بخش 2
مقدّمه مؤلّف کتاب اول: مسجدهای مدینه فصل یکم: مسجد قبا الف: قبا در گذرگاه هجرت ب : قُبا میزبان مهاجرین پ : قبا، نخستین مسجد اسلام
شبانه از شهري در آتش خارج شديم. مدتي در بروجرد بسر برديم تا اينكه قسمت هاي از شهر خرمشهر را عراقي ها گرفتند. همسرم مرا تشويق كرد تا به خرمشهر باز گردم و مقداري پول و اثاث و لباس برداشته، باز گردم. با زحمت فراوان به خرمشهر باز گشتم. شهر را دود و آتش فرا گرفته و خالي از سكنه بود. نبرد توپخانه ها و خمپاره ها در غرب شهر ادامه داشت. خانه شخصي ما در منتهااليه شرق شهر قرار داشت و با افتادن و خزيدن و دويدن، خود را به خانه ام رساندم. همه چيز موجود بود. به اتاق كودكانم رفتم امّا نتوانستم چيزي را انتخاب كنم. به كمدها نگريستم، پر از لباس بود. به اتاق كتابخانه ام رفتم، شش هزار جلد كتاب و صدها ميكروفيلم و پرونده تحقيق داشتم. نگاهي به همه انداختم. قدرت تصميم گيري نداشتم. به اتاق پذيرايي رفتم. به فرشها، ظرف ها و مجسمه هاي با ارزش نگاه كردم... چه مي توانستم بردارم و در ماشين كوچك خود جاي دهم و بار كنم؟! كمي لباس بچه هايم را برداشتم و به كتابخانه بازگشتم و چمداني را كه در آن عكس ها و اسلايدها و تحقيقات «مدينه شناسي» و «آثار ايران در مصر» و «دين نامه هاي ايران» بود برداشتم و با هر چه ثروت بود خداحافظي هميشگي كردم. اين سخت ترين انتخابي بود كه بر سر ادامه تحقيق وجود داشت و در نهايت بر نفس خود فايق آمدم و نقوش مدينه را آوردم و ثروت خانه را رها كردم. پس از پنج روز نزد همسرم و كودكانم با دست خالي و شرمندگي باز گشتم! در حالي كه هيچ چيز براي زندگي نداشتيم، جز مشتي اسلايد و يادداشتهاي مدينه كه حتي معادل ده كوپن 20 ليتري بنزين خريدار نداشت.
در اثر آزار مردم نسبت به مهاجران از جنگ، مجبور شديم بروجرد را ترك كنيم و نزد خويشان به شيراز رويم. در سومين روز اقامت بود كه وقتي خبر تصرف كامل خرمشهر توسط عراقي ها را شنيدم، از شدّت نگراني به كنار مرقد حافظ رفتم و گفتم: خدايا! شهر و خانه اي نيست. جز اين چمدان مدينه هيچ نماند. به كجا روم با اين بچه هاي خردسال؟! به كجا؟! تو را در كنار اين مرد خدا مي خوانم، تو درياب. وقتي ديوان را گشودم چنين خواندم:
هر آنكه جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد
دو سال در شيراز پنير و كالباس و ادويه مي فروختم تا توانستم آرام آرام نوشته هاي مدينه را تنظيم كنم. صبح ها كاسبي مي كردم تا محتاج ادعاي خود نباشم و شب هايي در كنار مرقد روزبهان يا ابو عبدالله خفيف، مدينه نبي را مي گشتم تا آلام روزانه را تسكين بخشم. قبول اين انتخاب سخت ترين تصميمي بود كه در آن لحظه حساس زندگي گرفتم و بر مشكل آن فايق آمدم.
پرسش : در طول دوران پژوهش چه آثار مهمي را از مدينه عصر پيامبر مي شناختيد كه در تحوّلات يك قرن اخير از ميان رفته اند؟!
پاسخ: سال ها تحقيق كردم تا يافتم چه چيزهايي وجود داشته و در صده هاي بعد آثاري از آن حفظ شده است، ولي وقتي خواستم آنها را بيابم بيش از بيست سال طول كشيد تا نشاني هاي قديمي آنها را در مناطق و روستاها و شهرهاي مهم حجاز جستجو كنم. بسيار متأسفم كه مي گويم: اهم آثار سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله) محو و در اذهان محققان بزرگ به فراموشي سپرده شده است و كسي نيست كه بخواهد تاريخ حيات پيامبر اسلام را با لمس موقعيت جغرافيايي وقايع حياتش، به رشته تحرير در آورد. كاري كه محمد حسين هيكل وزير وقت مصر و احمد امين در «فجر اسلام» و رشيد رضا در «الوحي المحمدي»، محمد احمد جادالمولي...انجام دادند، بالنسبه به آنچه كه مي بايست انجام پذيرد چند ورق پراكنده بيش نيست و هيچ مزّيتي بر آنچه كه حلبي و ابن كثير و بيهقي و طبري و سهيلي و مجلسي و ابن قيم جوزي نوشتند ندارد...
اينها همه به خود زحمت ندادند تا وقتي تاريخ را مي نگارند، تصويري از شرق و جنوب و شمال مناطق حجاز را داشته باشند كه بدانند چه مي گويند و صرفاً از روي نوشته ابن اسحاق و واقدي كپي برداري نكنند.
حقيقت تلخ را بايد قبول كرد كه تا كنون زندگاني پيامبر (صلي الله عليه وآله) نوشته نشده است; تاريخي بر اساس قرآن وحديث صحيح، نه به گمان عراقيان و شاميان و زعم قريشياني كه پس از مسلماني گمان ها و برداشت هاي سر تا پا غلط خود را به مورّخان و محدّثان تزريق كردند و يا محققاني كه تحت تأثير سياست هاي اميراتوري اموي و عباسي، خواستند به
جاي پيامبر خدا، يك امپراتور را تعريف كنند تا زير سايه آن زمامداران وقت خود را توجيه كنند و خوشايند سبك رايج تاريخ نگاري روز، لباس تن پيامبر را تعريف كردند، بي آنكه با وجودش و خدايش و قرآنش رابطه اي داشته باشند و يا اصلا قادر به فهم آن باشند. گذر از اين همه دالانهاي غير مدني بر سر راه رسيدن به مدينه او، مهم ترين مشكل پژوهشي من بود. نمي خواستم مانند ابن خلدون در «مقدمه تاريخ» روشهايي را در تاريخ نگاري بنگارم كه هرگز موفق نشد آن را در نگارش «تاريخ العبر» خود بكار بندد.
