بخش 10
#171; ظ #187; #171; ع #187; وادی عقیق در تاریخ
دومة الجندل، قُريّات، سكاكه، تيماء، محضر و ظريب. يكي از بتهاي آنها در
جاهليت، «فلس» بود.
طَيْبه : نام مدينة النبي است. شاعر مي گويد:
طربتُ و داري بأرض العراق إلي مَنْ بطيبة و المسجد
نقشه شماره (23)
نقشه شماره (24)
نقشه شماره (26)
« ظ »
ظاهره : سمهودي مي نويسد: ظاهره در ناحيه «نقا» از حرّه غربي مدينه است. در تاريخ آمده است كه يهوديان سعي كردند ميان دو قبيله مسلمان اوس و خزرج را به هم بزنند و رشته برادري ميان آنان را از هم بگسلند; به طوري كه اين دو قبيله براي جنگ با يكديگر آماده شدند و گفتند: «وعده ما در ظاهره». پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به محض آگاه شدن از جريان، با گروهي از مهاجران، نزد آنان رفتند و... در تفسير آيه شريفه } يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنْ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ...{ از اين مكان نام برده شده است.
ظَبْي : (به فتح اول و سكون باء)، بكري نقل كرده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مردي كه او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 100 تا 103
را در رأس سريه اي فرستاد، فرمود: «در
سرزمين آنان، ظبي فرود آي». اين ظبي غير از آن «ظبي» است كه در راه هجرت واقع شده و از آن نام برده اند و نزديك مدينه است; چراكه اين ظبي روايت ديگري است از «وادي ريم».
ظَبْيَه :در حديث آمده است:پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نوشت: «اين چيزي است كه محمد پيامبر، به عوسجة بن حرمله جهني داد: از ذي المروة، تا ظبيه، تا جعلات، تا كوه قبليه. هيچ كس ديگري حق ادعا در اينها را ندارد». ظبيه، جايي است در سرزمين جهينه و سرزمين جهينه از نواحي ينبع، واقع در ساحل درياي سرخ مي باشد.
ظُبْيَه : (عرق الظبيه)، اين كلمه به ضمّ اول و
فتح آن، هردو، روايت مي شود. در
همينجا بود كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) عقبة بن ابي معيط را كشت. در غزوه بدر نيز پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از ظبيه عبور كرد. امروزه به نام «طرف الظبيه» معروف است و سه كيلومتر قبل از روحاء، در شمال شرقي آن واقع شده و از روحاء ديده مي شود. راه (مكه) به مدينه از نزديك ظبيه مي گذرد.
ظُرَيْبه : مصغّر «ظَربه»، واحد «ظَرِب» است و ظرب كه جمع آن «ظِراب» مي باشد، به معناي تپه كوچك است. عمرو و خالد، فرزندان سعيدبن عاص بن اميّة بن عبد شمس كه مسلمان شده و به حبشه هجرت كرده بودند، پدر آنان سعيدبن عاص در ظريبه، از نواحي طائف مرده بود. برادر آن دو، ابان بن سعيدبن عاص، درباره مالي كه در ظريبه داشت، به دو برادر خود گفت:
ألا ليت ميتاً بالظريبة شاهد لما يفتري في الدين عمرو و خالد
ظَفارِ : (به فتح اول و كسر راء)، شهري
است در يمن. بخاري در حديث اِفك از قول عايشه روايت كرده كه گفت: «ناگاه
متوجه شدم گردن بندي كه از مهره ظفاري داشتم، پاره شده و افتاده
است».
[ همچنين «ظَفار» شهري است در يمن كه زيستگاه قبيله حميرات بوده و نزديك صفا است.
در حديث است كه «جامه احرام پيامبر (صلي الله عليه وآله) از پارچه هاي عبري و ظفار بود». ]
ظَفَر : نام جايي است نزديك حَوأَب در راه بصره به مدينه. بعضي گفته اند: به ضمّ اول و سكون دوم (ظُفْر) جايي است ميان مدينه و شام و در همينجا بود كه امّ قرفه فاطمه بنت ربيعة بن بدر كشته شد. اين زن مردم را عليه اسلام و پيامبر تحريك مي كرد و مي شوراند. خالد او را به قتل رساند و سرش را براي ابوبكر فرستاد و ابوبكر سر را به دار آويخت. گويند اين نخستين سري بود كه در اسلام به دار آويخته شد (ياقوت).
ظَلاّل : (به فتح اول و تشديد دوم)، جايي است كه بنا به قولي نزديك ربذه واقع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طريحي، ج3، ص89 ماده «ظفر».
2 . كافي، ج4، ص339، ح1
شده و به قولي ديگر نزديك مكه است. در خبرهاي جنگ فجار از اين محل نام برده شده و اين كلمه را با طاء; يعني طلاّل نيز گفته اند.
ظَهْران : (مرّ الظهران)، وادي اي از وادي هاي حجاز است كه از بيست و دوكيلومتري شمال مكه مي گذرد و در جنوب جدّه به دريا مي ريزد. روستاهاي چندي در اين وادي وجود دارد كه از جمله آنهاست: جموم و بحره.
« ع »
عائر : (ثنية العائر)، بلادي مي نويسد: درستِ آن، با غين (غائر) است، اما در كتب سيره و تاريخ با عين (عائر) آمده است. در راه هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) از اين مكان نام برده شده و آن كوهي است كه راهِ ميان بئر الماشي و قاحه از آن مي گذرد.
عارِض : بكري مي گويد: عارض كوهي است در يمامه. از عبدالله بن زيد نقل شده كه گفت: عارض يمامه براي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نمايان شد.
عارِم : (زندان عارم)، در اخبار مربوط به ايام عبدالله بن زبير از اين زندان نام برده شده و آمده است كه محمدبن حنفيه در آن زنداني شد. ياقوت مي گويد: نمي دانم در كجاست اما گمان مي كنم در
طائف باشد.
[ عافيه : از نام هاي زمزم است. ]
عاقِر : نام كوهي است كه منزل هاي بني عدي، قوم و قبيله عمربن خطاب در مكه، در آن قرار داشت و بعدها به نام جبل عمر خوانده شد.
