بخش 15
حرف التآء حرف الثاء حرف الجیم حرف الحاء حرف الخاء حرف الدال حرف الذال المعجمه حرف الراء مهمله
|
350 |
|
بألا ( 1 ) : به فتحات ثلاث در مساجد تبوك ( 2 ) تقدم ذكر يافت .
بتراء : او نيز در مساجد [ 129 ـ ب ] تبوك گذشت .
البجرات : به فتح باء موحده و جيم و گاهي تصغير نيز كنند . آبهاي باران است كه در جبل شوران جمع مي شود .
بخران ( 3 ) : به ضم باء موحّده و بعضي به فتح با و سكون حاء مهمله و در آخر راء مهمله نيز گفته اند معدني است بلندتر از فرع و در اين موضع غزوه ( 4 ) و سريه نيز واقع شده .
بحرج : اطمي است به قبا .
بَدا : به فتح با و تخفيف دال موضعي است نزديك وادي القري .
البدايع : در مسجد شيخين مذكور شده .
بدر : به فتح با و سكون دال جايي است كه بدر نام شخصي آن را كنده و واقعه مشهوره بدر در آن بوده . بدر الموعد و بدر القتال و بدر الاولي و بدر الثانيه ( 5 ) و بدر الثالثه همه عبارت يك موضع است به اعتبارات مُختلفه .
بِراق خبت : به كسر با و فتح خاء معجمه و سكون موحده و در آخر تاي فوقانيه ، صحرايي است كه قاصد مكه از بدر به آن مرور مي كند .
بَرام : به فتح اول و به كسر نيز گفته اند . كوهي است همچو خيمه اي در اعلاي نقيع است ( 6 ) در جانب مغرب و در مقابل اوست در جهت مغربِ عسيب .
بُرقه : به ضم اوّل و فتح نيز گفته اند و به سكون راي مهمله . در صدقّات نبويّه تقدم ( 7 ) ذكر يافت .
بَرقه العَيرات : به فتح عين مهمله و سكون مثناة تحتيّه ميان ضريه و بستان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ وفا الوفا : بألي .
2 ـ ل ، م : تبوك ندارند .
3 ـ ل ، م : بحرج .
4 ـ ل : عروه .
5 ـ خلاصة الوفا : بدر الاولي و بدر الثانيه ندارد . از متن وفاء الوفا گرفته شده است . ج : 2 ، ص 1145 .
6 ـ ل : است بالنون .
7 ـ م : به قدم .
|
351 |
|
گشادگيي است و اين است كه در شعر امريء القيس است .
بِرْك : به كسر باء موحده واديي است محاذي شواحط در ناحيه سَوارقيه و ثنيه مُبرك را نيز برك مي گويند .
بركة : به كسر باي موحده محل برآمدن عين ازرق است .
برمة ( 1 ) : به كسر با نزديك است به بَلاكث ميان خيبر و وادي القرا و در آنجا چشمه ها و نخلستان است و آن را ذوالبيضه نيز گويند .
برود ( 2 ) : به فتح با و ضم را ، موضعي است ميان طرف [ 130 ـ آ ] ملل و طرف اشعر و موضع ديگر است در طرف حره نار كه آن را نيز به اين نام خوانند .
بزواء : به راي معجمه بر وزن حلوا بلده اي است سفيد ، بلندتر از ساحل بحر ميان جار و وَدّان و غيقه گرمترين بلاد است .
بُضيع : به ضم با و فتح ضاد معجمه به صيغه تصغير در يسار جار است پايين تر ( 3 ) از عين غفار ، چنان كه ياقوت گفته و ظاهراً كه همان است كه در حرف نون خواهد آمد .
بطحاء : سيل طرف عَطَم شامي و پس صلصلين به آنجا مي ريزد و آن وادي آن سيل را از ميان دو كوه به وادي عقيق مي ريزد .
بُطْحان : به ضم و سكون و به قولي به فتح اول و كسر ثاني و به قولي به فتح اول و سكون ثاني در اوديه مذكور شد .
بطن نخل : ( 4 ) دو روز راه است از مدينه شريفه ميان او و مدينه است طرف كه خواهد مذكور شد .
بعاث : به حركات ثلاث و بعضي ديگر گفته اند كه به ضم است و پس و به عين مهمله و در آخر ياي مثلثه و بعضي به عين معجمه نيز گفته اند و بعضي ديگر معجمه را بر تصحيف حمل كرده اند موضعي است بلندتر از قوري و گويند حصني است يا مزرعه اي در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل و م : برود .
2 ـ ل ، م : برمه .
3 ـ ل ، م : پايان تر .
4 ـ ل : نحل .
|
352 |
|
بني قريظه دو ميل راه از مدينه و شايد كه قوري همان باشد كه امروز معروف است به قوران پايين تر ( 1 ) از دلال .
بُعبع : به ضم با و اهمال عينين ( 2 ) ، اطمي است به قُبا .
بُغَيْبُغه : به دو غين معجمه ، تصغير بغبغ يعني چاهي كه قريب الرشاست يعني ريسمان كوتاه و بُغيبغات ( 3 ) نيز گويند و اين عيوني است كه اميرالمومنين علي ـ عليه السلام ـ در اوّل باركه به ينبع آمده آن را ساخته و تصدق نموده و در زمان مُبارك او حاصلش به هزار وسق رسيده و از جمله اوست خيف الاراك و خيف ليلي و خيف نشطاس و امام حسين ـ عليه السلام ـ آن را به عبدالله بن جعفر داد كه ثمره آن را بخورد و به حاصل او بر اداي [ 130 ـ ب ] دينش استعانت نمايد به شرط آنكه دُختر خود را به يزيد بن معاويه تزويج نكند و عبدالله آن را به مُعاويه فروخت و چون نوبت بني هاشم شد ، عبدالله بن حسن بن حسين به ابوالعباس خليفه قصّه را عرض كرد و او باز به صدقه علي ـ عليه السلام ـ رد نمود .
بقال : به فتح باو تشديد قاف موضعي است كه در آنجا خانه هاست بعضي مجاور بقيع زبير و بعضي ملاصق بقيع غرقد .
بَقعاء : بر وزن صحرا به معني زمين خشك بي خير موضع است بر چهارده ميلي مدينه كه ابوبكر به آنجا برآمده تجهيز لشكر اسلام كرده براي قتال اهل ردّه ( 4 ) .
بُقْع : به ضم با چاهي است و گويند كه آن چاه سقياست كه در نقب بني دينار است .
بقيع بطحان : به فتح مضاف است به وادي بطحان كه مذكور شد .
بقيع الخبجبه : به فتح خاء معجمه و سكون موحده و فتح جيم و بعد از آن موحده و در آخر همه ها . اسم شجري است كه در آن موضع مي رويد و سهيلي گفته به دو جيم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل ، م : پايان تر .
