بخش 3
فصل سوم فصل چهارم فصل پنجم فصل ششم فصل هفتم
|
50 |
|
بقيه مدينه .
اتفاقاً از دلايل افضليّت آن موضع شريف يكي آن است كه ابن جوزي ( 1 ) روايت كرده كه در آن هنگام كه حق ـ سبحانه و تعالي ـ اراده نمود آفرينش محمّد را ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود جبرئيل را به احضار عنصر اطهر آن سرور ، پس آورد جبرئيل قبضه اي خاك سفيد كه آن موضع قبر انور آن سرور است ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پس خمير كرده شد به ماءِ تسنيم ( 2 ) ، پس تغميس ( 3 ) نموده شد ، يعني غوطه داده شد در جويهاي جنّت و بعد از آن گردانيدند او را در سماوات و ارضين پس شناختند ملائكه ، محمد را ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ پيش از آنكه شناسند آدم را ـ عليه الصلواة والسلام .
و نيز در حديث آمده كه بنده مدفون نمي شود الاّ در آن جا كه مخلوق مي شود از آنجا و لهذا ابن سيرين ( 4 ) فرموده كه اگر سوگند خورم صادق و بارّم ( 5 ) و هيچ شكّي ندارم در آنكه حق ـ سبحانه و تعالي ـ نيافريده است پيغامبر را ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ الاّ از يك خاك . و ديگر از اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ مروي است كه در حين اختلاف صحابه در موضع دفن آن حضرت ـ صلي الله عليهوآلهو سلم ـ فرمود :
« نيست در روي زمين بقعه اي گرامي تر از بقعه اي كه قبض كرده است حق ـ سبحانه و تعالي ـ نفس نفيس پيغامبر خود را ـ صلي الله عليه وآلهوسلمـ در آن . »
و از ابن عباس مروي است كه فرمود :
« اصل طينت اطهر آن سرور از ناف زميني است كه به مكه است يعني كعبه . »
و نيز مروي شده كه در آن زمان كه خطاب نمود ـ حق سبحانه و تعالي ـ زمين و آسمان را به قول كريم خود « ائتيا طَوُعاً اَوْ كَرْهاً ( 6 ) » الآيه . اجابت نمود از زمين موضعِ كعبه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ابن جوزي : متكلم ، محدث و واعظ مشهور قرن ششم . ( و ، 508 يا 510 ـ فـ . 597 هـ . ق ) از كتابهاي اوست المنتظم و تلبيس ابليس .
2 ـ تسنيم : چشمه آبي است در بهشت . ( آنند راج )
3 ـ تغميس : فرو بردن چيزي در آب . ( اقرب الموارد )
4 ـ ابن سيرين : معاصر با حسن بصري و او از تابعين است . در خوابگزاري و تعبير ، مَثَل است و كتابهايي به او نسبت مي دهند مانند منتخب الكلام في تفسير الاحلام ، كتاب تعبير الرؤيا و كتاب جوامع . آرامگاهش به بصره است . ( الأعلام ) .
5 ـ بّار : پُرخير ، مهربان .
6 سوره فصلّت ، آيه 11 .
|
51 |
|
و از آسمان محاذي آن ، پس آن مُجيب از زمين عنصر شريف [ 6 ـ ب ] و ماده لطيف آن حضرت بود ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پس از آن مدحو ( 1 ) شد زمين يعني گسترده شد از كعبه و در مدفن شريف . گفته اند : در توفان نوح ـ عليه السّلام ـ آن موضع را موجِ آب از زمين كعبه جدا ساخته به خاك طيّبه طيبه مدينه انداخته و بعد از آن ، آن حضرت در آن موضع ساكن شده و در همان محل شريف مدفون گشته ـ صلي الله عليه و آله و سلم .
پس شرف كعبه و آن موضع شريف به سبب وجود شريف آن حضرت بوده باشد از آن خاك پاك . ليكن مخفي نيست كه اگر چه ابتدئاً از حيثيّت ايجاد آن حضرت از آن خاك پاك يعني خاك كعبه و آن موضع يكرنگ بوده باشد اما انتهائاً به جهت اختصاص آن موطن شريف به ضمّ اعضاي نظيف و جسد لطيف آن حضرت ، آن را مزيد و فضيلت ظاهر و باهر است بر كعبه ـ والله اعلم .
و نيز وارد شده كه رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دعا كرده و گفته كه :
« اي پروردگار من ، همچنان كه بيرون كردي مرا از جايي كه دوست ترين جايها بود نزدِ من ، ساكن گردان مرا در جايي كه دوست ترين جايهاست نزدِتو . »
پس از آن ساكن گردانيد آن حضرت را در آن زمين با سكينه و تمكين . از اين حديث معلوم شد كه مدينه عندالله احبّ بوده باشد از مكه و ظاهر است كه بعد از علم اين معني نزد آن حضرت نيز احب شد پس « احبّه عند الله و عند رسوله ـ صلي الله عليه و آله و سلم » از آن لازم مي آيد ـ والله اعلم .
لهذا فرض ساخته بر رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اقامت مدينه پرسكينه را و آن حضرت نيز ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تحريض و حث ( 2 ) نموده بر اقامت مدينه و بر مودّت در آن محل بر سكينه اقتدائاً به صلي الله عليه و آله و سلم .
اين است بعضي از آنچه در تفضيل مدينه گفته اند بر مكه زادهما الله شرفاً اما آنهايي كه تفضيل مكّه كرده اند بر مدينه ـ زادهما الله تشريفاً و تكريماً ـ متمسِك ايشان حديث
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ از دحو ، اشاره به آيه 9 سوره مباركه صافات است .
2 ـ حث : به معني برانگيختن و تحريض .
|
52 |
|
آن ( 1 ) « مكه خير بلاد الله » است ( 2 ) و در روايتي « احبّ ارض الله الي الله » و نيز استدلال كرده اند به زيادتي ثواب و تضاعف [ 7 ـ آ ] او در مكّه بر افضليّت مكه بر مدينه و اين مذهب ابوحنيفه و شافعي است . اما صاحب تاريخ مدينه : سيد علي سمهودي ـ رحمة الله عليه ـ به هر دو جواب مي گويد از حديث بر آن وجه كه حمل مي كند حكم خير بلاد الله را بر آنكه پيش از ثبوت فضل مدينه بود به اظهار دين و افتتاح بلاد از آن منبع ايمان و يقين را ، ( 3 ) امّا بعد از دعاي آن حضرت ، يعني ساكن گردان مرا در زميني كه دوستر است نزد حق ـ سبحانه ـ اجابت نموده در مدينه پرسكينه ، ساكن گردانيد و از آنجا بركت و ظهور ايمان را به همه جا رسانيد . پس مدينه افضل شد و مكّه مفضول گشت و تأييد مي كند اين توجيه را به آنكه در بعضي طرق اين حديث آمده كه آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اين سخن را در وقتي گفتند كه بر عزيمت هجرت بر راحله سوار بودند .
