بخش 6

#171; خ #187; #171; د #187; #171; ذ #187; #171; ر #187;


147


« خ »

خاخ : كه به آن «روضة خاخ» نيز مي گويند، جايي است نزديك حمراءالأسد از حدود عقيق. در داستان حاطب بن ابي بلتعه از اين محل نام برده شده است. داستان بدين صورت است كه وي نامه اي درباره فعاليت هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مشركان نوشت و آن را به زني داد تا به دست مشركان قريش در مكه برساند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) از ماجرا آگاه شد و علي و زبير و مقداد را در تعقيب آن زن فرستاد و اين سه نفر در محل روضه خاخ، واقع در نواحي مدينه، به او رسيدند و... .

خارف : در سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله)  ، در ذيل داستان هيأت نمايندگي همدان، از اين مكان ياد شده است. خارف كه امروزه به نام «الخارف» معروف است، دهستاني است در سرزمين همدان ميان صنعاء و صعده



به سمت جنوب.

خافقين : جايي است در اطراف مدينة النبي كه محل آن بر من معلوم نشد. در داستان ساختن منبر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از قول ابن سعد آمده است: سهل گفت: «در مدينه يك نجار بيشتر وجود نداشت. من و آن نجار به خافقين رفتيم و اين منبر را از درخت شوره گزي بريديم». مشهور است كه منبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) از درختان شوره گز غابه بوده كه در جهت شام مدينه نزديك حوضه آبريز مدينه و پشت اُحد واقع شده است.

ياقوت مي نويسد: خافقين در لغت به معناي دو هوايي است كه دو طرف كره زمين را احاطه كرده اند (جوّ زمين).
بعضي گفته اند: به معناي مشرق و مغرب


148


است. ياقوت ادامه مي دهد: خافقان محلّي است معروف. اما او موقعيت آن را تعيين و مشخص نكرده است. شايد مقصود راوي مكان خاصي نباشد بلكه منظورش اين بوده كه آن دو به شرق و غرب رفتند; يعني براي يافتن درختي مناسب، همه جا را جستجو كردند.

[ خانه ابو ايّوب : در آغاز دهه دوم قرن پانزدهم هجري، در جريان توسعه دوم سعودي تخريب شد و آن در جنوب شرقي مسجد النبي قرار داشته و خانه حارثة بن نعمان كه بعدها به خانه امام صادق (عليه السلام) معروف شده در جنوب آن بوده و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگام ورود به مدينه، به خانه او وارد شده است. به معجزه آن حضرت مادر نابينايش، بينايي خود را بازيافت. پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اميرمؤمنان (عليه السلام) تا پايان بناي مسجد در آنجا و خانه هاي اطراف آن، باقي ماندند.

اين خانه در طول تاريخ تحولاتي را پشت سر گذاشت كه از آن جمله مي توان بناي مدرسه شهابيه براي
مذاهب چهارگانه اهل سنت را نام برد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحار، ج19، صص116 و 121



سرانجام در اواخر قرن سيزدهم هجري در آنجا مسجدي ساختند و بر قسمت خارجي ديوار جنوبي آن سنگ نوشته اي نصب كردند كه بر آن با خط زرين نوشته شده بود : «هذا بيت مَوْفِدِ النبيّ (صلي الله عليه وآله) ـ في سنة 1291 هـ .» اين خانه منزلگاه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) مي باشد.

گفتني است كه ابوايوب از اصحاب امير مؤمنان (عليه السلام) نيز بوده و پس از بازگشت از صفّين مي گفته است: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ما را به جنگ با گروه ناكثين (اصحاب جمل) قاسطين (سپاه معاويه) و مارقين (خوارج) دستور داد، با دو گروه نخست جنگيدم و با گروه سوم ان شاء الله بايد جنگ كنم. ]

[ خانه امام سجاد (عليه السلام)  : خانه امام سجاد (عليه السلام) در مدينه، در سمت شمال آرامگاه اسماعيل فرزند امام صادق (عليه السلام) و در فاصله بيست متري آن قرار داشته است و در آنجا مسجدي بوده كه به مسجد زين العابدين (عليه السلام) شهرت داشته است. اين خانه در سال هاي اخير تخريب شد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج الايمان، ص191


149


اكنون اثري از آن نيست. ]

[ خانه امام صادق (عليه السلام)  : اين خانه يكي از خانه هاي حارثة بن نعمان انصاري بوده كه در جنوب شرقي مسجد النبي و از سمت جنوب (قبله) در مجاورت خانه ابي ايوب انصاري قرار داشته است و در حوالي سال هاي 100 تا 147 قمري به ملكيت امام جعفر صادق (عليه السلام) درآمد و خانه مسكوني آن حضرت شد و از آن پس قرنها مورد توجه زائران بوده است. اين خانه در توسعه سال 1365 شمسي تخريب شد. ]

[ خانه اُمُّ سليم : در خبر است كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) به خانه «اُمّ سليم» مي رفت و او زير اندازي از پوست براي آن حضرت مي گسترد و پيامبر (صلي الله عليه وآله) روي آن به استراحت مي پرداخت و «اُمّ سليم» از مو و عرق پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي گرفت و آن را در شيشه اي مي ريخت و سپس آن را با «سُكّ» (نوعي عطر عربي) مي آميخت.

در خبر است كه روزي ابوطلحه (همسر امّ سليم) به امّ سليم گفت : من در صداي پيامبر (صلي الله عليه وآله) ضعفي احساس كردم كه نشانه گرسنگي بود. پرسيد: آيا غذايي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سمهودي، ج2، ص508 ; معالم المدينه، ص178

2 . بيوت الصحابه، صص 69 و 70 ; مدينه شناسي، ج1، ص261



هست. امّ سليم چند گرده نان جو آماده
كرد وسپس ابوسليم را خدمت پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرستاد تا از آن حضرت براي صرف غذا دعوت به عمل آورد و پيامبر با همراهان به خانه او آمدند. اُمِّ سليم مقداري كره يا روغن روي آنها ريخت. آنگاه پيامبر (صلي الله عليه وآله) دعايي خواند و با همراهانش كه شمار آنان هفتاد تا هشتاد نفر بود، از آن خوردند و همگي سير شدند.

