بخش 9
#171; ض #187; #171; ط #187;
|
|
مي شود. در گذشته، صفا چسبيده به كوه
ابوقبيس بود اما در دوره حكومت سعودي، به هنگام توسعه حرم جديد، بين اين دو كوه آبراهه اي براي سيل شكافته شد. براي اين كار كوه را تراشيدند و بدين ترتيب، آب از ميان مسجد و كوه جريان مي يابد.
صِفاح : (به كسر صاد)، جايي است ميان حُنين و نشانه هاي حرم در سمت چپ كسي كه از مُشاش به مكه وارد مي شود. در سنن ابو داود آمده است كه: عبدالله بن عمر در صفاح (مكاني در مكه) بود كه مردي خرگوش شكار شده اي را نزد وي آورد و گفت: اي عبدالله بن عمر، چه مي گويي؟ عبدالله گفت: من نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نشسته بودم كه شكار خرگوشي را خدمت ايشان آوردند، اما حضرت آن را نخورد.
[ صَفاح : نام جايي است و در سمت چپِ راه ورودي مكه از «مُشاش» قرار دارد. در آنجا حضرت حسين بن علي(عليهما السلام) ، در مسير خويش به عراق به «فرزدق» برخورد كرد (و از وي، در باره اوضاع كوفه پرسيد) فرزدق در شعري كه با اين
|
|
مصرع شروع مي شود به شرح اين ديدار پرداخت : «لَقيتُ الحسينَ بِأَرْضِ العراق...» ]
[ صفا و مروه : صفا بخشي كوچك از كوه «ابوقبيس» است كه در جنوب مسجد الحرام قرار گرفته و مروه قسمتي كوچك از كوه «قُعَيْقَعان» مي باشد كه در شمال شرقي مسجد واقع شده و محل سعي، كه به آن «مَسعي» مي گويند، در فاصله ميان اين دو است كه به دو مسير رفت و برگشت تقسيم كرده اند. بر بالاي مسعي طبقه دوّمي نيز ساخته شده كه حجاج غير شيعه در آنجا به سعي مي پردازند، ولي از آنجا كه طبقه دوم ميان دو كوه واقع نشده، سعي ميان آنها از نظر فقهاي شيعه داراي اشكال است.
امام صادق (عليه السلام) درباره وجه تسميه اين دو مي فرمايد: «آدم مصطفي» پس از اخراج از بهشت بر فراز يكي از اين دو فرود آمد و نام كوه از (مصطفي) گرفته و صفا ناميده شد و «حوّا» بر كوه ديگري فرود آمد واسم آن از«مَرْأَه»كه به معناي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بلادي، ج5، ص144
2 . الموسوعة العربية العالميه، ج23، ص587
|
|
زن است، اتّخاذ گرديد و مروه نام گرفت.
در روايت ديگر امام (عليه السلام) مي فرمايد: وقتي ابراهيم، اسماعيل را در سرزمين مكه گذاشت، آن كودك تشنه شد. مادرش (هاجر) بر بالاي كوه صفا رفت و فرياد زد : آيا در اين وادي كسي هست؟ سپس به طرف مروه و بر آن كوه بالا رفت و فرياد زد: آيا در اين وادي كسي هست؟ پاسخي نشنيد، تا هفت بار اين كار ادامه يافت، از اين رو خداوند سعي ميان صفا و مروه را، هفت بار سنت قرار داد. ]
صُفّر : ] «مرج الصُّفر».
[ صَفَر : كوه سرخ رنگي است نزديك مدينه و به گفته زبان شناسان عرب، ماه صفر از اين رو «صفر» ناميده شده كه در آن ماه، به كنار آن كوه مي رفته اند و امروزه طبق لهجه محلّي كه صاد سين تلفظ مي شود به آنجا «سَفَر» مي گويند كه در غرب «فَرْش مَلَل» واقع است. ]
صَفراء : وادي و نيز روستايي است ميان مدينه و بدر كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بارها در آنجا فرود آمد. روستاي صفراء امروزه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . علل الشرايع، ج2، ص431 ، ح1
2 . همان.
3 . بلادي، ج5، ص148
|
|
به نام «الواسطه» خوانده مي شود; اما
وادي صفراء يكي از وادي هاي بزرگ حجاز است كه دهكده ها و خَيف هايفراوان دارد. هرگاه از مدينه به سمت بدر بروي، از «فريش» كه بگذري به ابتداي وادي صفراء مي رسي و در آن به راه خود ادامه مي دهي و از مسيجيد و خيف و واسطه (صفراي قديم) عبور مي كني و سرانجام از بدر مي گذري. پس، وادي صفراء در مسافت پنجاه و يك كيلومتري مدينه در راه بدر قرار دارد.
مي گويم از راه بدر; چون راه هاي خروجي اصلي مدينه عبارتند از:
1 . راه مكه كه از بدر مي گذرد.
2 . راه مكه از مسير هجرت. اين راه از بدر نمي گذرد.
3 . راه مدينه به قصيم و رياض.
4 . راه تبوك و اردن.
صَفُّوريه : (به فتح اول و ضمّ و تشديد دوم و يا مخفّف)، دهكده اي است در شهرستان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جاي فروتر از درشتي كوه و بلندتر از مسيل آب را خَيف گويند ـ م.
|
|
ناصره فلسطين و در فاصله حدود هفت
كيلومتري شمال غربي ناصره واقع است.
هنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) دستور داد عُقْبَة بن ابي معيط را بكشند، او گفت: آيا از ميان قريش من كشته شوم؟ پيامبر فرمود: «آيا جز اين است كه تو يهودي از يهوديان صفوريه هستي؟!». كلبي مي نويسد كه اُميّه به شام رفت و ده سال در آنجا ماند و با كنيزي يهودي از قبيله لخم، از اهل صفوريه نزديكي كرد و آن كنيز ذكوان را به دنيا آورد. اميه او را به خود نسبت داد و كنيه اش را ابوعمرو گذاشت. (معجم ما استعجم).
صُفّه : (به ضمّ صاد و تشديد فاء)، سايه باني بوده در انتهاي مسجد رسول الله (صلي الله عليه وآله) كه مسلمانانِ مستمند در پناه آن به سر مي بردند و اهل صفّه منسوب به آنجا مي باشند.
