بخش 4
#171; ت #187;
رسيديم... احتمال دارد كه همين «بساق»
باشد كه از آن سخن مي گوييم و شايد هم «بَشقا» باشد كه شرح آن خواهد آمد. اما به احتمال قوي همين بساقي باشد كه ميان مدينه و جار،در مسير آمد و شد كنندگان به مصر، قرار دارد; چرا كه مغيره هنگام بازگشت از مصر، همسفران خود را به قتل رساند و راهي مدينه شد و اسلام آورد. ماجراي او را در طبقات ابن سعد، (ج4، ص285) ببينيد. [ همچنين بُساق از اسامي مكّه مكرمه است. ]
بَشاق : قريه اي است در مصر. در حديث آمده است: ابليس وارد عراق شد و كار خود را پيش برد، سپس به شام رفت; اما مردم او را راندند تا اينكه وارد بشاق گرديد، آنگاه به مصر رفت و در آنجا تخم گذارد و جوجه كرد.
گفته اند: اين در زمان فتنه عثمان بوده و ابليس اشاره به عبدالله بن سبأ مي باشد.
بُصري : در خبر مربوط به مسافرت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) با عمويش ابوطالب به شام و ملاقات با راهبي به نام «بُحَيْري» از اين مكان نام برده شده است. بصري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شفاء الغرام، ج1، ص76
بزرگ ترين شهر حوران بوده است... اين شهر اكنون در خاك جمهوري عربي سوريه قرار دارد و داراي آثاري تاريخي است.
بُصّه : چاهي بوده در باغي معروف به همين نام و بر سر راه كسي كه از طريق شارع العوالي،از مركز مدينه به قبا و قربان مي رود. به نام «بوصه» نيز از آن ياد شده است.حدود220متر با بقيع فاصله دارد.
بُضاعه : (به ضمّ اول و گاه كسر آن)، چاهي است در محلّه اي كه امروزه به همين نام موسوم است و نزديك سقيفه بني ساعده در مدينه قرار داشته است.
گفته اند: بضاعه، خانه بني ساعده در مدينه بوده و چاه آن معروف است. درباره همين چاه بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فتوا داد: آب تا زماني كه تغيير نكرده، پاك است. پيرامون آب چاه بضاعه ميان فقها اختلاف نظريه است.
بِطاح : (به كسر و ضمّ باء)، جمع «بَطْحاء» است و بطحاء در لغت به معناي مسيلي است كه در آن شن و سنگريزه باشد.
جمع آن «اَباطح» است و «بطاح» «جمع
غيرقياسي مي باشد. مقصود از بطاح در اينجا، بطاح مكه است. قبيله قريش به دو گروه تقسيم مي شدند: يكي قريش بطاح; كساني از قريش كه ميان دو اَخْشَب (كوه) مكّه مي زيستند و ديگري قريش الظواهر; آنانكه در بيرون از اين شِعب (درّه) زندگي مي كردند. قريش بطاح ارجمندتر از ديگري بود.
نيز بطاح : سرزميني است در زيستگاه بني تميم. در همينجا بود كه خالدبن وليد با مرتدّان بني تميم و بني اسد، كه طليحة بن خويلد نيز با آنان بود نبرد كرد، و در اين نبرد مالك بن نويره به قتل رسيد.
بُطحان : وادي است. در ضبط اين كلمه اختلاف است. اهل حديث آن را به ضمّ باء و سكون طاء تلفظ كرده اند و اهل لغت به فتح باء و كسر طاء. روايت سوّمي هم هست كه در آن، با فتح اول و سكون دوم آمده است.
بطحان يكي از وادي هاي بزرگ و اصلي مدينه است. در حديث آمده است: بطحان بر روي تُرعه (در، يا
پله)اي از ترعه هاي بهشت قرار دارد...
اين وادي از حرّه شرقي مدينه
شروع مي شود و از عوالي و سپس از
نزديك مسجدالنبي مي گذرد و
در شمال جمّاوات به عقيق وصل
مي شود ] «اودية المدينه».
بَطْحاء : در كتاب «الاُم» شافعي، مطلبي آمده كه نشان مي دهد بازار مدينه را بطحاء مي گفته اند.
بطحاء ابن ازهر : در غزوه ذوالعُشيره، از اين محل ياد شده است... روايت شده كه آن حضرت از نَقْب (راه باريك و تنگ كوهستاني) بني دينار و سپس از فيفاء (بيابان) الخبار گذشت و در بطحاء ابن ازهر زير درختي فرود آمد و در پاي آن نماز خواند... .
گفته اند: فيفاء الخبار همان است كه امروزه به نام «دعيثه» يا عزيزيّه مي خوانند و در مدينه است و بطحاء ابن ازهر، بخشي از آن بوده ولي معروف نيست. بر من معلوم نشد كه اين ابن ازهر كه بطحاء به او نسبت داده شده، چه كسي است.
بطحاء مكه : نام قسمتي از وادي مكه ميان حجون تا مسجدالحرام بوده است...
امروزه بطحايي به جا نمانده; زيرا همه جا راه سازي و آسفالت شده است.
