بخش 15
ب: خیبر، پایگاه یهودیان حجاز 1 / ب: قلعه القَموص 2 / ب: قلعه ناعِم 3 / ب: قلعه السُّلالم 4 / ب: قلعه الکتیبه 5 / ب: قلعه الوَطِیح 6 / ب: قلعه النَطَاة 7 / ب: قلعه الشِّقُّ پ: خیبر، در آستانه هجرت 1/پ: تلاش محمّد (صلی الله علیه وآله) 2 / پ: واکنش سرسختانه یهودیان 1 ـ 2 / پ: مرحله اوّل: مبارزه فرهنگی اوّل: نقد تاریخی یهود و تلاش برای پالایش عقاید آنها و احیاء تعالیم موسی (علیه السلام) دوم: تلاش برای تشکیل یک جامعه یکتاپرست و زدودن تمام تعصّب های مذهبی در قبال پیروان مذهب 2 ـ 2 / پ: مرحله دوّم: راه نفاق 3 ـ 2 / پ: مرحله سوّم: راه سیاست و خشونت
نقشه
موقعيت جغرافيايي خيبر در جاده هاي ارتباطي قديم تا عصر عثماني
از نظر قبيله شناسي سرزمين خيبر محلّ سكونت قبايل غطفان و اشجع در مركز و مغرب حرّه و بين خيبر و فدك، قبايل بنومرة و بنوفزاره و در سمت غربي اين قبايل، جمعي از قبيله جُهَيْنه به سر مي بردند.
امروزه غالب ساكنين سرزمين خيبر، منسوبين به قبيله بنوهُتَيم هستند.
تا قبل از 1390هـ .ق. خيبر، تابع اميرنشين حايل بود; ولي در سال هاي
1395 تا 1397هـ . ق پي بردم كه خيبر با داشتن 29 روستا و 44 آبادي كه تابع آن بودند و جمعاً 32221 نفر جمعيت داشت، از نظر تقسيمات اداري عربستان سعودي، اميرنشيني تابع امارت مدينه به شمار مي آيد.
ب: خيبر، پايگاه يهوديان حجاز
وقتي «مقدّسي» در كتاب خود به سال 375هـ .ق. نوشت:
خيبر را «مدينه صغيرة كالحصن ذات النخل و زروع» خواند، جز تأكيد بر تمركز قلاع و استحكامات آن، موقعيّتي براي خيبر قائل نبود.
بنابر اين مترادف بودن معناي خيبرِ عبري با حصن عربي، خيبر را بيش از يك شهر، به عنوان «پادگان يهودان حجاز» معرّفي مي نمايد. سمعاني ذيل كلمه الخيبري مي نويسد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجلّة العرب، سال سوم، صص869 ـ 863. حمد الجاسر، «في شمال غرب الجزيره» صص 226 ـ 222، چاپ رياض، 1970م
2 . همچنين نكـ : «دليل مسمّيات المُدن و القري و الهجر في المملكة العربيّة السعوديّه، سنة 1390»، وزارة المالية و الاقتصاد الوطني. نيز نكـ :
«دليل القري و القبايل في المملكة»، وزارة الدّاخليّه، سنة 1394 هـ .ق.
نيز نكـ : مقاله هاي : عاتق بن غيث البلادي در مجلة العرب، اودية الحجاز.
و همچنين نكـ : حسين حمزه بندقجي، «اطلس المملكة العربيّة السعوديّه»، چاپ دانشگاه اكسفورد، 1389هـ .ق
3 . «احسن التّقاسيم في معرفة الأقاليم»، ص83
4 . «شهرك كوچكي بود به شكل قلعه كه درختان نخل و كشتزار دارد.»
5 . ابوالفداء، «تقويم البلدان»، ص89، متن اصلي.
«هذا (نسبة) لإسم لقلعة حصينة علي منازل من المدينة علي طريق الشام.»
اكثر قلعه هاي خيبر با سنگ هاي سخت و بر فراز تپّه هاي سنگي كه در دو وادي غربي و جنوبي وجود دارد، بنا نهاده شده اند. تنها دو قلعه در قسمت جنوب شرقي واقع شده است و متأسفانه نام اين قلاع در متون تاريخي، سيره و جغرافياي حجاز به اختلاف ياد شده است و با تكرار نام هاي مختلف بر يك موضع، ترديدهاي ما را در شناخت دقيق قلاع، دوچندان مي سازد. به هر حال نظر به اهمّيّت شناخت اين قلعه ها در خيبر و به منظور درك تاريخيِ وقايع خيبر در سال هاي نخست هجرت، به تطبيق آراء قدما و مقايسه مستندات تاريخي و جغرافيايي پرداخته و پس از بررسي موقعيّت فعلي خيبر، به جمع بندي مي پردازيم:
1 / ب: قلعه القَموص
ابن اسحاق با عبارتِ «ثم القموص حِصن بني ابي الحُقيق». القموص را همان قلعه بني أبي الحقيق دانسته و فيروزآبادي نيز آن را پذيرفته است.
القموص را به فتح قاف از كوه هاي خيبر خوانده كه قلعه أبي الحقيق يهودي بر فراز آن قرارداشته است. ياقوت حموي در جاي ديگركتابش، القموص را الغُمُوض ثبت كرده است و از آن با وصفِ «أَحد حصون خيبر و هو حصن بني الحقيق» ياد كرده است.
و چون مرحب يهودي به تصريح ابن كثير، صاحب قلعه القموص بوده است، اين قلعه در برخي از متون خاصّه به قلعه مرحب نيز معروف است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «الأنساب»، ج5، ص202
2 . «السيرة النّبويه»، ج3، ص344
3 . «المغانم»، ص134
4 . «قموص، نام كوهي است در خيبر كه قلعه ابي حقيق يهودي بر فراز آن قرار داشت.»
5 . «معجم البلدان»، ج7، ص161
6 . معجم البلدان، مجلّد 5، ص306
7 . «البداية و النهايه»، ج4، ص187. نيز نكـ : «المناسك و اماكن طرق الحج»، ص540
بر اين اساس مي توان با جمع بندي نهايي ده ها سند تاريخي، پذيرفت كه اوّلا قلعه الغموص بزرگترين قلعه خيبر از لحاظ مساحت، ارتفاع و تسلّط بر وادي هاي اطراف بوده و ثانياً اين قلعه همان قلعه اي است كه در تاريخ به الحصن شهرت داشته است و امروزه هم آنگونه كه نگارنده در منطقه خيبر شنيدم، به آن الحصون مي گويند.
نام هاي مرحب، الغموص و بني ابي الحقيق، يك موضع را در خيبر نشانه دارند.
2 / ب: قلعه ناعِم
ابن اسحاق صريحاً مي نويسد:
به استثناي صاحب «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره» كه واژه «سُلالم» را سليلم ثبت كرده است، همه مورّخان و سيره نويسان در ضبط كلمه «سلالم» اختلاف و ترديدي ندارند.
