بخش 2

کتاب پنجم: غزا دفاعی برای صلح فصل اوّل: حمله قریش و دفاع مسلمانان در بدر الف : بدر، واژه و موقعیّت ب : موجبات واقعه بدر 1/ ب : تهدید سعد بن معاذ 2 / ب : خطای عبدالله بن جحش


25


هر نشان پا كه مي ديدم ز ناقه در گذار مي نمايد چهره مقصود را آئينهوار

دولتم اين بس كه بعد از محنت و رنج دراز بر حريم آستانت مي نهم روي نياز

پس نمي گويم در اين اوراق، مهمان توام آرزومند نمي از بحر احسان توام

باقر

كُلن، آلمان، 20 خرداد 1375


27


كتاب پنجم

غزا

دفاعي براي صلح


29


فصل اوّل: حمله قريش و دفاع مسلمانان در بدر

الف : بدر، واژه و موقعيّت

ياقوت حموي بدر را «ماءٌ مشهور بين مكّة و المدينة أسفل وادي الصَّفراء بينه و بين الجار ـ و هو ساحل البحر ـ ليلة...» دانسته، كه چون آن بِركه متعلّق به بدر بن يُخْلد بن النضر بن كنانه بوده، به بدر شهرت يافته است.

زبير بن بكار صاحب آن را قريش بن الحارث ابن يُخْلد دانسته و ياقوت حموي در كتاب ديگري او را از (بنو ضَمْرَة) از (كنانه) خوانده كه چون در آنجا سكونت داشت: «فسمّي به».

اين نظرگاه با آنچه زرقاني در «شرح المواهب اللدنيّه» و سهيلي در «الرّوض الأنف» ذيل احاديث تاريخي ابن اسحاق در «السيرة النّبويه» آورده، مطابقت دارد; با اين تفاوت كه آنها حفركننده چاه را بدر بن قريش از (بنوغفّار) دانسته اند.

واقدي به گفته بعضي از شيوخِ بني غفار استناد كرده كه آنها گفته اند:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «بركه آب مشهوري ميان مكه و مدينه، در پايين وادي صفرا; كه ميان آن تا ساحل دريا يك شب فاصله است».

2 . «معجم البلدان»، ج2، ص88، تصحيح شيخ احمد شنقيطي، چاپ اوّل، قاهره، خانجي 1906 م، در (باب الباء و الدال).

3 . «المشترك وضعاً و المفترق صقعاً» ص 39، چاپ WUSTEN FELD، چاپ گوتينگن آلمان 1846 م.


30


«در طايفه خود كسي را نمي شناسيم كه او را بدْر خوانند.» لذا اعتمادي به اين مستندات ندارد. با اين همه ابن منظور و طُريحي به گفته الشعبي باور دارند كه:

«إنّهُ (بدر) إسم بئر هناك، قال: و سمّيت بدراً لأنّ الماء كان لرجل من جهينة إسمه بدر».

«شعبي»، بدر را از «بنوجُهَينه» دانسته است.

به نظر مي رسد كه همه مدينه شناسان در اين كه منطقه بدر قديم در منازل جهينه و محلّ تلاقي مسير قافله هايي است كه از جنوب جزيره به سوي تهامه و بالعكس و از مكّه به سوي شام در رفت و آمدند، ترديدي به خود راه نداده اند.

اين موقعيّت را «دائرة المعارف الإسلاميّه» در يك جمع بندي از آراء جغرافي دانان، چنين به رشته كلامِ مجمل در آورده است:

«بدر; قرية إلي الجنوب الغربي من المدينة علي مسيرة ليلة من الشاطيء، و هي عند ملتقي طريق المدينة بطريق القوافل الذاهبة من الشام إلي مكّة».

مسير مكّي ها از جنوب و مدني ها از شمال در قريه بدر متّصل مي گشت و آنان به موازات درياي احمر به سوي شمال، عازم شام مي شدند. چنين تقاطعي،به قريه بدر موقعيّتي خاص بخشيده وآن را به صورت بازاري جهت ارائه كالاهاي تجاري مكّي ها به سرپرستي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . آلوسي، «بلوغ الارب» جزء اوّل، ص 193، چاپ سوم، دارالكتب الحديثه، قاهره، 1342هـ .ق.

2 . «بدر نام چاهي در آن منطقه است و اكنون بدر را الماء آب مي نامند.»

3 . ابن منظور، «لسان العرب» ج4، ص50، دار صادر، بيروت و نيز : طُريحي در «مجمع البحرين»، چاپ افست، سنگي، مصطفوي، ص230، باب «ما اوّله الباء». نيز نكـ : قمي، «سفينة البحار»، ج1، ص93، چاپ دارالمرتضي، بيروت; مجلسي، «بحارالأنوار» ج19، ص318 ; طبرسي، «اعلام الوري» ص85

4 . در باره منازل جُهَيْنه نكـ : حمدالجاسر، «بلاد ينبع»، صص173 ـ 156، چاپ داراليمامه، رياض.

5 . «بدر، دهكده اي است در جنوب غربي مدينه، به فاصله يك شب تا ساحل دريا، كه بر دو راهي جاده مدينه و مسير عبور كاروان هاي شام به مكه قرار دارد». «دائرة المعارف الإسلاميّه»، ج3، الف / ب، ص444. نيز نكـ : قزويني، «آثار البلاد و اخبار العباد»، ص78


31


قريش، شامي ها و طوايف يثرب درآورده بود. بُستاني در اين خصوص مي نويسد:

«و كانت بدر موسماً من مواسم العرب، تجتمع بها سوق كلّ عام».

جلوتر از همه منابع، گفته «محمّد بن عمر واقي» متوفّاي 207هـ .ق. است; كه صريحاً ذيل «غزوة بدر المَوْعِد» مي نويسد:

«وكان بدر الصَّفراء مجمعاً يجتمع فيه العرب وسوقاً تقوم لهلال ذي القعدة إلي ثماني ليال خلون منه، فإذا مضت ثماني ليال منه تفرق الناس إلي بلادهم».

