بخش 16

4 ـ 2 / پ: مرحله چهارم: نقض کامل پیمان مدینه و تفاهم با بت پرستان برای نابودی مردم مسلمان مدینه 5 ـ 2 / پ: مرحله پنجم: بزرگترین طایفه یهود مدینه به مسلمانان اعلام جنگ داد 6 ـ 2 / پ: مرحله ششم: خیبر در آستانه هجوم به مدینه ت: خیبر در تدارک حمله به مدینه ث: مسیر خیبر


375


«يهودياني كه با رسول خدا ستيز و دشمني كردند» (الأعداء من يهود) ياد كرده است. گفته نويري توضيحي روشن بر انتخاب مرحله سوم به عنوان راه سياست و خشونت از سوي يهوديان است. وي مي نويسد:

«چون خداونددين خود را آشكار ساخت ومحمّد (صلي الله عليه وآله) در مدينه مستقرشد و برادران ديني او از مهاجران و انصار گرد او جمع شدند و امر اسلام استحكام يافت، علماي يهودي و دانشمندان ايشان از روي بغي و حسد به دشمني و ستيزه جويي رو آوردند.»

ابن اسحاق اين موقعيّت تاريخي را چنين تشريح مي كند:

و نصبت عند ذلك أحبارُ يهود لرسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ العداوةَ بغياً وَ حَسَداً و ضغْنا لما خصّ الله تعالي به العرَب من أخْذه رسولَه منهم، و انضاف إليهم رجالٌ من الأوس والخَزْرج ممّن كان عسي علي جاهليّته فكانوا أهل نِفاق علي دين آبائهم من الشّرك و التكذيب بالبعث، إلاّ أنّ الإسلام قَهرهم بظُهوره واجتماع قومهم عليه، فظهروا بالإسلام واتخذوه جُنَّة من القتل، و نافقوا في السرّ، و كان هَواهم مع يَهُود، لتكذيبهم النبيّ ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ و جُحودهم الإسلام. و كانت أحبار يهود، هم الذين يسألون رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ و يتعنّتونه و يأتونه باللبس، ليَلْبِسوا الحقّ بالباطل، فكان القرآن يَنْزل فيهم فيما يسألون عنه، إلاّ قليلا من المسائل في الحَلال و الحرام كان المسلمون يسألون عنها». الخ

در يك جمع بندي، نام اين دشمنان سرسخت و در عين حال منافق و سياسي و مدبّر در تواريخ چنين ثبت شده است:

«منهم حُيَيّ بن أخطب و أخواه أبوياسر بن أخطب، و جُدَيّ بن أخطب، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «نهاية الارب»، ج1، ص343

2 . «السيرة النّبويّه»، ج2، ص160 و «ترجمه سيرت»، ج1، ص491


376


سلام بن مِشْكم، و كنانة بن الربيع بن أبي الحُقَيق، و سلاّم بن أبي الحُقَيق
و أبورافع الأعوار و هو الذي قتله أصحابُ رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ]وسلّم ـ بخَيبر ـ و الربيعُ بن الربيع بن أبي الحُقيق و عمرو بن جَحّاش و كعب ابن الأشرف ـ و هو من طيئـ ثمّ أحد بني نَبْهان و أمّه من بني النضير و الحجّاج بن عمرو ـ حليف كعب بن الأشرف ـ و كَرْدَم بن قيس ـ حليف كعب بن الأشرف ـ فهؤلاء من بني النّضير.

و من بني ثعلبة بن الفِطْيَوْن: عبدالله بن صُوريا الأعور ـ و لم يكن بالحجاز في زمانه أحد أعلم بالتوارة منه و ابن صَلُوبا و مُخَيريق و كان حَبْرَهم أسْلم.

و من بني قَيْنُقاع: زيد بن اللَّصِيت ـ و يقال: اُبن اللُّصَيت ـ فيما قال ابن هشام و سَعد بن حُنيف و محمود بن سَيْحان و عُزيز بن أبي عُزيز و عبدالله بن صَيْف. قال ابن هشام: و يقال: ابن ضَيْف.

قال ابن إسحاق:

و سُويد بن الحارث و رفاعة بن قيس و فِنْحاص و أشْيع و نُعمان بن أضَافيه و بَحريّ بن عمرو وشأس بن عديّ وشأس بن قيس و زيد بن الحارث و نعمان بن عمرو و سُكين بن أبي سُكين و عديّ بن زيد و نعمان بن أبي أوْفي، أبو أنس و محمود بن دَحْية و مالك بن صيف. قال ابن هشام: و يقال: ابن ضَيف.

قال ابن إسحاق: و كعب بن راشد و عاَزر و رافع بن أبي رافع و خالد و أزار بن أبي أزار. قال ابن هشام: و يقال: آزر بن آزر.

قال ابن إسحاق: و رافع بن حارثة و رافع بن حُريملة و رافع بن خارجة و مالك بن عوف و رفاعة بن زيد بن التابوت و عبدالله بن سَلاَم بن الحارث و كانَ حَبْرَهم و أعلَمهم و كان اسمه الحُصين فلما أسلم سمّاه رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ عبدَالله. فهؤلاء من بني قَيْنُقاع.


377


و من بني قُرَيظة: الزيبر بن بَاطا بن وهب و عَزّال بن شَمْويل و كعب بن أسد و هو صاحب عَقد بني قُريظة الذي نقض عام الأحزاب و شمويل بن زيد و جَبَل بن عمروبن سُكينة و النَّحّام بن زيد وقردم بن كعب و وهب بن زيد و نافع بن أبي نافع و ابو نافع عديّ بن زيد و الحارث بن عَوْف و كَرْدَم بن زيد و أسامة بن حبيب و رافع بن رُميلة و جَبل بن أبي قُشير و وهب بن يَهوذا فهؤلاء من بني قريظة.

و من يهود بني زُرَيق: لَبِيد بن أعصم و هو الذي أخَّذَ رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ عن نسائه.

و من يهود بني حارثه: كِنانة بن صُورِيا.

و من يهود بني عمرو بن عَوْف: قَرْدم وهو بن عمرو.

و من يهود بني النجّار: سِلْسِلة بن بَرْهام.

فهؤلاء أحبار اليهود و أهل الشرور و العداوة لرسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ]وسلّم ـ و أصحابه و أصحاب المسألة و النصْب لأمْرالإسلام الشرورَ ليطفئوه إلا ما كان من عبدالله بن سَلاَم و مُخَيْريق.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «در آن هنگام، احبار يهود، از سر طغيان و حسادت و لجاجت، با پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از در دشمني و كينه در آمدند، چرا كه خداوند پيامبري را از ميان عرب برانگيخته بود. برخي از اهل اوس و خزرج نيز كه هنوز بر آيين جاهليت بودند، و منافقانه، بر دين اجدادشان باقي مانده و رستاخيز را منكر بودند، به يهوديان پيوستند. هرچند آنان، پس از چيره شدن آيين اسلام و ايمان آوردن طايفه خويش، در ظاهر به اسلام گرويده و آن را سپري در برابر كشته شدن قرار داده بودند، اما در نهان، نفاق ميورزيدند و در دل، با يهوديان بودند; پيامبر (صلي الله عليه وآله) را تكذيب مي كردند و اسلام را منكر بودند. احبار يهود همان كساني بودند كه پرسش هاي دشوار براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) مطرح مي كردند و معماهاي پيچيده پيش مي آوردند، تا حقيقت را در پوشش باطل، پنهان كنند، اما آيات قرآن در پاسخ به شبهه هاي آنان نازل مي شد. البته برخي از پرسش هاي پيرامون احكام و حلال و حرام، از سوي مسلمانان مطرح مي گرديد. از جمله: حُيي بن اخطب و دو برادرش، ابوياسر بن اخطب و جُدي بن اخطب; و سلام بن مشكم، وكنانة بن ربيع ابن ابي حُقيق، وسلام بن ابي حُقيق، ابورافع اعور ـ كه ياران پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) او را در خيبر به قتل رساندند ـ و ربيع بن ربيع بن ابي حقيق، عَمرو بن حجّاش، كعب بن اشرف ـ كه از قبيله طي بود ـ و يكي از مردان قبيله بني بنهان به همراه مادرش كه از بني نضير بود، حجّاج بن عمرو (هم پيمان كعب بن اشرف) كردم بن قيس (هم پيمان كعب بن اشرف)، اينها از بني نضير بودند.

