بخش 1

پیشگفتار


1


بسم الله الرحمن الرحيم


3


مدينه شناسي

تأليف:

سيد محمّدباقر نجفي

جلد اوّل


12


نقشه شهر مدينه بر اساس تصوير هوائي 1398 هـ. ق


13


تصوير نويسنده كتاب

دانشمند و پژوهشگر فرزانه

مرحوم دكتر سيد محمد باقر نجفي رحمه الله


14


نقشه شهر مدينه 1396 هـ. ق


15


پيشگفتار

محقّقان و فرهيختگان كشور با آثار، كتب و مقالات ارزشمند دانشمند محترم مرحوم آقاي سيّد محمّدباقر نجفي آشنايي دارند، در ميان آثار متنوّع و پرجاذبه ايشان، «مدينه شناسي» درخشش خاص دارد; زيرا پژوهش در اين زمينه با عشق به پيامبر (صلي الله عليه وآله) و خاندان او همراه بوده و مرحوم مؤلّف نزديك به بيست سال در بيابان ها و كوه ها و درّه هاي حجاز گشته و با تحمّل رنجها و سختي هاي فراوان به دنبال دستيابي به حقايق تاريخ اسلام و آثار مربوط به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده است، وي هرگاه در ذهن خود آن خاطره هاي تلخ و شيرين را مرور مي كرد اشك از ديدگانش جاري مي شد.

مرحوم نجفي از معدود فرهيختگاني بود كه تنها به گزارش تاريخ نويسان بسنده نكرد، بلكه با طيّ مسير هجرت و حضور در مناطق مختلف شهر مدينه، توانست حقايق تاريخي را بر جغرافياي فعلي اين مناطق منطبق سازد و از اماكن مهم و تاريخي و ديني تصوير برداري نموده، اثري به يادماندني از خود بجاي گذارد.

فصلنامه «ميقات حج» در سال 1379 گفتگوي صميمانه اي با ايشان در باره تأليفاتش انجام داد كه در شماره 33 منتشر شد. اكنون مناسب ديديم در معرفي كتاب، به جاي نوشتن پيشگفتار، پرسش و پاسخ حاضر را بياوريم كه حاوي مطالب جامعي است درباره كتاب مدينه شناسي و شرح حال مؤلّف. اميد است براي همگان سودمند باشد.

معاونت آموزش و پژوهش

بعثه مقام معظّم رهبري


16


پرسش : خواهشمند است قدري در زمينه شرح حال شخصي خود توضيح دهيد تا خوانندگان محترم بيشتر با شخصيت جناب عالي آشنا شوند.

پاسخ: من يك ايراني هستم، جز مشتي قيل و قال، شرح حالي ندارم. از هر جا كه امكان يافتم فهمي را تحصيل كردم تا قلب خود را راست كنم.

در خرمشهر به دنيا آمدم. مدرسه و نوجواني را در خرمشهر و آبادان و تهران گذراندم.

در دانشگاه، اقتصاد و حسابداري، فلسفه و ادب خواندم. مدتها در دروس حكمت و عرفان و تاريخ و ادب، سرگردان كلاسها و نيمكت ها بودم.

در تاريخ مدت ها شاگردي مكتب جامع مرحوم محيط طباطبايي و شيوه منتقدي مرحوم مينوي كردم. 9 سال فلسفه را با مكتب اتميسم منطقي مرحوم جعفري و عرفان را با دمادم مستي و قلندري مرحوم همايي و نورد علامه طباطبايي در فضاي وحي و صنايع ادبي فرزان و جهان نگري هاي نصر و حسابي و... اندوختم.

مدّتها در الأزهر و دارالكتب مصر جواني را با بازيِ پريدن از آتش لفظ ها و خاك نسخه ها تباه كردم و در آخر بي حاصلي خود را با علم قراءات شيخ كبير محمود امين طنطاوي از يكنواختي نيل و غرور عربيّت نيل نجات دادم و گام در وادي كارون نهادم.