پرسش : با اين توضيحات، بخش دوم پرسش من اين بود: چه آثاري را مي شناختيد كه تا آخرين سفرهاي پژوهشي، ديگر آن ها را نيافتيد؟
پاسخ: در دوازده سفر پژوهشي و هزاران مكاتبه و مباحثه و مطالعه منابع روز در عرض ربع قرن و آنچه كه حالا حافظه من اجازه مي دهد تا سال 1999 در مدينه اثري از اين آثار نيافتم:
خانه آل عمر بن خطاب، خانه ابي بكر، خانه عثمان بن عفان، خانه ابو ايّوب انصاري، خانه جعفربن محمد، خانه حسن بن زيد، خانه سعدبن خيثمه، خانه كلثوم بن هدم، چاه اريس، مسجد بني قريظه، مشربه امّ ابراهيم، مسجد بني ظفر، كهف بني حرام، مسجد فسح، مسجد ابيّ بن كعب، مسجد بني خداره، مسجد واقم، مسجد القرصه، مسجد الشيخين، مسجد دار النابغه، مسجد بقيع الزبير، مسجد بني خُدره، مسجد السنح، مسجد بني بياضه، مسجد بني خطمه، مسجد بني اميّة الأوسي، مسجد عتبان بن مالك، مسجد مالك بن سنان، (در مناخه)، مسجد بلال بن رباح، مسجد بني دينار (المغسله)، مسجد المصرع (در احد)، مسجد الفُسح، قبة الثنايا، مسجد النور، مسجد الخربه (لبني عبيد)، مسجد بني زريق، مسجد بني مازن بن النجار، مسجد راتج از بني عبد الأشهل.
خانه خالدبن وليد، خانه امّ سليم، خانه امّ حرام بنت ملحان. چاه اعواف، چاه انس بن مالك بن نضر، چاه انا در هنگام محاصره بني قريظه، چاه اهاب، چاه البصّه، چاه بضاعه، چاه جاسوم (چاه ابن الهيثم بن التيهان)، چاه جمل، چاه حاء، چاه سقيا، چاه العهن،
بقاع اهل بيت، ازواج و بنات الرسول، عباس و اصحاب رسول، فاطمه بنت اسد،
بيت الأحزان. بقاع احد را دگر نديدم و در بين راه مكه و مدينه و مناطق شمالي و شرقي و
غربي; مسجد معرس، مسجد شرف الروحاء، مسجد عرق الظبيه، مسجد المنصرف، مسجد الرويثه،مسجد ثنيّه ركوبه،الاُثاية العرج، مسجد لحيّ جمل، مسجد السقيا، مسجد مدلجه تعهن، مسجد الرماده، مسجد الأبواء، مسجد البيضه، مسجد عقبه هرشي، مسجد غدير خم، مسجد امّ معبد، مسجد ذفران، مسجد الصفراء، ثنّيه مبرك، مسجد العشيره، چاه هاي ينبع، مسجد الصبهاء، شمران، مسجد اطم الشيخين در راه احد و... ديگر اثري
پيدا نيست.
درمكه هم: بقاع معلاة را نمي بينيم. خانه رسول و همسرش خديجه و زادگاه فرزندانش را ويران كردند. از بناهاي تاريخ خانه ابوبكر و دارالندوه، بئر خارجه، غار مرسلات، بئر ميمون، ذي طوي، مسجد بيعت در سوق الغنم، مسجد الإجابه، مسجد النحر و... هم خبري نيست.
پرسش : اگر اين ها بودند و شما آن ها را مي يافتيد، تغييري در شناخت شما از تاريخ مدينه به وجود مي آورد؟
پاسخ: اگر بخواهيم مانند مورّخان و مستشرقان و استادان علوم اسلامي دانشگاه ها سخن بگوييم، نه! هيچ تغييري به وجود نمي آورد ولي اگر درك و فهم اسناد بجاي مانده، به حضور ما در متن همان وقايع نيازمند است، پاسخ آري است و بگذاريد مثالي بزنم: آناني كه در جنگ ظالمانه اي گرفتار آمدند و در برابر چشمانشان خانه ها را سوزاندند، بهتر با شرّ جنگ و خيرِ صلح آشنا هستند تا آقاي دبير كل.
پيامبر براي من يك مرده هزار ساله نيست كه بخواهم مانند آكادمي ها و انستيتوها و دانشگاه ها، آن را در لابراتوارهاي علمي تاريخ تحليل كنم. او پيامبري است كه با ماست. هر صبح و شام او را مي طلبيم و بر او درود مي فرستيم و ما او را در برابر خود داريم. نه خداي ما بي اوست و نه او بي خداي ما كه بخواهيم او را از روي نقوش اوراق مرده بغداد و ري و طبرستان و قاهره و شام و خراسان بخوانيم و بشناسانيم.
يك روز در جلسه مستشرقان آلماني، در آكادمي علوم انساني كلن گفتم: تا
موضوع تحقيق درباره سيره مشخص نشود، صحّت تحقيق مشخص نخواهد شد. اگر
محمد يك پيامبر است، اين روش تحقيق شرق شناسان درباره پيامبري پيامبر نيست، نوعي روش كار پژوهشي براي پول در آوردن است و نه رسيدن به واقعيت ها و اگر يك شخصيت تاريخي بنام محمد مد نظر شماست، پس چرا مي خواهيد كسي را تحقيق كنيد كه از همان نخست عليه تصوّرات شماست؟ موضوع شما، براي او و يافتگان معرفت او موضوعيت ندارد. مشكل اساسي شرق شناسي نيست، انتخاب شيوه هايي است كه ما را به حقايق تاريخي نزديك نمي كند. حقايقي نه آنطور كه مؤمنان مي خواهند، آنطور كه صادقانه محقّقان را قانع سازد.
پرسش : پس شما روش هاي تحقيقي رايج در دانشگاه هاي غرب را براي اسلام شناسي مناسب نمي دانيد، همينطور است؟
پاسخ: شايد براي اسلام شناسي مناسب باشد; زيرا اين رشته بي محتوي را غربيان به وجود آوردند، ولي براي مدينه شناسي هرگز; چرا كه ما به مدينه او مي رويم تا آنچه آنجا بوده به معرفت ما درآيد و نه اينكه مدينه اي را كه ما مي خواهيم بنانهيم تا داستان تاريخي شهروندانش را بنگاريم! البته معتقد نيستم كه بايد روش هاي تحقيقي رايج در دنياي امروز را مانند روش هاي تحقيقي قدماي مسلمان كناري نهيم. هر دو به يك حد نارسا و ناقص است ولي معتقدم هيچ دستاوردي در دانشگاه ها و حوزه ها بد نيستند. آنچه مهم است اين است كه چگونه خود را در متن اين يا آن و يا هر دو، جاي دهيم تا به مدينه او رسيم؟ اين مشكل ترين مرحله اي است كه هر مدينه شناسي در زندگي با مدينه او، با او و ياران او روبروست. من چون خواسته ام با مدينه زندگي كنم، خود تلاش كردم تا هم با آگاهي از روش هاي تحقيقاتي قديم و جديد، به اصلاح روشها نائل آيم و هم منابع تاريخي را مورد نقد و بررسي قرار دهم تا بتوانيم در شهر او نشانه هاي واقعي را بيابيم.
ما براي رسيدن به شناخت هاي واقعي تر، جز صدق، هيچ راهي و جز واقعيت هيچ تعهّدي به نوگرايان جهاني و يا سنت گزاران عالم اسلامي، نداريم.
پرسش : با اين تجاربِ پژوهشيِ ربع قرني، تا كنون درباره مدينه شناسي چه نوشته ايد؟ كدام آن ها چاپ شده است و چه چيزي در دست چاپ داريد؟ يعني كمي هم درباره موضوعات و محتواي كتاب صحبت كنيم.
