بخش 9
2 / ب : دفاع اجتناب ناپذیر 3 / ب : تدارک و مواضع 1 ـ 3 / ب : مسیر قریش 2 ـ 3 / ب : مسیر مسلمانان
«روز بعاث» يا جنگ بين دو قبيله خويشاوندِ «اوس» و «خزرج». نيز «ايّام فجار» ميان «قريش و كنانه» با «هوازن» و از همه جنگ ها خونين تر جنگ «بسوس» بود كه طيّ آن «بنوبكر» و «بنوتغلب» تنها به خاطر شتر پيرزني بيش از چهل سال به جنگ و ستيز با يكديگر پرداختند. اينها همه مُؤيّد ديرينه و ريشه عميق خوي جنگ جويي در ميان عرب بوده است كه در زمان جنگ اُحد نيز عرصه و ميدان جديدي در برابر مسلمانان پيدا كرده بود.
2 / ب : دفاع اجتناب ناپذير
محمّد بن عمر واقدي از نتيجه تلاش قريش براي تدارك حمله به مدينه اينگونه ما را مطّلع مي سازد:
«و خرجت قريش و هم ثلاثة آلاف بمن ضَوَي إليها و كان فيهم من ثقيف مائة رجل، وخرجوا بعُدّة و سلاح كثير و قادوا مائتي فرس و كان فيهم سبعمائة دراع و ثلاثة آلاف بعير».
ابن سعد مشابه اين سند را در كتاب خود خاطرنشان كرده است و در خصوص گروه هاي خشن و بيابان گردانِ اجيرشده، اشارت ظريفي دارد:
«و خرجت قريش من مكة و معهم أبو عامر الفاسق و كان يسمّي قبل ذلك الراهب في خمسين رجلاً من قومه و كان عددهم ثلاثة آلاف رجل فيهم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فيليپ حِتي، «تاريخ عرب» دو مجلّد، تهران، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 1344، «ايام العرب»; نيز : ابوالفرج اصفهاني، «الأغاني»، ج2، ص162 و ج4، صص152 ـ 140، ج9، ص150، ج7، ص150 ; آلوسي، «بلوغ الارب في معرفة احوال العرب»، ج2، چاپ سوم، مصر، دارالكتب الحديثه ; شوقي ضيف، «تاريخ الأدب العربي، العصر الجاهلي»، ص62، چاپ دارالمعارف، 1976م.
2 . «لشكر قريش و همراهان آنان كه سه هزار نفر بودند، به راه افتاد. از طايفه ثقيف نيز يكصد نفر با آنان همراه بود و با خود سلاح و تجهيزات بسيار بردند و دويست اسب سوار، هفتصد نيزه دار و سه هزار شتر با آنان بود». نكـ : «المغازي»، ج1، ص203
سبعمائة دارع و معهم مائتا فرس و ثلاثة آلاف بعير و الظعن».
ابن اسحاق نيز بر اساس نوشته ابن هشام سواره نظام و پياده نظام قريش را به صراحت، سه هزار نفر دانسته است و اضافه مي كند كه حتّي:
«زنان قريش را كه آورده بودند، همه زره پوشيده بودند و سلاح برگرفته بودند.»
ابوجعفر محمّد بن جرير طبري نيز تجهيزات و نفرات قريش را به استناد گفته واقدي در تاريخ خود ثبت كرده است.
مورّخان اتّفاق نظر دارند كه نخستين بار، عبّاس بن عبدالمطلب با ارسال نامه اي محرمانه، پيامبر را از عزم قريش و تداركات آنها مطلّع ساخت.
پيامبر براي دريافت نامه با ابي بن كعب به قبا رفت و در خانه سعد بن ربيع از متن نامه آگاهي يافت و در اين خصوص مذاكره كرد. با آن كه تصميم داشتند خبر حمله قريش را موقّتاً پنهان نگه دارند، چون همسر سعد از گفتگوها مطلع شده، قادر به حفظ سرّ نبود، پيامبر سعد را خطاب كرد و گفت:
«خلّ سبيلها!» و شاع الخبر في الناس بمسير قريش.
از اين اسناد تاريخي به خوبي معلوم مي شود كه عبّاس بن عبدالمطلب در خصوص همكاري پنهاني يهوديان مدينه با منافقانِ مخفي شده در ميان مسلمانان كه با برنامه ريزانِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «قريشيان از مكه خارج شدند و ابوعامر فاسق كه پيش از آن «راهب» لقب داشت، به همراه پنجاه مرد از قبيله خود با آنان همراه شد و شمار آنان به سه هزار نفر رسيد كه هفتصد نيزه دار و دويست تك سوار و سه هزار شتر و گوسفند در ميان آنان بود». نكـ : «الطّبقات الكبري»، ج1، ص25
2 . «السيرة النّبويه»، ج3، ص70
3 . ترجمه پارسي كهن، ج2، ص651
4 . «السّيرة الحلبيّه»، مجلد الثّاني، ص489
5 . «گفت: بگذار برود! (پس آن زن رفت و خبر را بازگفت) و خبر حمله قريش در ميان مردم منتشر شد». واقدي، «المغازي»، ج1، ص204 ; ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج2، ص25
قريش جهت حمله به مدينه متّحد شده بودند، پيامبر را خبر داده است; ولي به هر حال، مدينه دير يا زود مي بايست در برابر حمله قريش تدبيري بينديشد و با اين واقعيّت تلخ روبرو شود.
نكته بااهميّت كه در اين مدارك تاريخي به چشم مي خورد، آن است كه با وجود آن كه قريش ماه ها مشغول تدارك حمله به مدينه بود، مسلمانان و شخص پيامبر تنها بعد از حركت لشكر قريش به طرف مدينه، از تصميم مكّي ها مطّلع و آگاه شدند و تا آن زمان تدبير مقتضي و اقدام تدافعي از خود نشان ندادند. دليل اين امر چه مي تواند باشد؟
گمان مي كنم علّت آن را بايد در مايه هاي معنوي و تعاليم مبتني بر صلح و سِلم در اسلام و خصوصاً عدم رغبت و تمايل پيامبر به ستيز و جدال با بت پرستان، كينه توزان و تندخويان قبايل قريش و طوايف اطراف مكّه جستجو كرد. آن حضرت به رغم آن همه خشونت، همچنان پيامبر رحمت و صلح و سِلم بود و اطمينان داشت كه نظام كهن بت پرستي و عداوت ها و كينه هاي حاكم بر افكار منجمد و قلوب تاريك را كه از عصر جاهلي ريشه دوانده بود، مي توان با ايمان عقلاني و انسانيّت چاره كرد; يا لااقل
نمي بايست مسلمانان با بي صبري كاري كنند كه موجب تشديد عصبيّت هاي قومي خود يا ديگران شوند و حدّاكثر تلاش را براي چنين بردباري و تحمّل و صبري از خود بروز دهند; تا برادري و مساوات، جاي دشمني و اَشرافيّت ظالمانه را بگيرد.
اين واقعيّت را به خوبي مي توان از روزگار بعثت تا هجرت و در صفحات بعدي واقعه اُحد ـ خصوصاً در علاقه پيامبر به ماندن در مدينه و رودررونشدن او در خارج از شهر مدينه ـ يافت; لذا معتقدم اصطلاح غزا بر چنين واقعه اي خطاست; زيرا تحت چنين اصطلاح و نامي، واقعيّت مظلومانه و دفاع اجتناب ناپذير ناديده گرفته مي شود و خوانندگان، از عزم و طلب قريش براي محو شهر مدينه و ساكنانش غفلت ميورزند و تنها در خصوص حمله و لشكركشي پيامبر (صلي الله عليه وآله) ذهنيّت مي يابند.