از اين نكته سنجي ها كه بگذريم، بدر ميان مفسّران، مورّخان و محقّقان شرقي، به عنوان قريه و محلّي ميان مكّه و مدينه و با توجّه به اين كه نامش در قرآن آمده، از شهرت خاصّي برخوردار است. آنان از موقعيّت جغرافيايي اين مكان، به سادگي و با بيان «هو موضعٌ مخصوصٌ بين مكّة و المدينة» ياد كرده اند.

نقشه موقعيت جغرافيايي تاريخي بدر، روي يك نقشه از راههاي قديمي حجاز تا عصر عثماني ها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بدر، از محل هاي تجمع عرب ها بود كه همه ساله در آن بازاري برپا مي شد; «دائرة المعارف»، ج5، ص237

2 . «بدر صفرا، محلي بود كه عرب ها در آن گرد مي آمدند و در ابتداي ماه ذي القعده در آن بازاري برپا مي شد، كه تا هشت شب ادامه مي يافت و پس از آن مردم پراكنده مي شدند و به ديار خود مي رفتند».

نكـ : «المغازي» ج1، صص 389 ـ 384، مارسدن جونس، افست، بيروت الأعلمي.

همچنين نكـ : هَمْداني، «صفة جزيرة العرب» سده 4هـ .ق. ص332، اسواق العرب القديمه، تحقيق الحوالي، حمد الجاسر، چاپ داراليمامه، رياض، 1974 م.

3 . «منطقه اي مشخص در ميان مكه و مدينه»

4 . راغب، «مفردات الفاظ القرآن» ص 36، چاپ دارالكتب العربي، نديم مرعشلي، ذيل آيه } وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْر{ ; «خداوند شما را در (روز) بدر ياري داد.»

اين مكان، طبق محاسبات قديميِ سده 7هـ .ق. و انجام شده از سوي ياقوت حموي، هفت برد تا مدينه فاصله داشته است. امّا مسعودي اين فاصله را «هشت برد و دو ميل» و البكري آن را تا دريا (= ثغرالجار) (ساحل قديمي مدينه) 16 ميل (امروزه 20 ميل) دانسته است; كه به هر حال با توجّه به فاصله 4 مرحله، در همان محدوده 28 فرسخي مدينه معني و مفهوم مي يابد.

1 . مسعودي، «المكتبة الجغرافيّة العربيّه» ج8، ص237 ; مقدّسي، «المكتبة الجغرافيّة العربيّه» ج3، ص82 ; البكري، «المسالك و الممالك»، چاپ فستنفلد، ص141


33


امروزه «بدر» در تقسيمات اداري عربستان سعودي در جنوب غربي مدينه، شهري است داراي امارات و روستاهاي متعدّد كه تابع آن است و جزئي از منطقه امارت مدينه منوّره به شمار مي آيد و ساكنانش عموماً از «بنوسالم» و «حرب» هستند. جاده آسفالته اصلي مدينه ـ مكّه از بدر مي گذرد و تا سال هاي تحقيق اين كتاب (1396/1400هـ .ق.) تنها محلّ تقاطع جاده آسفالته مدينه و مكّه به بندر مهمّ ينبع بود.

نقشه موقعيت جغرافيايي بدر، ميان راههاي ارتباطي در كشور عربستان


34


ب : موجبات واقعه بدر

قريشيان بدان جهت كه مكّه در جنوب مدينه واقع است، براي اين كه بتوانند از كناره هاي درياي احمر به جانب شمال و سرزمين شام بروند، مي بايست از مناطق مسكوني طوايف يثرب با هم پيمانان آنها عبور كنند.

مسير مزبور، مهمترين راه بازرگاني قريش براي رفتن به مهمترين مركز تجاري آنها يعني شام بود. هم زمان با هجرت اجتناب ناپذير مسلمانان از مكّه به مدينه و پيوندهاي روزافزون طوايف جُهَينَه با ديگر قبايلِ هم پيمان انصار مدني، راه تجارتي مذكور از حساسيّت و اهميّت خاصّي برخوردار شد و در نتيجه موجب نگراني قريش گرديد.

مردمي كه اجباراً از ديارشان رانده شده و كاشانه ها و اموالشان را رها كرده اند; تا به جاي زندگي در محيط خوف و خفّت، در فضاي آزاد ديگري استشمام معنويّت كنند، طبيعي است كه به تحكيم موقعيّت زندگي جديد خود بينديشند و راه هاي دفاعي جديد و يا امكانات بالقوّه براي تحت فشار قرار دادن بت پرستان قريش را مورد ارزيابي قرار دهند.

مسلمانان مي دانستند كه بت پرستان تندخوي قريش، از اين كه نتوانسته اند محمّد (صلي الله عليه وآله) را به قتل رسانند و بساط نبوّت او را برچينند، كينه توزانه به فكر تدارك حصول به چنين نتيجه اي هستند.

آنها در برابر نبوّت محمّد (صلي الله عليه وآله) سلاحي نداشتند. منطق بت پرستي فرو ريخته بود و نظام كهن جاهلي نمي توانست در برابر انتشار تعليمات دين جديد مقاومت كند. با توجّه به اين كه تمام مبارزات سياسي، اقتصادي عليه مردمي شيفته و مؤمن به وحدانيّت خدا نافرجام مانده بود،تجمّع مجدّد آنهادر يثرب واستقبال قبايل،نگراني قريش را روزافزون مي نمود. آنها نيز در مقابل وضعيّت جديد، راه هاي جديدي را براي نجات نظامي كه تمام منافع مادّي دنياشان وخُلق وخوي شان به آن وابسته بود،موردارزيابي قرار مي دادند.

اين لحظات حسّاس تاريخي به هر حال وقايعي را به دنبال داشت و دير يا زود قريش را به چاره جويي عملي وامي داشت. مسئله اراده شخصي يا تصميم گيري هاي


35


فردي نمي توانست از روند وقوع حوادث جلوگيري كند.

تاريخ پس از سيزده سال تلاش خداپرستان، در حال تغيير سرنوشت نظام هاي ارزشي متعدّد در جزيرة العرب بود. نه ديگر سكوت و تحمّل شخصي محمّد (صلي الله عليه وآله) مي توانست نظام قريش را انجام دهد و نه چشم پوشي بت پرستان از انتقام و خشونت مي توانست انديشه ها و عوالم معنوي و اخلاقي اسلام را به فراموشي سپارد و يكپارچگي نظام بت پرستي را به درون طوايف اعاده كند.

