند و « آري » براي انجام دادن كاري و « نه » براي عدم انجام آن كار در آن سال بود . و يك بار ديگر او را بدان جا مي آوردند و سرانجام آن چه را كه قدح ها و طاس ها مي گفتند ، انجام مي دادند . عبدالمطلب نيز زماني كه مي خواست فرزندش را قرباني كند ، چنين كرد . ( 2 )
محمد بن اسحاق مي گويد : هبل از جنس سنگ عقيق و به صورت انسان بود و دست راستش شكسته بود ، و وقتي قريش آن را صاحب شدند ، برايش دستي از طلا ساختند و داراي خزانه اي براي قرباني بود و قرباني بر هبل ، صد شتر بود و هفت قدح داشت كه براي مرده و دختر باكره و ازدواج قرعه مي زدند و [ بهاي ] قرباني اش ، يكصد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به معناي خون بها ، ديه .
2 . الأصنام ، ص 28 .
436 |
شتر بود و صاحب ( 1 ) [ يا حاجب ، يعني پرده دار ] داشت و وقتي براي هبل قرباني مي آوردند ، به قدح ها مي زدند و اين ابيات را مي خواندند :
إنا اختلفنا فهب السّراحا * * * ثلاثة يا هُبَل فصاحا
الميت والعُذْرَة والنّكاحا * * * والبُرء في المرضي والصّحاحا
إن لم تَقُلهُ فَمُرِ القداحا
نخستين بت هاي كعبه و چگونگي درهم شكسته شدن بت ها
ازرقي در روايتي كه سند آن به خودش مي رسد ، آورده است : جدّم ، از سعيد بن سالم ، از عثمان بن ساج از محمد بن اسحاق گفته است : وقتي جُرهمي ها در حرم [ مكه ] طغيان كردند مردي از ايشان ، زني را به كعبه برد و در آن جا او را بوسيد و با او زنا كرد . پس از آن ، هر دو به صورت سنگ درآمدند ، نام مرد اِساف بن بغاء ، و نام زن ، نايله دختر ذئب بود ، آن دو را از كعبه بيرون آوردند و يكي را بر [ كوه ] صفا و ديگري را بر مروه ، نصب كردند تا ديگران آنها را ببينند و عبرت بگيرند و اوضاع ، بر همين منوال بود . به تدريج بر آنها دست مي كشيدند و كساني كه بر صفا يا مروه مي ايستادند ، آنها را لمس مي كردند تا اين كه سرانجام تبديل به دو بت شدند كه آنها را مي پرستيدند . عمرو بن لُحَي كه آمد ، دستور داد مردم آنها را بپرستند و بر آنها دست بكشند و به مردم گفت : پيشينيان شما ، اين بت ها را مي پرستيدند و مورد پرستش قرار مي دادند . تا زمان قصي بن كلاب كه پرده داري كعبه و همچنين امارت مكه ، به او رسيد و آنها را از صفا و مروه جا به جا كرد و يكي چسبيده به كعبه و ديگري را در كنار چاه زمزم قرار داد و گفته شده كه هر دو را كنار زمزم قرار داد و در كنار اين بت ها بود كه قرباني را سر مي بريدند . ( 2 )
مردم زمان جاهليت ، از كنار [ مجسمه ] اساف و نايله مي گذشتند و بر آنها دست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج 1 ، صص 119 ـ 117 ؛ در اخبار مكه به جاي صاحب ، حاجب آمده است .
2 . اين خبر با آن چه در باره عبادت خدا و بر دين حنيف بودن قصي گفته شده است ، منافات دارد .
