بخش 7
فصل چهارم بعضی امور که در سنین هجرت صورت وقوع یافته : سنه اولی سنه ثانیه سنه ثالثه سنه رابعه سنه خامسه سنه سادسه سنه سابعه سنه ثامنه سنه تاسعه سنه عاشر باب چهارم فصل اول
|
150 |
|
ميان ما بيرون بريد و بيعت كنيد به وي از براي محاربه ما ، والله كه در ميان عرب هيچ قبيله را مكروه نمي داريم كه ميان ما و ايشان آتش حرب افروخته شود چنان كه شما را و جنگ شما ابغض امور است نزد ما . چون سخن قريش را مُشركان قوم ( 1 ) ما شنيدند پيش رفتند و سوگند خوردند كه از اين چيزها كه شما [ 48 ـ آ ] مي گوييد هيچ چيز واقع نيست و ما نمي دانيم و راست گفتند كه نمي دانستند و انصار اخيار ـ رضي الله عنهم ـ با رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ گفتند يا رسول الله با ما به در نمي روي . آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ فرمود كه مأمور نشده ام به خروج . و اصحاب خود را اذن داد كه به مدينه هجرت نمايند و خود به انتظار اذن خروج اقامت نمود و جماعتي از ميان دو عقبه به مدينه توجه نمودند يكي از آنها ابن ام مكتوم ( 2 ) است و گفته اند اول كسي كه به مدينه مهاجرت كرد ابو سلمه مخزومي ( 3 ) بود شوهر ام سلمه ـ رضي الله عنهما ـ و بعد از عقبه متوالي شد خروج اصحاب به سوي مدينه پرسكينه و از اين جمله است عمر و برادر او زيد و طلحه و صهيب و حمزه و زيد بن حارثه و عبدالرحمان بن عوف و زبير و عثمان بن عفان و گفته اند غير علي ـ عليه السلام ـ و ابوبكر به آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ كسي نماند .
چون قريش اين حالت را مشاهده كردند از بيرون شدن آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در حذر شدند و در دارالندوه اجتماع نمودند و شيطان لعين به صورت پيري نجدي به ميان ايشان آمد و قول ابوجهل را تصويب نمود و قصه آن بود كه در آن مجمع ميان قوم اختلاف شد در آنكه در حق رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ چه كار كنند . ابوالبختري گفت كه راي من آن است كه او را در خانه اي حبس كنيد غير يك سوراخي كه از آنجا به او آب و نان مي داده باشيد هيچ منفذي در آنجا نگذاريد و او در آنجا باشد تا آن زمان كه او بميرد . شيطان گفت چه بد رأيي است اين راي ، فردا قوم او خواهند آمد و به جنگ او را از دست شما خلاص خواهند كرد . پس هشام بن عمرو گفت راي من آن است كه او را بر شتري سوار سازيد و از شهر خود به در كنيد ضرري به شما نخواهد كرد آنچه او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م : قوم ندارد .
2 ـ م : ابن مكتوم .
3 ـ همان ابو سلمه بن عبدالأسد مخزومي است .
|
151 |
|
مي كند . باز شيطان گفت چه بد رأيي است اين راي ، خواهد رفت [ 48 ـ ب ] و قوم ديگر را افساد كرده به سر شما خواهد آورد و با ( 1 ) شما مقاتله خواهد ( 2 ) كرد . پس ابوجهل گفت راي من آن است كه از هر بطني يك جوان خردسال را بگيريد و شمشيري به دست او دهيد و جوانان جمع شده همه به يك بار حمله نموده به يك ضربه او را هلاك سازند كه خون او در قبايل متفرّق مي شود و بني هاشم به حرب جميع قريش قادر نيستند ، پس اگر خون بها مي طلبند خون بها بدهيم . شيطان گفت راست مي گويد اين جوان ، پس به اين راي اتفاق نموده مُتفرّق شدند .
جبرئيل ـ عليه السلام ـ نزد رسول ـ صلي الله عليهما و آله و سلم ـ آمد و خبر به ايشان رسانيد و به هجرت امر فرمود پس آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ علي را ـ عليه السلام ( 3 ) ـ در جامه خواب خود خوابانيده به همراهي ابوبكر به عزيمت هجرت به سوي غار ثور بيرون رفت . اين قصّه به اين خصوص از تفسير قاضي منقول شد . و چون علي ـ عليه السلام ـ را در جامه خواب خود امر كرد كه خواب كند خود به نزد ابوبكر آمد و گفت كه به خروج امر شد و حال آنكه ابوبكر نفسش را براي رفاقت و صحبت شريف آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ آماده ساخته بود و دو راحله مهيّا ساخته ، چون حضرت رسالت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از هجرت خبر داد از آن حضرت التماس مصاحبت نموده يكي از دو راحله را به ايشان عرض نمود و ايشان فرمودند كه راحله را به بهايش قبول كردم . پس آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ راحله قصوي ( 4 ) را و در روايتي راحله جدعا ( 5 ) را اختيار فرمودند و گفته اند كه قيمت راحله هشتصد ( 6 ) درهم بود و ابوبكر به سوي عبدالله بن اريقط ، كه از بني كنانه بود و راه را خوب مي دانست رفت و او را براي راهبري اجاره نمود ، ميعاد فرمود كه بعد ازسه روز به غار ثور بيايد . بعد از آن رسول ـ صلي الله [ 49 ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل و م : به .
2 ـ ل و م : ندارد .
3 ـ م و ل : كرم الله وجهه .
4 ـ قصوي : شتر ماده اي كه كنار گوشش آن بريده باشد .
5 ـ جدعا : شتري كه بريدگي بيني ، گوش و غير آن دارد .
