بخش 13
1 ـ 2 / پ: لجاجت و اهانت های بنی قریظه 2 ـ 2 / پ: پیشنهاد حکمیّت از سوی بنوقریظه بنا به رسوم طوایف عرب 3 ـ 2 / پ: حَکمیّت اوس ت: آثار تاریخی واقعه احزاب 1 / ت: مسیر خندق
و إنّ اليهود ينفقون مع المؤمنين ما داموا محاربين، و إنّ يثرب حرام جوفها لأهل هذه الصحيفة، و ان الجار كالنفس غير مضارّ و لا آثم، و إنّه لاتُجار حُرمة إلاّ بإذن أهلها، و إنّه ما كان بين أهل هذه الصحيفة من حدث أو اشتجار يُخاف فسادُه.
و بنو عمرو بن عوف علي رِبْعتهم يتعاقلون معاقلهم الأولي، و كلّ طائفة تفدي عانيها بالمعروف و القسط بين المؤمنين، و بنوالنّبيت علي رِبعتهم يتعاقلون معاقلهم الأولي، و كلّ طائفة تفدي عانيها بالمعروف و القسط بين المؤمنين، و بنوالأوس علي رِبعتهم يتعاقلون معاقلهم الأولي، و كلّ طائفة منهم تفدي عانيها بالمعروف و القسط بين المؤمنين، و إنّ المؤمنين لايتركون مُفرَحا بينهم أن يعطوه بالمعروف في فداء أو عقل.
قال ابن هشام: «المُفرَح»، «المُثقل» بالدّين و الكثير العيال. قال الشاعر:
إذا أنت لم تبرح تؤدّي أمانة و تحمل أخري أفرحتْك الودائع
و أن لايحالف مؤمن مولي مؤمن دونه و إنّ المؤمنين المتقين علي من بغي منهم، أو ابتغي دَسيعة ظُلم أو إثم أو عدوان أو فساد بين المؤمنين و إنّ أيديهم عليه جميعاً و لو كان وَلَد أحدهم. و لايقتل مؤمن مؤمناً في كافر و لاينصر كافراً علي مؤمن و إنّ ذمّة الله واحدة يجير عليهم أدناهم. و إنّ المؤمنين بعضهم موالي بعض دون الناس. و إنّه من تبعنا من يهود فإنّ له النصر و الأسوة غير مظلومين و لا متناصرين عليهم. و إن سلم المؤمنين واحدة لايسالم مؤمن دون مؤمن في قتال في سبيل الله اّلا علي سواء و عدل بينهم. و إنّ كلّ غازية غزتْ معنا يُعقب بعضها بعضاً. و إنّ المؤمنين يبيء ما بعضهم علي بعض بما نال دماءهم في سبيل الله و إنّ المؤمنين المتّقين علي أحسن هدي و أقومه و إنّه لايجير مشترك مالاً لقريش و لا نفساً و لايحول
دونه علي مؤمن. و إنّه من اعتبط مؤمناً قتلاً عن بيّنة فإنّه قوّد به إلاّ أن يرضي
وليّ المقتول و إنّ المؤمنين عليه كافة، و لايحلّ لهم إلاّ قيام عليه و إنّه
لايحلّ لمؤمن أقرّ بما في هذه الصحيفة...
فإنّ مردّه إلي الله ـ عزوجلّ ـ و إلي محمّد رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ]وسلّم ـ و ان الله علي أتقي ما في هذه الصحيفة و أبرّه. و إنه تجار قريش و لا من نصرها، و إنّ بينهم النصر علي من دهم يثرب. و إذا دعوا إلي صلح يصالحونه و يلبسونه، فإنّهم يصالحونه، و أنهم إذا دُعوا إلي مثل ذلك فإنّه لهم علي المؤمنين، إلاّ من حارب في الدين. علي كلّ أناس حصّتهم ذلك فانه لهم علي المؤمنين، الا من حارب في الدين. علي كلّ اناس حصّتهم في جانبهم الذي قبلهم. و إنّ يهود الأوس، مواليهم و أنفسهم علي مثل ما لأهل هذه الصحيفة مع البرّ المحض من أهل هذه الصحيفة.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «به نام خداوند بخشاينده مهربان، اين نوشته اي است از جانب محمد، پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ميان مؤمنان و مسلمانان قريش و يثرب، و پيروان و وابستگان به آنان كه به همراه ايشان پيكار كرده اند، و بر مبناي اين نوشته، آنها يك امت متحد هستند. مهاجران قريش در محدوده خود، استقلال دارند و ديه مقتولان خود را تبادل مي كنند و فديه اسيران خود را چنان كه در ميان مؤمنان مرسوم است، مي پردازند، و بني عوف در محدوده حاكميت خويش، ديه مقتولين را تبادل مي كنند و هر طايفه، فديه اسيران خود را مطابق مرسوم مي پردازد، و بني ساعده در محدوده خويش، ديه مقتولان را رد و بدل مي كند و هر طايفه، فديه اسيران خود را مطابق مرسوم ميان مؤمنان، مي پردازد. و بني حارث در محدوده خويش، ديه مقتولان را تبادل مي كنند و هر طايفه، فديه اسيران خود را مطابق مرسوم، مي پردازد و بني جُشم نيز در محدوده خويش ديه مقتولان را تبادل مي كنند و هر طايفه، فديه اسيران را مطابق مرسوم مي پردازند، و بني نجار نيز ميان خود، ديه مقتولان را مي پردازند و هر طايفه فديه اسيران را مطابق معمول پرداخت مي كند...
بر اساس اين عهدنامه، هر كه به خدا و روز جزا ايمان دارد، نبايد فتنه گري را پناه دهد و ياري كند، و هر كه چنين كند، لعنت و غضب خداوند تا قيامت بر او خواهد بود و هيچ بهانه غرامتي از او پذيرفته نيست، و هرگاه در امري اختلاف كنيد، بايد آن را به خداوند عز وجل و محمد (صلي الله عليه وآله) واگذاريد، و يهوديان تا زماني كه مؤمنان در حال جنگ هستند، با ايشان خواهند بود و يهوديان بني عوف با مسلمانان متحد هستند، يهوديان دين خود را دارند و مسلمانان نيز دين خود و پيروان خود را، جز آنان كه ستم كنند و گناه مرتكب شوند، و چنين كساني، هلاكت خود و خاندان خويش را موجب مي شوند و يهود بني نجار نيز همانند بني عوف هستند و بني حارث نيز همانند بني عوف، و بني ساعده و بني جُشم و بني اوس و بني ثعلبه نيز همانند بني عوف، (در اين مورد) برابر هستند، جز آنان كه ستم يا گناه انجام دهند كه ايشان، هلاكت خود و خانواده خود را موجب مي شوند، و بردگان بني ثعلبه نيز همانند خود آنان هستند، و بني شطيبه نيز همانند بني عوف (مشمول اين مقررات هستند) و همراهان و مشاوران يهوديان نيز همانند خود آنان به شمار مي آيند و كسي حق ندارد بدون اجازه محمد (صلي الله عليه وآله) از ميان ايشان بيرون رود و علاوه بر ديه قتل، جراحت ها نيز بايد قصاص شود و هر كه به ناگهاني كسي را بكشد، بر خود و خانواده خويش ستم روا داشته، مگر آنان كه مورد ظلم واقع شده اند... و كساني كه اين پيمان آنان را شامل مي شود، در صورتي كه يكي از آنان مورد حمله واقع شود، ديگران بايد به كمك او بشتابند و خيرخواهي و نيكي در حق يكديگر روا دارند، و كسي از آنان در حق هم پيمانان خود جفا نكند، و تعرض به شهر مدينه بر اهل اين پيمان حرام است و پناهندگان نيز همچون خود آنان خواهند بود، مادامي كه ضرري نرسانده و ظلمي نكرده اند. و اگر ميان اهل اين پيمان، فتنه يا درگيري رخ دهد كه بيم فساد رود، ...بني عمرو بن عوف نيز در كار خويش، استقلال دارد و ديه مقتولان خود را تبادل مي كنند و هر طايفه، فديه اسير خود را مي پردازد. و بني نبيت نيز ديه مقتولان خود را تبادل مي كنند و هر طايفه، فديه سايران خود را مطابق آنچه ميان مؤمنان مرسوم است، مي پردازند و بني اوس نيز ديه مقتولان خود را تبادل مي كنند و فديه اسيران را مطابق مرسوم مي پردازند و مؤمنان وظيفه دارند به افرادي كه دين و قرض بسيار دارند، درپرداخت فئه يا ديه، ياري رسانند.
