بخش 3
3 / ب : کاروان ابوسفیان; بهانه جویی قریش پ : بازنگری اسناد تاریخی واقعه بدر 1 / پ : اسناد تاریخی تلاش های جنگ جویانه
ترديدي نبايست داشت كه شأن نزول اين آيه، پيامد سريّه «عبدالله بن جحش» و انتشار خبر اعمال او و واكنش شديد پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) و ديگر مسلمانان مدينه است.
آيه، جمع بندي نظر نهايي اسلام از تحليل واقعه محسوب مي شود:
آيه، ارتكاب به هر نوع قتلي را در ماه هاي حرام، گناه شمرده است; ولي بت پرستان كينه توز قريش را مخاطب قرار مي دهد كه كارهايي كه شما نسبت به مردمي كه مسلمان شده اند، روا مي داريد، گناه و خطاي بزرگي است. بازداشتن مردم از راه خدا، مانع شدن آنها از انجام مراسم مذهبيِ خاصّ خودشان، شكنجه دادن افراد به خاطر عقيده و ايمانشان، زنداني كردن افراد به خاطر انديشه هايشان، بي حرمتي به مسجدالحرام و بالاخره فتنه انگيزي ميان مردم، كمتر از خطاي قتل نيست. و بايد دانست كه «مشركان پيوسته با شما در كارزار هستند; تا اگر بتوانند شما را از ايمان و اعتقادتان به خداوند يكتا بازگردانند».
اين آيه منشأ تحوّل بزرگ فكري ميان مردم جزيرة العرب گرديد:
اسلام، «قتل» را گناه مي داند; ولي اين خطا، از كينه توزي و فتنه انگيزي بني آدم برمي خيزد. اگر اين صفات ناپسند از بين نرود، انسان حرمتي نخواهد داشت و ديگر نمي توان از ناپسندبودن كُشت و كشتار دم زد. آنچه مبناي اين اصالت و احترام به حقوق انسان است، داشتن ايمان به اين حقيقت است كه منشأ شر، شرك و خودخواهي و منشأ خير، ايمان به وحدانيّت و بقاي نفس انساني است.
قراردادهاي اجتماعي عصر جاهلي، مبتني بر منافع دنيوي قبايل بوده است; ولي آيين منِ پيامبر، «خدا» را مبناي حق مي داند و اخلاق، بر تزكيه نفس و تهذيب روح و اعتلاء انديشه استوار است.
شما از حرمت ماه حرام سخن مي گوييد و من از حرمت حقوق انسان. چگونه ممكن است مردمي كه به آزار ديگر مردمان مي پردازند و همه چيز را در چهارچوب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . واحدي، «اسباب النّزول» صص38 ـ 35 ; طبرسي، «المجمع البيان»، ج1، ص312 ; سيوطي، «الدّر المنثور»، ج1، ص252 ; فيض، «الصّافي في التّفسير»، چاپ سنگي، رحلي 1334، ص64، الجزء الثّاني ; ابوالفداء، ابن كثير، «تفسير القرآن العظيم»، جزء الأوّل، ص252، افست، دارالفكر، بيروت.
مصالح بازرگاني و پرستش تاجرانه بت ها مي بينند، از گناه قتل و حوادثي كه دامنگير آنها شده، سخن به ميان آورند و به آنچه كه هزاران بار بدتر بوده و دامنگير ديگران كرده اند، بي اعتنا باشند؟
پس بدانيد كه هم مسلماناني كه به مُجوّز دست به قتال زده اند، خطا بوده است و هم كارهاي شما!
راه قرآن، راه سومي بود كه ميان سُنن جاهلي و رهروانِ ضدّ سنن جاهلي ترسيم شد و خطوط تعليمات اسلام را بر مسلمانان عرضه داشت. چشم ها را فراخي ديگر بخشيد و انديشه ها را به سوي اصولي كه ضامن تفاهم هاي اجتماعي و محبّت ها و الفت هاست، جهتي متعالي داد.
اينجا بود كه قريش كه فكر مي كرد بر اساس شاخص هاي جاهلي، قتل عمروبن حضرمي، سايه بر شخصيّت پيامبر (صلي الله عليه وآله) انداخته است، مشاهده كرد كه پرده از دلسوزي هاي مصلحت جويانه به كناري رفته و گناه و خطاي متعصّبان بر ملا شده است.
حقير گمان مي كند: چون تحقيق در تطوّر اين وادي از نظر عارفان دين و مفسّران آيات و محقّقان تاريخ تحوّل فقه، در حيطه وظيفه اسلام شناسان است، بايد به همين مقدار كه گفته شد، بسنده شود. تنها به ياد آوريم كه در طول حيات اجتماعي و سياسي مسلمانان از شمال آفريقا تا آسياي دور، خصوصاً در تاريخِ مدينه، بسياري سعي كردند تا در اين آيه مهم و صريح در حرمتِ قتال و فتنه گري و... شرط و فرض هايي را طرح كرده، حتميّت آن را زيركانه از اصالت بيندازند تا براي منازعات و كشمكش هاي دنيايي خود توجيهي بيابند و آيه را از صلابت و صراحتي كه به اعتبار نص بودنش دارد، منسوخ كنند; يا با مسخ سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله) و وقايع جنبي و تاريخي، آيه را به وادي اگرها و شايدها و ممكن ها كشانيده، بزرگترين «اصل تحوّل فكري بت پرستان» را به وابستگي كوركورانه سنن و مسلمانان را از تدبّر مجدّانه و تأمّل متحوّل در مفهوم «حرام» ـ كه طيف گسترده و وسيع آن، شامل همه اعمال و رفتارهاي آدمي است ـ باز دارندو باعث شوند كه به جايي رسيم كه هيچ اصلي را معتبر نيابيم; مگر به ضرورتي يا شرايطي!
صراحت عطاء در اين كه اين آيه «محكم» است و منسوخ نيست و هرگز پسنديده
نيست كه در ماه هاي حرام قتال صورت گيرد و «يحلف علي ذلك لأنّ الآيات الّتي وردت بعدها عامة في الأزمنة، و هذا خاص، و العام لا ينسخ الخاص باتفاق...». بوي مدينه آن دوران را به مشام ما مي رساند. به زعم حقير، اين استشمام، ابن عربي را در «احكام القرآن» به نظر عطا متمايل كرده و از هدف پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، كه در ماه هاي حرام يا غيرحرام آنگونه كارها ناشايست است، پرهيزكارانه برخورد كرده كه:
«فإذا فعلتم ذلك كلّه في الشهر الحرام تعين قتالكم فيه».
قتل «عمروبن حضرمي» كبريتي بود كه به انبار آن همه تعصّباتِ سرخورده زده شد و قريشيان كه در دل،نگران حال بازرگاني راه شمال بودند واساساً نمي توانستند با مسلمانان زندگي كنند، مترصّد زماني شدند كه بتوانند با حمله به مدينه، بساط آيين و تعليمات يكتاپرستي پيامبر (صلي الله عليه وآله) را برچينند و خود را از دغدغه آن برهانند. بدين لحاظ فشارهاي تبليغي خود را چنان گسترش دادند كه محيط حجاز و زندگي صدها قبيله و طايفه كه در اين مسير قرار داشتند، در معرض مخاطره قرار گرفت و موجب تشنّج روزافزون محيط هاي اجتماعي مردم تحت دو نظامِ «قشريّت بت» و «تعقّل خلق و خالق» گرديد.
محمّد (صلي الله عليه وآله) ديگر يك شخص نبود كه با او دشمني يا دوستي كنند. او به صورت يك جريان و يك نظام جديد در جزيرة العرب، نمي توانست بقاياي پوسيده جاهليّت را گردن نهد. مسلمانانِ حول او نيز تك تك مدّنظر قرار نمي گرفتند. آنها جزيي از همان ديني بودند كه در برابر همه اديان جزيرة العرب قرار گرفته بودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «بدان سوگند ياد مي كند; زيرا آياتي كه پس از آن (آيه حرمت جنگ در ماه حرام) وارد شده، از لحاظ زماني «عامّ» هستند و اين آيه «خاص» است; و بنابر اجماع (مفسران)، آيات عام، حكم آيه خاص را منسوخ نمي كند.
