بخش 16

#171;ن#187; #171;و#187;


400


گفته مي شد.

به نقل ازرقي، خانه عبدالله، پدر بزرگوار پيامبر (صلي الله عليه وآله) و زادگاه آن حضرت دقيقاً در همان محل ياد شده بوده است. كساني كه پيش از تبديل شدن آن به مسجد، در آنجا سكونت داشتند، گفته اند: به خدا سوگند تا در آنجا بوديم، مشكلي براي ما پيش نيامد و نيازمند به كسي نشديم و چون آنجا را ترك كرديم، روزگار بر ما سخت گذشت.

فاسي (متوفاي سال 832 هجري) كه از آن ديدن كرده، نخستين كسي است كه درباره آن سخن گفته است. او مي نويسد : ساختماني است مربع، داراي يك ستون، كه دو طاق بر بالاي آن بنا نهاده اند. يك درش از جنوب خانه، روبروي كوه و درِ ديگر از سمت شرقي آن به خارج گشوده مي شود و هشت پنجره در اطراف دارد.اين مسجد داراي محرابي است كه در كنار آن، حفره اي چهار گوش به نشانه جايگاه ولادت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) ايجاد شده است كه هرضلع آن611 ذراع آهني است و وسط آن سنگ مرمر سبزرنگي كار گذاشته اند كه اطراف آن را نواري از نقره در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ القويم، ج1، صص285 و 286



برگرفته و مساحت آن سنگ، به ضميمه
نقره، به سه وجب مي رسد و در اطراف اين جايگاه، نرده اي چوبي كشيده شده است.

فاسي آنگاه به بيان طول عرض مسجد و زاويه اي كه در جنوب آن قرار دارد، پرداخته و آنگاه مي گويد : ازرقي هيچ گونه توضيحي درباره كيفيت ساختمان و مساحت آن نداده است و بسياري از اطلاعات مربوط به آن، از ما مخفي مانده است و دانستني هاي من درباره آن، از سال 567 هجري آغاز مي گردد كه ناصر عباسي آن را تعمير و مرمّت كرد و سپس در سال 666 توسط ملك مظفر، پادشاه يمن و در سال 740 به وسيله نوه او و در سال 758 به دستور امير شيحون ـ يكي از سران مصر ـ و در عصر حكومت ملك اشرف شعبان، سلطان مصر; يعني در سال 766 به امر كارگزار دولت او ـ يلبغا معروف به
اميركبير ـ و در سال 801 يا 802 از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ازرقي، ج2، صص198 و 199 ; فاسي، ج1، ص431


401


بودجه اي كه ملك ظاهر رفوق زمامدار مصر تعيين كرد، تعميراتي در آن صورت گرفت.

سلطان سليمان خان در سال 593 گنبدي را كه بر فراز مسجد بنا شده بود، بازسازي كرد و در سال 1009 هجري، سلطان محمد خان دستور نوسازي آن را صادر كرد و گنبد و مئذنه اي بزرگ و باشكوه براي آن ساختند و براي آن مؤذّن، خادم و امام جماعت با حقوق مشخّصِ ساليانه و موقوفاتي قرار داد. سپس سلطان عثماني براي تدريس در آنجا مدرّس و استادي تعيين كرد و براي او حقوقي قرار داد.

سرانجام اين مكان تاريخي و مقدس پس از چند قرن تلاش براي حفظ و نگهباني آن، همچون بعضي ديگر از آثار اسلامي تخريب شد.

بلادي علّت تخريب آن را چنين مي نويسد : «ثمّ هُدِمَ لِكثرة تبرّك النّاس بِهِ» به دليل كثرت تبرك جستن مردم به آن، خراب گرديد، سپس در سال 1370 هجري شيخ عباس قطّان در محل آن كتابخانه اي زيبا ساخت و در اختيار اداره اوقاف عربستان قرار داد. ]


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فاسي، ج1، صص433 ـ 434

2 . مرآة الحرمين، ج1، صص188 و 189

3 . معالم مكة التاريخيه، ص294



مِهْراس : (به كسر اول و سكون دوم)، فيروزآبادي مي نويسد: آبي است در كوه احد. روايت شده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در روز احد تشنه شد. علي (عليه السلام) سپر خود را از مهراس پر از آب كرد و براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) آورد. حضرت خون هاي صورتش را نيز با آن شست.

بعضي گفته اند: مهراس حوض مانند بزرگي است در وسط وادي و سنگابي بوده در كوه احد به طول حدود چهارده گز در عرض هفت گز كه با صحنه كارزار فاصله زيادي داشته است. بعيد است كه علي (عليه السلام) از اين سنگاب با سپرش آب آورده باشد، بلكه در ابتداي وادي سنگابهاي كوچكي بوده كه احتمالاً از يكي از آنها آب آورده شده است.

مَهْروز : محلّ بازار مدينه كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آن را به مسلمانان صدقه داد.

مَهْزور : (به فتح اول و سكون دوم و ضمّ زاء)، از «هَزَرَه يَهْزِرُه» يعني با چوب بر پشت و


402


پهلوي او زد. مهزور نام وادي اي است
در مدينه كه فقط در هنگام بارش باران، آب در آن جاري مي شود. همان وادي قريظه است در عاليه مدينه.

مهزور و مذينيب : دو وادي اند كه نخلستان هاي عوالي را آبياري مي كنند و از به هم پيوستن آن دو، وادي بطحان، كه امروزه به آن وادي ابوجيده مي گويند، بهوجود مي آيد.

[ مُهَلّ : محلِّ اهلال; يعني تلبيه كه همان ميقات است. ]

مَهْيَعه : همان جُحفه است كه پيشتر در باره اش نوشتيم.

ميثَب : (به كسر اول و سكون دوم و فتح ثاء)، در لغت به معناي زمين نرم و هموار و نيز جدول يا جُوي است. «ميثب» ملكي در مدينه و يكي از صدقات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده كه مخيريق آن را براي پيامبر وصيت كرد. اسامي اين صدقات عبارت است از: برقه، ميثب، صافيه، اَعواف، حسني، دلال و مشربه اُمّ ابراهيم.

[ ميزاب : ناودان كعبه است و در جهت شمالي كعبه و بر فراز حِجراسماعيل قرار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لسان العرب، ج11، ص701



دارد. طول آن چهار ذرع و عرض آن هشت انگشت مي باشد و تمام قسمت هاي داخلي و خارجي آن با ورقه هاي طلا پوشيده شده است.

