بخش 8

فصل دوم: حمله قریش و دفاع مسلمانان در اُحد الف : اُحد; واژه و موقعیّت 1 / الف : احد، حدّ حرم مدنی 2 / الف : اُحد; کوهی دوست داشتنی 3 / الف : اُحد; میدان واقعه ب : واقعه اُحد 1 / ب : انگیزه هجوم قریش به مدینه


175


از قدماي امامي مذهب «علي بن ابراهيم قمي» از اَعلام سده 3 ـ 4 هـ .ق. در تفسير خود در ذيل آيه فوق الذّكر مي نويسد:

«يعني قريشاً حيث نزلوا بالعدوة اليمانية و رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ]وسلّم ـ حيث نزل بالعدوة الشامية».

و در خصوص «الرّكب اسفل منكم» همان روال مفهومي همگان را مي پيمايد و مي گويد: «و هي العير التي افلتت...».

ابوالفتوح رازي ذيل اجزاء آيه يادشده مي نويسد:

«رسول باعلي الوادي فرود آمده بود و مشركان باسفل الوادي و ابوسفيان كاروان را به كنار دريا برد تا به مكّه آورد.»

از عوالم مفسّران و واژه شناسان خارج مي شويم و در منابع سيره و تاريخ و جغرافيا، موضوع را مورد پژوهش قرار مي دهيم:

ابن اسحاق در كتاب خود نخست به ماجراي تحقيق مسلمانان از دو تن از قريشيان كه در بدر دستگير شده بودند، اشاره مي كند كه پيامبر به آنها فرمود:

«أخبرني عن قريش، قالا: هم و الله وراء هذا الكثيب الذي تري بالعدوة القصوي (و الكثيب: العَقَنْقَل) فقال لهما رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ]وسلّم ـ : كم القوم؟ قالا: كثير...».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «تفسير القمي»، المجلّد الأوّل، ص 278، چاپ نجف، به اهتمام الجزايري.

2 . «تفسير ابوالفتوح»، ج5 ـ 6، ص417، جزء 10 ; همچنين نكـ : محمّد بن احمد بن جزّي الكلبي، «كتاب التّسهيل لعلوم التّنزيل»، جزء2، ص66، چاپ مصر، مصطفي محمّد، 1355 هـ .ق.

3 . «مرا از قريش خبر دهيد. گفتند: به خدا سوگند آنان در پشت اين تپه هستند، و آن تپه عَقَنْقَل بود. و پيامبر (صلي الله عليه وآله) پرسيد: تعداد آنان چقدر است؟ گفتند: بسيار...». «السيرة النّبويه»، ج2، صص268، 271 و 273


176


از اين سند تاريخي صريحاً متوجّه مي شويم كه «الكثيب» تپّه اي در بدر بود و آن تپّه در وادي دورتر يعني: عدوة القصوي قرار داشته است و قريش، پشت آن تپّه در وادي دورتر موضع گرفته بودند.

ابن اسحاق توضيح بيشتري از موقعيّت «الكثيب العَقَنْقَل» ارائه مي كند:

«و مضت قريش حتّي نزلوا بالعدوة القصوي من الوادي، خلف العقنقل و بطن الوادي و هو يَلْيَل بين بدر و بين العقنقل، الكثيب الذي خلفه قريش، و القلب ببدر في العدوة الدنيا من بطن يليل إلي المدينة».

در اين اسناد كه يك سوي آن تاريخ و سوي ديگرش جغرافياي وقايع تاريخي بدر است، قريشيان در عُدوة القُصواي وادي، منزل گزيدند و آن مكان پشت عَقَنْقَل است; و بين بدر و عَقَنْقَل، يليل قرار دارد و آن وادي بدر است كه:

«يمرّ بالصفراء ثمّ ينحدرإلي بدرويصب في البحربقرب الرايس جنوب ينبع».

چنين موقعيّتي از نظر جغرافيايي به نحوي بوده كه پيامبر از حول و حوش عريش مي توانسته آن را بنگرد و جمله «فلمّا رآها رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ تَصوَّب من العَقنقَل» اشاره به همين مكان دارد.

بنابر اين چون عدوة القصوي، سمت يماني يا جنوبي منطقه بدر بوده، لذا در حدّ فاصل بين بدر و انتهاي وادي ـ كه به عدوة القصوي شهرت يافته ـ تپّه يا الكثيب قرار داشته است و قريشيان در پس آن، خود را براي حمله آماده مي كردند.

اين نشانه را از سندي ديگر كه واقدي هم مانند ابن اسحاق آن را در كتابش آورده است، پي مي بريم ومي يابيم كه تپّه مذكور درحدّ فاصلوادي و«سهل بدر» سنگي و ريگي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «كاروان قريش رفت و در عدوة القصوي، در ميان دشت پشت (تپه) عقنقل و در دل دشت فرود آمد و آن محلي است به نام يليل; ميان بدر و عقنقل (همان تپه اي كه قريش در پشت آن جاي گرفت) و چاه هاي بدر در عدوة الدنيا، در ميانه يليل و در جهت مدينه واقع بود»; همان : ص271

2 . «از صفرا مي گذرد و به سوي بدر سرازير مي شود و در نزديكي «رايس» در جنوب «ينبع» به دريا مي ريزد». حمدالجاسر، پاورقي «المغانم»، ص439


177


بوده است. برعكس مسلمانان، در كناره حدّ نهايي وادي صفراء قرار داشتند كه در واقع عدوة الدّنيا يا سمت شامي ميدان بدر (= سهل بدر) و در دامنه كوه اسفل بوده است.

براي شناخت چنين موقعيّتي از محيط جغرافيايي بدر، ساعت ها در اين محل جستجو كردم و در تطبيق مستندات تاريخي با وضعيّت فعلي جغرافيايي، تأمّل ها نمودم; تا اين كه به چگونگي موقعيّت جغرافيايي وقايع بدر وقوف يافتم. ساعت ها بر تپّه ريگي مجاور سهل بدر كه در پس آن عدوة القصوي قرار دارد و دقيقاً در سمت جنوبي بدر واقع شده، وقت صرف كردم; تا توانستم تصاوير مستندي از آن تهيّه كنم.

پيكره هاي 15 ـ 1 ; 16 ـ 1 ; 17 ـ 1

چنانچه گفتيم «عُدوة الدّنيا» در كناره وادي و در سمت شامي بدر واقع شده است; يعني در شنزارهاي شمالي و مجاور تپّه هاي شني آن. وقتي مقابل كوه اسفل و ميدان واقعه قرار مي گيريم، تپّه سنگي (عدوة القصوي) دقيقاً در سمت چپ آن و تپّه شني در سمت راست آن نمايان است. مسلمانان در هنگام جنگ، از پشت تپّه شنيِ عدوة الدّنيا كه مُشرف بر ميدان واقعه، است، عازم ميدان شده اند. اين شنزارها امروز نيز به استثناي محدوده شهر همچنان باقي و دست نخورده است.