2 . «اگر آن كارها را در ماه حرام انجام دهيد، نبرد با شما جايز مي گردد». «احكام القرآن»، قسم الأوّل، صص147 ـ 146، قاهره البابي الحلبي، تصحيح علي محمّد البجاري. نيز نكـ : قرطبي، «الجامع لأحكام القرآن»، ج3، ص44 ; ابوالفتوح، «تفسير القرآن» ج2، ص38، چاپ دوم، تهران، تصحيح مهدي الهي قمشه اي، علمي، 1323 ; فاضل جواد، «مسالك الافهام»، جزء1، ص320، تصحيح : محمّدباقر شريف زاده، چاپخانه مرتضويّه، تهران.
آنها در اين حوزه از تحوّل تاريخي، نه از امنيّت جاني برخوردار بودند و نه از فقرِ رو به تزايد مفري داشتند. آنها چشم به مبدأيي دوخته بودند كه با آنها سخن از رستگاري مي گفت و قلبشان را به حصول حقيقت و اشراق عالم معني، اطمينان مي بخشيد.
3 / ب : كاروان ابوسفيان; بهانه جويي قريش
تمامي تاريخ نويسان از كاروان تجارتي قريش يادها كرده و وجود آن را يكي از موجباب وقوع حادثه بدر دانسته اند. اما جاي تأسّف است كه عموم مورّخان مسلمان و اسلام شناسانِ بي شمار، در طيّ قرن ها و نسل ها، بي تأمّل كاروانِ مزبور را در معرض هجوم مسلمانان قلمداد كرده اند تا خروج قريشيان را از مكّه به بدر، «دفاع قريش از كاروان» بخوانند. در حالي كه اگر بر كلمات عنوان اين فصل يعني: «بهانه جويي قريش» دقّت كنيد و به ظرافتِ نقد تاريخي نظر اندازيد، درمي يابيد كه حقير پس از شك بر صحّت جهات و انگيزه هايي كه سيره نويسان و مورّخان قديم در تنظيم سند به ما القا كرده اند، اسناد تاريخي را دوباره نگري نموده، با نكته سنجي و ملاحظه زواياي تاريك اسناد مربوط، به نتيجه ديگري رسيده و آن را بهانه جويي قريش خوانده ام:
ابن سعد و ابن هشام و واقدي و بيهقي تصريح كرده اند:
كاروان تجارتي ابوسفيان از شام به سوي مكّه باز مي گشته كه خبر آن در مدينه منتشر شده است.
كاروان حامل يكي از بزرگترين محموله هاي بازرگاني قريش از شام به مكّه و متعلّق به بازرگانان قريش مكّي بوده است.
واقدي در اهمّيّت چنين محموله اي مي گويد:
«و كانت العير ألف بعير، و كانت فيها أموال عظام، و لم يبق بمكة قرشي و لا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج2، ص 11، چاپ دار صادر، بيروت، ذيل عنوان «غزوة بدر» ; ابن هشام، به نقل از ابن اسحاق، «السيرة النّبويه»، ج2، ص257 ; واقدي، «المغازي»، ج1، ص19 ; بيهقي، «دلائل النّبوّه»، ج2، ص224، ترجمه پارسي.
قرشيّة، له مثقال فصاعداً إلاّ بعث به في العير... إنّ فيها لخمسين ألف دينار و قالوا أقل. و إن كان ليقال إنّ أكثر ما فيها من المال لآل سعيد بن العاص لأبي أحيحة إمّا مال لهم أو مال مع قوم قراض علي النصف، وكان عامة العير لهم، و يقال بل كان لبني مخزوم فيها مائتا بعير و خمسة أو أربعة آلاف مثقال ذهبا و كان يقال للحارث بن عامر بن نوفل فيها ألفا مثقال... كان لبني عبد مناف فيها عشرة آلاف مثقال و كان متجرهم إلي غزة من أرض الشام...».
اگر صحّت كامل آمار مذكور، مسلّم نباشد، محقّقاً ما را به اهمّيّت چنين مال التّجاره اي رهنمون مي سازد و متقاعدمان مي كند كه كارواني كه با هزار شتر از شام به صوب حجاز در حركت بوده و ابوسفيان ـ سركرده قريشيان ـ عهده دار رساندن آن به اهلش بوده، بايد محتوي بارهاي پرارزشي باشد. اين كميّتِ بااهمّيّت ما را وامي دارد كه از مالكان واقعي اين اموال پرسش كنيم تا دانسته شود كه كاروان مزبور متعلّق به چه كساني از قريش بوده است؟
متأسّفانه مدرك قابل اعتماد و جامعي در پاسخ به اين پرسش به دست نويسنده اين سطور نرسيد; ولي از لابلاي اسناد تاريخي مي توان پي برد كه صاحبان اصلي چنين سرمايه هنگفتي، سران يا اشراف قريش بوده اند; زيرا به تصريح واقدي، كاروان را سي نفر از رجال قريش همراهي مي كردند كه از ميان آنها نام سران خاندان هاي بزرگ قريش ثبت شده است. وقتي طُعَيْمَة بن عَديّ مردم را براي تحريك به خروج از مكّه دعوت ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «كاروان (قريش) هزار شتر داشت و اموال فراوان همراه آن بود و هر زن و مرد قريشي كه در مكه حتي يك مثقال از كالايي داشت، آن را با اين كاروان فرستاده بود... و (گفته اند كه) اموال كاروان پنجاه هزار دينار بوده است و عده اي هم كمتر از اين گفته اند. و نيز گفته شده كه بيشتر اموال كاروان به خاندان سعيد بن عاص تعلق داشت و بني مخزوم نيز دويست شتر و چهار يا پنج هزار مثقال طلا در آن كاروان داشتند و گفته مي شد كه حارث بن عامر بن نوفل هزار مثقال طلا; اميّة بن خلف دو هزار مثقال طلا; و بني عبدمناف ده هزار مثقال طلا در آن كاروان داشتند و مقصد كاروان، شهر غزّه در سرزمين شام بود». همان مدرك، صص27 و 28
2 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص28
مي كند، از جمله مي گويد:
«يا معشر قريش... و الله ما أعرف رجلاً و لا اِمرأة من بني عبد مناف له نشّ فصاعداً إلاّ و هو في هذه العير».
و يا كساني مانند حَنْظَلة بن ابي سفيان، عمرو بن ابي سفيان مي گويند:
«ما لنا مال و ما المال إلاّ لأبي سفيان».
يا وقتي مي خوانيم كه براي حفظ چنين مالي، اشراف قريش حاضر مي شوند هزينه هجوم به مسلمانان را در مكّه تأمين نمايند و حتّي بعدها هجوم گسترده به مدينه و وقوع حادثه اُحد از عوايد چنين مالي تأمين مي گردد، نشان دهنده اهميّت كمّي مال التّجاره مذكور وحيطه سرمايه اشراف قريش است. مهم تر آن كه ابوسفيان درنامه اي كه درطول راه براي قريش نوشته، ازجمله به اَشراف قريش گفته است: «...تجارت خودرا حفظ كنيد!»
و وقتي ابن اسحاق در شرح جدّي گرفتن اين خطر توسّط مالكان اصلي آن مي گويد: «فلم يتخلّف من أشرافها (قريش) أحدٌ إلاّ أنّ أبا لهب بن عبد المطّلب...».
و يا به گفته موسي بن عقبه از الزهري:
«و كان في العير ألف بعير تحمل أموال قريش بأسرها إلاّ حويطب بن عبد العزّي...».
همه و همگي از جمله اسناد ضمني است كه به خوبي مي تواند ما را به قبول منافع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «اي گروه قريشيان، به خدا سوگند از بني عبدمناف، مرد و زني را نمي شناسم كه هم سنگ نيم اوقيه (بيست درهم) يا بيشتر متاعي داشته، جز آن كه آن متاع را با اين كاروان روانه كرده است...»