كعبه در آغاز، تنها يك چهارديواري بود و سقفي نداشت، هنگامي كه قريش آن را بازسازي كرد، سقفي براي آن ساخت و سپس ناوداني براي آن نصب كرد. ابن زبير نيز در بازسازي بعدي، ناوداني براي كعبه بر فراز حِجر اسماعيل گذاشت. ]

مَيْسان : در سرگذشت نعمان بن عدي آمده است كه وي به حبشه مهاجرت كرد و تا زمان خلافت عمر در آنجا بود. عمر او را به كارگزاري ميسان، از سرزمين بصره، گماشت. ميسان شهري است در عراق، كنار رود دجله و در شمال شرقي بصره كه به «كوت» معروف است و كوت واژه اي است فارسي به معناي قلعه و دژ.

مَيْطان : از كوه هاي مدينه است واقع در روبه روي شوران. در صحيح مسلم از آن ياد شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . موسوعة العربية العالميه، ج23، ص311


403


ميفعه : (به كسر ميم و سكون ياء)، جايي است در ناحيه نجد، واقع در پشت بطن نخل و با مدينه هشت چاپار فاصله دارد. سريّه غالب بن عبدالله ليثي، در سال هفتم هجري به سوي همين مكان اعزام شد.

[ ميقات : در لغت به معناي زمان انجام كار و نيز به معناي محلّ انجام آن آمده است و بنابراين، ميقات به معناي اول، اسم زمان و به معناي دوّم، اسم مكان مي باشد و در باب حج، به معناي دوم به كار مي رود. يعني جايي كه حجاج مُحرم مي شوند.

ميقاتهاي احرام، بهوسيله پيامبر (صلي الله عليه وآله) تعيين گرديده است; چنانكه در صحيحه معاوية بن عمار است كه حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود :

«مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ أَنْ تُحْرِمَ مِنَ الْمَوَاقِيتِ الَّتِي وَقَّتَهَا رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) لا تُجَاوِزْهَا إِلاَّ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ».

«از تماميت و كمال حج و عمره، احرام از ميقات هايي است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آنها را تعيين كرد و بايد جز با احرام از آن ميقات ها عبور نكني.»

ميقات عمره تمتّع عبارت است از:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لمعه، ج2، ص220

2 . وسائل الشيعه، ج11، ص307



1 . مسجد شجره

2 . جُحفه

3 . يَلَمْلَم

4 . قرن المنازل

5 . وادي عقيق

ومحاذات يكي از آنها، براي كسي كه از ميقات هاي ياد شده عبور نكند.

ميقات حجّ تمتّع، مكه معظمه است و ميقات حج اِفراد و حجّ قِران، يكي از مواقيت پنجگانه بالا مي باشد، ولي اگر شخص در مكه و يا در محلّي نزديك تر از ميقات به مكه باشد، منزلش ميقات او است كه در روايات از آن به «دُوَيْرَةُ أهْلِه» تعبير شده است.

و ميقات عمره مفرده، اگر حاجي در مكه باشد، اَدْنَي الْحِلّ مي باشد و اگر خارج از حدود ميقات هاي پنجگانه باشد يكي از آن ميقات ها است وچنانچه داخل مواقيت ياد شده باشد، مخيّر است كه ازيكي از آنها ويا از اَدْنَي الحِلّ مُحرم شود و ميقات كودكان «فَخّ» مي باشد. ]


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . برگرفته ازمصباح الناسكين، صص84 و 85


404


ميمون (بئر) : چاهي است در مكه ميان خانه خدا و حجون در ابطح مكه. اين چاه را ميمون حضرمي در زمان جاهليت حفر كرد و از همين رو به نام او خوانده شده است. ابوجعفر منصور در محل اين چاه درگذشت و مدفون شد. ميمون اين چاه را، پيش از حفر چاه زمزم توسط عبدالمطّلب، حفر كرد. اين آيه شريفه درباره همين چاه ميمون نازل شده است: } قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاء مَعِين{ .

ميناء : (به كسر ميم)، در خبر اعزام سريّه زيدبن حارثه به سوي مدين آمده است كه وي تعدادي از اهالي ميناء; يعني سواحل را اسير كرد. مقصود از ميناء در اينجا، ساحل مَدْين در نواحي تبوك است كه «مقنا» و «حقل» در آن ساحل واقع اند.

مؤته : در شرق اردن در فاصله يازده كيلومتري جنوب كرك واقع است. جنگ معروف مؤته، در سال هشتم هجري، در همين شهر بهوقوع پيوست. در حال حاضر روستايي است آباد از جمعيت و نزديك آن روستاي «المزار»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ملك : 30



قرار دارد كه آرامگاه شهداي جنگ مؤته امثال زيدبن حارثه، جعفربن ابي طالب، عبدالله بن رواحه و ديگران در آنجاست. ] نقشه 34.

مِئْثَب : (بر وزن منبر)، در لغت به معناي زمين برآمده يا تپه است. و آن نام يكي از صدقات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده است. در قاموس آمده: كوهي يا جايي است كه صدقه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آن قرار داشت. بعضي اين كلمه را به صورت «ميثم» و ياقوت به شكل «ميثب» آورده اند.


405


نقشه شماره (34)


407


«ن»

نائله : بتي بوده در زمان جاهليت كه نام آن همواره با «اِساف» ذكر مي شود; چون ملازم يكديگرند.

[ نابِت : كوه عرفه است كه به آن «اِلال» نيز گفته مي شود و اكنون «جَبَلُ الرَّحْمَه» ناميده مي شود و صحرانشينان به آن «قُرَيْن» مي گويند. ]

[ نابِيه : از اسامي مكه مكرمه است. ]

[ ناذر : از نامهايي است كه كعبه به آن خوانده مي شود، ولي فاسي از آن نادر ياد كرده است. ]

نار الحجاز : (آتش حجاز)، در حديث آمده است: «قيامت برپا نشود تا آنگاه كه آتش حجاز آشكار گردد به نحوي كه از روشنايي آن گردنهاي شتران در بُصري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلادي، ج9، ص7

2 . شفاء الغرام، ج1، ص76

3 . ازرقي، ج1، ص280 ; شفاء الغرام، ج1، ص206 ; العقدالثمين، ج1، ص75



نمايان گردد».

اين آتش در سال ششصد و پنجاه و چهار در مدينه منوره بهوجود آمد. در سوم ماه جمادي الآخرِ اين سال زلزله شديدي بهوقوع پيوست كه بر اثر آن آتشفشاني شد و رودي از گدازه و مواد مذاب در شرق مدينه در محل سدّ عاقول، واقع در حوالي بيست كيلومتري مدينه، جاري گرديد.

نازيه : (به تخفيف ياء)، در خبر غزوه بدر آمده است كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) از نازيه گذر كرد. نازيه وادي بزرگي است نزديك


408


مسيجيد كه در قديم به آن «منصرف»
مي گفتند. اين وادي در سمت راست كسي است كه از مسيجيد به صفراء مي رود و قبل از تنگه صفراء، به وادي «رحقان» (كه مسافر به صفراء آن را قطع مي كند) مي پيوندد. اين دو وادي از مسيجيد، واقع در حدود هشتاد كيلومتري راه مدينه به بدر، بهوضوح ديده مي شود.