2 ـ ل ، م : عين .
3 ـ خلاصة الوفا : بغيبات ، ص 461 .
4 ـ ل : ردّت .
|
353 |
|
است و ابن اثير ( 1 ) گفته به دو خاء معجمه است .
بقيع الخيل : ( 2 ) اسم آنچه مجاور مصلاّست از بازار مدينه و بقيع مصلاّ نيز گويند .
بقيع الزبير : وجه تسميه اش آنكه پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ آن را به زبير داده و او در بعضي از آن براي خود خانه ساخته و اين موضع در جوار بني غنم است و در شرقي اوست بقال و صاحب تاريخ مي گويد : گمان مي برم كه اين همان رَحَبه اي است كه در محله خدام است در راه بقيع .
بقيع الغَرقد : به فتح غين معجمه نام كبار عوسج است كه در آن موضع بوده آن را بريده اند و آن موضع را مقبره ساخته يعني مقبره مشهور معروف كه در فضيلت آن اخبار و آثار بسيار به صحت رسيده .
البكرات : در حماي ضريه است .
البلاط : در فصل آخر باب چهارم [ 131 ـ آ ] بر وجه استيفا بيان يافت .
بلاكث : به فتح با و كسر كاف و مثلثه در يك طرف برمه است به بطن اضم .
بلحان : به فتح با و سكون لام اطمّي است در مالي كه آن را شجره نامند و امروز مشهور است به شجيره به صيغه تصغير .
بلده : به سكون لام است .
بليده : تصغير ما قبلش هر دو معروف اند نزديك موضعي كه مسمّاست به فقيره ( 3 ) .
بُواطان : ( 4 ) به ضم اول و فتح نيز قولي است و طاء مهمله دو كوه اند در شامي اشعر كه اصلشان يكي و سرهاي ايشان مفترق است و ميان هر دو عقبه اي است كه اصحاب محل به آن راه سلوك مي كنند .
بويرمه : چاهي است در بني الحارث بن الخزرج در نسخه ابن شبه بر اين صيغه است ليكن محتمل .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : كثير .
2 ـ ل : الحيل .
3 ـ در متن عربي آمده است : « قال ياقوت : و هو لآل علي » ص 462 .
4 ـ م : بواطاف .
|
354 |
|
بويره : تصغير بئر است و در صحيح است كه « حرق نخل النضير و هي البويرة » و آنچه معروف است به اين اسم در قبله مسجد قبا نه اين موضع است و در بعضي احاديث بويله آمده به لام بدل ( 1 ) راء ( 2 ) .
بيداء : بلندي است كه در پيش ذوالحليفه است چون از وادي برآيند به آن صحرا در آيند ميان ذوالحليفه و جبل مفرح ( 3 ) .
بَيسان : به فتح موحده و سكون مثناة تحتانيّه و سين مُهمله و الف و نون آبي است شور در ميان خيبر و مدينه كه پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ در غزوه ذي قرد به آنجا نزول فرموده و آن محل را نعمان ناميده و به طيب وصف فرمود ، ه تغيير اسم كرده . پس حق تعالي تغيير حقيقت او كرده آبش را شيرين ساخته و آن محل را طلحه خريده تصدق نموده .
حرف التآء
تاراء : به مَدّ در مساجد تبوك مذكور شد .
تبوك : همچو صَبُور موضعي است ميان وادي القرا و شام . صاحب تاريخ گفته : از مدينه تا آنجا دوازده مرحله است ليكن آنچه به ما ظاهر شد زياده از دوازده مرحله است و در آنجا عيني و نخلي و حايطي است منسوب به پيغامبر [ 131 ـ ب ] ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ فرموده بودند : وقتي كه آنجا نزول كنند هيچ كس به چشمه آن دست نرساند . و دو مرد پيش شده ديدند محل آن را كه از آب خالي نيست ، پس ايستاده به تير خود آن را مي جنباندند تا كه آبش بيشتر شود پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ فرمود : « مازِلتما تبوكانِها » يعني شما لايزال حركت مي داديد پس مُسمّا شد به تبوك و آن سرور ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ عَنَزه خود يعني عصانيزه را سه بار به محل آن فرو كوفت و از آنجا سه چشمه به جوش آمد و در صحيح مسلم است كه پيغامبر ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : لام در بدل .
2 ـ ل : راء ندارد .
3 ـ ر . ك : بخش اضافات .
|
355 |
|
صلي الله عليه و آله و سلم ـ روي مُنوّر و دست مُبارك معطّر خود را به آب آن شسته باز آن آب را در آنجا ريخته اند .
تربان : به ضم تا و سكون را ، واديي است ميان ذات الجيش و ملل .
تُرعه : واديي است از جانب قبله با ضم جمع مي شود ودر صدقات علي ـ عليه السلام ـ وادي ترعه در ناحيه فدك است ميان لابتين حره .
تسرير : وادي است ميان دو ضلع حماي ضريه و به لفظ سرير [ و ] به معني آن چيزي كه بر سر او نشينند خطاست .
تضارع : به ضم اوّل و به ضم راي مهمله و گاهي را ، را كسر كنند و اوّل را مفتوح خوانند .
تعار : به كسر تا و اهمال عين كوهي است در قبله ابلي .
تعهن : به كسر تا و ها و به فتح هر دو ، نظر به بعضي قولها و به ضم اول و فتح ثاني و كسر ثالث نزد بعضي ديگر و بعضي گفته اند كه دعهن به دال مهمله در بدل مثناة فوقانيه و بعضي ديگر تُعاهِن هم گفته اند به ضم تا و كسر ها . مقصود از همه چشمه خراب شده اي است در راه مكه شريفه بعد از سقيا به سه ميل و آنكه گفته اند كه ميان قاحه و سقياست مردود است زيرا كه قاحه پيشتر از سقياست به ميلي .
تمنّي : به فتحتين و تشديد نون مكسوره زميني است كه قاصد مدينه مُشرفه بعد از نزول عقبه هرشي [ 132 ـ آ ] آن را قطع مي نمايد و در آنجا كوه چند است كه آنها را بيض مي نامند .
تناضب : ( 1 ) به ضم اوّل و كسر ضاد معجمه شعبه اي است از دَوّدا كه سيلش به عقيق مي ريزد ، امّا تناضب ( 2 ) به فتح تا و ضم ضاد و كسر او از اضاة بني غفار ( 3 ) است كه بلندتر از سَرِف به نزديكي مكه .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : تناصب .
2 ـ ل : تناصب .
3 ـ ل : بني عفار . م : بني عقار .
|
356 |
|
تيدد ( 1 ) : به فتح مثناه فوقانيه و سكون تحتانيه و بعد از آن دو دال مهمله از جمله اسماي مدينه مُشرّفه است ، چنان كه در فصل اسماء مدينه سبق ذكر يافت و موضع ديگر از اجرد كه در آنجا چشمه هاي خُرد است نيز به اين اسم مسمّاست و اجرد نام كوههاي جُهنيه است چنان كه در حرف همزه گذشت .