437 |
مي كشيدند و هر طواف كننده كعبه ، ابتدا با لمس اساف ، طواف خود را شروع مي كرد و با نايله به پايان مي رساند و آن را لمس مي كرد و تا روز فتح مكه ، چنين بود و در روز فتح مكه ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) همراه با ديگر بت ها ، آنها را نيز درهم شكست . ( 1 )
در روايت ديگري از ازرقي آمده است كه محمد بن يحيي ، به نقل از عبدالعزيز ابن عمران ، از محمد بن عبدالعزيز ، از ابن شهاب الدين ، از عبيدالله بن عبدالله بن عتبة ابن مسعود ، از ابن عباس ( رضي الله عنه ) مي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) زماني وارد مكه شد كه در اطراف كعبه تعداد سيصد و شصت بت قرار داشت ، كه برخي را بر سُرب ، محكم كرده بودند . ( 2 ) آن حضرت با مركب خود طوافي كرد و فرمود : « جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً » و به بت ها اشاره مي كرد و هربار كه به بتي اشاره مي كرد بر پشت ، به زمين مي افتاد و اگر به پشت آن اشاره مي كرد ، بر صورت به زمين مي افتاد و سرانجام ، همگي افتادند . ابن اسحاق مي گويد : وقتي پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) روز فتح مكه ، نماز ظهر به جاي آوردند ، دستور داد همه بت هايي كه پيرامون كعبه قرار داشتند ، يك جا جمع شوند ؛ آنها را جمع كردند و آتش زدند و شكستند . فضالة بن عمير بن ملوّح ليثي ، در اشاره به روز فتح مي گويد :
لو ما رأيت محمداً وجنودَه * * * بالفتح يوم تُكسر الأصنام
لرأيت نور الله أصبح بَيناً * * * والشرك يغشي وجهه الإظلام
جدم به نقل از محمد بن ادريس از واقدي ، از ابن ابي سبره ، از حسين بن عبدالله بن عبيدالله بن عباس ، از عكرمة از ابن عباس ، گفت : به محض اين كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) با شاخه اي كه در دست داشت ، به بتي اشاره مي كرد ، [ آن بت ] بر صورت به زمين مي افتاد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دستور داد هبل را در حالي كه ايستاده بود ، بشكنند . زبير بن عوام به ابوسفيان گفت : اي ابوسفيان بن حرب ، هبل شكسته شد مگر اين تو نبودي كه در روز اُحد ، اين بت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج 1 ، صص 120 ـ 119 ؛ الاصنام ، ص 29 .
2 . در اخبار مكه آمده است : « ابليس آنها را با سرب محكم كرده و بسته بود » .
438 |
را به رخ مي كشيدي و مدعي بودي كه به تو عنايت ويژه اي دارد ؟ ابوسفيان گفت : دست بردار ابن عوام ! به نظر من اگر محمد ، همراه و ياور ديگري جز خدا داشت اتفاق ديگري مي افتاد . ( 1 )
ازرقي ، در روايتي به سند خودش مي گويد : جدم به نقل از محمد بن ادريس از واقدي از اساتيدش مطالبي درباره اساف و نايله مي گويد : او [ يعني نايله ] دختر سهيل است و اساف ، فرزند عمرو مي باشد ؛ سپس مي گويد : وقتي بت ها كاملاً در هم شكسته شدند از يكي از آن بت ها ، زن سپيد مويي بيرون آمد كه صورت خود را با ناخن مي خراشيد و لخت و موي افشان و سوزان ناله مي كرد . موضوع را با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در ميان گذاشتند ، فرمود : اين نايله است كه از پرستيده شدن در سرزمين شما ، نوميد شده است . ( 2 )
واقدي نيز از اساتيدش نقل كرده و مي گويد : روز فتح مكه ، منادي پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) ، ندا داد : هر كس به خدا و رسول ايمان آورده است نبايد در خانه اش بتي گذارده باشد و بايد آن را بشكند ، و در پي آن ، مسلمانان ، بت ها را شكستند . مي گويد : عكرمة بن ابي جهل كه اسلام آورد ، وقتي خبردار شد كه در يكي از خانه هاي قريش ، بتي وجود دارد به سوي آن جا حركت كرد تا آن را بشكند . ابونحراة ( 3 ) ، در زمان جاهليت ، بت مي ساخت و مي فروخت و در ميان قريش ، كسي نبود كه در خانه ، بتي نداشته باشد .
واقدي مي گويد : ابن ابوسبره از سليمان بن سحيم از جبير بن مطعم گفته كه روز فتح مكه ، منادي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، ندا داد : هر كس به خدا و رسول او و روز واپسين ، ايمان آورده است ، اگر بتي در خانه دارد ، بشكند يا بسوزاند و خريد و فروش آن و [ پول ] بهاي آن ، حرام است . جبير مي گويد : من پيش از آن ديده بودم كه آن بت ها را در مكه مي گرداندند و باديه نشينان ، آنها را مي خريدند و آنها را به خانه هاي خويش مي بردند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج 1 ، صص 122 ـ 121 .
2 . همان ، ص 122 .
