بخش 11
1 ـ 5 / پ : شهدای مهاجر مکّه 2 ـ 5 / پ : شهدای انصار، مدینه 3 ـ 5 / پ : مزار حمزه، شهدای صحابه 4 ـ 5 / پ : سوک مدینه 6 / پ : مسجد و مقبره شهدای احد فصل سوم: خندق; موضع تدافعی مسلمانان در برابر حمله مشترک بت پرستان و یهودیان الف: خندق; واژه و ریشه یابی تاریخی آن
«براي من در مرگ عتبه و برادرم و عمويش و پسر بزرگم امكان شكيبايي نبود.
و اكنون خونخواهي كردم و آرام گرفتم. اي وحشي! تو جوشش سينه ام را آرام كردي. آري! تا زنده باشم و حتّي پس از اين كه استخوان هايم در گورم از هم بپاشد، شكرگزار وحشي هستم.»
ابوسفيان ـ سركرده قريشيان ـ بر بلندي كوه ايستاد و فرياد زد:
«روزي به روزي، بدر به احد!
اي هبل! سرافراز باشي. ما عُزّي داريم.»
ابوسفيان با نوك نيزه به چانه حمزه مي زد و مي گفت:
«اي بدبخت! مزّه اش را بچش!»
شرح وقايع هجوم و مقاومت، مربوط به تاريخ اسلام و سيره نبوي است. آنچه ما در مدينه شناسي طالب آنيم، مواضع وقوع است. پس بايد به آن روزها بازگرديم و با محمّد (صلي الله عليه وآله) همراه شويم. به جستجوي اجساد بپردازيم و به ياد آوريم كه چگونه و كجا به خاك سپرده شدند و چگونه مؤمنان مزار آنها را و يادشان را در قلب خود حفظ كردند و تا به امروز در حفظ آثارشان چه همّت ها بروز دادند؟:
1 ـ 5 / پ : شهداي مهاجر مكّه
ابن اسحاق، چهار تن از مهاجران را نام مي بَرد كه در زمره شهداي اُحد بودند: حمزة ابن عبدالمطلب، مصعب بن عمير، عبدالله بن جحش و شماس بن عثمان:
1. حمزة بن عبدالمطلّب: از قريش و «بنوهاشم» و مادرش هاله بنت اُهيب عموي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابوالفتوح رازي، «تفسير قرآن»، ج3، ص182. نويري، «نهاية الارب»، ج3، ص95، ترجمه پارسي. مجلسي، «بحارالأنوار»، ج20، ص55
2 . به نقل از براء بن عازب.
3 . به نقل از ابن اسحاق.
4 . «السيرة النّبويه»، ج3، ص79
محمّد (صلي الله عليه وآله) بود كه پس از هجرت به مدينه، پيامبر (صلي الله عليه وآله) بين او و زيد بن حارثه پيمان برادري بست. او را اسدالله، اسد رسول و سيّدالشّهدا خوانده اند.
«محمّد بن سعد» اهمّ اسناد تاريخي مربوط به شخصيّت وي را گرد آورده است و ما نخست بر اساس آن و نظر به اعتمادي كه به كاتب واقدي و اسنادش در اين خصوص پيدا كرده ايم، مواضع وقايع يا وقايعي را كه مي تواند ما را در شناخت مواضع اُحد ياري دهد، مورد پژوهش قرار مي دهيم:
محمّد بن ابراهيم روايت مي كند:
«و قتل رحمه الله يوم أُحُد علي رأس اثنين و ثلاثين شهراً من الهجرة و هو يومئذ ابن تسع و خمسين سنة. كان أسَنَّ من رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ]وسلّم ـ بأربع سنين و كان رجلاً ليس بالطويل و لا بالتقصير. قتله وحشيّ بن حَرْب و شق بطنه».
عوف بن محمد حديث مي كند:
«بلغني انّ هند بنت عتبة بن ربيعة جاءَت في الأحزاب يوم أُحُد و كانت قد نذرت: «لئن قدرت علي حمزة بن عبدالمطلب لتأكُلَنَّ من كبده». قال:
«فلمّا كان حيث أصيب حمزة و مَثلوا بالقتلي و جاؤا بُحزَّة من كبد حمزة فاخذتها تمضغها لتأكلها فلم تستطع ان تبتلعها فلفظتها».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «الطّبقات الكبير»، الجزءالثّالث،القسم الأوّل، صص11ـ2، چاپ ادوارد سخو، ليدن هلند، بريل،1321هـ . ق
2 . «محمد بن ابراهيم گويند: حمزه ـ كه خدايش رحمت كناد ـ در روز احد و در سي و دومين ماه هجرت، كشته (شهيد) شد و در آن زمان، پنجاه و نه سال داشت و چهار سال از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بزرگ تر بود، و مردي بود با قامتي (متوسط)، نه بلند و نه كوتاه، كه وحشي بن حرب او را كشت و شكمش را دريد.»
3 . «از عوف بن محمد چنين نقل شده است: هند، دختر عتبة بن ربيعه در روز احد همراه با لشكر كفر آمده و نذر كرده بود كه اگر بر حمزة بن عبدالمطلب دست يابد، جگر او را بخورد. پس آنگاه كه حمزه ضربت خورد و كشته شد و كشتگان را مثله كردند، تكه اي از جگر حمزه را برايش آوردند و آن را به دندان گرفت تا بخورد، اما نتوانست ببلعد و آن را بيرون انداخت.»
محمّد (صلي الله عليه وآله) در حالي كه مجروح و خسته بود، ياران را گفت:
مرا كنار جسد حمزه عمويم ببريد!
ابوهريره گويد:
ان رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ وقف علي حمزة بن عبدالمطلب حيث استُشْهِدَ فنظر إلي منظر لم ينظر إلي شيء قط كان أوجع لقلبه منه و نظر اليه قد مُثِل به فقال: «رحمة الله عليك فإنّك كنت ما علمت وصولها للرحم فعولا للخيرات و لو لا حزن من بعدك عليك لسرّني أن أتركك حتّي يحشرك الله من أرواح شتّي».
در اوج تأثّر و اندوه از ديدار نعش عمو و به لحاظ پيوند و علاقه اي كه ميانشان بود، محمّد (صلي الله عليه وآله) حزن و غم خود را مخفي نكرد و آشكارا بر او زمزمه غم انگيز داشت. طبيعي است كه يك انسان متعادل از اين همه سفّاكي و اوج تعصّبات نفرت انگيز به ستوه و نجوا آيد و به اعتبار طبيعت بشرگونه، حسّ انتقام جويي در او جوشان گردد. محمّد (صلي الله عليه وآله) در برابر جسد مُثله شده عموي خود چنين حالتي يافت. يكباره سوگند خورد:
«والله علي ذلك لأمثلنَّ بسبعين منهم مكانك».
ابن اسحاق به نقل از «محمّد بن جعفر ابن زبير» جمله محمّد (صلي الله عليه وآله) را چنين ثبت
كرده است:
«و لئن اظْهَرَني الله علي قريش في مَوْطِن مِنَ المواطن لأُمثّلنَّ بثلاثين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «ابوهريره گويد: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در محلي كه حمزه به شهادت رسيده بود، ايستاد و صحنه اي را به چشم ديد كه از هر منظره اي بيشتر قلبش را به درد آورد; آن حضرت حمزه (عليه السلام) را ديد كه مثله شده بود. پس فرمود: رحمت خداوند بر تو باد كه بسيار صله رحم مي كردي و كار نيكو انجام مي دادي... اگر به خاطر اندوه بازماندگان نبود، خوش داشتم كه تو را بر جا نهم تا آنگاه كه خداوند تو را با ديگر ارواح، محشور نمايد.»