امّ سليم، همسر طلحه، مادر انس بن مالك است كه خانه او در سمت خانه هاي «بَني جديله» بوده است. ]

[ خانه اميرمؤمنان (عليه السلام) و فاطمه زهرا (عليها السلام)  : پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) پس از بناي مسجد، محلّ خانه هاي همسرانش را و نيز محل خانه امير مؤمنان (عليه السلام) وخانه هاي اصحاب را در كنار مسجد، با كشيدن خطوطي مشخص ساخت و سپس خانه هاي ياد شده،
هركدام در محل تعيين شده ساخته بنا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سمهودي، ج3، ص882


150


گرديد و هريك از آنها دري به سوي
مسجد داشت، آنگاه جبرئيل (عليه السلام) بر آن حضرت نازل شد و گفت : خداوند امر فرموده كه تو به هركس كه درِ خانه اش به مسجد گشوده مي شود، دستور دهي تا آن را ببندند، جز درِ خانه تو و علي.

پيش از ساخته شدن اين خانه، اميرمؤمنان با حضرت فاطمه(عليهما السلام) در خانه حارثة بن نعمان به طور موقت سكونت داشتند.

مطري درباره موقعيت اين خانه مي نويسد : در سمت شمال خانه عايشه، كنار باب جبرئيل قرار داشته است. ]

[ خانه خديجه كبري (عليها السلام)  : خانه اي كه منسوب به حضرت خديجه (عليها السلام) مي باشد، محلّ زندگي مشترك پيامبر (صلي الله عليه وآله) و همسرش خديجه و زادگاه حضرت فاطمه (عليها السلام) بوده است. اين خانه مورد عنايت مسلمانان و يكي از بهترين مكان هاي مكه شناخته مي شده است، در نقشه اي كه از اين خانه موجود است، مصلاّي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) و مولد حضرت فاطمه (عليها السلام) در آن مشخص شده است.
متأسفانه اين محل نيز توسط دولت سعودي تخريب گرديد و تنها با اصرار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحار، ج19، صص112 و 113

2 . حارثه از اصحاب بزرگوار پيامبر (صلي الله عليه وآله) و امير مؤمنان (عليه السلام) بود. و در جنگ هاي بدر و اُحد در كنار پيامبر و در جنگ هاي امير مؤمنان در كنار آن حضرت بود و در زمان معاويه وفات يافت. معجم رجال الحديث، ج5، ص190، ح2541

3 . مطري، صص30 و 31



شهردار مكه، مدرسه اي براي حافظان
قرآن كريم به جاي آن ساخته شد، گويا بعدها اين مدرسه هم از ميان رفت.

[ خانه سكينه بنت الحسين (عليه السلام)  : در مدينه، مقابل باب ملك سعود يكي از درهاي جديد مسجد النبي (صلي الله عليه وآله) قرار داشته و در جريان توسعه دوم سعودي تخريب شده است. ]

[ خانه عبدالله بن جعفر : اين خانه در مقابل نخستين باب غربي مسجد النبي بوده كه نخست به عبدالرحمان بن عوف تعلّق داشته و سپس به ملكيّت عبدالله بن جعفر همسر گرامي حضرت زينب كبري (عليها السلام) درآمده است. ]


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . آثار اسلامي مكه و مدينه، صص 95 و 96

2 . بيوت الصحابه، ص131

3 . ابن شَبَّه، ج1، ص234 ; سمهودي، ج2، ص695


151


[ خانه كلثوم بن هدم : كلثوم بن هدم رئيس طايفه «عمرو بن عوف» بود كه شاخه اي از قبيله بزرگ اوس به شمار مي رفتند. ابن هدم از جمله هفتاد و سه نفري است كه در عقبه منا در سال سيزدهم بعثت با پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) پيمان بست و آن حضرت دوازده تن از آنان،
از جمله ابن هدم را به عنوان نقبا و نمايندگان خويش در ميان انصار مدينه تعيين كرد. از اين رو پيامبر (صلي الله عليه وآله) هنگام هجرت از مكه، در محلّه قبا به خانه وي وارد شد و به انتظار آمدن علي بن ابي طالب (عليه السلام) از مكه نشست تا آنكه آن حضرت رسيد و با پيامبر (صلي الله عليه وآله) در همان خانه سكونت كرد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) از روز دوشنبه تا پنجشنبه در آنجا باقي ماند و سپس به سوي مدينه با اميرمؤمنان (عليه السلام) حركت كرد. اين خانه در قبله مسجد قبا قرار داشته و مردم به قصد تبرّك آن را زيارت مي كرده اند. ]

خَبار : (به فتح خاء)، در لغت به معناي زمين نرم و سست داراي سنگ است. «خبار» كه به آن فيف الخبار نيز گفته مي شود،
جايي است كه وقتي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ـ قبل از جنگ بدر ـ مدينه را به قصد تعقيب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : سيره حلبي، ج2، ص32 ; طبقات، ج3، ص47 ; سمهودي، ج3، ص814 ; بحار، ج19، ص122



قريش ترك كرد، از آنجا عبور نمود. گمان مي كنم اين مكان نزديك مدينه در اطراف دانشگاه اسلامي باشد.

خَذَوات : جايي است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از آن عبور كرد و نزديك «العرج» واقع است. ] «العرج».