چون به ايران بازگشتم، از سرِ غرور و خدمت به فرهنگ و معنويات به تشويق استادان مطهّري، جعفري و مرتضي شبستري در مركز تحقيقات و مدرّسي و محقّقي پژوهشكده علوم ارتباطي و توسعه ملّي، خيره و حيران ماندم و چشم به دود شعله شومينه سياست فرهنگي نابينا كردم تا يافتم بايد پنجره اين بناهاي عاريتي را به سوي باغ فرهنگ ايران بگشايم، چشم خود را از عارضه ها پاك شويم و تفريح پر غرور مناقشه و جدال را از طبع كودكي خود بزدايم و از اينجا به اين جاي خود بنگرم تا عشق و فكر خود را در عشق و فكر تحصيل كنم.

از آن روز گرچه سال هايي مي گذرد ولي به هر روي مي پندارم چند ساعتي نيست كه مشغول تحصيل شده ام تا درس صلح خاموش را بياموزم. سه سال بر اشغال خرمشهر صبر كردم تا به ويرانه خانه و كاشانه ام خرمشهر نگاهي اندازم،چون در سال 1363 هيچ


17


نيافتم و هزاران كتاب و تحقيق بر دارفنا ديدم، درس باقي را از دارفناي حلاّج آموختم و بر اين نعمتِ فقر شاكر ماندم. 5 سال تلاش كردم تا روزها با كار خاموش خرما، عزت صلح خاموش را در استغنا زنده نگهدارم، تا سال 1369 كه چون ديگر نتوانستم پرده ترانه صلح خاموش را بنوازم و در صلح با خود و عالميان صادق مانم، بي هيچ احساس فشاري، حبي يا بغضي به صرف دستيابي فرزندانم به امكان تحصيل دانش نو، دست آنها را گرفته، متوكل بر كشتي شكسته، بي ادعا، به دنياي نو علم و فرهنگ، هجرت شيرين كرديم و پابسته و لال زبان در گوشه اي از زمينهاي آلمان پياده شديم، بي كفش دويدن بر اين ارض اجاره را بر مالكيت آن تنگ كفش ترجيح دادم تا در كنار دانش آموزي فرزندانم، خود و همسرم صلح خاموش را در كوچه هاي جهان بياموزيم. اينجا يافتم كه هم آنجا و هم اينجا و همه جا جز غريبستان، جهان را نه شهري است كه دعوي ملكي بود و نه شهري جهاني است كه به پريشاني خاطري ارزد. بي آنكه خود را شيفته روم و چين بيابم، هر دم خود را مخاطب مولانا يافتم كه:

جانا به غريبستان چندين به چه مي ماني؟ باز آ تو از اين غربت تا چند پريشاني...

تا چند چند؟ پريشاني؟... به ملك بي سنانِ سنايي افتادم.

پرسش : آيا از دست آوردهاي چنين هجرتي خشنوديد؟

پاسخ: در نهاد هر هجرت شيريني، دست آوردها و خشنودي ها است، تلخي همره شكست است و افسردگي و غم نتيجه هجرت تلخ. سه پسرم به دوره دكتري فيزيك، بيوشيمي، انفورماتيك رسيده اند، و دخترم به آرشتكتوري دانشگاه. خود من روزها صنعت خرما را مي ساختم و مي آموختم، و شبها با فرهنگ شناسي، خستگي هاي تلاش مستقل بودن را از آز و كين التيام مي بخشيدم.