2 . «به خدا سوگند به خاطر اين كار، هفتاد تن از آنان را مثله مي كنم.»
رجلاً مِنْهُم».
و چون صحابه چنين شنيدند، از شدّت تأثّر با گفته پيامبر همصدا شدند كه:
«لئن أظفرنا الله تعالي بهم يوماً من الدهر لنمثّلنّ بهم مثلة لم يمثلها أحد من العرب».
اندوه و حزن پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) در لحظات نخستينِ از دست دادن عزيزترين يارانش در پهنه نبردي خصمانه عليه مؤمنان، در كلام ابن مسعود نهفته است:
«ما رأينا رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ باكياً أشد من بكائه علي حمزة(رضي الله عنه) وضعه في القبلة ثم وقف علي جنازته، و انتحب حتي نشق ـ أي شهق».
صفيّه بنت عبدالمطلب خواهر تني حمزه سراسيمه به جستجوي جسد برادر، اين سو و آن سو مي شتافت. علي و زبير او را مانع شدند; ولي تحمّل نياورد. پيامبر را ديد گفت:
«اي رسول خدا! حمزه كجاست؟» محمّد گفت:
«ميان مردم.» خواست برود، باز مانعش شدند، تا جسد برادر را به آن شكل و هيئت نبيند. محمّد گفت: «او را رها كنيد!»:
«فما رأته بكت و صارت كلما بكت بكي ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ ».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «اگر خدا در يكي از جنگ ها مرا بر قريش پيروز گردانَد، سي نفر از آنان را مثله مي كنم». نكـ : مجلّد سوم، ص47، همان مدرك.
2 . «اگر خداوند ما را روزي بر آنان چيره گرداند، ايشان را چنان مثله كنيم كه هيچ يك از عرب ها چنان نشده باشند». نكـ : برهان الدّين حلبي، «السّيرة الحلبيّه»، المجلّد الثّاني، ص534
3 . «نديدم كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن چنان كه بر حمزه مي گريست، بر كسي گريه كرده باشد. او را در برابر قبله قرار داد و كنار جنازه او ايستاد و ناله و گريه سر داد، چندان كه صدايش به گريه بلند شد». نكـ : همان مدرك، ص534
4 . «چون (صفيه) حمزه را بديد، بگريست و هر بار كه گريه مي كرد، پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نيز مي گريست». حلبي، «السّيرة الحلبيّه»، المجلّد الثّاني، ص535
يادآوري اين صحنه ها از وراي قرون و اعصار، يك دنيا اندوه بر جان ما هم مي ريزد. اين گفته پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه هفتاد بار بيش تلافي خواهيم كرد، به يادمان مي آيد و تسلّي خاطر مي يابيم. ولي در اين ميان يك قطعه تاريخي ديگر وجود دارد كه امر را به گونه ديگري رقم مي زند:
در حالي كه مسلمانان هنوز در كنار جسد حمزه و اجساد بستگانشان ايستاده بودند، اين آيات از سوي محمّد (صلي الله عليه وآله) به عطوفت و آرامي تلاوت گرديد:
} وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ{ .
اين آيه، رعايت عدالت را گوشزد مي كند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) را از عقوبتي بيش از ظلمي كه بر مسلمانان رفته است، منع مي كند. در ادامه آيه، عفو، گذشت، صبر و تحمّل در فروبردن غضب، مورد ستايش اسلام قرار مي گيرد:
} وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرِينَ وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاّ بِاللهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فِي ضَيْق مِمّا يَمْكُرُونَ.{ .
و در آيه 124 از همين سوره، قبل از آن كه پيامبر را به عدالت و عفو دعوت كند، مي فرمايد:
} ادْعُ إِلي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ.{ .
ابن عبّاس نزول اين آيات را پس از دفن حمزه مي داند و ابن اسحاق جزم دارد كه چون محمّد (صلي الله عليه وآله) آيت ها را بيان كرد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «اگر خواستيد عقوبت كنيد و انتقام بگيريد، همچنان كه با شما كرده اند، به انتقام برخيزيد.»
2 . «و اگر شكيبايي كنيد، آن كار بهتر است براي شكيبايان. پس بردباري كن كه صبر و شكيبايي تو از جانب خداوند نيست، و بر آنان اندوهگين مباش و از آنچه مكر مي كنند، دل تنگ مشو». نحل : 125 و 126
3 . «باحكمت وپند نيكو به راه پروردگارت فراخوان وبا آنچه نيكوتر است، با ايشان مجادله كن». نحل: 124
«فعفا رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ و صبر و نهي عن المُثلة»
سَمُرَة بن جُندب گفت:
پس از نزول اين آيه، پيامبر ما را به بخشش امر داد و از مثله كردن خطاكاران به هر طريقي نهي فرمود.
قرطبي صريحاً مي نويسد:
عموم قرآن شناسان به حديث ابن عبّاس باور دارند كه «الدار قطني» از او چنين ثبت كرده است:
لما انصرف المشركون عن قتلي أُحُد انصرف رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ]وسلّم ـ فرأي منظراً ساءه، رأي حمزة قد شق بطنه، و اصطلم أنفه، و جُدعت أُذُناه، فقال: ... فلما دفنوا و فرغ منهم نزلت هذه الآية: } أُدُعُ إلي سبيل رَبّـِك... وَ اصْبِر وَ ما صَبْرُك إلاّ بالله{ فصبر رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ وَلَمْ يُمثِّل بأحد.
طبرسي نيز دو آيه 124 و 125 از سوره نحل را يك جا و مرتبط به هم معني كرده است و ابوالحسن علي القمي ضمن تفسير آيه هاي سوره آل عمران مي گويد:
فجاء رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ حتي وقف عليه فلما رأي (حمزه) ما فعل به، بكي ثمّ قال: «... لأمثلن بسبعين رجلاً...». فنزل عليه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بخشود و درگذشت و صبر پيشه كرد و از مثله كردن نهي فرمود.»
2 . «آنگاه كه مشركان از نزد كشتگان باز گشتند و رفتند، پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نزديك شد و صحنه اي را ديد كه ايشان را اندوهگين كرد; ديد كه شكم حمزه ( (عليه السلام) ) شكافته شده و گوش و بيني اش بريده شده است، پس فرمود: ...و چون آنان را دفن كردند و كار به پايان بردند، اين آيات نازل شد: «با حكمت و پند و نيكو به راه پروردگارت فراخوان...» تا «و صبر پيشه كن كه..» پس پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بردباري كرد و اجازه نداد كسي را مثله كنند».
3 . «مجمع البيان»، الجزء الرّابع عشر، ص138
جبرئيل فقال: } وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا...{ .
بنابر اين معلوم مي شود نزول و بيان آيه دقيقاً لحظاتي پس از گفته هاي محمّد (صلي الله عليه وآله) بوده است.
سيوطي معتقد است كه اين آيه چندين بار نازل شده و يكي از آن موارد، كه بنا به روايت «ابي بن كعب» ظاهراً موردقبول مفسّران قرار گرفته، در فتح مكّه است و اين تكرار، تأكيد مجدّد و هشدار بوده كه عفو بالاتر از مقابله و بهتر از مجازات عادلانه است.