بَطْن : جمع آن «بُطْنان» به معناي جاهايي است كه سيلاب در آنها پهن و گسترده مي شود و باعث حاصل خيزي و فراواني علف و گياه در آن مي گردد. در سيره از جاهايي به نام بطن رابغ، بطن اِضم، بطن مَرّ، بطن نخله، و بطن اعدا نام برده شده است. ما هريك از اين جاها را بر اساس قسمت دوم نامش يا مضاف اليه آن در جاي خود توضيح داده ايم.
در اينجا به توضيح بطن اعدا مي پردازيم. اين بطن در راه هجرت، قبل از مدلجه تعهن، قرار داشته است.
بطن ريم : ] «ريم».
بُطَيْحاء : مصغّر «بطحاء» است. گفته اند: ميدانگاهي بوده به ارتفاع حدود يك گز كه عمربن خطاب آن را در بيرون مسجد مدينه ساخت و گفت: هركس خواست شعري بخواند يا جار بزند، به اين ميدانگاه برود... اين ميدانگاه بعد از دوره عمر، ضميمه مسجد شد.
بُعاث : (به ضمّ باء)، نام جايي است كه جنگ
معروف ميان اوس و خزرج در آن بهوقوع پيوست. در حديث آمده است: «جنگ بُعاث جنگي بود كه خداوند آن را به رسول خويش پيشكش كرد...».
بُغَيْبغه : مصغّر «بغبغ» و به معناي چاهي است كه آب آن نزديك باشد و به قولي: چاهي است به عمق يك قد يا در همين حدود. بغيبغه مزرعه اي بوده متعلق به امام علي (عليه السلام) كه امروزه به آن «ينبع النخل» مي گويند. آن حضرت اين مزرعه را وقف مسلمانان تهي دست كرد.
جاسر مي گويد: هنوز هم اين نام بر زمين وسيع و خالي از سكنه اي كه در آنجا است، اطلاق مي شود.
بقره : راهي است كه از مدينه منوّره به نُخيل مي رود ] «نخيل».
بَقْعاء : (به فتح باء و سكون قاف)، به معناي خشكسالي است. نام جايي در بيست و چهار ميلي مدينه است كه ابوبكر جهت تجهيز مسلمانان براي جنگ با اهل ردّه به آنجا رفت. بعضي گفته اند: همان ذوالقصَّه است.
بقيع :در لغت به معناي جايي است كه در آن
انواع درخت باشد. اين كلمه به نام هاي چندي اضافه مي شود; از جمله:
بقيع بُطْحان : منظور از بطحان همان وادي بطحان پيشگفته است.
بقيع الخَبْجَبه : (به فتح خاء و سكون باء و فتح جيم)، خبجبه، درختي بوده كه اين محل به نام آن شهرت يافت.بقيع مذكور، در مدينه و در سمت چپِ بقيع الغرقد قرار داشته است. در باب زكات سنن ابي داود از اين محل نام برده شده است.
بقيع الخيل : جايي بوده در مدينه، نزديك خانه زيدبن ثابت. سمهودي مي نويسد: محل بازار مدينه در مجاورت مصلّي بوده است. مقصود ابوقطيفه در اين بيت همين جاست:
ألا ليت شعري هل تغيّر بعدنا بقيع المصلّي أم كعهدي القرائن
قرائن: خانه هايي بوده در جوار مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله) .
بقيع الزُّبير : مقصود از زبير در اينجا، زبيربن عوام است. او از پيامبر (صلي الله عليه وآله) تقاضا كرد كه اين مكان را به اقطاع وي دهد و پيامبر (صلي الله عليه وآله) تقاضاي او را پذيرفت. بقيع
زبير در مدينه و احتمالاً در نواحي بقيع الغرقد بوده است.
بقيع الغَرْقَد : غرقد در لغت به معناي گياه ديوخار است. بقيع الغرقد همان قبرستان معروف مدينه است كه نام آن براي همگان آشناست و در سمت شرق مسجدالنبي قرار دارد.
بَكَرات : كوه هاي بلند سياه رنگي است در ناحيه ضريّه ] «ضريّه» از سرزمين نجد. از ضريّه تا مدينه، هفت شب راه است. يكي از سريّه هاي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در آنجا بهوقوع پيوست.
[ بَكَّه : مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه شريفه } إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ...{ مي نويسد: منظور از بكّه، زمين كعبه معظمه است و از اين رو، آن زمين را بكّه گويند كه مردم در آن (داخل كعبه) جمع و ازدحام مي كرده اند و ديگر اقوال عبارتند از اينكه:
1 . بكّه همان مكه است كه حرف اوّل آن (م) تغيير يافته و تبديل به «ب» شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران: 96
نقشه شماره (7)
قبرستان بقيع
2 . نام مسجد الحرام است.
3 . به مطاف گفته مي شود. ]
بلاط : (به فتح باء و كسر آن)، جايي است در مدينه، ميان مسجدالنبي و بازار شهر، كه سنگفرش است. روايت شده كه براي عثمان آب آوردند و او در بلاط وضو گرفت. مقصود از بلاط در اين روايت، همين بلاط ياد شده است. بنابراين، بلاط بين مسجدالنبي تا مُناخه در شرق مسجد نبوي است و همان است كه مروان به دستور معاويه آنجا را سنگفرش كرد.
