بخش 2
مهدی موعود(عج) مولود سامرا فصل دوم: سامرا در عهد بنی عبّاس سامرا در یک نگاه نام های سامرا سامرا و خلفای بنی عبّاس در دوران معتصم روزگار واثق روزگار متوکّل حدیث تلّ المخالی عداوت با آل عدالت:
و نيز رسالة المنقبه در احكام حلال و حرام است كه به آن حضرت منسوب است و همچنين حكمت ها و پند و اندرزها و كلمات قصاري كه در كتابها پراكنده است.
امام7 بيشتر عمرش را كه از ا وّل تا آخر نور، و احياي حرّيّت و عدالت بود، در شهر سامرا سپري فرمود و پس از آن كه 28 و 29 بهار از عمر تاريخ را معناي حيات و نور نجات بخشيد، به آرزوي خود كه چيزي جز به سر كشيدن شربت شيرين شهادت، و لقاء الله نبود، رسيد و با ورود خويش به عالم ملكوت، عرشيان را مديون لطف و كرم خود كرد و سخن معروف امام صادق7 كه مي فرمود:
«وَالله ما مِنّا الاِّ مَقتُولٌ شهيدٌ»، ( 1 ) بار ديگر تحقّق يافت.
امام عسكري7 پس از آن كه عمري را در زندانهاي مختلف محبوس بود، با دسيسة معتمد عبّاسي يكي از خلفاي بني عبّاس، مسموم و شهيد شد و در خانه خود در جوار مرقد مقدّس پدرش امام هادي7، در شهر سامرا مدفون گرديد و خاك سامرا پس از آن كه آفتاب هدايت را در آغوش خويش گرفته بود، خورشيد اخلاص و صداقت را نيز به روي ديده نشاند.
1. بحار الانوار، ج 27، ص 209؛ به خدا قسم كسي از ما اهلبيت: نيست مگر اين كه كشته و شهيد مي شود.
27 |
آن روز ـ روز هشتم ربيع الاوّل سال 260 ق ـ سامرا غرق در ماتم و غم بود و شاهد فرشتگان آسماني، كه فوج فوج به خانه امام7 فرود ميآمدند.
آن روز كه عرشيان براي استقبال حضرتش، خاك را بر افلاك ترجيح داده و به سوي سامرا شتافته بودند، تو گويي در و ديوار سامرا نيز با تمام وجود و با كمال افتخار، التماس ميكرد كه:
رواق منتظـر چشـم مــن آشيانـة توست
كـرم نـما و فرود آ كه خانه خانة توست
دلت به وصل گل، اي بلبل صبا خوش باد
كه در چمن همه گلبانگ عاشقانة توست
بــه تــن مقـصّرم از دولـت مــلازمتـت
ولي خلاصة جان، خــاك آستانــة توست
مهدي موعود[ مولود سامرا]
روز نيمه شعبان (255ق) ( 1 ) نخستين روز، از آخرين بهاران تاريخ بود، و بهارِ آخرين از چهارده بهار هميشه سبز تشيّع، در راه، و آخرين فصل از تكامل تاريخ، در شُرف شكفتن بود كه درست، پيش از آن كه سپيدة فجر شكافته شود آخرين آفتاب از آسمان امامت و ولايت، از سپهر سامرا طلوع كرد.
آن روز تمام تاريخ، به يك باره تولّد يافت، تو گويي بار ديگر خاتم رسولان و اشرف پيامبران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجموعة نفيسه، ص137
28 |
حضرت محمد مصطفي9 متولّد شد و امير مؤمنان علي7، آن عين عدالت و علم، ميلادي دوباره و تولّدي تازه يافت و امام حسن، آن حُسن هستي و لطف لطيف وجود، پا به عرصة گيتي گذاشت و امام حسين آن خلّاق حماسهها و پدر پيشوايان، ديگر بار، متولّد گشت و با ولادتش شجاعت و شهامت را جاني جاودانه و حُريّت و حماسه را حياتي پايدار و ابدي بخشيد.