ابن اسحاق و ابن سعد از اين قلعه در ضمن وقايع خيبر نام برده اند.
البكري در «معجم ما استعجم» ضمن اين كه سُلالِم را «حصن من حصون خيبر» دانسته، به تلفّظ سُلَيْلم نيز اشارتي دارد. ياقوت حموي مزيد بر نامي كه از اين قلعه ذيل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نك: «ألسّيرة النّبويّه»، ج3، ص44
2 . «المغانم»، ص134
3 . «معجم البلدان»، ج8، ص140
همه مورّخان، در كنار آن محمود بن مسلمه الأشْهلي ـ از ياران محمّد (صلي الله عليه وآله) ـ و برادر محمد بن مَسْلمه - صحابي مشهور ـ در جريان وقايع خيبر كشته شده است.
3 / ب: قلعه السُّلالم
4 . «المناسك...»، ص539، رياض، 1969م
5 . «السيرة النّبويه»، ج3، ص347 و «الطّبقات الكبري»، ج2، ص106
توصيف جغرافيايي خيبر مي برد، در باره السُّلالِم مي گويد:
«حصن بخيبر و كان من أحصنها و آخرها فتحاً علي رسول الله.»
4 / ب: قلعه الكتيبه
ابوعبيد در «الأموال» آن را الكثيبه ثبت كرده است و سمهودي به استناد ابن شبّه در «تاريخ المدينه» همين لفظ و كتابت را برگزيده است كه:
«و خرجت الكثيبة في الخمس و هي مما يلي الوطيح و سلالم».
ياقوت حموي نام اين قلعه را به صورت كَتيبَه ضبط كرده و در وصف آن آورده است: «و هو حصن من حصون خيبر.»
ابن اسحاق از الكتيبه به عنوان نام قلعه اي در خيبر كه:
«و كانت الكتيبة خُمَسَ الله و سهم النبي» نام مي برد; هرچند وقتي مي نويسد:
«ثم قسم رسول الله الكتيبة و هي وادي خاص بين قرابته و بين نسائه و بين رجال المسلمين» به نظر مي رسد واژه «الكتيبه» به معني نام يك قلعه به كار نرفته است. ضمن اين كه به اشتباه از تعبير وادي خاص استفاده مي كند; در حالي كه صحيح آن وادي خلص است!
واقدي «الكتيبه» را نام قلعه اي مي داند و با وصفِ «حصناً منيعا» از آن ياد مي كند.
فيروزآبادي نيز با واقدي هم نظر است و «الكتيبه» را نام قلعه اي از قلاع خيبر دانسته است.
با اندك توجّهي بر ديگر آراء و اسناد تاريخي، معلوم مي شود كه الكتيبه نمي تواند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «قلعه اي بود در خيبر كه مستحكم ترين آنها بود و بعد از تمام قلعه ها به تسخير پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) درآمد». نكـ : «معجم البلدان»، ج5 ص102
2 . «وفاء الوفا»، جزء4، ص1209
3 . «معجم البلدان»، جزء7، ص216
4 . «السيرة النّبويه»، ج3، صص363 ـ 352
5 . ابن كثير، «البداية و النّهايه»، ج4، ص119
6 . «المغانم»، ص356
تنها نام قلعه مشخّصي باشد. صحيح آن است كه الكتيبه را نام مجموعه قلعه هاي كوچكي بدانيم كه ظاهراً بر بلندي هاي الكتيبه بنا شده بودند.
صاحب «المناسك» آن را وادي متّصل به وطيح تا طبران دانسته است كه: «يسمي الكتيبة».
5 / ب: قلعه الوَطِيح
فيروزآبادي، الوطيح را «حصن من حصون خيبر و اعظمها و أحصنها و آخرها فتحاً هو والسلالم» دانسته است; ولي قاسم بن سلام (متوفّاي 223هـ .ق. (= ابوعبيد) در «الأموال» آن را الوطيحه ثبت كرده است.
از نوشته صاحب «المناسك»، ص540 چنين برمي آيد كه الوطيح نام مزارع و سرزميني با استحكاماتي بر بلندي هاي آن بوده است كه:
«فيها طُعم ازواج النبي و بني المطلب و بني مخزوم، ثم وادي المتصل بالوطيح الي طبران.»
به هر حال با توجّه به سند تاريخي ابن اسحاق كه مي نويسد:
«ولما افتتح رسول الله... انتهوا إلي حِصنهم الوَطِيح» و گفته واقدي در «مغازي»، ترديدي بر وجود چنين قلعه اي نمي رود.
6 / ب: قلعه النَطَاة
ياقوت حموي، نطاة را نام قسمتي از سرزمين خيبر خوانده است و به زمخشري استناد مي كند كه:
«نطاة نام چشمه اي بوده است كه: «بها تسقي بعض نخيل قراها... و نطاة عين ماء
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «معجم البلدان»، ص540
2 . «المغانم»، ص430
3 . «السيرة النّبويه»، ج3، ص347
4 . «معجم البلدان»، جزء8، ص297
بقرية من قري خيبر تسقي نخيلها».
به هر حال مورّخان آن را نخستين قلعه در خيبر دانسته اند كه به دست مسلمانان افتاد و ابن اسحاق از آن به عنوان سهم زبير بن عوام ياد مي كند.
از نوشته هاي صاحب «المناسك»، ص541 ـ 540 چنين بر مي آيد كه نطاة نام يكي از وادي هاي خيبر است كه در آن حصن مرحب و قصر او قرار داشته است. صاحب «المناسك» همچنين حدّ نخستين اين وادي را معلوم مي كند و سپس به چشمه مهمّي به نام اللّحيحه در آن وادي تصريح مي دارد و بر مبناي كلام او معلوم مي شود كه اوّلين منزلگاهي كه در خيبر به دست مسلمانان افتاد، دار بني قمه - منزل ياسر برادر مرحب - بوده است.
اين مضامين با توجّه به اين كه واقدي در «مغازي»، حصار صعب بن معاذ را در منطقه نطاة دانسته و صريحاً مي نويسد:
«يهوديان همگي از تمام حصارهاي منطقه ناعم و نطاة كوچيدند» معلوم مي شود كه «نطاة»، هم به عنوان منطقه و هم نامِ استحكاماتِ منطقه مورد نظر بوده است.
7 / ب: قلعه الشِّقُّ
اين واژه به كسر شين ثبت شده است و ياقوت حموي به زمخشري استناد
مي كند كه آن را نام يكي از قلعه هاي خيبر دانسته است. بعضي ديگر آن را نام يكي از روستاهاي منطقه فدك در مجاورت خيبر گفته اند.