پاسخ: خاضعانه تأكيد مي كنم، مدينه شناسي يك شوق و عشق پژوهشيِ شخصي است درباره آنچه كه مي خواستم صادقانه درباره آن بدانم، نه يك كار گروهي و يا آنچه كه مي بايست صورت بگيرد، لذا توجه مي دهم در همين حد با آن تماس بگيريم. هيچ طرح جامعي در ذهن من نبود. تا آنجا كه امكاناتم اجازه مي داد پيش رفتم. هرجا نتوانستم، ايستادم و تضرّع كردم ولي از يأس نناليدم. هيچ عجله اي نداشتم تا كاري را نشان دهم; زيرا اين تحقيق را براي زندگي خودم نمي خواستم. خودم را براي اين تحقيق مي ديدم، لذا محتواي هر مجلد دقيقاً مشتمل بر موضوعاتي است كه نقد نيست، حال است. ديروز و امروز نيست، حال است.
در اين حال بودم كه هم صادقانه در خشكي آن سوختم و هم در درياي آن غرق شده بودم.
در مجلد اول: سيّاحي را مي بينيد كه تلاش كرده آنچه را در مدينه 1354 تا مرداد 1357 شمسي ديده و صف كند; مسجدها، خانه ها، چاه ها، قبرها.
ولي در مجلد دوم: موضوع غزوات را مورد بررسي قرار داده و از راه تطبيق منابع با موقعيت هاي جغرافيايي بدر، احد، خندق، خيبر، پي بردم كه غزا، دفاعي اجتناب ناپذير براي صلح بوده و پي بردم كه چگونه قريشيان جنگجو و يهوديان پول پرست حجاز، آن زمان نتوانستند مهر اسلام را به شمشير اسلام و عدل اسلام را به ثروت اسلام! بدل سازند.
در مجلّد سوم: به عنوان اوّلين ايراني مسلماني كه بر اساس مستندات تاريخي اين مسير را طي كرد، راهيِ درك و فهم مسير هجرت شدم، آنقدر بر وجب به وجب اين راه بزرگ تاريخ چرخيدم ومنابع و مصادر تاريخي را خواندم تا يافتم هجرت او هرگز نتيجه هراس از قتل و عدم تحمل رنجهايي نبود كه قريشيان بر ضدّ او اعمال مي كردند و خروج او و راهي كه طي كرد هرگز پنهاني نبود، و غار ثور، هرگز مخفي گاه او نبود، عبادتگاه او بود. هجرت او براي جهاني كردن دعوت اسلام بود; كاري كه جز با گذشت از مال و
زندگي و ترك تعلّقات وطن (مكه) ميسّر نمي شد.
در مجلّد چهارم: در مسير بازگشت پيامبر به مكه، رفت و آمدها كردم تا يافتم كه هرگز پيامبر در پي فتح شهر و تصرف خاكي نبود، مهر اسلام قلب ها را فتح كرد و فتح يك رحمت بود تا قلب ها از كوري خود به روشناي خدا افتد و نه يك پيروزي نظامي كه قلب ها را به اطاعت كور مي كشاند.
در مجلد پنجم، فرهنگ جغرافيايي سيره پيامبر را جمع آوري كرده ام تا محققان را در ادامه پژوهشهاي مدينه شناسي ياري دهد.
اينها كارهايي است كه پژوهش آن به اتمام رسيده ولي امكان چاپ فراهم نيست. اما چيزي كه جامع همه اين مجلدات است، مجلّد ششم است كه هنوز دست بكار نشده ام; زيرا نيازمند كار و اصلاح دل است تا دستم بتواند قلم صدق را نگه دارد، اگر عمري باشد و توفيق قلبي كه قلمي را نگه دارد، تلاش خواهم كرد در مجلّد ششم زندگاني پيامبر را به زبان بسيار ساده و تنها بر اساس قرآن و كلام خودش بنگارم; شيوه اي كه سال هاي قبل بر خارهاي مغيلانِ تشويق و تهديد گام نهاديم تا مسيرش را بكنيم، شايد به قرني بعد ما آبي رسد.
پرسش : در تحقيق چنين تأليفي، چه احساسي داريد؟ آيا فكر مي كنيد خدمتي به فرهنگ ايران اسلامي كرده ايد و يا خدمتي به فرهنگ جهاني اسلام؟
پاسخ: در طي راه پژوهش، هرگز احساس نكرده ام كه مي خواهم به كشوري خدمت كنم و يا با نشر كتاب مدعي يك خدمت فرهنگي باشم، عاشقي بودم كه مست حضور در بوستاني شدم، مست حضور، نظر به ميوه هايي نمي كند كه ممكن است از اين بوستان نفعي به اين يا آن رساند. چون فارغ از احساس خدمت و نفعي بودم، هرگز احساس نكردم كه در اين راه به كمك كس يا مؤسسه و دولتي نيازمندم. نياز من در شادي من به اينكه چنين توفيقي براي من حاصل شده، مستحيل بود. نمي دانم مرز اين بي نيازي با شادي ناشي از احساس توفيق كجاست؟همين قدر مي دانم كه تمام توجه من به شناخت و اصلاح راهي بودم كه آن را طي مي كردم، آيا نتيجه چنين توجّهي مي تواند كاري شايسته
تلقّي شود؟ ادعاي گزافي است كه از گمان آن مي هراسم.
پرسش : در پايان اين گفتگو، چه الگوهايي را براي پژوهش در تاريخ حرمين شريفين به محققان و دانش پژوهان پيشنهاد مي دهيد؟
پاسخ: من صالح نيستم كه به ديگران راه و روشي را نشان دهم، همين قدر مي توانم بگويم راهي كه من به تجربه انتخاب كردم چه بود. نخست در بيان تاريخ مكه و مدينه، هيچ جهت مذهبي خاصي را ترويج نكردم، نگذاشتم آرمان سياسي كشوري سايه بر بيان تاريخ سرزميني بيندازد كه محل ظهور اسلام بود. از دل كين به تاريخ را زدودم، با ايمان به رحمت بر آتش تبعيض به اقوام و تعصب به اديان، آب مهر پاشيدم، نخواستم آرا و اسناد پيشينيان را در قالبي كه خود آن را مي خواستم جاي دهم و يا اگر آن را نمي پسنديدم، كناري نهم. از امروز به گذشته ها افتادم تا بيان امروزي آن را بيابم و در نهايت احساس مي كردم مدينه شناسي پيش از آنكه كتابي در دست اين و آن شود، مدرسه اي است كه در آن الفباي مدينه شناسي را مي آموزم.
مقدّمه مؤلّف
مقدّمه مؤلّف
مدينه شناسي ]Madinalogy[ يا علم المدينه، شناخت بافت اصلي شهري است كه محمّد (صلي الله عليه وآله) در آن مي زيست. بنابراين، مدينه شناسي از آثار محسوسي سخن مي گويد كه در مستندات سيرت محمّد (صلي الله عليه وآله) از آن ياد شده است و مي كوشد تا سيره محمّد (صلي الله عليه وآله) را در بافت اصلي شهر مدينه بشناساند و آن بافت قديمي را با تطوّرات تاريخي تطبيق دهد; تا موقعيّت امروزي آن را معيّن سازد.
