بخش 4

2 / پ : اسناد تاریخی تلاش های صلح جویانه


75


كناره دريا را انتخاب نمود.

چنين اقدامي از هوشمندي و عكس العمل به موقع ابوسفيان و تسلّط او بر راه هاي حجاز حكايتي آشكار دارد. به زعم نگارنده چنين كاري به انگيزه نجات كاروان، نمي تواند باتوجّه به ذهنيّت مادّي حاكم بر اذهان قريشيان، مورد انتقاد تاريخي قرار گيرد.

حال برگرديم به اسنادي كه ما را از وضعيّت نيروهاي بت پرستان در طول راه مكه ـ بدر آگاه مي سازد.

واقدي مي گويد:

سند شماره 3 :

«و كان الفُرات بن حَيّان العِجْلي أرسلته قريش حين فَصلت من مكّة إلي أبي سُفيان بن حرب يُخبره بمسيرها و فصولها، و ما قد حشدت. فحالف أبا سفيان، و ذلك أنّ أباسفيان لصق بالبحر، و لزم الفرات بن حيان المحجة... و أقبلت قريش من مكّة ينزلون كلّ مَنْهَل يُطعمون الطعامَ مَن أتاهم، و ينحرون الجُزوُر... فمضيا. ثمّ انتهوا إلي الجُحْفة عِشاءً».

«... قريش چون از مكّه بيرون آمدند، فرات بن حيان عجلي را پيش ابوسفيان فرستادند تا خبرِ بيرون آمدن و مسير ايشان را به اطّلاع او برساند و بگويد كه چه چيزهايي فراهم ساخته اند. اتفاقاً فرات، به راهي رفت كه غير از راه ابوسفيان بود. ابوسفيان خود را به كنار دريا رسانده بود و فرات از شاهراه معمولي رفته بود...»

«قريش از مكّه پيش مي آمد و پس از فرود در هر منزل، هر كس را كه پيش ايشان مي آمد، اطعام مي كردند و برايشان شتر مي كشتند... هم چنان رفتند تا شبانگاه به جحفه رسيدند...»

از آنجا كه خروج بت پرستان از مكّه، پس از آگاهي از هشدار ابوسفيان بوده، طبيعي است كه ابوسفيان نيز خبر كاروان را كه به خيال او از يك خطر جدّي رهانيده شدو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، صص42 و 44 و ترجمه پارسي، ج1، ص31


76


خود و يارانش به سلامت وارد اراضي مكّه شدند، به اطّلاع بت پرستان قريش كه در ميانه راه مكّه ـ بدر بودند، برساند.

سند شماره 4 :

واقدي مي نويسد:

«فلمّا أفلت أبو سفيان بالعير و رأي أن قد أحرزها أرسل إلي قُريش قيسَ ابن إمريء القيس ـ و كان مع أصحاب العير ـ خرج معهم من مكّة، فأرسله أبو سفيان يأمرهم بالرجوع، و يقول: «قد نجت عِيرُكم وأموالكم فلا تحرزوا أنفسكم أهل يَثرب، فلا حاجة لكم فيما وراءَ ذلك، إنّما خرجتم لتمنعوا عيركم و أموالكم، و قد نجاها الله».

«چون ابوسفيان كاروان را دور كرد و مطمئن شد كه آن را از خطر رهانيده است، قيس بن إمري القيس را كه از مكّه هم راه كاروان بود، پيش قريش فرستاد و به آن ها دستور بازگشت داد و پيام فرستاد كه كاروان شما از خطر جست. شما هم خود را با اهل يثرب درگير نسازيد; زيرا چيز ديگري غير از محفوظ ماندنِ كاروانتان نمي خواستيد. شما به منطور حفظ و نگهداري كاروانتان بيرون آمديد و خداوند كاروان شما را نجات داد.»

قابل درك و منطقي است، وقتي نيرويي براي نجات كاروان از شهر خارج شده اند، بايد مطابق عُرف و آداب معمولشان به شهر بازگردند و خود را درگير معركه اي نسازند; چه آن ها به خواستشان رسيده اند. ابوسفيان نيز بر مبناي همين زمينه معمول و روالِ تجربه شده، ضمن دادن خبر سلامتي خود و نجات كاروان، از قريشياني كه به كمك به او آمده بودند، خواست تا بازگردند.

اكنون اسناد تاريخي واكنش بت پرستان قريش را در قبال چنين درخواستي مورد بررسي قرار مي دهيم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص43، ترجمه پارسي، ج1، ص32


77


سند شماره 5 :

واقدي مي نويسد:

«...و لحق الرسول أباسفيان بالهَدَّة ـ والهَدَّة علي سبعة أميال من عَقَبة عُسْفان علي تسعة وثلاثين ميلاً من مكة ـ فأخبره بمضي قُرَيش، فقال: وَا قوماه! هذا عمل عمرو بن هشام، كره أن يرجع لأنّه قد ترأس علي الناس، و بغي...».

قريش با سرسختي از بازگشت خودداري كردند... قيس در هدّه ـ كه در هفت ميلي گردنه عسفان و سي و نه ميلي مكّه است ـ نزد ابوسفيان برگشت و رفتن قريش را به او خبر داد. ابوسفيان گفت:

«واي بر قوم من. اين كار عمرو بن هشام است. زيرا بر مردم رياست مي كند، دوست نمي دارد كه برگردد و ستم مي كند.»

از اينجا منطق و عصبيت دفاع از كاروان به كنار گذارده مي شود و يكباره سران بت پرست قريش، خوي تهاجمي به خود گرفته، فكر و اراده هجوم به مسلمانان را در ذهن و روح خود پرورش مي دهند و بت پرستان را به آن ترغيب مي كنند.

سند شماره 6 :

واقدي در اين خصوص مي نويسد:

«و قال أبو جهل: و اللهِ لا نرجع حتّي نرد بدراً... فنقيم ثلاثاً علي بدر و ننحر الجُزُر و نطعم الطعام و نشرب الخمر و تَعْزِف القِيان علينا... لن تزال العرب تهابُنا أبداً».

«ابوجهل گفت: نه به خدا برنمي گرديم تا به بدر برويم. بايد به آنجا برسيم و سه روز بمانيم. شتران را بكُشيم و اطعام كنيم و شراب بياشاميم و نوازندگان براي ما بنوازند و عرب از ما و مسير ما آگاه شوند تا همواره از ما بترسند.»

از اين مرحله تلاش جنگ جويانه بت پرستان قريش آغاز مي گردد و تاريخ نشان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص43، و نيز : همين كتاب، ترجمه پارسي ج1، ص32

2 . ج1، ص43، و ترجمه پارسي ، ج1، ص33


78


مي دهد كه در برابر تصميم ابوجهل مبني بر هجوم به مردم يثرب و قلع و قمع مسلمانان مهاجر مكّي، مدينه آغازگر وقايع جديدي در مسير چنين راهي مي گردد.

نبايد ناديده گرفت كه مخالفت هايي از جانب بعضي از بزرگان طوايف در برابر جنگ طلبيِ سران قريش و خصوصاً ابوجهل صورت گرفت; ولي اين تلاش ها مؤثّر واقع نشد و قريش با يكپارچگي خاصّي، عزم خود را براي هجوم به مسلمانان و دستيابي به آنها در هر جا كه هستند، راسخ نمود.