هيچ يك از مؤمنان نبايد با ياوران مؤمن ديگر پيماني منعقد كند، مگر به همراهي خود او. و مؤمنان در برابر كساني كه به آن ستم يا تجاوز يا ظلم و دشمني و فساد روا دارند، با هم متحد خواهند بود، حتي اگر آن شخص، فرزند يكي از آنان باشد. و هيچ مؤمني به خون بهاي كافري كشته نمي شود و مؤمنان، ياور يكديگرند، نه ديگران... و هر يك از يهوديان كه از ما پيروي كند، ياري و كمك ما او را شامل مي گردد، و مؤمنان در صلح و جنگ يكپارچه اند، همه مؤمنان در پيكار در راه خدا، برابرند و آنان بر بهترين و استوارترين طريق هدايت قرار دارند و هيچ يك از مشركان نبايد اموال يا افراد قريش را پناه دهد و مؤمنان را از دست يافتن بر آن بازدارد، و هركس كه مؤمني را بي گناه بكشد، خون او بر ذمه اش خواهد بود، مگر آن كه وليّ مقتول رضايت دهد، و تمامي مؤمنان در برابر آن قاتل قرار خواهند داشت، و هيچ يك از مؤمنان كه به اين پيمان وفادارند، حق سرپيچي از آن را ندارند و فرجام كار آنان با خداي عز وجل و محمد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) خواهد بود. و قريشيان و ياوران آنان، در صلح و امان نخواهند بود، و اهل اين پيمان بايد در برابر هر كس كه به يثرب حمله آورد، بايستند و اگر به صلح فرا خوانده شدند و مورد پذيرش واقع شد، آنان نيز صلح كنند، جز آنان كه محارب دين باشند.. و يهوديان اوس و ياوران ايشان نيز شامل اين پيمان هستند و بايد با اهل اين پيمان، نيكي روا دارند».
اكنون مفاد قرارداد را با اَسناد وقايع خندق و هجوم مهاجمان بت پرست مورد تطبيق
قرار مي دهيم:
1 ـ بني قريظه اين مادّه را كه «در موقع پيشامد جنگ، هر كدام از اين دو (= يهوديان بني قريظه و مسلمانان،) ديگري را در صورتي كه متجاوز نباشد، عليه دشمن كمك خواهد كرد» رعايت نكردند; در حالي كه مي دانستند اين مكّي ها هستند كه به مدينه هجوم آورده اند و مردم مدينه تنها پس از حركت آنها به سوي شهر، از نيّات طوايفِ بت پرست و متحّدشده عرب آگاهي يافته اند.
2 ـ بني قريظه اين مادّه را كه «هرگاه مدينه مورد حمله و تاخت و تاز دشمن قرار گيرد، هر دو (=طرفين قرارداد) با هم در دفاع از آن تشريك مساعي خواهند كرد» زير پا گذاردند و بر عكس با دشمنان، ميثاق همكاري بستند و پيمان منعقده خود را با طوايف مدينه پاره كردند. در اين حال «كعب بن اسد قُرظي» سرور بني قريظه با «حيَيّ بن اخطب نضري» كه از جانب ابوسفيان مأمور مذاكره شده بود، اين نقض پيمان را تأييد كرد و عهد جديد را متعهّد شد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) وقتي لغو يك جانبه پيمان توسّط يهوديان بني قريظه را شنيد، «سعد بن معاذ» ـ سرور اوس ـ و «سعد بن عباده» ـ سرور خزرج ـ و «خوّات بن جبير» ـ از «بنو عمرو بن عوف» ـ و «عبدالله بن رواحه» ـ از «بنوحارث بن خزرج» ـ را جهت تحقيقِ حقيقت امر به سوي «بنوقريظه» مأمور نمود; در حالي كه خود و يارانش در شديدترين محاصره ها انتظارِ لحظات مرگ را مي كشيدند و شهر مدينه ساعات سقوط را به نظاره نشسته بود.
فرستادگان محمّد (صلي الله عليه وآله) كه خود نيز به عنوان رؤساي طوايف، طرف پيمان بودند، نزد بني قريظه رفتند و از شيوع خبر عهدشكني آنها پرسش نمودند. ابن اسحاق پاسخ و واكنش بني قريظه را در برابر هيئت اعزامي چنين ثبت كرده است:
قالوا (بني قريظة):
«من رسول الله؟ لاعهد بيننا و بين محمّد و لا عقد!» فشاتمهم سعد بن معاذ و شاتموه و كان رجلاً فيه حدة فقال له سعد بن عبادة:
«دع عنك مشاتمتهم! فما بيننا و بينهم أرْبي من المشاتمة».
چون خبر اين تندخويي، دشنام و نقض عهد به پيامبر رسيد، به تصريح ابن اسحاق:
«و عظم عند ذلك البلاء، و اشتدّ الخوف، و أتاهم عدوّهم من فوقهم و من اسفل منهم»
در اين موقع بود كه گرفتاري مسلمين به نهايت رسيد. ترس و بيم شدّت گرفت و دشمنان از شمال و جنوب آنها را احاطه كردند.»
با توجّه به اين كه يكي از مفاد پيمان، پيش بيني اين مسأله بود كه «در موقع بروز اختلاف و نزاع، آخرين حَكم براي رفع اختلاف، شخص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) خواهد بود» مسلمانان در هنگام ظهر روزي كه از مواضع دفاعي شمال مدينه بازگشتند، به سوي استحكامات بني قريظه حركت كردند و از اين كار دو هدف داشتند:
اوّل مقاومت و دفاع در برابر مواضع بني قريظه كه در پي پيمان با بت پرستان آن را تدارك ديده بودند.