شگفتا، مولود سامرا، سامرا را «سُرِّ مَن رَاي» ( 1 ) ساخت پس از آن كه «ساءَ مَن رَاي» ( 2 ) بود و با ميلاد مباركش، شوكت و هيبت محمديّه را بار ديگر احيا كرد و نام و ياد او9 را در دلها جاودانه ساخت و نام حضرتش را ورد بندگان خاص خدا كرد با همان اسم مقدّس و با همان كنيت مخصوص، يعني حضرت ابوالقاسم، محمّد[، مسمّي و مكنّي گشت.
پس از شكفتن غنچة نرگس بود كه اسم مبارك محمّدي9 گل كرد و دفتر دل پر شد از نور واژه هاي بي نظيري چون:
مهدي موعود، قائم منتظر، صاحب ا لزمان، وليّ عصر، حجّت حق، امام منصور، يار غايب، بقيةالله اعظم، خلف صالح، دادگستر جهان، آخرين اميد، خاتم الأوصيا، يوسف زهرا، صاحب دلها، مردم ديده ها، حضرت حامد و حميد و محمود، ابوصالح،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . شاد و مسرور شود هر كس كه ببيند.
2 . زار و دلگير شود هر آن كه بيند
29 |
ابوجعفر، امام رضيّ و زكيّ و نقيّ و تقيّ و هادي و مهدي و ... .
عجبا مگر ممكن است كه حديث آن حبيب روحي فداه در بيان آيد، هيهات!
تا قيامت گر بگويم اين كلام |
|
صد قيامت بگذرد، اين ناتمام |
درنيابد حال پخته هيچ خام |
|
پس سخن كوتاه بايد والسلام |
پس به صورت خيلي فشرده به ذكر مجملي از تاريخ آن جميل، بسنده ميكنيم و بس.
مادر حضرتش را اسم چندي نقل شده كه شايد همه صحيح باشند، مثل: نرگس، سوسن، مليكه، حليمه و ... . ( 1 )
و پس از پنج سال كه امام[ در سايه سار پدرش حضرت امام حسن عسكري7 در ناحيه مقدّسة سامرا به سر مي برد، غايب شد و با شهادت پدرش، امامت و غيبت صغراي آن حضرت آغاز شد تا سال 329 ق كه غيبت صغري تمام و غيبت كبري شروع مي شود و تا امروز نيز ادامه دارد، و آن خورشيد خدا از پس ابرهاي غيبت، پرتو افشاني ميكند.
باش تا صبح دولتش بدمد |
|
اين هنوز از سپيدة سحر است |
1. مجموعة نفيسه، ص 26 و 138
30 |
و امروز نيز كه بيش از يازده قرن و نيم از آن روز مي گذرد، ياد دل انگيز آن حضرت حيات دلها و مهرش روشني ديده هاست و در اين مدّت طولاني روزي نيست كه در گوشه و كنار دنيا، دردمندي دل به او ندهد و سفره دل را خطاب به آن حضرت نگشايد، چه دلسرودهها كه در انتظار او نسروده شده است و در دفتر دل اين كمترين هم اگر نوري بوده باشد تنها در سايه سار لطف آن يوسف زهرا7 بوده وبس.
