بخش 11
#171; غ #187;
مدتي، به عرصه نقل مكان كرد و در آنجا منزلي ساخت و تا زماني كه معزول شد در آن خانه مي نشست.
يكي ديگر از اين قصرها، قصرالمستقر، متعلق به ابوبكربن عبدالله بن مصعب بود. قصرهاي ديگر; قصر عبدالله بن ابي بكربن عمرو، قصر ابراهيم بن هشام، قصر آل طلحه، قصر خارجه، قصر عبدالله بن عامر، قصر مروان بن حكم و بالاخره قصر سعيدبن عاص است كه به جود و بخشندگي شهرت داشت.
باري، در عقيق كاخهاي برافراشته و باغ هاي وسيع و مرغزارهاي سرسبزي وجود داشت و آثار و بقاياي اين كاخها هنوز برجاست و از وجود شهري بزرگ و مجد و عظمتي ديرين و عزّتي پرشكوه خبر مي دهند.
شاعران معاصر مدينه منوره، همچون شاعران گذشته، در وصف وادي عقيق اشعار فراواني سروده اند. يكي از اين شاعران، استاد محمد هاشم رشيد ـ رييس انجمن ادبي مدينه منوره است كه ديوان كاملي به نام «علي ضفاف العقيق» (بر كرانه هاي عقيق) دارد. در
اين باره نگاه كنيد به فصل ششم از كتاب
ما: «اخبارالوادي المبارك».
2 . عَقيق طائف: اين وادي يا رودخانه، در شمال طائف واقع است و قبلاً از غرب و شمال حاشيه طائف مي گذشت. امروزه محله هايي از طائف در اين وادي ساخته اند. در خبرهاي مربوط به غزوه طائف از اين عقيق ياد شده است.
3 . عَقيق عُشَيْره: يكي از وادي هاي حجاز است، در نزديكي ذات عرق. اين همان عقيقي است كه شافعي مي گويد: «اگر از عقيق محرم شوند بيشتر دوست دارم».
4 . عَقيق: فيروزآبادي مي نويسد: آب و قناتي بوده از بني جَعْدَه و جرم كه درباره آن، با هم اختلاف پيدا كردند و براي قضاوت نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رفتند و آن حضرت به نفع بني جرم حكم داد.
عُكاظ : از بازارهاي معروف عرب است كه در سيره نبوي از آن ياد شده است; مثلاً روايت شده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، در آغاز دعوت، در موسم حج به بازارهاي
عكاظ و ذو المجاز و مجنّه مي رفت و در ميان منازل قبايل مي گشت و آنان را
به
نقشه شماره (27)
اسلام دعوت مي كرد... . همچنين روايت شده كه آن حضرت در بازار عكاظ به سخنراني هاي قس بن ساعده گوش مي داد.
اين بازار در سمت شمال شرقي شهر «الحوّيه» فعلي، واقع در شمال شرقي طائف، در سي و پنج كيلومتري پايين وادي شُرب و وادي عرج كه تلاقيگاه اين دو رودخانه است، قرار داشت; چرا كه اماكن مذكور در حوادث عكاظ ـ مانند عبلاء و شرب و حريره ـ هنوز هم در آن مكان معروف اند.
عَكَّه : (به فتح اول و تشديد دوم)، مراد از عكّه در اينجا، شهر فلسطيني «عكا»، واقع در ساحل درياي مديترانه است. اين شهر را مسلمانان در سال پانزدهم هجري به دست معاوية بن ابي سفيان و عمروبن عاص فتح كردند. در حديث آمده است: «خوشا به حال كسي كه عكا را ببيند».
عُكْل : تيره اي از قبيله عدناني طابخه است. دو دهكده شقراء و اُشيقر از روستاهاي اين تيره بوده است. از اين تيره در كنار قبيله «عُرَينه» نيز ياد مي شود و به مجموع اين دو «عرنيّون» گفته اند كه شايد از باب
تغليب باشد; زيرا همان طور كه گفتيم، «عكل» قبيله اي عدناني است اما عُرينه قحطاني مي باشد. معلوم نيست اين قبيله در داستان مشهورشان، در سريّه كرزبن جابر قهري، از كجا به مدينه آمدند.
عُلا : (به ضمّ اول و الف مقصور)، جمع «عُليا» است كه وادي آن در گذشته به نام وادي القري معروف بود. عُلا در محل بازار قديمي قرْح واقع است. اهالي قرح مدّعي هستند كه مسجد جامع اين شهر همان مسجد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در «قرح» است كه آن حضرت هنگام عبور از آنجا، هنگام رفتن به جنگ تبوك، آن را بنا كرد. «علا» نامي جديد است كه در معجم ياقوت آمده و نمي دانم كه پيش از او چه كسي اين نام را به كار برده است.
علا در 322 كيلومتري شمال مدينه منوره واقع است و ايستگاه راه آهن حجاز، ميان مدينه و شام، در آنجا قرار داشت.
عَلَق (ذو عَلَق) : يكي از شاخه هاي وادي نعمان است كه وقتي از كوه «كرا» به قصد طائف بالا مي رويد، علق در سمت راست شما است. به كوه هايي كه
آب هاي آن ها به عَلَق مي ريزد «جبال علق» مي گويند. عَلَق در 45 كيلومتري شرق مكه، در راه طائف واقع شده كه از وادي نعمان عبور مي كند.