از استدلال به زيادتي تَضاعُف ثواب در مكّه بر اين وجه جواب مي گويد كه زيادتي تَضاعُف ثواب دلالت نمي كند بر افضليّت . چنان كه در حق متوجّه عرفات افضل آن است كه پنج وقت نماز را در مني بگزارد با وجود عدم تَضاعُف ثواب در آنجا و چنان كه اداي سنّت در خانه افضل است از اداي او در مسجدالحرام با وجود تَضاعُف ثواب سنت در آنجا به مذهب شافعي و لهذا عمر قائل است به مزيد تَضاعُف ثواب در مكّه و به افضليّت مدينه و غايت مايلزم آن است كه گاه مفضول را مزّيتي مي باشد بر افضل چنان كه مُقدّر است نزد اهل علم .
امام مالك را پرسيدند كه اقامت نمودن در كدام يكي از مكه و مدينه دوست تر است نزد تو ؟ گفت : مدينه ( 4 ) و چگونه چنين نباشد كه در مدينه هيچ ( 5 ) راهي نيست الاّ آنكه رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در آن راه رفته و جبرئيل ـ عليه السّلام ـ بر وي نازل مي شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : مودّت .
2 ـ ل و م : ندارد .
3 ـ م : ندارد .
4 ـ ل : ندارد .
5 ـ م : ندارد .
|
53 |
|
در كمتر از ساعتي ؛ و طبراني و غيره روايت كرده كه « المدينه خيرٌ من مكّه » و در روايتي « افضل من مكّه » و از جمله چيزهايي [ كه ] مي توان استدلال كرد بر افضليّت مدينه ، شدّت حُبّ رسول الله ( 1 ) است ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به مدينه چنانچه مُتبع اخبار و آثار را پوشيده نيست [ 7 ـ ب ] .
چنان كه در احاديث است هرگاه كه [ پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم . ] باز مي گشت از سفر نظر مي كرد بر درختها و در روايتي بر درختهاي كلان و در روايتي بر مرتفع مدينه و تيز مي راند باركي ( 2 ) خود را از غايت دوستي كه داشت با مدينه . و نيز صاحب تاريخ مي گويد :
« اگر كسي تأمل كند در آنچه گذشت و در آنچه مي آيد از فضايل مدينه و خصايص آن محل سكينه ، صدر او را شرح تمام و دلش را تسلّي مالا كلام حاصل مي شود به تفضيل مدينه بر مكه ـ زادهما الله تشريفاً و تكريماً . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : ندارد .
2 ـ بارك : ج بروك ، شتر .
|
54 |
|
فصل سوم
در دعاي آن حضرت ـ صلي اللّه عليه وآله وسلم ـدر حقّ مدينه و اهل آن محل سكينه و نقل و با از آنجا و عصمت آن معدن فضل و كمال از طعن طاعون و فتنه دجّال ( 1 )
در صحيحين ( 2 ) است :
« اللهم حَبِّبْ إلينا المدينه كُحبّنا مكّة او أشدّ » يعني : محبوب گردان مدينه را به ما همچو مكه يا بيش از آن .
اين نوع دعا از آن معدن اسرار به تكرار واقع شده . شكّ نيست كه اجابت در بار اوّل حاصل شده پس تكرار براي طلب مزيد است و نيز آمده كه هر گاه كه باز مي گشت از سفري روي مُبارك به سوي مدينه كردي و گفتي :
« اللهم اجعل لنا بها قَرَاراً وارزقنا رزقاً حسنا » يعني :
« قرار ده ما را در مدينه و روزي كن ما را رزق خوب . »
و در صحيحين است :
« اللهم اجعل بالمدينة ضعفي ما جعلت بمكة من البركة » يعني :
« بركت مدينه را دو چندان بركت مكه گردان . »
نيز در صحيحين است :
« اللهم بارك لهم في مكيالهم و بارك لهم في صاعهم و بارك لهم في مُدّهم » يعني :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م : ندارد .
2 ـ صحيحين : مراد « صحيح بخاري » و « صحيح مُسلم » است .
|
55 |
|
« بركت ده اهل مدينه را در مكيال ( 1 ) ايشان و صاع ( 2 ) ايشان و مد ( 3 ) ايشان . »
صاحب تاريخ مي گويد :
« يك مُدّ كافي است در مدينه كسي را كه در غير او كفايت نمي كند او را آن مقدار . »
و در صحيح مسلم است :
« اللهم بارك لنا في مدينتنا ، اللهم بارك لنا في صاعنا ، اللهم بارك لنا في مُدنا ، اللهم بارك لنا في مدينتنا ، اللهم اجعل مع البركة بركتين . »
اول طلب بركت نمود در امور مذكوره بعد از آن از غايت التفات و عنايتي كه به آن محل شريف و اهل آن داشت طلب نمود كه با هر بركتي از آن بركاتِ مطلوبه دو بركتي ديگر زياده كند [ 8 ـ آ ] و ايضاً آمده :
« اللهم بارك لنا في ثمرنا و بارك لنا في مدينتنا و بارك لنا في صاعنا و بارك لنا في مُدّنا ، اللهم انّ ابراهيم عبدك و خليلك و نبيك و اني عبدك و نبيك و انّه دعاك لمكّة و انا ادعوك للمدينة بمثل ما دعا لمكة و مثله معه . »
[ پيامبر ] اوّل بركت طلبيد در امور مذكوره و بعد از آن اهتماماً بشأن الاجابة گفت :
« الهي ، ابراهيم ـ عليه السلام ـ بنده و خليل يعني دوست و پيغامبر تو بود و من نيز بنده و پيغامبر توام ، او دعا كرد در حق مكه من نيز دعا مي كنم در حق مدينه و مي طلبم از تو آنچه او طلبيده به زيادتي مثل آن . »
آمده است : هرگاه كه نوباوه ( 4 ) ثمر مي رسيد آن را به حضرت مي آوردند و ايشان آن را مي گرفتند و مي گفتند :
« اللهم بارك لنا في ثمرنا و بارك لنا في مدينتنا » ( 5 )
بنابراين ( 6 ) شكّ نيست كه اين دعا بسيار تكرار يافته . فايده تكرار دعا با وجود اجابت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مكيال : پيمانه .
2 ـ صاع : پيمانه اي است كه بر آن احكام مسلمانان از كفاره و فطره و جز آن دائر و جاري است و آن چهار مد است . ، ل : ضاع .
3 ـ مد : پُري دو كف است از طعام . در فقه نيز به كار مي رود .
4 ـ نوباوه : هر چيز تازه و نو عموماً ، ميوه خصوصاً . ، ل : باوه .