خَرّار : (به فتح اول و تشديد راء)، جايي است در حجاز كه در تعيين موقعيت آن اختلاف بسيار است; مثلاً يكي مي گويد: در خيبر است و ديگري مي گويد: در جُحْفه. در اخبار سريّه هاي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمده است كه آن حضرت سعد (بن ابيوقاص) را با بيست نفر سواره براي گرفتن راه بر كاروانِ قريش به خرّار فرستاد; اما هنگامي كه اين گروه به خرار رسيدند، متوجه شدند كاروان، روز قبل عبور كرده و رفته است.

خُراسان : واژه اي است مركب از «خور» به معناي خورشيد و «آسان» به معناي مشرق و خاور. در گذشته يكي از


152


ايالت هاي بزرگ كشور اسلامي بود و از شرق ايران (نيشابور) تا شمال افغانستان (هرات و بلخ) و تركمنستان (مرو) را در بر مي گرفت.

خُرَيْم : گردنه اي است ميان دو كوهِ واقع در ميان جار و مدينه و به قولي ميان مدينه و روحاء، كه راه رسول الله (صلي الله عليه وآله) هنگام بازگشتش از بدر از آنجا مي گذشت.

خُزاعه : قبيله اي قحطاني است از اَزْد كه در اطراف مكه، در مرّالظهران به بعد مي زيستند. از كوه هاي اين قبيله است: اَبواء و از آبهاي آنان است: وتير، مُريسيع و غُرابات. بني مصطلق يكي از تيره هاي همين قبيله مي باشد. «مناة» يكي از بت هاي اين قبيله و قبيله هذيل بود كه ميان مكه و مدينه قرار داشت.

[ خُزامي : شب بوي دشتي است كه گل آن خوشبو مي باشد. بوييدن خزامي بر مُحرم حرام نيست. ]

خَزْبي : (به فتح اول و سكون دوم)، جايي است در سندالحرّه روبه روي مسجدالقبلتين در مدينه. خزبي زيستگاه بني سلمه، از انصار بود كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فرهنگ بزرگ جامع نوين، ج1، ص341، ماده «خزم».

2 . جواهر، ج18 ، ص436



چون اين نام را خوش نداشت، آن را به «صالحه» تغيير داد; زيرا خَزِب در لغت به معناي التهابي آماس مانند در پوست است كه بيشتر در پستان بهوجود مي آيد.

خُشُب : (به ضمّ اول و دوم)، «ذو خُشُب»، وادي يا مكاني است كه در حديث و مغازي از آن ياد شده و در يك منزلي مدينه در راه شام قرار دارد. شايد محلّ آن در سي و پنج كيلومتري مدينه در كرانه شرقي وادي حمض باشد.

خُشَيْن : مصغّر «خشن» است. ابن اسحاق مي نويسد: ... و ديگري غزوه (جنگ) زيدبن حارثه است با جُذام در سرزمين خُشين. ابن هشام مي گويد: در سرزمين «حِسْمي». احتمال دارد خشين تحريف شده «حِسمي» باشد.

خَصّي : دژ و چاهي است در قُباي مدينه.

[ خَضْخاض : محلي است در ده كيلومتري «اَضاةُ بَني غِفار». در طرف خضخاض، مقبره اي است كه به «مَقْبَرَةُ المُهاجِرين»


153


شهرت دارد.

پس از هجرت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به مدينه منوره، «جندع بن ضمره» در مكه بيمار شد و بر جان خويش احساس خطر كرد و خواست تا او را از مكه خارج سازند. هنگامي كه بيرون مكه رسيد، از تصميم او پرسيدند. او به قصد هجرت به طرف مدينه اشاره كرد و وقتي به خضخاض رسيد از دنيا رفت و در همانجا به خاك سپرده شد.

به همين مناسبت آيه شريفه } وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَي اللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللهِ...{  نازل شد; يعني كسي كه براي هجرت به سوي خدا و پيامبر او، از خانه خويش بيرون رود و سپس مرگ او را دريابد، اجر و پاداش او بر خداوند است و خداوند آمرزنده و مهربان مي باشد.

در روايات از دو نفر ديگر نيز ياد شده است كه در مسير هجرت به مدينه جان سپرده اند، از اين رو به فرموده علامه طباطبايي معلوم نيست كه آيه شريفه در مورد كدام يك از آنها نازل شده است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نساء : 100.

2 . بلادي، ج3، ص131

3 . الميزان، ج5، ص57



ازرقي از آن به عنوان «حصحاص» ياد كرده است. ]

خَضِره : (به فتح اول و كسر دوم)، سريّه ابو قتاده در اين مكان بهوقوع پيوست. گفته مي شود در سرزمين نجد است. نام قبلي آن «عَفِره» بود اما پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به «خضره» تغيير داد; زيرا عفره به معناي زميني است كه در آن گياهي نمي رويد. سريّه يادشده به سرزمين «محارب» و غطفان اعزام شده بود. ] «غطفان».

خَضَمات : نگاه كنيد به «نقيع» يا «نقيع الخضمات».

خَط : (به فتح اول)، جايي است در ساحل خليج فارس. گفته اند: قطيف و قطر از آبادي هاي آن مي باشد. نيزه هاي خطي منسوب به همين محل است. در تعيين جهت و مسير سريه خالدبن وليد به سوي بني جذيمه بن عوف، در سال هشتم هجري، از اين موضع نام برده شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ازرقي، ج2، ص212


154


خُط : (به ضمّ خاء)، كوهي است در مكه. خُط عبدالقيس در شرق جزيرة العرب بوده و نخلستان هاي زيادي داشته است.

خَطْمي (ذات : : الخطمي) : جايي است در پنج منزلي تبوك كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در آنجا مسجدي ساخت.

خَفّان : (به فتح اول و تشديد دوم)، جايي است در سرزمين عراق كه خالد بن وليد هنگام فتح عراق، ابتدا در آنجا فرود آمد.

خلائق : زميني است در نواحي مدينه كه متعلق به عبدالله بن احمدبن جحش بود. در غزوه عُشيره از آن ياد شده است.

خَلْص (به فتح اول و سكون لام)، جايي است ميان مكه و مدينه.