2 . تعبير «...فاجيروا تجارتكم» در طبري، تاريخ الأمم و الملوك» جزء ثاني، ص267
3 . «هيچ يك از اشراف قريش از اين كاروان باز نمانده بود، جز ابولهب بن عبدالمطلب...»، نكـ : «السيرة النّبويه»، ج2، ص261
4 . «در آن كاروان هزار شتر بود كه اموال همه قريشيان، به جز حويطب بن عبدالعزّي را با خود حمل مي كردند»، نكـ : «البداية و النهايه»، ج3، ص256، به نقل از ابن كثير.
مشترك اشراف قريش بر چنين كاروان تجارتي متقاعد سازد.
تا اينجا بر چند واقعيّت مسلّم تاريخي مي توان تأكيد و باور آورد:
الف ـ كارواني به سرپرستي ابوسفيان از شام عازم مكّه بوده است.
ب ـ مال التّجاره اين كاروان پرارزش بوده است.
ج ـ اين مال التّجاره متعلّق به سران و اشراف قريش بوده است.
از اين به بعد با انبوهي از مدارك تاريخي روبرو مي شويم كه از يك سوي، اسلام شناسان را به برداشت هاي متفاوت و مورّخان را به ممكن ها و شايدهاي متعدّد در يك مسير مي اندازد و آن تفسير وقايع تاريخي بدر، بر اساس ذهنيّت حاكم در محدوده شرايط سياسي و اقتصادي هر دوره اي از ادوار تاريخ مسلماني است; در حالي كه به گمان نگارنده، تاريخ هر چه هست، تاريخ است و نه حال. نبايست مقتضيات حال خود را با تاريخ مُستند و يا تاريخ را با شرايط زندگي خود ـ به هر نحو كه ممكن باشد ـ مطابقت دهيم; كه هر دو، تحميل يكي بر ديگري است. وقتي از اين تقيّدها و تعبّدهاي عاميانه خارج مي شويم، مسأله، هم در تعريف و هم در تطبيق، شكل ديگري به خود مي گيرد. در نتيجه نه مي توانيم تاريخ را به وضعيّت كنوني خود تطبيق دهيم و نه امكان آن را داريم كه خود را همان برهه از واقعيّت تاريخي بدانيم.
حقير با تأكيد بر اين نكته و كوشش در بريدن از شرايط تاريخي همه ادوار گذشته شرق مسلمان، سعي مي كند خود را به مدينه آن ايّام برساند و مدينه باستان را در برابر سه واقعيّت تاريخي يادشده تجسّم كند و بر اساس مآخذ تاريخي، روند واكنش مسلمانان را عموماً و محمّد (صلي الله عليه وآله) را خصوصاً جويا شود.
تهديد سعد بن معاذ از يك سو و حادثه قتل عمرو بن حضرمي از سوي ديگر، قريش را در برابر مسلماناني كه حتّي توان ساده ترين امرار معاش را نداشتند، آسيب پذير نشان داد. آن ها ديگر مي دانستند محمّد (صلي الله عليه وآله) دنيا را نمي خواهد. او كسي است كه خود را به خدايي متعلّق مي داند كه وجود آن حضرت را سرشار از ايمان و حقيقت كرده است.
او به عوالم والا دلبسته بود و تلاش مي كرد: آدميان را از حروفي كه بر صفحات غيب نقش بسته آگاه سازد و توان خواندن آن را بياموزد. از اين روي قريش به بن بست
رسيد و سعي كرد تا تمامي رفتار و كردار مسلمانان را تحت نظر گرفته، شايد با واكنشي سريع، ضربه نهايي را بر اعتقادات آنها وارد سازد.
در عوضْ مسلمانان در اين برهه از تعليم و تربيت ديني، از محمّد (صلي الله عليه وآله) دو چيز خواستند كه به آن ها اجازه دهد تا حفاظي مدبّرانه در برابر دشمني هاي قريش به دور خود بكشند و آن سفّاكان بي باك و متعصّبان مال اندوز و شهوتران را به رعايت حقوق مسلّمشان وادار سازند.
نگارنده از صفحات تاريخ آن روزگار اطمينان دارد كه شرايط اجتماعي مسلمانان پس از دو نگراني قريش از «تجارت خود» و «رعايت سُنن عرب به التزام رعايت حقوق همه آحاد جزيرة العرب»، دستخوش تحوّلي ژرف شده بود. مسلمانان، به آينده اي رهنمون شدند كه مباني معنوي و مورد اعتقادشان، تحكيم بخش آن بود.
مسلمانان در مدينه، ديگر مردمي پراكنده و در اقليّت نبودند. آنها خود را در جامعه اي جديد يافته بودند كه به دو چيز نيازمند بود:
اوّل آن كه در ايمان به خدا و انجام تعليمات اخلاقي و انساني آزاد باشند و مكّي ها متعرّض آن ها نشوند.
دوم آن كه اموالشان را كه سران قريش به غارت برده بودند، باز پس گرفته شود يا لااقل بيش از اين بر آنها ستم روا ندارند. گفتني است كه مسلمانان، سيزده سال بود كه از ديارشان اخراج شده بودند و با فقر و مسكنت مي زيستند.
نيازمنديِ نخست، حقّ آزادي در عبادت و قبول ديانت بود و دومي، دسترنجي بود كه با زحمت ها و زجرهاي فراوان اندوخته بودند; تا از آن طريق، معيشت ناچيز خود را كفايت كنند و اجتماع جديدشان در مدينه مورد تهاجم و غارت قرار نگيرد.
تحقّق اين دو خواسته، خواسته به حقّ همه طوايف عرب را در «حفظ امنيّت راه هاي بازرگاني» تأمين مي كرد و متقابلا ضمانت اين خواسته، تحقّق آن دو خواسته را تضمين مي نمود.
نتيجه اي كه عرض شد، پيامد منازعاتي بود كه پس از قتل عمرو بن حضرمي حاصل شد. روند اين تحوّلات، زبان به زبان مي گشت و تحليل از پَس تحليل را به دنبال داشت و
مسلمانان را در نهايت به نتيجه نهايي سوق داد.
پيامبر چه مي توانست بكند؟ مسلمانان، حرف حقّي را مي زدند كه زمينه آن را همان اسلام و تعليمات محمّد (صلي الله عليه وآله) فراهم ساخته بود.
كعبه و مسجدالحرام، عبادتگاه مسلمانان بود و بايد آنان مي توانستند خدايشان را در نخستين بناي توحيد عبوديّت كنند و اموالشان را كه از سوي دشمن به ناحق گرفته شده بود، بازپس گيرند و ديگر اين ماجرا تكرار نگردد و آنان در اثر آزار و شكنجه دشمن، در بيابان هاي خشك و سوزان حجاز سرگردان نشوند.
اسلام با اين دو خواسته مسلمانان موافق بود و آن را از اصول مسلّم حقوق انساني مي دانست كه بايد براي افراد بشر تأمين گردد; ولي نه با تجاوز، زور، خونريزي و خونخواهي. در تعريف رسالت پيامبران و از نظرگاه قرآن، ممانعت از خوي ستيزه جويي و زورگويي صاحبان قدرت، مهم ترين نقش پيامبران بوده است.
چنين خواستي از جانب مسلمانان، مبتني بر تعليمات معنوي و تزكيه نفس آنها بود. آنها ميلي به حبّ دنيا نداشتند و منادي اخلاق انساني، روح متعالي و ارج نهادن به علم و تعقّل بودند و اين حق را داشتند كه براي احداث پايه هاي معنوي و عدالت اجتماعي، به فرديّت خود اصالتي الهي بخشند.
محمّد (صلي الله عليه وآله) لحظات حسّاسي را با حضور در يك مثلّث، مي گذارنْد. در يك زاويه مثلّث، «انتظار به حق» و در زاويه ديگر «رعايت حقّ انسان»; اگر چه به تباهي و فساد مبتلا شده باشد; و دادن مجالي به او براي نجات خود و تربيت و تعالي خويش. و زاويه ديگر «دين»اش بود; سيره و خدا.
