بخش 7
#171; ز #187; #171; س #187;
رِحضيه : كه به نام «اَرْحَضيَّه» نيز آمده، قريه اي است از نواحي مدينه كه هنوز هم معروف است و در شمال اُبلي در راه مهد به مدينه قرار دارد.
رُحْقان : (به ضمّ اول و سكون دوم)، جايي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در غزوه بدر از آنجا عبور كرد و آن واديي است همچنان معروف كه سيلاب آن با سيلاب هاي النازيه و الجيّ جمع مي شوند و همگي به وادي صفرا مي ريزند. اين وادي از دهكده مسيجيد (در راه شوسه بدر) ديده مي شود.
رُخيخ : نگاه كنيد به «زجيج»; زيرا شكل درست آن همين است.
[ رَدْم : كه در تاريخ و حديث از آن ياد شده، به معناي سيل بند و سدّي است كه راه عبور سيل را به بيت الله الحرام مي بندد و اكنون از آن به عنوان «مَدْعي»
ياد مي شود. ]
رَزْم : (به فتح راء و سكون زاء)، جنگي كه اندكي پيش از اسلام ميان قبيله همدان و مراد در گرفت وبه شكست مراد انجاميد. اين جنگ در مكاني موسوم به «رزم» در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طريحي، ج2، ص168، ماده «ردم».
يمن صورت گرفت. هنگامي كه قروة بن مسيك مرادي براي پذيرش اسلام خدمت پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمد، حضرت فرمود: آيا از آنچه در جنگ رزم بر سر قومت آمد ناراحتي؟
رَستاق : شهري است در فارس، از
ناحيه كرمان. در حديث آمده
است: «رستاق آغلي از آغل هاي دوزخ
است».
رَشَد : (به فتح اول و دوم)، «رشاد» نيز روايت شده است. در اخبار آمده كه بني غيّان، از قبيله جهينه، نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمدند. حضرت از آنان پرسيد: شما كيستيد؟ گفتند: بنو غيّان. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: نه، شما بنو رَشدان هستيد. پرسيد: نام وادي شما چيست؟ گفتند: غويً. فرمود: نه، رَشد است. طبق روايتي ديگر فرمود: رشاد. رَشَد: در ديار جهينه از سرزمين ينبع قرار دارد.
رَضْوي : كوه بزرگي است كه رنگ آن به
سرخي مي زند. اين كوه در كرانه راست
وادي ينبع ومشرف به ساحل واقع شدهو
ميان آن و دريا هيچ شهر و آبادي وجود
ندارد. زماني كه در شهر ينبع البحر باشيد،
كوه رضوي را در شمال شرقي مشاهده مي كنيد.
رُعاش : (به ضمّ راء)، جايي است از سرزمين نجران. در نامه اي كه عمر به مردم نجران، پيش از تبعيد آنان نوشت، چنين آمده است: از عمر اميرمؤمنان به همه مردم رُعاش...
[ رِفادَه : به كمك هاي مالي گفته مي شد كه قريش در زمان جاهليت از افراد، به اندازه توانشان، مي گرفتند و بدين ترتيب اموال فراواني جمع مي شد و سپس با آن، براي حاجيان در موسم حج، عسل، مواد غذايي و مويز براي شيرين كردن آبهاي آشاميدني، تهيه و با آنها از حجاج تا پايان مراسم حج پذيرايي مي كردند.
رفاده يكي از مناصب و سمت هايي بود كه به ضميمه «سمت سِقايه»; يعني آب رساني به حجاج، به قبيله «بني هاشم» تعلّق داشت. نخستين
كسي كه «رفاده» به ابتكار او عملي شد و به اين كار اقدام كرد، «هاشم بن
عبدمناف» جدّ گرامي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بود
كه قبيله بني هاشم به او منسوب اند. او
به اين دليل هاشم ناميده شد كه با نان
تريد شده در آبگوشت، از حجاج
نقشه شماره (19)
نقشه روستاي ربذه
پذيرايي مي كرد. ]
[ رَفَث : آميزش جنسي با همسر است كه از محرّمات احرام به شمار مي آيد و در سوره مباركه بقره به آن اشاره شده است : } الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر يَعْلَمْهُ اللهُ...{ ; حج در ماه هاي معيني است و كساني كه (با بستن احرام و شروع به مناسك حج) حج را بر خود فرض و واجب كرده اند (بايد بدانند) آميزش جنسي با زنان و گناه و جدال (جايز) نيست و آنچه از كارهاي نيك انجام دهيد خداوند به آن آگاه مي باشد...» ]
رَفَح : (به فتح اول و دوم)، يكي از شهرهاي عرب نشين فلسطين واقع در انتهاي مرزهاي جنوبي فلسطين است. امروزه جزو نوار غزّه است و با غزه سي كيلومتر فاصله دارد. خان يونس حلقه اتصال سه شهر اصلي تشكيل دهنده اين نوار است. در حديث كعب آمده است: «خداوند عزّ و جلّ شام را از فرات تا العريش بركت داده و از فَحْص اردن تا رفح را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . برگرفته از لسان العرب، ج3، ص181، ماده «رَفَد».
2 . بقره: 197
3 . طريحي، ج2، ص201، ماده «رفث».
مقدس گردانيده است».
[ رِفْقَه : (كه به كسر و فتح و ضمّ «را» قرائت شده)، به معناي كاروان است كه افراد آن هماهنگ و همراه با هم، در مسير حركت كرده و با هم در جايي فرود مي آيند و از يكديگر جدا نمي شوند.شهيد ثاني، آنجا كه از وجوب فوري تحصيل مقدمات حج بحث كرده، از آن سخن گفته است. ]
رِقاع : (به كسر اول)، ذات الرقاع يكي از غزوات پيامبر (صلي الله عليه وآله) است كه در سال چهارم هجرت بهوقوع پيوست.
در سبب نامگذاري اين غزوه به ذات الرقاع اختلاف است; بعضي گفته اند: رقاع نام درختي است. عده اي گفته اند: چون پاهاي رزمندگان اسلام بر اثر راه رفتن سوراخ شده بود، به
پاهايشان كهنه هايي پيچيده بودند (رقاع
1 . لسان، ج10، ص120
2 . شرح لمعه، ج1، ص161
در لغت به معناي وصله و پينه است).
برخي هم گفته اند: رقاع نام كوهي است داراي لكه هاي سياه و سفيد و قرمز; به طوري كه مانند وصله ها و پينه هايي در كوه ديده مي شوند.