3 . در اخبار مكه ، ابوتجاره آمده است ؛ ج 1 ، ص 123 .
439 |
در ميان قريش ، كسي نبود كه در خانه ، بتي نداشته باشد و آنان هنگام ورود به خانه و خروج از خانه ، به قصد تبرك ، بر آن دست مي كشيد .
واقدي مي گويد : عبدالرحمن بن ابوالزناد ، از عبدالحميد بن سهيل به ما خبر داده مي گويد : وقتي هند ، دختر عتبه ، اسلام آورد بتي را در خانه اش با شيشه مي زد و پاره پاره مي كرد و مي گفت : ما به تو مي باليديم .
و نيز به همان سند ، ازرقي در مطلبي تحت عنوان « بت هايي كه بر صفا و مروه قرار داشتند و اين كه چه كسي آنها را قرار داد » مي گويد :
جدم ، از سعيد بن سالم قداح ، از عثمان بن ساج ، برايم نقل كرده و مي گويد : ابن اسحاق مي گويد : عمرو بن لُحي بت « خلصه » را در پايين مكه ، قرار داد و مردم به آن گردن بند مي آويختند و جو و گندم ، هديه مي دادند و روي آن شير مي ريختند و برايش ، قرباني سر مي بردند و تخم شتر مرغ از آن آويزان مي كردند ، و بر روي صفا ، بتي قرار داشت كه به آن « نهيك مجاور الرمح » ( 1 ) مي گفتند و بر مروه نيز بتي بود كه به آن « مطعم الطير » ( 2 ) مي گفتند .
لات و عُزّي و چگونگي پيدايش آن دو
جدم به نقل از سعيد بن سالم ، از عثمان بن ساج ، از محمد بن سائب كلبي ، از ابوصالح ، از ابن عباس مي گويد : مردي از گذشتگان ، بر صخره اي متعلق به ثقيف مي نشست و روغن حاجيان عابر را مي خريد و آرد ايشان را نرم و الك مي كرد و داراي گوسفنداني بود ، آن صخره را به همين دليل « لات » [ به معناي نرم كننده ] ناميدند . آن مرد از دنيا رفت و وقتي مردم او را از دست دادند ، عمرو بن لُحي به ايشان گفت : خداي شما ، « لات » بود و به درون اين صخره شد . و عُزّي ، عبارت از سه درخت « نخله » بود و نخستين كسي كه مردم را به پرستش آن فراخواند ، عمرو بن ربيعه و حارث بن كعب بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نام اين هر دو بت در كتاب « الاصنان » الكلبي ، نيامده است .
2 . اخبار مكه ، ج 1 ، ص 124 .
440 |
كه به آنان گفت : پروردگار شما تابستان را به دليل سرماي طائف با « لات » و زمستان را به دليل گرماي تهامه ، با عزّي سپري مي كند و در هر يك ، شيطاني بود كه پرستش مي شد و هنگامي كه خداوند محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را مبعوث گرداند ، آن حضرت ، پس از فتح مكه ، خالد بن وليد را به سراغ عزّي فرستاد تا آن را از ريشه بركند . [ او پس از انجام مأموريت ] نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به او فرمود : در آن جا چه ديدي ؟ گفت : چيزي نديدم . فرمود : پس آنها را قطع نكرده اي ، باز گرد و قطع كن . او نيز بازگشت و آن را قطع كرد و برانداخت و زير آن زني سپيد مو ديد كه ايستاده ، گويي بر آنها ناله و زاري مي كند . او مجدداً نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و صحنه اي را كه ديده بود به عرض پيامبر رساند ، حضرت فرمود ( صلّي الله عليه وآله ) : آري ، راست مي گويي . ( 1 )
جدم ، از سعيد بن سالم ، از عثمان بن ساج نقل كرده كه ابن اسحاق به ما گفته كه عمرو بن لحي ، [ بت ] عزّي را در نخله ، براي خود در نظر گرفت و چنان بود كه وقتي از حج ، فارغ مي شدند و طواف كعبه به جاي مي آوردند پيش از درآمدن از احرام ، نزد عزّي مي رفتند و طوافش مي كردند و آن جا از احرام ، بيرون مي آمدند و يك روز را در كنار آن مي ماندند اين بت ، متعلق به خزاعه هم بود و قريش و بني كنانه ، همراه با خزاعه و همه مضري ها ، [ بت ] عزّي را گرامي مي داشتند و پرده داران اين بت ، فرزندان شيبان ، از بني سليم هم پيمانان بني هاشم بودند .
