بخش 19

فصل سوّم; مقابر فرزندان پیامبر الف: مقبره زینب ب: مقبره امّ کلثوم پ: مقبره رقیه ت: مقبره ابراهیم فصل چهارم; مقابر همسران پیامبر الف: مقبره عایشه بنت ابی بکر ب: مقبره حفصه بنت عمر بن خطّاب پ: مقبره زینب بنت جحش ت: مقبره امّ سلمه ث: مقبره ماریه قبطی ج: مقبره رملة بنت ابی سفیان چ: مقبره زینب بنت خزیمه ح: مقبره جُوَیْرِیه بنت حارث خ: مقبره صفیّه اسرائیلیّه


450


سيّدالمرسلين ـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ ».

سمهودي مي افزايد:

«و المشهور ببيت الحزن انما هو الموضع المعروف بمسجد فاطمة في قبلة مشهد الحسن و العباس»

بر اين اساس مكان مزبور ـ كه بدان بيت الحزن نيز مي گفتند ـ خانه اي بود كه فاطمه در آنجا در سوك پدرش مي گريست و بعدها تبديل به مقبره او و آنگاه مسجد فاطمه (عليها السلام) شده است.

ظاهراً در اين سير تاريخي بنا، چندين مجهول داريم. آن خانه از آنِ چه كسي بوده است؟ آيا مقبره فاطمه همان جاست؟ چرا و چگونه آنجا مسجدي بنام فاطمه و محل مشهور سوگواري او ـ با نام بيت الحزن يا بيت الأحزان ـ گرديده و شهرت خاص و عام يافته است؟

همه اين ها سؤال هايي است كه مؤلّف حقير، به پاسخ آنها ره نيافت.

به هر حال عدم دسترسي به مستندات تاريخي نمي تواند دليلي بر عدم صحّت چنين مكاني در بافت مدينه سده اوّل اسلام گردد. همه مورّخان مدينه بي آن كه اسناد تاريخي چنين پرسش هايي را ارائه دهند، از بيت الحزن به عنوان يكي از اماكن زيارتي مدني ها و از بقاع ديدني زائران مدينه يادها كرده اند:

ابن جبير ـ سيّاح مسلمان ـ كه در قرن ششم هجري، مدينه را ديده است، از خانه فاطمه در مجاورت قبه عبّاس بن عبدالمطلب كه به بيت الحزن شهرت داشته، ياد كرده مي نويسد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «مدفنش به نام خانه اندوه; «بيت الاحزان» معروف است. گفته مي شود: آنجا همان منزلي است كه حضرت فاطمه (عليها السلام) پس از رحلت پدر گرامي اش با غم و اندوه خانه نشين شد.»

2 . «آنچه به نام خانه اندوه معروف است، در واقع همان مسجد حضرت فاطمه (عليها السلام) است كه رو به روي آن آرامگاه حسن و عباس است.» وفاء الوفا باخبار دار المصطفي»، ج2، ص918


451


«و يلي القبّة العباسيّة ببيت لفاطمة بنت الرّسول ـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ و يعرف بيت الحزن.»

اگر مانند بسياري از مورّخان و راويان حديث، مدفن فاطمه را در بقيع ندانيم، نمي توانيم اين شهرت را كه او در بقيع مدفون شده است، بي اساس بخوانيم. پس بايد رابطه اي بين خانه فاطمه يا به شهرت ديگر: بيت الحزن با مدفن فاطمه وجود داشته باشد.
ممكن است حقيقي بودن چنين خانه اي، بسياري را به اشتباه انداخته است كه گمان كنند آنجا مقبره فاطمه است; هم خانه غم اوست و هم آرامگاهش!

بازگرديم به سيّاحاني كه از اين خانه يادي كرده اند:

ميرزا حسين فراهاني مي گويد:

«در پشت گنبد ائمّه بقيع، بقعه كوچكي است كه بيت الأحزان فاطمه زهرا (عليها السلام) است و ضريح كوچكي از آهن در اين بقعه است.»

«علي بن موسي» نيز در كتابش آشكارا بنايي را در سمت شمالي بقعه ائمّه وصف مي كند كه آن:

«... قبّة لا شيء فيها و تعرف بقعة الأحزان لا يزورها إلاّ الشيعة من الأعجام و غيرهم في زمن الموسم».

نايب الصّدر شيرازي در 1305/1306 هـ .ق. بناي قبه را ديده و آن را در سفرنامه اش چنين وصف كرده است:

«... و ديگر شيخ احمد احسائي در مقابل بيت الأحزان متّصل به ديوار بقعه حضرت حسن مدفون شده است.» و در بقعه ائمّه بقيع «مي گويند جناب صديقه طاهره مدفون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «پس از آرامگاه عباس،خانه فاطمه دختر گرامي رسول الله (صلي الله عليه وآله) است كه به خانه اندوه معروف مي باشد.»

2 . سفرنامه: صص283 و 286

3 . وصف المدينة المنوّره، ص11


452


هستند; چنانكه در بيت الأحزان هم احتمال داده اند.»

«ابراهيم رفعت پاشا» صريحاً ضمن وصف آثار بقيع مي نويسد:

«و هناك قبة تسمي قبة الحزن يقال أنّها في البيت الذي آوت إليه بنت النبي و التزمت الحزن فيه بعد وفاة أبيها.»

بر اين اساس بيت الأحزاني كه در يك قرن پيش مورد زيارت ايرانيان شيعي مذهب بوده، همان مكان و محلّي است كه در مجاورت جنوبي قبور اهل بيت (عليهم السلام) وجود داشته است.

اين نشانه با آنچه در چند دهه اخير، مشهور زائران است، تفاوت اساسي دارد. مكان فعلي به صورت زمين مسطّح و با آثاري از اساس بنا، در سمت شرقي قبرستان بقيع و خارج از آن جاي دارد. از اين مكان، هيچ ذكري در مأخذي مستند از قرون گذشته، به دست مؤلّف حقير نرسيده است.

«مرحوم سيّد مصطفي عطّار» كه پس از 90 سال زندگي در مدينه به سال 1398 هـ .ق. از دار دنيا رفت، در سال قبل از مرگش با توجّه به سوابق و شناسايي او از مدينه به مؤلّف گفت:

«تحقيقات زيادي انجام دادم و آنچه مي توان به عنوان بيت الأحزان خواند، همان محلّ مجاور قبور اهل بيت (عليهم السلام) در بقيع مي باشد.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «گنبدي به نام گنبد اندوه وجود دارد. گفته مي شود اين گنبد در همان منزلي است كه دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله) پس از رحلت پدرش به آنجا عزيمت كرد و با غم و اندوه در آن خانه نشين شد. تحفة الحرمين، ص228

2 . مرآة الحرمين، ج1، ص426


453


فصل سوّم; مقابر فرزندان پيامبر

الف: مقبره زينب

زينب بزرگترين دختر محمّد (صلي الله عليه وآله) بود كه قبل از بعثت، از خديجه دختر خويلد متولّد گرديد.

به تقويم مرسوم، زينب سي سال قبل از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) متولّد شد و در جواني با «ابوالعاص ابن ربيع» ازدواج نمود. ربيع يكي از پسران «عبدالعزي بن عبد شمس» بود. «ابوالعاص»:

«صهْرُ رسول الله ـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ . زوّجه النّبي ـ عليه السّلام ـ ابنته الكبري»

به استثناي «مرزباني» در «معجم الشعرا»، ص332 كه جزم دارد ابوالعاص، نامش قاسم بوده، ديگران نام او را لقيط دانسته اند.