به هر حال آنچه مسلّم است، شقّ، نام سرزميني با استحكامات خاصّ بوده است و گواه آن، گفته ابن سعد در «الطّبقات الكبري» است كه:
«الشق، و به حصون فيها حصن أبي و حصن النزار».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «با آب آن، برخي از نخلستان هاي آبادي ها آبياري مي شد... ونطاة، نام چشمه اي است در يكي از آبادي هاي خيبر كه نخل هاي آن را آبياري مي كند.»
2 . البكري، «معجم ما استعجم»
3 . «مغازي»، ترجمه فارسي، ج2، ص508
4 . «معجم البلدان»، ج5، ص283
ولي با بررسي متون تاريخي، مسلّم مي شود كه بر مجموع اين استحكامات، واژه شق اطلاق مي شده است; لذا مي توان حصن أُبَيّ، حصن البُزَاة، حصن المنزال و حص النزار را اجزاي پيوسته استحكامات شِق دانست.
*
به استثناي اين قلاع هفتگانه، نام بعضي از قلعه هاي خيبر كه معلوم نيست جزء كدامين استحكامات يا مناطق بوده، در كتاب هاي تاريخي ثبت شده است و در جريان وقايع خيبر، با آن روبرو مي شويم; مانند:
قلعه الصعب: سومين قلعه اي كه به دست مسلمانان افتاد، متعلّق به صعب بن معاذ بود و در آن موادّ غذايي فراواني براي يهوديان نگهداري مي شد.
قلعه الأخبيه: واقدي از اين قلعه نام مي برد و مي گويد كه مسلمانان بعد از فتح «قلعه البزاة» در «الشق»، متوجّه «الأخبيه» شدند.
قلعه الزّبير: ظاهراً برجي به اين نام در منطقه خيبر بوده است و يهوديان يكي از شديدترين درگيري ها را در آنجا به وجود آوردند.
قلعه وَجْدَه: داراي نخل و درختان متعدّدي بوده كه بنا به تصريح صاحب «المناسك»، به پيامبر (صلي الله عليه وآله) اختصاص يافت.
پ: خيبر، در آستانه هجرت
1/پ: تلاش محمّد (صلي الله عليه وآله) براي دعوت به صلح و تفاهم
انعقاد پيمان همزيستي مسالمت آميز ميان مسلمين و ديگر فِرق،نشان مي دهد كه محمّد (صلي الله عليه وآله) و مسلمانان از همان سال اوّل هجرت، علاقه خاصّي به تشكيل جامعه اي از همه معتقدان به خدا داشته اند و يهوديان در اين راستا بيش از مسيحيان و زرتشتي ها و صائبين، مورد توجّه مهاجران و انصار بوده اند.
محمّد (صلي الله عليه وآله) و مسلمانان در نهايت ملايمت و تؤام با ملاطفت، يهوديان را به اسلام دعوت مي كردند; ولي آنان از اين امر سر باز مي زدند. با اين همه زير سايه قانون
همزيستي مذهبيِ مدينه و با اتّكا به جهان بيني الهيِ محمّد (صلي الله عليه وآله) كه از انبياء سلف نشأت گرفته بود، امنيّت اجتماعي، اقتصادي و آزادي فكر و عقيده، براي يهوديان تضمين شد. اين گروه در سايه چنين امنيّتي، روش صحيحي را در قبال مسلمانان پيش نگرفتند. آنها و ديگر يهوديان شبه جزيره، وارثان ديني بودند كه قرن ها علوم مربوط به آن در جزيرة العرب متروك بود. آنان نه تنها در بافت فرهنگي و اقتصادي خود فرومايه شده بودند، بلكه در تركيبي از خصايص زشت فردي و نظام جاهلي، بِسان اقوام پراكنده عرب،جز نام و نشاني از تعاليم موسي (عليه السلام) و انبياء بني اسرائيل نمي شناختند. لذا هر محقّقي كه در اين حيطه فرهنگي ـ جاهلي پژوهش مي كند، به اين نتيجه مي رسد كه يهوديان جزيرة العرب، بيان كنندگان اصلي تفكّر و ديانت يهود و تعاليم موسي (عليه السلام) در شرق ميانه محسوب نمي شدند و ما نبايد آنچه را كه آنها در بيان تورات يا عقايد ديني خود اظهار كرده و يا لجاجت ها و حقد و حسدهايي كه تحت نفوذ نظام اشرافيّت بت پرستان عرب از خود نشان داده اند، مُعرّف كلّ يهوديان قرن هفتم ميلادي به حساب آوريم.
از سويي ديگر مسلمانان تنها به دليل مجاورت و نزديكي با يهوديان مدينه، حاضر به انعقاد پيمان هاي متعدّد همزيستي با آنان يا انجام كاري مصلحتي و ناشي از روابط ديرينه قبايل يثرب نشدند. صِرف ايمان به خداي يكتا و قبول هدايت معنوي ـ الهي بود كه از نظر مسلمانان حائز احترام بود. مسلمانان آموخته بودند كه اسلام و حضور محمّد (صلي الله عليه وآله) را دنباله كاروان هدايت انبياء گذشته و وارث تلاش هاي خداپرستان در طول تاريخ بدانند. شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) نيز بر سَبيل همين دعوت و احترام بود كه با مسيحيان و يهوديان به سخن مي نشست و آنها را به اسلام يا پالايش تعاليم تحريف شده شان در طول قرن ها تحجّر فرهنگيِ جزيرة العرب دعوت و هدايت مي كرد. اسلام، اصراري بر مسلمان شدن يهوديان نداشت; بلكه بر حقيقت تعاليم اديان و واقعيّت هايي كه به خاطر آن، انبيا راه صعب العبور كمال معنوي را پيمودند، تأكيد داشت.
تاريخ عرب قبل از پيدايش اسلام نشان مي دهد كه اديان مختلف در شبه جزيره عرب، مسخ شده و در برابر نظامِ رو به گسترش بت پرستي از جاذبيّت تهي شده بود. يهوديان و مسيحيان عرب در كنار بتخانه ها و استثمار انسان ها بي هيچ تعارضي به زندگي
خود ادامه مي دادند. اكنون محمّد (صلي الله عليه وآله) با تمامي قامت تاريخِ مؤمنان، به احياء انسانيّت، معنويّت و يكتاپرستي در صحنه حيات اعراب ظهور كرده بود.