اين سه، در يك جمع بندي نهايي، يك راه را ارائه داد:
يافتن راهي براي تحقّق صلح بر اساس ترك كينه هاي جاهلي و امكان ظهور حق و عدالت.
ايجاد چنين محيطي، رشد و تعالي بيشتر مسلمانان را فراهم مي كرد. جاهليّت نيز، خود را در محيطي مي ديد كه فرصت تغيير حال و بينش را فراراه خود مي يافت. از اين رو اگر جهاد را «تلاشي صادقانه براي تحقّق صلح و آرامش» معني كنيم، به مدينه پيامبر (صلي الله عليه وآله)
نزديك تر شده ايم و هر چه از آن به عنوان «تهاجم و تصاحب سرزمين ها» ياد كنيم، از معناي اصلي دور شده و به مفاهيم مسخ شده «جهاد» به دو شهر امپراتوري عرب يعني: شام و بغداد و بعدها خراسان و ري و اصفهان نزديك شده ايم.
مدينه شناسي مي كوشد تا ما را به مدينه پيامبر (صلي الله عليه وآله) بكشاند و در آن محيط ساده، جامعه انساني آن روزگار را تجسّم بخشد.
اگر مهاجران مكّي مي خواستند اموال خودشان را كه به دست چپاولگران قريش افتاده بود، بازْپس گيرند و يا لااقل به ميزان اندكي كه برايشان مقدور بود، جبران مافات كنند، چه بايد بكنند؟
و اگر مي خواستند در كار تعليم و تربيت خود و اولادشان آزاد باشند و از آزار و تهديد برهند، چه مي توانستند بكنند؟ اينها در مدينه بودند و برخوردار از قدرت معنوي، و آنها در مكّه بودند و بهره مند از قدرت مادّي!
} لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ{ .
براي نگارنده در ابتدا اين سؤال وجود داشت كه وقتي مسلمانان با تعابيري چون: } ...هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ{ و يا: } جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ{ ، } بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ{ ستوده شده اند، و در مرتبت مقام معنوي آن ها عبارت: } أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللهِ{ آمده، چرا بايد به بازپس گرفتن اموالشان از قريش مصمّم شوند؟
بعد پي بردم كه مسأله، صِرفاً دستيابي به مال نبوده است. آنها بنا به خصيصه ايمان نمي توانستند بزرگان قومي را تحمّل كنند كه در بت پرستي متعصّبند و اموال مردم را به زور تصاحب مي كنند; كثيف ترين نظام برده داري را حفاظت كرده، سدكنندگان راه خدا هستند.
جناح مقابل نيز بنا به خصيصه بت پرستي و اَشرافيّت قومي، نمي توانستند قوم ضعيفي را درمجاور خود تحمّل كنند كه با همه جلوه هاي شهوتراني، مال اندوزي وبت و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «اموال مردمان را به ناحق مي خورند و از راه خداوند بازمي دارند». توبه : 34
خودخواهي مخالف باشند.
بنابر اين مسأله را نبايست در تصاحب چند درهم و متاع نگريست; زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) دنيا را متاع غرور مي دانست و براي اموالي كه پيروانش در راه خدا از دست داده بودند، دل نمي سوزاند. آنها وجودشان را در درياي خدا و براي او رها كرده بودند و آمال آنها دلدادگي هاي عادي نبود; لذا برايشان عادي و قابل تحمّل بود كه در جزيرة العرب متحمّل زمامداران ظالم باشند و عاقبت زير سم آنها قتل عام شده; يا به اسارت و بردگي برده شوند و ديارشان را در ميان خون و آتش ببينند. اين همان جهادي بود كه در راه خدا متحمّل مي شدند.
مسلمانان براي تحقّق محيطي تهي از چپاول و زور، در مقابل سفّاكان بت پرست، حقّ خود را مطالبه مي كردند و در اين راه، از بذل جان و مال دريغ نميورزيدند. آيا كار آنان، مغاير با حقّ دفاعي بود كه خداوند آن را به انسان عطا كرده است؟ از سوي ديگر اگر در مسير دفاع، به كمترين تجاوزي روي مي آوردند، آيا اين گناه، مغاير آيينشان و نيز وظيفه ايشان نبود كه انسان مي بايست در تلاش صادقانه براي احياء حيات معنوي هم نوعانش باشد و همه را به صلح و آرامش و محبّت دعوت كند؟
گمان نگارنده اين است كه هم راه يكي است و هم نتيجه; و اين تاريخ است كه نشان مي دهد، يا به عقيده حقير اثبات مي كند كه مردان بزرگ معنوي تاريخ بشر، اگر چشم داشتي به چند تكّه مال دنيا داشتند، نمي توانستند موجِد بزرگترين تحوّل اخلاقي و معنوي در تاريخ تمدّن علمي و فرهنگ معنوي بشري شوند.
ما امروزه نمي توانيم پيشنهادي براي آن برهه از تاريخ اظهار داريم; ولي مي توانيم رويدادهاي آن دوره را مورد تحليل قرار دهيم كه آيا با اصولي كه ما مطرح كرده ايم مطابقت مي كند و هماهنگي دارد يا نه؟ بايد تأمّل كرد و به تاريخ مدينه بازگشت.
كاروان هاي تجارتي كه به سوي شام و يمن در تردّد بود، تأمين كننده مايحتاج عمومي مردم، اشراف و زائراني بود كه براي پرستش بُت ها به آن سوي مي شتافتند. عموماً اين كاروان ها از آنِ مردم عادي بود و بعضي از آنها با جلال و شكوه بيشتري، اموال تجارتي سران قريش را جابجا مي كرد. اين نوع كاروان كه تمامي بارَش از
قدرتمندي سران، رباخواري و تحكّم و تهاجم به مردم ضعيف و ستمديده مسلمان و غيرمسلمان به دست آمده بود، مدّ نظر همه ستمديدگان جزيرة العرب بود. امّا ترس و رعب، حافظ آن و نگهبان امنيّت راه هاي چنين مال التّجاره هايي به شمار مي آمد. طبيعي است كه اينگونه مال هاي تجارتي، به رغم مراقبت شديد و سرپرستي مستقيمِ تني از سران قريش، مورد شناسايي مسلمانان قرار گيرد. آنها در اين شناسايي، پي بردند كه اگر حقّي باشد، در اين كاروان هاست و نه محموله هاي ناچيزي كه از آنِ مردم بت پرست، يهوديان و نصاراي شام، يمامه، يمن و يا طائف و مكّه است. لذا هيچگونه تلاشي براي شناخت آنها صورت نگرفته است. مسلمانان، معتقد بودند كه تنها كاروان سران قريش ـ آنهايي كه دستشان به خون هزاران نفر آلوده بود ـ بايد با تلاش حق طلبانه مسلمانان، جبرانِ گرسنگي، فقر و مسكنت ستمديدگان را بنمايد. بايد كلام نهايي را گفت:
آيا قانون ستمگرانه سران جاهليّت، ميزان و محك رفتار مردم جزيرة العرب است; يا قانون اخلاقي و معنوي محمّد (صلي الله عليه وآله) ؟ اگر تعليمات محمّد (صلي الله عليه وآله) را ملاك قرار دهيم، كاروان تجاري سران قريش، ظالمانه و ستمگرانه گرد آمده است و بايد مصادره شود وستمديدگان به دسترنج غارت شده خود نايل آيند. و اگر قانون ابوجهل و هيئت حاكمه اشرافيّت قريش ميزان و محك باشد، بايد ستمديدگان، خاموش باشند و استثمار شوند و ادّعاي حق در برابر متموّلان قريش و آزادي انديشه و ايمان، «خلاف قانون» ـ و در نتيجه تجاوز به حقّ ديگران ـ تلقّي شود و سرپيچي از افسانه ها و خرافات جاهلي، كاري خطا قلمداد گردد.