خَلَصَه (ذو : : الخلصه) : نام بتي است كه جريربن عبدالله بجلي به فرمان پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به آتش كشيد. ابن بت در تباله، بين مكه و يمن قرار داشت. در تعيين محلّ آن اختلاف است، اما قدر مسلم آن است كه درجنوب جزيرة العرب، ميان جنوب عربستان سعودي تا نواحي يمن شمالي بوده است.



[ خَلُوق : نوعي عطر است كه از زعفران و ديگر مواد خوشبو تركيب و تهيه مي شود و رنگ آن بيشتر زرد و يا سياه مي باشد. آلوده شدن جامه احرام به خلوق كعبه، اشكالي ندارد. ]

خُلَيص : وادي پر آب و زرعي است در يكصدكيلومتري شمال مكه. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) درآنجا مسجدي ساخت.

خَليقه : كوهي است نزديك مكه. همين كوه بود كه مشركان در روز فتح مكه بالاي آن رفتند و از فراز آن پيامبر و ياران آن حضرت را مي نگريستند. نام اين كوه در دوره جاهلي «كَيْد» بود.

خُمّ : در سيره و احاديث از «غدير خم» ياد شده است. امروزه به نام «الغُرَبه» معروف است و در هشت كيلومتري شرق جُحفه قرار دارد.

خِنافَه : يكي از صدقات پيامبر (صلي الله عليه وآله) در منطقه عاليه (بالاي) مدينه بود.

خندق : غزوه خندق يا غزوه احزاب.خندق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جواهر، ج18، ص323 ; مجمع البحرين، ج1، ص693، ماده «خلق».


155


كانال يا گودالي است كه مسلمانان براي
جلوگيري از ورود نيروها و دسته جات مشرك و يهود به مدينه حفر كردند. مدينه از سه جهت در احاطه حرّه يا سنگلاخ بود و تنها طرفي كه مشركان مي توانستند از آنجا به مدينه حمله كنند شمال غربي اين شهر، ميان كوه سلع و پايين حرّه وبره ـ كه امروزه به آن حرّه غربي مدينه مي گويند ـ و شمال شرقي آن از سلع تا حرّه واقم بود. لذا مسلمانان بين اين دو حرّه خندقي حفر كردند كه از پشت كوه سلع دور مي زد. ] «نقشه غزوه خندق».

خَنْدَمه : كوهي است در مكه كه در خبرهاي مربوط به روز فتح مكه از آن ياد شده است.

خولان : نام قبيله اي است برگرفته از نام سرزمين خولان.

خيبر : شهري است معروف در 165 كيلومتري شمال مدينه در راه شام. ] «نقشه شهر خيبر».

خَيْف : (به فتح اول و سكون ياء)، در لغت به معناي جاي فروتر از درشتي كوه و



بلندتر از مسيل آب است. نام مسجد
خيف در منا، از همين معنا گرفته شده است. اقوال ديگري نيز در اين باره گفته اند. خَيف نامي است كه به جاهاي زيادي اضافه مي شود و مشهورترين خيف ها يكي خَيْف منا است كه مسجد آن به نام مسجد خيف شهرت دارد. گفته اند: خيف منا همان خيف بني كنانه است.

و ديگر خيف نوح است كه در راه مدينه به بدر قرار دارد.

[ خَيْف عبدالله : نام ديگر روستاي «مَهايع» است كه در وادي بزرگ «سايَه» قرار دارد و در آنجا قبري است كه اهالي آن به نقل از گذشتگان خويش، آن را قبر عبدالله پدر گرامي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) مي دانند. اختلاف نظر ياد شده در مورد قبر پدر ارجمند آن حضرت، مانند اختلافي است كه در محل دفن مادر بزرگوارش وجود دارد (ولي صحيح آن است كه قبر شريف عبدالله در مدينه در شمال مسجدالنبي (صلي الله عليه وآله) مي باشد). ]

خَيْل : بقيع الخيل در بازار مدينه نزد خانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلادي، ج3، ص186


156


زيدبن ثابت بوده است. نيز، خيل كوهي است كه در مغازي از آن نام برده اند.

خيمة اُمّ معبد : جايي است ميان مكه و مدينه در راه هجرت كه در طرف شمالي وادي قديد جاي دارد. اين مكان هنوز هم در ميان مردم آن سامان معروف است. ] «راه هجرت».

خَيْوان : دهكده اي است كه در زمان جاهليت تيره اي از قبيله هَمْدان در آن سكونت داشتند. اين قريه در راه مكه به صنعا قرار داشت و از آنجا تا صنعا دو شب راه بود... امروزه اثري از آن نيست.

نقشه شماره (15)

نقشه تقريبي منطقه خيبر


157


نقشه شماره (13)

خندق


158


نقشه شماره (14)

نقشه رزمگاه احزاب


159


« د »

دار : (خانه)، نام ديگر مدينة النبي است و مقصود از «دار» در عبارت «يوم الدار» خانه عثمان بن عفان است.

[همچنين دار، يكي از نام هاي مدينه منوّره مي باشد و در قرآن آمده است:} وَالَّذِينَ تَبَوَّؤُاالدّارَ وَاْلإِيمانَ...{;«آناني كه در مدينه مسكن گزيدند.» و به آن دار الهجره نيز گفته مي شود. ]

دار ابو ايّوب انصاري : ] «خانه ابي ايوب انصاري» كه شرح آن گذشت.

دار الأرقم : (خانه أرقم)، در مكه، نزديك صفا بود. در آغاز بعثت، مسلمانان مخفيانه در اين خانه نماز مي خواندند.

دار القضاء : خانه عمربن خطاب در مدينه بود كه بعد از مرگش براي پرداخت بدهكاريش فروخته شد. بعضي گفته اند:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حشر : 9.

2 . مجمع البيان، ج5، ص26 ; لسان العرب،ج4،ص299، ماده «دور».



