بخش 12

#171; ف #187; #171; ق #187; #171; ک #187;


297


« ف »

فاجّه : (به تشديد جيم)، در اخبار هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مدينه، از اين نام ياد شده است. پيشينيان ميان آن و «قاحه» خلط كرده اند; در حالي كه اين دو در مجاورت هم هستند. «قاحه» وادي و رودخانه اصلي است و «فاجّه» يكي از ريزابه هاي آن مي باشد كه از جبال قدس مي آيد و از شرق «قاحه» به اين وادي مي ريزد.

فاران : ياقوت مي نويسد: واژه اي عبراني است كه معرّب شده است. بعضي گفته اند: نام كوه هاي مكه است.

فارع : دژي بوده در مدينه، متعلق به حسّان بن ثابت. محل آن دانسته نيست.

فَجّ الرَّوحاء : ميان مكه و مدينه است. راه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به بدر و راه آن حضرت به مكه در سال فتح و در سال حج از اين



فج مي گذشت.

فجّ در لغت به معناي راه فراخ ميان دو كوه است و جمع آن «فِجاج» مي باشد. نيز به هر راهي «فَجّ» گفته مي شود. ] «روحاء».

فِحْل : (به كسر فاء و سكون حاء)، در شرح حال سائب بن حارث بن قيس آمده است كه وي در غزوه طائف مجروح شد و در زمان خلافت عمربن خطاب در جنگ «فحل» كشته شد.

«فحل» در ميان رومي ها به «بلا» معروف بود و امروزه به آن «اَطلال» مي گويند و در شرق رود اردن و ميان رود زرقا در جنوب، و رودخانه يرموك در شمال، واقع است.

فَحْلَتان : در اخبار جنگ زيدبن حارثه با


298


نقشه شماره (29)


299


بني جُذام، از اين نام سخن به ميان آمده است. ] «فيفاء الفحلتين».

فَخّ : (به فتح اول و تشديد دوم)، در لغت به معناي «دام» است كه با آن شكار مي كنند. اين واژه عربي نيست، بلكه معرّب است و در عربي به آن «طَرَق» مي گويند. فخّ : واديي است در مكه كه همان وادي زاهر است، واقع در ميان عمرة التنعيم و مسجدالحرام.

ابن عمر روايت كرده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)  ، قبل از ورودش به مكه، در فخّ غسل كرد. قبر ابن عمر در فخ است و امروزه به نام «الشهدا» شناخته مي شود.

[ و همچنين «فَخّ» نام دوّمين واديِ مهمّ مكه است كه اكنون هربخش آن به نامي است. سمت بالاي آن را «خُرَيْقُ العُشر» و قسمت مياني آن را «زاهِر» و «شُهداء» و بخش پايين آن را «اُمُّ الجُود» و بين زاهر و حديبيه را «بَلْدَح» مي نامند. در زمان ازرقي بخش بالاي فخ را «مكّة السّدر» مي گفته اند.

وادي فخّ به واسطه جنگي كه در هشتم ذي حجه، سال 169 هجري، در
آنجا رخ داد، بدين نام شهرت يافت. اين جنگ ميان لشكريان حسين بن



علي بن الحسن، پسر عموي امام
كاظم (عليه السلام)  ، و سپاه عباسي به فرماندهي عباس بن محمد از نوادگان عبدالله بن عباس پيش آمد كه در جريان آن حسين و تمام لشكريانش به شهادت رسيدند و پيكر آنان سه روز در ميدان باقي ماند.

محلّ قبر شهداي فخ، در محل معروف به «زاهر» قرار داشته است و به همين حهت «حَيُّ الشّهداء»; يعني كوي شهيدان، ناميده مي شود.

حادثه شهداي فخّ به حدّي هولناك بود كه پس از عاشورا، سخت ترين و دردناك ترين حادثه تاريخي خوانده شد.و  ]

ـ حبّان بن بشر، از يحيي بن آدم، از ابن اَبي زائده، از محمدبن اسحاق، از زهري و عبدالله بن ابي بكر از يكي از فرزندان محمدبن ابي سلمه برايمان نقل كرد كه گفت: تعدادي از اهل خيبر در قلعه باقي مانده و سنگر گرفته بودند. آنان از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) درخواست كردند كه خونشان را نريزد و در عوض، آنها را از آنجا اخراج كند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين درخواست آنان را پذيرفت. اهل فدك اين خبر را شنيدند و آنان نيز چنين درخواستي كردند و حضرت با درخواست آنها نيز موافقت فرمود و بدين ترتيب، فدك جزو اموال خالصه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آمد چراكه بدون لشكركشي و جنگ به تصرف آن حضرت در آمد.

ـ محمدبن يحيي از عبدالعزيز بن مروان از ابراهيم بن حُوَيِّصَه از خالويش معن بن جُوُيّه از حسيل بن خارجه برايمان نقل كرد كه گفت: هنگامي كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . معالم مكة التاريخيه، صص211 و 312

2 . بلادي، ج7، صص18 و 19

3 . جواهر، ج18، ص120 ، به نقل از وسائل باب 18، از ابواب مواقيت ح1 و 2

فَدَك : دهكده اي است كه خداوند آن را در سال هفتم هجري از طريق صلح عايد پيامبرش گردانيد. در حال حاضر، فدك شهر آبادِ پرجمعيتي است در شرق خيبر و داراي نخلستان ها و مزارع فراوان مي باشد و امروزه به آن «حائط»

نقشه شماره (30)

مي گويند. فدك در سيره و حديث، داستان مفصلي دارد كه ذكر آن در اينجا به درازا مي كشد.