درباره موقعيت آن، بلادي گفته است: ذات الرقاع زميني است محصور در ميان نخل (وادي حناكيه) و شُقْره كه طول آن به بيست و پنج كيلومتر مي رسد; چرا كه نخل با مدينه صدكيلومتر فاصله دارد و شقره هفتاد و پنج كيلومتر. نُخيل با اين دو رأس مثلثي را به سمت شمال تشكيل مي دهند كه هريك از دو ضلع آن، از بيست و پنج كيلومتر فراتر نمي رود. غزوه ذات الرقاع در اين مساحتِ كوچك به وقوع پيوست.
[ رَقْد : خوابي كه مدت آن كوتاه و اندك باشد، در حديث است كه «إِنَّ رَسُولَ الله (صلي الله عليه وآله) رَقَدَ رَقْدَةً بِالْمُحَصَّبِ»; «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) اندكي در محصّب آرميد،» و منظور از محصّب در اينجا «ابطح» است.» ]
رُقْعَه : (گاه به فتح راء مشدّد نيز آمده)، ابن اسحاق مي نويسد: جايي از شُقّه بني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طريحي، البحرين، ج1، ص521 ، ماده «حصب» و ج2، ص209، ماده «رقد».
عُذْره، نزديك وادي القري (شهر عُلا) كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگام رفتن به تبوك در آنجا مسجدي ساخت.
رَقَم : (به فتح راء و قاف و گاه سكون قاف)، جايي است در شرق دهكده حناكيه (در راه مدينه به رياض) كه با بطن وادي رُمه، سي و چهار ميل فاصله دارد. تيرهاي رقمي به همين مكان منسوب اند. در داستان اَربد بن صيفي و عامربن طفيل كه تصميم به قتل پيامبر (صلي الله عليه وآله) گرفتند، از اين موضع ياد شده است.
رُقَيْبه : مصغر «رقبه» است. ذو الرقيبه كوهي است مشرف به خيبر. بعد از فتح خيبر، بني فزاره نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمدند و گفتند: سهم ما را پرداخت كن. حضرت فرمود: ذو الرقيبه از آنِ شما. گفتند: در اين صورت با تو مي جنگيم. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: وعده ما در جَنْفاء. آنان وقتي اين سخن را شنيدند پا به فرار گذاشتند و رفتند.
رَقيم : (به فتح راء)، در قرآن كريم از آن ياد
شده است. بعضي گفته اند: در شرق اردن
است. عده اي گفته اند: كوهي است كه در آن غار (اصحاب كهف) بوده و به قولي نام دهكده اي است. ياقوت مي نويسد: رقيم نزديك عموريّه بوده است.
رُكْبه : (به ضمّ اول و سكون دوم)، به قولي: جايي است در طائف و به قولي ديگر: در راه مكه به طائف قرار دارد. از عمر نقل شده كه گفته است: يك خانه در ركبه را از ده خانه در شام دوست تر دارم و باز از او نقل شده كه گفته است: اگر هفتاد گناه در ركبه مرتكب شوم برايم بهتر از آن است كه يك گناه در مكه از من سر بزند.
[ رَكْضَةُ جبريل : از نام هاي زمزم است. ]
رَكَك يا ركّ : آبي است در نواحي كوه سلمي، برادر كوه «اَجأ»، كه نزديك شهر حايل در شمال عربستان سعودي قرار دارد.
رُكْن : در لغت به معناي پايه و ستون خانه و امثال آن است. اين كلمه هرگاه به صورت مطلق به كار رود، ركن شرقيِ كعبه مشرّفه مراد است كه روبه روي غرب زمزم قرار دارد. از آنجا كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاج العروس، ج18، ص361، ماده «ركز».
طواف، اين ركن را استلام مي كرد، لهذا
دست كشيدن به آن در وقت طواف مستحب مي باشد. طواف كننده، هنگام رسيدن به روبه روي آن، تكبير مي گويد. طواف از اين ركن آغاز مي شود و در شوط هفتم بدان ختم مي گردد.
ركن يماني : از طرفِ غرب، در انتهاي ديوار جنوبيِ كعبه قرار دارد و استلام آن مستحب است و از آنجا طواف شروع نمي شود. علّت نامگذاري آن به ركن يماني، اين است كه در جهت يمن واقع شده، چنانكه وجه تسميه ركن عراقي بدين نام نيز، قرار گرفتنِ آن در سمت عراق مي باشد.
رَكُوبه : (به فتح اول و ضمّ دوم)، گردنه صعب العبوري است ميان مكه و مدينه كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگام مهاجرتش به مدينه، از آنجا عبور كرد. بكري به اشتباه گفته است: پيامبر (صلي الله عليه وآله) در غزوه تبوك، از اين گردنه گذشت. اين گردنه امروزه
به نام «ريع الغائر» معروف است. بلادي مي نويسد: اين گردنه، راهي قديمي دارد
كه به آن «درب الغائر» مي گويند و از
ذو الحليفه نزديك مدينه شروع مي شود و در عقيق از درِ الفُرُع مي گذرد و حمراء الاسد را در سمت راست خود و كوه عَيْر را در سمت چپش مي گذارد و سپس به چاه ماشي (همان قلهي) مي رسد و آنگاه به سمت راست مي پيچد و وارد وادي ريم مي شود و سرانجام به ريع الغائر (ركوبه) منتهي مي گردد. راهنماي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در اين گردنه، عبدالله ذو البجادين بوده است.
رُمّ : (به ضمّ اول و تشديد ميم)، چاهي قديمي است كه در دوره جاهليت، در نواحي مكه بوده و امروزه اثري از آن نيست.
رَماده : سمهودي يكي از مساجد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را به آنجا نسبت داده و گفته است: از جمله مساجد پيامبر (صلي الله عليه وآله) مسجد رماده است. وي به نقل از اسدي مي گويد: دو ميل پايين تر از ابواء، پيامبر (صلي الله عليه وآله) مسجدي تأسيس كرد كه به آن مسجد رماده مي گويند.
رِمَع : (به كسر اول و فتح دوم)، جايي است در يمن. بعضي هم گفته اند كوهي است در يمن. بنا به قول ديگري: همان دهكده
ابوموسي اشعري است در سرزمين اشعريان، كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ابوموسي اشعري را به ولايت آن گماشت; بنابراين قول، رِمَع در جنوب عربستان سعودي قرار دارد.