و دوم مذاكره در امر نقض پيمان طوايف مدينه
1 ـ 2 / پ: لجاجت و اهانت هاي بني قريظه
يهوديان بني قريظه ديگر حاضر نبودند در كنار طوايف و قبايل يثرب، به صلح و صفا زندگي كنند و مسلمانان، آماده رودررويي با ايشان شدند و براي مقابله با تلاش هاي خصمانه شان، به سمت آنان روي آوردند; ولي آنها به جاي آن كه از نقض عهدنامه پشيماني نشان دهند،دراستحكامات خود به تحكيم مواضع پرداختند وبه تصريح طبري:
«در باره پيمبر سخنان زشت گفتند.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «بني قريظه گفتند: پيامبر خدا كيست؟! ما با محمد عهد و پيماني نداريم. پس سعد بن معاذ، زبان به بدگويي آنان گشود و آنها نيز چنين كردند، و او مردي تندخو بود، سعد بن عباده به او گفت...». نكـ : «السيرة النّبويه»، ج3، ص232، متن اصلي.
2 . «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص1083
واقدي به نقل از ابن ابي سَبْراه و او از اُسيد بن ابي اُسَيد به روايت از ابوقتاده، اين واقعه را چنين ثبت كرده است:
«همين كه ما به محلّ بني قريظه رسيديم، آنها خطر را حتمي دانستند. علي پرچم را در پاي حصار ايشان برافراشت و آنها از حصارهاي خود روي به ما كردند و شروع به دشنام دادن به پيامبر و همسران آن حضرت نمودند و ما سكوت كرديم.»
ابن كثير نيز اين ماجرا را چنين ثبت كرده است:
«كان عليّ قد سمع منهم قولاً سيّئاً لرسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ و ازواجه، رضي الله عنهنّ».
محاصره همچنان ادامه يافت و بني قريظه از مواضع و استحكامات خود به تيراندازي مبادرت ورزيد و مسلمانان مقابله به مثل مي نمودند. با توجّه به اين سندِ واقدي به نقل از فروة بن زبيد كه:
«تيرهاي ما همچون ملخ در حركت بود. بني قريظه در حصارهاي خود پنهان شدند و هيچ كس از ايشان ظاهر نگرديد. ما حيفمان آمد كه تيرهايمان بيهوده هدر شود. اين بود كه گاه گاهي تير مي انداختيم.»
معلوم مي شود كه يهوديان از مواضع آسيب ناپذيري برخوردار بودند و مسلمانان از اين محاصره و تيراندازي هاي پراكنده نتيجه اي نمي گرفتند. ادامه محاصره يهوديان از سوي مسلمانان براي تعيين تكليف نهايي باعث شد كه به تصريح محمّد بن مسلمه:
«بني قريظه ناچار جنگ را با ما رها كرده، از ادامه آن خودداري ورزيدند و به پيامبر پيشنهاد مذاكره دادند و گفتند صحبت مي كنيم و پيامبر پذيرفتند.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «مغازي»، ج2، ص377
2 . «السيرة النّبويه»، ج3، ص228
3 . واقدي، ج2، ص378
2 ـ 2 / پ: پيشنهاد حكميّت از سوي بنوقريظه بنا به رسوم طوايف عرب
بايد توجّه داشت كه بني قريظه با طوايف «اوس» پيمان قبيله اي داشتند; برخلاف «يهوديان بنونضير» كه با طوايف خزرج همپيمان بودند. از اين روي يهوديان بنوقريظه خواستار آن شدند كه فردي ازاوس به مشورت وحكميّت انتخاب شود وپيامبر پذيرفت.
ابن اسحاق صريحاً در اين باره مي گويد:
«ثم انهم بعثوا إلي رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ أن أبعث إلينا أبالُبابة بن عبدالمنذر أخا بني عمرو بن عوف و كانوا حلفاء الأوس نستشيره في أمرنا فأرسله رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ .»
قبول اين مشورت و حكميّت از سوي پيامبر (صلي الله عليه وآله) با آن كه به پيشنهاد خود يهوديان بني قريظه صورت گرفته بود، نشانه آن است كه محمّد (صلي الله عليه وآله) مي خواست بحران ناشي از نقض پيمان توسّط بني قريظه را طوري حل و فصل كند كه منجر به جنگ و جدال طوايف مدينه نگردد.
ابالبابه نتوانست در اين مشورت حكميّت كند و با احساس پشيماني از همدردي با مردمي كه حدود بيست روز مدينه را در وحشت و ترس فرو برده بودند و هيچ عقد و پيماني را محترم نمي شمردند، عازم مسجد نبي شد و خود را به نشانه استغفار و توبه از اشتباه خويش، به ستوني كه بعدها به ستون توبه شهرت يافت، بست تامورد عفو قرار گيرد.
مسلمانان نيز از چگونگي مذاكره و مشاوره او بي خبر ماندند و كار حكميّت ابولبابه بي نتيجه ماند.
طولاني شدن محاصره باعث شد كه طوايف اوس مدينه بر اساس سنن ديرينه از پيامبر بخواهند تا راه حلّ بني نضير را اتّخاذ فرمايد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، پس از نقض پيمان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «سپس از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) خواستند كه ابالبابة بن عبدالمنذر، ياور بني عمرو بن عوف را ـ كه هم پيمان اوس بودند ـ را به سوي ما بفرست تا در كار خود با او مشورت كنيم، پس پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) او را فرستاد...»
2 . همين كتاب، كتاب اوّل، فصل سوم.
«بنونضير» ـ همپيمان طوايف خزرج مدينه ـ آنان را آزاد گذارد تا به هر جا كه مي خواهند ـ جز مدينه ـ بروند و اقامت گزينند و با هر كس كه مي خواهند زندگي كنند; ولي در مدينه نمانند; چرا كه آنها ميثاقي را در رعايت صلح و احترام متقابل به مردم مدينه محترم نمي شمارند.
طبيعي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از اين پيشنهاد استقبال كند و طوايف اوس را تشويق نمايد تا با اتّخاذ راه حلّي اين بن بست شكسته شود.
نكته بسيار بااهمّيّت در تاريخ زندگاني محمّد (صلي الله عليه وآله) در همين لحظه هاست. او طبق ميثاق مكتوب، آخرين فردي است كه مي تواند در حلّ منازعات داوري كند; ولي او از حقّ شخصي خود گذشت و ضمن قبول تقاضاي بني قريظه براي انجام مذاكره، پيشنهاد طوايف اوس را كه حَكم از ميان آنان انتخاب گردد، پذيرفت.
اوسي ها به بني قريظه نزديك بودند و محمّد (صلي الله عليه وآله) مي دانست كه اگر حَكم از ميان دوستان بني قريظه برگزيده شود، شايد در برابر خشم همگان، راهي را به نفع آنها بگشايد. اتّخاذ چنين تصميمي، نشان مي دهد محمّد (صلي الله عليه وآله) مي خواست در چهارچوب سنن مثبت طوايف به حلّ مسأله كمك كند; زيرا پيمان مدينه شامل همه طوايف مدينه و مهاجران و انصار بوده است. لذا او نمي توانست بي مشورت صلح كند، ببخشد، مبارزه كند و يا فرماني بر قتل و قلع و قمع آنها دهد.
