بخش 13
#171; ل #187; #171; م #187; نام های مدینه
« ك »
كاظمه : مأخوذ از «كَظْم» است به معناي نگهداشتن و بستن دهان. ياقوت مي نويسد: فضايي است در ساحل دريا، در راه بحرين از بصره كه با بصره دو مرحله فاصله دارد. داراي چاه هاي فراوان و آب قابل شرب است. در اشعار شاعران از اين محل بسيار نام برده شده است. در اخبار مربوط به فتح عراق آمده است كه خالدبن وليد با هرمز در كاظمه با هم روياروي شدند. احتمالاً اين محل امروزه در خاك كويت باشد.
بوصيري در شعري گفته است:
ام هبّت الريح من تلقاء كاظمه و اومض البرق في الظلماء من اِضم اين بيت نشان مي دهد كه كاظمه مذكور در اشعار شاعراني كه مدح پيامبر گفته اند، در مدينه يا حجاز بوده است;
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در متن «جَوّ» آمده كه به معناي گشادگي ميان وادي و خشكي پهناور است ـ م.
زيرا در كنار آن از «اِضم» نام برده شده كه يكي از وادي هاي حجاز است و از به هم پيوستن سيلاب وادي هاي مدينه بهوجود مي آيد.
طبري از سعدبن اِياس نقل كرده كه گفت: «به ياد دارم كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: من اشتر خانواده ام را در كاظمه مي چراندم». مي دانيم كه سعدبن اياس از انصار مي باشد. بنابراين، كاظمه جايي در حاشيه مدينه بوده است. من محل آن را نتوانستم شناسايي كنم.
[ كافيه : از نام هاي زمزم است. ]
كبّا : (بر وزن حتّي)، مكاني است در مدينه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شفاء الغرام، ج1، ص404
نزديك بطحان كه مروان بن حكم، فرد
گستاخ و لوده اي را (كه قرآن را به تمسخر گرفت) در آن محل به قتل رساند. مسجد بني امية بن زيد در كبّا است.
كَبابه : (بر وزن فَعاله)، بكري مي نويسد: قاره اي است در سرزمين ثمود و قاره به معناي كوه سياه رنگ كوچك و تك افتاده اي است شبيه تپه. به قولي هم به معناي زمين داراي ريگ هاي سياه است. در حديث از سمره روايت شده كه گفت: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به ما خبر داد كه بچه ناقه صالح بالاي تپهه اي رفت. شنيدم مردم آنجا را «كبابه» مي نامند.
كَباث : جايي است در جزيرة(العرب) متعلّق به بني تغلب. در زمان جاهليت در اين محل بازاري برپا مي شد. در نخستين روزهاي خلافت عمر و امارت مثني بن حارثه بر عراق، اين مكان توسط مسلمانان فتح شد.
كَبْكَبْ : كوهي است از هذيل واقع در جنوب شرقي وادي نعمان و شمال غربي وادي عرنه. بلندترين ارتفاع بر سر راه مكه به طائف است و هنگام رفتن از مكه
به طائف بايد از كنار آن عبور كرد.
كَتيبه : در لغت به معناي بخشي از ارتش (گردان) است. و آن دژي از دژهاي خيبر بوده كه خداوند آن را به روي مسلمانان گشود.
كُثبه : در حديث مربوط به ماعز (بن مالك) آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:
«يعمد أحدكم إِلَي المرأة المغيبة فيخدعها بالكثبة...». ياقوت مي نويسد: «كثبه به معناي اندكي از شير يا جز آن است. نيز كثبه جايي است». ياقوت موقعيت آن را مشخص نكرده، اما گمان مي كنم مقصودِ حديث همان معناي اول باشد.
الكَثيب الأحمر : در صحيح بخاري درباره وفات حضرت موسي (عليه السلام) آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:«اگر در آنجا بودم قبر او (موسي) را كه در كنار راه وزير كثيب احمر (كوه يا تپه سرخ) است به شما نشان مي دادم». بنا به نقل ابن حجر،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فردي از شما به قصد زني كه همسرش نزد او نيست مي رود و او را با اندك شيري فريب مي دهد.
مدفن موسي (عليه السلام) در مدين (و بنا به قولي: در اريحاء) مي باشد. اما بنا به روايت مشهور،موسي (عليه السلام) پيش ازورودبه فلسطين از دنيا رفت و يهود بعد از وفات موسي به رهبري يوشع وارد فلسطين شدند.
دباغ مي نويسد: موسي از فراز كوه هاي بلند شرق اردن، كشور ما فلسطين را ديد، بدون آنكه موفق شود قدم به خاك آن نهد. به روايتي، آن حضرت در كوه «بنا»، واقع در ده كيلومتري شمال غربي مأدبا، در شرق اردن دفن شده است. بسياري از دانشمندان گفته اند كه «سياغه»، واقع در شمال كوه بنا، همان جايي است كه موسي (عليه السلام) از آنجا فلسطين را ديد و همانجا درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. در غور اريحا در فاصله 32 كيلومتري قدس قبري است كه به حضرت موسي (عليه السلام) نسبت داده مي شود و بر روي آرامگاهش گنبدي است كه الملك الظاهر بَيبَرس در سال 668 هـ .ق. آن را ساخت... اما بايد دانست كه اين قبر آرامگاه حضرت موسي (عليه السلام) نيست ولي با اين حال عامه مردم ضريح برپا مي كردند و براي زيارت آن مراسم راه
مي انداختند كه البته اين اقدام آنها
اهداف زيادي داشت كه اينجا جاي ذكر آن نيست.
كُدا (اُمّ كُدا) : از قريه هاي خيبر است. مي گويند نبرد سرنوشت ساز ميان مسلمانان و يهود در همينجا بهوقوع پيوست. كُدا در جنوب غربي قريه «الشُريف» قرار گرفته و حدود چهاركيلومتر با آن فاصله دارد. در نزديكي آن مسجدي است كه به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت داده مي شود.
كداء : (به فتح و مدّ) و «كُدي» (به ضم و قصر) و «كُدَيّ» (به ضمّ اول و فتح دوم و ياي مشدّد) ميان اين اعلام خلط شده است. به احتمال زيادتر «كَداء» همانجايي است كه مسلمانان در روز فتح مكه از آنجا وارد (مكّه) شدند. حسّان (بن ثابت) گفته است: «اگر سواران و اسب هاي ما را نمي بينيد، آنها را در حال برانگيختنِ گرد و غبار، در كَداء رها كرده ايم.»
كَداء همان است كه امروزه به نام «ريعالحجون» معروف است و راه آن ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ريع در لغت به معناي پشته بلند، جاي بلند، راه باز شده ميان دو كوه است.
از ميان دو گورستان معلاة (منطقه بالاي
مكّه) عبور مي كند و طرف ديگر آن
به حَيّ العتيبه و جرول منتهي مي شود.
