بخش 17
ج: خیبر، میان ایمان مسلمانان، و نفاق یهودیان 1 / ج: ارزیابی موقعیت طرفین چ: خیبر، میان دعوت به صلح، و پایداری در تعصب سرسختانه ح: آثار تاریخی خیبر 1/ح: قلعه مرحب 2/ح: مسجد الصخره 3 / ح : چشمه علی بن ابی طالب 4/ح: گورستان شهدای خیبر فصل پنجم: صلح فدک الف: واژه، موقعیت ب: فدک و یهودیان پ: فدک بین ستیزه جویی خیبری ها، و صلح طلبی مسلمانان ت: موقعیت کنونی فدک
|
|
صحابي پيامبر، كه در واقعه خيبر كشته شدند و با توجه به اين كه بنا به تصريح ياقوت در
«معجم البلدان» محل نگهداري اثاث و مجروحان و زنان مسلمان بوده، معلوم مي دارد كه منتهي اليه وادي به قلاع خيبر متصل بوده است. ولي واقدي بي آنكه به اين نامِ كلي اكتفا كند، مواضع را دقيق تر بيان كرده است.
مورخان و سيره نويسان، اتفاق نظريه دارند كه پيامبر پس از رسيدن به نزديكي خيبر و مشاهده دژهاي مستحكم و برافراشته يهوديان، مسلمانان را امر به توقف داده و چنين دعا كرده است:
«اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ مَا أَظْلَلْنَ، وَ رَبَّ الاَْرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا أَقْلَلْنَ، وَ رَبَّ الشَّيَاطِينِ وَ مَا أَضْلَلْنَ، إِنَّا نَسْأَلُكَ خَيْرَ هَذِهِ الْقَرْيَةِ وَ خَيْرَ أَهْلِهَا وَ خَيْرَ مَا فِيهَا وَ نَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ هَذِهِ الْقَرْيَةِ وَ شَرِّ أَهْلِهَا وَ شَرِّ مَا فِيهَا، أَقْدِمُوا بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم».
ج: خيبر، ميان ايمان مسلمانان، و نفاق يهوديان
در متن دعاي مذكور، كه منعكس كننده هدف نهايي پيامبر در طي چنين طريق است، خير مردم و بناهايشان را مسألت مي كند و از شرّ هرچه در آن است، به خدا پناه مي برد. چنين دعوتي، نشاني از كينه و طمع ندارد و هيچ لفظي از آن تحريض را القا نمي كند.
در واقع طي چنين راهي، جز به انگيزه همان دفاع، مفهومي از دستيابي به غنيمت و غنايم نداشت. در آستانه خروج از مدينه، پيامبر همه را آگاه كرده بود كه:
«لاَ تخرجوا معي إلاّ راغبين في الجهاد. فأمّا الغنيمة فلا و بعث منادياً فنادي، لا يخرجنّ معنا إلاّ راغبٌ في الجهاد فأمّا الغنيمة فلا».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن كثير، السيرة النبويه، حافظ بيهقي، حاكم، الاصم... ج3، ص348 ; ابن هشام، السيرة النبويه ; ابن اسحاق ابي معتب بن عمرو، ج3، ص343
2 . «المغازي»، ج2، ص634
|
|
«پيامبر فرمود اگر با من به سوي خيبر مي آييد، فقط بايد هدف جهاد داشته باشيد و اگر مقصودتان غنيمت است نبايد بياييد.»
و به همين منظور فرمود: جارچي جار بزند كسي كه همراه ما مي آيد، تنها بايد رغبت به جهاد داشته باشد و كساني كه قصد غنيمت دارند، نيايند.
1 / ج: ارزيابي موقعيت طرفين
موقعيت مال و تداركاتي ياران محمد را مي توان از لابلاي اسناد تاريخي شناخت.
براي چنين شناختي، به ذكر اهم اسناد تاريخي آن در ذيل اشاره مي كنيم:
1) «ابوعبس بن جبْر نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمد و گفت: اي پيامبر خدا، ما نه خرجي داريم و نه زاد و توشه و نه جامه، كه همراه شما بياييم. پيامبر يك جامه به او داد كه به هشت درهم فروخت، دو درهم را براي خوراك خود و دو درهم براي خرج خانواده اش و با چهار درهم ديگر بُردي براي خود خريد».
2) در آستانه خروج محمد، بعضي از يهوديان مدينه كه طلبي از مسلمانان داشتند، مطالبه مال خود را كردند; زيرا مي انديشيدند كه رفتن مسلمانان به خيبر ديگر بازگشتي ندارد. چنين فشاري باعث شد كه پيامبر در جريان امر قرار گيرد:
«مرد يهودي گفت: اي ابوالقاسم، اين مرد به من ستم كرده است و خوراك مرا گرفته و بهاي آن را نگاه داشته است. پيامبر به «ابن أبي حَدْرد» فرمود: حق او را بده. ابن ابي حدرد گويد: ناچار يكي از جامه هاي خود را فروختم... و من در حالي كه فقط دو جامه داشتم همراه مسلمانان به خيبر رفتم...».
3) «پيامبر به صهبا رسيد... و غذا خواستند... چيزي براي آن حضرت، غير از خرما و سويق نداشتند كه بياورند. محمد و همراهان از آن غذا خوردند».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . واقدي، «المغازي»، ج2، ص635، ترجمه فارسي، ج2، ص483
2 . «المغازي»، ج2، ص635
3 . «المغازي»، ج2، ص639
|
|
السّويق: در لغت به معناي آرد گندم و جو است.
«أصابنا جوعٌ شديدٌ، ونزلنا خَيْبَر زمان البَلَح، وهي أرض ويمة حارَّةٌ شديدٌ حَرُّها...» .
«ما به هنگام خوشه بستن خرما، به خيبر آمديم و خيبر سرزميني است غير قابل تحمل، كه گرماي آن شديد است و هنگام محاصره حصار سعد بن معاذ، گرسنگيِ شديد ما را شكنجه مي داد. ناگاه بيست يا سي خر (= الاغ) از حصار بيرون آمدند... مسلمانان خرها را گرفتند و كشتند و آتش ها را برافروختند و گوشت را در ديگ ها پختند. و مسلمانان همگي گرسنه بودند. پيامبر در اين موقع دستور داد منادي ندا دهد كه خدا شما را از خوردن گوشت خر... منع كرده است.»
ابن كثير اسناد متعددي از بد بودن و خوردن گوشت خر و نهي پيامبر از آن، در جريان وقايع خيبر ارائه كرده است.
همچنين بخاري و با تفصيل بيشتر، ابن حجر عسقلاني به آن پرداخته اند.
«يهوديان خيبر گمان نمي كردند كه پيامبر به سوي آن ها برود; زيرا حصارها بسيار بلند بود. اسلحه فراوان و افراد زيادي داشتند. هر روز ده هزار نفر جنگجو از قلعه ها بيرون مي آمدند و صف مي كشيدند و مي گفتند: چگونه محمد مي تواند با ما مبارزه كند؟ هرگز، هرگز!»