در اين ساعت هاي حسّاس مدينه كه همگان كنار حصارهاي بني قريظه گرد آمده بودند، چه مي بايست انجام گيرد و محمّد (صلي الله عليه وآله) چه بايد مي كرد؟ ابن اسحاق مي گويد:
«فلما أصبحوا نزلوا علي حُكم رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ فتواثبت الأوس، فقالوا: يا رسول الله! لهم موالينا دون الخزرج و قد فعلتَ في موالي إخواننا بالأمس.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «پس آنگاه كه به حكم پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) گردن نهادند، اوسيان پيش آمدند و گفتند: اي پيامبر خدا! آنها هم پيمان ما هستند، نه هم پيمان خزرجيان، و در گذشته با هم پيمانان ياران ما ـ خزرج ـ چنين كردي...». نكـ : «السيرة النّبويه»، ج3، ص249، متن اصلي
واقدي، درخواست اوسي ها را چنين ثبت كرده است:
در اين هنگام اوسي ها نزديك پيامبر آمدند و گفتند:
«اي رسول خدا! اينها همپيمانان ما هستند و به خزرجيان ارتباطي ندارند و به خاطر داريد كه در گذشته با بني قينقاع كه همپيمانان «ابن ابي» بودند چگونه رفتار كرديد. اكنون اين همپيمانان از كرده خود پشيمانند و از عهدشكني خود پوزش مي خواهند. آنها را به ما ببخش!»
همه منابع تاريخي متّفق القولند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در پاسخ به درخواست اوسيان سكوت كردند; ولي عاقبت به گفته واقدي:
پس از اين كه افراد قبيله اوس زياده گويي كردند و به درخواست خود اصرار ورزيدند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «اگر حكم در اين باره را به مردي از شما واگذار كنم، خشنود خواهيد بود.» گفتند: «آري!»
در اينجا بايد تأمّل كنيم:
طوايف اوس عموماً مسلمان و طرف قرارداد ميثاق مدينه بودند. با اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي توانست خود به عنوان «داوري نهايي» كه در قرارداد به عهده محمّد (صلي الله عليه وآله) گذارده شده بود، نظر دهد، چرا اختيار شخصي خود را به ديگر كسان تفويض نمود؟
به گمان حقير و با بررسي كلّ احوال يهوديان و مدني هاي تازه مسلمان، به خوبي مشخّص مي شود كه اگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) يهوديان را مي بخشيد، به طغيان آنها در روزهاي بعد دامن زده و امكان هجوم مجدّد آنان را به مدينه فراهم ساخته بود. مگر او «بنونضير» و «بنوقينقاع» را نبخشيد و آنان بساط هجوم احزاب را به مدينه فراهم نساختند و حتّي بني قريظه را همپيمان بت پرستان نكردند؟
بنابر اين يك راه باقي بود: اين كه «نه» بگويد و فرمان حمله و هجوم را صادر كند. ولي پيامبر (صلي الله عليه وآله) هرگز چنين نكرد.با آن كه پيامبر وحَكَم نهايي بود، خود را كنار كشيد وامر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «مغازي»، ج2، ص385 به نقل از محمّد بن مَسلمه.
نقض پيمان هاي قبيله اي را به توافق تمام طوايف و قبايل موكول كرد; تا آنها هر چه بخواهند بشود.
هدف پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين بود كه ريشه هاي كهن عصبيّت قومي، جامعه نوبنياد مدينه را با آن همه كينه توزي ها متزلزل نسازد و وحدت طوايف مدينه (انصار ـ مهاجر) در برابر كينه توزي هاي مكّي ها شكننده نگردد.
اسناد را بررسي مي كنيم تا ببينيم آيا خزرجي ها، اوسي ها و يهوديان بني قريظه در انتخاب حَكَم و اجراي حُكم پيامبر (صلي الله عليه وآله) مطابق سنن قبايل، چه راه و روشي را اتّخاذ كردند؟ آنها مختار بودند تا طبق سُنن خود عمل كنند. لذا منتظر تحوّلات درون قلعه هاي بني قريظه ماندند.
در داخل حصار، «ثعلبه»، «أُسيد»، پسران «سعيّه» و «اسد بن عُبيد» ـ عموي آنها از يهوديان بني قريظه ـ تلاش كردند تا قوم خود بني قريظه را متقاعد كنند تادست از لجاجت برداشته، خود را به پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) تسليم كنند; ولي پاسخ آنها منفي بود و گفتند:
«ما از تورات جدا نمي شويم».
وقتي تلاش آنها نتيجه نداد، خود از قلعه پايين آمدند و با زن و فرزندانشان از پيامبر (صلي الله عليه وآله) امان گرفتند و آزادي خود را به دست آوردند.
فردي ديگر به نام عمرو بن سُعْدَي از يهوديان بني قريظه، يهوديان را خطاب كرد و گفت:
«شما مگر براي محمّد سوگند نخورده و پيمان نبسته بوديد كه هيچيك از دشمنانش را عليه او ياري ندهيد; بلكه او را عليه دشمن ياري دهيد؟ من كه در اين كار شما دخالت نداشتم و در مَكر و حيله شما شركت نكردم. اگر اكنون از وارد شدن به آيين او خودداري مي كنيد، لااقل در يهودي بودن خودتان با پرداخت ماليات (جزيه) پايدار بمانيد.» گفتند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . واقدي، ج2، ص380
«ما هرگز چنين تسليم عرب نخواهيم شد كه جزيه و خراج به گردن بگيريم. كشته شدن بهتر از اين است.»
«عمرو بن سُعْدَي» پس از اين سخنان، همراه فرزندانش از حصار بيرون آمد و پيامبر (صلي الله عليه وآله) او را امان داد و آزاد گذارد; زيرا به گفته پيامبر:
«ذلك رجلٌ نجّاه الله بوفائه».
او به واسطه وفاي به عهد، خداوند متعال نجاتش داد.
اين دو سند تاريخي به خوبي نشان مي دهد كه اوّلاً پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، آماده عفو و گذشت از تقصير و خيانت يهوديان بود. ثانياً در باره لجاجت بني قريظه در نقض تمام تعهّدات قبايل، نمي توانست بي تفاوت بماند.
همه طوايف عرب و حتّي بني قريظه، التفات هاي محمّد (صلي الله عليه وآله) را ديده بودند كه با عمرو بن سعد و ديگران چگونه رفتار كرد; ولي چرا حاضر نشدند، دست از دشمني خود بردارند؟
اوسيان نيز اگر چه در دل به اتّخاذ يك راه حلّ مسالمت آميز متمايل بودند، ولي در روزهاي سخت خندق و حمله همه طوايف مكّه، عصبيّت طايفه «اوس» نيز دخيل بود. آنان بي هيج تأمّل و تعلّلي از مناطق شمالي مدينه به جنوب شرقي مدينه آمده و هنوز هم به خانه هاي خود باز نگشته بودند.
3 ـ 2 / پ: حَكميّت اوس
طايفه «بنو عبدالأشهل بن جُشَم» از «اوس» بودند و در جنب منازل «بنوظفر» منزل گزيده بودند. از اين رو به جهتي از اهمّ طوايف اوّل و به اعتباري از هم پيمانان قديمي «بنوقريظه» به شمار مي آمدند و در مجاورت بنوقريظه نيز منزل گزيده بودند.