اما «كُدَيّ» (به ضمّ اول و تشديد ياء)
امروزه نيز به همين نام خوانده مي شود و
راه آن از مسفله (منطقه پايين) مكه
به سمت كوه ثور و جنوب شرقي مكه تا
منا مي گذرد.
«كُدي»، به ضمّ و قصر، همان است كه در حال حاضر به «ريع الرسام» معروف است و ميان حارّة الباب و جرول جاي دارد. علت نامگذاري آن به «ريع الرسّام» آن است كه در زمان اشراف، مركزي براي گرفتن عوارض از كالاهاي وارد شده از جدّه بوده است. ] «ثنية العليا و السفلي».
كُدْر : (به ضمّ كاف و سكون دال)، به اين كلمه واژه قرقره را اضافه مي كنند و مي گويند: قرقرة الكدر. قرقره به معناي زمين نرم و هموار است و كُدر به معناي پرنده تيره رنگ. در غزوه بني سُليم از اين محل اسم برده شده است. آگاهان در تعيين محل و موقعيت آن گفته اند: هرگاه از مدينه به قصد قصيم حركت كني و ميان
صويدره و الحناكيه قرار بگيري، كُدر در
سمت راست تو قرار مي گيرد; در فضاي پهناوري كه تا معدن بني سليم، «مهدالذهب» فعلي امتداد دارد، اما امروزه نام آن معروف نيست.
كَديد : (به فتح كاف و كسر دال و به روايتي
به ضمّ كاف)، در اخبار مربوط
به جنگ فتح مكه از اين محل نام
برده شده و آمده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)
در ماه رمضان خارج شد، در حالي كه
روزه داشت و مسلمانان نيز روزه دار
بودند و چون به كديد رسيد روزه اش را
باز كرد.
امروزه كديد به نام «حَمض» معروف است و سرزميني است ميان عسفان و خليص در فاصله 90 كيلومتري مكّه در راه مدينه.
كُراع ربَّه : در سرزمين جذام در شمال مدينه قرار دارد. در اخبار سريّه زيدبن حارثه با قبيله جذام از اين محل نام برده شده است.
كُراع الغَميم : كُراع در لغت به معناي لبه و كناره هرچيزي است. كُراع الأرض يعني كرانه زمين.
در غزوه بني لحيان آمده است.
كراع الغميم نعفي است از حرّه ضجنان
واقع در جنوب عسفان، در حدود كيلومتر 16 جاده عسفان به مكّه; يعني در كيلومتر 64 راه مكه به مدينه قرار گرفته است و امروزه به نام «رقاءالغميم» شناخته مي شود.
كِشْد : (به كسر اول و سكون دوم)، ] «مدخل بعد»; زيرا هردو يكي است.
كَشْر : (به فتح اول و سكون دوم)، ياقوت اين نام را به همين صورت ضبط كرده و در راه هجرت واقع شده است. اما درستِ آن با دال است. امروزه به نام «امّ كشد» شهرت دارد و كوهي است كه آبهاي آن به «ثقيب»، يكي از ريزابه هاي وادي الفرع مي ريزد و در مقابل اُجَيرد قرار دارد.
كَشْر : در سيره آمده است كه اهل جُرَش از ميان خود دو نفر را نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به مدينه فرستادند... شبانگاه بعد از نماز عصر، آن دو نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله) نشسته بودند. حضرت پرسيد: شُكر در كدام سرزمين خداست؟ عرض كردند: اي پيامبر خدا،
1 . نَعف، قسمت پيشين و نازك توده ريگ، مكان همواري كه از كوه پايين تر و از شيب درّه بلندتر باشد ـ م.
2 . در متن «تَلْعه» آمده كه به دو معناست، يكي تپه و پشته و ديگري آبراهه اي كه از قسمت هاي مرتفع و بالاي زمين شروع و به ته رودبار ختم مي شود، مسيل آب. در معجم البلدان واژه «جيل» به كار رفته است ـ م.
در سرزمين ما كوهي است كه اهالي جُرَش به آن كشر مي گويند. حضرت فرمود: آن كشر نيست بلكه شكر است. عرض كردند: چه اتفاقي براي آن افتاده است؟ فرمود: هم اكنون در محل آن حيوانات قرباني خدا را سر مي برند.
اين كوه نزديك خميس مشيط است و به نام شكر خوانده مي شود و جرش نيز در نزديكي خميس مشيط قرار دارد و هر دو در حدود سي كيلومتري شرق اَبها به سمت شمال جاي دارند.
كعبه : بيت الله الحرام.
[ كعبه : بنايي است مكعب كه به همين
دليل به اسم ناميده شده است. ارتفاع آن 15 متر و طول هريك از دو ضلع سمت ناودان و نيز ضلع مقابل آن 10/10 متر
و طول هريك از دو ضلع
ديگر 12 متر مي باشد.
و در قرآن كريم، در سوره مائده، در آيات 95 و 97 به همين نام از آن ياد شده است.
ياقوت مي نويسد: از اين رو «كعبه» ناميده شد كه به شكل مكعب است و يا داراي بناي مرتفع مي باشد.
دو دليل ديگر براي علت نامگذاري آن مطرح شده كه طريحي با تعبير «قيل» به ضعف آن دو اشاره مي كند:
1 . به هرچيز مرتفع و بلندي كعب گفته مي شود و به واسطه ارتفاع كعبه از سطح مسجد به آن كعبه گفته شده است.
2 . به واسطه قرار گرفتن كعبه در وسط زمين، اين نام بر آن نهاده شد.
نام ديگر كعبه، بكَّه است چنانكه ابن سنان مي گويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم، چرا كعبه، بكَّه ناميده شد؟ فرمود : «لِبُكاءِ النّاسِ حَوْلَه»; «براي آنكه مردم در اطراف كعبه بكا (گريه) مي كنند.» ]
كَفْته : (به فتح اول و سكون دوم)، به گفته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الموسوعة العربية العالميّة 19، ص307
2 . ج4، ص465
3 . طريحي، ج4، ص48 ماده «كعب».
4 . بحار، ج99، ص78 ; علل الشرايع، ص397
بكري نامي براي بقيع الغرقد، قبرستان مدينه است. او مي گويد: اين نام برگرفته از اين آيه شريف مي باشد: } ...أَ لَمْ نَجْعَلِ اْلأَرْضَ كِفاتاً{ .
[ كفْتَه : از نام هاي بقيع است. ]
كفّين (ذو الكفّين) : تثنيه «كفّ» است، به معناي كف. طفيل بن عمرو دوسي چنين سروده است:
يا ذا الكفين لست من مباركا ميلادنا أقدم من ميلادكا
اني حشوت النار في فؤادكا
طفيل از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) اجازه خواست ذو الكفين را، كه بتي در سرزمين زهران بود آتش بزند و پيامبر خدا به او اجازه داد و طفيل آن بت را به آتش كشيد.