پرسش : منظور شما از فرهنگ شناسي شبانه چيست؟

پاسخ: ببينيد ! كلام در خاموشي مي رُويد، خاموشي در تاريكي نشستن نيست، در خود


18


نشستن است، فرصتي كه ممكن است هر لحظه پديدار شود، هر جا كه به چنين لحظه اي رسيدم توانستم فكر كنم، بنويسم و بر نوشته ديگران بينديشم، فقط بينديشم تا فهم خود را درست كنم نه اينكه بخواهم با نفي و اثبات ديگر فكرها خود را كنار آنها بنشانم يا در برابر كسي خود را مدعي فكري بخوانم; روشي كه هر كس مي تواند در آستانه دالان صلح خاموش، به آن ره يابد و خستگي هاي تلاش را از خود بزدايد تا باز مهياي قبول خستگي هاي ديگر شود، شيريني رضا در پذيرايي مدام از رفت و آمد خستگي ها است.

پرسش : در اين راه، محور فرهنگ شناسي شما حول چه موضوعاتي دور مي زد؟

پاسخ: دو موضوع اساسي پيش روي من بود: «ايران شناسي» تا هويّت اين جهاني خود را در ميراث فرهنگي ايران بجويم و «مدينه شناسي»، تا هويت آن جهاني ام را در ميراث اسلامي فرهنگ هاي جهان بخوانم.

براي من نهايَتِ هر يك، بدايتِ ديگري بود. هر دو راه به يك ميقات رسيدند، نمي دانم كجا؟ نمي دانم چرا؟ چون هرگاه به چنين ميقاتي رسيدم، هم خود را گم كردم و هم ميقات را.

پرسش : از مدينه شناسي شروع كنيم، از اين كه از چه زماني انگيزه چنين پژوهشي در شما پديدار شد؟ به كجا رسيده اي و تا كجا خواهي رفت؟

پاسخ: در آبان ماه سال 1353 خورشيدي، براي اولين بار طرحي دادم تا پيش از آغاز سفر ايرانيان به مكه، مجموعه اي از سخنراني هاي تلويزيوني درباره «حج اسلام» برگزار شود كه موافقت شد، در اين خصوص ديدارهايي در عالم فرهنگ با مرحومـان سيد مرتضي شبستري و سيد محمد بهشتي و مرتضي مطهّـري و محمد تقي جعفري و سيد غلامرضا سعيدي و دكتر نصر و دكتر زرياب خويي و احمد آرام داشتم، همه از طرح مسأله استقبال كردند، چند موضوع انتخاب شد; فلسفه حج، احكام حج، تاريخ و جغرافياي حجاز و راهنمايي پزشكي و مسائل زيستي و اخلاقي.

هر چه پرس و جو كردم كه فردي را بيابم تا درباره «تاريخ آثار حجاز» با او


19


مصاحبه اي داشته باشم، نيافتم.

مجموعه كاملي از تماميِ كتابها و يا رساله هايي كه در ايران از سال 1320 درباره حج چاپ شده بود، جمع آوري كردم، در اين 90 جزوه و كتاب، هر چه ديده بودم به استثناي سفرنامه آل احمد، تابنده گنابادي، خليلي عراقي، دهقان سالور، مجابي، هدايتي و هدايت، ما بقي درباره فلسفه و اسرار، آداب و بيشتر احكام يا مناسكِ حج بود و اين امر نشان مي دهد كه از آغاز صنعت چاپ در ايران هيچ رساله يا كتابي مستقل درباره آثار حجاز وجود نداشت تا اينكه مرحوم مطهّري از دكتر محمدي پرسيده بود و او نام آقاي ابوالقاسم پاينده را برده بود. باشادروان پاينده ملاقات كردم به من گفت: پژوهشي نداشته ام ولي از روي نوشته هاي محمد حسين هيكل در «زندگاني محمد» و فيليپ حِتّي در «تاريخ عرب» و كلوپ پاشا در... مطالبي را جمع آوري كرده، اينجا و آنجا گفته ام. ولي براي مصاحبه سوادي ندارم. مي گويند: محقّقي بنام صدر الدين محلاتي در شيراز كتابي بنام «مناسك حج» در مذاهب پنجگانه نوشته كه به حمايت مالي وزارت امور خارجه چاپ شده است. از او بپرس.