عَلَم : در لغت عرب به معناي كوه است و جمع آن «اَعلام» مي باشد. به علايم و نشانه هايي كه در كنار جاده ها، براي راهيابي نصب مي شود نيز «اَعلام» مي گويند، (و مفرد آن عَلَم است.) اين كوه بايد در حجاز باشد; زيرا در مدايح نبوي و اشعاري كه در شوق و اشتياق به ديار مقدسه سروداند، از اين نام ياد شده است; مثلاً مرحوم احمد شوقي گفته است:
ريم علي القاع بين البان و العلم أحلّ سفكَ دمي في الأشهر الحُرُم
اين امكان نيز وجود دارد كه مراد از عَلَم يكي از نشانه هاي حرم باشد كه براي تعيين حدود مكه مكرمه نصب شده اند. والله اعلم.
عُلْو المدينه : (به ضمّ عين و سكون لام)، درحديث هجرت آمده است: «هنگامي كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به مدينه آمد، در عُلْو (بالاي) مدينه، در ميان قبيله اي كه به
آنان بني عمروبن عوف مي گويند، فرود
آمد».
ابن حجر مي گويد: هرچه در سمت نجد باشد، به آن عاليه مي گويند و آنچه در جهت تهامه باشد، سافله خوانده مي شود. و قبا جزو عوالي مدينه است. فرود آمدن پيامبر در عُلو مدينه، براي بالاگرفتن كار آن حضرت و دينش به فال نيك گرفته شد.
عُمان : (به ضمّ اول و تخفيف ميم)، ناحيه معروفي است در جنوب شرقي شبه جزيره عربستان كه در جاهاي متعددي از حديث شريف، از آن ياد شده است. در حديث حوض آمده است: «ميان بُصري و صنعا و ميان مكه و ايله و از اينجا كه من هستم تا عُمان را شامل مي شود». در حديث آمده است كه: «هركس كسب روزي بر او دشوار گردد، به عُمان برود».
عَمّان : (به فتح اول و تشديد ميم)، مراد در اينجا، عَمّان اردن است. در سنن ترمذي آمده است: «حوض (كوثر) از عدن تا عمّان بلقاء است».
[ عمره : در لغت به معناي زيارت است كه از عماره گرفته شده; زيرا زائر بيت الله به
وسيله زيارت خانه، سبب آباداني آنجا مي شود و در اصطلاح فقهي، نام مناسك و اعمال مخصوصي است كه در ميقات و نيز در مكه انجام مي گيرد، عمره دو قسم است:
1 . عمره تمتّع
2 . عمره مفرده
اعمال مشترك اين دو آن است كه زائر از ميقات مُحرم مي شود و پس از ورود به مكه، به طواف مي پردازد و سپس نماز طواف گزاده، آنگاه سعي ميان صفا و مروه به جا مي آورد و پس از آن تقصير مي كند. ولي حاضران در مكه براي انجام عمره مفرده از ادني الحل محرم مي شوند.
فرق ميان عمره تمتع وعمره مفرده
1 . عمره مفرده به صورت مستقل از حج انجام مي گيرد ولي عمره تمتّع را بايد با حج به جا آورد; بدين ترتيب كه نخست عمره تمتع و پس از آن حج به جا آورده مي شود.
2 . طواف نساء در عمره مفرده واجب،ولي درعمره تمتع واجب نيست.
3 . در عمره مفرده، شخص مُخَيَّر است پس از سعي، ميان حلق و تقصير و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جواهر، ج20، ص441
در عمره تمتّع تنها بايد تقصير كند.
4 . عمره تمتّع و حج، دريك سال با هم انجام مي شود ولي عمره مفرده چنين نيست.
5 . عمره تمتع را در طول سال تنها يك بار، در ماه هاي حج به جا مي آورند ولي عمره مفرده را در تمام سال مي توان انجام داد.
اما بهترين وقتِ آن در ماه رجب است كه روايات زيادي در فضيلت و برتري آن وارد شده است. ]
[ عُمْرَةُ الإسلام : عمره مفرده ]
عَمْق : (به فتح اول و سكون دوم)، در لغت به معناي قعر و ژرفاي چيزي است; و نيز به معناي زمين نرم و هموار مي باشد. عَمق يكي از وادي هاي طائف است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، هنگام محاصره طائف، در آنجا فرود آمد. جاهاي ديگري نيز به اين نام وجود دارد كه نديده ام كسي در سيره و حديث از آنها ذكري به ميان آورده باشد. يكي از «عمق»ها در وادي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفقه المقارن، ص472
2 . جواهر، ج18 ، ص47
فرع است و ديگري در اطراف مهد (مهد الذهب).
عُمَق : (به ضمّ اول و فتح دوم)، نشانه اي است كه بر سر راه منتهي به مكه، ميان معدن بني سليم (مهد) و ذات عِرْق نصب شده است.