ابوالعاص فردي متموّل و در تجارت، امين بود و از رجال مكّه به شمار مي آمد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ديار بكري، «تاريخ الخميس»، ج1، ص273 ; محبّ الدين طبري، «السّمط الثمين في مناقب امّهات المؤمنين»، ص157 ; ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج8، ص30 ; ابن هشام، «السّيرة النّبويّه»، ج1، ص206

2 . ابن عبدالبر، «السّيرة النّبويّه»، ج2، ص306 ; نيز نكـ : ابن اسحاق، غزوة بدرالكبري.

3 . ابن حزم، «جمهرة انساب العرب»، ص77، «و هؤلا بنو عبدالعزّي بن عبد شمس.»


454


مادرش هالة خواهر خديجه بود كه پس از ازدواج با دخترخاله اش زينب، مورد عنايت
محمّد (صلي الله عليه وآله) قرار گرفت; ولي پس از نبوّت، زينب به اسلام گرويد و همسرش در شرك باقي ماند.

پس از هجرت مسلمانان از مكّه به مدينه، زينب نزد همسر، در طائف بماند; تا اين كه ابوالعاص با مشركان مكّه در بدر به نبرد با مسلمانان تن داد. ابن اسحاق گفته است:

چون ابوالعاص به اسارت مسلمانان در آمد، براي آزاديش تقاضاي فديه شد. او مالي در دست نداشت و زينب ـ همسرش ـ كه از اسارت ابوالعاص آگاهي يافته بود، گلوبندي را كه مادرش به او هديه داده بود، براي مسلمانان فرستاد. پيامبر با ديدن گلوبند خديجه، متأثّر و رقّتي شديد در دلش پديدار گشت. ابوالعاص را رها ساخت و در عوض، طلاق دخترش را از ابوالعاص خواست كه او نيز موافقت كرد.

پس از جدايي، زينب به مدينه مهاجرت كرد و به پدر پيوست.

در سال 6 هـ .ق. زيدبن حارثه با هفتاد نفر از مسلمانان، عزم نبردي را در منطقه العيص نمود. در ميانه راه گروهي از مكّيان ـ از جمله ابوالعاص بن الربيع ـ به اسارت در آمدند.

ابوالعاص شب وارد مدينه شد و به خانه زينب پناه برد. زينب نيز او را پناه داد. صبح هنگام كه پيامبر از خانه خارج شد و مسلمانان تكبيرگويان به گرد او رو آوردند تا نماز صبح را بجاي آورند، زينب در صفِ زنان يا مدخل خانه، فرياد بر آورد:

«اي مردم! من به ابوالعاص بن الربيع پناه دادم».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن هشام، «السّيرة النّبويّه»، ج2، ص304، به نقل از ابن اسحاق.

2 . يعقوبي، «تاريخ»، ج1، ص401

3 . ابن عبدالبر، «الإستيعاب»، ج4، ص312 ; ابن اسحاق، «السّيرة النّبويّه»، ج2، ص308، «خروج زينب الي المدينه» ; سهيلي، «الرّوض الأنف»، ذيل: «خروج زينب الي المدينه» ; نيز نكـ : «دائرةالمعارف الإسلاميّه»، ج11، ص32 و «تاريخ يعقوبي» ج1، ص401

4 . برهان الدّين حلبي، «السّيرة الحلبيّه»، ج3، «سريّه زيد بن حارثه الي العيص».

نيز ابن حبان، «الثقات» ج1، ص284، «السنة السادسه، سريّة زيد الي الطرف و العيص».


455


پيامبر چون نماز را سلام گفت، خطاب به ياران خود فرمود:

«أيّها النّاس! هل سمعتم ما سمعت؟ قالوا: نعم! قال: أمّا و الّذي نفس محمّد بيده، ماعلمت شيء من ذلك حتي سمعت ماسمعتم. أنه يجير علي المسلمين أدناهم ثمّ انصرف رسول الله ـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ فدخل علي ابنته. فقال: أي بنيّة! أكرمي مثواه وَ لا يجلُصنّ إليك، فانّك لا يحلّين له».

پس از گفتگو با ربيع، او مسلمان شد; ولي چون اموالي از مشركان به امانت نزد او واگذارده بودند، حاضر به پس ندادنِ آنها به صاحبانش نشد.پيامبر او را واداشت تا مسلماني خود را پنهان سازد; به مكّه بازگردد; سپرده هاي مردم (مشركان) را تحويل دهد و حساب ها را تصفيه كند و آنگاه از مكّه به مدينه هجرت نمايد.

ابوالعاص به مكّه بازگشت. اموال امانتي را به قريشيان بازگرداند; حساب هايشان را تصفيه نمود و چون از اين كار فارغ آمد، مشركان را خطاب كرد و گفت:

«يا معشر! هل بقي لأحد منكم مال لم يأخذه؟ قالوا: جزاك الله خيراً. فقد وجدناك وفيّاً كريماً. قال: فإنّي أشهد أن لا إله إلاّ الله و أشهد أن محمّداً عبده و رسوله. والله ما منعني من الإسلام أ لا تخوف أن تظنّوا إنّي آكل أموالكم فلما أداها الله عزّوجلّ إليكم أسلمتُ».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «اي مردم، آيا آنچه كه من شنيده ام شما نيز شنيده ايد؟» گفتند: آري. فرمود: سوگند به آن كسي كه جان محمد در دست اوست، كاري را انجام نداده ام كه مستحق شنيدن چنين خبرهايي باشيم. اوست كه به فرياد تمام مسلمين مي رسد. سپس پيامبر (صلي الله عليه وآله) به منظور ديدن دخترش روانه منزل او شد و فرمود: دخترم! قدمش را گرامي بدار و... نكـ : ابن هشام، «السّيرة النّبويّه»، همان مأخذ، ابن اسحاق به نقل از يزيد بن رومان.

2 . احمد زيني دحلان، «السّيرة النّبويّه»، ج2، ص146، هامش «السّيرة الحلبيّه» ; نيز ابن هشام، «السّيرة النّبويّه»، به نقل از ابن اسحاق و او از عبدالله بن ابي بكر، ج2، ص313 ; ابن كثير، «السّيرة النّبويّه»، ج2، ص52 ; «انسان العيون»، ج3، ص200 ; «امتاع الاسماع»، ص265

3 . «اي مردم آيا كسي از شما باقي مانده است كه پولش را نگرفته باشد؟» مردم گفتند: خداوند به شما پاداش نيك عطا فرمايد. ما تو را وفادار و بخشنده يافتيم. فرمود: «أشهد أن لا إله إلاّ الله، و أشهد أنّ محمّداً عَبدُهُ و رسوله»، به خدا سوگند، مرا از اسلام چيزي باز نداشته است، مگر ترس از اين كه گمان بريد اموال شما را خورده باشم و چون خداوند عزّ و جلّ اموال شما را ادا نمود، راحت شدم.»

نكـ : ابن عبدالبر، «الإستيعاب في أسماء الأصحاب»، ج4، ص128


456


پس از ترك مكّه و هجرت به مدينه، ابوالعاص به زندگي زناشويي خود با دختر پيامبر بازگشت.

ترمذي گفته است:

«پيامبر ميان آن دو به سنّت اسلام، عقد جديد نمود.»

ولي عكرمه به نقل از ابن عبّاس گفته است:

«ردَّ النّبيّ ـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ ابنته زينب علي أبي العاص بن الربيع بعد ست سنين بالنكاح الأوّل و لم يحدث نكاحا».

