بخش 3

#171; ب #187;


50


پيامبر (صلي الله عليه وآله)  ، در اطراف «بضاعه»، زندگي
مي كردند، و «سقيفه بني ساعده» در شمال غربي حرم قرار داشت.

در صحيح مسلم ذيل عنوان «في حديث ابن صيّاد» آمده است كه وي را نزد اُطم «بني مَغالة» يافت. عياض گويد: بنومغاله: هرگاه در آخر بلاط رو به روي مسجد پيامبر بايستي بني مغاله در سمت راست تو قرار مي گيرند.

اُطم بن اُنيف : بني انيف تيره اي از اوس بوده اند و اطم يا دژ آنان در قباي مدينه منوره قرار داشته است.

اُطم سعدبن عباده : در سمت قبله بئر بضاعه، بعد از بازار مدينه قرار داشته است.

اَعراض : اختصاص به مدينه دارد. ] «عِرْض».

اَعْراف : واحد آن «عُرْفه» است به معناي تلّ ريگ. در عربستان جاهاي بسياري وجود دارد كه به نام اعراف خوانده مي شود.

در زندگينامه عبدالله بن اُنيس بن
آمده است كه وي در جهينه اقامت



مي كرد و ازاين رو، به جهني معروف شد. اقامت گاه او در اعراف، در فاصله يك چاپاري مدينه، قرار داشت. آنچه آمد سخن بلاذري در انساب الأشراف بود. ولي من موقعيت آن را نتوانستم شناسايي كنم.

اَعْشار : يكي از وادي هاي عقيق است. سمهودي نقل كرده كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در غار اعشار در عقيق فرود آمد، ] «وادي عقيق».

اَعْظُم : (به ضم ظاء)، جمع «عَظْم»، كوه بزرگي است در شمال ذات الجيش. اين نام به صورت «عَظَم» و «اَعْظام» نيز روايت شده است. در حال حاضر نيز كوه معروفي است و كساني كه از راه مكه به مدينه مي آيند در فاصله دور از سمت چپ خود كه مدينه نمايان مي شود، اين كوه را مشاهده مي كنند.

اَعْواف : يكي از صدقات (اوقاف) پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده كه از دارايي هاي مخيريق يهودي به آن حضرت رسيد. چاه اعواف در آنجا قرار دارد و در منطقه بالاي مدينه (عوالي) واقع است.


51


اَعْوَص : در اخبار مربوط به غزوه اُحُد از اين محل ياد شده است. اسماعيل بن عمرو بن سعيدبن عاص كه شخص محترم و شايسته اي بود و خود را به حكومت بني اميه آلوده نكرد، در اعوص سكونت داشته است. عمربن عبدالعزيز مي گفت: اگر مي توانستم خلافت را به كسي واگذار كنم آن را فقط به يكي از اين دو نفر مي سپردم; صاحب و مالكِ اعوص، يا به اعمش بني تميم; يعني قاسم بن محمد.

اعوص در ده ميل و انديِ شرق مدينه واقع است... گفته اند: اعوص همان وادي اي است كه فرودگاه فعلي مدينه (1408 هـ .ق .) در آن قرار دارد.

[ اِفاضَه : افاضه به كوچ كردن دسته جمعي از مكاني، پس از تجمّع در آنجا گفته مي شود و افاضه از عرفات به سوي مشعر الحرام و از مشعر به سوي منا نيز به همين معنا است.

وقت افاضه از عرفات، پس از غروب روز عرفه و وقت افاضه از مشعر، پس از طلوع آفتاب روزِ دهم ذي حجه است. البته كساني كه عذر شرعي دارند،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لسان العرب، ج7، ص211 ماده «فيض».



مي توانند شبانه از مشعر به منا بروند. در سوره مباركه «بقره» فرموده است:

} ...فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفات فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ * ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ{ .

«... هنگامي كه از عرفات كوچ كرديد، خدا را نزد مشعر الحرام ياد كنيد. او را ياد كنيد همان طور كه شمارا هدايت كرد و قطعاً شما پيش از اين، از گمراهان بوديد. سپس از همانجا كه مردم (به سرزمين منا) كوچ مي كنند، كوچ كنيد و از خدا آمرزش بطلبيد كه خداوند آمرزنده مهربان است.» ]

اَفْراق : جايي است در مدينه كه باغ هاي خرما در آن وجود داشته است. مالك بن انس از عبدالله بن ابي بكربن محمد بن عمرو بن حزم روايت كرده كه جدّش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ينابيع الفقهيّه، كتاب حجّ سرائر، ص511

2 . بقره : 198 و 199


52


محمد بن عمرو باغي داشت به نام «افراق» و آن را به چهارهزار درهم فروخت و هشتصد درهم خرماي آن را استثنا كرد.

افريقيه : بكري نقل كرده است كه عمروبن عاص بعد از فتح طرابلس، طي نامه اي به عمر بن خطاب، او را از فتوحاتي كه خداوند نصيبش كرده بود(!) آگاه ساخت و يادآور شد كه در برابر او تنها افريقيه باقي مانده است. عمر به او نوشت: از پيامبر (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمود: «افريقيه براي اهل خود اجتماع و اتّحاد نمي آورد. آبي سنگين دارد و هيچ يك از مسلمانان آن را ننوشند مگر اينكه دلهايشان دچار اختلاف و پراكندگي شود...»

احتمالاً مراد او از افريقيه قاره آفريقا نبوده، بلكه مقصودش «تونس» فعلي بوده است.

اَقْساس : قريه يا كوره اي است در كوفه كه به آن «اقساس مالك» مي گفتند. قسّ در لغت به معناي جستجوكردنودنبال چيزي گشتن است و جمع آن «اقساس» مي باشد. مالك نيز مرد جاهلي بوده كه در زمان



جاهليت در عراق مي زيسته است.

اَكْحَل :جايي است در مدينه كه باغهاي خرما فراوان دارد و عاصم بن عمربن خطاب و عمربن ابي سلمه در آنجا نخلستان و ملكي داشتند. نخلستان معن بن اوس مزني نيز در اين مكان قرار داشته است.

