بخش 5
3 / پ : هجوم بت پرستان و دفاع اجتناب ناپذیر مسلمانان 4 / پ : پایان واقعه و پیامدهای آن 1 ـ 4 / پ : کشته شدگان بدر 2 - 4 / پ : اسیران بدر 3 ـ 4 / پ : آزادی اسیران 4 ـ 4 / پ : قتل دو اسیر!
از اين شرايط كه بگذريم، طبق سنن عرب و قبايل و طوايف، هنگام نبردْ نطق هاي تحريك كننده و توأم با تحريض به جنگ ايراد مي شود. حقير كاتب در اين خصوص اسناد تاريخي را دقيقاً از نظر گذراندم تا دريابم آيا پيامبر، مسلمانان را براي جنگيدن تحريض كرده است يا خير؟
كم و بيش در اسناد تاريخي در خصوص نطق هاي تند ابوجهل، اشاره هاي مستندي داشتيم; ولي محمّد (صلي الله عليه وآله) در آخرين لحظاتي كه ديگر مسلّم بود كه قريش، قصد جان مردمي را كرده است كه به تعبير او پيادگان، گرسنگان و پابرهنگان بودند، سخناني ايراد كرد كه تأمّل بر كلمه هاي آن نشان مي دهد كه او در صحراي بدر، سخني مُبتني بر غضب، عصبيّت، تشديد نفرت و تقويت روحيه كينه توزانه بر زبان جاري نساخت و بر حالت انتقام گيري صحّه ننهاد. تنها ياران خود را چنين هدايت كرد:
«امّا بعد، من شما را به چيزي بر مي انگيزم كه خدايتان به آن برانگيخته است و از چيزي نهي مي كنم كه خدايتان از آن نهي فرموده است. پرورگار كه منزلت او بسيار بزرگ است، به حق فرمان مي دهد. صدق و راستي را دوست مي دارد. اهل خير را در مقابل خير، پاداش مي دهد. ذكر او را گويند و مشمول فضل او شوند.
شما در منزلي از منازل حق قرار گرفته ايد و خداوند متعال از كسي چيزي قبول نمي فرمايد; مگر اين كه براي رضاي او باشد. همانا صبر و شكيبايي به هنگام سختي، از چيزهايي است كه خداوند بهوسيله آن اندوه را مي زدايد و از غم نجات مي دهد و در آخرت رستگار خواهيد شد.
پيامبر خدا ميان شماست. شما را هشدار مي دهد و امر مي كند. پس امروز شرم كنيد; از اين كه بر اعمال شما آگاه است و بر شما سخت غضب كند.
و خداوند مي فرمايد هر آينه دشمني خدا بزرگتر است از دشمني با خودتان. توجّه كنيد به آنچه در كتابش به شما فرمان داده و آيات خود را به شما نشان داده است و پس از خواري به شما عزّت بخشيده است.
پس به كتاب او تمسّك جوييد; تا از شما خوشنود شود. در اين موارد براي خداي خود عهده دار كاري شويد كه مستوجب آنچه از رحمت و آمرزش وعده
فرموده است، باشيد.
همانا وعده خدا حق، گفتار او راست و عقاب او شديد است و به درستي كه من و شما همه مورد نظر خداييم; خداي زنده و پاينده. پشتگرمي مان به اوست. به او پناه مي بريم. بر او توكّل مي كنيم و بازگشت همه به سوي اوست.
خداوندا! من و همه مسلمانان را بيامرز!»
«... أمّا بعد، فإنّي أحثّكم ما حثكم الله عليه، و أنهاكم عمّا نهاكم الله عنه، فإنّ الله عظيم شأنه، يأمر بالحق، و يُحبّ الصِّدق و يعطي علي الخير أهله علي منازلهم عنده، به يذكرون، و به يتفاضلون، و إنّكم قد أصبحتم بمنزل من منازل الحق، لايقبل الله فيه من احد إلاّ ما ابتغي به وجهه و انّ الصبر في مواطن البأس ممّا يُفرّج الله به الهمّ و ينجي به من الغمّ، تدركون به النجاة في الآخرة.
فيكم نبي الله يحذّركم و يأمركم، فاستحيوا اليوم أن يطّلع الله عزّوجل علي شيء من أمركم يمقُتكم عليه، فإنّ الله يقول: } لَمَقْتُ اللّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ{ انظروا إلي الذي أمركم به من كتابه و أراكم من آياته وما أعزّكم به بعد الذِّلّة فاستمسكوا به يرض ربُّكم عنكم، و أبلوا ربكم في هذه المواطن أمراً تستوجبون الّذي وعدكم به من رحمته و مغفرته، فإنّ وعده حقّ، و قوله صدق، و عقابه شديد، و إنّما أنا و أنتم باللّه الحيّ القيّوم، إليه ألجأنا ظهورنا، و به اعتصمنا، و عليه توكّلنا، و إليه المصير، يغفر الله لي و للمسلمين».
تمامي فرازهاي خطبه، دربرگيرنده هدايت و ارشاد پيروان پيامبر (صلي الله عليه وآله) است و نكته و اشارتي به كينه هاي قريش و يادي از آزارهاي آنها ندارد. اصلاً متوجّه جنگيدن نيست; بلكه در مقام توجّه دادن به تعالي و تقويت ايمان و عمل است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «مغازي»، ج1، ص43 و 44. متن عربي : ج1، ص58 و 59
2 . غافر: 10
انساني كه در هنگام هجوم دشمنان، در حالت استراحت يا دعاكردن است، مسلّماً در آخرين لحظات، لسان ترغيب او سياقي ديگر دارد. انساني كه وقتي قريش آهنگ هجوم خود را نواخت، راضي نبود كه انصار مدني، مدافعان نخستين در برابر هجوم بت پرستان باشد و در اين دفاع اجتناب ناپذير، بستگان خود را نخستين مدافعان مسلمانان كرد; تا گفته نشود او و كسانش از معركه به دور ماندند. به اين سند توجّه كنيد:
سند شماره 10 :
«پيامبر، شرم داشت كه در اوّلين نبرد مسلمانان با مشركان، انصار عهده دار نبرد شوند. دوست داشت كه زحمت جنگ، بر عهده خويشان و پسرعموهايش باشد. اين بود كه به انصار فرمان داد تا به جايگاه خود برگردند و برايشان طلب خير فرمود.»
در يك جمع بندي نهايي از اسناد دهگانه و شانزده گانه اي كه ذكر شد، مي توانيم درك تاريخي خود را تنظيم كنيم و نتايج فشرده ذيل را استخراج نماييم:
1 ـ مسلمانان پس از آواره شدن از مكّه و سكونت در مدينه، براي احقاق حقوق از دست رفته و به منظور جلوگيري از فشار بيشترِ بت پرستان مي خواستند قريش را در قبال داشتن امنيّت راه بازرگاني، وادار كنند تا به ايشان (مسلمانان) آزادي انتخاب مذهبي بدهند و انجام مراسم ديني را در مكّه تضمين كنند و اموالشان را كه مكّيان به غارت برده اند، بازپس گيرند. لااقل كفّار دست از تهديد و تهاجم مداوم به يثرب بردارند.