عِمْواس : (به كسر اول و سكون دوم; به فتح اول و دوم نيز روايت شده است)، از همينجا بود كه طاعون در زمان عمربن خطاب، سال 18 هجري، انتشار يافت.
عمواس در جنوب شرقيِ رمله فلسطين، در راه رام الله به غزه واقع بود و حدود سي كيلومتر با قدس فاصله داشت. ارتفاع زمينِ آن از سطح دريا 375 متر است. عمواس تا سال 1967م. در دست عربها بود و در اين سال دشمن خانه هاي عربها را ويران ساخت و ساكنان آنها را آواره كرد و اكنون هيچ اثر و نشاني از عمواس باقي نيست.
گفتني است، طاعوني كه از عمواس شروع شد، به خاطر آلودگي هوا و بدي موقعيت جغرافيايي اين منطقه نبوده; چرا كه عمواس در مكان مرتفعي
قرار داشت كه از هوايي پاك و تميز و
محيطي سالم و بهداشتي برخوردار بود; بلكه به نظر مي رسد علت انتشار طاعون از عمواس اين بوده كه پس از فتح آن به دست عمروبن عاص، جمعيت آن افزايش يافت و به مقرّ سپاهيان مسلمان تبديل شد.
عَمّوريه : در داستان اسلام آوردن سلمان فارسي از اين شهر نام برده شده است. عمّوريه شهر رومي بزرگي بوده در تپه آناطولي در وسط تركيه كه معتصم عباسي آن را در سال 223 هـ .ق. فتح كرد. علت حمله معتصم به اين شهر و فتح آن، اين بود كه روميان زن مسلماني را اسير كردند و آن زن فرياد زد: «وامعتصماه». از آن پس، فرياد «وامعتصماه» به نماد شجاعت عربي و رمز دفاع و محافظت از حرمت و حيثيت مسلمانان تبديل شد.
عُمْيانِس : (به ضمّ عين و سكون ميم و كسر نون)، بتي بوده در جاهليت متعلّق به مردم يمن.
عَميس : (به فتح اول و كسر دوم)، كه در
لغت به معناي امر پوشيده و سردرگم مي باشد، يكي از منزل هاي
پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) درهنگام رفتن به بدربوده
است و به آن عميس الحمام نيز مي گويند. گمان مي رود با غين (غميس)
باشد. ] «غميس».
عُنابه : (به ضمّ اول و تخفيف نون)، جايي است در سه ميلي حسينيه، در راه مكه. بعضي گفته اند: تك كوهي است سياهرنگ كه پايين تر از رويثه، بين مكه و مدينه، قرار دارد. اين كوه معروف نيست. محدثين آن را با تشديد نون (عُنّابه) روايت كرده اند.
عِنَبَه (بئر ابي عنبه) : چاهي است در دو ميلي مدينه منوره. ياقوت مي گويد: چاهي است در يك ميلي مدينه كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، هنگام رفتن به بدر، در محلّ آن از يارانش سان ديد. در سنن ابوداود آمده است: زني نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اي پيامبرخدا! شوهرم مي خواهد فرزندم را از من بگيرد، در حالي كه او از چاه ابي عنبه برايم آب مي آورد و وجودش برايم سودمند است. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: برويد و بر سر او (كه با كدام يك از شما باشد) قرعه بزنيد. شوهرش گفت:
كيست كه درباره فرزندم با من ادعاي
حقّي كند (فرزند حق من است نه حق همسرم). اين مطلب در كتاب الطلاق سنن ابوداود، باب «من احقّ بالولد» آمده است.
[ عَنَق : نوعي از راه رفتن است كه در آن گام ها بلند برداشته شده و در نتيجه حركت سريع مي شود، عَنَق اسم مصدر اعنق مي باشد.
در حديث است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به هنگام افاضه از عرفات «كانَ يَسِيرُ سَيْرَ الْعَنَق» تند و با گام هاي بلند حركت مي كرد. ]
عَوالي : جمع «عاليه»، بر منطقه بالاي مدينه منوره، جايي كه وادي بطحان شروع مي شود، اطلاق مي گردد. قدما از عاليه به عنوان دهكده يا كشتزاري ياد مي كنند كه با مدينه سه ميل فاصله داشته، اما امروزه وصل به آن شده است. در جنوب شرقي مسجدالنبي، در راه عوالي، يكي از محلات مدينه واقع شده كه به آن «حي العوالي» مي گويند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مصباح المنير، ص432 ماده «عنق».
2 . سنن نسائي، ج5، ص258، ح3032
عوالي پر از باغ و بستان بود و بيشتر درختانش را درخت خرما تشكيل مي داد اما اكنون بسياري از اين بستان ها به ساختمان تبديل شده و چيزي نمانده كه به كلي از ميان برود.
عِيال (اُمُّ العِيال) : دهكده آبادي است در كنار چشمه ثجاجه در وادي فرع كه از شرق، كوه آره بر آن سايه افكنده و 62 كيلومتر با سقيا فاصله دارد. بكري مي نويسد: امّ العيان زميني است در فرع، متعلّق به جعفربن طلحة بن عمربن عبيدالله بن معمربن عثمان بن عمروبن كعب. طلحه جوان زيبا و خوبرويي بود. او تصميم گرفت زمين خود امّ العيال را آباد كند; لذا زندگي خود را به آنجا منتقل كرد امّا در آنجا مبتلا به وبا شد و چون به مدينه برگشت چهره اش عوض شده، زيبايي اش را از دست داده بود. مالك بن انس او را ديد و گفت: اين كسي است كه زمينش را آباد نمود اما بدنش را خراب كرد.