و حال كه سخن اينجا رسيد و دل بشكست، بد نيست عرض ارادتي به ساحت قدس حضرتش كرده باشيم و چند بيت شعري را كه خيلي بيش از اينها سروده و ورد شب و روزم كرده ا م، از آن دفتر دل،به اين صحيفه كه صحبت از سامرا، مولد آن يار مي كند منتقل كرده باشيم، تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد:
بـيا كــه شمـع درونـم به شعلههاي پسين
خـبر ز خــاتمة طــول انتظار من است
ميـان مــانـدن تــاريـك و رفتني روشـن
چو شمع سوختن و رفتن افتخار من است
* * *
در آسمــان دلــم ابــرهــاي بــارانــي
حجـاب تــابش مهــر اميــد ميگردند
31 |
همين كه چشم تو با غمزه، رعد و برقي زد
تـمــام آب شـده، نــاپديـد ميگردند
* * *
به روي صــورت زردم چو برگ پــاييزي
طــراوت سحــر و شبنمــي نـميبينم
اگــرچه سـاحت دل خود غزلسرايي هست
بــراي درد دلــم محرمــي نمي بينـم
* * *
بــه پشـت پنجــرة دل نـشستـهام تـنهــا
هميشـه چشـم به راهـم كه يار ميآيد
خـدا نكـرده نيامــد اگــر، زبــانـم لال
ز دست ايــن دل خستــه چه كار ميآيد
* * *
اگــر چــه غُصّـه عشّــاق قصّههــا دارد
در ايــن عقيده يقين دارم اشتباهي نيست
علي كه نيست، به جاي خودش، به نخلستان
براي درد دلم، اين عجب كه چاهي نيست
* * *
بيــا كــه ايــن دل تنگــم به كُنج تنهايي
گـرفتــه زانــوي غــم در بغل غريبانه
بگيــر دست دلــم را ز جــا بـلنـدش كن
بـحق ســاقي كــوثر، اميــر ميخــانه
32 |
امام حسن عسكري7 فرمود:
«حبّ الأبرار للأبرار فضيلة للأبرار، و بغض الفجّار للأبرار زين للأبرار، وبغض الأبرار للفجّار خزي للفجّار».
دوست داشتن نيكان، نيكان را فضيلتي است براي نيكان و دشمن داشتن بدان، نيكان را زينتي است براي نيكان و دشمن داشتن نيكان، بدكاران را ماية خواري است براي بدكاران.
«مجالس السّنيه، ج 2 ، ص 663»
34 |
سامرا در يك نگاه
با آن كه گفته ميشود سامرا از جهت پيشينة تاريخي قديمي ترين شهر تاريخ، ( 1 ) و از نظر آب و هوا، و مرغوبيّت خاك و ...، مطبوع ترين و زيباترين شهر نه تنها در عراق، كه در تمام روي زمين بوده است، امّا امروزه تعريف چنداني ندارد و درست قضيّه برعكس شده است.
روزگاري عراق را قلب زمين و سامرا را قلب عراق مي ناميدند ولي حالا همان شهر را نه جلالي مانده و نه جمالي كه به ديدنش بيرزد، ( 2 ) به جز آستان قدس عسكريين8 كه چون ماه تابان در شب سياه سامرا ميدرخشد و چشم هر بينندهاي را به خويش جلب ميكند، چيز جالب توجّه اي در سامرا نمانده است.
1 . بنگريد مجلّة النّور، العدد الثامن عشر، (جمادي الاولي، 1413) مقالة «سامرا اقدم مدينة في التاريخ»، ص 24.
2 . مأثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج 1، ص 109 و 110.
36 |
پيشترها سامرا از شهرهاي استان بغداد محسوب ميشد، ولي اكنون مركز استان تازهاي است به نام استان صلاح الدين.
صدام حسين، حاكم ستمگر عراق كه خود را متولّد شهر تكريت ( 1 ) مي خواند، با تأسيس اين استان و با نام گذاري آن به نام صلاح الدين ايّوبي ( 2 ) مي خواست دو هدف متضادّ را با يك تير زده باشد، وي كه به حق حَجّاج ثاني و نرون عرب نام گرفته است با اين كار شيطنت آميز هم مي خواست خود را فاتح بيت المقدّس بنامد و به رجزهاي دروغين خويش ادامه دهد و هم اين كه مي خواست خودش را نابوده كننده حكومت شيعة ايران بنامد حكومتي كه با دست پركفايت فقيهان فرزانه اداره مي شد و مي شود.
اكنون سامرا مركز استان به اصطلاح صلاح ا لدين است، استاني كه از شرق به استان تميم (كركوك) و از شمال به نينوا و از غرب به استان الأنبار، و از جنوب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . تكريت شهري است در شمال استان صلاح الدين.
2 . صلاح الدين ايّوبي، يوسف بن ايّوب (532 ـ 589ق.) متولّد تكريت كه در دمشق درگذشت. وي را فاتح بيت المقدس در جنگ صليبيّين خواندهاند، هم او كه خليفة فاطمي و شيعي را در مصر عزل كرد و به شيعيان به سختي كينه مي ورزيد و با آلعدالت: سر ستيز داشت.