مسلمانان هم نمي توانستند از هجوم قريش آسوده خاطر باشند و عبادت را پيشه خود سازند. با اين همه نمي خواستند و يا مظلوماني بودند كه نمي توانستند به خوي ستيزه جوييِ قبل از مسلماني بازگردند. آنها طالب زندگي معنوي و آزادي در انجام مراسم مذهبي خود بودند و در اين راه، فقر و فلاكت را پذيرا شده بودند; ولي قريش حاضر به گسترش چنين زندگي خاصّي در كنار قبايل عرب نبود و آزادي مراسم مذهبي مسلمانان را نمي توانست در مكّه و در جوار بت ها تحمّل كند.

تعصّبات قومي، عصبيّت شديد به بت ها و تفاخر به اشرافيّت به عنوان شاخص برتري، روح تساهل و تسامح را عليرغم سال ها تلاش محمّد (صلي الله عليه وآله) از آنها گرفته بود.

در نهايت به نظر مي رسد: پس از هجرت، تاريخ زندگي قريش از يك سوي و حيات مسلمانان از سوي ديگر به بن بست رسيده بود و اين بن بست كه با هجرت، روزنه اي يافته بود، نمي توانست پايدار بماند.

اكنون به صفحات و اسناد تاريخي باز مي گرديم و آنچه را كه گفتيم، در لابلاي اوراق كتب جستجو مي كنيم:

مؤلّف حقير، سندي را در منابع معتبر تاريخي مشاهده كرد كه به سياق مختلف در اوراق سيره و حديث ثبت شده است. وقتي به سرعت و بدون تأمّل آن را مي خوانيم، اهميّت ژرف آن از ديده ها پنهان مي شود; ولي گمان حقير اين است كه اگر آن را به دقّت و تأمّل و در ارتباط با زمينه هاي تاريخي و وقايع اجتماعي جنبي مورد پژوهش مستقل قرار دهيم، مي تواند مدركي مستند در اثبات آنچه در آغاز اين سطور بيان داشتيم، مقبول طبع محقّقان گردد:


36


1/ ب : تهديد سعد بن معاذ

ابوبكر احمد بن حسين بيهقي مي نويسد:

«عبدالله بن مسعود گويد: سعد بن معاذ به قصد عُمره به مكّه رفت و در خانه اميّة ابن خلف بن صفوان وارد شد. ابن اميّه هم هرگاه براي تجارت به شام مي رفت، در مدينه به خانه سعد بن معاذ مي رفت. اميّه به سعد گفت:

«صبر كن ظهر شود و مردم [از گرد خانه كعبه] پراكنده شوند; آن وقت براي طواف برو!»

اتفاقاً در همان حال كه سعد طواف مي كرد، ابوجهل جلو آمد و از اميّه پرسيد:

«اين كيست كه طواف مي كند؟» سعد گفت:

«من سعدم!» ابوجهل گفت:

«تو در كمال امنيّت مشغول طواف هستي و حال آن كه محمّد و اصحاب او را پناه داده ايد؟» و بين ابوجهل و سعد بگومگو بالا گرفت. اميّه به سعد گفت:

«بر سر ابوجهل داد مكش كه او سرور اين سرزمين است.» در عين حال سعد به ابوجهل گفت:

«به خدا قسم اگر مانع طواف من بشوي، موجب مي شوم كه بازرگاني تو با شام قطع شود.»

بخاري اين سند تاريخي را از ابراهيم بن يوسف از پدرش از ابواسحاق نقل كرده كه او گفته است:

شنيدم از: عمرو بن ميمون «انه سمع عبدالله بن مسعود رضي الله عنه حدَّثَ عن سعد بن معاذ...»

در اين حديث به همان سياق كه بيهقي نقل كرده، عبارت تهديدآميز سعد بن معاذ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «دلائل النّبوه» ج2، ص219، ترجمه پارسي، تهران، 1361

2 . «كه او از عبدالله بن مسعود ـ رضي الله عنه ـ شنيده كه از سعدبن معاذ حديث نقل كرد...»; نكـ : بخاري، «صحيح»، كتاب المغازي، باب «ذكر النّبي من يقتل ببدر»، حديث 3950. نيز : «فتح الباري» ج7، ص282، افست، دارالفكر.


37


را به يكي از سران قريش چنين مي خوانيم:

«أَما و الله لئن منعتَني هذا لأمنعنَّكَ ما هو أشدُّ عليك منه: طريقكَ علي المدينة».

ولي احمد بن حنبل از طريق اسرائيل به نقل از ابي اسحاق و او از عمرو بن ميمون به روايت از عبدالله بن مسعود، گفته سعد بن مُعاذ را چنين ثبت كرده است:

«والله إن منعتني إنّما أطوف بالبيت لأقطعنّ إليك متجرك إلي الشام».

واقدي مي نويسد:

«قال الواقدي: و خرج سعد بن معاذ معتمراً قبل بدر، فنزل علي أُميّة بن خَلَف. فأتاه أبو جهل و قال أ تترك هذا و قد آوي محمّداً و آذننا بالحرب؟ فقال: سعد بن معاذ: قل ما شئت، أما إن طريق عيركم علينا؟ قال أميّة بن خلف: مَهْ لا تقل هذا لأبي الحكم فإنّه سيّد أهل الوادي»..

اين گفته واقدي بر اساس نسخه خطّي 1617، به عنوان اصل نسخه مصحّح آمده است; ولي در نسخه خطي وين 88 به جاي «و خرج سعد بن معاذ معتمراً قبل بدر» جمله «و خرج سعد بن معاذ إلي مكّة قبل بدر» و به جاي «أ تنزل هذا» عبارتِ «أ تترك ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «به خدا سوگند اگر مرا از آن (طواف كردن) بازداري، تو را از چيزي بازدارم كه بر تو گران تر باشد; يعني راه (تجاري) تو را بر مدينه.»