رَمله : واحد «رَمْل» است. ياقوت مي نويسد: شهر بزرگي در فلسطين و رمله قصبه و مركز آن بوده است. اين شهر اكنون (در زمان ياقوت) خراب شده و كسي كه آن را خراب كرد، صلاح الدين ايوبي بود. او پس از آنكه در سال 587 هـ .ق . رمله را از دست صليبيان آزاد كرد و براي آنكه دوباره به چنگ فرنگي ها نيفتد، آن را ويران نمود. من به ياقوت مي گويم: بعد از تو، اين شهر دوباره ساخته شد و به صورت يكي از شهرهاي بزرگ فلسطين درآمد و آباد از جمعيت گرديد، اما بار ديگر در سال 1947م. كه نيروهاي دشمن از هرسو آن را در ميان گرفتند، ويران گرديد و مردم آن كسي را نيافتند كه فرياد استغاثه «وا معتصماه» را پاسخ گويد.
در تفسير آيه شريفه: } ...وَ آوَيْناهُما إِلي رَبْوَة ذاتِ قَرار وَ
مَعِين...{ از رمله ياد شده است; مثلاً از
ابوهريره نقل شده كه گفت: به رمله فلسطين چنگ زنيد; زيرا آن، همان جايي است كه خداوند درباره اش فرمود: } ...وَ آوَيْناهُما إِلي رَبْوَة...{ . اين چيزي است كه بكري روايت كرده است. اگر اين خبر درست باشد، گمان نمي كنم مراد ابوهريره از «رمله» همان شهر معروف باشد; چرا كه رمله را سليمان بن عبدالملك ساخت و آن را مركز جند فلسطين قرار داد. شايد مرادش هر رمله (تپه و توده شني) در فلسطين باشد.
رَنْوه : (به فتح اول و سكون دوم)، يكي از دهكده هاي حمص كه ابوامامه، عجلان بن وهب بابلي، صحابي رسول الله، در آنجا سكونت داشت و به سال 81 هـ . ق . در سن نود و يك سالگي در همانجا از دنيا رفت (بكري).
رُؤام : (به ضمّ اول): محلي است در سرزمين انصار(اوس و خزرج) كه جنگ ميان دو قبيله در آنجا بهوقوع پيوست. در شعري مفاخره آميز ازكعب بن مالك وحسان بن ثابت از اين مكان نام برده شده است.
رئام يا بيت رئام: خانه اي بوده در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مؤمنون: 50
عصر جاهلي در اطراف يمن كه مردم آن را بزرگ و محترم مي شمردند و پرستش مي كردند و از آن طلب رحمت و مهرباني مي نمودند. اين نام مأخوذ است از رَأَمتِ الانثي ولدَها، يعني مادر به بچه خود عطوفت و مهرباني ورزيد.
رَوْحاء : ايستگاهي است در كيلومتر هفتاد و چهار راه مدينه به بدر. رسول الله (صلي الله عليه وآله) در راه خود به مكه، در آنجا فرود آمد. در سيره و احاديث از اين منزلگاه ياد شده است.
[ كلبي در باره علّت نامگذاري آن به «روحاء»، مي گويد: «قوم تُبّع، هنگام بازگشت از مدينه، پيش از ورود به مكه، در آنجا به استراحت پرداختند و از اين رو، آنجا به اين اسم خوانده شد.
روحاء نيز نام محلّي مشخص در وسط بقيع است كه «عثمان بن مَظْعُون در آنجا به خاك سپرده شد. وي نخستين فرد مهاجر از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) بود كه در مدينه بدرود حيات گفت. ]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ياقوت. ج3، ص76
2 . سمهودي، ج3، ص382
رُودِس : (به ضمّ اول)، جزيره اي است در درياي مديترانه، كه نزديك ساحل، در جنوب غربيِ بخش آسيايي تركيه قرار دارد و اكنون تابع يونان است. اين جزيره را جُنادة بن ابي اُميّه در زمان خلافت معاويه، با لشكركشي فتح كرد.
ابو داود از مجاهد روايت كرده كه گفت: پير مردي كه دوره جاهليت را درك كرده بود، درباره جنگ رودِس به من گفت... .
[ رَوْضَه : به سرزمين سبز، خرّم و زيبا گفته مي شود. اين سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه فرمود: «مَا بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ»; «ميان قبر و منبر من باغي از باغهاي بهشت است.» به اين معنا است كه نماز و ذكر الهي در آنجا، موجب رفتن انسان به بهشت مي شود و يا چون قبر مطهّر حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) در آنجا است، بستاني از بستان هاي بهشت مي باشد.
و احتمال مي رود كه در حقيقت اين محل از روضه هاي بهشت باشد، گرچه در دنيا به آن صورت واقعي براي ما نمودار نيست; زيرا كه حقايق در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . من لايحضره الفقيه، ج2، ص568
چهره هاي گوناگون پديدار مي شود. اين سخن بعضي از شارحان است و احتمال خوبي به نظر مي رسد. ]
روضه خاخ : نگاه كنيد به: «خاخ».
روضه عُرَينه : ياقوت مي نويسد: در يكي از وادي هاي مدينه است كه در زمان جاهليت و اسلام، قرقگاه اسبها بود. قَلَهي در پايين آن است.
رُومه : (به ضمّ اول)، همان «چاه رومه» يا «چاه عثمان» است. در حديث، آن را «حفيرة المزني» نيز خونده اند. اين چاه را عثمان بن عفان خريد و آن را صدقه قرار داد. محل آن هنوز هم در وادي عقيق معروف است و هرگاه كسي به سمت دانشگاه اسلامي برود، پيش از آنكه به چهار راهِ منتهي به تبوك برسد، اين چاه در سمت راست او قرار مي گيرد. ما در كتاب «العقيق» خود، در باره اين چاه تحقيق مفصل كرده و شرح داده ايم.
رُوَيْثه : (به ضمّ اول و فتح دوم و سكون ياء)،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجمع البحرين، ج1، ص288، ماده «نرع».
موضعي است كه در احاديث از آن ياد شده. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در مسير خود به مكه از آنجا عبور كرد. اكنون محل متروكي است در هفده كيلومتريِ جنوب مسيجيد، واقع در راه مدينه به بدر كه در ميان مردم آن ديار به نام «محطة خَلصْ» شهرت يافته; چون در وادي خَلْص واقع شده است. ] «نقشه رويثه».