آنها از اين نقطه به بعد ديگر نه به حفظ كاروانِ خويش كه به اهداف بالاتري مي انديشيدند. آنان حتّي از موقعيّت مسلمانان عازم بدر يا يثرب شناخت نداشتند و درصدد بودند مسلمانان را هر جا كه بتوانند، قلع و قمع كنند و انگيزه هاي دروني خود را در دفاع از نظام بت پرستي و ميل به تفاخر قبيله اي و قيموميّت جزيرة العرب و سروري بر اعراب آشكار سازند.

اينجا بود كه مغرورانه راه شمال را كه به بدر و يثرب منتهي مي شد پيش گرفتند و قبايل بين راه را وادار به همكاري با قريش نمودند.

ما در بررسي مدارك تاريخي، ردّ پاي تمام آنچه را كه در فرازهاي فوق آورديم، به خوبي يافتيم. بررسي اين مدارك، محقّقان را متقاعد مي كند كه يك توهّم، سبب مي شود كه قريش ـ بي آن كه واقعاً در معرض خطر باشد ـ ابتدا حالت دفاعي و سپس حالت تهاجمي و انتقام به خود گيرد.

سند شماره 7:

«فحدثني عبدالملك بن جعفر... قال الأخْنَس بن شريق ـ و كان اسمه اُبيّ و كان حليفاً لبني زُهرَة فقال: يا بني زُهرة! قد نجي الله عِيرَكم و خلّص أموالكم و نجي صاحبكم مَخْرمَة بن نَوْفَل و إنّما خرجتم لتمنعوه و ماله و إنّما محمّد رجل منكم ابن أختكم، فإن يك نبيّاً فأنتم أسعد به و إن يك كاذباً يلي قَتْلَه غيركم خير من أن تلوا قتل ابن أُختكم فارجعوا و اجعلوا جُبْثَها لي فلا حاجة لكم أن تخرجوا في غير مَنفَعَة لا ما يقول هذا الرجل فإنّه مُهلك قومه


79


سريعٌ في فسادهم...»

«عبدالملك بن جعفر برايم گفت كه: اخنس بن شريق كه نام اصلي او اُبيّ و هم پيمان بني زهره بود به آنان چنين گفت:

اي بني زهره! خداوند كاروان شما را نجات داد و اموال شما را خلاص كرد و يار شما مخرمة بن نوفل را رها ساخت. شما براي اين بيرون آمده بوديد كه دشمن را از او و مال او منع كنيد. محمّد مردي از خود شما و خواهرزاده شماست. اگر او پيامبر باشد، شما با انتساب به او نيكبخت خواهيد بود و اگر دروغگو باشد، بهتر است ديگري عهده دار كشتن او گردد تا اين كه خود، خواهرزاده خويش را بكشيد. برگرديد و ترس آن را هم به گردن من بگذاريد و شما را چه حاجتي كه به كاري بيرون رويد كه سودي ندارد. به آنچه هم كه اين مرد (ابوجهل) مي گويد، نبايد گوش كرد; چه او هلاك كننده قوم خويش است و با شتاب آن ها را تباه مي كند!

بني زهره از أخنس اطاعت كردند; از اين رو هيچ يك از افراد اين قبيله در غزوه بدر حضور نداشت.»

چنين طرز فكري كه منجر به كناره گيري بنوزهره از حمله به مسلمانان شد، نتيجه اين احساس در آنها بود كه براي پاسداري از كاروان قريش، تنها بايد حالت دفاعي به خود گيرند. ولي پايداري بعضي ديگر از سران قريش كه كينه ها، عداوت هاي ديرينه و تعصّبات خود را نسبت به بُت ها زير لفّاف دفاع از كاروان، پنهان كرده بودند، نتوانست بني زهره را در بازگرداندن تمامي قريش توفيق بخشد. در مجاورت كناره گيري بنوزهره از جنگ، تلاش مشابهي توسّط بني عديّ تحقّق پذيرفت.

واقدي در اين خصوص سند مهمّي را ارائه مي دهد:

سند شماره 8 :

«عن أبي بكر بن عمر بن عبد الرّحمن... قال:

خرجت بنو عُديّ مع النفير حتي كانوا بثنيّة لَفْت، فلما كانوا في السحر عدلوا في الساحل منصرفين إلي مكّة فصادفهم أبوسفيان قال:


80


يا بني عَديّ، كيف رجعتم لا في العير و لا في النفير؟ قالوا:

أنت أرسلت إلي قريش أن ترجع، فرجع مَن رجع و مضي! فلم يشهدها أحدٌ مِن بني عَديّ. و يقال إنّه لاقاهم بمَرّ الظَّهران، فقال تلك المقالة لهم... قال محمد بن عمر الواقدي: رجعت زُهرَة من الجُحفة، و أمّا بنو عَديّ فرجعوا من الطريق و يقال من مرَّ الظّهران».

«از ابوبكر بن عمر بن عبدالرّحمن ابن عبدالله بن عمر بن الخطّاب، برايم روايت كردند كه مي گفت:

بني عديّ همراه قريش بيرون آمده بودند و چون به تنگه لِفت رسيدند، سحرگاه، خود را به سوي دريا كشانده و به مكّه بازگشتند. ابوسفيان به آنها برخورد كرد و پرسيد:

«تو كسي را پيش قريش فرستادي كه برگردند. گروهي برگشتند و گروهي رفتند!» به هر حال هيچ كس از بني عديّ هم در بدر حضور نداشت. واقدي گويد:

بني زهره از جحفه و بني عدي از بين راه ـ و گفته اند از مر الظهران ـ برگشتند.»

دو سند 7 و 8 مي تواند ما را متقاعد كند كه قريش چون از توهّم دفاعي به خوي جنگ جويانه و متعصّبانه تغيير جهت داد، در همان لحظات و از جانب هم پيمانانشان مورد انتقاد قرار گرفت و چون نتوانستند آن ها را به انصرافشان از عزم به تجاوز وادار كنند، خود را از چنين معركه اي دور ساختند. طبيعي است كه اگر محمّد (صلي الله عليه وآله) و مسلمانان، قصد حمله، تهاجم و تجاوز داشتند و خروجشان از مدينه براي نبرد و جنگ با قريشيان بود، قريشيان، برنمي گشتند; در مرحله نخست براي نجات كاروان و در مرحله دوم براي جلوگيري از حمله مسلمانان، خود را مهيّا مي كردند; ولي بازگشت آنها به خوبي نشان داد كه محمّد (صلي الله عليه وآله) عازم نبرد با قريش نبوده است.

بازگشت بنوزهره و بنوعديّ مُبيّن تلاش هاي بي نتيجه بعضي از سران مهاجمان مكّي است كه در برابر آن مقاومت سختي شد و آن را ناموفّق نمود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص34


81


فرازهاي تاريخي چنين واكنش هايي مي تواند ما را به تلاش هاي جنگ جويانه اكثريّت سران قريش ـ كه تعيين كننده خطّ مشي نهايي مهاجمان مكّي بوده است رهنمون سازد.