توضيحاتي درباره فدك:

1 . به نقل از تاريخ المدينه ابن شبّه.



پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) خيبر را فتح كرد،يهوديان فدك به آن حضرت پيغام دادند كه: «به ما امان بده و در عوض فدك از آن تو باشد». پيامبر (صلي الله عليه وآله) مُحَيِّصَة بن حرام را نزد اهالي فدك فرستاد و او فدك را براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) گرفت و بدين ترتيب جزو اموال خالصه پيامبر درآمد. اهالي وطيح و سُلالم، دو دژ از دژهاي خيبر نيز از در صلح درآمدند و اين دو دژ را به پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) واگذار كردند كه جزو اموال خاص آن حضرت درآمدند. (دژ) كتيبه، كه بعد از وطيح و سُلالم واقع بود نيز به عنوان خمس در نظر گرفته شد. بنابراين، مجموع اين چند دژ جزو اموال خالصه پيامبر (صلي الله عليه وآله) درآمد و از جمله اموالي بودند كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به عنوان صدقه از خود برجاي گذاشت و مخارج همسرانش را از درآمد و عايدي آنها تأمين مي كرد.

ـ محمد از قول ابن اسحاق نقل كرده كه چون پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از كار فتح خيبر آسوده شد، اهالي فدك از بلايي كه بر سر مردم خيبر آمده بود، هراسان


302


شدند و از اين رو، فرستادگاني را به حضور پيامبر (صلي الله عليه وآله) روانه كردند تا در برابر نيمي از فدك با آن حضرت مصالحه كنند. فرستادگان مردم فدك، در خيبر يا در راه و يا پس از ورود پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مدينه، خدمت آن بزرگوار رسيدند و حضرت درخواست ايشان را پذيرفت; بدين ترتيب فدك از اموال خالصه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) درآمد; چرا كه بدون جنگ و لشكركشي فتح شد. پس فدك جزو صدقات پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. به درستي معلوم نيست كه آيا مردم فدك بر نيمي از آن مصالحه كردند يا بر تمام آن; چرا كه در احاديث به هردو صورت آمده است.

ـ محمد بن يحيي گويد: مالك بن انس از عبدالله بن ابي بكربن عمروبن حزم نقل مي كرد كه: پيامبر (صلي الله عليه وآله) با مردم فدك با اين شرط مصالحه كرد كه نيمي از (درآمد) فدك متعلّق به او باشد و نيمي ديگر از آن خودِ اهالي. اين وضع تا زمان عمربن خطاب همچنان ادامه داشت. اما عمر به يهوديان فدك پيشنهاد كرد كه نصفه متعلّق به ايشان را در مقابل شتر و نيروي انساني و پول نقل از آنها خريداري كند و يهوديان فدك را ترك



كنند. او قيمت نصف فدك را به صورت جنس و نقد پرداخت كرد و آنگاه يهوديان را از آنجا اخراج نمود.

ـ ابوغسان گويد: شخصي غير از مالك گفت: چون عمر به خلافت رسيد، يهوديان خيبر را اخراج كرد. او ابو الهَيْثَم بن تَيّهان و فَرْوَة بن عمرو و جَبّاربن صخر و زيدبن ثابت را فرستاد تا اموال (متعلّق به خيبريان) را قيمت گذاري كنند. اين افراد زمين هاي فدك و نخلستان هاي آن را ارزيابي كردند. عمر اين اموال را گرفت و قيمت نصفه اي را كه متعلّق به اهالي فدك بود، به ايشان پرداخت كرد. مبلغ آن به پنجاه هزار درهم و به قول يكي از علما، اندكي بيشتر از آن، بالغ مي شد. عمر اين مبلغ را از پول هايي كه از عراق برايش آورده بودند، پرداخت كرد. و آنگاه يهوديان فدك را به شام اخراج كرد.

ـ ابراهيم بن منذر از عبدالله بن وهب، از مردي از يحيي بن سعيد برايمان نقل كرد كه گفت: اهالي فدك نمايندگاني را نزد پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) فرستادند و با آن حضرت به اين شرط بيعت كردند كه جانشان محفوظ ونيمي از اراضي شان


303


در دست ايشان باقي بماند و نيمي ديگر از اراضي و نخلستان هايشان متعلق به پيامبر (صلي الله عليه وآله) باشد.

[ فدك : به گفته ياقوت، روستايي است از توابع مدينه كه فاصله آن تا مدينه (به شيوه محاسبه مسافت با حركت روزانه مسافر در گذشته) دو روز و به نقلي سه روز راه بوده است و در آن چشمه آب جاري و نخل هاي فراواني وجود داشته است.

ابن ابي الحديد شمار درختان خرماي آنجا را برابر با تمام نخل هاي كوفه ـ در قرن ششم هجري ـ نقل كرده است.

دليل نامگذاري اين دهكده به فدك آن است كه نخستين كسي كه آنجا را به عنوان محل سكونت برگزيد، شخصي به نام «فدك» از نوادگان حضرت نوح (عليه السلام) بود.