رُهاط : نام صدر يا ابتداي وادي غُران است و وادي غُران از شمال عُسفان، در هشتاد و پنج كيلومتري شمال مكه، مي گذرد. در داستان «راشدبن عبد ربه»، از بني سليم، از اين نام ياد شده و آمده است كه وي خادم بتي از بني سُلَيم بود. روزي روباه نري را ديد كه روي آن بت ادرار مي كند، گفت:
أَ ربّ يبول الثعلبان برأسه لقد هان مَنْ بالت عليه الثعالبُ
سپس به طرف بت حمله كرد و آن را شكست. وي در سال فتح، به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمد و مسلمان شد. حضرت رسول نام وي را كه «غاوي بن عبدالعُزّي» بود، به «راشدبن عبد ربّه» تغيير داد و «رهاط» را به او بخشيد. بيت بالا كه راشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «آيا خداست كسي كه روباه نري بر سرش ادرار مي كند، همانا، خوار است آن خدايي كه روباه ها بر او ادرار كنند.»
گفته، در نحو شاهدي است بر اينكه «باء» به معناي «علي» مي آيد.
رِيمْ يا بطن ريم : وادي اي است كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) در راه هجرت، آنجا توقف كرد. اين وادي از ريزابه هاي وادي نقيع است كه از غرب به آن مي پيوندد. مصب ريم حدود شصت كيلومتر با مدينه فاصله دارد. امروزه در راه هجرت، ميان مدينه و مكه واقع است. ] «نقشه وادي عقيق».
نقشه شماره (20)
نقشه تقريبي فرودگاه رُوَيثه و اثايه در نيمه راه مدينه و مكّه
« ز »
زابَل : (به فتح باء)، به وزن «هاجَر»، شهري است از سند. از ابن سيرين نقل شده كه وي خريد بردگان و اسيران زابل را مكروه مي دانست و مي گفت: عثمان (بن عفان) با آنان عهد مانندي بسته بود.
زابوقه : به وزن «فاعوله»، جايي است نزديك بصره كه جنگ جمل درآنجا رخ داد.
[ زاد و راحله : از جمله شرايط استطاعت، وجود زاد و راحله براي مسافر است. زاد در لغت، مواد غذايي و وسايل سفر است كه مسافر با خود به همراه مي برد و راحله در لغت به شتري گفته مي شود كه براي سواري و سفر مناسب باشد.
مرحوم صاحب عروه مي گويد : منظور از «زاد» خوردني، آشاميدني و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مشهور به ضمّ باء است; چنانكه ياقوت نيز آن را به ضمّ (زابُل) ضبط كرده است ـ م.
2 . مصباح المنير، ج1، ص26، ماده «زود».
3 . صحاح اللّغه، ج4، صص1706 و 1707، ماده «رحل» ; عروه ، ج2، ص429
ديگر نيازمندي هاي مسافر است و
«راحله» هر وسيله سواري است كه براي سفر مورد استفاده قرار مي گيرد. ]
زاره : شهر و بندري بوده قديمي، در ساحل خليج فارس، در نواحي قطيف، از شرق عربستان سعودي، كه هيأت نمايندگي مردم آن، از قبيله عبدالقيس، خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رسيد. اين شهر امروزه از ميان رفته و محلّ آن به نام «الرماده» معروف است و در شهر العواميه در
شمال قطيف، در داخل نخيله قرار دارد. در خبرهاي مربوط به جنگ هاي ردّه و
نيز در شرح حال علاء بن حضرمي از اين مكان نام برده شده است.
زافر : نام خاصّي است كه در نامه هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مردم حضرموت از آن ياد شده است; بنابراين، جزو آن ديار مي باشد.
زانوناء : به وزن «عاشوراء»; بكري اين كلمه را به همين صورت; يعني با زاء، آورده است، اما مشهور «رانوناء» (با راء) مي باشد و در حرف راء از آن سخن گفتيم.
زاويه : به گفته بكري، جايي است نزديك بصره كه با آن، دو فرسنگ فاصله دارد. به گفته ياقوت: جايي است نزديك مدينه كه قصر انس بن مالك در آنجا بوده و با مدينه دو فرسنگ فاصله دارد.
به گمان من، روايت بكري درست تر است; زيرا كسي در ميان اعلام جغرافيايي مدينه، از «زاويه» نام نبرده است. شايد مرادِ ياقوت از مدينه، (شهر) بصره باشد.
زَبيد : شهري است در يمن، كه
پيامبر (صلي الله عليه وآله) ابوموسي اشعري رابه
ولايت آنجا گماشت.
زُجّ : (به ضمّ اول و تشديد جيم)، جايي است در ناحيه «ضريّه». به آن «زُجّ لاوه» نيز مي گويند.
همچنين زُجّ، آبي است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به اقطاع عدّاء بن خالد، از قبيله بني ربيعة بن عامر داد.
زُجَيْج : آبي است در راه بصره به مكه، در نواحي ضريّه كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به عدّاء بن خالدِ صحابي واگذار كرد. وي تا زمان يزيدبن مهلب; يعني تا سال 101 هـ . ق . زنده بود. احتمالاً همان زُجّ قبلي باشد.
زِراب يا الزِّراب : به وزن «كتاب»، جايي است در دو منزلي تبوك كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، در مسير خود از مدينه به تبوك، در آنجا مسجدي بنا كرد.
زُراره : (به ضمّ اول)، قريه اي از قريه هاي كوفه است كه علي بن ابي طالب (عليه السلام) از آنجا عبور كرد و متوجه شد كه در آنجا شراب مي سازند و مي فروشند. لذا آنجا را به آتش كشيد و فرمود: «برايم آتش بياوريد و اينجا را بسوزانيد; زيراكه
پليدي را با پليدي بايد از ميان برد».
زرقاء : ياقوت مي نويسد: جايي است در شام، در ناحيه معان... كه درندگان وحشي فراواني در آنجا وجود دارد.
همچنين زرقاء جايي است ميان خناصره و سوريه از توابع حلب و سليم. به روايت بكري در زرقاء شيري به عُتيبة بن ابي لهب حمله برد و سر او را در دهان گرفت و خُرد كرد; و اين به سبب نفريني بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حق او نمود و فرمود: خداوندا! سگي از سگ هاي خود را بر او مسلّط گردان.
اگر اين خبر درست باشد، پس حادثه در زرقاي ناحيه معان بوده است; زيرا به گفته ياقوت، در اين زرقاء، درندگان وحشي فراواني وجود داشته است. شايد هم زرقايي باشد كه در مجاورت عمّان است.
زرقاء يا عين الزرقاء : چشمه و قناتي است كه در زمان امارت مروان بن حكم در مدينه احداث شد و همان قناتي است كه آب مردم مدينه را تأمين مي كرد. منبع اين قنات در اطراف قبا مي باشد.