ابن حجر مي گويد: صفّه مكاني بوده در انتهاي مسجدالنبي كه به عنوان سرپناهي براي اقامت مسلمانان غريب و بي خانمان ساخته شد. كم يا زياد شدن تعداد آنان، بستگي به اين داشت كه
كسي از آنها ازدواج مي كرد يا
|
|
درمي گذشت و يا به مسافرت مي رفت.
[ پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) سايه باني را در انتهاي مسجد ساخت تا فقرا و مهاجران بي خانمان كه در آنجا ساكن شوند و به آن «صُفّه» مي گفتند. آنان روزها را در آنجا به سر مي بردند و شبها آن حضرت آنها را ميان خود اصحاب تقسيم مي كرد و در خانه ها از آنها پذيرايي مي شد. به خاطر همين صفّه نشيني، به اين افراد «اصحاب صفّه» گفته شد.
بناي صفه از نظر تاريخي مورد اختلاف است. از سيره حلبي چنين برمي آيد كه بناي آن همزمان با ساختن مسجد انجام پذيرفته است، ولي به نقل بيهقي، پس از افزايش تعداد مهاجران و پيش آمدن مسأله كمبود مسكن،صفه در مسجد ساخته شد و پيامبر (صلي الله عليه وآله) در كنار آنان مي نشستند و با ايشان انس مي گرفتند. (اصحاب صفّه كساني بودند كه به خاطر گرايش به اسلام و اطاعت از آن حضرت، به مدينه هجرت كرده بودند و صفّه نشيني و خدمت به اسلام را بر زندگي در كنار مشركان، در مكه ترجيح داده بودند وپيامبر به خاطر توجه دادن مسلمانان به موقعيّت آنان، به ميان
|
|
آنها مي رفت.)
با تغيير قبله از سمت شمال (بيت المقدس) به سمت جنوب (كعبه) محل صفّه نيز از جنوب مسجد به شمال آن انتقال يافت. ]
صُفَينه : در نامه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به جماعتي از جُهينه در اطراف ينبع، از اين نام ياد شده است. «گفتني است، در اطراف ينبع، جايي به اين نام شناخته نيست. اما در جنوب مدينه در راه نجد، شهري به اين نام وجود دارد كه ميان مدينه و مكه، نزديك به مَهْدالذهب، واقع است.
صُلْحه : (به ضمّ اول و سكون دوم)، همان «خُزْبي» است كه پيشتر از آن ياد شد و نيز همان «صالحه» است كه در باره آن نيز نوشتيم.
صَلْدَد : در اين ابيات كه مالك بن نمط همداني در مدح پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) سروده، از صَلدد نام برده شده است:
ذكرتُ رسول الله في فحمة الدُّجا و نحن بأعلي رحرحان و صَلْدَدِ
حلفت بربّ الراقصات إلي مني صوادر بالرُّكبان من هُضْب قرددِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المسجد النبوي عبر التاريخ، صص27 ، 28 ، 33 و 34 به نقل از سيره حلبي، ج2، صص80 و 86
|
|
بأنّ رسول الله فينا مصَدَّق رسول أتي من عند ذي العرش مُهْتَدِ
و ما حملتْ ناقة فوق رحلها أشدّ علي أعدائه من محمّدِ
و أَعطي إذا ما طالبُ العُرْف جاءَه و أَمضي بحدِّ المشرفيّ المُهَنَّدِ
ياقوت مي نويسد: رَحْرَحان (به فتح اول و سكون دوم) نام كوهي است نزديك عكاظ در پشت عرفات. درباره «صَلْدَد» نيز مي گويد: به نظر مي رسد از نواحي يمن، در سرزمين هَمْدان باشد. اما بلادي مي نويسد: رحرحان كوهي است در نزديكي يكصد و بيست كيلومتري شرق مدينة النبي; هرگاه در شهر حناكيه باشي، كوه رحرحان را در مشرق، اندكي به سمت جنوب، مي بيني. اين كوه بلندترين كوه آن ناحيه است. درباره «صلدد» مي نويسد: خيال مي كنم شكل تحريف شده «صندر» باشد و همان است كه در شعر كثّير و ضراربن
اَزور نامش آمده است. اين كوه در شرق
|
|
مدينة النبي قرار دارد و امروزه چندان معروف نيست.
به نظر من، گفته ياقوت درست تر است; چرا كه محل سكونت شاعر از مدينه دور بوده و اظهار اشتياق و علاقه به آنچه در دور دست است قوي تر از اظهار شوق و عشق است به چيزي كه نزديك مي باشد. گويي شاعر مي خواهد بگويد: اي پيامبر خدا، گرچه من از شما دورم، اما پيوسته به يادتان هستم و فراموش نمي كنم. دليل بر دور بودنِ اين دو كوه، آن است كه شاعر از سفر طولاني پرمشقّتي كه سوار بر مركب هاي نيرومند طي كرده است، ياد مي كند و مي گويد:
و هُنّ بنا خُوض طلائحُ تغتلي بركبانها في لاحب متمدد
علي كل فَتْلاء الذراعين جسرة تمرّ بنا مرّ الهجفّ الخَفَيدد
اين ابياتِ مدح آميز را كتاب هاي سيره آورده اند; مثلاً در «الاصابه» ابن حجر در ضمن شرح حال مالك بن نمط و در «الاستيعابِ» ابن عبدالبرّ آمده است.
البته، اينكه مي گوييم «رحرحان»
|
|
مذكور در اين ابيات دور از منزلگاه هاي
مدينه بوده، به اين معنا نيست كه كوه ديگري به اين نام وجود نداشته و در اطراف مدينه كوهي به نام «رحرحان» نبوده است. سمهودي در تعيين موقعيت قرقگاه «ربذه» از «رحرحان» نام مي برد كه به آنچه بلادي مي گويد نزديك است.
صُلْصُل : (به ضمّ صاد اول و دوم و سكون لام)، بكري مي گويد: كوهي است در محلّ ذوالحُليفه. در خبر آمده است هنگامي كه هيت وماتع(دو مخنّث بودند در عهد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ) به عبدالله بن اميّه گفتند: اگر خداوند طائف را برايتان فتح كرد، بي درنگ به سراغ باديه دختر غيلان برو; زيرا او با چهارتا مي آيد و با هشت تا مي رود، وقتي سخن مي گويد عشوه مي آيد.راه كه مي رود مي خرامد و
هرگاه مي نشيند مانند خيمه اي است كه
1 . درباره معناي اين عبارت و عبارات ديگرِ اين روايت، توضيحات مفصلّي در بحارالأنوار، ج22، ص89 به بعد آمده است. علاقه مندان مي توانند به آنجا مراجعه كنند ـ م.
|
|
برپا كرده اند (با اين بيانات بدن چاق و
گوشتالوي باديه را توصيف كردند); رسول الله دريافت كه اين توصيفات، جز از افراد پرمكر و فريب برنمي آيد; لذا هيتِ و ماتع را به «صلصل» تبعيد كرد. در بخاري آمده است كه هيت را به حمي (قرقگاه) تبعيد نمود. شايد مقصود قرقگاه نقيع باشد.