عالج : ريگزار بزرگي است در عربستان كه در شمال نجد واقع شده و از نزديك شهر حائل ـ در عربستان سعودي ـ تا شمال تيماء را دربرمي گيرد. بخش غربي اين ريگزار به نام «رمل بحتر»، منسوب به قبيله اي از طيء خوانده مي شد و امروزه به آن «نفود» مي گويند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شفاء الغرام، ج1، ص404
عاليه : هرگاه گفته شود عاليه مدينه، مقصود منطقه بالاي آن; يعني جايي است كه وادي بطحان از آنجا مي آيد. امروزه به اين منطقه «عوالي» مي گويند. در سيره آمده است كه: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) عبدالله بن رواحه را به سوي مردم عاليه فرستاد تا پيروزي مسلمانان در بدر را به آنان بشارت دهد.
عامربن صعصعه :قبيله اي است از هوازن كه زيستگاه آنان از شرق طائف تا جنوب نجد امتداد داشت. در سال نهم هجري، هيأتي به نمايندگي از اين قبيله، به حضور پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رسيد كه عامربن طفيل و اُربدبن قيس، جزو اين هيأت بودند.
عامربن لؤي : تيره اي از قريش است كه بيشترينشان در مكه به سر مي بردند.
عاير : در ذيل «عائر» ذكر شد. عاير كوهي است در مدينه يا نزديك آن. در حديث هجرت «ثنية العائر» ـ كه بعضي آن را به غين (غائر) گفته اند ـ آمده است كه قبل از مدينه در راه هجرت قرار دارد. راه شوسه ميان مدينه و مكه را امروزه راه هجرت مي گويند. اين راه از بدر نمي گذرد.
عبابيد : بعد از مدلجه تِعهِن، در راه هجرتِ پيامبر واقع است. اين كلمه را به صورت «عبابيت» نيز گفته اند. كساني كه «عبابيد» روايت كرده اند آن را جمع «عبّاد» دانسته اند و آنان كه «عبابيب» روايت نموده اند، گويا جمع «عبّاب» دانسته اند كه مأخوذ است از «عَبَبْتُ الماء عبّاً»; «آب را با يك نفس آشاميدم.»
عبد القيس : قبيله اي كه در منطقه شرقي ساحل خليج فارس مي زيسته اند. در سال نهم هجري هيأتي به نمايندگي از اين قبيله به حضور پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رسيد.
[ عَبْري : شهري است در يمن، كه ميان زَبيد و عَدَل واقع است و نزديك ساحل قرار دارد.
در حديث است كه: «كَانَ ثَوْبَا رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) الَّذِي أَحْرَمَ فِيهِمَا يَمَانِيَّيْنِ عِبْرِيٌّ وَ ظَفَارِ»; «لباسي كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در آن محرم شد، از جامه عبري و ظفار بود.» ]
عَبْلاء (عَبَلات) : نام ديگر بتخانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاج العروس، ج12، ص511 ماده «عبره».
2 ـ كافي، ج4 ، ص329
ذو الخَلَصه است و همواره در كنار
«ثروق» و «وليّه» نام برده مي شود. اين هر سه، در جنوب جزيرة العرب ميان سعودي و يمن شمالي قرار دارند. اَعبل و عبلاء در لغت به معناي سنگ سفيد است. «الصخرة العبلاء»; يعني صخره سفيد.
عِتْر : (به كسر اول و سكون دوم)، كوهي است در سمت قبله مدينه كه به آن «مستنذر اقصي» مي گويند.
عتوتا : در «منتخب كنزالعمال» آمده است قذاذبن حدرجان، از يمن، از جايي كه به آن «عتوتا» مي گويند نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمد. چنين جايي را در معجم البلدان نيافتم. البته ياقوت از جايي به نام «عُنّه» ياد كرده و گفته است: قريه اي است در يمن. بنابراين، احتمال دارد كه «عتوتا»، «عنونا» باشد كه تصحيفي است از «عُنّه».
عتيق : در اينجا به معناي «معتوق» (آزاد شده) است و مراد بيت الله الحرام مي باشد.وجه تسميه آن به عتيق آن است كه از قيد و سلطه سلاطين و جباران آزاد
شده است و هيچ جبّار و سلطاني نمي تواند مدّعي مالكيت اين خانه شود و
يا به آن آسيب و گزندي برساند; زيرا به كسي جز خداي تعالي نسبت داده نمي شود. خداوند در كتاب خود از اين خانه، با وصف «عتيق» ياد كرده، فرموده است: } ...وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ{ .
عَثَّر : (به فتح اول و تشديد دوم)، جايي است كه در آن، شير (حيوان) زياد بوده و در قصيده كعب بن زهير، كه در مدح پيامبر (صلي الله عليه وآله) سروده، از آن نام برده شده است. بعضي گفته اند: عَثّر شهري است در يمن.
عَثْعَث : كوهي است در مدينه كه به آن «سُلَيع»، مصغّر «سلع» مي گويند. عثعث در لغت به معناي تپه ريگ و نرم است. ثنيّه يا گردنه عثعث، منتسب به همين كوه مي باشد. خانه هاي اسلم بن اَفصي، از انصار، بر روي اين كوه قرار داشت.
عِثيانه : (به كسر عين و سكون ثاء)، روايتي است در «عبابيد» واقع در راه هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) .
عَجْلز : (به فتح اول و سكون دوم)، از نواحي ضريّه نام برده شده است. ] «ضريّه».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حج : 29
عَدَن : شهري است در ساحل خليج عدن، نزديك باب المندب و پايتخت يمن جنوبي است. عَدَن اَبْيَن (به فتح همزه و كسر آن هردو آمده است) يكي از روستاهاي يمن در قديم بوده است. ابين، نام مردي است و عدن ابين، منسوب به اوست.
عُدْوه : در اخبار مربوط به غزوه بدر، از دو جاي، به نامهاي العدوة الدنيا و العدوة القصوي نام برده شده است. كناره وادي «يليل» را «العُدوة الدنيا (كرانه نزديك يا پست) مي گفته اند.
