بخش 5
#171; ث #187; #171; ج #187; #171; ح #187;
« ث »
ثافِل : دو كوهند در تهامه، كه به يكي از آنها ثافل كوچك مي گويند و به ديگري ثافل بزرگ. گياهاني كه در اين دو كوه مي رويند، عبارتند از: سرو كوهي، بَلَسان و اَيْدَع.
عرام مي گويد: ايدع درختي است داراي گلهاي سرخ كه نه خوشبوست و نه ميوه مي دهد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) از شكستن شاخه هاي اين درخت و درخت سدر و تنضب نهي كرد; چرا كه اين درختها داراي سايه هاي گسترده و سرپناهي هستند براي مردم در گرما و سرما.
ثِبار : (به كسر اول)، بر وزن «كتاب»، جايي است در شش ميلي خيبر. در همينجا بود كه عبدالله بن اُنيس، اُسَيْربن رزام يهودي را كشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ايدع: چوب بَقَم، خون سياوشان ـ م.
2 . تَنْضُب; درختي از تيره كپرها كه داراي چوبهايي سفيد و خارهايي مانند خار عوسج است. كپر سداد (Cappnis Sodada) ـ م .
ثَبْره : (به فتح اول و سكون دوم)، در حديث آمده است كه: «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در ثبره كه بر سر راه و روبه روي بويره قرار دارد، ايستاد و فرمود...».
و نيز ثبره به زميني گويند كه سنگهايي مانند سنگهاي حَرّه دارد. گفته مي شود: به ثبره فلان رسيدم; يعني به حرّه فلان. بكري مي نويسد: ثبره نام جايي است. ] «بويره».
ثَبير : (به فتح اول)، كوهي است در مكه. در احاديث از اين كوه نام برده شده; از جمله آمده است كه: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)
بالاي آن رفت و كوه لرزيد. حضرت فرمود: آرام باش، ثَبير!
نيز ثبير جايي است در سرزمين مُزَينه كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به اقطاع شُريس بن ضمره مزني داد. نيز ] «شعب ثبير».
[ ثبير الأثْبرَه : يكي از بزرگترين كوه هاي مكه است كه ميان مكه و عرفه قرار دارد. علت نامگذاري آن يا براي اين است كه مردي از قبيله «هُذَيْل» به نام «ثَبير» در آن كوه از دنيا رفته و از آن هنگام به آن كوه ثبير گفته اند. و يا براي آن است كه ثبير به معناي حبس كردن و مانع شدن است و اين كوه در آغاز طلوع خورشيد، مانع از تابش نور به قسمت هاي مشرف بر آنها مي شود و مشركان پيش از طلوع خورشيد روز عيد قربان خطاب به آن كوه مي گفتند : «اَشْرِق ثَبير، كَيْما نُغير»; «اي كوه ثبير بتاب تا ما به سوي قربانگاه براي قرباني و نحر شتاب گيريم»، منظور آنها از اين سخن، طلوع خورشيد از فراز كوه بود; زيرا كوه خود نمي تابد. ]
[ ثَجّ : ريختن و جاري ساختن خون قرباني است كه به مفهوم كشتن و ذبح كردن
است. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد : «اَفْضَلُ الأَعمال العَجُّ وَالثَّجُّ»;«بهترين عمل،بلند گفتن تلبيه وريختن خون قرباني است.» ]
ثَرُوق : بر وزن «صَبور»، دهكده اي است
در ديار قبيله اوس، در جنوب جزيرة العرب، كه بتخانه ذو الخلصه
در آنجا بوده است.
ثِماد : (به كسر اول):، جايي است در
سرزمين بني تميم، نزديك مروّت. پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين محل را به اقطاع حصين بن
مشمّت داد. ] «مروّت».
ثُمامه : (به ضمّ اول)، صُخيرات الثمامه، يكي از جاهايي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مسير خود از مدينه به بدر از آنجا عبور كرد. «صخيرات الثمام» هم مي گويند. مغربيان آن را به صورت «صخيرات اليمام» (با ياء) روايت كرده اند.
ثَمْغ : (به فتح اول و سكون دوم)، جاي ملكي بوده متعلق به عمربن خطاب. به قولي: در مدينه بوده و به قولي ديگر در نزديك خيبر.
ثنايا : جمع «ثنيّه» به معناي گذرگاه ميان دو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طريحي، ج1، ص308، ماده «ثجّ».
كوه. اين كلمه به اسامي مختلفي اضافه شده است كه در اينجا ثنيه هايي (گردنه هايي) را كه در حديث و سيره از آن ياد شده و در تحقيق خود بدانها دست يافته ام، ذكر مي كنم.
ثَنيّ : دهكده اي است از دهكده هاي عراق كه صهيب بن سنان از آنجاست.
ثَنيّة الحوض : در حديث سلمة بن اكوع آمده است كه گفت: با پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از عقيق به راه افتادم و چون به ثنيه (گردنه اي) كه به آن ثنية الحوض مي گويند و در عقيق واقع است رسيديم، آن حضرت با دست خود به طرف مشرق اشاره كرد... تا آخر حديث.
ثنية السُفلي و ثنية العُليا : ] «ثنية العليا و ثنية السفلي».
ثنية العائر : گردنه اي نزديك مدينه است و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در راه هجرت از آنجا عبور كرد.
ثنية العليا و ثنية السفلي : در سنن ابن ماجه آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از ثنية العليا وارد مكه مي شد و هرگاه مي خواست خارج شود از ثنية السفلي
خارج مي شد. ثنيه عُليا همانجايي است كه امروزه به آن «مَعْلاة» مي گويند و عبارت است از بخش بالاي مكه و در حال حاضر به محلّه و بازار ميان حجون و مسجدالحرام اطلاق مي شود. گورستان مكه در «مَعلاة» جاي دارد.
ثنيه سُفلي عبارت است از «مسفله» كه شامل منطقه پايين مسجدالحرام مي شود. «كَداء» (به فتح كاف) جزو ثنيه عليا يا معلاة است و «كُدي» (به ضمّ و ياي مقصود) در قسمت بالاي مكه قرار دارد. گفته اند: فتحه بده و داخل شو و ضمّه بده و بيرون رو. منظورشان از اين عبارت اين است كه: هرگاه خواستي از مكه خارج شوي از كُدي (به ضمّ كاف) خارج شو و هرگاه خواستي وارد مكه شوي از كَداء (به فتح كاف) در آي.
ثنيّة الغزال : ميان دو حرّه، تپه بلندي است كه به شمال عُسفان مشرف است و راه عمومي ميان مكه و مدينه از آن مي گذرد. اين تپه كه دروازه ميان شمال حجاز و جنوب آن به شمار مي آيد، به نام «غزال» معروف بوده است.
ثنية لفت : ] «لفت».
ثنيّة المحدث : در حديث تعيين حدود حرم مدينه آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بين دو لابه مدينه را تا عَيْر و تا ثنية المحدث و تا ثنية الحفياء... را حرم قرار داد.
ثنية مِدْران : جايي است در راه مدينه به تبوك كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را در آنجا مسجدي بوده است.