ياقوت مي گويد: صلصل در نواحي مدينه است و هفت ميل با آن فاصله دارد. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) روزي كه از مدينه به سوي مكه ـ در سال فتح ـ خارج شد، در اين مكان فرود آمد.
بلادي مي نويسد: صلصل همان زمين سخت برآمده اي است كه بعد از ذوالحليفه در راه بدر (مكه) و قبل از مفرّحات (ذات الجيش) واقع شده و به نام «صمدالظمأ» نيز خوانده مي شود.
صَمّان : (به فتح اول و تشديد ميم)، در لغت به معناي زمين سخت و سنگلاخ است. عباس بن مرداس سلمي گويد:
يا بُعدَ منزل مَنْ ترجو مودّته و من اَتي دونه الصَّمان فالحَفَرُ
صَمان: زميني است از مناطق پايينِ
|
|
نجد، واقع در بين دهناء و ساحلِ خليج، كه يكي از مشهورترين زيستگاه هاي بهاري در گذشته و حال بوده است و «حَفَر» همان «حفر الباطن» فعلي است در شمال عربستان سعودي.
صَمْد : (به فتح اول و سكون دوم)، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به قومي از بني عبس فرمود: «هرجا كه هستيد، از خداوند پروا داشته باشيد; زيرا كه او هرگز چيزي از اعمال شما را ناديده نمي گيرد، حتي اگر در صَمْد و جازان باشيد». آن حضرت اين دو جا را مثالي براي دوري مسلمانان از سرزمين هجرت زده است. درباره جازان پيشتر سخن گفتيم. اما «صَمْد»، به گمان من، تحريف شده «ضَمد» (با ضاد) است و ضَمْد شهري است در همسايگي شهر جيزان يا جازان، واقع در جنوب عربستان سعودي، كه به نام «حرجة ضمد» خوانده مي شود.
صَمغه : زميني است نزديك احد در مدينه. در خبرهاي مربوط به غزوه اُحد آمده است:«چون ابوسفيان در احد فرود آمد، قريش مركب ها و ستوران خود را در كشتزارهاي صمغه، كه از قنات مسلمانان
|
|
آبياري مي شد، رها كردند.
آگاهان مي گويند: صمغه امروزه به «العيون» معروف است و سرزميني است داراي چشمه هاي و نخلستان هاي فراوان. وادي «قنات» پس از عبور از آرامگاه حمزه (عليه السلام) به صمغه مي ريزد.
صَنعاء : در جاهاي متعدّدي از سيره، از اين نام ياد شده است. در دنياي عرب چندين جا به نام صنعا وجود دارد; از جمله: صنعاي يمن، صنعاي شام در نزديكي دمشق و صنعاي حجاز در شمال مدينه. مشهورترين آنها صنعاي يمن است.
صَوْر : (به فتح اول و سكون دوم)، بكري مي گويد: نام كوهي معروف است. در حديث از قول جابر آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به علي (عليه السلام) فرمود: آيا كلماتي را به تو نياموزم كه هرگاه آنها را بگويي، اگر (گناهي) به مانند صَوْر داشته باشي آمرزيده شود؟ از علي (عليه السلام) روايت شده است كه گفت: اگر به اندازه صير بدهكار باشي خداوند آن را برايت ادا مي كند. گفته اند: صور و صير، هر دو جايز است; چنانكه گفته مي شود: «قول و قيل».
|
|
صَوران : (به فتح اول و سكون دوم)، تثنيه «صَوْر» است، به معناي دسته اي نخل خرما. جايي است در مدينه واقع در ميان مدينه و بني قريظه كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) قبل از رسيدن به منطقه بني قريظه، از آنجا گذر كرد. مالك بن انس مي گويد: من در وسط روز، كه هيچ سايه اي نبود، نزد نافع، مولي ابن عمر مي رفتم. منزل او در بقيع در صورين بود.
عجيب است كه ياقوت يك بار آن را با لفظ «صوران» آورده و گفته است: جايي است در مدينه، در بقيع و بار ديگر با لفظ «صورين» ذكر كرده و گفته است: جايي است نزديك مدينه. اما به گمان من اين دو يكي است.
صَهْباء : كوهي است كه در خبرهاي غزوه خيبر از آن ياد شده است. اين كوه از جنوب مشرف به خيبر است و امروز به نام كوه «عطوه» خوانده مي شود و در جنوب شهر شريف، مركز خيبر قرار دارد. در «وفاءالوفا» آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در صهباء مسجدي داردو در همين محل بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) با صفيه بنت حُيَيّ (ابن اخطب) ازدواج كرد.
|
|
صَهوه : در لغت به معناي قسمت بالاي هرچيز است. ياقوت مي نويسد: صهوه در نواحي مدينه است و آن صدقه عبدالله بن عباس در كوه جهينه مي باشد.
صِهْيون : (به كسر اول و سكون هاء)، كلمه اي عبري است به معناي قلعه و دژ. نام يكي از تپه هايي است كه شهر قدس بر فراز آن ها بنا گرديده و گاه اين نام به تمام قدس اطلاق مي شود. در روايت ابن منده از نسخه تيول پيامبر (صلي الله عليه وآله) به تميم الداري اين نام آمده است.
صَياصي : چهارده دژ (اُطم) بوده در قُبا كه از بس نزديك هم بودند، اهالي آنها با يكديگر آتش رد و بدل مي كردند.
صَيْلَع : (به فتح اول و سكون دوم و فتح لام)، جايي است در يمن كه حيوانات وحشي و آهو در آنجا به وفور يافت مي شود.