«يهوديان مدينه نيز وقتي شنيدند محمد عزم خيبر دارد، مي گفتند: خيبر بسيار استوارتر از آن است كه شما آن را فتح كنيد... آب فراوان دارد... هزار زره پوش هستند. اگر ياري آن ها نبود، قبيله اسد و غطفان نمي تواستند جلوي اعراب را بگيرند...».
2) وقتي محمد (صلي الله عليه وآله) عبّاد بن بشير را به عنوان پيشاهنگ فرستاد، آن ها توانستند فردي از قبيله اشجع را دستگير كنند. او گفت: «آري كِنانة بن ابي حُقَيق و هَوذَة بن قيس پيش هم پيمانان خود، از قبيله غطفان رفتند و آن ها را تحريض به حركت و شركت در جنگ بر ضدّ محمدكردند وبراي آن هامحصول يك ساله خرماي خيبر را قرار دادند...».
3) مردي از بني فزاره، كه از هم پيمانان يهود خيبر بود، خرماهاي خود را براي فروش به مدينه آورده بود. در بازگشت، پيش آن ها آمد و گفت: «من محمد را در حالي ترك كردم كه خود را براي شما آماده مي كرد. اين بود كه به سراغ همپيمانان خود فرستادند و كنانة بن ابي الحقيق همراه چهارده نفر از يهوديان براي دعوت غطفان به آنجا حركت كرد و آن ها را به كمك يهود فراخواند».
4) واقدي تصريح مي كند كه: «كنانة بن ابي الحقيق به سراغ غطفاني ها، كه چهار هزار نفر بودند، رفت و با آن ها همپيمان شد و عيينة بن حصن را به سالاري برگزيدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج2، ص658
2 . ج2، ص502
روزي كه به درگيري مشغول بودند، خوراكي غير از علف نداشتند.»
5) واقدي در المغازي از ابورُهم الغِفاري سندي را آورده كه او گفته بود:
3 . ج2، ص660
4 . السيرة النبويه، ج3، ص364
5 . صحيح، كتاب المغازي، 64، 38 باب غزوة خيبر.
6 . فتح الباري بشرح صحيح البخاري، ج7، ص643 به بعد.
بر خلاف چنين مردماني، كه تاريخ و مغازي نويسان، به استناد فردي از طايفه اشجع ـ «عبّاد بن بشير» آن ها را نفراتي اندك، با ساز و برگ كم معرفي كرده، خيبر موقعيت ممتازي داشته است.
اوصافي كه از خيبر در كتاب هاي تاريخ ثبت شده، از اغراق به دور نيست. با اين همه، مي تواند نشان دهدكه آنجا چگونه به صورت يك پادگان نظامي يهوديان به تحكيم هرچه بيشتر موقعيت خود تلاش مي كرده، تا كار مدينه را براي هميشه يكسره كند.
1) واقدي در «المغازي» مي نويسد:
1 . ج2، ص637
2 . «المغازي»، ج2، و ترجمه فارسي، ج2، ص487
3 . «المغازي»، ج2، ص642 و ترجمه فارسي ج2، ص489
|
|
آن ها سه روز پيش از آمدن پيامبر به خيبر آمدند و همراه يهود وارد حصارهاي منطقه
نطاة شدند».
5) نكته بسيار مهم در اين است كه «بني غطفان» در كنار حصار ناعِم به سر مي بردند، ولي يكباره شب هنگام تصميم گرفتند برخلاف پيمان با يهود، به سرزمين خود برگردند.
واقدي در ادامه چنين وصفي مي نويسد:
«چون يهوديان صبح كردند به كنانة بن ابي الحقيق خبر رسيد كه غطفانيان گريخته اند و او بر دست و پاي بمرد و سخت خوار گرديد و يقين به هلاك و نابوديِ خود كرد و گفت: تصور ما از اين اعراب باطل و بيهوده بود. ما ميان آن ها رفتيم و به ما وعده ياري و نصرت دادند و ما را فريفتند و به جان خودم سوگند اگر آن ها به ما وعده نمي دادند، هرگز درباره جنگ با محمد پافشاري نمي كرديم. ما به گفتار سَلاّم بن ابي الحقيق توجهي نكرديم كه مي گفت: از اين عرب ها ياري مجوييد كه ما آن ها را آزموده ايم. ما ايشان را براي كمك و ياري دادن به بني قريظه فراخوانديم، و ايشان بني قريظه را فريب دادند و وفايي در ايشان نسبت به خود نديديم. حال آن كه حُيَيّ بن اخطب به سراغ ايشان رفته بود و آن ها با محمد قرار صلح و سازش گذاشتند و هنگامي كه محمد به بني قريظه حمله كرد، ايشان به سوي اهل و ديار خود گريختند».
تأثير خيانت غطفاني ها و سردسته آن ها، عُيَيْنَه، در پاشيده شدن خيبر، در يك گفتگوي ديگر، در تاريخ ثبت شده است. بررسي اين سند جنبه هاي مختلفي از نفاق دروني يهوديان را نشان مي دهد:
«عُيَيْنَه برگشت و پيش يهوديان رفت و آمد و دسيسه مي كرد و مي گفت: به خدا قسم هرگز تا امروز چنين امري نديده ام. تصوّر من اين بود كه هيچ كس غير از شما محمد را از ميان بر نخواهد داشت. شما اهل اين همه ثروت و ساز و برگ و حصارهاي استوار هستيد. عجيب است با آن كه در اين حصارهاي مرتفع هستيد و آنقدر خوراكي داريد كه برايش خورنده اي نيست و اين همه آب داريد تسليم شديد؟...».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان مدرك، ج2، ص495
2 . «المغازي»، ج2، ص496
|
|
در اين فرار، تصور عيينه براي از بين بردن محمد، مسبوق به سابقه تلاش هاي فراواني بود كه او با يهوديان خيبر به طرح و اجراي آن مصمّم بودند، ولي ثعلبة سلام بن ابي الحقيق كه در اين گفتگو شركت داشته، علت اصلي پاشيدن خيبر را عدم استفاده از آن همه «ثروت و ساز و برگ و حصارهاي استوار» نمي دانست. به عيينه گفت: «اين تو بودي كه يهود را فريب دادي و آن ها را خوار كرده و در جنگ با محمد يهوديان را ترك كردي و پيش از آن هم به خاطر داري كه با يهود بني قريظه چه كردي؟!...»