مفسّران به ذكر دو آيه ديگر هم كه مربوط به همين واقعه و متعاقب كشته شدن مؤمنان در اُحد است و در آن به عفو و گذشت امر شده، پرداخته اند.
مسلم از انس بن مالك ثبت كرده است كه چون چهره پيامبر را زخمي كردند و او خون از چهره و سر خود پاك مي كرد، مي گفت:
«چگونه رستگار مي شوند قومي كه پيامبر خود را خونين كرده اند; در حالي كه او آنها را به سوي خدا دعوت مي كند.»
در اين حال آيه 127 از سوره آل عمران نازل شد:
} لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ{ .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) پيش آمد و چون ايستاد و حمزه را كه با او چنان كرده بودند، ديد، فرمود: ...هفتاد نفر را مثله مي كنم...» پس جبرئيل فرود آمد و اين آيه را آورد: اگر كيفر داديد، به مانند آنچه با شما كرده اند، كيفر دهيد...». نكـ : «تفسير القمي»، ج1، ص113، چاپ نجف، اهتمام : طيّب جزايري.
2 . در باره حديث ابي بن كعب و تكرار بيان آيه نكـ : ترمذي، حاكم واحدي، «اسباب النّزول»، ص163. خازن، «لباب التّأويل»، ج3، ص143، چاپ دارالمعرفه، افست از چاپ مصر، 1367 هـ .ق. سيوطي، «لباب النقول»، ص269، مكتبة المثنّي.
نيز در خصوص مطابقت نظر اماميّه با ديدگاه مذكور نكـ : عياشي كه به نقل از امام صادق(ع) روايت مي كند كه نزول آيه در واقعه احد و مربوط به مثله شدن حمزه است.
همچنين نكـ : فيض، «التّفسير الصّافي»، ج3، ص165، چاپ بيروت، الأعلمي، 1402 هـ .ق.
3 . «صحيح»، شرح نووي، ج12، ص149، كتاب الجهاد، غزوة الأحد.
4 . «فرجام كار ايشان در اختيار تو نيست، چه ايشان را ببخشايد و چه كيفر دهد، ايشان ستمكارانند. به لطف و رحمت خدا، دلت بر آنان نرم و مهربان شد، و اگر تندخوي و سخت دل مي بودي، از گرد تو پراكنده مي شدند، پس از ايشان درگذر و براي آنان آمرزش بخواه.»
و در آيه 158 از همين سوره مي خوانيم:
} فَبِما رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ...{ .
حال پيامبر در چنين شرايطي متوجّه عفو و تأثّر و تأسّف از انحطاط فكري قريش بوده است و نه انتقام. مسلم در «صحيح» از شقيق و او از عبدالله ياد مي آورد كه او وقتي توسّط قريشي ها زخمي شد، همانطور كه چهره خود را از خون پاك مي كرد، مي گفت: } رَبّـِ اغْفِر لَقومِي فَانَّهُمْ لايَعْلَمُون{ .
و نووي ذيل اين حديث در واقعه اُحد نظر مي دهد:
فيه ما كانوا عليه صلوات الله و سلامه عليهم من الحلم و التصبر و العفو و الشفقة علي قومهم و دعائهم لهم بالهداية و الغفران و عذرهم في جنايتهم علي أنفسهم بأنهم لايعلمون.
اوصاف و حالاتي كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) در اين جملات نقل شده است،بسيار عجيب است و اساساً چگونه ميسّر است؟ چطور مي توان چنين واقعه مهمّ تاريخي را گفت و نگاشت؟ مسأله نه جنگ است و نه صلح. مسأله وجود انساني است كه يك بعد از او در ميدان نبرد گرفتار خصم ستمگر است و با تأثّر و حزن بر اجساد مي گذرد; گريه مي كند و
از مُثله شدن يارانش ـ به خصوص حمزه ـ به شگفت مي آيد و بر آن همه قساوت ها آه مي كشد و وعده انتقام مي دهد; ولي در همان ميدان، ميان همه كشتگان و در حالي كه
1 . «به لطف و رحمت خدا، دلت بر آنان نرم و مهربان شد، و اگر تندخوي و سخت دل مي بودي، از گرد تو پراكنده مي شدند، پس از ايشان درگذر و براي آنان آمرزش بخواه.»
2 . «پروردگارا! قوم مرا ببخشاي كه آنان نمي دانند (و از سر ناداني چنين مي كنند)»; مسلم، صحيح، همان مدرك، ص149
3 . «اين عبارت نشان مي دهد كه آن حضرت ـ كه درود و سلام خدا بر او باد ـ و ديگر پيامبران، چندان بر قوم خويش حلم و بردباري و گذشت و شفقت داشتند كه براي هدايت آنان دعا مي كردند و آمرزش مي طلبيدند و در برابر جنايات آنان، چنين عذر مي آوردند كه آنان نمي دانند و نادان هستند.»
گوشش به آه هاي حزين ياران است و چشمانش اشك ديده ها را مي بيند، بُعد ديگري از
شخصيّتش او را وامي دارد تا سخن از عفو، حكمت و موعظه نيكو گويد! عدالت را به ياد آورد كه نبايد بيش از آنچه آنها بر تو روا داشته اند، اِعمال كني. انتقام بد است و اگر عفو كني و بر مصائب صبر پيشه سازي، بهتر است و خداوند آن را محبوبتر مي داند.
پيامبر آمده است تا بر آتش كينه هاي عرب آبي ريزد. انسان را از عادات قبايل و طوايف برهاند و تعالي و متعالي شدن انسان را هدف قرار دهد. انتقام در وجود او نيست; جنگ و پيروزي و شكست، حوادث حيات دنيوي است. آنچه بايد و شايسته است، خضوع انسان در برابر خداي بزرگ است كه حس ها و غريزه ها را به سمت همان تعالي سوق مي دهد و مفهوم و معني اخلاقي مي بخشد.
ابن سعد از ابومالك اين سخن را ثبت كرده است كه:
«انّ النبيّ صَلّي علي قتلي أُحُد عشرة، عشرة يصلّي علي حمزة مع كلّ عشرة».
و ابن مسعود گويد: «پيامبر بيش از هفتاد نماز بر حمزه خواند.»
اين كلام به خوبي نشان مي دهد كه مسلمانان، كشته هاي خود را ده تا ده تا آوردند و كنار جسد حمزه گذاردند تا پيامبر بر آنها و بر حمزه نماز گزارد; آنها را دعا كند و رحمت خدا را برايشان بخواهد. بنابر اين تمام كشتگان كه در ميدان نقش زمين بودند، به يك مكان منتقل شدند و در مجاورت يكديگر در قبرهايي كه كنده شده بود، مدفون گشتند.
ابن سعد مي گويد:
حمزه را با عبدالله بن جحش در يك قبر واحد نهادند و ابوبكر، عمر، عليّ بن ابي طالب، زبير و شخص محمّد (صلي الله عليه وآله) براي خاكسپاري به گودي قبر رفتند و آنگاه بر كناره قبر به حزن و اندوه نشستند.
*
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «پيامبر (صلي الله عليه وآله) بركشتگان احد، ده تا، ده تا نماز مي گزارد و با هرگروه ده نفري، بر حمزه نيز نماز مي خواند.»