اَلال : (بر وزن حَمام)، به قولي همان جبل الرحمه در عرفات است و به قولي ديگر: كوهش از شن است در عرفات كه اميرالحاج بر بالاي آن مي ايستد. وجه تسميه آن به «اَلال» اين است كه حاجيان وقتي آن را مي بينند، با شتاب حركت مي كنند (اسرعوا في السير = در حركت شتاب كردند) تا به موقف برسند. در شعري منسوب به ابوطالب از اين محل نام برده شده است.

اَلاء : جايي است كه با تبوك پنج مرحله فاصله دارد و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در آنجا مسجدي داشته است.

اَلَمْلَم : تعبير ديگري است از «يَلَمْلَم» و آن كوهي از كوه هاي تهامه است كه از آنجا تا مكه دو شب راه است و ميقات مردم يمن مي باشد.


53


اُمّ اَحراد : يكي از چاه هاي قبايل قريش در مكه، در روزگار پيش از اسلام بوده و امروزه جاي آن معلوم نيست.

اَمَج : (به فتح اول و دوم)، قريه اي است نزديك مكّه كه بعد از خُليص به طرف مكه قرار دارد. برخلاف آنچه برخي نقل كرده اند، اَمَج از اعراض مدينه نيست. اين قريه جزو آباديهايي است كه در مسير راه هجرت پيامبر قرار داشته.

اَمَرٌ : (به فتح اول و دوم)، يا «ذو اَمَر» جايي است كه يكي از غزوات پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در آن صورت گرفت. از ناحيه نُخيل در نجد از سرزمين غطفان است.

اَمَر در لغت به معناي سنگي است كه براي علامت و نشانه راه يابي نصب مي شود. ] «نُخيل».

بكري آن را با تشديد «راء» ضبط كرده و گفته است: بر وزن «اَفْعَل» است از ماده مراره. با اين نام واديي است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به عولجة بن حرمله واگذار كرده اما اين وادي در سرزمين جهينه از نواحي ينبع قرار داشته است.

[ اُمّ راحم : از اسم هاي مكه مكرمه است. ]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شفاء الغرام، ج1، ص76



[ اُمّ رُحْم : از نام هاي مكه است. ]

اَمْرَخ : بر وزن «اَفْعَل». بكري مي نويسد: امرخ همان كوه فسطاط است.

أم هبّت الرّيح من تلقاء كاظمه و أومض البرق في الظلماء من اِضم

اين بيت نشان مي دهد كه كاظمه مذكور در اشعار شاعراني كه مدح پيامبر گفته اند، در مدينه يا حجاز بوده است; زيرا در كنار آن از «اِضم» نام برده شده كه يكي از وادي هاي حجاز است و از به هم پيوستن سيلاب وادي هاي مدينه بهوجود مي آيد.

اُمّ العرب : در حديث آمده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: چون مصر را فتح كرديد، درباره اهل ذمّه خدا را در نظر گيريد... زيرا آنان با ما خويشاوندي نسبي و سببي دارند. خويشاوندي نسبي از آن رو كه مادر اسماعيل (عليه السلام) از آنان است. و سببي از آن رو كه ماريه قبطيه از ايشان مي باشد. گفته اند: هاجر، مادر اسماعيل (عليه السلام)  ،از روستايي در مقابل خَرَما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان مدرك.


54


موسوم به «اُمّ العرب» بوده كه به آن
«اُمّ العريك» هم مي گفته اند.

و گفته اند كه «اُمّ العرب» روستايي است در مصر كه هاجر، مادر حضرت اسماعيل (عليه السلام)  ، از آنجاست. نمي دانم كه اين روستا هنوز هم وجود دارد يا نه.

اُمّ العيال : روستاي آبادي است در وادي فرع از منطقه مدينه.

[ اُمّ القُري : از نام هاي مكه معظمه است. دليل نامگذاري مكه به اين نام، آن است كه آنجا نخستين نقطه تكوين زمين شناخته شده و كره زمين از آن نقطه گسترش يافته است. دلايل ديگري نيز براي آن ذكر شده است و «اُمّها» (اُمّ القري) در اين آيه تفسير به مكه شده است } وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُري حَتّي يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً...{ .

«خداوند اهل هيچ آبادي را (به كيفر شرك و گناه) به هلاكت نمي رساند، مگر آنگاه كه برايشان پيامبري مبعوث گرداند و بر آنان حجّت تمام كند.» ]

[ اُمُّ كَوْنِي : از اسامي مكه مكرّمه مي باشد. ]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قصص : 59

2 . ياقوت، ج1، ص254 و ج 5 ، ص182

3 . شفاء الغرام، ج1، ص76



[ اُمّ الميال : كه موقوفات حضرت صديقه كبرا فاطمه زهرا (عليها السلام) در آنجا واقع است. ]

[ امّ المؤمنين : (قبر)، نكـ : «سرف». ]

[ امّ النّبيّ : پشته بزرگي است و در حدود 22 كيلومتريِ شرق مستوره است و در حاشيه شمال شرقي آن، قبر مادرِ پيامبر (صلي الله عليه وآله)  ،آمنه بنت وهب، قرار دارد. ]

[ امير الحاج : از منصب هايي است كه ارتباط مستقيم با حكومت اسلامي دارد و ازاين رو، نصب امير الحاج از شؤون حكومت و از اختيارات و وظايف حاكم اسلامي است و كسي نمي تواند بدون اذن حاكم، اين منصب ديني و اجتماعي را بر عهده بگيرد.

درسال دهم هجري پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) خود عازم سفر حج شد و طبعاً خود، اميرالحاج بود و پس از وي حاكمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . معجم البلدان، ج1، ص254 ; معجم مااستعجم، ج3، ص297 و 298 ; سمهودي، ج3، صص117 و 1130


55


جامعه; اعم از عادل و فاسق، با تأسّي به
سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله) يا خود در موسم حج عازم زيارت بيت الله الحرام شده و امارت حج را بر عهده داشته اند يا فردي را به عنوان اميرالحاج منصوب مي كردند; زيرا عزيمت حجاج به حج براي عبادتي كه داراي جنبه هاي مختلف فردي، اجتماعي، معنوي، سياسي، اقتصادي و اخلاقي است، بدون امير و سرپرست به سامان نمي رسد.