سياست بازان يهود، به اتكاي حيله و فريب و ثروت و ساز و برگ، نقشه هاي فراواني براي پاشاندن جامعه انصار و مهاجر طراحي كردند تا محمد را از ميان بردارند، ولي محمد (صلي الله عليه وآله) با صداقت، ايمان و پايداري در تحمّل مصائب، براي اعتلاي يكتاپرستي، به هر حال مانع از آن شد كه يهوديان طرح هاي خود را عملي سازند. در واقع يهوديان با خيانت هاي درونيِ خودشان، آن تشكل وحدت در عقيده و ايمان يهود را نداشتند، لذا بسان نظام هاي پوسيده اي مي ماندند كه تنها به زرق و برق دنيا فخر مي فروختند و از طريق استثمار اقتصادي، حاكميت سياسي و اجتماعي خود را به شبه جزيره عرب اِعمال مي كردند. بنابراين، تعجب آور نيست كه دفاع اجتناب ناپذير محمد در برابر خيبري ها، اگر به كنار قلاع خيبر كشيده نمي شد، يهوديان و همپيمانان آن ها، مدينه را با فتنه و ثروت متزلزل مي كردند، ولي حضور محمد در كنار خيبر، آنان را تنها در برابر ايمان و اعتمادشان قرار داد و فتنه و ثروت را در تهاجم يا مقاومت به حداقل تأثير خود تنزل بخشيد. در حالي كه اگر با توجه به سابقه اُحد و خندق، عكس آن را در نظر آوريم، نابودي مدينه حتمي بود.
چ: خيبر، ميان دعوت به صلح، و پايداري در تعصب سرسختانه
در اوج منازعات خيبر، و مقاومت طرفين براي يكسره نمودن سرنوشت مدينه يا خيبر، محمد يهوديان را به ترك بغض ها و حسد با مؤمنان مدينه، دعوت به صلح كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «المغازي»، ج2، ص676 و فارسي، ج2، ص516
|
|
اهم اين اسناد در كتاب هاي مغازي و سيره و تاريخ منعكس است كه ما با توجه به نقد تاريخي آنها، ذيلاً هم اسناد برگزيده را كه حكايت روشني از اين تلاش هاي صلح جويانه دارد، به ياد مي آوريم:
1) ابوشُيَيم مُزَني، از همراهان لشكري كه عيينه از «غطفان» براي كمك به يهود آورده بود گفت: «ما به خيبر رسيديم و وارد هيچ حصاري نشديم. رسول خدا كسي را پيش عُيينة بن حصن، كه فرمانده و سالار غطفان بود، فرستاده پيام دادند كه به اتفاق همراهانت برگرد. و در عوض نيمي از محصول خرماي امسال خيبر براي تو باد. ولي عيينه در پاسخ گفت: من و همپيمانان و همسايگانم مسلمان نيستيم...».
انتظار دستيابي به محصول خرما، در قبال حمايت از يهود در برابر اسلام، پيش از اين، مورد توافق عيينه و يهوديان قرار گرفته بود.
2) واقدي در «المغازي» به صراحت نوشته است كه: چون محمد به خيبر رسيدند، سعد بن عباده را براي مذاكره صلح به يكي از حصارها كه مرحب يهودي، و عيينة بن حصن در آن به سر مي بردند، اعزام داشت.
تأكيد واقدي بر اين كه: «فلمّا قدم رسول اللّه خيبر، أرسل إليهم سعد بن عبادة و هم في الحصن...» معلوم مي دارد كه قبل از رودررويي يهوديان با مسلمانان، محمد براي انعقاد صلح و ترك مخاصمه تلاش كرده است. سند را توجه كنيد:
«عيينه مي خواست سعد را وارد حصار كند كه مرحب گفت: او را وارد حصار نكن... تو به سوي او برو. عيينه گفت دوست مي داشتم او را وارد حصار مي كردم تا هيبت و استواري زياد ما را ببيند. ولي مرحب خودداري كرد.
عيينه به كنار دروازه حصار آمد.
سعد گفت: رسول خدا مي فرمايند: برگرديد و از جنگ دست برداريد. = فارجعوا وكُفُّوا..
عيينه گفت: «به خدا سوگند ما همپيمانان خود را در قبال هيچ چيز تسليم نمي كنيم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «المغازي»، ج2، ص650، چاپ مارسدن.
2 . ج2، ص650، آكسفورد
|
|
اگر در اينجا اقامت كني خودت و همراهانت را نابود خواهي كرد. و اگر هم بخواهي
منازعه را شروع كني، اينها با مردان و سلاح خود بر جنگ پيشي خواهند گرفت... اينها در جنگ چنان مكر و حيله اي به كار مي برند و چندان پايداري خواهند كرد كه از ايشان ملول خواهي شد».
3) در جريان تلاش قلعه كنانة بن ابي الحقيق، يهوديان پيشنهاد صلح دادند. سند اين حادثه مهم را واقدي در «المغازي» از ابوعبداللّه ابراهيم بن جعفر ثبت كرده است كه:
«فأرسل كنانة رجلاً من اليهود يقال له شَمّاخ إلي النبي (صلي الله عليه وآله) يقول: أترن إليك أكلّمك، فلما نزل شماخ أخذه المسلمون فأتي به النبي (صلي الله عليه وآله) فأخبره برسالته كنانة، فأنعم له...».
«كنانه مردي از يهود را كه نامش شمّاخ بود به نمايندگي به حضور پيامبر فرستاد. او بالاي حصار آمد و به پيامبر گفت: مي خواهم بيرون بيايم و با شما مذاكره كنم... شماخ به اطلاح محمد رساند كه از طرف كنانة پيامي آورده است. پيامبر نسبت به او محبت فرمود».
تأكيد بر احترام و محبت پيامبر به فرستاده «كنانه» و علاقمندي او به قبول صلح آن هم در اوج منازعات، از نظر تاريخي حائز اهميت است.
دنباله سند نشان مي دهد كه كنانه همراه تعدادي از يهوديان نزديك محمد آمدند و صلح كردند و پيمان هاي لازم را بستند. = «فنزل كنانة في نفر من اليهود، فصالحه علي ما الحه فأحلفه علي ما أحلفه عليه».
اين سند را بايد به صرف علاقمند بودن محمد به صلح، آن هم در ميدان واقعه و عوج منازعه، مورد توجه قرار گيرد. اساساً محمد در رفتن به خيبر، خود را با طوايفي روبرو مي ديد كه لجام گسيخته و هوسران حاضر به ترك تجاوزها و استثمارهاي خود نبودند و نمي توانستند ظهور تعاليم جديد را هضم و در كنار هم زندگي مسالمت آميزي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج 2، ص 670 و 671
2 . همان مدرك.
|
|
داشته باشند. و الاّ چگونه مي توان اين سند تاريخي را فهميد كه: همراه پيامبر به سوي
خيبر تعدادي از يهوديان مدينه شركت داشتند. و محمد نيز تلاش هاي آنها را دقيقاً مطابق مسلمانان در تقسيم سهام اجر نهاده است؟!