ناسّه : يكي از نام هاي مكّه است به معناي خشك كننده; يعني كسي كه در مكه مرتكب ظلم و ستمي شود، اين شهر او را خشك مي كند.

ناعم : يكي از دژهاي خيبر بوده است. در هنگام فتح، اين دژ بود كه محمودبن مَسلمه، برادر محمدبن مسلمه، بر اثر ضربت سنگ آسيايي، كه يهوديان بر سر او انداختند، به شهادت رسيد.

[ نافِعَه : از نام هاي زمزم است. ]

نَباوَه : (به فتح اول و فتح واو)، نام جايي است. در حديث آمده است: «پيامبر (صلي الله عليه وآله) در نباوه طائف خطابه اي ايراد كرد». محلي را كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در روزهاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شفاء الغرام، ج1، ص404



محاصره طائف در آن نماز مي خواند، عبدالله بن عباس به مسجد تبديل كرد كه امروزه به نام مسجد ابن عباس معروف شناخته مي شود. اين مسجد بر روي يك نَبْوه (بلندي و زمين برآمده) بنا شده است. نبوه و نباوه هر دو يكي است و شايد اين مكان همان نباوه باشد.

نَبيت : (به فتح اول و كسر دوم)، كوهي است در صدر وادي قناة دريك چاپاري شرق مدينه. در اخبار غزوه سويق آمده است كه ابوسفيان در صدر وادي قناة، نزديك كوهي كه به آن «نبيت» مي گويند، فرود آمد كه ممكن است همان «شيب» و «تيأب» باشد. در سنن ابوداود آمده است: اسعدبن زراره نخستين كسي بود كه در هزم النبيت، از حرّه بني بياضه، در نقيعي (دشت يا آبگيري) كه به آن «نقيع الخصمات» مي گويند، نماز جمعه را برگزار كرد. ] «نقيع»). اما بايد دانست كه هزم النبيت غير از نبيت است; چراكه هزم النبيت منسوب است
به قبيله اي از انصار كه به آن
بني نبيت مي گويند و در غرب مدينه


409


جاي دارد. ] نقيع الخَصمان).

نَجْد : به هر زمين بلند و برآمده اي (فلات، پشته) نجد مي گويند. نواحي معروف نجد در زمان ما عبارتند از: رياض و اطراف آن، قصيم، سدير، افلاج و يمامه، وشم و حائل. پيشينيان گاهي اوقات، اراضي واقع تا يكصدمتري شرق مدينه را جزء «نجد» به شمار مي آوردند.

نجديّه : منسوب به نجد است. در داستان ابوسفيان و غزوه سويق آمده است كه وي نجديّه را پيمود تا آنكه در صدر وادي قناة، در محلّ كوهي كه به آن «ثيب» مي گويند اردو زد. ] «ثيب» و نيز «تيأب» و «نبيت»).

نجديه: راهي است كه از مكه، در تلاقي گاه دو نخله، شروع مي شود و سپس به سمت نخله شامي مي رود و از وادي زرقاء و بعد ضريبه مي گذرد و آنگاه از حرّه به نجيل پايين مي رود و سپس از حاذ و معدن بني سليم عبور مي كند و از شرق به مدينه مي رسد.

نجران :كه در تاريخ وسيره فراوان از آن ياد مي شود، شهري است قديمي و معروف در تاريخ عرب، اين شهر در جنوب



عربستان سعودي، در 910 كيلومتري جنوب شرقي مكّه، در جهت شرقي سراة واقع است و آثاري تاريخي، از جمله «اخدود» در آن قرار دارد.

[ نَجْز : از اسامي مكه معظّمه است. ]

نُجَيْر : مصغّر «نجر»، دژي بوده در يمن، نزديك حضرموت كه در اطراف آن جنگل هايي ميان مرتدين بني كنده و مسلمانان به فرماندهي زيادبن لبيد بياضي انصاري بهوقوع پيوست. آثار و بقاياي نجير، اكنون در شصت كيلومتري شمال غربي حضرموت موجود است.

[ نحر : جاي گردن بند، بالاي سينه و نحر كردن شتر هم از همين مادّه مشتق شده است; زيرا كارد در نحر او فرو مي رود. ]

نَخْب : (به فتح نون و سكون خاء)، در خبر غزوه طائف از «نخب» ذكر شده است. «نخب» وادي كوچكي است كه ازحدود پنج كيلومتري جنوب طائف مي گذرد و از كرانه چپ «ليّه» به اين وادي مي ريزد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شفاء الغرام، ج1، ص76

2 . قاموس الحج والعمره، ص245


410


نَخْل : جمع «نَخْله»، واديي است كه شهر حناكيه، در يكصدكيلومتري شرق مدينه، در آن واقع است. در خبر غزوه «ذات الرقاع» از اين وادي ياد شده است.

نَخْله : به معناي درخت خرماست. در اخبار مربوط به سريّه عبدالله بن جحش آمده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به او نامه اي نوشت و در آن آمده بود كه: «به مسير خود ادامه بده و در نخله فرودآي و آنجا در كمين قريش باش و راجع به آنها براي ما كسب خبر و اطلاع كن».

دو نخله داريم: يكي نخله شامي و ديگري نخله يماني. مقصود از نخله در اين نامه، نخله يماني است; زيرا اين نخله در راه قديمي ميان مكه و طائف قرار داشته است. سرچشمه و مصبّ اين دو نخله، مجاور هم هستند; زيرا آبهاي هر دو از سراة، واقع در غرب طائف، سرچشمه مي گيرند و سپس به سمت شمال و بعد به سمت غرب جريان مي يابند و سرانجام در جايي به نام «بستان ابن معمر» به يكديگر مي پيوندند و از آنجا به بعد، واديِ مرّالظهران را پديد مي آورند.



نخلة الشاميه : وادي غول پيكري در حجاز و يكي از دو ريزابه بزرگ «مرّالظهران» است و از آنجا تا مكه، يك شب راه مي باشد. «بطن نخله» كه حديث ليلة الجنّ درباره آن وارد شده و در راه يمن به مكه قرار دارد، منسوب به همين نخله شامي است.

نخلة اليمانيه : وادي اي است در حجاز و يكي از دو شعبه «مرّالظهران» مي باشد. اين وادي آبهاي هدأه طائف را مي گيرد. راه قديمي طائف و راه نجد از مكه، كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) در غزوه طائف آن را پيمود، از نخله يماني مي گذرد. خلاصه سخن آنكه: نخله يماني و شامي حدود 43 كيلومتري شمال شرقي مكه به يكديگر مي پيوندند.