37 |
به بغداد مي پيوندد و گذشته از شهر بزرگ سامرا، دو شهر مشهور و شيعه نشين ديگري نيز با نام «بلد» يا «بلد سيّد محمّد» و «دُجَيل» در سمت جنوب اين استان، و در بين بغداد و سامرا واقع شده اند.
نام هاي سامرا
سامرا، در تاريخ طول و دراز خويش با نامهاي زيادي ناميده شده است كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
1 ـ سامرّا.
2 ـ سامرا.
3 ـ سامره.
4 ـ سرّاء.
5 ـ سُرَّ مَن رَاي.
6 ـ سرور من راي.
7 ـ ساء من راي، و در تفسير و تحليل اين هفت اسم دو قول، معروف و مذكور است:
الف: همه اين هفت اسم، در اصل برمي گردد به دو واژة پارسي، يعني «راه سام» و از آن جايي كه در زبان عربي جايگاه مضاف و مضافٌ اليه،از نظر حركت زير برعكس زبان فارسي است و عربها به جاي كسره دادن به مضاف، مضافٌ اليه را با زير مي خوانند، در اين اسم نيز علاوه بر قاعده فوق، در خود مضاف و مضافٌ اليه نيز تصرّف كرده و جاي هر يك از آن دو
38 |
ارا با آن يكي ديگر، عوض كرده اند و در نتيجه «راه سام»، «سام راه» از آب درآمده است. و بنا به اعتقادي كه ميگويد: سام پسر نوح در سامرا زندگي ميكرده است، اين شهر را به نام او «سامره» يا «سامرا» ناميدهاند.
ب: اين كلمه در اصل واژه اي فارسي بوده ا ست منتهي نه راه سام، بلكه «سام را» يعني شهري كه براي سام پسر نوح نبي7 بود.
و احتمال دارد كه در اصل «راه شام» بوده باشد چرا كه در گذشته ها اگر كسي مي خواست از بغداد و يا از شهرهاي شرقي و جنوبي عراق، به شام مسافرت كند، بايد از سامرا مي گذشت، پس سامرا راه شام بود و به همان تحليلي كه در قول اوّل گفته شد، راه شام، تبديل به شام راه شده و در اثر كاربرد بيشتر نيز شين به سين تبديل و نقطه ها نيز حذف گرديده اند چنان كه حرف «ها» از آخر كلمه حذف شده است.
نام هاي ديگري نيز براي سامرا در كتابها نقل و ثبت شده كه گاهگاهي با آن نام ها نيز ناميده مي شده است و امروز هم برخي از شخصيّتهاي منسوب به سامرا را نيز با همين نامها مي خوانند و مي شناسند:
8 ـ عسكر، علاوه بر اين كه اسم محلّه خاصّي در سامرا بوده به خود سامرا نيز اطلاق مي شود و امروزه سامرائيان را بيشتر عسكري مي نامند تا سامرايي، چنان كه امام دهم و يازدهم8 را عسكريّين مي گويند.
39 |
9 ـ زوراء.
10 ـ طير هان.
11 ـ ناحيه، يا ناحية مقدّسه. ( 1 )
سامرا و خلفاي بني عبّاس
ديگر حناي دست دسيسه بازان و روايت سازاني چون كعب الاحبار و ابوهريره و... رنگي نداشت هيچ كس حاضر نبود صداي به اصطلاح اسلام را از شام و از كاخ سبز معاويه بشنود.
فرات فريادي را كه عاشورا در فرهنگ مسلمانان جاري كرد مي رفت كه قصر قيصر شام را كه يزيد و يزيديان بر آن لميده بودند بر سرشان آوار كند و شيهة شهامتي را كه اسب سفيد شهادت طلبي، از صحراي كربلا، در تاريخ طنين انداخته بود، گوشهاي سنگين، حتّي ناشنوايان را نيز به خوبي تمام تكان داد، و همگان را در تأمّل و تكاپو، كه چه بايد كرد؟ و چگونه بايد اسلام و مسلمانان را از دست بني اميّه نجات داد؟
تيري كه سيّدالشهداء7 از كمان كربلا رها ساخت، درست به قلب سقيفه نشست و هر دو چشم مكّار معاويه ها را كور ساخت و تمام تور و تله هاي تزوير و تحريف را از كار انداخت.