نخستين كسي كه مستقلا به عنوان اميرالحاج از سوي پيامبر (صلي الله عليه وآله) عازم سفر حج شد و نيز ابلاغ برائت از مشركان را برعهده گرفت، علي بن ابي طالب (عليه السلام) بود و در زمان خلافتش، ابن عباس، از سوي آن حضرت امارت حج را برعهده داشت. ]

اَنْصاب الحَرَم : نشانه هايي بوده كه از سنگ ساخته و آنها را گچ اندود كرده بودند و بر كناره هاي راه هايي كه از مكه خارج مي شوند، نصب مي كردند. ما وراي آنها منطقه حِلّ و آزاد بود و طرف داخلشان منطقه حَرَم. گفته اند: اين حدود از عهد قريش به ارث رسيده بود و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هم آنها را تأييد كرد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فصلنامه «ميقات حج» شماره 30، امارت حج و زعامت حجاج، سيد جواد ورعي با تغييري اندك.



مسلمانان اين حدود را حفظ كردند.

اَنْصار : نام قبيله اي است كه در سراة، واقع در جنوب طائف مي زيسته اند.

اَنْصِنا : (به فتح اول و سكون دوم و كسر صاد)، ناحيه اي است از نواحي مصر كه ماريه قبطيه، همسر پيامبر (صلي الله عليه وآله)  ، از يكي از دهات آن به نام «حَفْنَ» بوده است.

انطاكيه : در قرآن كريم آمده است: } وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ...{.

ابن اسحاق مي نويسد: مراد از قريه در اين آيه شريفه، «انطاكيه» است. اين شهر در تركيه قرار دارد و از شهرهاي معروف آن كشور است.

اَنْعَمُ : (به فتح عين يا ضمّ آن)، كوهي است كه در اخبار مربوط به پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از آن ياد شده است. در تعيين محل آن اختلاف و ابهام است. گفته اند: ميان يمامه و مدينه قرار دارد. و همچنين گفته اند: كوهي است در سرزمين «عاقل»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يس : 13


56


ميان «يمامه» و مدينه.

[ همچنين «اَنْعَم» كوهي است كه بر فراز آن «مزني» و «جابر بن علي زمعي» خانه هايي ساخته بودند.

به روايت جمعي از مهاجران، پيامبر (صلي الله عليه وآله) با اصحاب به سوي كوه سرخ رنگ «اَنْعُم» حركت كردند. در آنجا به مردار گوسفندي برخوردند و همراهان به واسطه بوي تعفّن آن، بيني خود را گرفتند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) پرسيد : اين گوسفند براي صاحبش چه مقدار ارزش دارد؟ گفتند : براي هيچ كس ارزش ندارد.

فرمود : «اَلدُّنْيا أَهْوَن عَلَي اللهِ مِنْ هذِهِ عَلي صاحِبَها»; «دنيا نزد خداوند، از اين مرداربراي صاحبش پست تراست. ]

اَنْقاب المدينه : انقاب جمع «نَقْب» است به معناي راه تنگ و باريك و مراد از انقاب المدينه، راه هاي مدينه منوره است.

اَنْمار : قبيله اي بوده در سراة، در جنوب طائف

اَنواط : (ذات)، درخت سرسبز تنومندي بوده است نزديك مكه كه در زمان جاهليت،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عمدة الأخبار، عباسي، صص238 و 239



مردم همه ساله به زيارت آن مي رفته اند و سلاح هاي خود را به آن مي آويختند و در پاي آن قرباني مي كردند. بعضي گفته اند: مردم هنگامي كه براي حج مي آمدند رداهاي خود را به آن مي آويختند و به احترام كعبه بدون ردا وارد حرم مي شدند. به همين دليل به نام ذات انواط خوانده شده است. چه، نَوط در لغت به معناي آويزان كردن است. در حديث آمده است كه چون پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) و تني چند از اصحاب آن حضرت از آن درخت، كه ميان مكه و حنين است، عبور كردند، يكي از ايشان گفت: اي فرستاده خدا، براي ما نيز مانند آنها ذات انواطي قرار ده.

اُني : (به ضم اول)، بر وزن «هُنا». بعضي هم آن را به فتح اول، بر وزن «حَتّي»، گفته اند. ابن اسحاق مي نويسد: هنگامي كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نزد بني قريظه رفت، در كنار چاهي از چاه هاي آنان فرود آمد و مردم به آن حضرت ملحق شدند. اين چاه «اُنا» نام داشت و بني قريظه در عوالي مدينة النبي سكونت داشتند.


57


اُواره : جايي است در اطراف «فدك». در هنگام صحبت از «يوم نخله» از ايام جنگ فجار كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به همراه عموهاي خود در آن شركت داشت از اُواره ياد شده است. بعضي گفته اند: اواره همان آب دُوَيْن الجريب مي باشد كه متعلق به بني تميم بوده است.

اَوان : (به فتح همزه)، يا «ذو اَوان»، در لغت به معناي هنگام و زمان است... در اخبار غزوه تبوك و مسجد ضرار از اين مكان نام برده شده است.

ابن اسحق گويد: ذو اوان شهري است كه با مدينه يك ساعت از روز فاصله دارد. اين بدان معناست كه اوان در راه برگشت از تبوك واقع شده است.

اَوْدية المدينه : (وادي هاي مدينه)، عبارتند از بطحان، قناة و عقيق.

اَورال : اين نام در اين ابيات عباس بن مرداس در جنگ حنين به كار رفته است:

ركضنا الخيل فيهم بين بُسّ إِلَي الأورال تنحطّ بالنّهاب

بذي كَجَب رسول الله فيهم كتيبتُه تعرّض للضراب



اَوران : بكري مي نويسد: چاهي است معروف در ناحيه مدينه. در خبر مربوط به جادو شدن پيامبر (صلي الله عليه وآله)  ، از اين چاه نام برده شده است. به نام هاي «اروان» و «ذروان» نيز روايت مي شود.

اورشليم : يكي از نام هاي قدس شريف در فلسطين است. اين كلمه ريشه عربي كنعاني دارد و به معناي «خداي سلام» مي باشد; يعني خداي صلح در نزد كنعانيان.