6 ـ ل : هفتصد .
|
152 |
|
آ ] عليه وآله وسلم ـ به جانب منزل خود رجوع فرمودند ، ديد كه علي ـ عليه السلام ـ آمده و قريش دَرْ دَرِ خانه جمع شده اند و ابوجهل به آن پنج تن كه براي قتل آن حضرت مُقرّر شده بودند مي گويد كه تا همه جمع نشوند نكشيد . رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مشتي خاك بر روي شوم ايشان پاشيد كه چشمهاي ايشان را پوشيد بعد از آن به منزل ابوبكر آمد . پس هر دو از آنجا به غار ثور آمدند و مردي بعيد از مشركان به نزديك ايشان آمد و گفت كه انتظار چه مي بريد ؟ گفتند مي خواهيم كه صبح شود تا محمد را بكشيم . گفت : خداي شما را قبيح و بد گرداند كه نديديد كه خاك بر شما پاشيد و از ميان شما بيرون رفت . ابوجهل گفت اين كه به بُرد خود درهم پيچيده ، افتاده است و سخن مي گويد نه اوست . چون صباح شد علي ـ كرم الله وجهه و عليه السلام ـ از فراش مبارك برخاست . چون ابوجهل ديد گفت : راست گفته بوده است آن مخبر ، پس قريش جمعيت نمودند و راه ها را گرفتند و وعده كردند كه هر كه آن حضرت را بياورد مال دهند و چشم ايشان خيره شد ، ندانستند كه چه كنند به در غار گذشتند و ديدند كه عنكبوت بر در او خانه كرده ، بعد از سه روز آن شخص به هر دو راحله به ميعاد آمد و اين واقعه بعد از عقبه به دو ماه و ده روز و چيزي بود و خروج آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در روز دوشنبه غره ربيع الاول بود و در قولي پنجشنبه بود و عامر بن فهيره به هر دوي ايشان خدمت مي كرد در راه و به پس ابوبكر سوار مي شد . پس راه پايان مكه را گرفتند تا كه به راه ساحل بحر از پايان عُسفان توجه نمود در قُدَيد به خيام امّ معبد خزاعيّه نزول ( 1 ) فرمودند و روز شنبه در قديد قصّه سراقه روي نمود و قريش چندين روز هيچ نمي دانستند كه ايشان به كدام جانب [ 49 ـ ب ] توجّه نموده اند ، روزي آوازي شنيدند از كوه ابوقبيس كه اين بيت را انشاد مي كرد :
فَاِن يَسْلم السعد أن يصبح محمد * * * من الأمن لايخشي خلاف المخالف
يعني اگر سعد بن معاذ و سعد بن عباده مسلمان شوند محمد ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ چنان خواهد شد كه از خلاف هيچ مخالفي نترسد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م : ندارد .
|
153 |
|
از اين آواز قريش دانستند كه آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به جانب مدينه توجه فرموده . چون بر مدينه مُشرّف شدند ، ابو بُريده اسلمي با هفتاد كس از قوم خود به ايشان آمد . رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پرسيدند كه چه كسي ؟ گفت : بريده ، ايشان به ابوبكر التفات نموده گفتند كه « بَرَد اَمْرُنا و صَلَحَ » يعني كار ما خوش شد و صلاح يافت . بعد از آن بُريده پرسيدند كه از كدام قبيله و قومي گفت : از اسلم . باز به ابوبكر گفتند كه سلامت يافتيم بعد از آن باز پرسيدند كه از كدام جماعتي گفت : از بني سهم . به بريده گفتند سهم يعني نصيب و حصّه تو بيرون شد پس بريده ـ رضي الله عنه ـ به رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ گفت كه يا رسول الله به مدينه بايد كه بي علم ( 1 ) نه درآيي و در حال دستار خود را گشاد و بر سر نيزه بسته پيش پيش رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ درآمد و گفت يا رسول الله به خانه كه خواهيم نزول نمود . ايشان فرمودند كه ناقه من مأمور است يعني ـ والله اعلم ـ به هر كجا كه مأمور شده آنجا خواهد نزول نمود .
گفته اند كه زبير بن العوام با جماعتي كه به تجارت به شام رفته بود در راه با ايشان ملاقات نمود به رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و ابوبكر جامه هاي سفيد پوشانيد ، چنان كه در صحيح آمده و قولي آنكه طلحه بود ـ والله اعلم . چون مسلمانان خبر بيرون شدن آن حضرت را ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ از مكّه شنيدند هر صباح از مدينه به جانب حرّه مي برآمدند و انتظار مي كشيدند تا آن زمان ( 2 ) كه حرارت آفتاب ايشان را [ 50 ـ آ ] به خانه هاي خود باز مي گردانيد .
روزي بعد از آنكه به جانب خانه ها بازگشته بودند يهوديي براي حاجتي بر بالاي بلندي برآمده در آن جانب نظر ( 3 ) مي كرد ، ناگاه رسول را ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با اصحاب ايشان به جامه هاي سفيد ديد ، بي اختيار به آواز بلند فرياد برآورد يا « بني قيله » ! يعني . انصار ! جدّ شما كه انتظار آن مي كشيديد آمد . يعني حظّ شما رسيد ، پس مسلمانان دست به سلاح خود برده متوجّه استقبال آن حضرت شدند و در پشت حرّه ملاقات نمودند ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : علمي .
2 ـ ل : وقت .
3 ـ م : حاجت خود .
|
154 |
|
پس آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به همراهي ايشان به جانب دست راست خود ميل فرمودند كه به همراهي ايشان در قبا در ميان بني عمرو بن عوف به خانه كلثوم بن هدم نزول نمودند و قولي آنكه قدوم آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در شب بود . ليكن اكثر برآنند كه در روز بود . و در آن زمان مردم رسول را ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ نمي شناختند و تميز نمي كردند از ابوبكر تا آن زمان كه آفتاب بر ايشان تافت و ابوبكر برخاسته بر سر مبارك آن سرور ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ سايه انداخت به رداي خود و چون به خانه كلثوم تشريف نمودند كلثوم غلامي داشت نجيح نام ، او را ندا كرد گفت : يا نجيح . آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به ابوبكر التفات نموده فرمودند كه نجاح يافتي و نجاح يافتيم و فرمودند كه براي ما رطب بيار ، پس كلثوم خوشه خرما كه پاره اي منصّف و پاره اي زُهو ( 1 ) بود آورد آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پرسيد كه اين چيست ؟ گفت كه عذقي ( 2 ) است از امّ جردان . پس آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ گفت : « اللهم بارك في امّ جردان » و اكثر برآنند كه روز نزول ايشان دوشنبه بود و بعضي ديگر بر سبيل شذوذ گفته اند كه جمعه بود بعد از گذشتن دوازده شب از ربيع الاول .