به اين اعتبار، مي توانيم به تفاوت و مرز پژوهشي ميان مدينه شناسي و علم السّيره (السّيرة النّبويّه) راه يابيم; زيرا موضوع مدينه شناسي، «شناخت آثار نبوي در سيرت پيامبري» و يا به عكس، «شناخت سيرت نبوي در آثار نبوي» است; در حالي كه موضوع سيره نويسي، عام بوده و همه ابعاد زندگي پيامبر; از رسالت تا رحلت را مي شناساند و مستندات حقيقي ـ تاريخيِ هيچ يك از آن ابعاد را كاملا ارائه نمي كند.
لذا با توجّه به اين كه در اسلام شناسي، تجزيه و تركيب همه مباحث; از جمله: سيرت پيامبر، قرآن، تاريخ در قلمرو عرفان، كلام و فلسفه مدّنظر قرار مي گيرد ـ تا عقيده نهايي اسلام را درباره انسان و جهان بشناساند ـ مي توان به موقعيّت و اهمّيت مدينه شناسي در اسلام شناسي پي برد.
در واقع مدينه شناسي، اگر چه آرماني را نمي جويد و قصد ارائه تفسير نهايي حيات معنوي را ندارد، ولي اين امكان را به اسلام شناسان آرماني مي دهد كه آنان نيز بهتر بتوانند به زمين و بشري كه با عالم معنا در ارتباط بوده است، بنگرند.
به عبارت ديگر، مدينه شناسي، زنده نگهداشتن آثار زندگيِ بشرگونه پيامبر را
مي جويد; ولي اسلام شناسي، زنده نگهداشتن زندگي پيامبرانه بشري به نام محمّد (صلي الله عليه وآله) است.
لهذا مدينه شناسي، منطقي چون شيوه تعقّلي در شناخت زندگي بشرگونه محمّد (صلي الله عليه وآله) است و بر جنبه } أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ{ تأكيد مي كند و نبايست چنين پنداشت كه آن، علمي است كه با حبّ و ايمان آميخته است.
متن مباحث مدينه شناسي، بدون عشق به مدينه و حبّ نبي، بر نقد تاريخي مبتني است; ولي طرح آن، نتيجه ايماني است كه عقل را به كنجكاوي واداشته است تا براي رسيدن به آن معنويت، انگيزه هاي مذهبي ـ روحي در آن تصرّفاتي ننمايد.
در اين معرفت، انسان با لمس محيط و آثار زندگي محمّد (صلي الله عليه وآله) ، قرون متمادي را مي شكافد تا خود را در همان موقعيّت مكانيِ حيات پيامبر بنگرد. طبيعي است كه چنين حضوري، ميان فرد و محمّد (صلي الله عليه وآله) ارتباط مستقيم تري برقرار مي كند و همين اتّصال در ذهنيّت است كه باعث مي شود فرد، بي آن كه به معرفت عقيده نظري داشته باشد، خود را ذوب و مجذوب وجود معنوي او بيابد. لذا اگر چه آغاز مدينه شناسي ايمان نيست; ولي ختم آن به حضور محمّد (صلي الله عليه وآله) و اشراق عالم معني است.
اين نوع «آثارشناسي» هيچگونه مطابقتي با شيوه هاي آثارشناسي روميان، ايرانيان، مصريان و... ندارد. آثار در مدينه شناسي، انسان را خيره بناها و بقاياي هنري اماكن نمي كند; بل خيره حضور در محضر معنوي شهري مي كند كه زماني مبدأ تحوّلات روحي و عرفاني بزرگي در تاريخ بشريّت گرديد، كه تاكنون دوام دارد.
در اينجا رابطه اي ميان آثار و هنرشناسي از يكسو و اسلام شناسي در مدينه شناسي، ادراك و احساس مي شود.
هنرشناسي; اعم از معماري و موقعيّت شناسيِ آثار، ضرورتِ مدينه شناسي است; ولي در وصف و تعريف آثار متوقّف نمي ماند. مدينه شناس سعي دارد تا آن را با رگه هاي منطقي ـ كلّي اسلام شناسي تلفيق و معنا و مفهوم تاريخيِ آن را بيان كند.
در عوض، چون مدينه شناسي از مذهب خاصي شكل و رنگ نمي پذيرد و همه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كلّ آيه از اين قرار است: } قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلا صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً{ . كهف: 110
مذاهب اسلامي را در بر مي گيرد، مدينه شناس در ترسيم كلّي حيات پيامبر به اسلام شناس كمك مي كند تا آن جامعيّت و كليّت لازم را در ارائه انديشه هاي اسلامي در نظر بگيرد.
در اينجا زاهد و عارف، فيلسوف و متكلّم و مورّخ، حنبلي و حنفي و شافعي و مالكي و امامي، براي مدينه شناس يكي است. مهم، كوشش در وحدت بخشيدن به اجزاي كليّتي است كه از مشتركات مذاهب نشأت مي گيرد تا هماهنگي نقوش تاريخي مدينه را ترسيم كند. شناساندن شهر نبي، به مددِ اين مشتركات، مانند ورود به مركز شهر از كوچه هاي متعدّد آن است كه به هر حال به مركز شهر يا مسجد و روضه ـ كه نقطه مركزي كانون معنوي مدينه است ـ ختم و منتهي مي شود.
اين تلاش به مدينه شناس امكان مي بخشد تا دست اسلام شناس را گرفته در شهر پيامبر گردشش دهد و او را وامي دارد كه در اسلام شناسي، انديشه هاي دخيل و الفاظ و معاني متغيّر و عاريتي را كه در طول تاريخ از تمدّن ها و فرهنگ ها، شرايط اجتماعي ـ سياسي و مذاهب مختلف بشري بر معرفت اسلامي برف انبار شده است، رها سازد و به همان سادگي، شهر پيامبر اسلام را برابر خود نهد و فرايند چنين برنهادي را دريابد.
البتّه اسلام شناس، دست چنين سيّاحي را در شهر محمّد (صلي الله عليه وآله) رها نمي سازد. او را وامي دارد كه در پسِ سادگيِ شهر، تفكّرات والا و اصول اخلاقي و معنوي ژرف و جهاني را نشان دهد و آن حقيقت را بر آن شهر بتاباند كه شهر نبي، بدون ايمانِ او، شهري از همه شهرهاي تاريخ است و به ايمان او، بنيادش سدّ دنيا است.
بر اين منوال، اگر مدينه شناسي را علمي جديد و رشته اي مستقل از ديگر علوم اسلامي بخوانم، سخني بدور از احتياط و تأمّل نگفته ام.
اطلاق علم بر مدينه شناسي و آن را يكي از علوم اسلامي تلقّي كردن، شايد براي كساني كه با تعريف علم اصطلاحي در تمدّن و روند فرهنگي غرب انس دارند، ثقيل و سخت باشد; ولي مسلّم است براي افرادي كه با ادراكات حكماي شرقي و روند حكمت و معرفت ديار ما آشنا هستند، جاي تعجّب و تأمّل نخواهد بود و به همان سان كه علم رجال، علم حديث، علم كلام و... را به تفكيك مورد تعريف قرار داده اند، مي توانند چنين اطلاقي را بر تعريفي كه ما از مدينه شناسي ارائه كرده ايم، پذيرا شوند.