2 ـ بت پرستان قريش به بهانه دفاع از كاروان ابوسفيان، لشكري انبوه تدارك ديدند و با ساز و برگ وسيع نظامي، قصد كشتار مسلمانان و يا واداركردن آنها را به بازگشت و اعاده بت پرستي در ذهن پروراندند و عليرغم تلاش بعضي از سران قبايل، حاضر به بازگشت نشدند و راه خود را متعصّبانه به سوي يثرب و هر جاي مناسب ديگري كه مسلمانان را بيابند، ادامه دادند.
3 ـ مسلمانان پس از آن كه از تصميم لجوجانه و عزم جاهلي قريشيان مطّلع شدند،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «مغازي»، ج1، ص51. متن عربي : ج1، ص68
تصميم گرفتند در بدر منزل گزينند; تا از هر نوع برخوردي ممانعت كنند. وقتي احساس كردند اگر به مدينه باز گردند، قريش آنها را تعقيب خواهد كرد و شهر را مورد تهديد قرار مي دهد، مصمّم شدند در بدر بمانند و موضع دفاعي به خود گيرند و تن به آيين جاهليِ پرستش بت ها ندهند. با اينهمه تلاش ها كردند كه صلح را تحقّق بخشند; ولي قريش زير بار نرفت و مسلمانان در تحقّق اين راه معنوي ناكام ماندند.
4 ـ قريش صفوف حمله را فشرده كرد و به نام بت هاي مكّه آغازگر حمله شد. محمّد (صلي الله عليه وآله) پس از آن كه دانست كه مخاصمه به صلح منتهي نمي شود، با مسلمانان مشورت نمود. آنها ايمان خود را به پايداري و استقامت در برابر ظلم مكّي ها اعلام داشتند. آنگاه بنا به اصل دفاع و حفظ ذات در شرايط كاملاً نامساوي به دفاع پرداختند.
5 ـ قريش در اين حمله و هجوم، نيازمند تحريص و تحريك افراد به پايداري در برابر حفظ آيين بت پرستي و اشرافيّت مكّه بودند و مسلمانان در دفاع از جان خود، خداوند يكتا را در نظر داشتند كه ايمان به او را اساس حيات معنوي خود مي دانستند.
3 / پ : هجوم بت پرستان و دفاع اجتناب ناپذير مسلمانان
متأسّفانه مدارك و مستنداتي كه نحوه حمله قريش، يا دفاع مسلمانان را بيان كرده اند، چنان با توصيفات و تفاخرات گره خورده است، كه تشخيص قسمت هاي صحيح و پيداكردن فرازهاي اساسي و خدشه ناپذير آن سخت و پيچيده به نظر مي رسد; خاصه آن كه قسمتي از آن اسناد، در تركيب يا تلفيق با احاديث و آيات، حالتي كاملاً ماوراءالطّبيعي به خود گرفته است كه علم تاريخ را بدان راهي نيست.
با اين همه در حدّ توانمان، به شكافتن راه هاي صعب تحقيق همّت گماشته، محدوده مدينه شناسي را در ارائه مدارك و مسائل جنبي آن مدّنظر داريم:
موسي بن عقبه معتقد است:
«اوّل كسي كه حمله را آغاز كرد، اسود بن عبدالأسد مخزومي بود; در حالي كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج14، 121
به الهه خود سوگند مي خورد كه بايد از حوض آب محمّد و ياران او آب بياشامد و آن را ويران سازد.»
ابن اسحاق مي گويد: اسود هنگام حمله سوگند خورد:
«أعاهد الله لأشربنّ من حَوْضهم أو لأهْدِمنّه، أو لأموتنّ دونه».
بر اساس ترجمه رفيع الدّين اسحق همداني بر نسخه اي كه در دست داشته :
«اسود سوگند به لات و عزّا خورد كه امروز از سه كار، يكي كنم:
يا بروم و آب از حوض محمّد باز خورم. و اگر نه، محمّد را پاره پاره كنم و اگر نه جنگ مي كنم تا خون خود در حوض ريزم; چنانكه هيچ كس از آن آب نخورد.»
به رغم اين رجزخواني ها، اسود، توسّط حمزة بن عبدالمطلب از پاي درآمد. واقدي معلوم مي سازد كه پس از كشته شدن مهاجم اوّل، عتبه، شيبه و پسرش وليد وارد صحنه شدند و هماورد طلب كردند و خواستند كه محمّد خويشان خود را به نبرد فرستد. حمزه و علي بن ابي طالب و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب برخاستند.
اين نبردها محدود، و به شيوه قبايل عرب، تن به تن بود. از طرف قريش آغاز گرديد و ديري نپاييد كه به شكست قريشيان منتهي شد و از اين رو بت پرستان هجوم سرسختانه خود را آغاز كردند. بيهقي مي نويسد:
«مسلمانان چون ديدند كه آتش نبرد برافروخته شد، به پيشگاه الهي، زاري كردند و موفقيّت مسألت نمودند. پيامبر هم در حالي كه دست هاي خود را به سوي آسمان برافراشته بود، از خدا ياري مي خواست و استدعا مي نمود.»
براي حقير كاتب، مهم بود كه بداند پيامبر در چنين لحظاتي چه نيايشي مي كرده است; زيرا آنچه انسان در لحظات حسّاس مرگ و زندگي بر زبان مي راند، قاعدتاً چكيده همه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «مغازي»، بيهقي، دلائل النّبوّه، ج2، ص280
2 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص276، تصحيح : مصطفي السّقا.
3 . «مغازي»، ج1، ص68
4 . «دلائل النّبوه»، ج2، ص281
چيزهايي است كه در آن لحظات مي تواند در قالب كلمات، حبس كند. بيهقي كلمات مزبور را اينگونه نقل مي كند:
«پروردگارا! اگر اين بت پرستان بر من توفيق يابند، كفر آشكار خواهد شد و آيين تو پابرجا نخواهد ماند.»
به نقل واقدي، كلمات پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين بود:
«اگر اين گروه بر من پيروز شوند شرك و كفر پيروز مي شوند و ديني براي تو پايدار نمي ماند.»
و طبق نقل ابن اسحاق، اين كلمات عبارت بود از:
«اللّهمّ إن تَهْلك هذه العِصابةُ اليومَ لا تُعبد».
اين درخواست، عميقاً نشان مي دهد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) نتيجه پيروزي قريش را «بازگرداندن تمام جزيرة العرب به بت پرستي» مي ديده است و همين امر او را نگران كرده بود. از سوي ديگر هيچ اثري از شعارهاي انتقام گيرانه كه بر تحريك عصبيّت و تشديد غضب و شدّت نفرت مبتني باشد، بر زبان مسلمانان جاري نمي شد. آنچه كه در اسناد تاريخي به آن اشاراتي شده، مبتني بر گفته زيد بن علي است كه:
«مسلمانان در هنگام واقعه، تنها به گفتن «يا منصور امت» بسنده مي كردند.»
و آنچه را كه عروة بن زبير به نقل از عايشه آورده كه مهاجران، شعار «يا بني عبدالرّحمن» و «يا بني عبدالله» مي دادند، دقيقاً همان مسير و روالي است كه بر تعليمات معنوي محمّد (صلي الله عليه وآله) مبتني بوده است و نه بر خوي غريزي.