كُلاب : (يوم الكلاب)، كلاب واديي است كه در جاهليت دو جنگ در محلّ آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . عمدة الأخبار، ص149
بهوقوع پيوست; يكي معروف به كلاب اول و ديگري معروف به كلاب دوم. در جنگ كلاب دوم بود كه عبد يغوث بن وقاصِ شاعر كشته شد. وي در حين اسارت قصيده مشهوري سرود كه دو بيت آن چنين است:
أيا راكباً إمّا عرضت فبلّغَن نداماي من نجران اَلا تلاقيا
و تضحك مني شيخة عبشميّة كأن لم تَرَيْ قبلي أسيراً يمانيا
در تعيين محلّ «وادي الكلاب» ميان دانشمندان اختلاف است. اما به گمان قوي تر، اين وادي در داخل كشور عراق، ميان كوفه و بصره، واقع است.
كِلاب بن رَبيعه : قبيله اي است عدناني كه در «حمي ضَريّه» يا همان حمي كليب و حمي الربذه، واقع در اطراف مدينة النبي و فدك زندگي مي كرده اند.
كَلاّء : (به فتح كاف و تشديد لام)، مكاني است در بصره كه طلحة بن عبيدالله در آنجا مدفون است.
[ كليد داري : از سمت هايي است كه بعضي از خاندان عرب آن را به عهده داشتند.
پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) پيش از هجرت با
عثمان بن طلحه كه كليد كعبه را در دست داشت برخورد كرد و او را دعوت به
اسلام كرد و به او فرمود : «لَعَلَّكَ ستَري هذَا المِفْتاحَ بِيَدي يَوماً أَضَعُهُ حَيْثُ شِئْتُ»; «شايد تو به زودي اين كليد را در دست من ببيني كه هرجا بخواهم بگذارم»، عثمان گفت : در آن روز قريش نابود و ذليل خواهند شد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود : بلكه قريش زندگي و عزّت مي يابد.
پيامبر (صلي الله عليه وآله) پس از فتح مكه كليد كعبه را از عثمان خواست، مادر وي كليد را نزد حضرت فرستاد.
عثمان مي گويد : پس از فتح مكه، پيامبر (صلي الله عليه وآله) مرا خواست و اين گفتگو را به من خاطر نشان كرد، من به نبوّت آن حضرت گواهي دادم و پيامبر (صلي الله عليه وآله) كليد كعبه را به من داد و فرمود: آن را به عنوان امانت الهي بگير پس از عثمان، چون وي فرزندي نداشت، اين سمت به پسر عمويش شيبة بن عثمان رسيد. و ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج17، ص281
2 . ازرقي، ج1، صص267 و 268
اين سمت در ميان فرزندان شيبه كه به
«بني شيبه» معروف شدند، باقي ماند و كليد كعبه همچنان در اين خانواده به طور موروثي قرار دارد. ]
كُلَيَّه : (به ضمّ اول و فتح دوم و تشديد ياء)، ظاهراً مصغّر «كُلْيه» است و منزلگاهي است ميان مكه و مدينه، يا واديي نزديك جحفه.
كَمْلي : (به فتح اول و سكون دوم و فتح لام)، نام چاه ذروان است; جادويي كه لبيدبن اعصم يهودي آن را نوشته بود تا پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را سحر نمايد، در آن چاه دفن شده بود. ] بئر ذروان.
كُواكب : (به ضم كاف و گاهي هم به فتح آمده است)، كوهي است ميان مدينه و تبوك كه در نزديكي آن مسجدي نبوي وجود دارد.
كوثر : كوهي است ميان مدينه و شام... و نيز نهري است در بهشت كه آيه شريفه } إنّا أعْطَيناكَ الكَوْثَر{ اشاره به آن دارد.
[ كَوْثي : از اسامي مكه مكرمه است. ]
كوكب : كوهي است در سرزمين بني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فصلنامه «ميقات حج» ش 18، ص192
2 . ياقوت، ج5، ص182 ; ازرقي، ج1، ص281 پاورقي.
حارث بن كعب. در حديث آمده است كه زني نزد عمربن خطاب آمد و گفت: «حيّاكم الله قوماً تحيّة السلام، إنّي امرأة جحيمر طهملة، اَقبلتُ من كهران و كوكب».
كَوْم شريك : ابو داود در كتاب «الوضوء» آورده است كه مسلمة بن مخلد، رويفع ابن ثابت انصاري را به كارگزاري اسفل الأرض منصوب كرد و ما همراه او از كَوْم شريك به جانب علقمي حركت كرديم. بكري مي نويسد: كوم شريك جايي است در اسفل الأرض و اسفل الأرض شامل كوره اسكندريه، قلزم، طور، ايله و اطراف آن مي شود.
كَهْف : در سوره كهف از اين مكان اسم برده شده است. ياقوت مي نويسد: نزديك بلقاء واقع در اطراف شام جايي است كه به آن «رقيم» مي گويند و به عقيده برخي، اصحاب كهف در آنجا بوده اند. ياقوت مي افزايد: اما حقيقت آن است كه اين عده در سرزمين روم بوده اند. بنا به قولي:
رقيم لوحي بوده كه اخبار اصحاب كهف در آن نوشته شده است. وي سپس مي نويسد: در سرزمين بلقاء جايي است
كه معتقدند همان كهف است و رقيم نزديك عمّان قرار دارد. گفته اند عمّان همان شهر دقيانوس است.
پژوهشگران در اردن مي گويند: در بيرون عمان كهف يا غاري است كه محلّ اصحاب كهف بوده و شهر باستاني اردني «البتراء» همان رقيم مي باشد. اين بدان معناست كه اصحاب كهف با اصحاب رقيم فرق مي كنند.
كهف بني حرام : ] «مساجد، مسجد كهف بني حرام».
كَيْدمه : (به فتح اول)، ملكي است در مدينه كه داراي باغ هاي خرماست.
عبدالرحمان بن عوف آن را براي همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) وصيت كرد. كيدمه از اموال و املاك بني نضير بوده است.
« ل »
لابَتان : تثنيه «لابة» است، به معناي حرَّه يا سنگستان سياه رنگ و جمع آن «لاب» مي باشد. در حديث آمده است كه: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) ميان دو لابه را حرم قرار داد»; يعني مدينه را، زيرا مدينه ميان دو حرّه يا سنگستان جاي گرفته است. «لابه» در لغت به معناي زمين پوشيده از سنگ هاي سياه است. مردم مدينه هنوز هم «لابتان» را مي شناسند. يكي از آن دو «حرّة واقم» است كه آن را حرّه شرقي مي نامند و در شرق مدينه، از طرف جاده فرودگاه، واقع است و ديگري «حرّة الوبره» كه آن را حرّه غربي مي نامند... اما اكنون چيزي به نام حرّه يا سنگستان ديده نمي شود، بلكه آنچه ديده مي شود خانه است و ساختمان و كوچه ها و خيابان هاي آسفالت.