تيس : به فتح فوقانيه و سكون تحتانيه اطمي است از آن بني عنان از قبيله بني ساعده .
تيم : به فتحتين كوهي است در شرقي مدينه .
تيمآء : به فتح اول و مدّ همزه بلدي است از توابع مدينه ، هشت مرحله راه از آنجا .
حرف الثاء
ثاجه : به جيم مشددة .
ثافل : ثافل اصغر و ثافل اكبر به فا ثالث حروف ، دو كوه اند در راه مكه شريفه .
ثبار : بر وزن كتاب و در آخر حروف راء مهمله ، موضعي است در شش ميلي خيبر .
ثرآ : به كسر و قصر ، موضعي است ميان رويثه و صفراء .
ثريّا : به لفظ اسم كوكب مشهور از مياه ضِباب است در حماي ضريه .
ثعال ( 2 ) : همچو غُراب شعبه اي است ميان روحا و رويثه .
ثمام : به ضم و ثمامه نيز گويند و به او مضاف است صُخيرات الثمام و مغاربه در بدل مثلثه باي تحتانيه روايت كرده اند و اين موضعي است امروز معروف به صخيرات .
ثمغ : به فتح مثلثه و غين معجمه مالي است در جهت شامي مدينه نزديك به كومه ابوالحمرا كه [ به ] عمر رسيده بود از يهود بني حارثه و او تصدق نموده به آن و گفته اند كه آن اول جايي است كه تصدّق [ 132 ـ ب ] كرده شده است به او در اسلام .
ثنية البول : ميان ذي خشب و مدينه است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل و م و د : فيكدر .
2 ـ ل : ثغال ، م : ثفال .
|
357 |
|
ثنية الحوض : از روي گمان ظاهراً كه پايين تر ( 1 ) از مدرج است و حوض منسوب است به مروان .
ثنية الشريد : از وادي عقيق است . ملك مردي بود از بني سليم ، مشتمل بر نخلستان و تاك انگور و در معموري چنان بود كه گفته اند مثل او ديگري ديده نشده ؛ معاوية بن ابي سفيان آن را از صاحبش به طلب و استدعا خريده تملك نموده .
ثنية العاير : به ياي مثناة تحتانيه قبل از راء و در عين آن بعضي معجمه نيز گفته اند در يمين رَكوبه است و رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ در سفر هجرت به آن ثنيه عبور فرموده اند .
ثنية العثعث : منسوب است به كوهكي كه آن را سُلَيْع مي نامند و بر سر آن كوهك است حصن امير مدينه و ثنيه مذكور در ميان آن و سلع است .
ثنية المدران : به كسر ميم است [ و ذكر آن در مساجد تبوك گذشتل ( 2 ) ]
ثنية المِرّة : به كسر ميم و تشديد راء مهمله ، قريب موضعي است كه مسمّاست به احيا از جمله رابغ .
ثنية المرار : به ضم ميم و كسر او . فرود آمدن حديبيه است و به فتح ميم نيز گفته اند .
ثنية الوداع : به فتح واو ، معروف است در جهت شامي مدينه در پس سوق قديم ، ميان مسجد رايت و مشهد نفس زكيّه نزديك به سلع . وجه تسميه آنكه در آنجا وداع كرده اند به زماني كه مُتعه كرده بوده اند به ايشان در خيبر و در روايتي آنكه عسكر اسلام در وقت خروج به غزوه تبوك در آنجا فرود آمده بود كأنّه كه در آن منزل به اهل مدينه وداع واقع شده و عياض گفته كه ثنيه وداع موضعي است در راه مكه شريفه كه مردمي حاجيان را كه مشايعه مي كردند از آنجا مي برگشتند و در قولي آنكه پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ وداع كرد از آنجا مقيمان مدينه را و قولي آنكه بعضي از سراياي خود را از آنجا وداع [ 133 ـ آ ] فرمود و در روايتي آنكه وداع ، واديي است در مكه . ليكن اصح همه اولي است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل ، م : پايان تر .
2 ـ هر سه نسخه : مطالب داخل قلاب را ندارند از متن وفاء الوفا گرفته شد ج : 4 : ص 1167 .
|
358 |
|
انتهي قول عياض .
ثور : به لفظ اسم نرّه گاو ( 1 ) در حدود حرم مدينه مذكور است .
ثيب : به فتح ثاء مثلثه و سكون ياي تحتانيه و بعد از آن باء موحده نيز از حدود حرم مدينه است . ابن زباله گفته كه ثيب كوهي است در شرقي مدينه و بعضي گفته اند كه ثيب است به فتح مثلثه و سكون ياي تحتانيه و فتح همزه و بعضي ديگر يثيب گفته اند مضارع ثاب ـ والله اعلم .
حرف الجيم
جار : قريه اي است بر ساحل بحر مدينه كه در قديم بندر كشتيهاي مصر و حبشه بوده . ميان او و مدينه يك شبانه روزه راه است .
جاعس : به عين و سين مهملتين بر صيغه اسم فاعل . اطمّ بني حرام است در غربي مساجد فتح .
جَبار : به موحده و در آخر راء مهمله ، موضعي است در جهت حباب ( 2 ) از ارض غطفان .
جَبْانه : بر وزن ندمانه كه به معني مقبره است ، موضعي است ، در شامي مدينه نزد ذباب .
جبل بني عبيد : در منازل ايشان است در غربي مسجد فتح .
جَبوب : به فتح جيم و به دوباي موحده در اصل زمين غليظ است و از اين مقوله است جبوب المصلي در شعر بعضي شعرا .
جثجاثه : سيل عقيق به آنجا مفضي مي شود و جثجاثه در ميان حليفه و ثنيه شريد است و در قديم در آنجا قصرها بوده .
جَحّاف : به فتح جيم و تشديد حاء مهمله مالي است در عوالي مدينه به جانب سميحه ( 3 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : ثره كاو .
2 ـ ل : جناب .
3 ـ ل : سميخه .
|
359 |
|
جُحْفه : به ضم جيم و سكون حاء مهمله يكي از مواقيت احرام است مسافت پنج مرحله و ثلثان مرحله از مدينه .
جداجد : به دو جيم و دو دال مهملتين جمع جدجد به معني زمين مستوي در سفر هجرت مذكور است ميان ذي كشب ( 1 ) و اجرد .
جُدّ الاثافي : به ضم و تشديد به معني چاه قديم از واديهاي [ 133 ـ ب ] عقيق است و همچنين جد الموالي و ذو اثيفيه ( 2 ) نيز از اوديه عقيق است .
جذمان : به ذال بر وزن عثمان از مواضع اوس است و در آنجا ، اطمّي نيز بود كه تُبع نخل آن را بريده .