حديث «ابن عبّاس» اگر چه از نظر اسناد معتبر خوانده شده است، ولي با توجّه به آيه «لا تنكحوا المشركات حتي يؤمن و لا تنكحوا المشركين»، عمل فقها و اجماع علماء، حديث عمروبن شعيب تأييد مي شود; ولو آن كه در سلسله حديث عمرو، حجّاج بن اركاة قرار دارد كه به تدليس مشهور است. بررسي دقيق اين ابهام، در حيطه معلومات مؤلّف كتاب نيست.

آنچه مسلّم است، زينب در حالي كه هنوز پدرش در قيد حيات بود، از دنيا رفت و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سنن الجامع الصّحيح، ج2، ص305، كتاب النّكاح، باب «ما جاء في الزّوجين المشركين يُسْلِمُ أحدهما» به نقل از عمروبن شُعَيْب، حديث 1151. نيز نكـ : ابن ماجه، «سنن المصطفي» و بيهقي، «سنن الكبري»، ج7، ص187

2 . همچنين نكـ : بيهقي، «السّنن الكبري»، ج7، ص187 ; ابوداود، «سنن»، جزء2، ص272 ; محمّدبن عمر. حسن بن علي به نقل از ابن عبّاس.

3 . بقره : 221

4 . «در خصوص نگرش مسأله از نظر فقها، نكـ : ابن حجر عسقلاني، «فتح الباري ـ شرح صحيح البخاري»، ج9، ص423 كه به جمع بين دو حديث تمايل نشان داده است.

نيز نكـ : شيخ طوسي، «الإستبصار»، ج3، ص178، كتاب نكاح، «باب تحريم نكاح الكوافر» ; همچنين: «الفقه علي المذاهب الأربعه» ج2، ص199


457


پيامبر بر جنازه اش نماز گزارد و در مجاورت دو خواهر ديگرش: رقيّه و اُمّ كلثوم در بقيع به خاك سپرده شد.

ب: مقبره امّ كلثوم

ابن اسحاق ترديد دارد كه آيا همسر امّ كلثوم، عتبة بن ابي لهب بوده يا برادرش عتيبة بن ابي لهب؟

آنچه مسلّم است، دو پسر ابولهب، همسران دو تن از دختران پيامبر ـ امّ كلثوم و رقيّه ـ بودند.

سهيلي در «الرّوض الأنف» ترديد ابن اسحاق را نابجا دانسته، جزم دارد:

«كانت رقيّة بنت رسول الله (صلي الله عليه وآله) تحت عتبة أبي لهب و أمّ كلثوم تحت عتيبة»

امّ كلثوم در كنار پدر ماند و پس از هجرت پدر از مكّه به مدينه، چند روزي را در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن عبدالبر، «الإستيعاب» ج4، ص311 ; يافعي، «مرآة الجنان» ج1، ص15 ; ابن هشام، «السّيرة النّبويّه» ج2، ص313 به نقل از ابن اسحاق و او از ابوهريره ; نيز: ابن عماد، «شذرات الذّهب في أخبار من ذهب» ج1، ص12 ; همچنين: احمدبن حنبل، «مسند»، جزء5، ص85

2 . «السّيرة النّبويّه» ج1، ص302

3 . «رقيه دختر رسول الله (صلي الله عليه وآله) همسر عتبه فرزند ابولهب بود و امّ كلثوم همسر عتيبه.» نكـ : ابن حبان، «الثقات» ج2، ص143

4 . ابن حبان، الثقات، ج2، ص143

5 . «اعيان الشّيعه»، ج2، ص18

عتيبه دانسته است.

ابولهب و همسرش امّ جميل، پس از اسلام، با محمّد (صلي الله عليه وآله) قطع رابطه كردند و نسبت به او كينه و دشمني ورزيدند و عاقبت آياتِ: «تبّت يدا ابي لهب و تبّ... و امرائة حمالة الحطب» در قرآن پيامبر نقش بست و منجر به آن شد كه آنان دو پسر خود را تحت فشار بگذارند تا دختران پيامبر را طلاق دهند.

6 . ابي حجر عسقلاني، «الإصابة في تمييز الصّحابه»، ج2، ص490 به نقل از ابن منده.


458


كنار فاطمه گذراند; تا اين كه عازم مدينه شد.

پس از وفات رقيّه كه به همسري عثمان درآمده بود، امّ كلثوم در سال سوم هجرت به عقد عثمان بن عفّان در آمد.

بعضي از منابع روايتي خواسته اند كه تحقّق چنين پيوندي را به وحي استناد دهند;ولي بعضي از عالمان علم رجال، نسبت به سلسله اسناد چنين سندي ترديد كرده، غالباً به نفي اصالت آن نظر داده اند.

امّ كلثوم تا سال 9 هجرت در قيد حيات بود و بي آن كه فرزندي براي عثمان بياورد، در مدينه درگذشت.

اسماء بنت عميس و صفيّه بنت عبدالمطلب، جسدِ امّ كلثوم را غسل دادند و اصحاب با حضور پيامبر، وي را در بقيع دفن كردند.

انس بن مالك گفت:

«پيامبر بر جسد بيجان دختر مي گريست و به صحابه خطاب كرد:

«هل منكم رجلٌ لم يقارف الليلة؟ فقال أبوطلحه أنا! قال فانزل!».

او در كنار ديگر خواهران كه بعدها به: قبه بنات الرسول شهرت يافت، بخاك سپرده شد.

پ: مقبره رقيه

در تقدّم و تأخّر سنّي دختران پيامبر و اين كه رقيّه از كدامين خواهر كوچكتر و از كداميك بزرگتر بوده است، در ميان منابع معتبر، اختلاف نظر وجود دارد.

سهيلي در «الروض الآنف» جزم دارد كه همسر رقيّه، عتبة بن ابي لهب بود; ولي ديگران بين عتبه و عتيبه ترديد كرده اند.

آنچه مسلّم است پس از اسلام و بنا به درخواست ابولهب، پسرانش دختران پيامبر را طلاق دادند.

رقيّه پس از جدايي از پسر ابولهب، با عثمان بن عفّان ازدواج كرد و با وي به حبشه هجرت نمود و آنگاه از حبشه به مدينه بازگشتند.

مورّخان به اختلاف گفته اند كه رقيّه بر اثر بيماري در جريان واقعه بدر در منطقه بدر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن سعد، «الطبقات الكبري».

2 . ابن ماجه، «سنن المصطفي»، جزء اوّل، ص53، «في فضائل اصحاب رسول الله» به نقل از ابوهُريره

3 . ابن حجر عسقلاني، «تهذيب التهذيب» ج9، ص336، رقم 555 ، در باره «محمّدبن عثمان بن خالد». نيز نكـ : ابن حبان، «الثقات».

در باره عثمان بن خالد نكـ : ابن حجر عسقلاني، «تهذيب التهذيب»، ج6، ص171 و در باره اسناد حديث نكـ : تفسير سندي بر «سنن ابن ماجه»، جزء1، ص54، ذيل حديث و خطيب، «تاريخ بغداد» ج13، ص264

4 . يافعي، «مرآة الجنان» ج1، ص15

5 . ابن عساكر، «تاريخ»، ج1، ص290 ; ابن اثير، «الكامل في التاريـخ»، ج2، ص291 ; حاكـم، «المستدرك» ج4، ص42

6 . «در باره واژه «مقارفه» نكـ : ابن منظور، «لسان العرب»، ج9، ص28 ، قرف: الزّنا، الجماع.