با وجود چنين زمينه اي است كه مي توانيم درك كنيم چرا محمّد (صلي الله عليه وآله) به ياران خود سفارش كرده بود كه اگر به افرادي از قريش كه استعداد اصلاح و هدايت دارند،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «دلائل النّبوه»، ج2، ص281
2 . «مغازي»، ج1، ص50
برخوردند، مبادا آنان را بكشند; زيرا هدف از اين ايستادگي، اصلاح و اعتلاي ايمان است و نه انتقام گيري و منازعه كينه توزانه.
4 / پ : پايان واقعه و پيامدهاي آن
هجوم قريش، با قامتي از نفرت و عصبيّت در برابر مؤمنان صادق، نافرجام ماند و حمله ها در قلوب مسلمانان مؤثّر نيفتاد; تا آن كه كفّار خود در آتشي كه افروخته بودند، گرفتار آمدند. توانشان از كف رفت; پا به فرار نهادند و يا به اسارت تن دادند; به لجاجت كسي را كشتند و يا خود كشته شدند.
تلخي پايان چنين واقعه اي از آن بود كه مكّي ها و اَشرافشان با نهايت آمادگي ممكن و شور جاهلانه، براي دَرهم شكستن نظام يكتاپرستي مصمّم بودند; ولي مؤمنان از اين كه در بن بست تجربه ايمان و زندگي، گرفتار خصمِ ستمگر شده اند، اميدشان به صدق ايمانشان و قلبشان به هدايت پيامبرشان، نمودي ديگر يافته بود.
نمي توانيم اصطلاح شكست يا پيروزي را در شرح پايان چنين واقعه اي به كار گيريم. مكّي ها به زعم خود شكست خوردند; ولي تاريخ مي گويد كه محمّد (صلي الله عليه وآله) و ياران او به شكرانه الطاف الهي از اين كه صداي توحيد خاموش نشد، فرياد توحيد سر مي دادند و سجده ذكر مي نمودند.
بدر اگر چه براي مورّخان، قوّالان قشري، قُصّاص و مبلّغان به غلط جنگ ناميده شده ـ تا از خوي جنگ جويي حكومت هاي مسلمان حمايت فرهنگي كنند ـ ولي در حقيقتِ اسلام، «بدر»، تلاشي براي خلاصي از بند اشرافيّت و جاهليّتِ آن روزگاران، و در نهايت تزكيه نفسِ خود از هوا و هوس زندگي و يافتن معنويّت و تحمّل و صبري بود كه مي توانست آنها را در بيابان سوزان، استوار نگه دارد و به خدا نزديك كند.
اين «رهايي» در سياق كلمات عارفان و عابدان قابل تعريف است. امّا در سياق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بيهقي، «دلائل النبوّه»، ج2، ص282 ; واقدي، «مغازي»، ج1، ص60، مجموعه اسناد مربوط به ابوالبختري، عبّاس بن عبدالمطلب و...
جملات توصيفي نبردها كه بعدها بر مبناي قدرت طلبي و خونخواهي سياست پيشه ها و سرداران، شكل گرفته است، از آن، به اغراق و تفاخر ياد شده است و رهايي يادشده، يافت و مشخّص نمي شود.
بايد عينكِ خواندن تاريخ را عوض كنيم. تا در همان تاريخ حضور نيابيم، نمي توانيم با روح و ذهنيّت حاكم بر واقعه بدر، ارتباط برقرار كنيم و يا در ذكر وقايع به تجسّم صحنه هايي چند از حركت اسب يا چرخش شمشيرها بسنده كنيم. بايد زبان تاريخ را پيدا كنيم تا در پهناي روح آن حضور يافته، قادر شويم خطوط و حركت هاي تاريخي را بفهميم. چنين مسيري اگر چه با علم تاريخ مغاير است; ولي با تاريخِ حيات معنوي جوامع، مباينتي ندارد.
مدينه شناسي در مرز مشتركاتِ علم تاريخ و زبان معنوي تاريخ، گام بر مي دارد. گاهي علمي و لحظاتي معنوي مي شود. زماني، تاريخ و دقايقي چند زبان تاريخ را جستجو مي كند.
1 ـ 4 / پ : كشته شدگان بدر
محمّد بن عمر واقدي در «مغازي»، اسامي مشركاني را كه در بدر از پاي درآمدند، بر اساس قبايل طبقه بندي كرده و به رشته تحرير در آورده است. تعداد آنها را چهل و نه مرد دانسته است و از مسلمانان به نقل از عبدالله بن جعفر به روايت از زهري نام چهارده مرد را ذكر مي كند. شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار مدني.
تأييد كرده است; ولي بيهقي در «دلائل النّبوه» گفته ابوعبدالله حافظ به نقل از يونس بن اسحاق را يادآور شده است كه تنها يازده نفر از مسلمانان (چهار نفر از مكّيان و هفت نفر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مغازي، ج1، ص152، متن عربي و صص113 ـ 109، ج1، ترجمه فارسي. نيز نكـ : همان مدرك، ص145، متن عربي.
2 . ص68، احياء التّراث العربي، چاپ2، 1970م
3 . ج2، ص292، ترجمه پارسي.
از انصار) در واقعه بدر كشته شدند. اين سند با مدركي كه حاكم نيشابوري از يونس بن اسحاق ياد كرده است، مطابقت كامل دارد.
لذا مي توان پذيرفت كه در واقعه بدر تنها يازده تا چهارده نفر از مسلمانان به قتل رسيدند.
در مورد كشتگان قريش، اختلاف بيشتري در منابع تحقيقي ملاحظه مي شود. بر اساس روايت «براء بن عازب» كه مورد تصريح بخاري قرار گرفته است، تنها هفتاد نفر از مشركين در حملات خود به مسلمانان از پاي درآمدند; ولي ابوعبدالله حافظ به اسناد خود از يونس بن اسحاق تنها چهل و چند نفر از مشركان را برشمرده كه در واقعه بدر به قتل رسيدند.
موسي به عقبه، رقم چهل و نه كُشته و حاكم به نقل از محمّد بن اسحاق، چهل و چند كُشته را نظر داده اند.
ولي بيهقي با توجّه به گفته ابن شهاب و يونس بن يزيد به نقل از عروة بن زبير تعداد مقتولين را حدود هفتاد تن صحيح دانسته است و تأكيد مي كند:
«ظاهراً اين صحيح ترين روايتي است كه در مورد شمار كشتگان و اسيران به دست آمده است».
نگارنده در شگفت است كه چرا ابن هشام در تكميل نام كشته هاي قريش، در ذيل روايات ابن اسحاق، اسامي باقي مقتولين را تا هفتاد كشته برشمرده است؟ او تأكيد دارد كه طبق گفته ابن عبّاس و سعيد بن المُسيّب در ذيل آيه } أَ وَ لَمّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها{ ، آمار كشتگانِ قريش در جنگ بدر با آمار كشته هاي مسلمانان در واقعه اُحد مطابقت دارد. از اين رو، نظر تاريخي خود را در خصوص جنگ بدر، همان هفتاد كشته از قريش داده است. ابن سعد نيز تصريح مي كند:
«و قتل من المشركين يومئذ سبعون رجلاً».