جراديح : به فتح جيم و دال و حاء مهملتين ، چند عقبه سياه است در ميان سويقه و مثعر .
جرف : به ضمتين يا به ضمه و سكون را آبي است در ميان مَحَجَّه شام است تا قصاصين بر سه ميلي مدينه در جهت شام .
جُرهشام : به فتح جيم و تشديد راء مهمله ، سقايه اي است از آن هشام بن اسماعيل در عقيق .
جَزْل : به فتح جيم و سكون زاي معجمه به معني هيزم خشك ، واديي است كه به اضم ملاقي مي شود در ذي المروه و به او منسوب است سقيا الجزل .
جفاف : به كسر جيم و دو فا ، موضعي است معروف در عوالي مدينه مشتمل بر باغهاي خوب و بستانهاي مرغوب .
جفر : به معني بزغاله چهار ماهه ، چشمه اي است در ناحيه ضرّيه و آبي است قريب فرش ملل .
الجلسي ( 3 ) : به فتح جيم ، زمين نجد است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : كشد .
2 ـ م : اثيفه .
3 ـ ل ، م : الجلس .
|
360 |
|
الجماوات : ( 1 ) جمع جماء به فتح جيم و تشديد ميم و مد همزه ، سه كوه است از عقيق .
جُمدان : به ضم جيم و سكون ميم و اهمال دال ، كوهي است نزد وادي ازرق .
الجموح ( 2 ) : به فتح جيم ، ما بين قبا يعني كشب از قبا و مرّان است در جهت راه بصره .
الجَمّه : به فتح جيم و تشديد ميم ، چشمه اي است در خيبر كه پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ قسمة الملائكه ناميده ، ثلثان آبش به يك جوي و ثلث ديگرش به جوي ديگر مي رود چون به آن آب سه خُرما اندازند دو خرما به جوي ثلثان و يكي به جوي ثلث مي رود و هيچ كس قادر نيست كه به هيچ يك از آن دو وجوي زياده از حصه آن را تواند برد ـ والله اعلم .
جِناب : به كسر جيم عذره اي است ميان عراض خيبر و فيد متّصل به عراض .
جنفا : ( 3 ) به تحريك [ 134 ـ آ ] و مد و قصر و به ضم جيم نيز گفته اند . آبهاي بني فزاره ( 4 ) است در ميان خيبر و فيد .
جنينة : تصغير جنت به معني بستان عقده اي است ميان ظلم و ملحتين و موضعي است ميان وادي القرا و تبوك و روضه الجنينة ميان ضريه و حزن بني يربوع است .
جواء : به كسر جيم و مدّ همزه آبي است در حماي ضريه .
جَوانيّه : به فتح جيم و تشديد واو و كسر نون و ياي مشدده و ياي مخففه موضعي است ميان مدينه و اُحُد در طرف حرّه شرقيه و خطا كرده آنكه در جهت فرع گفته .
جِبار : همچو كتاب از زمين خيبر است .
جِيّ : به كسر جيم و تشديد يا ، ميان عرج و روثيه است ، در آنجا منازل خوب و دو چاه خوشاب مرغوب بوده در دامنه كوه .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م و ل : الجمادات .
2 ـ ل ، م : جموم .
3 ـ م و د : جتفا .
4 ـ ل : بني قراره ، م : بي قراره .
|
361 |
|
حرف الحاء
حاجر : موضعي است در غربي نقا به سوي منتهاي حرّة الوبرة از وادي عقيق . اين است كه مذكور است در اشعار نه آنكه از منازل حاج است در بيداء و حاجر الثنيا ( 1 ) معروف است در طريق مكه .
حاطب : به كسر طاء مهمله ، راهي است ميان مدينه ( 2 ) و خيبر .
حبْره : به كسر حاء مهمله اطمي است در مدينه و مالي است هم در آنجا از آن بني قينقاع در نزد حشاشين .
حُبْس : به ضم حا و سكون موحده و سين مهمله ، در فصل دهم باب اول مذكور شد و سدي كه از آتش حجاز يعني آتش موعود مذكور در اول كتاب حاصل شده نيز مسمّاست به حبس .
حُبيش : به شين معجمه به صيغه تصغير ، اطمّي است مُتعلق به بني عُبيد در نزد كوه ايشان كه در منازل ايشان است .
حِجاز : به كسر حا عبارت است از مكه و مدينه و يمامه و مردمي كه ميان ايشان و ايشان عهد و سوگند است ، اين قول امام شافعي است و اصمعي گفته كه حجاز عبارت است از زميني كه [ 134 ـ ب ] محترم شده است به حرار ( 3 ) . يعني حرها محيط آن شده و او در حريم آنها در آمده و عامه منازل بني سليم تا مدينه مسمّاست به حجاز به جهت احتجاز آن منازل به كوهها و يا به سبب ممنوعيت آن به حرها و امام شافعي تصريح كرده به آنكه مكه و مدينه يماني آن دو روايت كرده در أُم كه پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ بر سر ثنيه تبوك ايستاده فرمود : آنچه اين جانب است شام است و اشارت به جانب شام كرد و به جانب مدينه اشارت كرده گفت آنچه اين جانب است يمن است . پس از اين معلوم شد كه حجاز يمني است بر خلاف قول نووي كه مدينه نه شامي است و نه يماني و بعضي ديگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ هر سه نسخه : البتنا .
2 ـ ل ، م : مكّه .
3 ـ ل : حرها .
|
362 |
|
گفته اند كه نصف مدينه حجازي است و نصفش تهامي و قولي آنكه نَجدي است .
حَجر : به كسر حا و سكون جيم قريه اي است محاذي ارحضيه ( 1 ) ، مشتمل بر چاه ها و چشمه ها ، مُتعلق به بني سليم و معروف است به حجريه و در مقابلش كوهكي است كه قبة الحجر گويند و بعضي به فتح حا نيز گفته اند .
حُديله : به دال مهمله بر وزن جُهينه . به او مضاف است منازل بني حُديله .
حُراض : به ضم حا و ضاد معجمه ، از اوديه اشعر است در شامي حوره ( 2 ) .
حربي : ( 3 ) نام مابين مسجد القبلتين بود تا مذاد ( 4 ) پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ آن را تغيير داده به صلحه تسميه فرموده اند . همچنين گفته است شيخ مجدالدّين در اين مقام بر خلاف قولش در قاموس ، چنان كه در حرف خاء معجمه خواهد آمد .
حرُض : به ضمتين و ضاد معجمه و گاهي به فتح ثاني نيز گويند . واديي است نزد اُحد و آن را ذو حرض نيز گويند به جهت بسياري حرض كه اشنان است .
حرّه اشجع : در حرّه نار است .