اكنون قسمتي از سهل بدر به صورت قبرستان عمومي و قسمتي ديگر همچنان با انبوهي از شن هاي دامنه كوه اسفل، چشم اندازي تاريخي دارد.

حركت در اين شنزارها سخت و غالباً ناممكن است و هر پژوهنده اي با ملاحظه اين مستندات تاريخي مطمئن مي شود كه منزلگاه مسلمانان، بي آب بوده و ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله) با سكونت در اين محل، متحمّل سختي هاي فراواني شده اند. حقير، سه تصوير كاملاً دقيق از تپّه شني عدوة الدّنيا كه مسير و منزلگاه مسلمانان بوده، تهيّه كردم.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص9

2 . همچنين نكـ : ابن كثير، «السيرة النّبويه»، ج2، صص400 و 401 ; ابن سعد «الطبقات الكبري»، ج2، ص15. سمهودي، «وفاء الوفا»، جزء 4، ص1333. ذيل يليل.

3 . پيكره 18 ـ 1 : تپّه شني در ارتباط با شهر و ميدان واقعه.

پيكره 19 ـ 1 : تپّه شني در ارتباط با قبور شهدا.


178


اكنون اجزاء مختلف اين منطقه جغرافيايي را به هم پيوند مي زنيم تا ببينيم: اوّلاً نقشه جغرافيايي فعلي آن چگونه است؟ و ثانياً نقشه جغرافيايي تاريخي آن با توجّه به موقعيّت فعلي چگونه بوده است و ثالثاً نقشه مسير كاروان ابوسفيان در منطقه وسيع بدر، وادي صفراء، مكّه و مدينه چگونه بوده است؟

نقشه مسير كاروان ابوسفيان از شام به مكه


179


نقشه موقعيت ميدان بدر

نقشه موقعيت مسجد عريش، قبور شهيدان در بدر ميان دو تپه عدوة الدنيا وعدوة القصوي


180


فصل دوم: حمله قريش و دفاع مسلمانان در اُحد

الف : اُحد; واژه و موقعيّت

سهيلي متوفّاي 581 هـ .ق. در كتاب خود پس از آن كه مي نگارد: «اُحد نام كوهي مشهور در مدينه است» وجه تسميه آن را «لتوحّده و انقطاعه عن جبال أخر هناك»دانسته است. در بطن اين معني اشارتي به توحيد دارد; زيرا:

«وقدكان (عليه السلام) يحبّ الإسم الحسن ولا أحسن من اسم مشتق من الأحدية و قد سمّي الله هذا الجبل بهذا الاسم... و ذلك يشعر بارتفاع دين الأحد و علّوه».

اوراق متون كهن جغرافياي مسلمانان را به كناري مي نهم و خود كه روزهاي متعدّدي نظاره گر اين كوه بودم و گوشه ها و جوانب آن را مي نگريستم، به ياد مي آورم كه آن راكوهي امتداديافته دردوسمت شرقيوغربي شمال مدينه ديدم. وقتي اندازه اش گرفتم، 6000 متر امتداد آن بود و به صورت مجموعه پيوسته اي از سلسله جبال كوچك و بزرگ و در عين حال كاملاً مجزّا و مستقل از ديگر كوه هاي اطراف مدينه جلوه گري مي كرد.

رنگ عمومي كوه، قرمز متمايل به قهوه اي است; ولي چون به آن نزديكتر شويم و بر فراز آن به جستجو بپردازيم، مي بينيم كه پاره سنگ هاي گرانيتي اين كوه، از رگه هاي مختلف الألواني چون سبز، سياه، زرد و خاكستري تشكيل شده اند. پيكره : 1 ـ 2

فاصله بين شهر مدينه و كوه اُحد، دشت پهناوري است كه منتهي اليه حدّ شمالي آن در دامنه كوه را وادي قناة گفته اند. آبي كه در اين وادي جريان دارد، از طائف سرچشمه گرفته و از طريق حرّه شرقي مدينه عبور مي كند; سمت جنوبي دامنه احد (محاذي قبر حمزه عموي پيامبر (صلي الله عليه وآله) ) را سيراب مي نمايد و تا زغابه ادامه مي يابد.

«زغابه» به ضمّ زاء محلّي است در نزديكي هاي مدينه كه در آخر وادي عقيق، يعني در شمال غربي شهر مدينه جاي دارد. آب هاي جاري در وادي قناة، به كليّه وادي هاي مدينه چون وادي بطحان، رانوناء و مذييب در غرب و جنوب مدينه و وادي عقيق در امتداد كامل غرب مدينه از شمال تا جنوب متّصل مي شود.

حدّ فاصل شهر و كوه احد، دشتي مسطّح و عموماً غيرمسكوني و تنها در چند نقطه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . به خاطر آن كه منفرد است و از ديگر كوه هاي آن منطقه، جداست.

2 . سهيلي، «الرّوض الأنف في تفسير السيرة النّبويه لابن هشام»، جزء ثالث، ص158

3 . «آن حضرت، نام هاي نيكو را دوست مي داشت و چه نامي نيكوتر از اسمي كه از «احديت» مشتق شده باشد. و خداوند اين كوه را به اين نام خوانده است كه نشانه بلندي و والايي دين احد است.

4 . «لسان العرب»، ج3، ص70

5 . «تاج العروس»، ج2، ص287

6 . «القاموس المحيط»، ج1، ص274

در مدينه است، بسنده كرده اند.

از لغت كه بگذريم، به معرفت جغرافي دانان مي رسيم كه همگان اُحد را كوهي در شمال مدينه خوانده اند. «ياقوت حموي» آراء قدماي خود را به اختصار چنين تحرير كرده است:

«أُحُد: بضمّ أوّله و ثانيه معاً، اسم الجبل الّذي كانت عنده غزوة أُحُد، و هو مرتجل لهذا الجبل و هو جبل أحمر ليس بذي شناخيب، و بينه و بين المدينة قرابة ميل في شماليها...».

1 . «احد، به ضمّ اول و دوم، نام كوهي است كه جنگ احد در كنارآن واقع شد وآن، كوهي سرخ رنگ است كه قله هاي بلند ندارد و در فاصله حدود يك ميلي شمال مدينه واقع است». «معجم البلدان»، ج1، ص109


182


مزروعي است. اين وضعيّت به خوبي مي تواند موقعيّت زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) را نشان دهد. متأسّفانه اين اصالت تنها تا اواسط سده 14 هـ .ق. برجاي ماند و از آن ايّام به بعد، به علّت گسترش شهر و هجوم باديه نشينان به اطراف و اكناف مدينه، اين دشت كه مي توانست بسياري از اسناد تاريخي مربوط به تاريخ مدينه ـ عموماً ـ و تجاوز قريشيان را به مدينه خصوصاً ـ نشان دهد، به مرور زمان در پوشش ساختمان ها محو و به دست فراموشي سپرده مي شود.