ابن حجر در «فتح الباري»، ذيل حديثِ ياد شده، گفته ابن مبارك و فليح را آورده است كه «مقارف» به معناي «الذنب» است. نيز نكـ : سهيلي، «الروض الأُنُف» به نقل از ابن بطال، ج2، ص107

7 . «آيا در ميان شما كسي هست كه امشب گناهي نكرده باشد؟» ابو طلحه پاسخ داد: من. فرمود: داخل شو. نكـ : امام بخاري، «صحيح»، الجنائز، باب 32، قول النّبي...، حديث 1275

ابن حجر در «الإصابه» معتقد است كه در هنگام تدفين امّ كلثوم،فضل، اسامة بن زيد، علي بن ابي طالب و ابوطلحه وارد قبر شدند. به هر حال مأخذي ذكر نمي كند كه عثمان وارد قبر همسر شده باشد.

1 . ابن عبدالبر، «الإستيعاب» ج4، ص487، هامش: الإصابه.

2 . ابن حجر عسقلاني، «الإصابه»، ج4، ص304 به نقل از ابن عمر. ابن هشام، «السّيرة النّبويّه»، ج1، ص202، «أولاده صلّي الله عليه وسلم من خديجة» به نقل از ابن اسحاق و برهان الدّين، «السّيرة الحلبيّه» ج3، ص308

3 . ابن هشام، «السّيرة النّبويّه»، ج2، ص306، «سعي قريش في تطليق بنات الرّسول من أزواجهنّ».

4 . ابن هشام، «السّيرة النّبويّه»، ج1، ص344، «ذكر الهجرة الأولي إلي أرض الحبشة».

5 . ج2، ص3، «ذكر من عاد من أرض الحبشة».

او از عثمان فرزندي در حبشه به دنيا آورد كه نامش را عبدالله نهاده بودند; ولي در سال چهارم هجرت بر اثر بيماري وفات يافت و پيامبر بر جنازه نوه اش نماز گزارد.

6 . ابن سعد، «الطبقات الكبري» ج3، ص4، چاپ دار صادر.


460


البتّه چنانچه ذيل شرح مقبره عثمان بن مظعون آمده است، نظر به اين كه او نخستين فرد از مسلمانان بود كه در بقيع دفن شد، قبرش نشاني براي مسلمانان گشت كه مردگان خود را در همان حوالي به خاك سپارند.

ت: مقبره ابراهيم

از مستندات تاريخي برمي آيد كه ابراهيم پسر محمّد (صلي الله عليه وآله) كه مادرش ماريه قبطي بود، در ذي الحجّه سال 8 هـ .ق. به دنيا آمد. قابله اش «سلمي» و دايه اش «امّ برده بنت منذر بن زيد» از «بنونجّار» بود.

پيامبر به اين پسر علاقه خاصي داشت و عاطفه اش را نسبت به او كتمان نمي نمود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن هشام، «السّيرة النبويّه»، ج2، ص334 ; نيز ابن حجر عسقلاني، «الإصابه» ; واقدي، «مغازي» به نقل از ابن مبارك به روايت از زهري.

2 . «راه عثمان بن مظعون را در پيش گير.»

مجاورت قبر عثمان دفن كنند.

ابن عبّاس از مراسم مذكور ما را خبر داده است كه:

«و قعد رسول الله ـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ علي شفير القبر و فاطمة أي جنبه تبكي فجعل النّبيّ ـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ يمسح عين فاطمة بثوبه رحمة لها».

3 . «پيامبرگرامي (صلي الله عليه وآله) در كنار قبر نشستند و در كنارش حضرت فاطمه گريه مي كرد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) با پيراهنش شروع به پاك كردن چشمان اشك آلوده فاطمه (عليها السلام) كرد.» نكـ : احمد بن حنبل، «مسند» جزء اوّل، ص335، با هامش: كنزالعمال . ابن سعد در: «الطبقات الكبري» آن را از طريق علي بن زيد به روايت از يوسف بن مضهر به نقل از ابن عبّاس ثبت كرده است.

4 . ابن هشام، «السّيرة النّبويّه»، ج2، ص202 ; ابن عبد ربّه اندلسي، «العقد الفريد»، ج5، ص5 ; ابن حجر عسقلاني، «الإصابه» ج4، ص25


461


مسلّم است كه او در سال دهم هجرت ـ يا پس از يك سال و ده ماه ـ دامان پدر و مادر
را ترك كرد و به ابديّت ره سپرد و به يقين گفته اند كه جسدش را در قبرستان بقيع به خاك سپردند.

آنچه در ارتباط با مرگ ابراهيم مورد توجّه محقّقان قرار گرفته است، كسوف يا خسوفي بوده كه همزمان با روز وفات و مراسم به خاك سپردن وي در آسمان مدينه پديدار شده است. پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) در باره اين پديده كه در عقيده عرب ها ارتباط مستقيمي با حوادث زندگي آدميان دارد، اظهار نظر قاطع كرده و آن را برعكس اسلاف و عقائد رايج در زمان خويش، از جريانات طبيعي نظام هستي دانسته و مرگ و حيات آدميان را با آن بي ارتباط خوانده است.

همه منابع مهمّ سيره و حديث چنين ثبت كرده اند كه محمّد (صلي الله عليه وآله) به نقل از ابن عمر در باره كسوف و خسوف گفته است:

«إنّ الشمس و القمر لاينكسفان لموت أحد من النّاس و لكنهما آيتان من آيات الله. فإذا أريتموهما فقوموا فصلّوا».

يا به اين لفظ به روايت از عايشه:

«إنّ الشّمس والقمر آيتان من آيات الله لا ينخسفان لموت أحد و لا لحياته فإذا رأيتم ذلك فادعوا الله و كبِّروا و صلّوا و تصدَّقوا».

اين مجموعه روايات كه اساس فصولِ مربوط به فريضه نماز آيات در مواقع بروز كسوف و خسوف در منابع اسلامي شده است، جاي هيچ شكّي باقي نمي گذارد و مسلّم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن حبان، «الثقات» ج1، ص282

2 . «ماه و خورشيد دو علامت و نشانه اي از نشانه هاي خداوندي است كه به مناسبت مرگ يا تولد كسي دچار خسوف نمي شوند. اگر چنين چيزي مشاهده كرديد، دعا و تكبير فرستيد و نماز بپا داريد و صدقه بدهيد...» به نقل از طُرق ابن مسعود، مغيرة بن شعبه، ابن عبّاس، اسماء بنت ابي بكر و... در كتاب «الكسوف»، «صحيح»، امام بخاري و بيهقي، «سنن الكبري»، ج3، ص341 و...


462


است كه از نظر محمّد (صلي الله عليه وآله) ، كسوف و خسوف، دو پديده طبيعي و ناشي از جريان قوانين
جهان طبيعت است كه بر خلاف ديدگاه اهل نجوم قديم و ساحران و مذاهب جاهلي، وقوع آن ارتباطي به مجراي حيات و ممات انسان ها ندارد.