واقعه اُحد، عزم و در نتيجه جنگ قريش با مسلمانان بوده است و نه جنگ پيامبر و يا غزاي او; زيرا اگر غزا را به معناي تاريخيِ:
«سار إلي قتالهم و انتها بهم في ديارهم».
«به جنگ دشمن و به غارت آنها در ديارشان بيرون شد.»
تعبير كنيم، اصلاً با واقعيّت اسلامي آن مطابقت نخواهد داشت. زيرا اين قريش بود كه براي جنگ و غارت ديار مسلمانان و كشتار آنها خروج كرد. در نتيجه اگر بخواهيم از تعبير «غزا» استفاده كنيم، بايد بگوييم: «غزاي قريش» و نه «غزوه اُحد» به عنوان يكي از عناوين زندگي پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه موجب تداعي غزاي پيامبر مي شود; لذا بايد حركت پيامبر را خروج براي دفاع قلمداد كنيم.
در اين قطعه تاريخي تأمل كنيد:
نزديك شدن سپاه قريش به ذوالحليفه، مدينه را در آستانه سقوط قرار داده بود. نگراني مردم مدينه رو به افزايش مي نهاد و مسلمانان بي آن كه راهي براي حلّ مشكل قريش از طريق مذاكره و مسالمت داشته باشند، نحوه مقابله و شيوه دفاع از شهر و شهروندان آن را به تعجيل مورد شور و گفتگو قرار مي دادند.
در يك جمع بندي از نظريّات ارائه شده كه در كتاب هاي تاريخ ثبت شده است، مي توان به دو راه حلّ دفاع اجتناب ناپذير رهنمون شد.
اوّل آن كه خانه و شهر مدينه را به سنگري تبديل كنند و تا حمله قريشيان تأمّل نموده، در برابر هجوم وحشيانه آنها به دفاع از نفوس و خانه هاي خود بپردازند.
دوم آن كه دفاع از شهر را به خارج از شهر منتقل نمايند و در مكاني كه از نظر موقعيّت دفاعي، امكان برتري را فراهم سازد، به تحكيم مواضع خود پرداخته، با پيش دستي، از نفوذ و هجوم به شهر و غارت و قتل عام زنان و كودكان جلوگيري كنند.
آنچه مسلّم است، پيامبر در باره اين دو نظرگاه اهل مدينه و در فرصت كمي كه براي تصميم گيري نهايي باقي مانده بود، با بزرگان انصار و مهاجر به مشورت پرداخت و خود از صدور هر نوع فرمان و ارائه جزمي هر نوع طرحي خودداري فرمود.
محمّد بن جرير طبري به استناد روايت دقيقِ «سدي» مي گويد:
«وقتي پيمبر خبر يافت كه قريشيان و طرفدارانشان به احد رسيده اند، به ياران
خويش گفت: بگوييد چه بايد كرد؟»
ابن قيّم جوزي هم اين عبارت را مورد تأييد قرار داده، مي نويسد:
«استشار رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ الناس أ يخرج إليهم أم يمكث بالمدينة».
زيرا اين انصار بودند كه شهرشان مورد تهديد قرار گرفته بود و آنها مي بايست
از نحوه مقابله با دشمن و دفاع از پيامبر و مهاجران در برابر مهاجمان مكّي آگاه شوند و به درستي در اين باب تصميم بگيرند. ولي آنچه مسلّم است، پيامبر در جستجوي راهي بود كه حتّي المقدور از وقوع نبرد جلوگيري كند و آغازگر نبرد نباشد. اين حقيقت را مي توان به خوبي از اين سند تاريخي كه ابن اسحاق ثبت كرده است، استنباط و
استخراج نمود:
«فرمود: رأي من آن است كه ما از مدينه به در نرويم; تا لشكر قريش بگذاريم كه از بيرون مدينه نشسته باشند; تا اگر ايشان به در مدينه آيند و جنگ كنند، ما نيز آن وقت جنگ كنيم; وگرنه كه چند روز بنشينند و ايشان را نه نان ماند و نه آب. لابد برخيزند و باز پس شوند.»
«قال ابن اسحاق: فقال رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ : فإنْ رأيتم أن تقيموا بالمدينة و تدعُوهُم حيث نزلوا، فإن أقاموا أقاموا بشرّ مُقام و إن هُم دَخَلوا علينا قاتَلْناهُم فيها».
«طبري» گفته پيامبر (صلي الله عليه وآله) را چنين ثبت كرده است:
«قريشيان را همانجا كه هستند، واگذاريد كه اگر همان جا ماندند و به سختي و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص1516، ترجمه فارسي.
2 . «زاد المعاد»، جزء2، ص91
3 . «سيرت رسول الله»، ج2، ص648، ترجمه پارسي.
4 . ابن هشام، «السيرة النّبويه»، ج2، ص7، چاپ محمّد محي الدّين عبدالحميد، مصر، مطبعه حجازي.
محنت افتند،بازپس روند واگر به سوي ما آيند، در مدينه با آنها مقابله كنيم.»
بر اساس اين مستند تاريخي معلوم مي شود: پيامبر به رغم حضور قريشيان در نزديكي دروازه هاي نخلستاني مدينه، حاضر به جنگ با قريشيانِ مصمّم به جنگ نبود و مي خواست با جلوگيري از رسيدن آذوقه، آنان را وادارد تا از ستيز و جدال منصرف شوند و به مكّه بازگردند.
محمّد بن جرير طبري مي نويسد: «پيمبر برون شدن از مدينه را خوش نداشت.»
اين نظر مورد تأييد بعضي از صحابه بود و بعضي ديگر خروج از مدينه را طلب مي كردند. «عبدالله بن ابي» در شمار كساني است كه به طور مسلّم به صراحت بر توقّف در مدينه نظر داشته و با اين بيان، رأي مشورتي خود را داده است: «يا رسول الله! أقم بالمدينة و لا تخرج!».
با مرور آثار نخستين تاريخي، مي توان آشكارا اتّفاق مورّخان را به اين امر يافت كه پيامبر در اين مشورت، «با كراهت» نظر خود را به خروج از مدينه اظهار و ابراز داشت. حلبي مي نويسد: «كلّ ذلك و رسول الله ـ صلّي الله عليه [و آله] و سلّم ـ كاره للخروج».
محمّد بن جرير طبري مي نويسد: «رأي عبدالله بن أبيّ بن سلول مانند رأي پيامبر بود كه سوي دشمن نبايد رفت.»
ابن سعد «عدم خروج به سوي دشمن» را «رأي الأكابر من المهاجرين و الأنصار» دانسته است.
واقدي نيز با جمله: «كان ذلك رأي الأكابر من أصحاب رسول الله ـ صلّي الله عليه وآله ـ من المهاجرين والأنصار» بر آن صحّه گذارده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص1016
2 . همان، ص1016
3 . «با همه اين ها، پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) با خارج شدن از مدينه موافق نبود»; همان مدرك، الحلبيّه، ص491
4 . «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص1016
5 . «الطّبقات الكبري»، جزء1، ج2، ص26
6 . «المغازي»، ج1، ص210، متن عربي.
عموم مورّخان به مستنداتي اشاره كرده اند كه بر اساس آن، ظاهراً محمّد (صلي الله عليه وآله) با توجّه به خوابي كه يك شب قبل ديده بود، نسبت به نظر مشورتي خود مبني بر ماندن در مدينه، اظهار علاقه و تمايل كرده بود. براي نمونه واقدي به نقل از جابر مي نويسد:
«إنّ رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ قال رأيت كأنّي في درع حصينة و رأيت بقراً ينحر فأولت ان الدرع المدينة و ان البقر نفر و الله خير و لو أقمنا بالمدينة فإذا دخلوا علينا قاتلناهم».