2 . «به خدا سوگند اگر مرا از طواف كردن گِرد خانه (كعبه) بازداري، راه تجاري تو به سوي شام را مي بندم»، نكـ : احمد بن حنبل، «مسند» ج1، ص400، مسند عبدالله بن مسعود، با هامش كنزالعمال، افست.

3 . «گفته اند: پيش از جنگ بدر سعد بن معاذ (از مدينه) به قصد عمره خارج شد و (در مكه) در منزل اميّة بن خلف ساكن گرديد. ابوجهل نزد او (اميه) آمد و گفت: چگونه اين (سعد) را منزل مي دهي، حال آن كه محمد را پناه داده و به ما اعلان جنگ كرده است؟ سعدبن معاذ گفت: هرچه مي خواهي بگو، كه راه كاروان شما از كنار ما مي گذرد. امية بن خلف (به سعد) گفت: خاموش باش و به ابو حَكَم (ابوجهل) چنين مگو كه او سرور اهل وادي است!» نكـ : واقدي، «مغازي» ج1، ص35، تصحيح : مارسدن جونس.

4 . «پيش از واقعه بدر، سعد بن معاذ به قصد عمره (از مدينه) خارج شد.»


38


هذا» ثبت و كتابت شده است.

اهميّت اين متن از آن جهت است كه اوّلا واقدي در آغاز بيان سند، كلمه قالوا (= گفته اند) را به كار برده است و اين نشان مي دهد كه او سند مذكور را از طُرق متعدّد ديده است. ثانيا جمله تهديدآميز سعد را مبني بر سدّ مسير كاروان (= طريق عيركم) آورده است.

ابن كثير در كتابش به سند مذكور تنها به استناد بخاري بسنده كرده است.

ولي بيهقي در «دلائل النّبوه» به استثناي طريق يادشده، به سند روايتي دوم يعني: «اگر مانع طواف من شوي، تو را از كاري كه در نظرت به مراتب مهم تر از اين است، محروم مي نمايم: راه بازرگاني تورا از مدينه خواهم بريد.» استناد كرده است.

ابن كثير گفته عبدالله بن مسعود را به طرق متعدّد مورد تأييد قرار داده است.

به هر حال آنچه در همه جمله هاي ثبت شده در خصوص «تهديد سعد بن معاذ» استفاده مي شود، تهديد مزبور، قطع راه تجارتي قريش با شام توسّط مَدني هاست.

«سعد بن معاذ» شيخ قبيله بنوعبدالأشهل، شخصيّت كوچكي در ميان طوايف يثرب نيست كه از سخن او به سادگي بگذريم. طرف تهديد او نيز فردي معمولي نبود كه تأثير آن را ناديده انگاريم. ابوجهل از رهبران قريش و از بزرگ ترين منازعان ديانت و از صاحبان قدرت تجاري مكّه به شمار مي آمد. چگونه ممكن است تأثير چنين بياني را بي اهميّت جلوه دهيم; در حالي كه راوي آن «عبدالله بن مسعود» صحابي بزرگ محمّد (صلي الله عليه وآله) است و تمامي سلسله راويان مذكور چه از طريق احمد و چه از جانب بخاري به ثقه و صدق اشتهار دارند و چون به نوشته هاي ابن حجر عسقلاني در «تهذيب التّهذيب» و «تقريب التّهذيب» مراجعه كردم و شرح احوالشان را يافتم، مطمئن شدم كه آنان مورد تأييد عالمان علم رجال هستند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن كثير، «السيرة النّبويه» ج2، ص384، تحقيق مصطفي عبدالواحد، بيروت 1976. نيز نكـ : علي بن برهان الدّين حلبي، «السّيرة الحلبيّة في سيرة الأمين المأمون»، ج2، ص378، چاپ دارالمعرفه، بيروت، 1980م.

2 . «البداية و النّهايه» جزء ثالث، ص 258، چاپ قاهره 1932م، مطبعة السّعاده.


39


مهم تر آن كه بخاري حديث مزبور را در صدر گزارش هاي تاريخي خود درباره واقعه بدر آورده و بيهقي از آن به عنوان «يكي از علل مهمّ وقوع حادثه بدر» ذكر
كرده است.

اهميّت اين گفتگو از آن جهت بايد مدّ نظر قرار گيرد كه تهديد سعد بن معاذ تنها و صرفاً به خاطر انجام مراسم توحيدي در كعبه بوده است و سعد دقيقاً خواستار آزادي مسلمانان در انجام چنين مراسمي شده و براي نيل به اين هدف، ابوجهل را به قطع راه تجارتي تهديد كرده است.

گمان نمي كنم كه اين بيان، بدون زمينه قبلي و انديشه مسلمانان مدني صورت گرفته باشد. انصار مدني و در رأس آنها بزرگان طوايف انصار، اين امكانات بالقوّه را در مدينه مورد نظر قرار داده بودند كه در صورت عدم دسترسي به آزادي مراسم مذهبي مكّه، واكنشي مناسب با حساسيّت هاي قريش از خود بروز دهند. اين نتيجه پيماني بود كه در عقبه ثاني با محمّد (صلي الله عليه وآله) منعقد نموده بودند كه از او و يارانش در برابر قريش مانند خود، فرزندان و همسرانشان، دفاع و نگهداري كنند.

اين پيمان، به هيچ وجه مربوط به شخص پيامبر نيست و هيچ مدرك و سندي در دست نداريم كه در انديشه هاي محمّد (صلي الله عليه وآله) ، تهديدِ قريش جاي داشته باشد و يا آن را با يكي از انصار در ميان گذارده باشد.

پيامبر در پيمان عقبه خواستار عدم غارت قبايل و سركشي عليه آنان شده بود و انصار بر اساس آن با پيامبر (صلي الله عليه وآله) دست بيعت داده بودند. تازه اگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) چنين انديشه و يا گفته اي ابراز داشته باشد، سعد در مشاجره خود با ابوجهل به آن اشاره مي كرد; ولي او از جانب خود سخن مي گويد و تصريح مي كند:

لأمنعنّك = موجب يا مانع مي شوم. و در سندي ديگر: لأقطّعنّ = راه ترا از مدينه خواهم بريد. و نمي گويد: پيامبر ما و يا مسلمانان مانع بازرگاني شما خواهند شد.