اين دو قانون هر يك در قسمتي از جزيرة العرب، حاكم و نافذ بود: يكي در مكّه و طائف و ديگري در مدينه. سؤال اينجاست كه كدام يك بايد ملاك نظم اجتماعي قرار گيرد؟
پاسخ، انتخابي است كه هر محقّق، يا انساني در تشخيص آن اختيار كامل دارد. آنهايي كه دعوي بازْپس گيري حقوق ستمديدگان را غارت و چپاول مي نامند، دل به قانون جاهليّت عرب و بت پرستان شهوتران قريش مي سوزانند; و آنها كه مي خواهند حقوق انسان را در تطوّر تاريخيِ يكي از جاهلانه ترين و بي رحمانه ترين نظام هاي حاكم
بر عقب افتاده ترين جوامع آن روزگار ـ يعني اعراب باديه نشين ـ جستجو كنند، تعليمات محمّد (صلي الله عليه وآله) را ميزان و محك خوبي و زشتي اعمال مردم آن ديار، مي دانند.
واقدي و ابن سعد در كتاب هايشان به ذكر سندي مبادرت ميورزند كه از ذكر اسناد آن خودداري مي كنند:
گفته اند: «و بعث رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ طلحة بن عُبَيدالله و سعيد بن زيد قبل خروجه من المدينة بعشر ليال يتحسّسان خبر العِير...».
واژه «يتحسّسان» در نسخه هاي خطّي ديگر به صورت «يتجسّسان» و در بعضي نُسخ به صورت «يتحسبان» كتابت شده است. تفاوت در معاني اين واژه ها اندك نيست كه بتوان به سادگي از آن گذشت. سهيلي، بر واژه «تحسّس» صحّه گذارده است; زيرا كه «كسب خبر بعينه» معنا مي شود. در حالي كه منظور از «تجسّس» آن است كه در واقعه مزبور، از افراد ديگري در مورد موضوع كاروان قريش، كسب اطّلاع مي شود.
طبري، موسي بن عقبه و ابن اسحاق از اين مأموريّت ما را خبري نداده اند و ابن حجر عسقلاني ذيل شرح حال «طلحة بن عبيدالله» بي آن كه به مأموريت تحسّسي يا تجسّسي وي اشارتي كند، تصريح مي كند كه او هنگام وقوع واقعه بدرْ در تجارت شام بوده و ابن عبدالبر از زبير بن بكار مي آورد كه:
«كان طلحة بن عبيدالله بالشام في تجارة حيث كانت وقعة بدر».
و در مورد مأموريّت، فقط همان قول واقدي را بدون استناد به اسناد آن يادآور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، ده شب پيش از خروج از مدينه، طلحة بن عبيدالله و سعيد بن زيد را فرستادند تا از كاروان (قريش) خبر بياورند». نكـ : واقدي، «المغازي» ج1، ص20، تحقيق مارسدن جونس، آكسفورد، لندن 1966م. و : ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج2، ص11
2 . سهيلي، «الرّوض الأنف»، ج2، ص61، چاپ قاهره، 1914م.
3 . «الإصابة في تمييز الصّحابه»، ج2، ص220، چاپ مصطفي محمّد، قاهره 1939م.
4 . «طلحة بن عبيدالله در زمان جنگ بدر، در شام سرگرم تجارت بود». نكـ : «الاستيعاب في اسماء الأصحاب»، ذيل الإصابه، ج2، ص211
شده است. واقدي مي گويد:
«فقدم طلحة و سعيد المدينة اليوم الّذي لا قام رسول الله ببدر».
اگر او در واقعه بدر درگير تجارت شام بوده است، چطور در فاصله كمي قبل از آن به مدينه آمده; آن هم در مسير راه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به سوي بدر در تُرْبان بين ملل و السّياله و با پيامبر (صلي الله عليه وآله) هم به سوي بدر نرفته است; در حالي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مدينه از قافله ابوسفيان و اين كه از آنجا به صوب آن حركت كرده، مطلّع شده بود؟
اين اسناد براي قبول اين كه طلحه در طول ماه هاي مزبور، به تجارت شام رفته بوده است، كافي به نظر مي رسد; ولي اين كه مستقيماً از طرف پيامبر براي كسب خبر از كاروان قريش، عازم آن مناطق شده باشد، قانع كننده نيست. ابن اثير نيز در كتابش به اين بن بست رسيده، كه گفته است: «كان في الشام تاجراً...».
و ابراز عقيده مي كند كه از آنجا كه طلحه، سهم خود را از غنايم بدر طلب كرده، پس: «أرسله رسول الله إلي طريق الشام يتجسّسان الأخبار». ابن اثير با نتيجه گيري شخصي خود، اين قول را «اصحِّ» اقوال دانسته است كه دقيقاً همان ابهام در خصوص اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «خبر كارواني كه از شام مي آمد، به پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رسيد.»
2 . نكـ : زادالمعاد، ج2، ص85، چاپ دارالفكر، 1973
3 . السيرة النّبويه، ج2، ص381، چاپ دارالمعرفه، 1976م
«السيرة النّبويه» تنها گفته است: «فلمّا سمع...».
و مسأله تحسّس طلحه را بي آن كه سند آن را بيان كند، با ابهام اشاره كرده است.
4 . همان، ج2، صفحات 375 و 381، چاپ دارالمعرفه، چاپ 1975م.
5 . «اسد الغابه»، ج3، ص86، چاپ الشعب.
مدرك نيز وجود دارد.
آنچه گفته شد، مؤيّد آن است كه مسئله جاسوسي در كار نبوده و مأموريّت خاصّي در اين خصوص به طلحه داده نشده بود; يا لااقل بايد اين مورد را از همان موارد نامطمئن و مشكوك تاريخي به شمار آورد. و ذي سهم شدن طلحه در غنايم بدر، اولاً مبهم و به گفته جلال سيوطي در «الخصائص الصغري»:
«وضرب لعثمان رضي الله عنه يوم بدر بسهم ولم يضرب لأحد غاب غيره».
و ثانياً نمي توان به فرض آن هم به چنين مسؤوليّت يا مأموريّتي باور آورد. تنها مي توان مطمئن شد كه بر اساس منابع تاريخ و سيره، پيامبر (صلي الله عليه وآله) در هنگام اقامت در مدينه، از مسير كاروان ابوسفيان ـ كه طبعاً خبر آن به علّت اهمّيّت خاصّ آن و عبور از ميان قبايل هم پيمان انصار مدينه شيوع يافته ـ مطّلع شده و تصميم گرفته اند تا با عده اي از مسلمانان به سوي آن حركت كنند.
مسئله مهم اين است كه بررسي كنيم: چرا و به چه انگيزه اي پيامبر (صلي الله عليه وآله) قصد كاروان ابوسفيان را نموده است؟ نكته حسّاس و به عقيده نگارنده: نقطه عطف تاريخ اسلام در همين انگيزه و هدف نهفته است.
با توجّه به تحليل موقعيّت مسلمانان پس از هجرت و زمينه هاي اختلاف با مكّي هاي قريشي نَسب و دو واقعه تهديد «سعد بن معاذ» و قتل «عمرو بن حضرمي» بايد با نهايت امانت و دقّت در اسناد تاريخي مربوط به واقعه بدر بنگريم و به شناخت هدف و انگيزه خروج پيامبر (صلي الله عليه وآله) به سوي يك كاروان تجارتي نائل آييم; تا معلوم گردد آيا آنچه در صفحات گذشته به عنوان تحليل «موجبات واقعه بدر» آورديم، با اسناد تاريخي ديگر منطبق و موجب يقين مي شود، يا ضعف و شك را به همراه دارد؟ اينك مدارك قديمي را بازنگري مي كنيم: واقدي بي آن كه راويان سند را ذكر كند، مي گويد:
وقتي پيامبر خبر ورود كاروان ابوسفيان را به سرزمين حجاز شنيد، گفتند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «براي عثمان (كه غايب بود، از غنايم) سهمي درنظر گرفته شد و جز او، براي هيچ يك از غايبان سهميه اي مقرر نشد». نكـ : «السّيرة الحلبيّه»، ج2، ص439
پيامبر مسلمانان را مورد خطاب قرار داد:
«هذه عِير قُرَيش فيها أموالهم، لعلّ الله يُغنّمكموها».