اين تفاوت از 49 كُشته تا 70 مقتول، به خوبي نشان مي دهد كه نمي توان به اطمينان، يكي از اين دو نظر را برگزيد و يا ميانگين آراء را به نحوي به دست آورد كه به حقيقت نزديك باشد; خاصه آن كه اهمّ مراجع كه به 40 تا 49 كُشته اشاره كرده اند، نام مقتولين را ذكر كرده اند; ولي مراجع مهمّي كه به هفتاد كُشته نظر داده اند، به استثناي ابن هشام، اسامي مقتولين را ذكر نكرده اند. نگارنده نمي تواند بپذيرد كه ابن اسحاق، به سهو يا اشتباه، نتوانسته نام سي نفر ديگر را به دست آورد و ابن هشام آن را تكميل كرده است!
همين وضع در مورد واقدي نيز صادق است. او اسامي 49 نفر را ذكر كرده است; ولي ابن سعد در طبقات، بي آن كه اسامي مابقي را بياورد، بر اساس يكي از روايات تاريخي به هفتاد نفر نظر دارد. لذا اگر بخواهيم يكي از مستندات را برگزينيم، مي توانيم با اطمينان بيشتري از آراء ابن اسحاق و واقدي و موسي بن عقبه كه خود موثّق ترين اسناد سيره و مغازي هستند، دفاع كنيم.
اين نكته سنجي ها بدان خاطر است كه در نهايت دريابيم كه از مسلمانان موجود در واقعه بدر و مشركان قريش، چند درصد به قتل رسيده اند كه بدر را به عنوان يكي از «جنگ هاي اسلامي» اطلاق كرده اند و به عنوان پشتيبان فكري و روحي براي صدها هزار جنگ و ستيزه گسترده در ميان ملل مسلمان در طول تاريخ شده است؟
اگر روايت هاي آورده شده در «دلائل» را ملاك قرار دهيم، هر يك از طرفين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن كثير، «السيرة النّبويه»، ج2، ص464، دارالمعرفه، 1976م.
2 . بخاري، «صحيح»، حديث 3986، كتاب63، «المغازي» و فتح الباري، ج7، ص307
3 . ابن كثير، «السيرة النّبويه»، ج2، ص464
4 . «دلائل»، ج2، ص292
5 . واقدي، مغازي، ص13
6 . ابن اسحاق، السّيرة النّبويّه.
1 . ابن هشام، «السيرة النّبويه»، ج2، صص372 و 373، قاهره، 1936م.
2 . ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج2، ص18
حدوداً به يكسان 4% مقتول داشته اند; يعني از 1000 نفر جنگ جوي قريش، 40 تن و از 350 نفر مسلمانان تنها 14 نفر به قتل رسيده اند.
آنچه مسلّم است، پيامبر (صلي الله عليه وآله) دستور دفن مردگانِ مسلمان و مشرك را صادر كرده است. واقدي بي آن كه اسناد سند تاريخي خود را ياد كند، مي گويد:
«گفته اند پيامبر در روز بدر دستور فرمود كه چاه هاي بدر را كور كردند. سپس فرمان داد كشتگان را در آنجا ريختند.»
«و أمر رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ يوم بدر بالقُلُب أن تُغَوَّر، ثمّ أمر بالقتلي، فطرحوا فيها كلّهم...». دقيقاً مُؤيّد آن است كه كشتگان در چاه ريخته شده اند و آنها را با سنگ و خاك پوشانده اند و در روايت ديگر كه واقدي آن را بيان كرده:
«ثم وقف رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ علي أهل القليب فناداهم رجلاً رجلاً...»
با توجّه به اين كه «القليب» به معني چاه است، لذا حديث از دفن كُشتگان در چاه هاي بدر حكايتي آشكار دارد.
آنگاه پيامبر بر سر چاه رفته و سران قريش را چنين مورد خطاب قرار داد:
«يا عتبة بن ربيعة و يا شيبة بن ربيعة و يا أُميّة بن خلف و يا أبا جهل بن هشام، هل وجدتم ما وعدكم ربُّكم حقّاً؟ فإنّي قد وجدتُ ما وعدني ربّي حقاً؟ بئس القوم كنتم لنبيّكم، كذّبتموني و صدّقني الناس، و أخرجتموني و آواني الناس و قاتلتموني و نصرني الناس...».
«...آيا آنچه را كه خدايتان وعده داده بود، حق و درست يافتيد؟ من كه آنچه را كه خدايم وعده داده بود، حق و درست يافتم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . واقدي، مغازي، ج1، ص83، ترجمه پارسي.
2 . همان، متن اصلي، ج1، ص11
3 . همان، ج1، ص112
چه بد خويشاوندي براي پيامبر خود بوديد! شما مرا تكذيب كرديد; در حالي كه مردم مرا تصديق كردند. شما مرا بيرون رانديد; در حالي كه مردم پناهم دادند و شما با من جنگ كرديد در حالي كه مردم ياريم دادند...»
اين حديث را ابن اسحاق به نقل از يزيد بن رومان و او از عروه به روايت از عايشه آورده است. در اين سند، خطاب پيامبر به عنوان «يا أهل القليب» و با توجّه
به عبارت «لمّا أمر رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ بالقتلي أن يطرحوا في القليب طرحوا فيه...». نبايست در خصوص كيفيّت دفن مردگان بدر، ترديدي ديگر به خود راه دهيم; خاصه آن كه ابن كثير، ذيل «ذكر طرح رؤس الفكر في بئر يوم بدر» نه تنها صريحاً به مستندات ابن اسحاق استناد كرده، بل قول بخاري را از طريق قتاده از انس
از ابوطلحه، و امام احمد آن را از انس و امام مسلم آن را از طريق حماد بن سلمه نيز آورده است.
2 - 4 / پ : اسيران بدر
«كينه توزي و احساس انتقام» اوصافي است كه گاه در اثر احساس خطر جدّي و زماني در حالت تفوّق و پيروزي بر خصم، ظاهر مي شود. البتّه مسلمانان در وقت احساس خطرِ نابودي، در سايه هدايت و تعاليم محمّد (صلي الله عليه وآله) ، با روند وقايع، كينه توزانه برخورد نكردند; ولي بعضي از آنها پس از استيلا بر سران قريش در جنگ بدر، چون مردمي ستمديده و زجركشيده بودند، روي به خوي سنن عرب آورده، مطابق خُلقيّات حاكم بر نظام قبيله، خواستار كشتار اسراي دشمن شدند.
«در اختيارداشتن اسرا» پديده جديدي بود; زيرا تا آن هنگام مسلمانان، اسيري در دست نداشتند كه بدانند با آن، چه بايد كرد؟ لذا برخورد محمّد (صلي الله عليه وآله) با چنين مسأله اي، مسبوق به سابقه نبوده است.از اين رو محمّد (صلي الله عليه وآله) به مشورت پرداخت كه بااسراچه بايدكرد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص292
2 . همچنين نكـ : ابن كثير، «السيرة النّبويه»، ج2، صص 451 ـ 449
سعيدالدين محمّد كازروني مي نويسد:
«پيامبر مشورت فرمود كه در امر اسرا، مصلحت چيست؟»
عُمر بن خطّاب نظر به قتل همه اسرا داد و گفت:
«رأي من آن است كه فلان كس را كه خويش من است، به من دهي تا گردنش را بزنم و عقيل را به علي دهي تا گردنش را بزند; تا حق تعالي بداند كه در دل ما محبّت مشركان نيست. اينها (سران قريش) هستند كه صناديد و ائمّه و پيشوايان ايشان (ديگر كفّار) هستند.»