نُخَيل : مصغّر «نَخل»، دهكده اي است در وادي اي به نام «نُخيل» كه در مجاورت وادي نخل يا همان وادي حناكيه قرار دارد. هرگاه كسي از مدينه به سمت قصيم برود، در يكصد كيلومتري مدينه به حناكيه مي رسد كه وادي نخل درآنجا قرار دارد و در سمت راست او مي افتد.

ندوه (دار الندوه) : خانه اي بوده كه قُصيّ بن


411


كلاب آن را به منظور گردهمايي و رايزني قريش بنا كرد. اين خانه در جانب شمالي مسجدالحرام قرار داشت و بعدها، در زمان بني عباس، كه حرم را توسعه دادند، جزو آن شد.

[ نسّاسه : از اسامي مكه مكرمه است. نَسّ به معناي تند راندن است و نام گذاريِ مكه به آن، براي اين است كه گويا مكه مردم را به سرعت به سوي بهشت و رحمت الهي سوق مي دهد و حادثه آفرين در آن را به سوي جهنم مي راند. ]

نَسْر : (به فتح نون و سكون سين)، نام بتي بوده در يمن در نزديك صنعاء.

نِسْع : (به كسر نون و سكون سين)، ياقوت
از آن نام برده و گفته است: جايي است كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) و خلفاي او، آن
را قرقگاه قرار دادند و آن صدور
وادي عقيق مدينه است. جز ياقوت،
كسي ديگر از جايي به نام «نسع» ياد نكرده است. احتمال دارد شكل تحريف شده «نقيع» باشد كه همان صدر
وادي عقيق است و پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن را
قرقگاه قرار داد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ازرقي، ج1، ص283 پاورقي.



[ نُسكْ : عبادت و اطاعت و هر عملي است كه انسان را به خداوند نزديك سازد. ]

[ نُسْكَيْن : يعني حج و عمره. ]

[ نَسِيء : به ماه تأخير افتاده گفته مي شود. جا به جايي و تأخير انداختن بعضي ماه ها، رسم و عادتي بود كه عربها تا سال دهم هجري آن را انجام مي دادند و اين كار متصدّيان ويژه اي داشت كه به آنها «قلامه» مي گفتند. ابن هشام مي گويد : اولين كسي كه ماه هاي حرام را چنين كرد «قلمّس» بود و پس از وي پسرانش اين سمت را برعهده گرفتند كه تا چند سال پس از اسلام هم ادامه داشت.

عربها پس از فراغ از حج، پيرامون او جمع مي شدند و او چهار ماه حرام را كه رجب، ذي قعده و ذي حجّه بود، مشخص مي كرد وگاه ماه صفر را به جاي محرّم حلال مي كرد و عربها مي پذيرفتند تا اينكه در سال دهم هجري اين كار با نزول آيه اي از سوره توبه حرام شد :

} إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لسان العرب، ج1، ص498 ماده «نَسَك».

2 . لمعه، ص203


412


يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً
وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ{ .

همانا نسيء افزايش در كفر است و به وسيله آن، كافران به گمراهي كشيده مي شوند. يك سالِ آن را حلال و يك سالش را حرام مي كنند، تا تعداد ماه هايي را كه خداوند حرام كرده كامل كنند و آنچه را كه حرام كرده حلال نمايند. زشتي اعمال آنها در نظرشان [نيكو ]زينت داده شده و خداوند كافران را هدايت نمي كند. ]

نُصْب : (به ضمّ اول و سكون دوم)، جايي است نزديك مدينه كه با آن چهار ميل فاصله دارد. بعضي گفته اند: نصب جزء معادن القبليه است. از مالك بن انس روايت شده كه: عبدالله بن عمر به ذات النُّصب رفت و نماز را شكسته خواند.

نصيبين : در منتهي اليه شمال جزيره فرات در مرز يمن، بين تركيه و سوريه واقع است و جزو خاك تركيه مي باشد. در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توبه : 37

2 . برگرفته از ميقات ش3، مقاله «بحثي درباره نسيء».



مجاورت شهرِ سوريِ قامشلي قرار دارد و فاصله ميان اين دو شهر، فقط خط مرزي است كه نصيبين در شمال خط و قامشلي در جنوب آن است. يكي از شاخه هاي رودِ خابور از اين شهر مي گذرد. در سرگذشت سلمان فارسي از نصيبين سخن به ميان آمده است.

نَضير : (به فتح نون)، بنونضير قبيله اي يهودي بودند كه در مدينه سكونت داشتند. اين قبيله در عصر جاهلي به مدينه مهاجرت كردند و حقّي در اين شهر نداشتند; چرا كه عرب نبودند. در مدينه نه عرب يهودي وجود داشت و نه يهودي عرب. اين يهوديان چون سر به طغيان و سركشي برداشتند و كفران نعمت كردند و حق همسايگي را بد به جاآوردند و برضدّ عربهاكه خداوند دين اسلام را به آنان ارمغان داد، دست به تحريك و فتنه انگيزي مي زدند، خداوند اجازه داد كه يهوديان را از مدينه برانند و اين خاك را از وجود آنان پاك سازند. بني نضير و


413


بني قريظه در منطقه عوالي مي زيستند و
از جمله سكونت گاه هاي ايشان «وادي بطحان» و «بويره» بود. پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) در سال چهارم هجرت آهنگ نبرد با ايشان را كرد و دژهايشان را فتح نمود و زمين به اهل واقعي آن بازگشت.

نطاة : به قولي: دژي بوده در خيبر; و به قولي ديگر: نام چشمه آبي است. نطاة امروزه يكي از دهكده هاي خيبر در شمال شرقي شُريف، نزديك راه و در پايين وادي است.

نَعْف : نام قريه اي است در راه حجر، ميان علا و تبوك. در اين روستا مسجدي قديمي است كه به آن مسجد كويكب مي گويند و از مساجد باستاني كهني است كه درعهدحضرت رسول (صلي الله عليه وآله) تأسيس شد.

نَعْمان : (به فتح نون و سكون عين)، به معناي زندگي شاداب و خوش و خرّم است. نعمان الأراك يكي از وادي هاي تهامي حجاز است ميان مكه و طائف.

نَقْب بني دينار : نقب در لغت به معناي گذرگاه تنگ و باريك در كوه است و بني دينار تيره اي از انصار بني نجار



بوده اند. نقب بني دينار در حرّه يا
سنگلاخ غربي مدينه بوده و شايد همان راه معروف فعلي باشد كه به ذوالحليفه منتهي مي شود. اين راه در حرّه ايجاد شده بود و بعدها به يك راه شوسه تبديل شد.