ولي ابن اسحاق از محمد مسلم به نقل از عاصم بن عمر بن قتاده و او از عبدالله بن ابي بكر به روايت از يزيد بن رومان و او از عروة بن زبير به نقل از ابن عبّاس، گفته مذكور را به اختلاف در لفظ چنين ثبت كرده است:
«هذه عير قريش فيها أموالهم، فاخرجوا إليها لعلّ الله يُنْفِلكموها».
با مراجعه به «المعجم المفهرس لألفاظ الحديث النّبوي» متوجّه شدم كه اصلاً ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «اين كاروان قريش است و اموال آنان در آن است، چه بسا خداوند آن را به غنيمت شما درآورد». نكـ : واقدي، «المغازي»، ج1، ص20، متن عربي، همان چاپ.
2 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص258
3 . ج2، ص381
4 . ج3، ص950، ترجمه پارسي.
5 . ج3، ص256، چاپ مطبعة السّعاده، قاهره 1932م.
آورده اند; ولي هيچ يك از آنها به مأخذ ديگري كه اين حديث را به لفظ ديگر آورده باشد و يا به اختلاف دسترسي داشته باشند، نياورده اند. اين موضوع، ترديدهايي را در جريان پژوهش آن در ذهن نگارنده پديدار ساخت; لذا مصمّم شدم آن را در ميان منابع مستقيم حديث جستجو و دنبال كنم:
6 . ج4، صص447، 448، چاپ ليدن، بريل، 1955م.
چنين حديثي در مجموعه هاي حديث وجود ندارد و آنچه نوشته شده است، به گونه ديگري است:
بخاري در «كتاب المغازي» از «صحيح» و با توجّه و مراجعه به «فتح الباري، شرح صحيح البخاري» و ذيل شرح واقعه بدر، به گفته كعب بن مالك(رضي الله عنه) اشارت كرده كه او در شرح همين مقطع مهمّ تاريخي گفته است:
«...إنّما خَرَجَ رسول الله يُريد عير قريش...».
اين روايت از يحيي بن بكير، به نقل از اللّيث و او از عقيل به روايت از ابن شهاب و او از عبدالرّحمن بن عبدالله بن كعب به نقل از عبدالله بن كعب روايت شده است. ابن حجر عسقلاني ذيل آن روايت را از طريق علي بن طلحه از ابن عبّاس چنين ثبت كرده است:
«أقبلت عير لأهل مكة من الشام، فخرج النبيّ يريدها...».
بيهقي فقط به نقل اين كه «حضرت به قصد ايشان (كاروان) از مدينه بيرون شد» بسنده كرده و از جمله اي كه ابن اسحاق يا واقدي آورده اند، يادي نمي كند; در حالي كه مغازي او نزد محدّثان بزرگ تاريخ اسلام، درست ترين كتاب مغازي شناخته شده است.
با توجّه به اين مدارك، آنچه مي توان به آن از نظر تاريخي اطمينان آورد، همان كلمه «يريد» و «يريدها» يا دسترسي به كاروان ابوسفيان بوده است و نمي توان با يك گفته و يا به استناد كلمه قالوا آن هم در كتابي كه دويست سال پس از هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) تأليف شده است، موضوعي چنين بااهميّت را مورد قبول قرار داد.
اين خواستن و يا تلاش مسلمانان در اجراي طرح انصار مدينه و در رأس آنها «سعد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج7، ص285، حديث 3951
2 . «كاروان اهل مكه از شام رسيد و پيامبر (صلي الله عليه وآله) به قصد آن (از مدينه) خارج شد.»
3 . «مسند»، ج3، ص457
4 . نك: «دلائل النّبوه»، ج2، ص270
بن معاذ» به چه انگيزه و هدفي بوده است؟ آيا براي مال دنيا و يا تهديد قريش و يا كوشش براي انعقاد پيماني بوده است كه حقوقِ ازدست رفته مهاجران را تأمين كند و انجام مراسم ديني را در مكّه براي مسلمانان تضمين نمايد؟ همه اين ها براي وادار كردن قريش و اَشراف اين طايفه، به دست برداشتن از تهديد و ارعاب و دشمني كينه توزانه صورت مي گرفته است.
به عقيده نگارنده و در يك جمع بندي از اسناد مذكور و با سيري اجمالي در سيرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، در همان كمتر از دو سال نخست هجرت، پيامبر، قريش را به ترك مخاصمه بر مبناي تعليمات دين اسلام دعوت مي كرده است. و نيز آنهايي را كه به اين دين گرويده بودند و سال ها دربه درِ بيابان ها و شهرها و حتّي فرار به آن سوي دريا يعني حبشه شده بودند، به تعاليم راستين دين مبين اسلام دعوت مي كرده است. به گمان حقير، دسترسي به كاروان پراهميّت قريش، مي توانست اَشراف اين طايفه را كه شرافتشان تنها در گرو منافع مادّيشان بود، وادار به قبول دعوت پيامبر نمايد.
آنها ديگر راه خود را در برابر دعاوي پيامبر (صلي الله عليه وآله) پيدا كرده بودند و آن خشونت، حمله و قتل و غارت بي رحمانه طوايفي كه به جرم پناه دادن پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) مورد خشم مكّي ها قرار داشتند، مي بايست جاي خود را به تسليم قريش و مكّيان در برابر رسول خدا بدهد.
به عبارت ديگر دسترسي به كاروان اَشراف قريش، ممكن بود زمامداران آن قوم را وادارد تا دست از مسلمانان بردارند و صلح ميان همه طوايف حجاز برقرار گردد. چطور ممكن است بپذيريم پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مال كاروان قريش طمع كرده بود; در حالي كه بنياد تعليماتش: ايمان به خدا و ترك دنيا براي تقوي بود.
بگذاريد شواهدي در همان ايام از تاريخ مدينه يادآور شويم:
حوادث دو سال نخست هجري به خوبي در يك نگاه مي تواند اين مدّعا را اثبات كند كه محمّد (صلي الله عليه وآله) در تلاش براي مصالحه و انعقاد پيمان هم زيستي مسالمت آميز با طوايف يهودي وقبايل مجاور مدينه بوده است واو در اين كوشش، نه مال آنها را در نظر داشت و نه موقعيّت سياسي و تدافعي آنها را. مگر در سفر سال دوم هجرت كه به ابواء
رفت و مورّخان به غلط آن را جنگ يا غزوه ابواء خوانده اند، رفتار او به صلح و آشتي منتهي نشد و مخشي بن عمرو رياست قبيله با پيامبر صلحنامه اي را براي يك زندگي دور از كينه توزي هاي قبيله اي امضا نكرد؟
آيا در واقعه بواط و ذوالعشيره، پيامبر با «بنو مُدلج» و هم پيمانان ايشان از قبيله «بنوضمره» مصالحه ننمود. آيا در اين سه واقعه يعني ابواء، بواط و ذوالعشيره، يك قطره خون از انساني به زمين ريخت؟
آيا قبل از اين حوادث، در مأموريّت جداگانه، حمزة بن عبدالمطلب هم راه با سي سوار به سرزمين جهينه نرفت و با وساطت مجدي بن عمرو جُهَني از وقوع هر حادثه اي با ابوجهل بن هشام جلوگيري به عمل نيامد؟
و آيا در مأموريت عبدالله بن جحش به نخله، محمَّد (صلي الله عليه وآله) از اشتباه قتل حضرمي متأثّر نشد؟
چگونه مي توان با اين زمينه هاي تاريخي، آن هم بعد از هجرت، قصد پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در حركت به سوي كاروان ابوسفيان، سلطه گرايي و هجوم و غارت تلقّي نمود؟
اگر محمّد (صلي الله عليه وآله) ، اموال مشركان را براي مسلمانان حلال مي دانست، چطور به ابو العاص بن الربيع اجازه مي دهد كه به مكّه رود و اموال امانتي مشركان كينه توز را به صحّت و درستي به صاحبانشان بازگرداند و حساب مشركان را تصفيه كند و پس از اداء دَين، به مدينه باز گردد و راه مسلماني خود را پي گيرد؟
بر اين اساس نگارنده در پژوهش هاي خود به اين نتيجه رسيد كه در صورتي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و مسلمانان، به كاروان ابوسفيان دسترسي پيدا مي كردند، مي توان قبول كرد كه اين امر مي توانست موجب صلح بين قريشِ ستمگر، شهوتران و مدّعيِ نظام كهن جاهلي، با مسلمانان بلندانديش، ستمديده و غريب در مدينه گردد. قريش به خاطر منافع خود و مسلمانان به اعتبار ايمان و اعتقاد به حرمت انسان، به انعقاد صلحنامه و يا آشتي مسالمت آميز براي رعايت حقوق پيروان مذاهب يكتاپرستي و بازگرداندن حقوق از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كتاب چهارم، ف/3، ص 355، جلد اوّل.