ثنية المُرار : (به ضمّ ميم)، مُرار در لغت به معناي قنطريون نجمي يا همان خَسَك است. ثنية المرار توقفگاه حديبيه است و در داستان غزوه حديبيه از اين گردنه نام برده شده است.
ثنيّة المَرَه : (به فتح ميم و راء و تخفيف راء)، پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در مسير هجرتِ خود، از اين گردنه عبور كرد. در اخبار مربوط به سريّه عبيدة بن حارث نيز از آن نام برده شده است.
ثنية الوَداع : گردنه اي است كه هركس رهسپار شام بوده از آنجا مي گذشته است. بعضي گفته اند بر سر راه مدينه به مكه قرار داشته. شايد هم دو گردنه بوده
بدين نام; زيرا هر راهي گردنه اي داشته
1 . رجوع كنيد به: «لابتان».
است كه مردم در آنجا با يكديگر وداع و خداحافظي مي كرده اند... در وجه تسميه آن اختلاف است... ظاهراً اين نام به دوره جاهليت مربوط مي شود; دليلش هم اين است، در شعري كه در استقبال پيامبر (صلي الله عليه وآله) سروده شده، اين نام به كار رفته است.
[ طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَيْنا مِنْ ثَنِيّاتِ الْوَداع وَجَبَ الشُّكْرُ عَلَيْنا ما دَعا للهِِ داع ]
ابن شبّه در تاريخ المدينه، در باره ثنيّة الوداع آورده است:
در مراصد الاطلاع، (ج1، ص301)، درباره ثنيّة الوداع آمده است: «به فتح واو، نام گردنه اي است مشرف به مدينه كه مسافران راهي مكه از آن مي گذرند».
در خلاصة الوفا،ص361، پاورقي شماره 2، سمهودي مي گويد: «جايي است كه قرين روي آن است و امروزه به آن قرين تحتاني مي گويند. همچنين به نام كشك (كوشك) يوسف باشا نيز خوانده مي شود;زيراهمو بود كه درسال1914م ثنيّه را تراش داد و راه آن را هموار و
آماده ساخت»; (وفاءالوفا، ج2، ص275 ; خلاصة الوفا، ص361).
ثواب : كوهي است. ] «مسجد كهف بني حرام».
ثَوْر : كوه بزرگي است در جنوب مكه كه از تنعيم، محل محرم شدن مكّيان براي عمره، ديده مي شود. غار معروف ثَوْر در شمال اين كوه قرار دارد.
و نيز ثَوْر: كوه كوچكي است در پشت كوه اُحُد، از سمت شمال. در حديث آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) مدينه را از «عَيْر تا ثور و...» حرم قرار داد. بسياري از علماي گذشته اين كوه را
نمي شناختند و گمان مي كردند در حديث تحريفي رخ داده است، اما بعدها علما وجود اين كوه را ثابت كردند. اين كوه در نزد آگاهان و آشنايان به آثار جغرافيايي مدينة النبي شناخته شده و مشهور است ] نقشه قديمي مدينه در حرف الف.
[ ثَويّه : سرزميني است كه يكي از حدود «عرفات» شمرده مي شود و از عرفات به حساب نمي آيد. ]
ثَيْب : كوهي است در شرق مدينه در صدر وادي قناة. نيز ] «تيأب»; زيرا هر دو نام يك جاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طريحي، ج1، ص235 ماده «ثومي».
« ج »
جابيه : ياقوت مي نويسد: «جابيه دهكده اي است از توابع دمشق، از ناحيه جولان، در شمال حوران. هرگاه انسان در «صنمين» رو به شمال بايستد، جابيه را مي بيند; از «نوي» نيز نمايان است. در همين دهكده بود كه عمربن خطاب سخنراني مشهور خود را ايراد كرد.
باب الجابيه در دمشق نيز منسوب به همين جاست. جابيه در لغت به معناي حوضي است كه در آن، براي شتران آب جمع مي كنند.
در سنن ابن ماجه آمده است: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) در جابيه براي ما سخنراني كرد». در معجم البلدان، در ماده «اَلْيَه» آمده است: گفته مي شود: اليه واديي است در فسح جابيه، و فسح واديي است
در كنار عُرُنَّه (به ضمّ اول و دوم و تشديد نون) و عرنّه، باغي است در واديي كه در زمان جاهليت و نيز در دوره اسلام قرقگاه اسبها بود و در پايين آن قلهي قرار داشت.
جار : بندري قديمي كه در ساحل درياي سرخ واقع بود و امروزه به جاي آن مكاني است كه به نام «رايس» معروف است و در غرب شهر بدر قرار دارد و آب شيرين آن از بدر تأمين مي شد.
برخي محققان معتقدند كه بندر جار در محلّ بندر «البُرَيكه»، واقع در بين رايس و ينبع جاي داشته است.
جازان : مركز امارتي است در جنوب كشور عربستان سعودي. در حديث آمده است:
سه نفر از بني عبس خدمت پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله)
آمدند و گفتند: قاريان ما نزد ما آمده و گفته اند كه هركس هجرت نكند مسلمان نيست، اما ما (در محل خود) اموال و احشامي داريم كه از طريق آنها امرار معاش مي كنيم. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: در هر جا كه هستيد از خدا پروا داشته باشيد; زيرا هرجا كه باشيد از (ارزش) اعمال شما چيزي نمي كاهد، حتي اگر در ضمْد و جازان باشيد.
جاسم : بلاذري در «انساب الأشراف» در خبري از هيثم بن نصر اسلمي نقل كرده است كه گفت: من به پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) خدمت مي كردم و براي آن حضرت
از چاه ابوالهيثم بن تيهان، (جاسم)، كه
آبي گوارا داشت، آب مي آوردم.
احتمال دارداين چاه همان چاه «جاسوم»
باشد. ] «بئر جاسوم» و «مسجد راتج».
جاسوم : دژي بوده در مدينه منوره. در سيره پيامبر از اين دژ نام برده شده است.
جاعس : دژي بوده در مدينه كه بني حرام بن كعب آن را در غرب مساجد فتح (مساجد سبعه) ساختند.
جَباجِب : در سيره از اين مكان نام برده شده و گفته اند: مراد از آن منزلگاه هاي مِنا، يا كوه هاي مكه است.
جُبار : (به ضمّ جيم)، آبي است ميان مدينه و فَيْد. سريّه بشيربن سعد در سال هفتم هجري به همين مكان اعزام شد. بعضي گفته اند: جبار در طرف هاي خيبر و وادي القري بوده است.
جَبّانه : (به فتح جيم و تشديد باء)، جبّان در اصل به معناي صحراست، در برخي جاها به گورستان، «جَبّانه» مي گويند. در حديث عمر آمده است كه چون وي مسجد را از جهت شام (شمال) آن توسعه داد، گفت: كاش مسجد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را تا جبانه توسعه مي داديم. سمهودي مي نويسد: جبّانه جايي است در سمت شام مدينة النبي.
جبّانه عَرْزَم، جايي است در كوفه. در خبر آمده است كه اسودبن يزيد (تابعي) گاه از جبانه عرزم محرم مي شد.