علاقمندي به تفاهم و مصالحه باعث شد تا پيامبر بعد از شكستن تمركز نظامي خيبر عليه وحدت طوايف عرب و همزيستي خداپرستان با هم، آنها را به حقوق خودشان و آزادي در آداب و سنن يهود دعوت كند. و خود ضامن اجراي چنين حقوقي شود.
واقدي در «المغازي» نشان مي دهد كه چگونه پيامبر حقوق يهوديان را بر زمين هاي كشاورزي و نخلستان هاي خيبر به رسميت شناخت. و زندگي آزاد آنها را در سرزمين خيبر تضمين نمود. تا آنجا كه وقتي افرادي از مسلمانان به زراعت و سبزي كاري آن تجاوز كردند، «يهوديان خيبر به محمد شكايت بردند».
دنباله سند:
«محمد دستور داد تا مردم را به مسجد فراخوانند. و خود بپا خواستند و پس از حمد و ثناي خداوند چنين گفت:
«إنّ اليهود شَكَوْا إليّ أنكم وقعتم في حظائرهم وقد أمَّنّاهم علي دمائهم و علي أموالهم والذي في أيديهم من أراضيهم، وعامَلناهم، وإنه لا تحلّ أموال المعاهَدين إلاّ بحقِّها».
«يهوديان شكايت كرده اند كه شما به سبزه زارها و مزارع ايشان تجاوز مي كنيد. در صورتي كه ما به ايشان در مورد خون ها و اموالشان امان داده ايم. و معامله بسته ايم. همچنين درباره زمين هاي آنها كه در دست خودشان باقي مانده است، پيمان بسته ايم. و با آنها معامله كرده ايم و نمي توان اموال كساني را كه با آنها پيمان داريم تصرف كنيم، مگر در مقابل حق»... واقدي پس از اين مي نگارد: «پس از آن مسلمانان هيچ چيزي از يهوديان نمي گرفتند. مگر اين كه پول آنها را پرداخت مي كردند».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . واقدي، «المغازي» ـ ج 2، ص 684 ـ ابن ابي سبرة ـ قُطير الحارثي ـ حزام بن سعد بن مُحيِّضه.
2 . ج 2، ص 691
|
|
ح: آثار تاريخي خيبر
در ذي قعده سال 1395 هـ .ق. ـ آبان 1353 هـ .ش. براي بررسي محيط جغرافيايي و تطبيق آن با موقعيت و مواضع تاريخي، از مدينه به سوي خيبر رفتيم.
دو جاده آسفالته به موازات هم، مدينه را به خيبر وصل مي كند. يكي كه منتهاي آن خيبر است. و ديگري كه به طرف شمال غربي خيبر امتداد يافته و مي توان از شهرهاي تيما و سپس القليبه گذشت. و به تبوك رفت.
ما از راه شمال شرقي مدينه عازم مدينه شديم، كه جاده اختصاصي به خيبر بود:
راهي امتداد يافته ميان سرزمين خشك، با تپه هاي خاكي و كوه هاي گسترده كه به هضاب شهرت دارد. و نيمي ديگر سرزميني مسطح ولي خشك و لم يزرع كه در ميان اعراب «جرأت» تعبير مي شود.
تطبيق اين سرزمين ها با آنچه كه ما در تاريخ زندگي پيامبر مي خوانيم امكان پذير نيست. ولي اگر راه مدينه ـ خيبر را به دو قسمت، يكي از مدينه تا كوه نمار و سپس از كوه نمار به طرف شمال غربي تا دار بني قمه (منزل ياسر برادر مرحب يهودي) در منطقه نطاة، و سپس به طرف شمال خيبر; يعني عكس مسير اصلي قديمي كه از جبل نمار به الدومة و از آنجا به قسمت جنوبي خيبر وارد مي شدند.
با اين تفكيك مي توان مسير مدينه را تا جبل نمار، ميان سرزميني با تپه ها و كوه هاي متفرق طي كرد. و به ترتيب از الغابة العليا به غابة السفلي و آنگاه نقمي و قريه نقب يردوج يا يردوح، كه در آنجا مسجدي به اعتبار توقف و حضور محمد به هنگام رفتن به خيبر بنا شده. و صاحب «المناسك وطرق الحج»(ص539) وجود آن را در صده سوم هجري تصريح كرده است.
از اين مكان به طرف شمال، وادي الدومه شهرت داشته، كه تا رشته كوه الاشمذ كه امروز آن را الاشمذين مي خوانند، امتداد دارد.
|
|
از اين موقعيت جغرافيايي به طرف شمال تا جبل نمار حره الشقع واقع شده است.
تطبيق اين موقعيت هاي جغرافيايي صده سوم هجري با نامگذاري جغرافيايي صده اول هجري و يا آنچه را كه در متون سيره از مسير پيامبر تا خيبر ذكر كرديم، بسيار مشكل و امكان انطباق جزء به جزء آن نمي باشد.
با اين همه مي توان به تصويري كلي از طي اين فاصله با توجه به نقشه هاي جديد جغرافيايي عربستان سعودي، ارائه نمود. و آن را به تقريب رسم كرد.
نقشه
موقعيت جغرافيايي واديهاي خيبر
|
|
امروزه آنچه را كه ما در ميان راه خود از مدينه تا خيبر يافتيم، نام و نشانه هاي ديگري داشت.
جاده اي كه ما آن را طي مي كرديم، ميان وادي العيون و وادي الحمض بود و سپس به سرزمين المليلح و آنگاه به طرف حره خيبر كه دقيقاً در سمت راست، جانب مشرق جاده را پوشانده بود. به روستاهاي خيبر رسيديم.
در وادي نقمي تأملي داشتيم و لحظه اي بر سرزمين خشك نگريستيم، تا جاي پاي محمد و ياران او را از اعماق تاريخ نشانمان دهد.
پيكره هاي 1 ـ 4 ; 2 ـ 4
نقشه
موقعيت جغرافيايي الصهباء سد الحصيد، النطاة … در منطقه خيبر
|
|
پس از پشت سر گذاردن كوه نمار در برابر حره رجيع قرار گرفتيم. و آنگاه پس از طي الصُّلصله و دو روستاي كوچك آن در چهل و هشت كيلومتري جنوب قلاع خيبر در قسمت شمال والي الغرس بناي مدرسه اي جلب نظرمان نمود. و سپس به منطقه اي كه سد الحصيد در جنوب غربي خيبر، و در فاصله سي كيلومتري آن واقع بود، ره سپرديم.
نخستين روستاي بزرگي كه در سرزمين خيبر برابرش قرار گرفتيم، شُرَيف در وسط ارتفاعاتي قرار داشت كه قلاع خيبر بر آن بنا شده بودند. از آنجا به نخلستان هاي گسترده سرزمين اصلي خيبر رسيديم.
عمده اين نخلستان ها در دامنه بلندي هاي الكتيبه در وادي الزايديه جاي دارد. و نماي عمومي آن هر سياح و پژوهنده اي را به قرون گذشته باز مي گرداند.