دارالاماره مدينه بوده و آن را خانه مروان بن حكم مي ناميدند و بعدها خانه فرماندار مدينه شد.

[ دار القوارير : خانه اي بوده كه حمّاد بربري آن را براي زبيده همسر هارون الرشيد، اندكي پيش از خلافت او ساخته و از آنجا كه به وسيله آيينه كاري تزيين شده بود، به آن «دار القوارير» مي گفته اند. دارالقوارير در كنار مسجد الحرام، در طرف مسعي قرار داشته و يكي از دو درِ آن روبروي «مسعي» گشوده مي شده است. ]


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ازرقي، ج2، ص200 و پاورقي، قاموس، ص116


160


[ دار كلثوم بن هدم : ] «خانه كلثوم بن هدم» كه شرح آن گذشت.

دار نخله : در مدينه بوده است. در حديث از اينجا به عنوان محل بازار آن روزگار مدينه نام برده شده است.

دار الندوه : در مكه قرار داشت و خانه اي بود كه در آنجا براي مشورت و رايزني گردهم مي آمدند. اين مشورت خانه را قصيّ بن كلاب بنا كرد. نَدْوَه مأخوذ از «نَديّ» است و ندي و نادي و منتدي به معناي انجمن و باشگاه مي باشد.


داروم: در سيره آمده است كه: پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) اسامه را به روم فرستاد و به او دستور داد مرزهاي بلقاء و داروم از خاك فلسطين را درنوردد.

داروم: همان شهر ديرالبلح فعلي است در نوار غزه كه در ساحل دريا، بين غزه و خان يونس واقع قرار دارد. اين شهر را به دليل فراواني نخلستان هايش، ديرالبلح ناميده اند. گاهي اوقات هم به آن «دارون» مي گويند.

دارين : دهكده يا جزيره اي است در شرق عربستان سعودي، نزديك قطيف كه در



عهد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) توسط علاءبن حضرمي فتح شد.

دَبا : (به فتح دال و الف مقصور)، شهري قديمي در عمان كه قصبه و مركز عمان بود. هيأت نمايندگي اين شهر خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمدند و اسلام آوردند و پيامبر (صلي الله عليه وآله) خذيفة بن محصن را به فرمانروايي آنان گماشت. اما پس از رحلت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) مرتد شدند.

دَبَّه : (به فتح دال و تشديد باء)، جايي است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در مسير خود به بدر، از آنجا عبور كرد. دَبَّه در لغت به معناي جاي پُر ريگ و تپه و تلّ ريگ مي باشد. دَبَّه ميان روحاء و صفراء واقع شده و گمان مي رود كه در جنوب بدر باشد.

دَبَّه المستعجله : طبق يك توصيف قديمي، مستعجله تنگه اي است كه حاجي پس از طيّ نازيه به طرف صفراء، از آن عبور مي كند. به گفته سمهودي، پيامبر خدا را در اين مكان مسجدي بوده است.

دَثينه : منزلگاهي بوده از بني سُلَيم در راه مردم بصره به مكّه. در دوره جاهليت، به


161


آن دفينه مي گفتند، اما بعدها اين نام را به
فال بد گرفتند و آن را به «دثينه» تغيير دادند. بني سليم خدمت پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمدند و تقاضا كردند حضرت اين منزلگاه را به اقطاع آنان بدهد. در عربستان جاهاي ديگري هم به اين نام وجود دارد كه يكي از آنها ناحيه اي است ميان جَنَد و عَدَن. در خبر ابو سبره نخعي از قول مردي آمده است كه هنگام عبور از دثينه، الاغ او سقط شد. آن مرد وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و از خدا خواست كه الاغش را زنده كند و دعايش مستجاب گرديد و الاغ از جا برخاست.

دَحْنا : (به فتح اول و سكون حاء)، از روستاهاي طائف مي باشد و قبل از جعرّانه واقع شده است. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بعد از محاصره طائف و بازگشت از آن، از اين روستا عبور كرد.

دَرْب الأنبياء : نگاه كنيد به «طريق» در حرف طاء.

[ دروازه هاي مدينه : در گذشته بر گرداگرد مدينه ـ همچون ديگر شهرها ـ براي محافظت از آنها بارو و حصاري كشيده



شده بود كه با فرا رسيدن شب دروازه هاي ورودي آن بسته مي شد و جز به افراد شناخته شده و مورد اعتماد اجازه ورود به شهر داده نمي شد.

اين حصار در سال 236 هجري قمري زيرنظر شخصي به نام «محمد جعدي» در اطراف مدينه ساخته شد و براي آن دروازه هاي ورودي و خروجي چندي كار گذاشته شده بود كه مهم ترين آنها عبارتند از:

1 . باب الشامي : اين دروازه به سوي شام گشوده مي شد و مردم از آنجا سفر خود را به شام آغاز مي كردند و نزديك كوه «سَلْع» در سمت شرقيِ آن قرار داشت و از مشهورترين دروازه هاي مدينه به شمار مي رفت و اكنون نيز به همين نام، از آن ياد مي شود.

2 . باب العَنْبَرِيَّه : از اين دروازه مسافران مكه مكرمه، مدينه را به جانب آن شهر ترك مي كردند. دليل اين نامگذاري روشن نيست. شكل ساختمان آن با ديگر دروازه ها و رنگ آن نيز تفاوت داشت و از سنگ هاي چهارگوش با رنگ هاي مختلفي ساخته شده بود. بيشترين آنها سياه و از


162


سنگلاخ هاي مدينه گرفته شده و قسمت هاي سفيد دروازه گچ كاري شده بود.

پس از راه اندازي راه آهن مدينه، ايستگاهي در اين محل ساخته شد و نام آن را «مَحَطَّةُ باب العنبريّة»; «ايستگاه دروازه عنبريه» گذاشتند و مسجدي نيز به همين اسم در آنجا ساختند.