از سوي ديگر بيان حديث به صورتي است كه معلوم مي سازد: گفته پيامبر (صلي الله عليه وآله) پي آمد تحقّق كسوف يا خسوفي بوده كه پس از تولّد يا مرگ انساني رخ داده است; به نحوي كه اهل مدينه كسوف يا خسوف رخ داده را مرتبط با حادثه مرگ مذبور دانسته اند. از اينرو پيامبر با گفته يادشده، خطّ بطلاني بر افسانه هاي جاهلي و اساطير و روايات و حكايات رايج و غالباً بني اسرائيلي كشيده است. با نگرش ديگر، عموم منابع سيره و حديث، صدور كلام پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در روز وفات ابراهيم و متعاقب تأثّر و تأسّف شديد محمّد (صلي الله عليه وآله) از مرگ فرزندش دانسته اند:

امام بخاري در «صحيح» به نقل از مغيرة بن شعبه گفته است:

«كسفت الشّمس علي عهد رسول الله يوم مات إبراهيم».

و كليني در «فروع من الكافي» به نقل از ابوالحسن موسي نقل مي كند:

«إنّه لما قبض إبراهيم ابن رسول الله...»

بنابر اين، مصادف شدن مرگ ابراهيم با رخداد كسوف يا خسوف، مردم
را واداشت كه چنين پندارند كه اين تغيير حالت آسمان، ناشي از مرگ ابراهيم
است:

كلام ابوالحسن موسي به صورتِ «فقال النّاس: انكسفت الشمس لفقد ابن رسول الله...» و كلام سفيان وكيع به صورت «فقال النّاس: انكسفت لموت إبراهيم» ضبط

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «در زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) روز مرگ ابراهيم آفتاب دچار گرفتگي شد.»

2 . فروع كافي، كتاب الصلاة، باب «صلاة الكسوف» ج3، ص463


463


شده است.

پيامبر گر چه مي توانست از باور مردم، در جهت نفوذ خود بهره بگيرد، نه تنها چنين نكرد; بل از انتشار آن نيز خشمناك شد. بر منبر رفت و مردم را گفت:

«إنّ الشمس و القمر لا ينكسفان لموت أحد و لا لحياته...».

ابن حجر عسقلاني در «فتح الباري بشرح صحيح البخاري» در ذيل حديث «مغيرة ابن شعبه» تحت عنوان «يوم مات ابراهيم» تصريح مي كند:

«...يعني ابن النّبيّ ـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ و قد ذكر جمهور أهل السير أنّه مات في السنة العاشر من الهجرة».

آنگاه مؤلّف، پايان سال 9 هـ .ق. را صحيح تر مي داند.

از امام بخاري و ابوذكريّا نووي در «رياض الصالحين» ص302، تعدادي از تأثّر پيامبر در فقدان فرزندش يادي كرده اند كه بعدها به عنوان اصلي در شريعت وي مدّنظر نكته سنجان ديانت محمّدي قرار گرفت. انس بن مالك نقل مي كند:

«إنّ رسول الله ـ صلّي الله عليه[ وآله ] وسلّم ـ دخل علي ابنه إبراهيم رضي الله عنه و هو يجود بنفسه، فجعلت عينا رسول الله تذرفان فقال له عبدالرّحمن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «مردم گفتند: به مناسبت ضايعه از دست رفتن فرزند رسول الله خورشيد كسوف شد.»

2 . «ماه و خورشيد براي مرگ يا تولّد كسي دچار گرفتگي نمي شوند.»

3 . «منظور فرزند رسول الله (صلي الله عليه وآله) است. اكثريت اهل سيره بر اين عقيده اند كه وي در سال دهم هجري بدرود حيات گفت.»

4 . عيني، «عمدة القاري» جزء8، ص69 ; ابن اسحاق، «السيرة النبويه» ج1، ص202 ; متّقي هندي، «كنزالعمال» ج7، ص85. ج8، ص271. ج12، ص97 ; ابن عبد ربّه اندلسي، «العقد الفريد» ج5، ص5 ; ابن حجر عسقلاني، «الإصابه» ج4، ص404 ; ابن سعد، «الطبقات الكبري» ج1، قسمت 1، ص91 ، ج8، ص155 ; احمدبن حنبل، «مسند» ج4، ص245. ج5، ص428. ج2، ص223. ج3، صص318، 428 ; يافعي، «مرآة الجنان» ج1، ص15 و 16 ; حاكم، «المستدرك» ج5، ص38


464


ابن عوف: و أنت رسول الله؟ فقال ابن عوف إنّها رحمةٌ ثمّ أتبعها بأخري فقال: إنّ العين تدمع و القلب يحزنون و لا تقول إلاّ ما يرضي ربّنا و أنّا لفراقك يا إبراهيم لمحزونون».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «پيامبرگرامي (صلي الله عليه وآله) روزي به ديدن فرزندش ابراهيم كه به خود مي پيچيد (و جانش در خطر بود) رفت. با ديدن اين صحنه، اشك در چشمان مباركش حلقه زد. عبد الرحمان بن عوف گفت: اي پيامبر خدا، گريه مي كنيد؟ فرمود: ابن عوف! اين رحمت است و رحمت ديگري هم به دنبال خواهد داشت. پس فرمود: چشم اشك مي ريزد و قلب اندوهناك و غمگين مي شود. مطلبي را نبايد بر زبان آورد مگر اين كه خداوند را خشنود سازد. اي ابراهيم، چون تو را از دست مي دهيم غمگين و اندوهناكيم.» همچنين نكـ : مسلم، «صحيح» كتاب 43، حديث 62 ; ابن ماجه، «سنن» كتاب 6، باب 13 ; ابن سعد، «الطبقات الكبري» ج1، قسم 1، ص88 ; احمدبن حنبل، «مسند» ج3، ص112


465


فصل چهارم; مقابر همسران پيامبر

الف: مقبره عايشه بنت ابي بكر

او دختر ابوبكر عبدالله بن عثمان است كه در چهارمين سال بعثت يا نه سال قبل از هجرت، از مادرش «امّ رومان بنت عامر» زاده شد. پيامبر اسلام در سال دوم هجري او را به عقد خود در آورد; در حالي كه سه سال از وفات خديجه گذشته بود.

پس از رحلت پيامبر اسلام، امّ المؤمنين در قلمروي نقل احكام و جمع حديث و صحنه هاي سياسي ـ مذهبي مسلمانان، حضور همه جانبه اي داشت. وي در سال 58/57ق. درگذشت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

چگونگي اين حضورها و آن آراء، موجب شد كه در باره عايشه امّ المؤمنين با حفظ نهايت احترامي كه نسبت به وي اعمال مي شد، آراء مختلفي در تاريخ اسلام به وجود آيد كه شرح آن به تأليف كتابي مستقل نيازمند است.

امام بخاري و غير او به سندي اشاره مي كنند كه بر اساس آن عايشه امّ المؤمنين به عبدالله بن زبير وصيّت كرد:

«...اذفني مع صواجيي بالبقيع». حاكم در «المستدرك» به نقل از هشام بن عروه نوشت:

امّ المؤمنين در شب روز سه شنبه درگذشت و ابوهريره بر جنازه اش نماز گزارد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مستدرك، ج4، ص4


466


ابن عمر نيز به روايت از سالم سبلان گفته است:

آن روز، شب هفدهم رمضان بود.

ب: مقبره حفصه بنت عمر بن خطّاب

از درگذشت او به عقد پيامبر درآمد. طبري معتقد است كه تاريخ اين پيمان زناشويي در سال 2/3 هـ .ق. بوده است. مسلّم است كه پيامبر پس از مدّتي او را طلاق گفته; ولي به دلايلي كه چندان بر ما روشن نيست، به رجوع مجدّد رضا داده است.