منابع
منابع چنين علمي را مي توان به دو گروه مشخّص تقسيم كرد: نخست، منابع اصلي يا مستقيم. دوم، منابع عمومي يا جنبي.
منابع نخست، عبارت اند از: مستنداتي كه در آثار مربوط به «السيرة النّبويّه» (سيرت پيامبر) تدوين شده و در مجموعه هاي مفصّل به عنوانِ «السّيرة النّبويّه» شهرت يافته است; مانند آثارِ ابن هشام، ابن كثير، ابن سيّد النّاس، حلبي و...
دوّم، مستنداتي كه در آثار نخستين جغرافياي جزيره عربي و معجم هاي جغرافيايي كه به متون جغرافياي عربي، ايراني يا اسلامي شهرت دارند.
سوم، مستنداتي كه در سفرنامه ها شهر مدينه را مورد توصيف قرار داده اند.
چهارم، مستنداتي كه به طور مستقل تحت عنوان: آثار مدينه، اخبار مدينه و مشابه آن، كه در باره آثار، بقاع و اماكن شهر مدينه تأليف شده است.
پنجم، آثاري كه درباره تاريخ مدينه از سده هاي قبل از هجرت تا سده هاي عبّاسي به نظم و نثر در آمده است.
و به همين سان، مدارك و اسنادي كه به صورت پرونده هاي اداري; از وقفنامه ها، مكاتبات و نقشه هاي تقريبي و مهندسي در سازمان هاي دولتي و كتابخانه هاي كشور عربستان سعودي نگهداري مي شود و... نيز مجموعه هاي هنري در كلكسيون هاي خصوصي...
منابع عمومي طبيعتاً بر خلاف منابع مستقيم، از تنوّع و تعدّد بيشتري برخوردار است; مانند كتاب هاي: انساب، معاجم و قاموس هاي لغت، مجامع حديث، تفاسيري كه بر منابع حديث در مذاهب اسلامي نگاشته شده است، تفاسير قرآن، تراجم و رجال و بالأخره متون مهم تاريخي...
بديهي است كه قدمت يا اصالت آثار مذكور در اخذ منابع لازم مدينه شناسي، درخور دقّت است و زمان بندي مستندات استخراج شده از دو گروه ياد شده، براي مدينه شناس نهايت اهميّت را دارد و نمي تواند اسناد مورد استناد يا به اعتبار قدمت و يا به اعتبار صحت، سنديت نداشته باشد.
ديرينه
از سده هاي نخستِ اسلام، مدينه همواره به صورت مبحثي مستقل مورد توجه محقّقان قرار گرفت و بنا به همين توجه و ضرورت مطالعات اسلامي بود كه تأليفات و پژوهش هاي مستندي به رشته تحرير در آمد. در اين پژوهش ها،
مطالعات و مشاهدات مؤلّفان، سير تكاملي پيدا كرد و ما تأليفي را نمي بينيم كه از آرا و اسناد متقدّمان خود ياد نكرده باشد.
تطوّر اين سير، از اواخر سده دوم هجرت رو به تكامل نهاد و هميشه سعي مي شده تا ضمن توصيف موقعيّت زماني، آن را با ديرينه تاريخي و آرا و اسناد گذشته بسنجند و مورد تطابق قرار دهند. از اين رو آثار مذكور به صورت يك مجموعه زنجيره اي جلوه مي كند.
اين جانب براي شناخت منابع مذكور، زحمات فراواني را متحمّل شد و اسنادي را كه به صورت خطي يا چاپي امكان دسترسي به آن بود، جمع آوري نمود و از محتويات و مندرجات نسخه هاي مفقود شده در آثار متأخّرانش آگاهي يافت.
تكميل چنين پژوهشي در شناخت آثار مدينه شناسان، به عنوان كاري كه قُدماي ما آغاز كردند و اساساً تحليل، نقد و طبقه بندي آنها موضوع مستقلي است كه در كتاب مدينه شناسي مورد بررسي قرار گرفته و در مأخذ مستندات كتاب به آن ها استناد شده است. ولي در اين مقدمه، شايسته است كه بر اساس رعايت تقدّم تاريخي از مدينه شناسان مزبور نام ببريم:
ابن زباله (199هـ .ق.)، زبيربن بكار (172/256هـ .ق.)، يحيي بن حسن (214/277هـ .ق.)، عمربن شبّه (171/262هـ .ق.)، علي بن محمّد مدائني (135/225هـ .ق.)، رزين بن معاويه اندلسي (535هـ .ق.)، ابن نجّار (578/641هـ .ق.)، جمال الدّين محمّد مطري (676/741هـ .ق.)، عفيف الدّين عبدالله مطري (698/765هـ .ق.) زين الدّين مراغي (727/826هـ .ق.) مجدالدّين فيروزآبادي (720/817هـ .ق.)، سخاوي (821/902هـ .ق.)
ولي جامع همه اين آثارشناسان مدينه، نورالدين سمهودي (844 / 911هـ .ق.) از مصريان مقيم مدينه است كه با نگارش كتابِ «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفي» سند كامل و جامعي را تا قرن 9هـ .ق. براي ما به يادگار گذاشت. سپس مدينه شناساني چون: محمد كبريت (1012 / 1070هـ .ق.) و برزنجي دنباله كار او را گرفتند.
آنچه كه قدماي ما در اين آثار پژوهشي نگاشتند، با تغييرات روزافزون شهر مدينه و گسترش آن در دوران عثماني ها ـ خصوصاً پس از برداشتن حصار مدينه و مدرنيزه شدن شهر در سه دهه نخست حكومت سعودي ـ چندان مفيد فايده نبود، تا اين كه استاداني كه به حق بايد با احترام از آنان نام ببريم، توانستند چهره جديد مدينه را مطابق مستندات تاريخي مندرج در آثار قدما ترسيم نمايند. اينان
عبارتند از:
عبدالقدّوس انصاري، ابراهيم عيّاشي، علي حافظ و حمد الجاسر كه با تأليف كتاب ها و تصحيح متون قديمي تر و حواشي پرارزش بر آثارِ هَمْداني، امام حربي، الهجري و انتشار مقالات تحقيقي در مجلّه هاي: العرب، المنهل و... بار منابع مدينه شناسي را غني تر نمودند، يكّه تازي غربيان شرق شناس در دوران ما را متوقّف و ما را از آنان مستغني ساختند.
البته در اين واديِ گسترده، نبايست از آثار جهاني سيّاحاني چون ناصر خسرو، ابن بطوطه، ابن جبير و... غفلت ورزيد و كاري را كه بعدها سيّاحان مؤمني چون ابراهيم رفعت پاشا، محمّد لبيب بتنوني، (ايّوب) صبري پاشا و ده ها سيّاح و زائر عرب، ترك و ايراني از خود به جا گذاردند، ناديده گرفت.