همچنين «نقب» منطقه وسيعي است در جنوب فلسطين.

نَقْره : (به فتح اول و سكون دوم، بعضي به كسر دوم روايت كرده اند)، جايي است در راه مكه كه وقتي كسي از حاجر به سوي مكه بالامي رود، به آنجا مي رسد. نقل است كه عُيينة بن حصن فزاري، عمربن خطاب را از آوردن عجم هاي كافر به مدينه نهي كرد و دستش را زير ناف خود گذاشت و گفت: گويي مردي از آنها را مي بينم كه به اين جاي تو خنجر فرو مي برد. هنگامي كه ابولؤلؤ به همان نقطه از بدن عمر خنجر فرو كرد، گفت: در ميان نقره و حاجر چنين روزي پيش بيني شد. منازل بني فزاره در ميان نقره و حاجر بوده است.

نَقْعاء : (به فتح اول و سكون دوم)، به معناي زمين هاي سنگلاخي است كه در آنها


414


ناهمواري و بلندي نباشد. هرگاه مفرد
آورده شود، مي گويند: «ارض نقعاء». همچنين مي تواند از ماده «استنقاع» باشد كه به معناي فراواني آب در آن زمين است. نيز مي تواند از «نقع» باشد، به معناي سيراب شدن و فرونشستن عطش.

نقعاء: جايي است در پشت مدينه در بالا دست نقيع، در سرزمين مزينه. مسير پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) در غزوه بني مصطلق از اين مكان مي گذشت.

نَقَمي : (به فتح اول و دوم و سوم و الف مقصور)، از «نقمه» است به معناي عقوبت و مجازات. «نَقَمي» نام جايي است كه در غزوه خندق از آن ياد شده و آمده است: «در روز خندق، غطفان و پيروان آنها، از اهالي نَجْد آمدند و در ذنب نقمي، واقع در كنار كوه احد، اردو زدند». نقمي واديي است كه از شمال كوه وَ عيره و احد مي گذرد و سپس به وادي «حَمْض»، در بخش معروف به «خُليل» در شمال مدينه، مي ريزد.

«زُبير»، كه مزرعه اي بوده از عبدالله بن زبير و نيز كوه ثور، يكي از حدود حرم مدينه، در نَقَمي قرار دارد.



نقيع : در لغت به معناي آبگير و به معناي زمين هموار يا دشت است. «نقيع» واديي است درجنوب مدينة النبي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و خلفاي پس از او، آن را قرق كردند. اين وادي را تا بئرالماشي در 38 كيلومتري جنوب مدينه ـ در راه هجرت ـ به نام نقيع مي خوانند و از بئرالماشي تا ذوالحليفه را «عقيق الحسا» مي گويند كه «نعنع حساوي» در مدينه منسوب به آن مي باشد. از ذوالحليفه تا جايي كه وادي به اضم، در مجمع الأسيال، مي ريزد، به نام عقيق مدينه خوانده مي شود. طول اين وادي از سرچشمه هاي آن تامدينه، حدود يكصدوپنجاه كيلومتر است. آن قسمت از اين وادي را كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) قرق كرد «قاع النقيع» است. قاع النقيع زمين گسترده اي است كه چراگاه ها و مرغزارهاي سرسبزي را مي روياند. در حديث آمده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) «غَزَرالنقيع» را قرقگاه قرار داد. «غَرَز» نوعي گياه است و «نقيع» به معناي دشت مي باشد.

برخي علما آن را «نقيع الخضمات» ناميده اند كه به نظر مي رسد اين غير از نقيع اول است.


415


نقيع الخَضِمات : (به فتح خاء وكسر ضاد)، در لغت به معاني گياه سبز نازك، شاخه، زمين پوشيده از گياه سبز و نازك. جمع خضيمه به صورت «خَضِمات» ـ يعني با حذف ياء ـ از باب تخفيف و كثرت استعمال است.

درحديثي كه ابوداوداز عبدالرحمن ابن كعب بن مالك روايت كرده، آمده است كه سلمه گفت: پدرم هرگاه اذان نماز جمعه را مي شنيد، براي اسعدبن زراره طلب آمرزش مي كرد. علت اين كار را از پدرم پرسيدم، گفت: او اولين كسي بود كه در هزم النبيت از حرّه بني بياضه درنقيعي كه به آن «نقيع الخضمات» مي گويند، براي ما نماز جمعه خواند. حرّه بني بياضه: محل دهكده بني بياضه بوده در حرّه غربي واقع در يك ميلي منازل بني سلمه.

بكري اين اسم را «نقيع الخضمان» ـ با نون ـ آورده است. نووي مي گويد: نقيع الخضمات دهي است نزديك مدينه در يك ميلي منازل بني سلمه. سمهودي مي نويسد: در منزلگاه هاي آنان در حرّه مكان هاي پست و گود افتاده اي ديدم كه آب سيل در آنها جمع مي شود. «هَزْم»



در لغت به معناي گودال و حفره است. احتمال هم دارد كه مراد از آن، محل شكست و هزيمت باشد; چه آن كه نبيت نام قبايلي از اوس است كه ميان آنان و بني بياضه از خزرج جنگهايي درگرفت و در اكثر اين جنگها ـ تا قبل از جنگ «بُعاث»، پيروزي با خزرج بود.

بنابر آنچه گفته شد، اضافه و نسبت دادن قرقگاه نقيع به «خضمات»، درست است. در روايتي از ابن زباله آمده است: «او نخستين كسي بود كه در اين دهكده در زمين پست و نشيبي از حره بني بياضه براي ما نماز جمعه اقامه كرد».

نَمِرَه : (به فتح اول و كسر دوم)، مؤنث «نَمِر» است به معناي پلنگ ماده. نَمِره ناحيه اي است كه از صحراي عرفات شمرده مي شود; كوه كوچكي است كه وقتي در عرفه وقوف مي كنيد، آن را در سمت غرب خود مشاهده مي كنيد و ميان شما و نمره سيل وادي عُرَنه فاصله است.

نَمَلي : (به فتح اول و دوم و الف مقصور)، ياقوت مي نويسد: آبي است نزديك مدينه و «نمل» يا «حمراء نمل» كوه سرخي است در جنوب ذوالحليفه كه


416


هرگاه از مدينه در راه بدر حركت كنيد، از آبار علي (ذو الحليفه) كه بگذريد حمراء نَمْل را در سمت چپ خود مي بينيد.

نُوبَه : ياقوت از اين مكان ياد كرده و گفته است: نوبَه محلي است كه از آنجا تا مدينه بايد سه روز راه رفت و در اخبار مغازي از آن سخن به ميان آمده است.

نور : كوهي است. ] حراء.