1 . واقدي، «مغازي»، ج2، ص381
2 . «مغازي»، متن اصلي، ج2، ص504. ترجمه فارسي، ج2، ص381
واقدي مي گويد:
پيامبر پس از اصرار اوسيان براي انتخاب يك حَكَم كه مورد قبول همه قبايل اوس، انصار، مهاجران و يهوديان باشد، فرمود:
«حكم كردن در اين مورد را به سعد بن معاذ واگذاشتم.»
اين انتخاب نه تنها مورد تأييد همگان ـ از اوس و خزرج ـ بود; كه بر اساس گفته ابوسعيد خدري، بخاري كه: «نزل اهل قريظة علي حكم سعد بن معاذ». خواست مُصرّانه يهوديان را براي انتخاب چنين شخصي تأييد مي كند. بنابر اين اگر در انتخاب سعد كوچكترين احتمال داده مي شد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي خواهد نيّات خود را از طريق او اعمال كند و يا او از تبار اوسيان، كينه و عداوت تندي نسبت به يهوديان دارد، در همان اوان انتخاب مورد اعتراض قرار مي گرفت; يا لااقل مورد تأييد همگان قرار نمي گرفت; در حالي كه تمام متون تاريخي و اسناد و مدارك سيره نويسان، دلالت آشكاري بر اين اتّفاق آراء ـ و نه صِرفاً اكثريّت آراء ـ دارد.
سعد بن معاذ ـ بزرگ قبيله بنو عبدالاشهل ـ چون در واقعه خندق زخمي شده بود، در خيمه اي در وسط مسجد نبي به سر مي برد و بر اثر خونريزي زياد توان آن را نداشت كه با مسلمانان به سوي بني قريظه رود. پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز دور از مسجد نبي در اطراف منازل بني قريظه به سر مي برد كه فاصله آن تا مسجد بيش از سه ساعت راه است. از اين رو بي آن كه فرصت ملاقات، يا مجال مشورتِ پيامبر با سعد باشد، او را در غياب خودش به عنوان حَكم برگزيد و دستور داد كه اوسيان به مسجد بروند و او را بر مركبي بياورند; ولي محمّد بن جرير طبري اسنادي را ارائه مي دهد كه بر اساس آن، يهوديان از پيامبر (صلي الله عليه وآله) خواستند كه سعد بن معاذ را حَكم قرار دهد و گفتند:
«به حُكم سعد بن معاذ تسليم مي شويم.» پيمبر نيز اين را پذيرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «مغازي»، ج2، ص286، ترجمه فارسي.
2 . «صحيح»، كتاب مغازي، 64، باب 30، حديث 5
3 . «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص1084
ابن كثير نيز به «احمد بن حنبل» استناد كرده كه به نقل از عايشه نقل مي كند:
حَكميّت سعد را بني قريظة پيشنهاد كردند و پيامبر با آن موافقت فرمود.
به هر حال سعد به عنوان حَكم، هم مورد تأييد يهوديان بود و هم اوسيان و خزرجي ها.
پس از اين انتخاب، پيامبر (صلي الله عليه وآله) اوسيان را فرمود كه برويد سعد بن معاذ را از مسجد بياوريد. هيچ مدرك تاريخي وجود ندارد كه نشان دهد: سعد تا قبل از حضور اوسيان بر بالين او، از چنين انتخاب و رأيي آگاه بوده است. از سوي ديگر پيامبر، اوسيان را بدان جهت مأمورِ آوردن سعد بن معاذ فرمود كه شايد بتوانند خواستشان را در باره پيداكردن يك راه حلّ مسالمت آميز به او بقبولانند و يا لااقل مخالفان مصالحه، اطرافش را نگيرند و تحت تأثير شدّت عمل قرارش ندهند.
به «مغازي» واقدي باز مي گرديم. او در خصوص علاقمندي اوسيان با يهوديان و خوشحال بودن آنها از چنين انتخابي مي نويسد:
چون پيامبر حُكم كردن در باره بني قريظه را به سعد بن معاذ تفويض فرمود، اوسيان بيرون آمدند و پي سعد رفتند و او را سوار بر خري كردند كه روي آن پالاني از ليف خرما انداخته و روي پالان هم قطيفه اي پهن كرده بودند و لگام آن هم از ليف خرما بود.
اوسيان بر گرد او راه افتاده، مي گفتند:
«اي ابوعمرو! پيامبر حُكم كردن در باره اين دوستانت را به تو واگذار فرمود كه نسبت به آنها نيكي كني. پس نيكي كن! تو ديدي كه «ابن اُبيّ» نسبت به همپيمانان خود چگونه رفتار كرد؟»
ضحّاك بن خليفه مي گفت:
«اي اباعمرو! مواظب اين همپيمان هاي خود باش! آنها در همه گرفتاري ها از تو دفاع كردند و تو را بر ديگران برگزيدند و اميدوارند كه در پناه تو قرار گيرند.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «السيرة النّبويه»، ج3، ص237
سلمة بن سلامة بن وقش هم گفت:
«اي اباعمرو! با همپيمانان و دوستان خود نيكي كن. وانگهي، پيامبر دوست مي دارد آنها باقي بمانند. ايشان در جنگ بعاث و حدائق و ديگر درگيري ها تو را ياري داده اند و به هر حال سعي كن كه از «ابن اُبيّ» بدتر نشوي.»
در اين سند تاريخي مهم كه از طريق «خارجة بن عبدالله» به نقل از داود بن الحُصين و او از محمّد بن مسلمه نقل شده است، اوسيان دو گونه سخن راندند. يكي خواستند تا سعد بن معاذ را متوجّه نظرگاه عمومي پيامبر (صلي الله عليه وآله) كنند و ديگر آن كه او را متوجّه ديرينه دوستي قبيله اي اوس با يهوديان بني قريظه نمايند.
از سوي ديگر اگر تنها ديدگاه محمّد (صلي الله عليه وآله) براي اوسيان مطرح بود و در حلّ اين بن بست، متابعت نظر محمّد (صلي الله عليه وآله) را كافي مي دانستند، چرا «سعد بن معاذ» را متوجّه ريشه هاي عميق قبيله اي كردند و از واقعه هاي دوران جاهلي (بعاث و حدائق و مواطن) ياد نمودند؟
اين امر نشان مي دهد كه مسأله خيانت بني قريظه، نه تنها يك موضوع مرتبط با عقايد اسلام است، بل موضوعي قبيله اي و متأثّر از آداب و رسوم اجتماعي طوايف عرب بوده است.
اكنون بنگريم ابن اسحاق در اين واديِ حسّاس چه اسناد تاريخي را ارائه مي دهد؟ آيا كلام او مؤيّد سند واقدي است و يا مغاير آن؟
ابن اسحاق در كتاب خود استناد مهم اوسيان به گفته پيامبر و نظرگاه آن حضرت را مانند واقدي ثبت كرده است كه:
«و هم يقولون: يا أباعمرو أحْسِنْ في مواليك، فإن رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ إنّما ولاّك ذلك لتُحسن فيهم».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «مغازي»، متن اصلي، ج2، ص511 و ترجمه فارسي، ج2، ص36
2 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص150
همين فراز را دقيقاً محمّد بن جرير طبري و نويري آورده اند كه:
در متن عربي، قَسَمي كه سعد بن معاذ مخاطبان خود را داده است، چنين است:
ثم قال: «عليكم عهدالله و ميثاقه أنّ الحكم فيكم ما حكمت؟» قالوا:
«نعم!»