اَوْساط : سمهودي از اين مكان نام برده و روايت كرده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در اوساط، در خانه سعدبن عباده در مدينة النبي براي تشييع جنازه اي حاضر شد.

اَوطاس : وادي اي است در سرزمين هوازن. در همين جا بود كه اين قبيله و قبيله ثقيف براي جنگ با پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در روز حنين، اردو زدند... بقاياي هوازن پس از شكست به اوطاس گريختند. در همين محل بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) غنايم حنين را تقسيم كرد. گفته مي شود: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) زماني كه حليمه سعديه دايگي آن حضرت را به عهده گرفته بود، در اين ناحيه در ميان بني سعد به سر مي برد.


58


نقشه شماره (4)

نقشه تاريخي مدينه منوّرخ

از اطلس جخرافيايي - تاريخي

تهيه شده توسط دكتر عبد العزيز خويطر و همكارانش

1384 هـ - 1964 م


59


نقشه شماره (5)

وادي هاي مدينه منوره

نقشه توپوگرافي از كتاب مدينه منوره، نوشته دكتر عمر فاروق

اولات الجيش: ] «ذات الجيش» در حرف جيم.



اولاج : ] «حرّة الرجلاء» در حرف راء.

اِهاب : (بر وزن «كتاب» )، جايي است


60


نزديك مدينه. در حديث آمده است كه
پيامبر (صلي الله عليه وآله) به محل چاه اهاب آمد و فرمود: زود باشد كه ساختمان ها به اين مكان برسد... سمهودي مي نويسد: اين چاه در حرّه غربي قرار دارد و ظاهراً همان چاهي است كه امروزه ـ در زمان سمهودي به «زمزم» معروف است.

بعضي ها آن را به صورت «يِهاب»
ـ به كسر ياء ـ و بعضي به صورت
«نِهاب» ـ بانون روايت كرده اند.

[ اِهلال : به معناي بلند كردن صدا به گفتن لبّيك است و به كسي كه هنگام محرم شدن براي حج يا عمره تلبيه مي گويد، گفته مي شود: «أهَلَّ بِحَجَّةً أَوْ عُمْرَة» و به جايگاه اِهلال «مَهَلّ» مي گويند.

بلند گفتن تلبيه براي مردان مستحب است. ]

[ اَيّام تَشريق : به سه روز پس از عيد قربان; يعني روزهاي يازدهم، دوازدهم و سيزدهم گفته مي شود. براي آنكه از «تَشْريقُ اللَّحْم» گرفته شده كه به معني قطعه قطعه كردن گوشت هاي قرباني و خشك كردن آنها در آفتاب است و يا از جمله «أشْرِقْ ثَبير كَيْما نَفير» اخذ شده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لسان العرب، ج11، ص701، ماده «هلل».



كه در زمان جاهليت حجاج آن را خطاب به كوه ثبير مي گفته اند; يعني «اي ثبير بتاب تا ما كوچ كنيم» و به گفته ابن اعرابي آنها براي قرباني به انتظار طلوع خورشيد بر كوه ثبير بوده اند و لذا چنين مي گفته اند. ]

[ ايّام حج : از روز هشتم ذي حجه آغاز مي شود و با پايان اعمال حج پايان مي يابد و هريك از ايام آن داراي نام خاصي است.

روز هشتم : روز ترويه

روز نهم : روز عرفه

روز دهم : يوم النحر و يوم الأضحي

روز يازدهم : يَوْمُ القَرّ

روز دوازدهم : يوم النَّفر الأوّل

روز سيزدهم : يوم النّفر الثاني ]

اَيْكه : اين كلمه كه در قرآن آمده، زيستگاه قوم شعيب (عليه السلام) بوده است. ايكه در لغت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لسان العرب، ج10، ص176 ماده «شرق».

2 . لسان العرب، ج12، ص649 ماده «يوم» و ص419 ماده «علم».


61


به معناي درخت انبوه و در هم پيچيده
است. اصحاب ايكه همان مردم مَدْيَن هستند كه در فلسطين (بئرالسبع) و شمال تبوك و در كرانه شرقي رود اردن مي زيسته اند.

اَيْله : همان شهر كنوني «عقبه» است... فرمانرواي ايله در تبوك خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و آمادگي خود را
براي پرداخت جزيه اعلام كرد.

ايلياء : نام شهر بيت المقدس است و به معناي «خانه خدا» مي باشد. در عهدنامه اي كه عمربن خطاب با مردم ايلياء و لدّ بست از اين محل اسم برده شده است.

[ اِيمان : از نام هاي مدينه است. ]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عمدة الأخبار، ص61


63


« ب »

بئر ابي عِنبه : در اخبار مربوط به غزوه بدر آمده است كه رسول الله (صلي الله عليه وآله) در كنار چاه ابي عِنبه، واقع در يك ميلي مدينه، اردو زد و از ياران خود سان ديد و سپاه مسلمانان را آرايش داد و كساني را كه كم سن و سال و نابالغ بودند، به مدينه برگرداند.

بئر اَرْمي : (به فتح همزه و سكون راء و الف مقصور)، چاهي است كه با مدينه سه روز فاصله دارد و غزوه ذات الرقاع در محل آن بهوقوع پيوست.

بئر اَريس : ] حرف الف «اريس».

بئر اَنَس : منظور انس بن مالك صحابي است. اين چاه در مدينه است و در جاهليت به نام «برود» خوانده مي شده و



مردم هر زمان كه محاصره مي شدند، از آب اين چاه مي نوشيدند.

بئر اُني : بر وزن «هُنا». ] «اريس»، در حرف الف.

بئر اِهاب : ] «اِهاب»، در حرف الف.

بئر بُصَّه : ابن نجّار مي نويسد: اين چاه نزديك بقيع، در سرِ راه كسي كه به قبا مي رود و ميان نخلستاني واقع شده است.

بئر بُضَّه : روايت ديگري است از «بُصّه» پيشگفته.

[ بِئْر تَفْلَه : چاهي است در «عُسفان» كه دهانه اي فراخ و آبي پاكيزه و گوارا دارد و به همين دليل از آب آن به عنوان هديه به مكه و جدّه برده مي شود. آب اين چاه


64


فراوان است و هرگز دچار كمبود نمي گردد.