حرّه بني بياضه : در غربي مدينه است ورجم ( 5 ) ماعز ( 6 ) در عهد پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ در حره غربيه بوده .
حرّه حقل : در وادي [ 135 ـ آ ] آره است .
حرّه الحوض : ميان مدينه و عقيق است و [ حرّه ] حوض از آن زياد بن ابيه است .
حرّه راجل : در بلاد بني عبس است .
حرّه الرجلي : ( 7 ) در ديار بني القين است ، ميان مدينه و شام و در اين حره از صدقات علي ـ عليه السلام . واديي است مسماست به وادي احمر از ناحيه شعب زيد و ايضاً واديي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : ازحضيه .
2 ـ ل : جوره .
3 ـ ل و م و د : حربا .
4 ـ ل : نداد .
5 ـ ل و م : درجم .
6 ـ م : ماعر .
7 ـ م : رجلا .
|
363 |
|
است از آن ايشان در اين حرّه كه بيضا نامند و ديگري قصيبه به ناحيه فدك .
حره رُماح : به ضم راء مهمله و در آخر حروف حاء مهمله در دهناء است .
حره زُهره : به ضم زاي معجمه از حره واقم است .
حره بني سليم : ( 1 ) از جانب شرق محيط است حماي نقيع را .
حره شوران : صدر وادي مهزور است و در حرف شين نيز خواهد آمد .
حره عباد : نزد مدينه است .
حره بني عُضيده : به ضم عين مهمله و فتح ضاد معجمه در غربي وادي بطحان است .
حره قبا : در قبلي مدينه است .
حره ليلي : مُتعلق است به بني مُره از غطفان در ميان مدينه و واديي القرا كه حاج شامي آن را كوفته مي گذرد [ به طرف مدينه ] و در آنجا نخل و عيون است .
حره معصم : اين حره عُلياست كه از آنجاست ابتداي سيل بطحان .
حره ميطان : كوهي است در شرقي بني قُريظه .
حرة النار : نزديك حره ليلي است به ناحيه خيبر و قولي آنكه ميان وادي القرا و تيماست و مقتضاي كلام اصمعي آن است كه آن حره فدك است كه از آنجا سيلان نموده است آتشي كه خالد بن سنان آن آتش را كشته .
حره واقم : در شرقي مدينه است و مُسما شده است به اطم بني عبدالاشهل كه مسمّاست به واقم و قولي آنكه مُسمّا شده است به نام مردي از عماليق كه به آنجا فرود آمده بوده و به جهت سُكناي بني قريظه در اين حره ، حره بني قريظه نيز گويند و به سبب مُجاورت بني زهره ، حره بني زهره هم گفته اند و در اين حُره بوده است [ 135 ـ ب ] وقعه هايله حره در زمان يزيد بن معاويه ـ عَلَيْه ما يَسْتَحِق الْلَعن و الْعَذاب .
حره و بره : به تحريك واو موحده و به سُكون موحده نيز حكايت كرده اند . از حره غربي مدينه است در يلي عقيق مقدار سه ميل راه از مدينه عين است كه مذكور است در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م و ل : بني سليم ندارد .
|
364 |
|
حديث عايشه و به اين حُرّه منسوب است « خيف ( 1 ) حره الوبره » و در اينجاست قصر عروه و مزارع او .
حزره ( 2 ) : به فتح حا و سُكون زاي معجمه از اوديه اشعر است به فرغ ( 3 ) در فقاره كه سُكان او بني عبدالله بن الحصين الاسلميون ( 4 ) بودند و در اينجاست مليحه و در پايان اين است سُويقه .
حزم بني عوال : نزديك طرف است و از آبهاي اوست بئر اليه .
حَزْن : ضد سهل راهي است ميان مدينه و خيبر كه پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ از سلوك آن امتناع نموده اند .
حزن ( 5 ) بني يربوع : بهترين چراگاه عرب است .
حسنا : به فتح و سكون نون و همزه مقصوره كوهي است نزديك ينبع و صحرايي است ميان عذيبه و جار و يكي از صدقات نبويه است كه مذكور شد و مراغي گفته كه حسنا به ضم حاست .
حُسَيْكه : تصغير حسكه است و اين موضعي است به طرف ذباب از جهت مغرب .
حَشا : موضعي است در يمين آره و يا كوههاي ابواست .
حشّان : به كسر حا جمع حَش به فتح است به معني بُستان ، اطمّي است از آن يهود در يمين راه شهداي اُحد و حشاشين به صيغه جمع ، نيز موضعي است در منازل بني قينقاع حَشّ طلحه بن ابي طلحه انصاري مجاور مسجد شريف است از جهت شامي و جهت شرقي از آن مُتعلق به عبدالرحمان بن عوف است ـ رضي الله عنه .
حِصْن خل : به معني سركه . قصر خل است كه بعد از اين خواهد آمد .
حِضْوه : ( 6 ) به كسر حاء مهمله و سكون معجمه و فتح واو موضعي است سه مرحله از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : حيف .
2 ـ م : حوزه .
3 ـ ل : فرع ، م : فروع .
4 ـ ل و م : الحسين الاسليمون .
5 ـ م و ل : حرف .
6 ـ ل : حضره .
|
365 |
|
مدينه كه عفوه نام داشت [ 136 ـ آ ] پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ آن را به حضوه ( 1 ) تبديل نمودند : اهل آنجا از وبايش به عمر شكايت كردند ، فرمود ترك كنيد آنجا را . گفتند آنجا وطن ماست و محل معاش و جاي شتران ما . پس به حارث بن كلده گفت كه در اين باب چيست نزد تو ؟ يعني چيست راي تو . گفت بلاد و بائيه كثيرة الشجر و كثير ( 2 ) البعوض ( 3 ) مي باشد و آن خانه وباست ولكن بايد كه اهل آن انتقال كنند از آنجا و بيرون شوند به سوي زميني قريب به آن كه خوش باشد و كراث و روغن خورند و به تكثر ( 4 ) كنند به شرب روغن غربي و استعمال خوشبويها نمايند و پابرهنه نگردند و در روز خواب نكنند ، پس به اين امور امر فرمود .
حَضير : بر وزن امير زمين هموار است كه در آنجا چاه ها و مزرعه هاست و به او منتهي مي شود نقيع و از آنجاست ابتداي عقيق .
حَفْياء : به فتح حا و سكون فا و مثناة تحتانيه و الف ممدوده و يا مقصوره ( 5 ) است و حيفاء به تقديم نيز آمده از اينجا دوانده اند اسبان خنگ ساخته را تا ثنيه وداع كه پنج ميل است يا شش ميل و در قولي شش يا هفت ميل و حفياء در پايان غابه ( 6 ) است .