5 ـ م و ل : الحديث .
6 ـ م : بنابر آن .
|
56 |
|
آن در اوّل بار طلب زيادت است ، چنان كه گذشت .
عَنْ ابي هريرة : « أنّ النّبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ خرج الي ناحية من المدينه و خرجتُ معه فاستقبل القبلة و رفع يديه حتي اني لا أري بياض ما تحت منكببه ، ثُم ، قال : اللهمّ إنّ ابراهيم نبيك و خليلك دعاك لاهل مكة و انا نبيك و رسولك ادعوك لأهل المدينة ، اللهم بارك لهم في مُدّهم و صاعهم و قليلهم و كثيرهم ضعفي ما باركت لأهل مكة ، اللهمّ من ههنا الي ههنا حتي اشار الي نواحي الارض كلها ، اللهم من ارادهم بسوء فاذبه كما يذوب الملح في الماء . » . . .
امّا ادعيه كه ذكر نقل حُمي است يعني تب از آنجا ، يكي اين است : « الّلهم حبّب الينا المدينة كحبنا مكّه أو أشدُّ وصححها لنا و بارك لنا في مدّها و صاعها وانقل حماها و اجعلها بالجحفة » و در حديث قدوم آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ به مدينه مذكور است كه اصحاب آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به حمي مبتلا شدند و آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ بر منبر نشست و دست مُبارك برداشت و گفت :
« اي پروردگار من از ما نقل كن وبا را »
و چون صباح شد فرمود :
« امشب حمي ( 1 ) را آوردند نزد من به صورت يك پيرزني سياه و آورنده او گرفته بود او را از گريبانش و مي گفت اين است حُمي و چيست راي جهان آراي شما [ 8 ـ ب ] در حقِ او ؟ گفتم : او را در خم گردان » و خم نام موضعي است و در روايتي آمده است كه شخصي در آن صباح به نزد آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ آمد كانّهُ كه از ناحيه راه مكه مي رسيد به او فرمود كه در راه هيچ كس را ديدي گفت نديديم الاّ زني سياه برهنه . آن حضرت فرمود : كه همان تب را ديده و بعد به اين هرگز عود نخواهد كرد .
و در حديث ديگر آمده :
« ان كان الوباء في شيء من المدينه فهو في ظلّ مِشْعط كمرفق » ، و اين در جانب بقيع ، اطمي است مر بني حديله ( 2 ) را در غربي مسجد ايشان و اين حديث
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م و ل : حما .
2 ـ م : حزيله و در كل متن نيز اين گونه آمده است ، م : حزيله . در متن عربي حذيله امّا صحيح آن همان حزيله است .
|
57 |
|
مؤذن است به بقاي بعضي از حمي ( 1 ) ، همچنان كه مُشاهد است امروز .
پس آنچه منقول شده قوت و شوكت او بوده باشد و يا اعاده كرده باشند شيء از حماي خفيه را تا حاصل شود به سبب او تكفير سيّآت ( 2 ) و مؤيّد اين است آنچه روايت كرده است امام احمدّ و غيره به رجال صحيح كه اذن طلبيد حمي تا در آيد به نزد رسول ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ گفت چه كسي ؟ گفت : اُمّ ملدم ، پس او را امر شد به قبا بعد از آن اهل قبا را پيش آمد از ايشان آن محنتي كه غير خداي نداند آن را . پس شكايت كردند به رسول ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ پس آن حضرت فرمود :
« اگر خاطر شما مي خواهد دعا كنم تا خداي تعالي اين بلا را از شما كشف كند و اگر مي خواهيد در ميان شما باشد تا كفارت كند گناهان شما . گفتند : اگر چنين است ، باشد . »
اما طاعون و دجّال لعين ، در صحيحين آمده كه در راههاي مدينه ملائكه حراست و پاسباني مي كنند مدينه را تا در نيايد طاعون و دجّال و آمده كه او در پس اُحد خواهد نزول نمود به داعيه دخول مدينه وليكن ملائكه روي شوم او را جانب مشرق خواهند گردانيده و نيز آمده كه او در قُرب مدينه خواهد فرود آمد و هر كافر و منافقي كه در آنجاست رفته به آن لعين مُلحق خواهند شد و گفته اند اين است روزي كه مدينه نفي خُبْث مي كند از خود و غير از آنچه مذكور شد در اين باب احاديث بسيار است كه بنابر شهرت آن بر همين مقدار اكتفا نموده شد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م : ندارد . ، ل : حما .
2 ـ سيّآت : معاصي و گناهان .
|
58 |
|
فصل چهارم
در خاك پاك مدينه و ميوه هاي آن
[ 9 ـ آ ] در خبر است كه غبار مدينه شفاست از جذام و آمده است كه در هنگامي كه رجوع كرده بودند از غزوه تبوك و تلقي كردند لشكر اسلام را جماعتي كه مدينه بودند و غبار بسيار ( 1 ) از آثار ايشان انگيخته شده بود ، بعض از همراهان آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ بيني خود را مي پوشيدند از غبار ، پس آن سيّد ابرار ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ نقاب ( 2 ) از روي مبارك ( 3 ) خود برداشته فرمودند :
« به خدايي كه نفس من به يد قدرت اوست هر آينه خاك مدينه دواست از هر داء . »
راوي مي گويد : گمان مي برم كه از جذام و برص .
در خبري ديگر آمده : به خدايي كه نفسِ من به يد قدرتِ اوست به درستي كه خاك مدينه مؤمن است و به درستي كه او شفاست از جذام .
صاحب تاريخ مي گويد :
« مامُشاهده كرديم كه مجذومي به آن خاك پاك استشفانمود و از او آن مرض بد ( 4 ) زايل شد . »
و نيز مروي شده است كه بني الحارث با ضعف تمام به نزد آن سرور انام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : ندارد .
2 ـ ل و د : لثام .
3 ـ ل : ندارد .
4 ـ م : ندارد .
|
59 |
|
ـ عليه السلام ـ آمدند ، آن حضرت چون ايشان را ديد گفت : يا بني الحارث چه حال است شما را ؟ گفتند : يا رسول الله ما را اين تب به اين حال رسانيده است . پس آن حضرت فرمودند كه كجاييد شما از صعيب ، پس ايشان پرسيدند ما چه كنيم به صعيب ؟ فرمود كه بگيريد از خاك آن و آن خاك را در آب كنيد و يكي از شما در وي تفل ( 1 ) كند و بگويد :
« بِسْمِ الله تُرابُ اَرْضِنَا بِرِيْقِ بَعْضِنَا شِفاء لِمَريِضِنَا بِاذْنِ رَبَّنا »
پس كردند ايشان امتثال و خلاصي يافتند از آن بليّه ؛ و نكال تفل عبارت از نفخي ( 2 ) است به اندك آب دهن ، چنان كه دعا خوانان بعد از دعا مي دمند و صعيب عبارت از وادي بطحان ست كه پايان ماجشونيّه است و آن باغي است معروف به مدّشونيّه و در آنجا مغاكي است كه مردم از آنجا به جهت معالجه و استشفا خاك برمي دارند و به جايها مي برند فايده .