قبول اين حكميّت در منابع تاريخي، بي هيچ ترديدي مورد اتّفاق است و سعد كه ماندن و نابودشدن يهوديان را براي مسلمانان مسأله زندگي و مرگ مي دانست، با طيّ تمام مراحل حقوقي، حكم نهايي را چنين اعلام داشت:
«فإنّي أحكم فيهم أن يقتل من جَرَتْ عليه الموسي، و تُسْبَي النساءُ و الذُّرّيّة، و تُقْسم الأموال»
صدور چنين حكمي مورد قبول همگان و حتّي يهوديان قرار گرفت و طيّ مراحل قضايي، اعتراض يا مقاومتي در خصوص آن صورت نپذيرفت و يهوديان به سرنوشتي كه با خيانت خود بدان مبتلا شدند و حكميّت سعد بن معاذ آن را قطعي كرد، شجاعانه تن دادند و آن را به گفته «حُيَيّ بن اخطب» حكم الهي تلقّي نمودند كه بر قوم بني اسرائيل نوشته شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص1087، ترجمه فارسي.
2 . «نهاية الارب»، ج2، ص172، ترجمه فارسي.
«اي ابوعمرو! نسبت به دوستان و همپيمانان سابق خودت نيكي كن و همانا پيامبر خدا هم كه اين كار را به تو واگذار فرموده، براي همين بوده است كه نيكي كني!»
بر اين اساس مي توان نتايج ذيل را ارائه داد:
1 ـ پيامبر (صلي الله عليه وآله) بنا به درخواست بني قريظه و تأييد اوسيان، حكميّت را به سعد بن معاذ واگذار كرد.
2 ـ اوسيان و خزرجي ها و شخص محمّد (صلي الله عليه وآله) به تبعيّت از يك سنّت ديرينه، به اين عمل مبادرت ورزيدند.
3 ـ اوسيان كه خود از مسلمانان متشخّص انصار بودند، نظر عمومي پيامبر را به اطّلاع سعد بن معاذ رسانده، او را تشويق كردند تا حَكميّت را به نحوي انجام دهد كه موجب رهايي يهوديان بني قريظه نشود.
4 ـ چنين حكميّتي مستند به دو ديدگاه عنوان شده است: يكي خُلق پيامبر در برخورد با دشمنان كينه توز و ديگر ديرينه ارتباطات قوي بين قبايل و حدود و ثغور سُنن و رسوم عرب در منازعات طايفه اي.
بنابر اين نتايج چهارگانه، همگان در انتظار آن بودند كه سعد بن معاذ چه حُكمي را صادر مي كند:
ما پس از بررسي هاي تاريخي زندگي محمّد (صلي الله عليه وآله) چه به عنوان يك شخصيّت برجسته تاريخي و چه به لحاظ رسالت و نبوّت، نمي توانيم پذيراي اين مطلب شويم كه آن حضرت، قادر به حلّ موضوع مورد بحث به عنوان يك مورد مُبتلابِه نبوده و حَكميّت سعد بن معاذ را به كمك طلبيده است. هرگز! او قادر به حكميّت، هم به لحاظ درايت و عقل وهم به حُكم نبوّت ورسالت و هم به جهت ميثاق مكتوب در سال اوّل هجرت بود; ولي چرا چنين نكرد؟ شايد چون يهوديان، زير بار حكميّت او نمي رفتند و او را طرف دعوي مي دانستند. انصار و مهاجر هم كه خواستار يكپارچه كردن مدينه بودند، نمي توانستند عفو و گذشت پيامبر را در نجات مدينه از خطر كينه توزي هاي شديد يهوديان و همپيمانان آنها در خيبر و قريش، پذيرا شوند. شايد هم خُلق و خوي قبيله اي و نظام متعدّد اجتماعي آن در طوايف اطراف مدينه، مانع از آن بود كه بدون توافق همگان بتوان تصميمي اتّخاذ نمود.
نتيجه هر چه بود، قبول همگاني حَكميّت سعد بن معاذ است و پيامبر نيز خود از اين سنن قبيله هاي عرب تبعيّت كرد; تا نهادهاي وحدتِ نوپاي طوايف در جهت تحكيم همبستگي معنوي مدينه متزلزل نگردد.
وقتي سعد بن معاذ با همراهان، به نزديكي حصارهاي بني قريظه رسيدند، ابتكار عمل در دست او بود و همه به دهان او چشم دوخته بودند.
بگذاريد اسناد تاريخي را ورق زنيم.
در اين بررسي، متن مغازي واقدي را اصل قرار مي دهيم و ديگر منابع تاريخي را حول آن شناسايي مي كنيم:
سعد بن معاذ در حالي به حضور پيامبر آمد كه مردم گرد آن حضرت نشسته بودند. همين كه سعد از راه رسيد، پيامبر فرمودند: «برخيزيد و بر سالار خود احترام بگذاريد.»
گروهي از مردان بني عبدالأشهل گفتند: «بپا خاستيم و در دو صف ايستاديم و هر يك از مردان ما سعد را درود و تحيّت گفتند; تا آن كه نزد پيامبر رسيد.»
افراد قبيله اوس كه در حضور رسول خدا بودند، به سعد گفتند:
«ابوعمرو! پيامبر حُكم را به تو واگذار فرموده است. نسبت به ايشان خوبي كن!»
سعد بن معاذ گفت:
«آيا شما به فرمان من در باره بني قريظه راضي هستيد؟»
گفتند: «آري! در غياب، رضايت خود را اعلام داشته ايم و خود، تو را انتخاب كرده ايم.»
سعد بن معاذ گفت: «شما را به عهد و ميثاق الهي قسم مي دهم; آيا حُكم مرا در مورد خودتان مي پذيريد؟»
همگان گفتند: «آري!» در اين هنگام سعد، به منظور حفظ حرمت رسول خدا به گوشه ديگري رفت و گفت:
«آيا كساني كه اين طرف نشسته اند هم داخل در حكم من هستند؟»
پيامبر و افرادي كه آنجا بودند گفتند: «آري!»
1 . «مغازي»، ج2، ص387. متن عربي، ج2، ص512
2 . «پس من در مورد ايشان چنين حكم مي كنم كه مردان آنان كشته شوند، زنان و كودكانشان به اسارت در آيند و اموال آنها تقسيم شود». نكـ : «مغازي»، ج2، ص512، متن اصلي. همچنين ابن اسحاق، السيرة النّبويه»، ج2، ص251
طوايف مدني كه عقيده داشتند: يهوديان تا محمّد (صلي الله عليه وآله) و يارانش را نابود نكنند، آرام نمي گيرند، به حَكميّت سعد تن دادند و يقين داشتند كه يهوديان، آن را با رضايت كامل به اجرا در مي آورند. طوايف مزبور اطمينان خاطر يافتند كه با برچيدن بساط بني قريظه، از اين پس، يهوديان قبايل عرب را تحريك نمي كنند كه مسلمانان را از دم تيغ بگذرانند.