و عثمان مي گويد : محمد بن سائب كلبي گويد : بني نصر و جشم و سعد بن بكر كه از طوايف هوازن بودند ، [ بت ] عزّي را مي پرستيدند .
كلبي گويد : درون هر كدام از لات و عزّي و منات ، شيطانكي بود كه با آنان سخن مي گفت . پرده داران اين شيطان ها را كه ساخته و پرداخته ابليس بودند ، مي ديدند . تاريخ ويران ساختن اين بت ها ، پنج شب مانده به پايان ماه رمضان سال هشت [ هجري ] بود . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين حديث نادرست و ساختگي مي باشد .
2 . اخبار مكه ، ج 1 ، صص 7 ـ 126 .
441 |
بازارهاي مكه در جاهليت و اسلام
در تاريخ ازرقي ، خبري در باره حج زمان جاهليت و شعائر آن و نام ماه ها ، با اسناد به كلبي آمده است كه مي گويد : زمان حج يعني ماه ذي الحجه كه مي رسيد ، مردم به انجام شعائر حج مي پرداختند و شب اول ذي قعده را در محل عكاظ به صبح مي آوردند و مدت بيست شب در آن جا مي ماندند و بازارهاي خود را برپا مي كردند ؛ در اين حال ، مردم در چراگاه هاي گوسفندان خود بودند و پرچم ها بر سر در خانه ها قرار داشت و بزرگان و سران هر قبيله ، افراد قبيله را كنترل مي كردند و با همديگر به خريد و فروش مي پرداختند و همگي در وسط بازار ، گرد هم مي آمدند و وقتي بيست شب طي مي شد به « مَجنّه » مي رفتند و هشت شب در آن جا مي ماندند و در اين مدت ، بازارها همچنان بر پا بود ، پس از آن ، رهسپار ذوالمجاز مي شدند و تا روز ترويه در آن جا باقي مي ماندند ؛ سپس به عرفه مي رفتند و از آب ذوالمجاز ، سيراب مي شدند و آب ، بر مي داشتند و روز ترويه نيز به همين دليل به اين نام ، خوانده شد ؛ آنها همديگر را صدا مي كنند تا آب بردارند و سيراب شوند ، زيرا در عرفات يا مزدلفه ، در آن زمان ، آبي وجود نداشت ، روز ترويه ، آخرين روز بازار آنها نيز بود . در اين مراسم ، بازرگانان و كساني كه در پي تجارت بودند ، در عكاظ و مجنه و ذوالمجاز جمع مي شدند و كساني كه اهل خريد و فروش نبودند ، هر زمان كه مي خواستند خارج مي شدند و آنها كه در شمار اهالي مكه بودند و تجارت نمي كردند روز ترويه از مكه خارج مي شدند و آب بر مي داشتند و حمسي ها از ابتداي روز عرفه ، در اطراف مسجدالحرام اتراق مي كردند و حلي ها در عرفه ، منزل مي گزيدند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در سال هايي كه پيش از هجرت در مكه بود ، با قريش يا حمسي ها در اطراف مكه ، منزل نمي گزيد ؛ بلكه همراه مردم به عرفه مي رفت . در روز عرفه ، و نيز در ايام مني ، مردم به خريد و فروش نمي پرداختند . ولي خداوند متعال ، اسلام را نازل كرد اين كار را براي ايشان حلال گرداند ، خداوند عز وجل اين آيه را نازل فرمود : ( لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ ) كه در قرائت ابيّ بن كعب « في مواسم الحج » هم
442 |
آمده است كه به معناي مني و عرفه و عكاظ و مَجَنّه و ذوالمجاز است . ( 1 )
كلبي پس از آن مي گويد : اين بازار در عكاظ و مَجَنه و ذوالمجاز ، در زمان اسلام و تا مدتي قبل نيز بر پا بود و [ بازار ] عكاظ در سال شورش حروي در مكه ، همراه با ابوحمزه ، مختار بن عوف ازدي اباضي ، در سال ، 129 هـ تعطيل شد و در آن سال مردم از ترس آشوب و چپاول آن جا را ترك گفتند و تا كنون ، متروك مانده است .