بخاري در صحيح خود بابي را گشوده است درباره كسي كه شترش را در بلاط يا در مسجد عقال كند و در اين زمينه حديث جابر را آورده است كه گفت: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) وارد مسجد شد و من نزد ايشان رفتم و شتر را در بلوط، عقال بستم. بخاري همچنين بابي را به رجم كردن در بلاط اختصاص داده و حديث دو نفر يهودي را كه زنا كرده بودند، از قول ابن عمر آورده است كه گفت: آن دو در محل بلاط سنگسار شدند. در روايتي ديگر از ابن عمر آمده
است: آن دو در نزديكي جايگاه جنازه ها رجم شدند.
1 . الميزان، ج4، ص350
در مسند احمد و مستدرك حاكم از ابن عباس روايت شده كه: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) دستور داد دو نفر يهودي را جلوي درِ مسجد رجم كردند.
همه اين ها درست است; چرا كه بلاط محلّي قديمي و پيش از حكومت معاويه وجود داشته است.
از آنچه گفتيم روشن مي شود كه بلاط در شرق مسجد در ناحيه محلّ جنازه ها بوده است. ظاهر سخن ابن زباله و ابن شبه گوياي آن است كه بلاط براي اولين بار در زمان معاويه بهوجود آمد; زيرا اين دو نفر از قول عثمان بن عبدالرحمان بن عثمان بن عبدالله روايت كرده اند كه گفت: مروان بن حكم به دستور معاويه بلاط را سنگفرش كرد. مروان ممرّ پدر خود حكم به مسجد را سنگفرش كرد; زيرا پدرش پير و مبتلا به باد مفاصل شده بود و هرگاه به مسجد مي رفت، پاهايش را به زمين مي كشيد و گرد و خاك بهوجود مي آمد. وقتي اين
كارراكرد،معاويه به او دستور داد كه بقيه جاهاي نزديك مسجد را نيز سنگفرش
كند و مروان چنين كرد. او خواست بقيع زبير را نيز سنگفرش كند اما زبير مانعش شد و گفت: مي خواهي نام زبير را محو كني و مردم بگويند: بلاط معاويه؟! عثمان بن عبدالرحمان گويد: مروان كار سنگفرش بلاط را ادامه داد و چون به مقابل خانه عثمان بن عبيدالله رسيد، فضاي جلو خانه او را به حال خود رها كرد. عبدالرحمان بن عثمان گفت: اگر اينجا را سنگفرش نكني، آن را به خانه ام مي افزايم. پس مروان آنجا را هم سنگفرش كرد.
عياض در توضيح بلاط ، به آن قسمت كه در غرب مسجد بوده، بسنده كرده و گفته است: بلاط محلي است سنگفرش شده ميان مسجد و بازار مدينه.
وي در اين توضيح از ابوعبيد بكري تبعيت كرده است. اما اين سخن جاي تأمل دارد; زيرا مقتضاي روايات پيشگفته اين است كه مراد از بلاط قسمتي است كه در شرق مسجد واقع بوده است. با اين حال، مراد از بلاط هم شرق مسجد است و هم قسمت غرب و شمال آن.
ابن شبّه گفته است: محمدبن يحيي از عالمي موثّق برايمان حديث كرد كسي كه پيرامون مسجد پيامبر خدا را سنگفرش كرد معاوية بن ابوسفيان بود. او مروان بن حكم را مأمور انجام اين كار كرد و عبدالملك بن مروان كار سنگفرش را به عهده گرفت و پيرامون خانه عثمان بن عفان را كه درِ آن به محلّ گذاشتن جنازه ها گشوده مي شد نيز سنگفرش كرد.
حدّ غربي اين بلاط عبارت بود
از: بين مسجد تا خاتم الزوراء، نزديك خانه عباس بن عبدالمطّلب
در بازار; حدّ شرقيِ آن تا خانه مُغيرة
بن شُعْبه، واقع در راه مسجد به بقيع;
حدّ يماني (جنوبي) آن تا حدّ گوشه
خانه عثمان بن عفان كه درش به
سمت جايگاه جنازه ها باز مي شد; و
حدّ شامي (شمالي)اش جلو حُشّ (بوستان) طلحه واقع در پشت مسجد.
از سمت مغرب، همچنين، به حدّ خانه ابراهيم بن هشام كه درش به طرف مصلي
بود مي رسيد.
بَلاكِث : يكي از اعراض مدينه و تپه بزرگي است در بطن اِضم كه بين ذوالمروه و ذو
خُشُب واقع شده است. حدس مي زنم همان «بلكثه» باشد.
بَلْدَح وبلادح : واديي است در مكه مكرّمه. در حديث آمده است: پيامبر (صلي الله عليه وآله) پيش از آنكه بر ايشان وحي نازل شود، در پايين پاي بلدح به زيدبن عمروبن نفيل برخورد كرد.
بلقاء : ناحيه اي است در اردن كه شهر عمان در وسط آن قرار گرفته است. مشهورترين شهرهاي آن عبارتند از: عَمّان، سلط، مأدبا و زرقاء. بلقاء از غرب مشرف بر غور اردن مي باشد.
بَلكثه : در ميان جاهايي كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به اقطاع عوسجة بن حرمله جهني داد، از اين محل نام برده شده است. بلكثه در بطن اِضم، بين ذوالمروه و ذو خُشُب، در بلاد جُهَينه از سرزمين ينبع واقع شده است.