با ايشان ملاقات كردم، بسيار خوش مشرب بود ولي قدرت شنوايي را از دست داده بود. به من گفت: پاينده اشتباه كرده، من فقط دو كتاب يكي درباره اسرار حج و دوّمي مناسك حج در مذاهب پنجگانه اسلام نوشته ام و از آثار حجاز خبري ندارم. با آقاي ابوالقاسم سحاب كه شنيده ام در اين خصوص كاري در دست دارند، ملاقات كن. وقت گرفته خدمت رسيدم، گفت من در سال 1318 يك جزوه از عامر بيك و خليل صبري درباره اسرار و مناسك حج ترجمه كردم و يك رساله هم از مرحوم هبة الدين شهرستاني، ولي مدتي است مي خواهم در يك مجموعه مصوّر اين دو كار را تجديد چاپ كنم، بهتر است خدمت آقا ميرزا خليل كمره اي برسي و از ايشان كه رساله اي هم درباره اسرار حج نوشته اند سؤال كني. وقتي از خدمتش مرخص شدم بر غريبي پيامبر (صلي الله عليه وآله) در ايران گريستم...! چگونه است كه اين همه كتاب درباره آثار مصريان، ايرانيان، اروپاييان، يونانيان، بابليان، ايلاميان و... نوشته شده، اما با آنكه سالانه ده ها هزار ايراني به حج مي روند، شوري در جستجوي سيره او نيست تا محقّقان، ما را به قلب


20


وادي ها كشانند؟!

اظهار تأسف خود را به استحضار ميرزا خليل رساندم، گفتند: من در مؤتمرهاي سوريه و مكه، احساس كردم كه در اين خصوص كاري نكرده ايم، لذا به بررسي چنين موضوعي علاقه مند شدم ولي مجال از جماعت نيافته ام تا منابع را جمع آورم، با آقاي راشد در دانشكده ديداري كن; زيرا شنيده ام كه ايشان چند دانشجو را به انجام چنين پژوهشي موظف كرده اند. بدون وقت قبلي خدمت رسيدم و نياز را به عرض رساندم، فرمود: ترغيب كردم ولي رغبتي نشان ندادند. حقيقت آن است كه مردم ما قرن هاست كه از مدينه حجاز بريده اند و به عراقِ عرب روي آورده اند! قرن هاست كه آمال ما رسيدن به بغداد خليفه و سلطان اصفهان و ري شد، نه رسيدن به مدينه او... مدينه را هم در سايه حاجي شدن ديده اند و نه به قصد مدني شدن! گريست و گريست، گريستم و گريستم...

اينجا بود كه چون دهان غربت خود را بستم، غربتِ مدينه دهان گشود، جانم را همچون جامه اي پوسيده در صحرايي نهاد و بر آن آتش انداخت، نمي دانم اين من بودم كه مي سوختم يا جامه هاي زمانه من؟ اين من بودم كه دود مي شدم يا جامه من؟ نمي دانم...

چند ماهي نگذشته بود كه در بيابان هاي حجاز ايستادم، نه خود بودم، و نه جامه، به بادي مي ماندم كه بي آنكه جايي را بشناسم، مي تاختم. بي آنكه بدانم به كجا بايد بروم. به خاكي مي ماندم كه پراكنده مي شدم.

پرسش : كار را از كجا و چگونه آغاز كرديد؟

پاسخ: پس از 9 ماه تحقيق در منابع سيره، كار آكادميك را در مدينه و از خانه ابو ايوب انصاري آغاز كردم. در يكي از روزهاي پر ازدحام، بيش از شش ساعت خيابان باريك شرقي مسجد را گشتم و نتوانستم اثر چنين خانه اي را بيابم. هيچ كس به پرسش هايم پاسخي نمي داد، تا اينكه خسته و آزرده از اين همه غفلتِ مدني ها به ديوار مسجد تكيه دادم و گريان گفتم: من مي دانم، همين جا بايد باشد، ميان همين دكان ها، با همين مردمي كه مي بينم. حيران ميان ازدحام مردم، اين سوي و آن سوي مي دويدم و مي گفتم: همين


21


جا بودي، همين جا بودي كه خانه ات را ساختي، همين جا ميهمان ابوايوّب بودي، همين جا...!