جَبَلا جُهينه : (دو كوه جهينه)، مقصود كوه هاي اَشْعر و اَجْرد است كه نزديك ينبع قرار دارند.
جَبَلا طي : (دو كوه طي)، همان كوه هاي أجأ و سلمي هستند واقع در نزديكي شهر حائل. در خبر مربوط به غزوه تبوك از اين دو كوه ياد شده است.
جَبَلان : اين نام هرگاه به طور مطلق به كار رود، مقصود دو كوه أجأ و سلمي هستند در نواحي شهر حائل عربستان سعودي.
[ جَبَل بَرُود : كوهي است در كنار آن در محلي به نام «وادي فَخّ» كه حسين بن علي بن حسن بن علي بن ابي طالب (عليه السلام) » (معروف به شهيد فخّ) در هشتم ذي حجّه سال 169 هجري قمري با ياران خويش، در آن وادي كشته شد.
وي در زمان حكومت «هادي عباسي» باجمعي از علويان قيام كرد و از مدينه عازم حج شد و در روز ترويه، در جريان درگيري با عباس بن محمد ـ يكي از فرماندهان عباسي ـ در وادي فخ به شهادت رسيد. ]
جبل الجليل : كوهي است در شمال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بلادي، ج1، ص213
2 . سفينة البحار، ج1، ص273
فلسطين.
جبل الحقل : جايي است در سرزمين يمن كه تا زمان ظهور اسلام، پناهگاه قبيله هَمْدان بود. احتمالاً در منطقه جازان باشد.
جبل الخَمْر : مقصود كوه بيت المقدس است و علّت نامگذاري آن به خَمْر، وجود تاكستانهاي فراوان در آنجا بوده است.
جبل الرُمات : همان كوه «عَيْنَين» است. به حرف «عين» مراجعه كنيد.
جبل عمر : از كوه هاي مكه است و محل سكونت عمربن خطاب در دوره جاهليت بود. اين كوه پيشتر به نام جبل العاقر خوانده مي شد.
[ جَبَلُ الكعبه : كوهي است كه از جنوب غربي بر «ريعُ الرَّسّام» (تپه رسّام) و از سمت غرب بر «وادي ذي طُوي» مشرف است.
ملحس در پاورقي تاريخ ازرقي آن را از كوه هايي شمرده كه سنگ بناي
كعبه در سال 1039 هجري قمري از آنها گرفته شده و از اين رو به اين كوه «مَقْلَعُ الكعبه» نيز گفته مي شود. ]
جَبَلَه : (به فتح اول و دوم و سوم): تپه اي است سرخ رنگ و طولاني، كه چنانچه از دوادمي به سمت شهر عفيف بروي، تپه در شمال اين شهر واقع مي شود. يكي از جنگ هاي عرب، كه گفته اند در سال تولد رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) بهوقوع پيوسته، در محل همين تپه رخ داده است.
جَثْجاثه : (به فتح جيم و سكون ثاء)، روايت شده كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در مسجدي ميان جثجاثه و بئر شدّاد نماز گزارد... جثجاثه نزديك نقيع است كه در شانزده ميلي مدينه قرار دارد. ] «نقيع».
جُحْفه : (به ضم اول و سكون دوم)، جايي است ميان مكه و مدينه،واقع در بيست و دو كيلومتري جنوب شرقي رابغ وميقات مردم مصر و شام است، در صورتي كه از مدينه عبور نكنند. نام قبلي آن «مَهْيعه»
بود، اما چون در يكي از سال ها سيلي جاري شد و تمام اين محل ويران كرد و
1 . بلادي، ج7، ص220 و 221، به نقل پاورقي از ازرقي، ج1، ص223
اهالي آن را با خود برد به نام «جُحْفه»
خوانده شد. جحفه در راه هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده و در حديث از آن نام برده شده است.
جَداجد : (به فتح جيم)، جمع «جَدجَد» است به معناي زمين هموار سخت. در حديث هجرت آمده است كه بلد راه آن دو را از وسط (وادي) ذاكشد برد و سپس از جداجد گذراند.
[ جِدال : به معناي مجادله است و در ذيل آيه شريفه : } وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ...{ در حديثي چنين آمده است : «الْجِدَالُ فِي الْحَدِيثِ، هُوَ قَوْلُ الرَّجُلِ: لا وَ اللَّهِ وَ بَلَي وَ اللَّهِ» جدال در حج عبارت است از سخن (سوگند) نه به خدا، براي انكار چيزي و آري به خدا، براي اثبات چيزي. بعضي از افاضل مطلق سوگند را جدال دانسته اند. ]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اِجْتَحَفَه; او را از بيخ وبن بركند و كشت. اجتحف السيلُ الواديَ: سيل رسوب و لاي وادي را بركند و با خود برد.
2 . بقره : 197
3 . طريحي، ج1، ص352، ماده «جدل».
جَدْر : (به فتح جيم و سكون دال)، به معناي جدار (ديوار) است. «ذو جَدْر» چراگاهي بوده در شش ميلي مدينه، در ناحيه قبا كه شتران پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در آنجا مي چريدند و در همينجا بود كه اين رمه، مورد هجوم و غارت قرار گرفت.
[ جَدَرَه : طايفه اي از قبيله اَزْد مي باشند. دليل نامگذاري آنها به اين جدره، آن است كه آنها جِدار (ديوار) كعبه و به نقلي ديوار حِجر اسماعيل را بنا نهاده اند. ]
جدوات : به گفته ابن سعد، اين مكان در راه هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و بعد از «العرج» بوده است.
جُدّه : (به ضمّ جيم)، در لغت به معناي
راه است و نيز به معناي خط پشت خر كه مخالف با رنگ ساير بدنش مي باشد. بعضي گفته اند جدّه مقبره جدّه ما حوّاست و به همين دليل هم جيم آن را فتحه داده اند; اما اين سخن درست نيست. جُدّه شهري است مشهور در ساحل درياي سرخ و براي نخستين
بار عثمان بن عفان آنجا را بندرگاه قرار داد.اين شهر در73 كيلومتري غرب مكه
1 . قاموس، ج2،ص401، مادّه «جدر».
و420كيلومتري جنوب مدينه قراردارد.
[ جِدَه : به معناي ثروت و توانايي مادّي است، در حديث است : «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الْحَجَّ عَلَي أَهْلِ الْجِدَةِ فِي كُلِّ عَام»; «خداوند حج را بر توانمندان مادّي، در هر سال فرض كرده است. ]
جُذام : قبيله اي است قحطاني كه در كوه هاي حِسْمي مي زيستند و محلّ سكونت آنان از مَدْين تا تبوك و تا اَذرُح و از آنجا تا طبريّه و لجون و ناحيه عكا را دربر مي گرفت. همين قبيله بود كه زيدبن حارثه با آنان جنگيد.