از ابن عباس مروي است كه در بني عمرو سه شب اقامت نمودند و مكان نزول خود را مسجد ساختند بعد از آن بني عمرو بنا كردند و همان [ 50 ـ ب ] مسجد است كه اساس او برتقوي است .
بُخاري از عروه روايت كرده كه اقامت ايشان در بني عمر و ده روز و چيزي بود و در قولي بيست و دو روز و در قولي چهارده شب . صاحب تاريخ قول اخير را گفته كه به قول اولي است از غيرش و حضرت ( 3 ) علي ـ كرم الله وجهه و عليه السلام ـ بعد از آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ سه روز اقامت نموده و ودايع مردم را به ايشان رد نموده مُتوجّه مدينه شده در قبا به آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مُلحق شده در خانه كلثوم بن هدم نزول فرمود و گفته كه چون ميان اوس و خزرج عداوت بود خزرج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ زُهو : غوره خرماي زرد و سرخ .
2 ـ عَذق : شاخه هاي خرما .
3 ـ ل : ندارد .
|
155 |
|
مي ترسيدند كه مبادا كه آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به ميان اوس درآيد و اوس نيز اين خوف را داشتند و اسعد بن زراره به سبب آنكه شخصي را در روز بُعاث كشته بود ، در آن روزهاي اوّل نتوانست به صُحبت شريف رسيد تا كه آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ پرسيدند كه اسعد بن زراره كجاست . سعد بن خيثمه و مُبشر و رفاعه گفتند كه او از ما كسي را كشته بود يعني ، از براي اين حاضر نشده تا شبي اسعد بن زراره ميان شام و خفتن روي خود را پوشيده به خدمت آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ رسيد و شب در خدمت ايشان بود چون صباح شد رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به سعد بن خيثمه و مُبشر و رفاعه فرمود كه اسعد را در جوار خود گيريد . ايشان گفتند كه يا رسول الله تو در جوار خود گير كه جوار در جوار توست . ايشان فرمود كه بايد كه بعضي از شما او را در جوار خود گيرد ، سعد بن خيثمه گفت : او در جوار من است و به خانه اسعد رفت و اسعد را گرفته دست به دست و دوش به دوش تا بني عمرو آورد و بعد از آن اوس گفتند كه يا رسول الله ما همه جار اوييم و بعد از آن اسعد نزد آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ بي انديشه آمد و رفت مي كرد و تأسيس آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مسجد قبا را در باب خامس خواهد مذكور شد .
|
156 |
|
فصل چهارم ( 1 )
در قدوم آن حضرت [ 51 ـ آ ] ـ صلي اللّه عليه وآله وسلم ـبه درون مدينه و ساكن شدن در خانه ابو ايّوب انصاري و چيزي از اخبار كه در سنين هجرت سمت وقوع و صورت صدور يافته .
در خبر است كه بعد از آنكه مدتي در ميان بني عمرو بن عوف اقامت نمودند به سوي بني النجار كس فرستادند و ايشان شمشيرهاي خود را بسته به خدمت حضرت شدند و در روايتي آنكه آمدند و به رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و ابوبكر سلام كردند و گفتند سوار شويد كه ايمن و مُطاع الامريد . چون ايشان جانب مدينه مُتوجّه شدند بني عمرو گفتند تو را مگر از ما ملال شد ، يا داري مي خواهي از دار ما بهتر ؟ ايشان گفتند كه من مأمور شده ام به قريه اي كه قريه ها را مي خورد ـ و معني اين در صدر كتاب در اسماي مدينه مذكور شد ـ بگذاريد ناقه مرا كه او مأمور است . در همين سخن بودند كه وقت جمعه رسيد در ميان بني سالم ، پس در بطن الوادي اقامت نماز جمعه نمودند و از آنجا متوجّه مدينه شدند و در روايتي آنكه مسلمانان در ركاب مبارك بعضي سوار و بعضي پياده يمين ويسار پيش و پس مي رفتند پس انصار اخيار پيش راه را گرفتند و به هيچ خانه اي نمي رسيدند الاّ آنكه اهل آن خانه مي گفتند كه بياييد به سوي عزّ و بزرگي و آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي گفت خير است و دعا در شأن او مي كرد و مي فرمود كه ناقه من مأمور است راه او را بگذاريد تا به بني سالم مرور فرمود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م و ل : فصل سوّم .
|
157 |
|
عتبان بن مالك و نوفل بن عبدالله بن مالك بن ( 1 ) عجلان برخاسته مهار شتر را گرفتند و گفتند ( 2 ) كه يا رسول الله در ميان ما نزول فرماي كه عَدَد و عُدّه ( 3 ) كثير در ميان ماست و ما صاحب حلقه ايم و ما اصحابَ فضا و باغها و دَرَكيم ، يا رسول الله وقتها بوده كه مردي خائف به اين شهر درآمده و در خانه ما امان يافته و آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ تبسّم مي فرمود و مي گفت كه ناقه مرا بگذاريد كه او ( 4 ) مأمور است [ 51 ـ ب ] و عبادة بن الصامت و عبّاس بن الصامت بن نضله نيز برخاسته التماس نزول كردند و ايشان نيز همان جواب شنيدند تا آنكه ركاب مبارك به مسجد بني سالم كه در وادي است رسيدند ، آنجا نماز جمعه گزاردند و آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ خطبه خواند و بعد از آن به جانب يمين راه ميل كرده به بني حُبلي آمدند و مي خواستند ( 5 ) كه به نزد عبدالله بن اُبيّ نزول فرمايد چون او آن حضرت را ديد و حال آنكه احْتِباء ( 6 ) كرده نشسته بود گفت : برو به نزد يك مردمي كه تو را طلب كرده آوردند و به ميان ايشان فرود آي . سعد بن عباده گفت بايد كه در دل شريف خود از اين بي دولت چيزي نيابي ، كه بر ما آمده اي .