2 . محمّد بن عمر، «الطّبقات الكبير»، همان مدرك، ص5
2. عبدالله بن جَحش:
ابن رئاب از «بنوامية بن عبد شمس» قبل از آن كه محمّد (صلي الله عليه وآله) در مكّه به دار ارقم رود، يار مسلماني او شد و از همان اوان اسلام، شخصيّتي برجسته و نقشي مهم در رويدادهاي حيات پيامبر ايفا نمود. به حبشه رفت و با تمام خانواده اش به مدينه هجرت كرد. خواهرش «زينب بنت جحش» همسر فرزندخوانده محمّد (صلي الله عليه وآله) «زيد بن حارثه» بود كه بعدها به عقد پيامبر درآمد و از امّهات المؤمنين محسوب شد.
مادرِ عبدالله بن جَحش، «اُميمه بنت عبدالمطلب» بود و حمزه دايي اش مي شد.
ابن سعد تصريح مي كند او را «ابوالحكم بن الأخنس بن شريف ثقفي» در ميدان اُحد در حالي كه بيش از چهل سال نداشت، به شهادت رساند و پيامبر دستور داد تا وي را با حمزه در يك گور نهند.
*
3. مُصْعَب بن عُمَيْر:
ابن هشام بن عبدمناف از «بنو عبدالدّار بني قصّي» در دار ارقم، قلب و انديشه خود را تسليم ايمان به خدا نمود و در اين راه پايداري ها و استقامت ها داشت. اوّل كسي بود كه از جانب محمّد (صلي الله عليه وآله) مأموريّت يافت تا به مدينه رود و اسلام را ميان اهل آن رواج دهد. پيامبر اين كار را بنا به درخواست مدني ها و به دنبال مذاكره عقبه اوّل در مكّه عملي نمود. آنها خواسته بودند تا پيامبر (صلي الله عليه وآله) فردي آشنا به قرآن و اسلام را به ميان آنها فرستد. مصعب به مدينه رفت و در خانه اسعد بن زراره طوايف يثرب را به اخلاق و تعاليم يكتاپرستي محمّد (صلي الله عليه وآله) دعوت مي نمود. قرآن را به آنها مي آموخت و او بود كه بار ديگر بيش از هفتاد نفر از بزرگان مدينه را به مكّه برد تا در عقبه ثاني، محمّد را ملاقات كنند و با او درباره نقشي كه مي توانند در اعتلاي توحيد داشته باشند، به مذاكره پردازند.
مصعب در مكّه ماند تا پيامبر (صلي الله عليه وآله) به سوي مدينه هجرت كرد و خود نيز قبل از او امر هجرت را به دل پذيرا گشت.او نخستين كسي بود كه با مدني ها نماز جماعت وجمعه برپا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن سعد، «الطّبقات الكبير»، الجزء الثّالث، قسم الأوّل، ص63 و 64
كرد و پس از هجرت، محمّد (صلي الله عليه وآله) بين او و ابوايّوب انصاري پيمان اخوّت بست.
او در بدر پرچمدار مهاجران بود و در اُحد پرچمي را كه محمّد (صلي الله عليه وآله) به دست او داده بود، تا مرحله شهادت حفظ كرد.
هنگامي كه «ابن قَميئه» او را به شهادت رساند، بر لبانش آيه وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ را تلاوت مي كرد. ابن سعد از عبيد بن عمير نقل مي كند:
ان النبيّ ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ وقف علي مصعب بن عمير و هو منجعف علي وجهه فقرأ هذه الآية:
} مِنْ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ...{. ثم قال: إنّ رسول الله يشهد أنّكم الشهداء عندالله يوم القيامة.
ايها الناس! زوروهم و أتوهم و سلّموا عليهم فوالذي نفسي بيده لايُسلّم عليهم مسلم إلي يوم القيامة إلاّ ردّوا عليه السلام.
مُصعَب در هنگام شهادت حدود چهل و دو سال داشت.
*
4. شَمّاس بن عُثْمان:
از «بنومخزوم بن يَقَطَه» از مهاجران بلندپايه به حبشه و مدينه بود. ياري و تلاش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «و محمد نيز پيام آوري است كه پيش از او پيام آوراني بوده اند، آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما به وضع پيشينيان خود باز مي گرديد؟!». آل عمران : 144
2 . «پيامبر (صلي الله عليه وآله) به كنار جنازه مصعب بن عمير ـ كه با صورت به زمين افتاده بود ـ ايستاد و اين آيه را تلاوت فرمود: } مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ...{; از مؤمنان، كساني هستند كه به آنچه با خداي عهد بسته بودند، وفا كردند.
در روز قيامت شما گواهان هستيد. اي مردم! آنان را زيارت كنيد و به آرامگاه ايشان بياييد و بر آنان سلام دهيد، سوگند به آن كه جانم به دست اوست، هر مسلماني تا روز قيامت بر آنان سلام كند، او را پاسخ گويند».
3 . «الطّبقات الكبير»، الجزء الثّالث، القسم الأوّل، صص86 ـ 82
شايانِ توجّه او در بدر و احد و در طول سال هاي تعليم و تعلّم عوالم معنوي اسلام و مخالفت با انديشه هاي جاهلي، وي را از برجسته ترين ياوران محمّد (صلي الله عليه وآله) كرد.
در احد در حالي كه بيش از سي و چهار سال از عمرش نگذشته بود، به دست «ابي بن خلف» به شدّت مجروح گشت و با آخرين رمقي كه در جان داشت، او را به مدينه بردند و مستقيماً به خانه پيامبر و عايشه بردند تا شايد مداوا شود. امّ سلمه خطابش كرد:
«اي عموزاده من! چرا به خانه ما وارد نشدي؟
پيامبر دستور داد او را نزد امّ سلمه برند تا مراقبت كند; ولي شدّت جراحت، آخرين رمق حيات دنيوي را از «شمّاس» ستاند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) به احترام، جسد او را به احد برگرداند تا در كنار ديگر مؤمنان بي آن كه غسل شود، دفن گردد.
2 ـ 5 / پ : شهداي انصار، مدينه
بر اساس اسناد ابن هشام و ابن اسحاق آنان كه از انصار و مدني تبار بودند و در اُحد مؤمنانه مقاومت كردند و در راه هدف خدايي شان به دست مهاجمان قريشي كشته شدند، شصت و شش نفر بودند:
از «بنو عبدالأشْهَل»: عمر بن مُعاذ، حارث بن انس، عُمارة بن زياد، سلمة بن ثابت، عمرو بن ثابت، ثابت بن وقش، رفاعة بن وقش، حُسَيل بن جابر ـ ابوخذيفه ـ كه اشتباهاً توسّط مسلمانان كشته شد. صَيفي بن قَيطي، حَبَاب بن قَيْظي، عبّاد بن سَهْل، حارث بن اوس بن معاذ.
از «اهل راتِج»: اياس بن اوس، عبيد بن التَّيّهان، حبيب بن يزيد.
از «بنوظفر»: يزيد بن حاطب.
از «بنوعمرو بن عَوف»: ابوسفيان بن حارث، حنظلة بن ابي عامر.
از «بنوعبيد بن زيد»: اُنيْس بن قتاده.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن سعد، «الطّبقات الكبير»، الجزء الثّالث، القسم الأوّل، في البدرين، ص174
2 . «السيرة النّبويه»، مجلّد الثّالث، ص76
از «بنوثعلبه»: ابوحَبَّة بن عمرو، عبدالله بن جبير بن النعمان (امير تيراندازان روماة).
از «بنوسَلْم»: خَيْثَمَه.