عَيْر :(به فتح اول و سكون دوم)، كوه قهوه اي رنگي است كه از شرق به غرب كشيده شده و از جنوب مشرف به مدينه منوره
مي باشد و از فاصله ده كيلومتري ديده مي شود. اين كوه حدّ جنوبي حرم مدينه
است. از شرق به حرّه نقيع وصل مي شود و از غرب، در محل ذو الحليفه، به عقيق مي چسبد. در حديث آمده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از عير تا ثور را حرم قرار داد. مراد از عير همين كوه مورد بحث است و ثور در مدينه، در پشت كوه احد قرار دارد. پيشتر درباره آن نوشتيم.
عِيص : (به كسر عين و سكون ياء)، در لغت به معناي رستنگاه درختان نيكوست. ياقوت مي نويسد: به درختان سدر و عوسج و امثال اينها هرگاه انبوه و درهم پيچيده باشند، «عيص» مي گويند.
در خبرهاي مربوط به اعزام سريّه حمزة بن عبدالمطّلب به سوي سيف البحر (ساحل دريا) از ناحيه عيص، اين نام برده شده است. عَيص: وادي اي است متعلق به جهينه، ميان مدينه و دريا. اين وادي در اصل از وادي هاي ينبع است و در ساحل دريا قرار ندارد، بلكه فاصله آن با دريا دو روز است. عيص نزديك راه كاروان هايي است كه از راه ساحلي به
شام مي رفته اند. به همين دليل،
ابو بصير بن سهيل بن عمرو قرشي،
زماني كه از چنگ كفار قريش گريخت، در اين وادي بر سر راه كاروان هاي قريش كمين مي كرد. عيص در 150 كيلومتري شمال ينبع قرار دارد و هنوز هم دهكده آبادي است و جزو اميرنشين مدينه مي باشد.
عين ابي نيزر : صدقه علي بن ابي طالب (عليه السلام) است در ينبع النخل. ابو نيزر يكي از فرزندان نجاشي بود كه در خردسالي اسلام آورد.
[ «ابونَيْزر» پسر «نجاشي» پادشاه حبشه بود. وي در خردسالي به اسلام گرايش پيدا كرد و حضور پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رسيد و تا هنگام رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) در خانه آن حضرت بود و سپس به خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) آمد و با فرزندان آن بزرگوار به سر برد.
ابونيزر گويد : روزي من در «عين ابي نيزر» و «بُغَيْبَغَه» مشغول حفّاري بودم، علي بن ابي طالب (عليه السلام) آمد و از من پرسيد: غذايي داري؟ عرض كردم : غذايي است كه آن را شايسته امير
مؤمنان (عليه السلام) نمي دانم. حضرت فرمود :
بياور. آن را خدمت ايشان بردم، آن حضرت پس از صرف غذا، بيل را به دست گرفت و داخل چاه رفت و بيل مي زد ولي به آب نمي رسيد، از آنجا خارج شد. عرق هاي پيشاني را پاك كرد. دوباره به آنجا بازگشت و مشغول به بيل زدن و حفّاري شد. يكباره آب به حجم گردن شتري از چشمه جوشيد. علي (عليه السلام) به سرعت بيرون آمد و فرمود : خدا را گواه مي گيرم كه اين چشمه صدقه است. سپس درخواست قلم و كاغذ كرد، من به سرعت آن را حاضر كردم و حضرت نوشت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، هَذَا مَا تَصَدَّقَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، تَصَدَّقَ بِالضَّيْعَتَيْنِ الْمَعْرُوفَتَيْنِ، بِعَيْنِ أَبِي نَيْزَرَ وَ الْبَغُيْبِغَةِ عَلَي فُقَرَاءِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ لِيَقِيَ اللَّهُ بِهِمَا وَجْهَهُ حَرَّ النَّارِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لا تُبَاعَا وَ لا تُوهَبَا حَتَّي يَرِثَهُمَا اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ...»
«به نام خداي رحمان و رحيم، اين وقفنامه بنده خدا، امير مؤمنان علي، در مورد دو چشمه ابي نيزر و بغيبغه است
براي مستمندانِ مدينه و مسافران درمانده،تا بدين وسيله خود را از حرارت آتش جهنّم در روز رستاخيز مصون دارد. اين دو چشمه را نه كسي مي تواند بفروشد ونه هبه كند تااينكه خداوند آن را به ارث برد و خدا بهترين وارثان است.»
شايد دليل نامگذاري اين چشمه به «ابي نيزر» به خاطر قدرداني از تلاش مقدماتي او در حفر اين چاه بوده است. ]
عين الأزرق يا عينالزرقاء : قناتي است كه مروان بن حكم در زمان معاويه آن را از قبا تا مدينه احداث كرد.
