بخش 2

#171; أ #187;


19


« أ »

آبار الأَثايَه : اَثايَه (به فتح همزه و ياي مفتوح)، مأخوذ از «اَثيتُ بِهِ» و به معناي سعايت و سخن چيني كردن از كسي است. گفته مي شود: اَثا بِهِ، يأثو، و يأثي اِثاوةً و اِثايةً. به همين دليل، عده اي آن را به كسر همزه نقل كرده اند.

امروزه به نام «بِئار الشُفَيّه» خوانده مي شود و عبارت است از چند چاه آب، كه بعضي از آنها هنوز هم آب دارند. حدود 34 كيلومتر با «مُسَيْجيد» (مُنصرف)، واقع در راه مدينه به بدر، فاصله دارد و در فاصله حدود چهار كيلومتريِ راه شوشه منتهي به يمن واقع شده است. گفته اند كه در آبارالأثايه مسجد نبوي وجود داشته است. ] نقشه اثايه.

آبار السُّقيا : ] «سُقيا».



آبار علي يا «أبيار علي» : ] «حُلَيفه» و «ذوالحُلَيْفَه».

آبار المدينة النبويّه : ] «بئر».

همچنين در باره چاه هايي كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از آنها آب نوشيده است، رجوع كنند به واژه «بئر» يا نام هريك از چاهها.

آره : كوهي است مشرف بر وادي فُرُع كه روستاهاي فرع، امّ العيال، مضيق، محضه، خضره و فَغْوَه آن را در ميان گرفته اند و حدود دويست كيلومتر با مدينه منوره فاصله دارد. در سيره نبوي از آبادي هاي پيرامون اين كوه نام به ميان آمده است و به همين دليل ما نيز در اين فرهنگ از آن ياد كرديم.


20


آطام : جمع «اُطم»، نام دژهايي است كه در عصر جاهلي در مدينه وجود داشته اند و تعداد آنها بسيار بوده است. در حديث آمده است كه: پيامبر (صلي الله عليه وآله) از ويران كردن آطام اهل مدينه نهي كرد و فرمود: اينها زيور مدينه هستند. ] «اُطم».

[ آفاقي : آفاق جمع «اُفُق» است و به هنگام نسبت، به مفرد آن اُفُقي و يا اَفَقي گفته مي شود، نه آفاقي ، ولي از آنجا كه آفاق براي سرزمين هاي خارج از مكه عَلَم شده است. فقها، ياي نسبت به آخر آن ملحق كرده و به كسي كه از مناطق قبل از ميقات به حج مي آيد، «آفاقي» مي گويند.

چنانكه شهيد ثاني در شرح لمعه، به آفاقي تعبيركرده ولي بعضي ديگر مانند مرحوم صاحب جواهر در برخي موارد، «اُفُقِي» تعبيركرده اند. ]

[ آكام : جمع «اَكْمَه» است كه به معناي تلّـِ تشكيل شده از يك قطعه سنگِ بسيار بزرگ و به قولي، محلّي است از نقاط اطرافش بسيار بلندتر و خشن تر، ولي به اندازه تلّـِ سنگِ ياد شده نيست.

در حديث است كه: «كانَ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لسان العرب، ج10 ، ص5 ماده «افق».

2 . الموسوعة الفقهية الميسّره، ج1 ، ص94

3 . لمعه، ج2 ، ص216، نشر جامعة النجف.

4 . جواهر الكلام، ج17 ، ص234

5 . لسان العرب، ج12، ص21 ماده «اكم».



رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه وآله) يُلبّـِي كُلَّما لَقي راكباً أوْ عَلا أَكْمَة»; «پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) هرگاه به سواره اي مي رسيد و يا از اَكْمَه اي بالا مي رفت، تلبيه مي گفت.» ]

اباطح : (ذات)، ] «اَطلاح».

اُباغ : وادي اي است در پشت انبار، واقع در
راه فرات به شام. منزلگاه هاي اياد بن
نزار بوده و به آن «عَيْن اُباغ»
گفته مي شود.

[ اَبْتَرْ : حيوان دم بريده در حديث است : «فَإِنْ عُرِضَ عَلَيْهِ الْحَجُّ فَاسْتَحْيَا؟ قَالَ: هُوَ مِمَّنْ يَسْتَطِيعُ الْحَجَّ وَ لِمَ يَسْتَحْيِي؟ وَلَوْ عَلَي حِمَار أَجْدَعَ». ]

اَبْرق الرَّبَذه : محلّي است كه در زمان ابوبكر نبرد ميان اهل ردّه و ارتش مسلمانان، در آن واقع شد و از منزلگاه هاي بني ذبيان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . من لا يحضره الفقيه 21 ، ص 959.

2 . لسان العرب، ج4 ، ص37 ماده «بتر».

3 . استبصار، ج2، ص140


21


بود و به تصرف مسلمانان درآمد و از آن پس به قرقگاهي براي اسب هاي مسلمانان تبديل شد. ] «ربذه».

اَبْرَق العزّاف : جايي است ميان مدينه و ربذه كه با ربذه بيست ميل و به روايتي دوازده ميل فاصله دارد. ابن اسحاق نقل كرده كه خريم بن فاتك اسدي، به عمربن خطاب گفت: مي خواهي بگويم چه وقت اسلام آوردم؟ در جستجوي شتر گمشده خود بودم كه آخرهاي شب به ابرق الغراف رسيدم، با صداي بلند فرياد زدم: از سفيهان اين وادي به عزيز آن پناه مي برم. ناگاه شنيدم كه هاتفي خطاب به من مي گويد:

«اي جوان، به خدا پناه ببر كه صاحب شكوه است و مجد و نعمت و بخشش و آياتي از انفال را بخوان و خداي را به يگانگي ياد كن و بيمي به دل راه مده.»

من از شنيدن اين آواز به شدّت ترسيدم و چون به خود آمدم گفتم:

«اي هاتف، چه مي گويي؟ تو پيك هدايتي يا گمراهي؟ راه هدايت را به ما نشان ده.»



هاتف گفت:

«اين پيامبر خداست كه دارنده خوبي ها و بركت هاست. به خوبي ها و رستگاري فرا مي خواند به روزه و نماز فرمان مي دهد و مردم را از سختي ها و گرفتاري ها مي رهاند.»

در عربستان ابرق هاي زيادي وجود دارد. اَبْرَق در لغت به معناي محلّ مرتفع از سنگ و گِل و ريگ است. وجه تسميه ابرق الغراف بدين نام، آن است كه عرب ها در اين محل غريف (سر و صدا و هياهوي) جنّ مي شنيده اند.

اَبْطَح : (به فتح اول و سكون باء و فتح طاء)، به معناي هر سيلگاهي است كه در آن شن و سنگريزه باشد. ابطح و بطحاء، همچنين به معناي شن و سنگريزه گسترده بر روي زمين آمده است.

ابطح به مكه و منا، هر دو، نسبت داده مي شود; زيرا فاصله ابطح با اين دو جا، يكي است و شايد به منا نزديك تر باشد. ياقوت مي نويسد: ابطح همان مُحَصَّب يا خَيْف بني كنانه است.

ابو رافع كه عهده دار حمل بار و بنه


22


پيامبر (صلي الله عليه وآله) بود، مي گويد: پيامبر به من
دستور نداد كه در ابطح باراندازم اما من خيمه حضرت را برپا كردم و ايشان هم در آنجا فرود آمدند.

در حال حاضر، ابطح جزو مكه است.

اُبْلي : (به ضم اول و سكون باء)، بر وزن «حُبْلي». به روايت زهري: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) گروهي را به جانب سرزمين بني سليم
فرستاد كه آن هنگام در بئر معونه، واقع در جُرف (پهنه كوه صاف و هموار. آبكنه رود) ميان ارحضيّه و قُرّان قرار داشت.

بلادي مي گويد: اُبلي كه هنوز هم معروف است، رشته كوه سياهرنگي است واقع در شمال غرب «المهد» و از طرف غرب به حرّه حجاز وصل مي شود.

اُبْني : (به ضمّ اول و سكون باء و فتح نون و الف مقصور)، بر وزن «حُبْلي». روايت شده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به اُسامه دستور داد: «صبحگاهان بر اُبني بتاز و آن را آتش بزن». بعضي گفته اند: اُبني جايي است در ناحيه بلقاي شام و به قولي:



مكاني است ميان فلسطين و بلقاء. گفته اند: ابني همان جايي است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) زيد پدر اسامه را به
همراه جعفربن ابي طالب و عبدالله بن رواحه بدانجا اعزام كرد و هر سه نفر
در مؤته، جزء سرزمين بلقاء، به
شهادت رسيدند. بنابراين، جايگاه فعلي
ابني در شرق اردن، نزديك مؤته،
مي باشد. ] «مؤته».