واقدي گفته هاي عُمر را با نكات توجيهي بيشتري نقل مي كند:
«اي رسول خدا! اينها دشمنان خدايند. تو را تكذيب كردند و با تو به جنگ برخاستند. بيرونت كردند. گردن هاي ايشان را بزن كه ايشان سران كفرند و پيشوايان گمراهي; تا خداوند بدين وسيله اسلام را آرامشي بخشد وشرك را خوار و زبون فرمايد.»
اين گفته ها دقيقاً با مستنداتي كه دركلام احمدبن حنبل آمده است، مطابقت دارد.
طبق سند دوم، عمر تصريح كرد: «يا رسول الله! إضرب أعناقهم».
تعبير زير نيز مورد استناد علي بن برهان الدّين حلبي قرار گرفته است:
«يا رسول الله! قد كذبوك و اخرجوك و قاتلوك...».
و خلاف و ترديدي در صدور اين كلمات نيست.
در ميان شخصيّت هاي مهمّ ديگري كه با عُمر هم عقيده بودند، نام «سعد بن معاذ»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «نهاية المسؤول في رواية الرّسول»، ج1، ص401
2 . «مغازي»، ج1، ص8، فارسي. متن اصلي : ج1، ص109 ـ 107
3 . اي فرستاده خدا، گردن آنها را بزن!
4 . «اي پيامبر خدا! آنان تو را تكذيب كردند و اخراج نمودند و با تو به نبرد برخاستند; «السيّرة الحلبيّه»، ج2، ص466
صحابي مدني تبار به چشم مي خورد كه او نيز گفته بود:
«يا رسول الله! كانت أوّل وقعة أوقعها الله تعالي بأهل الشرك، فكان الاثخان في القتل أحبّ إليّ من استبقاء الرجال...».
پيامبر پاسخ سريعي نداد. به عريش رفت و دو گروه هواداران خشونت و معتقدان به گذشت و عفو، در انتظار پاسخ محمّد (صلي الله عليه وآله) ماندند.
واقدي مي نويسد:
«پيامبر وقتي براي اعلام نظر نهايي در جمع ياران حضور يافت، فرمود:
«إنّ الله عزّ و جل ليشدّد القلب فيه حتّي يكون أشدّ من الحجارة، و إنّه ليُليّن القلب فيه حتّي يكون ألين من الزّبد»:
«خداوند گاهي قلب را چنان سخت مي فرمايد كه از سنگ هم سخت تر باشد و همو قلب را چنان ملايم و نرم مي كند كه از كَره اي هم نرمتر باشد.»
در نتيجه با آن كه خودِ آن حضرت، بيش از هر كس ديگر از سران قريش
زجر و زحمت و مصيبت ديده بود، فرمان عفو را صادر كرد و اصل را بر گذشت و
نه انتقام نهاد.
احمد بن حنبل در «مسند»، مُستندي را به ياد مي آورد كه محمّد (صلي الله عليه وآله) پس از شنيدن نظر عُمر بن خطّاب: «فأعرض عنه النّبيّ (صلي الله عليه وآله) ». را ثبت كرده است. «حاكم»، حديث را از طريق «ابوزكريّا يحيي» آورده و اضافه مي كند كه عبدالله بن رواحه نيز خواستار آتش زدن سران اسيرشده بت پرستان در بيابان شده بود!
محمّد بن جرير طبري پس از شرح گذشت پيامبر از آن همه خاطره و ديرينه نفرت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «اي پيامبر خدا، اين نخستين نبردي بود كه خداي تعالي مشركان را بدان گرفتار كرد و درگير شدن در نبرد مرا خوش تر بود از برجا گذاردن مردان». نكـ : «السّيرة الحلبيّه»، ج2، ص449
2 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص82
3 . «المستدرك علي الصّحيحين»، ج3، ص21
و آزار قريش، دو سند بسيار بااهمّيّت ذكر مي كند. نخست آن كه نبيه بن وهب گويد:
«وقتي اسيران را بياوردند، پيغمبر آنها را ميان ياران خويش بپراكند و گفت با اسيران نكويي كنيد!»
دوم آن كه از قول ابوعزيز گويد:
«وقتي از بدر مرا به سوي مدينه مي آوردند، همراه گروهي از انصار بودم. چون به غذا مي نشستند، نان را به من مي دادند و خودشان خرما مي خوردند و اين به سبب سفارشي بود كه پيامبر در باره اسيران كرده بودند. و هر كس پاره ناني به دست مي آورد، به من مي داد و من شرمگين مي شدم و به آنها پس مي دادم و باز به من مي دادند و دست به آن نمي زدند.»
بيهقي نظرگاه موسي بن عقبه را مي آورد كه آيه } ما كانَ لِنَبِيّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري حَتّي يُثْخِنَ فِي اْلأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللهُ يُرِيدُ الاْخِرَةَ وَ اللهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ{ را عتابي دانسته كه مخاطب آن گروهي از صحابه بودند كه اصرار به كشتن اسرا داشتند. ترجمه آيه از اين قرار است:
«نسزد مر پيغمبر را كه او را اسيراني باشد تا اين كه خونريزي بسيار كند در زمين. متاع دنيا را مي خواهيد و خداي آخرت را مي خواهد و خدا غالب و درست كردار است.»
مفسّران ديگر گفته اند كه مخاطب آيه، خواستاران فديه براي آزادي اسيران بوده اند: «تريدون عَرَض الدنيا: و حطامها بأخذ الفداء».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص978، ترجمه پارسي.
2 . متن اصلي «تاريخ الأمم و الملوك»، جزء2، چاپ اول، مصر، مطبعة الحسينيّه، ص287 به نقل از ابن حميد.
3 . انفال : 67
4 . فيض، «تفسير الصّافي»، چاپ سنگي، ص224، ذيل آيه در سوره انفال و ابوالفتوح، «تفسير ابوالفتوح رازي»، ج5، ص12 به اهتمام الهي قمشه اي، چاپ2، علمي، 1320ش ; ابن جزّي، «التّسهيل لعلوم التّنزيل»، ج1، ص68، قاهره، مصطفي محمّد، 1355 هـ .ق.
بدين روال ما در شناخت آيه با دو مفهوم و معني متفاوت روبرو نيستيم; بل با دو مخاطب، يكي كساني كه اصرار به كشتن داشتند و دوم كساني كه بر فديه و كيف و كمّ آن نظر مي دادند مواجهيم كه هر دو گروه، مورد خطابِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللهُ يُرِيدُ الاْخِرَةَ قرار گرفته اند و تمنّيات اين دنيا را جستجو مي كردند. به هر حال، همگان اتّفاق نظر دارند كه مخاطب آن، شخص پيامبر نيست.
3 ـ 4 / پ : آزادي اسيران
تأمّل ديگري كه ذهن را متوجّه خود مي كند، واكنشي است كه بعضي از مغازي نويسان و سيره نگاران در قبال گفته هاي قاطع عُمر بن خطّاب و عبدالله بن رواحه و سعد بن معاذ از خود نشان داده اند.
مدارك تاريخي در اين گفته ها ترديدي به جاي نمي گذارد. نيز عدم پذيرش پيامبر از پيشنهاد آنها (در خصوص كشتار اسرا) و روي گرداندن آن حضرت از نظريّاتشان محلّ شك و ترديد نيست; ولي چگونه است كه در اين ميانه، واقدي مي گويد:
«... و قال رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ : لو نزل عذاب يوم بدر لما نجا منه الاّ عمر كان يقول: اقتل و لا تأخذ الفداء و كان سعد بن معاذ يقول: اقتل و لا تأخذ الفداء...».