در برابر چنين دعوتي كه در بلندمدّت، تحكيم همه اديان سَلف در جامعه بشري بود و در اندك زمان، پهناي جهان را فراگرفت، يهوديان در كنار محمّد (صلي الله عليه وآله) قرار نگرفتند و به خاطر تعلّقشان به مادّيات و وابستگي ژرف به نظام اشرافي و بت پرست حاكم، قريش را تقويت كردند و در برابر اسلام و مسلمانان، آرام آرام راه فتنه و عناد را پيشه خود ساختند. چرا؟ چطور شد كه يهوديان از امضاءكنندگانِ پيمان «وحدت مؤمنان»، به بزرگترين نيروي جنگ جو عليه مسلمانان تبديل شدند; ولي مسيحيان جزيرة العرب چنين نشدند؟
در اوراق تاريخ و سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله) نكته هاي ناگفته فراوان است و متأسّفانه سبك جمع آوري و ارائه آنها به نحوي نيست كه پژوهندگان بتوانند به راحتي پاسخ پرسش هاي فراوان را بيابند. در اين پژوهش از مسيحيّت مدينه سخني به ميان نمي آوريم و از آن به تفصيل در يكي از فصول آتي مدينه شناسي ياد مي كنيم. آنچه در ارتباط با وقايع خيبر مطرح است، نظام يهودي و يهوديان جزيرة العرب در برابر محمّد (صلي الله عليه وآله) است. جستجوي خود را براي پاسخ به يك پرسش كه چرا يهوديان از شركت در يك جامعه اخلاقي با حضور مسلمانان سر باز زدند و در كمتر از چند سال، به صورت بزرگترين نيروي تهاجمي، مدينه را مورد خطر جدّي قرار دادند، دنبال مي كنيم:
2 / پ: واكنش سرسختانه يهوديان
وقتي بر اسناد تاريخ و سيره در طول سال هاي اوّل تا پايان سال ششم هجري، نظري انتقادي مي اندازيم، معلوم مي شود كه يهوديان مدينه، روشي را در دشمني با مسلمانان اتّخاذ نمودند كه در نهايت منجر به تمركز كليّه نيروهاي آنها به صورت يك فعاليّت و حركت نظامي در خيبر شد.
براي شناخت بيطرفانه، كليّه مستندات تاريخي سيره را ـ چه در متون تاريخ و حديث و چه در منابع قرآن و تفسير ـ به تفكيك استخراج نمودم. پس از زمان بندي آنها،
وقايع مشترك را يافته، از نظر موضوعي در يك جدول زماني و در شش مرحله مهم مرتّب كردم:
مرحله اول: مبارزه فرهنگي.
مرحله دوم: راه نفاق.
مرحله سوم: مبارزه سياسي و خشونت.
مرحله چهارم: نقض علني پيمان مدينه و اتّحاد با مشركان.
مرحله پنجم: اعلام جنگ بزرگترين طايفه يهود.
و مرحله ششم: خيبر در آستانه هجوم به مدينه.
1 ـ 2 / پ: مرحله اوّل: مبارزه فرهنگي
ورود محمّد (صلي الله عليه وآله) به مدينه، قبايل يثرب را متحوّل نمود. او نه تنها بين مهاجران و انصار، پيوند برادري منعقد كرد; بلكه بين مهاجران و انصار از يكسو و طوايف مختلف يهودي از سوي ديگر پيماني بست كه دقيقاً تضمين كننده حقوق انساني همه شهروندان مدينه از هر طايفه و قبيله و مذهبي بود.
در فصل هاي گذشته به جنبه هاي مختلف اين پيمان مهمّ تاريخي در ارتباط با قريش و بت پرستان اشاره ها كرديم و اكنون براي توجّه به عمق تأثير چنين پيماني در حفظِ امنيّت فرهنگي و اجتماعي و به عبارت ديگر تحكيم امنيّت مردم مدينه، نگاه ديگري به موضوع مي افكنيم:
اساس پيمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر دو اصل مهم استوار بود:
يكي امّت واحد بودنِ همه مسلمانان و يهوديان با عبارتِ «انهم امة واحده».
و دوم تضمين استقلال هر يك از قبايل با عبارت «علي ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الأولي». (همگان داراي استقلال هستند و بايد عهده دار امور خود باشند).
در نتيجه قبول اين دو اصل اساسي است كه پيمان صريحاً اعلام داشته است:
«لليهود دينهم و للمسلمين دينهم». (عقايد يهوديان براي خودشان محترم است و عقايد مسلمانان براي خودشان) و:
«انه من تبعنا من يهود فإنّ له النصر و الأسوة غيرمظلومين و لامتناصرين عليهم و ان سِلْم المؤمنين واحدة». (هركس از يهود كه از ما پيروي كند، روش پسنديده و ياري براي اوست و كسي به آنها ستم نخواهد كرد و دشمن را عليه ايشان ياري نخواهد داد. صلح مؤمنان براي همگي است.)
همه مردم مدينه از مسلمانان و يهوديان، نبايست به صِرف برخورداري از حقوق قانوني مذكور، نسبت به سرنوشت جامعه بي تفاوت باشد:
«و إنّ المؤمنين لايتركون مُفْرَحا بينهم أن يُعطوه بالمعروف». (وظيفه همه مؤمنان است كه نسبت به بينوايان، وامداران و عيالمندان كمك و ياري كنند.
پيمان تصريح مي كند كه مشمولين اين عهدنامه بايد نسبت به يكديگر نيكي كنند; ولي نيكي و محبّتي كه منجر به گناه نشود. هيچ كس، چيزي كسب نمي كند، مگر براي خودش و اين عهدنامه دستاويز گريز ستمگر و گناهكار نخواهد بود. هر كس از مدينه بيرون رود، در امان اين عهدنامه است و هر كس در مدينه باشد، مشمول آن است:
«علي مثل ما لأهل هذه الصحيفة مع البر المحْض من أهل هذه الصحيفه....
و إنّ البرّ دون الإثم. لايكسب كاسبٌ إلاّ علي نفسه، و إنّ الله علي أصدق ما في هذه الصّحيفة و أبرّه و أنّه لايحول هذا الكتاب دون ظالم و آثم و إنّه من خرج آمِنٌ و من قعد آمِن بالمدينة إلاّ من ظلم أو أَثَم».
آيا اين تفاهم و تساهل ديني و آزادي عقيده توأم با احساس امنيّت، شامل طوايف يهودي ساكن در اطراف يثرب بود؟ اگر چنين است، ضرورت اجتماعي مدينه پس از هجرت، مقتضي آن بوده و نه تعاليم اسلام.
در اين خصوص به بررسي هاي همه جانبه اي پرداختم، تا موقعيّت يهوديان خيبر را در قبال چنين تفاهمي از جانب مسلمانان بيابم; ولي اسنادي كه متضمّن تأييد دوجانبه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن اسحاق و ابن هشام، «السيرة النّبويه»، ج2، ص147 تا 150، چاپ قاهره، الحلبي، 1936م، به تصحيح : مصطفي السّقا، ابراهيم الابياري، عبدالحفيظ شلبي.
باشد، به دست نيامد. تنها تلاش يك جانبه محمّد (صلي الله عليه وآله) در گسترش اين پيمان با همه
يهوديان جزيرة العرب ـ خاصه خيبرنشينان ـ توجّه مرا به خود جلب نمود.