در فلسطين روستايي ساحلي وجود دارد كه به آن «يبنه» يا «يُبني» مي گويند. آيا اين روستا همان اُبني است؟

اَبواط : ] «بواط».

اَبواء : وادي اي است در حجاز كه در آن چاه هاي فراوان و مزارعِ آبادي وجود دارد.

قسمت هاي مزروعي آن امروزه به نام «خُرَيبه» مصغّر «خَربه» (خرابه و ويرانه) خوانده مي شود و در فاصله بيست و هشت كيلومتري شرق شهر «مستوره» واقع است. مسافت اَبواء تا «رابغ» چهل و سه كيلومتر مي باشد. گفته مي شود كه آرامگاه آمنه، مادر


23


پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)  ، در ابواء است. نخستين
غزوه پيامبر (صلي الله عليه وآله) غزوه ابواء بود كه دوازده ماه پس از ورود آن حضرت به مدينه، با بني ضَمْره و بني بكر بن عبد مناة بن كنانه به وقوع پيوست.

اَبو دُبّ (شِعب) : يكي از دره هاي
حَجون در مكه است كه در حديث
از آن ياد شده است.

ابو رغال : ] «قبر».

ابو زرائب : وادي اي است در راه غزوه
تبوك .

ابو قُبيس : كوهي است كه از جانب مشرق به كعبه مكرّمه مشرف است و فراز آن امروزه پوشيده از ساختمان مي باشد. ابوقبيس يكي از دو كوه مكه را تشكيل مي دهد.

نقل شده است كه از ابوحنيفه ـ بنيانگذار مذهب حنفي ـ سؤال شد: اگر مردي با ضربه سنگ مردي را بكشد، آيا قصاص مي شود؟ گفت: نه. حتي اگر «به ابو قبيس» بر او بزند.

بعضي مي پندارند ابوحنيفه در اين مورد دچار لحن يا خطاي اعرابي شده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كوه ديگر آن «احمر» است و اين دو كوه را «اَخْشَبان» مي گويند. اَخْشَب در لغت به معناي كوه درشت و بزرگ و ستبر است ـ م.



است; زيرا مي بايست بگويد: «بِأبي». اما در توجيه سخن او گفته اند: استعمال اسماء خمسه; مانند اسم مقصور، كه همواره با الف مي آيد، يكي از لغات و گويش هاي عرب است كه اِعراب آن تقديري است.

مطلب ديگري كه بيان آن خالي از لطف نيست، اين است كه گفته اند: كسي
كه بر بالاي ابوقبيس بايستد «طائف» را مي بيند. بديهي است كه مراد از «طائف» در اين جا شهر طائف نيست; چراكه چنين چيزي غيرممكن است، بلكه مقصود از آن طواف كننده برگِرد كعبه است.

اَبْيَن : (به فتح همزه و سكوه باء و فتح ياء)، روستايي است در يمن از نواحي عَدَن.

اَتَمَه : (به فتح همزه و تاء و ميم)، يكي از وادي هاي نقيع است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را قرقگاه قرار داد. بلادي مي گويد: امروزه به نام «يَتَمه» خوانده مي شود و


24


روستايي است آباد، واقع در راه ميان مدينه ومكّه (همان راه هجرت) و هشتاد و پنج كيلومتر با مدينه فاصله دارد.

اَثافي البُرْمه : اَثافي، جمع «اُثْفيَّه»، عبارت از سه سنگي است كه زير ديگ قرار مي گيرد. «بُرْمه» ديگ. مقصود از «اثافي البرمة» در اين جا، آن سه سنگي است كه وقتي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به جنگ «العُشَيْره» مي رفت، در بطحاء، ابن ازهر در زير ديگي قرار داد كه غذاي آن حضرت را در آن پختند. ] «بطحاء ابن اَزهر».

اُثال : (به ضمّ همزه)، ياقوت مي نويسد: اثال نام وادي اي است كه سيل آن به وادي ستاره مي ريزد و همان است كه به نام قُديد شهرت دارد و در وادي خَيْمَتَي امّ معبد جريان مي يابد... به همين دليل از آن نام بردم.

اُثايه : (به ضمّ همزه و فتح و كسر آن روايت شده است)، در راه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به مكه كه با احرام رهسپار آنجا شد، از اين اسم ياد شده است... از اثايه به نام هاي آبارالاثايه و «شرف الاثايه» ياد مي شود... و امروزه ميان مسافران و



بوميان به نام «شُفيّه»، مصغّر «شفه» معروف است. بلادي محل آن را در سي و چهار كيلومتري بعد از مسيجيد (منصرف) تعيين كرده است. مسيجيد در راه شوسه مدينه به بدر قرار دارد. ] نقشه رويثه و اثايه.

اَثَبه : (به فتح همزه و ثاء)، سرزميني است در نقيع، كه به نام غدير يا آب گيري در آن، يعني «غديرالاثبه»، خوانده مي شود.

اَثرب : تعبير ديگري است از «يثرب».

اُثَيْل : مصغّر «اَثْل». پيشينيان محل آن را
بين بدر و وادي الصفراء تعيين كرده اند; اين در حالي است كه بدر
جزء وادي الصفراء مي باشد. بنابراين،
ممكن است مقصودشان قريه «صفراء»
باشد كه امروزه به نام «واسطه» معروف
است و در بين راه مدينه و بدر جاي دارد.

از «اُثَيل» در شعر قُتَيْله دختر نَضربن حارث كلده نام برده شده است. پيامبر (صلي الله عليه وآله) هنگام بازگشت از بدر نضر را به قتل رساند و دختر او شعري در رثاي پدرش و مدح پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) سرود كه بيت نخست آن اين است:


25


نقشه شماره (1)

نقشه تقريبي بارانداز رويثه و اثايه در نيمه راه مدينه و مكه


26


يا راكباً إنّ الأُثَيْل مظنةٌ من صُبْح خامسة و أنت مُوفَّق

به گفته ابن حجر، زبيربن بكار در صحّت نسبت اين ابيات به قتيله ترديد كرده و آنها را ساختگي دانسته است. حازمي نيز مي گويد: اين ابيات سند درستي ندارد.

اَجَأ : يكي از دو كوه «طيء» است در ناحيه
«حايل» واقع در شمال سعودي. نام كوه ديگر، «سُلْمي» است.

اَجْذال : (ذات)، ظاهراً جمع «جِذْل النخلة» (تنه يا ريشه درخت خرما) است. ياقوت گفته است: اجذال پنجمين چاپار مدينه به بدر است. به نام «ذات اجذال» ـ و به روايتي به دال (اجدال) نيز اسم برده شده است. به گفته بلاذري: عبيدة بن حارث در بدر به شهادت رسيد و پيامبر (صلي الله عليه وآله) او را در صفراء، واقع در ذات اجدال، به خاك سپرد.

اَجْرد : در راه هجرت نبوي از اين محل نام برده شده است. محققان گفته اند: اين كلمه تحريف شده است و آن جايي كه در راه هجرت واقع شده «اُجَيْرد» ـ به صورت مصغّر است. اما «اجرد» نام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج14، ص171



كوه بزرگي است در غرب مدينه كه وادي اِضَم از شرق و شمال آن را در ميان گرفته است و هفتاد و پنج كيلومتر با مدينه فاصله دارد... و با راه هجرت فاصله زيادي دارد. اجرد: اُطُم يا دژي است در مدينه و همان است كه به چاه آن «بصّه» مي گويند و متعلق به گروهي از خزرجيان و بلكه از آنِ مالك بن سنان پدر ابوسعيد خدري بوده است.

اَجْنادين : به لفظ تثنيه يا جمع; اسم و محل نبردي است كه به سال 13 هـ . . ق . ميان مسلمانان و روميان در فلسطين رخ داد و منجر به شهادت تعدادي از صحابه گرديد. اجنادين در اراضي دو خرابه «جنّابة الفوقا» و «جنابة التحتا» واقع در حومه روستاي عجوّرالشرقي از توابع الخليل قرار دارد. ] معجم بلدان فلسطين، از همين نويسنده.

اَجْياد : دو درّه (شِعْب) است در مكه كه يكي به نام «اجيادالكبير» خوانده مي شود و ديگري به نام «اجيادالصغير». اين دو درّه، امروزه دو محلّه از محله هاي


27


مكه هستند.

در اخبار و روايات آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: موسي در حالي كه چوپان بود، به پيامبري برگزيده شد و داود نيز در حالي كه شبانيِ گوسفندان را به عهده داشت مبعوث شد و من هم زماني كه گوسفندان خانواده ام را در اجياد مي چراندم به پيامبري برانگيخته شدم.

اُجَيْرد : مصغّر «اَجْرَد»، درّه اي است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در سفر هجرتِ خود از آنجا عبور كرد. ] طريق الهجره.