در سخني كه مالك بن نمط در
حضور پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) گفت، آمده است:
«تا لَعْلَع برپاست و تا در صَيْلَع آهو
مي دود، عهد و پيمان آنان برجاست و نقض نمي شود».
|
|
« ض »
ضارِج : اسم فاعل است به معناي مفعول، يعني «شكاف خورده». بعضي گفته اند: جايي است در يمن. گفته مي شود: گروهي از يمن به قصد ديدن پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رهسپار شدند اما راه را گم كردند و چيزي نمانده بود كه از كم آبي بميرند. يكي از آنان اين شعر امريءالقيس را خواند:
و لمّا رأتْ أنَّ الشريعةَ هَمُّها و أنَّ البياضَ مِن فرائصها دامي
تَيمَّمَتْ الْعَين الَّتي عِندَ ضارج يَفيء عَلَيها الظِّلُّ عرمضها طامي
با شنيدن اين ابيات، گفتند: امريء القيس جز سخن راست نمي گويد. آنان نزديك چشمه ضارج بودند. در جستجوي چشمه برآمدند و آن را يافتند و خود را سيراب كردند... چون به
|
|
حضور پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رسيدند، گفتند: يا
رسول الله، خداوند با دو بيت شعر از امريءالقيس جان ما را نجات داد; و آن ابيات را خواندند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «او مردي است كه در دنيا معروف و ارجمند است اما در آخرت فراموش شده و گمنام. روز قيامت مي آيد در حالي كه پرچمدار شاعران به سوي دوزخ است».
ضالّه : به معناي درخت عنّاب صحرايي كُنار دشتي است. بكري مي نويسد: جايي است روبه روي بيشه (در جنوب عربستان سعودي). وي روايت كرده است كه جريربن عبدالله بجلّي به حضور پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رسيد. حضرت پرسيد: منزلت كجاست؟ عرض كرد: در اطراف
|
|
بيشه، ميان نخله و ضالّه.
[ ضَبْح : جايي است كه نخستين گروه از حاجيان در عرفات، از آنجا كوچ مي كنند.
بدين ترتيب «ضبْح» كناره شرقي وادي «عُرَنه» و شمال «مسجد نَمِرَه»; يعني نزديك آن است و مردم براي درك مشعر، از آنجا كوچ مي كنند. ]
ضَبُوعه : (به فتح اول و ضمّ دوم)، يكي از منزلگاه هاي مسير پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به غزوه ذوالعُشيره است. راه مدينه به ضبوعه، از ميان جماوات و سپس از فيف (بيابان) الخبار مي گذرد و به تپه بلندي مي رسد كه به ضبوعه مشرف است و از آنجا به ملل، در جنوب غربي مدينه منوره مي رود.
ضَجَنان : (به فتح اول و دوم، به سكون جيم نيز روايت شده)، در سيره و در حديث اسراء و غير آن، از اين مكان نام برده شده است. جايي است نزديك مكه.
بلادي مي نويسد: حرّه يا سنگلاخ مستطيل شكلي است در پنجاه و چهار كيلومتري مكه كه از شرق به غرب كشيده شده و راه مكه به مدينه، از شاخ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بلادي، ج5، ص185
|
|
غربي
آن مي گذرد. اين شاخ امروزه به نام «خشم المحسنيه» خوانده مي شود.
ضجنان شاخ يا باريكه ديگري نيز دارد كه به سمت شمال غربي كشيده شده و پوشيده از ريگ است. اين شاخ همان كُراع (كرانه) الغميم مي باشد.
[ به گفته ياقوت، «ضَجْنان» كوه كوچكي است كه در فاصله 25 ميلي مكه قرار دارد و در پايين آن محلي به نام «غَميم» واقع است كه يكي از مساجد منسوب به پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در آنجا بوده و آن حضرت در آن نماز گزارده است. ]
ضَحْيان : (به فتح اول و سكون دوم)، دژي بوده در جنوب غربي مدينة النبي كه اُحَيْحة بن جُلاح (اوسي) آن را ساخته بود.
[ ضُراح : نام ديگر بيت المعمور است كه به آن «ضريح» نيز گفته مي شود. ضراح يا ضريح در لغت به معناي مكان دور است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج3، ص453
|
|
و از آنجا كه بيت المعمور، در آسمان چهارم، محاذي كعبه قرار دارد و فاصله اش از زمين بسيار است، به اين نام خوانده شد.
بعضي ضراح را يكي از اسامي كعبه شمرده اند; زيرا (به نقلي) خداوند آن را در جريان طوفان نوح، به آسمان بالا برد.
بلادي مي گويد: «ضُراح» بيت العمور است كه در آسمان محاذي كعبه قرار دارد و گفته شده كه «ضراح» نام كعبه است. آنگاه كه كعبه در جريان طوفان نوح به آسمان دنيا برده شد، به خاطر دوري از زمين آن را «ضُراح» ناميدند.
طريحي نيز گفته است: «ضُراح» به معناي روبرو و محاذي است و در حديثي در ذيل آيه شريفه } وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ{ آمده است، خداوند به فرشتگان فرمود : در زمين خليفه اي قرار مي دهم. آنان گفتند : آيا موجودي را در زمين قرار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ياقوت 3، ص453
2 . ج5، صص195 و 196
3 . بقره: 30
|
|
مي دهي كه به فساد و خونريزي بپردازد... سپس از گفته خويش پشيمان شده، به عرش پناه بردند و به استغفار پرداختند. خداوند خواست جايي براي عبادتِ آنها قرار دهد، پس در آسمان چهارم، محاذي عرش خانه اي آفريد كه ضراح ناميده شد و بعد در آسمان دنيا، محاذيِ «ضراح»، خانه اي قرار داد كه بيت المعمور نام گرفت. آنگاه اين خانه (كعبه) را محاذيِ بيت المعمور قرار داد و از اينجا روشن مي شود كه بيت المعمور در آسمان دنيا است و خانه هاي (عبادت) سه تا مي باشد. ]
ضَريّه : (به فتح اول و كسر راء و تشديد ياء)، سرزميني است در نجد، در راه حاجيان بصره و به مكه نزديك تر مي باشد. قرقگاه ضريّه منسوب به همين جاست. اين زمين را عمربن خطاب براي شتران صدقه و اسبانِ جنگجويان قرق كرد. امارت ضريّه در منطقه قصيم سعودي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج3، ص13، 14
|
|
واقع است.