اين رؤيا با الفاظ مختلف در كتب تاريخ و حديث ثبت شده و در متن آن، استنباط بر ماندن در مدينه وجود دارد; به گفته «نويري»:
«فكان رأي رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ أ لا يخرج من المدينة لهذه الرّؤيا؟».
«حلبي» از اختلاف در نقل الفاظِ خواب و تعبيري كه از آن ياد شد، ياد كرده است. گمان دارم توجّه به متن كامل اين سند، كاملاً ما را در جريان اهميّت اين مستند قرار مي دهد:
و رأي رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ رؤيا قال:
«رأيت البارحة في منامي خيراً رأيت بقراً تذبح و رأيت في ذبابة سيفي» أي و هو ذوالفقار «ثلماً» بإسكان اللام. و في لفظ:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن هشام در «السيرة النّبويه»، ج3، صص66 و 67 ; ابن سعد در «الطّبقات الكبري»، ج2، ص26 و حلبي در «السيرة النّبويه»، ج2، ص18 و دارمي در «مسند»، ج1، ص271 و ج3، ص351
2 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: در خواب ديدم كه گويي در زره مستحكمي بودم و گاوي را سر مي بريدند. پس چنين تأويل كردم كه آن زره مستحكم، مدينه است و آن گاو، افرادي از ما. به خدا سوگند بهتر آن است كه در مدينه بمانيم و چون وارد شوند، با آنان نبرد كنيم». «المغازي»، ج1، ص209، متن عربي.
3 . «به خاطر ديدن آن خواب، نظر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن بود كه از مدينه خارج نشوند». نكـ : «نهاية الارب»، السّفر السّابع عشر، ص84، دارالكتب، 1955م.
4 . نك: «ألسّيرة النّبويّه»، ج2، ص490، چاپ دارالمعرفه
«و كأن ظبة سيفي انكسرت» و في لفظ:
«و رأيت سيفي ذالفقار انفصم من عند ظبة فكرهته و هما مصيبتان و رأيت أنّي أدخلت يدي في درع حصينة» و في رواية:
«و رأيت أنّي في درع حصينة». أي و أنّي مردف كبشا. قال ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ بعد أن قيل له ما أولتها؟ قال:
«فأمّا البقر فناس من أصحابي يقتلون» و في لفظ:
«أولت البقر بقراً يكون فينا. و اما الثلم الذي رأيت في سيفي فهو رجل من أهل بيتي» أي و في رواية:
«من عترتي يقتل» و في رواية:
«رأيت أن سيفي ذالفقار فلّ فأولته فلا فيكم» أي: و فلول السيف كسور في حده و قد حصل في حدّ سيفه كسور و حصل انفصام ظبته و ذهابها.
«فكان ذلك علامة علي وجود الأمرين: و أما الدرع الحصينة فالمدينة. أي و أما الكبش فإنّي أقتل كبش القوم». أي حاميهم و قال ـ صلّي الله عليه [ وآله ]وسلّم ـ لأصحابه:
«إن رأيتم أن تقيموا بالمدينة و تدعوهم حيث نزلوا، فإنْ أقاموا بشرّ مقام و إن هم دخلوا علينا قاتلنا فيها».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) خوابي ديد و فرمود: «ديشب در خواب ديدم كه گاوي را سر مي بُرند، و ديدم كه تيغه شمشيرم (ذوالفقار) شكاف برداشته است» و در جاي ديگر آمده است: «گويي تيغه شمشيرم شكسته بود» و در نقل ديگر آورده اند: «گويا لبه شمشيرم ذوالفقار، شكسته بود و اين نشانه دو مصيبت بود و ديدم كه دستم را در زرهي مستحكم داخل كردم» و در روايت ديگر آمده است: «ديدم كه زرهي محكم بر تن دارم و گوسفندي را به دنبال خود مي كشم». اصحاب پرسيدند: آن خواب را چگونه تعبير مي كنيد؟ حضرت فرمود: «آن گاو، نشانه اين است كه گروهي از يارانم كشته مي شوند» و در روايت ديگر آمده است: «چنان تأويل كردم كه آن گاو، نشانه كشته شدن افرادي از ميان ماست، و آن شكافي كه در تيغه شمشيرم پديد آمده بود، يكي از خاندان من است» و در روايت ديگري آمده است: «يكي از خاندانم كشته مي شود»، و در نقل ديگري چنين آمده است: «ديدم كه لبه شمشيرم ذوالفقار، شكسته شده است و آن را نشانه شكست شما تعبير كردم». و اين كه لبه شمشير آن حضرت شكسته و شكاف خورده بود، آن را نشانه دو رويداد برشمردند. اما آن زره محكم، مدينه بود و گوسفند نشانه آن كه گروهي از افراد دشمن را مي كُشيم; سپس حضرت به ياران خود فرمود: آيا موافقيد كه در مدينه بمانيم و اجازه دهيم كه دشمن هركجا مي خواهد، فرود آيد. پس اگر در اطراف مدينه فرود آيند، سرنوشت بدي در انتظار آنان خواهد بود و اگر وارد شوند، در شهر با آنان نبرد مي كنيم.»
به گمان حقير، تأكيد مورّخان مسلمان و محدّثان بر ثبت اين خواب و بيان تعبير آن، براي آن است كه عدم رغبت محمّد (صلي الله عليه وآله) را به خروج از مدينه و پيش بيني جدالِ سخت و نهايتاً شكست مسلمانان، در هاله اي از الهام تعريف كنند. اين امر با تمام ترديدهايي كه در مورد آن وجود دارد، با توجّه به مشتركات مفاهيم آن، منافاتي با آن ندارد كه بگوييم:
پيامبر (صلي الله عليه وآله) مخالفت خود را در خروج از مدينه و مصاف با قريشيان، به استناد جهاد براي اقامه صلح و جلوگيري از خونريزي و نيز به رأي اكابرِ انصار و مهاجر و هم به مدد الهامي كه در رؤيا به آن حضرت القا شد، به اطّلاع مردم مدينه رسانده است; ولي جاي اين سؤال وجود دارد كه چرا هيچ يك از اين عوامل، موجب فروكش كردن احساسات عموم مردم نشده و اذهان عمومي را متقاعد نكرده است و نهايتا از فشار مردم بر محمّد (صلي الله عليه وآله) جهت اعلام خروج و مصاف با قريش نكاسته است؟
اسنادي كه دربرگيرنده جواب به اين پرسش هاي تاريخي باشد، به دست نگارنده نرسيده است و هر چه اوراق تاريخ اسلام و حديث را زير و رو كردم، مدركي نيافتم كه مستقيماً پاسخي به اين ابهامات دهد.
آنچه در اين خصوص مي توان گفت، مُستند به يك جمع بندي از همه اسناد اصلي مربوط به واقعه اُحد است. به گمان حقير يك طرف مورد شور، خطاكار است; يعني محمّد (صلي الله عليه وآله) هم در برابر دشمنان مكّي قرار داد و هم با موجي از عصبيّت قبيله اي در داخل شهر مدينه روبروست.
بايد دانست كه عدم پيروي مردم در اين ماجرا از پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، نتيجه وازدگي يا بي اعتنايي آنان به تعاليم اسلام نبوده است و بايد اين پديده را تركيبي از شور قبيله اي كه
در هنگام هجوم طوايف ديگر به مرحله نضج مي رسد و احساسات مغرورانه ناشي از موفّقيّتي كه در بدر نصيب مسلمانان گرديد، بدانيم.