[ اِحْتِباء : حالتي از نشستن است كه به آن چمباتمه زدن مي گويند. در حديث است كه: «إِنَّمَا يُكْرَهُ الاِْحْتِبَاءُ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ تَعْظِيماً لِلْكَعْبَةِ» يعني چمباتمه زدن در مسجد الحرام كراهت دارد. ]

اَحجار الثُّمام : احجار جمع «حَجَر» است و ثُمام نام گياهي است.

به گفته ياقوت: احجار الثمام
همان صُخَيْرات الثمام است كه
پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگام رفتن به بدر در
آنجا فرود آمد و نزديك فَرْش و ملل واقع است... ] صخيرات اليمام.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . من لايحضره الفقيه، ج2، ص198 ; جواهر، ج18، ص437

2 . گياهي وحشي است از تيره گندميان كه انواع بسيار دارد. (فرهنگ فارسي لاروس) ـ م.



احجار الزَّيْت : جايي است در مدينه، نزديك زوراء. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هر زمان كه مي خواست نمازِ طلب باران بخواند به آنجا مي رفت. و آن در غرب مسجد نبوي; همان جايي كه در صدر اسلام محل بازار مدينه بوده، واقع است.

اَحجار المَراء : جايي است در مكّه... در حديث آمده است: پيامبر (صلي الله عليه وآله) در محل احجارالمَراء با جبرئيل ديدار كرد. اين سخني است كه بكري آن را نقل كرده، اما سمهودي به نقل از مجاهد مي گويد:
احجارالمراء در قُبا است، از توابع مدينه مي باشد.

اُحُد : (به ضمّ اول و دوم)، كوهي است مشهور در شمال مدينه كه جنگ مشهور احد در محل آن به قوع پيوست ] نقشه جنگ احد.

[ اِحرام : احرام نخستين عملي است كه مناسك حج و عمره با آن آغاز مي گردد


28


و از اركانِ آن دو به حساب مي آيد : جايگاه احرام در حج و عمره، همچون جايگاه تكبرة الإحرام در نماز است; يعني همانگونه كه با گفتن تكبير، هرگونه گفتار و كردار منافي با نماز، بر نمازگزار حرام مي شود، حج گزارنيز با مُحرم شدن، اعمالي كه به آنها محرّمات و يا تروك احرام گفته مي شود، بر وي حرام مي گردد.

محرّمات احرام عبارتند از:

1 . پوشيدن جامه دوخته.

2 . پوشيدن سر براي مردان.

3 . پوشيدن رو براي زنان.

4 . به كار بردن روي خوش.

5 . ازاله مو از بدن خود يا ديگري.

6 . گرفتن ناخن.

7 . آميزش جنسي زن و مرد و ديگر اعمال جنسي مانند بوسيدن و... .

8 . عقد كردن زن براي خويش يا ديگري.

9 . جدال گفتن: «لا وَ اللهِ» و «بَلي وَ الله» و قسم ياد كردن با لفظ «الله» و مرادف آن، در ديگر زبان ها.

10 . شكار حيوانات وحشي.

11 . استمنا.

12 . سرمه كشيدن.



13 . نگاه در هر چيزي جز آب، كه عكس انسان در آن ديده شود.

14 . فسوق; فحاشي، فخر فروشي و دروغ گويي.

16 . روغن ماليدن به سر و بدن.

17 . استظلال; سايه گرفتن براي مردان در حال حركت.

18 . خون گرفتن.

19 . به دست كردن انگشتر به قصد زينت.

20 . پوشيدن زنان، هرگونه زيور آلات به قصد زينت.

21 . كشتن حشرات بدن.

22 . گرفتن ناخن.

23 . كشيدن دندان.

24 . قطع كردن درخت يا گياه حرم. ]

احزاب : ياقوت مي نويسد: مسجد احزاب از مساجد معروف مدينه است كه در عهد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ساخته شدند. اين مسجد امروزه به نام «مسجدالفتح» خوانده مي شود و يكي از مساجد هفتگانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : مناسك حج با حواشي مراجع معظّم تقليد.


29


به شمار مي آيد و در دامنه غربيِ كوه سَلْع جاي دارد. در حديث آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) روز جنگ احزاب (خندق) در مسجد فتح سه بار به درگاه پروردگار دعا كرد و بار سوم دعايش مستجاب شد.

اَحْقاف : نام سرزميني است كه هود پيامبر (عليه السلام) در آنجا به مبعوث به نبوت شد. و آن، در جنوب شبه جزيره عربستان و شمال حضرموت واقع است. در شمال آن


ربع الخالي قرار گرفته و در شرق آن
عُمان. در گذشته محل سكونت قوم عاد بوده ولي امروزه ريگستاني است خالي
از سكنه.

هود پيامبر (عليه السلام) در شرق حضرموت، در فاصله دو مرحله ايشهر «تريم» دفن شده است. از علي بن ابي طالب (عليه السلام) روايت شده كه وي در كثيب احمر
مدفون است و در بالاسرِ آن حضرت، درخت طلحي وجود دارد.

[ اِحلال : به معناي خارج شدن از احرام است و به چنين كسي «مُحِلّ» گفته مي شود و از آن پس، آنچه بر محرم در






نقشه شماره (2)
اجنادين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مرحله; مسافتي است كه مسافر در يك روز طي مي كند ـ م.

2 . طَلْح; درختان بزرگ در ريگستان.


30


نقشه شماره (3)

رزمگاه اُحُد


31


حال احرام حرام شده بود، حلال
مي گردد. اِحلال به معناي بيرون شدن از ماه هاي حرام نيز آمده است. ]

اَحياء : سمهودي گويد: نام آبي است پايين تر از ثنية المَره (در رابغ) كه عبيدة بن حارث بن عبدالمطّلب، هشت ماه بعد از هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آنجا با ابوسفيان بن حرب جنگيد.

اخابِث : جمع «خبيث»، نام جايي است بر سر راهي كه قبايلي از عرب در آنجا سكونت داشتند و در زمان ابوبكر از اسلام برگشتند. ابوبكر از آنان با صفت «اخابث» (پليدان) ياد كرد و از آن پس، اين كلمه درباره آنان و محلّ سكونتشان عَلَم شد.

اَخاشِب : جمع «اَخْشَب» است و اخشب در لغت به معناي كوه سخت و ستبر يا كوهي است كه بالا رفتن از آن، غير ممكن باشد. به كوه هاي مكه «اخاشب» گفته مي شود; و به دو كوهي كه در سمت راست وچپ مسجدالحرام واقع است; يعني قُعيقعان و ابوقبيس، اخشبان مي گويند. به دو كوه مِنا نيز اخشبان گفته مي شود. به دو كوهي كه حاجيان در شب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لسان العرب، ج12 ، ص122، ماده «حرم».



كوچ از عرفه (عرفات) از ميان آن دو مي گذرند نيز اخشبان مي گويند و اين دو كوه حدّ عرفه تا مزدلفه است.

اُخْدود : در لغت به معناي حفره دراز و مستطيل شكل در زمين است، شبيه خندق.

در سيره نبوي از اخدود نام برده شده و در قرآن نيز آمده است: } قُتِلَ أَصْحَابُ الاُْخْدُودِ * النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ{ . اخدود (خندق) مذكور در اين آيه شريفه، در شهر نجران، در جنوب عربستان سعودي واقع شده و داستان آن معروف است.

[ اَخْسَف : نام چاهي است كه در داخل كعبه بوده و به نقل ازرقي، در سمت راست درِ كعبه از داخل، به عمق سه زراع توسط حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام)حفر شد تا هداياي كعبه در آن مخفي شود.

بعدها «عَمْروبْن لُحَيّ» (رييس قبيله خُزاعَه) هُبَل ـ بزرگ ترين بت قريش ـ را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بروج : 4 و 5 ; مرگ بر آدم سوزان خندق. همان آتش مايه دار (و انبوه).


32


از منطقه «هيت» جزيرة العرب به مكه آورد و بر سر آن چاه نصب كرد و مردم را به عبادت آن فرا خواند و آنان به دعوت او پاسخ مثبت دادند.

بت پرستان هنگامي كه از سفري باز مي گشتند، پس از طواف كعبه، به زيارت هُبل مي رفتند و در كنار آن سر خود را مي تراشيدند و سپس به خانه خود مي رفتند. ]

اَخْشَبان : تثنيه «اَخْشَب» (كوه) است. اين نام بر دو كوهي كه در جاهاي متعددي از مكّه و حرم آن، روبه روي هم واقع شده اند اطلاق مي شود; مانند:

اخشبا مكه كه عبارتند از ابوقبيس و قُعيقعان. اخشبا مِنا كه عبارتند از صابح و قابل. دو كوه يا اخشبان ديگر نيز وجود دارند كه به آنها «مَأزِمان» هم مي گويند. اين دو، همان كوه هايي هستند كه حجاج هنگام حركت از عرفات، از ميان آنها مي گذرند و حدّ شرقي مزدلفه را تشكيل مي دهند.