صاحب تاريخ مي گويد :
« آن موضع ماثور شده است از سلف . »
يعني متأخّرين از متقدّمين شنيده و ديده اند و آن [ 9 ـ ب ] محل مُقرّر و معين شده است و جماعتي از علما نيز از آنجا تجربه كرده اند و صحت آن موضع بر ايشان معلوم شده و من نيز غلامي داشتم مريض كه قريب يك سال تب داشت چون آب آن خاك را خورانيدم در همان روز تب از او منقطع شد و بعضي گفته اند آن خاك را در آب مي بايد كرد و به آن آب از تب غسل نمود . و صاحب تاريخ مي گويد :
« سزاوار آن است كه همچنان كه از آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ وارد شده عمل نمايد و بعد از آن غسل كند ( 3 ) . »
يعني همچنان كه الآن مذكور شد خاك آن موضع را در آب كند و بعد از آن در وي تفل كند و بعد از آن بخورد و غسل كند تا جمع كرده باشد ميان فرموده آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ و خوردن و غسل كردن كه تجربه علماست .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تفل : خدو انداختن و افكندن چيزي از دهان .
2 ـ ل : نفحي .
3 ـ ل : كرد .
|
60 |
|
در صحيحين است كه هرگاه كه كسي مريض مي شد يا به كسي قرحه اي ( 1 ) يا جراحتي مي رسيد رسول ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ به انگشت مباركِ خود ، همچنين مي كرد ( 2 ) و در تفسير آن سفيان ثوري سبابه خود را بر زمين نهاد و بعد از آن گفت :
« بِسْمِ الله تُربة اَرْضِنا بِريِقَةَ بَعْضِنا يَشْفي سَقِيمُنا بِاِذْن رَبِّنا . »
در بعضي روايت چنين آمده كه اوّل اين دعا را بخواند و بعد از گفتن بريقة انگشت در خاك كند و در حديث ديگر آمده كه مردي را به نزديك آن سرور آوردند كه در پاي او جراحتي بود . پس آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ يك طرفِ بوريا را ( 3 ) برداشتند و بعد از آن سبّابه مُبارك را به آب دهن شريف ماليده بر زمين گذاشتند و فرمودند :
« بسم الله ريق بعضنا بتربة ارضنا ليشفي سقيمنا باذن ربنا . »
بعد از آن انگشت ميمون را بر آن جراحت نهادند .
امّا ثمار آن محل فيض و اسرار :
در صحيح مسلم است كه هر كه خورد در صباح هفت خرما كه از مابين « لابتين » مدينه است ضرر نكند او را هيچ چيز تا بيگاه و در روايت امام احمد است كه هر كه خورد هفت خرماي عجوه ( 4 ) از لابتين مدينه بر نهار ، ضرر نكند او را هيچ چيز تا شب .
راوي مي گويد : [ 10 ـ آ ] گمان مي برم كه فرمود كه اگر هنگام شام تناول نمايد محفوظ باشد از ضرر اشيا تا كه صبح آيد و نيز در صحيحين است كه هر كه نهاري كند به هفت خرماي عجوه ضرر نكند او را در آن روز زهر و سَحِره ، و در صحيح مسلم است كه در عجوه عاليه شفاست و يا آنكه فرمود ( 5 ) او ترياق است بر نهار و در روايت امام احمد است به رجال صحيح ، بدانيد كه در « كماة » دواي چشم است و عجوه از فواكه جنّت است ؛ و از عايشه مروي است كه صاحب دِوام ( 6 ) و دِوار ( 7 ) را مي فرمودند كه هفت صباح هر روز هفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ قرحه : ريش و جراحت و آبله .
2 ـ م : ندارد .
3 ـ م : ندارد .
4 ـ عجوه : نام نوعي خرماي نيكو و مرغوب است در مدينه منوره .
5 ـ م و ل : همچنين گفته است .
6 ـ دوام و دوار بر وزن سُعال ؛ دوام : گردش سر و آن را دوار نيز گويند ، سرگيجه .
7 ـ دوار : گردش سر از علتي ؛ سرگيجه .
|
61 |
|
خرماي عجوه بر نهار خورد . دِوام و دِوار دردِ سري است كه دوامي دارد ( 1 ) ، ليكن مشهور در كتب طبّ آن است كه دوار گردش سر را مي گويند ـ والله اعلم .
حكمت تخصيص عجوه از انواع خرما و تنصيص عددِ سبع معلوم نيست ـ امنّا بالله و برسوله و بما جاء به .
از انس مروي است كه دوست ترين خرماها بر رسول ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ عجوه بود ، ليكن امام احمد روايت كرده كه بهترين تمرهاي شما تمري ( 2 ) است كه درد را بيرون مي كند و در او هيچ درد نيست .
در تفسير عجوه ، ابن اثير گفته كه نوعي است از تمر بُزرگتر از صيحاني كه به سياهي مي زند رنگ او ، و بزار بر آنچه ابن اثير گفته زياده كرده كه ( 3 ) او از جمله ثماري است كه رسول ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ به دست مُبارك خود نشانيده اند در مدينه ؛ و در وجه تسميه صيحاني ، حديثي روايت كرده كه جابر گفت :
« روزي همراه بودم با رسول ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ در بعضي چهار ديوارهاي مدينه و آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با علي ـ عليه السلام ـ دست به دست كرده بود ، پس گذشتم بر يك نخلي و آن نخل فرياد برآورد كه اين مُحمد سيد الانبياست و اين علي سيدالاوليا كه پدر ائمّه طاهرين است و بعد از آن گذشتيم بر نخلي ديگر آن نيز فرياد برآورد و گفت كه اين مُحمد رسول الله است ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ و اين علي سيف الله . پس آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ التفات كرد به اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام [ 10 ـ ب ] و گفت اين را صيحاني نام كن ، پس مُسما شد آن نخل از آن روز به اين نام خجسته فرجام . »
صاحب تاريخ مي گويد :
« اين است سبب تسميه آن تمر به اين اسم و يا مراد تسميه آن حايط است به اسم و در مدينه موضعي است معروف به صيحاني . »
و مي گويد انواع تمر را استقصا كرديم به صدو سي و چند رسيد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م و ل : همچنين گفته است .
2 ـ هر سه نسخه : برّي .