از «بنوعَجلان»: عبدالله بن سَلِمه.
از «بنومعاويه»: سُبَيع بن حاطب ـ از مزينه كه هم پيمان بودند.
از «بنوسواد»: عمرو بن قيس، قيس بن عمرو، ثابت بن عمرو، عامر بن مَخْلَد، مالك ابن اياس.
از «بنومبذول»: ابوهبيرة بن حارث، عمرو بن مُطَرِّف.
از «بنوعمرو بن مالك»: اوس بن ثابت (برادر حسّان بن ثابت).
از «بنوعدي بن نجّار»: انس بن نَضْر (عموي انس بن مالك).
از «بنومازن بن نجّار»: قيس بن مُخلّد، كَبْسان.
از «بنودينار بن نجّار»: سُلَيم بن حارث، نعمان بن عبد عمرو.
از «بنو حارث بن خزرج»: خارجة بن زيد، سعد بن الرّبيع، اوس بن الأرقم.
از «بنوأبجر»: از «بنوخُدْره»: مالك بن سنان (پدر ابوسعيد خدري) و سعيد بن سُوَيد، عتبة بن ربيع.
از «بنوساعده»: ثعلبة بن سعد، سَقْف بن فَرْوَه.
از «بنوطريف»: عبدالله بن عَمرو، ضمره (از هم پيمانان او در بنوجهينه).
از«بنوعوف بن خزرج: بنوسالم، بنومالك»: نوفَل بن عبدالله، عبّاس بن عُباده، نعمان بن مالك، المُجذِّر بن زياد، عُبادة بن الحسحاس.
از «بنوسلمه، بني حرام»: عبدالله بن عمرو، عمرو بن الجموح، خلاّد بن عمرو، ابوايمن.
از «بنوسواد»: سُلَيم بن عمرو، عَنْتره، سَهل بن قيس.
از «بنوزُرَيْق»: ذكوان بن عبد قيس، عُبَيْد بن المَعلَّي.
اسناد ابن اسحاق در اينجا به اتمام مي رسد; ولي ابن هشام اضافه مي كند:
مالك بن ثُمَيله از «بنومعاوية بن مالك»
الحارث بن عدّي از «بنوخَطْمه»
مالك بن إياس از «بنوسواد»
اياس بن عدي از «بنوعمرو بن مالك»
عمرو بن اياس از «بنوسالم بن عوف»
3 ـ 5 / پ : مزار حمزه، شهداي صحابه
با توجّه به اين كه محمّد (صلي الله عليه وآله) دستور داده بود: «ادْفِنُوهمْ حَيْثُ صرعوا» مؤمنان از انتقال اجساد عزيزانشان به شهر مدينه، خودداري كردند.
«احمد» و «حلبي» مسندي را ثبت كرده، كه بر اساس آن معلوم مي شود كه عدّه اي به انتقال كشتگان خود به مدينه مبادرت ورزيده بودند; ولي پس از اعلام نظر محمّد (صلي الله عليه وآله) : «فنادي منادي رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ : ردوا القتلي إلي مضاجعهم».
لذا بسياري از عالمان دين با اتّكا به همين سند تاريخي، به حرمت جابجايي مرده از محلّ موت خود به مكان دورتر نظر داده اند.
حلبي در يك جمع بندي از آراء بسياري از حقوق دانان اسلامي نظر مي دهد كه آنها به همين رويداد استدلال كرده اند بر:
«حرمة نقل الميت قبل دفنه من محلّ موته إلي محل أبعد من مقبرة محلّ موته».
ابن شبّه به گفته الأعرج روي آورده كه حمزه در پايين تپّه روماة به شهادت رسيد و پيامبر (صلي الله عليه وآله) دستور داد او را از سطح پايين تپّه برداشته، به قسمت فوقاني زمين همجوار آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «آنان را در همان محلي كه جان دادند، به خاك بسپاريد». نكـ : ابن اسحاق، «السيرة النّبويه»، ج3، ص49
2 . «منادي از سوي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و بانگ در داد: كشتگان را به محل جان دادن آنان بازگردانيد». نكـ : احمد، «مسند»، ج3، ص297، 308، چاپ قديم به نقل از جابر بن عبدالله. نيز :
حلبي، «سيره»، ج2، ص540
3 . شافعي، «الأم»، المجلّد الاول، الجزء الأوّل، كتاب الجنائز، ص276، بيروت، دارالمعرفه، 1973م.
4 . «حرام بودن انتقال جنازه از محل جان دادن مرده به محلي دورتر از نزديك ترين قبرستان». ص540
انتقال دهند.
ابن سعد به نقل از «عمر بن عثمان الجَحْشي» سندي را ثبت كرده كه معلوم مي سازد: حمزه با عبدالله بن جحش در يك قبر به خاك سپرده شدند و تصريح مي كند كه حمزه دائي عبدالله بود. پيامبر بر آنها نماز گزارد و علي بن ابي طالب، ابوبكر، عمر و زبير و شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) به درون قبر او رفتند تا جسدش را به خاك نهند.
اين سند را سمهودي نيز از طريق عبدالعزيز ثبت كرده است; ولي ابن شبّه به نقل از عبدالعزيز و او از ابن سمعان به روايت از الأعرج نظر داده است كه حمزه با «مصعب بن عمير» در قبر واحدي نهاده شده اند. با اين همه نظريّه غالب بر روايات مذكور را عبدالعزيز بيان داشته كه حمزه در يك قبر وعبدالله ومصعب در پايين قبر او دفن گشته اند.
ابواسحاق حربي از اين نكته كه در منابعي تصريح شده است كه حمزه و عبدالله، يا حمزه و عبدالله و مصعب بن عمير در يك قبر نهاده شده اند، غفلت نورزيده است.
بخاري، اين روايتِ جابر بن عبدالله را مُسلَّم دانسته است:
«أنّ رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ كان يجمع بين الرجلين من قتلي احد».
و در روايت عبدالرّزاق آمده است:
«وكان يدفن الرّجلين والثلاثة في القبر الواحد».
و اين بدان جهت بوده است كه مسلمانان به لحاظ خستگي ناشي از نبرد با مهاجمان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سمهودي، ج3، ص936
2 . «الطّبقات الكبري»، همان مدرك، ص5
3 . «المناسك و اماكن طرق الحج»، ص415، داراليمامه، اهتمام : حمد الجاسر، 1981م
4 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) دو تن از كشتگان احد را در يك قبر دفن مي كرد». نكـ : بخاري، «صحيح» كتاب الجنائز، باب 73
5 . «و دو يا سه نفر را در يك قبر مدفون مي كرد». نكـ : ابن حجر عسقلاني، «فتح الباري، شرح صحيح البخاري»، ج3، ص211، به اهتمام : «بن باز»
قريشي، توان حفر قبور را به صورتِ يك به يك نداشتند و پيامبر براي رعايت حال آنها به دفن دو يا سه نفر در يك قبر رضايت داده و خود شخصاً مراسم تدفين را به جاي مي آورده است و نيز در اين كه چه كسي را با چه كسي در يك گور نهند، نظر مي داده است.
4 ـ 5 / پ : سوك مدينه
بي شك مسلمانان، عصر همان روز واقعه ـ يعني شنبه ـ به مدينه بازگشته اند. از يك سوي نگراني از حمله مجدّد قريشيان و از جانب ديگر، تأثّر خانواده ها از فقدان مردانشان، مدينه را در يك سوك و حُزن همگاني فرو برده بود.