ضَعْ ذَرْع : فيروزآبادي در «المغانم المطابه» مي نويسد: دژي است در مدينه كه بني خَطْمه آن را ساخته اند. در اين بنا خانه اي وجود ندارد; از اين رو چيزي
شبيه دژ است كه در هنگام جنگ، در آنجا پناه و سنگر مي گرفتند. علّت نامگذاري آن به «ضع ذرع» اين است كه در محل چاه بني خطمه (كه به آن «ذرع» مي گويند) قرار دارد; اين چاه همان چاهي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آن آب دهان انداخت.
ضَغاضِغ : گفته اند كه آن، كوهي است نزديك شمنصير و بند بزرگي در آنجاست كه آب در پشت آن جمع مي شود: در ضغاضغ دهكده هايي است از بني سعدبن بكر; همان قبيله اي كه حليمه سعديّه، دايه پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، از آن بود.
ضُلْضُل : بكري آن را به همين صورت روايت كرده است و آن لغتي است در «صلصل» كه قبلاً گذشت.
ضَمار : (به فتح اول و راء مكسور)، سنگي
|
|
بوده متعلّق به بني سليم كه اين قبيله در زمان جاهليت آن را مي پرستيدند. اين سنگ در سرزمين سُلَيم در حجاز قرار داشت. روزي عباس بن مرداس سلمي نزد ضمار بود، صدايي را شنيده كه مي گفت:
قل للقبائل من سليـم كلّها أَودي ضمارِ و عاش أهل المسجد
اِنَّ الّذي ورث النّبوة والهُدي بعد ابن مريم من قريش مهتد
أودي ضمارِ و كان يُعبدُ مرّةً قبل الكتاب إلَي النّبيّ محمّد
عباس با شنيدن اين ابيات، ضَمار را به آتش كشيد و به حضور محمد (صلي الله عليه وآله) آمد و اسلام آورد... .
همچنين ضمار جايي است بين نجد و يمامه.
ضَمْد : (به فتح اول و سكون دوم)، مردي از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از زندگي در باديه پرسيد، حضرت فرمود: «تقوا پيشه كن; در اين صورت تو را چه زيان كه در جانب ضمد از جازان باشي». در برخي منابع، اين كلمه با «صاد» (صَمْد) آمده، ولي به گمان من با همان ضاد باشد;
|
|
چراكه هنوز هم جايي است آباد در منطقه جازان، در جنوب عربستان سعودي.
ضَمْرة بن بكر : قبيله اي عدناني است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در ميان ودّان و بدر با آنان جنگيد.
ضَهْر : (به فتح اول و سكون دوم)، شهري است در يمن. بكري مي نويسد: اهالي يمن مي گويند: از ضهر هفت انسان فرعون (منش) سر برداشتند و يك شتر فرعون(صفت) و آن عسكر يا همان شتر عايشه در جنگ جمل است. اين شتر را به علي بن منيه فرستاد. ضهر دو ساعت با صنعا فاصله دارد.
ضَهْيَد : (به فتح اول و سكون دوم و ياي مفتوح)، ياقوت مي نويسد: در فتوحات از فلاتي ميان حضرموت و يمن ياد شده كه به آن ضهيد مي گويند.
ضَيْق : راهي است كه از مكه به طرف مَرّالظهران مي رود و شهر جموم در «مرّالظهران» از آنجا ديده مي شود. اين همان مكاني است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، در غزوه فتح مكه، ابوسفيان را در آنجا نگهداشت تا قدرت مسلمانان را ببيند. ضيق در بيست و يك كيلومتري شمال مكه واقع است.
ضَيْقه : (به فتح اول و سكون دوم)، راهي است ميان طائف و حُنين كه در
غزوه طائف از آن ياد شده و آمده
است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از نام آن پرسيد
و چون نامش را گفتند حضرت از
آن خوشش نيامد و به «سيري»
تغييرش داد.
ضين : (به كسر ضاد و سكون ياء)، كوهي است در يمن. در حديث آمده است: هرگاه كسي بگويد: «اللَّهُمَّ اكْفِنِي بِحَلالِكَ عَنْ حَرَامِكَ وَ أَغْنِنِي بِفَضْلِكَ عَمَّنْ سِوَاكَ» ، خداوند قرض او را ادا مي كند، حتي اگر به اندازه كوه ضين باشد.
|
|
« ط »
طائف : شهري است كه نياز به شناساندن ندارد. اين شهر در نود و نه كيلومتري شرقِ اندكي متمايل به جنوبِ مكه قرار داردوارتفاع آن از سطح دريا 1630متر است. رسول الله (صلي الله عليه وآله) براي رفتن از حنين به طائف، به ترتيب از نخلة اليمانيه و قرن و مليح و بحرة الرغاءِ ليّه عبور كرد.
طابه : يكي از نام هاي مدينة النبي(علي صاحبها أفضل الصلاة و أتمّ التسليم) است. در حديث آمده كه آن حضرت دستور داد مدينه را «طيبه» و «طابه» ـ مأخوذ از طَيّب (پاك و پاكيزه) ـ بنامند; چرا كه نام مدينه يثرب بود و«ثرب» به معناي فساد و تباهي است. به همين دليل، رسول الله (صلي الله عليه وآله) از خواندن آن به اين نام نهي كرد و آن را طابه و طيبه ناميد. اين دو مؤنث «طَيْب» و «طاب»اند به معناي طيّب و پاك.
|
|
طاسا : يكي از وادي هاي اَشعر است. در سرزمين جُهينه، از اطراف ينبع. اهالي آن ادعا مي كنند كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) براي اموال آنان دعا كرده است.
طاغيه : نام ديگر بت «لات» بوده و آن در طائف قرار داشته است.
[ طاهره : از نام هاي زمزم است. ]
طَبريّه : (درياچه)، اين درياچه، كه در حديث از آن ياد شده، در چهل و سه كيلومتري درياي مديترانه قرار دارد. طول آن بيست و يك كيلومتر و عرضش حدود دوازده كيلومتر مي باشد.كوه هاي جولان با ارتفاع متفاوت 600 تا 800 متر در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شفاء الغرام، ج1، ص401 ; فاكهي، ج2، ص68
|
|
شرق اين درياچه قرار گرفته اند.
شهر طبريه در كنار درياچه است. نسبت به اين شهر «طبراني» است كه يك نسبت غير قياسي مي باشد. شايد علتش اين باشد كه چون نسبت طبري كه منسوب به طبرستان است، زياد به كار مي رفته، خواسته اند ميان اين دو نسبت، تمايزي باشد. از اين رو، منسوب به طبريه را طبراني گفته اند.