جذَيمة بن عوف : قبيله اي عدناني است كه در البيضاء، در ناحيه الخَطّ واقع در شرق عربستان سعودي كه در نواحي قطيف مي زيستند. سريّه خالدبن وليد در سال هشتم هجري به سوي همين قبيله بوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كافي،ج4،ص226 ; وسائل، ج11، ص17 ; مرحوم شيخ طبرسي «فَرَض» را در امثال اين احاديث بر استحباب حمل كرده است و صاحب وسائل بر وجوب علي البدل، وسائل، ج17، ص18
جَرّ : (به فتح جيم و تشديد راء)، شاعر در روز احد گفته است:
نحن الغواشِ يوم الجَرِّ مِن اُحد هابَتْ مَعَدٌّ فقلنا: نحن نأتيها
جرّ در لغت، به معناي دامنه كوه است و مراد از جرّ اُحُد در اين بيت، دامنه كوه احد مي باشد.
جُراب : (به ضمّ جيم)، نام چاهي كه پيش از اسلام در مكه وجود داشته است.
جِرار سَعْد : سقّاخانه سعدبن عباده كه آن را وقف مسلمانان كرد. از حسن درباره حكم آبي كه در مسجد جامع صدقه قرار داده مي شود، سؤال شد، گفت: ابوبكر و عمر از سقاخانه پسر اُمّ سعد مي نوشيدند; پس چه اشكالي دارد. اما بايد دانست كه «جرار سعد» در مسجد نبوده، بلكه در شرق بازار مدينه قرار داشته است.
جَرْباء : در اخبار غزوه تبوك از اين مكان
نام برده شده; آنجاكه آمده است: «اهالي جَرباء و اذرح خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمدند و جزيه پرداختند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) نوشته اي به ايشان داد...».
اين كلمه با «ال» تعريف، يعني به صورت «الجرباء» نيز آمده و همواره
با «اذرح» از آن ياد مي شود; چرا
كه نزديك هم هستند. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)
نيز براي هر دو يك عهدنامه نوشت.
جرباء و اذرح امروزه دو روستا در شرق
اردن هستند و در فاصله بيست و دو
كيلومتري شمال غربي شهر «معان» واقع
شده اند.
جَرْبه : روستا يا جزيره اي است در كشور مغرب عربي (تونس).
جَرْجرايا : شهري است ميان واسط و بغداد. گفته مي شود كه محمدبن سيرين، اهل اين شهر بوده است.
جُرَش : (به ضمّ اول و فتح راء)، جايي بوده در جنوب جزيرة العرب كه آثار آن در نزد خميس مشيط در منطقه أبهاء، واقع در جنوب عربستان سعودي، موجود است. مردم جرش، در سال دهم هجري، در زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) اسلام آوردند. ابن هشام در شرح غزوه طائف مي نويسد: «عروة بن مسعود و غيلان بن سلمه، نه در جنگ حنين شركت داشتند و نه در محاصره طائف; زيرا آن دو در جرش مشغول آموختن صنعت ساخت خرك و منجنيق بودند».
جَرَش : (به فتح جيم و راء)، شهري است در شرق اردن، واقع در بيست و پنج كيلومتري جنوب شرقي عجلون. اين شهر در دوره خلافت عمربن خطاب به دست شرحبيل بن حسنه فتح شد.
نيز: جرش دهكده اي است در منطقه قدس فلسطين.
جُرْف : (به ضمّ جيم و سكون راء)، جُرف مذكور، در احاديث و سيره، در شمال مدينه قرار داشته ولي امروزه يكي از محلّه هاي متصل به مدينه است و محله اي زراعي و جمعيت نشين مي باشد.
جِزْع : در نامه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به بلال بن حارث، اين نام آمده است. جزع در لغت به معناي خَم وادي و رودخانه مي باشد. جِزع نام خاص جايي نيست بلكه نشانه اي است براي تعيين يك جا و مكان.
جزَّعه : در نامه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به بلال بن حارث مزني از اين مكان نام برده شده است. حضرت طيّ اين نامه، نخل را به بلال واگذار كرد وجزّعه بخشي از منطقه نخل است كه داراي نخلستان بوده. ابن سعد مي نويسد: جزّعه نام دهكده اي
است. اما من در نواحي مدينه دهكده اي به اين نام شناسايي نكردم.
جُشَم : (به ضمّ اول و فتح دوم)، چاه يا جايي بوده در مدينه. عده اي محل آن را در جُرف دانسته اند و بعضي هم در وادي رانونا. شايد هم دو جشم بوده است، يكي از جرف و ديگري در وادي رانونا.
جِصّين : (به كسر جيم و تشديد صاد)، جايي در مرو خراسان. عبدالله بن بُريدة بن حصيب گويد: پدرم در مرو درگذشت و قبرش در جصّين است. او پيشوا و نور اهالي مشرق زمين است;چراكه پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: هر مردي از اصحاب من در شهري از شهرها بميرد، روز قيامت پيشواي مردم آن شهر خواهد بود.
جِعِرّانه : (به كسر جيم و عين و تشديد راء)، اين كلمه كه با كسر جيم و سكون عين و تخفيف راء نيز آمده، نام جايي است ميان مكه و طائف كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگام بازگشت از جنگ حنين، در اين مكان توقف كرد و غنايم هوازن را تقسيم نمود و از همانجا محرم شد.
جعرانه در شمال شرقي مدينه، در ابتداي وادي سَرِف واقع شده و هنوز هم
به همين نام معروف است. پس از آنكه
پيامبر (صلي الله عليه وآله) بعد از غزوه طائف، از جعرانه براي گزاردن عمره محرم شد، مسلمانان نيز به تأسي از آن حضرت، آنجا را محلّ محرم شدن براي عمره قرار دادند.
جَفَلات : در نامه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به عوسجه جهني، براي تعيين حدود اقطاع به او، از اين مكان نام برده شده است. من نمي دانم جفلات چيست؟ همين اندازه مي دانم كه در سرزمين ينبع است.
جَلاّل : (به فتح جيم و تشديد لام)، در حديث هرماس بن حبيب از پدرش، از جدّش آمده است كه به عمربن خطاب گفت: «شبكه اي (چاهي) را كه در پشت جلاّل است به من واگذار كن».
بعضي گفته اند: جلاّل نام كوهي است; برخي ديگر گفته اند: راه بوده است.
جَلْس : (به فتح جيم و سكون لام)، در
لغت به معناي زمين سخت است. همچنين گفته مي شود: جَمَل جَلْس و ناقة جَلْس; يعني شتر نر يا ماده استوار و فربه
و ستبر.
1 . شبكه; چند چاه نزديك به هم، زمين داراي چاه هاي فراوان، چاه واقع در بالاي كوه ـ م.
و نيز «جَلَس» نام خاصي است
براي جاي برآمده و مرتفع در
سرزمين نجد.
در حديثي كه طبراني در معجم كبير خود از بلال بن حارث مزني روايت كرده، از «جَلْس» ياد شده است; آنجا كه مي گويد: «مشركان را در غَوْر اسكان دادم و مسلمانان را در جَلْس...».
جَلْهَتان : تثنيه «جَلْهَه» است به معناي دهانه وادي و آن طرف رود كه روبه روي انسان واقع مي شود. بعضي گفته اند به معناي دو كرانه وادي است. جلهه و عُدوَه و ضفّه هر سه به يك معنا (كرانه وادي و رودخانه) هستند.