تصويري را كه ابراهيم رفعت پاشا در سال هاي 1318 ـ 1325 هـ .ق. از اين دشت، دقيقاً در حدّ فاصل كوه سلع و اُحد تهيّه كرده است، آن اصالت قديمي را بر ما آشكار مي سازد. پيكره 2 ـ 2

اين تصوير به خوبي مي تواند با اسلايدي كه حقير در سال 1354هـ .ش. از اين موقعيّت تهيّه كردم، مورد مقايسه و پژوهش قرار گيرد. طبيعي است كه از آن ايّام تا اين روزها كه به نگارش و تدوين نهايي كتاب مشغولم، شش سال مي گذرد و در اين مدّت دشت، از ساختمان ها و جاده ها پوشش بيشتري يافته است. پيكره 3 ـ 2

نقشه موقعيت جغرافيايي كوه احد در شمال شهر مدينه


183


1 / الف : احد، حدّ حرم مدني

در سمت شمالي كوه احد (پشت آن) كوه كوچكي قرار دارد كه برخي از مُستندات، آن را «ثور» خوانده اند و اين «ثور»، غير از كوه معروفي است كه به همين نام در مكّه مي باشد.

ابوداود در كتاب «سنن» از پيامبر گفته اي را در معلوم ساختن حدود حرم مدينه ثبت كرده است كه رسول خدا گفت: «المدينة حرامٌ ما بين عائر إلي ثور...».

مسلم در «الصحيح» همين حديث را از طريق ابوبكر بن ابي شيبه از علي بن ابي طالب آورده است; با اين تفاوت كه مسلم به جاي كلمه عائر، همان تلفّظ مشهور عَيْر را ثبت كرده كه: «المدينة حرم ما بين عير إلي ثور».

ولي بخاري در كتاب «الصّحيح» حديث را از محمّد بن بشار به نقل از عبدالرّحمان و او از سفيان به نقل از اعمش از ابراهيم التّيمي از پدرش و او از عليّ بن ابي طالب روايت كرده است، با اين تفاوت كه از ذكر كلمه ثور خودداري نموده، مي نويسد:

«عن النبيّ ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ... المدينة حرم مابين عائر إلي كذا».

قيد كلمه «كذا» به جاي نام «ثور» موجب گرديد كه بعضي از فحول، نسبت به بود و نبود كوهي هم نام ثور در مدينه پژوهش هايي انجام دهند.

آنچه مسلّم است كوه كوچكي در قسمت شمالي مدينه و پشت كوه اُحد وجود دارد و عدّه اي كه حدود حرم را از «عير تا ثور» دانسته اند، نظر به همان كوه كوچك داشته اند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «شهر مدينه، حد فاصل عائر (عير) تا ثور، حرم است». ابوداود، سنن، باب في تحريم المدينه. نكـ : المناسك الحج. محمّدبن كثير به نقل از راوياني كه در نهايت از علي بن ابي طالب (عليه السلام) نقل روايت كرده اند.»

2 . مسلم، صحيح، جزء9، ص143 ; شرح نووي. نكـ : فضل المدينة و دعاءالنّبي

3 . بخاري، كتاب الصّحيح، كتاب الحج، باب حرم المدينه.

4 . در باره كوه عير نك: پيكره 4 ـ 2. در باب موقعيّت عير و ثور در مدينه نك: نقشه شهر مدينه بر اساس آثار و تاريخ، ج1


184


نورالدّين سمهودي صريحاً نوشته است:

«أما ثور ـ بالمثلثة بلفظ الثور فَحْل البقر ـ فجبل صغير خلف أُحُد».

ظاهراً اوّلين كسي كه نام «ثور» را بر كوه كوچك سمت شمالي اُحد اطلاق كرد، «عفيف الدّين عبدالسّلام بن محمّد بن مزروع بصري» متوفّاي 669 هـ .ق. بود كه محبّ الدين طبري در «الأحكام» عبارت او را چنين ثبت كرده است:

«إنّ حِذَاء أُحُد عن يساره جانحاً إلي ورائه جبل صغير يقال له ثور».

جمال مطري در «تاريخ المدينه» مي گويد:

«ثور: إنّه خلف أُحد من شماليه مدور، صغير يعرفه أهل المدينة خلف عن سلف».

و «ابوالعباس بن تيميّه» هم عقيده با اينان تصريح مي كند:

«عير جبل عند الميقات يشبه العير و هو الحمار و ثور جبل في ناحية أُحُد و هو غير جبل ثور الذي بمكة».

«نووي» در كتاب خود ابراز كرده است كه ثور، نام كوهي در مدينه نيست و به
گفته قاضي عياض (متوفّاي 544 هـ .ق.) در شرح صحيح تمسّك جسته و به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اما ثور، ثاء و بر وزن ثور كه به معناي گاو نر است، نام كوه كوچكي است واقع در پشت كوه احد». «وفاء الوفا باخبار دارالمصطفي»، ج1، ص92

2 . «در محاذات كوه احد و در امتداد جانب چپ كوه تا پشت آن، كوه كوچكي واقع است كه به آن ثور مي گويند.»

3 . «در پشت كوه احد و در امتداد چپ آن قرار دارد كه كوچك و دايره شكل است و اهل مدينه، نسل در نسل آن را مي شناسند.»

4 . عير، نام كوهي است نزديك ميقات كه به عير (به معناي پشت استر) شباهت دارد و ثور، نام كوهي است در منطقه احد كه با كوه ثور كه در مكه واقع است، تفاوت دارد.»


185


نقد حديث مذكور و قيد كلمه «كذا» به جاي «ثور» در «صحيح بخاري»، نظر داده
است كه:

«أكثر الرواة في كتاب البخاري ذكروا عيراً و أمّا ثور فمنهم من كني عنه بكذا و منهم من ترك مكانه بياضاً لأنّهم اعتقدوا ذكر ثور هنا خطأ».

ابن حجر عسقلاني به نظريه ابن التين اشاره و ميل كرده كه:

«إنّ البخاري أبهم اسم الجبل عمداً لأنّه غلط فهو غلط منه، بل ابهامه من بعض رواته».

و مازري متوفّاي 536 هـ .ق. در «المُعْلم بفوائد مسلم» صراحت دارد كه:

«قال بعض العلما ثور هنا و هم من الراوي و انّما ثور بمكة، قال و الصحيح أُحُد».