گفته شده كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه به عُسفان رسيد، چاه هاي آن خشك شده بود. حضرت بر سر اين چاه آمد و آب دهان مبارك خود را در آن افكند و آب از آن جوشيد. ]

بئر جاسم : همان چاه ابوالهيثم بن تيهان است و ظاهراً همان «جاسوم» باشد. نيز ] «مسجد راتج».

بئر جاسوم : از چاه هاي مدينه در عهد پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده است.

بئر جُشَم : از چاه هاي ناشناخته مدينه بوده است. به نظر مي رسد كه منظور از جُشَم، جشم بن خزرج باشد. اين چاه در غرب وادي رانونا بوده و در الموطأ از آن ياد شده است.

بئر جَمَل : فيروزآبادي مي نويسد: اين چاه در ناحيه جُرْف، در انتهاي عقيق بوده است... البته اين تعيين محل، مورد اتفاق نيست.

بئر حاء : عبارت بوده از يك چاه و يك بستان. در ضبط اين كلمه، ميان علما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلادي، ج2، ص36



اختلاف است كه آيا دو كلمه است; يعني «بئر + حاء»؟ يا كلمه واحداست; يعني «بئرحاء»، به فتح باء و كسر آن؟... گفته اند: برخي محدّثان براي تحقيق ضبط درست كلمه «بئرحاء»، حتي يك كتاب مستقل نوشته اند. تعيين محلّ فعلي آن، كار دشواري است; زيرا كليه آثار و اماكني كه بتوان بر اساس آن محل «بئرحاء» را معلوم كرد، در آخرين توسعه اي كه پيرامون مسجدالنبي (صلي الله عليه وآله) صورت گرفته از ميان رفته اند. اين چاه و باغ در ناحيه اي موسوم به باب المجيدي قرار داشته است.

بئر حُلْوه : در احاديث نبوي از اين چاه ياد شده، اما از محلّ آن كسي آگاهي ندارد. بئر حلوه يكي از چاه هاي مدينة النبي (صلي الله عليه وآله) بوده است.

بئر خارجه : در صحيح مسلم اين عبارت آمده است: «يدخل في جوف حائط من بئر خارجة» و نيز به صورت «بئرٌ خارِجه»; يعني بيرون از باغ نيز روايت شده است. بنا به روايت نخست، اگر «بئر


65


خارجة» مضاف و مضاف اليه باشد، معلوم نيست خارجه، صاحب چاه، چه كسي بوده است؟! و اگر صفت و موصوف باشند، در اين صورت مكان و محلّ چاه دانسته نيست. در هر حال، اين چاه يكي از چاه هاي مدينة النبي بوده كه رسول الله (صلي الله عليه وآله) از آن آب نوشيده است.

بئر خريف : روايت شده كه عثمان اين چاه را به صدقه خود در چاه اريس ضميمه كرد. روايتي مي گويد كه خاتم پيامبر (صلي الله عليه وآله) در همين چاه ازدست عثمان افتاده است.

بئر خَطَمه : يكي از چاه هاي مدينه بوده كه محل آن معلوم نيست; اين چاه در محله بني خطمه، از قبيله اوس، كه در منطقه عوالي مدينه مي زيستند، قرار داشته است.

[ به روايتي، پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به محله «بني خطمه» آمد و در خانه پيرزني نماز گزارد، سپس به كنار چاه ذرع رفت و تجديد وضو كرد. ]

[ بئر ذاتُ الْعَلَم : چاهي است ميان مدينه و «وادي صَفْرا» كه روبروي «رَوْحاء» قرار دارد و پس از چاه «رَشا» دومين چاه عميق است كه دسترسي به عمق آن ميسّر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عمدة الأخبار، ص246



نيست. گفته مي شود كه علي بن ابي طالب (عليه السلام) در كنار آن چاه با جنيّان جنگيده است. ]

بئر ذَرْع : چاهي بود در مدينه و همان چاه بني خطمه پيشگفته است.

بئر ذَرْوان : اين ضبط از بخاري است، اما
در مسلم به صورت «ذواَروان» و در روايتي نيز «ذراوان» آمده است.
نقل است كه لبيدبن اعصم پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را با چند دندانه از شانه و لاخ مويي از
آن حضرت جادو كرد و آنها را در
چاه ذروان قرار داد. گمان مي رود كه
اين چاه در اطراف بقيع در مدينة النبي
بوده است.

بئر روحاء : ] «روحاء».

بئر رومه : بعضي آن را به صورت «رؤمه» ـ با همزه ـ گفته اند. به اين چاه بئر عثمان و «قليب مزني» نيز گفته مي شود. چاهي است كه امروزه در عقيق مدينه معروف است. در كتاب خود به نام «اخبارالوادي المبارك» عقيق، به تفصيل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان، ص251


66


از اين چاه سخن گفته ايم. علاقه مندان به آنجا مراجعه كنند.

بئر زمزم : چاهي است در مدينه، در سمت راست كسي كه به سمت «آبارعلي» مي رود. سمهودي مي نويسد: ممكن است همان چاه اِهاب باشد كه در كناره حرّه غربي قرار دارد. علت نام گذاري اين چاه به «زمزم» آن است كه مردم مدينه به آن تبرّك مي جويند و آب آن، همچون آب زمزم مكه، براي تبرك به اطراف و اكناف برده مي شود.

بئر سُقيا : چاهي است در مدينه. در احاديث از اين چاه نام برده شده، اما در تعيين محلّ آن اختلاف است. اين سقيا با «سَقيا» كه در حرف سين خواهد آمد و در وادي فرع واقع شده، فرق مي كند. بعضي گفته اند: چاه سُقيا در جنوب شرقي ايستگاه راه آهن مدينه قرار دارد و جاده ميان چاه و ايستگاه فاصله انداخته است. اين چاه به مرور زمان پر شده است.

بئر عُرْوه : مقصود عروة بن زبير است. اين چاه در عقيق ـ كه عروه درآنجا اعتزال و گوشه گيري اختيار كرده بود ـ در سر راه



منتهي به ذوالحليفه قرار داشته است. پل عروه نيز در همين محل است. عروه تابعي و راوي حديث است... و به همين دليل از اين چاه نام برديم.