جُلْهُمتان : در حديث آمده است كه ابوسفيان از پيامبر (صلي الله عليه وآله) اجازه شرفيابي به حضور ايشان را خواست، اما حضرت بقيه مردم را جلوتر از او به حضور پذيرفت. ابوسفيان گفت: به سنگ هاي جُلهمتان جلوتر از من اجازه ورود
مي دهي؟! حضرت فرمود: «الصيدُ كُلُّهُ
فِي جَوفِ الْفَرا» محققان مي گويند: جلهمتان همان جَلْهتان، تثنيه جَلْهَه، است كه يك ميم به آن اضافه شده است.
جليل : در بيت زير كه بلال بن رباح بدان تمثل جسته، اين نام آمده است:
اَلا ليت شعري هل أبيتنّ ليلة بواد و حولي إذْخر و جليل
دانشمندان معتقدند: «جليل» (در اين بيت) نام گياهي است ] «اِذخر»، نه نام جايي. اما نظر بلادي (در معالم الحجاز) اين است كه جليل وادي اي است كه از غرب كوه حِرا جريان مي يابد و در بالاي وادي فخّ به اين وادي مي ريزد.
الجليل : منطقه اي است در شمال فلسطين كه در اخبار و تواريخ از آن ياد شده است.
شاعر مي گويد:
فلولا ربّنا كنّا يهوداً و ما دين اليهود بذي شُكُول
وَ لولا ربّنا كنّا نصاري مع الرهبان في جبل الجليل
جَمّاء : (به فتح جيم و تشديد ميم)، به عمارت يا دژي كه كنگره نداشته باشد «اَجَمّ»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين يك ضرب المثل است. مي گويند: سه نفر در پي شكار بيرون رفتند. يكي خرگوشي شكار كرد، دومي آهويي و سومي يك خر وحشي (فرا). به نظر مي رسد كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به منظور بي توجهي به ابوسفيان و كم اهميت نشان دادن ديدار با او، به اين ضرب المثل توسل جسته است.
مي گويند و مؤنث آن «جمّاء» است.
عبارت «شاة جَمّاء» (گوسفند بي شاخ) نيز از همين معنا گرفته شده است.
همچنين جمّاء ، كوه كوچكي است در مدينه و وجه تسميه آن بدين نام است كه دو كوه وجود دارد و اين يكي كوچك تر از ديگري است.
در جنوب غربي مدينه، سه جمّاء وجود دارد كه نزديك و مجاور هم هستند: يكي جمّاء تُضارع، ديگري جماء عاقر يا عاقل و سومي جماء اُمّ خالد. جماء تضارع همان است كه هرگاه كسي از مدينه ـ از راه بدركه از باب العنبريه و سپس وادي عروه مي گذرد ـ به سمت مكه حركت كند در سمت راست او قرار مي گيرد و قعر عروه در دست چپش واقع مي شود.
جماء امّ خالد از غرب چسبيده به جماء تضارع است. بن و بيخ اين هر دو
كوه، يكي است اما تنه هاي آن از هم جداست. جماء عاقل نيز از سمت غرب روبه روي جماء امّ خالد قرار دارد و در فاصله ميان آن دو كوه حبشي واقع شده است.
از جمّاء در موارد متعددي از سيره و حديث شريف نام برده شده است.
جُمْدان : (به ضمّ اول و سكون دوم)، به صورت «بجدان» و «حمران» نيز روايت مي شود. به نظر مي رسد كه «جُمدان» تثنيه «جُمْد» باشد و جُمد به معناي تپه كوچك است.
در حديث شريف از اين نام خاص ياد شده است; مثلاً روايت شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به جمدان رسيد و فرمود: «هذه جُمدان، سَبَقَ المفردون...».جُمدان در راه مكه قرار دارد و در تعيين محلّ آن اختلاف است. بلادي مي گويد: دو كوه مجاورند در يكصدكيلومتري شمال مكه كه راه، از دامنه شرقي آن مي گذرد. از شرقْ وادي خُليص را دربرگرفته اند و از غرب مشرف به ساحل مي باشند. در كتاب هاي قديمي اقوال ديگري آمده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) پرسيدند: مُفرّدون چه كساني هستند؟ فرمود: مردان و زناني كه خدا را فراوان ياد مي كنند (معجم البلدان، ماده جُمدان) ـ م.
جَمره : جمره در لغت به معناي سنگريزه است و در اينجا به معناي محلّ رمي جمره است در منا و سه تا است:
1 ـ جمره كبري يا عقبه كه در آخر مِنا، از طرف مكه قرار دارد و وجه تسميه اش آن است كه در روز قرباني رمي مي شود.
2 ـ جمره وسطي.
3 ـ جمره اولي يا كوچك.
جَمْع : (به فتح جيم و سكون ميم): همان مزدلفه است. علّت نامگذاري مزدلفه به «جمع» آن است كه در اين مكان نماز مغرب و عشا به صورت جمع (و همزمان) خوانده مي شود.
روايت شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در «قُزَح» وقوف كرد و فرمود: اينجا قُزَح و موقف مي باشد و «جَمْع» سراسرش موقف است. قزح جزو مزدلفه مي باشد.
[ در لسان العرب آمده است:جَمْع : نام مزدلفه است و وجه نامگذاري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لسان، ج13، ص92 مادّه «جمع».
آن به جمع، يا آن است كه مردم در آنجا اجتماع مي كنند و يا براي آن كه آدم و حوا هنگام هبوط از بهشت در آنجا به هم رسيدند. ]
جُمْعه : ] «مساجد».
جَمَل : در لغت به معناي شتر نر است. «بئر جمل» چاهي است در مدينه. و «لحي جَمَل» جايي است ميان مكه و مدينه كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، در حَجّة الوداع، در آن حجامت كرد. ] «لحي جَمَل».
جَمُوم : (به فتح جيم و ضمّ ميم)، سرزميني بوده از بني سُليم كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) زيدبن حارثه را براي جنگ با بني سليم راهي آنجا كرد و زيد رهسپار شد تا اينكه به جموم در ناحيه بطن نخل رسيد... بطن نخل همان جايي است كه امروزه به آن «حناكيه» مي گويند و در كيلومتر صد جاده مدينه به قصيم قرار دارد. اين جموم غير از «جموم»ي است كه در راه مكه به مدينه واقع شده و بيست و دو كيلومتر با مكه فاصله دارد.
جَمَّه : (به فتح جيم و تشديد ميم)، سمهودي
گويد: جَمّه چشمه اي است در يكي از وادي هاي خيبر كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را «قسمة الملائكه» ناميد و دو سوم آب آن در يك جوي مي رود و يك سومش در جوي ديگر.
جَميش : (به فتح جيم و كسر ميم): در حديث آمده است: اگر (حتي) در خبت الجميش هم ميشي را ديدي كه با خود كاردي و آتش زنه اي حمل مي كند، نبايد متعرض آن شوي.