قبل از اينان «ابوعبيد قاسم بن سلام» متوفّاي 224 هـ .ق. به تفصيل، حديث مذكور را نقد كرده و آن را روايت اهل عراق دانسته و ابراز كرده است كه اهالي مدينه از وجود چنين كوهي در مدينه اظهار بي اطّلاعي كرده اند. لذا به اين باور است كه بايد حديث «ما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «بيشتر راويان كتاب بخاري، كوه عير را ذكر كرده اند، اما در مورد كوه ثور، برخي از آنان با كنايه از آن ياد كرده اند و گروهي نيز جاي آن را خالي گذارده اند; زيرا معتقدند كه نام بردن از كوه ثور در اين منطقه، نادرست است»; نكـ : «شرح صحيح مسلم»، جزء9، صص142 و 143 ذيل حديث. همچنين حاشيه بر «ارشاد الساري» قسطلاني، ج6، صص 78 و 79

2 . فتح الباري، ج4، ص83

3 . «بخاري، عمداً نام كوه را مبهم گذارده; زيرا نام آن نادرست است و در اين باره اشتباه كرده، و چه بسا راويان بخاري نام را مبهم گذارده اند.»

4 . «اين كه برخي از علما كوه ثور را در اينجا مي دانند، پندار راوي بوده است; زيرا كوه ثور در مكه واقع است، و عبارت صحيح، ...تا احد است.»


186


بين عير إلي أُحُد» صحيح باشد. بدين روال و لحاظ بسياري از اهل حديث به لفظ طبراني صحّه گذارده اند كه:

«إنّما بين عير و أُحُد حرام حرّمه رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ».

جغرافيدانان مسلمان نيز كه ما را از امكنه و بُلدان ارض آگاه كرده اند، كوهي را به نام ثور در مدينه نمي شناسانند و در اين مورد تنها به نكته سنجي ياقوت حموي در «معجم البلدان» بسنده مي كنيم كه مي نويسد:

«أهل المدينة لايعرفون بالمدينة جبلاً يقال له ثور، و انّما ثور بمكة، قال: فيري أهل الحديث أنّه حرم ما بين عير إلي أُحُد».

سپس سعي در جمع بندي نظرگاه هاي متناقض نموده مي نويسد:

«و قال غيره إلي بمعني مع، كانّه جعل المدينة مضافة إلي مكة في التحريم، و قد ترك بعض الرواة موضع ثور بياضاً ليبين الوهم و ضرب آخرون عليه، و قال بعض الرواة: من عير إلي كُدي، و في رواية ابن سلام: من عير إلي احد، و الأول أشهروَ أشدُّ...».

ابواسحاق حربي از قرن سوم هجري وقتي در كتاب خود «المناسك و اماكن طرق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «حد فاصل كوه عير تا احد، حرم است و پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را حرم قرار داده است.»

2 . «اهل مدينه، كوهي به نام ثور نمي شناسند و كوه ثور در مكه واقع است; و علماي علم حديث، محدوده حرم مدينه را حد فاصل كوه عير تا احد مي دانند (و نه فاصله كوه عير تا كوه ثور)» ياقوت حموي، معجم البلدان، ج2، ص87

3 . «و ديگران گفته اند كه الي (تا) به معناي مع (به همراه) است; يعني حرمت مدينه را به حرمت مكه اضافه كرده است. برخي از راويان، جاي كلمه ثور را در نوشته هاي خود خالي گذاشته اند تا ابهام موجود را نشان دهند. برخي هم روي آن خط كشيده اند. گروهي نيز گفته اند كه (آنچه در حديث آمده)، از عير تا كُدي است و در روايت ابن سلام نيز از عير تا احد آمده است. اما عبارت نخست، صحيح تر و مشهورتر است». همچنين نكـ : «المشترك وضعاً و المفترق صقعاً»، ص91


187


مشارٌاليه در كتاب ديگرش به آراء كساني كه ثور را در مدينه دانسته و آن را غير
از ثور مكّه خوانده اند، روي آورده است. شايد از اين روي است كه عبدالقدّوس انصاري از محقّقان مدني و مدينه شناس به اين باور رسيده اند كه كوه كوچكي
كه در پشت كوه احد قرار دارد و از مسير فرودگاه مدينه نمايان است، «ثور»
مي باشد.

حمد الجاسر نيز با جمله: «و حقق وجود جبل ثور، وراء أُحُد». به اين نظريّه روي آورده است.

به هر حال آنچه براي ما اهمّيّت دارد، اين است كه كوه احد، حدّ حرم و يا حدّ شمالي ـ جنوبي مدينه، در حرم مدينه، قرار دارد; اگر چه اين حقير معتقد است كوهي كه «علي حافظ» به آن اشاره مي كند، در جنوب شرقي كوه احد و به نام صرار مي باشد و آنچه كه از مستندات تاريخي حاصل نگارنده شده است، نمي تواند رأي «عبدالقدّوس انصاري» و علي حافظ و تبعيّت حمد الجاسر را مورد تأييد قرار دهد و لذا اين مطلب را بايد موضوعي مورد اختلاف و حاوي آراء متفاوت دانست. در ميان محقّقان معاصر اگر چه «محمّد فؤاد عبدالباقي» به دفاع از آن نظريّه برخاسته است; ولي تحقيقات «سيّد ابراهيم العيّاشي» كه خود از محقّقان مشهور مدني و مدينه شناس است، خلاف آن را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ص407

2 . «القاموس المحيط»، ج1، ص384

3 . فيروزآبادي، «المغانم المطابة في معالم طابه»، ص81 و 82

4 . «آثار المدينه»، ص11

5 . پاورقي، «المغانم»، ص81

6 . «مجلة الأزهر»، ج27، 18 سپتامبر 1955 م. (صفر 1375 هـ .ق.)


188


براي ما اثبات مي كند.

عبارت ابوعبيد اين است :

«هذا حديث أهل العراق، و اهل المدينة لايعرفون بالمدينة جبلاً يقال له ثور، و انما ثور بمكة. قال ابوعبيد : سألت عن هذا اهل المدينة فلم يعرفوه، امّا عير فبالمدينة.»

عبارت ابن منظور از اين قرار است :

«هما جبلان بالمدينة و قيل : لايعرف بالمدينة جبل يسمي ثوراً و إنّما ثور بمكة»

2 / الف : اُحد; كوهي دوست داشتني

احد، كوهي برافراشته، چه به لحاظ حرم مدينه و چه به اعتبار نشاني از واقعه دلخراش هجوم قريشيان به مردم پاك مدينه و قتل و جنايت آنها از شهرت خاصّي در تاريخ اسلام برخوردار است.

زائران، سيّاحان، مورّخان و جغرافي دانان، همدوش با عارفان و عالمان مسلمان در قرن هاي متمادي به نظاره آن ميل داشته اند و وقتي در جوارش قرار مي گيرند، معنويّتي جوشان مي يابند كه آنان را به دوران حيات پيامبر مي كشاند.

زيباترين بياني كه در ميان احاديث، از زبان پيامبر (صلي الله عليه وآله) در باره يكي از مناظر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جريدة المدينه، 2874، مورّخ 1/ 5 / 1388 هـ .ق. نيز نكـ :

زمخشري، «الفائق في غريب الحديث»، ج2، ص201، قاهره، حلبي، 1366هـ .ق. حيدرآباد، 1324 هـ .ق.