3 ـ م : كه نوعي است زياده كرده كه .
|
62 |
|
فصل پنجم
در تحريض بر اقامت در مدينه و ترغيب نمودن بر صبر و مردن در آن مُوطن سكينه و نفي كردن او خبث و ذُنوب را و وعيد در حق كسي كه احداث كند در آن مُحدثي را و پناه در گيرد محدثي را و يا اراده كند در حقّ اهل او بدي را و ترساند ايشان را و يا وصيّت ( 1 ) كند به بدي نسبت به ايشان ( 2 )
بدان كه ما اين فصل را تأخير كرديم از آن فصول گذشته تا به سبب معرفت آن امور مذكوره در فضايل آن منبع حضور و سرور حاصل شود ( 3 ) آنچه مقصود است از اين فصل از ترغيب و ترهيب .
در صحيح مُسلم است كه زماني مي آيد بر مردم كه خواهد طلبيد هر كس ابن عمّ و قريب خود را كه بيا به سوي رخاء ( 4 ) و ( 5 ) و ارزاني و حال آنكه مدينه ايشان را بهتر است از آن ، اگر بدانند به خدايي كه نفس من به يد قُدرت اوست رغبت نمي كند كسي از مدينه و بيرون نمي آيد الاّ آنكه خداي تعالي بهتري از وي را در جاي او مي نشاند . در صحيحين است كه به درستي كه مي آيد و التّجا مي نمايد ايمان به مدينه ، همچنان كه مي آيد و مُنضّم مي شود مار به سوراخ ( 6 ) خود و نيز وارد شده كه هر كه صبر كند بر لأواي ( 7 ) مدينه و شدّت آن من شهيد يا شفيع اويم در ( 8 ) روز قيامت .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : وصه .
2 ـ م : وصيت كند به بدي نسبت به ايشان را ندارد .
3 ـ م : ندارد .
4 ـ م : روخا .
5 ـ رخاءِ : فراخي زيست و توانگري .
6 ـ د : خانه .
7 ـ لأواء : سختي .
8 ـ م و ل : ندارد .
|
63 |
|
شخصي با ابوسعيد خدري ( 1 ) مشورت كرد در آنكه از مدينه بيرون آيد به سبب كثرت عيال و شدت و ضيق آن و عدم طاقتِ صبر بر آن ، ابوسعيد خدري ( 2 ) گفت : واي بر تو ! من تو را امر نمي كنم بر آن و حديثِ مذكور بر وي خواند .
شخصي نزد ابن عمر آمد در زمان فتنه و گفت : اي ابا عبدالرحمان مي خواهم كه بيرون روم كه زمان بر ما سخت شد [ ه است ] [ 11 ـ آ ] آفت : بنشين در جاي خود كه از رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ شنيدم و حديث مذكور بر وي خواند .
صاحب تاريخ مي گويد :
« ظاهر در آن است كه يا در قول او ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ شهيد يا شفيع اويم از براي شك نيست چنان كه عياض گفته ، بلكه از براي تقسيم است . شهيدم يعني گواهم از براي مطيعان و شفيعم از براي عاصيان و مي گويد اين شهادت و شفاعت خاصّه ، غير آن شهادت و شفاعت عامّه ( 3 ) است و زايد بر آن . »
و در بعضي روايات ديگر به كلمه و او نيز آمده يعني شهيد و شفيع اويم و در بعضي نسخه ها و صبر كند بر گرماي مدينه نيز آمده است .
صاحب تاريخ مي گويد :
« در اين احاديث اشارت است به آنكه موت ساكن مدينه بر اسلام خواهد بود زيرا كه شفاعت مخصوص است به مسلمين . » ( 4 )
در حقِّ اهلِ مدينه احاديث بسيار مروي شده است از آن جمله بر مذكور اقتصار افتاده و آمده است كه اول كسي كه زمين از وي پاره شود يعني اول كسي كه از زمين بيرون آيد منم ، بعد از من ابوبكر ، بعد از او عمر ، بعد از آن بيايم به اهل بقيع ، پس محشور شوند ايشان ، پس از آن انتظار كشم براي اهلِ مكّه ؛ و در حديثي ديگر آمده است اول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ابوسعيد خدري : سعد بن مالك بن سنان بن ثعلبه انصاري خزرجي صحابي است . او از حفّاظ مكثرين بود و به سال 74 درگذشت . مدفون در بقيع مزاري منسوب به او به اسلامبول در محلّه ايوانسراي به حوالي جامع قعريه است . ( الأعلام ) .
2 ـ م : ندارد .
3 ـ م : عاصّه .
4 ـ م و ل : و در شهادت و شفاعت .
|
64 |
|
كسي را كه شفاعت كنم از اهل ( 1 ) اُمّت خود اهل مدينه است بعد از آن اهل مكه و بعد از آن اهل طايف .
امام احمد به اسناد صحيح روايت كرده كه هر گاه كه رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ به مكّه درمي آمد و مي گفت : اي بار خدايا ! نگردان مرگِ مرا به مكّه تا بيرون آري ما را از پنجاه و به صحّت پيوسته از عُمر كه گفت : اي خدايا ! روزي كن مرا شهادت در راه خود و گردان مرگ مرا در بلده رسول خود ، و مروي شده كه اين اجل دعاي آن مقتداي اهل هدايت بود و مروي شده كه هر كه را در مدينه باشد اصلي بايد كه به آن تمسّك كند و آن كس را كه اصلي نيست در آن بايد كه براي خود اصلي پيدا كند در آن و هر آينه مي آيد بر مردم زماني كه مي باشد آن كسي كه [ 11 ـ ب ] در آن اصل ندارد همچو خارج مُختار ( 2 ) به سوي غير آن ؛ و در روايتي آمده است كه بايد كه اصلي در مدينه براي خود سازد اگر چه آن يك درخت باشد .
زُهري مرفوعاً روايت كرده كه در مكّه اتخاذ مكنيد اموال را ، بلكه اتخاذ آن كنيد در دار هجرت خود زيرا كه مرد با مال مي خواهد كه باشد . ظاهر در آن است كه مُخاطب به اين كلام مُهاجران بوده باشند كه بر ايشان نبود كه در مكه ساكن شوند والاّ فضيلت مكه مقرّر است ، مؤيد اين است آنچه ابن عمر روايت كرده مرفوعاً اتخاذ اموال مكنيد از ماوراي روحاء كه مكاني است قريب مدينه و ارتداد مكنيد بر اعقاب خود بعد از هجرت و به زني ندهيد دختران خود را به طُلقاء ( 3 ) اهلِ مكه .
امّا نفي مدينه خبث را ، در صحيح بُخاري وارد شده كه به درستي كه مدينه طيبه است نفي مي كند ذنوب را ، يعني پاك مي سازد ساكنش را از گناهان ، همچنان كه پاك مي سازد كوره آتش ، چركيني نقره را و بعضي روايات ديگر آمده كه مدينه مردم بد را نفي مي كند يعني بيرون مي كند . مُؤيد است اين را قول او ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در حق اعرابي كه گفت اقاله كن بيعت مرا ايشان ابا نمودند پس او بيرون رفت . مدينه همچو كوره آتش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : ندارد .