از مشهورترين منسوبين به طبريه، امام حافظ سليمان بن احمدبن ايوب طبراني. يكي از پيشوايان معروف و حافظاني است كه حديث زياد مي دانست; از جمله تأليفات او «المعجم الكبير في اسماء الصحابه» است.
طِرْبال :به معناي قسمتي از كوه يا يك ديوار كه بلند و به سمت بيرون خميده باشد.
در حديث آمده است كه: پيامبر (صلي الله عليه وآله) هرگاه از كنار طربال كج و خميده اي مي گذشت با سرعت رد مي شد. طربال نام مكان خاصي نيست.
طَرَف : (به فتح اول و دوم)، گفته مي شود: نزديك نُخيل است در سي و شش ميلي مدينه در راه قصيم. سريه زيدبن حارثه
|
|
در سال ششم هجري به سوي همين جا
اعزام شد.
طَرَف امروزه به نام «صويدره» معروف است و در پنجاه و سه كيلومتري مدينه در راه قصيم قرار دارد.
امّا طرف القدّوم: بكري مي نويسد: قَدّوم ثنيّه يا گردنه اي است در سراة كه از مكان آن آگاهي نيافتم.
طريق الأنبياء ; (در راه انبيا)، يا «دَرْب الأنبياء» راهي است ميان مكه و مدينه. از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل شده است كه هفتاد پيامبر از اين راه عبور كرده اند. اين راه از عمرة التنعيم در شمال مكه آغاز مي شود و نخستين مرحله يا منزل آن «جموم» است كه در بيست و دو كيلومتري مكه واقع است. مرحله يا منزل دوم «عسفان» است كه با مكه هشتاد كيلومتر فاصله دارد. منزل سوم «دف» است در يكصد كيلومتري مكه. منزل چهارم «طارق قديد» است در 128 كيلومتري مكه. منزل پنجم «جحفه» است و منزل ششم «ورّان» و سپس «سقيا» است كه در وسط «قاحه» جاي دارد. منزل بعد
«بئرالطلوب» مي باشد كه امروزه به نام «حفاة» شناخته مي شود. پس از آن،
|
|
«شرف الأثايه» است و آنگاه «رويثه» و
سپس «منصرف» كه امروزه به نام مسيجيد يا روحاء معروف است; زيرا اين دو در مجاورت هم هستند. بعد از منصرف، «سياله» است و سرانجام مدينه. بنابراين، سيزده مرحله يا منزل بوده است.
[ بلادي مي گويد: «طريق الأنبياء» به مسير پيامبران به بيت الله الحرام گفته شده و اين راه، از سَيّاله، رَوحاء، عَرَج، سُقيا، هرشي و جُحْفَه مي گذرد. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در حج يا عمره از آن گذر كرده است. ]
الطريق بين المدينه و المكه : (راه ميان مدينه و مكه)، راهي است كه پيش از عصر حاضر، مردم از آن رفت و آمد مي كردند. اين راه، از اين مكان ها مي گذشت:
1 . ذوالحليفه.
2 ـ حُفير يا حفيره (چاهي است).
3 ـ ملل يا فرش ملل (فريش).
4 ـ سياله (به وزن فَسانه).
5 ـ روحاء.
6 ـ عرق النطبيه.
7 ـ منصرف (مسيجيد).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بلادي، ج 5، ص239
|
|
8 ـ رويثه.
9 ـ صفراء.
10 ـ بدر (علاوه بر اين، دو راه ديگر نيز به بدر مي رود: يكي از روحاء به سمت مضيق منحرف مي شود و به خيف نوح مي رود و از آنجا به خيام و سپس اَثيل و بعد به بدر مي رسد. راه دوم از رويثه شروع مي شود).
11 ـ اَثايه.
12 ـ عرج.
13 ـ سقيا.
14 ـ ابواء.
15 ـ جحفه.
16 ـ ودّان.
17 ـ عَقبه (گردنه) هَرْشي.
18 ـ ذات الأصافر.
19 ـ بئرالطلوب بعد از سقيا.
20 ـ لحي جمل.
21 ـ وادي عبابيد.
22 ـ قاحه.
23 ـ كُلَيَّه.
24 ـ مُشَلَّل.
25 ـ قُديد.
|
|
26 ـ خيمتا ام معبد.
27 ـ خليص.
28 ـ اَمج.
29 ـ روضه.
30 ـ كَديد.
31 ـ عُسْفان.
32 ـ غزال ـ ثنيّه (گردنه) غزال.
33 ـ كُراع الغميم.
34 ـ بطن مَرّ.
35 ـ سرف.
36 ـ مكّه.
طريق الرسول (صلي الله عليه وآله) إلي غزوة بدر : (راه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به غزوه بدر)، ] «بدر».
طريق الرسول (صلي الله عليه وآله) إلي غزوة تبوك : (راه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به غزوه تبوك)،] «مساجد»، مساجد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در راه تبوك.
طريق الهجرة النبويه (صلي الله عليه وآله) : (راه هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) )، نقطه آغاز هجرت، از خانه پيامبر (صلي الله عليه وآله) بود. آن حضرت از منزل خود به منزل ابوبكر رفت و هر دو از درِ كوچكي كه در پشت خانه او بود، بيرون آمدند و به سمت غاري در كوه ثور
حركت كردند و وارد غار شدند. بعد از سه روز توقف در اين غار، راه بلد آنان،
|
|
عبدالله بن ارقط، آن دو را از غار خارج ساخت و از پايين مكه رفتند و تا ساحل به راه خود ادامه دادند و در پايين عسفان به راه اصلي برخوردند; سپس از پايين امج گذشتند و پس از گذشتن از قُديد وارد راه اصلي (مدينه) شدند و از آنجا به ترتيب از خرّار و ثنيّة المرّه (يا: مره با تخفيف راء) و لِقْفا و مدلجة لقفا گذشتند. سپس از بطن يا داخل مَدلجة محاج يا محاج و مَرجح محاج و از بطن و داخل مرجح ذي العضوين و بطن ذي كَشْد عبور كردند و سپس از جداجد و اَجدد و ذا سلم و مدلجه تِعْهن و عبابيد و فاجّه يا قاحه به مسير خود ادامه دادند و از عرج پايين آمدند و از گردنه عائر، واقع در سمت راست ركوبه عبور كردند و در بطن ريم پيش رفتند و به قبا نزد بني عمرو بن عوف رفتند و سرانجام وارد مدينه شدند و در جايي كه مسجد آن حضرت است، فرود آمدند.