عينان : يا «كوه عينين» كه به نام «جبل الرماة» نيز خوانده مي شود، تپه كوچك نماياني است نزديك اُحد از سمت مدينه كه آبراهه قنات از ميان آن دو مي گذرد. آرامگاه حضرت حمزه در ميان اين تپه و كوه احد قرار دارد. در اخبار غزوه اُحد از «جبل عينين» نام برده شده است.
عَيْنَب : (به فتح اول و سكون دوم وفتح نون)، در حديث آمده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) چراگاه گوسفندانش را از صخره تا عينب به اقطاع معقل بن سنان مزني داد. ياقوت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مستدرك الوسائل، ج14، ص62 ; ياقوت، ج4، صص175 و 176
به نقل از نصر گفته است: نه در سرزمين
مزينه و نه در حجاز، جايي به اين نام نمي شناسم.
مي گويم: شايد صخره شكل تحريف شده «صُحره» باشد كه به معناي زمين نرم و خاكيِ واقع در وسط سنگلاخ است. صُحره نام زميني است كه دشت نقيع، از غرب آن را احاطه كرده است... اگر چنين باشد، پس صُحره در پيرامون دشت نقيع، از نواحي مدينه، قرار داشته است.
عين التمر : شهري است نزديك انبار در غرب كوفه كه در سال 12 هجري فتح شد و بشيربن سعد، پدر نعمان بن بشير انصاري، در آنجا به شهادت رسيد. بشير نخستين كودكي مسلمان بود كه در ميان انصار به دنيا آمد.
عين النبي (صلي الله عليه وآله) : در محل غار بني حرام، در غرب كوه سلع و در سمت راست كسي كه به سمت مساجد فتح مي رود، قرار دارد.
عينون يا بيت عينون : در مناطقي كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به تيول تميم الداري داد، از اين مكان نام برده شده است. بيت عينون دهكده آبادي است در پنج كيلومتري شمال شرقي شهر الخليل در فلسطين. ] «بيت عينون».
[ عَيَيْنَه يا عَيْنُ النَبيّ (صلي الله عليه وآله) : به روايت ابن شبه از «عبدالملك بن جابر» پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از چشمه اي كه كنار «كهف (غار) «بَني حَرام» جريان داشته، وضو گرفته است.
ابن نجّار به مناسبت ذكر «عَين النبي»، به نقل روايتي از «طلحة بن حَراش» مي پردازد كه ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله) در جريان غزوه خندق، آن حضرت را از بيم شبيخون دشمن، شب ها به كهف بني حرام مي بردند و صبحگاهان از غار پايين مي آمد.
پيامبر (صلي الله عليه وآله) در كنار آن غار با شكافتن كوه، چشمه آبي جاري كرد.
مطري مي نويسد : چشمه اي كه ابن نجار از آن در كنار كهف بني حرام ياد كرده، اكنون آثار آن از ميان رفته است. ]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ابن شبّه، ج1، ص160
2 . ابن النجار، ص49 ; مطري، صص57 و 58
3 . سمهودي، ج3، ص985
« غ »
غائر : آبراهه اي است كه از ميان بئرالماشي ـ در راه هجرت ـ وقاحه مي گذرد و آب خود را ميان وادي «رئم» در وادي نقيع و «حلقه» در وادي جيّ و صفراء تقسيم مي كند. پيشتر به «ثنية ركوبه» معروف بود و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در هنگام هجرتش به مدينه، از آنجا عبور كرد.
غابه : جايي است در شمال غربي مدينه كه شش كيلومتر با مركز فاصله دارد. نخستين منبر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از درختان گز غابه ساخته شد. برخي نسخه برداران «فتح الباري» اين مكان را تصحيف كرده آن را جزو عوالي مدينه قرار داده اند; در صورتي كه غابه در پايين ترين نقطه سافله (منطقه پايين) مدينه واقع شده است;
چراكه محلّ جمع شدن آب وادي هاي
مدينه مي باشد. غابه هنوز هم در ميان مردم به همين نام معروف است و امروزه الخُليل جزو غابه به شمار مي آيد.
غار : به معناي درخت برگ بو و نيز به معناي حفره و شكاف در كوه است. در سيره از «غار حِرا» و نيز از «غار جبل ثور» ياد شده كه هر دو در مكّه هستند و پيشتر درباره آنها توضيح داديم.
غَبراء : در لغت به معناي زمين و خاك سرخ رنگ است. غبراء: دهكده اي است از دهكده هاي يمامه كه بنوحارث بن مسلمة بن عبيد در آن سكونت داشتند. اين دهكده در ايام مسيلمه كذّاب تن به صلح خالدبن وليد نداد.
غُبَيْب : (به ضمّ غين)، مصغّر «غبّ» است، به معناي آب دادن شتر به صورت يك
روز در ميان. غبيب نام جايي است در بطن وادي رانوناء. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نخستين نماز جمعه مدينه را در همين مكان برگزار كرد و مسجد آدينه در آنجا ساخته شد. ] «وادي رانوناء».
[ غِثْريانَه : درّه اي است بزرگ كه ميان «اُمُّ سَلَم» (ذي سَلَم) و «تِعِهّن» قرار دارد و سيلاب آن از جانب راست در تعهّن مي ريزد.