مورّخان از نوحه خواني هاي مردم (به رسم قبايل) و گريه هاي جمعي زنان يادها كرده اند و همگان بر وقوع اين مجالس و محافل در منازل طوايف مدينه اتّفاق سند دارند. وقتي پيامبر گريه ها را شنيد، به تأثّر گفت:
«آنها بر شوهران و پسران و برادرانشان مي گريند، اما براي حمزه چه كسي مي گريد؟» به گفته علي بن برهان الدّين حلبي، حمزه در مدينه همسر و فرزندي نداشت. از اين رو پيامبر (صلي الله عليه وآله) خود بر حمزه گريست.
اسيد بن حضير و سعد بن معاذ چون اين حالت غم انگيز را از پيامبر (صلي الله عليه وآله) ديدند، زنانِ طائفه خود را گفتند:
«بر حمزه بگرييد كه پيامبر در فقدان او گريسته است.»
زنان، گريه كنان و نوحه خوانان به سوي خانه محمّد (صلي الله عليه وآله) رو آوردند. يكباره همه طوايف مدينه كه در مجاورت مسجد بودند، در سوك حمزه و ديگر شهيدان اُحد فرو رفتند. ابن اسحاق گويد:
و مرّ رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ بدار من دور الأنصار من بني عبدالأشهل و بني ظفر فسمع البكاء و النوائح علي قتلاهم فذرفت عينا رسول الله فبكي ثمّ قال:
«لكنّ حمزة لا بَواكِيَ لَهُ». فلما رجع سعد بن معاذ و اسيد بن حضير إلي دار بني عبدالأشهل أمرا نساءهم أن يتحزَّمنَ ثمّ يذهبن فيبكين علي عمّ رسول الله...».
از اسناد ابن سعد چنين پيداست كه آن شب تا صبح، همه، شهيدان را به ياد مي آوردند و مي گريستند و پيامبر براي آنها و همسران و فرزندانشان دعا مي كرد.ابن سعد مي گويد:
«صبح كه شد، محمّد مردم را واداشت تا به خانه هاي خود بازگردند و امر كرد كه ديگر نوحه خوانده نشود.»
محمّد بن عبدالله انصاري روايت مي كند:
«فقام علي المنبر من الغد فنهي عن النياحة كأشدَّ ما نهي عن شيء قطّ».
و طبق روايت ابن هشام: «نهي يومئذ عن النّوْح»
و در همان مأخذ آمده:
«و جاء أَنّه ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ نهي نساء الأنصار عن النّوح».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از كنار خانه اي از خانه هاي انصار، از طايفه بني عبدالاشهل و ظفر مي گذشت; صداي نوحه و گريه آنان بر كشتگان خويش را بشنيد، پس از ديدگانش اشك جاري شد و بگريست، سپس فرمود: «(عمويم) حمزه، گريه كننده اي ندارد»، و آنگاه كه سعد بن معاذ و اسيد بن حضير به خانه هاي بني عبدالاشهل رسيدند، زنان را فرمان دادند كه آرام گيرند و بروند و بر عموي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) گريه كنند». «السيرة النّبويه»، ج3، ص50
2 . نك: «ألطّبقات الكبير»، ألجزء الثّالث، ص10
3 . «حضرت، فرداي آن شب بر فراز منبر رفت و مردم را از نوحه گري بازداشت، چنان كه تا آن زمان از هيچ كاري چنين منع نكرده بود». نكـ : «الطّبقات الكبير»، همان مدرك، ص11
4 . «در آن هنگام، از نوحه گري نهي فرمود». نكـ : «السيرة النّبويه»، ج3، ص50
5 . «چنين آمده است كه آن حضرت (صلي الله عليه وآله) زنان انصار را از نوحه گري بازداشت.»
اين حديث را «حاكم» به لفظ ديگري از انس بن مالك آورده است و آن را از احاديث مشهور ميان مردم مدينه دانسته كه تا عصر خود معمول بوده است.
6 / پ : مسجد و مقبره شهداي احد
طبق اين جمله از كلام ابن سعد در كتاب «الطبقات الكبري» كه:
«و جعل (يقصد النبيّ ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ) احداً خلف ظهره و استقبل المدينة و جعل عينين جبلاً بقناة عن يساره و جعل عليه خمسين من الرماة».
مي توان پذيرفت كه وقوع نبرد مهاجمان با مؤمنان در سمت غربي تپه روماة بوده است; در نتيجه محلّ نيزه خوردن حمزه از وحشي، بايد در همان حوالي باشد. ولي با توجّه به اين كه بقعه تاريخي «مصرع حمزه» (مقبره نخست او) در سمت شرقي روماة و در منطقه اي گود قرار داشته است، بايد جسد او را به مكان مرتفع كنوني آورده باشند; تا در مسير آب وادي قناة قرار نگيرد. ولي از نظر آثارشناسي مدينه، دو بنا در شرق عينين وجود داشته است: يكي به عنوان محلّ نيزه خوردن حمزه (موضع الذي طعن فيه حمزه) و ديگري در پشت آن به عنوان محلّ دفن او (مصرع حمزه). در برخي منابع مي خوانيم:
بناي «المصرع» محلّ دفن اوّليّه حمزه بوده است كه پس از جاري شدن آب، به مكان فعلي منتقل شده است. در برخي مآخذ نيز از قناتي كه معاوية بن ابي سفيان براي اهل مدينه در اُحد حفر نمود، سخن گفته شده و به بحث كنوني مربوط است.
اين سابقه مبتني بر آراء عدّه اي از متقدّمان و اسناد متعدّدي در تاريخ مدينه است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «المستدرك» ج1، ص381، كتاب الجنائز.
2 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) يك نفر را پشت سر خود قرار داد و رو به مدينه كرد، و بر كوه عينين كه در سمت چپ او و در وادي قناة قرار داشت، پنجاه تيرانداز مستقر كرد.»
3 . محمّد لبيب، «رحلة الحجازيّه». فريد وجدي، «دائرة المعارف»، ج8، ص533
4 . «المناسك و اماكن طرق الحج»، متن قرن سوم، ص421
شهرت در زمان خود دانسته و تنها بين مكان «طعْن» و مصرع فرق قائل شده است; چه او شهرت عمومي را اين طور نگاشته است كه دو مسجد ـ يكي در مكان اصابت نيزه و ديگري در شمال آن، در مكان دفن، بنا شده است; در حالي كه پيشتر گفتيم كه به نظر نمي رسد كه واقعه نبرد در سمت شرقي عينين بهوقوع پيوسته باشد; بلكه وقوع آن در سمت شمال و غرب تپّه روماة قوّت دارد.
به هر حال در ديرينه و چگونگي جابجايي جسد به مكان فعلي، وجود تناقضاتي در آراء تاريخي، پژوهندگان را سردرگم مي كند; با اين همه نمي توان ناديده گرفت كه مكان فعلي، همان مكان اوّليّه مزار حمزه نيست.
بناي المصرع كه به جهت بعضي از روايات، محلّ نماز پيامبر نيز محسوب مي شده است، بعدها به صورت مسجدي به عنوان مدفن اوّل حمزه معروف شده و قرن ها مورد توجّه زائران بوده است. ابن ابي الهيجاء در حوالي 580 هـ .ق. بناي جديدي بر آن موضع ساخت و «سلطان اشرف قايتباي» بر آن بنايي ديگر بيفزود و در سال 893، «شاهين الجمالي» شيخ الخدّام حرم مدني آن را مرمّت و مجهّزتر نمود.