اما دشمنان اسلام از طايفه بني ثعلبة بن فيطون عبارتند از: عبدالله بن صورياي اعور، كه در زمان خود، در ميان اهل حجاز كسي بيش از او بر تورات آگاهي نداشت، و ابن صلوبا، و مُخيريق و اسلم كه بزرگ آنان بود.

از بني قينقاع: زيد بن اللَّصيت ـ كه ابن هشام او را ابن لُصيت ناميده ـ و سعد بن حُنيف، و محمود بن سيحان، و عُزيز بن ابي عُزيز، و عبدالله بن صيف ـ كه ابن هشام او را ابن ضيف ناميده است ـ و سويد بن حارث، رفاعة بن قيس، مِنخاص، اشيع، نعمان بن اَضَا، بحرميّ بن عمرو، شأس بن عدي، شأس بن قيس، زيد بن حارث، نعمان بن عمرو، سُكين بن ابي سُكين، عديّ بن زيد، نعمان بن ابي اوفي، ابوانس، محمد بن دحيه و مالك بن صيف، كه ابن هشام او را ابن ضيف ناميده ـ و كعب بن راشد، عازر، رافع بن ابي رافع، خالد، ازار بن ابي ازار، ـ كه ابن هشام او را آزر بن آزر ناميده ـ ، رافع بن حارثه، رافع بن حُريمله، رافع بن خارجه، مالك بن عوف، رفاعة بن زيد بن تابوت، عبدالله بن سلام بن حارث، ـ كه بزرگ آنان و داناترين آنان بود و در ابتدا حُصين نام داشت و پس از آن كه اسلام آورد، پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) او را عبدالله ناميد ـ اينها از بني قينقاع بودند.

و از يهوديان بني قريظه: زبير بن باطابن وهب، عزّال بن شمويل، كعب بن اسد ـ كه پيمان بني قريظه را كه در جنگ احزاب نقض شد، منعقد كرده بود ـ و شمويل بن زيد، جبل بن عَمرو بن سكينه، نحّام بن زيد، قردم بن كعب، وهب بن زيد، نافع بن ابي رافع، ابونافع، عُدي بن زيد، حارث بن عوف، كردم بن زيد، اسامة بن حبيب، رافع بن رُميله، جبل بن ابي قشير و وهب بن يهودا.

و از طايفه بني زُريق: لَبيد بن اعصم ـ و او كسي بود كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را به واسطه سحر، از زنان خويش دور كرد ـ

و از طايفه بني حارثه: كنانة بن صوريا

و از طايفه بني عمرو بن عوف: قرام بن عمرو.

و از طايفه بني نجار: سلسلة بن بَرهام.

اينها اخبار يهود بودند و با پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) و ياران ايشان دشمني داشتند و بر ضد آنان توطئه مي كردند معماهايي مطرح مي كردند تا بر اسلام شبهه وارد كنند و نور اسلام را خاموش سازند، جز عبدالله بن سلام و مخيريق (كه اسلام آوردند).»


378


تلاش سرسختانه اشخاصي كه نام برده شد، موجب بروز حوادث و وقايعي گشت كه يهوديان را به طور جدّي به ادامه سرسختي وامي داشت. قتل هاي مخفيانه رواج يافت. اهانت و هجو محمّد (صلي الله عليه وآله) و خاندانش توسّط يهوديان شيوع بيشتري پيدا كرد. يهوديان
مدينه خواسته و ناخواسته، به اتّخاذ موضعي سرسخت عليه مسلمانان سوق داده شدند.


379


اهمّ اين وقايع را مي توان در واقعه فتنه كعب بن اشرف يهودي، درگيري جدّي با يهوديان بني قينقاعوتوطئه هاي يهوديان بني نضير ـ كه منجر به اخراج آنهاازمدينه شدجستجو نمود.

ابوعَفكْ پيرمرد فرتوت يهودي از قبيله بنو عمرو بن عوف به تشويق يهوديان در هجو محمّد (صلي الله عليه وآله) و اصحاب او شعرها مي سرود و مردم را علناً عليه پيامبر تحريض مي كرد.

با آن كه هنوز بيش از 15 ماه از انعقاد پيمان مدينه نگذشته بود، طايفه يهودي بنوقينقاع ـ هم پيمانان عبدالله بن اُبَيّ بن سلول - بغض و حسد خود را عليه محمّد (صلي الله عليه وآله) و تعاليم او آشكار كردند; پيمان مدينه را به طور يك جانبه لغو نموده، به آزار مسلمانان پرداختند و با هتك حرمت زنان و كشتن به ناحقِّ فردي مسلمان، موجب فتنه و شرّ بزرگي در مدينه شدند. عليه محمّد (صلي الله عليه وآله) اعلان جنگ دادند و در حصارهاي خود متحصّن شدند و عاقبت هم كاري از پيش نبردند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) آنها را عفو فرمود; به شرط آن كه مدينه را ترك كنند.

كعب بن اشرف يهودي شاعري بود كه پيمان مدينه را ناديده گرفت و با هجو محمّد (صلي الله عليه وآله) و خاندانش و تحريض و تحريك يهوديان به شورش عليه پيامبر، موجب ناامني در مدينه شد. پس از واقعه بدر به مكّه رفت و قريشيان را به ادامه جنگ عليه محمّد (صلي الله عليه وآله) تشويق نمود و بر كشتگان بت پرست قريش در واقعه بدر گريست. وي به عنوان يكي از بزرگترين حاميان قريش، به مدينه باز گشت; تا قيام مشترك يهوديان و بت پرستان را عليه پيامبر تدارك ببيند.

در واقعه اُحد و هجوم بت پرستان قريش به شهر مدينه، يهوديان به مفادّ پيماني كه بسته بودند، عمل نكردند و حاضر نشدند كه مسلمانان را در برابر هجوم مكّي ها حمايت كنند; در حالي كه وظيفه داشتند در برابر دشمنان مدينه، كنار مردم شهر بمانند.

كشتار مسلمانان در اُحد و عدم شركت يهوديان براي حمايت از محمّد (صلي الله عليه وآله) آشكار كرد كه يهوديان در خفا براي نابودي مسلمانان با قريشيان همنظرند.

عاقبت يهوديان بني نضير، راه يهوديان بني قينقاع را آشكار كردند. براي كشتن محمّد (صلي الله عليه وآله) برنامه ريزي دقيق نمودند و نزديك بود در هجوم به مردم مدينه توفيق يابند. پيامبر چه كرد؟ تنها فرمود: حال كه حاضر به زندگي مسالمت آميز با مسلمانان نيستيد، از


380


مدينه خارج شويد:

«از سرزمين من بيرون رويد و در آن سكونت نكنيد. شما چنان تصميمي گرفتيد و خواستيد چنان غدر و مكري را بكار بنديد.»

در اين حال عبد الله بن أُبيّ كس نزد بني نضير فرستاد كه:

«در حصارهاي خود بمانيد! طايفه من شما را ياري مي كند. يهوديان بني قريظه و هم پيمانان شما از غَطفان به كمك شما مي آيند و با محمّد وارد جنگ مي شويم.»