اين همان درّه اي است كه در مسير هجرت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) قرار داشته و ابن هشام از آن به «عِثْيانه» ياد كرده است. ]
غَدره : (به فتح اول و كسر دوم)، جايي است در حجاز. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از اين مكان عبور كرد و چون از نام «غدره» خوشش نيامد، آن را به «خَضِر» تغيير داد; زيرا غدْره به معناي تاريك و سياه است. عرب ها مي گويند: «ليلة غدِره» يعني شب تاريك و ظلماني.
غدير الأشطاط : روبه روي حديبيه است. ] «اشطاط».
غدير خُمّ : اين كلمه در اصل مأخوذ از «غادَرَ الشيء» است به معناي آن چيز يا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بلادي، ج10، ص101، به نقل از ابن هشام، ج1، ص491
آنجا را ترك كرد. غدير فعيل است به معناي مفعول; يعني متروك و رها شده. هر آبي كه از آب باران در آبگيري (كوچك يا بزرگ) متروك و باقي بماند به آن «غدير» مي گويند.
غدير خُمّ: جايي است ميان مكه و مدينه در شرق جُحفه. امروزه به نام «الغربه» معروف مي باشد. ] «خمّ».
[ چنانكه در منابع اهل سنت و شيعه آمده است پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در بازگشت از حج در غدير خم توقف كرد و در ميان حج گزارانِ همراه خود، كه شمار آنها را تا بيش از 124 هزار نفر هم گفته اند خطبه اي ايراد كرد و در آن امير مؤمنان علي بن ابي طالب (عليه السلام) را به ترتيبي كه در كتب مربوط آمده است، به ولايت منصوب كرد و به همين مناسبت آيه شريفه: } الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الاِْسْلاَمَ دِيناً... {نازل شد.
«در سه مايلي منطقه جُحفه، جايي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . في رحاب الغدير، ص37
2 . مائده : 3
كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) علي بن ابي طالب (عليه السلام) را
به امامت منصوب كرد. مسجدي با نام «مسجد غدير» است كه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) از اين مسجد ياد شده و به نماز گزاردن در آن توصيه شده است.
حسّان بن جمّال مي گويد : امام صادق (عليه السلام) را از مدينه به مكه مي بردم، هنگامي كه به مسجد غدير رسيديم، به سمت چپ مسجد نگريست و فرمود :
«ذَاكَ مَوْضِعُ قَدَمِ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) حَيْثُ قَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...».
«اينجا قدمگاه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) است، آنگاه كه فرمود : «هركس كه من مولاي او هستم، علي مولاي اوست. خداوندا! دوست بدار كسي را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسي كه او را دشمن دارد...»
و در روايت ديگر امام كاظم (عليه السلام) به عبدالرحمان بن حجاج مي فرمايد : «صَلِّ فِيهِ فَإِنَّ فِيهِ فَضْلاً وَ قَدْ كَانَ أَبِي يَأْمُرُ بِذَلِكَ...»; «در آن مسجد نمازبگزار كه از فضيلت فراواني برخوردار است و پدرم به آن توصيه مي كرد. ]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كافي، ج4 ، ص566
2 . وسائل 3، ص223/3467
غُراب : در لغت به معناي كلاغ است. در خبر غزوه بني لحيان (رجيع) و نيز در حديث شريف، از اين نامِ خاص، ياد شده و آن كوه سياه رنگي است در غرب مدينه كه راه شام از آن مي گذرد و قبلاً راه آهن نيز از آن عبور مي كرد. امروزه به اين كوه «حَبَشي» مي گويند; چون رنگ آن سياه است، اين نام را روي آن گذاشته اند. كوه غراب هفت كيلومتر با مركز مدينه فاصله دارد. به آن «غرابات» (به صيغه جمع) نيز مي گويند. در حديث آمده است كه: «چون به غرابات رسيديم، نگاهي به احد كرد و...».
سمهودي مي گويد: امروزه به آن «غُريبات» (به صيغه تصغير) مي گويند. ] «نقشه مدينه منوره».
غُرابه : كوه هاي سياه رنگ هستند و به دليل داشتن رنگ سياه، به اين نام خوانده شده اند. ياقوت مي نويسد: از جمله جاهايي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به تيول مجّاعة بن مداره داد: غوره و غرابه و حُبَل بود كه اين آخري در نواحي يمامه است.
غُران : (به ضمّ اول و تخفيف دوم)، بر وزن «غُراب». در خبر غزوه بني لحيان يا همان «رجيع» از اين وادي ياد شده است. ابن اسحاق مي نويسد: غُران واديي است ميان «امج» و «عُسفان» و منازل بني لحيان در آنجا قرار داشته است.
«امج» اكنون «خُليص» معروف است و راه مكه به مدينه در هشتاد و هفت كيلومتري بعد از گردنه غزال به سمت غران پايين مي رود. ] «نقشه مابين طائف و رابغ».
غرز النقيع : ] «نقيع».