3 . باب العوالي : اين دروازه در سمت شرقي مدينه قرار دارد كه از آنجا به طرف نخلستان هاي عوالي (بالا شهر مدينه) مي رفته اند.

4 . باب قبا : در شمال شهر قرار داشته و از آنجا راهي منطقه «قبا» مي شده اند.

5 . باب الكومه : در قسمت شمال كوه «سلع» و در غرب خيابان «عينيّه» بوده و در آنجا پادگان نظامي وجود داشته كه به «حلقة باب الكومه» معروف بوده و تخريب شده است.

6 . باب الْمَجيدي : از طرف شمال، پس از باب شامي قرار داشته است.

7 . باب المِصْري : اين دروازه به نظر من همان باب العنبريه است ولي به دليل آنكه ساختمان هاي مهمّ حكومت



مصر در كنار باب عنبريه قرار داشته، به آن باب المصري هم مي گفته اند. و اكنون باروي مدينه با گذشت زمان ويران شده و اثري از آن برجاي نمانده است. ]

دَفران : ] «ذفران» در حرف ذال.

دَقوقاء : شهري است ميان اِربل و بغداد. در تفسير آيه شريفه: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ...» از اين شهر ياد شده است.

[ دَكَّةُ الأغوات : سكّويي است مستطيل، به طول 12 متر و عرض 8 متر و ارتفاع 40سانتي متركه غالباً اغوات;(خواجگان خدمتكار حرم) در آنجا مي نشسته اند.

بعضي از نويسندگان موقعيت آن را در جايگاه «صفّه» پنداشته اند ولي چنين نيست بلكه دكّة الأغوات در فاصله ميان «باب جبرئيل (عليه السلام)  » و «باب النّساء» قرار داشته است.

«اغوات» در اصل واژه اي تركي است كه به خواجگان حرمسراها و دربار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . علي طريق الهجره، صص118 و 119

2 . الرحلة الحجازيه، ص315 ; معجم الوسيط ،ج1، ص1029


163


نقشه شماره (16)

نقشه منطقه جوف


پادشاهان گفته مي شده است. «نور الدين
زنكي» متوفاي سال 569 هجري قمري، براي نخستين بار 12 تن از خواجگان را در حرم مطهر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به خدمت گماشت و شرط اين گزينش را حافظ بودن تمام قرآن كريم قرار داد. سپس صلاح الدين ايوبي شمار آنان را به دو برابر افزايش داد، از آن پس، اميران
و سلاطين به تدريج بر نفرات آنها افزودند تا آنجا كه گاه به 1000 نفر بالغ
مي شدند و حقوق آنان از محل درآمد
املاكي كه به اين منظور وقف شده بود،




تأمين مي شد. ]

دلال : از املاك و دارايي هاي مخيريق در مدينه بوده كه آنها را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) بخشيد. گمان مي كنم در منطقه عوالي مدينه قرار داشته است.

[ دُوّار : از اسامي مكه معظّمه است. ]

دَوْس : دوس بن عُدثان قبيله اي است قحطاني. اين قبيله در يكي از دامنه هاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بيوت الصحابه، ص45

2 . شفاء الغرام، ج1، ص207


164


كوه هاي سرات مشرف بر تهامه و حيرهو
عراق ساكن بودند و يكي از دهكده هاي
آنان «ثَروق» بوده است. هيأت نمايندگي اين قبيله، كه ابوهريره يكي از آنان بود، در خيبر خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رسيدند.

دُومة الجندل : (به ضمّ دال)، دهكده اي است از توابع جَوْف در شمال عربستان سعودي، كه در 450 كيلومتري شمال تيماء واقع شده است. در سيره از اين مكان ياد شده است. (براي ديدن موقعيت آن به نقشه شماره 16 مراجعه كنيد).

[ ابن فقيه «دُوْمَةُ الجُنْدَل» را از توابع مدينه شمرده و به دليل سكونت يكي از فرزندان حضرت اسماعيل (عليه السلام) به نام «دُوْم» يا «دُوْماء» در آنجا و ساختن دژي با «جندل» (سنگ خارا) به اين اسم ناميده شده است.

در خبر است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) «خالد بن وليد» را از تبوك براي جنگ با «اُكَيْدر» كه از يهوديان ساكن در آنجا و رييس دومة الجندل بود، فرستاد و به او فرمود : به زودي با او در حال شكار
ديدار مي كني. خالد به آنجا رفت و شب هنگام بزي كوهي به كنار دژ او آمد و



شاخ هاي خود را بر ديوار دژ ماليد، اُكيدر براي شكار آن بز پايين دژ آمد. در آن هنگام خالد او را به اسارت گرفت. سپس پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به شرط پرداخت جزيه، با او پيمان صلح بست و به نقل ديگري مسلمان شد و آن حضرت آن مناطق را به وي واگذارد و در اين باره نوشته اي به او داد.

بعضي از راويان اخبار، جريان حكميت ابوموسي و عمرو بن عاص را در اين منطقه مي دانند.

عبدالرحمان بن ابي ليلي مي گويد : با «ابو موسي اشعري» از دومة الجندل مي گذشتم، ابوموسي به من گفت : حبيبم پيامبر (صلي الله عليه وآله) به من فرمود : دو تن از بني اسرائيل در اينجا حكم ظالمانه صادر كردند و دو نفر از امّت من نيز در اينجا حكم ظالمانه صادر خواهند كرد. چند روزي بيش نگذشت كه از ابوموسي و عمرو بن عاص در آنجا آنچنان حكمي كه در تاريخ به ثبت رسيده صادر شد. عبدالرحمان مي گويد : پس از آن با ابوموسي ديدار كردم و گفتم : «قَدْ حَدَّثْتَني عَن رَسُولِ الله (صلي الله عليه وآله) بِما حَدَّثْتَني! فقال: والله الْمُسْتَعان»; «تو از پيامبر


165


خدا (صلي الله عليه وآله) چنان حديثي را نقل كردي! ابوموسي گفت : خدا بايد انسان را كمك كند.» ]

دير سَمْعان : از نواحي معرة النعمان در سوريه است و قبر عمربن عبدالعزيز در آنجاست.