بلادي درباره وضعيت كنوني فدك مي نويسد:

دهكده اي است آباد، داراي نخل هاي فراوان و زمين هاي كشاورزي،
كه شمار ساكنان آن به حدود 1200 نفر مي رسد و در قسمت شرقيِ منطقه خيبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ياقوت، ج4، صص238 و 240

2 . ابن ابي الحديد، ج16، ص136

3 . ياقوت، ج4، صص238 و 240



واقع است و استاد صالح دخيل تعداد
نخل هاي آن را در سال 1349 قمري 000 20 نخله تخمين زده است و نام فعليِ آن «حائط» يعني بوستان مي باشد و اراضي و املاك آن به ساكنان آنها تعلّق دارد.

هنوز براي ما روشن نيست كه
اين روستا در چه مقطعي از تاريخ، به ملكيت ساكنان آنجا درآمد. آنچه مسلّم است، اين است كه همزمان با ضعف دولت عباسي، قدرتمندان هر منطقه، آنچه را توانستند به تملّك خويش درآوردند و اين مسأله در آنجا
نيز اتفاق افتاده است.

ابن اسحاق مي گويد : پس از فتح خيبر، خداوند بر دلهاي يهوديان ساكن «فدك» رعب وحشت افكند. از اين رو، نماينده اي به نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرستادند وفدك را به صورت صلح به آن حضرت واگذار كردند. «وَكَانَتْ فَدَكُ لِرَسُولِ
اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) خَاصَّةً لاَِنَّهُ لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهَا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلادي، ج2، صص205 و 206


304


بِخَيْل وَ لا رِكَاب»; «بدين ترتيب، فدك به شخص پيامبر تعلّق گرفت; زيرا براي تصرّف آن، هيچ اسب و استري تاخته نشد.»

سپس آيه شريفه «فَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ...»; نازل شد و جبرئيل امين (عليه السلام) منظور از نزديكان را حضرت فاطمه (عليها السلام) معرفي كرد.

به نوشته مفسّران و محدّثان شيعي و سنّي: «لمّا نزلت } ...فَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ... {دَعا رَسُول اللّه (صلي الله عليه وآله) فاطمة (عليها السلام) وَ أَعْطاها فَدَكاً». هنگامي كه آيه ياد شده نازل شد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) فاطمه (عليها السلام) را خواست و به او فدك را عطا كرد.

سيد بن طاووس در كتاب سعد السعود، به نقل از تفسير محمدبن عباس بن علي بن مروان نقل مي كند كه اين روايت به بيست سند نقل شده است.

از آن پس، فدك به مالكيت حضرت زهرا (عليها السلام) درآمد و در زمان حيات پدر بزرگوارش در اختيار آن حضرت قرار داشت، ولي پس از رحلت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فدك با توسل به قدرت از حضرت فاطمه (عليها السلام) گرفته شد. ]


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج16، ص210

2 . ابن هشام، ج3، ص353

3 . روم : 38، «حق خويشان و نزديكان خود را بپرداز...».

4 . درّ المنثور. ج5، ص273 ; مجمع الزوائد، ج7، ص49 ; مجمع البيان، ج4، ص306

5 . بحار، ج29، ص123

6 . طريحي، ج3، ص371 ماده «فدك»



فَرْده : (به فتح اول و سكون دوم)، در خبر مربوط به اسلام آوردن زيد الخير (الخيل) از اين نام خاص ياد شده است. فَرده مكاني است در سرزمين طيء كه بين آن و «قرده» خلط شده است. ] «قرده» در حرف قاف.

فَرْش : (به فتح اول)، وادي يا رودخانه اي است ميان غميس الحمام و ملل. فرش و صخيرات الثمام يا صخيرات اليمام، منزلگاه هايي بوده كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگامي كه از مدينه به سوي بدر حركت كرد، در آنها فرود آمد. زماني كه از راه بدر از مدينه به مكه مي رويد، پيش از آنكه به وادي فُريش پايين رويد، فرش در سمت راست شما قرار مي گيرد. ميان فرش و فريش، بطن واديي اس كه به آن


305


مشعر مي گويند.

فَرَع : (به فتح اول و دوم)، نزديك سويقه است در سرزمين جهينه. در آن معدني است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به تيول شخصي از بني مزينه داد.

فُرُع : (به ضمّ فاء و راء)، در خبر سريّه عبدالله بن جحش از آن نام برده شده است. فُرُع، وادي بزرگي از وادي هاي حجاز است كه از يكصد و پنجاه كيلومتري جنوب مدينه مي گذرد و داراي چشمه ها و نخلستان هاي فراواني مي باشد; از جمله روستاهاي فعلي اين وادي، ابوالضباع، امّ العيال، مضيق و فقير است. بعضي آن را به سكون راء (فُرْع) تلفظ مي كنند.

[ فُسُوق : در سوره مباركه بقره } ...وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ...» به معني دروغ گفتن تفسير شده است.

صاحب جواهر مي گويد : دشنام دادن و فخر فروشي نيز از مصاديق فسوق است. ]

فقير : به معناي نيازمند است. در سيره آمده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فقيران و بئرقيس و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طريحي، ج3، ص402 ماده «فسق» جواهر 18، ص358



شجره را به علي (عليه السلام) بخشيد. فقير: نام دو
مكان است در نزديكي مدينه كه به آن دو «فقيران» مي گويند. در عاليه مدينه، جايي است معروف به «فقير».

ابن شبه مي گويد: «فقيران» در عاليه مدينه واقع اند.

همچنين فقير يكي از دهكده هاي فُرُع است.