لات : بتي بوده در طائف كه آن را مانند كعبه تعظيم و احترام مي كردند. اين بت در محل غرب مسجد ابن عباس و نزديك آن قرار داشته است.
لافِت : جزيره اي است در درياي عُمان، واقع در ميان عمان و هَجَر. اين همان جزيره بني كاوان است كه عثمان بن ابي العاص ثقفي در زمان خلافت عمربن خطاب آن را فتح كرد.
لَحْيا جَمَل :(به فتح لام و سكون حاء)، لحيا تثنيه «لَحْي» است، به معناي دو استخوان فكّ، و جمل به معناي شتر است. در حديث آمده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) (در مسير حج) در «لَحْي جمل» حجامت كرد و آن، جايي است ميان مكه و مدينه; همان عقبه جحفه است كه در هفت ميلي سقيا قرار دارد.
لِحيان : قبيله اي عدناني است كه در مناطقي چون رخمه، هُزوم، اَلبان و عُران مي زيستند. همين قبيله بود كه باعث وقوع غزوه رجيع يا غزوه بني لحيان شد. اينان هذلي هستند و هنوز هم در حومه هاي مكه، ميان مكه و مرّالظهران سكونت دارند. ] «قبايل عرب در دوره پيامبر».
لَخْم : قبيله اي قحطاني است كه از جمله سكونت گاه هاي آنان در روزگار جاهليت رفح و فلسطين بوده و شاهان عراق نيز از همين قبيله بوده اند ] «نقشه قبايل عرب».
لُدّ : (به ضمّ لام و تشديد دال)، شهري است در فلسطين كه مي گويند عيسي (عليه السلام) در دروازه آن به دجّال مي رسد و او را مي كشد.
لَعْلَع : درتعيين محل آن، اختلاف است; بعضي گفته اند: آبگاهي بوده در ديار بكر، در اطراف موصل عراق و بعضي ديگر گفته اند: آبي بوده در باديه... اقوال ديگري هم گفته شده است.
لِفْت: (به كسر لام و فتح نيز روايت شده است)، گردنه اي است مشرف بر شمال خليص كه جاده از آن مي گذرد و ميان خليص و قديد واقع شده است. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در سفر هجرتِ خود، از اين گردنه عبور كرد. امروزه به نام الفيت خوانده مي شود. از سال ها پيش اين گردنه متروك شده و ديگر كسي از آنجا عبور نمي كند.
لِقت : (به كسر لام و سكون قاف و فاء)، واديي است از ريزابه هاي وادي فرع كه از كرانه شمالي اين وادي، قبل از تلاقي گاه فرع و قاحه، به آن مي ريزد.
ليط : (به كسر لام و سكون ياء)، در سيره آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در روز فتح مكه به خالدبن وليد دستور داد كه از ليط وارد منطقه پايين مكه شود. ممكن است ليط همان دشتي باشد كه سيل وادي طوي به آنجا منتهي مي شود و امروزه به نام تنضباوي خوانده مي شود و به يكي از محله هاي مكه تبديل شده است.
[ لَيْلَةُ الْحَصْبَه : به شب چهاردهم ذي حجه گفته مي شود. ]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . برگرفته از مجمع البحرين، ج1، صص521 و 522 ماده «حَصَب».
[ لَيْلَةُ النَّضْر : نام شبي است كه روز آن، حجاج از منا به مكه باز مي گردند. ]
لِيَّه : (به كسر لام، تشديد و فتح ياء)، از
نواحي طائف است. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هنگام بازگشت از حنين، به قصد طائف از آنجا عبور كرد. ليّه يكي از
وادي هاي بزرگ مدينه و داراي آب
و مزارع فراوان است. از سراة، واقع
در جنوب غربيِ طائف، جاري مي شود و با گذر از فاصله پانزده كيلومتري
جنوب طائف به سمت شرق پيش
مي رود.
1 . طريحي، ج4، ص345 ماده «نفر».
« م »
مَآب : كتابهاي سيره و فتوحات، اين كلمه را به همين صورت (يعني به فتح ميم) ضبط كرده اند اما كتابهاي تاريخي در عصر جديد آن را به صورت «مُؤاب» مي نويسند و مردم آن را «مؤابيان» مي گويند. در كتب سيره نوشته اند كه عمروبن لُحيّ به مؤاب سفر كرد و در آنجا تحت تأثير عمالقه، كه بت مي پرستيدند، قرار گرفت و با خود به عربستان بت آورد. در معجم البلدان آمده است كه ابوعبيده در زمان خلافت ابوبكر مؤاب را فتح كرد.
سرزمين مؤاب در شرق اردن، ميان وادي موجب و حسا جاي داشته است و از جمله شهرهاي قديمي آن، «قير حارسه» مي باشد كه شهر كرك فعلي بر
روي ويرانه هاي آن ساخته شده است. به احتمال زياد اين شهر پايتخت مؤابيان بوده است.
ماعزه : ] «مروّت».
مأرب :در حديث آمده است:پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) نمك مأرب را به ابيض بن حمّال واگذار كرد. مأرب از بزرگ ترين شهرهاي يمن (شمالي) است و در حدود دويست كيلومتري شرق صنعا قرار دارد. در مأرب سدّ عظيمي بوده كه سيل عرم آن را ويران ساخت و مردم آن در اطراف و اكناف پراكنده شدند.
مَأْزِمان : تثنيه «مأزِم» است، از ماده «اَزْم» به معناي گاز گرفتن با دندان. كلمه «اَزْمه» به معناي قحطي و خشكسالي نيز از همين
ماده است. يكي ديگر از معاني «اَزم»
تنگي است و نام اين مكان از همين معنا گرفته شده است. گفته مي شود: مأزِما مِنا: و آن راهي است كه از طرف عرفه به مزدلفه مي آيد و تنگ راهي است ميان دو كوه موسوم به اخشبان. امروزه اين راه ساخته شده است.
مَبْرَك : (بر وزن مكتب)، گفته اند جايي است در داخل مدينه واقع در پشت مسجد از شرق آن به طرف پايين پاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) در همين مكان بود كه وقتي پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مدينه رفت، شتر آن حضرت در آنجا به زانو نشست. نيز جايي به نام «ثنيّة مبرك» داريم كه در مساجد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از آن ياد مي شود و ميان مدينه و بدر واقع است. همچنين «مبرك» نام مكان ديگري است نزديك مكّه كه هنگام حمله اصحاب فيل به مكه، فيل در آنجا خسبيد.