در اثر اين تحريك، يهوديان عليه محمّد (صلي الله عليه وآله) اعلان جنگ دادند. مسلمانان تنها به محاصره آنها پرداختند و وادارشان كردند كه مدينه را ترك كنند.

پاشيدگي دو طايفه يهود بني نضير و بني قينقاع در مدينه و مهاجرت آنها به خيبر باعث شد تا سران آنها، بت پرستان قريش را براي يك حمله نهايي به مدينه تشويق كنند و مال فراوان در اختيار آنها نهند. از اين مرحله به بعد است كه يهوديان شبه جزيره با تشكّل تمام نيروها و امكانات خود، قريشيان را به سوي خود دعوت كردند تا محمّد (صلي الله عليه وآله) و مسلمانان را از ميان بردارند.

طبيعي است كه در چنين شرايطي، تشكّل كامل يهوديان خارج از مدينه را شاهديم و تفاهم و توافقي ميان آنها و بت پرستان عليه تعاليم محمّد (صلي الله عليه وآله) و صحابه او صورت مي گيرد و نقش سرنوشت ساز يهوديان بني قريظه آشكار مي شود. اين آخرين اميد يهوديان براي فروپاشي مدينه از درون است. از اين زمان به بعد يهود وارد مرحله جديدي مي شود. آنان در نهايت، سعي در هماهنگي بين يهوديان موجود در مدينه و قريشيان بت پرست دارند.

4 ـ 2 / پ: مرحله چهارم: نقض كامل پيمان مدينه و تفاهم با بت پرستان براي نابودي مردم مسلمان مدينه

در شرح واقعه خندق ياد كرديم كه يهوديان در تدارك قبايل عرب براي حمله به مدينه، نقش اساسي را ايفا كردند. رايزني هايي ميان بت پرستان و يهوديان بني قريظه


381


توسّط حُيَيّ بن اَخْطَبْ صورت پذيرفت كه منجر به پاره كردن پيمان مدينه توسّط سران يهودي بني قريظه شد.

در اين حال مسلمانان چه زجرها، شكنجه ها و مصائبي را در برابر هجوم بت پرستان و يهوديان متحمّل شدند! عاقبت، آن همه تدارك نظامي بت پرستان و سرمايه پرداخت شده توسّط يهوديان بني نضير و بني قينقاع و خيبر بي نتيجه ماند.

يهوديان مدينه كه از يكسو پيمان را باطل كرده و از سوي ديگر بر خلاف پيمان، عليه مسلمانان با بت پرستان هم پيمان شده بودند و مي خواستند از درون مدينه، جامعه نوپاي مؤمنان را بپاشند، راهي جز اعلام جنگ عليه مسلمانان نداشتند.

5 ـ 2 / پ: مرحله پنجم: بزرگترين طايفه يهود مدينه به مسلمانان اعلام جنگ داد

مسلمانان در قبال چنين وضعي چه مي توانستند بكنند; جز اين كه بني قريظه را محاصره كنند و چه اعتمادي به ادامه زندگي با يهوديان مدينه داشتند؟ مسلمانان در واقع، خود سازنده وضعي بودند كه باعث شد اهل كتاب به جاي ملايمت و ملاطفت و وحدت، راه عناد و دشمني را انتخاب كنند و يهود شبه جزيرة العرب را در همان موضعي قرار دادند كه بت پرستان مكّه در برابر آنان اتّخاذ كردند. طبيعي است كه روند چنين وقايعي، مدينه را به سوي دفاع و طوايف عرب را به سوي تهاجم و تجاوز سوق دهد.

البتّه بني قريظه نيز نتوانستند كاري از پيش برند و به جرم خيانت ها و جنايت هايشان، با آغوش باز مرگ را پذيرا شدند. ولي يهود شبه جزيره عرب، كار را خاتمه يافته نديد و راهي جز اميدبستن به قيام و هجوم يهوديان خيبر و همراه كردن همه طوايف هم پيمان با آنها نداشتند.

6 ـ 2 / پ: مرحله ششم: خيبر در آستانه هجوم به مدينه

مروري گذرا بر آنچه در پنج مرحله گذشته ذكر نموديم، پژوهندگان را متقاعد مي كند كه بزرگترين استحكامات يهودي در شبه جزيرة العرب نمي توانست تحت تأثير شرايط عمومي يهوديان در مدينه قرار نگيرد و نسبت به شكست هاي سياسي، فرهنگي و


382


اقتصادي يهود بي تفاوت بماند. بنابر اين خيبر در آستانه سال ششم هجري، به صورت ديگِ در حال جوشي، از انزوا خارج شد و در متن وقايع و حوادث قبايل عرب قرار گرفت. لذا خيبر، دير يا زود جاي خود را در مثلّث شومِ بت پرستان، اشراف و يهوديان مي يافت و در برابر تعاليم محمّد (صلي الله عليه وآله) قد عَلم مي كرد. بالاتر آن كه وقتي بر لحظه ها و دقايق وقايع تأمّل مي كنيم و بر گسترش تعاليم پيامبر كه همه ريشه ها و پايه هاي نظام كهن جاهلي را متزلزل نموده، مي نگريم، ملاحظه مي كنيم كه خيبر بر سر دو راهيِ تفاهم با مسلمانان و يا ورود به گردونه مثلّث شوم قرار داشت.

مبارزه علني و برپانمودن جنگ و خشونت عليه اسلام و ياران محمّد (صلي الله عليه وآله) ، جزء طبيعت زندگي روزمرّه طوايف عربي يهود و بت پرستان شده بود. ديگر نه تلاش محمّد (صلي الله عليه وآله) براي انعقاد پيماني مبني بر عدم تجاوز مي توانست مانع از بروز خشونت بت پرستان و يهوديان شود و نه حافظان چنين نظامي قادر بودند رو به اسلام آورند و يا به نوعي زيستن، به دور از تعصّبات قومي و مذهبي تن در دهند.

با اين توجّهات و با درنظرگرفتن شرايط پنج ساله هجرت و طيّ مراحل پنجگانه مذكور، خيبر نمي توانست فكر تهاجم و نابودي مدينه را از خاطر خود دور سازد و مي بايست براي حمله به مدينه،تمام توانونيروي خودراگردآورد.خيبرنشينان نمي توانستند با آن همه شكست هاي اقتصادي، سياسي و مذهبي، به معنويّت اسلام گردن نهند.

چنين راه اجتناب ناپذيري در تدارك حمله، خواه ناخواه فضايي براي حجازِ سال ششم هجري به وجود آورد كه مسلمانان، هجوم يهوديان و هم پيمان آنها را از خيبر، ساعت شماري مي كردند.

علل و انگيزه هايي كه خيبر را دچار چنين بن بستي نمود، مورد توجّه نگارنده اين سطور قرار گرفت. بايد اين مسأله از نظر تاريخي مورد بررسي قرار گيرد كه آيا محمّد (صلي الله عليه وآله) و ياران او بودند كه بي هيچ دليلي مي خواستند به خيبر حمله كنند; يا يهوديان خيبر چون راهي جز جنگيدن و نابودكردنِ مدينه نداشتند، موجب شدند كه مسلمان، دفاع اجتناب ناپذير از مدينه را به كنار قلعه هاي مستحكم خيبر بكشانند و مدينه را از خطر نابودي و قتل عام برهانند؟


383


ت: خيبر در تدارك حمله به مدينه

از آنجا كه تاريخ نويسان ما وقايع مربوط به خيبر را از مدينه آغاز مي كنند، مطالعه كنندگان چنين مي پندارند كه محمّد (صلي الله عليه وآله) و ياران او بودند كه به خيبر حمله كردند. به ديگر بيان، چون وقايع درون خيبر توسّط مورّخان بت پرست و يا يهودي نگاشته نشده است، در پيگيري حوادث، اصل بر هجوم مسلمانان و دفاع يهودان نهاده مي شود و نه هجوم يهوديانِ خيبر و دفاع مسلمانان. در اينجا بي آن كه تحت تأثير تاريخ نويسي مسلمانان در دوره خلفاي عبّاسي قرار گيريم، مستندات تاريخي را با توجّه به نقد و پالايش متون و دركي كه خود از تاريخ و سيره پيامبر داريم، تنظيم و ارائه مي كنيم:

سؤال اصلي اين است كه آيا مدارك تاريخيِ نخستين، مي تواند نشان دهد كه خيبر در تدارك حمله اجتناب ناپذير به مدينه بوده است؟

آيا محمّد (صلي الله عليه وآله) ، تلاش صلح آميز نكرد و راه محبّت و تفاهم به همزيستي مذهبي را فراراه يهوديان قرار نداد؟

آيا عزم مسلمانان در حركت به سوي خيبر، يك تهاجم سلطه گرانه تلقّي مي شود; يا يك دفاع اجتناب ناپذير؟ برعكس آيا يهوديان خيبر براي مصالحه با مسلمانان و بازگشت به پيمان همزيستي مذهبي، تلاشي صورت دادند; يا با تمام وجودشان قادر به تحمّل دين جديد نبوده، راه حل را تنها در هجوم و غارت و كشتار ـ چه در كنار مدينه و چه در دشت هاي قلعه دار و استحكامات خيبر ـ يافتند؟

شناورشدن در چنين دريايي از ابهامات تاريخي، مستلزم آن است كه تصوّرات شخصي، عقيده هاي ديني و برداشت هاي تبليغي ـ عمومي از تاريخ زندگاني پيامبر (صلي الله عليه وآله) به كناري گذارده شود و باورهاي شكل گرفته مذهبي ـ كه بي آن كه مُستند به نقّادي تاريخ باشد، به اقتضاي شرايط فرهنگي جامعه و زمينه هاي سياسي آن، القا و تبليغ شده است مدّنظر قرار نگيرد.

براي حصول به چنين شناختي، كتاب «مغازي» محمّد بن عمر واقدي را صرفاً به دليل جامعيّت و قدمت تاريخي، مورد پژوهش قرار داديم و آن را به عنوان متن مفروض و اصليِ وقايع مورد نظرمان انتخاب كرديم. تمامي اسنادي را كه از تلاش هاي


384


جنگ جويانه مسلمانان يا يهوديان خيبر حكايت مي كند، تفكيك نموديم و مداركي را
كه از تلاش صلح جويانه طرفين نشان دارد، استخراج كرديم و با رعايت تقدّم زماني، جمع بندي نموده، به استحضار پژوهندگان مي رسانيم:

شناخت موقعيّت مسلمانان در شهر مدينه در يك مقطع مهمّ زماني ـ يعني از واقعه خندق در ذيقعده سال پنجم هجرت تا صفر سال هفتم هجرت كه واقعه خيبر به وقوع پيوست ـ از اهمّيّت خاصّي برخوردار است. در طول اين چهارده ماه، مدينه با چه وقايعي روبرو بوده كه رفتن به خيبر اجتناب ناپذير شده است؟ و بالعكس خيبر در اين مدّت با چه وقايعي دست به گريبان بوده كه تهاجم به مدينه اجتناب ناپذير شده است؟

* محرّم سال ششم هجرت

سفيان بن خالد بن نُبَيح هذلي لِحْياني در عُرَنَه - نزديك عرفات مكّه ـ اردوگاهي بپا كرد و مردم اطراف خود و ديگر اقوام را براي هجوم به مدينه و كشتن مردم مسلمان گرد آورد. عدّه زيادي از مردم با او هماهنگي كردند.

ابن سعد واقعه را با اين عبارت ثبت كرده است:

«و ذلك أنّه بلغ رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ أنّ سفيان بن خالد الهذلي ثمّ اللّحياني و كان ينزل عُرَنَةَ و ما والاها في ناس من قومه و غيرهم قد جمع الجموع لرسول الله».

* صفر سال ششم هجرت

قرْطاء گروهي از قبيله «بنوبكر بن كلاب» بودند كه با محمّد (صلي الله عليه وآله) و مردم مدينه دشمني ميورزيدند و واقدي آنها را «قومٌ من مُحارب» دانسته است كه مدينه را مورد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سريّه عبدالله بن انيس، واقدي «المغازي». نكـ : اسماعيل بن عبدالله بن حُبَير به نقل از موسي بن جُبَير، ج2، ص531

2 . «الطّبقات الكبري»، ج2، ص50، دار صادر، بيروت.


385


تهديدهاي جدّي خود قرار داده بودند.

ابن هشام القُرَطاء را قبيله اي از هوزان يا نُفَيل دانسته است.

* ربيع الأوّل سال ششم هجرت

تشديد تعرّضات و تهديدهاي اعرابِ منطقه غَمْر كه منجر به اعزام عُكّاشة بن مِحْصَن به آن منطقه گرديد.

* ربيع الآخر سال ششم هجرت

مدينه با سه حادثه مهم روبرو بوده است:

1. عُيَيْنَة بن حِصن بن حُذيفة بن بدر الفَزاري با سواران وابسته خود به اطراف مدينه حمله بردند و در غابه درگير شدند. پسر أبوذر غفاري را كشتند و گله اي از شتران را غارت كردند و همسر ابوذر را ربودند.

ابن هشام واقعه را تحت عنوان غزوة ذي قرد آورده است.

ذي قرد ناحيه اي از خيبر بوده است كه پيامبر و يارانش براي نجات زن و گلّه ربوده شده به تعقيب عُيَينه پرداختند.

2. در ذي القصَّه نيروهاي بني ثعلبه و عُوال، به مسلمانان حمله كردند و ده نفر را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «المغازي»، ج2، ص534، غزوة القرطاء. گفتني است : ابن سعد در اين خصوص، اصطلاحِ غزوه را به كار نبرده است; زيرا پيامبر(ص) در اين واقعه حضور نداشته است. بنابر اين بهتر است گفته شود : سريّه محمّد بن مسلمة إلي القُرَطاء.

نكـ : ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج2، ص78

2 . «السيرة النّبويه»، ج3، ص199

3 . «مغازي»، ج2، ص550 و ترجمه فارسي، ج2، ص416. در باره غَمْر نكـ :

سمهودي، «وفاء الوفا»، ج3، ص1278. ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج2، ص84

4 . واقدي، «المغازي»، ج2، ص537

5 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص293

6 . ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج2، ص80


386


كشتند. اين مهاجمان بعدها نيز در خيبر در برابر مسلمانان موضع گرفتند. محمّد بن
مسلمه كه توانسته بود جان سالم بدر برد، بعدها گفته بود:

«فلما كانت غزوة خيبر نظرت إلي أحد النفر الذين كانوا وَلوا ضربي يوم ذي القصَّة، فلمّا رآني قال: أسلمتُ وجهي لله! فقلت: أولي».

3. حمله اعرابِ بني محارب، ثَعْلَبه و اَنمار به اطراف مدينه، براي غارت رمه هاي مردم مسلمان در مراتع هيغا.

جمادي الأولي سال ششم هجرت

دِحْيه كَلْبي كه از نزد هرقل قيصر باز مي گشت، در محلّي به نام حِسْمَي در سرزمين كوهستاني شمال مدينه، مردم قبيله جذام، راه را بر او بستند و هر چه داشت، غارت كردند.