غَرْس (بئر غرس) : غَرس در لغت به معناي قلمه درخت يا نهالي است كه در زمين مي نشانند تا برويد. چاه غرس كه در احاديث نبوي از آن ياد شده، در قبا بوده است. نيز ] «بئر».
غرقد : (بقيع الغرقد)، غرقد در لغت به معناي گياه ديوخار است. نام بقيع الغرقد، قبرستان عمومي مدينه، از همين معنا گرفته شده است.
غُرور : (به ضمّ اول)، گردنه اي است در يمامه. از همين گردنه بود كه خالدبن
وليد بر مسيلمه كذّاب تاخت.
غُرَّه : (به ضمّ اول و تشديد دوم)، به گفته ياقوت، دژي بوده در مدينه متعلّق به بني عمرو بن عوف. كه مناره مسجد قبا در محلّ آن ساخته شد.
غزّات : همان غزّه است.
غَزال : به معناي آهوي نر است و همان گردنه عسفان مي باشد كه از شمال مشرف بر عسفان است. اين گردنه در 85 كيلومتري شمال مكه قرار دارد.
غَزَّه : شهري كنعاني عربي است و يكي از قديمي ترين شهرهاي دنيا مي باشد.
ياقوت مي گويد: غزّه برگرفته از «غَزّ فلان بفلان و اغتزّ به» است; يعني فلاني را از ميان ياران خود برگزيد و او را از ياران خاص خود قرار داد. دباغ مي گويد: به احتمال زياد، به معناي «قويّ»، «مخازن»، «گنجينه ها» و «آنچه اندوخته مي شود» است. در حديث آمده: «شما را به دو عروس: غزّه و عسقلان مژده مي دهم». اين شهر در زمان خلافت ابوبكر به دست عمرو بن
عاص فتح شد. «هاشم»بن عبد مناف كه
براي تجارت به غزّه رفته بود، در همين شهر از دنيا رفت. شافعي نيز در غزه به دنيا آمده است.
غَضْبان : (قصر غضبان)، جايي بوده در حومه بصره. نقل شده است انس بن مالك دعا كرد كه خداوند براي باغي كه داشت باران بفرستد و باران آمد و به «قصر غضبان» نرسيد. مقصود اين است كه خداوند دعاي اين صحابي را مستجاب كرد و فقط بر باغ او باران فرستاد.
غَضَوين : (ذوغضوين)، تثنيه «غضا» است. در حديث هجرت اين نام برده شده است. ابن اسحاق مي گويد: سپس بلدِ راه، آن دو (پيامبر و ابوبكر) را از بطن مرجح در ذو الغضوين برد.
بعضي آن را «عَصَوان» گفته اند كه تثنيه «عصا» است و به يكي از آنها «عصا اليمني» مي گويند و به ديگري «عصااليسري». در آبراهه اند كه بعد از پيوستن به يكديگر دو وادي مجاج، يكي از ريزابه هاي وادي فرع مي ريزند.
غَطَغان : قبيله اي عدناني است كه در آن قسمت از سرزمين نجد كه بعد از
وادي القري و كوه طيء است،
مي زيستند; از جمله ديار غطفان است: ذو اُرل و هباءة. و از كوه هاي ايشان است: ضرغد. و از وادي هاي آنهاست: «رُمّه». اين قبيله در زمان جاهليت بت عُزّي را مي پرستيدند.
غِفار : قبيله اي عربي است كه در اطراف مكه به سر مي بردند. از قنات هاي اين قبيله است: «بدر»; و از وادي هاي آنهاست: «ودّان»; و از جمله ديار ايشان است: وادي صفرا واقع در ميان مكه و مدينه.
غِماد : (به كسر اول و بعضي هم به ضمّ آن گفته اند)، راجع به اين كلمه، پيشتر در ذيل عنوان «برك» توضيح داده ايم. به اين عنوان در حرف باء رجوع شود.
ياقوت مي گويد: مي تواند جمع «غِمْد» باشد كه به معناي غلاف شمشير است، اما در ميان اسامي امكنه، معنايي ندارد. بنابراين، بايد مأخوذ از «غمدتِ الرَّكيّةُ» باشد; يعني آب چاه زياد شد.
غُمْدان : (به ضمّ اول)، دژ يا ارگي بوده در يمن، واقع در نزديك صنعا كه ارياط حبشي آن را ويران كرد.
غَمْر مرزوق : در «انساب الأشراف» بلاذري به همين صورت آمده، اما آن را در اعلام اماكن نيافتم. در «معجم البلدان» از جايي به نام «غَمره» ياد كرده و گفته است كه غمره از توابع مدينه است در راه نجد. اما بلاذري مي گويد: دو شب راه با «فَيْد» فاصله دارد (] فَيْد). آنچه در انساب الأشراف آمده، احتمالاً يا تحريف است و يا مركب از سه كلمه «غمر + مرّ + زوق».
در طبقات، از اعزام سريّه عُكّاشة بن محصن به سوي غَمْر، غمر مرزوق، سخن به ميان آمده و گفته است: غمر قناتي است متعلق به بني اسد كه فاصله آن تا «فَيْد»، راه اول به مدينه، دو شب راه است.