پس از عاشوراي بزرگ، عاشورا پشت سر عاشورا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مأثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج 1، ص 4 به بعد.
40 |
و كربلا در كنار كربلاها يكي پس از ديگري قد علم مي كرد و قصر قيصران و كاخ كسري ها را كه از قرآن قباي تزوير ساخته و خود را بر دوش اسلام و مسلمانان انداخته بودند، به لرزه مي انداخت.
فرزندان ا مام حسن7 و امام سجّاد7 با قيامهاي قيامت گونة خويش روز را بر يزيديان سياه و روزگار را بر سر ستم پرورشان تباه ساخته بودند.
حماسة توّابين و قيام مختار و عاشوراي زيد بن علي7 و فرزندانش و .... هر كدام آذرخش خشمي بود كه بر خرمن جور و جفا مي افتاد و دودمان دين برانداز بني اميّه را در سراشيب زوال مي انداخت، تا بالاخره بت بزرگي را كه به نام خلفاي اموي، دست سقيفه ساخته و كعب الاحبارها پرداخته بودند از طاق تحريف و تزوير فرو افتاد و بني اميّه، برا ي هميشه به زباله دان تاريخ افتاد.
امّا افسوس، صد افسوس كه پايان اين شب سياه، نيز سپيد نبود، بلكه سياهتر هم بود، اين بار خفّاشان خون آشام ديگري كه نام عبّاس عموي پيامبر9 را يدك ميكشيدند و خود را فرزندان او ميناميدند وارد ميدان شدند و كردند آنچه را كه كردند و نبايد ميكردند.
آنان تا پيروز نشده بودند دم از خاندان رسول و آلعدالت: ميزدند و خود را وارث خون عاشوراييان و كربلاييان مي ناميدند و شعار يا لثارات الحسين سر
41 |
مي دادند و پرچم سياه و جامه سياه را براي عزاي شهيدان كربلا شعار خويش قرار داده بودند، پس از پيروزي حرف را ديگر و كار را بدتر كردند.
حقّا كه اين نمك ناشناسان، دست بني اميّه را در رياكاري و دغل بازي از پشت بستند و آنچه را كه از دست خصم آگين و ستمگرشان مي آمد نسبت به آلعلي: كوتاهي نكردند و امامان معصوم شيعه، آن فضيلتهاي مظلوم را يكي پس از ديگري در سياهچالهاي مخوف و تاريكشان زنداني كرده و با زهر كينه، مسموم و شهيد كردند.
بنيان گذار حكومت عبّاسيان (132 ـ 656ق) و نخستين خليفه عبّاسي، ابوالعبّاس سفّاح بود كه انبار را كه شهري در نزديكي سامرا بود پايتخت خويش قرار داد و آن را هاشميّه ناميد.
منصور دوانيقي، دوّمين خليفه بني عبّاس، پس از آن كه دست به تأسيس شهر بغداد زد، سوداي سامرا را نيز در سر داشت كه آباد كند ولي نتوانست يا نخواست.
هارون الرشيد پنجمين خليفه عباسي هم نهري در سامرا جاري ساخت و آن را ابوالجُند ناميد و كاخي را نيز در كنارش پي افكند كه در كتابها با نام قصر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اكنون الانبار، عنوان استاني است در غرب سامرا.