شعبان سال ششم هجرت

در اين ماه، مدينه با دو واقعه مهم روبرو شد:

1. ابن اسحاق، واقعه بني المصطلق (= المريسيع) را برخلاف بعضي نظرها در شعبان سال ششم هجري دانسته است. ولي واقدي، آن را تحت عنوان مُرَيسيع در سال پنجم هجري ثبت كرده است. واقدي مي نويسد:

گروهي از قبيله خزاعه و هم پيمان آنها بني مُدْلِج، در ناحيه فُرُع نزديك مدينه فرود آمدند و رئيس و سالار آنها ـ به نام حارث بن ابي ضرار ـ با اقوام خود و نيروهايي كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «المغازي»، ج2، ص551

2 . واقدي، همان مدرك. نيز نكـ : ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج2، ص85

3 . واقدي، «المغازي»، ج2، ص552

4 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص302

5 . «المغازي»، ج1، ص404


387


گرد آورده بود، آماده حمله به مدينه و كشتن پيامبر (صلي الله عليه وآله) شدند. اين خبر در مدينه انتشار
يافت و محمّد (صلي الله عليه وآله) مردم را جمع كرد تا با شتاب از مدينه خارج و مانع از حمله آنها به شهر شوند.

2. در همين تاريخ، يعني شعبان سال ششم هجرت، يهوديان خيبر آرام آرام به تدارك نظامي جهت حمله به مدينه مشغول شدند. تاريخ از اين واقعه سند مهمّي را ثبت كرده است:

واقدي به نقل از عبدالله بن جعفر و او از يعقوب بن عُتبه مي نويسد:

به پيامبر (صلي الله عليه وآله) خبر رسيد كه بني سعد ـ مجاورنشينان خيبر ـ در فدك گرد هم آمده اند و مي خواهند يهوديان خيبر را براي حمله به مدينه ياري كنند. متن اصلي سند تاريخي چنين است: «بلغ رسول الله أنّ لهم جمعاً يُريدون أن يُمِدّوا يهودَ خَيْبَر».

معلوم مي شود كه خيبر در صدد حمله به مدينه بوده كه اهالي فدك آماده همكاري شده بودند. پيامبر (صلي الله عليه وآله)  ، علي بن ابي طالب (عليه السلام) را به آن سوي فرستاد تا از تداركات حمله به مدينه آگاه شود.

دنباله سند تاريخي:

«علي شب ها راه مي پيمود و روزها در كمين به سر مي برد; تا اين كه به هَمَحْ (ميان خيبر و فدك) رسيد. جاسوسي از فدكي ها را گرفتند. از او پرسيدند: تو كيستي و چه اطّلاعي از جمعيّت بني سعد داري؟ اقرار كرد كه بني سعد او را به نزد يهوديان خيبر فرستاده اند تا آمادگي آنها را به اطّلاع ايشان برساند; مشروط بر اين كه يهوديان خيبر هم براي آنها سهمي در محصول خرماي خود منظور كنند.»

«... فأقر أنّه عينٌ لهم بعثوه إلي خيبر يعرض علي يهود خيبر نصرهم علي أن يجعلوا لهم من تمرهم كما جعلوا لغيرهم و يقدمون عليهم».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نويري، «نهاية الارب»، ج2، متن عربي. ج2، ص147 ترجمه فارسي.

2 . «المغازي»، ج2، ص562


388


سند مهمّ ديگر ذيل تاريخ همين واقعه است كه وَبَر بن عُلَيم سالار بني سعد فدك پس از مشاهده فرستادگان محمّد (صلي الله عليه وآله) گفت:

«ياران محمد به سراغ ما آمده اند و ما را ياراي مقابله با ايشان نيست. قبل از آن كه ما به جنگ آنها برويم، آنها بر ما فرود آمدند و فرستاده اي از ما را كه به خيبر فرستاده بوديمش، گرفته اند.»

اصل سند از اين قرار است:

«... سارت إلينا جموع محمد و ما لا طاقةَ لنا به قبل أن نأْخذ للحرب أُهْبتها و قد أخذوا رسولا لنا بعثناه إلي خَيْبر فأخبرهم خبرنا و هو صنع بنا ما صنع».

سند مهمتر اين كه وَبَر بن عُلَيم به عيسي بن عَليله مي گويد:

«چقدر مناسب است كه خيبريان براي جنگ با محمّد به مدينه روند. عيسي گفت: آيا تصوّر مي كني اين كار صورت بگيرد؟ وَبَر گفت: كار صحيح همين است.»

«و ما أحراهم أن يغزوه في عُقر داره. فقلت: و تري ذلك؟ قال: هو الرأي لهم».

ابن سعد در ذيل: «سرّية عليّ بن أبي طالب إلي بني سعد بن بكر بفدك» بر اين جمله تأكيد دارد: «بلغ رسول أنّ لهم جَمعاً يريدون أن يُمِدّوا يهود خيبر».

اين اسناد، مبيّن ثبت تاريخ دقيقي است; مبني بر اين كه يهوديان خيبر هفت ماه قبل از وقوع حادثه خيبر در جريان تدارك وسيعي بوده اند و اگر چنين نبود، در شعبان سال ششم هجرت، كوشش طايفه بني سعد بن بكر براي همبستگي با يهودان خيبر، جهت حمله به مدينه،مورد مذاكره قرار نمي گرفت و خبر آن در مدينه منتشر نمي شد كه عليّ بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «مغازي»، ج3، ص563

2 . همان، ج2، ص563

3 . «الطّبقات»، ج2، ص89. همچنين نكـ : نويري، «نهاية الارب»، ج2، ص182. ابن كثير، «السيرة النّبويه»، ج3، ص339، دارالمعرفه، بيروت، 1976م


389


ابي طالب به سوي آن رود.

رمضان سال ششم هجرت

مدينه با دو واقعه روبرو بود:

1 . ابورافع بن أبي الحُقَيْق در غطفان و اطراف آن مشركان عرب را جمع كرده بود و با تقبّل هزينه هاي سنگين، حمله گسترده اي را به مدينه تدارك ديد. اگر ابتكار خندق در ميان نبود، ابورافع و همدستانش مدينه را به آتش و خون مي كشاندند. ابورافع در خيبر ميان يهوديان زندگي مي كرد و مشغول تدارك مجدّدي بود. سرانجام ابورافع به عنوان مسبّب جنگ افروزي عليه مردم مدينه و فتنه انگيزي در شعلهور ساختن عداوت هاي قبايلي، به دست عبدالله بن عتيك در رمضان سال ششم هجرت به قتل رسيد. اين واقعه، خيبر را دچار هيجاني خاص نمود.

ابن هشام با عبارتِ «قال ابن اسحاق: و لما انقضي شأن الخندق و أمر بني قريظة و كان سَلاّم بن أبي الحقيق و هو أبورافع فيمن حَزّب الأحزاب علي رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ ... و هو بخيبر...». از نقش «ابورافع» در ترغيب يهوديان خيبر به عداوت با اسلام و مسلمانان، حكايتي روشن دارد.

2 . در رمضان سال ششم هجرت، گروهي از بني بدر ـ از قبيله فَزاره ـ به كاروان زيد بن حارثه كه براي تجارت عازم شام بودند، حمله بردند; اموالش را غارت كردند و زيد را به قصد كشتن، مضروب ساختند.

شوّال سال ششم هجرت

واقدي سند بسيار بااهميّتي را از عروة بن الزبير ثبت كرده است كه به خوبي نشان مي دهد كه سه ماه قبل از حركت محمّد (صلي الله عليه وآله) به سوي خيبر، يهوديانِ خيبر به طور جدّي، مراحل نهايي تداركات و جمع آوري نيرو و جذب و جلب نظر همپيمانان خود را براي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج2، ص91

2 . «السيرة النّبويه»، ج3، ص286

3 . واقدي، «المغازي»، ج2، ص564


390


حمله گسترده به مدينه و كُشتن محمّد (صلي الله عليه وآله) طي مي كرده اند.