نشان آباداني خيبر همين بود كه امروزه نيز آن را مي نگريم.
پيكره هاي 3 ـ 4 ; 4 ـ 4 ; 5 ـ 4
1/ح: قلعه مرحب
گفتيم بزرگترين قلعه بنا شده بر بلندي هاي الكتيبه را القموص مي نامند. هماني كه چون مرحب سالار خيبريان، در آن اقامت مي گزيدند، به نام قلعه مرحب در تاريخ شهرت دارد.
سرنوشت نهايي وقايع خيبر، در گرو گشودن چنين قلعه از قلاع خيبر بود. و مورخان به اتفاق گفته اند كه علي بن ابي طالب به تنهايي مرحب را كه رجزخوان، مبارز مي طلبيد، از
پاي درآورد. و آنگاه درب قلعه را گشود.
تاريخ از بناي پرشكوه قلعه مرحب بر فراز بلندترين ارتفاعات الكتيبه يادها كرده است.
مورخان و جغرافي دانان كه خيبر را ديده و وصف كرده اند، از وادي الزايديه كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن كثير، البداية والنهايه ـ ج4، ص187 ; اسدي! حربي، المناسك ص 540 ; البكري، معجم ما استعجم، واژه: القموص ; ابن هشام، السيره النبويه ـ ج 3، ص 347 ; ابن اسحاق ـ بريدة بن سفيان... ـ سلمة بن عمرو بن الأكوع.
|
|
آنجا «قلعة قديمة تسمي الحصن» قرار داشته، غفلت نداشته اند. به كار بردن اصطلاح «الحصن» به بزرگترين قلعه هاي خيبر، از لحاظ ارتفاع و وسعت به همان نام قديمي قلعه القموص اطلاق مي شود.
بعدها همين بناي مرحب، مقر امارت خيبر گرديد. و امير خيبر در آن سكونت گزيد.
در منابع جغرافياي تاريخي سرزمين هاي عربستان سعودي از تجديد بناي قلعه مرحب، و ترميم خرابي هاي آن در سال 1930 م منابع قابل اعتمادي در دست داريم.
حافظ وهبه، خيبر سال 1935 م = 1354هـ . را توصيف كرده و به قلعه قديمي آن چنين تصريح كرده است: «و بها قلعة قديمة تسمّي الحصن».
به دقت قلعه مرحب را از نظر تاريخي و جغرافيايي شناسانده است. كه بعدها عبداللّه فلبي كه در سال 1950 م، به بررسي مدائن صالح پرداخته، ضمن توصيفات
راه مدينه به مدين، توقفي در دهكده شُريف و اراضي خيبر داشته و آن را در
كتاب MIDIAN OF LAND THE به رشته تحرير در آورده است: قلعه مرحب را مورد معرفي قرار داده است.
راه صعب العبوري را براي يافتن به قلعه طي كرديم.
پيكره 6 ـ 4 ; 7 ـ 4
بناي قلعه تركيبي از آثار قديم و مصالح گِلي جديد، تشخيص هويت تاريخي بنا را مشكل مي كرد. درب ورودي قلعه كه گشوده شدن آن به همت علي بن ابي طالب در متن تواريخ منعكس است، نخستين منظرگاه سياحان بوده است.
پيكره 8 ـ 4
تصريح ديگري كه در تاريخ پيرامون قلعه قموص = مرحب مي خوانيم كه او با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جزيرة العرب في القرن العشرين، ص21
2 . ص95، 104، لندن، 1923 م.
3 . ترجمه عربي ـ ارض الأنبياء، مدائن صالح.
|
|
اهميت ترين قلعه يهوديان از نظر سلطه بر سرزمين اطراف است، به خوبي قابل مشاهده بود. پيكره 9 ـ 4
و چون از دامنه آن، در ميان نخلستان ها به آن نظاره مي كرديم، هيبت تاريخي آن را با اوصاف مورخان مطابق مي ديديم.
پيكره هاي 10 ـ 4 ; 11 ـ 4
2/ح: مسجد الصخره
در قرن سوم هجري صاحب «المناسك»(ص540) به صراحت در پايين حصن القموص چنين ياد كرده است: «والحصن الأعظم القموص، هو الذي فتح علي يد عليّ ابن ابي طالب(رضي الله عنه) ، وأسفله مسجدالنبيّ».
در بررسي هاي تاريخيِ سرزمين خيبر، ما با سه محل به عنوان مسجد خيبر، و به اعتبار محل نمازهاي محمد و اقامت او در طول روزهاي متمادي واقعه، روبرو مي شويم. يكي: به نام مسجد الصخره، دوم: به نام مسجد المنزله و سوم: مسجدي در پايين قلعه مرحب.
واقدي در «المغازي» به يك سند تاريخي استناد مي كند كه به نظر مي رسد اعتبار نام المنزله يا الصخره مربوط به آن باشد:
«چون پيامبر به ناحيه منزله رسيدند، در آنجا منطقه اي را مسجد خود قرار دادند و نافله آخر شب را گزاردند. در اين هنگام ناقه آن حضرت برخاست و به راه افتاد و لگامش را از پي خود مي كشيدند. و آهنگ صخره اي داشت، پيامبر فرمود آن را آزاد بگذاريد كه مأمور است. و حيوان كنار صخره سنگي زانو زد، پيامبر به آن جا رفتند و دستور دادند بار و بنه ايشان را همان جا بگذارند. و به مردم هم دستور فرمود كه به آنجا كوچ كنند. و در آنجا مسجدي ساختند كه تا امروز هم آنجا مسجد اهالي خيبر است».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج2، ص642 ; ج2، ص 489
|
|
اين محل در منطقه السّبِخة بين دو وادي «نطاة» و «الشق» در خيبر قرار دارد. و تطابق آن با موقعيت فعلي مسجد خيبري ها، در پايين قلعه مرحب بسيار مشكل است.
اگر چنانچه بعضي از مورخان گفته اند، قلعه مرحب را در نطاة بدانيم، مشكلي پيش نمي آيد. ولي اگر الكتيبه را جزء بلندي هاي نطاة ندانيم، مشكل حل نشدني است.
فيروزآبادي نطاة را اساساً «اسم لأرض الخيبر» خوانده است. و اين رأي با گفته مؤلف كتاب: «المناسك» و «معجم ما استعجم»(ص540) كه صريحاً مي گويند: «وفي نطاة حصن مرحب وقصره» اختلاف تاريخي پيدا نمي كنيم: اما چه بايد كرد وقتي در بعضي از متون مي خوانيم: «وفي الكتيبة حصون: منها القموص...».
ابن سعد اين تفكيك را پذيرا نيست. در «الطبقات الكبري» بدون ترديد و شك نظر مي دهد كه: «النطاة والشق خمسة أجزاء، فكانت الكتيبة جزءاً منها».