وحشت و ترس از بزرگترين و بي سابقه ترين هجوم طوايف متّحده قريش به دهكده مدينه و طوايف كوچك اطراف آن نيز مي تواند انگيزه هايي براي ترغيب مدني ها به خروج از شهر و مصاف با قريش باشد.
طبيعي است كه در چنين تركيبي، شور ايمان و عقيده به دفاع از آيين جديد، توانسته است به صورت عاملي نافذ و مقتدر در برابر تلاش محمّد (صلي الله عليه وآله) نسبت به ماندن در مدينه عرض اندام كند; ولي چون پيامبر (صلي الله عليه وآله) مسائل را با شور و مشورت برگزار مي كرد، عزم او به ماندن، جنبه تحكّمي نداشته است و اين رعايتي بوده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حفظِ «اصالت مشورت» لازم مي دانسته است.
عكس موضوع را اگر در نظر آوريم، به آنچه آورديم، اطمينان بيشتري پيدا مي كنيم. اگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، مانع خروج مسلمانان از مدينه مي شد و آنها را به عدم مقابله به مثل و تحمّل مصائب دعوت مي كرد، چه پيش مي آمد؟ مطمئنّاً قبايل مدينه، از وحشت هجوم مكّيان به تشتّت مي افتادند. آتش كينه هاي ديرينه قبايل يثرب و مكّه شعلهور مي شد و راه منازعه با قريش به شيوه سنّتي و متّكي به نظام قبيله اي، شبه جزيره را به جدال همگاني مي كشيد و هدف اصلي اسلام را كه برقراري صلح و سلْم بين طوايف و محو كينه ها و نفرت ها بود، نافرجام مي گذاشت و از همه مهمتر ايمان به خداي يكتا و تغيير انديشه ها و روحيّات مردم و رهايي آنها از زير سلطه نظام فكري شرك و خشونت، رنگ مي باخت و مجدّداً راه و شيوه جاهليّت پيش گرفته مي شد.
مدينه آن روزها را از زاويه ديگري بنگريم. پيامبر و مهاجران، كمتر از سه سال بود كه به مدينه آمده بودند و هنوز كاملاً در شمار شهروندان مدينه كه تجربه كمتري در ايمان اسلامي كسب كرده بودند، محسوب نمي شدند. طبيعي است كه عزم قريش به حمله، مدني ها را دچار تشتّت و متوحّش سازد و آنها را وادار كند تا راه دفاع از شهر را به محمّد (صلي الله عليه وآله) تحميل كنند. از اين رو مي توان فهميد كه محمّد (صلي الله عليه وآله) با چه جوّي از فشار و عدم توجّه به موازين انساني و قرآني روبرو بوده است.
به هر حال پيامبر پذيرفت كه به نظر اكثريّت در اتّخاذ روشي براي دفاع عمل كند و
قبل از آن كه پايداري آن حضرت، موجب پاشيدگي طوايف تازه مسلمان و تازه متحّدشده مدينه و مهاجران مكّي شود، خواست عمومي را به رأي عمومي گذاشت و خود با آنها و دوشادوش مردمش، مصائبِ مصافِ اجتناب ناپذير با قريش كينه توز را متحمّل گرديد.
بايد به صراحت گفت: پيامبر ميان ديدگاه خود و انبوهي از برداشت هاي ديرينه طوايف عرب در كشاكش بوده و ميان عالَم معنويّتش و آن همه جهالت ها و سركشي ها متحيّر بوده است. او ميان مردمي گام نهاده بود كه ناخواسته پايش را به ستيزهاي ريشه دار قبايل مي كشاندند. او نمي خواست رسالت خود را با نفي يكباره همه واقعيّت هاي كهن جزيرة العرب پيش برد. اگر آگاه باشيم كه او راه ديانتش را با چه زجرهايي ذرّه ذرّه به درون چادرنشينان عرب برده است، مي توانيم قبول كنيم كه او گاهي به ضرورتِ تربيت، از خودگذشتگي مي كرده است. اين موارد را در اسناد تاريخي ذيل مي يابيم:
ابن اسحاق مي گويد:
«فقال رجال من المسلمين ممّن أكرم الله بالشهادة يوم أُحُد و غيره ممّن كان فاته بدر: يا رسول الله! أخْرج بنا إلي أعدائنا لا يرون أنّا حببنا عنهم و ضعفنا».
و جماعتي ديگر كه در غزاي بدر حاضر نبودند و حق تعالي درجه شهادت را براي ايشان تقدير كرده بود، گفتند:
«يا رسول الله! مصلحت نيست كه در مدينه بنشينيم و البتّه بيرون مي بايد رفتن و جنگ با ايشان كردن تا كفّار قريش خيال نبندند كه ما را ضعفي هست; يا از ايشان مي ترسيم كه از مدينه بيرون نمي شويم»
اين جملات تركيبي از خوي قبيله اي و عصبيّت ديني را نشان مي دهد. ابن اسحاق واكنش پيامبر را در قبال اين گفته ها ياد آور شده كه بايد آن را سند تاريخي مهمّي بدانيم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص7، چاپ مطبعه حجازي.
و در آن تأمّل كنيم:
«بعد از آن... ديدند كه بيشتر صحابه... رغبت جنگ داشتند و از هوس قرار نمي گرفتند و هر ساعتي بيامدندي و گفتندي: يا رسول الله برخيز تا برويم به بيرون و با ايشان مصاف دهيم.»
تا اين كه: «دخل رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ بيته فلبس لأمته».
بعد از آن سيّد (عليه السلام) برخاست و به خانه رفت... زره بر خود راست كرد و بيرون آمد.
محمّد بن جرير طبري نيز صريحاً به عدم رغبت پيامبر به خروج و اصرار صحابه اشاره كرده است:
«آنها مي خواستند با دشمن روبرو شوند. چندان اصرار كردند كه پيمبر به خانه رفت و زره پوشيد.»
وقتي حلبي در كتاب خود به گفته سعد بن معاذ و اسيد بن حضير اشاره مي كند كه:
«فقال لهم... استكرهتم رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ علي الخروج فردّوا الأمر إليه، أي فما أمركم به و ما رأيتم له فيه هوي و رأيا فأطيعوه».
به خوبي از تشتّت آراء و نارضايتي محمّد (صلي الله عليه وآله) حكايتي روشن دارد; خاصه آن كه ابن قيّم جوزي جزم دارد كه پيامبر: «كان رأيه أن لا يخرجوا من المدينة...». يا به روايت ابن اسحاق: «و كان رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ يكره الخروج».
مزيد بر اين واقعيّت، مدارك مربوط به نحوه واكنش همان اصحاب پس از قبول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص649
2 . تاريخ طبري، ج2، ص1016
3 . «شما بوديد كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را به خروج از مدينه واداشتيد. پس اكنون كار را به او واگذاريد; يعني هر فرماني به شما داد و هر چه را مطابق خواست و اراده او يافتيد، بدان عمل كنيد». «السيرة النّبويه» : مجلد الثاني، ص491، دارالمعرفه.
4 . «زاد المعاد»، جزء2، ص91
5 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) خارج شدن (از مدينه) را خوش نداشت». نكـ : «السيرة النّبويه»، ص7
پيامبر مي باشد. مسلّماً آن حضرت براي زره پوشيدن، بايد به وضع و حالي داخل خانه شده باشد كه نارضايتي شان كتمان نشود. حتّي وقتي از خانه با زره خارج شده است، همگان به اين دلتنگي پيامبر (صلي الله عليه وآله) پي برده اند. ابن اسحاق مي نويسد:
«ثمّ خرج عليهم و قد ندم الناس، و قالوا: استكرهنا رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ و لم يكن لنا ذلك».