پس به بني ساعده ( 7 ) مرور فرموده سعد بن عباده و منذر بن عمرو و ابودُجانه گفتند اينجا بيا يا رسول الله كه محل عزّ و ثروت و مكان جلادت و قوت است و اين است جاي حلقه . آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بارك الله گفتند و فرمود كه اي ابا ثابت راه ناقه را بگذار كه او مأمور است چون از آنجا گذشت سعد بن ربيع و عبدالله بن رواحه و بشير بن سعد از بني الحارث بن الخزرج پيش شده التماس نمودند كه به نزول قدوم شريف منزل ايشان را مُشرف سازد ، ايشان همان جواب كه به همه گفته بودند به ايشان گفتند و بارك الله گفتند و بعد از آن ازبني بياضه ، زياد بن لبيد و فروة بن عمرو التماس و ترغيب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م : ندارد .
2 ـ م : ندارد .
3 ـ عُدّه : شمار و شماره ل : عُدد . و جمعيت .
4 ـ د : ندارد .
5 ـ ل : مي خواست .
6 ـ اَحتباء : دست را گرد زانو حلقه كرده نشستن .
7 ـ م : مساعده .
|
158 |
|
نمودند و عرض قوّت و كثرت عدد كردند و جواب مذكور شنيدند بعد از آن به بني عدي بن النجار گذشت و حال آنكه ايشان اخوان آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بودند ( 1 ) . پس از ايشان ابو سليط و صرمة بن ابي انيس با قوم خود برخاستند و گفتند يا رسول الله از ما تجاوز مفرماي كه ما اخوان تواييم در ميان ما قوت و عدد بسيار است و هيچ كس از ما به تو اولي ( 2 ) تر نيست به جهت قرابتي كه به تو داريم گفت راه ناقه [ 52 ـ آ ] را بگذاريد كه مأمور است و در قولي آنكه اول جماعتي از انصار كه پيش راه گرفتند و التماس نزول كردند بني بياضه بودند و بعد از آن بني سالم و بعد از آن ميل به جانب ابن ابي واقع شده بود و بعد از آن مرور بر بني عدي بن النجار تا آنكه مُنتهي بر بني مالك بن النجار شد و غير اين نيز گفته اند . الحاصل آنكه بعد از همه بر در خانه ابو ايّوب ناقه خواب كرد .
در روايتي آنكه چون به محله ابو ايّوب رسيد ناقه خوابيد و مردم در تلاش شدند كه در آن محلّه به خانه كه فرود آيند . ابو ايّوب بار ناقه را برداشت و به خانه خود درآورد ، پس آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود : « المرءُ مع رَحلِه » يعني مرد با بار خود مي باشد و به خانه او درآمدند و در روايتي آنكه ناقه به در خانه ابو ايّوب خواب كرد و قوم در تلاش شدند . رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود كه ناقه را بگذاريد پس ناقه از آنجا برخاست و به موضع منبر شريف خوابيد و آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ فرود آمدند و ابو ايّوب آمد كه خانه من نزديكترين خانه هاست به اينجا ، اذن فرماي تا بار تو را به خانه خود برم . پس نقل كرد و ناقه را در در خانه خود خوابانيد و در روايتي آنكه چون به موضع مسجد رسيد ناقه خواب كرد و آن حضرت سوار بود بر وي . پس آن حضرت را آن حالتي كه در وقت وحي دست مي داد دريافت ، پس بي آنكه زجر كنند ناقه از آنجا برخاست و اندك راهي رفت و باز به همان جاي التفات نموده عود كرد و در آنجا خوابيد . پس آن حالت از آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مُترفع شد . پس امر فرمود كه بار را فرود آرند و در روايتي آنكه چون ناقه بر در خانه ابوايّوب خواب نمود ، جوار ( 3 ) و ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : ندارد .
2 ـ ل : الي .
3 ـ جوار : ج : جاريه : كنيز .
4 ـ م : و ل : ذاهان .
|
159 |
|
بني النجار بيرون شده دفهاي خود را زده به اين بيت ترنم مي نمودند :
نحن جوار من بني النجار * * * يا حَبَّذا مُحمّدٌ من جار
پس آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود كه آيا مرا ( 1 ) دوست مي داريد [ 52 ـ ب ] ؟ گفتند : بلي دوست مي داريم تو را . آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ فرمود كه من هم شما را دوست مي دارم و سه بار تكرار نمود و مروي شده كه دختران بر بامها برآمده مي گفتند :
طلع البدر علينا * * * من ثنيّات الوداع
وجب الشكر علينا * * * ما دعي لّلهِ داع
ايها المبعوث فينا * * * جئت بالامر المطاع ( 2 )
بچّگان ( 3 ) خرد از غايت فرح مي گفتند كه رسول خداي آمد رسول خداي آمد . و نيز مروي شده كه در آن روز قدوم ، حبشيان به حراب ( 4 ) بازي و فرح مي نمودند به قدوم شريف .
ابن ماجه روايت كرده كه روزي كه آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به مدينه دُخول فرمود همه چيز از جمال با كمال او روشن شد و در آن روزي كه از اين عالم رخت بر بست از مُوت او همه عالم تاريك شد .
از ابوايّواب ـ رضي الله عنه ـ مروي شده است كه گفت كه چون رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ منزل مرا به حلول ذات شريف مُشرّف گردانيد ، در خانه پايين ( 5 ) ساكن شد من و مادر ايوب در بالا خانه بوديم ، گفتم پدر و مادر من فداي تو باد به درستي كه مكروه مي دارم و سخت عظيم مي شمارم اين را كه من بالاي خانه باشم و تو در پايين ( 6 ) من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م : ندارد .