2 ـ م : تختار . ل : مجتاز .
3 ـ طلقاء : ج : طليق ، از بند رها كردگان .
|
65 |
|
است كه چركيني را دور مي كند و خالص را مي گذارد .
صاحب تاريخ مي گويد :
« دور كردن مردم مدينه مردم بد را مخصوص نيست به زمان آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم . »
و تأييد مي كند اين معني را به روايت امام احمد كه بعد از اين خواهد آمد و به قول خليفه راشد و امام به حق عمر بن عبدالعزيز كه وقتي از مدينه بيرون مي شد با همراهان خود مي گفت كه مي ترسم ( 1 ) از آن مردمي باشيم كه مدينه ايشان را نفي كرده از خود .
اما ابعاد حق ـ سبحانه ـ اهل خُبث كامل را كه كفارند از آنجا ظاهر است و اما غير كُفار مي تواند بود كه به نقل ملائكه باشد ايشان را از آن محل شريف [ 12 ـ آ ] بعد از موت به مكاني مُناسب آن ابدان كثيف ؛ چنان كه بعضي علما اشارت به آن كرده اند نظر به اين معني نفي مدينه خبث و ذنوب را نفي اهل آن باشد يا مراد ابعاد اهل خبث كامل باشد كه ايشان قابل شفاعت نيستند و يا مراد در ماعداي ( 2 ) قصّه اعرابي و دَجّال باشد كه مدينه به سبب لأوا ( 3 ) و مَشِقّات و مضاعفه ثواب و تنزل رحماني كه در اوست ، پاك مي سازد نفس ساكنش را از ظلمات . ذنوبِ « اِنّ الْحَسنات يُذْهِبْنَ السَّيِّأت ( 4 ) » و يا مراد آن است كه مدينه تميز و اظهار مي كند خبث و فساد قلوب خبيثه فاسده را يعني اظهار مي كند خبائث مخفيّه مضمره او را همچنان كه مشاهد است . مؤيّد اين معني است آنچه فرموده اند رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در وقت بازگشتن منافقان از غزوه اُحد كه مدينه همچو كوره آتش است .
صاحب تاريخ بعد از اين مي گويد :
« آنچه بر من ظاهر شد آن است كه نفي مدينه خبث را ، به هر چهار معني است يعني هر چهار واقع است نه آنكه بعضي باشد دون بعض . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : مي ترسيم .
2 ـ ل : معدا .
3 ـ د : لاوا .
4 سوره هود ، آيه 114 .
|
66 |
|
امّا وعيد مُحدث در صحيحين است ( 1 ) .
در احاديث تحريم مدينه آمده است ( 2 ) كه كسي كه احداث كند در مدينه حدثي را ؛ مراد به حدث فعل منكري است كه معروف نباشد در سنّت ، يا پناه دهد مُحدثي را ، يعني كسي كه احداث مُنكر كرده لعنتِ خداي و لعنتِ ملائكه و جميع آدميان بر وي باد و خداي قبول نكند از وي صرف و عدل را يا خداي قبول نمي كند از وي صرف و عدل را . جمهور بر آنند كه صرف فريضه و عدل نافله است و عكس نيز قولي است و قولي آنكه صرف توبه است و عدل فديه و در اين حديث اشارت است به آنكه گناه در مدينه مُطلقاً كبيره است از زجر و تعظيم حضرت نبوي ـ صلي الله عليه و آله و سلم .
در صحيح مسلم است كه كسي اراده مي كند اهل اين بلده شريفه را به بدي ، مي گدازد خداي تعالي او را همچو گداختن نمك [ 12 ـ ب ] در آب و هم مُسلم در روايت ديگري مي آرد كه هيچ كس اراده نمي كند اهل مدينه را به بدي الاّ آنكه خداي تعالي مي گدازد او را در آتش همچون گداختن رَصاص در آتش و گداختن نمك در آب .
در حديث ديگر آمده كه رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روزي مُشرّف شد بر مدينه . پس دستهاي مبارك خود برداشت تا كه نمايان شد سفيدي ابط ( 3 ) مُبارك او ( 4 ) ، پس او ( 5 ) گفت : اي پروردگارا هر كه اراده كند مرا و اهل بلد مرا به بدي ، تعجيل كن تو هلاك او را . امّا وعيد كسي كه بترساند اهل مدينه را . طبراني در اوسط خود به رجال صحيح روايت كرده كه اي پروردگارا كسي كه ظلم مي كند اهل مدينه را يا مي ترساند ايشان را ، پس بترسان تو او را و لعنت خداي و ملائكه و جميع آدميان بر وي باد مقبول نمي شود يا نشود صرف و عدل از وي .
نسائي روايت كرده كه كسي كه بترساند اهل مدينه را در حالتي كه ظالم است بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : ندارد .
2 ـ ل : ندارد .
3 ـ ابط : زير بغل .
4 ـ ل : ندارد .
5 ـ ل : ندارد .
|
67 |
|
ايشان پس بر اوست ( 1 ) لعنت خداي .
در حديث ديگر مروي شده كه مدينه محل مهاجرت و جاي خواب ( 2 ) من است و در آنجاست مبعث من ، پس حقيقت ( 3 ) و سزاوار بر اُمت ( 4 ) من آن است كه حفظ حرمت همسايگان من كنند مادامي كه ايشان اجتناب ( 5 ) مي كرده باشند از كبائر و هر كه حفظ ايشان بكند من شهيد يا شفيع اويم در روز قيامت و هر كه حفظ ايشان نكند سيراب مي شود يا سيراب كنار او را خداي از طينت خبال ( 6 ) و طينت خبال عبارت از عُصاره اهل دوزخ است يعني چركيني و زرداب اهلِ دوزخ كه از افشرده شدن ايشان حاصل مي شود ـ نساء الله العافية منها .
مروي شده است كه مهدي خليفه عباسي وقتي كه به مدينه آمد امام مالك و غيره از اشراف مدينه مقدار ميلي به استقبال او رفتند چون مهدي ، امام را ديد به سوي او شتافت و دست در گردن او كرد و به او دريافت پس امام به او گفت : يا اميرالمؤمنين تو الآن به مدينه در مي آيي [ 13 ـ آ ] و مرور مي كني به قومي از يمين و يسار خود كه ايشان اولاد مهاجرين و انصارند ـ رضي الله عنهم ـ بر ايشان سلام كن زيرا كه در روي زمين قومي بهتر از اهلِ شهر ايشان و شهري بهتر و مبارك تر از شهر ايشان نيست . مهدي گفت : اين را از كجا مي گويي يا امام ؟ امام گفت : زيرا كه در روي زمين قبر هيچ پيغامبري غير محمّد رسول الله معروف نيست و هر طايفه كه قبر آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نزد ايشان باشد ايشان سزاوار آنند كه فضل و شرف ايشان بر همه معروف و مشهور باشد . پس مهدي آنچه امام فرموده بود به تقديم رسانيد و در سخن امام مالك اشارت است به تفضيل به سبب مُجاورت آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم .
مشهور است كه رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمودند كه لايزال جبرئيل به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م : ويست .
2 ـ م : خوب .
3 ـ ل : حقيق .
4 ـ م : امن . د : سزاوارتر امّت من .
5 ـ ل : ندارد .
6 ـ خبال : تباهي و نقصان و هلاكي و رنج و گراني .
|
68 |
|
من وصيّت مي كرد در حق همسايه تا كه گمان بردم كه مگر مي خواهد كه وارث سازد همسايه را به همسايه و مجاورت اهل مدينه خود به آن مُوطن سكينه . واضح و لايح است كه اگر كسي در اين معني تأمّل كند بي تأمل ( 1 ) سكناي مدينه را بر سكناي مكّه ترجيح كند اگر چه مكه را به سبب تضاعف ثواب و جوار بيت الله الوهاب مزيّت است ، ليكن مدينه را به جهت جوار حبيب و قُرب مريض به طبيب صد فضيلت است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : كند بي تأمل ندارد .
|
69 |
|
فصل ششم
در تحريم مدينه و احكام مُتعلّق به آن
در صحيحين است كه ابراهيم ـ عليه السلام ـ تحريم كرد مكه را و دعا كرد براي اهل او و من تحريم كردم مدينه را همچو تحريم كردن ابراهيم مكه را .
در اين معني احاديث صحيحه بسيار است .
حدود حرم مدينه :
ليكن در تعيين حدود حرم مدينه الفاظ مُختلفه وارد شده است در بعضي ما بين لابتين ( 1 ) است و در بعضي ديگر مابين جبلين يعني عير ( 2 ) و ثور ( 3 ) و در بعضي ديگر ما بين مأزميها به معني جبلين و در بعضي ديگر ما بين عير و اُحد در بعضي ديگر ( 4 ) حَرَّتين و جمام ( 5 ) و ( 6 ) مدينه و در بعضي ديگر لابتين و جِمام مدينه كه عبارت از سه كوه است در يلي حَرّه [ 13 ـ ب ] غربي .
امام نووي ( 7 ) ـ رحمة الله ـ چنين تعيين فرموده كه لابتين يعني حَرّتين حدّ شرقي و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ لابتين : تثنيه « لايه » و آن « حره » است . وفا ، ج : 1 ، ص 89 .
2 ـ كوه عير : مرادف « حمار » كوه مشهوري است نزديك ذي الحليفه كه ميقات مدينه است . وفا ، ج : 1 ، ص 92 .
3 ـ كوه ثور : در مدينه غير از جبل « ثور » معروف كه در مكّه واقع شده است .
4 ـ ل : ندارد .
5 ـ جِمام : به كسر جيم نام سه كوه است در وادي عقيق . وفا ، ج : 1 ، ص 91 ، بعداً در متن اشاره مي شود .
6 ـ م : حماي .
7 ـ در متن نسخه ل نواوي گفته شده كه همان نووي است .
|
70 |
|
غربي مدينه و جبلين حدّ جنوبي و شمالي آن ( 1 ) .
يكي از احاديث تحريم كه بر احكام بسيار مشتمل است اين است كه رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود كه كنده و بريده نمي شود گياه تَر مدينه و تنفير ( 2 ) كرده نمي شود صيد مدينه و برداشته نمي شود لقطه ( 3 ) و ( 4 ) او مگر كسي كه بردارد براي تعريف و اِخبار . و صالح و سزاوار نيست هيچ مردي را كه سلاح بردارد و در آنجا براي قتال و نه آنكه قطع كند در آنجا شجره اي را مگر كسي كه علف دهد شتر خود را .
و حديث ديگر در حدّ حماي ( 5 ) رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اين است كه حماي آن حضرت يك بَريد ( 6 ) است از هر ناحيه مدينه كه خَبْط كرده نمي شود شجر او و قطع كرده نمي شود الاّ چوبي كه به آن شتر رانند . خَبْط شجر عبارت از زدن اوست تا اوراق او بريزد .
بدان كه آنچه مذكور شده است ازذكر بَريد در حد حماي رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ او غير حرم است و قائلان به تحريم مدينه مُشرّفه تعرض نكرده اند به اجراي احكام بر موضعي كه غايت بريد و غايت حدّ حرم مدينه است ليكن بعضي احاديث ضعيفه وارد شده است كه آن نيز داخل حرم است .
عَيّر به فتح عين مهمله و سكون ياء تحتانيه كوهي است مشهور در قبله مدينه نزديك ذوالحليفه و عير را عاير نيز گويند ( 7 ) و بر بالاي او نيز كوهي است مُسما به غير و مميز بينهما . تقييد اول است به لفظ وارده و ثاني به صادر يعني اوّل را عير وارد گويند و ثاني را عير صادر گويند و ثور به فتح مثلثه ، كوهي است خرد در پس اُحُدّ و در ثور اختلاف بسيار است . اصح و معتمد اين است كه مذكور شد و از اينجا لازم مي آيد كه اُحُدّ از حرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م و ل : و مراد به لابتين لابتين و ما بين لابتين ، است .
2 ـ تنفير : رماندن .
3 ـ لقطه : مالي كه بر روي زمين پيدا شود و صاحب آن معلوم نباشد .
4 ـ م : لِقظه .
5 ـ حماء : علفزاري كه حكام براي چهارپايان خود از غير منع كنند .
6 ـ م : بريده .
7 ـ م : گويد .
|
71 |
|
است و هوالمعتمد و غير مذكور در تحديد مواضع بسيار در حديث آمده كه با وجود ضعف ضبط و تعيين آن خالي از تَعَسُّري نيست ، پس به جهت اختصار اقتصار بر همين مقدار سزاوار نمود [ 14 ـ آ ] فايده بريد عبارت از چهار فرسخ است و هر فرسخي سه ميل و هر ميلي سه هزار و پانصد گز ، همچنان كه مرضي صاحب تاريخ است و شش هزار گز نيز گفته اند و اين را استبعاد ( 1 ) نموده و گز عبارت از بيست و چهار انگشت است و هر انگشت عبارت از شش جو مضموم با يكديگر .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : استبعار .
|
72 |
|
فصل هفتم
در احكام حرم مدينه زاد هما الله شرفاً .