براي پي بردن به كمّ و كيف اين وقايع، پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) ، عبدالله بن رواحه را عازم خيبر نمود، تا ضمن كسب صحّت و سقم اخباري كه در حجاز مبني بر حمله قريب الوقوع يهوديان به مدينه انتشار يافته و موجب وحشت همگان شده بود، با سالار يهودان خيبر: أُسَير بن زارم براي دعوت به صلح مذاكره نمايد.

ابن أبي حبيبه با اسناد خود از ابن عبّاس براي واقدي نقل كرده اند كه أُسير بن زارم مرد شجاعي بود و پس از كشته شدن ابورافع، يهوديان او را به اميري خود برگزيده بودند. پس از كسب چنين منصبي، اُسير بن زارم خطاب به يهودان خيبر، خطّ مشي آينده خود را در مبارزه عليه محمّد (صلي الله عليه وآله) و نابودي شهر مدينه، چنين اظهار داشته بود:

«فقام (اسير بن زارم) في اليهود. فقال:... يا معشر اليهود! نسير إلي محمّد في عُقْر داره. فإنه لم يُغْزُ أحدٌ في داره إلاّ أدرك منه عدوّه بعضَ ما يريد. قالوا: نعم ما رايتَ».

اي يهوديان! ما در شهر و ديار محمّد (صلي الله عليه وآله) ، به جنگ او مي رويم; و هر كس در شهر و ديار خود جنگ كند، دشمن در بعضي از هدف هايش بر او چيره مي شود. گفتند: خوب انديشيده اي!

واقدي هم در تاريخ خود ثبت كرده است كه أُسَير به قبيله غطفان رفت و آنها را براي حمله به مدينه جمع كرد. نويري هم در كتاب خود آورده است:

«اُسير بن زارم پس از اميري بر يهوديان، شروع به مسافرت ميان قبايل غطفان كرد و آنها را براي جنگ با پيامبر دعوت نمود.»

اين فعل و انفعالات، چهار ماه قبل از حركت محمّد (صلي الله عليه وآله) از مدينه است. بنابر اين ديدگاه كساني كه گمان مي كنند: خيبر در حركت مسلمانان به سوي آن، حالت دفاعي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «المغازي»، ج2، ص566

2 . همان، ص566 و 567 و متن پارسي آن، ج2، ص429

3 . «نهاية الارب»، ج17، ص211. ترجمه فارسي، ج2، ص189


391


داشته است، صحيح نبوده، با اين اسناد تاريخي منطبق نيست.

آن هنگام كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از تصميم يهودان مطلّع شد، به خارجة بن حُسَيل اشجعي كه با عبدالله بن رواحه به خيبر رفته بود، فرمود:

«پشت سرت چه خبر بود؟» گفت:

«من در حالي از اُسير بن زارم جدا شدم، كه قصد داشت با سپاهيان يهود براي جنگ با تو حركت كند.»

اصل سند از اين قرار است:

«و قدم عليه خارجة بن حُسَيل الأشجعي فاستخبره رسول الله (صلي الله عليه وآله) ماوراءَه فقال: تركت اُسير بن زارم يسير إليك في كتائب اليهود»

با اين همه محمّد (صلي الله عليه وآله)  ، عبدالله بن رواحه را به سرپرستي سي نفر از مسلمانان، عازم خيبر نمود تا آنها اُسير بن زارم را براي قبول ترك مخاصمه و جلوگيري از شعلهورشدن آتش تعصّباتِ قبايل دعوت كنند.

واقدي جريان اين واقعه را از عبدالله بن انيس چنين ثبت كرده است:

«من هم از آن سي نفر بودم. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ، عبدالله بن رواحه را مسؤول ما قرار داد... به راه افتاديم تا به خيبر رسيديم. كسي را پيش اُسَير بن زارم فرستاديم و پيام داديم كه آيا ما در امانيم كه پيش تو بياييم و بگوييم كه براي چه آمده ايم؟ پاسخ داد: آري مشروط بر اين كه من هم از ناحيه شما در امان باشم. گفتيم: چنين است. پيش او رفتيم و گفتيم: رسول خدا ما را پيش تو فرستاده اند تا بگوييم: به حضورش بيايي تا نسبت به تو نيكي فرمايند... اُسير با يهود مشورت كرد; ولي آنها با بيرون آمدنش مخالفت كردند و گفتند: محمّد هيچگاه مردي از بني اسرائيل را به سرپرستي منصوب نمي كند. اُسير گفت: بر فرض چنين باشد ما از جنگ خسته شده ايم. [اين بود كه] با سي نفر از يهوديان، همراه ما (به سوي مدينه) آمد.»

اُسير بن زارم در منطقه ثِبار (شش ميلي خيبر) از ملاقات با محمّد (صلي الله عليه وآله) پشيمان شد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج2، ص567

2 . همان، ص568 ; حلبي، «السّيرة الحلبيّه»، ج3، ص187


392


با يارانش قصد فرار و درگيري داشتند كه اُسير ضمن حادثه اي به قتل رسيد. رسيدن خبر اين ماجرا به يهوديان خيبر، موجب راسخ شدن تصميم آنها به اعمال برنامه أُسير جهت حمله به مدينه شد.

اين اسناد نه تنها از تلاش هاي جنگ جويانه خيبري ها حكايتي آشكار دارد، بل به تلاش محمّد (صلي الله عليه وآله) و مسلمانان براي مذاكره با يهوديان به منظور ترك مخاصمه و قبول مصالحه، تشخّصي خاص بخشيده است.

نتيجه

اين حوادثِ پي در پي از محرّم تا شوّال سال ششم هجرت، به خوبي نشان مي دهد كه مردم مدينه بعد از رنج هاي واقعه بدر و اُحد و خندق، دائماً در معرض تهديد، حمله و غارت قرار داشتندوآموخته بودند كه براي دفاع از جان ومال خود،در مدينه نمانند. اُحد وخندق نشان داد كه مسلمانان دربرابر تعرّض بت پرستان و يهوديان، آسيب پذيرند و بايد دفاع را در ديار مهاجمان عملي ساخت. همان تجربه اي كه «اُسير بن زارم» يهوديان خيبر را از آن آگاه كرده بود كه بايد براي نابودي محمّد (صلي الله عليه وآله) و مسلمانان، به ديار او هجوم بريم.

چرا؟ چرا يهود آن همه ملايمت و ملاطفت را ناديده گرفت و به عنوان جزئي از شرايط سخت عليه مسلمانان، راه پس و پيش براي خود باز نگذارْد و چرا أُسير براي مذاكره و مصالحه، خيبر را پشت سر نگذاشت و مدينه را در آغوش نگرفت؟

پاسخ همه اين سؤال ها واضح است. يهوديان نمي توانستند بدون استثمار و تغذيه از اَشرافيّت قريش، راه زندگي را بپيمايند. آنها زندگي را در حيات دنيا ديده بودند. نه دل به دين مي سوزاندند و نه در انديشه آرامش و صلح بودند.

اين اسناد نشان مي دهد كه مسلمانان در مقابل حوادثِ پي در پي يهوديان بني نضير، بني قينقاع و بني قريظه و تلاش هاي ابو رافع سلام بن أبي الحقيق، جز ساعت شماري و انتظارِ وقوع تهاجم، كار ديگري نمي توانستند انجام دهند.

مردم زجرديده، جرمشان طرد نظام بت پرستي و پايبندي به معنويّت و انسانيّتِ متّكي به خداي رحمان بود و با طوايف عرب كه غارت و هجوم، جزء لايتجزّاي زندگي


393


آنها شده بود، قابل قياس نبودند. مسلمانان از غارت و تهاجم و لشكركشي هاي بدر و اُحد و خندق و فتنه هاي بني نضير و بني قينقاع و لجاجت هاي بني قريظه و ازبين رفتن همه پيمان هاي مصالحه آميز و روشدن همه عداوت هاي ديرينه، خسته شده بودند.