«پس صحابه چون ديدند كه سيد (عليه السلام) ... بيرون آمد، پشيمان شدند و گفتند: ما را نمي رسد الحاح به پيغمبر خداي كردن و وي را به اكراه در كار آوردن.»
اينجاست كه به تصريح طبري به حضور پيامبر رفتند و گفتند:
«يا رسول الله! استكرهناك و لم يكن ذلك لنا، فان شئت فاقعد، صلي الله عليك».
آنچه مسلّم است، پيامبر دفاع از جان و مال و خانه و كاشانه آدميان را يكي از حقوق مسلّم انسان دانسته است. لذا مي بايست در برابر هجوم لجام گسيخته و مصمّم قريش از خود و مدينه دفاع كند و مردم را به دفاع مشروع و محدود ترغيب نمايد. آنچه مورد بحث است، نحوه اين دفاع است; همانچه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را به مشورت گذارد و قصد او از عدم خروج، شكيبايي براي تحمّل مصائب بود; تا حدّاقل خسارت و يا تلفات انساني به بار آيد و شايد از اين طريق، به بازگرداندن قريش و جلوگيري از نبرد و ستيز، منتهي شود; ولي آنچه اصحاب از او خواستند، دفاعي بود كه به پيش بيني پيامبر (صلي الله عليه وآله) موجب تلفات بيشتري مي شده و از اين رو، آن را نمي پسنديده است. ضمن اين كه ورود به جنگ، مجال هر نوع ترك مخاصمه را از طرفين سلب مي كرده است.
با اين همه پيامبر (صلي الله عليه وآله) باز هم سعي كردند تا در ميان شعلهورشدن غضبِ هجوم و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «اي پيامبر خدا! تو را (به خروج از مدينه) واداشتيم، حال آن كه نبايد چنين مي كرديم. اكنون اگر قصد ماندن داري، در مدينه بمان، درود خدا بر تو باد... ». نكـ : همان، ص8
تعصّب تنفّرآميزِ دفاع، راهي براي صلح و سلم و خاتمه دادن سريع به جنگ، بيابند و درس مشورت و شورا را در اتّخاذ تصميمات جمعي و آنچه منافع و مصالح عموم در آن نهفته است، به پيروان خود بياموزند; تا گفته نشود كه او چون پيامبر است راهي براي آراء مردم باز نگذاشت; يا مردم را از حالت دفاعي به خوي تهاجمي كشاند.
3 / ب : تدارك و مواضع
تاريخ به ياد مي آورد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) روز جمعه چون از نماز صبحگاهي فارغ گشت، آماده خروج از مدينه شد و مسلمانان براي دفاع از آيين جديد خود رغبتي زايدالوصف يافتند و يكپارچه رسول را حلقه زدند. مردمي با هدفي اعلا ولي امكاناتي ناچيز، قصد مهاجماني را كردند كه بي هدف، شور تعصّبات خونخواهي در سر داشتند و با حدّاكثر تداركات ممكن، كنار شهر آتش افروخته بودند. چادرها به پا داشته بودند و طبل زنان و رقص كنان، سُنن جاهليّت را احيا مي كردند و با سرودهاي هيجان انگيز، تفاخر جاهلي را با خوي خونين سرشتِ خود دَرهم مي آميختند. آنان با اين شيوه و رفتار، به اعصار گذشته جزيرة العرب ره مي يافتند; امّا در اين سوي، محمّد (صلي الله عليه وآله) و يارانش با ذكر و تأمّل، آينده روشن ايمان و ارتباط با ابديّت را در مظلوميّت و پايداري خود جستجو مي كردند.
آنچه گفته شد، احساسات شخصي مؤلّف نيست و احساس و دركِ برخاسته از صفحات تاريخِ مربوط به آن روزها و ساعت هاست. تأمّل بر مضاميني است كه در خلال گفتگوها، ثبتِ اوراق تاريخي شده است و به هر حال تلاش محقّقي است كه خود را از لابلاي هزاران مستند تاريخي، به كنار مدينه كشانده است; تا آن روز و روزهاي پس از آن را اشراق كند. حالتي است كه از امروز به گذشته هاي دور نمي نگرد; بلكه امروز زندگي مي كند، ولي در گذشته ها حضور مي يابد:
مدّت وقايعِ جنگ اُحد بسيار كوتاه است. بنا به روزشمارِ واقعه كه در كتاب «تاريخ الرّسل و الملوك»، (ج3، ص1016) آمده است، چهارشنبه، قريش به حوالي شهر رسيدند. پنجشنبه، مسلمانان به مذاكره پرداختند و جمعه، براي دفاع، شهر را ترك كردند.
شنبه، قريشيان هجوم آوردند و شامگاه همان روز همه چيز پايان يافت و تاريخِ شرق مبدأ جديدي يافت.
قبل از بيان حادثه و وقوع هجوم قريشيان، بايد بررسي كنيم كه چه عواملي باعث شد تا مسلمانان راهي اُحد شوند. آيا انتخاب پيامبر بود يا قريشيان؟ به آنچه در روز سه شنبه و چهارشنبه در آن ايّام گذشت، باز مي گرديم:
1 ـ 3 / ب : مسير قريش
از لابلاي مدارك تاريخي معلوم مي شود كه قريش از سرزمين هاي ذي طوي، ابواء و رابغ گذشت و در ذي الحليفه ـ نزديكي هاي مدينه ـ اردو زد. توقّف در ذي الحليفه مورد تصريح ابن سعد بوده و آن را در روز پنجشنبه دانسته است.
منابع مختلف سيره، تاريخ و حديث، دقيقاً راهي را كه قريشيان را به دامنه كوه اُحد كشانيده است، مشخّص نمي كنند وحتّي از ذي الحليفه تا اُحد ازمناطقي نام برده اندكه با موقعيّت جغرافيايي مدينه در زمان پيامبر مطابقت نمي كند. به نظر مي رسد گفته واقدي در ارتباط با جغرافياي مناطق مسلمان نشين اطراف مدينه به حقيقت نزديك تر باشد كه:
قريشيان روز پنجشنبه و جمعه از ذي الحليفه به منطقه العقيق و از آنجا: «نزلوا بالوطاء» سپس در العرض به رفت و آمد مشغول بودند تا به مدينه حمله كنند.
ذي الحليفه چنانچه در شرح و وصف مسجد شجره ياد كرديم، در حدود هشت كيلومتري شهر و در نخستين كناره وادي عقيق در جنوب غربي مدينه جاي دارد.
قريشيان پس از ترك ذي الحليفه براي تسلّط و شناسايي موقعيّت مدينه، منطقي است كه راهي جنوب ذوالحليفه نشوند; زيرا اين راه به پشت «كوه عير» در امتداد جنوب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «الطبقات الكبري»، ج1، جزء1، ص25
2 . همان، ج1، فصل12
3 . نقشه شهر مدينه بر اساس تاريخ و آثار، ج1
و غرب مدينه منتهي مي شده است و از آنجا مي بايستي براي رسيدن به شهر، ميان
سرزمين هاي قبايل يهودي «بني نضير» و «بني قريظه» فرود آيند و اين امر با موقعيّت تاريخي آن زمان ممكن نبوده است. نتيجتاً قريش راه شمال را از آن جهت انتخاب كردند كه اولاً تنها سرزميني است كه در آن حوالي داراي چاه هاي آب و زراعت بوده است; ثانياً مسطّح و مساعد براي هجوم به مدينه. زيرا با توجه به كثرت تعداد چهارپايان و نياز مبرم به آب و چرا اين بيان تاريخي واقدي قابل درك خواهد بود كه:
«فلمّا أصبحوا يوم الجمعة خلّوا ظهرهم و خيلهم في الزّرع حتّي تركوا العرض ليس به خضراء».