او پس از رحلت محمّد (صلي الله عليه وآله) از راويان حديث پيامبر بود و به نقل واقدي در سال 45هـ .ق. در مدينه درگذشت. مروان بن حاكم بر جنازه اش نماز گزارد و در كنار ديگر همسران پيامبر در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

پ: مقبره زينب بنت جحش

مادر زينب، «اميمة بنت عبدالمطلب» عمّه پيامبر بود كه همراه برادرش: «عبدالله بن جحش» از نخستين گروندگان به اسلام به شمار مي رفت. او بر اثر تأكيد و پافشاري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «براي توضيح بيشتر در اين باره نكـ : زاهية مصطفي قدوره، «عايشه امّ المؤمنين» ; سعيد الأفغاني، «عائشه و السّياسه» ; بلاذري، «انساب الأشراف» ج5 ; ابن اثير، «اسدالغابه» ج5، ص501 ; متّقي هندي، «كنزالعمال» جزء 1، ص295 ; احمدبن حنبل، مسند ج6، ص 29/282 ; نويري، «نهاية الارب» جزء18، ص170 ; عايشه عبدالرّحمان، «امّ المؤمنين» قاهره، دارالهلال، 1966 م. 146 صفحه.

2 . «السمط الثمين» ص83 ، «ذيل المذيل» ص71 ; «صفة الصفوه» ج2، ص19 ; ابن سعد، «الطّبقات الكبري» ج8، ص56 ; حاكم، «المستدرك» ج4، ص14

3 . تاريخ الرّسل و الملوك، ج4، ص1292، ترجمه فارسي.

4 . ابونعيم اصفهاني، «حلية الأولياء و طبقات الأصفياء» ج2، ص50 ، به نقل از عقبة بن عاصر و ابن عمر. امام بخاري، «صحيح» باب الغرفة و العلية المشرفة ; ابن سعد، «الطبقات الكبري» ج8، ص134 ; متّقي هندي، «كنزالعمال» ج1، ص271 ; «سنن» دار قطني، كتاب الطّلاق، ص442

5 . همچنين نكـ : حاكم نيشابوري، «المستدرك» ج4، ص15 به نقل از ابن عمر.


467


پيامبر (صلي الله عليه وآله) به عقد «زيد بن حارثه» پسر خوانده پيامبر درآمد. پيامبر با اين كار مي خواست بر رسم كهن عرب جاهلي كه اَشراف زادگان نمي بايست با بردگان آزاد شده ازدواج كنند، خطّ بطلان كشد.

زينب در مراسم خواستگاري، پنداشته بود كه محمّد (صلي الله عليه وآله) خواستار اوست و از اين جهت با شوق و شعف خاص، اظهار رضايت نمود; ولي پس از آن كه از خواسته محمّد (صلي الله عليه وآله) و تقاضاي زيد آگاه شد، با كراهت با آن برخورد كرد; امّا اطاعت امر پيامبر را كه به صداقت دينش ايمان آورده بود، بر خود لازم مي دانست و عاقبت عقد با زيد را پذيرا شد.

اين ازدواج با رضايت توأم با مصلحت، تا سال پنجم هجري ادامه داشت و از لابلاي مستندات تاريخي مي توان به سردي و عدم علاقه طرفين به يكديگر كه با بي اعتنائي زينب توأم بود، ره يافت.

در همين سال، فرزندخواندگي به عنوان يك سنّت ريشه دار عرب جاهلي كه داراي آثار حقوقي خاصّ همان نظام بود، قراردادي محترم و در عين حال مغاير با فطرت و طبيعت انساني و فاقد آثار حقوقي ناشي از طبيعت انساني اعلام شد و مُلغي گرديد.

در كنار چنين تلاشي از جانب پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه به سختي مي توانست راه خود را در قبائل عرب بپيمايد، زيد از پيامبر خواستار طلاق زينب شد. تكرار چنين خواسته اي كه با مخالفت هاي پيامبر همراه بود، زندگي اين زوج را به پاياني سرد تبديل كرد. عاقبت، «زيد» زينب را كه رغبتي بدو نداشت، طلاق داد و زينب بنا به تقاضا و تمنّاي دروني و قديمي خود كه به ازدواج با محمّد (صلي الله عليه وآله) مي انديشيد، خواستار پيوند زناشويي با پيامبر گشت.

پس از پايان پيوند مذكور، محمّد (صلي الله عليه وآله) با زينب ازدواج كرد. اين ازدواج كه با الغاي فرزندخواندگي از يك سو و تأكيدهاي نظري قرآن از سوي ديگر توأم شده بود، باعث

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حاكم نيشابوري، «المستدرك» ج4، ص23 ; ابونعيم، «حليةُ الاولياء» ج2، ص51 ، و در باره زيد و چگونگي فرزند خواندگي او (= تبنّي) نكـ : ابن حجر عسقلاني، «الإصابه» ج1، ص563 ; ابن عبد البرّ، «الاستيعاب» ج1، ص544، هامش الإصابة ; ابن هشام، «السّيرة النّبويّه» ج1، ص264


468


شد كه در اين خصوص افكار مختلفي بروز كند;ولي محمّد (صلي الله عليه وآله) با اين ازدواج كه در رسم
جاهلي، گناه تلقّي مي شد، عملا اين رسم را الغا كرد.

امّ المومنين: «زينب بنت جحش» درسال20هـ .ق. در سن پنجاه سالگي درگذشت.

رجال برجسته اسلام در مراسم خاكسپاري وي شركت كردند و او را در حالي كه بر تختي حمل مي كردند، در بقيع به خاك سپردند.

عمر بن خطّاب گورِ زينب را كاشي كاري كرد و مقبره اش بعدها نشاني براي دفن همه امّهات المؤمنين در بقيع شد; زيرا او نخستين همسر پيامبر بود كه پس از رحلتِ آن حضرت در مدينه درگذشت.

ت: مقبره امّ سلمه

ابن حيّان، نام امّ سلمه را «هند بنت ابي اميّة بن المغيرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم» و مادرش را عاتكه بنت عامر كنانيّة (از بنوفراس) دانسته است.

او از زمره نخستين گروندگان به اسلام بود كه به تصريح ابن عساكر با ابوسلمة عبدالله بن عبدالأسد ازدواج كرد. ابوسلمه كه از سابقين در اسلام بود، عموزاده همسرش نيز محسوب مي شد و هر دو به گفته ابن اسحاق جزء نخستين گروهي بودند كه به حبشه هجرت كردند. ابن اسحاق مي گويد:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در باره اين ازدواج و نظرگاه اسلام در باره اصل فرزند خواندگي، نكـ : ابوعبدالله محمّد قرطبي، «الجامع لأحكام القرآن» ج14، ص188، 195 ; ابوالحسن واحد نيشابوري، «اسباب النّزول» ص237 ; طبرسي، «مجمع البيان» في تفسير القرآن» ج8، ص358) ; ابوالحسن قمي، «تفسير قمي» ج2، ص272 ; محمدبن جرير طبري، «تاريخ الرسل و الملوك» ج3، ص164 ، ترجمه فارسي ; حاكم نيشابوري، «المستدرك» ج4، ص23).

2 . ابن حبّان، «الثّقات» ج2، ص139 و در باره فضايلش نكـ : متّقي هندي، «كنزالعمال» ج16، ص304

3 . متّقي هندي، «كنزالعمال» ج16، ص304 ; ابن حجر عسقلاني، «تهذيب التهذيب» ج12، ص421

4 . حاكم نيشابوري، «المستدرك علي الصّحيحين» به نقل از محمّد بن المنكدر، ج4، ص24

5 . «الثقات» ج3، ص439

6 . «تاريخ دمشق الكبير» ج1، ص300

7 . «السّيرة النبويّه» ج1، ص344


469


امّ سلمه در حبشه دختري به دنيا آورد كه به آورده ابن عبدالبر، نامش را برّه نهادند
كه پيامبر اين نام را نپسنديد و زينب گذارد.