اين بيان دقيقاً توجيه كننده نظريّه آن سه صحابي پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده است; در عين حال مخالف نظريّه ابوبكر، علي بن ابي طالب،... و در نهايت خود پيامبر اسلام است كه به عفو و گذشت از اسيران و حفظ جانشان نظر داد; بل چنانچه گفتيم نسبت به رفتار نيكو با آنها، سفارش جدّي داد.
نگارنده در اين كاوش نمي تواند نتيجه پژوهش هاي انجام يافته را به صراحت بيان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «اگر عذاب روز بدر نازل شود، جز عمر كسي از آن رهايي نمي يابد(!) عمر مي گفت: (اي پيامبر خدا!) (اسيران) را بكش و فديه قبول نكن. سعد بن معاذ نيز مي گفت: بكش و فديه قبول نكن..; «مغازي»، ج1، ص110، متن اصلي عربي.
نكند. گمان مي كنم بر چنين اسنادي سايه اي از تطهيرهاي تاريخي افتاده است! اولاً واقدي بدون ذكر سلسله سند، آن را از عبدالله بن مسعود روايت كرده است; ولي موسي بن عقبه در تحريري كه از غزوه بدر به عمل آورده و از طريق كتاب بيهقي در دست ماست، به آن اشارتي ندارد.
بيهقي حديث را از عبدالله بن عبّاس مي آورد كه او از عُمر بن خطّاب روايت كرده است. نكته اين است كه عُمر صريحاً گفته است:
«پيامبر نسبت به عقيده ابوبكر، اظهار اشتياق فرمود و به آنچه من گفتم، توجّهي نفرمود.»
و هيچ اشارتي ندارد كه اگر عذابي نازل شود، همه از بين مي روند جز عُمر. از اين مهمتر در همين سند عبدالله بن عباس، عُمر بن خطّاب مي افزايد:
«چون ديدم پيامبر گريه مي كند، سؤال كردم كه علت چيست؟» پيامبر فرمود:
«در مورد فديه اي كه از اسيران مي گيرم، گريه مي كنم. زيرا عذاب الهي براي اصحاب در اين مسأله، نزديك تر از اين درخت است.»
اين گفته به خوبي مؤيّد آن است كه پيامبر نه تنها بنا به مدارك قبلي، به كشتار قريشيان رضا نداشت و از اظهار نظر عُمر روي گرداند كه حتّي راضي نبود كه طبق سُنن عرب از اسيران، فديه ستانده شود. نيز راضي نبود كه صحابه براي آزادي قريشيان مال ستانند و بر سر آن گفتگو كنند; زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) به نجات آدميان و رحمت الهي مي انديشيد و برخي پيروانش ايشان را بر سر دوراهيِ كشتن اسيران يا ستاندن مال از آنان، مخيّر كرده بودند كه يكي از اين دو راه، نشانگر عصبيّت و انتقام، و ديگري نمايانگر اشتياق به دنيا بود. پيامبر (صلي الله عليه وآله) در نهايت ترجيح داد كه در حاشيه سنن عرب، به هر نحو كه ممكن باشد، آزادي را براي اسيران محقّق سازد.
واقدي از يحيي بن ابي كُثيِّر نقل مي كند:
«پيامبر مي فرمود: هيچ كس به اسيري كه برادر مسلمانش گرفته است،
دست درازي نكند و او را نكشد.»
«لا يتعاطي أحدكم أسير أخيه فيقتله».
و از سعيد بن مسيّب آورده است:
پيامبر، «ابوعَزَّه عمرو بن عبدالله بن عمير جُمَحي» را، كه شاعر بود، امان داد و آزادش فرمود. او گفت:
«من پنج دختر دارم كه چيزي ندارند. اي محمّد! به خاطر ايشان به من لطف كن و مرحمت فرماي!»
حضرت چنان فرمود.
از سويي ديگر كساني كه براي كسب آزادي خود مالي نداشتند، مورد آزار مسلمانان قرار نگرفتند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) با آنها به شيوه اي انساني كه تا آن ايّام در ميان جوامع معمول نبود، رفتار كرد.
علي بن برهان الدّين حلبي مي نويسد:
«و لم يكن معه فداء أي و هو يحسن الكتابة دفع إليه عشرة غلمان من غلمان المدينة يعلّمهم الكتابة فإذا تعلّموا كان ذلك فداءه».
ابن سعد به لفظ ديگر چنين ثبت كرده است:
«قال: أسر رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ يوم بدر سبعين أسيراً و كان يفادي لهم علي قدر أموالهم و كان أهل مكّة يكتبون و أهل المدينة لا يكتبون، فمن لم يكن له فداء دُفع إليه عشرة غلمان من غلمان المدينة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «مغازي»، ج1، ص78، ترجمه فارسي.
2 . «او چيزي نداشت كه فديه بدهد، اما نوشتن را خوب مي دانست. (پيامبر خدا) ده نفر از نوجوانان مدينه را به او سپرد تا به آنان نوشتن بياموزد و اگر آنان آموختند، وي آزاد شود». «السّيرة الحلبيّه»، ج2، ص451
فعلّمهم فإذاً حذقوا فهو فداؤه».
در سند تاريخي ديگر از طريق محمّد بن الصباح به نقل از شريك به روايت از عامر، جمله «فكان زيد بن ثابت ممّن عُلّم» اضافه شده است.
عدالت ديگري كه پيامبر براي آزادي مهاجمان بت پرست اعمال نمود، اعلام اصلِ «و كان يفادي لهم علي قدر أموالهم» بود. «سعيد بن محمّد كازروني» در كتابش آورده است: «و رسول ندا مي داد كه فدا به قدر مال ستانيد.»
بنابر اين، جريمه اي كه كفّار در قبالِ جنگيدن با مسلمانان و آنها را به خاك و خون كشاندن، متحمّل شدند، مالي بود كه پرداختش در توان آنان بود و نه بيشتر! اين ها همه شرايطي بود كه محمّد (صلي الله عليه وآله) در آن عصر براي رهايي دشمنان خود و عفو تقصيرهايشان درنظر گرفت و هدف اين بود كه تازه مسلمانان، با آن همه نفوذ آداب و سنن ديرينه، جامعه رو به تكامل مدينه را نپاشند و قريشيان، مجالي براي ترك تعصّب هاي جاهلي بيابند.
ثانياً برخي از مهاجمان بدر، قلباً به يكتاپرستي و تعليمات معنوي محمّد (صلي الله عليه وآله) تمايل داشتند; اما شرايط زندگي و روابط پيچيده اجتماع مكّه مانع از آن بود كه آنها در اظهار ايمان مجالي بيابند. در عين حال به اعتبار اين ايمان باطني، مايل به پرداخت فديه نبودند و در واقع نيز اين دو با هم مغايرت داشت. موسي بن عقبه در مغازي مي نويسد:
«گروهي از مسلمانان كه اسير شده بودند، به پيامبر اظهار مي داشتند كه ما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در روز بدر، هفتاد اسير گرفت و براي هريك از آنان، به اندازه اموالي كه داشتند، فديه تعيين مي كرد و (از آن جا كه) اهل مكه نوشتن مي دانستند و اهل مدينه بي سواد بودند، اگر كسي از ميان اسيران، مالي براي فديه دادن نداشت، ده تن از نوجوانان مدينه را به او مي سپردند تا آنان را نوشتن بياموزد و اگر خوب آموختند، همان فديه او باشد». «الطّبقات الكبري»، ج2، ص22، به نقل از جابر و او از عامر.