به هر حال نمي توانيم از آثاري كه گفتگوي سعد بن معاذ با ابوجهل، در اذهان عمومي سران قريش به وجود آورده، غفلت كنيم; خاصه آن كه زمينه هاي چنين خطري براي راه بازرگاني مكّه ـ شام در همان روزهاي بيعت عقبه توجّه مكي ها را به خود جلب


40


كرده بود. از اين رو وقتي كاروان هاي تجارتي قريش به رفت و آمد مشغول شدند، اين نگراني وجود داشت كه چه عواقبي از هجرت مسلمانان به مدينه و حمايت جدّي انصار از آنها متوجّه كاروان ها و اساساً تجارت قريش با شهرهاي شمالي جزيرة العرب مي شود.

چنين اوضاعي ناشي از موضع گيري هاي ديني مسلمانان عليه قريشيان نبود; بلكه نتيجه بافت قبايل و نظام ارزشي حاكم بر آنها بود كه الزاماً مكّه را در برابر مدينه قرار مي داد و مَدني ها را به فكر چاره انديشي از تعرّض مكّي ها وامي داشت. مناسبات ميان اين دو جبهه، رو به تضاد و يا لااقل مخالفتِ رو به تزايد نهاد.

تعليمات محمّد (صلي الله عليه وآله) و اصول آيين او، توأم با روش شخصي وي بود. قرار بر اين بود كه ايمان به خدا و تدبّر در خلقت و تحكيم اخلاق انساني، به يك هدف منتهي گردد كه همانا تعالي معنوي مردمي بود كه از شرك بريده و پيرامون محمّد (صلي الله عليه وآله) حلقه زده بودند.

او در بدو ورود به مدينه، ميان مردم، پيمان برادري بست و به جاي تحكيم موقعيّت دفاعي و يا تهاجمي، يهوديان و مسيحيان را به زندگي مسالمت آميز با قبايل عرب و تازه مسلمان دعوت نمود. با شاخه هاي درخت خرما، سجدگاهي بنا نهاد تا مسلمانان به ستايش و عبوديّت خداوند بپردازند و راه راست و صلح و آرامش را طالب شوند.

در كنار اين روند معنوي، نه قريش از وسوسه قدرت بركنار بود و نه مَدني هاي تازه مسلمان از كار متهوّرانه اي كه در برابر سران قريش مرتكب شده و مدينه را پناهگاه دشمنان آيين آنها كرده بودند، آسوده خيال بودند. وقتي كارواني از اموال قريشيان به جانبي حركت مي كرد و يا مدني ها براي معيشت، مجبور به مراوده تجاري با مكّي ها مي شدند، اين نگراني مشترك، روزهاي حسّاسي را براي تاريخ اجتماعي جزيرة العرب رقم مي زد. در اين حال، كوچكترين حادثه يا واقعه اي مي توانست انبار تعصّبات و ناهماهنگي ها را شعلهور سازد و پيامبر و آيين جديد او را در متن منازعات قبايل گرفتار آورد.

نخستين كبريتي كه بر اين انبارِ حساسيّتِ متعصّبانه و نگراني جدّي زده شد، قتل عمرو بن حضرمي بود كه به دنبال آن نگراني ها، خطرِ رودررويي قبايل را تشديد كرد. عامِل مزبور،از متن آيين اسلام و رفتار والاي محمّد (صلي الله عليه وآله) به دور بود و آن بزرگوار در آن


41


هيچ نقشي نداشت; امّا چون چند تن از مسلمانان، مرتكب آن شده بودند، موجب حوادثي شد كه اذهان بت پرستان آن را به شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) مرتبط دانستند.

بگذاريد در خصوص اين برهه از زمان توقّفي كنيم; اسناد مربوط را زير و رو كرده، حقيقت امر را بي هيچ دلبستگي خاصّي جويا شويم:

2 / ب : خطاي عبدالله بن جحش

بايد ديد خطاي ابن جحش، چه واقعه مهمّي بوده كه بيهقي گفته است:

ابن شهاب زهري ضمن بيان حديث واقعه، آن را موجب جنگ دانسته است.

و محمد بن جرير طبري از عروة بن زبير ياد مي كند كه او نظر داده:

«قتل عمرو بن حضرمي سبب واقعه بدر و حتّي ديگر جنگ ها ميان پيامبر خدا و مشركان قريش شد.» متن عربي:

«و كان الّذي هاج وقعة بدر و سائر الحروب التي كانت بين رسول الله ـ صلّي الله عليه [و آله] و سلّم ـ و بين مشركي قريش فيما قال: عروة بن الزبير ما كان من قتل واقد بن عبدالله التميمي، عمرو بن الحضرميّ».

در هفدهمين ماه توقّف پيامبر در مدينه، دو ماه قبل از وقوع حادثه بدر ميان قريشيان و مسلمانان (يعني در ماه رجب) پيامبر (صلي الله عليه وآله) عبدالله بن جحش را به همراه تني چند از ياران خود براي بررسي موقعيّت رفت و آمدهاي گروهيِ قريشيان به حوالي مكّه فرستاد تا صرفاً از بت پرستان در ارتباط با تصميمات آنها براي آزار و تحت فشار قرار دادن مسلمانان، اخباري به دست آورده، به مدينه بازگردند.

پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين مسؤوليّت را در نامه اي نگاشته و به دست عبدالله بن جحش داد تا در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «دلائل النّبوه» ج2، ص217، ترجمه فارسي.

2 . «تاريخ الرّسل و الملوك» ج3، ص944، ترجمه فارسي. نيز : «تاريخ الأمم و الملوك» جزء2، ص267، چاپ اوّل، مطبعة الحسينيّة المصريّه.


42


نيمه راه آن را باز كرده و مسؤوليّت خود را در اين سفر بداند. مضمون نامه را واقدي چنين ثبت كرده است:

«سر حتّي تأتي بطن نَخْلَه علي اسم الله و بركاته، و لا تكرهنّ أَحداً من أصحابك علي لا مسير معك، وامضِ لأَمري فيمن تبعك حتي تأتي بطن نَخْلَه عَلي اسم الله وبركاته، فترصَّدْ بها عير قريش».