سند شماره 9 :

واقدي مي نويسد:

«قال حكيم بن حِزام: و كنّا في خباء لنا علي جَزور نشوي من لحمها... و لقيني عُتبة بن رَبيعة، فقال: يا أبا خالد! ما أعلم أحداً يسير أعجب من مسيرنا، إنّ عيرنا قد نجت و إنّا جئنا إلي قوم في بلادهم بَغياً عليهم لأمْر حُمّ; و لا رأي لمن لا يطاع، هذا شؤم ابن الحَنْظَلِيَّة».

«حكيم بن حزام گويد: در خيمه خود بوديم و مي خواستيم از گوشت شتر، كباب تهيّه كنيم كه ناگاه خبر را شنيديم و اشتهاي ما كور شد. بعضي به ديدار بعضي ديگر مي رفتند. عتبة بن ربيعه مرا ديد و گفت:

اي ابوخالد! هيچ نمي دانم كسي راهي عجيب تر از راه ما پيموده باشد. كاروان ما نجات يافت و ما به قصد ستم بر گروهي به سرزمين هاي ايشان آمده ايم و اين كاري است دشوار و كسي كه اطاعت نشود نظري ندارد. اين شومي و نافرخندگي ابوجهل است.»


تأكيد بر اين كه: «ما به قصد ستم به سرزمين هاي ايشان» يعني مسلمانان آمده ايم، به خوبي مي تواند به عنوان يك سند مهمّ تاريخي در تلاش جنگ جويانه قريش، مورد تأمّل و استناد تاريخي قرار گيرد. به اين اسناد بنگريد:

سند شماره 10:

واقدي مي گويد:

«قال أبو جهل: ما هذا عن أمر عُتبة قد كره قتال محمّد و أصحابه. إنّ هذا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي» ج1، ص52، ترجمه پارسي، ج1، ص39


82


لهو العجب».

«ابوجهل گفت: چرا عتبه چنين مي كند؟ مثل اين كه از جنگ با محمّد و اصحاب او كراهت دارد. اين واقعاً مايه تعجّب است!»

سند شماره 11 :

«ثمّ جلس عتبة علي جَمَله، فسار في المشركين من قُريش يقول: يا قوم! أطيعوني، و لا تُقاتلوا هذا الرجل و أصحابه، و اعصبوا هذا الأمر برأسي و اجعلوا جُبْنَها بي، فإنّ منهم رجالاً قرابتهم قريبة و لا يزال الرجل منكم ينظر إلي قاتل أبيه و أخيه فيورث ذلك بينكم شحناء و أضغاناً، و لن تخلصوا إلي قتلهم حتي يصيبوا منكم عددهم».

«آنگاه عتبه بر شتر نر خود سوار شد و ميان مشركان قريش راه افتاد و مي گفت: اي قوم! از من اطاعت كنيد و با اين مرد و اصحابش جنگ نكنيد و گناه و ترس آن را به گردن من بياندازيد. گروهي از ايشان، خويشاوندي نزديك با ما دارند و شما همواره با قاتل پدر و يا برادر خود نظر خواهيد كرد و اين مسأله موجب بروز كينه شديد ميان همه خواهد شد. وانگهي شما نمي توانيد آنها را بكشيد; مگر اين كه لااقل به تعداد ايشان از شما هم كشته شود.»

سند شماره 12 :

«فحسده أبوجهل حين سمع خطبته، و قال... إنّ عتبة يشير عليكم بهذا لأنّ ابنه مع محمد، و محمد ابن عمه، فهو يكره أن يُقتَل ابنه و ابن عمه. امتلأ، و الله سَحْرَكَ يا عُتبة، و جبنتَ حين التقت حَلْقتا البِطان الآن تُحذّل بيننا و تأمرنا بالرجوع؟ لا و الله، لا نرجع حتي يحكم الله بيننا و بين محمّد».

«چون ابوجهل اين خطبه عتبه را شنيد بر او رشك و حسد برد و گفت:

... عتبه كه چنين مي گويد و شما را به اين كار ترغيب مي كند بدين جهت است كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص52 و ج1، ص39

2 . همان.


83


پسرش همراه محمّد است و محمّد پسرعموي اوست و او خوش نمي دارد كه پسر و پسر عمويش كشته شوند. سپس به عتبه گفت:

از حد خود تجاوز كردي. وانگهي اكنون كه دور حلقه را تنگ مي بيني، ترسيده اي! مي خواهي ما را خوار كني كه به ما دستور بازگشت مي دهي؟ نه سوگند به خدا برنمي گرديم تا خدا ميان ما و محمّد حكم كند.»

سند شماره 13 :

«فرجعت إلي عُتبة فوجدته قد غضب من كلام قريش، فنزل عن جَمَلِه، و قد كان طاف عليهم في عسكرهم يأْمرهم بالكفّ عن القتال فيأْبون».

«حكيم بن حزام نقل مي كند:

من به نزد عتبه برگشتم و ديدم كه از گفتار قريش سخت خشمگين است و از شتر نر خود پايين آمده و دور لشكر مي گردد و به آنها دستور مي دهد كه از قتال خودداري كنيد; ولي آنها نمي پذيرفتند. عتبه به ابوجهل گفت:

به زودي خواهي دانست كه كداميك از ما فردا براي عشيره خود شوم تر است.»

اكنون بررسي مي كنيم كه چرا قريش در حمله و هجوم به مسلمانان اين قدر اصرار داشتند؟ بايد انگيزه هاي مهمّي داشته باشند كه ريشه در تعصّبات قومي و ديني آنها داشته است. بايد تلاش جنگ جويانه آنها را از لحاظ هدف و انگيزه مورد بررسي قرار دهيم و سندهاي تاريخي آن را بيابيم.

سند شماره 14 :

واقدي در «مغازي» گويد:

«و أقبل أبو جهل علي أصحابه، يحضّهم علي القتال و قال:

...و ايم الله! لانرجع اليوم حتي نقرِن محمداً و أصحابَه في الجبال، فلا ألفين أحداً منكم قتل منهم أحداً، و لكن خذوهم أخذاً نعرّفهم بالّذي صنعوا،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص66، و ترجمه پارسي، ج1، ص49


84


لمفارقتهم دينكم و رغبتهم عمّا كان يعبد آباؤهم».

«ابوجهل رو به ياران خود كرده آنها را به جنگ تحريض مي كرد و مي گفت:

...به خدا سوگند كه امروز بر نمي گرديم تا محمّد و ياران او را ريسمان پيچ كنيم! نبايد كسي از شما كسي از ايشان را بكشد; بلكه حتماً ايشان را اسير بگيريد; تا بعداً به آنها بفهمانيم كه چرا از دين شما برگشته و از آيين پدري خود دوري جسته اند.»

قبل از اين نيز ابوجهل به طور خصوصي به ابولهب كه در خروج از مكّه كراهت داشت، گفته بود:

ضميمه سند شماره 14 :

«فجاءَه أبوجهل فقال: أقم يا أباعتبة (ابولهب) فوالله ما خرجنا إلاّ غضباً لدينك و دين آبائك.»