مسلمانان، ترسان از هر خبري، شومي نعره هاي بت پرستان را به گوش مي شنيدند. آنها حضور يهوديان را در وقايعي كه عليه انصار و مهاجران به وقوع مي پيوست، مشاهده مي كردند و نقش يهوديان را در ازبين بردن پيمان زندگي مدينه و تحريك طوايف يهودي درون مدينه مي ديدند و دست آنها را در حمله ها و غارت هايي كه مدينه دائماً متحمّل آن بود، مي خواندند و مشاهده مي كردند كه حمايت هاي يهوديان، در پس همه اين وقايع، خيبر را به مركز اتّحاد پرتحرّك يهود و بت پرستان در تدارك حمله به مدينه تبديل كرده است.

آيا مردم مدينه براي دفاع از حقوق انساني خود، جز رفتن به خيبر و دفاع در زير همان استحكامات سنگين و دژهاي غير قابل نفوذ، راه ديگري داشتند؟ اگر جنگيدن يهوديان حتمي است، چرا در مدينه؟ زن ها و بچّه ها چه گناهي دارند و چرا اين دفاع را در خانه خصم انجام ندهند؟!

من هيچگاه از اين دعاي محمّد (صلي الله عليه وآله) نمي توانم به سادگي بگذرم. پيامبري كه وقتي از شهرش مدينه خارج مي شد، نگران تهاجم اعراب جاهلي به شهر و بچّه ها و زن ها و اموالشان بود:

«پروردگارا! تو در سفر همراه مايي و خودت خليفه ما بر خانواده هايمان هستي. خدايا! من از گرفتاري سفر و بدي عاقبت و مشاهده امور ناخوش در اهل و مال خود، به تو پناه مي برم.»

«اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ الْخَلِيفَةُ فِي الاَْهْلِ، أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ وَ كَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الاَْهْلِ وَ الْمَالِ. اللَّهُمَّ بَلِّغْنَا بَلاَغاً صالِحاً يَبْلُغُ إِلَي خَيْر».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «المغازي»، ج2، ص537


394


ث: مسير خيبر

مسير جغرافيايي مدينه تا خيبر، ما را از جزئيّات بيشتري مطّلع كرده است. در اينجا مستندات تاريخي واقدي را ملاك پژوهش قرار داده، ديگر منابع را حول آن، مورد بررسي قرار مي دهيم:

* مدينه

ثنيّة الوَداع: واقدي مي نويسد: «ثم أخذ علي الزَّغابه».

ابوعبيد البكري آن را زُعابه ضبط كرده است; ولي عموم محقّقان، واژه را با غين، صحيح دانسته اند و ضبط آن را با عين، اهمال در كتابت مي دانند. «زعابه» منطقه اي نزديك مدينه و در شمال غربي آن بين «الجرف» و «الغابه» است.

فيروزآبادي آن را محلّ اجتماع سيل هاي جاري شده، دانسته و به گفته محمّد بن جرير طبري استناد كرده است كه در كلامش آورده است:

«بين الجرف و الغابة».

سهيلي، به كارگيري لفظ الغابه در حديث مورد استناد طبري را مورد انتقاد قرار مي دهد و صحيح آن را زغابه مي داند.

اين منطقه، حدّ نهايي وادي عقيق به طرف سمت غربي مقابر شهداي أُحد و محلّ انباشته شدن سيل هاي عقيق، رانوناء و ... است و امروزه مردم مدينه اراضي آن را الضيقه مي خوانند و زغابه را صرفاً بر «مُجتمع سيول» اطلاق مي كنند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص344، چاپ حلبي، قاهره، 1936م

2 . «المغازي»، ج2، ص638، چاپ مارسدن جونس، لندن، 1966

3 . «المغانم»، ص171

4 . «الرّوض الأنف»، ذيل شرح واقعه خندق.


395


سوي يثرب و تصريح به اين كه: «مكان يقال له يثرب بمجمع سيول بطحان و العقيق و سيل قناة ممّا يلي زغابة» معلوم و مسلّم مي شود كه اين واژه از قديم الأيّام در تاريخ مدينه به منطقه مورد نظر كه نزديك مدينه و در شمال غربي آن بوده، اطلاق مي شده است.

قبايل مهاجم: «و أقبلت غطفان يوم الخندق و من تبَعها من أهل نجد حتي نزلوا بذنب نَقَمي إلي جنب أحد» مسلم مي گردد كه وادي نقمي در اطراف مدينه; يعني شمال كوه احد قرار دارد.

مغازي و ابن سعد در «الطبقات الكبري» كه ذيل: غزوة الغابه، مبني بر اين كه «... حتّي انتهي بهم إلي ذي قَرَد، و هي ناحية خيبر ممّا يلي المستناخ...». نام و نشاني از آن در كتب جغرافيايي و منابع تاريخي نيافتيم. با اين همه، با توجه به اين كه منطقه ذي قرد ميان مدينه و خيبر قرار دارد، بايد اين نام به منطقه اي ميان نقمي و وادي عِصر اطلاق شود.

اين منطقه را امروزه مجاورنشينان نقمِي به كسر ميم تلفظ مي كنند.

وادي مذكور در شمال فرودگاه فعلي مدينه در اطراف جاده مدينه ـ خيبر، حدود بيست كيلومتر به سوي شمال امتداد دارد. و از سوي ديگر امتداد آن از شمال به غرب كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نسخه خطّي مكتبة شيخ الإسلام عارف حكمت، مدينة المنوّره.

2 . «اغلب آنان به محلي به نام يثرب مهاجرت كردند و در محل تجمع سيلاب هاي بطحان و عقيق و مسيل قناة در امتداد زغابه ساكن شدند.»

3 . همچنين نكـ : ياقوت حموي، «معجم البلدان»، جزء4، ص391، چاپ خانچي، قاهره، 1906م

4 . «معجم البلدان»، ج7، ص310

5 . السيرة النبويه، ج3، ص231

6 . ج2، ص628

7 . ج2، ص81 ، چاپ دارصادر.


396


منتهي به اراضي وراء كوه احد مي شود، حدود 3 مايل است.

مصب اين وادي، در الغابه، نزديكي هاي دو چشمه مشهور به نام عين الزبير، و ديگر، عين مهلهل قرار دارد.

كَبَس الوطيح: مارسدن جونس، مصحّح «المغازي» اين كلمه را به استناد تعريف صاحب «الصحاح» (ص 966) دار فلان: «اغار عليها» معني كرده است.

بنابراين، اگر با معناي وسيع آن; يعني رود يا چاهي كه با خاك پر كرده باشند، يا به معناي غار واقع در بُنِ كوه الكبس بدانيم، بايد توصيف منطقه محدودي باشد كه از نظر جغرافيايي اهميت چنداني نداشته است و اگر آن را همان خانه گِلي تلقّي نماييم; يعني كبس الوطيح: خانه گِلي وطيح، اشاره به خانه و منزلگاهي منسوب به وطيح مي كند. آيا اين وطيح، همان «وطيح بن مازن» است كه يكي از استحكامات خيبر به نام او شهرت يافته، يا نه؟ معلوم نيست. به هر حال مسلّم است كه اين منزلگاه ارتباطي به منطقه حصن وطيح در خيبر ندارد.

تا اين مرحله از مسير راه، ابن اسحاق نام و نشاني نمي دهد. و از اين به بعد، كه منطقه عصر است، ابن اسحاق با مستندات تاريخي واقدي همراه است. شايد علت اين امر نزديك بودن اين مناطق به مدينه بوده، كه آن را جزو مدينه محسوب دانسته است.

وادي عِصْر: ابن اسحاق از اين نام به عنوان اولين منطقه مهم، پس از خروج محمد از مدينه، چنين نام مي برد; «و كان رسول اللّه... حين خرج من المدينة إلي خيبر سلك علي عِصر، فبني له فيها مَسجد».