ابن سعد نيز تصريح كرده است: «و امره أنّي يرصد بها عير قريش»

ابن هشام متن نامه را با جامعيّت و الفاظي كاملتر چنين ثبت كرده است:

«إذا نظرت في كتابي هذا فامض حتّي تنزل نَخْلَة بين مكة و الطائف فترصده بها قريشاً و تعلم لنا من أخبارهم».

بيهقي صريحاً از عروة بن زبير نقل مي كند:

«پيامبر (صلي الله عليه وآله) به عبدالله بن جحش مأموريّت داد تا به نخله رود و اخبار قريش را براي ايشان بياورد.»

اين مدارك نشان مي دهد كه مقصدِ ابن جحش، وادي نخلة اليمانيّه بوده كه عموم ساكنانش از بنوهذيل هستند و در حال حاضر در امارات مكّه قرار دارد. بنابر اين هدفِ پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، اطّلاع از محيط پرتردّد قريشيان در ارتباط با اهالي طائف بوده است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «به نام خدا و به بركت او حركت كن تا به ميانه وادي نخله برسي; و هيچ يك از يارانت را به همراه شدن با خود وادار مكن و فرمان مرا در مورد همراهان خود اجرا كن، تا زماني كه به ميانه وادي نخله برسي و در آن جا كاروان قريش را زيرنظر بگير»; نكـ : واقدي، «المغازي» ج1، ص14، تصحيح مارسدن جونس.

2 . «الطّبقات الكبري» ج2، ص10، چاپ دار صادر، بيروت.

3 . «وقتي اين نامه مرا ديدي، به پيش برو تا در وادي نخله كه ميان مكه و طائف قرار دارد، فرودآيي، در آن جا قريش را زيرنظر بگير و ما را از اخبار آنان آگاه كن»; نكـ : «السيرة النّبويه» ج2، ص252، عربي، تصحيح مصطفي السقا و چاپ البابي الحلبي، 1936م.

4 . «دلايل النّبوّه»، همان مدرك، ص216

5 . در باره نخله نكـ : حمد الجاسر، ذيل «المناسك و طرق الحج» ص356، چاپ رياض 1981م


43


از سويي ديگر مستندات تاريخي مذكور نشان مي دهد كه اولاً عبدالله بن جحش
فقط و صرفاً وظيفه داشت تا اخباري از موقعيّت قريش پس از هجرت مسلمانان، به پيامبر (صلي الله عليه وآله) برساند و ثانياً براي انجام چنين كاري هيچ اجبار و اكراهي را به هم راهان خود تحميل نكند و آنها آزادانه در انتخاب ادامه دادن به مسير و يا بازگشت، مخيّر بودند.

همه سيره نويسان نوشته اند كه عبدالله بن جحش پس از خواندن نامه حضرت محمّد (صلي الله عليه وآله) گفته است: «سمعاً و طاعةً» و به هم راهان خود صريحاً دستور پيامبر (صلي الله عليه وآله) را اعلام كرده است: «و قد نهاني أن أستكره أحداً منهم».

مدارك تاريخي بدون ترديد نشان مي دهند كه همگي همراهان ابن جحش به ادامه راه رضايت داشتند. آنان در مسير، به كارواني از قريشيان رسيدند كه از طائف مي آمدند:

عمرو بن حَضْرمي، حِكم بن كَيْسان، عثمان بن عبدالله بن مغيره مخزومي و برادرش: نوْفِل بن عبدالله مخزومي همراه بارِ تجارتي (ظاهراً پوست و مويز) بودند. تا اينجا هيچ اختلافي بين منابع معتبر تاريخ، سيره و حديث نيست.

عبدالله بن جحش با هم راهان خود نقشه حمله به اين كاروان را در ميان مي گذارد و آنها اتّفاق نظر مي يابند كه اين كار را عليرغم ممنوعيّتِ آن در ماه حرام و به عقيده حقير عليرغم دستوري كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) به آنها داده بود، انجام دهند.

واقد بن عبدالله تميمي يكي از ياران عبدالله بن جحش تيري به سوي عمرو بن حَضْرمي پرتاب كرد و او را به قتل رساند و آنگاه، دو تن از هم راهان قريشي كاروان، يعني عثمان بن عبدالله و حِكم ابن كيسان را اسير كرده، بار كاروان را تصرّف نموده، به سوي مدينه بازگشتند.

اين حادثه اوّلاً در ماه حرام اتّفاق افتاد; ماهي كه همه طوائف عرب نسبت به آن حساسيّت داشتند و ممنوعيّتِ آن را پذيرفته بودند.

ثانياً اين كار، عليرغم تعليمات پيامبر (صلي الله عليه وآله) و قراردادهاي پذيرفته شده در آيين اسلام رخ داد. اكنون بايست ديد كه واكنش پيامبر (صلي الله عليه وآله) در قبال اين واقعه چه بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «المناسك و طرق الحج» ص356، چاپ رياض 1981م.


44


ابن هشام به نقل از ابن اسحاق مي نويسد:

«فلمّا قَدِموا علي رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ المدينة قال: ما أمرتكم بقتال في الشهر الحرام؟ فوقف العير و الأسيرين، و أبي أن يأخذ من ذلك شيئاً».

و از اماميه مذهب، ابوالحسن علي بن ابراهيم قمي ذيل آيه 217 سوره بقره، مي نويسد: «فعزلوا العير و ما كان عليها ولم ينالوا منها شيئاً».

بر اساس اين سند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) از وقوع حادثه قتل متأثّر شد; بار تجارتي را كنار گذاشت و حاضر نشد طبق رسوم سنّتي آن جامعه در تقسيم بندي غنايم، آنها را بخشش نمايد.

واقدي اين واكنش تند پيامبر (صلي الله عليه وآله) را به ارتكاب چنين كاري از طرف عبدالله بن جحش و هم راهان او از طريق ابن أبي سَبْرَة به نقل از سليمان بن سُحَيم اينگونه در كتاب «المغازي» ثبت كرده است:

«ما أمرهم رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ بالقتال في الشهر الحرام و لا غير الشهر الحرام، إنّما أمرهم أن يتحسّسوا أخبار قُرَيش».