[ عَذراء : از نام هاي مدينة النّبي (صلي الله عليه وآله) مي باشد. ]
عُذْراء : دوشيزه است و در اصل به معناي توده ريگي است كه كسي بر آن پا نگذاشته باشد. «الدرّة العذراء» به معناي دُرّ ناسفته است.
و در شعر حسان آمده است:
عفت ذات الأصابع فالجواء إلي عذراء فنزلها خلاء
بعضي گفته اند: عذراء همان شهر «عدره» است كه نزديك دمشق و در شمال آن قرار دارد و حُجْربن عدي در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . عُدْوه، در لغت به معناي كرانه رودبار است.
2 . تاج العروس، ج12، ص552
آنجا به قتل (شهادت) رسيد. به قولي: او بود كه اين شهر را فتح كرد. «راهط» كه جنگ ميان زبيريان و مروانيان در آنجا بهوقوع پيوست، در نزديك عذراء واقع است.
عُذْره : قبيله اي كه به عشق و عاشقي شديد معروف اند. در سال نهم هجري هيأتي به نمايندگي از اين قبيله به به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) رسيده، فرايض را آموختند. نويسنده «معجم قبائل العرب» مي نويسد: سپس به يمن نزد كسان و خانواده هاي خود برگشتند. من نمي دانم كه در كجاي يمن سكونت داشته اند، اما معروف است كه در وادي القُري مي زيسته اند.
عُذَيب : چندجا به اين نام وجود دارد:
1 . مكاني است در شمال مدينه نزديك نقمي.
2 . وادي اي است در شمال مدينه.
3 . روستايي است در وادي القري كه بالاتر از «علا» واقع شده و فاصله چنداني با آن ندارد.
4 . جايي است نزديك كوفه در عراق.
عَرَبه : ياقوت مي گويد: عربه در اصل نام عربستان (جزيرة العرب) بوده است. گاهي اوقات «راء» آن بنا به ضرورت شعري ساكن مي شود. ابوطالب، عموي پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، در بيتي گفته است:
و عرْبة دار لا يُحلّ حرامها من الناس إلاّ اللوذعيُّ الحُلاحل
مقصود او پيامبر (صلي الله عليه وآله) است كه مكّه در ساعتي از روز براي آن حضرت حلال شد و پس از آن، تا روز قيامت به منطقه حرام تبديل گرديد.
همچنين «عربه» جايي است در سرزمين فلسطين كه ابو اَمامه باهلي، فرمانده سپاه اعزامي يزيدبن ابوسفيان، در آنجا با روميان نبردي جانانه كرد. اين عربه شايد همان جايي باشد كه به «وادي العربه» معروف است و آن واديي است كه از غور تا خليج عقبه امتداد دارد. شايد هم روستاي «عرّابه»، يكي از روستاهاي نابلس باشد.
عربيّه : «قُري عربيه»; (قريه هاي عربي) عبارتي است كه به صورت تركيب
اضافي ـ اضافه قري به عربيه ـ در سيره و
احاديث وارد شده است. در تاريخ بخاري آمده است كه: «لا يسكن قري عربيّةَ دينان». اين تركيب به صورت «قريً عربيةً» ـ باتنوين و بدون اضافه نيز خوانده شده است. نمي دانم مقصود از «قري عربيه» كجاست; زيرا بكري در اين باره توضيحي نداده است.
عَرْج : (به فتح اول و سكون دوم)، در عربستان (بلاد العرب) جاهاي متعددي به اين نام وجود دارد كه مشهورترين آنها دو جا است; يكي دهكده اي است در نواحي طائف كه عربي شاعر منسوب بدانجا است. مقصود ما از «عرج» در اين فرهنگ، اين دهكده نيست. محل دوم، در راه ميان مدينه و مكه واقع است. همين «عرج» است كه در سيره و حديث از آن ياد شد و وادي اي است از وادي هاي حجاز كه از رشته كوه هاي نزديك شرف الأثايه سرچشمه مي گيرد. راه قديمي حاجيان از رأس اين وادي عبور مي كند و يكي از مساجد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در آن قرار دارد. اين وادي در 113 كيلومتري جنوب مدينه واقع است.
[ عَرْش : از نام هاي مكه معظمه مي باشد. ]
عُرْش : (به ضمّ اول و سكون دوم كه بعضاً به ضمّ آن نيز روايت شده)، جمع «عريش» است، به معناي سايباني كه از شاخه هاي بدون برگ درخت خرما درست مي كنند و روي آن را با گياه «يز» مي پوشانند.
گفته شده: عُرش نامي است براي خود مكه و ظاهراً به اين علت عرش ناميده شده كه در آن، از اين نوع سايبان ها و كپرها زياد بوده است. در حديث است كه عمر همين كه چشمش به عُرش مكه; يعني خانه ها و آلونك هاي نيازمندان و تهيدستان مكه مي افتاد تلبيه را قطع مي كرد.
عَرْصه : (به فتح اول و سكون دوم)، در لغت به معناي هر فضاي وسيعي است كه در آن بنايي نباشد; و يا به قولي، به معناي صحن و حياط خانه است. عرصه هاي مشهور عبارتند از دو عرصه عقيق در مدينه. دانشگاه اسلامي، قصر فرماندار مدينه، چاه رومه يا چاه عثمان در اين دو عرصه واقع شده اند. در حديث آمده است: «اگر نبود كثرت حشرات و خزندگان در عرصه، اين محل جاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاج العروس، ج12، ص1656 ماده «عرش».
خوبي براي سكونت بود». در حديث
بخاري آمده است: پيامبر هرگاه بر قومي پيروز مي شد سه شب را در عرصه مي گذراند. مقصود از عرصه در اينجا صحن و حياط خانه است نه نام جايي خاص.
عِرْض : (به كسر اول و سكون دوم)، به هر وادي و رودباري كه در آن آب و درخت و دهكده ها باشد، «عِرض» مي گويند. و اَعراض مدينه: دهكده هايي است كه در وادي هاي مدينه هستند، يا جاهايي كه كشتزار و نخلستان دارند. بكري مي گويد: مردم مدينه به اين گونه جاها «عرض» مي گويند و مردم يمن «مِخلاف» و عراقي ها «طسوج».