پس از آن [ بازارهاي ] مَجَنه و ذوالمجاز هم تعطيل شدند و به بازارهاي مكه و مني و عرفه بسنده گرديد .
ابوالوليد ازرقي گويد : عكاظ « پشت » قرن المنازل در يك منزلي راه صنعاء از بخش هاي طائف وبه فاصله يك « پشت » از شهر [ طائف ] است و بازاري است متعلق به عيلان وثقيف كه زمين آن متعلق به نصر است . مجنه نيزبازاري در پايين مكه به فاصله يك « منزلي » آن است و متعلق به كنانه و زمين آن جزو زمين هاي كنانه است و درباره آن بلال مي گويد :
ألا ليت شعري هل أبتينّ ليلة * * * بفخّ وحولي إذخر وجليل
وهل أردنَ يوماً مياه مَجَنّه * * * وهل تبدون لي شامة وطفيل
شامه و طفيل نيز نام دو كوه مشرف به مجنّه هستند و ذوالمجاز ، بازاري است متعلق به هذيل و سمت راست محل توقف در عرفه در نزديكي كبكب ( 2 ) در يك فرسخي عرفه است ، « حُبّاشه » ( 3 ) نيز بازار « ازدي ها » است كه در اوصام ( 4 ) از كوه بارق ( 5 ) در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اخبار مكه ، ج 1 ، صص 9 ـ 188 .
2 . كبكب به فتح اول و تكرار دو حرف ، نام كوهي پشت عرفات و مشرف بر آن است ( معجم البلدان ، ج 4 ، ص 434 ) .
3 . حباشه ، به ضم اول ، يكي از بازارهاي اعراب در جاهليت در ميان تهامه است ( معجم البلدان ، ج 2 ، ص 11 ـ 210 ) .
4 . روستايي است در يمن .
5 . بارق ، كوهي است در تهامه ، « معجم البلدان ، ج 1 ، ص 319 » .
443 |
بالاي قَنَوْنا ( 1 ) و حلي در ناحيه اي از يمن قرار دارد و به فاصله شش شب از مكه است و آخرين بازار از بازارهاي جاهليت است كه ويران گرديد . والي مكه ، مردي را مأمور آن جا كرده بود كه چند نفر مسلح ، همراهيش مي كردند و مدت سه روز آغاز ماه رجب را در آن جا باقي مي ماندند تا اين كه ازدي ها والي آن را كه داود بن عيسي بن موسي ، در سال 197 روانه آن جا كرده بود ، كشتند . فقهاي مكه نيز به داود بن عيسي توصيه كردند آن جا را خراب كند ، او نيز آن را ويران كرد و تا به امروز ، متروك مانده است .
و به اين دليل راجع به بازار حباشه ، چيزي گفته نشده ، چون اين بازار مربوط به موسم حج نبود و در ماه هاي حج ، برقرار نمي شد و تنها در رجب ، فعال بود . ( 2 )
با آن چه ازرقي در باره مجنه و شامه و طفيل ، بيان كرده از چند نظر مخالف شده است :
از جمله اين كه قاضي عياض در مطلبي ، محل بازار مجنه را محلي ديگر ذكر كرده است . وي مي گويد : عبدالملك بن محمد بن زياد بن عبدالله ، به نقل از ابن اسحاق گفته كه عكاظ و مجنه و ذوالمجاز ، بازارهايي بودند كه اعراب ، همه ساله به هنگام موسم حج ، براي تجارت در آن جا گرد مي آمدند . اعراب به حج مي رفتند و تا سپري شدن اين موسم ، در آن جا داد و ستد مي كردند . مجنه ، در مرّ الظهران ، نزديكي كوهي بود كه به آن « الاصفر » مي گفتند . عكاظ در فاصله ميان نخله و طائف و نزديك به شهري به نام عنق و ذوالمجاز از توابع عرفه و كنار آن قرار داشت . عبدالملك گويد : در سمت چپ ، حال آن كه وقتي به سمت عرفه ايستاده باشي ، در سمت راست قرار دارد .
سخن ازرقي مستلزم آن است كه مجنه در فاصله يك منزلي مكه باشد و قاضي عياض در « المشارق » خلاف آن را آورده است ، زيرا مي گويد : طفيل و شامه ، دو كوه به فاصله سي ميل از مكه ، هستند . و تعارض اين سخن با گفته ازرقي در آن است كه ازرقي مي گويد شامه و طفيل دو كوه مشرف بر مجنه هستند و اگر چنين باشد و به فاصله سي ميل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در اصل چنين است و در معجم البلدان به الف مقصوره آمده است و بر وزن فعوعل است .