حَفير : همچو امير مشتق از حفر است به معني كندن ، آبي است در دهنا كه در آنجا نخل است از آن بني سعد و موضع ديگر است ميان مكّه و مدينه و منزل اشراف آل زبان . معروف است به حَفْر و حُفير به صيغه تصغير منزلي است ميان ذوالحليفه و ملل كه مُسمّاست در حدود حرم به حفير .
حَقْل : به فتح حا و سُكون قاف است و به او مُضاف است آره حقل و روضه حقل و حره حقل .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل و م : حضوره .
2 ـ ل : ملتغة النبات .
3 ـ بعوض : پشّه .
4 ـ ل : تبكير .
5 ـ ل : مقصوده .
6 ـ ل : عابه .
|
366 |
|
حلآءة : به كسر حاو مدّ لام ( 1 ) الف و گاهي حا را مفتوح نيز خوانند . واحدش حلاة است عبارت [ 136 ـ ب ] از كوهي چند است بُزرگ ، نزديك ميطان كه هيچ چيزي آنجا نَرويَد و از آنجا سنگ آسيا را برند .
حِليت : به كسر حا همچو سكيّت ( 2 ) كوه سياه است در حماي فيد بزرگتر از جميع كوهها إلاّ شعبي و در آنجا معدن ذهب بوده كه مثلش نبوده و از آنجا آن مقدار ذهب بيرون آمده كه گوشي نَشْنُوده ، ليكن به سبب غلبه آب دست از منفعت آن كوتاه شده .
حُليف : مصغر حلف منزلي است به نجد كه مصدّق بني كلاب چون از مدينه بيرون شود آنجا فرود آيد .
حُليفه : همچو جهينه مصغير حَلْفه به معني گياه ، مشهور از وادي عقيق است و ميقات اهل مدينه است و لهذا در بعضي روايات آمده كه « يُهِلّ اَهْلُ المدينه مِنَ العقيقِ » يعني اهل مدينه احرام مي بندند از عقيق و عقيق از بلاد مزينه است و نسبت آب ذوالحليفه به غير مزينه و هم است و در مقدار بُعد او از مدينه روايات مُختلف است ، اختلاف فاحش امّا صاحب تاريخ مي گويد : من از در مسجد نبوي يعني باب السلام تا در مسجد شجره يعني مسجد ذوالحليفه گز كردم نوزده هزار و هفت صد و سي و دو و نيم گز يافتم كه پنج ميل و ثلثان مي شود الاّ صد گز و نسبت چاه آنجا به اميرالمومنين علي ـ عليه السلام ـ كذب است چنان كه ابن جماعه بر آن است و آنكه در حديث است كه « كُنّأمَع النّبي ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ بذي الحليفه من تهامه » مراد موضعي است ميان حاذة و ذات عرق و ايضاً ميان مدينه و تبوك موضعي است مسمّا به ذوالحليفه .
حمايان : ( 3 ) موضعي است نزديك بليده كه مضاف است به او حرم الحماتين . ( 4 )
حُمام : به ضم حا و تخفيف ميم و به او مضاف است عميس الحمام [ 137 ـ آ ] در ميان فرش و ملل .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : لام ندارد .
2 ـ ل و م : سليت .
3 ـ م و ل : حماتان .
4 ـ ل : حزم الحماتين .
|
367 |
|
[ ذات الحماط در مساجد ذكر آن گذشت ] .
حماضه : به ضم حا و تشديد ميم ، حايطي است در بني بياضه .
حَمْت : به فتح حا و سكون ميم ، نام كوه ورقان است و بين القُدسين نيز عقبه اي است مُسمّا به حَمْت .
حمراء الاسد : به مد و اضاقت ، موضعي است در هشت فرسنگي مدينه بر يسار عقيق در راه مكه و ايضاً حمرا موضعي است پيشتر از صفراء كه نخل دارد ، حِما به كسر حا و مد همزه و گاهي به قصر همزه نيز خوانند ، به فارسي چراگاه و به تركي قوُرُق گويند يعني علفزاري كه آن را حُكّام براي چهار پايان خود از غير منع كنند و در مدينه مُشرّفه چند حماي مشهور است كه بعضي را پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ براي ابل ( 1 ) صدقه حما ساخته و بعضي را عمر نيز براي شتران . صدقه يكي از آنها حماي نقيع است به نون مفتوحه و قاف مكسوره كه پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ آن را قورق ساخته از صدر وادي عقيق در يماني مدينه مقدار چهار بُرد راه و قولي آنكه شصت ميل است از مدينه و شايد كه مقصود اين قائل طرف اقصاي او بوده باشد ـ والله اعلم .
ديگر حماي ربذه است به فتح راء مهمله و موحّده ذال معجمه كه پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ براي ابل صدقه آن را حما نموده و ابوذر غفاري ـ رضي الله عنه ـ آنجا مي بوده و هم در آنجا از دار دنيا به دار آخرت هجرت فرموده و در روايت صحيحه آمده عمر آن را حما ساخته پس توفيق بين الرواتيين آن است كه بعد از آن حضرت ، عمر نيز بعضي حوالي حماي نبوي را زياده كرده در آنجا داخل ساخته باشد ـ والله اعلم .
ديگر حماي شرف است كه عمر آن را حمايت كرده و اين موضعي است در كبد [ 137 ـ ب ] نجد قريب ربذه .
ديگر حماي ضريه است به فتح ضاد و كسر راء و تشديد يا كه قريه اي است هفت مرحله راه از مدينه در راه حاج بصره به سوي مكه و گويند ضريه نام چاهي است در آنجا و يا نام زني از قضاعه و اين مشهورترين قُورُقْهاست و گفته اند اول كسي كه آن را حمايت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ م : اهل .
|
368 |
|
كرد عمر بود و بعد از آن چون در زمان عثمان ابل صدقه بسيار شد تا به حد چهل هزار رسيد آن حما را بسيار زياده ساخت .
ديگر حماي فيد است به فتح فا و مثناة تحتانيه و اين منزلي است در راه حاج عراقي كه بازار و بركه ها و نخل و چشمه ها دارد . قول بعضي مُورخان مقتضي آن است كه از مدينه نه مرحله بوده باشد ـ والله اعلم ـ و معلوم نيست كه اول بار چه كسي آن را حمايت كرده .
حَنان : به فتح حا و تخفيف نون نام ريگ توده است بزرگ همچو كوه در يمين كسي كه از ذفران ( 1 ) به بدر مي رود و به تشديد نون نيز گفته اند .
حنذ : به فتح حا و ذال معجمه قريه اي است از آن احَيحَة بن الحُلاج .
حورتان : يكي يماني است و ديگري شامي و امروز معروف است به حوره و حويره .
حوضا : در مساجد تبوك مذكور شد .
حوض مروان : در عقيق است .
حوض ابن هشام ( 2 ) : در حره غربيه است .
حَيْفا : لغتي است در حَفْيا .