زُرَيق :(به ضمّ اول و فتح دوم)، سكّه (كوچه)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوريه، (به كسر راء و فتح ياء غير مشدّد)، بر موضعي ميان خُناضر و سلميه اطلاق مي شده است.
زريق. به آن قريه بني زريق هم مي گويند. بنو زريق قبيله اي از انصار است و نسبت به آنان «زُرَقي» است. اين قريه در قبله مصلاي مدينة النبي بوده است.
زُعابه : (به ضمّ اول)، اين ضبط به روايت بكري است، اما شكل مشهور آن زَغابه است كه مي آيد.
زَغابه : به وزن «خرابه»، جايي است در مدينه كه هنگام تعيين محلّ اردو زدنِ قريش در روز خندق، از آن ياد مي شود. سمهودي جاي آن را در انتهاي عقيق در غرب آرامگاه حضرت حمزه تعيين كرده است. اين مكان به نام مجتمع السيول يا حوضچه آبريز (سيلاب هاي وادي بطحان و قناة و عقيق) خوانده مي شود ] «نقشه مدينه».
زُغَر : (به ضمّ اول و فتح دوم)، به آن «عين زُغَر» نيز مي گويند; چنانكه در حديثِ جسّاسه، كه مسلم روايت كرده، اين گونه
آمده است.
دباغ در كتاب «بلادنا فلسطين» مي گويد: به عقيده بعضي، شهر قديمي زُغَر كه در داستان لوط پيامبر از آن ياد شده، در غورالصافي، در ساحل جنوب شرقي بحرالميت نزديك مصب وادي حسا و در جايي كه به نام «شيخ عيسي» معروف است، قرار داشته. هنگامي كه سدوم و همتايانش (بر اثر خشم و عذاب خداوند) ويران و نابود شدند، زُغر به دليل آنكه مردمش مرتكب آن فحشا نمي شدند، از تخريب و نابودي در امان ماند. در موارد بسياري، بحرالميّت به زُغَر نسبت داده شده و آن را درياي زُغر خوانده اند. ] «بلادنا فلسطين» (ج1، ص108)
به ظاهر، اين شهر تا سده هاي هفتم و هشتم هجري موجود بوده است; چه، ياقوت حموي از آن ياد كرده و گفته است: زُغر در يك وادي مرض خيزِ بد آب و هوا، در شوم ترين سرزمين واقع شده و مردمش فقط به دليل آنكه زغر وطن آنهاست، در آنجا زندگي مي كنند. در يكي از سال ها، بيماري مهلِكي ميان آنها شايع مي شود و همه آنان يا
بيشترشان را از بين مي برد. شيوع بيماري ها در زُغَر و تغيير راه هاي بازرگاني از آن، به جاهاي ديگر، آثار و پيامدهاي بدي داشت كه به زوال و نابودي اين شهر انجاميد.
زُقاق ابن حُبين : يكي از كوچه هاي مدينه در غرب مسجدالنبي بوده است. در طبقات، به جاي حُبين، «حُنين» آمده است كه فكر مي كنم تحريف شده باشد.
زُقاق ابن واقف : كوچه اي بوده در مدينه، در صدر اسلام، كه به بازار مدينه منتهي مي شده است.
زَمْعَه يا زَمْع : (به فتح اول و سكون دوم)، از زيستگاه هاي حمير در يمن است. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) يمن راميان پنج نفر تقسيم كرده بود... يكي از آن پنج قسمت را در اختيار ابوموسي گذاشت. او بر زَبيد و زَمْعه و عَدَن و ساحل، امارت مي كرد... .
زَوْراء : جايي بوده در مدينه، واقع در غرب مسجدالنبي، در محل بازار مدينه صدر اسلام; همان جايي كه بعدها «مُناخه» نام گرفت. در بخاري آمده است كه: عثمان دستور داد اذان سوم را ـ و در روايتي
اذان دوم را ـ بر فراز زوراء بگويند. در ابن ماجه آمده است: «بر فراز خانه اي در بازار كه به آن زوراء مي گويند».
زُهْره : (به ضمّ اول و سكون دوم)، جايي است در مدينه، واقع در عاليه (منطقه بالاي مدينه).
زَيّان : در اين بيت از شعر ضمضم بن حارث سُلمي كه در روز جنگ حنين سرود آمده است:
و نحن جَلَبْنا الخَيل من غير مَجْلب إلي جُرش من أهل زيّان و الغنم
زَيْت يا اَحجار الزّيت : جايي بوده در بازار مدينه كه در آن سنگ هايي وجود داشته است... بعضي گفته اند: سنگي است كه از آن براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) روغن تراويد، به همين سبب بدين نام خوانده شد. و ] «احجارالزيت».
زَيْن : مزرعه اي بوده در جرف، واقع در شمال مدينه. روايت شده كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) مزرعه اي را كه به آن «زين» مي گويند و در جرف است، زير كشت برد.
« س »
سائب : از جمله چاه هايي است كه عثمان بن عفان در راه زائران خانه خدا حفر كرد.
ساحل : هر زميني كه مجاور دريا باشد; كرانه دريا.
در «انساب الاشراف» آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ابوموسي اشعري را به امارت بر زبيد و زمع و عَدَن و ساحل گماشت... مقصود از ساحل در اينجا، ساحل دريايي است كه يمن در مجاورت آن واقع است; زيرا اين اماكن در يمن هستند. هرگاه از ساحل در حجاز ياد شود، مقصود ساحل ينبع و جدّه و رابغ است.
سارِبه : در نامه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به بني ضباب از قبيله بني حارث اين نام آمده است، ولي حقيقت آن، براي من روشن نشد.
سافِله : به منطقه سمت شام مدينه منوره اطلاق مي شود. در سيره آمده است: پيامبر (صلي الله عليه وآله) چون در بدر به پيروزي دست يافت، ابن رواحه را به ميان اهالي عاليه فرستاد تا اين پيروزي را به آنان بشارت دهد و زيدبن حارثه را به سوي مردم سافله مأمور كرد. سافله در اينجا، مقابل عاليه است.
ساوه : شهري است ميان ري و همدان. در اخبار آمده است كه هنگام تولد پيامبر (صلي الله عليه وآله) «آتش (آتشكده) فارس خاموش شد و درياچه ساوه فروكش كرد». ياقوت مي نويسد: اين شهر تا سال 617 هـ .ق . آباد بود اما تاتارهاي كافر به آن حمله آوردند و ويرانش كردند.
سايه : دهكده اي است از دهكده هاي الفُرُع
از نواحي مدينة النبي.