2 . «اهل عراق چنين مي گويند، اما اهل مدينه كوهي به نام ثور در اطراف مدينه نمي شناسند، بلكه ثور را كوهي در مكه مي دانند. ابوعبيد گويد: درباره آن (كوه ثور) از اهل مدينه سؤال كردم، كسي آن را نشناخت. اما كوه عير در مدينه است.»

3 . «لسان العرب»، ج6، ص305

4 . «آن، دو كوه است در مدينه; و گفته شده كه كسي در مدينه كوهي به نام ثور نمي شناسد، زيرا كوه ثور در مكه واقع است.»


189


طبيعي شنيده شده و سخني كه مُبيّن خوشايندي از ديدن يك منظرگاه طبيعي، بر لسان
محمّد (صلي الله عليه وآله) جاري شده و به گوش مسلمانان رسيده است، گفته آن حضرت در باره كوه
اُحد است كه:

«هذا جبل أُحُد يُحِبّنا و نُحِبُّهُ»; «اين كوه احد دوستمان دارد و دوستش داريم.»

اين حديث را «بخاري» به همراه سلسله اسنادش از انس بن مالك و ابي حميد ثبت نموده و مكرّراً مورد استناد قرار داده است.

همچنين «مسلم» به سلسله اسنادش از انس بن مالك و احمد بن حنبل در «مسند»و نيز ابن ماجه و قمي بدان اشاره كرده اند. ابوحميد ساعدي روايت مي كند:

ابن حجر عسقلاني در كتاب خود اشاره مي كند كه عدّه اي از عالمان در معني حديث معتقدند:

«إنّه علي حذف مضاف والتقدير أهل أُحُد و المراد بهم الأنصار لأنّهم جيرانه».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بخاري، «صحيح»، كتاب64، «المغازي»، باب28

2 . كتاب هاي 24 (الزّكاة) باب 54، كتاب 56 (الجهاد و السّير)، باب 71 ـ 74. كتاب 15 (الحج) احاديث 462، 504 ـ 503. كتاب 43 (القرآن)، حديث 11

3 . مسند، ج2، صص387ـ337 ; مسلم، «صحيح»، ج5، ص139 ; شرح نووي (الحج) باب: فضل المدينه.

4 . «سنن»، المناسك.

5 . «سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار»، ج1، ص12

«قال أقبلْنا مع رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ من غزوة تبوك حتّي إذا أشرفنا علي المدينة، قال: هذه طابة و هذا أُحُد، جبل يحبّنا و نحبّه».

6 . «ابوحميد ساعدي گويد: به همراه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از غزوه تبوك باز مي گشتيم، تا آن كه به نزديك مدينه رسيديم. حضرت فرمود: اين، طابه (مدينه) است و اين نيز كوه اُحد است كه ما را دوست مي دارد و ما نيز آن را دوست مي داريم.»

7 . «در اين حديث، مضاف حذف شده و منظور از اُحد در حديث، «اهل اُحد» است كه مراد از آن، انصار هستند كه در همسايگي احد زندگي مي كنند». «فتح الباري»، جزء7، صص377 و 378


190


به اين گفته، نووي دمشقي در كتاب خود تصريح مي كند. عدّه اي ديگر از عارفان حديث گفته اند:

«إنّه قال ذلك للمسرة بلسان الحال إذا قدم من سفر لقربه من أهله و لقياهم و ذلك فعل من يحب بمن يحبّ».

اين نگرش با آنچه ابن كثير در كتابش آورده است، سازگار است. ابن كثير گويد:

«لأنّه كان يبشره بقرب أهله إذا رجع من سفره كما يفعل المحبّ».

و به سياقي ديگر:

«إنّه كان يبشره إذا رآه عند القدوم من أسفاره بالقرب من أهله و لقائهم و ذلك فعل المحبّ».

به غير از اين تعابير نزديك به ذهن و تاريخ، تفاسيري مبتني بر اين كه:

«يحتمل أنّ الله خلق فيه الروح فأحبّ النبيّ».

در كتاب ها مشاهده مي شود كه كمتر مورد توجّه محقّقان قرار گرفته است.

حقير فكر مي كند چون بيان پيامبر (صلي الله عليه وآله) با توجّه به متن حديث، «في حال رجوع من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «شرح صحيح مسلم»، ج5، ص141

2 . «حضرت اين جمله را به زبان حال و بدان جهت فرمودند كه از بازگشت به مدينه و نزديكي ديدار ياران و خانواده، خرسند بودند (و گويي احد، خبر ديدار ياران را به ايشان داده است) چنان كه دوستان با يكديگر چنين مي گويند.»

3 . «زيرا آن (كوه اُحد) هنگام بازگشت از سفر، نزديكي ديدار ياران را به ايشان خبر مي داده، همان گونه كه دوستان چنين مي كنند». نكـ : «السيرة النّبويه»، ج3، ص18

4 . «زيرا هنگام بازگشت از سفر، كوه احد از نزديك شدن ديدار ياران و خانواده خبر مي دهد و دوست نيز چنين مي كند». فيروزآبادي، «المغانم المطابة في معالم طابه»، ص10

5 . حافظ ابن نجّار، «اخبار مدينة الرّسول»، ص49


191


الحج» و در روايت ابوحمدي در حالي بوده است كه «رجع من تبوك و أشرف علي المدينة» لذا مسلّم است كه هنگام نزديك شدن به شهر مدينه و پيداشدن كوه اُحد از دور، اين اظهار دلبستگي اتّفاق افتاده است; در نتيجه با تعابير گروه اوّل، مطابقت معقولي دارد. خاصه در متن حديثِ انس بن مالك تأكيد مي شود:

«إنّ رسول الله طلع له أُحُد فقال: هذا...».

3 / الف : اُحد; ميدان واقعه

ميدان واقعه نبرد قريشيان با مسلمانان، زمين مسطّحي است كه از سمت شمال به كوه احد و از جنوب به وادي قناة و تپّه رماة محصور شده است.

«رماة» در لغت از ريشه «رمْي» به معناي تيرانداختن است و اشارت به آن دارد كه در واقعه مذكور، پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) تيراندازاني را كه به گفته اقشهري: پنجاه تن بودند، بر آن مستقر نمود. و چون در دامنه شمالي آن، دو چشمه آب وجود دارد، آن كوه را «عينين» (يا عينان) خوانده اند و به «الكظامه» نيز شهرت يافته است.

در سال هايي كه حقير، توفيق ديدار از ميدان نبرد احد را داشتم، بر تپّه رماة، خانه هاي متعدّدي احداث شده بود;طوري كه همه راه ها تا فراز آن مسدود بود.مؤلّف با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن حجر عسقلاني، «فتح الباري»، ج7، ص277، 27، بابِ «أحد جبل يحبّنا و نحبّه»، ازكتاب «المغازي»

2 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) زماني كه كوه احد در برابرش پديدار شد، چنين فرمود.»