خَبْت در لغت به معناي سرزمين پهناور و هموار (بيابان، صحرا) است. و جميش به معناي نوره سترنده است. «مكان جميش» يعني جاي بي گياه. به خبت، جميش گفته اند چون گياهي در آن نمي رويد، گويي گياهان و روييدني هايش سترده شده است. «جمش» در اينجا: صحرايي است ميان مكه و جار (ينبع).
[ خَبت الجَميش، صحراي پهناور بي آب و علفي است. بديهي است كه در چنين بياباني، انسان نياز شديد به غذا و آب پيدا مي كند. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود.
حتي اگر در چنين بياباني، با وضعيت
سختِ گرسنگي روبه رو شدي و گوسفندي يا حيوان حلال گوشت ديگري متعلق به برادر مسلمانت ديدي كه آلت ذبح و وسيله پخت و پز هم بر خود حمل مي كند، به آن تعرض نكن (به نقل از لسان العرب) ]
جِناب : (به كسر جيم)، ياقوت مي نويسد: جايي است در ناحيه خيبر و سلاح و وادي القري و به قولي: ميان مدينه و فَيْد. به گفته بلاذري در انساب الاشراف، سريه بشيربن سعد در طرف هاي همين جناب به وقوع پيوسته است.
جَنَد : (به فتح جيم و نون)، يكي از مَخاليفيمن در عهد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بوده كه معاذ بن جبل از جانب پيامبر (صلي الله عليه وآله) به كارگزاري آنجا تعيين شد.
جَنَفاء : (به فتح اول و دوم و در روايتي به ضمّ جيم)، در داستان ملاقات نمايندگان بني فزاره با پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در خيبر،از اين مكان نام برده شده است. در آنجا آمده كه حضرت به آنها فرمود: وعده ما در جنفاء. جنفاء جايي بوده در حاشيه خيبر و هنوز هم در الضِّغْن، واقع در نشيب حرّه خيبر و شرق فدك، معروف است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مخاليف: جمع «مِخْلاف» است به معناي كوره و روستاق. اين اصطلاح در يمن، براي روستاها و دهكده ها به كار مي رفته است ـ م.
جُنَيْنه : مصغّر «جَنّه»، نام جاهاي چندي است; از جمله: جنينه نزديك وادي القري. روايت شده كه ابوعبيده از مدينه حركت كرد تا آنكه به وادي القري رسيد و سپس از اقرع و جنينه و تبوك و سُروع گذشت و آنگاه وارد شام شد.
جَوّ : نام جايي است كه در قصيده كعب بن زهير، در مدح پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، از آن ياد شده است.
جُواثي : (به ضمّ جيم)، شهري است در بحرين از عبدالقيس ] «بحرين». در حديث آمده است: نخستين نماز جمعه اي كه بعد از نماز جمعه مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله) در اسلام برگزار شد، در جُواثي، در بحرين بود.
جَوّانيّه : (به فتح جيم و تشديد واو و كسر نون و تشديد ياء)، گفته اند: سرزميني است از توابع مدينه در سمت فُرُع.
نووي مي نويسد: جايي است نزديك اُحُد در سمت شام (شمال)
مدينه. در حديثي كه ابوداود از معاوية بن حكم سلمي روايت كرده، از اين مكان نام برده شده است.
جِواء : (به كسر جيم و تخفيف واو)، در لغت به معناي رود يا وادي فراخ است. «جواء» نام جايي است كه نبرد ميان مسلمانان و مرتدان از قبايل هوازن و غطفان، در زمان خلافت ابوبكر، در آنجا بهوقوع پيوست و خالدبن وليد آنان را قلع و قمع كرد.
جُوديّ : كوهي است در كرانه شرقي دجله از اعمار موصل كه كشتي نوح (عليه السلام) بر فراز آن نشست.
جُوسِيّه : (به ضمّ اول و سكون دوم و كسر سين و تخفيف ياء)، نگاه كنيد به ماده بعد; زيرا احتمالاً هر دو يكي است.
جُوشيّه : (به ضمّ جيم و واو و ياي مشدّد)، گفته اند: جايي است ميان نجد و شام، كه وقتي سپاه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) قدم به سرزمين طيّ گذاشت، عديّ بن حاتم از آنجا به سمت شام گريخت.
جَوْف :به معناي زمين فراخ و پست است. در عربستان از جوف هاي متعدّدي نام برده
مي شود. در سنن ابن ماجه از «جوف مراد» ياد شده است. ياقوت مي نويسد: يك جوف در سرزمين مراد است كه در تفسير آيه } إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ...{ از آن ياد مي شود و در سرزمين سبأ واقع است. حميدبن ثور گفته است:
أنتم بجابية الملوك و اهلُنا بالجوف جيرتنا صداء و حميرُ
جابية الملوك: همان جابيه شام است.
جُهَينه :يكي از قبايل بزرگ حجاز در زمان خود بود كه در سطح گسترده اي از اين منطقه پراكنده بودند. اماكن بسياري به نام اين قبيله اضافه شده كه معمولاً مضاف آن حذف مي شود، به صورت نام مكان جلوه مي كند; مثلاً مي گويند: «ذوالعُشَيره از جهينه است» و مرادشان سرزمين جهينه مي باشد. از مشهورترين بلاد جهينه «ينبع» است. اما پيشينيان دايره زيستگاه اين قبيله را گسترش داده اند تا جايي كه به تمام اراضي ساحل درياي سرخ، از نزديك بندر رابغ تا «حَقْل» در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نوح : 1
مجاورت عقبه و از غرب ساحل به سمت شرق تا مدينه بلاد جهينه مي گفتند. البته شكي نيست كه جهينه در بيشترين بخش اين سرزمين مي زيسته اند. اما در عين حال قبايل ديگري نيز در اينجاها با آنان به سر مي بردند. از جمله كوه هاي جهينه است: اشعر، اجرد، بواط ، آره و قدس.
جيّ : (به كسر جيم و تشديد باء)، نام وادي اي است در رويثه، ميان مكه و مدينه كه به آن «مُتعَشّي» مي گويند و يك طرف كوه ورقان در محل آن تمام مي شود.
اما «جَيّ» (به فتح جيم) دهكده اي است در اصفهان كه سلمان فارسي به آنجا نسبت داده مي شود.
جياد : جمع «جيّد»، لغتي است در «اَجْياد» پيشگفته.
جَيش : به آن «ذات الجيش» و «اولات الجيش» نيز مي گويند. نام جايي است كه در سيره و حديث از آن ياد شده است; زيرا يكي از منزلگاه هاي پيامبر در هنگام رفتن به اُحُد بوده و نيز در هنگام برگشت از غزوه بني مصطلق، از اين مكان عبور كرده است. بلادي مي نويسد: ذات الجيش تلعه بزرگي است كه از ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تَلْعه; آبراهه اي كه از قسمت هاي مرتفع و بالاي زمين شروع و به ته رودبار ختم شود; مسيل آب (فرهنگ لاروس) ـ م.
گردنه هاي مُفرّحات سرچشمه مي گيرد و از سمت غرب و قبل از ذوالحليفه به وادي عقيق مي ريزد و به شلَبيّه معروف است.