دست رفته مهاجران، رضايت مي دادند; ولي قريش از يك سو با دوركردن كاروان از دسترسي مسلمانان به آن و از سوي ديگر تدارك يك حمله شتابزده عليه مسلمانان، خواست همه تلاش هاي مسلمانان را دَر هم كوبد و بر افكار منجمد خود قهقهه پيروزي قبيله هاي بت پرست را سر دهد.
نكته در همين است كه قريش، كاروان را بهانه حمله خصمانه خود به مسلمانان كرد; در حالي كه مسلمانان مي خواستند با دسترسي به راه بازرگاني قريش، آنها را به رعايت حقّشان و حقوق هر انساني در آزادي عقيده و ديانت وادار سازند. براي اثبات اين نظرِ تحليلي، از تاريخ و سيره محمّد (صلي الله عليه وآله) به اسناد تاريخي باز مي گرديم; تا ببينيم چگونه مي توان بهانه جويي قريش از كاروان ابوسفيان را مورد اثبات قرار داد.
پ : بازنگري اسناد تاريخي واقعه بدر
اگر خود را از قالب موضوع بندي قدما در بيان سيره محمّد (صلي الله عليه وآله) برهانيم و فكر كنيم كه مجموعه هاي حديث و سيره چون متوجّه بيان زندگي پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده، نتوانسته است جنبه هاي موضوعي طرف مقابل را آن طور كه هست تشخيص دهد و تبيين نمايد، مي توانيم قبول كنيم كه قسمتي از يك سند تاريخي مي تواند در يك نظم تأليفي خاص، مفهوم بيشتري پيدا كند; به نحوي كه در شكل تأليفي ديگر، آن جنبه كمتر در نظر آيد.
اين اِشكالِ اجتناب ناپذير، ناشي از نحوه جمع بندي اسناد توسّط محقّقان و محدّثان و سيره نويسان بوده است و نه نارسايي سندهاي تاريخي. بنابر اين در بازنگري، بي آن كه در اصل سند تصرّفي نماييم و يا در اصالت و عدم صحّت آن غير از آنچه قدماي ما به آن رسيده اند، نظري دهيم، به صِرفِ تغييردادن مكاني كه سند در آن قرار گرفته، به حقايقي دسترسي پيدا مي كنيم كه نظم تأليفي قدما، مانع از آن مي شد كه نظرها به آن حقايق جلب گردد.
با اين همه چون محقّقانِ امروز، مجبورند سندها را از كتاب هاي تأليف شده استخراج نمايند، نمي توانيم كاملاً سند را از زير سايه انگيزه محقّقان قديم برهانيم. رعايت چنين متدي در بازنگري اسناد تاريخي، ما را وامي دارد كه در خصوص كلماتي
كه در عناوين موضوعي انتخاب مي كنيم، نهايت تأمّل و دقت را داشته باشيم و آن را به نحوي برگزينيم كه از محتواي اسناد تاريخي در نظم تأليفي ارائه شده، معناي روشن و يا لااقل مفاهيم واضح تري را به ذهن خوانندگان برساند.
مورّخان قديم، «بدر» را به عنوان «جنگ اسلام» تلقّي كرده اند. بنابر اين طبيعي است كه آن ها تحت تأثير روحيه جنگ جويانه و يا به خاطر شرايطي كه جنگ لازمه ادامه حيات حكومت هاي وقتشان بوده، اسناد تاريخي بدر را چنان نظمي بخشند كه خوانندگان گمان كنند، محمّد (صلي الله عليه وآله) ، لشكري انبوه جمع آوري كرد و به جنگ قريشيان رفت; آن ها را قلع و قمع نمود و اموالشان را به غارت گرفت.
ولي اگر نخواهيم تحت تأثير وضعيّتي خاص قرار گيريم، بايد سؤال هايي در تاريخ مطرح كنيم و كليه اسنادي كه مي تواند جوابگوي چنين سؤال هايي باشد، يك جا جمع آوريم و توجّه داشته باشيم كه در جمع بندي اسناد مذكور، بايد تأثير شخصي و يا شرايط اجتماعي را به حدّاقل ممكن رسانده، دور از پيش فرض ها و يا نتيجه گيري هاي مؤلّفان قديم و جديد، آن را در يك نظم تأليفي جديد كه ما آن را «بازنگري اسناد تاريخي واقعه بدر» ناميده ايم، تقديم پژوهندگان كنيم.
اساسي ترين سؤال از تاريخ در بيان يك «واقعه درگيري» اين است كه بيابيم كدام يك از طرف هاي متخاصم، تلاش جنگ جويانه داشته اند؟ و برعكس كدام طرف براي عدم وقوع درگيري تلاش كرده؟
وقتي پاسخ به اين سؤال معلوم شد، بايد از روحيّه ستيزه جويي يا انگيزه و طرز فكري كه طرفين را به تهاجم تحريك كرده است، مطّلع شويم و يا برعكس از افكار و اهدافي كه براي عدم درگيري وجود داشته، آگاهي يابيم; كه آيا اهداف مزبور به لحاظ نفع و مصلحت خود و طوايفِ افراد مزبور بوده است; يا اصلاح و آرامش همه جوامع براي تحقّق يك زندگي صالحانه را جستجو مي كردند؟
براي رسيدن به چنين شناختي از واقعه بدر، بايد تمامي منابع مهمّ سيره و تاريخ و مغازي سده هاي نخست هجري را مورد پژوهش قرار داد. در پژوهش حاضر، كتاب مغازي «محمّد بن عمر واقدي» را به دليل جامعيّت، قدمت و شهرت، به عنوان متن اصلي
انتخاب كرديم و كليّه اسنادي را كه از تلاش هاي جنگ جويانه حكايت مي كند، در منبع مزبور، تفكيك نموديم و مداركي كه از تلاش صلح جويانه نشاني دارد، به جانبي ديگر نهاديم.
اين نحوه طبقه بندي اگر چه ما را از شرح زمان بندي شده واقعه دور مي سازد و ممكن است براي اذهاني كه از استمرار حوادث آگاهي ندارند، ثقيل آيد; ولي ما را در رسيدن به كُنه حقيقت مهم تري كه همانا تعريف واقعي رفتار محمّد (صلي الله عليه وآله) است، رهنمون مي سازد.
آنچه در اين وادي پژوهشي عايد شد، با امانت و بدون هيچ انگيزه اي تقديم پژوهندگان مدينه شناسي مي كنيم.
1 / پ : اسناد تاريخي تلاش هاي جنگ جويانه
گفتيم كه در تاريخ مسلّم است كه ابوسفيان به سرپرستي كاروان تجارتي قريش، از شام عازم مكّه بود كه مطّلع شد مسير راه در تقاطع بدر زير نفوذ مسلمانان قرار گرفته است و از اين رو ممكن است كاروان سران در معرض خطري كه خود از چند و چون آن آگاه نبود، قرار گيرد. از اين رو موضوع را به اطّلاع سران قريش رساند و قريشيان پس از تدارك و آمادگي به جانب بدر روان شدند.