2 ـ در نسخه ل به صورت زير نوشته شده است :
طلع البدر علينا من ثنيات الوداع * * * وجب الشكر علينا ما دعي الله داعي
ايها المرسل حقا جئت بالامر المطاع * * * جئت تمشي هينا يا مرحبا يا خير داع
3 ـ ت و ل : خرديكان .
4 ـ حراب : ج : حربة ، آلت جنگ و چوب دستي ، و تازيانه و نيزه زني .
5 ـ م و د ل : پايان .
6 ـ م و د ل : پايان .
|
160 |
|
باشي پس تو بالا بياي ( 1 ) تا من در زير پاي تو باشم ( 2 ) آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود : اي ابوايوب بر من و بر كسي كه نزد ( 3 ) من مي آيد رفق كن يعني پايين انسب است براي ما . پس آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در پايين مي بود و ما در ( 4 ) بالا مي بوديم تا روزي كه خم آب در بالاخانه شكست من و ام ايوب به قطيفه اي كه آن را مي پوشيديم و غير آن پوشيدني نداشتيم آب خم را به آن خشك مي ساختيم از ترس آنكه مبادا ازاين آب به سر حضرت قطره اي بچكد ( 5 ) وايذا كند وقولي آنكه ابوايوب ـ رضي الله عنه ـ لايزال تضرّع و زاري مي كرد تا آن زمان كه آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ بالا برآمدند و او در شيب ايشان مي بود و گفته اند كه [ 53 ـ آ ] اقامت آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ در خانه ابو ايوب هفت ماه بود و كمتر و بيشتر نيز روايت كرده اند و خانه ابو ايوب را مغيرة بن عبدالرّحمان بن الحارث خريده و تصدق نموده و بعد از آن او را ملك مظفر شهاب الدين غازي پسر مالك عادل سيف الدّين ابو بكر بن ايّوب بن شادي خريده و مدرسه اي ساخته از براي مذاهب اربعه و در ايوان قائمه ( 6 ) و ( 7 ) خُرد ( 8 ) غربي او خزينه خُردي است كه در آنجا محرابي است كه مي گويند كه تبرّك ( 9 ) ناقه آن حضرت است ـ صلي الله عليه وآله وسلم .
صاحب تاريخ گفته : او امروز مشهور است به مدرسه شهابيه و اوقاف بسيار در ولايت خود در دمشق به او تعيين فرمود و در مدينه نيز نخيلي كه معروف است به مليكي وقف اوست ، ليكن به تصرّف ناظران وقف حال او و ساير اوقاف عجيب است و زيد بن حارثه و ابورافع به جهت فاطمه زهرا ـ عليها سلام ـ و اُم كلثوم دختران آن حضرت و سوده حرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م و د : بپاي ، ل ، براي .
2 ـ م : باشيم .
3 ـ م : بر .
4 ـ م : ندارد .
5 ـ م : ندارد .
6 ـ ل و د : قاعه .
7 ـ قائمه : ستون .
8 ـ م و ل و د : خورد .
9 ـ ل و م : مبرك .
|
161 |
|
محترم او ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و امّ ايمن زن زيد بن حارثه و پسر او اُسامه فرستاد چون باز آمدند در خانه حارثة بن النعمان فرود آوردند و عبدالله بن ابي بكر نيز به عيال او از مكه همراه ايشان به جانب مدينه بيرون شد .
اما بعضي امور كه در سنين هجرت صورت وقوع يافته :
در سنه اولي :
غير آنچه مذكور شد يكي آن است كه نامه اي نوشت ميان مُهاجرين و انصار و عهد كرد در آن نامه به يهود و به ايشان صلح نمود و تقرير كرد ايشان را بر دين ايشان به شرطي چند كه بعضي ضرر ايشان بود و بعضي ديگر فايده .
ديگر موآخات ( 1 ) نمودن به ميان مهاجرين و انصار يعني ميان هر دو كس از مهاجرين و انصار عهد برادري بست .
ديگر به بركت آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ميان اوس و خزرج كه عداوت قديم بود التيام و اتّحاد مالا كلام حاصل شد .
ديگر بناي مسجد شريف است چنان كه خواهد مذكور [ 53 ـ ب ] شد .
ديگر زياده شدن دو ركعت نماز حضري بنا بر قولي .
ديگر بيماري اصحاب به تب و انتقال تب از مدينه به دعاي آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ چنان كه در فضل مدينه مذكور شد .
ديگر عقد نمودن ( 2 ) لواء ( 3 ) از براي عبيدة بن الحارث ابن عم آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و امير ساختن او بر شصت كس از مهاجرين و آن اوّل عَلَمي بود كه در اسلام بر پاي شد و تير انداختن سعد بن وقاص در آن ميان و آن تير اول تيري بود كه در اسلام از شصت مسلمانان برجسته و اين گروه مبارزان به ابوسفيان بن حرب در قولي به عكرمة بن ابي جهل كه صد كس از مشركين همراه او بودند در بطن رابغ ملاقات نمودند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ موآخات : برادري و برادر گرفتگي و اخوت و دوستي صميمي .
2 ـ د : ندارد .
3 ـ د : كوا .
|
162 |
|
قولي آنكه اين واقعه در سنه ثانيه بود .
ديگر عقد كردن لواء براي حمزه عمّ النبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و امير كردن او بر سي نفر از مهاجرين و در قولي بر بعضي انصار نيز تا تعرض نمايند بر قافله قريش بعضي اين را بر اول تقديم كرده اند و گفته كه لواي حمزه ـ رضي الله عنه ـ بر لواي عبيدة بن الحارث مقدم بود .
ديگر بنا نمودن آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با عايشه يعني زفاف نمودن .
ديگر عقد لواء براي سعد بن وقاص به بيست تن از مسلمانان براي قافله قريش .
ديگر عداوت احبار يهود به آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به جهت اسلام عبدالله بن سلام در اول قدوم آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از جمله آنها يكي حُيَيُّ بن اخطب و ابورافع اعور و كعب بن اشرف و عبدالله بن صوريا ( 1 ) و الزبير بن باطا و لبيد بن اعصم است و بعضي از ايشان از روي نفاق در زمزه مسلمانان درآمده اند .