[ مَبِيت : يكي از بُستان هاي هفتگانه اي است كه موقوفات حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) بوده است. ]
مُتالِع : (به ضمّ اول و كسر لام)، كوهي است در قصيم. در شعري از عباس بن مرداس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجمع البحرين، ج1، ص268، ماده «بيت».
از اين كوه نام برده شده است.
مُتَّكأ : در لغت به معناي جايي است كه انسان به آن تكيه كند. جايي در اجياد مكه و در آن مسجدي است. گفته مي شود: پيامبر (صلي الله عليه وآله) به ديوار آنجا تكيه كرد و نماز خواند.
مِثْقب : نام راهي است ميان مكه و مدينه.
مُجاح : جايي است كه در راه هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) از آن اسم برده شده است. در تلفظ اين كلمه اختلاف است; برخي آن را به شكل مزبور (مُجاح) تلفظ كرده اند. برخي به صورت «مجاج» و عده اي به شكل «محاج».
مَجاز : (به فتح ميم)، و «ذو المجاز» بازاري بوده در دوره جاهليت. ياقوت مي نويسد: محل برپايي بازاري بوده در يك فرسنگي عرفه در ناحيه كبكب در سمت راست امام (امير الحاج).
مُجْتهَر : در حديث كعب بن مالك به همين صورت; يعني با جيم و هاي
مفتوح، آمده است. او مي گويد: «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) درخت هاي مدينه را يك چاپار در يك چاپار حرم قرار داد و مرا فرستاد و من محدوده حرم را نشانه گذاري كردم: روي شرف (كوه) ذات الجيش و بر روي اشراف (كوه ها) مجتهر و روي (كوه) ثَيْب علامت گذاشتم». فيروز آبادي مي نويسد: تاريخ نگاران مدينه به شرح اين مكان نپرداخته اند و چنانكه اين كلمه به همين صورت درست باشد نام جايي است در مدينه، در غير اين صورت احتمال دارد كه شكل تحريف شده «محبصر» باشد.
سمهودي مي نويسد: به احتمال قوي شكل تصحيف شده «مخيض» باشد; چرا كه در بقيه روايات اين شكل به جاي آن آمده است.
مَجَرّ الكَبْش : همان جايي است كه به مُحَصِّب معروف است و از عقبه بزرگ در مِنا كه خارج مي شوي شروع مي شود تا هنگامي كه از ميان دو كوه، به سمت مكه بيرون مي روي، ادامه دارد.
مُجَمَّر : جايي كه در آن رمي جمره مي شود.
مَجْمع الأسيال : در اخبار مربوط به جنگ خندق آمده است كه سپاه قريش در مجمع الأسيال در رومه اردو زدند. مجمع الأسيال (تلاقيگاه سيلابها، حوضه آبريز) جايي است در اطراف چاه رومه در مدينة النبي كه سيلابهاي وادي بطحان و عقيق در آن جمع مي شود.
مَجنَّة : اسم مكان است از ماده «جَنَّة» به معناي پوشيدن و مخفي كردن (مخفي گاه). بازاري بوده در جاهليت كه ده روز آخر ماه ذي قعده برپا مي شده است. بيست روز قبل از آن بازار عكاظ برپا مي شد و بعد از پايان گرفتن بازار مجنّه بازار ذو المجاز به مدّت هشت روز از ماه ذي حجّه برپا مي گرديد. سپس در روز نهم، به عرفه كوچ مي كردند. مجنّه در مرّ الظهران، نزديك كوهي قرار داشت كه به آن اصفر مي گويند و در منطقه پايين مكه واقع است و حدود يك بريد با آن فاصله دارد.
مَحَجّه : ياقوت مي نويسد: از قريه هاي حوران است و در آن سنگي است كه مردم آن را زيارت مي كنند. مي گويند پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر روي آن سنگ نشسته است.
ياقوت مي نويسد: اما واقعيت آن است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از بُصْري فراتر نرفته است. نيز محجّه سرزميني است در جنوب غربي تيماء. ريشه اين اسم از اينجا است كه وقتي حاجيان كارهايشان در تيما تمام مي شد، به جاي رفتن از صحراي «الجهراء» به خيبر، كه بياباني خشك و بي آب و نا امن بود، از اين مسير (المحجّه) به سمت العلاء مي رفتند.
مُحْدث : قريه اي است در اطراف «المَهْد» كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را به اقطاع عبدالرحمان بن ابي بكر داد.
* محراب النّبيّ (صلي الله عليه وآله) : جايگاهي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مسجد براي نماز خود انتخاب كرد و آن در ميانه منبر و حجره شريفه، كنار ستون مخلّقه قرار دارد.
در بازسازي مسجد النبي به وسيله عمربن عبدالعزيز ولي وليدبن عبدالملك در مدينه، آن محل به صورت معماري اسلامي رايج در آن عصر بنا گرديد ولي بناي فعلي آن از آثار به جاي مانده از سلطان اشرف قايتباي مي باشد كه به دنبال وقوع آتش سوزي
در مسجد ساخته شد وكاشي كاري معرّق
و نقوش مذهّب محراب كه به خط ثُلث بسيار زيبا تزيين شده يادگار دور عثماني است.
محراب از دو سمت شرقي و غربي يا در امتداد ديوار قبلي مسجد زمان پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به دو حصار مشبّك مسي محصور شده است. در سمت فوقاني مدخل فلزيّ غربي اين كلمات به چشم مي خورد : «لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبِينُ» و در قسمت فلزيّ غربي نوشته شده است : «سَيِّدُنا مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ الصّادِقُ الْوَعْدِ الأَمِينُ» و در ميان بناي محراب و مدخل فلزيّ غربي، ستوني است كه با ميله هاي مسيِ مشبّك مزيّن شده، «ستون جِزْعَه» را مشخص كرده است.
در جانب غربي ستون محراب، با خط درشت و طلايي نوشته شده است «هذا مُصلّي رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) » و در قسمت فوقاني بناي محراب، با خطوط طلايي بر زمينه سرخ شفاف نوشته شده است : «هذا محرابُ رسول الله (صلي الله عليه وآله) ».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مدينه شناسي، ج1، صص94 ـ 96 با تغييري اندك، خلاصة الوفاء، ص220
طبق محاسبات دانشمندان هيئت دان سابق، عرض مدينه 25 درجه و طول آن 75 درجه و 20 دقيقه مي باشد. طبق اين محاسبه، قبله هايي كه در مدينه استخراج مي شد، با محراب پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه اكنون به همان وضع سابق مانده است، تطبيق نمي نمود. اينگونه اختلاف باعث تحيّر عده اي از اهل فن شده بود و گاهي هم توجيهاتي براي رفع اختلاف مي كردند.