ابن هشام نامه اي را از محمّد (صلي الله عليه وآله) خطاب به يهوديان خيبر به نقل از ابن اسحاق با اين سلسله سند ثبت كرده است:
ابن اسحاق به نقل از مولي لآل زيد بن ثابت و او از عِكْرمه يا سعيد بن جُبير به روايت از ابن عباس:
و كتب رسولُ الله ـ صلّي الله عليه [و آله] و سلّم ـ إلي يهود خَيْبر فيما حدّثني موليً لآل زيد بن ثابت، عن عِكرمة، أو عن سعيد بن جُبير، عن ابن عباس:
بسم الله الرحمن الرحيم، من محمّد رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ صاحب مُوسي و أخيه و المصدّق لما جاء به موسي: ألا إنّ الله قد قال لكم: يا معشر أَهل التوراة! و إنّكم لَتجدون ذلك في كتابكم:
} مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي اْلإِنْجِيلِ كَزَرْع أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوي عَلي سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً{ .
و إني أنشدكم بالله وأُنشدكم بما أَنزل عليكم وأُنشدكم بالذي أطْعم مَنْ كان قبلكم من أسْباطكم المنَّ و السّلوي و أنشدكم بالذي أيْبس البحرَ لآبائِكم حتي أنجاهم من فِرعون و عَمله إلاّ أخبرتموني: هل تجدون فيما أنزل الله عليكم أن تؤمنوا بمحمّد؟ فإن كنتم لا تجدون ذلك في كتابكم فلا كُرْه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص193، همان چاپ
عليكم. «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيّ» فأدعوكم إلي الله وإلي نبيّه.
پيامبر (صلي الله عليه وآله) در اين پيام اوّلا اصول عقايد يهوديان را تأييد و ثانياً آنها را به تفحّص كتاب هاي ديني خود در شناخت و يا قبول حقيقتي كه او خود را منادي آن مي داند، دعوت كرده است.
و ثانياً با نهايت لطف و احترام اعلام مي دارد:
«اگر اين موضوع را در كتاب هاي خود نديده ايد، اكراهي در پذيرفتن اسلام نيست.»
بر اين اساس و با توجّه به اتّخاذ روش مشابه با مسيحيان نجران، محمّد (صلي الله عليه وآله) در گسترش تفاهم ديني، نه تنها پيشقدم بود، بلكه با انتشار تعاليمش، راه همه انبيا را براي احياء معنويّت و نجات انسان از سقوط در پرستش بت ها، سرلوحه رسالتش قرار داده بود.
يهوديان در پناه چنين امنيّتي كه مُتضمّن حقوق اجتماعي، اقتصادي و در نهايت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «يكي از غلامان خاندان زيد بن ثابت، از عكرمه، و او از سعيد بن جبير، به نقل از ابن عباس آورده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به يهوديان خيبر چنين نوشت:
به نام خداوند بخشاينده مهربان، از محمد، پيامبر خدا ـ كه درود خدا بر او باد ـ ياور و برادر موسي و تصديق كننده آنچه موسي آورده است: اي اهل تورات! بدانيد كه خداوند شما را خبر داد و شما در كتاب خويش، اين را خوانده ايد كه: «محمد، پيام آوري خدا، و كساني كه با او هستند، بر كافران خشن و در ميان خود مهربانند، ايشان را مي نگري كه در حال ركوع و سجود، از رحمت و رضوان خداوند طلب مي كنند، آثار سجده در رخساره آنان آشكار است. مثال آنان در تورات و انجيل، همچون نهالي است كه جوانه هاي خود را بيرون آورده و بر پاي ايستاده و محكم گرديده، چندان كه برزگران را به شگفتي واداشته و كافران را به خشم آورده است. خداوند، كساني را كه ايمان آورده اند و عمل نيكو انجام دادند، آمرزش و پاداش بزرگ وعده داده است.
اينك من شما را سوگند مي دهم به خداوند، و به آنچه بر شما فرو فرستاد، و به كسي كه نياكان شما را با طعام هاي ويژه، خوراك داد، و به كسي كه دريا را براي پدران شما خشك كرد تا آنان را از فرعون و ستم او رهايي بخشد، سوگند مي دهم كه مرا خبر دهيد: آيا در آنچه خدا بر شما فرو فرستاده، مطلبي مي يابيد كه شما را به ايمان آوردن به محمد فرا مي خوانَد؟ اگر چنين مطلبي در كتاب خود نيافتيد بر شما اجباري نيست. اكنون راه صلاح و درستي، از مسير باطل و طغيان جدا شده است، پس شما را به سوي خدا و پيامبر او فرا مي خوانم». نكـ : ترجمه پارسي، ج1، ص353
استقلال قبيله اي آنها بود، مي توانستند موقعيّت قديمي خود را در جريان تحوّلات ناشي
از هجرت مسلمانان حفظ نمايند; ولي ريشه هاي وابستگي آنها به بازرگاني اَشراف قريش و تعصّب و جمودي كه در عقايد و باورهاي سطحي يهود داشتند، مانع از آن شد كه خود را با افكار، روش ها و تعاليم محمّد (صلي الله عليه وآله) متحوّل سازند. از اين رو به جاي تجديد انديشه و شيوه زندگي خود، در لايه پيمان مدينه سعي در حفظ و گسترش افكار يهودي ـ جاهلي در ميان مسلمانان نمودند. به عبارت ديگر در اين مرحله يهود، زير پوشش نقد تعاليم قرآن و نكته گيري از روش زندگي محمّد (صلي الله عليه وآله) ، متزلزل نگهداشتن جامعه فرهنگي و معنوي مدينه را نصب العين خود قرار دادند.
اين برهه از زمان را اگر بخواهيم به زبان امروزي بيان كنيم، مي توانيم از اصطلاح «مبارزه فرهنگي با تعاليم اسلام» استفاده كنيم.
اسناد تاريخي فراواني از چنين تلاش هايي توسّط يهوديان در متن قرآن و
منابع سيره و كتاب هاي تاريخ و حديث ثبت شده است. طبيعي است كه تاريخ، مهمترين واقعه ها و اعتراض ها را ثبت مي كند; بنابر اين مي توانيم با نظاره و
تأمّل بر محتواي آن، مباني فكري ـ فرهنگي يهوديان حجاز را در مقابله با تعاليم اسلام دريابيم:
بر اساس مستندات ابن اسحاق، با مجموعه دقيقي از اسناد تاريخي روبرو مي شويم كه نه تنها در متون سيره ضبط شده است، بلكه بازتاب آن را در قرآن به روشني مي توان ملاحظه كرد.