ديگر خواب ديدن عبدالله بن زيد اذان را و حال آنكه پيش از آن نداي نماز « الصَلوةُ جامعه ( 2 ) » بود و در قولي آنكه اين قصّه در سنه ثانيه بود .
سنه ثانيه : يكي از وقايع اين سال [ 54 ـ آ ] تزويج فاطمه زهرا است ـ سلام الله عليها ـ به علي ـ عليه السلام ـ و حال آنكه عمر شريف هر يك از ايشان پانزده سال بود و در قولي هيجده .
ديگر غزا ( 3 ) نمودن آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به نفس نفيس خود و توجّه نمودن او به سوي ابْواء ( 4 ) كه در شش فرسنگي ودّان است و آن غزوه را غزوه ابواء و غزوه ودّان نيز گويند .
ديگر غزا نمودن آن سرور ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با دويست نفر ناحيه رضوي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م : صور .
2 ـ م و ل : جماعت .
3 ـ د : غزاة .
4 ـ اَبواء محلّ رابغ فعلي و محل دفن مادر پيامبر اكرم نيز هست . ( ر . ك : عربي ، ص 176 )
|
163 |
|
را به قصد تجّار ( 1 ) قريش و اين مسماست به غزوه بواط .
ديگر غارت نمودن كُرز ( 2 ) بن جابرالفُهْري چهار پايان مدينه را و بيرون شدن آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به جماعتي از مُهاجرين از پي او تا بدر و خلاص شدن او .
ديگر فرستادن عبدالله بن جَحْش به لشكري كه در شهر الحرام ، عمرو بن الحضرمي را كُشتند و شتران را از نخله ( 3 ) و ( 4 ) كه يك شبانه روزه راه است از مكّه ، راندند و آن اوّل غنيمتي بود كه مسلمانان گرفتند .
ديگر بيرون شدن به قصد تعرض قافله قريش به عشيره و خلاص شدن ايشان و صلح نمودن به بني مُدلج ( 5 ) و خلفاي ايشان .
ديگر نزول فرضيت روزه رمضان و شعبان .
ديگر غزوه بدر ( 6 ) است در رمضان . حقّ ـ سبحانه ـ به آن غزوه ، اعزاز دين اسلام نمود و در آن غزوه ، انصار در ركاب مبارك بودند و پيش از آن به همراهي ايشان از مدينه بيرون نشده بودند .
ديگر خطبه نمودن آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ قبل از فطر به دو روز و تعليم كردن صدقه فطر .
ديگر فرضيّت زكات اموال و در قولي در سنه ثالثه بوده و قولي در رابعه و در قولي قبل از هجرت .
ديگر غزاي بني قينقاع است كه يكي از سه طايفه يهودند و بني قينقاع بعد از آنكه صلح نموده بودند به قتل يكي از مسلمانان نقض عهد كردند و آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ ايشان را مُحاصره كرد و حق ـ سبحانه و تعالي ـ در دل ايشان رُعبي و ترسي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م : بجار .
2 ـ د : كرد . ل : كرر .
3 ـ م : نحله .
4 ـ نخله : مكاني است در راه طائف . ر . ك : عربي ، ص 176 .
5 ـ ل : فديح .
6 ـ ل : ندارد .
|
164 |
|
انداخت كه قلعه را دادند كه هر چه رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ خواهد آن كند پس آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ [ 54 ـ ب ] مي خواست كه ايشان را قتل كند ، عبدالله بن اُبيّ از ايشان درخواست نمود كه خلفاي او بودند و آن حضرت به او بخشيد و ايشان را از مدينه به سوي اذرعات ( 1 ) و ( 2 ) اخراج نمود و از جمله چيزهايي كه از ايشان گرفت يكي زره سغديّه ( 3 ) است ، كه مي گويند كه داوود ـ عليه السّلام ـ آن را پوشيده ، جالوت را كشته .
ديگر غزوه سويق است در ذيقعده ( 4 ) .
ديگر گزاردن نماز عيد است .
ديگر قرباني كردن اوست ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به گوسفندي .
ديگر بنا كردن اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ به فاطمه زهرا ـ سلام الله عنهما .
ديگر وفات رقيّه بنت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم .
سنه ثالثه :
در اين سال آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود : « من لكعب بن الاشرف ؟ » يعني كه كيست كه او را بكشد ؟ مجمل قصّه او آنكه او شاعري [ كعب بن اشرف ] بود از احبار يهود . بعد از بدر مسلمانان را هجو كرده به سوي مكّه رفت و قريش را بر حرب مسلمانان تحريض كرد ، پس آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اين سخن را در حق او فرمود و مُحمّد بن مسلمه با نفري چند رفته او را به قتل رسانيد .
ديگر غزوه كدر است كه قرقرة الكدر نيز گويند .
ديگر غزوه انمار است ، ابوحاتم غزوه ذات الرّقاع و غزوه نخل را ذكر نكرده بنابر اتحاد آن دو غزوه به مذكور .
ديگر سريه قَرْدَه است كه امير ايشان زيد بن حارثه بود ـ رضي الله عنه ـ كه در قرده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اذرعات : مكاني است در اُحد . ر . ك : عربي ، ص 177 .
2 ـ م و د : ادرعا .
3 ـ ل : سعديه .
4 ـ د و ل : ذوالقعده .
|
165 |
|
كه آبي است درنجد با ابوسفيان ( 1 ) بن حرب كه نقره بسيارداشت ، ملاقات نموده آن را از او گرفت .
ديگر غزوه اُحد است در شوال و قولي آنكه در سنه رابعه است .
ديگر تزوّج حَفْصَه دختر عمر است در شعبان بنا بر قول اصّح .
ديگر تزوج زينب بنت خِزيمه در رمضان .
ديگر ولادت حسن بن علي است ـ عليه السلام ـ در منتصف رمضان ، ديگر حامله شدن مادر او ـ عليها سلام ـ به حسين بن علي است ـ عليهماالسلام [ 55 ـ آ ] .