فُلُس : (به ضمّ اول و دوم)، نام بتي بوده در نجد كه قبيله طيء آن را مي پرستيدند. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در سال نهم هجري، علي (عليه السلام) را فرستاد تا آن را در هم شكند... او دختر حاتم طائي را به اسارت گرفت. در روايتي به صورت «قلس» (با قاف) آمده است.

فلسطين : در تقسيمات اداري قديم، فلسطين شهر عمّان، از شهرهاي شرقي اردن، را دربرمي گرفت و كوه هاي شراة تا عقبه را نيز شامل مي شد و به عكس، اردن تعدادي از شهرهاي فعلي فلسطين; مانند عكا و طبريه را دربر مي گرفت.


306


نقشه شماره (31)

نقشه تقريبي سرزمين قريش و اطراف آن


307


فَيْد : (به فتح اول و سكون دوم)، در داستان اسلام آوردن زيد الخير (الخيل) از اين مكان ياد شده است. روايت شده كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: هيچ شخصيتي از عرب براي من تعريف و تمجيد نشد، مگر اينكه وقتي نزد من آمد او را كمتر از آنچه درباره اش گفته بودند يافتم، به جز زيد الخيل كه او را بيش از آنچه در وصفش گفته بودند، يافتم. حضرت سپس او را «زيد الخير» ناميد و «فيد» را به وي بخشيد.

همچنين «فيد» شهر آبادي است، اما زماني كه راه حاجيان عراق، از آن مي گذشت، آبادتر بود. اين راه بعدها قطع شد. فيد در جنوب شهر حائل، در عربستان سعودي واقع است و قرقگاهي داشته كه به آن «حمي فيد» مي گفتند.

و نيز «فيد» آبراهه اي است از ريزابه هاي وادي قاحه كه در راه هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) از آن ياد شده است.

فَيْفاء : (به فتح اول)، در لغت به معناي بيابان پهن و وسيعِ خالي از آب و آباداني است. بعضي گفته اند: به معناي صحراي نرم و هموار مي باشد. اين كلمه به نام چند



مكان اضافه شده; از جمله:

فيفاء الخبار : زمين پهناوري است ميان جماوات، در جنوب غربي مدينه، كه از جنوب به عرصه عقيق وصل مي شود. اين مكان بعدها به نام «دعيثه» معروف شد. آبادي شهر مدينه تا اين زمين كشيده شده و امروزه وصل به مدينه است و به آن «عزيزيّه» مي گويند.

فيفاء الفحلتين : در خبر سريّه زيدبن حارثه با قبيله جذام، از اين مكان نام برده شده و آمده است كه علي (عليه السلام) در فيفاء الفحلتين به سپاه زيد رسيد.

فيفاء الفحلتين، در راه مدينه به سرزمين جذام، در طرف هاي علا و تبوك در شمال مدينه واقع است. زيدبن رفاعه اسلام آورده بود وپيامبر (صلي الله عليه وآله) براي او نامه اي نوشت. اما زيدبن حارثه به قوم و قبيله او حمله كرد و تعدادي از آنها را كشت و اموالي را به غنيمت گرفت. پيامبر (صلي الله عليه وآله) علي (عليه السلام) را فرستاد تا آنچه را زيدبن حارثه گرفته بود پس دهد. علي (عليه السلام) در فحلتين، واقع در بين مدينه و ذي المروه، به زيد رسيد و تمام اموالي را كه گرفته بود به زيدبن رفاعه برگرداند.


309


« ق »

قاحه : در لغت به معناي حياط خانه است. در حديث هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) از اين محل نام برده شده و آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هربار با عبور ازآن، به مكّه مسافرت مي كرد; چرا كه در مسير درب الأنبيا (جاده پيامبران) (راه حج) كه مدينه را به مكه وصل مي كرده، قرار داشته است. قاحه واديي است به طول نود كيلومتر و يكي از ريزابه هاي آن «فاجّه» مي باشد. اين وادي از صدر اسلام تا بعد از سال 1370 هـ .ق. همواره گذرگاه كاروان هاي حج بوده، اما بعداً راه (راه ماشين رو) از آنجا به سمت بدر و وادي الصفراء تغيير داده شد. در قديم، در وادي قاحه روستاي قاحه، ميان مدينه و جحفه، بوده كه بعدها از بين رفته است. اين روستان قبل از «سقيا» به سمت



مدينه قرار داشته است ] نقشه راه ها .

[ قادس : از نام هاي مكه مكرّمه است. ]

قادسيه : جايي بوده ميان نجف و حيره به سمت شمال غربي كوفه و جنوب كربلا. جنگ معروف قادسيه، به فرماندهي سعدبن ابيوقاص، در همين محلّ رخ داد.

قار (ذو قار) : قار و قير (هر دو) به معناي قطران يا ماده سياهرنگي هستند كه كشتي ها را با آنها اندود مي كنند; يكي ديگر از معاني «قار» درخت مُرّ است. «ذوقار» آبي بوده در نزديكي كوفه كه به بكربن وائل تعلق داشته است. جنگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ياقوت، ج5 ، ص182 ; ازرقي، ج1، ص280


310


مشهور ذي قار در همين محل ميان بكربن وائل و ايرانيان بهوقوع پيوست. اين جنگ زماني رخ داد كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از جنگ بدر بزرگ برمي گشت. اين نخستين جنگي بود كه در آن، مسلمانان با ايرانيان جنگ كردند و اين از بركت وجود (و ظهور) پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بود.