بئر عَقَبه : از چاه هاي مدينه بوده و در احاديث از آن ياد شده است.

[ بئر غَدَق : اين چاه را كه از چاه هاي مدينه است، به دليل شيريني و گوارا بودنِ آب آن، به اين اسم ناميده اند.

«عبدالرحمن بن يزيد بن حادثه مي گويد : پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) (هنگام هجرت به مدينه) در پشت حَرَّه ما نماز (صبح) گزارد، سپس بر مركب سوار شد و پيش از طلوع آفتاب كنار چاه «غَدَق» رسيد و در آنجا مردم خدمت آن حضرت مي رسيدند و سلام مي دادند. ]

بئر غَرْس : (به فتح غين و سكون راء)، غَرس در لغت به معناي قلمه يا نهالي است كه مي كارند. اين چاه در زيستگاه هاي بني نضير، در نيم ميلي شمال شرقي مسجد قبا ودر بين نخيل واقع شده است. روايت شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) درهنگام وفات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عمدة الأخبار، صص251 و 252


67


به علي (عليه السلام) فرمود:

«وقتي من مردم، بدنم را با هفت مشك آب از چاه غَرس غسل بده».

بئر قرّاصه : قراصه در غرب مساجد فتح (مساجد سبعه)، در راه چاه رومه به مدينه قرار دارد و جابربن عبدالله در آنجا زميني داشته است. در كتاب هاي حديث، در باره اين چاه داستاني در باره بدهكاري پدر جابر كه در غزوه احد درگذشت، نقل شده است.

بئر قُرَيْصه : يكي از چاه هاي مدينه است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از آن آب نوشيده اند.

بئر مَرْق : چاهي است در مدينه كه در اخبار هجرت از آن ياد شده است.

بئر مَعُونه : جايي است در سرزمين نجد، و به قولي نزديك كوه اُبْلي كه در ماه صفر سال چهارم هجري در محل اين چاه فاجعه كشتار عده اي از مسلمانان بهوقوع پيوست. عده اي اين فاجعه را با كشتار مسلمانان در رجيع خلط كرده اند، در صورتي كه اين هادو واقعه متفاوت اند كه در دو مكان دور از هم اتفاق افتاده اند.

بئر يُسْره : چاه بني اميّة بن زيد و يكي از



چاه هاي مدينه بوده است. نام قبلي اين
چاه «عُسره» بود و پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را «يُسره» ناميد. در طبقات ابن سعد آمده است كه چاه يادشده به نام «عبيره» موسوم بوده است; اما احتمال مي دهم تصحيف باشد.

[ باب بني جُمَح : يكي از درهاي مسجد الحرام در زمان ازرقي بوده كه مقابل «باب بني هاشم» قرار داشته است، سپس در جريان توسعه مسجد الحرام تخريب گرديده است. بني جمح كه اين در به نام آنها ناميده شده، شاخه اي از قبيله قريش بوده اند.

شهيد ثاني نام ديگر آن را «باب الحنّاطين» خوانده و آن را روبروي ركن شامي دانسته است. دليل اين نامگذاري آن بوده كه نزديكي آن «حِنْطَه» (گندم) يا «حَنوط» ميّت مي فروخته اند.

نام سوم آن، به نقل فاسي «باب العُمْرَه» است; زيرا كساني كه از تنعيم به قصد عمره مفرده مُحرم مي شدند، از آن در به مسجد الحرام مي رفته اند. ]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . معجم معالم الحجاز 1 : 170.

2 . شرح لمعة 2 : 329.

3 . تاريخ المدينة المنوره، ج1، ص283


68


[ باب بني شَيْبَه : يكي از درهاي مسجد الحرام بوده كه در طرف «مَسْعي» قرار داشته و نيز به «باب بني عبد شمس» و «باب السيل» معروف بوده است.

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه بت «هُبَل» را اميرمؤمنان (عليه السلام) به
دستور پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از كعبه به زير آورد و آن را در آستانه «باب بني شيبه»
زير پاي زائران دفن كرد. از اين رو مستحب است كه حجاج از اين در وارد مسجد الحرام شوند تا هُبَل را كه
معبود كفّار قريش بوده، زير پاي خود
قرار دهند.

پس از توسعه مسجد الحرام و تخريب اين در، آستانه اين در به صورت طاقي در وسط مسجد باقي ماند و آنانكه مي خواستند به اين استحباب عمل كنند، از زير آن طاق عبور مي كردند; ولي بعدها آن هم تخريب شد و اكنون اثري از آن برجاي نمانده است. و روزهاي جمعه به نشانه آن طاق، نزديك مقام ابراهيم (عليه السلام)  ، در مقابل «باب السلام»; يعني در جايگاه «باب بني شيبه» طاقي سيّار گذاشته مي شود و امام جمعه در آنجا به نماز جمعه مي ايستد. ]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ازرقي، ج2، صص33 و 87

2 . بلادي، ج1، صص170 و 171



[ باب بني هاشم : به گفته ازرقي اين در، از درهاي شرقي مسجد الحرام است و به آن «باب البَطْحاء» نيز گفته مي شود، ولي امروزه به «باب علي (عليه السلام) » معروف است. ]

[ باب التّوبه : ] «باب الكعبه» ]

باب جبرئيل : يكي از درهاي مسجد شريف نبوي است.

[ بابُ الرَّحْمَه : نام يكي از درهاي غربي مسجد النبي (صلي الله عليه وآله) است. در گذشته، آن را «باب السّوق» مي گفته اند; زيرا به سوي بازار گشوده مي شده است.

دليل نامگذاري اين در به «باب الرحمه» اين است كه وقتي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در مسجد به ايراد خطبه جمعه مشغول بود، مردي از «باب القضا» وارد شد و عرض كرد : اي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)  ! به واسطه خشك سالي، اموال ما از ميان رفت و ادامه زندگي برايمان دشوار شده است، دعا كن تا خداوند براي ما باران بفرستد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ازرقي، ج2، ص88


69


پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) دست به دعا برداشت و سه بار اين جمله را تكرار كرد : «اَللّهُمَّ اَغِثْنا» خداوندا! برايمان باران نازل كن. در آن لحظه، از پشت كوه «سَلْع» توده اي ابر فشرده در كرانه آسمان پديدار گرديد و به وسط آسمان كه رسيد، در آسمان پخش شد و سپس شروع باريدن كرد. و تا يك هفته ادامه يافت.