لذا معلوم مي شود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) ياران خود را به انجام قتل در ماه حرام و يا غير ماه حرام ترغيب نكرده است و اين در حالي است كه قريش از هر قتل و شكنجه و آزاري نسبت به مسلمانان حمايت مي كرده است.

عبدالله بن جحش و هم راهان او بدون اين كه اجباري بر قتل و قتال در كار باشد،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «چون در مدينه به نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمدند، فرمود: شما را فرمان ندادم كه در ماه حرام نبرد كنيد و كاروان را بازداريد و دو تن را به اسارت گيريد. و (پيامبر (صلي الله عليه وآله) ) از آن اموال چيزي برنداشت...»; «السيرة النّبويه» ج2، ص254

2 . «كاروان و بار آن را به كنار نهادند و چيزي از آن برنداشتند.»

3 . «پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) چه در ماه حرام و چه در غير ماه حرام، ايشان را به نبرد فرمان ندادند، بلكه فقط دستور دادند كه از اخبار قريش آگاه شوند»; واقدي، مغازي، ج1، ص16


45


براي آگاهي از قريشيان ومواضع كينه توزانه آن ها ـ پس از اخراج مسلمانان وفرار آنان از ستم قريش ـ فرستاده شدند. واقدي به مجموعه اي از اسناد دسترسي داشته كه گفته است:

«قالوا... فلمّا قدموا علي رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ وَقَّف العير فلم يأخذ منها شيئاً و حبس الأسيرين، و قال رسول الله لأصحابه: ما أمرتكم بالقتال في الشهر الحرام».

و از أبي بُردة بن نِيار روايت مي كند كه او گفته بود:

«إنّ النبيّ ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ وقف غنائم أهل نَخْلَة».

بيهقي در قسمتي از روايت «عروة بن زبير»، اين واكنش شديد و نارضايتي پيامبر (صلي الله عليه وآله) را از وقوع چنين حادثه اي به ياد ما آورده، آن را اينگونه ثبت كرده است:

«آنها شتران كاروان را جلو انداختند و به مدينه آوردند و چون به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) رسيدند پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود:

به خدا سوگند من دستور نداده بودم كه در ماه حرام قتال كنيد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) دو اسير را نگهداري كردند و از اموال كاروان هم چيزي برنداشتند و فقط آن را ضبط فرمودند.»

انتشار خبر واقعه نخله و قتل عمرو بن حضرمي در اندك مدّتي جزيرة العرب را تحت تأثير قرار داد و بي آن كه قريشيان توجّه كنند پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز از اين واقعه متأثّر شد و آن را نكوهش كرد و بهترين يارانش را به خاطر انجام چنين كاري رنجاند. آنها نيز به تصريح بيهقي خود را «مستوجب عقوبت الهي» يافتند.

دشمنان، به تبليغ عليه اخلاق اسلام و رفتار محمّد (صلي الله عليه وآله) سعي نمودند و آن را مخالف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «گفته اند...چون به نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمدند، (حضرت) بار كاروان را ضبط كرد و از آن چيزي برنداشت. آن دو اسير را هم حبس كرد و به اصحاب خود فرمود: شما را به نبرد در ماه حرام فرمان ندادم.»

2 . «پيامبر (صلي الله عليه وآله) غنيمت هاي اهل نخله را ضبط كرد»، نكـ : همان مدرك، ص18

3 . «دلائل النّبوّه» ج2، ص216


46


توافق هاي تاريخي عرب قلمداد كردند و قتل حضرمي را كه اوّلين فرد از قريش بود كه توسّط عدّه اي از مسلمانان به قتل رسيد، وسيله اي براي محكوم كردن آيين جديد نمودند; در حالي كه نه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در وقوع حادثه نقشي داشت و نه با آن موافقت ضمني كرد و نه از مرتكبان آن رضايت داشت. او حتّي مال كاروان را كه در واقع از آنِ دشمنان و آزاردهندگان جدّي مسلمانان بود (كساني كه هزاران بار مسلمانان را شكنجه داده بودند) توقيف كرد تا آن را به صاحبانش بازگرداند و اسراي آنها را آزاد نمود و بنا به همان مستندات تاريخي، طبق سنن طوايف عرب آماده پرداخت خون بها بود.

بيهقي با اين احساس مشترك مسلمانان و در رأس آنها محمّد (صلي الله عليه وآله) هم صدا شده، نظر عروة بن زبير را به ياد مي آورد كه در باره اين خطا گفته بود:

«كساني كه شيفته خواسته هاي دنيايي شده بودند، به ابن حضرمي حمله بردند و او را كشتند و [اموال] كاروان را به غنيمت گرفتند.»

حقير فكر مي كند در كاوش هاي بيطرفانه، نبايست شخصيّت والاي صحابي پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه بعدها به مقام رفيعي مي رسند، پرده اي بر تحليل زندگي اوّليّه آنها در مسير تجربه هاي ايمان و معنويّت بيندازد.

به هر تقدير، قريشيان سعي كردند كه مسؤوليّت تمام اين كارها را به دوش پيامبر (صلي الله عليه وآله) انداخته و او را ـ كه نه فرمانده چنين كاري بود و نه آيينش قتل را روا مي داشت و خود طبق شيوه اي كه داشت، از چنين خصومت ها و قتل ها و تصاحب غنايم دشمن بيزاري مي جست، مسؤول واقعه قلمداد كنند و كينه هاي ديرينه خود را زير پوشش اين خطا كه از جانب عدّه اي از تازه مسلمانان صورت گرفته بود، آشكار كنند و با تحريك عصبيّت ها، امكان اعاده حيثيّت نظام بت پرستي و اخلاق حيواني را فراهم سازند و جنايت ها و آزار و ايذاءها و توقيفِ به ناحقِ اموال مسلمانان و جلوگيري خشونت آميز از انجام مراسم ديني را زير «اشك هاي تأسّف خود از قتال و غارت» كه خود شيفته آن بودند، پنهان سازند و مجموعه اين جوسازي ها را به رخ قبايل عرب كشانند.

بيهقي در حديث عروه مي آورد:


47


«قريشي گفتند: محمّد در ماه حرام خونريزي مي كند; اموال را مي گيرد و مردان را اسير مي نمايد و حرمت ماه حرام را مي شكند.»