ديگر تزوج عثمان است به ام كلثوم بنت رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم .
ديگر حرمت خمر است و در قولي در رابعه و در قولي در سنه ثمان بوده .
سنه رابعه :
در محرم اين سال در بئر مَعُونه قتل قرّاء صورت پذيرفت .
ديگر در صفر اين سال غزوه رجيع در بلاد هذيل روي نمود ( 2 ) و ابن اسحاق اين غزوه را در سنه ثالثه ذكر كرده .
ديگر غزوه بني النضير است كه در اين سال واقع شده و زهري اين غزوه را در سنه ثالثه پيش از اُحُد ذكر كرده .
ديگر [ ولادت حسين بن علي ـ عليه السلام ـ است ] ( 3 ) ديگر بدر ( 4 ) موعد ( 5 ) است .
ديگر تزوج امّ سلمه است وقولي آنكه در سنه ثالثه و قولي آنكه در خامسه بوده است .
سنه خامسه :
از وقايع اين سال يكي آزادي سلمان فارسي است از بندگي .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م و د : بوسفيان .
2 ـ م : داد .
3 ـ ر . ك : وفاء ، ص 299 .
4 ـ م : غزوه بدر .
5 ـ غزوه بدر موعد غزوه بدر سوّم است ، ر . ك : وفاء ، ص 299 .
|
166 |
|
ديگر خسوف قمر در جمادي الآخر و نماز خسوف گزاردن آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ با مسلمانان .
ديگر قدوم بلال بن الحارث المزني است و اين اول وافدي ( 1 ) است از مسلمانان به مدينه .
ديگر غزوه مريسيع ( 2 ) است در شعبان ، ديگر نزول آيه تيمم است به سبب احتباس ( 3 ) عايشه در آن غزوه و اشبه آن است كه غزوه مُريسيع و غزوه بني المُصْطلق يكي بوده باشد ـ والله اعلم .
ديگر بعد از اين غزوه ، قصّه خندق است بنا بر اصح اقوال و قولي آنكه در سنه رابعه بوده .
ديگر بعد از اين قصّه غزوه بني قريظه است و اين اوّل فيء ( 4 ) است كه به هر مسلمي دو سهم رسيد و اخراج خُمس نموده شد و آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از براي خود ريحانه بنت عمرو بن خنافه ( 5 ) را از ايشان برگزيد .
ديگر بعد از اين غزوه موت سعد بن معاذ است ـ رضي الله عنه ـ به سبب تيري كه در خندق به او رسيده بود .
ديگر سريه عبدالله بن انيس است .
ديگر اسلام خالد بن الوليد و عمرو بن العاص است .
ديگر تزوج زينب بنت جحش است . [ 55 ـ ب ] و در قولي آنكه در ثالثه بوده .
سنه سادسه :
در اول اين سال ثمامة بن اثال را اسير آوردند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ وافد : از وفد : گروه ، به نمايندگي آمدي .
2 ـ م : مريسع .
3 ـ احتباس : گرفتاري ، مترجم آن را به جاي واژه عِقد كه در متن عربي آمده است ، به سبب عقد عايشه آورده است ج1 ، ص 300 .
4 ـ فيء : غنيمت .
5 ـ م : طاهره .
|
167 |
|
ديگر از وقايع اين سال انكساف آفتاب است .
ديگر حكم ظهار ( 1 ) است .
ديگر قتل نمودن مُشركان است سريه محمد بن مُسلمه را به حيثيّتي كه غير او هيچ كس خلاص نشد .
ديگر سريه اميرالمؤمنين علي است ـ عليه السلام ـ به صد كس به سوي فدك .
ديگر سريه عبدالرحمان بن عوف به دومة الجندل .
ديگر قحط و تنگي معاش مردم و استسقا نمودن آن حضرت است ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و آمدن باران .
ديگر سريه زيد بن حارثه است به وادي القري .
ديگر قصّه حديبيّه .
ديگر غارت نمودن عُيَيْنة ( 2 ) بن حِصن الفرارز ( 3 ) است اشتران آن حضرت را كه در غابه مي چريدند و قصه ابن الاكوع به ايشان .
ديگر قصه عُرنيين است كه دستها و پايهاي ايشان را بُريدند و چشمهاي ايشان را كنده خُودهاي ايشان را آويختند .
ديگر غزوه بني المصطلق است كه در وقت رُجوع از آن به مُريسيع مرور واقع شد و آنجا قصه اِفكْ روي نمود و اشبه آن است كه در غزوه مريسيع كه مذكور شد افك واقع شده باشد .
ديگر تزوج آن حضرت است ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ جويريه مصطلقيه را و آزاد كردن مردم جميع اسيران را به اين سبب .
ديگر فرضيّت حجّ است بنا بر قول اصّح و قولي آنكه قبل از هجرت بوده و قولي آنكه در سنه خامسه و قولي سنه ثامنه و قولي تاسعه .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ د : طهار .
2 ـ م : عينة .
3 ـ ل و م : الفراري .
|
168 |
|
سنه سابعه :
در اين سال واقع شد كتابت آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به ملوك و پادشاهان آن زمان و ارسال رسولان به ايشان و از آن جمله است قصه هِرَقْل و ابوسفيان .
ديگر غزوه خيبر است و اصطفاء ( 1 ) نمودن صفيه بنت حُيَي از غنيمت و اعتاق و تزوج او .
ديگر آمدن ماريه قبطيه است و دلدل بر سبيل هديّه .
ديگر زهر دادن زينب بنت الحارث است آن حضرت را ـ صلي الله [ 56 ـ آ ] عليه وآله وسلم .
ديگر قدوم امّ حبيبه بنت ابي سفيان است ـ رضي الله عنها ـ و تزوج نمودن آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ او را .
ديگر عُمره قضيّه است .
ديگر تزوج ميمونه بنت الحارث هلاليه است .
سنه ثامنه :
از وقايع اين سال يكي غزوه موته است .
ديگر قصه فتح مكه معظّمه ـ زادهما الله شرفا .
ديگر غزوه هوازن .