حكم سعد بسيار خشن و سخت به نظر مي رسيد; ولي آن را مي بايست در خصوص مردمي خشن تر و سخت تر و خيانت پيشه در نظر آورد و بايد آن را مطايق بافت قبايل آن زمان، مورد شناسايي و قضاوت قرار داد; نه در متن آيين اسلام. در سنن و ديرينه آداب قبايل، اگر سپاه عرب در نتيجه خيانت بني قريظه بر مدينه دست مي يافتند، مسلمانان را از ميان برمي داشتند. نه تنها همه آنها را مي كُشتند كه اعضايشان را قطعه قطعه مي كردند; ولي خود به سرنوشتي كه مي خواستند براي مسلمانان فراهم كنند، دچار گشتند. متون تاريخي هيچ اعتراضي را از طوايف اوس و قبايل مدينه و مهاجران در اجراي اين حكم ثبت نكرده است. تنها پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) به «حُيَيّ ابن اخطب» در حالي كه براي كشته شدن حاضر مي شد، فرمود:
«به خدا سوگند! من در اين دشمني با شما تقصيري ندارم كه خود را ملامت كنم. تو خواستي خدا را خوار سازي، خودت بيچاره شدي!»
فقال أما والله ما لمت نفسي علي عداوتك و لكنه من يخذل الله يخذل».
ت: آثار تاريخي واقعه احزاب
ضمن بيان تاريخ واقعه احزاب، به جغرافياي تاريخي منطقه خندق اشاراتي داشتيم; ولي با توجّه به اهمّيّت شناسايي دقيق مواضع جغرافيايي، براي دستيابي به حقايق تاريخي، آن را به تفكيك مدّ نظر قرار مي دهيم:
يكي از نتايج مثبت چنين پژوهشي، امكان نقد متون تاريخي و سيره و پي بردن به خطاهايي است كه اكثر محقّقان، در ترسيم نقشه جغرافيايي خندق مرتكب شده اند. بدون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طبرسي، «مجمع البيان»، الجزء الحادي و العشرون، ص129، بيروت، دارالفكر، 1955م
ترديد چنين شناختي، مستلزم پي بردن به موقعيّت فعلي آن مواضع در شهر و حوالي مدينه امروزي است و از اين طريق، راه تطبيق تاريخي ـ جغرافيايي را براي پژوهندگان هر عصر و زماني باز مي كند.
1 / ت: مسير خندق
كندن خندق به منظور ايجاد مانعي در برابر هجوم مهاجمان عرب بوده است; لذا بي آن كه به مستندات تاريخي استنادي داشته باشيم، عقلاً نمي توانيم بپذيريم كه خندق در شمال مدينه حفر شده باشد; زيرا مهاجمان مكّه جز از مسير وادي عقيق، هيچ راه مساعد ديگري براي هجوم به مدينه، پيش رو نداشتند. از اين رو پذيرش پيشنهادِ كندن خندق قبل از رسيدنِ دشمن به مدينه، نشان مي دهد كه مسلمانان در پيش بيني احتمالي تحرّك بت پرستان شناخت صحيحي داشته اند.
اما اين كه كندن خندق در كدام جهت جغرافيايي بوده است، ابهامي است كه پاسخ به آن از نظر تاريخي بسيار مشكل و از نظر تطبيق با موقعيّت هاي كنوني مدينه، نيازمند پژوهش هاي وسيع و توأم با تأمّل و تفكّر است. واقدي به نقل از ابوبكر بن ابي سَبْره به روايت از ابوبكر بن عبدالله بن جهم نقل مي كند:
پيامبر اسلام نظر داده بود كه در مقابله با هجوم مهاجمان بت پرست، كوه سلع را پشت سر قرار دهند و حفر خندق را از ناحيه مذاد شروع كنند و به ذباب و سپس راتج پايان بخشند.»
جمله «كوه سلع را پشت سر قرار دهند»، با اين سند تاريخي كه:
«پيامبر... محل استقرار مسلمانان را در دامنه كوه سلع قرار دادند.»
مطابقت دارد; ولي بيان واقدي در سند فوق الذّكر با اين مدارك تاريخي كه پيامبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «مغازي»، ج2، ص333، ترجمه فارسي.
2 . همان.
حفر هر بخش از خندق را به گروهي واگذار فرمود (مهاجران از راتج تا ذباب و انصار از ذباب تا محلّه خربي ميان كوه بني عبيد را حفر كردند) به ظاهر مغايرت هايي دارد.
محمّد بن جرير طبري از طريق طبراني از عمرو بن عوف مزني، مدركي را ثبت كرده است كه:
«پيمبر مسير خندق را از بيشه شيخين در محلّه «بنوحارثه» تا مذاد خط كشيد.»
اين سند به لحاظ نام و نشاني هايش با مستندات واقدي مطابق نيست. در سندي حفر خندق از مذاد آغاز شده و در سند ديگر از كوه بني عبيد.
در جايي راتج محل پايان خندق اعلام مي شود و در مدرك ديگر، بيشه شيخين. بنابر اين دو اختلاف و دو اتّفاق در آراء مشاهده مي شود. اختلاف در نقطه آغاز و پاياني خندق و اتّفاق در اين كه كوه سلع در سمت جنوبي مسير خندق قرار داشته است و از قسمت شمالي كوه ذباب مي گذشته است.
دو مسير ديگر را هم واقدي ذكر مي كند. يكي خندقي است كه «بنو عبدالأشهل» از منطقه راتج تا مجاورت خانه هاي خود كنده اند و ديگري كانالي كه طايفه «بنودينار» از محلّه خربي تا محلّ امروزي خانه «ابن ابي الجنوب» به حفر آن مبادرت ورزيده است.
مطري مدينه شناس مشهور، مسير خندق را با نام هاي ديگر نشان داده است و مي گويد: پيامبر دستور حفر خندق را چنين داده است:
«طولا من أعلي وادي بطحان، غربي الوادي مع الحرة، إلي غربي مصلّي العيد ثمّ إلي مسجد الفتح، ثمّ إلي الجبلين الصغيرين الذين في غربي الوادي».
سمهودي در يك بيان كلّي از مسير خندق مطمئن است كه:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص1069
2 . «مغازي»، ج2، ص337
3 . «از بالاي وادي بطحان كه در غرب وادي و حرّه (دشت) قرار دارد، تا غرب مصلاي عيد و سپس به سوي مسجد فتح و در ادامه تا دو كوه كوچك كه در غرب وادي واقع شده اند، امتداد يافته بود». سمهودي، «وفاءالوفا»، جزء4، ص1204
«ان الخندق كان شامي المدينة من طرف الحرّة الشرقية إلي طرف الحرة الغربية».
اكنون اين نام و نشاني ها را به هم ضميمه مي كنيم تا حقيقت امر را بيابيم.
به عقيده حقير همه آراء در شناساندن مسير خندق، اگر چه در نامگذاري محلّه ها با يكديگر مغايرت دارند، ولي در بافت جغرافيايي مناطق مذكور، هيچگونه اختلافي ديده نمي شود. اگر برخي از پژوهندگان به لحاظ نام هاي مختلف و تناقضات موجود، گمان كرده اند كه امكان شناخت مسير خندق وجود ندارد، راه صحيحي را در پژوهش هاي مدينه شناسي طي نكرده اند. آنها به علّت عدم آشنايي با جغرافياي مدينه و تطوّر تاريخي نام هاي مواضع و محلّه هاي مختلف، آن نام و نشاني ها را مغاير هم دانسته و نقشه هاي نادرستي را در كتاب هاي خود به چاپ رسانده اند و تصاوير مختلف و نادرستي را از جغرافياي تاريخي واقعه خندق ارائه كرده اند.