اين بود راه و مسير هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) آنگونه كه ابن هشام در «السيرة النبويه» بيان كرده است. گرچه اين مكانها، كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، در مسير هجرت خود، از آنها گذشته، در
|
|
نقشه شماره (21)
|
|
نقشه شماره (22)
|
|
جاي جاي اين فرهنگ توضيح داده شده اند; اما مناسب ديدم كه در ذيل اين مدخل نيز يكجا از آنها ياد كنم تا خواننده براي پيدا كردن اين اماكن پراكنده در لا به لاي كتاب به زحمت نيفتد و لذّت دنبال كردن سفر پيامبر اكرم را از دست ندهد.
1 . غار ثور; غاري است در كوه ثور واقع در جنوب مكه مكرمه يا در سه كيلومتري جنوب مسجدالحرام.
2 . عُسفان; شهري است در هشتاد كيلومتري شمال مكه در راه مدينه.
3 . اَمج; وادي اي است زراعي، در يكصد كيلومتري شمال مكه كه امروزه به نام «خُليص» شناخته مي شود.
4 . قُديد; (به ضمّ قاف)، يكي از وادي هاي بزرگ تهامي حجاز است كه دهانه هاي بالاي آن از سنگلاخ «ذَرَه» سرچشمه مي گيرد. قسمت بالا يا ابتداي اين وادي را «ستاره» مي نامند و بخش پايين آن را «قديد». راه مكه به مدينه، در مسافت يكصد و بيست كيلومتري مكه، اين وادي را قطع مي كند.
5 . خيمتا امّ معبد; ابن هشام، در مراحل راه هجرت،از اين مكان نام نبرده
|
|
اما مشهور است كه در اين مسير قرار داشته است. خيمتا امّ معبد در حاشيه شمالي وادي قديد قرار دارد.
6 . خَرّار; همان وادي جحفه و غدير خم است كه در حوالي بيست و پنج كيلومتري شرق شهر رابغ قرار دارد.
7 . ثنيّة المُرّه; جايي است ميان غدير خم و فُرع.
8 . لِقْف; وادي اي است از ريزابه هاي وادي فرع.
9 . مَدَْلجة مَجاح; (يا محاج)، مدلجه در لغت به معناي فاصله ميان چاه و حوض است كه براي كشيدن آب از چاه و خالي كردن آن در حوض طي مي شود.
مجاح: وادي اي است كه از شمال و بعد از ابوضباع به وادي فرع مي ريزد.
10 . مَرْجَح; درّه اي است كه آب آن در مجاح مي ريزد.
11 . ذو العَضَوين; (به ضاد يا صاد): دو درّه اند كه پس از پيوستن به يكديگر به آبراهه مجاح مي ريزند.
12 . ذوكِشْد; در كتب سيره به صورت «كشر» آمده كه تصحيف است. ذوكشد كه امروزه به نام «امّ كشد»
|
|
معروف شده، آبراهه اي است كه از جنوب و روبه روي اجرد به وادي ثقيب مي ريزد و راه به قاحه از آن مي گذرد.
13 . جَداجِد; جمع «جَدْ جَد» است، به معناي زمين هموارِ سخت. مي تواند جمع جُدْجد نيز باشد كه به معناي چاه قديمي است.
14 ـ اَجرد; درستش «اَجيرد» است; زيرا اَجرد كوهي است كه با راه هجرت فاصله زياد دارد. اما در اينجا درّه اي است كه از شمال به وادي ثقيب مي ريزد.
15 ـ مَدْلَجَة تِعهن; آبراهه اي است.
16 ـ عبابيد; ناشناخته است.
17 ـ فاحّه; درستش با قاف (قاحه) است و آن وادي بزرگي است كه چندين ريزابه دارد; يكي از ريزابه هايش «فاجّه» مي باشد. همين تشابه نزديك ميان «قاحه» و «فاجّه» است كه سبب تصحيف آن به «فاحّه» گرديده است.
18 ـ عَرْج; وادي بزرگي است.
19 ـ ثَنِيّة الغائر; همان ثنيه ركوبه است. ركوبه امروزه معروف نيست. شايد غائر نام واديي است كه از ثنيه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در متن «تَلْعه» آمده كه به معناي «پشته» و آبراهه اي كه از قسمت هاي مرتفع و بالاي زمين شروع و به ته رودبار ختم شود، مي باشد ـ م.
|
|
ركوبه عبور مي كند.
20 ـ بطن ريم; وادي اي است كه از غرب مي آيد و در محلّ «بئار الماشي»، واقع در راه جديد مدينه به مكه موسوم به راه هجرت، به وادي نقيع مي ريزد.
21 ـ قبا; معروف است و نيازي به توضيح ندارد.
طريق هجرت، بنا به روايتي ديگر كه ابن سعد آورده، بدين شرح است:
غار ثور، خيمتا امّ معبد، خرار، ثنيّة المره، لَقْف، مدلجة لقف، مدلجة مجاح، مَرْجح مجاح، بطن مرجح، بطن ذات كَشد، جدائد، اذاخر، بطن رابغ، ذا سلم، اَعدا مدلجه، عثانيه، بطن القاحه، عرج، جدرات، غائر در سمت راست ركوبه، عقيق، جثجاثه، ظبي و حَرّة العُصْبه.
[ طَعامُ الأبرار : از اسامي زمزم است. ]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شفاء الغرام، ج1، ص404
|
|
[ طعام طُعْم : از نامهاي زمزم است. ]
طَفّ : (به فتح طاء و تشديد فاء)، سر زميني است از حومه كوفه در راه بريّه كه حسين بن علي(عليهما السلام)در آنجا به شهادت رسيد.
طَفيلُ : كوه يا چشمه اي است كه همواره در كنار «شامه» از آن ياد مي شود. اين دو نام در ابياتي كه بلال بن رباح به آنها تمثّل جسته، آمده اند:
و هل أردنْ يوماً مياه مجنة و هل تبدون لي شامة و طفيلُ
طِلاح : (به كسر اول)، جايي است از نواحي مكه كه در خبرهاي فتح مكه از آن ياد شده است. شاعر گفته است:
و نحن الأولي سدَّتْ غزال خيولنا و لِفتاً سددناه و فَجَّ طِلاح
طَلَح : (به فتح اول و دوم)، نام مكاني
است. هنگامي كه عمربن خطاب دستور داد حطيئه را، به علّت آنكه زبرقان را هجو كرده بود، در چاه اندازند، وي براي جلب ترحّم عمر ابياتي سرود كه در يكي از آنها نام «طَلَح» برده شده است:
1 . ازرقي، ج2، ص49
|
|
ماذا تقول لأفراخ بذي طلح حمر الحواصل لا ماءٌ و لا شجر
اين كلمه به صورت «ذي امر» و «ذي مَرَخ» نيز روايت شده است.