واقدي در «المغازي» (همان مأخذ)، پس از اشاره به «كبس الوطيح» مي نويسد: در اين منطقه، پيامبر دو راهنما گرفته است; يكي حُسَيل بن خارجه و ديگر عبداللّه بن نُعيم; «خرج علي عصر و به مسجد».

مصحّح «المغازي» عصر را با دو فتح; عَصَر، اعراب گذاري نموده. ولي مصحّحان فاضل مصريِ «السيرة النبويه» آن را به كسر عين يعني عِصْر اعراب نهاده اند.

آنچه مسلم است، اين نام به كوهي ميان مدينه و وادي الفرع اطلاق مي شده است. و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . السيرة النبويه، ج3، ص344


397


ياقوت حموي ضمن آن كه اعراب آن را همان كسر عين و سكون صاد دانسته، به معناي آن اشاره اي دارد كه «و كلّ حصن يتحصّن به، يقال له عصر و هو جبل بين المدينة و وادي الفُرْع».

وادي عصر، يكي از منزلگاه هاي هميشگي مدني ها به خيبر بوده است; در سمت جنوبي منطقه خيبر، شرق روضة الأجداد، كه از زمره بلاد «غطفان» معروف است.

تا اين مرحله از مسير راه، ابن اسحاق نام و نشاني نمي دهد و از اين بعد، كه منطقه عصر است، ابن اسحاق با مستندات تاريخي واقدي همراه است. شايد علّت اين امر نزديك بودن اين مناطق به مدينه بوده، كه آن را جزو مدينه محسوب دانسته است.

وادي صهبا: واقدي و ابن اسحاق، هر دو، از اسناد تاريخي خود به «وادي صهبا» اشاره كرده اند. و ناگفته نگذارده اند كه:

«وانتهي رسول اللّه إلي الصَّهْباء، فصلّي بها العصر، ثمّ دعا بالأطعمة فلم يُؤْتَ إلاّ بالسَّويق والتمر. فأكل رسول اللّه وأكلوا معه، ثمّ قام إلي المغرب فصلّي بالناس ولم يتوضّأ، ثمّ صلّي العشاء بالناس...».

«پيامبر به صهبا رسيدند و نماز عصر را گزاردند و غذا خواستند. چيزي براي آن حضرت غير از خرما و سويق نياوردند. پيامبر خدا و همراهان از آن غذا خوردند. و بدون اين كه وضو بگيرند، نماز مغرب را گزاردند و سپس نماز عشاء را هم همراه مردم خواندند.»

راهنمايان پيامبر، از وادي صهبا، راه هاي متعددي را جهت رفتن به خيبر، به آگاهي پيامبر رسانده اند و بر اساس بعضي از مستندات تاريخي; مانند «المغازي» و منابع جغرافيايي، مانند «معجم البلدان»، پيامبر تنها نام يكي از اين راه ها را كه مرحب بوده پسنديده و به راهنمايان گفته است كه از اين طريق به سوي خيبر برويد.

سمهودي و فيروزآبادي، مرحب را «طريق بين المدينة و خيبر» دانسته اند، ولي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . معجم البلدان، ج6، ص183، چاپ خانچي، 1906 م.

2 . «المغازي»، ج2، ص639


398


نشاني جديد از آن به ما نمي دهد و مشخص نمي كنند كه آيا اين راه، بعد از طي وادي
صهبا بوده يا در آستانه آن.

الصهباء: لفظ مؤنث اصْهَب، به معناي شراب است. ابن سعد در الطبقات الكبريو البكري در «معجم ما استعجم» فاصله آن تا خيبر را «علي بريد» دانسته اند كه به گفته ياقوت حموي، قبل از وادي روحه واقع شده است. و مسير راه تَيْماء.

اين منطقه را نبايد با كوه صهبا، در جنوب غربيِ خيبر، كه اكنون به عَطْوه، عَطْوَي يا ثنية الصهباء شهرت دارد و يا ثنية الصهباء، يكي دانست.

مطري از مسجد صهبا، كه در دورانش مشهور بوده، ياد كرده است. سمهودي نيز آن را از زمره مساجد منطقه خيبر مي داند. و حديث ردّ الشمس، كه ذيل مسجد فضيخ، از منابع تاريخي آن ياد كرده ايم، به اين منطقه مرتبط مي شود. اگرچه بسياري از محقّقان مسلمان در طول تاريخ، بازگشت خورشيد بعد از غروب را تأييد نكرده اند، ولي با اين حال، از نظر جغرافيايي و تاريخي، اشاره به اين نكته حايز اهميت است كه دانسته شود بعضي منابع عبادت كردن محمد (صلي الله عليه وآله) در اين منطقه و حكايت واقعه ردّ شمس در آن را آورده اند.

واقدي در «المغازي» تصريح مي كند كه محمد همراه راهنمايانِ خود، راه مرحب را پيمود و سپس از راه ميان «حياض والسِّرير ما تبع صدورِ الأودية حتّي هَبط به الخَرَصَة».

سرير: ياقوت حموي در «معجم البلدان» و فيروزآبادي سرير را يكي از دو وادي خيبر دانسته اند. و آن ديگر، عبارت است از وادي خاص.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ج7، ص121

2 . معجم البلدان، جزء 5 ، ص401

3 . «وفاء الوفا»، صص823 و 1028

4 . كتاب اول، فصل ششم، مسجد فضيخ، ج1، ص141

5 . ج2، ص641

6 . ج 5، ص 81

7 . «المغانم المطابه في معالم طابه»، ص177


399


وادي سرير: كه تاكنون ميان مردم حجاز عموماً و اهل خيبر خصوصاً مشهور است، در مشرق وادي الغرس و نزديك «سد الحصيد»، همان منطقه اي كه در جنوب آن كوه مشهور سرير واقع است، قرار دارد.

حياض: را ندانستم كه كجاست. شايد همان «خِلْص» كه به صورت «خاص» و «خاض» در كتب تاريخي كتابت شده است، باشد. وادي خِلص به تصريح البكري در «معجم ما استعجم»، يكي از وادي هاي مجاور قلاع خيبر است.

الخَرَصَه: چنانچه گفتيم واقدي در «المغازي» پس از شرح مسافت وادي سرير مي نويسد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) حتّي: «هبط به الخَرَصَة». اين منزلگاه را علي بن برهان الدين حلبي در «السيرة الحلبيه» «حصن من حصون خيبر» دانسته است.

از اين منطقه به بعد، پيامبر فاصله بين «شِق» و «نطاة» را پيمود و به خيبر مُشرف شد و در محلّي به نام «المنزله» رسيد:

المنزله: واقدي در «المغازي» با جمله: «فسار حتّي انتهي إلي المنزلة، و عرس بها ساعة من الليل...» آن را آخرين توقفگاه محمد تا دامنه قلاع خيبر دانسته است.

سمهودي از الأقشهري نقل مي كند كه او نوشته بود:

«وبني له ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ مسجد بالحجارة حين انتهي إلي موضع بقرب خيبر يقال له المنَنزلة، عرس بها».

و خود در قرن نهم هجري، از شهرتِ مسجدي در آنجا ياد كرده است.

بايد ياد آوريم كه ابن اسحاق، بي آنكه از راه «حياض» و «سرير» و «خَرَصه» تا طي فاصله ميان شق و نطاة و اقامت پيامبر در منزله ياد كند. تنها پس از اشاره به منطقه صهبا مي نويسد: «حتي نزل بواد يقال له الرجيع».

وادي الرجيع بدان جهت كه محل دفن عامر بن اكوع و محمود بن مَسلمه، دو تن از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ج2، ص642

2 . «وفاء الوفا»، ص1028

3 . السيرة النبويه، ج3، ص344


| شناسه مطلب: 77272