ولي اخيراً، دانشمند معروف «سردار كابلي» روي مقياسهاي امروزي اثبات كرد كه عرض مدينه 24 درجه و 57 دقيقه و طول آن 39 درجه و 59 دقيقه است.
نتيجه اين محاسبه اين شد : قبله مدينه نقطه جنوب است و يا 45 دقيقه انحراف از آن اين استخراج درست با محراب پيامبر (صلي الله عليه وآله) بدون كم و زياد انطباق دارد و اين يك كرامت غيبي است كه در آن روز با نبودن كوچك ترين وسايل علمي، در حالت نماز، چنان از بيت المقدس متوجه كعبه گرديد كه كوچك ترين انحراف در توجه او به كعبه پديد نيامد. امين وحي
دست او را گرفت و متوجه كعبه نمود.
[ محراب تهجّد : اين محراب خارج از مقصوره حضرت فاطمه (عليها السلام) ، در قسمت شمالي حجره آن حضرت بوده; يعني بين شباك حجره حضرت فاطمه (عليها السلام) و محل اهل صفه قرار داشته است.
و پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) جهت برگزاري نماز شب به آنجا مي رفته و عبادت مي كرده است و اين مكان در كنار ستون تهجّد بوده كه در قرون بعد، محرابي در آنجا برپا ساختند و به محراب تهجّد; يعني محراب شب زنده داري و عبادت، معروف گرديد.
محراب تهجّد كه در بسياري از منابع، تحت عنوان «اُسطوانه تهجّد» نامبرده شده توسط حكومت سعودي برچيده شده است.]
[ محراب فاطمه (عليها السلام) : اين محراب در جنوب محراب «تَهَجّد»، داخل مقصوره، يا حجره حضرت فاطمه (عليها السلام)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، صص219 و 220
2 . مدينه شناسي، ج1، صص100 تا 103 با تلخيص و تغيير مختصر.
قرار دارد و بناي آن از پشت شبّاك براي
هر زائري نمايان است، ولي افراد را به آن راهي نيست و روزگاري محل نماز و عبادت شيفتگان اهل بيت (عليهم السلام) بوده است.
در روايات اهل بيت (عليهم السلام) به مناسبت هاي مختلفي از اين محراب ياد شده است.
امام مجتبي (عليه السلام) مي فرمايد : مادرم فاطمه (عليها السلام) را شب جمعه اي در
محراب عبادتش ديدم كه تا طليعه صبح ايستاده و نام مردان و زنان مؤمن را
به زبان مي آورد و برايشان بسيار دعا مي كرد و براي خود دعا نمي كرد، گفتم : مادر! چرا براي خود دعا نكردي؟ فرمود : پسرم! اوّل همسايه و سپس اهل
خانه.
و در روايات ديگر از درخشش نور از چهره آن حضرت به هنگام عبادت در محراب سخن به ميان آمده است. ]
مُحَسِّر : (به ضمّ اول و فتح دوم و كسر و تشديد سين)، جايي است ميان مكّه و عرفه. به قولي: ميان مِنا و عرفه و به قولي
هم: ميان مزدلفه و مِنا كه نه از مِنا است و
1 . مدينه شناسي، ج1، ص152
2 . بحار، ج43، ص81
3 . همان، ج11، ص2
نه از مزدلفه، بلكه وادي مستقلي است. در حديث از جابر آمده است كه
پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: تمام عرفه موقف است و از وادي عُرَنَه بالا رفتند و تمام جَمع (مزدلفه يا مشعرالحرام) موقف است و از وادي محسّر بالا رفتند.
«محسِّر» وادي كوچكي است كه از ميان منا و مزدلفه مي گذرد و جزو هيچ يك از آن دو نمي باشد. محسِّر معروف همان است كه حاجيان هنگام عبور از بين مِنا و مزدلفه، از آن مي گذرند و علامات و نشانه هايي براي آن نصب شده است.
مُحَصَّب : (به ضمّ اول و فتح دوم و فتح و تشديد صاد)، بر وزن اسم مفعول، از حصباء يا حَصْب است، به معناي پرتاب كردن سنگريزه. محصِّب جايي است ميان مكه و منا كه به منا نزديك تر است. امروزه به نام مجرّ الكبش معروف است و بعد از عقبه بزرگ، از طرف مكّه تا گشادگي ميان دو كوه را دربرمي گيرد.
[ مُحِلّ : كسي كه مُحرِم نيست. ]
[ مَحِلّ : محلّ قرباني است; چنانكه در قرآن كريم آمده است : } وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتّي يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ...{ ; «سر خود را نتراشيد تا آنگاه كه قرباني به قربانگاه برسد.» ]
مخاضه : مكاني است در خيبر كه به مسجد پيامبر خدا در خيبر منتهي مي شود.
مُخْتبأ : ازرقي مي گويد: و مسجدي هم در خانه ارقم بن ابي ارقم مخزومي است كه اين خانه در كنار كوه صفاست و به آن «دار الخيزران» مي گويند. اين مسجد همان خانه اي بوده كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در آن پنهان شده بود و عمربن خطاب در آن اسلام آورد. خانه ارقم در سال 1399 هـ .ق. ويران شده است.
مُخريء : از ماده «خَرء» است به معناي مدفوع. ابن اسحاق مي نويسد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) به جانب بدر حركت كرد. چون به صفرا، كه قريه اي است ميان دو كوه، رسيد، پرسيد: اسم اين دو كوه چيست؟ عرض كردند: به يكي از آنها «مسلح» مي گويند
و به ديگري «مخريء». پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) خوشش نيامدكه از ميان اين دو كوه عبور
1 . طريحي، ج1، ص562، ماده «حلّ».
2 . طريحي، ج1، ص563 ماده «حلّ».
كند. لذا آن را در سمت چپ خود رها كرد و از دست راست به حركت ادامه داد. امروزه به يكي از دو كوه صفراء «سَمْنه» مي گويند و به ديگري «ذَيْران».
مَخْمَص : (به فتح اول و سكون دوم و فتح سوم)، بكري مي نويسد: جايي است در ديار بني كنانه. او شرح حال مردي را نقل مي كند كه گوسفندان خود را در مخمص به چرا مي برد... و فرستادگان پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) براي جمع آوري زكات پيش او آمدند.
ياقوت اين نام را به كسر ميم ذكر كردهوگفته است: راهي است در كوه عير به طرف مكه... امّا اينكه آيا منظور او از «عير» عير مكّه است يا عير مدينه، توضيحي نداده است. و درجايي هم نديده ام كه كسي محل آن را تعيين كرده باشد.
مَخِيض : در اخبار عزوه پيامبر (صلي الله عليه وآله) با بني لحيان آمده است كه آن حضرت از غراب و سپس از مخيض و بعد، از بتراء گذشت.