حرف الخاء
خاخ : به دو خاء معجمه و روضه خاخ نيز گويند . بلدي است در يك شق حمراء الاسد از جانب راست آن مايل به شرق كه محمد بن جعفر و علي بن موسي الرضا و غيرهما در آنجا منازل داشتند و واقدي گفته : خاخ يك بريد است از مدينه و در اشعار ذكر خاخ تكرار بسيار يافته .
خاص : واديي است [ 138 ـ آ ] به خيبر .
خَبا : به فتح و سكون و همزه واديي است مُنتهي مي گردد به همواره اي پايان تر از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : دفران .
2 ـ در عربي ابن هاشم ص 1198 .
|
369 |
|
قبا .
خَبار : ( 1 ) بر وزن سَحاب به معني زمين نرم است و مسجد فيفا الخبار به اين موضع منسوب است .
خبان : ( 2 ) همچو قبان كوهي است ميان معدن نقره و فدك .
خبرالعِذق : به كسر عين مهمله و فتح ذال معجمه و قاف ، زمين هموار است در ناحيه صمّان كه آب بسيار و درخت سدر بي شمار دارد .
خبراء اصايف : ميان مكه و مدينه است .
خَرّار : به فتح و تشديد غديري است در شامي مُثعر ( 3 ) و خرار مذكور در سفر هجرت قريب جحفه است و در سريه سعد بن ابي وقاص از زمين حجاز است .
خُربا : ( 4 ) همچو حُبلي منزلي است مُتعلق به بني سلمه در ميان مسجد قبلتين تا مذاد كه پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ اسم آن را تغيير داده صالحه ناميده اند . براي تطاول و احتراز از اسم خراب در قاموس چنين است و صاحب تاريخ نيز اين قول را استصواب نموده بر خلاف گذشته در حرف حاء مهمله .
خرْمآء : تأنيث اخرم به معني لب چاك چشمه اي است در وادي صفراء .
خريق : ( 5 ) همچو امير ( 6 ) واديي است نزد جار متصل ينبع .
خُريم : همچو زبير كُتلي است ميان بدر و مدينه كه پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ در وقت رُجوع به آنجا عبور فرموده اند .
خُشُب : به ضم معجمتين و باي موحّده واديي است يك شبه راه از مدينه و در مساجد تبوك نيز مذكور شد و در آنجا قصري است از آن مروان و منازل غير آن و ذوخشب نيز گويند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : حبار .
2 ـ م : خبا .
3 ـ م : مشغر ، ل : مثغر .
4 ـ ل : خزبا .
5 ـ ل و م : خرلق .
6 ـ ل و م : حريق .
|
370 |
|
خشرْمه : واديي است قريب ينبع كه سيلش به دريا مي ريزد .
خُشين : تصغير خشن است كه غزا نمود زيد بن حارثه ـ رضي الله عنه ـ جذام را از زمين خشين .
خصي : به لفظ خصي به معني خايه بريده ، اطمّي است [ 138 ـ ب ] در شرقي مسجد قبا بر سر بئر الخصي و اطمّي است از آن بني حارثه .
خضرة : ( 1 ) به فتح اول و كسر ثاني از ديه هاي آره است و زميني است در نجد ، از آن محارب كه سريه ابي قتاده ـ رضي الله عنه ـ در آنجا واقع شده ، ابوداوود روايت كرده كه تغيير داد پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ اسم زميني را كه مُسمّا بود به عفره و ناميد خضره و شعب الضلاله را شعب الهدي نام نهاد و بني الزنيه را بني الرشده تسميه نموده .
خفينن : به فتحتين خا و فا و سكون ياي تحتانيه و به فتحه نون اولي واديي است يا قريه اي ميان مدينه و ينبع و قولي آنكه دو شعب است كه يكي به ينبع مي ريزد و ديگري بر خشرمه .
خَفيّه : ضد جليّه از واديهاي عقيق است .
خلايق : جمع خليقه است كه عنقريب خواهد آمد و خليقه از آن عبدالله بن ابي احمد بن جحش است كه در آنجا مزارع و قصور و نخيل است از آن مردم بسيار از آل زبير و آل احمد و سيل عقيق بر آنجا مرور مي كند و مطري گفته كه سيل نقيع به بئر عليا معروف ، به خليقه مي رسد و در اين موضع آبار كثيرة يكي از آنها خليقه است .
خَلص : به فتح خا و سكون لام و صاد مهمله واديي است از آره .
خل : موضعي است ميان مكّه و مدينه قريب مرجح .
خليقه : به قاف بر وزن سَليقه همان است كه در خلايق مذكور شد و شيخ مجدالدين گفته : منزلي است در دوازده ميلي مدينه ( 2 ) .
خُم : يا نام مردي است كه مضاف شده است به او غدير خم كه قريب جُحفه است و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : حضرة .
2 ـ ل : در دوازده ميلي مدينه منزلي است .
|
371 |
|
يا اسم واديي است از واديهاي آنجا . امام نووي گفته : خم نام غيضه اي است برسه ميلي كه نزد او غديري است مشهور و مضاف است به آن غيضه .
خندق : يعني خندق كه پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ به مشاورت سلمان فارسي ـ رضي الله عنه ـ در غزوه احزاب در بيرون مدينه حفر نموده اند در حدود آن و عدد ايام شغل در آن اختلاف بسيار نموده اند و در اصل اين كتاب مذكور است و از براي اختصار همين اقتصار نموده شد .
خويفه : صاحب مسالك و ممالك ( 1 ) از توابع مدينه عد كرده است .
خيبر : اسم ولايتي است مشتمل بر قلعه ها و مزرعه ها و نخيلها در سه روزه مدينه ، در يسار حاج شامي و گويند كه خيبر به زبان يهود قلعه را گويند و ايضاً گفته اند كه مُسمّا شده به اسم كسي كه اول بار به آنجا نزول كرده و او خيبر برادر يثرب است و پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ قريب يك ماه به نزول ركاب ميمون آن ديار را مُشرّف ساخته ، قلعه هاي آن را همه فتح نمودند و مي خواستند كه اهل آن را از آنجا جلا كنند . ايشان گفتند : ما را بگذار كه اينجا كار كنيم كه اينجا عالميم . پس آن حضرت ايشان را در آنجا تقرير نموده بر نصف ثمر و حب معامله نموده گفت كه شما را اقرار مي كنيم تا آن وقت كه مي خواهيم و در روايتي آنكه تا آن زمان كه خدا مي خواهد . پس ايشان در آنجا بودند تا آن زمان كه عُمَر ايشان را جلا نمود .
خَيْط : به لفظ خيط ( 2 ) به معني ريسمان ، اطمي است از آن بني سواد مُشرف است بر حره در مشرقي مسجد قبلتين .