فيروزآبادي، مسجد المصرع را در اواسط قرن هشتم ديده و از حفر بناي چاه مشروب آن توسّط «امير بدرالدّين وَدَيّ بن جمّاز» ـ امير مدينه ـ ياد كرده است. مقارن اواخر سده 13 هـ .ق. و در عصر عثماني، «عليّ بن موسي» مي نويسد:
آن قبّه را حاج رامز پاشا داماد سليم بك ماينجي از اهالي استانبول تجديد بنا نمود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «محلي كه حمزه در آن مورد اصابت نيزه قرار گرفت.»
2 . «وفاءالوفا»، ج3، ص848
3 . «الطّبقات الكبير» جزء3، قسم1، ص5 و جزء3، قسم2، ص78
4 . «المغانم»، ص289
5 . رساله «وصف المدينة المنوّره»، ص15
رفعت پاشا از كتيبه اي ياد مي كند كه باني بناي جديد، مادّه تاريخ بناي مذكور (سنه 1287هـ .ق.) را به شعر ثبت كرده است. همچنين از كتيبه اي سخن مي گويد كه به خوبي معلوم مي دارد سليم بك عثماني در سال 1365 هـ .ق. آن را بنا نهاده است.
حقير كاتب از اين بنا در سال 1396 هـ .ق. ديدن كردم. بقعه اي است كه شش متر طول و چهار متر و نيم عرض آن مي باشد و كاملاً رو به ويراني نهاده است; ولي به لحاظ اين كه دقيقاً نخستين محلّ دفن حمزه را نشان مي دهد و در سمت شرقي روماة و وادي قناة، موقعيّت واقعه اُحد را براي پژوهندگان مشخّص مي كند، از اهمّيّت بسزايي برخوردار است.
در سال هايي كه آنجا بودم، ميان اهل اُحد مشهور بود كه اين مكان، تحت نظارت خانواده السّقاف قرار گرفته شده است.
بناي فعلي مرقد حمزه و شهداي احد كه به مسجد و مقبره اُحد شهرت دارد، با ديرينه اي حدود هزار و دويست سال، در قلب تاريخ اسلام جاي گرفته است. سنگ نوشته اي كه تا قبل از تخريب مسجد و بناي مرقد (به فتواي فقيهان وهّابي) بر سر درب اصلي قرار داشته است، تاريخ تأسيس مسجد را سال 275 هـ .ق. تعيين مي كند.
محمّد بن ابي بكر تلمساني كه در سال هاي 258 ـ 354 هـ .ق. از مكّه و مدينه ديدار و از مشاهدات خود ما را مطّلع كرده است، تصريح مي كند كه بناي شهداي اُحد رفيع بوده و داراي سنگ نبشته ها و الواح چوبي مزيّن به خطوط قرآني و گنبدي به ارتفاع قامت يك انسان است. قبرهاي معاذ بن عمر و معاذ بن عفرا با سنگ هاي چيده شده، از ديگر مقابر شهدا متمايز شده است. قبر حمزه در پايين قبور شهدا قرار دارد. از اين رو معلوم مي شود كه مقابر شهداي احد در قرن چهارم هجري كاملاً معمور و بناي آن مورد اهتمام خاص بوده است.
ناصر خسرو در اوايل سده پنجم هجري در «سفرنامه» خود از محلّ قبر حمزه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . پيكره 24 ـ 2
2 . رساله «وصف مكّة و المدينة و بيت المقدس»، مجلّة العرب، ج5، ذوالقعده و ذوالحجّه 1393 هـ .ق. (1974م)، به اهتمام حمد الجاسر.
احد، به عنوان موضع قبورالشّهدا ياد كرده كه مورد توجّه عموم بوده است.
«مقدّسي» در حوالي سال هاي 370 ـ 375 هـ .ق. مدينه را مورد توصيف قرار داده است. اين كه در زمان او، قبر حمزه و شهداي احد در ميان مسجد بوده است، از موقعيت بااهمّيّت آن و معموربودنش حكايت مي كند.
ابن نجّار قبول دارد كه تاريخ بناي قديمي، مربوط به مادر خليفه عباسي: «النّاصر لدين الله» در سال 590 هـ .ق. است و او كه خود در عصر پابرجايي چنين بنايي زندگي مي كرده است، آن را ديده و مورد توصيف قرار داده است و مشخّص مي كند كه مرقد حمزه را با چوب ساج آرايش داده اند و درب آهنين و زيباي آن تنها در روزهاي پنجشنبه روي زائران باز مي شده است. ولي با توجّه به متن كتيبه اي كه بر قسمت فوقاني حجره مرقد قرار داشته، معلوم مي شود كه اين بنا ده سال قبل از اقدام مادر خليفه، توسّط «حسين بن ابي الهيجاء» بازسازي شده است. متن سنگ نبشته از اين قرار است:
«هذا مصرع حمزة بن عبدالمطلب عليه السّلام و مصلّي النّبي صلّي الله عليه [و آله] و سلّم، عمره العبد الفقير إلي رحمة ربه حسين بن أبي الهيجاء غفر الله له و لوالديه سنة ثمانين و خمسمائة».
ولي چنين كتيبه اي ظاهراً نمي توانسته مربوط به مشهد فعلي حمزه باشد. لذا سمهودي خاطرنشان مي كند كه «شاهين» ـ شيخ الحرم مدينه ـ آن را پس از مرمّت مسجد به سال 890 ـ 893 هـ .ق. به مسجد المصرع نقل و انتقال داده است.
ابن جبير در نيمه دوم سده 6 هـ .ق. از مشهد حمزه كه بر آن مسجدي بنا شده بود، ديدن كرده و آن را مسجد حمزه خوانده كه قبر در مجاورت آن قرار داشته است.
سمهودي كه خود در سده نهم هجري در مدينه به سر مي برد، از اقدامات سلطان مصر: «اشرف قايتباي» ياد كرده كه بناي مشهد حمزه را از سمت مغرب توسعه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «سفرنامه ناصرخسرو»، سفر دوم حج، ص71
2 . «احسن التّقاسيم في معرفة الأقاليم»، ص80
3 . «رحلة ابن جبير»، ص173، چاپ بيروت، دار صادر، 1964م
داده است.
اين بنا در عصر «عثماني ها» به دفعات مرمّت و بازسازي شد و آنچه كه در سال 1325هـ .ق.بر جاي ماند،نشان مي دهدكه براساس مندرجات سفرنامه ها،بناي مشهد حمزه و ديگر شهداي صحابه در اُحد كاملاً از اهتمام و مراقبت عثماني ها برخوردار بوده است.
خوشبختانه تصويرهاي متعدّد و مستندي از دو سيّاح محقّق يعني «ابراهيم رفعت پاشا» و «محمّد لبيب بتنوني» از سال هاي 1320 تا 1327 هـ .ق. بجاي مانده كه به خوبي مي تواند ما را از كم و كيف بناي مورد اهتمام عثماني ها مطلّع سازد.