«ابوجهل پيش او (ابولهب) آمد و گفت:

اي اباعتبه برخيز! سوگند به خدا ما فقط براي حفظ دين تو و پدرانت به خشم آمده ايم و به جنگ مي رويم.»

همچنين توجّه كنيد به سند ذيل:

سند شماره 15:

«قال أبو عبدالله: فذكرت قول نُبَية بن الحجّاج... يا معشر قريش! انظروا غداً إن لقينا محمد و أصحابه، فابقوا في أنسابكم هؤلاء، و عليكم بأهل يَثْرب، فإنّا إن نرجع بهم إلي مكّة يُبْصروا من ضلالتهم و ما فارقوا من دين آبائهم».

«ابوعبدالله گفت: گفته نبيه... اي گروه قريش! فردا كه با محمّد و اصحاب او برخورد مي كنيم، خويشان و منسوبان خود را رعايت كنيد و أهل مدينه را از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، مغازي، ج1، ص71، ج1، ص53

2 . واقدي، مغازي، ج1، ص33 نسخه عربي، ج1، ص24

3 . واقدي، ج1، ص55، ترجمه پارسي، ج1، ص41


85


پاي درآوريد; زيرا آنها را به مكّه بر مي گردانيم و از گمراهي خود بينا مي شوند و از آيين پدران خود جدا نخواهند شد.»

سندهاي 14 و 15 انگيزه هجوم و تلاش جنگ جويانه قريش را براي اعاده آيين بت پرستي، واداركردن مسلمانان به ترك تعليمات محمّد (صلي الله عليه وآله) و دست برداشتن ازيكتاپرستي و بازگرداندن آنها به نظام حاكم مكّه نشان مي دهد. البتّه قريشيان، اين حق را داشته اند كه مردم مكّه و مدينه را به بت پرستي دعوت كنند; ولي زور و حمله و هجوم براي تحقّق خواسته هايشان، مورد قبول هيچ انساني نيست. با اين همه آنان، حتّي در اين خواسته نيز كه بايد آيين پدران خود را به مسلمانان تحميل كنند و آنها را به اسارت اَشراف و حاكمان معابد بت درآورند، صادق نبودند. اين خواسته مانند دفاع از كاروان، بهانه جويي آنها براي قلع و قمع مسلمانان بود. از اين رو پس از آن همه تلاش جنگ جويانه و ترغيب مهاجمان به دفاع از آيين جاهلي، يكباره اين شيوه را به كناري نهادند و فرياد انتقام و خونخواهي عمرو بن حضرمي را سر دادند.

در اين مرحله، اسناد تاريخي را مورد بررسي قرار مي دهيم كه چگونه خونخواهي عمرو بن حضرمي مهمترين و حتّي اساسي ترين انگيزه حمله و تهاجم به مسلمانان گرديد. واقدي مي نويسد:

سند شماره 16 :

«...و ذهب أبو جهل إلي عامر بن الحضرمي أخي عمرو بن الحضرمي المقتول بنخلة، فقال له: هذا حليفك ـ يعني عُتبة ـ يريد أن يرجع بالناس، و قد رأيت ثأرك بعينك، و تُخذل بين الناس قد تحمل دم أخيك و زعم أنّك قابل الدية أ لا تستحي تقبل الدية و قد قدرت علي قاتل أخيك قم فانشد خفرتك. فقام عامر بن الحضرمي فاكتشف ثمّ حثا علي استه التراب و صرخ وا عمراه يخزي بذاك عتبة لأنّه حليفه من بين قريش فأفسد علي الناس الرأي الّذي دعاهم إليه عتبة و حلف عامر لا يرجع حتي يقتل من أصحاب


86


محمد و قال أبو جهل لعُمَير بن وَهَب حَرِّش بين الناس، فحمل عمير فناوش المسلمين، لأن ينفض الصف فثبت المسلمون علي صفهم و لم يزولوا، و تقدّم ابن الحضرمي فشد علي القوم، فنشبت الحرب.».

«سپس ابوجهل نزد عامر بن حضرمي - برادر عمرو - كه در نخله كشته شده بود، رفت و گفت:

اين هم پيمان تو ـ يعني عتبه ـ مي خواهد پس از اين كه به خونخواهي خود دست يافته اي، مردم را برگرداند و مايه خواري ميان مردم گردد. او عهده دار پرداخت خون بهاي برادرت شده است و مي پندارد كه تو خونبها را مي پذيري! آيا اكنون كه بر كشنده برادرت دست يافته اي، شرم نمي كني از اين كه خونبها را بپذيري؟ اكنون برخيز و آن را به يادشان آر و خون خود را طلب كن!

عامر بن حضرمي برخاست و سر خود را برهنه كرد. بر سر خود خاك پاشيد و بانگ برداشت كه: اي واي عَمرو من! و با اين كار عتبه را كه هم پيمان او بود، سرزنش كرد. به اين ترتيب پيشنهادي كه عتبه، مردم را به آن دعوت كرده بود، تباه شد و عامر سوگند خورد تا كسي از اصحاب محمّد را نكشد باز نخواهد گشت. ابوجهل به عُمير بن وهب گفت:

مردم را برانگيز! عمير حملهور شد و آهنگ مسلمانان كرد; تا صف ايشان را در هم بريزد; ولي آنان همچنان پايدار بودند و تكان نخوردند. در اين هنگام عامر بن حضرمي پيش آمد و بر مسلمانان حمله برد و آتش جنگ را برافروخت.»

بر اساس اسناد تاريخي شانزده گانه فوق الذّكر و با توجّه به ترتيب موضوعي و تطوّر زماني، مي توان نتايج ذيل را ارائه داشت:

1 ـ قريش براي دفاع از كاروان تجارتي كه به زعم و توهّم آنها ممكن بود مورد تعرض قرار گيرد، نيروي تهاجمي انبوهي را تدارك ديدند و به سوي يثرب حركت كردند.

2 ـ هنگامي كه ديدند، كاروان اصلاً مورد تعرّض قرار نگرفته و سالم به مكّه بازگشته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص64 و 65، ترجمه پارسي، ج1، ص48


87


است، كينه هاي واقعي خود را براي ادامه دادن به راه و حمله به يثرب و كشتار مسلمانان
بروز دادند و بر خلاف اصرار ابوسفيان، به مكّه باز نگرديدند.

3 ـ در ميان قريشيان كساني پيدا شدند كه حاضر به ادامه راه و هجوم به مسلمانان نبودند و بت پرستان را از كشتار مسلمانان منع مي كردند; ولي موفّق نشدند و در اين حال، يا خود برگشتند و يا تن به جوّ متعصّبانه و تندخويانه قريش داده، بنا به سنن عربي طوايف، در صدد جبران اين احساس حقارت بر آمدند.

4 ـ قريش هدف اصلي خود را وادار كردن مسلمانان به زور و بازگشت به نظام كهن بت پرستي و تن دادن به اطاعت اَشراف قريش تعيين كرده بودند.

5 ـ قريش چون در تحريك انگيزه و هدفِ هم كيشان خود در دفاع از دين آبايي و قوميّت جاهلي موفّق نشدند، انگيزه خونخواهي و انتقام از قاتلان عمرو بن حضرمي را مطرح كردند و عصبيّت قومي هم كيشان خود را چنان شعلهور ساختند كه منجر به هجوم و حمله گرديد.