2 . اخبار مكه ، ج 1 ، صص 191 ـ 190 .
444 |
از مكه ـ به گفته عياض ـ باشند و به گفته ازرقي اين دو كوه مشرف بر مكه هم باشند . فاصله مجنه تا مكه به مقداري است كه قاضي ذكر كرده كه حدود سي ميل است كه برابر دو منزل يا بيشتر مي شود چرا كه هر « منزل » [ بريد ] ، معادل دوازده ميل است و واقعيت [ جغرافيايي ] نيز شاهدي بر گفته قاضي عياض در مورد شامه و طفيل است ؛ زيرا اين دو كوه را مردم ، خوب مي شناسند ، ولي برآنند كه شامه و طفيل به همان فاصله اي از مكه قرار دارد كه عياض گفته است و اگر چنين باشد بايد فاصله مجنه تا مكه ، حدود دو منزل [ بريد ] باشد ، زيرا ازرقي معتقد است كه شامه و طفيل مشرف بر مجنه هستند و چه بسا ازرقي مي خواسته بنويسد كه مجنّه در فاصله دو منزلي [ دو بريد معادل حدود بيست و چهار ميل ] از مكه است و به جاي بريدين [ صيغه ثنيه ] ، ياء و نون جا افتاده و بريد [ به معناي يك بريد ] شده است .
محب طبري نيز در باره فاصله ميان مكه تا دو كوه شامه و طفيل ، مطلبي مشابه با سخن قاضي عياض آورده است كه به سخن وي اشاره خواهيم كرد . ديگر اين كه ، سخن ازرقي مستلزم آن است كه شامه و طفيل ، دو كوه باشند ، اما خودش مطلبي مخالف اين را بيان مي كند . قاضي عياض از وي نقل كرده و مي گويد : ازرقي پس از مطالب بيان شده راجع به شامه و طفيل ، به نقل از خطابي مي گويد : فكر مي كردم اين دو ، نام كوه هستند ، ولي برايم مسلم شد كه نام دو چشمه هستند .
محب طبري نيز مطلب خطابي را نقل كرده ، ولي به وي نسبت نداده است و سخن ازرقي را درست تر دانسته و ترجيح داده است ، زيرا مي گويد : شامه و طفيل دو كوهند مشرف بر مجنه و دو چشمه در آن جا هستند كه سخن نخست ، مشهورتر است و اعراب امروزي نيز شامه و طفيل را به عنوان دو كوه مي شناسند كه به فاصله دو منزلي يا بيشتر از مكه در سمت يمن قرار دارند . و بعيد نيست كه دو كوه بودن اين نام ها ، ترجيح داشته باشد كه اگر نام دو چشمه بودند ، بلال [ در شعر خود ] آرزوي ورود به آن جا را داشت ، همچنان كه آرزو و حسرت ورود به آب هاي مجنه را ذكر كرده بود .
و ديگر اين كه ازرقي مي گويد : شامه با ميم است و در صحيحين و جاهاي ديگر نيز
445 |
چنين است ، ولي شابه هم گفته اند ، ابن اثير آورده و صاغاني آن را ترجيح داده است . محب طبري گويد : به نقل از ابن اثير برخي آن را شابه گفته اند كه نام كوهي در حجاز است و اين وجه [ از املاي كلمه را ] استاد ما ، رضي الدين صاغاني لغوي ، تصحيح كرده است . مجنه نيز به فتح ميم و كسر آن است و الحيالي آن را به فتح ميم قيد كرده و به گفته محب طبري ، به فتح درست تر است ، زيرا مي گويد : برخي ميم آن را به كسر دانسته اند ، ولي به فتح ، صحيح تر است . وي در نسخه اي از كتاب « القري » از نظر مكان مجنه ، از ازرقي چنين اشكال مي گيرد : مجنه جايگاهي در بالاي مكه ، به فاصله چند ميل است كه اعراب در آن جا بازار به پا مي كنند . وجه اشكال اين سخن با آن چه ازرقي بيان كرده در آن است كه طبق مطلبي در « القري » ، مجنه در بالاي مكه واقع است ، اما ازرقي گفته است : و مجنه بازاري در پايين مكه است و ظاهراً آن چه در « القري » آمده ، سهو قلمي از سوي مؤلف است . در حال حاضر ، مجنه شناخته شده نيست ، كسي را ديده ام كه گمان مي كرد همان جايگاه معروف در « الأطواء » ( 1 ) در جاده يمن به سوي مكه است . زيرا اعراب آن جا را به خاطر شيريني و گوارايي آب « الحنينه » مي نامند . سخن ازرقي مبني بر كه شامه و طفيل دو كوه مشرف بر مجنه هستند ، و نيز اين دو كوه معروف ، نزد مردم يعني شامه و طفيل ، مشرف بر جاي معروف به اطواء نيستند و با آنها فاصله دارند ، جاي تأمل دارد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الاطواء به فتح و سپس سكون روستايي در قرقري ، از سرزمين يمامه است و داراي نخل و كشت بسياري است ( معجم البلدان ، ج 1 ، ص 219 ) .