دير نجران : به آن،«كعبه نجران» مي گفتند و
مردم براي گزاردن حج به آنجا مي رفتند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ياقوت، ج2، صص489 ـ 487



اهالي نجران در زمان پيامبر براي مباهله آمدند و مسلمان شدند. دير نجران نيز در سرزمين بُصراي شام است. مي گويند: در همين دير بود كه بحيراي راهب، پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ديد و شناخت.

ديلم : بخش كوهستاني سرزمين گيلان، واقع در شمال قزوين ايران است.


167


« ذ »

ذات : چندين نام با پيشوند «ذات» آغاز مي شود كه برخي از آنها را در ذيل حرف «ذال» آورده ام و برخي ديگر از آنها را با در نظر گرفتن مضاف اليه ذكر كرده ام; مانند ذات السلاسل، ذات العشيره و ذات المريسيع.

ذات اَجذال : نگاه كنيد به: اجذال.

ذات الأساود : سرزميني است در جزيرة العرب كه تعيين موقعيت آن دشوار است، اما از سرزميني كه به آن «نجد» مي گويند خارج نيست.

ذات الأصابع : در قصيده حسّان بن ثابت كه پيش از فتح مكه سروده، از اين مكان نام برده شده است. مطلع اين قصيده چنين است.



عَفَتْ ذات الأصابع فالجواء إلي عذراء منزلها خلاء

همچنين، ذات الاصابع، جايي است در سرزمين شام كه غسانيان در آنجا مي زيستند.

[ «ذات الأصابع و الجواء» نام دو مكان است در شام; و عذراء، روستايي است از روستاهاي غوطه دمشق كه حُجربن عدي صحابي در آنجا به شهادت رسيد. گفته اند: عذراء همان «عذره» فعلي است. ]

ذات اطلاح : نگاه كنيد به: «اطلاح» و اين، همان ذات اباطح است.

ذات اَعْشاش : نام جايي است كه موقعيت آن معلوم و مشخص نيست.

ذات أنْواط : درختي است كه در غزوه حُنين


168


نام آن به ميان آمده است. در ذيل ماده «انواط» از آن سخن گفتيم.

ذات الجيش : نزديك مدينه، بعد از ذوالحُليفه است. در ماده «جيش» درباره آن توضيح داديم.

ذات الحناظي : ابن سعد به همين صورت ذكر كرده ولي ممكن است «ذات الحناظل» باشد. جايگاه آن را نتوانستم شناسايي كنم.

ذات الحنظل : دره عميقي است كه از چشمه دورقي تا گردنه حرم كشيده شده و در راه حديبيه واقع است.

ذات الخطيم : جايي است ميان مدينه و تبوك كه به نام پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)  ، در آنجا مسجدي است.

ذات الزِّراب : در دو منزلي راه تبوك به مدينه قرار دارد و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در آنجا مسجدي دارد.

ذات السلاسل : نگاه كنيد به: «سلاسل».

ذات عِرْق : ميقات مردم عراق است و حد فاصل ميان نجد و تهامه مي باشد.

ذات النُّصُب : (به ضمّ نون و صاد)، جايي



است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را به اقطاع بلال بن حارث داد. فاصله آن تا مدينه، چهار چاپار است. هر چاپار چهار فرسنگ است و هر فرسنگ سه ميل. بنابراين، مسافت ذات النصب تا مدينه چهل و هشت ميل است.

ذُباب : (به ضمّ ذال)، در غزوه تبوك از اين نام خاص اسم برده شده و آن كوه يا تپه اي است در مدينه كه ثنيّة الوداع آن را از كوه سلع جدا مي سازد. بدين ترتيب كه وقتي از مدينه به قصد تبوك و اردن خارج مي شويد، به ثنية الوداع (شامي) كه مي رسيد، ذباب در سمت راست شما و سلع در سمت چپتان قرار مي گيرد.

گفتني است، با آنكه اين تعيين موقعيت در عصر جديد صورت گرفته، اما چيزي از آن دستگير خواننده نمي شود; زيرا آثار و جاهايي كه ظاهراً ثابت و پايدار به نظر مي رسيده اند، بهوسيله ماشين هاي ويرانگر! به تدريج از ميان رفته اند; به طوري كه امروزه هيچ يك از جوانان مدينه نمي دانند ثنيه يا گردنه وداع در كجا است; چون دو
كوهي كه اين گردنه از وسط آنها


169


مي گذشته، از بين رفته اند و امروزه
مكاني به اين نام وجود ندارد. گردنه وداع در ابتداي جايي بوده كه امروزه به نام شارع ابوبكر (خيابان سلطانه) موسوم است و كوه ذباب در اول شارع عثمان بن عفان (خيابان العيون) كه از خيابان سلطانه منشعب مي شود، قرار داشته است. اين مطالب را در حالي مي نويسم كه محل سكونت من چسبيده به اين كوهي است كه پوشيده از ساختمان است و در «حيّ النصر» (كوي نصر) مدينه قرار دارد.

ذَرْع : چاهي است در مدينه كه در سيره از آن نام برده اند.

ذَرْوان : يا «ذوأروان»، چاهي بوده در مدينه كه در داستان جادو شدن پيامبر (صلي الله عليه وآله)  ، از آن سخن به ميان آمده است. راجع به موقعيت آن در ماده «بئر ذروان» سخن گفتيم.

ذَفِران : (به فتح ذال و كسر فاء)، موضعي است كه در مسير پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به بدر از آن ياد شده است. اين مكان هنوز هم معروف مي باشد و راه حمراء ـ در وادي صفراء به ينبع، از آنجا مي گذرد.