قاع : در لغت به معناي زمين مسطّح و هموار و پوشيده از قشر خاكي و بدون شن است و فاقد تپه و برآمدگي مي باشد; دشت يا هامون.

قاع: همچنين منزلي بوده در راه مكه، بعد از عقبه به سمت مكّه.

سمهودي مي نويسد: قاع، محل مسجد بني حرام، واقع درغرب مساجد الفتح است.

به قولي: قاع يك اُطم (دژ) بوده است. جايي به نام «قاع النقيع» نيز داريم كه در عنوان «نقيع» آن را معرفي خواهيم كرد. در عربستان قاع هاي فراواني وجود دارد.

قالِس : جايي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را به عنوان اقطاع و تيول در اختيار بني اَحبّ



از قبيله عُذْرَه قرار داد.

قبائل العرب في العهد النبوي (صلي الله عليه وآله)  : ] نقشه قبايل عرب در روزگار پيامبر (صلي الله عليه وآله)

قُبا يا قُباء : به گفته نووي: وجه مشهور و فصيح اين كلمه به صورت مدّ است و مذكّر و منصرف مي باشد; خليل آن را با الف مقصور دانسته است. در هر حال، قبا قريه اي است در عوالي مدينه، واقع در جنوب اين شهر. مسجد قبا كه بر بنياد تقوا و پرهيزگاري تأسيس گرديد، در همين محل قرار دارد. قبا وصل به مدينه است و از محله هاي آن به شمار مي آيد.

قبر ابي رغال : در سنن ابوداود آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در راه خود به طائف از قبر ابي رغال گذر كرد. اين قبر در راه طائف است كه از شرائع، از جنوب راه مغمّس مي گذرد. بنابراين، قبر ابي رغال قبل از غمير است نه در مغمّس.

قَبَليّه : (به فتح قاف و باء و تشديد ياء)، ظاهراً منسوب به «قَبَل» است، به معناي برجستگي و برآمدگي زمين، كه انسان در راه، با آن روبه رو مي شود.


311


نقشه شماره (32 )

قبايل عرب در عصر پيامبر(ص)


312


«معادن القبليه» منسوب به همينجا است. در تعيين محلّ و حدود قبليّه اختلاف است: به قولي، از نواحي فرع مي باشد و به قولي ديگر: ناحيه اي از ساحل دريا است و به گفته بعضي، ميان مدينه و ينبع قرار داشته است. قبليّه را پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به بلال بن حارث واگذار كرد.

[ قبور الشهداء : جايي است در راه اصلي «خَيْبر» در شمال روستاي «شُرَيْف» كه شهداي غزوه خيبر در آنجا دفن شده اند. ]

[ قبور پيامبران در مسجد الحرام : از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) روايت شده كه هرگاه
امّت يكي از پيامبران (به خشم الهي دچار و) به هلاكت مي رسيد، به مكه مي آمد و او و همراهانش تا آخر عمر در آنجا به عبادت مي پرداختند. نوح، هود، صالح و شُعَيْب (از جمله اين پيامبرانند
كه) در آنجا بدرود زندگي گفته و
قبورشان ميان زمزم و حجرالأسود قرار
دارد.

امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد : ميان ركن و مقام، آكنده از قبور پيامبران است و آدم (عليه السلام) در حرم الهي مدفون مي باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلادي، ج7، ص88



امام صادق (عليه السلام) فرمود : ميان ركن يماني و حجر الأسود هفتاد پيامبر به خاك سپرده شده اند.

از بعضي روايات و ادعيه استفاده مي شود كه قبر نوح، هود و صالح در نجف اشرف واقع اند. ]

[ قُبَّةُ الخَضْراء : آنچه از سفرنامه هاي حج در طول سال هاي 1240 ـ 1325 برداشت مي شود، گنبد مسجدالنبي كه در قسمت فوقاني حجره مباركه واقع است و از يادگارهاي قايتباي بوده كه توسط سلطان محمد محمود عثماني برچيده شد و به جاي آن گنبدي سبز رنگ بنا كرد كه بعدها در ميان مردم به «قُبّة الخضراء» شهرت يافت.

اين گنبد با عاج و جواهرات نفيس تزيين گرديده و با آنكه در طول تاريخ مورد تعرض دشمنان واقع شده، خداوند آن را حفظ كرده است. ]


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الحجوالعمره، ص120 به نقل از ازرقي، ج1، ص68 ; كافي، ج4، ص214

2 . مدينه شناسي، ج1، ص62 ، نكـ : الرحلة الحجازيه، مرآت الحرمين، مرآت مدينه.

3 . بلادي، ج3، ص131


313


قُبَيْس (ابوقبيس) : كوهي است كه از شرق، كعبه مشرّفه بر آن مشرف مي باشد. امروزه اين كوه پوشيده از ساختمان است. مي گويند: كسي كه روي ابوقبيس بايستد، طائف را مي بيند. بديهي است كه مقصود از طائف همان شهر معروف نيست، بلكه مراد، طواف كننده بر گِرد خانه خداست.

قُدس : (به ضمّ قاف و سكون دال)، رشته كوهي است در حجاز كه از طرف جنوب مشرف بر تنگه فرع مي باشد و از شمال تا نزديكي هاي راه مكه به مدينه، بين ملل و عقيق، امتداد دارد. طول آن نزديك به 150 كيلومتر و ارتفاعش 2049 متر است. اين رشته كوه در ميان عامه مردم، به نام كوه هاي عوف و بعضاً «اُدقس» خوانده مي شود.