از آن پس «باب القضاء» به «باب الرَّحْمَه» معروف شد; زيرا مردي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به درخواست او، دعاي باران كرد و به دنبال آن رحمت الهي نازل گرديد، از آن در وارد مسجد شد.

بلادي نام ديگر آن را «باب عاتكه» نوشته كه منسوب به عاتكه عمه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) بوده است. ]

[ باب فاطمه (عليها السلام)  : در قسمت شرقي ضريح مطهر پيامبر خدا (عليه السلام)  ، دري است به نام «باب فاطمه (عليها السلام)  » كه حدود حجره آن حضرت را نشان مي دهد و در قسمت جنوبي آن، محرابي به نام محراب فاطمه (عليها السلام) وجود دارد. ]

[ باب الكعبه : كعبه داراي يك در داخلي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . خلاصة الوفا، ص308 ; ابن نجار، ص109

2 . معجم معالم الحجاز، ج1، ص170



است كه به سمت شرق گشوده مي شود و
ميان حجر الاسود و ركن عراقي واقع است و درِ ديگر، درِ داخلي است كه پشت ركن عراقي واقع شده و به بيرون گشوده نمي شود و پشت آن نردبان كعبه است كه از آن براي بالارفتن بر بام خانه و تنظيم جريان آب باران رحمت از ناودان كعبه استفاده مي شود و به همين مناسبت به آن «باب الرحمه» گفته مي شود و نام ديگر آن «باب التوبه» مي باشد. ]

[ باب النّساء : از درهاي شرقي مسجد النّبي (صلي الله عليه وآله) بوده و به واسطه رويارويي آن با خانه «ريطه دختر ابوالعباس سفّاح» به آن «باب ريطه» نيز گفته مي شده است.

علت نامگذاري آن به«باب النّساء» اين بوده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرموده است: اين در را براي آمد و شد زنها بگذاريم.پس از توسعه مسجد در عصر سعودي و
تخريب ديوار شرقي آن، دري مقابل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . برگرفته از الكعبة المشرّفه، ص6

2 . سمهودي، ج2، ص691 ; ابن نجار، ج109


70


«باب النّساء» كار گذاشته و به همين اسم ناميده شد. ]

بَأَلي : (به فتح حرف اول و دوم و سوم)، يكي از مسجدهاي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در راهش به غزوه تبوك بوده است.

بتراء : جايي است در شانزده كيلومتري غرب مدينه. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه رهسپار جنگ با بني لحيان بود، از اين محل عبور كرد.

بُجْدان : اين كلمه كه به صورت «جُمْدان» نيز روايت شده، نام كوهي است در راه مدينه به مكه كه از مدينه تا آنجا يك شب راه است. در حديث آمده است: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «حركت كنيد، اين بُجدان است. مفرِّدون (آنان كه دل به خداي يگانه داده اند و او را فراوان ياد مي كنند، پيشي گرفتند».

بُحْران : (به ضمّ باء و سكون حاء)، سيره نويسان هنگام سخن از اعزام سريّه عبدالله بن جحش به نخله، واقع در ميان مكه و طائف، براي زيرنظر گرفتن قريش، از اين محل نام به ميان
آورده اند... عبدالله راه حجاز را درپيش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تعمير و توسعه مسجد نبوي، ص187



گرفت تا اينكه به معدني در بالاي فُرُع كه به آن بُحران مي گويند رسيد... . نيز «بحران» كوهي است در نود كيلومتري شرق شهر رابغ.

بَحْرة الرُّغاء : ابوداود در كتاب الديات آورده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) با قسامه مردي از بني نصربن مالك را در بحرة الرغاء، واقع در ساحل «ليَّه» به قتل رساند. اين مكان امروزه در كناره جنوبي ليّه، واقع در پانزده كيلومتري جنوب طائف، معروف همگان است.

بحرين : نام سواحل نجد، ميان قطر و كويت بوده و قصبه و مركز آن هَجَر، هفوف فعلي، بوده است. در گذشته به نام «حِسا» خوانده مي شد اما بعدها بر اين اقليم نام «اَحساء» اطلاق گرديد كه تا پايان دوره عثماني، همچنان بدين نام خوانده مي شد.

نام بحرين سپس بر جزيره بزرگي كه از شرق در مقابل اين ساحل است و «اُوال» نام داشت و امروزه اميرنشين
بحرين را تشكيل مي دهد، اطلاق گرديد.


71


در كتاب هاي سيره و تاريخ، عمدةً شرق عربستان سعودي را به نام بحرين معرفي مي كنند.

[ بُحَيْرَه : تصغير «بَحْر» است و يكي از نام هاي شهر پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي باشد.

در روايتي از مدينه به عنوان بُحْرَه ياد شده است. ]

بُحَيره طبريّه : درياچه اي است در فلسطين كه خشك شدن آب آن نشانه خروج دجّال است. در حديث جَسّاسه كه تميم الداري روايت كرده و در صحيح مسلم آمده، از اين درياچه نام برده شده است.

بدائع : جايي است از كوه احد كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) قبل از جنگ احد در آنجا فرود آمد.

بَدْر : نام چاهي است كه جنگ معروف «بدر» در آنجا بهوقوع پيوست. بدر اكنون شهري بزرگ وآباد است و حدود 150 كيلومتر با مدينه منوره فاصله دارد. در گذشته هركس به حج مي رفت، از بدر عبور مي كرد; زيرا در راه مدينه به مكه
قرار داشت، اما پس از افتتاح اتوبان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لسان العرب، ج4، ص44 ; بحار، ج20، ص329

2 . معجم ما استعجم، ج1، ص211 ; بحار، ج20، ص237

3 . جسّاسه: جنبنده اي است درجزاير دريا كه اخبار را تجسّس مي كند و به دجّال گزارش مي دهد (لسان العرب، ماده جسس) م.