بدان كه ائمه ثلاثه غير ابوحنيفه برآنند كه مدينه را حرم است همچو مكّه به دليل احاديثِ سابقه در همين ( 1 ) باب و ابوحنيفه مي گويد كه معني قول معني آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ كه حرام ساختم مدينه را و محترم ساختم آن ( 2 ) را ، به دليل آنكه آن حضرت به كسي كه صيد بلبل ( 3 ) مي كرد فرمودند : « يا ابا عمير ما فعل النغير ( 4 ) » و نيز از عايشه مروي شده است كه آل محمد را ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ وحوشي بود كه صيد ( 5 ) مي كردند و نيز ثابت نشده است سَلْب يا سَلبِ جاني [ آن وحوش ] با وجود آنكه معقول المعني هم نيست ، چه حرمِ مكّه ـ حرّسها الله تعالي ـ با وجود اتفاق امت ( 6 ) بر حرمتِ حرم او سلب يا سلب جاني در آنجا مشروع نيست و طحاوي از ائمّه حنيفه مي گويد :
« احتمال دارد كه نهي از صيد مدينه و قطع شجر آن باشد كه آن ( 7 ) دارالهجرت بود و بقاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : ندارد .
2 ـ ل : آن را است .
3 ـ در متن حديث « القماري » جمع قُمري هم آمده است . وفا ، ج : 1 ، ص 109 .
4 ـ نغير : مصغر نغر و يا نغرة . گنجشك نوك سرخ خرد و كوچك .
5 ـ ل و م : آن را صيد .
6 ـ ل : است .
7 ـ ل و م : او .
|
73 |
|
اين چيزها به جهت زينت او و ميل طبايع و نفوس به سوي او دخل تمام دارد ، اما چون هجرت مُنقضي ( 1 ) شد آن نهي نيز زايل شد . »
احكام حرم محترم مدينه براي ائمه ثلاثه قطع شجر حرم مدينه و صيد طيور و وحوش او حرام است نزد ايشان ، ليكن بعد از صدور جنايت اختلاف است كه بر آن جنايت چه چيز مُتَرتِّب مي شود .
اما امام احمد را در وجوب جزا دو روايت است و از امام شافعي دو قول است ، قول جديد عدم الجزاست همچنان كه قول امام مالك است ( 2 ) و قول قديم وجوب الجزاست چنان كه ابن منذر و ابن نافع از اصحاب امام مالك بر آن رفته اند و جزاي آن همچو جزاي جنايت است در حرم مكه يا اخذ سلب و اين [ 14 ـ ب ] اصحّ است و مُختار امام نووي و غير او ، بنابر صحت حديث سعد كه بعد از اين خواهد آمد .
بر اين تقدير نيز اختلاف است كه همچو قتيل كفار است تا اخذ فرس و سلاح نيز كنند يا ثياب فقط و بعد از اخذ آن اصح آن است كه آن سلب حق سالِب است همچنان كه از حديث سعد معلوم مي شود و يا آن سلب حق فقراي مدينه است ، اما ترك ساتر عورت بر جاني بايد كرد و اگر ثياب جاني مغصوب ( 3 ) باشد سلب آن بلا خلاف جايز نباشد .
بلقيني مي گويد : نظر مقتضي آن است كه عبد مسلوب نشود و همچنين است ثوب مُستعار و مستاجر پوشيده نماند كه حديث سعد كه اصل اين مسئله است ردِّ قول بلقيني مي كند در حق عبد .
صاحب تاريخ مي گويد :
« بايد تفضيل كرد ميان آنكه عبد مأذون باشد به آن فعل ، يا نباشد و فعل سعد ـ را بر اين بايد حمل نمود و آنچه به خود مي رويد و غذا مي شود همچو رجله اخذ آن جايز است . »
مطري فرق كرده ميان حرم مكه و حرم مدينه به آنكه جايز است اخذ مايحتاج اليه همچو چوب ( 4 ) رحل و علف دواب به خلاف حرم مكه . و صاحب تاريخ فيه نظر گفته و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م : منقطع .
2 ـ م : از همچنان تا اينجا ندارد .
3 ـ ل و م : مفصوب .
4 ـ م : حرب .
|
74 |
|
بيان كرده .
از جمله احاديث اين باب يكي آن است كه سعد بن وقاص سوار شده به سوي قصري كه در عقيق داشت مي رفت ، غلامي را ديد كه قطع شجر مي كرد يا شجر را مي زد تا ورق آن بريزد ، پس سعد سلب او را گرفت . چون سعد بازگشت اهل آن غلام آمدند و گفت وگوي كردند تا سلب او را باز پس دهد سعد ابا كرد و گفت معاذ الله كه رَدْ كنم چيزي را كه تنفيل ( 1 ) كرده است به من رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ يعني غنيمت داده است و نيز مروي شده است سعد ـ جاريه اي را ديد كه قطع حَما ( 2 ) مي كرد ، پس سعد زد او را و شمله ( 3 ) و تبري كه داشت از وي گرفت . [ 15 ـ آ ] سيده جاريه قضيّه را به عمر عرض نمود ، ايشان فرمودند كه ( 4 ) رَدّ كن آن را ، سعد گفت كه لا والله رَدّ نمي كنم غنيمتي را كه رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به من داده است و گفت شنيدم آن سرور را كه فرمود هر كه را مي بينيد كه قطاع حما ( 5 ) مي كند بزنيد و سلبش ( 6 ) را بگيريد . بعد از آن ، آن تبر را بيل بساخت و به آن كار مي كرد تا آن زمان كه به رحمت حق پيوست .
در حديثي ديگر آمده كه سعد ديد مردي را كه صيد مي كرد در حرم مدينه پس ثياب او را سلب كرد از او ، بعد از آن موالي او آمدند و گفتوگوي كردند سعد فرمود كه بر شما هيچ قصّه نيست اين طعمه اي است [ كه ] رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به من خورانيده است ( 7 ) و ليكن اگر خاطر شما مي خواهد بهاي آن را به شما مي دهم . از جمله احاديث بسيار به اين سه حديث كه هر يك به فايده مشتمل بوده اقتصار نموده شد و بعضي احكام جزييه ديگر كه در اين باب مذكور بود مثل نقل تراب و لقطه و غير آن ايجاز واقتصار موجب حذف آن باشدبا وجود آنكه از شبيه آن به حرمِ مكّه حكم آن نيز معلوم مي شود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تنفيل : غنيمت دادن .
2 ـ حَما : علفزاري كه حكّام براي چارپايان خود اختصاص مي دهند .
3 ـ شمله : شالي باشد كه بر دوش اندازند و بر سر هم پيچند . ( برهان قاطع )
4 ـ ل : ندارد .
5 ـ م : ندارد .
6 ـ سلب : يكي از آلات كشاورزي .
7 ـ م : ندارد .