اَخْضَر : يكي از وادي هاي تبوك است كه سيل آن از سي و يك كيلومتري شرقِ تبوك مي گذرد و سپس به دشت شَرَوْري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ازرقي، ج1، ص117



مي ريزد. وجه تسميه آن به اخضر، اين است كه زمين آن پوشيده از علف شوره است و درنتيجه، هميشه سبز مي زند. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگام رفتن به جنگ تبوك، از اين وادي عبور كرد.

اَخْضَر : منزلگاهي نزديك تبوك است كه در ميان تبوك و وادي القري قرار دارد. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در مسير خود به تبوك در اين منزل فرود آمد. در آنجا مسجدي وجود دارد كه نمازگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آن است و در پنجاه كيلومتري جنوب تبوك واقع است.

اُخَيْضرات : جمع مصغّر «اَخْضَر»، كوه هايي است كه راهِ مكه به مدينه، از كناره شرقي آنها مي گذارد. در اين كوه ها درختي است كه مردم عوام آن رازيارت مي كنند و تكه هايي پارچه به آن مي آويزند و از آن تبرّك مي جويند. اخيضرات در راه هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) قرار دارد.

اَدام : و بنا به لغتي «اَذام»، بر وزن «فَعال» است و به صورت «أداما» نيز گفته اند. به گفته ابن سعد در طبقات،


33


پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) «اداما» و شَواق را به حرام بن عبد عوف از بني سليم بخشيد.

در فرهنگ هاي اماكن آمده است: أداما رودخانه اي است كه از شرق مي آيد و از ميان وجه و ضَبَّه مي گذرد و به دريا مي ريزد. امروزه به نام «دامه» يا «داما» معروف است.

اَدامي: محلي است در حجاز كه قبر زُهَري، دانشمند و فقيه مسلمان، در آنجاست.

اِدام: يكي از وادي هاي مكه است كه در فاصله 57 كيلومتري جنوب آن قرار دارد و جاده يمن آن را قطع مي كند. اين وادي ميان وادي بيضاء و وادي يَلَمْلَم واقع است.

[ اَدْنَي الْحِلّ : به مكاني از حِلّ گفته مي شود كه نزديك ترين نقطه به حرم مي باشد.(و كساني كه از مكه قصد انجام عمره مفرده را دارند و همچنين افرادي كه بدون احرام در مواقيت پنجگانه به مكه وارد شده اند، لازم است جهت احرام بستن به اَدْنَي الحلّ رفته و از آنجا مُحرم شوند و بهتر است از جِعرانه يا تنعيم يا حدبيّه احرام ببندند. ]


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مبادي علم الفقه، قسم الحج، ص78

2 . مصباح الناسكين، ص94



اَذاخِر : در كتب سيره و حديث آمده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در روز فتح مكه از ثنيّه يا گردنه اذاخر وارد مكّه شد... اذاخر جايي است در مكه اما در تعيين محلّ آن اختلاف است.

[ اِذْخَر : اذخر گياهي خوشبو، شبيه «كولان» مايل به سرخي وزرد وشكوفه اش بسيار و سفيد وباعطروطعم تنداست كه به فارسي، آن را «كاه مكه» و«گورگيا» گويند.

امام صادق (عليه السلام) درباره بوييدن اين گياهِ معطّر براي محرم، مي فرمايد : «وَ لا بَأْسَ أَنْ تَشَمَّ الاِْذْخِرَ وَ... وَ أَنْتَ مَحْرِمٌ»; «در حالي كه محرمي بوييدن اِذْخِر برايت بي اشكال است.» ]

اَذْرُح : در حديث آمده است: «إنَّ اَمامَكُم حَوْضي كَما بَينَ جَرْباء وَ أَذْرح». در ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لغت نامه دهخدا.

2 . وسائل، ج12، ص453 ; مستدرك وسائل، ج9، ص211

3 . بحارالأنوار، ج21، ص248 ، جرباء و أذرح دو قريه هستند در شام كه ميان آن دو، سه شب راه است و گفته شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) براي آنان امان نامه داد.


34


ضمن بيان حوادث غزوه تبوك از اذرح نام برده شده است: بكري مي نويسد: اذرح در عهد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به صورت صلح آميز فتح شد و از جمله بلاد صلح گشوده است كه جزيه مي پرداخت. اذرح در منطقه شرق اردن، ميان شوبك و معان واقع شده و با شهر«معان» بيست و پنج كيلومتر فاصله دارد (به نقل از كتاب «بلادنا فلسطين»، ج1).

اَذْرِعات: (به فتح اول و سكون دوم و كسر راء)، به اتفاق آراء پيشينيان، اذرعات در شام واقع است اما درتعيين محلّ آن اختلاف است. اگر اذرعات همان «اَذرُع» باشد در اين صورت امروزه روستايي است ازتوابع استان حوران در سوريه، واقع در نزديكي شهر درعا كه وقتي از درعا به دمشق مي رويد در سمت چپ جاده مي افتد. در تاريخ فتوحات اسلامي آمده است كه وقتي عمربن خطاب وارد شام شد نوازندگان و آوازخوانان اذرعات در حالي كه شمشير و شاخه هاي گل در دست داشتند، به استقبال او شتافتند.

اَذْنِبَه : گويا جمع ذنوب است: آبهايي بوده كه از كوه اجرد، يكي از دو كوه جهينه



در اطراف ينبع سرچشمه مي گرفته است. امروزه اثري از آن بر جاي نيست.

اَراك : دراخبار مكه ازآن ياد شده است... عباس گويد: بر قاطر سفيد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) سوارشدم وبه راه افتادم به اراك رسيدم... تا بلكه هيزم فروشي را پيدا كنم... ممكن است اينجا همان جايي باشد كه درخت اراك در آن وجود دارد... .

بكري نقل كرده است كه: اراك محلّي است درعرفه. وي ازمالك روايت مي كند كه عايشه، همسر پيامبر (صلي الله عليه وآله)  ، در عرفه، در نمره، فرود مي آمد و سپس به «اراك» مي رفت. او مي گويد: بنابراين، اراك از مواقف عرفه، از ناحيه شام است و نمره از مواقف عرفه از ناحيه يمن.

[ اراك : در نظر شيعه، يكي از حدود عرفه به شمار مي آيد و جزو عرفه نيست و از اين رو وقوف در آنجا موجب برائت ذمّه نمي باشد. اراك نيز درختي است كه از ساقه هاي آن به عنوان مسواك استفاده مي شود. ]

اَرْثَد : (بر وزن «احمد»)، از اين محل، در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طريحي، ج1، ص66 ماده «اراك».


35


داستاني كه جابر راجع به معاويه نقل كرده و به روز بدر مربوط مي شود، نام برده شده است. جابر گويد: به معاويه گفت: ظهر را كجا استراحت مي كني؟ پاسخ داد: در تپه هاي ارثد... ياقوت مي نويسد: ارثد نام واديي است ميان مكه و مدينه، در وادي ابواء.

اَرْحَضيه : ] «رَحْضيّه».

اُرْدُنّ : (به ضمّ اول وسكون راء وضمّ دال ونون مشدّد)، در حديث آمده: «شما پيوسته با كفّار خواهيد جنگيد تا بازماندگان شما با دجّال در بطن اردن پيكار كنند، شما از غرب آن و دجّال از شرقش.»

امروزه،اردن به نام «كشورپادشاهي اردن هاشمي» معروف است وبيشتربه شرق رود اطلاق مي شود، اما در كتابهاي جغرافيايي قديم، اردن با فلسطين بوده و برخي مناطق آن را در برمي گيرد و تا ساحل درياي مديترانه امتدادداردو«عكا» از بنادر اردن بود و فلسطين يا «جُند فلسطين» شامل شرق اردن مي شدو«معان» درجند فلسطين قرار داشته است. مرزهاي فعلي، مرزهايي ساختگي هستند كه انگليسي هاي لعنتي آن را وضع كرده اند.



اَرْض بني سُلَيم : در جنگ ابن ابي العوجاء سلمي با بني سليم، در سال هفتم كه در آن، يارانش كشته شدند و خودش جان سالم به در برد، از اين زمين نام برده شده است.

ارض بني سليم سرزمين وسيعي بود كه بيشتر حرّه حجاز را، از جنوب مدينه تا شمال مكّه، در بر مي گرفت. حرّه حجاز همان است كه به نام «حرّه بني سليم» خوانده مي شد. ظاهراً مقصود از آن در اينجا زمين نزديك به «مهدالذهب» است.

اَرض جابر : مراد از جابر همان جابربن عبدالله انصاري است. براي اطلاع از ماجراي زمين او، ] «بئر القرّاصه» در حرف قاف.