عرفات : ياقوت مي گويد: عرفات مفردي است كه شكل جمع دارد. عرفه وعرفات، هردو، نام يك مكان هستند و آن مشعر اقصي از مشاعر حج واقع در راه ميان مكه و طائف در بيست و سه
كيلومتري شرق مكه است. عرفات صحراي وسيعي است كه از شرق و
جنوب و شمال شرقي در احاطه كوه مي باشد. در شرق آن كوه ملحه قرار دارد، در شمال شرقي، كوه سعد و در جنوب، رشته كوه سياه رنگي كه بلندترين آن، كوه «ام الرضوم» است.
از غرب و شمال غربي عرفات، واديِ عُرَنه مي گذرد كه وقوف در آن جايز نيست.
همچنين «عرفات» تلّ بلندي است نزديك قبا در مدينه، در سمت قبله مسجد. گفته اند: وجه تسميه اين تلّ به عرفات، آن است كه رسول الله (صلي الله عليه وآله) در روز عرفه بر فراز آن مي ايستاد و از آنجا عرفات را مي ديد. والله اعلم.
[ در توضيح بيشتر بايد گفت: مساحت «عرفات» بالغ بر حدود 18 كيلومتر مربع و وسيع ترين مشاعر مقدسه است. در قسمت شمال شرقي آن جبل الرحمه و در غرب آن مسجد نمره قرار دارد.
در روايتي حدود عرفات، عُرَنَه، ثَويَه، نَمِرَه و ذو المَجاز معرفي شده است. عرفات سرزميني است مرتفع و به شكل تقريباً مربع و فاصله آن تا مكه مكرمه حدود 23 كيلومتر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اَشهر المساجد، ص131، معالم مكة التاريخيه، ص182
2 . تهذيب، ص5 ، ص179
3 . مبادي علم الفقه «الحج»، ص239
در مورد نامگذاري اين سرزمين به عرفات، روايات مختلفي وارد شده و از جمله اين است كه جبرئيل به ابراهيم (عليه السلام) در عرفات گفت : اي ابراهيم به گناهت اعتراف كن، ابراهيم چنين كرد و از اين رو آنجا عرفات ناميده شد.
وقوف در عرفات يكي از مناسك حج است كه حاجيان در روز نهم ذيحجه تا غروب آفتاب در آنجا مي مانند و پس از غروب به سوي مشعر الحرام كوچ مي كنند.
در روايت است كسي كه در عرفات وقوف كند، چنان است كه در پيشگاه الهي وقوف كرده است. ]
عِرْق : (به كسر اول)، در لغت به معناي بيخ و اصل هر چيزي است. عراق در كلام عرب، به معناي هر زمين شوره زاري است كه درخت گز در آن برويد. در سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمده است: «هركس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حج الأنبياء والائمه، ص37
2 . بحار، ج3، ص320
زمين مرده اي را زنده كند، آن زمين از
آن اوست و براي عِرق ظالم حقي نيست». «عرق ظالم» يعني اينكه كسي در زميني كه قبلاً شخص ديگري آن را احيا كرده، نهالي غرس كند يا بنايي احداث نمايد تا بدينوسيله آن زمين را تصرف كند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) براي شخص دوم، حقّي در آن زمين قرار نداده و فرموده است: نهال هايش قطع شود و بنايش ويران گردد.
عِرق (ذات عرق) : مرز ميان نجد و تهامه و ميقات مردم عراق است. بعضي گفته اند: عرق كوهي است در راه مكه و «ذات عرق» مأخوذ از همين كوه است. به قولي هم: عرق كوهي است مشرف بر ذات عرق.
عِرق الظُّبْيَه : جايي است ميان مكه و مدينه. ] «ظبيه».
عَرِم : (به فتح اول و كسر دوم)، در قرآن كريم آمده است: } فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ...{ . به قولي: عَرِم جمع عَرِمَه، به معناي سدّ و بند آب است. و به قولي:
نام وادي و رودباري است. بخاري مي نويسد: عَرِم آب قرمز رنگي بود كه
1 . سبأ : 16
زمين را گود كرد، به حدّي كه باغها بالاتر از آب قرار گرفتند و چون آب به آنها نمي رسيد، خشك شدند. اين آب قرمز رنگ از سدّ نبود بلكه عذابي بود كه خداوند بر آنان نازل كرد. والله اعلم.
عَرَمه : (به فتح عين و ميم)، سرزميني است از نواحي يمامه، در نجد.
عُرَنه : (به ضمّ اول و فتح راء)، وادي يا رودخانه اي است كه آبشارهاي بالاي آن، از ثنيه، در هفتاد كيلومتري شرق مكه آغاز مي شود و صدر يا ابتداي آن را «وادي شرائع» مي گويند كه همان حُنين است. اين وادي سپس از كناره غربي عرفه مي گذرد و آنگاه سيل وادي نعمان از شرق به آن مي پيوندد و همچنان به نام «عُرنه» پيش مي رود تا اينكه در جنوب جده، ميان دو مصبّ «مرّ الظهران» و «وادي ملكان» به دريا مي ريزد. وادي عرنه در يازده كيلومتري جنوب مكه، از ميان دو كوه كساب و حبثي عبور مي كند.
عَروض : (به فتح اول)، بكري مي گويد: نامي
است براي مكه و مدينه. در حديث آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در روز عاشورا بيرون رفت و دستور داد به اهالي عروض اعلام كنند كه بقيه روز خود را كامل گردانند.
گمان نمي كنم مقصود از اهالي عروض مردم مكه و مدينه باشد; زيرا چگونه ممكن است فردي از مردم مدينه در ظرف نيم روز اين مطلب را به اطلاع مردم مكه برساند در حالي كه براي رسيدن به مكه مي بايست چند روز طي طريق كند. شايد مراد از اهالي عروض ساكنان مزارعي باشد كه در اطراف مدينه بوده اند و يك سواره مي تواند بعد از اندك ساعاتي خود را به آنها برساند.