«العرض» نام ديگرِ جرف است و جُرْف (به ضم و سكون راء) و يا جُرُف (به ضمّ جيم و راء) چنانچه در نقشه قديمي مدينه نشان داديم، در سه ميلي شمال غربي در جهت شامي مدينه جاي دارد و سرزمين چاه ها و مزارع اطراف مسجد قبلتين است و چاه جشم و چاه جمل از چاه هاي مشهور آن و مزرعه الزين كه به تعبير ابن زباله مورّخ مدني:
«پيامبر در آنجا زارعت كرده است»
مطابقت دارد. به هر حال، پيامبر (صلي الله عليه وآله) مجبور بود مدينه را از طريق سمت شرقي وادي قناة طي كند و بر خلاف قريشيان كه در منتهي اليه سمت غربي كوه اُحد متوقّف شده بودند، به آن سو كشيده شود و حدوث واقعه احد را در دامنه كوه اُحد الزامي كند.
پيكره 13 ـ 2
2 ـ 3 / ب : مسير مسلمانان
آمار ارائه شده از سوي مورّخان از تعداد مدافعان مدينه كه از شهر خارج شده اند، يك هزار نفر مي باشد. هيچ مستندي در دست نداريم كه نشان دهد پيامبر اسلام در جمع آوري افراد، فرمان بسيج داده يا الزام و اجباري اعمال كرده باشد و هيچ گزارش تاريخي از تدارك جمعي آنها (تحت انضباط خاص يا مشخّص) به دست ما نرسيده است. اين نشان مي دهد كه مسلمانان هر كس با توان خود و به اختيار و انگيزه ايمان با لوازم دفاع شخصي از خانه هاي خود به كنار محمّد (صلي الله عليه وآله) آمدند تا به جانب قريشيان روند.
محمّد بن جرير طبري به گفته واقدي باور دارد كه مسلمانان بيش از يك صد زره نداشتند; يعني هر هفت نفر يك زره. و مجموعاً با دو اسب يكي از آن پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ديگري متعلّق به ابي برده حارثي وارد كارزار شدند; در حالي كه مشركان با سه هزار نفر، دويست اسب و هفتصد زره و سه هزار شتر در تحكيم مواضع خود غرور ميورزيدند.
ما از روي شرح تاريخي واقعه، نام مواضعي را مي خوانيم كه مي تواند محققان را در شناخت مسير حركت مسلمانان از مدينه تا اُحد ياري دهد و حدود نقشه جغرافيايي چنين مسيري را در ذهن ما ترسيم نمايد.
آنچه كه مدارك تاريخي در اين وادي اتّفاق نظر دارند، محل هايي است كه نظر به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «چون روز جمعه شد، به آنجا رسيدند و چهار پايان خود را براي چريدن در كشتزارها رها كردند، چندان كه در منطقه عرض (جرف) گياهي بر زمين نمانده بود.»
2 . نكـ : «السّيرة النّبويّه»، ج3، ص66
3 . الثقات، ج1، ص222
4 . الكامل في التاريخ، ج2، ص150
مدينه آمدند تا:
«نزلوا بعينين جبل ببطن السَّبخة من قناة علي شفير الوادي ممّا يلي المدينة».
1 . «در عينين، كنار كوه در ميان وادي سبخه و نزديك وادي قناة در منتهي اليه دشتي كه در امتداد مدينه قرار دارد، فرود آمدند.»
اهمّيّت تاريخي وقوع حادثه، مورد تصريح و تأكيد مدينه شناسان قرار گرفته است. مسلّم است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از مدينه به ثنيّة الوداع رفته و از آنجا در شوط توقّفي داشته، سپس كنار خانه شيخين شب را به صبح آورده و آنگاه از طريق زمين هاي حرّه شرقي مشهور به حرّه بني حارثه به كنار تپّه روماة و داخل بريدگي موجود در كوه اُحد ره سپرده است. مناسبت دارد كه از موقعيّت جغرافيايي مكان هاي مذكور در ارتباط با تاريخ واقعه ياد كنيم; تا در نهايت بتوانيم نقشه دقيق چنين مسيري را ارائه دهيم:
1. ثنيّة الوداع: براساس روايت تاريخي ابن نجّار از ابوحميد ساعدي مبني بر اين كه:
«إنّ النبيّ ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ خرج يوم أُحُد حتي إذا جاز ثنية الوداع».
مي توان نتيجه گرفت كه خروج پيامبر از مدينه، دقيقاً از حوالي ثنيّة الوداع آغاز گرديده است. خصوصاً آن كه حلبي پس از ذكر خروج پيامبر (صلي الله عليه وآله) با جمله:
«و سار إلي أن وصل رأس الثنيه».
توجّه او را به ثنيّة الوداع به عنوان مبدأ خروج نشان مي دهد.
اين محل دقيقاً بين سمت شرقي كوه ذباب و مشهد نفس زكيّه قرار داشته و چون بر اساس مآخذ تاريخي، مسلمانان از كناره كوه ذباب به جانب «حرّه بني حارثه» رفته اند، قبول چنين مبدأيي براي خروج از مدينه منطقي به نظر مي رسد.
مورّخان قبول دارند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) طيّ عزيمت به احد، در ثنيّة الوداع مطلّع شد
كه تعداد زيادي از هم پيمانان يهوديِ «عبدالله بن ابي ابن سلّول» جهت كمك به
1 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در روز احد از مدينه بيرون رفت، تا آن كه از ثنية الوداع عبور كرد...». نكـ : متّقي هندي، «كنزالعمّال»، ج1، ص275، چاپ عثمانيّه حيدرآباد ; ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج2، ص48، ادوارد سخو ; واقدي، «المغازي»، ذيل غزوه احد، ج1، ص157، ترجمه فارسي.
2 . در باره ثنيّة الوداع نكـ : كتاب اوّل، فصل 21
3 . «السيرة النّبويه»، المجلّد الثاني، ص493
مسلمانان، در منطقه مدينه تا احد حضور يافته اند. محمّد (صلي الله عليه وآله) پرسيد: «اينها چه كساني هستند؟»
حلبي در سيره مي نويسد:
گفتند: «هولاء حلفاء عبدالله بن ابي ابن سلول من يهود» پيامبر گفت:
«آن ها ايمان به اسلام آورده اند؟ گفتند: «خير.» محمّد گفت:
«انّا لا ننتصر بأهل الكفر علي أهل الشرك».
ابن اسحاق به نقل از الزهري همين معني را به لفظ ديگر ثبت كرده است و ابن هشام از زهري چنين نقل مي كند:
«أن الأنصار يوم أحد، قالوا لرسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ : يا رسول الله أ لا نستعين بحلفائنا من يهود؟ فقال: «لا حاجة لنا فيهم».
و ابن سعد در همان مأخذ بيان محمّد (صلي الله عليه وآله) را چنين ثبت كرده است:
«قولوا لهم فليرجعوا فإنّا لا نستعين بالمشركين علي المشركين».
مسلم در حديث «عروة بن زبير» از عايشه، اين گفته را در واقعه بدر به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت مي دهد: «فارجع فلن أستعين بمشرك».
«نووي» حديث را ذيل مبحث كراهت كمك خواهي از غيرمسلمانان، مورد بررسي حقوقي قرار داده است.