«ميرزا حسين فراهاني» ـ ملك الكُتّاب عصر ناصري ـ در سفرنامه خود كه در ميانه سال هاي 1302 تا 1303 هـ .ق. به رشته تحرير در آورده، مرقد حمزه و شهداي احد را ديدار و زيارت كرده است. او در سال هايي آنجا را ديد كه بناي عثماني بر مشهد شهداي احد قرار داشته است. وي آن را از بناهاي «سلطان عبدالمجيد عثماني» دانسته و چنين به وصف آن پرداخته است:
و اصل مقبره حمزه عمارتي است در بالاي تلّي... و پنج شش پلّه از زمين ارتفاع دارد و از دو دالان مي توان وارد محوّطه تميزي كه از گچ و آجر ساخته اند، شد. بر زمين محوّطه ريگ ريخته اند و در دو طرف اين محوّطه، دو «طنبي» (اتاق طولاني تابستاني ـ نجفي) عالي وسيعي است كه يك مسجد و در يكي ديگر دو قبر است. يكي در وسط طنبي است كه صندوق بزرگ از چوب دارد و قبر مبارك حضرت حمزه است و يكي ديگر قبر كوچكي است كه قبر عبدالله بن جحش است.. و بيرون گنبد از كاشي كبود است.
پس از روي كارآمدن «خاندان سعودي» و همزمان با مسطّح كردن مقابر مشهور و تخريب بقاع و بناهاي ساخته شده بر فراز قبور كه در مشرب فقهي ابن تيميّه بر آن تأكيد خاصي شده است، بناي مشهد و مقبره شهداي اُحد نيز كاملاً تخريب و ويران گشت و از
1 . سمهودي، «وفاءالوفا»، ج3، ص921، ص936
2 . پيكره هاي 25 ـ 2 ; 26 ـ 2 ; 27 ـ 2
3 . «سفرنامه ميرزا حسين فراهاني»، ص291، به كوشش حافظ فرمانفرمائيان.
آنچه در تصاوير يادشده از هشتاد سال پيش مشاهده مي كنيم، اثري بر جاي نمانده است.
حقير كاتب در سال هاي زيارت و پژوهش در مدينه، منطقه اُحد را كاملاً در حال تغيير يافتم. بر محوّطه قبور مسطّح شده شهداي احد ديوار كشيده شده است و قسمت جنوبي آن با شبكه هاي فولادي، محلّ روي آوردن زائران است.
حقير پس از مشاهده شبكه هاي آهنين ـ محلّ ايستادن زائران ـ احساس كردم كه نوع و طرح شبكه ها كاملاً شبيه ضريح هاي ايراني كه در ايران حول مقابر مذهبي مشاهده مي شود، به نظر مي رسد. در ذي الحجّه سال 1395 به منزل مرحوم «سيّد مصطفي عطّار» در مدينه رفتم و مسأله را ضمن مذاكره اي با وي در ميان گذاشتم. ايشان كه در فاصله سال هاي 1361 تا 1368 هـ .ق. شهردار مدينه بود و با رفت و آمدهاي ايرانيان به اماكن زيارتي مدينه در طول هشتاد و پنج سال زندگي آشنايي داشت، بيش از هر كس ديگر مي توانست راهنماي من در پاسخ به اين سؤال باشد. ايشان به من گفت:
«پس از تخريب بناي عظيم مشهد حمزه و صحابه در اُحد، زمين اطراف مقابر، حصاري نداشت و مكرّراً ديده مي شد كه سگ هاي ولگرد آن وادي، از روي قبور رفت و آمد مي كنند. عدّه اي از عالمان مدينه، موضوع را با امير وقت مدينه در ميان گذاشتند و امير به احداث ديوار و حصاربندي آن امر كرد و من پيشنهاد دادم كه از ضريح آهني كه قبل از اين، حول مقابر اهل بيت (عليهم السلام) در بقيع قرار داشت و توسّط علاقمندان امامان معصوم (عليهم السلام) به محلّي امن انتقال يافته، از آن مراقبت مي شد، براي حصار مشهد صحابه پيامبر در احد استفاده شود و اين كار صورت گرفت.»
پرسيدم: «اين ضريح را چه كساني بر مقابر اهل بيت (عليهم السلام) در مدينه گذاشتند؟» گفت:
اين ضريح در زمان قاجار و تحت حمايت آنان و همكاري و موافقت سلطان عثماني و طيّ تشريفاتي از طرف ايرانيان به مدينه حمل گرديد و در محلّ معروف به قبّه اهل بيت نصب گرديد.
«سيّد مصطفي عطّار» متن اصلي فرماني را هم به من نشان دادكه معلوم مي داشت كه
خانواده او مفتخر به انجام چنين كاري شده بودند.نيز از اين كه همكاري لازم را در انجام چنين اقدامي مبذول داشته بود، مورد تقدير حكومت وقت ايران و عثماني قرار گرفته بود.
به هر حال قبور حمزه، مصعب بن عمير و عبدالله بن جحش در سمت جنوبي «شباك» و قبور مابقي صحابه در قسمت شمالي آن با حصار سنگي و به رنگ سفيد جلوه گري مي نمايد.
از اين موقعيّت و محلّ، تصاويري را از بلندي تپّه روماة تهيّه كردم كه توجّه پژوهندگان را به آن جلب مي نمايم.
اكنون مي توان كليّه مواضع و بقاع اُحد را بر اساس پژوهش هاي يادشده در يك نقشه مستند نشان داد. اين نقشه را حقير با اتّكا بر اسناد تاريخي مذكور، تنظيم نمودم و جهت تكميل بررسي، تقديم علاقمندان مدينه شناسي مي كنم.
نقشه
موقعيت فعلي مسجد حمزه، مقابر حمزه و شهيدان احد، تپه رماة، در منطقه احد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . پيكره هاي 28 ـ 2 ; 29 ـ 2 ; 30 ـ 2
2 . پيكره 31 ـ 2، 32 ـ 2، ميدان احد و دورنماي احد و شهر مدينه.
فصل سوم: خندق; موضع تدافعي مسلمانان
در برابر حمله مشترك بت پرستان و يهوديان
الف: خندق; واژه و ريشه يابي تاريخي آن
كنده شده دانسته اند. به نظر نمي رسد لغت شناسان ترديدي داشته باشند كه اين واژه، مُعرَّبِ كلمه «كنده» بوده و از زبان پارسي به ادب عرب راه يافته است. «برهان» ذيل واژه «كَنْدِه» مي نويسد:
«جوي و كوي را گويند كه بر گِرد حصار قلعه و لشكرگاه مي كَنند تا مانع آمدن دشمن گردد و معرَّبِ آن، خندق است.»
اين واژه در زبان هاي پهلوي به صورتِ KANDAK = كَنْدك، (اسم مفعول KANDAN = كَندَن) به كار رفته است و در زبان پارسي دري رواج فراواني دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «جاي كم ارتفاع، گودال، محل كنده شده.»
2 . ابن منظور، «لسان العرب»، ج10، ص93، چاپ دار صادر. زبيدي، «تاج العروس»، ذيل واژه مزبور، چاپ مصر، 1307 هـ .ق. = شرح قاموس. ابن دريد، «جمهرة اللّغه»، ج3، ص331. چاپ دار صادر، افست، حيدرآباد دكن، 1345 هـ .ق.
3 . «برهان قاطع»، ج3، ص1708، چاپ 1357
4 . توضيحات دكتر معين، ذيل واژه «كنده» در «برهان قاطع»، همان مدرك، بر اساس تاواديا، ج2، ص162. فرهوشي «فرهنگ پهلوي»، ص252، تهران، 1346. رشيدي، «فرهنگ رشيدي»، مادّه كنده و خندق، چاپ تهران، 1337