بَليّ بن عمرو : قبيله اي است قحطاني كه در شمال جُهينه (ينبع) تا عقبه (گردنه) اَيله، واقع در كرانه شرقي بحر قلزم (درياي سرخ) زندگي مي كردند. از جمله ديار
ايشان است: وادي القُري و تبوك. دامنه
زيستگاه اينان تا شرق اردن و فلسطين (در بئرالسبع) امتداد داشت; از جمله در: تيماء، جزل، ذات السلاسل، سَقيا، غرّان، اَمج و... (در شمال عربستان سعودي).
بُواط : كوهي است از كوه هاي جُهينه در ناحيه رَضْوي(ينبع)پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در ماه ربيع الاول سال دوم هجري براي تعقيب قريش تا «بُواط» پيش رفت اما به كاروان قريش دست نيافت و به مدينه بازگشت. در برخي روايات «ابواط» آمده است.
بُواطان : دو كوه اند كه سرهاي آنها از هم جداست اما تنه و ريشه واحدي دارند. در ميان اين دو كوه، گردنه (ثنيّه)اي است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه رهسپار غزوه ذوالعشيره بود، از آنجا عبور كرد.
بُوانه : (به ضمّ باء)، تپه اي است در پشت ينبع، نزديك به ساحل دريا. در حديث آمده است: در زمان پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، مردي نذر كرد كه شتري را در بوانه قرباني كند. خدمت پيامبر آمد و عرض كرد: من نذر كرده ام كه در بوانه شتري را قرباني كنم. حضرت پرسيد: آيا در آنجا
بتي از بت هاي جاهليت هست كه مردم آن را مي پرستند؟ عرض كردند: نه.
پرسيد: آيا در آنجا عيدي از اعيادشان برگزار مي شود؟ عرض كردند: نه. فرمود: به نذر خودت وفا كن.
بَوْلاء : بندري قديمي در درياي سرخ از توابع ينبع است كه مهاجران حبشه به آنجا برگشتند. همان بندر الجار مي باشد.
بُوَيْرِه : مصغّر «بئر» (چاه آب) است. بويره جايگاه سكونت بني نَضير بوده كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) شش ماه پس از جنگ اُحُد به سوي آن لشكر كشيد و نخل هاي ايشان را سوزاند و زراعت ها و درختانشان را قطع كرد. آيه شريفه } مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَة أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَي أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللهِ...{ در همين باره نازل شده است. بعضي گفته اند: بويره نام جاي خاصي از جايگاه هاي آنان (بني نضير) بوده است.
بُويرة عُسّ : ] «عُسّ».
بُوَيله : روايت ديگري است از «بويره». ابن سعد روايت كرده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) بويله از سرزمين بني نضير را به زبيربن عوام و ابوسلمه عطا كرد. بعضي گفته اند:
«بويله» دژي بوده است از بني نضير در منزلگاه هاي آنان و آن غير از «بويره»
1 . حشر: 5
است. شايدنزديك بويره بوده و به همين علّت بدين نام نيز خوانده شده است.
بَهراء بن عمرو : تيره اي است از قبيله قضاعه كه زيستگاه هاي آنها، در شمال «بَلي» بود كه از ينبع تا عقبه ايله امتداد داشت. اين تيره در سال نهم هجرت، خدمت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) رسيدند واسلام آوردند.
[ بيت الاحزان: در شمال و به فاصله چند متري قبور ائمّه بقيع (عليهم السلام) است كه حضرت زهرا (عليها السلام) پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) روزها را در آنجا با گريه سپري مي كرد. ]
[ بيت الحرام : همان كعبه معظمه است و خداوند را در روي زمين، خانه اي به حرمت آن نيست. مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه شريفه } جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ... {مي فرمايد : ذكر «بيت الحرام» پس از «كعبه» به خاطر احترام ويژه اي است كه اين خانه از آن برخوردار است. ]
[ بيت العتيق : نام ديگر كعبه است كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وفاء الوفاء، ج3، ص907
2 . الميزان، ج6، ص141، ذيل آيه 97 سوره مائده.
آيات 29 و 33 سوره مباركه حج آمده
است و در وجه تسميه آن، يا از اين رو است كه خانه اي بسيار باستاني و داراي سابقه كهنِ تاريخي است; چنانچه در آيه سوّم آل عمران از آن به عنوان } أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ {ياد شده است و يا به دليل آنكه خانه الهي ـ مردمي است و از سلطه ستمكاران آزاد است و يا به واسطه نفاست و ارزش والاي معنوي آن مي باشد. ]
بيت عينون : قريه اي است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به تميم الداري داد. بيت عينون امروزه در منطقه الخليل فلسطين قرار دارد.
بيت لحم : به معناي نانخانه است و شهري است مشهور در فلسطين، نزديك قدس. كليساي المهد كه حضرت عيسي (عليه السلام) در آن متولّد شد، در اين شهر قرار دارد. در حديثي كه بكري روايت كرده، آمده است: چون تميم الداري مسلمان شد، عرض كرد: «اي پيامبر خدا، خداوند تو را بر سراسر پهنه زمين چيره گردانيد; پس دو قريه از بيت لحم را به من ببخش...». مشهور است كه تميم از پيامبر تقاضا كرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نكـ : قاموس الحج والعمره، ص52
«بيت عينون و حبرون» واقع در منطقه الخليل را به تيول وي دهد.