(جاده هجرت) ديگر كسي از آنجا نمي گذرد. در اينجا منازلي را كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در راه خود به غزوه بدر پيموده است، نام مي بريم (] نقشه جنگ بدر):

1 ـ نَقْب المدينه

2 ـ عقيق

3 ـ ذو الحُليفه

4 ـ ذات الجيش

5 ـ تُرْبـان

6 ـ مَلَـل

7 ـ غميس الحمام

8 ـ مرّيَيْـن

9 ـ صُخيرات اليمام

10 ـ سَيـاله

11 ـ فجّ الرَّوحاء

12 ـ شنوكـه

13 ـ عِرْق الظبية

14 ـ سجيح


72


نقشه شماره (6)

رزمگاه بدر

15 ـ مُنصرف (مُسَيْجيد)

16 ـ نازيه

17 ـ رَحْقان

18 ـ مضيق الصفراء

19 ـ صفراء

20 ـ ذَفِران

21 ـ اصافر

22 ـ دَبَّة

23 ـ حنّان



24 ـ بدر

در اين فرهنگ، از تمامي اين اماكن نام برده شده است. بنابراين، براي آگاهي از وضعيت هريك، به محلّ خاص خود مراجعه شود.

بَذَّرَ : نام چاهي است كه هاشم بن عبدمناف آن را حفر كرد. جايگاه آن در مكّه معلوم نيست.


73


بَرْثان : (به فتح باء و سكون راء)، مجد مي نويسد: واديي است ميان ملل و اولات الجيش. پيامبر (صلي الله عليه وآله) در راه خود به بدر، از اينجا گذشته و در آن فرود آمده است.

سمهودي مي نويسد: احتمال دارد شكل تصحيف شده «تربان» باشد.

بَرْزَتان : سمهودي مي نويسد: اين دو از منابع درآمد و تأمين هزينه زندگي همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) بودند و گمان مي كنم همان برزه و بُريزه معروف باشند كه در منطقه العاليه هستند و جزو اموال بني نضير به حساب مي آمدند.

بَرْقاء : در شعري از حسان بن ثابت، از اين محل نام برده شده و ناشناخته است. شايد مكاني در باديه باشد.

بُرْقه : جايي است در مدينه و از صدقات پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بوده كه آن حضرت مقداري از مخارج خانواده خود را از آن تأمين مي كرده است ] «صدقات النبي».

بِرْك : بر وزن «سِدْر»، جايي است نزديك مدينه. بعضي گفته اند: روبه روي شُواحِط



از نواحي مدينه قرار است و داراي گياه و
سَلَم فراوان مي باشد و آبهاي زيادي در آن جاري است. به قولي: نقبي بوده به عرض حدود چهار ميل، كه از ينبع به مدينه مي رفته و آن را مبرك مي گفتند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حق آن دعا كرد. بلادي مي نويسد: «مبرك» هنوز هم به همين نام خوانده مي شود.

بِرْك الغِماد : (به كسر و نيز فتح باء و كسر غين و فتح آن، بعضي هم آن را به ضم خوانده اند)، «برك» سنگ هايي را گويند كه مانند سنگ هاي حرّه درشت، ناهموار و عبور از روي آنها دشوار است. درباره «غماد» اختلاف است; گفته اند: جايي است در پشت مكه از طرف دريا كه مسافت آن تا مكه پنج شب راه است. بعضي گفته اند: شهري است در يمن. ظاهراً جاهاي چندي وجود دارد كه دشوار روي يا دوري و دشوارروي وجه مشترك همه آنهاست; زيرا از ابو دردا روايت شده كه گفته است: اگر فهم آيه اي از كتاب خدا بر من دشوار گردد و كسي را نيابم كه مشكل آن را
برايم بگشايد مگر مردي در برك الغماد،


74


بار سفر به سوي آن خواهم بست. مقداد بن عمرو نيز در روز بدر اين كلمه را به كار برد.

[ بُرْكَه : از نام هاي زمزم است. ]

بَرَكَه : (به فتح سه حرف اول)، چشمه اي است در وادي ينبع النخل كه به جهينه تعلق داشته است. جاسرمي گويد:از چشمه هاي «عُشَيْره»، محل يكي از غزوات پيامبر (صلي الله عليه وآله) است.

بِرْمه : (به كسر باء و سكون راء)، يكي از اَعْراض مدينه، واقع در بين خيبر و وادي القُري بوده است.

بَرُود : (به فتح اول)، جايي است در وادي فُرُع كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آنجا نماز خواند.

بُزاخه : (به ضم باء)، در تعيين محلّ آن اختلاف است; بعضي گفته اند: آبي بوده از قبيله طيء و به قولي متعلّق به بني اسد. بعضي گفته اند: ريگستاني بوده واقع در پشت مِناج، روبه روي راه كوفه. جنگ بُزاخه، يكي از جنگ هاي ردّه است كه در زمان خلافت ابوبكر به قوع پيوست،
در اين جنگ، سپاه اسلام به فرماندهي خالد بن وليد براي سركوب طليحه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شفاء الغرام، ج1، ص404 ; فاكهي، ج2 ،ص68

2 . براي اطلاع از معناي عِرض (جمع آن: اعراض) مراجعه كنيد به كلمه «عرض» درحرف «عين» ـ م.



اسدي اعزام شد. در همين جنگ بود كه عُكّاشة بن مِحْصن (يكي از سرداران اسلام) كشته شد.

بُسّ : (به ضمّ باء و تشديد سين)، اين نامِ خاصّ، در شعري از عباس بن مرداس كه در غزوه حنين سرود، آمده است. او چنين مي سرايد:

ركضنا الخيل فيهم يومَ بُسٍّ إلَي الأورال تَنْحِط بالنّهاب

بذي لجب رسول الله فيهم كتيبته تَعَرَّضَ للضِّراب

بُساق : (به ضمّ باء)، اين كلمه را به صورت بصاق (با صاد) نيز آورده اند و آن كوهي است در عرفات و به قولي: وادي اي است ميان مدينه و جار (بندري قديمي نزديك ينبع). در خبر اسلام آوردن مغيرة بن شعبه، كه پس از ديدارش با مقوقس و بازگشتش از مصر روي داد، از قول وي آمده است: چون به «بُساق»


| شناسه مطلب: 77277