پس از بازگشت از حبشه و ورود به مدينه، ابوسلمه در نبردهاي بدر و احد با مسلمانان شركت كرد و گفته اند كه بر اثر جراحتي كه در اُحد ديد، در سال سوم يا سي و پنجمين ماه از هجرت درگذشت.(به اختلاف)

با توجّه به مراجع يادشده و غير آن، پيامبر پس از شهادت ابوسلمه، از امّ سلمه خواستگاري و با وي ازدواج كرد.

امّ المؤمنين: امّ سلمه، همسر پيامبر و خواهر رضاعي عمّار ياسر بود. وي كه همسرش را در راه عقيده حضرت محمّد (صلي الله عليه وآله) از دست داده بود، از سابقين اسلام به حساب مي آمد و در ميان زنان مسلمان از موقعيّت ممتازي برخوردار بود.

پس از رحلت پيامبر او از ثقات حديث و فقهاي مدينه و مراجع صدر اسلام گرديد.

امّ سلمه در جهت راه و روش اهل بيت (عليهم السلام) گام مي نهاد و راوي و مدافع حديث غدير بود و فرزندش: «عمر ابن ابي سلمه» مقرّب اميرمؤمنان علي بن ابي طالب گشت.

او در جنگ جمل، از حاميان علي بن ابي طالب بود و نسبت به خروج امّ المؤمنين: عايشه معترض بود.

اواخر عمر امّ سلمه با رسيدن خبر شهادت حسين بن علي (عليه السلام) مصادف بود و او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «الاستيعاب في أسماء الأصحاب» ج4، ص319

2 . ابن هشام، «السّيرة النّبويّه» ج3، ص102 ; يعقوبي، «تاريخ» ج1، ص362 ; حاكم، «المستدرك» ج3، ص629

3 . نويري، «نهاية الارب» جزء18، ص179 ; ابن سعد، «الطبقات الكبري» ج8، صص60 و 68 ; محبّ الدّين طبري، «السمط الثّمين» ص84 ; «صفة الصّفوه» ج2، ص70 ; احمدبن عبدالله خزرجي، «خلاصة تذهب الكمال» ص427

4 . حاكم، «المستدرك» ج4، صص16 و 17 ; ابن هشام، «السّيرة النّبويّه» ج4، ص294

5 . ابن حجر عسقلاني، «تهذيب التّهذيب» ج12، صص455 و 456

6 . ابن اثير، «اسد الغابه» ج4، ص79 ; «نهج البلاغه» رسائل، 42، ص414

7 . يعقوبي، «تاريخ» ج2، ص78 ; خوارزمي، «المناقب» ص11، «في قتال أهل الجمل» شهربن خوشب.


470


نخستين شيونگر اين فاجعه بود كه در مدينه، تأثير شديد نهاد. بر اين اساس معلوم مي شود كه وفاتش در سال 60/61هـ .ق. رخ داده است.

ابن عبدالبر و حاكم نيشابوري از «محارب دثار» نقل كرده اند كه ابوهُريره با حضور امير مدينه بر جنازه امّ سلمه نماز گزارد و دو فرزندش: عمر و سلمه او را در بقيع، كنار مقابر ديگر همسران پيامبر به خاك سپردند.

ث: مقبره ماريه قبطي

از جمله نامه هايي كه محمّد (صلي الله عليه وآله) در زمان خود، به زمامداران مشهور جهان نوشت، نامه اي است كه امر به تحرير آن براي مُقَوْقس (= جريج بن مينا) حاكم سرزمين مصر و مشهور به قبط مسيحي نمود و سپس «حاطب بن ابي بَلْتَعه» را به همراه نامه به سوي مقوقس كه در اسكندريّه سكونت داشت، گسيل داشت.

اين جريان در سال 6 هجرت رخ داد و باعث شد كه مقوقس پس از مطالعه نامه و گفتگو با فرستاده محمّد (صلي الله عليه وآله) ، از صراحت كلام پيامبر در توحيد و نبوّت، خشنود شد و بر خلاف ديگر زمامداران ايران و روم، دعوي را جدّي و مطابق معلومات خود ديد. از اين رو نامه اي در پاسخ نامه محمّد (صلي الله عليه وآله) نگاشت و به رسم قديم، آن را با هدايايي كه از احترام خاصّش به پيامبر حكايت مي كرد، همراه كرد و در اختيار حاطب گذاشت تا در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يعقوبي، «تاريخ» ج2، ص282 ; حاكـم نيشابوري، «مستـدرك» ج14، ص19، به نقـل از زريـق و او از سلمـان.

2 . «ام سلمه در سال شصت هجري، در اوايل خلافت يزيد بن معاويه، به رحمت ايزدي پيوستند.»

نكـ : ابن حبان، «الثّقات» ج3، ص439 ; ابن عبدالبر، «الاستيعاب» فصل مربوط به «توفيت امّ سلمه في
أوّل خلافة يزيدبن معاويه سنة سنين». ابن عماد، «شذرات الذّهب» ج1، ص69 ; يافعي، «مرآة الجنان»
ج1، ص137

3 . حاكم، «مستدرك» ج4، ص19 ; سمهودي، «وفاءالوفا» ج3، ص912 به نقل از محمّد بن يحيي.

نيز در باره موقعيّت و شخصيّت زينب، نكـ : ابن حجر عسقلاني، «الإصابه» ج4، ص317

4 . فريد وجدي، «دائرةالمعارف القرن العشرين» ج9، ص317

5 . يعقوبي، «تاريخ» ج1، ص443، ترجمه فارسي.


471


بازگشتش، پيشكشِ پيامبر نمايد. مورّخان گفته اند:

از جمله هداياي مقوقس، دو خواهر جوان به نام هاي «ماريه» (= ماري = مريم) و «سيرين» دخترانِ شمعون قبطي، متولّد «حفن» از منطقه أنضاي مصر بود.

«حاطب بن ابي بلتعه» در مسير راه، دو خواهر را با آيين اسلام آشنا نمود. ابن سعد در «الطّبقات الكبري» به نقل از عبدالله بن ابي صعصعة گفته است كه ماريه «أسلمتْ و أسلمتْ أختها».

پيامبر با توجّه به عقيده اش كه يك مرد نبايد با دو خواهر ازدواج كند، سيرين را به ازدواج «حسان بن ثابت» يا به گفته بعضي «محمّد بن مسلمه» يا به نظري ديگر «دحية بن خليفه» يا به عقيده عدّه اي «جهم بن قيس» درآورد.

ماريه به خاطر مطيع بودن و حسن رفتارِ توأم با وقارش با پيامبر و به عنوان مادر ابراهيم، از محبّت و توجّه خاص پيامبر برخوردار بود.

پس از وفات پيامبر (صلي الله عليه وآله) ماريه از احترام همگان برخوردار شد و در سال 16هـ .ق. در دوران خلافت عمربن خطّاب در مدينه درگذشت. واقدي گفته است:

«كان عمر يحشر النّاس لشهودها و صلّي عليها و دفنها بالبقيع».