بيت المقدس : همان قدس در فلسطين است كه مسجد الاقصي در آنجا است. بيت المقدس گفته اند، چون از هر گناه و آلودگي پاك است و به كار بردن وصف «اقصي» براي اين مسجد، از آن روست كه در آن زمان، بعد از آن، مسجدي وجود نداشته است.
اين مسجد شريف، ميان مسلمانان به «مسجد الأقصي» معروف گرديده است، درحالي كه مسجد اقصايي كه در قرآن كريم از آن ياد شده، در حقيقت شامل تمام حرم قدسي است، كه نخستين قبله مسلمانان و سوّمين حرم شريف مي باشد; يعني مسجد صخره، مسجد ديگر و هرآنچه داخل ديوار است
را در بر مي گيرد. پيرامون حرم
ديواري كشيده شده كه چندين در دارد.
بعضي از اين درها باز است و از آنها رفت و آمد مي شود و برخي ديگر هميشه بسته هستند.
درهاي باز عبارتند از: باب
الأسباط، باب حِطَّه، باب شرف الأنبياء، باب الغوانمه،
باب الناظر، باب الحديد، باب القطّانين،
باب المُتوضأ، باب السلسله و باب المغاربه.
و درهاي بسته عبارتند از: باب السكينه، باب الرحمه، باب التوبه و باب البراق.
خودِ مسجدالأقصي در قسمتِ جنوبيِ صحن حرم واقع شده و قسمت هاي مختلف آن بدين شرح است: هرگاه كسي از سمت شمال وارد مسجد شود در مقابل خود با رواق بزرگي مواجه مي شود كه در زمان الملك المعظم عيسي، فرمانرواي دمشق 634 هـ . ق ، ساخته شده و بعدها آن را نوسازي كرده اند. اين رواق داراي هفت طاق است و طاق ها بر روي راهروي بسته شده اند كه به هفت در و هر در به يكي از رواق هاي هفتگانه مسجد منتهي مي شود. مسجد، علاوه بر اين درها، يك در نيز در سمت شرق دارد و درِ ديگر در ضلع غرب. يك ورودي براي مسجد زنان، واقع در ركن جنوب غربي مسجد، وجود دارد كه از دو رواق
تشكيل شده است. اين دو رواق از سمت
غرب 53 متر امتداد دارند و به جامع مغاربه متصل مي شوند. در سمت شرق نيز جامع عمر واقع شده است. گفته مي شود علت نام گذاري آن به جامع عمر اين است كه اين مسجد باقي مانده مسجدي است كه عمر در هنگام فتح قدس بنا كرد. در سمت شمال غربي نيز ايوان بزرگي قرار دارد كه نزديك آن ايوان زيبايي موسوم به محراب زكريا واقع شده است.
در اطراف مسجدالأقصي نه گنبد است كه در دوره هاي مختلف ساخته شده اند. همچنين داراي چهار گلدسته و نه رواق است. 137 پنجره دارد كه همه آنها پنجره هايي بزرگ با شيشه هايي رنگارنگ هستند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نويسنده محترم كتاب «معالم الأثيره»، چندين صفحه از مطالب كتابش به مسجدالأقصي اختصاص داده و مطالبي بس طولاني و مشروح و قابل استفاده، در باره آن آورده است، ليكن ما به جهت اختصار و هماهنگي ميان آن و نام هاي ديگر، بخش عمده اي از مطالب را حذف نموده و به همين مقدار بسنده كرديم.
نقشه شماره (8)
حرم شريف بيت المقدّس
بَيْداء : زمين خشكِ بي آب و علفِ خطرناك و بياباني است. بيداء كه در حديث تيمّم وارد شده، زميني است در منتهي اليه جنوبي ذوالحليفه كه در آنجا از مرز ذوالحليفه خارج مي شوي.
امروزه (1408) در اينجا ساختمان تلويزيون و دانشكده قرار دارد.
بَيْسان : جايي بوده در طرف خيبر و نزديك به مدينه. در حديث آمده است
كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در غزوه «ذي قرد» در
محل آبي به نام «بيسان» فرود آمد و از نام آن پرسيد. عرض كردند: نامش بيسان است و آبي شور دارد. حضرت فرمود: نه، آن «نعمان» است و آبش شيرين و گوار است. بدين ترتيب، پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نام را تغيير داد و خداوند آب را. طلحه اين آب را خريد و صدقه اش داد و سپس نزد پيامبر آمد و اين موضوع را به پيامبر گفت. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: اي طلحه، تو واقعاً فيّاض (كريم و بخشنده) هستي. و از آن پس، به نام «طلحة الفيّاض» خوانده شد.
و نيز بَيْسانِ ديگر در فلسطين بوده است. در صحيح مسلم، در حديث جسّاسه كه تميم الداري روايت كرده، از آن ياد شده است. شهر بيسان در فاصله حدود شش كيلومتري كرانه رود اردن جاي داشته و 131 متر از سطح دريا پايين تر بوده و 137 كيلومتر با قدس فاصله داشته است. اين شهر را يهوديان در سال 1949م. ويران كردند و به جاي آن، شهركي به نام «بيت شعن» يا «بيت شأن» ساختند.