446 |
خاتمه مؤلف كتاب
مؤلف اين كتاب محمد بن احمد بن علي حسني فاسي مكّي مالكي گويد : من اين كتاب را مختصرتر از آن چه در دسترس است ، تأليف كردم و پس از آن ، مطالب مفيد بسياري را به آن افزودم كه نزديك به مقدار اوليه آن بود و تعداد شانزده باب به باب هاي اوليه آن اضافه كردم ، زيرا در آغاز ، باب آخر ، يعني باب بيست و چهارم خيلي طولاني شده بود ، لذا آن را هفده باب ساختم و بدين گونه ، تعداد باب هاي آن به چهل رسيد . به همه باب هاي آن ، بخش هاي مفيدي اضافه شدودربسياري ازموارد ، آنچه راكه درستي اش بر من روشن شد ، اصلاح كردم و در برخي از باب ها آن چه را در باب هاي ديگر يادآور شده بودم ، تكرار كردم . پس از آن كه تأليف مختصر نخست به ديار مصر و مغرب و يمن و هند رسيده بود ، باب آخر آن را به هفده باب تقسيم كردم و از اين رو ، گنجاندن اين هفده باب در آنها ، برايم ميسر نگرديد . من در اواخر سال 811 هـ ، مختصر نخست را تأليف كردم و آن چه در دو سال 815 و 816 افزودم ، خيلي بيش از افزوده هاي پيش از آن بود و در سال 816 ، باب هاي كتاب را به چهل رساندم و در محرم و صفر سال 817 در مكه ، مطالب بسياري به آن افزودم ودر شوال و ذي القعده همان سال نيز در جزيره كمران ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جزيره اي در جنوب شرقي درياي سرخ در برابر بندرهاي تهامه .
447 |
و ميان آن جا تا باب المندب ( 1 ) از بحر المالح در سرزمين يمن مطالب بسيار بدان افزودم و تا پايان آن سال و سال هاي 818 هـ و 819 هـ ، نيز مطالب بسياري بر آن افزودم و همچنان پيگير آنم كه مطالب و نكات تازه اي بدان بيافزايم . و از خداوند متعال مسئلت دارم كه اين كار را بر من ، آسان گرداند و گمان دارم كه افزوده هاي [ بعدي ] بسيار اندك باشد ، زيرا بيشتر افزوده هاي من ، بر گرفته از كتاب فاكهي است كه تنها پس از آن تاريخ ، بدان دسترسي يافتم و بخشي نيز از تاريخ خودم به نام « العقد الثمين في تاريخ البلد الامين » است ، زيرا در اين كتاب اخبار واليان مكه و حوادثي كه در باب مربوط به واليان مكه در اسلام آمده ، ذكر شده است . ديگر اين كه ، من از كتاب فاكهي و نيز كتاب فوق الذكر [ العقد الثمين ] آن چه را مناسب مي نمود ، بر گرفتم و به اين كتاب ، افزودم .
از خداوند متعال مي خواهيم كه ما را به مقصود خود نايل گرداند و توفيق پيمودن راه صواب عنايت كند .
وصلّي الله علي سيدنا محمد سيّد الأنام ، وعلي آله و حُماة الإسلام ، وحسُبنا الله ونعم الوكيل .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تنگه اي كه درياي سرخ و اقيانوس هند را به هم متصل مي كند .
448 |