[ اَلعَروض : از نام هاي مكه است. ]
عَريش : (بر وزن فعيل)، در خبر آمده است: خداوند در شام از فرات تا عريش بركت قرار داده است. ياقوت مي گويد: عريش نخستين شهر تابع مصر از سمت شام است و در ساحل درياي مديترانه جاي دارد.
مي گويم: عريش نزديك مرزهاي فلسطين است و بيشتر ساكنان آن از قبايل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مصباح المنير، ص404، ماده «عرض» شفاء الغرام، ج1، ص75
غزه و خان يونس و رفح هستند و رشته پيوند آنان با مردم جنوب فلسطين محكم تر از رشته پيوندشان با مصريان مي باشد و اصلاً از لحاظ طبيعت و گويش، فلسطيني هستند.
عريش رسول الله : سايباني است كه در روز جنگ بدر براي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ساخته شد و در اخبارِ اين غزوه، از آن ياد شده است.
عُرَيض : (به ضمّ اول و فتح راء و سكون ياء)، به گفته ياقوت، واديي است در مدينه. در اخبارِ غزوه سويق آمده است كه ابوسفيان از مكه خارج شد تا اينكه به عُريض، وادي مدينه، رسيد و يكي از نخلستان هاي وادي عريض را به آتش كشيد و سپس با ياران خود به سوي مكه گريختند.
همچنين «عُريض» ناحيه اي است از مدينه، در حاشيه حرّه واقم (حرّه شرقي) كه امروزه آباداني و ساختمان هاي شهر تا به آنجا نيز رسيده است.
عُرَينه : دهكده هايي است در نواحي مدينه در راه شام. از معاذبن جبل نقل شده كه گفت: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) مرا به دهكده هاي عرينه فرستاد... زهري مي گويد: عمر درباره آيه: } ما اَفاءَ الله عَلي رَسُولِه... {گفت: روستاهاي عرينه از جمله فدك و... اختصاص به پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) دارد.
در تاريخ فتوح الشام آمده است: هنگامي كه ابوبكر، عمرو بن عاص را به شام فرستاد. عمرو عاص از باديه ها و قريه هاي عربي (منسوب به عرب) كه مي گذشت، مردمِ آن منطقه را بسيج مي كرد. پيش از اين درباره «قُري عربيه» سخن گفتيم. احتمال دارد همان «قُري عُرينه» باشد. امروزه در حجاز جايي به نام «عُرينه» معروف نيست.
عَزّاف : نام مكاني است كه عربها ادعا مي كردند در آنجا صداي جنّ مي شنوند. به نظر مي رسد كه از نواحي مدينه باشد; زيرا يكي از نشانه هاي مدينه را عزّاف ذكر كرده اند.
عَزْوَر : (به فتح اول و سكون دوم و فتح واو)، گفته شده همان گردنه مدنيين به سمت بطحاي مكه ويا همان گردنه جحفه است
كه راه ميان مكه و مدينه از آن مي گذرد.
بلادي مي نويسد: عزور گردنه اي است كه از طرف مدينه به سمت جحفه فرود مي آيد و امروزه به نام «عَزْوريّه» معروف است.
عَزُوزاء : (به فتح اول)، در سنن ابوداود آمده است: «همراه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از مكه به قصد مدينه بيرون رفتيم و چون به نزديك عزوزاء رسيديم، آن حضرت فرود آمد و دست هايش را به طرف آسمان گرفت و ساعتي به درگاه خدا دعا كرد و سپس به سجده افتاد».
آگاهان مي گويند: عزوزاء شكل تصحيف شده همان عزور است; زيرا عزور در راه مكه قرار دارد.
بكري اين كلمه را با الف ممدود آورده و ديگران با الف مقصوره.
عُزّي : در قرآن كريم آمده است: } أَفَرَأَيْتُمْ اللاَّتَ وَالْعُزَّي{ . لات، بتِ قبيله ثقيف بوده و عزّي درختي بوده كه آن را مي پرستيدند. آنان روي اين درخت اتاقي ساخته و برايش پرده داراني گماشته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نجم : 19
بودند. خالدبن وليد به فرمان
رسول الله (صلي الله عليه وآله) آن اتاق را ويران كرد و درخت را آتش زد. عُزّي مؤنث اعزّ است; مانند كبري كه مؤنث اكبر مي باشد و اعزّ به معناي عزيز و عزّي به معناي عزيزه است.
بت عزّي نزديك نخله شامي، در نواحي مكه و طائف، در واديي قرار داشت كه به آن «حراض» مي گويند. حراض در روبه روي غمير و در سمت راست مسافر عراق به مكه و بالاتر از ذات عرق واقع است.
عُسّ (بويرة عُسّ) : در خبر واگذاري وادي القري از سوي پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مردي از قُضاعه، اين نام آمده است. عُسّ: جايي است در شمال مدائن صالح (علا) واقع در ميان مدائن صالح و قلعة المعظم. عسّ داراي چشمه اي است كه از صخره ها مي جوشد.
عُسْفان : (به ضمّ عين و سكون سين)، شهري است در هشتاد كيلومتري شمال مكه، در راه مدينه. روايت شده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ميان عُسفان و ضجنان نماز خوف خواند. در جاهاي ديگر از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بُويرة: مصغّر «بئر» است به معناي چاه كوچك، چاهك.
سيره و حديث نيز از عُسفان ياد شده است.
عَسْقلان : (به فتح اول و سكون دوم)، در حديث آمده است: «شما را به دو عروس مژده مي دهم: «غزه» و «عسقلان». عبدالله بن عمر مي گفت: «هرچيزي بلندايي دارد و بلنداي شام، عسقلان است». ياقوت مي نويسد: عسقلان را عروس شام مي خوانند. اين تعبير درباره دمشق نيز به كار مي رود. عسقلان را معاويه در زمان خلافت عمر فتح كرد و تا سال 548 هـ .ق . كه به تصرف صليبيان درآمد، همچنان آباد بود. اين شهر به مدت سي و پنج سال در دست صليبي ها بود تا اينكه صلاح الدين در سال 583 هـ .ق. آن را بازپس گرفت. زماني كه فرانك ها عكا را گرفتند، صلاح الدين از بيم آنكه مبادا عسقلان را نيز مانند عكا دوباره تصرف كنند، در سال 587 هـ . ق. اين شهر را خراب كرد، كه ظاهراً بعدها همچنان ويرانه باقي ماند و اهالي آن ديگر به اين شهر باز نگشتند.