با اين حلقه، شكاف بين دو گروه از اقوال و آراء تاريخي و جغرافيايي از بين مي رود. بنابراين و به اعتبار اين گفته مي توان چنين نتيجه گرفت كه: مسجد الصخره همان المنزله، و همان مسجدي است كه در بيان موقعيت آن گفته اند: پايين قلعه مرحب در
وادي الذايديه است. ولي با توجه به واقعيت امر كه محل توقف نخستين پيامبر دور از آخرين قلعه گشوده شده بود، و تقريباً با مقياس هاي امروزي كه مورد تطبيق جغرافيايي
قرار داده ايم، سه كيلومتر فاصله است، حصول اطمينان نهايي در اين خصوص لااقل براي اين حقير ممكن نيست.
البته اين امر دليل آن نمي شود كه ما به موقعيت فعلي مسجد به عنوان محل اقامت پيامبر ترديد داشته باشيم. آنچه كه مورد شك است تطبيق دو نام الصخره و المنزله بر محل فعلي مسجد است. ولي در گفتگوهاي فراواني كه با اهالي خيبر داشتيم، همگي به يك مسجد اذعان دارند و آن همين بود كه در برابرش قرار داشتيم.
زمين مسطحي كه حدود آن را با چيدن سنگ هاي حره و تنه هاي درخت خرما به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حياة سيد العرب ـ ج3، ص118
2 . ج 5، ص 388
|
|
عنوان محل نماز عيد به پاكي حفاظت مي كنند. بي آنكه بنايي بر آن استوار باشد. و اين
امر براي ما بسيار تعجب آور بود; زيرا در تاريخ اطمينان داشتيم كه عيسي بن موسي آن مسجد را بنايي رفيع نهاد. و بر آن انفاق فراوان نمود...
بعضي از مطلعين خيبر به ما مي گفتند كه اين محل مسجد بوده است و مصمم هستند بنايي در آنجا برپا سازند. به هر حال تصاويري از اين موقعيت تهيه نمودم تا پژوهندگان را در تطور پژوهش هاي تاريخي سند معتبري باشد.
پيكره هاي 12 ـ 4 ; 13 ـ 4 ; 14 ـ 4
3 / ح : چشمه علي بن ابي طالب
ميان اهالي خيبر نام «عين علي» منزلتي خاص داشت و آنها را به عنوان يادگاري از آثار عصر رسول ياد مي كردند.
حمد الجاسر چشمه هاي موجود در خيبر را نام مي برد و از جمله آن، مي نويسد: «عين علي من عيون خيبر، و هم ينسبونها إلي عليّ بن أبي طالب(رضي الله عنه)».
موقعيت مكاني اين چشمه دقيقاً در دامنه قلعه مرحب است. از اين روي دو وجه تسميه به آن اطلاق شده است:
نخست آنكه اين نسبت به جهت مبارزه تن به تن علي بن ابي طالب با «مرحب يهودي» است و ديگر به خاطر سهم ايشان از غنايم خيبر.
نتوانستم به اسناد موثقي دسترسي پيدا كنم كه اين ترديد و تعدد را رفع كند. ولي به هر حال انتساب اين چشمه به علي بن ابي طالب از نظر تاريخي مورد ترديد نيست.
چشمه پهن و عميق علي كه از بالا مي توان توسط پلكاني سنگي به درون آن ره يافت را مشاهده كردم. آثار ترميم و تعمير در آن زمان هاي گذشته را نشان مي دهد.
دو تصوير از آن تهيه كردم تا پژوهندگان با دسترسي به منابع ديگر از شرح موقعيت تاريخي آن غفلت نورزند. پيكره هاي 15 ـ 4 ; 16 ـ 4
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «في شمال غرب الجزيره»، ص287
|
|
4/ح: گورستان شهداي خيبر
«المغازي» نام چهار نفر از مسلمانان مهاجر و پانزده نفر از انصار را كه در واقعه خيبر به شهادت رسيده اند، ثبت و با مواردي از اختلاف به آن تصريح كرده اند.
بر اساس روايت ابن اسحاق:
از مهاجران: ربيعة بن اكثم، ثقف بن عمرو، رفاعة بن مسروح، عبداللّه بن الهُبيب.
از انصار: بِشر بن البَرَاء بن معْرور، فُضيل بن النعمان، مسعود بن سعد بن قيس، محمود بن مَسْلمة، ابوضَيّاح بن ثابت، حارث بن حاطب، عروة بن مُرة، اوس بن القائد، انيف بن حبيب، ثابت بن اثله، طلحة بن يحيي، عُمارة بن عُقبه، عامر بن الأكوع، اسلم (الاسود الراعي)، مسعود ابن ربيعه و اوس بن قتاده.
بر اساس اسناد واقدي، اختلافي در مورد نام مهاجران ندارد. تنها عبداللّه بن ابي امَيّه را به جاي عبداللّه بن الهُبَيْب نوشته است كه ماهيتاً يكي است. از انصار: محمود بن مسلمه، ابوالضيَّاح، حارث بن حاطب، عَديّ بن مُرّة بن سراقه، اوس بن حبيب، انيف بن وائله، مسعود بن سعد، بشر بن البراء بن مَعرور، فضيل بن النعمان، عامر بن الأكوع، عمارة بن عُقبة بن عَبّاد، يسار (العبد الأسود). فردي از طايفه اشجع نوشته است.
نكته با اهميت در مورد مسعود ابن ربيعه است. ابن اسحاق و موسي بن عقبه او را مسعود بن ربيعه گفته اند. ولي ابومعشر و واقدي او را مسعود بن ربيع دانسته، كه به تصريح ابن سعد در «الطبقات الكبري» تحت عنوان مسعود بن الربيع از «بني زهره» است. و از زمره مهاجران كه وفات آن در سال 30هـ . بوده است.
واقدي نام مسعود ابن ربيعه را جزو شهداي خيبر نمي داند. ولي ابن هشام بر اساس گفته ابن شهاب الزَّهري مي گويد: «من بني زهرة مسعود بن ربيعه، حليف لهم من القارة».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج3، ص357
2 . ج2، ص699
3 . ج3، ص168
4 . ج3، ص358
|
|
و در مورد آراء ابومعشر و ابن كلبي و ابن حجر عسقلاني.
واقدي از موقعيت قبور اينها در خيبر نشاني نداده است. تنها گفته است:
«عامر بن الأكوع، أصاب نفسه علي حِصن ناعم، فدفن هو ومحمود بن مَسلَمة في غار واحد بالرّجيع».
همچنين ابن سعد با اين تأكيد... «في غار واحد بالرجيع بخيبر» و حتي از اين كه پيامبر بر آنها نماز گزارد يا نه، معتقد است كه در منابع تاريخي به اختلاف ذكر شده است.