42 |
هاروني نام برده مي شود، چنان كه نهر مذكور را قاطول هاروني مي نامند. ( 1 )
در دوران معتصم
پس از مرگ مأمون، برادرش معتصم، هشتمين خليفه عبّاسي، زمام قدرت را در سال 218ق به دست گرفت، وي براي تحكيم قدرتش هر چه مي توانست برده و غلام مي خريد و آنها را بيشتر براي سربازي در لشگر و سپاهش به خدمت مي گرفت تا آن جا كه هفتاد هزار سرباز ترك را در سپاهش استخدام كرد. ( 2 ) ولي از آن جا كه شهر بغداد ظرفيّت اين همه سرباز و غلام را نداشت و گاهگاهي مي شد كه مردم شهر از ازدحام آنها به اذيت افتاده و زبان به شكوه مي گشودند، معتصم را بر اين داشت كه براي لشگريان و سربازان، محل مخصوص و مناسبي را در نظر بگيرد، پس از پرس و جو، معلوم شد كه سامرا براي اين كار بيش از هر جاي ديگر مناسبتر است، همين بود كه سامراي كنوني در كنار سامراي تاريخي به دستور معتصم و با نظارت وزيرش احمد بن خالد، در عرض سه سال ساخته شد (219 ـ 221ق)، پس از آن كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . تاريخچة سامرا، ص 6، و نيز مأثر الكبراء، ج 1، ص 17.
2 . موسوعة العتبات المقدسة، ج 12، قسم سامرا، ص 77.
43 |
معتصم بغداد را ترك گفت، در سال 221ق در سامرا ساكن شد و آن جا را براي خويش پايتخت و دارالخلافه خواند.
معتصم عبّاسي در سايه زر و زور توانست در عرض دو سال و اندي شهر سامرا را پر از كاخهاي جوراجور، پوشيده از خيابانها و بازارهاي دراز، آكنده از پادگانها و خانه هاي زياد، و آباد از مساجد بزرگ و ... كند، چنان كه براي 000/250 سپاهي آسايشگاه و پادگانهاي نظامي ترتيب داد.
معتصم پيش از هر چيز دستور داد علاوه بر قصر مخصوص خودش، براي هر يك از ياران و سردارانش قصري در فراخور حالش ساخته شود، چنان كه در زماني دور و دراز، چندين كاخ بلند و بالا در سامرا قد برافراشت تا آنجا كه امروز نيز شرح و توصيف آن كاخهاي آنچناني، كتابها را نيز اشغال كرده است مانند: قصر جوسق خاقاني، قصر عمري، قصر وزيري و قصر هاروني و ...
علاوه بر اين ها، هفت خيابان در شهر ساخته شد. به اين ترتيب:
خيابان اوّل: شارع اعظم، معروف به شارع سريجه.
خيابان دوم: شارع ابي احمد، به اسم برادر خليفه.
خيابان سوم: شارع حير الاوّل.
خيابان چهارم: شارع برغامش تركي.
44 |
خيابان پنجم: شارع اسكر، معروف به شارع صالح عبّاس.
خيابان ششم: شارع حير جديد.
خيابان هفتم: شارع الخليج كه در ساحل دجله بوده است.
دور و بر هر يك از اين خيابانها، مخصوص گروهي خاصّ بود كه با نژادهاي ويژه و نحله هاي مخصوصشان، سكونت داده شده بودند. ( 1 )
روزگار واثق
معتصم عباسي پس از عمري اسراف و تبذير و عيش و عيّاشي و با كوله باري پر از ظلم و جنايت، بالاخره در سال 227ق. با دستان مبارك فرشتة مرگ مچاله گشت و به زباله دان تاريخ انداخته شد و پسرش هارون كه خود را واثق بالله! ميناميد به جاي پدر نشست.
واثق نيز پس از پنج صباحي (232ق) چون پدرش راه دوزخ را در پيش گرفت و رفت، تنها اثري كه از خويش در سامرا به جا گذاشت، كاخ و عشرتكده اي است كه با نام قصر هاروني معروف است و بس. ( 2 )
1 . مأثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج 1، ص 31 به بعد و موسوعة العتبات ج 12، ص 80 به بعد از اين كاخها و خيابانها به تفصيل سخن گفتهاند.
2 . موسوعة العتبات ج 12، ص 83.
45 |
روزگار متوكّل
پس از واثق، برادرش متوكّل، مسند خلافت را غصب كرد و پانزده سال تمام (232 ـ 247ق) هر چه در توان داشت ستم كرد.