در برابر اين اسناد و نتايج حاصله تاريخي كه تلاش هاي جنگ جويانه مكّي هاي بت پرست را نشان مي دهد، بايد بررسي كرد كه مسلمانان در چه موقعيّتي بودند؟ آيا آنها نيز موضع جنگ جويانه داشتند; يا براي صلح و عدم درگيري تلاش مي كردند؟

پاسخ به اين پرسش هاي مهمّ تاريخي را به همان شيوه و روالي كه در شناساندن موقعيّت هاي قريش بر اساس كتاب مغازي طي كرديم، در مستندات تاريخي واقعه پي مي گيريم:

2 / پ : اسناد تاريخي تلاش هاي صلح جويانه

در قسمت «ب» از اين مقال، يادآور شديم كه خروج محمّد (صلي الله عليه وآله) و مسلمانان از مدينه به جانب بدر، اوّلاً به قصد نبرد نبود و ثانياً نمي دانستند كه به كجا بايد رهسپار شوند.

سند شماره 1 :

«گروه زيادي از اصحاب چون با خروج پيامبر موافق نبودند، همراه او بيرون


88


نرفتند و در اين مورد اختلافات و حرف زيادي است; ولي هر كس كه بيرون نرفته است، سرزنش نمي شود; چرا كه مسلمانان در واقع براي نبرد بيرون نمي رفتند.»

«و أبطأ عن النّبي ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ بَشَرٌ كثيرٌ من أصحابه و كرهوا خروجه و كان في ذلك كلام كثيرٌ و اختلاف... و كان مَن تخلَّف لم يُلَمْ لأنَّهم ما خرجوا علي قتال».

واقدي در «مغازي» از ساز و برگ قريش در هنگام خروج از مكّه به جانب مسلمانان، يادها كرده است:

950 مرد جنگ جو با 100 اسبِ اضافي كه براي خودنمايي و تكبّر يدك مي كشيدند.

... توانگران و نيرومندان آنها بر اسب سوار بودند. سي اسب به بني مخزوم اختصاص داشت. قريشيان، هفتصد شتر داشتند. اسب سوارانِ آنها كه صد نفر بودند، همه زره بر تن داشتند. پيادگان به همين تعداد، زره پوش بودند.

اينها آمار مستندي است كه نشان مي دهد كه قريشيان، براي دفاع از يك كاروان تجارتي چه تجهيزات وسيعي را تدارك ديده بودند و اين نبوده جز آن كه پيش بيني حمله به مدينه و كشتار و اسارت مسلمانان را در سر مي پروراندند.

در مقابل بايد بررسي كنيم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و مسلمانان، چه ساز و برگي با خود داشتند كه مورّخان و سيره نويسان، واقعه بدر را «جنگ مسلمانان» خوانده اند؟! زيرا خروج براي نبرد، اسلحه متناسب با عرفيّات هر دوراني را طلب مي كند.

نگارنده گمان مي كند با توجّه و تأمّل بر دقايق و نكات اسناد تاريخيِ ذيل، پيامبر (صلي الله عليه وآله) نه به قصد نبرد از مدينه خارج شد و نه خبري از حمله قريش و يا احتمال دفاع
اجتناب ناپذير وجود داشت; زيرا اگر دفاع را محتمَل مي دانست، لااقل متناسب با قدرت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مغازي، ج1، ص29


89


ظاهري قريش و رعايت جوانب احتياط، اهل مدينه را به خروج از مدينه ترغيب مي كرد و اهميّت دفاع اجتناب ناپذير و حمله احتمالي قريش را به آنها گوشزد مي نمود; ولي او در اين خصوص هيچ نگفت و هيچ كس را هم كه از خارج شدن امتناع ورزيده بود، سرزنش نكرد. توجّه كنيد:

سند شماره 2 :

«گويند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) شامگاه يكشنبه دوازدهم رمضان از سقيا كوچ فرمود و مسلمانان همراه او رفتند و شمار ايشان 350 نفر بود... هفتاد شتر داشتند و هر دو، سه يا چهار نفر از يك شتر استفاده مي كردند. پيامبر و عليّ بن ابي طالب و مَرثد، يك شتر داشتند... از سعد بن ابيوقّاص برايم نقل كردند كه مي گفت:

همراه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به بدر رفتيم و با ما فقط 70 شتر بود; چنانكه هر دو، سه و چهار نفر از يك شتر استفاده مي كرديم... گويند:

همراه اصحاب رسول خدا دو اسب هم بوده است. اسبي از مرثد بن ابي مرثد غَنَوي و اسبي از مقداد بن عمر بَهراني ـ هم پيمانان بني زُهره ـ... برخي مي گويند: زبير هم اسبي داشته است. به هر حال دو اسب بيشتر نداشته اند.»

«قالوا: فراح رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ عشيةَ الأحد من بيوت السُّقيا لاثني عشرة مضت من رمضان و خرج مسلمون معه و هم ثلثمائة و خمسة... و كانت الإبل سبعين بعيراً فكانوا يتعاقبون الإبل ـ الاثنين و الثلاثة و الأربعة ـ فكان رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ و عليّ بن أبي طالب و مَرْثَد بن أبي مرثد ـ و يقال زيد بن حارثة مكان مَرْثَد ـ يتعاقبون بعيراً واحداً... عن سعد بن أبيوقّاص أنّه قال:

خرجنا إلي بدر مع رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ و معنا سبعون بعيراً فكانوا يتعاقبون الثلاثة، و الأربعة و الاثنان علي بعير... قالوا و كان معهم فَرَسان: فَرَس لِمَرْثَد بن أبي مرْثد الغَنَوي، وَ فَرس للمقداد بن عمرو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مغازي، ج1، صص 20 ـ 17 و متن عربي، ج1، صص27 ـ 23


90


البَهراني، حَليف بني زُهرة. و يُقال فَرَس للزُّبَير و لم يكن إلاّ فَرَسان».

ابوبكر احمد بن حسين بيهقي به نقل از عبدالله بن مسعود نقل مي كند:

«در نبرد بدر هر سه نفر يك شتر داشتيم. علي و ابولبابه شريك هاي پيامبر بودند و چون نوبت پياده روي پيامبر مي شد، آن دو استدعا مي كردند تا پيامبر سوار باشد و آنها پياده بروند; ولي پيامبر مي فرمود:

من هم مزد و پاداش مي خواهم و غني تر از شما نيستم و شما هم در پياده روي قوي تر از من نيستيد.

اگر چه در اين روايت، نام «ابولبابه» ذكر شده است; ولي مشهور آن است كه غير از علي (عليه السلام) ، «مرثد بن ابي مرثد غنوي» شريك آنها بوده است. عبيده سلماني مي گويد:

«عدّه مسلمانان در نبرد بدر، سيصد و سيزده يا چهارده نفر بود: دويست و هفتاد نفر از انصار و بقيّه از ديگر مسلمانان بودند...»