غَمْره : (به فتح اول و سكون دوم)، در سيره آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) عكاشة بن محصن را به جنگ غمره فرستاد. غمره يكي از منازل و بار اندازهاي قديمي حجّاج عراقي بوده، در كرانه شرقي وادي عقيق(طائف) كه هنگام عبورازبين عُشَيره و مسلح، در شش منزلي شمال شرقي مكه، در آنجا اتراق مي كرده اند. مقصود عقيق عُشَيره است. ] نقشه راه ها.
غُمُوص : (به ضمّ اول و دوم)، دژ ابو الحقيق بوده در خيبر. در همين دژ بود كه صفيه دختر حُييّ، كه بعداً در زمره همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) درآمد، اسير شد. ظاهراً غموص تحريف شده «قموص» است.
غُمير : بر وزن «حسين» و مصغّر «غمر» است، به معناي آب فراوان. ياقوت مي گويد: غُمير جايي است ميان ذات عرق و بستان و دو ميل قبل از آن، قبر ابورغال قرار دارد. بستان در بالاي نخله شامي واقع است. بعضي گفته اند: قبر ابورغال در مغمّس است. ] «قبر».
غَميس : (به فتح اول و كسر دوم)، در خبر غزوه بدر، از آن نام برده شده است. اين كلمه به «حمام» اضافه مي گردد وگفته مي شود: «غميس الحمام». غميس يكي از وادي هاي مدينه است كه هنوز هم به همين نام خوانده مي شود. اين رودخانه از تپه هاي واقع در غرب شهر «فُرَيش» سرچشمه مي گيرد و سپس در جهت شمال شرقي جريان مي يابد تا اينكه به وادي (رودخانه) فريش مي پيوندد. در كرانه راست وادي غميس، «صخيرات اليمام» قرار دارد.
غُميصاء : مصغّر غَمْصاء است و غمصاء مؤنث اَغمص مي باشد، به معناي كسي كه چشمش قي و چركابه مي دهد. و آن، مكاني است نزديك مكه كه بنو جذيمة بن عامر سكونت داشتند; همانان كه خالدبن وليد در روز فتح مكه كشتارشان كرد و اين خود داستاني دراز دارد.
غَميم : (به فتح اول و كسر دوم)، در لغت به معناي علف تر و سبزي است كه روي آن علف خشك باشد. نيز به معناي «مغموم» است; يعني شيء پوشيده شده. گفته مي شود: كراع الغميم. ] حرف كاف.
«كراع الغميم» جايي است ميان مكه و مدينه كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ، ضمن شروطي، آن را به اَوْفي بن مواله واگذار كرد. امروزه به نام «رقاء الغميم» معروف است و در شانزده كيلومتري سمت چپ كسي است كه از عسفان خارج مي شود.
غَوْر : به معناي زمين پست و نشيب مي باشد. «غَوْر تهامه» از همين معنا گرفته شده است. هرگاه كسي وارد سرزمين تهامه شود مي گويند: «قَد أَغارَ الرجل». غَور
هرچيز به معناي قعر و گودي آن است.
در اخبار آمده است: هيأت نمايندگي بني نَهْدبن زيد نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمدند و عرض كردند: اي پيامبر خدا، ما از غَوْرَيْ تهامه خدمت شما آمده ايم. نمي دانم چرا اين كلمه به صورت تثنيه آمده است; در حالي كه غور يكي است و جاها و اماكني كه اين كلمه به آنها اضافه مي شود، متعدّد مي باشد; مثلاً تهامه غوري دارد، يمن غوري دارد، عمان غوري دارد و... .
شايد علت اينكه آن را به صورت تثنيه آورده اند، اين باشد كه خواسته اند عموميت بدهند و بگويند از جاهاي متعددي آمده اند يا خواسته اند وسعت و گستردگي سرزمين خود را برسانند.
به هر سرزميني كه به سمت درياي سرخ كشيده باشد، از عقبه در اردن گرفته تا مخا در يمن، تهامه مي گويند.
غَوْره : (به فتح اول)، جايي است ميان اماكني از نواحي يمامه كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به تيول مجّاعة بن مراره داد.
غُوطه دمشق : سرزمين نشيب و پست پيرامون شهر دمشق را گويند كه يكي از
شهرهاي آن «داريا» است.
غَوي : ] «رشد».
غُوَيْر النَّبِي : جايي است در دامنه غربي كوه قُرين، واقع در غرب شهر شُريف، در منطقه خيبر. در صخره هاي اين مكان قدمگاه هايي است كه مردم آن سامان، آنها را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت مي دهند.
غَيْقه : (به فتح اول و سكون دوم)، در زندگي نامه ابورُهْم غفاري آمده است كه وي در صفراء و غَيْقه و ما بعد آن سكونت مي كرد. غيقه: جايي است ميان مكه و مدينه. جاهاي متعدّدي به اين نام وجود دارد كه يكي از آنها موضعي است در حرّة النار و ديگري جايي است در سرزمين ينبع. ] نقشه «غيقه» و نقشه «رويثه».
غِيله : از نواحي مدينة النبي است و در ميان جاهايي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به تيول بلال مزني داد از آن نام برده شده است.
نقشه شماره (28)
نقشه تقريبي غيفه