نُهْم : (به ضم نون و سكون هاء)، مزينه بتي داشتند به نام «نُهْم». خادم اين بت وقتي آوازه دعوت پيامبر (صلي الله عليه وآله) را شنيد به سمت بت رفت و آن را شكست و اين ابيات را سرود:

ذهبتُ الي نُهْم لأذبح عنده عتيره نُسْك كالذي كنت أفعل

فقلت لنفسي حين راجعت عقلها أَ هذا إِله اَ بُكمٌ ليس يعقلُ

سپس به پيامبر (صلي الله عليه وآله) ملحق شد و اسلام آوردن قوم خود مزينه را تضمين كرد.

نيق العُقاب : جايي است ميان مكه و مدينه. در همين مكان بود كه ابوسفيان بن



حارث و عبدالله بن ابي اميه، برادر امّ سلمه، در سال فتح، خواستند با پيامبر (صلي الله عليه وآله) ملاقات كنند اما آن حضرت از پذيرفتن و ملاقات آن دو خودداري ورزيد. هيچ يك از علما اين مكان را شناسايي نكرده اند.

نينوي : در خبر پناه بردن پيامبر (صلي الله عليه وآله) به طائف و گفتگوي ايشان با عدّاس، از اين مكان ياد شده است.

نينوي شهري باستاني بوده كه پيامبر خدا، يونس بن متي، از آنجا برخاست. امروزه ويرانه ها و بقاياي اين شهر در كرانه چپ رود دجله و روبه روي شهر موصل، از سمت شرق، موجود است و ميان آن آثار و شهر موصل، رود دجله واقع است.


417


«و»

وادي : (رودخانه و مسير سيل)، در ابتداي كتاب در ذيل عنوان «اودية المدينه» از وادي هاي بطحان، قناة، عقيق، مهزور، مذينيب و... ياد كرديم.

وادي ازرق : ] «ازرق».

وادي بُطْحان : ابن شُبّه از براء و عايشه مرفوعاً روايت كرده است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «بطحان بر روي دري از درهاي بهشت قرار دارد». سيل بطحان از ذي الجَدْر سرچشمه مي گيرد و پس از عبور از حرّه به جفاف مي ريزد و سپس به فضاي بني خمطه و اعوص مي رسد و آنگاه از بستر وادي بحطان عبور مي كند و سرانجام در زغابه مي ريزد. ابن زباله مي گويد: سيل بحطان از حلأتين، حلأتي صَعْب، واقع در هفت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بطحان وادي اي است كه خانه هاي مدينه آن را در ميان گرفته است.



ميلي مدينه مي آيد و سپس به جفاف در شرق قبا مي رسد و در آنجا، از طرف مصلّي، وادي رانونا به آن مي پيوندد. مطري مي گويد: ابتداي بُطحان، ماجشونيه است و انتهاي آن مساجد الفتح (مساجد سبعه).

[ وادي بَكَّه : ازرقي وادي ابراهيم را كه مسجد الحرام و اَبْطَح و بَطْحاء در آن واقع اند، وادي بكّه مي نامد. ]

[ وادي تُرْبان : اين وادي در ميان «ذاتُ الجِيشْ» و «مَلَل» و «سياله» واقع شده و داراي آبهاي فراوان است و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلادي، ج7، ص20، به نقل ازاخبارمكه، ص282


418


پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) در مسير غزوه بدر در آنجا فرود آمده است. ]

وادي رانونا : رانون هم گفته شده است. ابن شُبّه مي گويد: سيل اين وادي از مقمن، كوهي در سمت عين (جنوب) كوه عَيْر مي آيد و سپس به قرين صريحه معروف به قرين الضرطه و آنگاه به سد عبدالله بن عمروبن عثمان، معروف به سدّ عنتر مي ريزد و از آنجا در صفاصف پخش مي شود و به عُصبه مي ريزد و از داخل اين وادي عبور مي كند و از سمت راست قبا مي گذرد و سپس وارد عوسا، معروف به حوسا مي شود و آنگاه از سراره، واقع در منزلگاه هاي بني بياضه مي گذرد و در آنجا به دو شاخه تقسيم مي شود. شاخه اي از بئر جشم، در بني بياضه، عبور مي كند و به سكّة الخليج مي رسد و سرانجام به وادي بطحان مي ريزد.

وادي عقيق : در صحيح بخاري از قول [عبدالله بن] عمر روايت شده است كه گفت: شنيدم پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در وادي عقيق مي فرمايد: «ديشب كسي نزد من آمد و گفت: در اين وادي مبارك نماز بگزار».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلادي، ج2، ص18



از منذربن عبدالله نقل شده كه وي از افراد مطّلع و آگاه شنيده است كه عَرْصه; يعني عرصه عقيق، از محجّه يين; يعني راه فِقْره كنوني كه در سمت شام جاوات مي باشد، تا محجه شام است و از ابتداي جُرف تا نقيع را دربر مي گيرد. عقيق به دو بخش تقسيم مي شود كه به آنها عقيقان مي گويند. عقيق پايين عقيق مدينه است كه به نام عقيق (صفر خوانده مي شود و بئر رومه در آن قرار دارد و ديگري عقيق اكبر است كه بئر عروه در آن جاي دارد. عقيق ديگري هم هست كه نزديك عقيق اكبر مي باشد و جزو بلاد مُزينه است. وجه تسميه عقيق آن است كه سيل آن، حرّه را مي شكافد و قطع مي كند (عقّ در لغت به معناي شكافتن و قطع كردن است). مي گويند «تُبَّع» از عرصه عبور كرد و گفت: اينجا عرصه زمين است و از آن پس، آن منطقه كه «سليل» نام داشت، به نام عرصه
خوانده شد و از عقيق گذشت و گفت:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حَرّه: زمين سنگلاخ سوخته (فرهنگ بزرگ جامع نوين ـ عربي ـ فارسي).


419


اينجا عقيق زمين است و از اين پس، به نام عقيق خوانده شد. بعضي هم گفته اند: علت نامگذاري آن به عقيق، سرخ بودن خاك آن است. عقيق داراي سه جمّاء (تپه) است:

اول: جَمّاء تضارع كه وقتي كسي به سمت مكه مي رود، اين تپه روبه روي او قرار مي گيرد. اين در صورتي است كه از داخل وادي عقيق عبور نكند، امّا چنانچه از داخل آن حركت كند، جمّاء در سمت راست او مي افتد.