اين نام به صورت هاي «محيص» و «مخيط» نيز ذكر شده كه همه آنها شكل تحريف شده اي از يك نام هستند و آن واديي است در فاصله پانزده كيلومتري غرب مدينه. در راه مدينه به شام... مخيض همچنين شامل اشراف (كوه هاي) مخيض كه در حدود حرم (مدينه) ذكر شده اند نيز مي شود.
مدائن صالح : در حدود 347 كيلومتري شمال مدينه قرار دارد و وادي آن; يعني «حجر» كه در قرآن از آن ياد شده، به وادي القري مي ريزد. مدائن صالح در بيستوپنج كيلومتري شمال شهر العلاء واقع شده است ] «نقشه شماره 35».
مدارج : سمهودي مي نويسد: مدارج، همان عقبه (گردنه) عرج است كه در سه ميلي قبل از عرج از طرف مدينه واقع شده است. ذو البجادين كه همراه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از اين عقبه گذشته، در رجزي گفته است:
تَعرّضِي مُدارِجاً و سُومي تَعَرُّضُ الْجوزاءِ للنّجوم
هذا أبو القاسم فَاسْتَقِيمي
در حاشيه كتاب «المناسك»، در
توصيف راهي كه مسافران از مدينه به
مكه مي روند آمده است: از رويثه تا الجيّ چهار ميل است... و عقبه عرج در يازده ميلي رويثه قرار دارد كه به آن «المدارج» مي گويند و با عرج سه ميل فاصله دارد.
مَدان : اسم مكان يا زمان است از فعل «دانَ، يَدينُ» به معناي نفس خود را در عبادت يا جز آن، خوار و ذليل كرد. بعضي گفته اند: مدان نام بتي است; و به قولي واديي است در سرزمين قضاعه در ناحيه حرّة الرجلاء. در اخبار غزوه زيدبن حارثه با بني جذام در ناحيه «حسمي» از اين مكان نام برده شده و آمده است كه چون بني ضبيب و سپاهيان در بيابان مدان اين را شنيدند، حسان بن مله بر مركب خويش سوار شد... تا آخر حديث.
مُدَجَّج : (به ضمّ اول و فتح دوم)، در لغت به معناي مرد سراپا مسلّح است. واديي است ميان مكّه و مدينه. گفته مي شود پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در راه هجرت از اين وادي گذشته است.
مَدِران : (اين كلمه را به سه صورت ضبط كرده اند: به فتح ميم و كسر دال، به كسر
نقشه شماره (35)
ميم و سكون دال و به فتح ميم و سكون
دال)، جايي است روبه روي تبوك و در آن مسجد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) قرار دارد. «ثنيّة مدران» در فاصله چهارده كيلومتري جنوب غربي تبوك واقع شده است.
مَدْلجه :در لغت به معناي مسافت ميان چاهو حوض است. چون دلو را از چاه پركنند، از آن مسير به حوض منتقل سازند. در ميان وادي الفرع و قاحه، چهار مدلجه وجود دارد: مدلجه لِقْف، مدلجه مجاج، مدلجه ثقيب و مدلجه تعهن. همه اينها در راه هجرت پيامبر (صلي الله عليه وآله) واقع شده اند.
مَدْيَن : نام قبيله اي است كه خداوند شعيب پيامبر (عليه السلام) را به سوي آنان فرستاد. بعدها نام جايي شد. به احتمال زياد مركز سرزمين مدين در نواحي شهر «البِدع»، ميان تبوك و ساحل، در مسافت 132 كيلومتري غرب تبوك و هفتاد كيلومتري شرق رأس الشيخ حميد، در ساحل قرار داشته است. سرزمين مدين در واديي ميان كوه ها(ي مدين) به نام وادي «عُفان» بوده است. ظاهراً سرزمين پهناوري را شامل مي شده كه
احتمالاً تا معان،در شرق اردن و بئرالسبع
در جنوب فلسطين امتداد داشته است.
بعضي گفته اند: مدين همان «كفرمنده» است كه روستايي است در استان ناصره فلسطين و در قديم از نواحي (اعمال) طبريّه بوده و چاه و صخره در محل آن قرار داشته است. اما نظر اول قوي تر مي نمايد.
مدينه : گرچه نيازي به شناساندن ندارد، اما چند نكته درباره آن مي آوريم:
نام معروف آن «مدينه» است و وصف «منوّره»، همچون وصف «مكرّمه» و «شريف» براي «مكه» و «قدس»، از دوره تركان عثماني رايج شد. نسبت به مدينه، بر حسب قياس، «مَدَني» است; زيرا بر وزن «فعيله» مي باشد. اگر بخواهند به شهر و مدينه ديگري نسبت دهند، مي گويند: «مديني» تا ميان اين مدينه و ديگر مُدُن و شهرها فرق گذاشته شود. بعضي از عالمان گفته اند: مديني كسي است كه مقيم مدينه باشد و آنجا را ترك نكند و «مدني» كسي است كه اهل اين شهر بوده اما آنجا را ترك كرده و در جايي ديگر ساكن شده است.
گروهي ديگر گفته اند: براي انسان
از نسبت «مدني» استفاده مي شود و براي غيرانسان از نسبت «مديني».
نام هاي مدينه :
ـ محمدبن يحيي، به نقل از عبدالعزيز بن عمران، از ابو يسار، از زيدبن اسلم نقل كرده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: مدينه ده اسم دارد: مدينه، طَيْبه، طابه، مسكينه، جَبار، محبوره، يَنْدَد و يَثْرِب.
ـ همو گفت: عبدالعزيز از ابن موسي، از سلمه مولي منبوذ، از عبدالله بن جعفربن ابي طالب خبر داد كه: خداوند مدينه را الدار و الإيمان ناميده است.
او گفت: در حديث اول هشت نام آمده و در اين حديث هم دو نام. خدا بهتر مي داند كه اين دو نام اخير جزو آن هشت نام است كه در حديث اول ذكر شده و بنابراين مجموعاً ده نام مي شود يا نه.
ـ ابن يحيي گفت: پيوسته مي شنوم كه در تورات ده نام براي مدينه ذكر شده است و خدا بهتر مي داند. اين نام ها عبارتند از: مدينه، طَيْبه، طابه، طَيِّبه، مسكينه، عَذْراء، جابِره، مَجْبُوره، مَحَبَّبه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به نقل از تاريخ المدينه ابن شبّه.
و محبوبه.
ـ محمدبن يحيي بر ما حديث كرد كه: عبدالعزيزبن محمد داروردي از
ابوسهيل بن مالك، از پدرش، از كعب الاحبار برايم حديث كرده، گفت: در كتاب خدا كه خداوند بر موسي نازل فرمود، آمده است: خداوند به مدينه گفت: اي طَيْبَه، اي طابه، اي مسكينه، گنج ها را پذيرا مشو، تا بام هاي تو را از بام هاي ديگر آبادي ها بلندتر گردانم.