ابن قيّم جوزي مضمون را در كتاب خود، اينگونه مورد توجّه قرار داده است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «ما در برابر كافران، از مشركان ياري نمي خواهيم». نكـ : «السّيرة الحلبيّه»، مجلّد الثّاني، ص493
2 . «در روز جنگ احد، انصار (اهل مدينه) به پيامبر خدا عرضه داشتند: آيا از هم پيمانان يهودي مان ياري بخواهيم؟ حضرت فرمود: (نه) به آنان نيازي نداريم». نكـ : «السيرة النّبويه»، مجلّد3، ص8، محمّد محي الدّين عبدالحميد.
3 . «به آنان فرمود: بازگرديد، كه ما در برابر مشركان، از مشركان ياري نمي خواهيم.»
4 . «بازگرد، من هرگز از مشرك ياري نمي خواهم». نكـ : «صحيح»، جزء12، ص198، شرح نووي.
«وذكر له قوم من الأنصار أن يستعينوا بحلفائهم من يهود فأبي».
نويري گفته فوق را در «نهاية الارب» اينگونه ثبت كرده است:
«لا تستنصروا بأهل الشرك علي أهل الشرك».
گمان مي كنم بايد بر اين بيان محمّد (صلي الله عليه وآله) با بررسي فضا و شرايط در آن ايّام، تأمّل كنيم: هجوم اقوام خشمگين به شهر مدينه و عدم تناسب و تعادل نيروها، لحظات حسّاسي را به وجود آورده بود و پيامبر با آن كه با طوايف يهودي ساكن در اطراف مدينه، پيمان دفاعي در برابر بت پرستان بسته بود و تعاون آن ها در تدافع از مدينه و به عنوان يك عمل تاكتيكي مي توانست مورد پذيرش قرار گيرد و نقشي مؤثّر داشته باشد، با اين همه از آنجا كه آن حضرت، يك رهبر سياسي يا نظامي نبود، به ماهيّت دفاع توجّه داشت و نه نتيجه آن. اينجاست كه مرز بين پيامبري و زمامداري دنيا، تعيُّن و تشخُّص مي يابد و نشان مي دهد كه شيوه پيامبر، جنگ نيست; بلكه دفاعي است كه بنا به اصل حقوقي آن، به نهايت ايمان و اعتلاء معنويّت متّكي است. هرگز به جستجوي زرق و برق زمامداري نيست; بل به سادگي ايمان و بي آلايشي انسان در برابر حق و تجلّي آن در صحنه روحي مسلمانان عنايت و التفات دارد. لذا براي دفع مشركان، از مشركان مدد نمي گيرد و براي رسيدن به هدف متعالي، وسيله را توجيه نمي كند. او محمّد (صلي الله عليه وآله) است و هدفش اين جهاني نيست كه به هر وسيله از اسباب دنيا توسّل جويد.
او محمّد است و معاني و مفاهيم حياتش، ايمان، توجّه به عالم معني و تحمّل مصائب براي احياء معني است. كمال در منطق او خداست و كمك طلبي از خلق را نقصان، شرك و ناقضِ كمال مي داند. شيوه او پيامبرانه است و به صراحت و قاطعيّت از اهل دنيا استعانت نمي گيرد و نمي خواهد كه از طريق دنياخواهان، امكان زندگي در دنيا را
فراهم سازد. اين رياست طلبان تاريخند كه وسيله را توجيه مي كنند; بي آن كه بدانند كه
1 . «زاد المعاد»، الجزء الثّاني، ص92
2 . «نهاية الارب»، السفر السابع عشر، ص85، چاپ دارالكتب المصريّه.
ضعف عقلاني و تمايلات نفساني خود را توجيه مي كنند.
من هرگاه اين جمله را به ياد مي آورم و موقعيّت تاريخي و جغرافيايي آن روز را احساس مي كنم، باور مي آورم كه بايد بر هر توصيفي كه از محمّد (صلي الله عليه وآله) ، چيزي غير از يك «پيامبر رحمت خدا» بسازد، خطّ قرمز كشيد; توصيفاتي همچون:
محمّد زمامدار! محمّد سياستمدار! محمّد جنگ جو! و محمّد جهانگشا! اينها تعابير سياستمداران و جنگ جويان و زمامداران و جهانگشايان تاريخ مسلماني و شرق ميانه است. در واقع، توصيف پيامبر نيست; بلكه وصف حالِ توصيف كنندگان است كه خواسته اند زير سايه گسترده معنويّت او، شرارت، خدعه، تزوير و خونخواهي را پنهان سازند.
آنها در استعانت از شرك، بقاي خود را مي جويند. آنچه ملاك است، خود ايشان است. اگر وسيله مقاصد آنها شويم، به مقصد دنيايي خود و آنها نايل شده ايم و به گمان حقير، تحكيم موقعيّت زندگي اين جهاني، مرتبتي از مراتب شرك است.
پيامبر (صلي الله عليه وآله) ضدّ جنگيدن بود و به پيروزي نظامي نمي انديشيد. او ضدّ رياست طلبي بود و با سياست نمي خواست رياستش را حفظ كند. او نه الزامي براي شركت مسلمانان در خروج از مدينه روا داشت و نه نصرتي ناشي از مساعدت اغيار را طالب بود. شناخت محمّد (صلي الله عليه وآله) با اين اوصاف، هرگز براي ما مردمي كه غرق فرهنگ اين جهانيم، ممكن نيست و از خود و زمانه خارج شدن و از تاريخ گذشتن مي خواهد. عالمي ديگر ببايدساخت و ز نو آدمي!
*
2. شَوط: كوشكي بود كه به تصريح سمهودي الشرعبي اش مي خواندند. در آنجا كه در قسمت هاي شمالي تپه ذباب واقع بوده و با نام «كومة ابي الحمراء»، معروف اهل مدينه بوده است، عدّه اي از «بنوحارثه» زندگي مي كردند. ابن اسحاق از اين مكان در كتاب خود ذيل شرح واقعه اُحد ياد كرده است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سمهودي، «وفاء الوفا»، جزء4، ص1248، تصحيح محي الدّين عبدالحميد.
«قال ابن اسحاق: حتي إذا كانوا بالشَّوْطِ بين المدينة و أُحد».
ياقوت حموي به جهت كثرت ذكر كلمه «شوط» در منابع تاريخي، آن را در كتاب خود مورد توصيف قرار داده كه:
شوط، «اسمُ حائط» يعني «بستاناً بالمدينة».
لذا مي توان باور داشت كه در شناخت موقعيّت جغرافيايي آن، نظر سمهودي صحيح است; خاصه آن كه روايت ابن سعد از ابوسعيد مبني بر اين كه «تزوج رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ امرأة من بني الجون فأمرني أن آتيه بها فأتيته بها فأنزلتها بالشوط من وراء ذباب في أطم...». آن را تقويت مي كند.
فيروزآبادي با ياقوت حموي هم نظر است كه شوط نام بستاني در مدينه است:
«و به سمّي بستان في المدينة».
و بجا به اين شعر «قيس بن الخطيم» استناد كرده:
و بالشوط من يثرب أعبد ستهلك في الخمر أثمانها
از موقعيّت شمالي تپّه ذباب كه طبق نظر مدينه شناسان، «شوط» ناميده مي شده است، تصويري در سال 1395 هـ .ق. از فراز تپّه تهيّه كردم; تا از آنچه تنها در كتاب ها نام برده شده است، سندي واقعي در بحث مدينه شناسي ثبت نمايم.
*
3. شيخين: حلبي بر اين باور است كه مسلمانان بر سر راه خود به اُحد در مكاني به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن اسحاق گويد: (رفتند) تا به منطقه «شوط» حد فاصل مدينه و احد رسيدند»; نكـ : «السيرة النّبويه»، ج2، ص8، تصحيح محيي الدّين.