واقدي گفته هاي قريش را در يك جمع بندي مختصر چنين ثبت كرده است:

«فقالت قريش: قد استحلّ محمّد الشهر الحرام، فقد أصاب الدم و المال و قد كان يُحرّم ذلك و يُعظّمه».

چنين واكنشي از جانب قريش، با موافقت عموم مسلمانان مدني و مكّي روبرو بود و از لابلاي گفته هاي ثبت شده در منابع تاريخي مي توان آن را به خوبي يافت كه به تصريح بيهقي:

«گروهي از مسلمانان شروع به سرزنش آنها كردند.»

تنها از روايت ابن شهاب زهري دقيقاً معلوم مي شود كه «دو نفر، از هم راهي با گروه هشت نفري عبدالله بن جحش خودداري كردند».

گفتني است: جمله:

«و عنّفهم إخوانهم من المسلمين فيما صنعوا»; «و مسلمانان ديگر، ايشان را سرزنش مي كردند و سخن هاي سخت در حق ايشان مي گفتند.»

كه ابن اسحاق از آن ياد كرده است، دقيقاً محقّقان را متقاعد مي كند كه اين خطا مورد تأسّف مسلمانان بوده و در مجموعه تعليمات محمّد (صلي الله عليه وآله) نبوده است; خاصه آن كه ابوجعفر محمّد بن جرير طبري به صراحت بيشتر روايت عروه را نقل كرده است كه:

«و عنّفهم المسلمون فيما صنعوا، و قالوا لهم: صنعتم ما لَم تؤمروا به، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دلائل النبوة: ج2، ص216

2 . «قريشيان گفتند: محمد حرمت ماه حرام را ناديده گرفته و خون و مال را مباح دانسته! حال آن كه (تاكنون) ماه حرام را حرمت مي نهاد و بزرگ مي داشت.» همان.

3 . همان مدرك، با ترجمه پارسي، ج2، ص532


48


قاتلتم في الشهر الحرام، و لم تؤمروا بقتال».

بر اساس ترجمه پارسي متن:

«مسلمانان ملامتشان كردند و گفتند كاري كرديد كه پيامبر نگفته بود و در ماه حرام جنگ كرديد و فرمان آن را نداشتيد.»

تأكيد بر اين كه: «صنعتم ما لم تؤمروا» سندي موثّق در اثبات بي ارتباطي محمّد (صلي الله عليه وآله) از چنين حادثه اي بوده است. در واقع اين جمله نشان مي دهد ابن جحش و هم راهانش كاري مطابقِ آيين اسلام نكرده اند. جمله «و قاتلتم في الشهر الحرام» مُبيّن آن است كه اين كار مطابق رسم خوب عرب كه مفرّ و مجالي براي كاستن از كينه هاست، نبوده است. تعبير و «لم تؤمروا بقتال» نيز نشانگر اين است كه اساساً جماعت مزبور، مجوّزِ كشتن نداشته اند و تنها مأمور بودند كه اخبار قريش را با خود بياورند.

از اين ديدگاه حرمت قتل در چهار ماه حرام (ذوالقعده، ذوالحجّه، محرّم و رجب) حكم امضايي بوده است و نه تأسيسي; زيرا در جاهليّت نيز رعايت مي شده است. به گفته بيهقي:

«پيامبر خونبهاي حضرمي را پرداخت كرد و جنگ در ماه حرام را همچنان كه متداول بود، حرام اعلام نمود.»

اين سند تاريخي را نيز واقدي از مَعْمَر به نقل از الزهري و او از عروة ثبت كرده است كه:

«فَوَدي رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ عمرو بن الحضرميّ و حرّم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص938، با ترجمه پارسي. نيز : «تاريخ الأمم و الملوك»، جزء2، ص263، چاپ اوّل، مطبعة الحسينيّة المصريّه.

2 . در باره ماه هاي حرام، نكـ : آلوسي، «بلوغ الارب في معرفة أحوال العرب»، جزء ثالث، صص80 ـ 76، چاپ سوم، قاهره، محمد بهجة الأثري.

3 . همان مدرك، ج2، ص215


49


الشهر الحرام لما كان يُحرّمه».

طبيعي است كه در چنين اوضاعي در محيط مسلمانان در مدينه، مباحثات زيادي درمي گيرد و تلاش بعضي از مُحدّثان مبني بر اين كه ابن جحش و يارانش نمي دانستند كه در روزهاي متعلّق به ماه حرام (شعبان) به سر مي برند و گمان مي كردند روزهاي آخر ماه رجب است;نمي تواند پوششي بر اين خطا تلقّي گردد; زيرا آنها به هر حال اجازه اي از پيامبر (صلي الله عليه وآله) براي قتل و اسارت نداشته اند; لذا در اثر تبليغات قريش از يك سو و تعليمات پيامبر (صلي الله عليه وآله) از سوي ديگر، عموم مردم، عليه اقدام ابن جحش هم صدا شدند و نهايتاً موقعيّت يكجانبه قريش در جناحي كه عليه محمّد (صلي الله عليه وآله) برپا كرده بود، مستحكم تر شد و عاقبتِ اين بن بست در تحليل واقعه، راهگشاي اعلام آيه اي شد كه بايد بر چشم انداز واقع بينانه و بسيار با اهميّت آن تأمّل ها كنيم:

} يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتال فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّي يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ{ .

از تو در باره ماه حرام مي پرسند و جنگ در آن; بگو: كارزار در آن بزرگ است و «بازداشتن از راه خدا و افكار او و مسجد حرام و بيرون كردن مردمش» نزد خدا مهمتر [از قتال] است; و فتنه از كشتار بدتر است. مشركان پيوسته با شما كارزار مي كنند; تا اگر توانند شما را از دينتان بازگردانند. هر كه از شما از دين خويش بازگردد و بميرد و كافر باشد، چنين كسان در دنيا و آخرت اعمالشان باطل گشته است. آنها أهل دوزخ هستند و در آن جاودانند.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «المغازي»، ج1، ص18

2 . بقره: 217


| شناسه مطلب: 77258