بيشه : (به كسر باء)، منطقه اي است در جنوب كشورِ عربستان سعودي... و نيز
وادي عظيمي است داراي قريه ها و نخلستان ها و جمعيت فراوان، كه وادي هاي بزرگي به آن مي ريزد و سيلابي شبيه يك خليج پديد مي آورد. اين وادي پر از نخلستان است.
در خبر آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از جريربن عبدالله درباره محلّ سكونتش در بيشه پرسيد. عرض كرد: زمستانش بهار است و آبش همواره جاري... .
بَيْض : جايي است در اطراف مِنا و جزو خاك مكه مكرمه; از روستاهاي منطقه حَلْي در امارت مكّه بوده است.
بيضاء : در داستان اِسراء ، از اين محل
نام برده شده و همان ثنيّه (گردنه) تنعيم است. اين گردنه بر سر راه مدينه به
وادي فخّ در مكه واقع شده و در پايين
آن مسجد عايشه قرار دارد كه مردم از
آنجا براي عمره محرم مي شوند. به اين
مكان «عمره» و «عمرة التنعيم» مي گويند.
ياقوت مي نويسد: بيضاء، روستاهاي كوچكي است در رمله واقع در قطيف كه داراي نخلستان مي باشند.
قطيف شهري است ساحلي در شرق عربستان سعودي كه در گذشته بني جذيمة بن عوف در آنجا مي زيستند. سريّه خالدبن وليد در سال هشتم هجري به سوي اين قبيله اعزام شده بود.
بَيَن : (به فتح اول و دوم)، جايي است در ايمن. نمي دانم مقصود از يمن اصطلاح امروزي آن است يا يمن قديم كه جنوب جزيرة العرب را شامل مي شده است.
در معجم البلدان السعوديه (فرهنگ شهرها و آبادي هاي عربستان سعودي) آمده است: شهر «بَين» (به سكون ياء) از شهرهاي نجران است. شايد اين بَيْن همان «بَيَن» باشد; چرا كه در قديم، نجران جزو يمن به شمار مي رفت.
بيوت السقيا (خانه هاي سقيا)، ] «سقيا» يا «بئرالسقيا».
« ت »
تاراء : جايي است ميان مدينه و تبوك كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را در آنجا مسجدي بوده است. اينكه گفته اند: «در آنجا مسجدي است» معنايش اين نيست كه پيامبر مسجدي ساخته، بلكه مرادشان اين است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در آن محل نماز خوانده و از آن پس مردم آن مكان را مسجد و مصلّي قرار داده اند.
[ تَأْزير : نام ديگر شاذروان است. وجه تسميه آن، اين است كه شاذروان مانند اِزار براي كعبه است. ]
تبار : جايي است در شش ميلي خيبر در راه مدينه. در داستان ازدواج پيامبر (صلي الله عليه وآله) با صفيه، از اين محل نام برده شده است.
تَباله : (به فتح تاء)، واديي است داراي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مصباح المنير، ص307، ماده «شذر».
روستاها و آب و نخلستان، واقع در دويست كيلومتري جنوب شرقي طائف، در منطقه تهامه عسير. همچنين تباله شهري است. گفته مي شود: مردم تباله و جُرش بدون آنكه جنگي صورت گيرد، اسلام آوردند و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) زمين هاي اين دو شهر را به ساكنانشان واگذار كرد. تباله و جرش در سال دهم هجرت فتح شد... .
در كتاب هاي قديمي آمده است: تباله جايي است در سرزمين يمن...
در گذشته، نام يمن، جنوب عربستان سعودي را دربر مي گرفت. عرب ها
به نام اين شهر مثل مي زنند و
مي گويند: بي ارزش تر از تباله در
نزد حَجّاج... علتش اين است كه تباله نخستين جايي بود كه حجاج به ولايتمداري آن منصوب شد و به سوي آن حركت كرد و چون از دور آن را
ديد، درنظرش كوچك و بي ارزش آمد
و از همانجا برگشت و گفت: «ارزش
ولايت ندارد».
تبوك : در غزوه تبوك و جيش العُسرة از اين مكان نام برده شده است. تبوك در 778 كيلومتري شمال مدينه قرار دارد. ] نقشه مدينه.
تَثليث : واديي است داراي دهكده ها و مزارع، واقع در شرق وادي بيشه. اين هردو وادي، در شرق طائف هستند.
تَجبار : جايي است در سرزمين ينبع و در غزوه بدر از آن ياد شده است. طلحه و سعيدبن زيد براي كسب خبر از كاروان قريش، به اين مكان آمدند.
تُجيب : قبيله اي بوده كه در «كَسْر»، واقع در وسط حضرموت مي زيستند. هيأت نمايندگي اين قبيله با صدقات و هداياي قوم خودبه خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رسيد.