خرابه هاي عسقلان در ساحل دريا
در سه كيلومتري غرب شهر مجدل واقع است. روستاي جوره، در 27 كيلومتري شمال غزه، در محل آن قرار دارد يا داشته است. در بيرون عسقلان، «وادي نمل» است كه گفته مي شود همان وادي النمل مذكور در قرآن كريم مي باشد.
عَسيب : كوهي است در شرق نقيع كه نخستين نشانه هاي نقيع از سمت بالاي آن مي باشد. بنا به نقل هجري، پيامبر (صلي الله عليه وآله) در عسيب مسجدي داشته است.
عَسيرُ : چاهي بوده در مدينة النبي متعلّق به ابو اميّه مخزومي. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نام اين چاه را به «يسيره» تغيير داد.
عُشَيْره : مصغّر «عشره» است. كلمه «ذو» به اين نام اضافه شده، گفته مي شود: «ذو العُشيره» كه در اين صورت، يكي از غزوات مشهور پيامبر (صلي الله عليه وآله) منسوب به آنجاست. ذوالعشيره: روستاي آبادي بوده در پايين ينبع النخل و بعدها به بارانداز حاجيان مصري تبديل شد.
ذوالعُشيره، نخستين روستاي ينبع النخل از طرف ساحل است و در آنجا مسجدي وجود دارد كه مي گويند
رسول الله (صلي الله عليه وآله) آن را تأسيس كرده است.
جاسر مي گويد: اين محل، كه اكنون از ميان رفته، نزديك «عين البركه» بوده است. «عين البركه» كه هنوز هم معروف مي باشد، يكي از چشمه هاي ذوالعشيره را تشكيل مي داده است.
عُصبه : (به ضمّ اول و فتح آن، هردو، روايت مي شود و سكون صاد. بعضي ها به فتح عين و صاد ضبط كرده اند)، اين كلمه به صورت «مُعَصَّب» ـ بر وزن محمّد نيز روايت مي شود. عُصبه: منزلگاه بني جحجبا بوده در غربِ مسجدِ قبا. در قباي فعلي نيز ناحيه اي است، كه به همين نام خوانده مي شود.
عِصْر : (به كسر اول و سكون دوم. به فتح اول و دوم نيز روايت مي شود)، كوهي است ميان مدينه و خيبر كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگام رفتن براي خيبر از آن عبور كرد.
عَصَوين : يا «عصوان» تثنيه «عصا» است. به صورت «عضوين» نيز روايت مي شود. در راه هجرت پيامبر از اين نام ياد شده است. بلادي بر اين باور است كه:
عصوان (تثنيه عصا)، دو آبراهه اند به نام هاي عصا اليُمني و عصا اليُسري كه
پس از پيوستن به يكديگر در وادي مجاح، به يكي از ريزابه هاي وادي فرع، مي ريزند.
عُظْم : (به ضمّ اول و سكون دوم)، يكي از كشتزارهاي اطراف خيبر است.
عَفار : (به فتح اول)، عفر در لغت به معناي خاك است و عفار النخل به معناي بارور ساختن درخت خرما مي باشد. در حديث آمده است: مردي نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: از زمان عفار (تلقيح) نخل با همسرم نزديكي نكرده ام ولي او حامله شده است. حضرت از طريق ملاعنه ميان آن دو داوري كرد.
و نيز «عفار» جايي است ميان مكه و طائف.
عَفْراء : (به فتح اول و سكون دوم و الف ممدود)، سيره نويسان در داستان كشته شدن فروة بن عمرو جذامي، از اين نام سخن به ميان آورده اند. فروه كارگزار روميان در نواحي «معان» در شرق اردن بود. او هنگامي كه دعوت اسلام را شنيد مسلمان شد و خبر مسلمان شدنش را
همراه هدايايي براي رسول الله (صلي الله عليه وآله) در مدينه فرستاد. رومي ها از اين قضيه آگاه
شدند و فروه را دستگير كردند و در كنار چشمه اي به نام «عفراء» به دار آويختند.
ابن هشام و ياقوت گفته اند كه عفراء در فلسطين است. اما بايد دانست كه در داخل مرزهاي امروز فلسطين قرار ندارد، بلكه در شرق اردن است. عفراء داراي چشمه هاي آب معدني است كه مردم براي استحمام آنجا مي روند و در شمال «طفيله»، واقع در شرق اردن قرار دارد. در كتاب هاي جغرافيايي، اين نام به صورت «عفري» ـ با الف مقصور آمده و ياقوت هم به همين شكل (عفري) ذكر كرده است.
مرزهايي كه در كتاب هاي جغرافيايي و تاريخي قديم براي فلسطين تعيين شده، با مرزهاي فعلي آن تفاوت دارد. بخشي از فلسطين قديم امروزه جزو خاك اردن است و بخشي از اردنِ گذشته اكنون در خاك فلسطين واقع است و بلكه برخي شهرهاي ساحل لبنان امروزه در اردن قرار دارند. معروف است «طبريّه»، كه در حال حاضر شهري فلسطيني است، مركز ارتش اردن بوده و عكا و صور نيز از بنادر اردن به شمار مي رفته اند .
تقسيمات و مرز بندي هاي فعلي،
ساخته بريتانيا است كه لعنت ابدي بر او باد! او بود كه از زمان وعده بالفور به يهوديان، اين مرزهاي فلسطين را گذاشت تا بدينوسيله عربها را تقسيم كند و ميان عربهاي آسيا و عربهاي آفريقا، از خشكي كاملاً جدايي افكند تا در صورت حمله و يورش دشمنان به آنان، نتوانند با يكديگر متّحد شوند و به ياري يكديگر برخيزند.
كسي كه تقسيمات اداري قديم و جديد را مدّ نظر قرار ندهد، دچار اشتباه مي شود و درنتيجه، وجود شهري را در يكي از اين دو منطقه نفي و يا اثبات مي كند.