چنين وضعيّتي از ساز و برگ نظامي، طبق روال همان روزگاران نه تنها يك نيروي تهاجمي تلقّي نمي شده، بلكه جنبه دفاعي نيز نداشته است.

واقدي در كتابش گفته اي را از پيامبر (صلي الله عليه وآله) در قالب دعايي از آن حضرت در مكان سقيا به ياد مي آورد. اين دعا، موقعيّت، وضعيّت و تركيب ظاهري مسلمانان را در خروج از مدينه و انجام تلاشي براي احقاق حقّ خود در انجام مراسم ديني مكّه نشان مي دهد:

پيامبر چون از محلّ سقيا حركت كرد، براي يارانش در پيشگاه الهي عرضه داشت:

«پروردگارا! ايشان گروه پيادگانند; سوارشان فرماي. برهنگانند; جامه شان بپوشان. گرسنگانند; سيرشان كن و نيازمندانند; به فضل خود بي نيازشان فرماي.»


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «دلائل النّبوه»، ج2، ص230، ترجمه فارسي.

2 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص19، پارسي. ج1، ص26، متن عربي. همچنين نكـ : سنن ابي داود، كتاب الجهاد، حديث 2724، ج3، ص79، تصحيح : محمّدمحي الدّين به نقل از عبدالله بن عمرو.


91


«اللّهمّ إنّهم حُفَاةٌ فاحْمِلْهُمْ و عُرَاةٌ فاكْسُهم و جِياعٌ فَأَشْبِعْهُمْ و عالةٌ فأغنِهم من فضلك...».

مردمي كه با چنين وضعيّتي مورد توصيف قرار مي گيرند، پيداست همه امكانات مادّيشان را در راه «ايمان به خدا» و شوق به «حبّ پيامبر خدا» از دست داده اند. واقعيّت اين بود كه قريشيان چيزي براي دنياي اين مردمان باقي ننهاده بودند. با تك جامه اي كه در بر كرده بودند، خود را از زير ستم و فشار اشراف قريش رهانيده و به آن سوي حجاز يعني يثرب رسانيده بودند; تا در آنجا به «حيات معنوي» خود ادامه دهند. مردماني كه مستحقّ دعا و نيايشِ منقول از پيامبر (صلي الله عليه وآله) هستند، كدامين ساز و برگ نظامي را در اختيار داشتند كه قرن هاست مورّخان و مبلّغان، متأثّر ازحكومت هاي جنگ جوي خود، از واقعه بدر، يك «جنگ مسلماني» و «يك بسيج و تدارك نظامي اسلام، عليه كفر» ساخته اند؟

مهم تر آن كه اگر آنها نه به قصد احقاق حق بل به نيّت آزار و اذيّت و يا عرض اندام با آخرين توان در برابر اَشرافيت لجام گسيخته عربِ مكّي تبار، خارج شده بودند، چگونه مي توان اين سند تاريخي را فهميد و فهماند؟ توجّه كنيد:

سند شماره 3 :

«از ابن ابي سبره هم شنيدم كه مي گفت:

از صالح بن كيسان شنيده است كه وقتي پيامبر (صلي الله عليه وآله) عازم نبرد بدر شدند، شمشيري همراه نداشتند»!

«...خرج رسول الله يوم بدر، و ما معه سيف».

اگر قريش، آن همه تداركات را به نام «دفاع از كاروانِ خويش» راه مي اندازد (در حالي كه نقشه اساسي آنان، نابودي مسلمانان بود) محمّد (صلي الله عليه وآله) حتّي شمشيري همراه نداشته است;چه رسد كه قصد قتال، غزوه، حرب يا ديگر اسامي و اصطلاحاتي را داشته باشد كه سعي دارد سايه ابهام بر سيره واقعي محمّد (صلي الله عليه وآله) بيندازد;تا شايد روند ستيزه جويانه طوايف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص77، متن عربي : ج1، ص103


92


و قبايل عرب و ذوق و شوق آنها به تصرّف و غارت، به مُهر اسلام ممهور شود. اين،
تاريخ حيات مسلماني است و نه هرگز سيره محمّد (صلي الله عليه وآله) ; سيره و تاريخي است كه از شرايط پرآشوب تاريخ اقوام و ملل مسلمان، نشأت گرفته است!

به اسناد تاريخي باز مي گرديم:

پيامبر (صلي الله عليه وآله) و مسلمانان چون از مدينه خارج شدند، نمي دانستند كه قريش با لشكري گران به نابودي آنها و تصرّف ديارشان همّت گمارده و براي تار و مار كردن آنها مكّه را پشت سر گذاشته است.

سند شماره 4 :

«گويند: پيامبر همچنان به راه ادامه مي داد و چون به نزديكي بدر رسيد، از آمدن قريش آگاه شد و ياران را از آمدن قريش آگاه كرد. با مردم مشورت فرمود و آراي ايشان را پرسيد.»

«و مضي رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ حتي إذا كان دُوَينَ بدر، أتاه الخبر بمسير قُرَيش، فأخبر، رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ بمسيرهم و استشار الناس».

موسي بن عقبه در «مغازي» به نقل از بيهقي در «دلائل النّبوّه» مي نويسد:

«پيامبر به راه افتاد و خبري از كاروان و قريش نداشت... پيامبر به ياران
خود فرمود در اين كار و در باره مسيري كه بايد طي كنيم، آراء خود را
بگوييد.»

بيهقي در همان مأخذ، ص266 مي نويسد:

«پيامبر همچنان به راه خود ادامه مي داد; تا اين كه در وادي ذفار فرود آمد و خبر حركت قريش براي دفاع از كاروان، به اطّلاع آن حضرت رسيد. پيامبر از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مغازي، ج1، ص36، متن عربي، ج1، ص48

2 . دلائل النّبوّه، ج1، صص266 و 271


93


مسلمانان نظر خواست.»

انتشار خبر لشكركشي قريش در ميان طوايف بنوجهينه و با توجّه به اين كه ديگر كارواني در كار نبود، همگان را متوجّه تصميم جدّي بت پرستان در حمله به يثرب و سركوب كردن نهضت مسلمانان نمود. مسلمانان دانستند كه هر جا بمانند، يا بروند، قريش كينه توزانه متعرّض ايشان مي شود. اگر مسير خود را تغيير مي دادند; تا از دسترسي نيروهاي قريش دور شوند، آنها به تعقيب مسلمانان مي پرداختند و يا در غياب محمّد (صلي الله عليه وآله) عازم مدينه مي شدند و مردم بي گناه مدينه را به خاك و خون مي كشاندند. از اين رو راهي جز دفاع و ماندن براي مقاومت نداشتند. اين دفاع اجتناب ناپذير نه تنها حقّي بود كه اسلام به آنها داده و مسؤوليّت آن را به عهده ايشان گذارده بود; بل اسناد تاريخي، راه ديگري را فراروي مسلمانان نشان نمي دهد; جز تسليم در برابر بت هاي لات و عُزّي و قبول اسارت و ذلّت; در نتيجه مرگ رسالت محمّد (صلي الله عليه وآله) و محو آثار همه تلاش هاي مؤمنانه براي احياء حيات معنوي و اخلاقي.