[ تَخْليةُ السِّرب : به معناي خالي بودن مسير حج، از هرگونه مانع براي زيارت بيت الله الحرام است كه يكي از شرايط استطاعت به حساب مي آيد. ]
تُرْبان : (به ضمّ اول و سكون دوم)، واديي است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در راه خود به بدر، در آنجا فرود آمد. آگاهان گفته اند: تربان از ريزابه هاي وادي ملل است كه از گردنه هاي مُفرّحات، واقع در بيست و چهار كيلومتري (راه شوسه بدر)، سرچشمه مي گيرد و سپس با گذر از جنوب غربي در فَرْش ملل مي ريزد. راه مدينه به بدر از ابتداي اين وادي تا مصبّ آن مي گذرد.
تُرَبه : (به ضمّ تاء و فتح راء)، در يكي از سريّه هاي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمده است كه آن حضرت عمربن خطاب را به جنگ گسيل داشت و عمر به راه افتاد تا به تُرَبه رسيد.
تربه واديي است از وادي هاي شرقي حجاز، داراي آبها و كشتزارها و آباديها. در اين وادي شهر آبادي است كه در دويست كيلومتري شرق طائف
1 . تاج العروس، ج3، ص46، ماده «سرب».
نقشه شماره (9)
نقشه منطقه تبوك
بر اساس تقسيمات اداري
سال 1397 هـ - 1977 م
نقشه شماره (10)
نقشه تقريبي شهر تبوك
وكوه ها و وادي ها و روستاهاي آن
قرار دارد و به نام «تُرَبة البقوم» معروف است.
[ تَرْوِيَه : روز هشتم ذي حجّه است و ازاين رو به اين اسم ناميده شده كه حجاج در اين روز، از مكه آبِ مورد نياز خود را براي روزهاي بعد (در منا و عرفات) به همراه مي برده اند.
در حديث آمده است : روز ترويه، جبرئيل به ابراهيم (عليه السلام) گفت : «تَرَوَّ مِنَ الْماءِ» يعني آب برگير و به همين جهت، اين روز، روز ترويه; يعني روز ذخيره كردن و برداشتن آب نام گرفت. ]
تُضارِع : (به ضمّ تاء و راء كه گاه به كسر راء نيز گفته مي شود، نيز به فتح تاء و ضمّ راء گفه شده است)، در حديث آمده است: «هرگاه از تضارع سيل جاري شود آن سال، سال پرنعمت و حاصل خيز است.» مقصود از تضارع در اينجا، كوهي است در عقيق مدينه كه به آن «جمّاء تضارع» مي گويند و در غرب چاه عروه قرار دارد.
سمهودي مي نويسد: اين كوه در سه ميلي مدينه واقع شده و هنگامي كه به
مكه مي رويد، وقتي به مُدرَّج
1 . طريحي، ج2، ص254، ماده «روي».
(گردنه وداع) مي رسيد، جماء تضارع روبه روي شما قرار مي گيرد، ولي وقتي از داخل عقيق به مكه مي رويد، كوه ياد شده در سمت راست شما واقع مي شود. كوه معروف به «مُكيمن الجمّاء» چسبيده به جمّاء تضارع است. ] نقشه مدينه منوره.
تُعاهِن : همان «تِعْهِن» است كه مي آيد.
[ تعريف : يعني وقوف در عرفات، كه از جمله «عَرَّفَ القَوْمُ»; يعني حاجيان در عرفه توقف نمودند، گرفته شده است. ]
تِعْهِن : (به كسر تاء و سكون عين و كسر هاء)، در راه هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) از اين مكان نام برده شده است.
جاسر مي نويسد: تعهن هنوز هم معروف است و در نزديكي دهكده اي به نام «امّ البرك»، در راه قديمي مدينه به مكه قرار دارد.اهالي محل، آن را به كسر عين و تشديد هاء تلفظ مي كنند. امّ البرك همان سُقيا است و تعهن در حدود دو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لسان العرب، ج9، ص242، ماده «عرف».
ميلي شرق آن واقع شده است.
[ تِعِهّن : نام چاهي است در ميان راه مكه و مدينه كه در سه ميلي «سقيا» واقع است. به نقل ابن اسحاق; راهنماي راه، پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) را به هنگام هجرت از كنار آن عبور داد. ]
تَغْلمان : جايي است در اطراف ربذه، از نواحي مدينة النبي. در غزوه دومة الجندل از اين مكان نام برده شده است.
[ تقصير : عبارت است از كوتاه كردن مقداري از ناخن يا موي صورت (ريش و يا سبيل) كه پس از سعي ميان صفا و مروه در مكه و پس از قرباني در منا انجام مي گيرد و با اين كار، حاجي از احرام خارج مي شود و در قرآن كريم به آن اشاره شده: } ...مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ...{ ]
[ تَلبيد : تلبيد آن است كه شخص هنگام احرام موهاي خود را با صمغ يا خطمي و يا مادّه چسبنده ديگر به هم بچسباند تا آن را از ژوليدگي و شپش محفوظ دارد. به نقل ابن اثير در «نهايه» كساني دست به اين كار مي زده اند كه مدت زماني بيشتر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتح : 27.
در حال احرام باقي مي مانده اند.