ذنب نَقَمي : نگاه كنيد به «نقمي».

ذو الجَدْر : جايي است در غرب كوه عَيْر، در شش ميلي مدينه كه چراگاه شتران پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بود.

ذو حده : در اخبار غزوه تبوك از اين مكان نام برده شده و آمده است كه عبدالله بن اُبيّ سپاهيان خود و همراهانش را از سپاه مسلمانان جدا كرد و پايين تر از ثنية الوداع، در «ذوحده»، در جوار كوه ذباب، اردو زد.

ذو حُرُض : (به ضمّ حاء و راء)، وادي اي است ميان مدينه منوره و بدر.

ذو خُشُب : (به ضمّ خاء و شين)، جايي است در اطراف ينبع و نزديك راه بازرگاني ميان مكه و شام.

ذو سلم : جايي است كه در راه هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) از آن ياد شده و شاعران مديحه گوي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از آن نام برده اند; مثلاً بوصيري گفته است:

ا من تذكّر جيران بذي سلم مزجت دمعاً جري من مقلة بدم

[ ذو : مُراخ : محلي است نزديك مزدلفه و گفته شده كه نام كوهي است در مكه. اين


170


واژه، با حاء; يعني ذو مراح هم قرائت شده است. ]

يادآوري: تمام كلماتي را كه «ذو» به آنها اضافه شده; مانند ذو امر، ذو الجدر، ذو الحليفه، ذو الخلصه، ذو طوي و... ، در مضاف اليه آنها ملاحظه كنيد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ياقوت، ج5، ص91




171


« ر »

رئم : ] «ريم».

رابخ : گفته اند، جايي است در نواحي نجد.

رابِغ : شهري ساحلي در حجاز، ميان جُدّه و ينبع كه در 155 كيلومتري شمال جُدّه و 195 كيلومتري جنوب ينبع قرار دارد. در صَدر رابغ بود كه عبيدة بن حارث، فرمانده نيروي گشتي اعزامي از سوي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)  ، با كاروان قريش كه ابوسفيان بن حرب نيز در ميان آنان بود، روبه رو شد. در سيره، تعبير «بطن رابغ» به كار رفته است. ] «نقشه رابغ».

راتِج : (به كسر تاء)، نام جاي يا كوهي است كه در آثار و اخبار نبوي از آن ياد شده است. مي گويند در شمال شرقي ذُباب قرار دارد. ] «ذباب».



راذان : در حديث عبدالله بن مسعود آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از افزودن بر شمار بچه و دارايي نهي كرد. عبدالله گفت: چگونه است اگر كسي در رازان و فلان و بهمان، مال و ثروت داشته باشد.

بعضي گفته اند: راذان قريه اي است در نواحي مدينه، اما كسي آن را نمي شناسد... معروف است كه راذان از دهكده هاي عراق مي باشد.

راكس : در ميان قطايع پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)  ، از آن ياد شده و احتمالاً در نواحي نجار از طرف مدينة النبي بوده است.

رامهُرْمُز : اقليم و شهري است در خوزستان، ميان اهواز و اصفهان. از قول سلمان نقل شده كه گفته است: من از رامهرمز هستم.


172


نقشه شماره (17)


173


رانوناء : از وادي هاي مدينه است، ميان قبا و مسجدالنبي، كه سيل آن از حرّه قبا در وادي بُطحان، واقع در جنوب مسجد غمامه مي ريزد.

در سيره آمده است كه: پيامبر (صلي الله عليه وآله) جمعه را در محله بني سالم بن عوف بود، پس نماز را در مسجدي كه در بطن وادي رانوناء است، برگزار كرد و اين نخستين نمازجمعه اي بود كه آن حضرت در مدينه خواند.

هنگامي كه از مسجد قبا مي آييد، مسجد جمعه در سمت راست شما قرار مي گيرد.

رأس العين : جايي است نزديك نهر خابور. در شرح حال سعدبن ابيوقاص از آن ياد شده است.

رَبَذه : در خبرهاي مربوط به ابوذر غفاري و قرقگاه ربذه كه عمربن خطاب آن را براي اسبان مسلمانان قرق كرد، از ربذه نام برده شده است.

ربذه دهكده آبادي بود، امّا در سال 319 هـ . ق . بر اثر يك سلسله جنگ ها ويران شد. در جنوب شرقي
شهر حناكيه (صدكيلومتري جاده مدينه



به رياض) واقع شده و با شمال مهدالذهب 150 كيلومتر فاصله دارد.

[ طريحي و صاحب قاموس گفته اند: «رَبَذَه» نام روستايي بوده در فاصله سه ميلي مدينه، كه در آغاز اسلام وجود داشته و زادگاه ابوذر غفاري صحابي بزرگوار پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) و نيز محل تبعيد وي از سوي عثمان بن عفان بوده و آرامگاه او و گروهي از صحابه است، ولي اكنون از آن روستا اثري باقي نمانده است. ]

رُبْوه : (به ضمّ اول)، نگاه كنيد به «رمله».

رَجيع : همان جايي است كه قبايل «عضل» و «قاره» هفت نفري را كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) همراه آنان فرستاده بود، ناجوانمردانه به قتل رساندند.

رجيع آبي است كه امروزه به نام «وطيه» شهرت دارد و در هفتاد كيلومتري شمال مدينه و در شرق عُسفان، در سمت چپِ كسي كه از عسفان به مكه مي رود، واقع شده است.

علاوه بر اين، جاي ديگري به نام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طريحي، مجمع البحرين، ج2، ص131، ماده «ربذ» ; قاموس، ص124


174


رجيع وجود دارد كه درنزديكي خيبر در راه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به خيبر واقع شده ودر


نقشه شماره (18)

نقشه تقريبي ربذه







اخبار جنگ خيبر از آن ياد شده است.

رحرحان : ] «صلدد» در حرف صاد.


| شناسه مطلب: 77280