3 . ابن اثير، «النّهايه»، ج3، ص334 و فيروزآبادي، «قاموس المحيط»، رمي.

4 . ياقوت حموي، «معجم البلدان»، ج4، ص173

5 . سمهودي، «وفاء الوفا»، ج4، ص1274. در باره واژه الكظامه نكـ : «قاموس»، «كظم».

اين دو چشمه را «معاوية بن ابي سفيان» حفر نمود و آبش را جاري كرد. موقعيّت آنها دقيقاً مابين شهداء احد و قبّة الثّنايا است. با توجّه به اين كه چشمه مذكور ظاهراً از كارهاي عمراني امويان بوده، به خوبي نشان مي دهد كه قدمت هر دو نامِ عينين و رماة، به سده اوّل هجري باز مي گردد و نه به تاريخ يثربِ قبل از اسلام.

6 . پيكره 5 ـ 2، 6 ـ 2، 7 ـ 2، 8 ـ 2، 9 ـ 2


192


لطف و مهمان نوازي يكي از ساكنان اين محل، به بالاترين نقطه تپّه صعود كرد و از پشت بام خانه وي به مطالعه عمومي موقعيّت جغرافيايي زمين مسطّحي كه بين تپه مزبور و كوه احد قرار دارد، پرداخت و ساعاتي از روز را گذراند و نقشه ها و اسلايدهاي خود را تهيّه كرد. پيكره 10 ـ 2 ; 11 ـ 2 ; 12 ـ 2

ب : واقعه اُحد

«اُحد» نامي است كه در تاريخ مدينه، عموماً بر واقعه هجوم وحشيانه قريش به مردم مدينه اطلاق مي گردد; زيرا وقوع اين حادثه در دامنه كوه، حدّ فاصل وادي قناة و رشته كوه اُحد بوده است. «طبري» زمان حادثه را «شنبه هفتم شوّال» دانسته است و اين با نظر «واقدي» مطابقت دارد; آنجا كه مي گويد:

«...يوم السبت لسبع خلون من شوّال علي رأس اثنين و ثلاثين شهراً».

يا به تصريح شيخ طبرسي: «رأس سنة من بدر».

1 / ب : انگيزه هجوم قريش به مدينه

مدينه آرام بود و مسلمانان، زندگي را با صلح و صفا، مودّت و مُؤاخات مي گذراندند و در پرتو تعاليم پيامبرشان بي آن كه معترض قوم و قبيله اي باشند، به سير و سلوك مشغول بودند. در اين حال ناگاه خبر هجوم و لشكركشي طوايف كينه توز و بت پرست قريش به مدينه انتشار يافت.

انگيزه اين هجوم چه بود؟ چرا قريش، يكپارچه به نابودي شهر مدينه مصمّم شد؟ آيا هدف، دفاع از آيين بت پرستي بود; يا صرفاً براي ارضاي التهابِ غضب و كينه هايي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص1014، ترجمه فارسي.

2 . واقدي، «المغازي»، ج1، ص99

3 . «اعلام الوري باعلام الهدي»، ص90. همچنين نكـ : علي بن برهان الدّين حلبي، «السّيرة الحلبيّه»، مجلّد الثّاني، ص487، چاپ لبنان، دارالمعرفه كه وقوع حادثه را در ماه شوّال، «باتّفاق الجمهور» خوانده است. نيز نكـ : ابن عماد، «شذرات الذّهب»، مجلّد الأوّل، ص10، السنّة الثالثه.


193


بود كه از ناموفّق ماندنِ حمله به مسلمانان در بدر نشأت مي گرفت؟

آنگونه كه از متن هاي تاريخي و نكات مندرج در اسناد و شواهد تاريخي برمي آيد، تدارك اين هجوم خشمناكانه، ريشه در خوي حيواني و مشركين داشته است. آنان به رسم و تربيتِ باديه نشيني و نظام اشرافي قريش، تنها راه جبران حسّ حقارت را در كشتار و غارت مي دانسته اند. در واقع در اين موضع گيري، مكّه و طوايف اطراف آن، نه به آيين خود مي انديشيد و نه به تعارض نظام كهن قبيله اي با نظام اجتماعي جديد مدينه كه از شاخص هاي آباء و اجدادي خود پا بيرون نهاده بود.

اوراق و اسناد تاريخي را ورق مي زنيم و كهن ترين آنها را براي تأمّل و تحقيق در اين مسأله بر مي گزينيم:

محمّد بن اسحاق به نقل از ابن هشام مي نويسد:

«چون واقعه بدر بيفتاد و سروران قريش كشته شدند و بعضي اسير شدند و لشكر قريش باز مكّه شدند و اسيران خود باز خريدند و از كار ايشان فارغ گشتند و جماعتي از اشراف قريش كه پدران و برادران ايشان به قتل آورده بودند، چون عبدالله بن أبي رَبيعه و عِكْرَمة بن أبي جهل و صفوان بن اميّه برخاستند و جماعتي ديگر از معاريف قوم با خود ببردند و به پيش ابوسفيان بن حرب آمدند و او را گفتند:

«اي ابوسفيان! ترا معلوم است كه قوم قريش از بهر تو و اين جماعت بازرگانان كه با تو بودند، از مكّه بيرون آمدند و به جنگ محمّد شدند و اين واقعه برايشان افتاد و آنچه مهتر و بهتر قوم بودند، جمله به قتل آمدند و ما را بعد از هلاك ايشان چه لذّت و عيش باشد; يا در ميان عرب ما را چه رونق و ناموس باز ماند؟ و اگر ما انتقام اين كار نخواهيم، چنان اولي تر باشد كه خود را زنده در گور كنيم.»

بر اساس اين متن تاريخي، معلوم مي شود كه قريش در واقعه بدر، عزم جنگيدن و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «السيرة النّبويه»، ج3، صص10 ـ 5 ، متن عربي : محي الدّين، مطبعه حجازي و ترجمه پارسي آن، به انشاي رفيع الدّين اسحق همداني از سده 6 هـ .ق. ج2، ص645، 1360


194


قلع و قمع مسلمانان را داشتند و چون به پيروزي آنان منجر نشد، كينه مسلمانان را دوچندان به دل گرفته، خواستار انتقام شدند. تأثّر آنها را از واقعه بدر مي توان در جمله «بعد از هلاك ايشان چه لذّت و عيش؟» يافت و به رسم قبايل، آن را سرشكستگي خود دانسته اند كه گفته اند: «در ميان عرب، ما را چه رونق و ناموس بازماند؟»

اينجاست كه مسأله انتقام را با ابوسفيان مطرح كردند. اكنون بنگريم كه ابوسفيان به تقاضاي آنها چه پاسخي مي دهد و چه راه حلّي پيشنهاد مي شود؟ در ادامه مأخذ يادشده مي خوانيم:

ابوسفيان گفت: «اكنون بگوييد تا چه مي بايد كردن تا بكنيم؟» گفتند:

«صواب آن است كه اين بازرگانان كه با تو بودند، ما را به مال ياري دهند; تا ما هر لشكري كه در مكّه است، ترتيب كنيم و عُدّه ايشان سازيم و از ديگر قبايل عرب كه در حوالي مكّه مقام دارند، مدد خواهيم و لشكرِ زيادت طلبيم; تا ما را از اين، استظهار و شوكت حاصل شود; باشد كه به جمهور روي در مدينه نهيم تا انتقام اين كار باز خواهيم.»