جيفه : (به كسر جيم)، ذو الجيفه نيز گفته اند. در روايتي به صورت «حاء» يا «خاء» آمده است. به هرحال، جايي است ميان مدينه و تبوك كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، هنگام رفتن به تبوك در آنجا مسجدي ساخت.
« ح »
حائط بني مَداش : حائط به معناي بستان است.
سمهودي مي نويسد: جايي بوده در وادي القُري كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به اقطاع بني مداش داد و از اين رو به آنان نسبت داده شده است.
حاجر : در لغت به معناي زمين بلندي است كه ميان آن پست و فرو رفته باشد، نيز به معناي كناره هاي وادي كه آب را نگاه دارند.
حاجر نام چندين جاست كه مشهورترين آنها حاجر مدينه است در غرب النّقاء تا انتهاي حرّه وبره از طرف وادي عقيق. گفته مي شود: هرگاه سخن از عقيق و حاجر به ميان آيد، آتش شوق
و اشتياق (به مدينه) شعلهور مي شود و
اشك از مَحاجر (كاسه هاي چشم)
سرازير مي گردد.
در تعيين زيستگاه هاي بني فَزاره نيز از حاجر سخن به ميان مي آيد و منازل آنها را بين نقره و حاجر تعيين مي كنند. مي گويند عُيينة بن حصن فزاري، عمربن خطاب را از وارد كردن غير عرب ها به مدينه نهي كرد و گفت: گويي مردي از آنان را مي بينم كه به اينجاي تو خنجر مي زند ـ او دست خود را زير نافش گذاشت ـ و اتفاقاً به همان نقطه از بدن عمر خنجر خورد. هنگامي كه ابولؤلؤ بر او خنجر زد، عمر گفت: «همانا ميان نُقره و حاجر رأيي است».
حاجزه : جايي است در جنوب عوالي ـ عوالي مدينه ـ كه يكي از صدقات پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در آنجا قرار داشته است.
حاذه : جايي بوده در سرزمين بني سليم، ميان مدينه و نجد، كه عمروبن عَبَسه صحابي، پيش از آنكه در مدينه خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بيايد، در آنجا به سر مي برد.
حاضر : در لغت به معناي كوي يا قبيله بزرگ پرجمعيت است. در خبر اعزام سريّه قطبة ابن عامر به سوي قبيله خثعم در ناحيه تباله از اين نام ياد شده است. تباله در طرف هاي يمن يا در جنوب عربستان سعودي در منطقه بيشه واقع شده است. امروزه به وادي داراي آبادي ها و دهكده هاي زياد، حاضر اطلاق مي شود.
حاطِب : يكي از راه هاي خيبر بوده كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از پيمودن آن خودداري ورزيد و از راه مرحب حركت كرد.
[ حاطِمَه : از نام هاي مكه است. ]
حاء : نامي است كه يكي از چاه هاي مدينه به آن اضافه مي شود و در حرف «الف»، ماده «آبار»، گذشت. بعضي آن را يك كلمه; يعني به صورت «بيرحا»، دانسته اند. در حديث ابوطلحه انصاري از اين چاه نام برده شده و آمده است كه وي به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ازرقي، ج1، ص282 ; فاسي، ج1، ص75
پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) عرض كرد: «من در بين املاك و دارايي هايم به بئر حاء بيشترين علاقه را دارم و آن را در راه خدا صدقه مي دهم».
در سنن ابو داود آمده است: «در ميان اموالم به «اَريحا» بيشترين علاقه را دارم». به گمان من اين يك تحريف دوري است... بكري تأكيد كرده كه اين كلمه مركب از «بئر» و «حاء» مي باشد.
بئر حاء در شمال شرقي مدينه بوده و با مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله) 84 متر فاصله داشته است.
حُباشه : (به ضمّ اول)، يكي از بازارهاي عرب در دوره جاهليت بوده است. در حديث آمده: هنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به سن بلوغ رسيد و جواني بُرنا شد... خديجه او را براي تجارت در بازار حُباشه، كه بازاري است در تهامه، اجير كرد (به نقل از ياقوت). در كتاب المثالب ابوعبيده آمده است كه صيفي و ابوصيفي، دو پسر هاشم بن عبدمناف، از كنيزي سياهپوست بودند كه در بازار حُباشه، بازاري متعلق به قينقاع، از
مالكش عمربن سلول، برادر اُبيّ بن
سلول منافق خريداري شده بود. اين جمله نشان مي دهد كه حُباشه ـ حُباشه دوم ـ از مدينه بوده است; چرا كه بني قينقاع در مدينه به سر مي بردند و حُباشه نام بازار آنها بوده و در منطقه عوالي مدينه قرار داشته است.
اما حُباشه تهامه; ازرقي مي نويسد: (اين بازار) در منطقه اوصام از سرزمين بارق، در ناحيه يمن است و فاصله آن تا مكه شش شب راه بوده است.
اينكه گفته اند «در ناحيه يمن است» مقصود يمن معروف فعلي نيست; زيرا «بارق»، كه در تعيين موقعيت بازار از آن ياد شده، امروزه در بين محايل و قنفذه، در تهامه عسير، واقع در كشور عربستان سعودي جاي دارد.
حَبْري : حبري و حَبْرون هر دو، نام يك مكان هستند و آن شهر فلسطينيِ الخليل است كه آرامگاه حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام) در آنجاست. هنگامي كه تميم داري به حضور پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رسيد، آن حضرت، بنا به تقاضاي تميم، بيت عينون و حبرون و بيت ابراهيم و مرطوم را به اقطاع وي داد.
حُبْس : (به ضمّ اول و سكون دوم)، نام مكاني است. اين كلمه گاه به «سَبَل» (به فتح سين و باء) اضافه مي شود كه گفته شده نام يكي از دو حرّه (سنگلاخ) بني سُليم است. در حديث عبدالله بن حُبشي آمده است: «آتشي از حُبس سَبَل خارج مي گردد».
حِبس (به كسر حاء) نيز روايت شده كه جمع آن «اَحْباس»
است، به معناي شكاف هايي در حرّه
(سنگلاخ) كه آب را نگه مي دارد;
به طوري كه آب آن جمعيتي را جواب
مي دهد.
حَبَشه : كشوري است معروف در آفريقا كه امروزه به آن «اتيوپي» مي گويند.
حُبْشي : كه به آن «حَبيش» نيز گفته مي شود، كوه سياهرنگي است داراي راه ها و خطوط سفيد واقع در ده كيلومتري جنوب مسفله (منطقه پايين) مكه. گفته اند: نام «اَحابيش قريش» از همين كوه گرفته شده است; چراكه اين قبايل; يعني بني مصطلق و بني هون در محلّ كوه حُبشي اجتماع كردند و بر ضدّ قريش همپيمان شدند و سوگند ياد كردند.
عبدالرحمان بن ابي بكر در محل همين كوه درگذشت.
حُبَل : (به ضمّ اوّل و فتح دوم)، ياقوت مي نويسد: جايي است در يمامه. در حديث سِراج بن مجّاعه كه توسط
پدرش از جدّش نقل كرده، آمده
است: «نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رفتم و آن حضرت غَوْره و غُرابه و حُبَل را به تيول
من داد».