اَرض دوس : دَوْس نام قبيله اي است. ] «دوس».

[ اركان كعبه : اركان كعبه به چهار گوشه آن گفته مي شود كه عبارتند از:

1 . ركن اَسْوَد; همان ركني است كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حَرَّه: به معناي زمين داراي سنگ هاي سياه و سست و سوخته مانند است، سنگلاخ ـ م.


36


در آن «حَجْرَ الاَسود» قرار دارد و به همين دليل ركن اسود ناميده شده است و به آن «ركن شرقي» نيز مي گويند (زيرا در سمت مشرق واقع است) و محلّ آغاز و پايان هر دور طواف به حساب مي آيد.

2 . ركن عَراقي; در طرف عراق مي باشد كه در طرف شمال است، از
اين رو «ركن شمالي» نيز ناميده مي شود و در فاصله ميان اين ركن و ركن اسود، درِ كعبه قرار دارد.

3 . ركن شامي; در جهت شام و مغرب قرار دارد و از اين رو به آن ركن شامي و نيز ركن غربي گفته مي شود و ميان اين ركن و ركن عراقي «حجر اسماعيل» واقع است.

4 . ركن يَماني; از آنجا كه اين ركن در طرف يمن است، به اين اسم ناميده شده. ركن يماني و ركن اَسْوَد «يمينيان» و به ركن عراقي و شامي «عراقيان» و نيز «شاميان» گفته مي شود. ]

اِرَم : در اخبار آمده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به جذاميين; يعني بني جعال بن ربيعة بن زيد نوشت كه ارم متعلق به آنان است... .

ياقوت آن را اين گونه شناسانده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ القويم، ج4، ص119



است: ارم نام كوهي است از كوه هاي حِسْمي در ديار جُذام، ميان اَيله و تيهبني اسرائيل.

حِسميـ بر وزن فِعْلي ـ جزو سلسله جبال شرق اردن است كه در شرق منطقه
غور واقع شده اند... كوه هاي حسمي در جنوب كوه هاي شراة قرار گرفته و تا مرزهاي حجاز امتداد دارند. مرتفع ترين
كوه آن «جبل رَمّ» است كه در جنوب سرزمين شام واقع شده و ارتفاع آن از سطح دريا 1754 متر مي باشد. در فاصله 25 ميلي شرق عقبه جاي گرفته و آب هاي فراواني از آن جاري مي شود.

دباغ در «بلادنا فلسطين» نقل كرده است كه «اِرَم» مذكور، در قرآن همان كوه «رَمّ» است كه محل سكونت نبطيان بود و اخيراً در فاصله بيست و پنج ميلي شرق عقبه كشف شده است... بعيد نيست كه همين طور باشد; چرا كه جذاميان، قبل از اسلام، در اين منطقه مي زيسته اند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تيه: در لغت به معناي بيابان بي آب و علفي است كه در آن سرگردان شوند. در اصطلاح نام بياباني است كه بني اسرائيل در آن گم و سرگردان شدند ـ م.


37


و بعد از حيات پيامبر خدا اين سرزمين به دست مسلمانان فتح شد. نامه پيشگفته حضرت به جذاميان، خود يكي از نشانه ها و دلايل نبوت آن بزرگوار مي باشد و اشاره اي است به اين مطلب كه اسلام آن ديار را فراخواهد گرفت.

اَرْما : (به فتح همزه و سكون راء)، چاهي است كه غزوه ذات الرقاع در نزديكيِ آن بهوقوع پيوست.

اَروان : نام چاهي است در مدينه منوّره كه به نام «ذروان» و «ذواروان» نيز خوانده اند.] حرف ذال و نيز «اوران».

اَريحاء : در حديث بخاري آمده است كه عمر يهوديان خيبر را به تيماء اريحاء كوچاند. شارح بخاري مي نويسد: تيماء و اريحاء دو جاي مشهور است در نزديكي سرزمين طيء در ساحل دريا، واقع در ابتداي راه شام از مدينه.

البته تيماء معروف است. بعد از خيبر و در مسير راه اردن واقع شده است اما اريحاء، به نظر نمي رسد كه در خاك عربستان سعودي باشد، بلكه شهري است در فلسطين.

اَريس : چاهي است كه به آن «بئرالخاتَم» نيز



مي گويند; زيرا انگشتر و خاتم پيامبر (صلي الله عليه وآله) از دست عثمان در آن چاه افتاد. پژوهشگران معتقدند اريس در غرب مسجد قبا، حدود 42 متري دَرِ مسجد قديم، قرار داشته است.

اَزرق : واديي است. در حديث آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به واديي رسيد و پرسيد: نام اين وادي چيست؟ عرض كردند: وادي ازرق... .

بكري مي نويسد: وادي ازرق يك ميل پس از اَمْج به مكه قرار دارد.

اِساف : نام يكي از بت هاي مكّه بوده كه پياخبرخدا (صلي الله عليه وآله) در روز فتح مكه آن را شكست.

از ابن بت همواره در كنار بتي ديگر به نام «نائله» اسم برده مي شود.

[ اُسْبوع : گاه بدون الف يعني «سُبُوع»
مي آيد; از عدد سَبْع يعني هفت
گرفته شده و به «اُسبوعات» جمع بسته
مي شود.

اين واژه بيشتر درمورد طواف هاي هفتگانه به گِرد خانه كعبه به كار مي رود; مثلا گفته مي شود: «طُفْتُ بِالْبَيْتِ


38


اُسْبُوعاً» هفت بار به دور خانه طواف كردم. ]

[ استظلال : ظِلّ به معناي سايه و استظلال سايه گرفتن است اين كار براي مردان مُحرم در حال حركت جايز نيست. ]

[ اِستلام : استلام حَجَر، لمس كردن حجرالأسود با دست يا به غير دست و بوسيدن آن است چنانچه در روايت است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) سوار شتر «عضباء» به طواف پرداخت و حجرالأسود را با عصاي خويش استلام مي كرد و سپس عصاي خويش را مي بوسيد. ]

[ استوانه هاي مسجد النّبي (صلي الله عليه وآله)  : ستون هاي مسجد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در زمان آن حضرت از تنه درختان خرما تشكيل مي شد كه زير سقف مسجد نصب گرديده بود.

پس از آن حضرت، كه مسجد پيوسته توسعه داده مي شد، ستون هاي نخستين كه شمارشان به هشت ستون مي رسيد، در همان جايگاه اصلي
خويش بر جاي ماندند; زيرا هركدام از آنها با خاطراتي همراه بود كه لازم بود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لسان العرب، ج8 ، ص146 ماده «سبع».

2 . لسان العرب، ج11، صص415 و 416 مادّه «ضلّ».

3 . قاموس اللّغه، ج4، ص132 مادّه «سلم».

4 . كافي، ج16، ص429



براي حفظ آن خاطرات، آنها در جاي پيشين خود باقي بمانند.

در زمان عثمان ـ پس از توسعه مسجد درعصر پيامبر (صلي الله عليه وآله) ونيز زمان عمر ـ توسعه سوّمي،صورت گرفت وبه جاي تنه هاي نخل، ستون هايي مُجَوَّف از آهن ساخته شد و درون آنها با مس پر شد. در توسعه هاي دوره اموي و عباسي، گرچه بر شمار آنها افزوده شد ولي تغييراتي در وضعيت ستون ها ذكر نشده است.

در زمان «سلطان قايتباي» در شب سيزدهم رمضان سال 886 هجري قمري، مسجد در اثر برخورد صاعقه، دچار آتش سوزي گرديد. پس از بازسازي، طاق هايي بر فراز ستون ها ـ به منظور استحكام بيشتر سقف ـ ساخته شد.

و از آن پس، به مدت 387 سال، هيچ گونه تغييري در وضعيت ستون ها داده نشد تا آنكه در زمان «سلطان


39


عبدالحميد» پادشاه عثماني، كه دستور
نوسازي مسجد را داد، ستون هاي پيشين جاي خود را به ستون هايي از سنگ مرمر داد و بر بالاي آنها طاق هايي مُزيّن به گچ بري هاي زيبا ساخته شد و بر بالاي آنها نام خداوند، پيامبر گرامي و خلفا نوشته شد. در فاصله سال هاي 1372 تا 1375 هجري در زمان دولت ملك عبدالعزيز آل سعود، كه مسجد گسترش يافت، شمار ستون هاي مسجد به 414 ستونِ مربع و 232 ستون مُدوّر رسيد، همه آنها با سيمان ساخته شد و قسمت پايين آنها با سنگ مرمر، پوشش داده شد و قسمت هاي ديگر آنها با رنگ سفيد رنگ آميزي گرديد و برفراز آنها طاق هايي بنا شد كه با سنگ هاي زينتي مصنوعي تزيين گرديده بود.