طَلوب : (به فتح اول)، گفته مي شود. «بئرٌ طلوبٌ» يعني چاهي كه آب آن بسيار پايين است. بلادي مي نويسد: طلوب امروزه به نام «حفاة» معروف است و در صدر وادي قاحه در راه ميان شرف الأثايه و سقيا واقع شده و سي و هشت كيلومتر با سقيا فاصله دارد.
[ طواف اِفاضه : به طواف واجبي گفته مي شود كه بعد از اعمال مِنا توسّط حاجي انجام مي شود و به آن طواف حج و طواف زيارت هم گفته مي شود و يكي از اركان حج است.
اهل سنت از آن به طواف فَرْض، طواف ركن و طواف زيارت نام مي برند. ]
[ طواف تَطَوُّع : طواف مستحب است و در حديث است : «يُسْتَحَبُّ أَنْ يَطُوفَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفقه المقارن 1513، 514
2 . قاموس الحج و العمره، ص153
|
|
ثَلاثَمِائَة وَ سِتِّينَ أُسْبُوعاً عَلَي عَدَدِ أَيَّامِ السَّنَةِ فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَثَلاثَمِائَة وَ سِتِّينَ شَوْطاً فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَمَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنَ الطَّوَافِ» ]
[ طواف قدوم : نام ديگر آن طواف تحيّت است; زيرا تحيّت هر مسجدي خواندن دو ركعت نماز است و تحيّت مسجدالحرام طواف است و از اين رو به آن طواف تحيّت دخول هم گفته مي شود. اين طواف از نظر اهل سنت از اركان حج نبوده و واجب نيست و براي كسي كه براي انجام حج اِفراد يا قِران محرم شده است، استحباب دارد.
بنابراين، اين طواف براي اهل مكه و براي كسي كه به عمره تمتّع يا مفرده محرم شده و نيز براي كسي كه به حج اِفراد محرم شده و پيش از وقوف در عرفات و مشعر به مكه وارد نشده است، مستحب نيست و از نظر شيعه مدركي براي استحباب طواف وجود ندارد. ]
[ طواف نساء : يكي از اقسام طواف است كه در تمام انواع حج و نيز در عمره مفرده،بر مردان و زنان و كودكان و نيز بر خصيّ و خُنثي، بعد از سعي ميان صفا و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وسائل الشيعه، ج13، ص308
2 . قاموس الحج و العمره، ص158
3 . جواهر، ج19، ص353
|
|
مروه واجب مي باشد. ]
[ طواف وداع : آخرين طواف حاجيِ آفاقي است كه هنگام خروج از مكه انجام مي دهد. اين طواف مستحب است و اهل سنت آن را طواف صدر; يعني طواف بازگشت هم مي نامند; زيرا حاجي پس از آن از مكه به شهر خويش باز مي گردد و اين طواف از نظر آنان واجب مي باشد و كفاره ترك آن يك قرباني است ولي مالكيه آن را مستحب مي دانند. ]
[ طُوال : يكي از كوچه هاي مدينه منوره است كه در فاصله اي كوتاه از مسجد نبوي، در قسمت شمالي آن قرار گرفته و مرقد شريف جناب عبدالله; پدر گرامي پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آنجا است.
اكنون با توسعه مسجدالحرام و فضاي اطراف آن، آن كوچه تخريب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جواهر، ج19، صص405 ، 406 و 410
2 . الفقه المقارن، ص514 ; الإيضاح، ص204
3 . قاموس الحج و العمره، ص159
4 . بلادي، ج5، ص241
|
|
شده و اثري از قبر مطهّر باقي نمانده است. ]
طُور : گفته اند همان كوه مشرف به نابلس است. به همين دليل سامريان به زيارت اين كوه مي روند.
همچنين «طور» كوهي است مشرف بر طبريه و در شرق ناصره واقع شده و ارتفاع آن از سطح دريا، 562 متر است. مناظر و چشم اندازهاي قلّه اين كوه از زيباترين چشم اندازهاي فلسطين شمالي است. از بالاي اين كوه، جبل الشيخ و كوه هاي شرقي اردن شمالي و درياچه طبريه و مَرج (مرغزار) بني عامر و درياي مديترانه ديده مي شوند.
طور زيتا يا زيتون : كوهي است مشرف بر شرق مسجد بيت المقدس و ميان مسجد و وادي جهنم، كه عين سلوان در آن مي باشد، قرار گرفته است.
طُوي : در قرآن كريم آمده است: } ...إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُويً{ . مراد از طوي جايي است در فلسطين، در كوه طور.
طُوي يا ذي طُوي : در سيره آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) شب فتح را در ذي طوي
|
|
گذراند. ذي طوي يكي از وادي هاي مكه است و امروزه در وسط شهر
واقع شده و عتيبيّه و جَروْل از
محلّه هاي آن مي باشد. «بئر ذي طوي»
هنوز هم در جرول معروف است «اين
چاه، در محلّي قرار دارد كه
پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) شب فتح را در آنجا به سر
برد. كوه قعيقعان به شرقِ اين چاه مشرف
است و سمت مشرف بر چاه را امروزه «جبل السودان» مي خوانند.
[ طُوَيِّلُ النبي (صلي الله عليه وآله) : تپّه اي است كه از سمت جنوب شرقي، بر «جرثومه» مشرف است و به قولي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در غزوه تبوك در آنجا اردو زد. ]
طَيّ : قبيله اي عربيِ قحطاني است كه در يمن مي زيستند ولي بعدها آنجا را ترك كرده، در «سُميراء» و «فيد»، در همسايگي بني اسد ساكن شدند. دو كوه طيّ اجأ و سلمي ـ در منطقه حائل ـ اختصاص به اين قبيله داشت. از زيستگاهها و شهرهاي اين قبيله است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بلادي، ج5، ص242