در زمان جاهليت حاجياني كه قصد حلق (تراشيدن سر خود را) نداشتند، تلبيد مي كردند و به چنين فردي «مُلَبّد» مي گفتند و اين كار را براي آن انجام مي دادند كه لابلاي موهاي بلندشان، بواسطه كمبود آب و وضعيت نامناسب بهداشت، جايگاه حشراتي چون كيك و شپش نگردد. ]
تَلْعات اليمن : در «المناسك» آمده است: از ابواء تا تلعات اليمن دو ميل فاصله است وآن درّه هايي است كه هنگام عبورِ شخص، از وادي ابواء، در سمت چپ او قرار مي گيرد... يمن در اينجا به معناي جهت قبله ياجنوبوياسمت راست است.
سمهودي مي نويسد: چون از وادي ابواء دو ميل طي كردي، در سمت چپ تو درّه هايي قرار دارد كه به آنها «تلعان اليمن» مي گويند. در متن به همين شكل آمده اما به نظر مي رسد «تلعات» باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طريحي، ج4، ص104 ; لسان العرب، ج3، ص386، ماده «لبد».
[ تَميم : قبيله اي است عربي عدناني كه در سيره از آنان ياد شده است. زيستگاه هاي آنان در سرزمين نجد بوده و از آنجا تا بصره و يمامه را دور مي زدند و به بحرين مي رسيدند و تا عُذيب (از سرزمين كوفه) پراكنده بودند. از جمله سكونتگاه هاي اين قبيله است: صُلْب، دهنا، احساء، رماده و صمّان و از جمله كوه هاي ايشان است: عُطاله; و از وادي هاي آنان است; ذوعشر و كُلْيه; و از آب هاي ايشان است: جفار، منيفه، برقه و منشد. ] .
تَناضِب : (به فتح اول و كسر ضاد)، در داستان هجرت عمر، از اين محل نام برده شده است. او مي گويد: هنگامي كه من و عياش بن ابي ربيعه و هشام بن عاص بن وائل تصميم گرفتيم به مدينه هجرت كنيم، با هم قرار گذاشيم كه در تناضب از اضاة بني غفار واقع در بالا دست سَرِف به همديگر بپيونديم.
بلادي مي نويسد: تناضب و اضاة بني غفار، هر دو يك محل است. اضاة در لغت به معناي زميني است كه آب در
آنجا جمع شود وتوليد گِل كند و تناضب به درخت هايي مي گويند كه در چنين
جايي باشد. اضاة هنوز هم در كناره شمالي وادي سرف تا مجاورت قبر اُمّ المؤمنين ميمونه ديده مي شود. در كناره غربي آن محلّه اي است كه با مكه، از سمت شمال، سيزده كيلومتر فاصله دارد.
تُناضِب : (به ضمّ اول و كسر ضاد)، يكي از شعبه هاي وادي دوداء است. اين وادي به عقيق مدينه مي ريزد.
تِنْعه : (به كسر اول و سكون دوم)، از روستاهاي حضرموت است. در خبر مربوط به شرفياب شدن هيأت نمايندگي حضرموت به محضر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، از اين روستا نام برده شده است.
تَنْعيم : ميان مكه و سَرِف واقع شده و اهالي مكه براي عُمره از اين محل محرم مي شوند. گفته اند: نام آن از درختي معروف در باديه گرفته شده است. بعضي هم گفته اند: وجه تسميه آن به تنعيم اين است كه در سمت راست آن كوهي است كه به آن نعيم مي گويند و در سمت چپش كوه ديگري است كه به «ناعم» مشهور است و نيز وادي «نَعْمان» در آنجا قرار دارد.
تِهامه : (به كسر اول)، به سرزميني اطلاق مي شود كه در شرق درياي سرخ واقع شده و از عقبه در اردن تا «المخا» در يمن امتداد دارد. به قسمت يمنِ آن، تهامه يمن مي گويند و به بخش حجازش، تهامه حجاز. مكه مكرمه، جدّه و عقبه در اين سرزمين قرار دارند. گاه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به آن نسبت داده و گفته مي شود: تهامي.
تيأب، تَيْت، تيب، ثيب، تيم : تمام اين اسامي، نام يك جا است كه مورّخان آنها را به اختلاف تلفظ كرده اند. در حدود شرقيِ حرمِ مدينه و نيز در غزوه سويق، از اين لفظ ياد مي شود.
تَيْتَد، تَيْدَد : هر دو نام يك وادي
از وادي هاي جهينه، نزديك ينبع است. در ذيل ماده «تيتد» گفته اند كه
در آنجا عَرَضي (رجوع كنيد به
ماده عَرَض و اَعراض) بوده داراي
نخلستاني كه از صدقات پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)
بوده است.
در باره «تيدد» گفته اند كه آن، از وادي هاي اجود، كوه جهينه، است... پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در حقّ آن نفرين كرد و فرمود: «بي بركت باد تيدد». از اين رو، هر نهالي در آن كاشته شود خير و بركتي ندارد.
تَيْم : يكي از نام هاي كوهي است كه در حدود شرقيِ حرم مدينه واقع شده و غزوه سويق در محلّ آن بهوقوع پيوست. اين كلمه ـ همان گونه كه گذشت ـ دچار تصحيفات زيادي گشته است.
تيماء : يكي از شهرهاي حجاز است واقع در 420 كيلومتري شمال مدينه. تمام كساني كه از جاده ماشين رو از شام به مدينه آمده اند، اين شهر را مي شناسند.
نقشه شماره (11)
نقشه تقريبي تيماء
نقشه شماره (12)