حَثْمه : (به فتح اول و سكون دوم)، صخره ها و تخته سنگ هايي بوده در منزل عمربن خطاب در مكه. از قول عمر روايت شده كه وي، هنگام ياد كردن از بهشت عدن، گفت: «آن كسي كه مرا از خانه ام در حثمه بيرون كرد، مي تواند آن را به من برگرداند».
[ حج : عبارت است از مناسك و مراسم عبادي سياسي خاصي كه در مكه معظمه در ايام حج برگزار مي گردد و يكي از اركان اسلام به شمار مي رود.
تاريخچه اين عمل بزرگِ عبادي به زمان حضرت آدم (عليه السلام) باز مي گردد. حضرت امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد : «أَتَي آدَمُ (عليه السلام) هَذَا الْبَيْتَ أَلْفَ أَتْيَة عَلَي
قَدَمَيْهِ...»; «آدم (عليه السلام) هزار بار پياده به
زيارت اين خانه آمد.»
در روايت ديگر، امام رضا (عليه السلام) نخستين حج گزاران را فرشتگان و سپس آدم، نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) و ديگر انبيا (عليهم السلام) معرفي مي كند.
حج داراي فلسفه اي عميق و عالي و اسرار و حكمت هايي ارزشمند و نتايج گرانقدر و والا در تمام ابعاد عبادي، سياسي، فرهنگي و غيره است و از اين رو، اسلام گذشته از حج واجب، تكرار آن را به صورت استحبابي به مسلمانان توصيه كرده تابه نتايج ودست آورد مادي و معنوي آن در اين سفر دست يابند.
فقها حج واجب و مستحب را به سه بخش تقسيم مي كنند:
1 . حج تمتّع
2 . حج قِران
3 . حج اِفراد
حج تمتّع اختصاص به كساني دارد كه فاصله محل سكونت آنان، از هر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حج الأنبياء و الأئمه به نقل از فقيه، ج2، ص147، ح65
2 . وسائل الشيعه، ج11،ص247
طرف تا مكه مكرّمه، حدود 78 كيلومتر يا 48 ميل مي باشد; و از اين رو، به آن حج تمتع گفته مي شود كه حاجي پس از انجام عمره تمتع، از احرام خارج مي شود و تا زمان احرام براي حج تمتع فرصتي پيدا مي كند تا از آنچه در هنگام احرام بر او حرام بوده، متمتع و بهره مند گردد ولي در دو قسم ديگر آن، از هنگام احرام در ميقات تا پايان اعمال حج در احرام باقي مانده و بايد از محرّمات احرام اجتناب كند.
در حج قِران و اِفراد، حاجي موظف است پس از انجام حج، عمره مفرده به جا آورد. فرق ميان اين دو; يكي اين است كه از آغاز احرام، حيوان قرباني در حج قِران، قرين و همراه حاجي است و از اين جهت حج قِران ناميده شده است ولي در حج افراد همراه بردن قرباني واجب نيست و از اين رو، حج افراد ناميده شده است كه حج افراد منفرد و جداي از عمره مفرده به جا آورده مي شود، ديگر اينكه در حج تمتع و افراد بايد حاجي هنگام احرام تلبيه بگويد ولي در حجّ قران مي تواند به جاي آن اشعار يا تقليد انجام دهد. ]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . دروس في الفقه المقارن، صص477 و 478
حجاز : اقليمي است معروف كه مكه و مدينه و جدّه و طائف و تبوك و سرزمين عسير و تهامه و بيشه، جزو آن مي باشد. در حديث آمده است: «همانا دين به مدينه مي خزد و در آنجا جمع مي شود; آنگونه كه مار به سوراخ خود مي خزد و جمع مي شود و دين به حجاز پناه مي برد، آنسان كه بز كوهي به بالاي كوه پناهنده مي شود».
[ حجّ اصغر : عمره مفرده است; چنانكه در رواياتي كه از سوي ائمه معصومين (عليهم السلام) رسيده، از عمره به عنوان اصغر ياد شده است. ]
[ حجّ اَكبر : از نظر محدّثان و مفسّران، در زمان آن اختلاف است:
1 . ابن عباس، طاووس، مجاهد، سعيد بن مسيّب، ابوحنيفه، شافعي و بعضي ديگر روز عرفه را روز حجّ اكبر مي دانند.
2 . دسته اي «يَوْمُ الْحَجّ اْلأَكْبَر» را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الحج في القرآن; الحج الأكبر و الأصغر، صص 420 ـ 418
كه در سوره مباركه «توبه» به آن اشاره شده، تمامي ايّام حج مي دانند; چنانكه روزهاي جنگ جمل و صفين را به روز جمل و صفين تعبير مي كنند.
3 . شيخ تهاوي مي گويد : «الحجُّ نوعان : الحجّ الأكبر و هو حجّ الإسلام والحجّ الأصغر و هو العمرة»; «حج دوگونه است: حج اكبر كه حَجّة الاسلام (حج واجب) است و حج اصغر و آن عمره مي باشد.»
4 . سفيان ثوري و ابن جريج و... روز حج اكبر را تمامي ايام منا مي دانند.
5 . مجاهد با اتكا به روايت ديگري كه مي گويد : «الحجُّ الأكبر ; القِران، والأصغر ; الإفراد»; «حج اكبر را، حج قِران و حج اصغر را حج اِفراد مي داند.»
6 . ابن ابي حاتم از سعيدبن مسيّب نقل مي كند كه گفت : حج اكبر روز دوّم از يوم النحر (عيد قربان) است. آيا نمي بيني كه امام (امير الحاج) در آن روز خطبه مي خواند.
7 . ابن سيرين گفته است : روز حجّ اكبر مربوط به آن سالي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) حَجّة الوداع را گزارد و تعداد بي شماري با آن حضرت حج گزاردند.
8 . حجّ اكبر همان سالي بوده كه مشركان و مسلمانان، به مدت سه روز با هم حج گزاردند و پيش از آن و نيز پس از آن چنين حجّي پيش نيامده است.
9 . روزي است كه عرفه و جمعه با هم تصادف كردند، ولي اين عقيده عوام اهل سنت است و در كتاب و سنت، چيزي در اين باره نيامده است.
10 . بسياري از مفسّران و محدّثان با استناد به روايات گوناگون، حجّ اكبر را روز عيد قربان مي دانند. اين نظريه با رواياتي كه مي گويد : «علي بن ابي طالب (عليه السلام) بعد از ظهر عيد قربان پيام برائت را ابلاغ كرد»، سازگارتر است.
لازم به توضيح است كه علي بن ابي طالب (عليه السلام) پيام برائت را به دستور پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در روز دهم ذي حجه (روز عيد قربان) در منا براي مردم قرائت كرد و بر اساس دستور خداوند، چهار ماه به مشركين مهلت داد تا تصميم بگيرند كه مسلمان شوند و يا بر كفر و شرك باقي بمانند و در نتيجه كشته شوند.
} فَسِيحُوا فِي الاَْرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر... {
1 . قاموس الحج والعمره، ص92