قَدوم : بر وزن «صَبور» و «شَكور»; به قولي: كوهي است نزديك مدينه در پاي قبرستان شهداي اُحد. بعضي هم محلّ آن را در جاي ديگر تعيين كرده اند. به هرحال، در تعيين محلّ آن اتفاق نظريه نيست.

امّا «قَدّوم» (به تشديد دال)، گفته اند:



محلّي است در شام، كه حضرت ابراهيم در آنجا ختنه شده است و همان كفر قدوم مي باشد كه در استان نابلس، در فلسطين قرار دارد.

قُدَيد : (به ضمّ قاف و فتح دال)، وادي بزرگي است از وادي هاي تهامه در حجاز، كه راه مكه به مدينه، حدود 120 كيلومتري آن، اين دره را قطع مي كند.

قرائن : سه خانه اي است كه متعلّق به عبدالرحمان بن عوف بوده و جزو مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله) شده است.

قِراصه : (به كسر قاف)، چاهي است در مدينه كه بستان جابربن عبدالله در آن قرار داشته و ماجراي آن در حديث آمده است. اين چاه در غرب مساجد الفتح، در اطراف رومه واقع است.

قُرَح : (به ضمّ قاف و فتح راء)، جايي است واقع در بالاي وادي القري و به همين دليل; يعني قرار داشتن آن در بالاي اين وادي، به نام «العلا» شهرت يافت، كه همان شعر فعلي العلاء مي باشد. مسجد «قرح» در اين محل قرار دارد. اين مسجد را پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)  ، هنگام عزيمت به


314


تبوك، ساخت و امروزه به نام مسجدالعلا خوانده مي شود.

قَرْدَد : (به فتح اول و سكون دوم و فتح سوم)، اين نام در شعري از مالك بن نمط همداني آمده است. وي زماني كه به همراه هيأت نمايندگي هَمْدان به خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رسيد و اسلام آورد، شعري سرود كه ابيات زير بخشي از آن مي باشد:

حلفت بربّ الراقصات إلي مني صوادر بالركبان من هضب قَرْدد

بأنّ رسول الله فينا مصدّق رسول أتي من عند ذي العرش مهتد

فما حملتْ من ناقة فوق كورها أَبرّ و أوفي ذمّةً مِنْ مُحَمّد

آنچه آمد به نقل از ياقوت بود، اما وي محلّ و موقعيت قردد را مشخص نكرده است.

قَرَد (ذو) : در غزوه «ذي قرد» از اين محل نام برده شده است. اين غزوه زماني بهوقوع پيوست كه عُيينة بن حصن فزاري در چراگاهي به نام «غابه» به رمه ناقه هاي پيامبر خدا حمله كرد و آنها را به غارت برد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوگند به خداي اشتراني كه در منا جست و خيز دارند و با سواران خود از كوه هاي بلند بازگردند، كه پيامبر خدا در ميان ما مورد تصديق است و پيامبري است كه از جانب پروردگار عرش راهنمايي شده است. هيچ اشتري بر پشت خود كسي را سخت تر از محمد نسبت به دشمنان سوار نكرده است.

2 . ياقوت «قردد» را نام كوهي معرفي كرده است.



«قرد» همچنين كوه سياهي است در بالاي وادي «النُقْمي»، در حدود 35 كيلومتري شمال شرق مدينه.

قَرْده : (بر وزن سجده)، آبي است از آبهاي نجد كه سريّه (جنگ) زيدبن حارثه در محلّ آن رخ داد. زيد الخيل نيز در همينجا درگذشت. درباره اين محل، در حرف فاء نيز توضيحاتي داده ايم.

قَرَصَه : زميني بوده متعلق به سعدبن معاذ، واقع در سمت شمال راه هاي حرّه شرقي مدينه.در مسجدهاي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)  ،در مدينه، از اين مكان اسم برده شده است.

قرطاء : يكي از قبايل عرب كه در ناحيه ضريّه، در تكبّرات و ميان ضريّه و مدينه اقامت داشته اند. سريّه ضحاك در سال نهم هجري با اين قبيله بوده است.


315


قَرْقَرَه : به آن «قرقرة الكُدْر» هم گفته اند. در قضيه فتح خيبر، از اين محل نام برده شده است. قرقره، دشتي است در برابر خيبر از طرف مدينه و شش كيلومتر با خيبر فاصله دارد و جاده از ميان آن مي گذرد. از جانب غرب، كوه صهبا مشرف بر آن است و هر دو در وسط حرّه، حرّة النار، كه امروزه به نام حرّه خيبر معروف است، واقع شده اند.

بكري مي نويسد: اُنيس، صاحب المخصره و ياران او، يسيربن رزام يهودي ويارانش در قرقرة الكدر كشته شدند.] «الكدر» در حرف كاف .

در طبقات آمده است: نام يهودي «اُسيربن رزام» است و نام محل، قرقره ثبار.

قَرقيسه (قرقيسيّه) : شهري است در سوريه (استان الجزيره) واقع در مصبّ خابور به فرات. در متن يكي از احاديث مربوط به اخبار و حوادث زمان امام علي (عليه السلام) نام اين شهر آمده است.

قَرْن : (به فتح اول و سكون دوم)، همان «قرن المنازل» است و در راه طائف از مكّه قرار دارد كه از نخلة اليمانيه مي گذرد. با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المخصره; آنچه كه بدان تكيه كنند، مانند عصا، عصاي كوتاهي كه پادشاه هنگام سخنراني به دست گيرد، تعليمي ـ لسان العرب.