بي اختيار به سوي دكان پارچه فروشي رفتم و يقه صاحب دكان را گرفتم و گريان فرياد زدم: كجاست؟ بگو كجاست؟!

به آرامي گفت: چي كجاست. خانه او، ابوايّوب، همين جا بود، نترس بگو.

از ترس صدايش در نمي آمد، گفت: يقه ام را رها كن.

بي توجه به مردمي كه دور ما را گرفته بودند و مرا ديوانه مي خواندند، دست خود را بالا برد و گفت: همين بالا بود. او را بوسيدم و شتابان از پله ويرانه اي بالا رفتم. بقاياي محراب بناي عثماني را ديدم كه در محلّ طبقه دوم بنا نهاده بودند. دقيقاً همان جايي كه مهمان بود، سر بر چوب هاي بناي مخروبه نهادم و هاي هاي گريستم، برگشتم و تمام دكانش را نگريستم. زير سمت بالاي درِ كركره اي دكانش گوشه اي از كتيبه اي را ديدم، با عصبانيت فرياد زدم در دكانت را بكن، چرا تاريخ را محو كرده اي؟! گفت: فرياد نزن، صد دلار بده. بيشتر دادم، شتابان پله نهاديم و آن را كندم و عكسي از آن گرفتم. نه هيچ كسي را جز او مي ديدم و نه هيچ كس جرأت داشت پيش آيد و مانع اين عاشقِ جانبازِ تحقيق شود، هيچ كس... اين آخرين عكسي است كه از موقعيت خانه ابو ايوب باقي ماند و در توسعه نوين مسجد، هيچ اثري از اين خانه روشنِ تاريخ باقي نماند و در توسعه تاريكِ تاريخ محو شد.

پرسش : پژوهش ميداني شما چگونه و بر اساس چه اصولي استوار بوده است؟

پاسخ: با ديد جغرافيايي، منابع سيره را بررسي مي كردم، موقعيت ها را مي سنجيدم تا به تقدم و تأخّر جغرافيايي وقايع پي ببرم، سپس مدارك تاريخي هر واقعه اي را ذيل همان موقعيت ها گردآورده،بهوقايع كوچك تر تجزيه مي كردموآنگاه به يك تصوير كوچكي در ساختار مدينه و مناطق آن مي رسيدم، آن تصوير محققانه را با خود به محل امروزي مدينه مي كشاندم، تا درستي يا نادرستي چنين تصويري را نقدكنم. هم با موقعيت شناسي، اسناد تاريخي را نقد مي كردم و هم با اسناد تاريخي، موقعيتي را كه مورخان قديم آن را


22


شرح داده اند، آنگاه نتيجه اين نقدها را با آنچه كه خود ديده بودم مي سنجيدم تا به
صحيح ترين تصوير ممكن از مدينه او نايل آيم.

بر اين اساس توانستم بدون آنكه طرح پژوهشيِ خود را شرح كنم، براي اولين بار نشان دهم كه جغرافياي وقايع، مهم ترين اصل در نقد اسناد تاريخيِ بجاي مانده از سيره پيامبر است; زيرا متأسفانه محققان و مورّخان قديم در طبقه بندي اسناد هيچ رعايت زمان و مكان را نداشته، ما را زير برف انباري از مدارك انداختند و رفتند، معلوم نيست اصل واقعه چرا رخ داد و كي و با چه جريان هايي ادامه يافت؟ و به چه نتيجه اي رسيد؟ در طول اين ربع قرن، جز بارور كردن اين نوع از روش پژوهش، كار ديگري نكرده ام.