خيل : به لفظ خيل به معني اسب ، مضاف است به او بقيع الخيل مذكور در سوق مدينه نزد دار زيد بن ثابت و ايضاً كوهي است ميان مجنب ( 3 ) و صرار كه در مغازي مذكور ( 4 ) است [ 139 ـ ب ] و روضة الخيل از اراضي نجد است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ كتاب مسالك و الممالك : از چند مؤلف به خصوص ابن خرداذبه است .
2 ـ ل و م : حنط .
3 ـ ل : محنب .
4 ـ ل : كور .
|
372 |
|
حرف الدال
دار القضا : در ابواب مسجد مذكور شد .
دار نخله : مضاف است به واحد نخل به سبب بودن نخل در آنجا و آن دار مجاور سوق مدينه بود قريب زورا .
دَبّه : به فتح اول و تشديد ثاني و گاهي تخفيف نيز كنند . موضعي است در تنگي صفرا كه دبة المستعجله گويند و موضعي ديگر است ميان اضافر و بدر و در قاموس گفته دُبه به ضم موضعي است قريب بدر .
دّرّ : به فتح اول و تشديد راء مهمله ، غديري است در پايان حره بني سليم بلندتر از نقيع .
دَرَك : به فتحتين و به تصغير نيز گويند . موضعي است كه در آنجا ميان اوس و خزرج در ايّام جاهليّت واقعه اي واقع شده .
دَعان : به فتح اول ميان مدينه و ينبع است و معاويه در حق او گفته : « و اما دعان فنهاني عن نفسه » .
دَهِنا : به فتح اول و كسر ثاني و نون و الف ممدود و گاهي قصر نيز كنند ، موضعي است قريب ينبع .
دوداء : به مدّ ، موضعي است نزديك ورقان .
دوران : همچون حوران واديي است در طرف قدير از جانب جُحفه .
دومه : به فتح اول در بئر اريس گذشت .
دومة الجندل : به ضم اول و فتح آن و ابن دُريد فتح را منكوست و دوماالجندل نيز گفته اند . ابن الفقيه آن را از اعمال مدينه شمرده و دوماً بن اسماعيل ـ عليه السلام ـ نيز گفته اند و ابوعبيده گفته : دُومة الجندل قلعه و قريه هاي چند است ميان شام و مدينه قريب جبل ( 1 ) طيّ و گفته كه دومة از قريه هاي وادي القُري است و ذكر كرده كه در آنجا قلعه اي است مُحكم كه آن را مارد گويند و آن حصن اكيدر مَلِكْ است كه رسول ـ صلي الله عليه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل : حبل .
|
373 |
|
وآله وسلم ـ خالد بن وليد را از تبوك به جانب او متوجّه ساخته فرمود : زود باشد كه ملاقات كني به او در حالتي كه صيد وحش مي كرده باشد . الحديث [ 140 ـ آ ] .
ابن سعد گفته : دومة الجندل در طرفي است از شام ميان آن و دمشق ( 1 ) پنج شبه راه است و ميان آن و مدينه پانزده شبه راه است و آنجا را پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ غزات كرده و به ساحت آن نزول فرموده و در آنجا هيچ كس نيافته و از آنجا سريه ها فرستاده .
ابن هشام گفته : پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ پيش از آنكه به آنجا رسند رُجوع فرموده اند و زعم بعضي آن است تحكيم حكمين در دومة الجندل بوده و از ابن ابي ليلي در اين باب حديثي منقول است .
دُوَيْخل : به ضم دال به صيغه تصغير يكي از دو كوهي است كه در غربي مساجد فتح است متعلق به بني عبيد .
حرف الدال المعجمه ( 2 )
ذاتِ الاجدال : به جيم موضعي است در تنگي صفراء .
ذَواَمَر : به فتح همزه و ميم سه منزل راه است از مدينه شريفه در قريه نخيل . ابن حزم گفته : پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ او را به عوسجه جهني اقطاع نموده .
ذواوان : به معني حين . ابن اسحاق گفته كه چون پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ از غزوه تبوك مراجعت فرموده به ذواوان كه ميان او و مدينه يك ساعت راه است نزول نمود خبر مسجد ضرار به سمع شريفش رسيد .
ذوالجَدْر : به فتح جيم و سكون دال بر شش فرسنگ است در نواحي قبا .
ذات الجيش : به فتح جيم و سكون مثناه تحتانيه و اولات الجيش نيز گويند ، از حدود حرم محترم مدينه مُشرّفه است . گويند كه بر شش فرسنگي ذوالحليفه است در قولي و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل و م : دمش .
2 ـ در متن عربي چاپ شده خلاصه وفاء الوفاء مبحث « ذال » بسيار ناقص آمده است . معلوم شد كه نسخه كامل در اختيار مصحح نبوده است . ص 481 ، افتادگيهاي اين مبحث در متن عربي در مبحث راء و جيم آمده است . ص483 .
|
374 |
|
قولي آنكه ده فرسنگ است و در قولي ديگر دو فرسنگ و او يكي از منازل متبركه نبوي است ـ صلي الله عليه وآله وسلم .
ذوالجيفه : در مساجد تبوك مذكور شد .
ذات الحماط : در مساجد مذكور شد .
ذات الخطمي : در مساجد تبوك گذشت .
ذات الرضمه : ( 1 ) به تحريك و سكون ضاد قريب صفراست و رضمتان نيز گويند .
ذات الرقاع : چاه ايام جاهليّت [ 140 ـ ب ] در نزديك نخل و قولي آنكه كوهي است كه در آن كوه سفيدي و سياهي و سرخي است و قولي آنكه در آنجا درختي است مسمّا به اين اسم و قولي آنكه بنابر آنكه در آنجا عَلَمْها و رأيتها ترتيب و ترقيع كرده اند مُسمّا شده است غزوه ذات الرقاع به اين اسم و قولي آنكه در آنجا صلات خوف گزارده آنجا را به اين اسم ناميده اند كانّه كه نماز را در آنجا مرقعه ساخته اند و گفته است كه ابو موسي اشعري به سبب آن مسمّا شده به اين اسم به سبب پيچيدن صحابه در پاهاي خود خرقه ها ، همچنان كه در صحيح مسلم است .
ذات النصب : به ضم نون و صاد مهمله و باي موحده موضعي است در معدن قبلي كه پيغامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ بلال بن الحارث اقطاع نموده ميان او و مدينه مُشرّفه چهار بريد است .
ذُباب : همچو غراب و كُتاب كوهي است كه مسجد رأيت بر بالاي اوست .
ذرع : نام چاه خطمه ( 2 ) است .
ذرْوان : در منازل بني زريق است در قبله خانه هايي كه در قبله مسجد است و بئر ذروان به او منسوب است .
ذَفِران : به فتح اول و كسر ثاني و بعد از آن راء مهمله و نون در آخر كلمه واديي است كه در مساجد طريق مكه مذكور شده .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ل ، م : ذات الرضم .
2 ـ ل : حطمه .