دوم: جماء اُمّ خالد كه در جهت شمال جماء تضارع قرار دارد و آب آن از قصر محمد بن عيسي جعفري مي گذرد. در پاي آن، خانه هاي اشعث و قصر يزيد نوفلي و فيفاء الخبار قرار داشته و از آن به جماء عاقر، راهي است كه از ناحيه چاه رومه عبور مي كند. فيفاء الخبار جزو جماء امّ خالد است. نقل شده كه در اين جُمّاء گور انساني يافت شد كه در آن نوشته بود: «من اسودبن سواده فرستاده عيسي بن مريم به سوي مردم اين روستا هستم». در روايتي ديگر آمده است: «به سوي روستاهاي عرينه». در روايتي ديگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اين خانه ها در عصر عباسيان وجود داشته اما بعداً از ميان رفته اند و اثري از آنها باقي نمانده است. نكـ : ص «اخبارالوادي المبارك» از همين نويسنده.



آمده است: «گوري به قد چهل گز» و در روايتي ديگر آمده است: «فرستاده سليمان بن داود به سوي مردم يثرب».

سوم: جمّاء عاقر و به قولي: عاقل. قصر جعفربن سليمان در عرصه به اين جماء نسبت داده شده است. در پشت اين جماء، مَشاش واقع شده و آن وادي اي است كه به عرصه مي ريزد.

وادي القُري : ] «قري» و «علا».

وادي قناة : تُبّع در اين وادي توقف كرد و چون آنجا را ترك نمود گفت: اينجا قنات زمين است و از آن پس بدين نام خوانده شد. اين وادي به نام «شظاظ» نيز خوانده مي شود. در قاموس آمده است: بخش واقع در نزديك مدينه به نام قناة ناميده مي شود و قسمت دور از آن، در محل نارالحرّه، شظاظ خوانده مي شود. ابن شبّه گويد: وادي قناة از وجّ الطائف مي آيد و به ارحضيّه و قرقرة الكُدْر مي ريزد و سپس از طرف القدوم در بيخ


420


قبرستان شهداي احد مي گذرد و به محل
تجمع سيلابها در زغابه منتهي مي شود. وادي قناة يكي از وادي هاي بزرگ عرب است كه از مشرق مي آيد تا به سدّي كه نارالحرّه ايجاد كرده است
مي رسد. اين وادي به علت وجود سدّ ياد شده قطع گرديده بود امّا در سال 690 هـ .ق . شكاف برداشت و وادي جريان يافت و در آن سال و سال بعد، ميان دو كوه را پر كرد و بعد از سال 700 دوباره شكاف خورد و يك سال يا بيشتر جريان يافت و بار ديگر در سال 734 بر اثر بارش بارانهاي متوالي شكاف برداشت و جريان آب باعث حفر وادي ديگري شد كه از بستري غير از بستر قبلي اش كه از سمت قبله آرامگاه حضرت حمزه قرار داشت، مي گذشت.

وادي مُذَيْنيب : يا مُذَيْنب شاخه اي از سيل بُطْحان است; زيرا به روضه بني اميه مي آيد و سپس از روضه منشعب مي شود و حدود پانزده جزء از املاك [منزلگاه هاي ]بني اميه را مي پيمايد و [آنگاه از املاك آنان بيرون مي رود و]
به بُطحان مي پيوندد. مذينيب و بطحان، هردو، از حلأتين، حلأتي صعب،



سرچشمه مي گيرند و به زغابه مي ريزند.
مذينيب از حرّه شرقي، از سمت قبله ديار بني قريظه عبور مي كند و از روستايي قديمي در شرق عهن و نواعم مي گذرد و در املاك ياد شده چند شاخه مي شود و سپس از محل معروف به بقيع الزرندي و از ناصريّه عبور كرده به وادي اي مي ريزد كه از جفاف، واقع در شرق مسجد فضيخ مي آيد و در آنجا شاخه هايي از مهزور به آن مي پيوندد و همگي به بطحان مي ريزند و با رانونا يكي مي شوند و از غرب مصلاّي مدينه عبور مي كنند.

[ وادي مكه : ازرقي وادي فخ را كه تا جنوب تنعيم امتداد دارد، وادي مكه معرفي كرده است. ]

وادي مهزور : بنابه گفته ابن زباله، اين وادي از حرّه شوران آغاز شده و از املاك بني قريظه مي گذرد و سپس به مدينه مي رسد. اين وادي از مسجد نبوي (صلي الله عليه وآله) مي گذشته است. سيل بني قريظه در منطقه بني خطمه به مذينب مي پيوندد. بنابراين، اين دو وادي يكي مي شوند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلادي، ج7، ص20، به نقل ازاخبار مكه، ج2، ص282


421


در اموال ياد شده از هم جدا مي گردند و از نماي صدقات پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به جز مشربه امّ ابراهيم مي گذرند و سپس به الصَّوْران، نزديك قصر مروان بن حكم مي رسند و آنگاه با پيمودن بطن وادي، از كنار قصر بني يوسف مي گذرد و بقيع را در مي نوردد و سپس به ديار بني حُديله مي رسد. مسجد نبوي در بطن وادي مهزور واقع است. وادي مهزور به كومه (تپه خاكي) ابوالحمراء منتهي مي شود. وادي مهزور در سال يكصدو پنجاه و شش (يا هشت)، در زمان خلافت منصور، چنان طغياني كرد كه صدقات پيامبر (صلي الله عليه وآله) را زير آب برد و در برقه آب تا كمر درختان خرما رسيده بود. مردم نگران خراب شدن مسجد شدند و به طرف آن حركت كردند و با راهنمايي پيرزني در برقه نقطه اي از زمين را كندند و به سنگ منقوشي برخوردند و آن را از جا درآوردند و آب به طرف آن حفره سرازير شد و فروكش كرد.

زبيربن بكار مي گويد: سيل عقيق و رانونا و ذاخر و ذوصلب و ذوريش و بطحان ومعجب ومهزور و قناقا در زغابه به هم مي رسند. اين سيل هاي منطقه



عوالي، پيش از پيوستن به عقيق، به
يكديگر مي پيوندند و سپس مجموعاً در زغابه در محل زمين سعد بن ابيوقاص، يعني بالاي وادي اِضم، به عقيق وصل مي شوند. (وجه تسميه وادي اِضم آن است كه اين سيلابها در آنجا به يكديگر منضّم مي شوند) اين سيلابها، پس از پيوستن به يكديگر، در سمت راست الصورين واقع در پايين زغابه پيش مي روند و سپس وادي نعمي و وادي نعمان به آنها مي پيوندند و همچنان پيش مي روند و آنگاه وادي ملل در ذي خُشُب و سپس وادي برمه از شام و بعد وادي حجر و وادي جزل، كه سقيا در آن واقع شده است، به آن ملحق مي گردد، و آنگاه وادي اي به نام سفيان، در محل كوهي كه اراك ناميده مي شود، به آن مي پيوندد و سپس از سه نقطه به نامهاي يعيوب و نبيحه و حقيب به دريا مي ريزد.