پرسش : با اين روش به چه نتايج مهمي رسيديد و آيا چند مورد را شرح مي دهيد؟

پاسخ: حقيقت آن است كه همه مورّخان بزرگ ايران و عرب گرفتار نوعي كپي كردن از روي دست يكديگر بودند، چه مسعودي و يعقوبي و چه ابن اثير و ابن خلدون... در ميان سيره نگاران هم همين نقيصه بزرگ ديده مي شود، به خصوص كه وقتي مي بينيم رابطه تاريخ نگاري و سيره نويسي با قرآن كاملا گسسته است. قرآن از پيامبر تصويري ارائه داده كه نمي توان آن را در متون تاريخي يافت. به هر حال بايد در تعريف ها و اوصاف، همه منابع شناخت مدينه او به يك وحدتي برسند تا مرز ميان وصف تاريخي و اوصاف قرآني بر داشته شود. متأسفانه شيوه يوناني رايج در تاريخ نگاري مسلمانان، ما را از شناخت مدينه او دور ساخت. براي مثال:

واقعه هجرت و واقعه بدر كه مورّخان آن را مطابق اخبار و شايعات طرف مقابل; يعني قريش تدوين كردند، اساس را به روش يوناني بر تصميم گيري سران نشسته بر هرم جامعه اشرافي نهادند و ديگر وقايع را در سايه آن به خورد ما دادند. آنها با اين روش از محمّد يك مدّعي قدرت گروهي خاص نشان دادند كه در آستانه رواج تاريخ نگاري نه با ميراث رومي امويان و مذاق ساساني امپراتوري عباسي سازگار بود و نه با مدينه ساده پيامبري كه لطف حق بود.


23


پرسش : چطور شد كه نام «مدينه شناسي» را برگزيديد؟

پاسخ: مستشرقان و محقّقان قرن ما، تحت تأثير طبقه بندي علوم... و فهرست ديويي كتب، تاريخ زندگاني پيامبر را جزئي از تاريخ اسلام و تاريخ اسلام را بخشي از مطالعات اسلام شناسي در نظر آوردند. از اين مسير گر چه مي توان به يك زبان مشترك جهان دانشگاهي رسيد ولي احساس مي كردم كه كانون واقعي مطالعات خود را نمي توانم در چنين طبقات فرهنگي فرنگ جاي دهم; زيرا مبناي اين پژوهش، نه معرفت ديني بود كه خود را در اسلام شناسي بيابم و نه تاريخ قومي كه از قوم شناسي عربي، يا ايراني سر درآورم.

مدينه را فرهنگستاني يافته بودم به پهناي همه اديان، فرهنگ ها و تلاش هاي بي پايان معنوي بشر، مركز آن را مسجدي ديده بودم كه نقطه وحدت انسان و خدا و طبيعت است. شهري گرچه با 23 سال قدمت ولي نهايتي براي امتداد راهي كه او در 13 سال با مهاجران و 10 سال با انصار طي كرد، نمي يافتم. كانوني كه در نهايت همه اجزا و وقايع 23 سال نبوت را در خود وحدت بخشد تا خود را در رحمت الهي به جهانيان آشكار سازد، مدينه سراجاً منيراً، شهرستان جانهاست. به ظاهر در پي كوچه هاي آن بودم، كوه ها و بيابان ها و وادي هاي آن را جستجو مي كردم، در باطن او را مي جستم تا لحظه اي به سايه اش، با جاي پايش، نگاهش، خود را از اين غوغاي حيات بشويم، آه، آه، اگر گمان كنيد خواستم مدينه اش را بشناسانم، مدينه اش شناساننده تمدّن ها و فرهنگ هاي بشري است.در پي خرابه ها و نخلستان ها نبودم،سرانگشت اشاره او را ديده بودم كه مسير وحدت و آزادگي و آباداني جهان را نشان مي داد. مدينه اش خاكي نبود كه راه خاك او را طي كنم. مدينه جانان بود تا در كنار دروازه اش، بار تن را زمين نهم.