ستون هاي مشهور مسجد نبوي كه همان ستون هاي نخستين زمان پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) است، هر يك به مناستبي،
به نام يا نام هايي معروف شده اند كه عبارتند از :

1 . استوانه مربّعة القبر : اين ستون به عنوان ستون مقام جبرئيل (عليه السلام) نيز شناخته
مي شود و در كنار درِ خانه حضرت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المسجد النبوي، عبرالتاريخ، ص50 ; اشهر المساجد، صص 219 ـ 200



فاطمه زهرا (عليها السلام) قرار دارد و در رديف
ستون وفود مي باشد كه بعدها داخل شبّاك، كه در اطراف مرقد مطهر است، واقع شده و مردم از فيض نماز گزاردن در كنار آن محروم شده اند.

خداوند اراده فرمود تا پليدي گناه را از شما اهل بيت دور گرداند و كاملا پاك و مطهر باشيد.» و در بعضي روايات به جاي چهل بامداد، 6 تا 9 ماه هم آمده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احزاب : 33

2 . سمهودي، ج2، ص45 ; فصول من تاريخ المدينه، ص58 ; المسجد النبوي عِبر التاريخ، ص55


40


دليل نامگذاري اين ستون به ستون مَرَبَّعةُ القبر آن است كه به نقل ابن شهرآشوب; هنگامي كه امير مؤمنان علي بن ابي طالب (عليه السلام) به كمك سه تن از مهاجرين; يعني عباس و فضل و اسامه، خواستند بدن شريف پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را به خاك بسپارند، انصار از امير مؤمنان (عليه السلام) خواستند تا يكي از آنان نيز براي دفن بدن حضرت وارد قبر شود، حضرت «أَوْسُ بْنُ خَوَلِيّ» را به داخل قبر فرستاد، پس از آنكه جسد مبارك پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در قبر گذاشتند، اميرمؤمنان به اوس گفت : «اُخْرُج وَ رَبِّعْ قَبْرَه»; «بيرون شو و قبر را چهار گوشه بساز». وجه ديگري نيز به چهار ديواري كشيدن دور آن اشاره دارد.

و از آنجا كه اين ستون داخل پنجره اي است كه قبر چهار گوشه حضرت واقع است به آن اسطوانه (ستون) مربعة القبر گفته شده است.

2 . استوانه مَحْرَس يا ستون امير مؤمنان (عليه السلام)  : مَحْرَس به محلّ نگهباني و حراست گفته مي شد; زيرا علي بن ابي طالب (عليه السلام) در كنار اين ستون به منظور نگهباني از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) مي نشست و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مناقب آل ابي طالب، ج1، ص227



نيز نمازگاه و مصلاّي امير مؤمنان بوده، لذا به نام آن حضرت شناخته شده است.

اقشهري مي نويسد : شهرت اين ستون به مصلاّي علي بن ابي طالب (عليه السلام) به اندازه اي است كه بركسي از اهل مدينه پوشيده نيست. ستون ياد شده از سمت شمال، پشت ستون توبه و در برابر خانه پيامبر (صلي الله عليه وآله) (كه اكنون مرقد مطهّر آن حضرت است) قرار داشته و از آن در، براي برگزاري نماز به مسجد مي آمده است.

اين ستون فعلا در كنار ضريح مطهر قرار گرفته و از اين رو، زائران از فيض خواندن نماز در كنار آن محروم مي باشند و بر آن «اُسطوانةُ الْحَرَس» نوشته شده است.

3 . استوانه سرير : در سمت شرقي ستون توبه واقع شده و به ضريح مطهّر چسبيده است. پيامبر (صلي الله عليه وآله) در ايام اعتكاف، در كنار آن به اعتكاف
مي پرداخت و تختخوابش را ـ كه از چوب نخل بود ـ در كنار آن مي گذاشت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مطري : 31 ; سمهودي، ج2، صص448 و 449


41


و بر آن مي آرميد و از آنجا كه كنار ستون ياد شده جايگاهِ قرار دادن سرير; يعني تختخواب آن حضرت بوده به ستون سرير معروف شده است.

4 . استوانه توبه : چهارمين ستون از سمتِ منبر و دوّمين ستون از طرف قبر شريف پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) و سوّمين ستون از سوي قبله است و به ستون «اَبي لُبابَه» معروف مي باشد.

اَقشهري مي نويسد: ميان سيره نويسان و محدّثان درباره گناه ابو لبابه اختلاف است; جمعي بر اين باورند كه وي به واسطه تخلّف از شركت در غزوه تبوك و احساس ندامت از آن، خود را به آن ستون با زنجيري سنگين، محكم بست.

ولي ابن هشام و ابن اسحاق مي گويند: هنگامي كه «بني قُرَيْظَه» به واسطه نقض عهد با مسلمانان، از سوي سپاه اسلام در محاصره قرار گرفتند، نماينده اي نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرستادند و از آن حضرت خواستند تاابولبابه را براي مشورت پيش آنهابفرستند وپيامبر (صلي الله عليه وآله) او را فرستاد. وقتي ابولبابه نزد آنها رسيد، زنان و كودكان آنها پيش او آمده و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المسجد النبوي عبر التاريخ، صص53 و 54 ، به نقل از فتح الباري، ج4، ص272 ; سمهودي، ج2، صص447 و 448



سخت گريستند.ابولبابه به حال آنها رقّت
و ترحّم كرد و از اين رو، وقتي كه از او پرسيدند صلاح است تسليم شوند؟ ابو لبابه پاسخ داد : آري، ولي با دست اشاره به گلويش كرد; يعني اگر تسليم شويد كشته مي شويد.

ابو لبابه مي گويد : به خدا سوگند هنوز از آنجا گامي برنداشته بودم كه احساس خيانت نسبت به خداوند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) وجود مرا فراگرفت.

سپس ابولبابه از پيش آنها بيرون شد و به جاي آنكه نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) برود، راه مسجد را پيش گرفت و خود را به ستوني بست و سوگند ياد كرد كه اجازه ندهد جز پيامبر (صلي الله عليه وآله) كسي او را از ستون بگشايد. وقتي اين خبر به آن حضرت رسيد، فرمود : اگر ابولبابه پيش من آمده بود، برايش طلب آمرزش مي كردم ولي اكنون كه كارش به اينجا كشيده است، تا زماني كه خداوند او را نبخشايد، وي را از ستون نمي گشايم.

سرانجام آيه شريفه : } يا أَيُّهَا


42


الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ...{ ; در مورد پذيرش توبه ابولبابه نازل شد. «اُمّ سَلَمه» مي گويد : در سحرگاه، آن حضرت را خندان ديدم، علت خنده او را پرسيدم. فرمود : ابولبابه بخشوده شد; امّ سلمه اين مژده را با اجازه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به او داد. به دنبال آن، مردم به سوي او هجوم آوردند تا از ستون بگشايند، ليكن ابو لبابه به آنها گفت : به كسي جز پيامبر (صلي الله عليه وآله) اجازه اين كار را نمي دهم.

«فَجائَتْ فاطِمَةُ[ (عليها السلام) ] حتّي تَحِلَّهُ، فَقالَ : لا، حَتّي يَحُلَّني رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه وآله)  ، فَقالَ (صلي الله عليه وآله)  : إِنَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي»; «حضرت فاطمه (عليها السلام) براي گشودن او آمد ولي ابو لبابه گفت : خير، بايد پيامبر (صلي الله عليه وآله) مرا بگشايد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) به او فرمود : همانا فاطمه پاره تن من است. (يعني اگر او تو را مي گشود، مانند آن بود كه من تو را گشوده ام.) تا آنكه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) براي اقامه نماز صبح از خانه بيرون شد و او را گشود.

به روايتي، پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بيشترين نوافل خودرا در كنار اين ستون مي گزارد وپس از نمازصبح در كنار آن مي نشست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انفال : 27، «اي كساني كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر (صلي الله عليه وآله) خيانت نكنيد و در امانت هاي خود خيانت روا نداريد.»



و مستضعفان و مستمندان و كساني كه جايگاهي جز مسجد نداشتند، گردش جمع مي شدند و تا طلوع آفتاب با آنان به گفتگو مي نشست و آياتي كه در آن شب بر وي نازل شده بود، برايشان تلاوت مي كرد.

بزرگان و ثروتمندان، از اين وضع رنجيده شده و از آن حضرت خواستند تا آنان را از دور خويش دور كند و با آنها ننشيند و در اين رابطه اين آيه شريفه نازل شد : } وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ...{; «و كساني را كه صبح و شام خدا را مي خوانند و جز ذات پاك او هدفي ندارند، از خود دور مكن... .»