در اين اسناد كه نويري نيز به ثبت آن پرداخته، نقش محمّد (صلي الله عليه وآله) و تعاليم او در پالايش عقايد و روش هاي ديني يهوديان، به خوبي مشهود است و نشان مي دهد كه چگونه يهوديان در اين مرحله از منازعات فكري با پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، ناموفّق بودند.
محمّد (صلي الله عليه وآله) در اين ميدان با دو روش برخورد كرد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص160 تا 222
2 . «نهاية الارب»، ج1، صص339 ـ 337، ترجمه فارسي.
اوّل: نقد تاريخي يهود و تلاش براي پالايش عقايد آنها و احياء تعاليم موسي (عليه السلام)
اي يهوديان! «ياد آوريد نعمت هايي را كه به شما ارزاني داشتم و به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم و از من برحذر باشيد و ايمان آوريد به آنچه (= قرآني كه)نازل كردم كه آنچه را (= توراتي را) كه همراه شماست، تصديق مي كند و نخستين كافر به آن مباشيد و نفروشيد آيه هاي مرا به بهاي اندك و از قهر من بپرهيزيد. حق را به باطل مشتبه نسازيد. حقيقت را پوشيده نسازيد; در حالي كه به حق بودن آن آگاهيد.»
} يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيّايَ فَارْهَبُونِ * وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِر بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ إِيّايَ فَاتَّقُونِ * وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ{ .
اي يهوديان! «چگونه مردم را به نيكوكاري فرمان مي دهيد و خود را فراموش مي كنيد و حال آن كه كتاب خدا را مي خوانيد؟! چرا تعقّل و انديشه نمي كنيد؟»
} أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ{ .
اي يهوديان! «آيا (يهودي ها) نمي دانند كه خداوند مي داند آنچه را پنهان كنند و آنچه را آشكار سازند؟ بعضي از يهود چيزي نياموخته اند و نوشتن را بلد نيستند. آنها تورات را جز آرزوي باطل خود نمي دانند و فقط پندار باطل مي كنند.»
} أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ * وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 40 تا 42
2 . همان: 42 ـ 40
3 . همان : 44
4 . همان : 44
5 . همان : 77 و 78
يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ{ .
اي يهوديان! «ياد آوريد هنگامي كه از بني اسرائيل عهد گرفتيم كه غير از خدا را نپرستيد و نيكي كنيد در باره پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و فقيران و اين كه با زبان خوش با مردم صحبت كنيد. و نماز بپاي داريد و زكات مال خويش را بدهيد; و شما روي برگردانديد; مگر گروه اندكي و شماييد كه از حكم و فرمان خدا برگشتيد.»
} وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكِينِ وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ{ .
اي يهوديان! «به ياد آوريد هنگامي را كه عهد گرفتيم از شما كه خون يكديگر را نريزيد و يكديگر را از خانه و ديار خود بيرون نرانيد و بر آن عهد اقرار كرديد و گردن نهاديد و خود گواه مي باشيد. با وجود اين شما به همان خوي سابق خود هستيد كه خون يكديگر را مي ريزيد و گروهي از خودتان را از خانه و ديارشان بيرون مي كنيد و در گناه و ستم، ديگران را عليه ايشان ياري مي كنيد و هر گاه اسيراني بگيريد، براي آزادي آنها فديه مي طلبيد; در صورتي كه به حكم تورات اين كار بر شما حرام است. چرا به برخي از احكام تورات كه به نفع شماست، ايمان مي آوريد و به بعضي ديگر كافر مي شويد؟»
} وَإِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ * ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالاِْثْمِ وَالْعُدْوانِ وَإِنْ يَأْتُوكُمْ أُساري تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْض...{ .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بقره : 77 و 78
2 . همان : 83
3 . همان : 84 و 85
4 . همان.
«يهوديان كساني هستند كه زندگي دنيا را به آخرت خريده اند.»
} أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالاْخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ{ .
«يهوديان چه بد معامله اي با خويشتن كردند كه به آنچه خداوند بر آنها نازل فرمود، كافر شدند. و اين به واسطه حسد و ستيزه جويي بود.»
} بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَب عَلي غَضَب وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ{ .
«يهوديان را خواهي يافت كه از همه مردم حتّي از مشركان به زندگي حريص ترند. و هر يهودي آرزو مي كند كه هزار سال عمر كند.»
} وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّاسِ عَلي حَياة وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ{ .
«بگو اي محمّد! اگر سراي آخرت در نزد خداوند فقط مخصوص شما يهوديان است و از ميان همه مردم به شما اختصاص دارد، آرزوي مرگ كنيد; اگر راستگوييد!»
} قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدّارُ الاْخِرَةُ عِنْدَ اللهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ{ .
اين تلاش ها براي بازگرداندن يهوديان به تعاليم اصلي و حقيقي موسي (عليه السلام) ، اين جماعت را در بن بست فكري و اعتقادي سختي قرار داد. آنها راهي جز روي آوردن به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 86
2 . همان : 90
3 . همان : 96
4 . همان : 94
تعاليم اسلام كه در نهادش پالايشِ تعاليم تحريف شده و تصحيح روش هاي غلط نهفته بود، نداشتند. از اينرو سعي كردند تا ظاهراً به بنيادهاي نخستينِ ايمان يهودي بازگشت نمايند و به اتّكاء آن، مبارزه فرهنگي عليه مسلمانان مدينه را بُعدي ديگر بخشند; ولي در اين مرحله آنها با دعوت محمّد (صلي الله عليه وآله) از همه پيروان مذاهب الهي روبرو شدند كه براي تشكيل جامعه مؤمنان، منازعات را كنار نهاده، با تمسّك به ايمان مشتركِ همه آنها به خداي يكتا، راه معنويّت و اخلاق الهي را در قلوب انسان ها مي گشايد.
دوم: تلاش براي تشكيل يك جامعه يكتاپرست و زدودن تمام تعصّب هاي مذهبي در قبال پيروان مذهب
پيامبر (صلي الله عليه وآله) ابتدا براي رفع اختلاف ميان مسيحيان و يهوديان كه از افكار غلط يا بي اطّلاعي آنها نشأت مي گرفت، تلاش كرد:
1 ـ آن هنگام كه يهوديان و مسيحيان نجران در باره يهودي يا مسيحي بودن ابراهيم منازعه و ستيز كردند، محمّد (صلي الله عليه وآله) به آنها گفت:
«اي اهل كتاب! چرا در آيين ابراهيم مجادله مي كنيد و حال آن كه تورات و انجيل نازل نشده است; مگر بعد از او؟ آيا نمي انديشيد؟ بيدار باشيد! بر فرض در چيزي كه علم داريد، مجادله مي كنيد; چرا در آنچه به آن علم نداريد، مجادله مي كنيد؟ خدا مي داند و شما نمي دانيد. ابراهيم نه يهودي بود و نه مسيحي. او تسليم به دين حنيف بود و در شمار مشركان نبود.»
} يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ اْلإِنْجِيلُ إِلاّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ * ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ * ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيّاً وَ لا نَصْرانِيّاً وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ{ .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . آل عمران : 65 تا 67
2 . همان.
2 ـ «اي اهل كتاب! چرا حق را به باطل مشتبه مي سازيد و حق را پوشيده مي داريد; در حالي كه مي دانيد؟»
} يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ{ .
3 ـ «نرسد هيچ آدمي را كه خداي تعالي او را كتاب و حُكم پيامبري داده است كه به مردم بگويد: بندگان من باشيد و مرا به جاي خدا بپرستيد; ولي گويد: از خداپرستان باشيد; به تعليمي كه از كتاب مي گيريد و آنچه درس مي دهيد. و به شما فرمان نمي دهد كه فرشتگان و پيامبران را خدايان خود گيريد. آيا به شما فرمان به كفر مي دهد; آن هم پس از اين كه تسليم (مسلمان) شده ايد؟»
} ما كانَ لِبَشَر أَنْ يُؤْتِيَهُ اللهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ * وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ{ .
اگر افكار ديني از تعصّبات ناشي از منافع قدرت يا حرص قدرت طلبي و مادّيت يا ولع دنياخواهيِ رهبران ديني و سياسي رها شود و انسان از افسانه هاي تاريخي و خيال بافي هاي منازع با عقل و علم رهايي يابد، مي توان به هدف مشترك همه انبيا در كمال بخشيدن به روح معنوي انسان و عروج انديشه او ره يافت و در اين وادي، باورهاي ديني با انديشه هاي صحيح پالايش مي يابد و عقل با سلوك معنوي، جامعيّت خود را به دست مي آورد و در نهايت، امكان بازگشت به خطوط اصلي و مستندِ تعاليم معنوي و اخلاقي انبيا فراهم مي شود.
حصول چنين موقعيّتي باعث شد تا محمّد (صلي الله عليه وآله) دعوت خود را براي ترك تعصّب هاي مذهبي در تشكيل يك جامعه يكتاپرست ابلاغ دارد و وحدت انبيا را در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 71
2 . همان : 79 و 80
هدف مشترك، يا هدف انبيا را در وحدت، به همه انسان ها يادآور شود:
«بگوييد: به خداي يكتا و آنچه به ما گفته است و آنچه به ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و اخلاف نازل شده و به آنچه به موسي و عيسي داده شده و آنچه به پيمبران از پروردگارشان عطا شده، ايمان داريم و ميان هيچيك از آنها فرق نگذاريم و تسليم شدگان به خداييم.»
} قُلْ آمَنّا بِاللهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسي وَ عِيسي وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ{ .
«اي اهل كتاب! بياييد كلمه اي را كه ميان ما و شماست، بپذيريد كه جز خدا را نپرستيم و كسي را با او شريك نكنيم و بعضي از ما بعضي را جز خدا به خدايي نگيرد. اگر پشت بكردند، بگو گواه باشيد كه ما گردن نهادگانيم.»
} قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ{ .
يهوديان در چنين فضايي از تعاليم پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، نمي توانستند با طرح چند سؤالِ به گمان خود سخت و پيچيده، نفوذ فرهنگي خود را بر جامعه نوين مدينه ـ آن هم در اوج تأمّل معنوي و تفكّر انساني ـ تحكيم بخشند. آنها چه داشتند; جز مشتي تفسيرهاي شخصي بر توراتي كه در ميان هزاران افسانه تاريخي غلطيده بود و آنان حتّي توان خواندنش را نداشتند.
يهوديان در تحوّلات روحي شبه جزيره عرب، ضعيف و درمانده بودند و راهي جز شكست نداشتند. ولي چرا آنان تن به پالايش هاي ديني ندادند؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 136.
2 . آل عمران : 64
به نظر مي رسد آنها اساساً مردمي پايبند به معنويّات ديني خود نبودند. آنها زير پوشش ديانت يهودي، دنيا را مي جستند و دين را در بستر منافع مادّي و دنيوي قابل پذيرش مي دانستند و وقتي يهودي بودن نمي توانست امتيازهاي ظالمانه اقتصادي آنها را تضمين نمايد، مُشرك مي شدند و با بت پرستان هم آيين مي گشتند و حتّي با آنها عليه طوايف يهودي ديگر ـ كه مزاحم منافعشان شده بودند ـ متّحد مي شدند.
اسناد تاريخي شبه جزيره عرب به خوبي نشان مي دهد كه يهوديان بني قَيْنُقاع كه هم پيمانان خزرج بودند و طايفه بني نضير و بني قريظه كه هم پيمانان اوس بودند، در منازعات خزرج و اوس، اشتراك در ديانت و ايمان را به دست فراموشي مي سپردند.
ابن اسحاق به سندي در اين خصوص استناد جسته كه نويري نيز در «نهاية الارب» اهمّيّت آن را مورد نظر قرار داده است. مي نويسد:
«هريك از دو گروه يهودي هم پيمانان خود را عليه يهوديان ياري مي دادند و در نتيجه خون آنها ريخته مي شد; در حالي كه تورات در دست ايشان بود و مي دانستند اجراي چه قسمت هايي از آن به سود و چه قسمت هايي به زيان آنهاست.
اين در حالي بود كه قبايل اوس و خزرج، مشرك و بت پرست بودند; نه بهشتي مي شناختند و نه دوزخي و نه به بعث بعد از مرگ و قيامت عقيده داشتند و از كتاب و حلال و حرام هم آگاه نبودند.
پس از اين كه جنگ تمام شد، يهوديان، فديه اسيران خود را به استناد تورات مي گرفتند و به همين استناد، بني قينقاع هم فديه اسيراني كه در دست اوس داشتند، مي پرداختند. بنونضير و بني قريظه هم فديه ها را از خزرج مي گرفتند و خونبها را پامال مي كردند و اهل شرك و بت پرستان را ياري مي دادند. به اين جهت است كه در قرآن آمده:
«به برخي از احكام تورات رفتار مي كنيد و به برخي از احكام آن كافر مي شويد و حال آن كه اين اعمال شما (يهوديان) از چيزهايي است كه تورات منع كرده است. ياري دادن كافران و بت پرستان، فقط براي كسب نعمت دنيايي است.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص188
2 ـ 2 / پ: مرحله دوّم: راه نفاق
شكست يهوديان در شكستن تشكّل جامعه مسلمانان از راه اوهام و خرافات و عقايد متحجّر يهود شبه جزيره، باعث شد كه به جاي روي آوردن به اصول حقيقي ديانت موسي (عليه السلام) و ايمان و معنويّت، راه ديگري را اتّخاذ نمايند: راه نفاق و فتنه.