2 . «زيد بن ثابت از جمله كساني بود كه نوشتن آموخت.»
3 . «نهاية المسؤول في رواية الرّسول»، ص399، با نثر فارسي «عبدالسّلام ابرقوهي».
4 . در باره واژه «فدي» (= عوض) نكـ : راغب، «مفردات»، ذيل آيه 4 از سوره محمّد (صلي الله عليه وآله) و آيه 107 از سوره صافّات.
مسلمانيم و كافران ما را از روي اجبار آورده اند؟ چرا بايد از ما فديه بگيريد؟»
در اين مورد اين آيه، پاسخ مي دهد:
} يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ اْلأَسْري إِنْ يَعْلَمِ اللهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ{ .
«اي پيامبر! به اسيراني كه در دست شما هستند، بگو كه اگر خداوند در دل هاي شما خيري بداند، به شما بهتر از آنچه از شما گرفته شده است، مي دهد و شما را مي آمرزد و خدا آمرزنده و مهربان است.»
اين سند معلوم مي دارد كه فديه گيري دقيقاً اتّخاذ راهي براي آزادي افراد بوده و با درونيّات بعضي از اسيرشدگان مطابقت نداشته است و الاّ وعده جبران آن داده نمي شد و در مقام دلداري از آنها اين آيت نقش نمي بست كه: } وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ{ .
مؤيّد اين واقعيّت، سندي است كه در منابع تاريخي، چشم اندازي وسيع دارد و به خوبي از بن بست هايي حكايت مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در خصوص فديه گيري، با آن درگير بوده است.
واقدي در «مغازي» پس از وصف دو عقيده گذشته (عنوان شده از جانب ابوبكر و عُمر) مي گويد:
پيامبر پيروان خود را از تجربه هاي تاريخي پيامبران آگاه ساخت كه آنها نيز در حوادث و وقايع، حالات مختلفي را از خود بروز داده اند:
«پيامبر گفت: ابراهيم (عليه السلام) براي قوم خود از عسل هم ملايم تر بود. قوم برايش آتش افروخت و او را در آتش افكند ولي او مي گفت:
} فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ{ .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . انفال : 70
2 . مغازي، ج1، ص81، پارسي. متن اصلي : ج1، صص 110 ـ 108
3 . ابراهيم : 36
«هر كه متابعت كند مرا، او از من است و هر كه مرا نافرماني كند، تو بخشاينده و مهرباني.»
و نيز عيسي (عليه السلام) مي گفت: }إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ{ .
«اگر عذابشان كني، ايشان بندگان تواَند و اگر بيامرزيشان، تو عزيز و صواب كاري.»
اما نوح (عليه السلام) نسبت به قوم خود از سنگ هم سخت تر است; در آنجا كه مي گفت: } رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيّاراً{ .
«پروردگارا! در زمين كسي از كافران را باقي مگذار!»
و يا مانند موسي (عليه السلام) كه مي گفت: } رَبَّنَا اطْمِسْ عَلي أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلي قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتّي يَرَوُا الْعَذابَ اْلأَلِيمَ{ .
«اي پرورگار ما! ناپيدا كن نشان اموال ايشان. سخت كن دل هاي ايشان تا نيارند ايمان و تا ببينند عذاب دردناك را.»
آنگاه پيامبر فرمود:
«اي مسلمانان! شما مردمي تهي دست و نادار هستيد; بنابر اين، از اين اسيرانْ عوضي بستانيد و آنها را آزاد كنيد.»
سخنان محمّد (صلي الله عليه وآله) نشانگر آن است كه او به خوبي از كمّ و كيف واكنش هاي اصلاح طلبانه رهبران ديني آگاه بود; با اين همه به عفو و گذشت روي آورد و فديه را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مائده : 118
2 . نوح : 26
3 . يونس : 88
4 . حاكم نيشابوري، «المستدرك»، ج3، ص21 به نقل از ابوعبيده به روايت از عبدالله كه آن را صحيح الاسناد خوانده است. نيز نكـ : بيهقي، «دلائل النّبوه»، ج2، ص301 كه اين روايت را از طريق عبيدة بن عبدالله آورده است. همچنين نكـ : علي بن برهان الدّين حلبي، «السّيرة الحلبيّه»، ج2، ص447. و رجوع كنيد به احمد بن حنبل، «مسند» به نقل از عبيده و او از عبدالله. نيز : ابن كثير، «السيرة النّبويه»، ج2، ص458 به استناد احمد.
به عنوان جبران حقوق مادّيِ از دست رفته مسلمانان در مكّه و دستگيري از مردم
تهي دست مدينه از محلّ مال اندوزي قريش، مقرّر داشت.
ثالثاً كلامي از احمد بن حنبل به نقل از علي بن عاصم و او از حميد به روايت از اَنس ديده شده است كه وقتي ابوبكر از پيامبر مي خواهد كه اسرا را ببخشد، «فذهب عن وجه رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ ما كان فيه من الغم، فعفا عنهم».
اين گشودگي به نشانه تمايلات قلبي پيامبر است كه راه حل را در «و قبل منهم الفداء» پيدا مي كند. به ديگر سخن، آن عفو و اين مساعدت و همدردي با محرومان، هر دو به يك سو نظر دارد و آن تلاش براي احياي حقوق انسان و امكان رشد و تعالي در ميان جامعه اي بسته، خشك مغز و بستهْ روح است.
4 ـ 4 / پ : قتل دو اسير!
در راستاي وقايع مربوط به اسيرانِ جنگ بدر، رخدادي وجود دارد كه نشان مي دهد مسلمانان در طول راهِ بازگشت از بدر به مدينه، دو اسير را ظاهراً به دستور پيامبر كشته اند! يكي «عقبة بن ابي معيط» و ديگري «نضر بن الحارث».
تأليفات و نوشته هايي كه در باره اسلام با ديد انتقادي نگريسته اند، از اين موضوع، در نقد شيوه هاي خشونت ديني، حدّاكثر بهره برداري را كرده اند. نگارنده، نظر به ارتباط موضوعي، اسناد تاريخي را بازنگري نمود و آنچه را كه از لابلاي متون اصلي و شالوده تفكّرات تاريخي مذكور به دست آورد، به پژوهندگان ارائه مي دهد.