ديگر غزوه طائف .
ديگر ولادت ابراهيم بن رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از ماريه قبطيه .
ديگر وفات زينب دختر رسول الله است ـ صلي الله عليه و آله و سلم .
سنه تاسعه :
در اين سال است هجرت و عُزلت نمودن آن سرور ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از ازواج طاهرات .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اصطفاء : برگزيدن .
|
169 |
|
ديگر متتابع و متوالي شدن مردم است به سوي اسلام .
ديگر امير ساختن ابوبكر است به حج .
ديگر نزول سوره برائت است و ارسال آن سوره كريمه به دست اميرالمومنين علي ـ عليه السلام ـ تا ( 1 ) بر مردم بخواند .
سنه عاشر :
از حوادث اين سال يكي قدوم عدي بن حاتم است به وفدطي .
ديگر وفد بني حنيفه .
ديگر وفد غسّان .
ديگر وفد نجران و قصه مُباهله ( 2 ) .
ديگر آمدن جبرئيل به صحبت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و تعليم نمودن او دين را بر مردم .
ديگر غزوه تبوك است كه آخر غزوات است ، ابن اسحاق اين غزوه را در سنه تاسعه ذكر كرده .
ديگر حجة الوداع است .
ديگر مريض شدن آن حضرت است ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در تاريخي كه ده روز مانده بود از صفر و انتقال نمودن آن سرور انبياء ـ عليه و عليهم الصلوات و السّلام ـ در روز دوشنبه در دوازدهم ربيع الاول ( 3 ) اجماعاً .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م : به .
2 ـ م : مبايله .
3 ـ بر اساس روايات صحيح از ائمه معصومين ، شيعه بر آن است كه وفات آن حضرت بيست و هشت صفر بوده است .
|
170 |
|
|
171 |
|
باب چهارم
در عمارت مسجد نبوي و آنچه مُتعلق است به آن و بيان احوال حجرات ازواج طاهرات [ 56 ـ ب ]
و اين باب بر چهارده فصل است :
|
172 |
|
|
173 |
|
فصل اول
در عمارت آن سرور ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ آن مسجد شريف را و آنكه او چند گز بود در زمان آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ كه به آن مقدار متميز مي شود از غيرش .
بدان كه آنچه مُلِّخص شده است از كلام اهل سير آن است كه چنان كه سبق ذكر يافت در دُخول مدينه مُشرفة ناقه مبارك در محل در مسجد شريف خوابيد و آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود اين است منزل ان شاءالله و بُنياد فرود آمدن كرد و گفت :
« ربّ انزلني مُنزلاً مُباركاً و انت خيرالمنزلين ( 1 ) . »
و پيش از آن مِربَدْ تمر بود يعني جايي كه در آن خرما خشك مي كنند و مُتعلق بود به دو يتيمي كه در حجر اسعد بن زراره بودند ـ رضي الله عنهم ـ و اسعد ـ رضي الله عنه ـ در آنجا با مسلمانان ( 2 ) نماز مي كرد و به ايشان اجتماع مي نمود ، چون آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ آن را از براي مسجد اختيار فرمود از آن دو يتيم خريداري نمود . ايشان عرض كردند و گفتند كه نمي فروشيم بلكه مي بخشيم . آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ قبول نفرمود الاّ به طريق بيع و شرا و بعد از آن به ذات شريف و نفس نفيس خود به موافقت اصحاب خشت مي كشيد و مي گفت :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 سوره مُؤمنون ، آيه 29
2 ـ م : به مسلمان .
|
174 |
|
[ اللهمّ ] اِنّ ألاجر اجرا الآخرة * * * فارحم الانصار و المهاجرة
و در روايتي آنكه به بني النجار گفت كه بها كنيد به من اين حايط خود را ، ايشان گفتند : لا والله ! ما بها نمي طلبيم بلكه آن را مي دهيم از براي خداي و موافق اين است آنكه مروي شده است كه آن دو يتيم همچنان به رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دادند و بها نگرفتند و در روايتي آنكه اسعد بن زراره ـ رضي الله عنه ـ نخلي به ايشان در عوض داد و در روايتي آنكه آن دو يتيم در حجر ابو ايّوب بودند و ابوايوب ايشان را راضي ساخت و به آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ داد و در روايتي [ 57 ـ آ ] آنكه آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ به ده دينار خريد و ابوبكر آن را داد .
وجه جمع آنكه آن دو يتيم همچنان دادند ، ليكن آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ قبول نكرد و ابوبكر و آن مردمي كه اين دو يتيم در حجر ايشان بودند چيزي دادند از نزد خود بي آنكه ايشان طلب كنند براي طلب خير و صله يتيم يا آنكه بعضي از آن مربد را در اوّل قدوم گرفته بود و بعضي ديگر را در وقت بناي ثاني گرفت و دفع ابوبكر آن ده دينار را در يكي از آن بود و از آن ديگران در بار ديگر ـ والله اعلم .
در روايت صحيح است كه در آن زمان كه آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ آن زمين را براي مسجد شريف گرفت در آنجا نخل و قبور كافران و خرابه بود و قبور را كندند و خرابه را هموار ساختند و نخل را بريده در قبله مسجد چيدند يعني جانب قبله را به آن مسقف ساختند و در صحيح است كه مسجد شريف در زمان آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ به خشت مبني شده بود و سقف آن جريد ( 1 ) بود و ستونهاي آن تنه خرما .
از خارجة بن زيد ـ رضي الله عنهما ـ مروي شده است كه رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ بنا كرد مسجد خود را هفتاد گز در شصت گز يا زياده تر از آن ، و خشت زد از بقيع الخبخبه ( 2 ) و ديوار كرد و ميان او را رحبه گردانيد و از براي دو زن خود دو خانه بنا كرد و گفته اند كه بقيع خبخبه موضعي است ميان بئر ابو ( 3 ) ايّوب و آن نواحي در يسار بقيع غرقد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جريد و جريده : شاخ و برگ نخل .
2 ـ م و د و ل : حبحبه .
3 ـ م : ندارد .