تقاضاي اوّل در جهت تأمين منابع مالي براي يك حمله است و تقاضاي دوم آن كه با همكاري قبايل عرب، توده فراواني گرد آيند و به طرف مدينه روند; تا انتقام گيرند.

در اين سند سخني از آيين بت پرستي و اين كه چگونه مي توان چنين نظامي را در برابر افكار و تعاليم محمّد (صلي الله عليه وآله) حفظ كرد، به ميان نيامده است. راه حلّ فكري در سنّت قبيله وجود نداشته است و آنها تنها به اين مي انديشيدند كه بايد انتقام بگيرند; آن هم بابت شكست در واقعه اي كه خود موجد آن بودند و نه هرگز مسلمانان.

ابوسفيان به خوبي از اشتباه قريش آگاه بود و مي دانست كه آنها براي حمايت از كاروان مكّه به سوي بدر آمدند; ولي كاروان از دسترسي مسلمانان به آن امان يافت و اين قريش بود كه از هدف اصلي خود عدول كرد و قصد جنگ با محمّد (صلي الله عليه وآله) و ياران او را در سر پروراند. بنابر اين كشته هاي قريش را نمي توان به پاي كاروان ابوسفيان نهاد.

با اين همه مي بايست ابوسفيان با بازماندگان واقعه بدر همدردي كند و تمام


195


امكانات مالي خود و صاحبان كالاي كاروان را در اختيار متعصّبان و انتقام جويان قرار دهد و در تدارك تهاجم عليه شهر مدينه و مردمي كه از نظر معيشت و تجهيزات دفاعي با حدّاقل امكانات به سر مي بردند، سعي وافي كند. در دنباله سند آمده است:

ابوسفيان گفت: «نيكو مي گوييد.» پس بازرگانان [را] كه در مكّه بودند، پيش خود خواند و احوال با ايشان بگفت و مال و مدد و استظهار از ايشان بطلبيد. بازرگانان در آن رغبتي عظيم بنمودند.

اينان با اين كار چه مي جستند؟ از آنچه تاريخ از زبان يا حال آنها ثبت كرده، كاملاً مشهود است كه آنان فقط به انتقام مي انديشيدند:

گفتند: «از مال هاي ما همه بذل بايد كردن بكنيم; تا شما كينه خود از محمّد و اصحاب وي باز خواهيد.»

ابوجعفر محمّد بن جرير طبري به گفته هاي محمّد بن اسحاق در بيان «سبب واقعه احد» مي پردازد و گفته سران قريش را به ابوسفيان چنين ثبت مي كند:

«محمّد نيكان شما را بكشت. با مالِ كاروان براي جنگ وي كمك كنيد.»

و آنها پذيرفتند و قريشيان با جمع حبشيان و قبايل كنانه و مردم تهامه كه اطاعتشان مي كردند، براي جنگ پيمبر آماده شدند.

حتّي «ابوعزة عمرو بن عبدالله جمحي» كه در واقعه بدر اسير شد و پيامبر او را بي هيچ فديه اي آزاد كرد، با قريشيان همداستان شد. طبري مي نويسد:

«ابو عزه برون شد و در تهامه مي رفت و بني كنانه را به جنگ مي خواند و مسافع بن عبد مناف - يكي ديگر از سران قريش - به سوي بني مالك بن كنابه رفت».

به گفته طبري: «به جنگ پيمبر ترغيبشان كرد.»

«واقدي» با روايت ابن اسحاق هم نظر است و خود نيز تصريح مي كند:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص1014، ترجمه فارسي.


196


سران قريش به ابوسفيان گفتند:

«يا أبا سفيان، انظر هذه العير التي قدمت بها فاحتبستها فقد عرفت إنّها أموال أهل مكّة و لطيمة قريش، و هم طيبوا الأنفس، يُجهّزون بهذه العير جيشاً إلي محمّد فقد تري من قتل من آبائنا و أبنائنا و عشائرنا».

«علي بن برهان الدّين حلبي» به نحوه سرمايه گذاري بازرگانان قريش از محلّ سود معامله كالاهاي موجود در كاروان، اشارت دقيقي دارد كه آن را محمّد بن سعد نيز در «الطّبقات» ثبت كرده است; ولي حقير در منابع يادشده ديگر، آن را نيافتم.

و قالوا: «نحن طيبوا النفوس أن تجهزوا بربح هذه العير جيشاً إلي محمّد». فقال ابوسفيان: و أنا أوّل من أجاب إلي ذلك و بنو عبد مناف معي.

فجعلوا لذلك ربح المال، فسلّم لأهل العير رؤوس أموالهم و كانت خمسين ألف دينار و أخرجوا أرباحها و كان الربح لكلّ دينار ديناراً، أي فكان الذي أخرج خمسين ألف دينار و قيل أخرجوا خمسة و عشرين ألف دينار».

پس از اين سرمايه گذاري و مساعدت هاي مالي بود كه به گفته حلبي:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «اباسفيان! كارواني را كه آورده اي و بازداشته اي، بنگر! مي داني كه اين ها اموال اهل مكه و مال التجاره قريش است و آنان با كمال رضايت آماده اند كه با اموال اين كاروان، لشكري به راه اندازند و به سوي محمد بفرستند، و خوب مي داني كه از پدران و فرزندان و خاندان ما چه كساني (در جنگ بدر) كشته شدند.» واقدي، «المغازي»، ج1، ص199، متن عربي.

2 . «گفتند: ما با كمال رضايت حاضريم سود حاصل از اين كاروان را به تجهيز لشكري براي جنگ با محمد اختصاص دهيم. ابوسفيان گفت: من نخستين كسي هستم كه به اين پيشنهاد پاسخ مثبت مي دهم و طايفه بني عبدمناف همگي همراه من هستند. پس سود حاصله را به اين كار اختصاص دادند و سرمايه اصلي به صاحبان آن باز گردانده شد كه برابر با پنجاه هزار دينار بود. سود حاصل از كاروان را جدا كردند و در ازاي هر يك دينار، يك دينار سود به دست آمده بود و بدين ترتيب، پنجاه هزار دينار سود به جا مانده بود و گفته اند كه سود به دست آمده، برابر با بيست و پنج هزار دينار بود». «السّيرة الحلبيّه»، المجلّد الثاني، ص488، دارالمعرفه، لبنان.