سِباع : جمع «سَبُع»، نام يك وادي است. در همين وادي بود كه زبيربن عوام به قتل رسيد.
سَبَخَه : (به فتح سه حرف نخست)، در لغت به معناي زمين شوره زار است و جايي است در مدينه منوره، ميان خندق و كوه سَلْع كه چسبيده به مدينه است. در همين سبخه بود كه گروهي از سواران سپاه شرك با عبور از نقطه تنگي در خندق، در آنجا به جولان و رجزخواني پرداختند. يكي از اين افراد عمرو بن عبد وَدّ بود كه به دست علي بن ابي طالب (عليه السلام) كشته شد. در حديث آمده است كه دجّال در سبخه اردو مي زند. ] «نقشه غزوه خندق»
سَبّر : نگاه كنيد به «سُيّر».
سَبُع : اين كلمه، به سكون باء و ضمّ و فتح آن مي آيد. همان بئرالسبع است در صحراي نقب در فلسطين (كه خدايش به مسلمانان بازگرداند). اين قريه ملك عمرو بن عاص بود و وي پس از
بركناري اش از حكومت مصر به آنجا
رفت. فرزندش عبدالله بن عمرو نيز در
آنجا سكونت داشت و در همانجا درگذشت.
بخاري آورده است: چوپاني مشغول چراندن گوسفندان خود بود كه ناگاه گرگي حمله كرد و گوسفندي را گرفت. چوپان به دنبال گرگ دويد. گرگ به طرف او برگشت و گفت: كيست كه در روز سبع به داد اين گوسفند برسد; روزي كه اين گوسفند را چوپاني جز من نيست. گفته اند همان جايي است كه روز قيامت صحنه محشر در آنجا برپا مي شود.
سَبَل يا حبس سَبَل : نگاه كنيد به: «حبس».
[ سُبّوحَه : از نام هاي مكه معظّمه است. ]
سِتاره : جايي است در حجاز، ميان مكه و مدينه و آن بالاي وادي قَديد بني سُليم است. در اين محل تعدادي دهكده وجود دارد كه تابع امارت مكه مكرّمه مي باشند.
سجاسج يا سَجْسَجْ : در لغت به معناي هواي نه گرم و نه سرد و معتدل است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ازرقي، ج1، ص283، پاورقي.
روايت شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مسجد الروحاء، كه در عرق الظبيه است، نماز خواند و فرمود: «اين جا سجاسح، وادي اي از وادي هاي بهشت است.» (المناسك، ص446)نيز] «الروحاء».
سَجْلَه : چاهي قديمي است در مكه، كه مطعم بن عديّ آن را حفر كرد. حفر اين چاه به هاشم يا قُصَيّ نيز نسبت داده مي شود و آنگونه كه ادعا مي شود، اين چاه پيش از پيدايش چاه زمزم حفر شده است.
سُدّ : به ضمّ سين و فتح آن خوانده اند و گفته اند: با ضمّ به معناي بند و سدّ طبيعي است و با فتح به معناي بند و مانعي است كه ساخته دست بشر باشد. بعضي نيز گفته اند: هردو به يك معنا است. در سيره و حديث از اين نام ياد شده است; مثلاً ياقوت نقل كرده است كه سدّ آب باراني است كه كوه شوران مشرف بر آن مي باشد و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) دستور داد جلو آن سدّي بسازند. از اين سدّ قناتي به قبا كشيده شده است. ] «شوران».
در بخاري آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در محل سدّ صهباء با
صفيه عروسي كرد.
اين سد ميان خيبر و مدينه قرار دارد. در روايتي «سدّ روحاء» آمده است. گفته اند: همان سدّ صهباء درست است; زيرا روحاء در خيبر نيست.
[ سِدانَةُ الْبَيْت : به معناي خدمت كعبه است و به كسي كه اين مسؤوليت را به عهده داشته «سادِنُ الكعبه» مي گفته اند و كار او توليت كعبه،گشودن وبستن در و انجام وظايف محوّله نسبت به بت هاي درون كعبه درزمان جاهليت بوده است.
سدانة البيت سمتي بوده كه به صورت موروثي در ميان طايفه «بني عبدالدار نسل به نسل مي گشت. ]
سدّ مأرب : در يمن بوده است.
سدّ معونه : ] «سُدّ» و «معونه».
سَدير : كه غالباً در كنار «خورنق» از آن ياد مي شود، نام قصر نعمان بن منذر بوده است. بعضي گفته اند قصري بوده نزديك خورنق در حيره. به قولي هم نام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لسان العرب، ج13، ص207، ماده «سدن».
2 . همان،ج3،ص181، ماده «رفد».
رودخانه اي است. به قول ديگر: ميان رود حيره تا نجف و تا كَسْكَر را سدير مي گفته اند.
سَدير و خورنق : دو قصر بوده اند در عراق متعلّق به مُنذريان.
سُدَيْره : مصغّر «سدره»; ياقوت مي گويد: آبي است ميان جُراد و مروّت، در سرزمين حجاز. زماني كه حصين بن مشمت خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و اسلام آورد، آن حضرت اين آب را با چند آب ديگر به اقطاع وي داد.
سَراة : (به فتح سين)، جمع غير قياسي «سريّ» است. به گفته سيبويه: اسمي است كه براي جمع وضع شده و مفرد ندارد; مانند «بَقَر» و «رَهْط». سراة در عربستان عبارت است از منطقه كوهستاني واقع در جنوب طائف تا نزديك اَبها در جنوب عربستان سعودي.
سُرْدُد : (به ضمّ اول و سكون دوم و ضمّ دال اول)، در شعر پوزش خواهانه ابوسفيان بن حارث از محضر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، اين نام ذكر شده و گمان مي رود در سرزمين يمن باشد.
سِرَر : (به كسر اول و فتح دوم)، محلّي است كه ناف پيامبران درآنجا بريده شده است.
ياقوت مي نويسد: در چهار ميلي مكه است. در برخي احاديث آمده است كه: در مأزمان مِنا است و در آنجا درخت بزرگي وجود دارد. ابن عمر گويد: در زير اين درخت ناف هفتاد پيامبر را بريده اند. بعضي از محدثان آن را به ضمّ سين و بعضي به فتح آن خوانده اند. اما گفته اند كسر آن درست تر است.
سَرْغ : (به فتح اول و سكون دوم و به قولي به فتح اول و دوم)، گروهي آن را آخرين نقطه از اعمار و توابع مدينه دانسته اند و بعضي گفته اند: آخر شام و اول حجاز و در وادي تبوك است.