در مقام شناسايي مواضع خندق با نام هاي متعدّد و در تلفيقي نهايي از مستندات تاريخي مذكور به منظور شناخت دقيق مسير خندق، ذيلاً موضوعات مورد نظر خود را چنين طبقه بندي مي كنيم:
آغاز خندق:
محمّد بن جرير طبري، آغاز خندق را از بيشه شيخين ـ مجاور محلّه بني حارثه مي داند و واقدي تصريح مي كند كه مبدأ آن، «راتج» بوده است. سمهودي آغاز خندق را «شامي المدينه» و از طرف الحرة الشّرقيّه نوشته است.
گفتني است:
«راتج» محلّه مسكوني طايفه راتج «بنو زعورا» از حلفاي بنوعبدالأشهل بود و بنا به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «خندق در جهت شامي (شمال) مدينه، از حره شرقي تا حره غربي امتداد داشت». نكـ : همان مدرك، ص1206
تصريح ابن زباله در شرق كوه ذباب و در جهت شامي مدينه قرار داشته است. اين مكان در همان محدوده «من أجمة الشيخين طرف بني حارثه» است; زيرا اُطم شيخان در طريق شرقي احد و مجاور حرّه قرار داشته است.
«اجمة» (الاُجُم) همان حصن مي باشد و نام قلعه اي است با اين مشخّصات:
«بالمدينة مبني بالحجارة و «الاجم» كل بيت مسطح»
و «الاجمه» كه جمع آن آجام است، «الشجر الكثيف المتلف» مي باشد.
با توجّه به مطالب فوق، تناقضي در مكان شروع خندق وجود ندارد و بيان يادشده با اين كه بگوييم آغاز خندق در شمال شرقي مدينه و مجاورت حرّه شرقي بوده است، تفاوتي ندارد.
پايان خندق:
چنانچه گفته شد، بعضي از مدارك تاريخي، «مذاد» را پايان حفر خندق دانسته اند و جمعي ديگر كوه بني عبيد يا محلّه خربي را. گفتني است:
«المذاد»، اُطُم «بنوحرام» از «بنوسلمه» است كه در مجاورت و متّصل به كوه بني عبيد در سمت غربي مساجد فعلي فتح قرار دارد. اين محل، دقيقاً در شمال شرقي مدينه ـ كه به حرّه شرقي مي پيوندد ـ قرار داشته است. فيروزآبادي گفته است:
«المذاد» نام مزرعه بنوحرام در مجاورت اُطُم آنهاست.
محلّه خُرْبي:
از منازل «بنوسلمه» بين مسجد قبلتين و المذاد واقع شده است.
بايد دانست: هر سه نشاني (مذاد، كوه بني عبيد و محلّه خُرْبي) يك مكان را بيان كرده اند. المذاد متّصل به كوه بني عبيد بوده و محلّه خُربي نيز از منازل بني سلمه و متّصل به المذاد است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «المغانم المطابة في معالم طابة»، ص373
مسير خندق از آغاز تا انتها:
علي بن برهان الدّين حلبي مي نويسد:
«و عسكر بهم ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ إلي سفح سلع و هو جبل فوق المدينة، اي فجعل ظهر عسكره إلي سلع، و الخندق بينه و بين القوم».
نويري اين سند را ثبت كرده كه:
«خندق ميان مسلمانان وقريش قرارداشت وپشت مسلمانان به كوه سلع بود.»
به گفته محمّد بن جرير طبري:
«خندق ميان وي (پيامبر) و دشمن حايل بود و مسلمانان كنار سلع اردو زدند.»
مسلّم است كه مسير خندق در دو قسمت شمالي كوه ذباب و كوه سلع به سمت مشرق تا راتج و به سمت غرب، آن طور كه عبدالقدّوس انصاري نظر داده است، حالت قوسي دارد كه در نقشه شهر مدينه نيز بر اساس تاريخ و آثار نشان داده ايم. با اين حال بسا كه نظر «علي حافظ» صحيح باشد كه مسير خندق را به صورت يك خطّ مستقيم از «أجمة الشيخين إلي جبل بني عبيد» دانسته و رسم كرده است.
البتّه قبول خطّ مستقيم نسبت به خطّ منحني با عقل منطبق تر است; زيرا:
اوّلاً خطّ مستقيم مسافت كمتري نسبت به خطوط متعرج و منحني دارد.
ثانياً امكان استقامتورزي در پشت آن براي مسلمانانِ مدافع مدينه فراهم تر و راحت تر بوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «السّيرة الحلبيّه»، ج2، ص635
2 . «نهاية الارب»، ج3، ص152
3 . تاريخ طبري، ج3، ص1072
4 . «آثار المدينة المنوّره»، ص158
5 . «فصول من تاريخ المدينة المنوّره»، ص212
نقشه
موقعيت خندق بر اساس سه مجموعه از مستندات تاريخي و سيره
به نظر مي آيد با توجّه دقيق به نقشه هاي هوايي شهر مدينه و با شناختي كه از مواضع يادشده در بافت فعلي مناطق شمالي مدينه داريم، قابل قبول تر آن است كه در قسمت شمال شرقي تا كوه سلع، مسير خندق را به صورت قوسي در نظر گيريم و از شمال كوه سلع تا بني عبيد را حدوداً در يك خط مستقيم بدانيم; زيرا نقطه آغاز حفر خندق در راتج در شمال شرقي كوه سلع بوده است و بايد اين مسير به طرف جنوب، تا حدّي حالت قوسي داشته باشد تا از سمت شمالي خيمه گاه محمّد (صلي الله عليه وآله) يا شمال كوه سلع عبور كند و در يك خطّ مستقيم به جانب شمال غربي كه كوه بني عبيد در آن جاي دارد، امتداد يابد. اين كه مسير خندق از راتج به طرف جنوب يا در فاصله نه چندان دور در شمال مسجد فتح بوده، مستند به اين سند است.
واقدي به تيراندازي قريشيان اشاره مي كند و مي گويد كه آنها به نزديك
خندق آمدند و: «ساعتي تيراندازي كردند. همه آنها يك هدف داشتند كه خيمه
پيامبر بود.»
بنابر اين، خيمه گاه محمّد (صلي الله عليه وآله) نمي توانسته در فاصله زيادي از مسير خندق قرار گرفته باشد.
دو مسير انحرافي خندق:
در سند تاريخي واقدي خوانديم كه «بنوعبدالأشهل» مسير خندق را از راتج تا گرد خانه هاي خود امتداد دادند و در سمت غربي، «بنودينار» حفر آن را از خربي به محلّ امروزي خانه «ابن ابي الجنوب» وصل نمودند. اين دو مسير انحرافي، مي تواند مورد توجّه مدينه شناسان قرار گيرد; خاصه آن كه اين سند بجز كتاب «مغازي»، در «الطّبقات الكبري» هم ثبت شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مسجد فتح.
2 . «مغازي»، ج2، ص351
3 . ج2، ص67