ـ ابوعاصم از جُوَيْرِيَة بن اسماء، از بديح، از عبدالله بن جعفر برايمان حديث كرده، گفت: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) مدينه را طَيْبه ناميد.
ـ ابن ابي شيبه از زيدبن حُباب، از موسي بن عبيده، از عبدالله بن ابي قتاده، از پدرش ما را حديث كرده، گفت: چون از غزوه تبوك آمديم، پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: اينجا طَيْبه است، پروردگارم مرا در آن ساكن گردانيد. ناخالصي اهل خود را مي زدايد همان گونه كه كوره آهنگري ناخالصي آهن را مي زدايد. پس هركس
از شما به دمنده اي برخورد كرد با او
هم سخن و هم نشين نشود.
ـ ابن ابي شيبه از عفان، از وهيب، از عمروبن يحيي، از عباس بن سهل بن سعد، از ابوحميد ساعدي نقل كرده كه گفت: در سال تبوك، به همراه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بيرون رفتيم. پيامبر فرمود: من عجله دارم. هركس از شما دوست دارد با من بيايد شتاب كند. پس همراه پيامبر بيرون رفتيم. آن حضرت وقتي به مدينه رسيد، فرمود: اين طابَه است.
ـ موسي بن اسماعيل و عفان از قول حمادبن سلمه از سماك از جابربن سَمُره نقل كردند كه گفت: مردم مي گفتند مدينه و يثرب. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: خداوند آن را طابه ناميده است.
ـ ابوداود از شعبه، از سماك، از جابربن سَمُره نقل مي كند: مدينه را يَثْرِب مي گفتند اما پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نام طَيْبَه بر آن نهاد.
ـ ابن ابي شيبه از ابوالأحوص، از سماك بن حرب، از جابربن سمره نقل كرده كه گفت:شنيدم پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: خداوند تعالي مدينه را طاهر ناميد.
خلف بن وليد از اسماعيل بن زكرياي اسدي، از يزيدبن ابي زياد، از
عبدالرحمن حديث كرد كه گفت: پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: هركس به مدينه بگويد يثرب، بايد استغفار كند; و سه بار فرمود: آن طابه است.
ـ احمدبن ابراهيم مَوْصَلي نقل كرده كه گفت: صالح بن عمر از يزيدبن ابي زياد، از عبدالرحمن بن ابي ليلي، از براءبن عازب نقل كرد كه: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: هركس به مدينه بگويد يثرب، بايد استغفار كند. آن طابه است و اين جمله را سه بار فرمود.
ـ ابن ابي يحيي از عبدالله بن ابي سُفيان، از پدرش، از افلح، مولي ابي ايوب، از ابي ايوب روايت مي كند كه: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نهي كرد از اينكه به مدينه يثرب بگويند.
ـ ابن ابي يحيي از عبدالحميد، از عكرمه، از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: هركس به مدينه يثرب بگويد، بايد استغفار كند.
ـ يحيي بن بسطام مي گفت: ابوالأحوص از سماك بن حرب براي ما نقل كرد كه: از نُعمان بن بشير شنيدم كه گفت: شنيدم كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) مدينه را طابه مي نامد ] «نقشه مدينه».
نقشه شماره (36)
نقشه منطقه مدينه منوّره
بر اساس تقسيمات اداري
سال 1397 هـ - 1977 م
مَذاد : اسم مكان است از «ذاد، يَذُود» به معناي راندن و دوركردن. ياقوت مي نويسد: جايي است در مدينه كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) خندق را حفر كرد وبه گفته برخي واديي است ميان كوه سَلْع و خندق مدينه.
اما ظاهراً جايي است در كنار و حاشيه خندق كه مسلمانان و مشركان با يكديگر مي جنگيدند و در همينجا بود كه علي بن ابي طالب (عليه السلام) عمروبن عبد وَد را، كه از خندق عبور كرد و مبارز طلبيد، به خاك هلاكت افكند.
نقشه شماره (37)
نقشه مدينه منوّره
كوهها - واديها - مسجدها - يخشها
وروديها - خروجيها - راههاي اسفالته - فرودگاه
سمهودي مي نويسد: نام اُطم (دژ ـ ارگ) ـي است كه متعلق به بني حرام از بني سلمه بوده و در غرب مسجد فتح قرار داشته است و آن ناحيه، به نام «دژ» ناميده شده و در محل آن، مزرعه اي به نام «المذاد» وجود داشته است. ] «نقشه خندق».
مُذَينيب : مصغّر مُذَيْنب، واديي است در مدينه كه شاخه اي از سيل (وادي) بطحان را تشكيل مي دهد. در حديث آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) درباره سيل مهزور و مذينيب چنين قضاوت كرد: «جلو آن گرفته شود تا اينكه آب (پاي نخل ها) به اندازه پشت پاها بالا بيايد، سپس جلو آب باز شود تا به زمين هاي پايين تر برود». ] «اودية المدينه».
مَرّ : (به فتح ميم و تشديد راء)، مَرّ، مُمَرّ
و مرير در لغت به معناي ريسمان و طنابي است كه محكم بافته شده
باشد. «مَرّالظهران» كه اندكي بعد، از
آن سخن خواهيم گفت; به آنجا مراجعه
شود.
بعضي گفته اند: مَرّ به معناي قريه و آبادي است و ظهران به معناي وادي. گفته اند: مَرّ داراي چشمه هاي فراوان و
درختان خرما و توت انجيري است.
مي گويم: اينكه گفته اند در آنجا توت انجيري (يا انجير فرعوني) وجود دارد، عجيب به نظر مي رسد; زيرا من در حجاز توت انجيري سراغ ندارم. شايد هم اين توت انجيري غير از آن توت انجيري اي باشد كه در ساحل جنوبي فلسطين و ساحل مصر، در درياي مديترانه مي رويد.
مُرّ : (به ضمّ ميم و تشديد راء)، جايي است در سرزمين ينبع، متعلق به جهينه.
آكل المرار نيز از همين واژه گرفته شده است. ثنيّة المرار: در سيره آمده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در سال حديبيّه خارج شد تا اينكه چون ثنيّة المرار را پيمود ناقه آن
حضرت زانو زد. ياقوت مي نويسد: ثنيّة المرار مهبط (محل فرود آمدن)
1 . نوعي از درخت تلخ است كه هرگاه شتر آن را بخورد لب هايش برگردد و دندان هايش آشكار شود، م.
2 . جدّ امريء القيس است، بدان جهت كه دندان هايش پيوسته وامي ماند ـ فرهنگ نفيسي ـ م.