پرسش : چه موانع و مشكلاتي سر راه شما وجود داشت؟ و چگونه بر آن ها فائق آمديد؟

پاسخ: به هر حال، حضور من در سرزمين حجاز، اين بار را بر دوش من نهاده بود كه يك ايراني در يك كشور خارجي از اين سوي و آن سوي مي رود تا از ساختمان هايي ،


24


خيابان هايي و زمينهايي عكس بگيرد. نام و نشاني ها را مي پرسد، يادداشت مي كند و با نقشه هايي كه در دست دارد تطبيق مي كند. شمال و جنوب را مي پرسد. تمام صحنه، براي منِ خارجي در آن كشور سؤال برانگيز بود. كافي بود، فردي عامي با ما درگير شود يا مأموري دولتي مرا با آن شكل و شمايل ببيند!... در انجام اين پژوهش، جز انگيزه شخصي و امكانات شخصي هيچ كس و هيچ دولتي يا دولتمندي، مؤسسه اي فرهنگي و سياسي يا ديني حامي و معرف من نبود، تنها و در اين تنهايي امروز، شمع اصحاب آن روزگاران را مي جستم. هرگز در بيابان هاي خشك، در قراء دور دست، يا ميان انبوه جمعيت، از هيچ كس و هيچ چيزي نهراسيدم. نينديشيدم كه اگر اين ايراني گرفتار آيد به چه كس خبر دهم، و از كي مدد بگيرم، احساس مي كردم كه در وراي اين تلاش ها هدفي را يافته ام، چون با آن انس داشتم. خطرهايي كه ممكن بود پيش آيد، به جان پذيرا بودم. مكرر مانعم شدند، گره ها باز شد، دستگير شدم و به محاكمه بردند، از هر اتهامي مبرّا شدم. مردم عوام گرفتارم كردند ولي پوياتر به كار ادامه دادم. پول ها از من مطالبه كردند، بيشتر دادم.مأموران وزارت اعلام،يا مراقبان امر به معروف مرا از ادامه اين معروف،نهي كردند، به منكرات آنان اعتنايي نكردم. تنها جايي كه مي لرزيدم، هنگام انتقال فيلم هاي ظاهر نشده! به خارج و يا هنگام ورود به ايران بود، ولي هر بار چشم ها بسته مي شد تا راه مدينه شناسي ادامه يابد. چون از هر حوزه قدرتي به دور بودم، به راحتي از شرّ قدرت هاي كور محلّي و مرزي كالا زده عبور مي كردم. بيش از 25 سال تا امروز در اين حالت بسر بردن; هرگز مرا وادار نكرد به ديپلماسي ايراني يا عرب روي آورم تا از من حمايت كنند يا موجبات تحقيق را فراهم سازند،آن هم با اين همه مشكلات ناشي از فهم مردمي، كه با دهان پر از فرهنگ، سدّ فرهنگند ! با هزاران مشكل از غير، هيچ مشكلي صعب تر از نفس خود نيافتم...بگذاريد نمونه اي از اين مشكل خانگي! را بازگو كنم:

سال هاي 1357 و 58 در خرمشهر بسر مي بردم. مشغول تحقيق در تدوين نهايي مجلّد اول مدينه شناسي بودم كه عراقي ها با گلوله هاي توپ، خرمشهر را مورد حمله قرار دادند. پس از هجوم راهي جز ترك خانه و ديار نداشتيم. به همراه همسر و سه پسر كوچكم و دختر بيست روزه ام، خانه و هر چيز با ارزشي كه در آن بود را رها كرديم و


| شناسه مطلب: 77235