ج: مقبره رملة بنت ابي سفيان

«امّ حبيبه رملة» دختر «ابوسفيان بن حرب اموي» پس از اسلام، با همسرش عبيدالله ابن جحش به حبشه مهاجرت كرد; ولي همسرش: عبيدالله ترك مسلماني نمود و عيسوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در باره مكاتبات مزبور، نكـ : متن نامه «الموقس عظيم القبط»، «صبح الأعشي» ج6، صص378 و 467 ; «السّيرة الحلبيّه» ج2، ص371 ; «حسن المحاضره» ج1، ص43 ; «المواهب اللدنيه» ج3، ص397، شرح زرقاني، قسطلاني ; ابن اثير، «الكامل في التاريخ» ج2، ص210 ; مقريزي، «المواعظ و الإعتبار بذكر الخطط و الآثار».

2 . «السمط الثمين» ص139 ; «المحبر» ص76 ; «اسدالغابه» ج5، ص543 ; «ذيل المذيل» ص80

3 . «عمر مردم را براي شهادت دادن جمع كرد. بر او نماز گزارد و در بقيع دفنش كرد.» نكـ : ابن سعد، «الطّبقات الكبري» ج8، ص152 ; مجلسي، «البحار» ج21، ص183


472


شد. رمله دين همسر را پذيرا نشد; تا اين كه عبيدالله در حبشه درگذشت و پيامبر اسلام پس از آگاهي از پايداري چنين زني در ايمان و عقيده، از مدينه قاصدي به حبشه فرستاد تا از او جهت ازدواج، خواستگاري كند.

پس از اعلام رضايت رمله، «خالد بن سعيد بن عاص» او را به عقد پيامبر در آورد و نجاشي ـ حاكم حبشه ـ چهارهزار درهم يا چهارصد دينار مَهر او را تقبّل نمود.

متأسّفانه از چگونگي اين ازدواج و تاريخ مراسم، در متون تاريخي و روايات ديني به اختلاف برمي خوريم; ولي آنچه مسلّم است پيامبر (صلي الله عليه وآله) در سال 6/7 هـ .ق. «رمله» را در مدينه ديده است.

«رمله» پس از رحلت پيامبر، محدّثي پيشه كرد و از آن حضرت و نيز زينب بنت جحش نقل ها نمود. دخترش حبيبه و نيز عروة بن زبير و زينب بنت امّ سلمه از او رواياتي را ثبت كرده اند.

امّ المؤمنين: رمله در سال 42 يا 44هـ .ق. در مدينه درگذشت و او را در كنار همسران پيامبر به خاك سپردند.

ابن عبدالبر گفته است:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حاكم نيشابوري، «المستدرك» ج4، ص20، به نقل از زهري. محمّدبن جرير طبري، «تاريخ الرّسل و الملوك» ج4، ص1293، ترجمه فارسي ; ابن هشام، «السّيرة النّبويّه» ج1، ص364، به نقل از ابن اسحاق ; ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، حافظ ذهبي، «تلخيص المستدرك» ج4، ص20، پاورقي.

2 . ابن هشام، «السيرة النبويّه» ج4، ص294 ; ابن عبدالبر، «الاستيعاب في أسماء الاصحاب» ج4، ص304، هامش الإصابه.

3 . ابن حبان، «الثّقات». ابن حجر عسقلاني، «تهذيب التهذيب» ج12، ص419

4 . «اين قبر رمله دختر صخر مي باشد.»

5 . «الاستيعاب» ج4، ص306

مدني ـ در مورد حفر خانه عقيل گفته است، مطابقت دارد.

6 . سمهودي، «وفاءالوفا».


473


چ: مقبره زينب بنت خزيمه

نسب او چنين بود: «زينب دختر خزيمه ابن الحارث بن عبدالله بن عمرو بن عبدمناف بن هلال». نظر به رقّت قلبش در دوران جاهليّت به امّ المساكين شهرت داشت.

او مانند خديجه در زمان حيات پيامبر و در حالي وفات نمود كه بيش از سي سال نداشت. ابن كلبي وفات او را در ربيع الآخر سال چهارم هجرت مي داند; ولي بعضي ديگر تنها به اين كه يك، دو يا سه ماه بيشتر نزد پيامبر نماند، باور آورده اند.

ح: مقبره جُوَيْرِيه بنت حارث

او از «بنومُصطلق» بود كه با طايفه اش در مُرَيْسِيع نزديك قديد سكونت گزيده بودند.

پيامبر در سال 5 و 6 هجرت، براي آرام كردن تحريكات و تهديدهاي طايفه مذكور كه خود را با عصبيّتي لجام گسيخته آماده نبرد با پيامبر كرده بودند، عازم آن ناحيه شد.

در اين نبرد كه بعدها به غزوه المريسيع (= غزوه بني المصطلق) شهرت يافت،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن عبدالبرّ، «الاستيعاب في أسماء الأصحاب» ج4، ص312، هامش: الإصابة ; طبرسي، «اعلام الوري» ص419 ; يعقوبي، «تاريخ» ج1، ص453 ; ابن عساكر، «تاريخ الخميس» ج1، ص463 ; ابن سعد، «الطّبقات الكبري» ج8، ص82

2 . «الثقات»، ج2، ص139

3 . «السّيرة النّبويّه» ج4، ص397

مشكل است كه تاريخ ازدواج اين بانو را با پيامبر تعيين نمايند.

4 . حاكم نيشابوري، «المستدرك» ج4، ص33

5 . ابن حبّان، «الثقات» ج2، ص141


474


بنومصطلق شكست خوردند و بازماندگانشان به اسارت مسلمانان درآمدند.

«جويريه» به همراه پدرش حارث از جمله اسرايي بودند كه به مدينه آورده شدند.

درآمده بودند، منسوب به خانواده پيامبر شوند. از اين رو مسلمانان اسرا را آزاد كردند.ولي يعقوبي مي گويد:

زنان اسير آزاد شدند و آنگاه مسلمانان با آنها ازدواج كردند. طبري تصريح مي كند كه به اين ترتيب «يكصد خانوار از بني مصطلق آزاد شدند.»

جويريه بيست ساله بود كه به عقد پيامبر در آمد و تا سال 50 يا 56 هجرت در قيد حيات بود و گفته اند كه در زمان مروان بن حكم در مدينه وفات يافت و در بقيع، مجاور مقابر ديگر همسران پيامبر به خاك سپرده شد.

خ: مقبره صفيّه اسرائيليّه

او دختر «حي بن اخطب يهودي» بود كه نخست با «ابوعبيد سلام بن مشكم» ازدواج نمود و سپس از او جدا شده، همسر «كنانة ابن ابي الحفيق» شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن كثير، «السّيرة النّبويّه» ج3، ص297 ; ابن هشام، «السّيرة النّبويه» ج3، ص63

2 . ابن هشام، «السيرة النبويّه» ج4، ص295

3 . ابن هشام، «السّيرة النّبويّه» به نقل از ابن اسحاق به روايت از محمّد بن جعفر بن زبير به نقل از عروه و او از عايشه. سهيلي، «روض الأُنُف» ذيل روايت ابن اسحاق ; شيخ طبرسي، «اعلام الوري» ص103 ; حاكم نيشابوري، «المستدرك علي الصّحيحين» ج4، ص27

4 . نك: طبرسي، ابن اسحاق

5 . تاريخ طبري، ص1103، ترجمه فارسي.

6 . ابن حبان، «الثقات» ج2، ص141 ; ابن حجر عسقلاني، «الإصابه» ; ابن سعد، «الطّبقات الكبري» ج8، ص83 ; نويري، «نهاية الارب» جزء18، ص170


| شناسه مطلب: 77253