روش
به هر حال، مؤلّف، پيش از تأليف كتاب، به ارائه پيش نويسي از مدينه شناسي، به عنوان يك علم از علوم اسلامي توجه داشته است. در اين راه، مسيرهاي متعددي را در طول مطالعات طي نمود تا به روشي مشخص از نظر تحقيقاتي نايل آمد. اين روش در وهله نخست، مبتني بر مطالعات اسلام شناسي است كه مؤلف را وامي داشت تا بررسي هاي خود را در شهر مدينه به صورت يك سفرنامه به نگارش در آورد. ولي در جريان انشاي سفرنامه، به گستردگي مبحث پي برد و سر از مدينه شناسي در آورد.
در اين روش، طبيعي است كه از متون عمومي سيره، حديث، تاريخ و جغرافيا به منابع مستقيم مدينه شناسي منتقل شد و بر آن اساس مسافرت هاي متعددي به حجاز نمود تا مُستندات مُستخرجه را با مشاهدات و ملاحظات عيني نقد و تطبيق نمايد.
در اين مطابقت، بيش از نيمي از سال هاي تحقيق را به تصحيح آراي قدما و مستندات منابع مدينه شناسي سپري نمود و عاقبت ضمن تلفيقي از منابع تاريخي با مشاهدات و اسناد زنده اوقافيِ مدينه، اين كتاب را به رشته تحرير در آورد.
در اين سير، مشاهدات را با دسترسي به نقشه ها، عكس هاي قديمي، نقاشي هاي نمادين در نسخه هاي خطي، تكميل نمود و به مقياس هاي دقيقي نايل آمد; كه در همه مباحث كتاب، راهنماي مدينه شناسيِ او گرديد.
بدون ترديد كساني كه مي خواهند اين پژوهش را تكميل نمايند، قبول اين
سختي ها و مرارت ها را در امر تحقيق از ضروريّات مدينه شناسي تلقّي خواهند كرد.
مباحث
در پايان، نظر به اين كه مقصد مدينه شناسي، آشنايي با بافت اصلي شهر مدينه در سده نخست هجري است، طبيعي است كه مباحث چنين علمي معطوف به شناختِ خانه ها، چاه ها، مقابر، مسجدها، ميدان هاي نبرد، موقعيّت جغرافيايي ـ تاريخي طوايف يثرب، انصار و يهوديان و سخنراني ها، مناطق خاص جغرافيايي; از قبيل حرّه ها، وادي ها، صحراها، كوه ها و... راه هايي كه به مدينه منتهي مي شود و مسيرهايي كه مدينه را به ديگر نقاط حجاز و نجد مرتبط مي سازد، دروازه هاي شهر و بالأخره مسير هجرت پيامير و مكّيان است; كه تمام اين موارد، در برگيرنده حوادث مهمي از تاريخ اسلام است.
اين موضوعات، در سه برهه: موقعيّت قبل از اسلام و زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، تطوّراتي كه در طول تاريخ داشته است و در نهايت موقعيّت فعلي آنها مورد بررسي قرار مي گيرد.
البتّه محدوده چنين مباحثي، نه جغرافياي شهر مدينه كه محدوده تاريخي آن است. فرضاً در باره ميدان هاي نبرد در مدينه، نه تنها موقعيّت جغرافيايي ـ تاريخيِ اُحد، خندق، بنوقريظه، بنوقينقاع و بنو نضير را مورد شناسايي قرار مي دهد; بلكه بدر، تبوك، خيبر، حمراءالأسد، ابواء، سويق، سلاسل، دومة الجندل، قطن، بنوسليم، بنومصطلق و ذات الرقاع را نيز ـ كه مركز اصلي همه آنها، حوادث شهر مدينه بوده است ـ در فهرست مباحث مدينه شناسي جاي مي دهد.
اين مباحث را در 5 مجلّد نگاشته ام و هر يك از مجلّدات را به قسمتي از مباحث كليِ مدينه شناسي اختصاص داده ام.
به استثناي مجلّد اول كه موضوعات و شكل و رنگ آن در برابر ديدگان شما قرار دارد، در مجلّد دوم، تاريخ و جغرافياي قديم و جديد و ميدان هاي نبرد با پيامبر به رشته تحرير در آمده است. در مجلّد سوم، نيز موقعيت جغرافيايي ـ تاريخي طوايف و قبايل انصار و در مجلّد چهارم، مسير هجرت و مسيرهاي قديمي منتهي به مدينه و در مجلّد پنجم، تاريخي از حكومت ها، دانشمندان و حوادث تاريخي شهر مدينه از سده اول تا روي كار آمدن خاندان سعودي مورد بررسي قرار گرفته است.
از اين مقدمات عقلاني كه بگذرم، نمي توانم خوانندگان را به صداقت، از احساسات خود در طول سال هاي تحقيق كه با هزاران فراز و نشيب همراه بود، مطلّع ننمايم:
اين كتاب سفرنامه من است، اما سفري كه نه خانه، بل صاحب خانه را و نه سجدگاه ها، بل تضرّع و صداقت در معنويت را و نه آثار شهر مدينه، بل حضور محمّد را و نه هرگز مدينه، بل خاك پاي او را جستجو كرده ام.
و نينديشيده ام كه جستار پسنديده آيد; زيرا نخواسته ام كتاب بنگارم; اين زندگي من است! مجموعه اي از هر چه كه هست، هر چه كه توانم بود; نه هر چه كه بايد. اگر پخته است، من ناپخته ام; و اگر خام است، سوخته شده زندگي من است.
راهي كه در اين مسير رفته ام، پايانِ يافتن هاي من است; كه در اين حضورها شكل يافته و با مدينه اش خار همه مدنيّت ها را حرير يافته است.
پس با هزاران استناد، اين كتاب در قلبم اساسي عقلي ندارد كه دعوت نقّادان كنم و با زبان مشتركات مذاهب و قلوب همه مؤمنان كشورها، مذهب خاص و قومي را در بر نمي گيرد كه هوايِ آن را ثنا كنم.
نقد و ثنايش، تكميل طريق است.
پس در اين آخرين لحظات امروز و فردايم، اعتراف مي كنم: نه پارسي نويسم و نه عربي خوان. نه در تاريخ و جغرافيا و آثارنويسي دستي دارم و نه از معارف چيزي در چنته! اگر هر نقصي است، به پاي فردي عامي نهيد كه در طول 14 سال، خواست لحظه اي با سايه اش باشد. به پاي خواسته انساني نهيد كه درس نخوانده، خواست از ميان اين همه هياهوي زمانه، فرهنگ و تمدّن ها و هنرهاي پيچيده، شهرها و مدنيّت هاي درهم ريخته، روزنه اي به سوي شهرش پيدا كند; تا خود را به خويشتن رساند.
سيّد محمّدباقر نجفي ـ 1363
كتاب اول
مسجدهاي مدينه
فصل يكم: مسجد قبا
الف: قبا در گذرگاه هجرت
احمدبن حنبل و عثمان بن ابي شيبه از قابوس بن ابي ظبيان و او هم از پدرش و او نيز از ابن عبّاس روايت كرده اند كه:
«كان رسولُ الله ـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ بمكة فأمر بالهجرة. و أنزل عليه: } وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْق وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْق وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً{ »
طبرسي در «مجمع البيان» قبول دارد كه: «أنّ معناه أدخلني المدينة و أخرجني منها إلي مكّة للفتح، عن ابن عبّاس و الحسن و قتادة و سعيدبن جبير».