مكّه هشتاد كيلومتر فاصله دارد و
فاصله اش تا طائف پنجاه و سه كيلومتر مي باشد.

در مسير پيامبر خدا به طائف، از اين محل نام برده شده. بعضي آن را به فتح راء خوانده اند، اما گفته شده اين اشتباه است; زيرا قرن، به فتح، نام قبيله اي است... قرن المنازل: ميقات مردم يمن و طائف مي باشد.

قَرْن مَسْقله : قرن نام مردي است كه در زمان جاهليت در قَرن زندگي مي كرد. ازرقي روايت مي كند كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در روز فتح مكّه بر فراز اين كوه نشست و مردم براي بيعت با ايشان مي آمدند.

قرْيَتان : در قرآن آمده است: } وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي رَجُل مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيم{ . مقصود از قريتان مكه و طائف است.

قُرَيْس : (به ضمّ اول و فتح دوم)، مصغّر «قَرْس» است، به معناي سرما و يخبندان.


316


نقشه شماره (33)

مسير ارتش مسلمانان در جنگ موته


317


گفته اند: آن كوهي است نزديك مدينه. در كتاب ابي داود آمده است: پيامبر (صلي الله عليه وآله) معادن القَبَليّه را; اعم از دشت و تپه آن و نيز اراضي قابل كشت قُريس را به اقطاع بلال بن حارث داد. در معجم الطبراني به جاي قريس، «قُدس» آمده است.

[ قُرَيش : نام قبيله اي است كه نسب آنها به «نَضْر بن كنانة بن خُزَيْمة بن مدركة بن الياس بن نصر» مي رسد و گفته اند كه جدّ آنان «فهر بن مالك» است و كسي كه نسب وي به او نرسد قُرَشي به شمار نمي آيد.

در دليل نامگذاري آنها به قريش، اختلاف نظريه هايي وجود دارد; مثلا قريش از ريشه قَرْش و به معناي كسب و نيز جمع شدن است و قرشيان، چنانكه در سوره مباركه قريش آمده، سفرهاي بازرگاني زمستانه و تابستانه داشته اند و آنان كه قبلا در سرزمين مختلف پراكنده بودند، در مكه جمع شد و اسكان يافتند. ]

قُريصه : چاهي در مدينه بوده كه در زمان پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) وجود داشته است.

قُري (وادي القُري) : منطقه اي است ميان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سفينة البحار، ج2، ص424، ماده «قرش» ; طريحي، ج3، ص486



مدينه و تبوك كه چون قريه هاي زيادي داشته، بدين نام خوانده شده است. بزرگترين شهر فعلي آن، شهر «العلاء» است كه در 350 كيلومتري شمال مدينه قرار دارد. امروزه به نام «وادي العلاء» معروف است. ] نقشه راه ها و نيز نقشه سير سپاه مسلمانان، شماره 33

قريه بني سالم : ] «منازل انصار».

قُزَح : (به ضم قاف و فتح زاء)، به معناي رنگين كمان است. در سيره آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بامدادِ مزدلفه، در قزح وقوف كرد و فرمود: سراسر مزدلفه موقف است. قزح تپه اي است در مجاورت مشعرالحرام در مزدلفه كه كاخي شاهي بر فراز آن بنا شده است.

قسطنطنيه : همان شهر اسلامبول در تركيه است.

قصر خَلّ : در غرب وادي بطحان قرار دارد. قصر خلّ ديگري نيز داريم كه در راه بئر رومه واقع شده است. اين قصر به دستور معاويه به عنوان دژ و قلعه اي براي مردم


318


مدينه ساخته شد. علت نامگذاري آن به «خلّ» اين است كه در مسير راه قرار دارد. به هر راهي كه از ميان شن يا ريگزار بگذرد «خَلّ» مي گويند.

قصر عُرْوه : منسوب به عروة بن زبير است. اين قصر در عقيق، در مسير راه عنبريه به ذو الحليفه قرار دارد.امروزه در نزديكي آن پلي بر روي وادي عقيق زده شده كه به آن جِسر عروه (پل عروه) مي گويند.

قَصَّة (ذو) : وجه نامگذاري اش به «قصّه»، وجود «گچ» در زمين آن مي باشد. در موارد متعدّدي از سيره پيامبر، از جمله غزوه ابوعبيدة بن جرّاح در ذوالقصّه، از اين مكان نام برده شده است... ذو القصّه در راه مدينه به عراق واقع شده، كه از قصيم مي گذرد. شايد موقعيت آن نزديك شهر «صويدره» فعلي بوده كه سرزمين غطفان بوده و ابوعبيده با آنها جنگيد.

نيز ذوالقصّه : جايي است كه با مدينه بيست و چهار ميل فاصله دارد و در راه ربذه واقع شده است.همين جاست كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) محمدبن مسلمه را به مقابله با بني ثعلبة بن سعد فرستاد.



قُصَيْبه : جايي است ميان مدينه و خيبر كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگام بازگشت از خيبر، در آنجا توقف كرد. قصيبه واديي است در پايين وادي صُلْصُلَه كه امروزه نيز معروف است. سيل آن به وادي الروم (الدّوم) مي ريزد. ميان مدينه و خيبر واقع شده و فاصله اش تا مدينه 94 كيلومتر و با خيبر 48 كيلومتر است و در مسير راه قرار دارد.