اسناد را دنبال كنيم:

سند شماره 5 :

«در اين هنگام رسول خدا به اصحاب خود فرمود:

در باره اين مكان كه [در آن] فرود آمده ايم، اظهار نظر كنيد. حباب بن مُنذر گفت:

اي رسول خدا! اگر به فرمان خداوند در اينجا فرود آمده و اردوگاه ساخته اي، بر ما نيست كه گامي جلوتر يا عقب تر برويم. ولي اگر نبرد و چاره انديشي و رايزني است، صحبتي بداريم؟ پيامبر فرمود:

نبرد است و چاره انديشي و رايزني است.»


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همچنين نكـ : «السيرة النّبويه» ; ابن هشام، ج2، ص272 ; «سيرت رسول الله»، ترجمه و انشاي رفيع الدّين همداني، ج2، ص544

2 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص40، متن عربي، ج1، ص53


94


گفته پيامبر در متن عربي، صريحاً چنين ثبت شده است:

«بل هو الرأْي و الحرب و المَكيدة...».

اين سند نشان مي دهد كه آمدن پيامبر به مكان مزبور، در عقيده مسلمانان به وحي نبوده است و اگر آنها به تدبير انصار، سدّكردنِ راه بازرگاني قريش را در نظر داشته اند، ولي مسيري را كه منتهي به بدر شد و آنها را علي رغم خواستشان رو در روي قريش قرار داد، وحي تلقّي نمي شده، عقل و تدبير انساني در آن دخيل بوده و چاره ساز هجومي اجتناب ناپذير بوده است.

اكنون اين پرسش را مطرح مي كنيم كه مسلمانان وقتي دانستند كه قريش عزم آنها را كرده و تا بر آنان هجوم نَبَرد، بازنخواهد گشت، چه كردند؟ ظاهراً بايد به استحكام مواضع بپردازند و يا در كمين دشمنان بنشينند. اگر چنين باشد، به تدارك حمله همّت داشته اند و اگر نه، در بن بست حمله يا دفاع، دفاع را كه تنها راه ممكن براي آنها بوده است، انتخاب كرده اند:

سند شماره 6 :

چون قريش آرام گرفتند و مطمئن شدند، عُمَير بن وهَب جُمَحي را كه از كساني بود كه براي قرعه كشي، تير مي كشيد، فرستادند و گفتند:

«وضعيّت محمّد و ياران او را براي ما بررسي كن!» عُمير با اسب خود به حركت درآمد و اطراف لشكر گشت زد. بالا و پايين درّه را بررسي كرد و گفت:

«شايد نيروي كمكي يا گروهي در كمين داشته باشند.» بعد برگشت و گفت:

«نه نيروي كمكي دارند و نه كمين... اي گروه قريش! اينها قومي هستند كه هيچ پناهگاه و مدافعي جز شمشير خود ندارند.»

واقدي نقل مي كند: يونس بن محمّد الظفري از قول پدرش برايم نقل كرد:

چون عمير بن وهب به آنها چنين گفت، ابواسامه جُشمي را كه اسب سوار بود،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همچنين نكـ : ابن اسحاق، «السيرة النّبويه»، ج2، ص272، مصطفي السقّا، قاهره، الحلبي، 1936م


95


فرستادند. او هم گرد پيامبر و ياران آن حضرت گشتي زد و پيش قريش بازگشت. گفتند: «چه ديدي؟» گفت: «به خدا! نه مردمي چابك هستند و نه شمار چنداني دارند و نه ساز و برگ و اسلحه اي. امّا به خدا سوگند! من ايشان را گروهي ديدم كه به هيچ وجه نمي خواهند به خانه خود برگردند. گروهي هستند طالب مرگ، هيچ پناهگاه و اتّكايي جز شمشير خود ندارند...» سپس گفت:

«مي ترسم كه كمين يا نيروي امدادي داشته باشند.» اين بود كه دوباره بالا و پايين دره را بررسي كرد و برگشت و گفت: «نه كمين دارند و نه نيروي كمكي.»

«فلمّا اطمأنّ القوم بعثوا عُمَير بن وهب الجُمَحي ... ثم رجع فقال: لا مدد و لا كمين... ثمّ قال يا معشر قريش، البلايا تحمل المنايا، نواضح يَثرب تحمل الموت الناقع، قومٌ ليس لهم منعة و لا ملجأ إلاّ سيوفهم. أ لا ترونهم... قال الواقدي و حدّثني يونس بن محمد الظَّفَري عن أبيه أنّه قال: ... أرسلوا أبا أسامة الجشميّ... ثمّ رجع إليهم فقالوا له ما رأيت؟ قال و الله ما رأيت جلداً و لا عدداً و لا حلقة و لا كراعاً و لكني و الله رأيت قوماً لا يريدون أن يردوا إلي أهليهم، رأيت قوما مستميتين، ليست لهم مَنعْة و لا مَلجَأ إلاّ سيوفهم... ثم قال: لا كَمين و لا مدد».

چنين وصفي نشان مي دهد كه پيامبر و يارانش در دفاع اجتناب ناپذير خود با تمام وجود و ايمان ايستاده بودند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، دفاع در راه ايمان و عقيده را حق مسلّم هر انسان و اسارت را همانند تجاوز و تهاجم مردود مي خواند.

معلوم نيست چگونه اين اسناد تاريخي را ناديده گرفته اند و مسلمانان را در واقعه بدر، هجوم بَرنده و حادثه بدر را «جنگ و قتال مسلمانان با بت پرستان» تلقّي كرده اند؟ چگونه ممكن است با دو توصيف عيني جاسوسان قريش كه ذكر شد، قبول كرد كه محمّد (صلي الله عليه وآله) ، مسؤول برپايي جنگ و قتال بوده است؟

نمي دانم چه انگيزه هايي وجود داشته است كه واقعه بدر را بدرالقتال دانسته اند و از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «مغازي»، ج1، ص46، متن عربي، ج1، ص62


96


مظلوميّت مؤمنان و موحّدان در برابر متوحّشان بيابانگرد به بي تفاوتي گذشته اند; تا از
پيامبر رحمت، جنگ جويي بيافرينند كه با روحيّات حاكم بر تنازعات حكومت هاي سياستمدار، تطابق يابد.

قبول اين روند درست يا نادرست تحقيقي، مستلزم آن است كه بنگريم آيا محمّد (صلي الله عليه وآله) براي عدم درگيري با قريش و به خاطر انصراف آن ها از خشونت و هجوم به مسلمانان، دعوتي به تفاهم و صلح و هم زيستي كرده است يا نه؟ اگر محمّد (صلي الله عليه وآله) ، مخالف نبرد بوده، بايد تلاشي براي صلح كرده باشد. در غير اين صورت نمي توان تلاش او را صلح جويانه و دفاع او را اجتناب ناپذير تلقّي نمود.