دباغ در جلد اول كتاب «بلادنا فلسطين» مي نويسد: سَرْغ، همان المدوّره فعلي است كه مركز مرزهاي ميان اردن و عربستان سعودي، از راه حارة عمار مي باشد. در همينجا بود كه عمر به شخصي برخورد كرد و آن شخص او را از شيوع طاعون در شام خبر داد. مالك
روايت كرده كه عمربن خطاب رهسپار
شام شد و چون به سرغ رسيد، ابوعبيده و يارانش او را ديدند و به وي خبر دادند كه در شام وبا آمده است... .
سَرِف : (به فتح اول و كسر دوم)، يكي از وادي هاي مكه است، داراي طول متوسط كه آبهاي پيرامون جعرّانه (در شمال شرقي مكه) را مي گيرد و سپس به سمت غرب پيش مي رود و از دوازده كيلومتري شمال مكه مي گذرد. در همينجا بود كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، پس از انجام مناسك حج و بازگشت از مكه، با امّ المؤمنين ميمونه عروسي كرد. ميمونه در سال 38 هـ .ق . در سَرِف درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد.
اما آنچه در بخاري آمده كه عمر «سرف و ربذه» را قرقگاه قرار داد، درست آن «شرف» (با شين) است. آن را در حرف «شين» ببينيد.
سَرُوع : (به فتح سين و ضمّ راء و سكون واو)، ياقوت مي نويسد: ابوعبيده به راه افتاد تا اينكه به وادي القري رسيد و سپس جنينه و اقرع و تبوك و سروع را درنورديد و آنگاه وارد شام شد.
بلادي مي نويسد: درستِ آن
«سَروغ» (با غين) است.
سُرَير : به وزن «زُبير»، وادي پايين خيبر است و شِقّ و لظاة در آنجا واقع شده اند. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، نخست در اينوادي اردو زد و مردم آن با پيامبر (صلي الله عليه وآله) به جنگ پرداختند و خداوند آنان را درهم شكست. بلادي مي نويسد: سُرير تنها كوه سرخ رنگي است در شرق راه ميان خيبر و صُلصُله واقع شده و نام آن براي روستاي بحره و وادي ثمد علم شده است. سرير در قديم نام واديي بود و سپس به كوه (مذكور) منتقل شد اما دوباره به جايگاه اصلي خود بازگشت.
سَعْد : (به فتح سين و سكون عين)، جايي است كه غزوه ذات الرقاع در نزديكي آن بهوقوع پيوست و نزديك دهكده خاكيه، واقع در يكصد كيلومتري مدينه منوره در راه قصيم قرار دارد.
سَعْد : جايي است نزديك مدينه كه مسافت ميان آن و مدينه،سه روز راه است. غزوه ذات الرقاع نزديك آن بهوقوع پيوست. در نزديكي «نخيل» ] «نخيل» و بلكه در اطراف دهكده «حناكيه»، واقع در شرق مدينة النبي، در راه رياض و قصيم
قرار گرفته است.
سَعْد : ياقوت به نقل از ابن كلبي مي نويسد: مالك و ملكان، فرزندان كنانه، در ساحل جُده مي زيستند و در آن ناحيه بتي داشتند به نام «سَعْد». اين بت عبارت بود از يك تخته سنگ بلند. روزي مردي از آنان با شتر خود آمد تا آن را وقف آن بت كند و با اين كار شترش را متبرك سازد. وقتي شتر را نزديك بت برد شتر از او رم كرد و گريخت. آن مرد عصباني شد و سنگي برداشت و به طرف بت پرتاب كرد و اين بيت ها را خواند:
اَتينا إلي سَعْد ليجمع شملنا فشتّتنا سَعْدٌ فلا نحن من سَعْد
و هل سعدٌ إلاّ صخرة بتنوفة من الأرض لا تدعو لِغَيٍّ و لا رَشد؟
«من و شترم پيش سعد آمديم تا ميان ما ارتباط ايجاد كند; ولي او ميان ما جدايي افكند،پس ما ديگر از سعد نيستيم.
و آيا جز اين است كه سعد تخته سنگي است در صحرايي پهناور و بي آب؟ و كسي را به گمراهي و هدايت فرا نمي خواند.»
سعد بن بكر : تيره اي از قبيله عدناني هوازن
است. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) دوران طفوليت خود را در ميان همين تيره گذراند. اينان هنوز هم در همان زيستگاه هاي قديمي خود در «قرن المنازل» و جنوب طائف در «سبل» و «مظلله» به سر مي برند.
سعديه : ] «سَقراء».
سَعَفات هَجَر : جايي است كه براي گوينده آن معلوم بوده است. در سخن عماربن ياسر(رحمه الله) ، آمده است: به خدا قسم اگر ما را با شمشير بزنند; چندان كه به سعفات (نخلستان هاي) هَجَر بتارانند، باز خواهم گفت: من حق هستم.
سَفَوان : (به فتح اول و دوم)، ابن هشام مي نويسد: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در غزوه بدر اولي، كه در آن به تعقيب كُرْز بن جابر فهري (كه به شتران و گوسفندان مدينه دستبرد زده بود) پرداخت، تا وادي اي به نام سَفَوان، در ناحيه بدر، پيش رفت اما به او دست نيافت و برگشت. بلادي مي نويسد: امروزه جايي به نام سَفَوان نمي شناسيم بلكه واديي به نام «سفا» وجود دارد كه در ميانه راه مدينه و بدر
واقع است اما با بدر فاصله بسيار دارد. احتمالاً «سفوان» تثنيه «سفا» باشد.
نام گذاري اين غزوه به «غزوه بدر اولي»
مستلزم آن نيست كه محل وقوع اين غزوه همان محل وقوع غزوه بدربزرگ باشد، بلكه درمسيرآن بوده است.
سِقايه سليمان : آب انبار يا سقاخانه سليمان بن عبدالملك بوده در جُرف، در شمال مدينة النبي و در سر راه كساني كه از طريق تبوك به شام مي رفته اند. در قديم برخي هنگام رفتن از مدينه به شام، در آنجا خيمه و اردو مي زدند و نيز كساني كه به مصر مي رفتند.
سُقيا : (به ضمّ اول و سكون دوم)، اين نام در دو جا به كار است: 1 ـ روايت شده كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آب شيرين و گوارا را از خانه هاي سُقيا برمي داشت و مصرف مي كرد. اين سقيا در مدينه منوره بوده است. سمهودي مي نويسد: اين همان سقياي سعد است در حرّه غربي. 2 ـ سُقيا دهكده اي است در وادي فُرْع، ميان مكه و مدينه. ] «بئر سقيا».