آنچه مسلّم است، «عقبة بن ابي معيط» يكي از سران قريش بود كه همراهِ قريشيان از مكّه به بدر آمد و در تلاش نافرجامِ بت پرستان براي نابودي مسلمانان و برچيدن ديني كه تازه در جزيرة العرب رايج شده بود،شركت فعّال و اعتقاد راسخ داشت. آنچه براي ما مهم است، اسارت وي نيست; بل شخصيّت وي در طول سال هاي دعوت پيامبر است. اتّخاذ اين روش اولويّت سنجانه در تحقيق، ما را از كلّي گويي مصون مي دارد و به جاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «آثار اندوه از چهره پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) زايل شد و آنان را مورد عفو قرار داد». نكـ : ابن كثير، «السيرة النّبويه»، ج2، ص457
يك جمله سؤالي، به يك موضوع مستقل مي رسيم كه:
«عقبة بن ابي معيط از آغاز بعثت محمّد (صلي الله عليه وآله) تا هجرت و از هجرت تا بدر چگونه شخصيّتي بود؟»
تحقيق در موضوع مذكور، انديشه اي نقّاد و روحيه اي بي طرف مي خواهد. از اين رو چون اسناد و مدارك تاريخي غالباً ناقص است، كوشش كرده ايم تا حدّ امكان از منابع ديگر بهره گيريم و با ژرف نگري به سنگ هاي شالوده منابع تاريخي برسيم:
سند 1 : نويري و ابن سعد به نقل از «حكيم بن حزام» و «عبدالله بن ثعلبه» پس از شرح وفات ابوطالب و سپس همسر پيامبر خديجه در مكّه، علّتِ رفتن پيامبر را به طايف مورد توجّه قرار داده، مي گويند:
چون ابوطالب درگذشت، قريش نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آزارهايي را شروع كرد كه در زمان حيات عموي پيامبر، جرأت انجام آن را نداشت. چون خبر اين آزاررساني به ابولهب رسيد، پيش پيامبر آمد و گفت:
«اي محمّد! هر كاري كه در زمان زنده بودن ابوطالب انجام مي دادي، انجام بده. سوگند به لات تا من نمرده ام، هيچ كس نمي تواند به تو دست يابد.»
پيامبر از اين حمايت برخوردار بود تا اين كه به تصريح نويري، «عقبة بن ابي معيط» و ابوجهل پيش ابولهب آمدند و به هر حال رأي ابولهب را عوض كردند و موجب شدند تا قريش نسبت به آن حضرت سخت گيري را آغاز كردند; تا آنجا كه محمّد تاب نياورد و مكه را ترك كرد و به طائف رفت. اَشرافِ «طائف» از دعوت محمّد و از اين كه مكّي ها او را رانده بودند، ترسيدند و گفتند:
«از شهر ما بيرون برو و جايي برو كه دعوت تو را بپذيرند. سفلگان را هم شوراندند و شروع به سنگ زدن پيامبر كردند; آنچنان كه پاهاي او مجروح شد.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نويري، «نهاية الارب»، ج1، ص266، ترجمه پارسي. نيز : ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج1، ص208، فارسي، ج1، ص210، متن اصلي، چاپ بيروت، دار صادر 1960 م.
2 . ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج1، صص211 و 212 به نقل از محمّد بن جبير بن مطعم.
از اين سند تاريخي آشكار مي گردد كه عامل رواج مجدّد آزار و اذيّت قريش بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه منجر به غيرقابل تحمّل شدن زندگي در مكّه براي آن حضرت شده، عقبة بن ابي معيط و ابوجهل بوده است.
سند 2 : تنها كسي كه شديدترين خشونت ها و اهانت ها را نسبت به محمّد (صلي الله عليه وآله) روا مي داشت، عقبه بود كه به صورت آن حضرت تف انداخت. نويري مي نويسد:
«ابي بن خلف و عقبة بن ابي معيط با يكديگر دوست و هم صحبت بودند. عقبه پيش رسول خدا نشسته بود و سخني از آن حضرت شنيده بود. اين خبر به أبي رسيد. پيش عقبه آمد و گفت:
«خبر رسيده كه تو با محمّد همنشيني كرده اي.» آنگاه سوگند خورد كه:
«ديگر با تو صحبت نخواهم كرد; مگر بروي و بر چهره محمّد تف اندازي.» عقبه كه دشمن خدا بود، اين كار را كرد.
متعاقب اين عمل، اين آيات قرآن نازل شد:
} يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلي يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً يا وَيْلَتي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلاِْنْسانِ خَذُولاً...{ .
سهيلي مي گويد:
«يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلي يَدَيْهِ» ، عقبة بن أبي معيط است كه وقتي دوستش به او گفت: «لا أرضي حتّي ترجع و نبصق في وجهه... ففعل عدوّ الله... فأنزل الله عزّوجلّ: } يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ...{ .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «نهاية الارب»، ج1، ص26، فارسي.
2 . «روزي كه ستمكار، انگشت به دندان مي گزد (و مي گويد:) كاش با پيامبر همراه مي بودم ـ كاش فلان شخص را دوست خود نمي گرفتم ـ او مرا پس از آن كه متذكر شده بودم، گمراه ساخت و شيطان، آدمي را به تباهي كشد». فرقان : 26
ابن عبّاس و سعيد بن المسيّب هم صريحاً گفته اند كه مراد از «الظالم» كه در آيه به آن اشارت رفته است «عقبة بن ابي معيط» است.
فخرالدّين رازي نيز در تفسير خود ضمن اين كه منظور از «الظّالم» را به استناد قول ابن عبّاس، «عقبة بن ابي معيط» دانسته، به نظريّه معتزله اشارتي دارد كه گفته اند:
«الظالم يتناول الكافر و الفاسق، فدلّ علي أنّ الله تعالي لا يعفو عن صاحب الكبيرة».
ابن كثير نيز در تفسير خود ترديد ندارد كه آيه مزبور:
«كان سبب نزولها في عقبة بن أبي معيط».
سند 3 : عقبه يكي از طرّاحان و مجريان توطئه قتل نافرجام محمّد (صلي الله عليه وآله) بود. ابن سعد در كتاب خود، به استناد عروه به نقل از عايشه و نيز ابن عبّاس و عليّ بن ابي طالب و سراقة بن جعشم، به ترس قريش از رفتن محمّد (صلي الله عليه وآله) به مدينه اشاره كرده است; كه در نتيجه آن، سران قريش از جمله «عقبة بن ابي معيط» در دارالنّدوه جمع شدند، تا طرح قتل محمّد (صلي الله عليه وآله) را بريزند.
پس از تصميم گيري مشترك، كساني كه مسؤوليّت اين كار را بر عهده گرفتند، عقبة ابن ابي معيط، نضر بن حارث، ابوجهل و اميّة بن خلف بودند. همين افراد پس از ناموفّق ماندن نقشه قتل، سوار بر اسب، محمّد (صلي الله عليه وآله) را تا راه هاي دور مكّه تعقيب كردند; ولي پس از پنهان شدن محمّد (صلي الله عليه وآله) در غار، آن حضرت توانست از دست آنها خلاصي يابد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قرطبي، «الجامع لأحكام القرآن»، ج13، ص25، چاپ و تصحيح ابواسحاق ابراهيم اطفيش.
2 . «تعبير ظالم، كافران و فاسقان را شامل مي شود و بيانگر آن است كه خداوند متعال، كسي را كه مرتكب گناه كبيره شود، نمي بخشايد». نكـ : رازي، «تفسير كبير»، ذيل آيه يادشده در متن، ج12، ص75، چاپ دارالفكر 1981 م.
3 . ابن كثير، «تفسير القرآن العظيم»، الجزء الثّالث، دارالفكر، بيروت، ص315. نيز نكـ : شيخ طبرسي، «مجمع البيان»، جزء 19 و 20، چاپ بيروت، الزيّن، 1955 م.
4 . ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج1، ص225 و متن عربي : ج1، صص 227 و 228