نگارنده اين ابهام تاريخي را مي پذيرد. حقير كاتب، به دور از همه آثار و تحليل ها، اسناد اصلي سده هاي دوم هجري را بازخواني كرد و با تأمّل بر كلمه كلمه آنها مدّت ها با اين ابهام به سر بُرد; تا عاقبت محتواي دو سند تاريخي جلب نظر نمود; اسنادي كه گمان مي كنم در پاسخ به اين ابهام كفايت است. به اين سندها توجّه كنيد:

سند شماره 7 :

از محمّد بن جُبير مُطعِم برايم نقل كردند:

«چون قريش فرود آمدند، پيامبر عُمر بن خطّاب را پيش ايشان گسيل داشت و فرمود: برگرديد!» ابوجهل بانگ برداشت: «به خدا پس از اين كه خداوند آنها را در اختيار ما قرار داده است، برنمي گرديم و نقد را با نسيه عوض نمي كنيم.»

«عن محمد بن جبير بن مطعم قال:

لما نزل القوم، أرسل رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ عمر بن الخطاب إلي قريش، فقال: ارجعوا... قال أبو جهل لا نرجع بعد أن أمكننا الله منهم، و لا نطلب أثراً بعد عين، و لا يعرض لعيرنا بعد هذا أبداً»

پس از شكست تلاش پيامبر (صلي الله عليه وآله) و دعوت ايشان به صلح بود كه عتبة بن ربيعه از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «مغازي»، ج1، ص45، متن عربي : ج1، ص61


97


سران بت پرست قريش، قريشيان را به بازگشت دعوت كرد و آنها را از دست زدن به تهاجم پرهيز داد. بت پرستان نپذيرفتند; در حالي كه محمّد (صلي الله عليه وآله) آرزو داشت آنها سخن عتبه را پذيرا شوند و دست از نبرد بردارند. به سند دقّت كنيد:

سند شماره 8 :

از عروة بن زبير و يزيد بن رومان برايم نقل كردند كه هر دو مي گفتند:

پيامبر قريش را ديد كه در صحرا به حركت درآمدند. فرمود:

«خدايا! اين قريش است كه با كبر و غرور براي ستيز با تو و تكذيب فرستاده تو پيش مي آيد.» در اين هنگام عتبة بن ربيعه كه بر شتري سرخ سوار بود، ظاهر شد. پيامبر فرمود:

«اگر در قريش يك نفر درستكار باشد، همين صاحب شتر سرخْ موي است. اگر از او اطاعت كنند، به راه راست رهنمون مي شوند.»

عن عُروة بن الزُبير و محمّد بن صالح عن عاصم بن عمر عن يزيد بن رومان قالا: لما رأي رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ قريشاً تُصوّب من الوادي... فقال رسول الله: «اللّهمّ هذه قريش قد أقبلت بخيلائها و فخرها تحادك و تكذب رسولك».

و طلع عُتبة بن ربيعة علي جمل أحمر، فقال رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ : «إن يك في أحد من القوم خيرٌ فعند صاحب الجمل الأحمر، إن يُطيعوه يَرشُدوا».

عتبه، قريش را به بازگشت دعوت كرد. اسناد مربوط به اين مطلب را با شماره هاي نه و ده در فصل 1/پ آورديم و مورد استناد قرار داديم. به خوبي مي توان پي برد كه محمّد (صلي الله عليه وآله) انتظار داشت قريشيان لااقل حرف عتبه را گوش كنند و از تهاجم دست بردارند; اما قريش، اين دعوت را كنار گذارد و آرزوي صلح جويانه محمّد (صلي الله عليه وآله) اجابت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «مغازي»، ج1، ص44، متن عربي : ج1، ص62


98


نشد و تحقّق نيافت.

واقدي در ميانه متن تاريخي خود درباره واقعه بدر به آيه 61 سوره انفال اشارت دارد كه خطاب به محمّد (صلي الله عليه وآله) است:

} وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللهِ...{ .

«اگر ايشان به صلح گرايند، تو هم به صلح گراي و توكّل كن بر خداي كه وي شنوا و داناست.»

سند با اهميّت تري وجود دارد كه نشان مي دهد مسلمانان نه تنها حالت دفاعي را تا آخرين لحظات حمله قريش حفظ كرده بودند; كه به قدري در اين خصوص حساسيّت نشان دادند كه موجب نگراني ياران محمّد (صلي الله عليه وآله) در آخرين لحظات حمله شد.

به اين سند دقّت كنيد:

سند شماره 9 :

در اين هنگام عتبه مسلمانان را براي مبارزه فراخواند. پيامبر در سايبان و اصحاب وي در صف هاي خود بودند. پيامبر دراز كشيده بودند و خواب ايشان را در گرفت. قبلاً فرموده بود:

«تا اجازه نداده ام، نبرد نكنيد و اگر به شما حمله كردند، فقط تيربارانشان كنيد و شمشير نكشيد; مگر شما را در بر گيرند.»

پيامبر دست هاي خود را برافراشت و از پروردگار خود استدعا كرد تا پيروزي را كه وعده فرموده، عنايت كند و عرض كرد:

خدايا! اگر اين گروه بر من پيروز شوند، شرك و كفر پيروز مي شود و ديني براي تو پايدار نمي ماند.

خفاف بن ايماء مي گويد:

در روز بدر با آن كه مردم آماده حمله بودند، اصحاب پيامبر را ديدم كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «مغازي»، ج1، ص54 پارسي. متن عربي نيز در همان جلد آمده است.


99


شمشيرهاي خود را نكشيده اند و حال آن كه مشركان به محض پيش آمدن، شمشيرهاي خود را كشيده بودند. از اين موضوع تعجّب كردم. از مردي از مهاجران دليل اين امر را پرسيدم. گفت:

«آري! پيامبر به ما فرمان داده بود كه تا ما را محاصره نكرده اند، شمشيرهاي خود را بيرون نكشيم.»

ثم دعا عتبة إلي المبارزة و رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ في العريش... و قال: «لا تقاتلوا حتي أوذنكم، و إن كثبوكم فارموهم و لا تَسُلّوا السيوف حتي يغشوكم...». و قال خُفاف بن ايماء:

«فرأيت اصحاب النبيّ ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ لايُسلّون السيوف و قد انتضوا القِسِي... فعجبت من ذلك فسألت بعد ذلك رجلاً من المهاجرين، فقال: أمرنا رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ ألاّ نسلّ السيوف حتي يَغشونا».

موسي بن عقبه در كتاب مستند [مغازي] در خصوص حالت دفاعي مسلمانان و تحمّل و صبوري آنها تا آخرين لحظه هجوم بت پرستان اشارت دقيقي دارد:

«قريش به عمير بن وهب گفتند كه آتش جنگ را برافروزد. او همراه صد سوار حمله خود را آغاز كرد. در اين هنگام پيامبر دراز كشيده بود و قبلاً به اصحاب خود فرموده بود كه تا دستور نداده ام، نبرد را آغاز ننماييد. لحظه اي آن حضرت را خواب در ربود. چون كافران شروع به حركت نمودند، ابوبكر صداي خود را بلند كرد و گفت:

«اي رسول خدا! آنها راه افتادند و نزديك ما رسيدند.»

مسلمانان چون ديدند كه قريش آتش جنگ برافروخته است، به پيشگاه الهي زاري كردند و پيروزي مسألت نمودند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص50. متن عربي : ج1، ص67

2 . ص28، دلائل، بيهقي.


| شناسه مطلب: 77260