سقيفه بني ساعده : سايبان (كپر، آلونك، شاميانه اي) بوده در مدينه منوره كه زير آن مي نشستند. در همين سقيفه بود كه با ابوبكر بيعت شد. بني ساعده قبيله اي از
انصار بود. سقيفه بني ساعده در مجاورت بُضاعه در شمال غربي مسجدالنبي است و امروزه در آنجا باغ دلگشا و طرب انگيزي وجود دارد كه نمي دانم باقي خواهد ماند يا از بين خواهد رفت; زيرا كساني كه كار ساماندهي و توسعه شهر به آنان واگذار مي شود، توجهي به آثار باستاني ندارند و آنها را ويران مي سازند و قيرپاشي و آسفالت مي كنند، بدون آنكه علامت هايي كار بگذارند تا نشان دهد در آنجا اثري باستاني بوده است. اين در حالي است كه امروزه ملّتها به آثار باستاني اهميت مي دهند و چنانچه اثري از بين رفته باشد، جا و محلّ آن را با گذاشتن علامت مشخص مي سازند و اين، نه آنگونه كه برخي گمان مي كنند براي تقديس و پرستش اين آثار است، بلكه به خاطر آن است كه آثار تاريخي نشانه هايي هستند از تمدّن ملّتها و توانمندي آنها و ميزان قدرت سازندگي و تفكّر و سيادت ايشان. همه ملّتها به آثار باستاني و تاريخي خود توجه نشان داده اند، به جز عربها كه وقتي چشم باز كرديم، ديديم آثار تاريخي ما در اختيار
دشمنان ماست و آنها را به دلخواه خود
براي ما و جهانيان تفسير مي كنند و پيداست كه دشمنان ما چه مي خواهند؟! آنها مي خواهند چنين وانمود كنند كه عربها (و مسلمانان) از كاروان تمدّن فاصله دارند و اروپا سردمدار تمدّن بشري است. ما هم، دردمندانه اين حرف ها را از آنها گرفتيم و به تدريس آنها در دانشگاه هاي خود پرداختيم، تا جايي كه امروزه نسلي از عربها به
گفته هايمان ايمان آورده اند. اكنون ديگر دوره اي كه اروپا در آن با سلاح هاي مادي خود بر جهان حكومت مي كرد، گذشته است و عصري فرا رسيده كه از رهگذر تحريف تاريخ، بر دنيا فرمان مي راند; زيرا غرب در اذهان چنين جا انداخته است كه ملتهاي شرقي از جمله عربها، اهل فن آوري و اختراع و ابتكار نيستند و بايد بازاري براي مصرف توليدات كارخانه هاي اروپا باشند.
سَلاحِ : (به فتح اول و كسر حاء)، جايي است پايين تر از خيبر كه بشيربن سعد انصاري (پدر نعمان بن بشير)، وقتي
پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) او را در رأس گروهي
براي گوشمالي دادن جمعي از قبيله غطفان به سوي يُمن و جُبار فرستاد، در اين محل با آنان روبه رو شد. در برخي ديگر از احاديث نبوي كه ابوداود نقل كرده، از سَلاح نام برده شده است.
سلاسل (ذات : السلاسل) : غزوه ذات السلاسل جنگي است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) عمروبن عاص را در رأس سپاه اسلام فرستاد. هيچكس نتوانسته است محلّ آن را دقيقاً تعيين كند، اما به احتمال زياد، در شمال عربستان سعودي در منطقه تبوك و يا بين العُلا و شام واقع است.
سُلالِم : (به ضمّ سين و كسر لام دوم)، دژي بوده در خيبر كه از مستحكم ترين دژهاي آنجا بود و آخرين دژي بود كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فتح كرد. امروزه به آن «سُليلم» مي گويند.
[ سَلام : از نام هاي كعبه معظمه است. ]
سَلامه : ياقوت مي نويسد: يكي از قريه هاي طائف است و پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آنجا مسجدي تأسيس كرد.در كنار اين مسجد قبّه اي است كه قبر ابن عباس در آن قرار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شفاء الغرام، ج1، ص76
دارد. اين مسجد امروزه به نام مسجد ابن عباس خوانده مي شود و «حيّ السلامه» محلّه اي است در طائف جنوبي.
سَلَبَه : (به فتح سه حرف نخست)، بكري مي گويد: وادي اي است از بني مُتعان.
در سنن ابي داود آمده است: مردي از بني مُتعان، به نام هلال، عشريه عسل را نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آورد و از آن حضرت تقاضا كرد وادي اي را كه به آن سَلَبه مي گويند قرقگاه قرار دهد. متعان، شاخه اي از بني اوس، از قبيله بلحارث است.
سَلْع : (به ضمّ اول و سكون دوم)، كوهي بوده چسبيده به مدينه و امروزه در وسط اين شهر قرار گرفته است. مساجد سبع، از جمله مسجد «الفتح»، در جنوب غربي اين كوه هستند.
نام «سلع» اختصاص به كوه مدينه منوره ندارد; زيرا در كشورهاي عرب كوه هاي ديگري هم به اين نام هست، امّا «سلع» كه در سيره و حديث آمده، همان كوه مدينة النبي است.
(ذو) سَلَم : در اصل به معناي گياه كرت است كه با آن دباغي مي كنند. نام گذاري اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج1، ص453
محل به سلم، از همين معنا گرفته شده است. در سيره از اين محل نام برده نشده، اما چون در مدايح نبوي و اشعاري كه در شوق و اشتياق به سرزمين حجاز سروده اند، از اين مكان نام برده شده، ترجيح دادم از آن ياد كنم. بوصيري مي گويد:
أ من تذكر جيران بذي سلم مزجت دمعاً جري من مقلة بدم
أم هبت الريح من تلقاء كاظمه و أومض البرق في الظلماء من أضم
سَلَمه (بنو : سلمه) : زيستگاه هاي اين قبيله، در غرب مساجد سبعه مدينه تا مسجد قبلتين و نواحي آن قرار داشته است.
سُلْوان : (به ضمّ اول)، از دهكده هاي قدس شريف است. در اين روستا چشمه اي است كه به آن «عين سلوان» مي گويند و عثمان آن را وقف فقراي بيت المقدس كرد. برخي مي پندارند آب زمزم در هر شب عرفه به زيارت آب سلوان مي رود!
[ سَليخَه : نوعي روغن گياهي است كه از