يهوديان يك هدف داشتند و آن ممانعت از نفوذ تعاليم محمّد (صلي الله عليه وآله) بود. براي رسيدن به اين هدف، جدال فرهنگي نه تنها تأثيري ننمود، بلكه منجر به تحكيم ايمان مسلمانان به تعاليم محمّد (صلي الله عليه وآله) شد. يهوديان به ناچار، راه مناقشه و مجادله را كنار گذاردند و سعي در همرنگ كردنِ صوريِ خود با جامعه معنوي مسلمانان نمودند. اين همرنگي به آنها مجال مي داد تا با فتنه انگيزي و دوگانگي شخصيّت، راه رشد جامعه موحّد مدينه را سد سازند و وحدت پيروان محمّد (صلي الله عليه وآله) را به تفرقه و تشتّت مُبدّل سازند.
اوراق تاريخ گذشته مدينه و اسناد حوادث و وقايع سال هاي اوّل تا سوم هجري، ما را با شخصيّت هايي متشخّص از تبار يهوديان آشنا مي كند كه با ظاهري مسلمان نما، ميان انصار و مهاجران حضور پيدا مي كردند; تا با اعمال سياست هاي زيركانه، موقعيّت ايمان مسلمانان را متزلزل سازند و در نتيجه مانع از تحكيم مباني ديني اسلام در جامعه نوين مدينه شوند.
آنها تقويت موقعيّت يهوديان را تنها در چنين تضعيفي مي يافتند و در اين راه به هوشِ سرشار و نكته سنج خود و سُنن مسخ شده دين يهود در جزيرة العرب عصر جاهلي تكيه مي كردند.
ابن اسحاق نام تعدادي از اين افراد متنفّذ را ثبت كرده و با گزارشي از چگونگي نفاق وفتنه انگيزي آنها به تشريح «تاريخ عالمانِ منافق يهود» پرداخته است. وي مي نويسد:
«و از جمله اين كسان كه ظاهراً خود را در پناه اسلام قرار دادند و با
ديگر مسلمانان همراه شدند و حال آن كه منافق بودند، سعد بن حُنيف، زيد بن اللُّصَيْت، نُعمان بن اَوْفي بن عمر، عثمان بن ابي اَوْفي، رافع بن حُرَيمله، رفاعة بن زيد بن التابوت، سِلسلة بن برهام و كنانة بن صُوريا بودند.»
اينها از يهودان بني قينقاع و كساني بودند كه به گفته ابن اسحاق:
«هؤلاء المنافقون يحضرون المسجد فيستمعون أحاديث المسلمين و يسخرون و يستهزئون بدينهم».
در باره اين منافقان از عالمان يهود، واكنشي در ميان آيه هاي كتاب قرآن ملاحظه مي شود كه به خوبي موقعيّت آنها را نشان مي دهد و معلوم مي سازد كه مسلمانان مدينه از اتّخاذ چنين شيوه اي توسّط يهوديان مطّلع بوده اند. اهمّ اين آيه ها در سوره دوم قرآن منعكس شده است; از جمله:
«و گروهي از مردم مي گويند: ما ايمان آورديم به خدا و به روز قيامت; و حال آن كه مؤمن نيستند.»
«خدا به آنها استهزا مي كند و آنها را در سركشي و گمراهي رها مي سازد كه حيران و سرگردان باشند.»
«در دل هاي آنها مرض است. پس خداوند بر مرض ايشان بيفزايد و ايشان راست عذابي دردناك; بدين سبب كه دروغ مي گويند. و چون به آنها گفته مي شود: در زمين فساد و تباهي نكنيد، پاسخ مي دهند كه ما فقط به صلاح كار مي كنيم و نيكوكارانيم.»
ابن اسحاق در بيان منظور اين آيه نوشته است:
«منافقان يهودي مدّعي بودند كه ما مي خواهيم بين مؤمنان و اهل كتاب را اصلاح كنيم.»
«و چون با شيطان هاي خود خلوت مي كنند، گويند: ما با شماييم. همانا ما (مؤمنان را) استهزا مي كنيم.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «السيرة النّبويه»، ج3، ص175
2 . بقره : 8
3 . همان : 15
4 . همان : 10 و 11
5 . همان : 14
«مثل ايشان مانند كسي است كه آتش افروزد; تا اطراف خود را روشن كند. خدا آن روشني را ببرد و ايشان را در تاريكي رها كند كه هيچ نبينند.»
از متون سيره هم به خوبي مي توان دريافت كه مسلمانان، به ماهيّت اين منافقان از طايفه يهود آگاه بودند; ولي نفاق آنان را با ستيزه جويي پاسخ نمي دادند. آنان با توجّه به اين آيه ها و هدايت هاي محمّد (صلي الله عليه وآله) ، از خود تدبير و بردباري نشان دادند و گرچه ريشه اين منافقان در جامعه نوپاي مدينه قطع نشد، ولي يهوديان نيز كامياب نگشتند و نتوانستند مانع نُضج جامعه مدينه شوند. لذا سياست پيشگان يهود با شدّت عملِ بيشتري پاي در ميدان نهادند تا قهر و دشمني خود را به تدبير ديگر، اعمال نمايند:
3 ـ 2 / پ: مرحله سوّم: راه سياست و خشونت
گفتيم كه در دو مرحله نخستين، مشكل يهوديان حل نشد و از سويي گسترش كيفي و كمّي تعاليم محمّد (صلي الله عليه وآله) ، موقعيّت مهاجران و انصار را تحكيم بيشتري بخشيد. لذا طبيعي بود كه يهوديان، راه سياست و خشونت را براي خارج شدن از بن بستي كه پيش رويشان بود، انتخاب كنند. يهوديان نمي توانستند احساس دشمني خود را پنهان سازند. سكوت آنها در طول اقامت مسلمانان در مكّه بدان خاطر بود كه به نتايج تلاش هاي محمّد (صلي الله عليه وآله) چشم دوخته بودند. آنان به شكست فرهنگي قريش دل خوش داشتند; تا شايد از اين طريق قدرت خود را در طوايف عرب تثبيت كنند. ولي نمي دانستند كه اسلام بزرگترين مسأله جزيرة العرب خواهد شد. اين بود كه احساس ناكامي كردند و كينه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) را به دل گرفتند و در برابر معنويّت محمّد (صلي الله عليه وآله) نتوانستند قهر و دشمني خود را براي مدّت مديدي پنهان سازند.
مشكل يهوديان، مشكل اقتصادي و سياسي آنان بود و نه مشكل ديني و زندگي مسالمت آميز و به دور از تعصّبات مذهبي. اين سياست پيشگانِ راه خشونت و تهديد در اوراق تاريخ عرب، نام و نشاني مُشخّص و آشكار دارند. ابن اسحاق از آنها به عنوان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 17