197


«و تجهزت قريش و من والاهم من قبائل كنانة و تهامة».

در قرآن نيز از اين اتّحاد قريش براي حمله به مدينه و بذل مال فراوان يادي شده است كه كاملاً مؤيِّد اسناد تاريخي در بيان سبب وقوع واقعه اُحد در سال سوم هجري است:

} إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ{ .

ابن اسحاق از طريق سعيد بن جبير و مجاهد در «السيرة النّبويه» استناد كرده است; هرچند احتمال صحيح بودن رواياتي را كه از مقاتل و الكلبي نقل شده و مبني بر اين است كه آيه: «نزلت في المطعمين يوم بدر». رد نكرده است.

قريش در اين تصميم، به قدري جدّي و كينه توزانه، راه هاي هجوم به مدينه را پيش بيني مي كردند كه از نظر تاريخي مي توان آن را جدّي ترين تدارك جنگي قريش قلمداد نمود. از زمره اين تداركات، تصميم به آوردن زن ها بود تا به رسم قبايل، فرار موجب سرزنش و تحقير آنها گردد. ابن اسحاق در دنباله آن گفته ها مي نويسد:

«از اين نوبت چنان مجرّد نرويم; بلكه زنان با خود ببريم و ايشان را در روي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «قريش و ياران آن ها; يعني قبايل بني كنانه و تهامه، آماده نبرد شدند.»

2 . «كافران، اموال خود را صرف مي كنند تا (مردمان را) از راه خدا باز دارند. پس چنين كنند و اين كار موجب حسرت و افسوس آنان خواهد شد و مغلوب خواهند گشت و به سوي جهنم برانگيخته مي شوند». انفال : 36

3 . «در جنگ احد، (ابوسفيان) دو هزار نفر از اهل حبشه را اجير كرده بود تا به جنگ پيامبر (صلي الله عليه وآله) بروند.»

4 . «مجمع البيان في تفسير القرآن»، جزء التّاسع، صص143 و 144، دارالفكر، بيروت، 1956م.

5 . همچنين نكـ : فخر رازي، «التّفسير الكبير»، مجلّد 15 و 16، ص 166، چاپ دارالفكر، 1981م.


198


مصاف باز داريم; تا به هيچ حال از لشكر محمّد پشت ندهيم; يا جمله سر بنهيم و اگر نه يك بار انتقام خود باز خواهيم.»

محمّد بن جرير طبري مي نويسد:

«قريشيان با همه كسان خود از حبشيان و بني كنانه و اهل تهامه برون شدند و زنان را نيز همراه بردند; كه مردان را تحريك كنند و مانع فرارشان باشند.»

و برهان الدّين حلبي نوشت: «و خرج معهم النساء بالدفوف».

سپس به گفته سبط بن الجوزي استناد كرده كه:

«و ساروا بالقيان و الدفوف و المعازف و الخمور و البغايا».

تقريباً همه منابع تاريخي اتّفاق نظر دارند كه پانزده نفر از زنانِ بزرگان قريش
با لشكر همراهي كردند; كه از جمله آنان بود هند همسر ابوسفيان، امّ حكيم
بنت طارق همسر عكرمه، سلافة همسر طلحة ابن ابي طلحه و امّ مصعب بن عمير. فاطمه بنت وليد همسر حارث بن هشام، بره همسر صفوان و ريطة كه با عمرو بن عاص مربوط بود.

حلبي مي نويسد:

«أمّ مصعب بن عمير يبكين قتلي بدر و ينحن عليهم يحرضنهم علي القتال و عدم الهزيمة و الفرار».

ابن سعد از اين همراهي سخن به ميان آورده است; آنجا كه مي گويد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «السيرة النّبويه»، ترجمه پارسي، ص646

2 . «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص1015

3 . «نوازندگان و دف و ساز و باده و زنان بدكاره را با خود همراه كردند». نكـ : همان، مجلّد الثّاني، ص489

4 . «زنان، از جمله امّ مصعب بر كشتگان بدر مويه مي كردند و نوحه سر مي دادند و ايشان را به نبرد و جلوگيري از فرار و شكست، ترغيب مي نمودند». نكـ : همان.


199


«ليذكرنهم قتلي بدر فيُحفظنّهم فيكون أحد لهم في القتال».

در حقيقت انگيزه هجوم به مدينه و وقوع حادثه احد، خونخواهي از بدر يا واقعه اي بود كه قبايل بت پرست، خود به انگيزه اقتصادي و عقيدتي عليه پيروان نظام جديد و تعليمات پيامبر (صلي الله عليه وآله) به راه انداخته بودند و چون با پيروزي روبرو نشدند، خونخواهي، انگيزه جديد آنها در برخورد با مردمي گرديد كه مي خواستند به دور از معابد بُت، زندگي خود را بر پايه اخوّت و برابري بنا نهند و تفاخر كهن را به مدد معنويّت و تعقّل نوين، به فراموشي سپارند.

طبيعي است وقتي مردم عربِ صحرانشين احساس كنند كه ديانت و تعصّبات قبيله اي آنها دستخوش تحقير شده است و نتوانند خود را از اين حسّ حقارت برهانند، براي كينه و انتقام جويي، روحيّه مي يابند. علاقه به جنگ جويي، صفتي در نهاد همه صحرانشينان است و غارتگري يكي از ويژگي هاي آن و خاصّ مردان مي باشد. اين حالت با عصبيّت قبيله كه هميشه ديگر مردمان را شكار قانوني خود مي دانند، همراه است و خودپرستي را در حدّ افراط در شخصيّت قبيله متجلّي مي كند.

اين وضعيّت در همه ادوار عرب آشكار بوده است و به خوبي نشان مي دهد كه در جنگ هاي قبايل و مرسوم در ايّام جاهليّت، خونخواهي، مسبّب اصلي جنگ بوده است و اين مؤلّفه قادر بوده است كه همه عوامل اقتصادي و انگيزه هاي عقيدتي آنها را تحت الشّعاع قرار دهد.

قبايلي كه قرن ها اختلاف در خصوص چهارپايان و چراگاه ها و چشمه هاي آب را فرصتي براي غارتگري و عمليّات پهلواني مي دانستند، اكنون كه بسياري از سران تندخوي خود را نيز از دست داده اند، چه حالتي مي يابند؟

رسم انتقام در زندگي بدوي و مظاهر اشرافي عرب به صورت يكي از نيرومندترين رسوم ديني و اجتماعي آنها متجلّي بوده است و مصاديق زير، از اين موارد است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «...تا كشتگان بدر را به ياد آنان آورند و آنان را به پايداري تشويق كنند و با جديت بيشتري به نبرد برخيزند». «الطّبقات الكبري»، ج1، ص20


| شناسه مطلب: 77264