و قسطلاني در «ارشاد السّاري بشرح صحيح البخاري» ذيل «باب هجرة النبيّـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ» مي نگارد: «بإذن الله عزّوجلّ له في ذلك بقوله تعالي: } وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْق...{ بعد بيعة العقبة بشهرين و بضعة عشر يوماً و أصحابه أبي بكر و عامربن فهيرة و صاحبين له من مكّة إلي المدينة».
«مُدْخَلَ صِدْق» را از جمله نام هاي مدينه منوّره دانسته اند. اگر چه «حافظ ابن نجّار» به آن تصريحي نكرده است.
محمّد، رسول الله (صلي الله عليه وآله) پس از تدبير شرايط هجرت ـ كه با از خودگذشتگيِ عليّ بن ابوطالب (عليه السلام) آغاز شد ـ در همان شبِ مقرّر، از مكّه خارج گرديد و به سوي كوهستان هاي اطراف عزيمت كرد.
از ميان مهمترين كتاب ها و با توجّه به مقايسه و نقد، بيانِ ابن اسحاق در كتاب «السيرة النبويّه» ابن هشام را مورد استناد قرار مي دهيم كه وي مواضع مسير هجرت را چنين دانسته است:
مكه ؤ غارثور ؤ عُسفان ؤ أمَج ؤ قديد ؤ الخرّار ؤ ثنية المِرّه ؤ لِقْفا ؤمَدْلَجه لِقف ؤ مَدلجة محاج ؤ مَرجَح ؤ ذي كشد ؤ الجداحه ؤ الأجرد ؤ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اسراء: 80 ; «و اي رسول ما، دعا كن كه بار الها! هر جا روم مرا به قدم صدق داخل و به قدم صدق خارج گردان و به من، از جانب خود ياراني كه دائم يار و مددكارم باشند عطا فرما.»
2 . فتح الباري، ج7، ص227
3 . زادالمعاد، جزء 2، ص55
4 . الجامع لأحكام القرآن.
5 . السيرة النّبويه، ج1، ص226
ياد شده روايتي آورده اند كه مراد از «أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْق»، مدينه است و منظور از «وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْق» هجرت از مكّه است و مقصود از «اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً» كتاب و اسلام مي باشد و ترمذي در روايتي، از زيدبن اسلم، «سُلْطاناً نَصِيراً» را انصار مي داند.
1 . جزء 15، ص 88 ، چاپ دارالفكر، چاپ 19561 م.
2 . ج6، ص212
3 . «خداوند ـ عزّوجلّ ـ در اين مورد به رسول الله (صلي الله عليه وآله) اجازه مي دهد و در قرآن مجيد مي فرمايد: «اي رسول ما، پيوسته دعا كن كه: بار الها! مرا به قدم صدق داخل گردان، و اين امر دو ماه و چند روز پس از تبعيت كردن العقبه صورت پذيرفت و يارانش ابوبكر و عامر بن فهيره و دو يار ديگر، ملازم ايشان از مكه به مدينه، بودند.»
4 . در ذيل فصل «في اسماء هذه البلدة الشريفه» ج1، ص8
5 . وجوه قرآن، ص268، به اهتمام مهدي محقق، چاپ 1360ش.
6 . در كتاب «اخبار مدينة الرّسول»، «اسماء المدينه و أوّل من سكنها» ص10
ذاسلم ؤالعبابيد ؤ القاحَة ؤ العَرْج ؤ ثنية العائر ؤ بطن رئم.
واقدي و ابن سعد، روايت ديگري را در «الطّبقات الكبري» ارائه كرده اند كه تفاوت هايي با گفته ابن اسحاق دارد.
بررسي جامع روايات و گفته جغرافي دانان و مورّخان، توأم با كاوش هاي جغرافيايي مؤلف در سرزمين حجاز، بخشي مستقل از فصول آتي اين كتاب است و مجال سخن در اين مقال مختصر، كه مقصد آن شرح و وصف آخرين منزلگاه هجرت (= قبا) است، نمي باشد.
قُبا در اصل نام چاهي بوده است و محلّ سكونت «بنو عمرو بن عوف انصاري».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج1، ص227
2 . ج1، ص256
3 . «پيامبرگرامي (صلي الله عليه وآله) روز دوشنبه از مكه خارج و روز دوشنبه به مدينه وارد شدند.»
4 . الآثار الباقية عن القرون الخاليه، ص330، چاپ برلن، اهتمام EDURARD SACHAU 1923م.
جزم دارد كه ورود پيامبر به قُبا در روز دوشنبه، هشتم ربيع الأوّل تحقّق پذيرفت.
ب : قُبا ميزبان مهاجرين
ياقوت حموي مي نويسد:
5 . معجم البلدان، ج4، ص301
بعضي از اهل لغت گفته اند: «قبوه» كه با مدّ و قصر خوانده مي شود.
عياض مي گويد: «الكبري» قرائت قصرِ آن را منع مي كرد و معتقد بود كه بايد آن را «قبآء» خواند.
فيروز آبادي به رأي «خليل بن احمد» اشاره مي كند كه وي معتقد بود: «قباء، هو مقصورٌ» و خود نظر مي دهد كه: «و هي في الأصل اسم بئر هناك عرفت القرية بها».
ابوحنيفه مي گويد: قبا از قبوة مشتق شده است و آن به معناي جمع و وصل است و قزويني اين بيان مشهور جغرافي دانان را ياد آورده كه قبا نام قريه اي است در دو ميلي مدينه.
هَمْداني در «صفة جزيرة العرب»(ص264)، كه در نيمه اوّل قرن سوم هجري تأليف كرده است، قبا را از جمله «ارض يثرب» دانسته، مي نويسد:
«أرض يثرب; المدينة و قبا و الفضاء واحد و العقيق و بطحان و سلع.»
آنچه مورّخان بر آن اتّفاق نظريه دارند، اين است كه قبل از رسيدن پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) به قبا، مسلمانان يثرب و اهل قبا از هجرت محمد رسول الله (صلي الله عليه وآله) مطّلع شده بودند و هر روز در انتظار قدومش لحظه شماري مي كردند. ابن كثير در «البداية والنّهايه» سند اين فراز تاريخي را روايت «ابن اسحاق» دانسته است:
ابن اسحاق از محمّدبن جعفر، از عروة بن زبير، از عبدالرّحمان بن عويم بن ساعده، از قول عدّه اي از صحابه محمّد رسول الله (صلي الله عليه وآله) نقل مي كنند:
«وقتي خبر هجرت رسول را از مكّه شنيديم، در انتظار مقدمش همه روزه قبل از روشنايي صبح، از منزل خارج مي شديم و به سمت حَرّه مي رفتيم و نماز صبحگاهي را در آنجا به جا مي آورديم و به انتظار مي نشستيم. آنقدر مي مانديم تا تحمّل گرماي آفتابِ حرّه غير ممكن مي شد و به خانه باز مي گشتيم; تا اين كه روزي از روزها...»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المغانم المطابه، ص323
2 . آثار البلاد و اخبار العباد، ص103
3 . 2 ميل = 3 / 3946 متر يا 3218 متر.