5 . استوانه تهجّد : اين ستون پشت خانه حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) در قسمت شمالي آن قرار دارد و در آنجا محراب كوچكي است كه در برابر باب جبرئيل (عليه السلام) واقع است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انعام : 52

2 . وفاء الوفا، ج2، صص445 ـ 442


43


رسول الله (صلي الله عليه وآله) شب هنگام كه مسجد از نمازگزاران خالي مي شد، در كنار اين ستون، حصيري مي گسترانيد و بر وري آن به تهجّد و نماز مي ايستاد و به همين مناسبت به ستون تهجّد شهرت يافت. ابن نجّار و مطري از آن نيز به «مُصلَّي النَّبِيّ (صلي الله عليه وآله) بِاللَّيْل» ياد كرده اند; يعني نمازگاه شبانه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و در قرون بعدي در آن مكان محرابي به پا كردند.

سلطان عبدالمجيدعثماني، همزمان با مرمّت و تعمير بناي مسجد، محراب قديمي تهجّد را تعمير و نماسازي كرد و بر روي آن با خطوط زيبايي، آيه اي از سوره اسراء را كتيبه كرد : } وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً»; پاره اي از شب را به بيداري و تهجّد سپري ساز، باشد كه خداوند به مقام پسنديده (شفاعت) ترا مبعوث گرداند.»

اين محراب هم اكنون موجود است، ولي در برابرش مانعي گذاشته اند تا كسي متوجه آن نشود.

6 . استوانه وفود : پيامبر (صلي الله عليه وآله) در كنار اين ستون، با هيئت هاي ديدار كننده عرب به گفتگو مي نشسته است. از آنجا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسراء : 79

2 . سمهودي، ج2، ص450; ابن النجّار، ج76 ; مطري، ص33



كه در عربي به گروه هاي اعزامي، وفود گفته مي شود، ستون ياد شده به اين اسم ناميده شده است.

اين ستون پشت ستون اميرمؤمنان (عليه السلام) يا ستون مَحْرَس واقع است. نام ديگر آن «ستون قلاده» است; زيرا بزرگان و فضلاي صحابه، اطراف آن مي نشسته اند و همچون قلاده; يعني گردنبند، آن را در ميان مي گرفته اند.

ولي نام معروف آن، كه هم اكنون بر آن نوشته اند: همان «اُسْطَوانَةُ الوُفود» يا ستون وفود است كه موازي ستون هاي محْرَس و سرير قرار دارد و به ضريح مطهّر پيامبر (صلي الله عليه وآله) متّصل مي باشد.

اين ستون به مجلس قلاده نيز معروف است; زيرا كه بزرگان صحابه به هنگام نشستن، چون قلاده گرد آن حضرت حلقه مي زدند.

7 . استوانه قرعه : و آن سوّمين ستون از سوي منبر و مرقد شريف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مطري، ص31 ; سمهودي، ج2، ص449

2 . فصول من تاريخ المدينه، ص58


44


پيامبر (صلي الله عليه وآله) و قبله مي باشد، دليل نامگذاري آن به ستون قرعه آن است كه عايشه از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) روايت كرده كه فرمود: «در مسجد من، پيش اين ستون، جايگاهي است كه اگر مردم ثواب و فضيلت نماز در كنار آن را بدانند، براي نماز خواندن در آنجا قرعه خواهند زد». از اين رو، اين ستون به ستون عايشه نيز نامبردار است.

نام ديگر آن، ستون مهاجرين است، به دليل اينكه مهاجرين در آنجا اجتماع مي كردند و ابن زباله از آن به ستون مَخَلَّقه ياد كرده است; زيرا اين ستون هم مانند ستون مخلّقه با خَلوق، خوشبو و معطّر مي شده است.

8 . استوانه مُخَلَّقَه : پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) پس از تغيير قبله، بيش از ده ماه، رو بروي اين ستون به نماز مي ايستاد، سپس در مصلاّي فعلي به اقامه نماز پرداخت و آن ستون، كه از ديگر ستون ها به مصلا نزديك تر بود، پشت سر قرار گرفت و از اين رو به آن «عَلَم» يعني نشانه مصلاّي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نيز مي گفتند كه در جاي استوانه حنّانه نصب شده بود

استوانه حنانه، همان تنه درخت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سمهودي، ج2، صص440 و 441 ; فصول من تاريخ المدينة، ص57 ; المسجد النبوي عبر التاريخ، صص51 و 52

2 . المسجد النبوي عبر التاريخ، ص50



خرمايي بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) پيش از ساخته شدن منبر، بر آن تكيه مي دادند و به ايراد خطبه مي پرداختند و پس از ساخته شدن منبر، براي نخستين بار، كه براي سخنراني و موعظه بر آن نشستند، صداي حنين و ناله اي از آن ستون در فضاي مسجد طنين انداخت; به طوري كه همگان آن را شنيدند، سپس آن حضرت از منبر پايين آمدند و آن را در برگرفتند. آنگاه ناله آن به خاموشي گراييد.

اين ستون پس از ستون توبه، دومين ستون به طرف روضه و سوّمين ستون از سوي منبر و مرقد مطهّر پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي باشد. ]

اَسَد : (بني اسد) بن خُزيمه: قبيله اي عدناني است كه زيستگاه آنان بعد از كرخ، از سرزمين نجد و در همسايگي طيّ بود.

اسكندريّه : در اسدالغابه آمده است كه ماريه كنيز پيامبر (صلي الله عليه وآله) را، مقوقس،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مطري، ص33; ابن نجار، صص77 و 79


45


فرمانرواي اسكندريه، به آن حضرت پيشكش كرد.

اَسْلَم : قبيله اي است از خُزاعه; يكي از روستاهاي آنان «وَبْرَه» است كه روستايي است داراي نخلستان و از اعراض مدينه مي باشد و در وادي فرع واقع شده
است. ] «وبره».

اَسْواف : (بر وزن اَفعال)، جايي است از حرم مدينه كه در سيره و حديث از آن بسيار ياد شده است. گفته اند: اسواف در شمال بقيع واقع شده; جايي كه به نام شارع (خيابان) ابوذر و مانند آن خوانده مي شود و مسجد اسواف، كه امروزه آن را به نام مسجد ابوذر مي خوانند و در انتهاي خيابان قرار گرفته، در آنجاست.

اَشْجَع : نام يكي از قبايل عرب است كه در حومه مدينه مي زيسته اند و همچنان خزرج بوده اند; از جمله مراكز آنها است: مروراة، صهباء، خُبيت، و الجَرّ.

اشراف المجتهر : ] «المجتهر».

اشراف مخيض : ] «مخيض».

اَشطاط : (غدير)، جايي است كه در حديث حديبيّه از آن نام برده شده و نزديك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اعراض مدينه، دهكده ها و كشتزارها و نخلستانهاي اطراف مدينه.



عُسفان است و در راه مكه و مدينه واقع شده و دو مرحله با مكه فاصله دارد.

[ اِشعار و تقليد : اِشعار آن است كه حاجي جانب راست كوهان شتري را كه به جهت قرباني كردن در منا با خود مي برد، زخم زند وآن جانب رابه خون آن زخم آلوده كند و تقليد آن است كه نعلين عربي را، كه قبلا با آن نماز واجب و يا مستحبي گزارده، به گردن گاوي كه براي قرباني به همراه مي برد بياويزد. جايز است به جاي اِشعار، شتر نيز تقليد شود.

اِشعار و تقليد، تنها در حجِّ قِران به كار مي رود كه حاجيان حيوان قرباني را با خود مي برند و به منزله تلبيه به حساب مي آيد. از اين رو، آنها مي توانند به جاي تلبيه، اشعار و يا تقليد انجام دهند. ]

اَشْعر : (بر وزن اَفعل)، اَشْعر در لغت به معناي مردي است كه بدني پرمو و پشمالو دارد; و كوه اشعر را به دليل داشتن درختان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جامع عباسي، ص134

2 . شرح لمعه، ج2، صص211 و 212

3 . جواهر، ج18 ، ص225


46


فراوان «اشعر» ناميده اند. نقل شده كه
ابوهريره گفت: «بهترين كوه ها اُحُد است و اشعر و رقان». پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نيز فرموده است: «هرگاه فتنه ها بهوقوع پيوست، به دو كوه جُهينه پناه ببريد». اين دو كوه عبارتند از اشعر و اَجْرَد. درباره اجرد پيشتر توضيحاتي داديم و اما اشعر: در حال حاضر به نام «فِقْره» خوانده مي شود و كوه بزرگي است مشرف بر «ينبع». راه شوسه اي از مدينه به آن مي رود كه از راه بدر مي گذرد، اما در فاصله حدود دويست كيلومتري مدينه به سمت عين منحرف مي شود. اشعر به دليل آنكه جايي مرتفع و خوش آب وهواست، يكي از گردشگاه هاي مردم مدينه در فصل تابستان به شمار مي آيد.