به هر حال اين امر را مي توان مسلم دانست كه پيامبر و صحابه، شهداي خود را از مهاجر و انصار در همان حوالي خيبر دفن كرده اند. و با توجه به تصريح همه تراجم مبني بر دفن محمود بن مسلمه با عامر بن الأكوع در: رجيع، مؤيد آن است كه هيچ جسدي ديگر به مناطق دورتر برده نشده است و بنابراين از نظر تاريخي كاملاً منطقي است كه قبور شهداي خيبر را در همان منطقه خيبر بدانيم.
در مدت اقامتي كه در خيبر داشتم، يكي از اهالي آن از من پرسيد، آيا مي خواهي قبور صحابه پيامبر را كه در واقعه خيبر به شهادت رسيدند، زيارت كني؟. با اشتياق، و با توجه به اهميت تاريخي آن شتابزده پذيرفتم. او ما را به بطن وادي برد و آنگاه پس از بالا رفتن از آن در سمت چپ جاده، قبرستاني را به ما نشان داد كه ميان اهل خيبر به قبور الشهدا مشهور است و آنها با اطمينان از محل دفن صحابه اي كه ضمن وقايع خيبر به شهادت رسيدند، سخن ها مي گفتند. دقت روي سنگ نوشته ها و پاره سنگ هاي متفرق، قدمت تاريخي گورستان را به وضوح نشان مي داد و با وجود آنكه در هنگام بازگشت به
مدينه از مطلعان آثار نتوانستم منابع و مآخذ ديگري را به دست آورم، ولي حكومت
1 . الاصابه، ج3، ص390، چاپ قاهره، مصطفي محمد 1939م.
2 . همان مدرك، ص 700
3 . الطبقات الكبري، ج2، ص 107
4 . ج2، ص700
|
|
سعودي در قبول تاريخي بودن چنين گورستاني و آن هم بر اساس تأكيد: شيخ حمد الجاسر مورخ برجسته سعودي، به قبول ما اعتماد بيشتري بخشيد.
از اين گورستان عكس هايي تهيه كردم. و با توجه به اين كه نوشتن بر سنگ هاي قبور از ديدگاه فقهي وهابي مشربان حرام است، وجود آنها، در اين گورستان قديمي ما را متعجب نمود. ولي مطلعان خيبر نظر مي دادند كه در حفظ اين گورستان و زيارت آن نسل در نسل ساعي و كوشا بوده اند، ولي به علت دور افتادن منطقه از مسير رفت و آمدهاي حجاج قديم به مدينه، نسبت به نگهداري آن كوتاهي شد.
آنچه كه در يكي از سنگ نوشته هاي گورستان ديدم، به نظر گور مسعود بن ربيع بود. با اين همه اميد است كه تاكنون پژوهندگان و مورخان كشور عربستان سعودي به آگاهي هاي لازم در خصوص قبرستان قديمي خيبر نائل آمده باشند. اما افسوس كه اين حقير به علت عدم دسترسي به ويزاي سفر به عربستان در ده سال اخير (1357 ـ 1367 هـ .ش) توفيق بررسي چنين منابعي را نداشته ام.
در اين تصاوير سنگ نوشته هاي گورستان، و نماي عمومي آن را مي توان به خوبي مشاهده كرد.
پيكره هاي 17 ـ 4 ; 18 ـ 4 ; 19 ـ 4 ; 20 ـ 4
|
|
فصل پنجم: صلح فدك
الف: واژه، موقعيت
ابن دريد فدك را با فعل: «فدكت القطن تفديكاً، أي: نقشته» مرتبط دانسته است. ولي زجاجي آن را به نام فدك بن حام، يا نخستين كسي كه در اين سرزمين منزل گزيد مربوط مي داند.
به هر حال، هم ابن دريد كه در پيوند زدن افعال با نام ها در «الاشتقاق» سرسختي ميورزيد، و هم زجاجي كه سعي دارد علت هر نام جغرافيايي را در زندگي افراد مجهول تاريخي جستجو كند، نمي توانند محققان زبان شناس دنياي ما را قانع سازند.
البته سرزمين فدك، با ديرينه تاريخي ممتد، و موقعيت خاص آن به عنوان يك سرزمين پرآب و در نتيجه داراي نخلستان ها... نامي مشهور بوده، كه علي رغم كوچكي آن و يا غالباً در تاريخ از زمره توابع خيبر، اهميت آن در متون تاريخي و جغرافيايي ناديده گرفته نشده است.
است: «ضرب من جيدالرطب إلي الخضرة،رقيق صِقريكون ببديعوفدكوتلك الأعراض» ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به اهتمام حمد الجاسر، ص390، چاپ رياض، 1968م.
2 . «نوعي رطب مرغوب است كه رنگ آن مايل به سبز است، نرم و نازك است و در مناطق يديع و فدك و آن نواحي مي رويد.»
|
|
فدك است. تا آنجا كه حسن بن عبدالله اصفهاني آن را به همين نشانه ها چنين وصف كرده است: «فدك قريةٌ بِهَ نخيل وصَوافي للسلطان وزُرُوع...».
وقتي محمد بن جرير طبري مي نويسد كه مادر نعمان بن منذر پادشاه حيره، از اهالي فدك بوده، در واقع سند معتبري در قدمت تاريخي سرزمين فدك به شمار مي رود.
سرزمينِ فدك، منزلگاه طايفه بنومُرَّه از قبيله بزرگ و مشهور عرب غطفان است.
بني مره ساكنان سرزمين خيبر و فدك بودند. و در شمال آنها قبيله اشجع به سر مي بردند. كه همگي در مجاورت قبيله غطفاني ها، تحت نفوذ متموّلين و سياستمداران يهود خيبر بودند.
با توجه به اينكه حرّه خيبر، بزرگترين حرّه شبه جزيره بعد از حرّه بني سليم است، لذا به عنوان يكي از مهمترين مناطق دو راه بازرگاني مكه ـ شام موقعيت مهمي داشت و فدك به عنوان منزلگاه يكي از اين دو راه بازرگاني، از اهميت بسزايي برخوردار بوده است.
متأسفانه ياقوت حموي و فيروزآبادي از موقعيت جغرافيايي فدك سخني به ميان نياورده اند. ولي صاحب «المناسك» در قرن سوم هجرت، بدان جهت كه اين قريه ميانه راه مسافران مدينه قرار داشته، از موقعيت جغرافيايي آن يادها كرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . السيرة النبويه، ج2، ص236
2 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به سوي سعد بن عباده رفت... در حالي كه سوار بر استري بود كه بر آن، خرجيني فدكي قرار داشت و بندي از ليف خرما بر آن بود..»
3 . بلاد العرب، ص76، چاپ رياض 1968م.
4 . «فدك، دهكده اي است كه نخلستان دارد و در آن كشتزارها و شاه نشين هايي وجود دارد.»