شيخ عاتق بلادي، يكي از كساني است كه ـ با وجود مقام بلندي كه در عرصه تحقيق و پژوهش دارد ـ گرفتار اين اشتباه شده است. او وجود «عفراء» يا «عفري» را درميان روستاي قديم و جديد فلسطين نفي كرده و گفته است كه چنين جايي وجود ندارد.
عِفْري : (به كسر عين و سكون فاء و الف مقصور)، همان نام مكان قبلي است به
روايت ياقوت. ابن هشام در سيره آن را با الف ممدود آورده است.
عَقار : (به فتح اول)، در حديث آمده است: «فرَدَّ النّبي عَلَيهِمْ ذَرارِيهِم وَ عِقار بُيُوتِهِم». گفته اند: مقصود خانه ها و اراضي آنهاست. بعضي گفته اند: مقصود از «عقار بيوتهم» لباس ها و اسباب و اثاثيه آنهاست. عقار نام خاص نيست.
عَقَبَه : (به فتح اول و دوم و سوم)، در لغت به معناي كوه بلندي است كه بر سر راه قرار دارد و راه از آن مي گذرد (گذرگاه دشوار كوهستاني، گردنه كوه). عقبه اي كه در آنجا با پيامبر (صلي الله عليه وآله) بيعت شد و در سيره از آن ياد شده، عقبه منا است كه جمره عقبه از آن رمي مي شود. اين عقبه، مدخلِ منا از سمت غرب و حدّ غربيِ آن مي باشد.
وقتي مي گويند: «بيعة العقبة الأولي» و «بيعة العقبة الثانيه» كلمات «اولي و «ثانيه» صفت بيعت هستند نه عقبه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بنابراين، اين دو عبارت چنين ترجمه مي شود: «نخستين بيعت عقبه» و «دومين بيعت عقبه» ـ م.
عَقْرَباء : مؤنث «عقرب» است، به معناي «كژدم» و علّت تأنيث اين كلمه آن است كه صفت بقعه يا ارض مي باشد (ارضٌ عقرباء يا بقعة عقرباء). گويا اين سرزمين كژدم زياد داشته و به همين دليل به اين نام خوانده شده است.
و نيز «عقرباء» جايي است در سرزمين يمامه كه در آن نبردهايي ميان مسلمانان و مسيلمه كذاب رخ داد.
عَقَنْقَل : (به فتح عين و قاف و سكون نون و فتح قاف دوم)، به معناي توده و تلّ ريگ است. اميّة بن ابي صلت در شعري، در رثاي كشتگان قريش در جنگ بدر اينگونه سرود:
ماذا ببدر فالعقنقل من مرازبة جحاجح
عقنقل مكان ثابتي نيست; چرا كه تلّ ريگ در يكجا ثابت نمي ماند و باد و طوفان آن را به حركت درمي آورد و در جايي ديگر تلّ ديگري مي سازد. اگر امروزه وجود داشت، البته جايش در عدوه قُصوي (كرانه چپ وادي) كه مشركان در آنجا كشته شدند، مي بود.
عقيق : در عربستان (جزيرة العرب) نام
عقيق فراوان است; زيرا هر زميني كه سيلاب آن را بشكافد، به آن شكاف «عقيق» مي گويند; يا هر وادي و رودخانه اي كه خاك آن به سرخي بزند، به آن عقيق مي گويند. در وجه تسميه عقيق اختلاف است اما قول اول قوي تر مي باشد; چرا كه عربها به هر مسيل و آبراهه اي كه سيلاب آن را شكافته و فراخ كرده باشد «عقيق» مي گويند. در عربستان هفت عقيق وجود دارد كه در اينجا عقيق هاي مذكور در سيره نبوي و حديث شريف را ياد مي كنيم:
1 . عقيق (وادي عقيق)، منظورم وادي عقيق در مدينه است كه مشهورترين وادي هاي مدينه و بلكه مشهورترينِ عقيق ها است. هرگاه عقيق به طور مطلق ذكر شود مقصود همين عقيق است. در حديث پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) كه بخاري روايت كرده، آمده است: «عمر بن خطاب گفت: در وادي عقيق از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي گويد: ديشب كسي از جانب پروردگارم نزد من آمد و
گفت: در اين وادي مبارك نماز بخوان و
1 . عَقّ: در لغت به معناي شكافتن است ـ م.
بگو: (نماز در اين وادي معادل) عمره اي است كه در موسم حج به جا آورده مي شود».
آبشارهاي بالاي وادي عقيق از نزديك وادي فرع آغاز مي شود و سپس به سمت شمال جريان مي يابد و از بين حرار در شرق و جبال قدس در غرب مي گذرد و در آنجا وادي هاي بزرگي به عقيق مي ريزد و در اينجا به نام «نقيع» خوانده مي شود تا اينكه به نزديك «بئرالماشي»، در راه هجرت مي رسد و نام «عقيق الحسا» به خود مي گيرد. در اين نقطه به سمت شمال غربي منحرف مي شود و تا ذو الحليفه (آبارعلي)، محل ميقات اهالي مدينه، ادامه مي يابد. گاهي اوقات از نقيع تا ذو الحليفه را «عقيق اقصي» و بعد از ذو الحليفه را «عقيق ادني» مي نامند. مسير آن در ذو الحليفه به سمت شمال كج مي شود و از شرقْ كوه عَيْر و از غربْ «بيداء» و سپس «جماء تضارع» آن را در ميان مي گيرند. در نزديك مسجد قبلتين وادي بطحان به عقيق مي پيوندد و مجموعاً به سمت جرف و غابه پيش مي روند. از شرق وادي «قنات» به آنها مي پيوندد كه محلّ
تلاقي آنها را «مجمع الأسيال» مي گويند. بعد از مجمع الأسيال، اين وادي با نام «خُلَيْل» موسوم مي شود كه نامي جديد است و در كتابهاي قديمي ذكري از آن به ميان نيامده است. از وادي «مخيط» كه گذشت، به نام وادي «حَمْض» خوانده مي شود.