2 . «معجم البلدان»، ذيل كلمه «شوط».
3 . «پيامبر (صلي الله عليه وآله) با زني از بني جون ازدواج كرد و او را در «شوط» درپشت ذباب و درناحيه اطم ساكن گردانيد.»
4 . «المغانم المطابة في معالم طابه»، ص211
5 . پيكره 14 ـ 2 . همچنين براي تطبيق با موقعيّت ذباب نكـ : كتاب اوّل، پيكره 1 ـ 8
نام شيخين توقّفي داشته اند:
«و سار (صلي الله عليه وآله) و عسكره بالشيخين و هما اُطمان...».
اين مطلب را محمّد بن جرير طبري تأييد كرده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) پس از مغرب، در محلّ شيخين از مدافعان بازديد كرد و نوجوانان را از مصاف با قريش منع نمود.ابن اسحاق نامي از شيخين نمي برد، ولي قبول دارد كه مسلمانان پس از پشت سر گذاردن شوط، به جانب حرّه بني حارثه رفته اند:
«و مضي رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ حتي سلك في حرّة بني حارثة...».
لذا با توجّه به اين كه شيخين در منطقه حرّه بني حارثه بوده، عدم ذكر آن، نافي اقوال ديگر مورّخان يا محدّثان نيست; خاصه آن كه ابن سعد در «الطّبقات الكبري» صريحاً باور دارد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) شب را در شيخين بسر برد و صبح آن روز عازم احد شد:
«و بات رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ بالشيخين».
و محمّد بن مَسلَمه با پنجاه نفر بيدار ماندند و از جان برادرانشان در برابر مهاجمان قريش مراقبت كردند. بلال اذان صبح گفت و پيامبر (صلي الله عليه وآله) با مسلمانان به نماز صبح ايستاد و آنگاه عازم احد گرديد.
در اين مكان «عبدالله بن ابيّ بن سلول» با سيصد نفر از افرادش حاضر به شركت در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به پيش رفت و در شيخين اردو زد، و در آنجا دو بناي سنگي وجود داشت». «السيرة النّبويه»، مجلّد الثّاني، ص493
2 . نكـ : «تاريخ الرّسل و الملوك»
3 . همان، ص8
4 . «رسول الله (صلي الله عليه وآله) به راه خود ادامه داد تا به دشت بني حارثه رسيد.»
5 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) شب را در منطقه شيخين بيتوته كرد.»
6 . همچنين نكـ : نويري، «نهاية الارب»، الجزء السّابع عشر، ص68، به نقل از ابن سعد.
دفاع نگشتند و از جمع مسلمانان كناره گرفتند. با توجّه به اين كه تعداد مسلمانان در هنگام خروج از مدينه حدود هزار نفر بوده، افرادِ باقيمانده بيش از هفتصد تن نبوده اند. ابن اسحاق مي نويسد: «انخزل عنه عبدالله بن أبيّ بثلث الناس».
واقدي در «مغازي» و ابوجعفر در «تاريخ الرّسل و الملوك» نوشته اند:
«عبدالله بن أبي از محلّ شيخين با سيصد كس جدا شد و پيغمبر خدا با هفتصد كس بماند.»
لذا با توجّه به تأكيد ابن سعد در «الطّبقات الكبري» مبني بر اين كه «انخزل عبدالله بن أبيّ بثلثمائة و بقي رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ في سبعمائة و معه فرسه و فرس لابي بُرْدة بن نياز». مي توان به موقعيّت مسلمانان در برابر قدرت تهاجمي قريش پي برد. با اين همه محمّد (صلي الله عليه وآله) حاضر نشد كه به تعقيب كساني كه بازگشتند، بپردازد و يا با گفتگو و اعمال قدرت، مانع نقش عبدالله بن ابي در بازگرداندن يك ثلث از مدافعان مدينه شود و اين خود از اهمّ مدارك و مستندات تاريخي است كه نشان مي دهد پيامبر (صلي الله عليه وآله) هيچگاه به شيوه جنگ جويان عمل نكرده است; زيرا او به جنگ اعتقاد نداشت تا به نتيجه آن بينديشد. او صرفاً به نيّت دفاع از مدينه عازم اُحد گرديد و آزادي افراد را در چنين دفاعي محترم مي داشت و حاضر نشد با بدانديشاني تفاهم كند كه مي توانست به نيروي آنها قوّت و قدرتي عليه مشركان به دست آورد. در منطقه «شيخين» نيز وقتي «عبدالله بن ابي» از گروه مدافعين جدا شد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) راهش را باز گذاشت.
البتّه در برخي نوشته هاي تاريخي ادّعا شده است كه جداشدن عبدالله بن ابي در ثنيّة الوداع واقع شده است و بعضي ديگر آن را در شوط و عدّه اي آن را در شيخين و يا در فاصله بين آن دو دانسته اند.
به عقيده حقير اين تفاوت در اقوال، اهمّيّت چنداني ندارد; زيرا با توجّه به موقعيّت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نكـ : «تاريخ الرّسل و الملوك»، ص8
2 . «عبدالله بن اُبي با سيصد نفر، از لشكر اسلام جدا شد و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به همراه هفتصد نفر باقي ماند و اسب آن حضرت و نيز اسب ابي بردة بن نياز همراهش بود.»
جغرافيايي مثلّث حرّه بني حارثه در شمال شرقي وثنيّة الوداع در جنوب و تپّه ذباب و شوط در شمال غربي ثنيّه، ميدان وسيعي وجود داشته است كه با توجّه به كثرت مدافعان پياده و پراكندگي آنها در زمين مسطّح مذكور، چنين تفاوت هايي را در اقوال موجب شده است.
در قرآن كريم به عنوان يك سند مسلّم، در خصوص اين واقعه تأثّرآور تاريخي كه موجب تقليل مدافعان مدينه شد، آيه اي ديده مي شود كه وضعيّت فرار «عبدالله بن ابي» و يارانش يا بيوفايي آنان را كه از ضعفشان در ايمان نشأت مي گرفت، روشن كرده است:
} إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَي اللهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ{ .
«آن دم كه دو گروه از شما سر ترس و زبوني داشتند و خدا يار (مؤمنان) بود و مؤمنان بايد به خدا توكّل كنند.»
طبرسي در ذيل اين آيه و به مددِ احاديث ابن عباس، جابر بن عبدالله، قتاده، ابوجعفر (عليه السلام) و ابوعبدالله دو طايفه مورد نظر قرآن را «بنوسلمه» و «بنوحارثه» از انصار مدني خوانده و ترديد نكرده است كه مورد آيه و شأن نزول آن مربوط به واقعه احد و سبب آن، عبارت است از:
«ان عبدالله بن أبي بن سلول دعاهما إلي الرجوع إلي المدينة عن لقاء المشركين يوم أُحُد فهما به ولم يفعلاه»
اين نظرگاه با آنچه سبط ابن الجوزي نوشته است، مطابقت دارد كه:
لما رأي بنوسلمه وبنوحارثة عبدالله بن أبيّ قد خذل هموا بالإنصراف وكانوا جناحين من العسكر ثمّ عصمهما الله و انزل قوله تعالي:«إذ همت طائفتان...»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 122
2 . «مجمع البيان في تفسير القرآن» الجزء الرّابع، ذيل آيه، صص182 و 183
3 . «عبدالله بن ابيّ بن سلول، آن دو طايفه را به بازگشت به مدينه و خودداري از نبرد با مشركان فراخواند، اما آنان چنين نكردند». همچنين نكـ : مجلسي، «بحار الأنوار»، ج20، ص47