حصول تدارك و جمع آوري نيروهاي ماجراجو و بت پرست مكّه و طوايف عرب، نتيجه ترس آن ها از تسلّط مسلمانان بر كارواني بود كه عمده مال التّجاره آن به سران بت پرستان تعلّق داشت. تا اينجا خروج قريش، جنبه دفاعي داشته است و كليّه اسناد تاريخي مُبيِّن آن است كه قريش در تبليغات خود براي چنين خروجي، از اهميّت كاروان و حفظ امنيّت راه هاي بازرگاني مكّه به شهرهاي ديگر، تأكيد داشته است و همين انگيزه مهم، سران طوايف قريش را در جمع آوري نيرو و تأمين هزينه هجوم تحت عنوان دفاع از كاروان ابوسفيان، موفقيّتي چشمگير داده است.
در اين فرازها هيچ يك از سيره نويسان، مورّخان و به طور كلّي تمامي اسناد تاريخي مربوط به واقعه بدر، اختلافي با هم ندارند.
واقدي در اين خصوص يادآوري مي كند:
سند شماره 1:
«فأقامت قُرَيش ثلاثةً تتجهّز ـ و يُقال يومين ـ و أخرجت أسلحتها و اشتروا سلاحاً و أعان قويُّهم ضعيفَهم.
و قام سهيل بن عمرو في رجال من قريش، فقال: يا مَعشر قريش، هذا محمّدُ و الصُّباة معه من شبّانكم و أهل يثرب قد عرضوا لِعيركم وليطيمتكم فمن أراد ظَهراً فهذا ظهر، و من أراد قُوّة فهذه قوّة، و قام زَمْعَة بن الأسود، فقال: إنّه و اللاّت و العُزّي ما نزل بكم أمرٌ أعظم من هذا. إن طمع محمّد و أهل يثرب أن يعرضوا لِعيركم فيها خزائنكم فأوْعِبوا و لا يتخلّف منكم أحدٌ و من كان لا قوّة له فهذه قُوّة والله لئن أصابها محمّد وأصحابه لايروعكم منهم ألا و قد دخلوا عليكم... قالوا: و كان لا يتخلف أحدٌ من قريش إلاّ بعث مكانه بَعثاً... و أبوجهل يقول: أ يظنّ محمّد أن يُصيب منا ما أصاب بنَخْلَة و أصحابُه؟ سيعلم أ نمنع عِيرَنا أم لا؟»
«قريش دو يا سه روز خود را آماده مي ساخت. هم اسلحه خود را بيرون آوردند و هم اسلحه خريدند. اشخاص قوي به ضعيفان كمك كردند. سهيل بن عمرو در جمعي از مردان قريش بپا خاست و گفت:
«اي گروه قريش! اين محمّد و جوانانِ از دين برگشته شما و اهل مدينه اند كه قصد كاروان و كالاهاي شما و قريش را دارند. هر كس مركوب مي خواهد، حاضر است و هر كس ياري مي خواهد، آماده است.» سپس زمعة بن اسود برخاست و گفت:
«سوگند به لات و عزّي كه كاري بزرگتر از اين تاكنون براي شما پيش نيامده است; چه محمّد و اهل يثرب به كاروان شما كه همه سرمايه تان در آن است،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص31، متن عربي، مارسدون جونس، مؤسّسة الأعلمي، بيروت، افست از روي نسخه چاپي دانشگاه آكسفورد، 1966م، متن فارسي، ج1، ص23
طمع بسته اند. بنابر اين بايد همگي به جنگ ايشان برويد و هيچ كس از شما نبايد از اين كار خودداري كند...»
گويند از قريشيان هر كس به جنگ نرفت، كسي را به جاي خود فرستاد...» ابوجهل مي گفت:
«آيا محمّد مي پندارد كه او و اصحابش از ما به همان بهره مي رسند كه در نخله رسيدند؟ به زودي خواهد دانست كه ما كاروان خود را حفظ خواهيم كرد يا نه؟»
نگارنده گمان مي كند تا اين مرحله نمي توان بت پرستان قريش را سرزنش نمود. آن ها با توجّه به بافت قبايل و شيوع خبري بي اساس كه در شرايط خاصّ مكه انفجارآميز بود، براي دفاع از اموالشان كه به زعمشان ممكن بود به دست مسلمانان بيفتد، كاري دور از منطق و عرف زمانه خود انجام نداده بودند. ابوسفيان نيز به سهم خود كوشش كرد تا خود و كاروان قريش را به سلامت از بدر عبور داده، دور از مسيرِ تحت نفوذ مسلمانان، به مسير خود ادامه دهد. واقدي مي گويد:
سند شماره 2:
«...و أقبل أبو سفيان بالعير، و خافوا خوفاً شديداً حين دَنَوا من المدينة و استبطؤوا ضَمْضَماً و النفير، فلمّا كانت الليلة التي يصبحون فيها علي ماء بدر، جعلت العِيرُ تقبل بوجوهها إلي ماء بدر...
فأصبح أبوسُفيان تلك الليلة ببدر، قد تقدّم العِيرَ و هو خائف من الرَّصَد. فقال: يا مَجديّ، هل أَحسستَ أَحداً؟ تعلم و اللهِ ما بمكّة قُرَشيّ و لا قُرَشيّة له نَشّ فصاعداً ـ والنش نصف أوقية وزن عشرين درهماً ـ إلاّ و قد بعث به معنا و لئن كتمتَنا شأن عدوّنا لا يصالحك رجلٌ من قريش ما بل بَحْرٌ صُوفة. فقال مجديّ: و الله ما رأيت أحداً أنكره، و لا بينك و بين يَثرب من عدوّ، و لو كان بينك و بينها عدوٌّ لم يخْفَ علينا، و ما كنت لأخفيه عليك إلاّ إنّي قد رأيت راكبين أتيا إلي هذا المكان ـ فأشار إلي مُناخ عَديّ و بَسْبَسْ ـ فأناخا
به، ثمّ استقيا بأسقيتهما، ثمّ انصرفا. فجاء أبُوسُفيان مُناخَمها، فأخذ أبعاراً من أبعار بعيريهما، ففتّها، فإذاً فيها نَوي، فقال: هذه و الله علائف يثرب، هذه والله عيون محمّد و أصحابه، ما أري القومَ إلاّ قريباً، فضرب وجه عِيره فساحل بها و ترك بدراً يساراً و انطلق سريعاً».
«ابوسفيان با كاروان پيش مي آمد. چون نزديك مدينه رسيدند، ترس شديدي او را فراگرفت. به نظر آنها خبرْبردنِ ضمضم و بيرون آمدن قريش خيلي دير شده بود. شبي را كه قرار بود فرداي آن روز به كنار آب بدر برسند، ابوسفيان در بدر گذراند; ولي چون از كمين مي ترسيد، قبل از كاروان خود را به آنجا رسانده بود. وي به مجدي گفت:
«آيا اينجا كسي را نديده اي؟ تو مي داني كه همه مردان و زنان قريشي از بيست درهم به بالا، همراه ما فرستاده اند و اگر تو اخبار دشمن را از ما پوشيده بداري، تا دنيا دنياست، هيچكس از قريش با تو مصالحه نخواهد كرد.» مجدي گفت:
«به خدا كسي را نديدم كه نشناسمش و در فاصله ميان تو تا مدينه هم دشمني نيست. اگر در اين ميان دشمني مي بود، بر ما پوشيده نمي ماند و من آن را از تو پوشيده نمي داشتم. فقط دو سوار ديدم كه به اينجا آمدند (اشاره به خوابگاه بَسبَس و عَدي كرد) و شتران خود را خواباندند و با مشك هاي خود آب برداشتند و رفتند.»
ابوسفيان به آنجا رفت و چند پشكل شتران آنها را شكافت كه در آن هسته خرما بود، گفت:
«به خدا اين علوفه يثرب است و اين ها جاسوسان محمّد و از ياران او بوده اند. من اين قوم را نزديك مي بينم.» اين بود كه كاروان را به سرعت راند. بدر را سمت راست خود قرار داد و به طرف ساحل دريا رفت.»
بر اين اساس ابوسفيان در دوركردن كاروان از دسترسي احتمالي مسلمانان، موفّق شد و به جاي راه كوتاه ميان كوه ها و صحراهاي حجاز به جانب غرب آن تغيير مسير داد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص39، فارسي، ج1، ص30