در كنار نام وادي عقيقِ مدينه، همواره از جاهايي چون: «حمي النقيع» (كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را قرقگاه قرار داد)، ميقات اهالي مدينه (ذوالحليفه)، معرَّس (معرّس پيامبر خدا) عروة بن زبير و قصر و چاه او، چاه رومه يا چاه عثمان و بسياري ديگر از آثار ارزنده تاريخي، نام برده مي شود. درباره وادي عقيق كتاب مستقلي به نام «اخبارالوادي المبارك» نوشته ام.
وادي عقيق در تاريخ
وادي عقيق، اگر مشهورترين وادي جزيرة العرب نباشد، دست كم مشهورترين وادي مدينه منوره به شمار مي آيد; زيرا كه تاريخ مدنيّت اين شهرِ پاك; يعني مدينه، با اين وادي گره خورده است.
مي توانيم بگوييم كه وادي عقيق خوش آب و هواترين منطقه مدينه است. در اين باره كافي است حديثي را بياوريم كه بخاري از عمربن خطاب روايت كرده است.
عمر مي گويد: در وادي عقيق از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي فرمايد: ديشب كسي از جانب پروردگارم نزد من آمد و گفت: در اين وادي مبارك نماز بخوان و بگو كه: (نماز خواندن در اين وادي معادل) عمره اي است كه در موسم حج گزارده شود. از عامربن سعيد نيز روايت شده كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) سواره به عقيق رفت و سپس برگشت و فرمود: عايشه! ما از عقيق مي آييم، چه زمين نرم و آب گوارايي دارد! عايشه مي گفت: عرض كردم: اي پيامبر خدا، آيا به آنجا منتقل نشويم؟ فرمود: «چگونه برويم، در حالي كه مردم آنجا خانه ساخته اند؟»
به خاطر خوش آب وهوايي اين وادي بودكه بلال بن حارث از پيامبر (صلي الله عليه وآله) درخواست كرد آن را به اقطاع وي دهد و حضرت هم تمام آن را به وي بخشيد. اما در زمان خلافت عمر، عقيق پايين تر از مدينه (عقيق ادني) را از وي گرفت و
عقيق اقصي را كه ذوالحُلَيفه در آنجاست در اختيار او باقي گذاشت. عبدالله بن ابي بكر مي گويد: چون عمر به خلافت رسيد، به بلال گفت: اي بلال، تو عقيق را از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) طلبيدي و آن حضرت چيزي را كه از ايشان تقاضا مي كردند، دريغ نمي كرد. اكنون تو از عهده تمام آنچه در اختيار داري برنمي آيي. بلال گفت: درست است. عمر گفت: پس ببين آن مقدار از عقيق را كه از عهده اش برمي آيي براي خودت نگهدار و بقيه را به ما بده تا تقسيمش كنيم. بلال نپذيرفت. عمر گفت: بايد اين كار را بكني. پس آن مقدار از عقيق را كه بلال توانايي آباد كردنش را نداشت، از او گرفت و ميان مسلمانان تقسيم كرد.
اين وادي، مدينه را از سمت جنوب و غرب و شمال دور مي زند، اما با مدينه فاصله زيادي دارد; زيرا از جهت جنوب بعد از قبا، در شمال وادي نقيع (كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را براي اسب هاي جهاد قرق كرد) قرار دارد و در آن درختان بزرگ و نيزارهاي انبوه وجود داشت; به طوري كه فرد سواره در لابه لاي آنها گم مي شد. مبدأ اين وادي
از جهت غرب، در دو ميلي مدينه بوده و از مدينه تا آنجا با ماشين پانزده دقيقه راه است. اين وادي به سمت غرب تا بعد از ذو الحليفه; يعني تا محلّ آبارعلي، امتداد مي يابد كه مسافتي حدود دو ساعت و بيست دقيقه است. اما از شمال، به محل بئر رومه ختم مي شود. بخش نزديك به مدينه از عقيق كبير يا اكبر را، كه چاه عروه در آن واقع است و عقيق اقصي را كه ذو الحليفه در آنجاست، با نام مطلق عقيق مي خوانند و اين همان قسمتي است كه عمر در دست بلال بن حارث باقي گذاشت. بخش شمالي اين وادي، به نام عقيق صغير خوانده مي شود و چاه رومه در آن واقع است.
در عقيق، دو عرصه و سه جمّاء وجود دارد. عَرْصه در لغت به معناي فضا و ميدان وسيعي است كه خالي از هرگونه بنا و ساختمان باشد و جَمّاء به معناي تپه است. يكي از اين دو عرصه كه بزرگتر از ديگري است، بعد از چاه رومه قرار دارد وبه «عَرْصة البقل» معروف است. عرصه ديگر ميان عرصه بزرگ و عقيق كبير واقع است و به آن «عرصة الماء» مي گويند. اين دو عرصه از بهترين و
ارزشمندترين جاهاي مدينه است. بني اميه، به دليل بخل و ضنّتي كه نسبت به اين دو نقطه داشتند، اجازه ساختوساز در آنها را به كسي نمي دادند و فرماندار مدينه جز با اجازه و دستور خليفه نمي توانست بخشي از اين دو عرصه را به تيول كسي بدهد.
گفتيم كه در عقيق سه جماء يا تپه نيز وجود دارد; 1 . «جمّاء تضارع»، كه به چاه عروه و پس از آن منتهي مي گردد 2 . «جمّاء امّ خالد»، كه در شمال جماء تضارع قرار دارد 3 . «جمّاء عاقر»، كه در شمال «جماء امّ خالد» است.
در صدر اسلام، در عقيق قصرهاي باشكوه و باغ هاي سرسبز و خرّم و درختان ميوه وجود داشت كه در اشعار عربي از آنها ياد شده است. يكي از اين قصرها قصر عروة بن زبير بود كه در كنارش چاه زبير قرار داشت. ديگري قصر عاصم بن عمرو و قصر مغيرة بن ابي العاص و قصر عنبسة بن عمرو بود. جعفربن سليمان زماني كه والي مدينه بود در قصر عنبسه سكني گزيد و در اطراف آن خانه هايي ساخت و حشم و خدم خود را در آنها جاي داد ولي بعد از