اَشْعريون (يا اشاعره و يا بني اشعر) : نام يكي از قبايل قحطاني كهلان است كه محلّ سكونتشان از مرزهاي سرزمين شقاق تا حَيس و زبيد بوده و از جمله آباديهاي آنان است: قحمه و حُصيب و... در سال فتح خيبر هيأتي به نمايندگي از جانب آنان كه ابوموسي اشعري نيز يكي از اعضاي آن بود، به حضور پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رسيد.



اَشْقاب : جمع «شَقَب» به معناي شكاف هاي كوه ها و دره ها است كه پرندگان در آنها آشيانه مي كنند. در حديث از اين محل نام برده شده و گفته اند: جايي است ميان جِعرانه و مكه.

اَشْمَذانِ (به لفظ تثنيه) : به قولي دو كوه است ميان مدينه و خيبر، كه قبايل جُهَينه و اشجع در آنجا ساكن بوده اند و به قول ديگر، نام دو قبيله است كه شهرتي ندارند. در شعري از اين نام ياد شده است.

[ اَشْهُرُ الحجّ : ] اَشهر معلومات. ]

[ اَشْهُرُ الحُرُم : ماه هاي حرام و آنها عبارتند از:

1 .ذوالقعده 2 . ذوالحجّه

3 . محرم 4 . رجب

در ميان اعراب جاهلي، ماه هاي ياد شده قمري، ماه هاي حرام شناخته مي شد و جنگ و خونريزي در آن ممنوع بود. هنگامي كه از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) دراين باره پرسيدند، اين آيه شريفه نازل شد : } يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتال فِيهِ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طريحي، 2 :550 ماده (شهر).


47


قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللهِ وَ كُفْرٌ بِهِ...{ .

از تو درباره جنگ در ماه حرام مي پرسند، بگو جنگ در آن گناه بزرگ وبازداشتن از راه خدا و كفر به او است. ]

[ اَشْهرٌ معلومات : يعني ماه هاي معلوم و مشخص كه همان ماه هاي حج مي باشند; چنانكه در صحيحه معاوية بن عمار از ابا عبدالله الحسين (عليه السلام)  ،آيه شريفه } الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ...{ به شوال، ذوالقعده و ذوالحجّه، تفسير شده است.

البته نظريات ديگري نيز در اين زمينه وجود دارد، ولي صاحب جواهر با استناد به همين صحيحه و برخي دلايل ديگر، همين قول را برگزيده است. ]

اَصابِع (ذات) : در بيت زير از حسان بن ثابت نام اين مكان برده شده است:

عَفَتْ ذات الأصابع فالجواء إلي عَذراءَ منزلها خلاء

اَصافِر : ياقوت مي نويسد: اصافر گردنه هايي است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگام رفتن به بدر، از آنها عبور كرد.

بكري مي نويسد: كوه هايي است نزديك جُحفه واقع در جانب راست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بقره : 217

2 . بقره : 197

3 . وسائل، ج11، ص271

4 . نكـ : جواهر،ج18، صص12 و 13



جاده مدينه به مكّه. در داستان عمروبن اُميّه ضمري كه ابوداود آن را روايت كرده، از اصافر نام برده شده است.

گفته اند: اصافر حدود بيست و پنج كيلومتري شمال شرقي رابغ واقع شده است. بنابراين، رابغ و اصافر دو جاي متفاوتند.

اُصيهب : مصغّر «اَصْهَب» است، به معناي سرخِ مايل به زردي (بور). آبي است نزديك مروّت واقع در سرزمين بني تميم كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به اقطاع حصيْن بن مشمت داد.

اضافر : به گفته سمهودي، اضافر جمع «ضفيره» است به معناي ريگ دراز كج. نام گردنه هايي است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بعد از ترك ذفران به جانب بدر آنها را پيمود. ذوالاضافر: تپه هايي هستند در دو ميلي هَرشي كه به اين تپه ها نيز اضافر مي گويند.

جاسر مي گويد: اضافر همان اصافر


48


پيشگفته است و عبارت است از تپه هاي
سرخ رنگ آميخته به سفيدي ـ و ازاين رو به رنگ زرد ديده مي شود كه در فاصله بيست و چهار كيلومتري رابغ به مدينه واقع شده اند.

اَضاة بني غفار : بكري مي گويد: اضاة واحد اِضاء است. ياقوت آن را به صورت «اَضاءَة» با همزه آورده است.

بكري مي نويسد: اضاة بني غفار جايي است در مدينه. او اين حديث ابوداود را آورده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در اضاة بني غفار بود كه جبرئيل بر آن حضرت فرود آمد و گفت:«إن الله تبارك
و تعالي يأمرك أن تُقريء أمّتك القرآن علي حرف»; «خداوند تبارك و تعالي به تو فرمان مي دهد كه قرآن را بر امت خود، با يك حرف (لهجه و لغت) بخواني).»

ياقوت مي نويسد: جايي است نزديك مكه، واقع در بالاي سَرِف، نزديك تناضب، و در حديث مغازي از آن نام برده شده است.

ازرقي در «اخبار مكه» مي نويسد: اضاة بني غفار كه در حديث وارد شده،
در مكه، در مكان موسوم به
«حصحاص» است كه محلّ گورستان



مهاجرين مي باشد.

اَضاءة به معناي آبي است كه از سيل يا جز آن، در يك جا جمع شود. به قولي; بركه كوچك يا مسيل آب به بركه است و غفار نام قبيله اي از كنانه. به احتمال قوي اين مكان در مدينه بوده; زيرا اولاً: اختلاف لهجه هاي عرب در واقع پس از هجرت بروز كرد، ثانياً: حديث پيشگفته به يك طريق، از ابيّ بن كعب انصاري روايت شده است.

اِضَم : (به كسر همزه و فتح ضاد)، واديي است كه جز در غزوه «بطن اِضم» از آن نام برده نشده است. علت نام گذاري اين وادي به اِضم، آن است كه سيل هاي وادي هاي بطحان و قناة و عقيق در آنجا به هم مي پيوندند و سيل واحدي را بهوجود مي آورند كه در ميان وجه
و املج (امّ لجّ) به درياي سرخ
مي پيوندد. اضم نامي قديمي است ولي
بعدها به بخش هايي از آن نام هاي
ديگري اطلاق شد. مثل نام «الخُلَيْل» كه
از نقطه بعد از تلاقي آنها به اين نام
خوانده مي شود و سپس تا جايي كه به
دريايي مي ريزد به نام «وادي حمض» ناميده مي شود.


49


اَضْوَج : (به فتح اول و سكون ضاد و فتح واو)، جايي است نزديك اُحد در مدينه. در شعر كعب بن مالك كه در سوگ حمزة بن عبدالمطّلب ـ رضي الله عنه ـ سروده، از اين مكان نام برده شده است.

اَطْحَل : طَحْله، در لغت به معناي رنگ خاكستري است. ياقوت مي نويسد: اطحل كوهي است در مكه و ثور بن عبدمناف به آنجا نسبت داده مي شود و مي گويند: ثور اطحل. سفيان ثوري (متوفاي سال 161 هـ . . ق .) در بصره نيز منسوب به همين ثور اطحل است.

بكري گفته است: ثور اطحل همان است كه در حديث آمده: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) ميان عير تا ثور را حرم قرار داد» و اين يك اشتباه است; زيرا «ثور اطحل» در مكه است و آنچه در اين حديث آمده در مدينه قرار دارد.

اَطْرِقا : (به صيغه فعل امر مثنّي)، نام محلي است كه ناشناخته است. در شعري كه ابن هشام آن را نقل كرده، از اين مكان ياد كرد است.

اَطْلاح : (ذات): يا «ذات اطلح» و يا «ذات ابطح».



ياقوت مي نويسد: ذات اطلاح، جايي است از پشت وادي القري تا مدينه كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در ماه ربيع الأول سال هشتم، كعب بن عُمير غفاري را به جنگ آن فرستاد. در وادي العربه فلسطين مكاني است به نام «وادي الطلاح». دباغ مي نويسد: به احتمال زياد «ذات اطلاح» كه كعب بن عميرِ صحابي، در آنجا به شهادت رسيده، همين وادي الطلاح باشد.

اُطُم : (به ضم اول و دوم)، به معناي دژ و قلعه است و بيشتر به دژهاي مردم مدينه در زمان جاهليت گفته مي شود. هريك از قبايل انصار (اوس و خزرج) براي خود اُطُم (دژ) يا اطام (دژهايي) دانسته اند كه در مواقع جنگ از آنها استفاده مي كرده اند.

از جمله آطامي كه در سيره و حديث از آنها يادشده عبارتند از: اُطم بني ساعده، كه بلدذري در داستان زني جوني (از بني جون) كه به همسري پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) درآمد از آن اسم برده است. بني ساعده نزديك مسجد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلاد فلسطين، ص643


| شناسه مطلب: 77276