قُضاعه : قبيله اي است. بعضي آن را قحطاني دانسته اند و برخي عدناني. اين قبيله ابتدا در «الشحر» اقامت داشت و سپس به ترتيب در نجران و حجاز و شام. منطقه بين شام و حجاز در ايله و كوه هاي الكَرَك در تصرف آنان بود. روميان اين قبيله را كارگزار خود در بادية العرب در سرزمين شام (مشارق الشام) قرار دادند. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به سال هفتم هجري در غزوة السلاسل با اين قبيله جنگيد و سريّه كعب بن عمير را به سوي آنان اعزام كرد.

قَطَن : در خبر غزوه ابو سلمة بن عبدالاسد، در قطن، از اين مكان نام برده شده است. قطن كوهي است معروف در كرانه چپ


319


وادي الرّمه كه راه مدينه به قصيم از آن مي گذرد و با مدينه 330 كيلومتر فاصله دارد.

قطيف : شهري است آباد در شرق عربستان سعودي، واقع در ساحل خليج فارس. نخلستان ها و آبهاي فراوان دارد. در سريّه خالدبن وليد، در سال هشتم هجري با بني جذيمة بن عوف از اين شهر نام برده شده است.

قُعَيْقعان : كوه مكه است كه از شمال غربي بر مسجدالحرام مشرف مي باشد و از ثنيّه (گردنه، تنگ) كَداء تا كُدي امتداد دارد و از غرب مشرف بر ذي طوي است. اين كوه امروزه به اين نام معروف نيست و هر قسمتي از آن نام جديدي دارد، مانند: العبّادي، السليمانيه، جبل هندي و جبل الفلق.

قُفّ : (به ضمّ اول و تشديد دوم)، در اصل به معناي زميني است كه برآمده و درشت و سنگلاخي و مشرف بر اطراف خود باشد و به اشتر خسبيده شباهت دارد. در حديث و سيره نبوي، از اين مكان بسيار نام برده شده است. قُفّ يكي از وادي هاي مدينه است و مردم مدينه در



آن ملك و املاك داشته اند. به ظاهر
آنگونه كه زبير گفته است، در عاليه (قسمت بالاي) مدينه واقع شده. زبير گفته است: ماريه ابراهيم را در عاليه، در ملكي كه به آن مشربه امّ ابراهيم مي گويند و در قُفّ واقع است، به دنيا آورد.

ابوداود روايت كرده است كه گروهي از يهود پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را به قف دعوت كردند و آن حضرت در بيت المدارس نزد آنان رفت... اكثر خانه هاي يهود در عاليه مدينه داشته است.

قِلس: ] «فلس»; زيرا احتمالاً هر دو مكان، يكي است.

قَلَهي : بر وزن «جَمَزي». گاهي هم به سكون ميم گفته مي شود. قريه اي است در وادي ذي رولان در حاشيه مدينه.

قَلَهيِّ : (به فتح اول و دوم و كسر هاء و ياء مشدّد)، مكاني است نزديك مدينه كه سعدبن ابيوقّاص پس از قتل عثمان بن عفان در آنجا كنج عزلت گزيد. «قلهيّا» نيز گفته اند.

به گفته محقّقان: در جنوب مدينه،


320


در وادي نقيع، قريه اي است به نام
بئرالماشي كه در آنجا قصر گچ كاري شده اي وجود دارد كه بناي آن شبيه قصر عروه مي باشد. ممكن است بئرالماشي همان قَلَهِي باشد. بئرالماشي بر سر راه ميان مدينه و مكه (راه هجرت) در مسافت حدود پنجاه كيلومتري واقع شده است.

قَليب بدر : چاهي است كه اجساد كشته هاي قريش در روز بدر، در آن افكنده شد. اين چاه در ميدان آوردگاه بدر قرار داشت. محل دقيق آن معلوم نيست.

قُلَّيْس : (به ضمّ قاف و تشديد و فتح لام و گاهي هم بدون تشديد گفته مي شود)، بنايي (كليسايي) است كه در اخبار مربوط به ابرهه از آن ياد شده و آمده است كه وي تصميم داشت عربها را وادارد تا به جاي كعبه در قليس حج بگزارند.

قَموص : (بر وزن صبور)، كوهي است در خيبر كه ابوالحقيق يهودي در آنجا سكونت داشت، يا دژي بوده از دژهاي يهود خيبر كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آنها را در اين دژ به محاصره درآورد.

قَنات : يكي از وادي هاي مدينه است كه از ميان مدينه و اُحد مي گذرد. از به هم پيوستن اين وادي با وادي هاي بطحان و عقيقِ مدينه، وادي اِضم بهوجود مي آيد. اين سه وادي شهر مدينه را از هر طرف درميان گرفته اند. وادي اضم در جنوب شهر الوجه به درياي احمر مي ريزد.

قَيْساريه : (به فتح اول و سكون دوم)، شهري است قديمي در ساحل فلسطين كه توسط معاوية بن ابو سفيان فتح شد.

قَيْنقاع : نام قومي از يهود (لعنهم الله) است كه زمين مدينه را غصب كرده بودند اما خداوند آنها را از اين سرزمين بيرون راند و همين خداي قادر آنان را از قبله اول مسلمانان (بيت المقدس) نيز بيرون خواهد راند! در مدينه بازاري بوده كه به آن بازار بني قينقاع مي گفتند و در قسمت عوالي مدينه قرار داشته است.


| شناسه مطلب: 77286