ابن قيم جوزي مي نگارد:
«مسلمانان با گفتن الله اكبر، از قدوم رسول اسلام به وجد و شوق معنوي آمده، به ميزان اخلاصشان او را احاطه و تمجيدها كردند; تا اين كه اين آيه برپيامبر نازل گرديد:
} ...وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ{ »
اسناد موجود در كتاب هاي سيره و حديث، اين گفته ابن اسحاق را تأييد مي كند
كه محمّد، رسول الله (صلي الله عليه وآله) ، پس از ورود به قبا، در منزل «كلثوم بن هِدْم» اقامت گزيد و در بسياري از اوقات، جهت ديدار با ياران، در خانه «سعدبن خيثمه» رحل اقامت
مي گزيد.
ابن سعد در اين خصوص نظر داده كه: «روايت صحيح نزد ما نيز همين است».
نكـ : خانه هاي مدينه، خانه سعد، خانه كلثوم.
قريه قبا، پس از ورود محمّد رسول الله (صلي الله عليه وآله) و متعاقب آن مهاجرين، به صورت مهمترين و نخستين پايگاه تجمّع مسلمانان مهاجر مكّي و انصار مدني در آمد و نيروي پراكنده معنوي، متمركز و تحت رهبري مستقيم قرار گرفت. قبا ديگر براي مسلمانان روستايي خاموش و سرد نبود. ايمان و شوق، وحدت بخش ماده و معني شده بود. اين پايگاه معنويِ توحيد و اشراق وحدت، يا آخرين منزلگاه هجرت، پيشگام همه آثاري شد كه بر هجرت مترتّب گرديد و هجرت را با همه برداشت ها و تعاريف متعدّدش، زينت بخش نام قبا نمود. و هجرت، اساس تاريخ گذاري در اسلام را با قبا توأمان ساخت و آن را يادآور نخستين روز ورود محمّد، رسول الله (صلي الله عليه وآله) در تاريخ و جغرافيا و معنويت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . زاد المعاد، ج2، ص54
2 . تحريم: 4 ; «و اگر با هم برآزار او اتفاق كنيد، باز خداوند يار و نگهبان اوست و جبرئيل امين و مردان صالح با ايمان و فرشتگان حق يار و مددكار او هستند.»
3 . الطبقات الكبري، ج3، ص240
اسلامي جلوه گاهي رفيع بخشيد.
محمّد رسول الله (صلي الله عليه وآله) مي خواست با توقّف ايّامي چند در قبا، منازل و قبايل يهودي مجاور يثرب را زير نظر داشته باشد; تا پس از حصول اطمينان و تسلّط و شناخت موقعيت و پيوستن ديگر مهاجرين، به سوي يثرب حركت كند.
پ : قبا، نخستين مسجد اسلام
در ايّام كوتاهِ اقامت در قُبا، محمّد رسول الله (صلي الله عليه وآله) تصميم گرفت تا بر اساس اراده اي كه آن را حكم الهي مي دانست، مسجدي در اين مكان بنا نهد و آن را سجدگاهِ عباد، و قرارگاه اهل تسليم و خضوع كند; تا به سان ديگر اهل كتاب و سنّت هميشگيِ اديان و نياز روح ديني انسان، محلّي را دور از هر آرايش غرورآفرين بشري و آلايش نفساني، وسيله تجمّع و تشكّل روح هاي بلند و نيروهاي تعقّلي مسلمانان، در طريق عبوديّت و عبادت خدا گرداند.
اين تصميمِ مبتني بر تقواي ديني، مقدّمه بناي مسجدي در قبا گرديد، كه اساس آن بر تقوا نهاده شده بود.
منابع مورد رجوع، نشان مي دهد كه مضامين تمامي روايت ها، از يك هم افقيِ خاص برخوردارند. نورالدّين سمهودي بيانِ ابن زباله را كه مشهور همه منابع جغرافيايي مدينه است، چنين مورد استناد قرار داده است:
«و كان لكلثوم بن الهدم بقباء مربدٌ و المربدُ الموضعُ الذي يبسط فيه التمر ليبس.فأخذه منه رسول الله ـ صلّي الله عليه[ وآله ]وسلّم ـ فأسّسهوبناه مسجداً».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . همچنين نكـ : نسائي، «سنن»، كتاب 23، باب 49 ; كتاب 39 ; كتاب 46، باب 9 ; و همچنين صحيح بخاري، كتاب 2، باب 4 ; كتاب 56 ; كتاب 61 ; كتاب 62 ; كتاب 63 ; كتاب 64 و نيز: صحيح مسلم، كتاب 36 ; كتاب 44 ; كتاب 53 ; كتاب 33
2 . وفاء الوفا بأخبار دار المصطفي، ج1، ص250
3 . «كلثوم بن هدم در قبا جايي براي خشك كردن خرما داشت، پيامبرگرامي (صلي الله عليه وآله) آنجا را از وي گرفتند و مسجد ساختند.»
در حديثي كه امام بخاري در «صحيح»، كتاب مناقب الأنصار، حديث 3906، باب هجرة النّبي و أصحابه الي المدينه ـ از عروة بن زبير نقل مي كند، همين قول ابن زباله را تأييد كرده است كه:
«محمّد رسول الله ـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ ...لبث في بني عمرو بن عوف بضع عشرة ليلة و أسّس المسجد الذي اُسّس علي التّقوي و صلّي فيه رسول الله...»
و يا به روايت زهري ـ از عروه، در «السّيرة النّبويه» «... و أسّس مسجد قباء في تلك الأيّام».
ابن عبّاس، كه مورد استناد نورالدّين سمهودي در «وفاء الوفا بأخبار دار المصطفي» قرار گرفته و حديث سعيدبن مُسيّب از عليّ بن حسين، كه در «الروضة من الكافي» و «بحارالأنوارِ» مجلسي وارد شده، مطابقت كامل دارد.
آنچه مسلّم است، محمّد رسول الله (صلي الله عليه وآله) ، خود همدوش با ديگر مهاجرين و انصار، به بناي مسجد همّت داشته است. فيروزآبادي در «المغانم المطابة في معالم طابه» و طبراني در «الكبير» از «شموس بنت نعمان» حديثي را نقل كرده اند كه گفت:
«نظرتُ إلي رسول الله ـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ حين قدم و نزل و أسّس هذا المسجد; مسجد قباء، فرأيته يأخذ الحجر أو الصّخرة حتّي يَهْصَرَهُ الحجره و أنظر إلي بياض التراب علي بطنه أو سُرّته، فيأتي الرجل من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «در قبيله بني عمرو بن عوف مدتي ماندگار شد و مسجدي را كه بر اساس تقوي و پرهيزكاري ايجاد شد، بنيان نهاد و پيامبرگرامي (صلي الله عليه وآله) در آن مسجد، نماز به جاي آورد.»
2 . ص 267
3 . ج1، ص494
4 . ج1، ص250
5 . ص329