5 . تاريخ الرسل والملوك، القسم الاول، ص1017 ; همچنين اصفهاني، الاغاني، ج2، ص21
6 . صص 541 و 542
|
|
او مسير فدك را از النقره نزديكترين راه خوانده است كه پس از طي كوه الحِباله و العوال، به وادي الغرس ـ حد فاصل معدن النقره و فدك ـ و از آنجا به بديع، و سپس با طي كردن مسافت ده ميلي حره، به فدك ره مي سپردند.
ب: فدك و يهوديان
مسلم است كه هنگام دعوت محمد، و هجرت او به مدينه، مردم فدك يهودي مذهب و از نظر اجتماعي، تابع يهوديان خيبر بودند.
اين تابعيت و لااقل اشتراك آنها با يهوديان خيبر و مدينه در دشمني و عناد با مسلمانان مدينه را كم و بيش ضمن فصولي كه از خيبر داشتيم، يادها كردم. از واقعه شعبان سال ششم هجرت و «سريه علي بن ابي طالب و منازعه با بني مرّه در واقعه شعبان سال هفتم هجرت و: «سريه بشير بن سعد الانصاري».
پ: فدك بين ستيزه جويي خيبري ها، و صلح طلبي مسلمانان
پيمان مشترك يهوديانِ فدك و خيبرنشينان مانع از آن بود كه آنها بتوانند
درباره سرنوشت خود، و يا درباره وقايعي كه در مدينه مي گذشت، اظهار وجود و
نظر نمايند.
و از سويي ديگر احساس عجزي كه نسبت به جنگاوري و جنگ جويي يهوديان خيبر داشتند، در برابر اندك بودن امكانات مسلمانان، موضع خصمانه خود را به نفع يهوديان خيبر كتمان نمي كردند.
واقدي از مأموريت مُحَيْصَة بن مسعود اسنادي را ياد كرده است كه او در طول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «صاحب المناسك، از وجود قلعه قديمي در فدك به نام الشُمْروخ كه در واقع حصن فدك بوده، ياد كرده است». همچنين البكري، معجم ما استعجم، ذيل كلمه «فدك».
2 . ابن سعد، الطبقات الكبري، ج2، ص89
3 . ابن سعد، الطبقات الكبري، ج2، ص118. و متعاقب آن: «سريه غالب بن عبدالله» ابن سعد، همان مدرك، ص126
|
|
مسير راه مدينه ـ خيبر از طرف محمد عازم فدك شده است، تا آنها را به صلح با مسلمانان دعوت كند:
«محيصه گويد: پيش آنها آمدم و دو روز پيش آنها ماندم، آنان شروع به حرف بيهوده زدن كردند و گفتند در حصار نطاة، عامر، ياسر، اُسَير، حارث و سالار يهوديان مرحب هستند. خيال نمي كنيم محمد به سرزمين آنها نزديك شود كه در آن ده هزار جنگ جو هست گويد چون خباثت ايشان را ديدم خواستم برگردم ولي آنان گفتند ما تني چند همراه تو مي فرستيم كه براي ما قرار صلح بگذارند. در عين حال مي پنداشتند يهوديان مانع برقراري صلح خواهند شد...».
ابن اسحاق مي نويسد:
«فلما فرغ رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ من خيبَر قذف الله الرُّعْب في قلوب أَهل فَدَك، حين بلغهم ما أوقع الله تعالي بأهل خيبر، فبعثوا إلي رسول الله يصالحونه علي النصف من فدك، فقدمت عليه رُسُلُهُم بخيبر أو بالطريق، أو بعد ما قدم المدينة، فقبل ذلك منهم...».
قبول صلح از طرف مردم فدك، پس از ناكام ماندن ناكامي خيبريان در قلع و قمع مسلمانان، به اطلاع محمد رسيده است. با اين توجه كه زمان و مكان چنين اعلامي نمي تواند ديرتر از زمان پايان گرفتن واقعه خيبر، يا دور از سرزمين هاي خيبر به وقوع پيوسته باشد. نكته مهم در اين است كه محمد و ياران او پس از قبول صلح نه به سرزمين فدك رفتند، و نه با مردم آنجا ملاقاتي داشتند و نه درباره دينشان اكراه و اجباري اعمال نمودند. اين امر به خوبي نشان مي دهد كه محمد با وجود آنكه يهوديان فدك را تابع يهوديان خيبر مي ديد و منافع مشتركشان در اثر هم جواري و تبادل محصولات كشاورزي، با اين همه محمد پيامبر اسلام به محض اعلام صلح، امنيت اجتماعي و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «المغازي»، ج2، ص538
2 . السيرة النبويه، ج3، ص368
|
|
اقتصادي و آزادي عقيده ديني آنها را تضمين نمود. و پاي به سرزمين آنها ننهاد، در حالي كه در فاصله چند كيلومتري آنها به سر مي برد.
مسلم است كه آنها در مذاكره صلح پيشنهاد دادند كه نيمي از فدك از آنِ يهوديان و نيمي ديگر از رسول خدا باشد. پيامبر هم پذيرفت. واقدي در مغازي ذيل چنين سندي اذعان مي دارد كه: صحيح ترين سند در خصوص مذاكره صلح، همين سند است.
ت: موقعيت كنوني فدك
حرّه فدك را امروزه حرّة هُتَيم گويند. كه در مشرق حره خيبر قرار دارد. و مركز سرزمين يدرع در جنوب حرّه فدك را اكنون الحويط مي خوانند.
در جستجوي سرزمين فدك، تلاش هاي زيادي كردم. پي بردم كه امروزه نيز مركز آن سرزمين را الحائط مي گويند.
الحائط، نام كنوني فدك، تابع امارات حائل است كه در مغرب الحليفه و جنوب ضرغد، دقيقاً در حد مرز شرقي خيبر موقعيت مشخصي دارد.
در آن ايامي كه به جستجوي سرزمين فدَكِ تاريخ، و حايط امروز بودم، تا پايان سال 1975 م، آن را منطقه اي شامل 21 روستا يافتم، كه حدود 11000 نفر جمعيت داشت. و سكنه مركز الحائط، بيش از 1400 نفر نبودند.
سرزمين پوشيده از نخلستان ها، و برخوردار از امكانات كشاورزي. در عين حال مجار زمين هاي خشك حرّه و تابش آفتاب گرم.
رفتن به حايط بسيار سخت و مشكل بود. جاده مخروبه و دردست تعمير و مرمت الحليفه به حائل تنها راهي بود كه از سمت شرقي حايط عبور مي كرد و از آنجا تا الحايط هيچ راه خاكي يا استفالته و... وجود نداشت.
حايط بي هيچ نشاني از تاريخ در لابلاي نخلستان ها و صحراي خشك متروك، امروزه اهميت خود را به عنوان يكي از منزلگاه هاي مسافران مدينه، از دست داده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همچنين بلاذري (فتوح البلدان) صص 46 ـ 41). طبري (تاريخ الرسل والملوك) ج3، ص95).