ـ از عبدالله بن ابي بكر از پدرش روايت شده است كه: پيامبر (صلي الله عليه وآله) درباره

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اين چهار حديث از تاريخ المدينه ابن شبه نقل شده اند.


422


(نحوه استفاده از آب) وادي مَهْزور و مُذَيْنيب چنين حكم فرمود كه آب را نگه مي دارند تا به اندازه برآمدگي پشت پاها برسد، آنگاه جلوي آن را باز مي كنند تا به زمينها و باغ هاي پايين تر برود.

ـ حيان بن بشر از يحيي بن آدم، از ابومعاويه، از محمدبن اسحاق، از ابومالك بن ثعلبة بن ابي مالك، از پدرش حديث كرد ما را كه: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) درباره تقسيم (آب وادي) مهزور و وادي بني قريظه چنين داوري كرد كه: آب تا پاشنه پا بالا بيايد و سپس رها شود تا به اراضي و باغات پايين تر برود.

ـ يحيي ازحفص، ازجعفر، ازپدرش براي ما حديث كرد كه: پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) درباره سيل مهزور حكم كرد كه براي صاحبان نخلستان ها تا پاشنه پا و براي صاحبان مزارع تا بند كفش است و سپس آب را رها كنند تا كساني كه پايين تر از آنان هستند استفاده كنند.

ـ ابوعاصم، از محمدبن عماره، از ابوبكربن محمد براي ما روايت كرد كه: پيامبر (صلي الله عليه وآله) درباره سيل مهزور چنين حكم و داوري كردكه زمينها و باغهاي بالاتر



آب را نگه مي دارند تا به اندازه برآمدگي پشت پاها و جدر برسد سپس رها شود تا پايين ترها از آن استفاده كنند. از اين آب براي آبياري باغها استفاده مي شد.

واسط القصب : دهكده اي است در عراق. پيش از آن كه حَجّاج شهر واسط رابسازد، اين دهكدهوجود داشت.

واقِم : دژي بوده از دژهاي مدينه. حرّه واقم: همان حرّه يا سنگلاخ شرقي مدينه است كه وقتي به فرودگاه مي رويد، پس از قطع خيابان ابوذر، در سمت راست شما قرار مي گيرد.

وَبْره : (به فتح اول و سكون دوم)، حرّه وبره همان حرّه غربي مدينه، يا بخشي از آن است. اين حرّه يا سنگلاخ مشرف بر وادي عقيق مي باشد.

وَبْرَه : دهي است در كوه آره واقع در سرزمين اَسلم. در حديث اَهبان اَسلمي از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جدر; به قولي به معناي بيخ يا پاي درخت است و به قولي ديواره هايي است كه دور درختان خرما درست مي كرده اند تا آب در آن جمع شود و گروهي ديگر مي گويند: به معناي «پل» مي باشد. (وفاءالوفا، ج3، ص1079، محيي الدين).


423


اين ده ياد شده است. اين ده از توابع مدينه در وادي فرع است و با مدينه دويست كيلومتر فاصله دارد.

وَتير : امروزه به نام «وتائر» معروف مشهور است. گفته مي شود: «وتران» و آن نام دو شِعب يا درّه است، واقع در جنوب غربي مكّه. بعضي گفته اند: وتير آبي است متعلّق به خزاعه كه در پايين دست مكّه قرار دارد.

وَجّ : (به فتح اول و تشديد جيم)، در حديث آمده است: آخرين غزوه براي خدا جنگ وجّ است. غزوه طائف آخرين غزوات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بود. «وَجّ»: همان وادي طائف است كه از حاشيه جنوب غربي طائف عبور مي كند و سپس به سمت جنوب و شرق مي رود.

وَجْده : يكي از دژهاي خيبر بوده كه امروزه، به يكي از روستاهاي خيبر اطلاق مي شود.

وُدّ : (به ضمّ اول)، بتي بوده از قريش كه آن را «وُدّ» مي ناميدند. به فتح اول هم گفته مي شود. بعضي گفته اند: بتي بوده در دومة الجندل.



وداع (ثنيّة الوداع) : اين آن ثنيّة الوداع نيست كه در سرود «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا...»، كه اهالي مدينه در هنگام استقبال از پيامبر (صلي الله عليه وآله) خواندند، به آن اشاره شده است; چرا كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از قُبا، درجنوب مدينه، به اين شهر وارد شد. ثنيّة الوداعِ مشهور، در ابتداي خيابان ابوبكر (سلطانه) و در اوّل خيابان سيدالشهدا قرار دارد. اين گردنه بر سر راه كساني است كه از مدينه، از راه تبوك، به شام سفر مي كنند. ] «ثنيّة»).

وَدّان : (به فتح اول و تشديد دوم)، جايي
است ميان مدينه و مكه، در دوازده كيلومتري شهر مستوره كه ميان مستوره
و گردنه هَرْشي واقع است و با مدينه
250 كيلومتر فاصله دارد. در خبرهاي غزوه اَبواء از وَدّان سخن به ميان
آمده است.

وِرقان : كوهي است در هفتاد كيلومتري جنوب مدينه كه هرگاه از مدينه به سمت روحاء برويد، اين كوه در سمت چپ شما، در راه مدينه به بدر، قرار مي گيرد. در حديث آمده است: «بهترين كوه ها اُحد است و اشعر و ورقان».


424


وَسَط : كوهي است مشرف بر ضريّه ] «ضريّه» و در مجاورت آن دشتي است كه زراعت مي شود. ذو الجوشن خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمد و تقاضا كرد اين محل را به او واگذارد و حضرت هم آن را به اقطاع او داد.

وَطيح : يكي از دژهاي خيبر بوده است.

وَظيف الحمار : بخشي از وادي عقيق است كه از سقاخانه سليمان بن عبدالملك تا زغابه را شامل مي شود. در طبقات ابن سعد، در ذيل داستان ماعز آمده است كه چون سنگ ها به او برخورد كرد، به سمت عقيق پابه فرار گذاشت; اما عبدالله بن انيس در مكيمن، واقع در وظيف الحمار به او رسيد.

وَعيره : كوهي است داراي قلّه اي مقعّر و فرو رفته كه از شمال شرقي روبه روي كوه احد است.

وَليّه : گفته مي شود يكي از نام هاي جايي است كه بت «ذوالخلصه» در آن قرار داشت. به «وليّه» ثروق هم مي گويند. وليّه در سرزمين «دوس»، واقع در جنوب جزيرة العرب و بين عربستان سعودي و يمن شمالي قرار دارد. هنگامي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) جريربن عبدالله بجلي را فرستاد تا ذوالخلصه را آتش بزند و خراب كند، وي دمار از روزگار مردم وليّه درآورد و ذوالخلصه را به آتش كشيد و ويرانش كرد.


| شناسه مطلب: 77290