وي سامرا را پايتخت خويش ساخت و از ميان كاخهاي بزرگ شهر، قصر هاروني را براي خودش و قصر معتصم را كه معروف به جوسق بود براي پسرش محمد منتصر، و قصر مطيره را براي پسر ديگرش ابراهيم مؤيّد، و قصر بزكوار را براي پسر ديگرش مُعتز انتخاب كرد. ( 1 )
احتمال مي رود كه پس از معتصم عبّاسي، متوكل بيشترين سهم را در عمران و آباداني سامرا داشته باشد، البته نه به خاطر رفاه مردم و ارتقاي فرهنگ مسلمانان، بلكه درست برعكس آن، براي رفاه خود خليفه و شاهزادگان عبّاسي و دولتمردان و ستمگران كاخها يكي پس از ديگري در سامرا ساخته مي شد.
نويسندة تاريخ سامرا، در حدود سي كاخ نام مي برد كه توسط متوكّل در سامرا ساخته و پرداخته شد، ما براي اختصار از تفصيل آنها معذوريم تنها فهرست مجملي از آن را در اينجا ذكر مي كنيم و باشد كه ضمن تاريخ سامرا، مدّعيان خلافت اسلامي را نيز در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مأثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج 1، ص 39.
46 |
آيينه تاريخ به تماشا بنشينيم:
1 ـ قصر الاحمديّه، كاخ ويژة پسر متوكّل، ابوالعباس احمد معتمد.
2 ـ قصر الاشناس، در غرب سامراي قديم و در شمال سامراي امروز واقع، و كاخ مخصوص اشناس ترك، يكي از سرلشگران عبّاسي بوده است.
3 ـ قصر البديع، كاخي بزرگ و بلند كه از فرط زيبايي به آن بديع مي گفتند.
4 ـ قصر البرج، قصري كه متوكّل براي تأسيس آن، ده ميليون درهم از بيت المال مسلمانان احتكار و اتلاف كرد. ( 1 )
5 ـ قصر بزكوار يا بلكوار، كاخ مخصوص معتز پسر ديگر متوكّل.
6 ـ قصر البهو، كاخي كه براي ساخت آن، 25 ميليون درهم، از طرف متوكل پرداخته شد.
7 ـ قصر التلّ، براي ساخت اين كاخ نيز پنج ميليون درهم از كيسة بيت المال، خليفه پرداخت كرد، اين قصر را كه تلّ العليق و تلّ المخالي نيز مي نامند، حديثي است بس دلكش و معروف كه به حديث التلّ و حديث تلّ المخالي مشهور است.
1 . همان، ص 47 به نقل از مروج الذهب، تاريخ مسعودي.
47 |
احديث تلّ المخالي
متوكّل هميشه دنبال بهانه اي بود كه قدرتش را به رخ امام هادي7 بكشد بلكه به خيال خام خويش آن حجّت حق را بترساند. با همين خيال خام، متوكّل خواست صحنه اي را كه از پيش تدارك ديده بود در منظر امام7 به نمايش گذاشته باشد، روزي كه امام7 را احضار كرده و در صحراي وسيعي در كنارش با هم قدم مي زدند، دستور نمايش صحنه را داد و به سربازانش كه رقم آنها را نود هزار سواره نوشته اند امر كرد كه هر يك توبرة اسبش را از گل و خاك پر كرده، در وسط ميدان روي هم بريزند،چنان كه در اندك زماني تلّي بزرگ و بلند ترتيب يافت و خليفه با تكبّر و غرور در بالاي تل قرار گرفته و امام هادي7 را نيز به پيش خويش خواند و به سربازان و سپاهيانش كه همگي غرق در سلاحهاي گوناگون و مدرن آن روز بودند دستور داد كه از مقابلش رژه روند، پس از آن كه خليفه از سپاهش سان ديد، رو به حضرت امام هادي7 كرده و گفت: تو را به اينجا خواندم كه لشكريان و سپاهيان مرا تماشا كرده باشي!!
متوكّل با اين كار مي خواست امام7 را بترساند كه مبادا اقدام به قيامي كند چراكه خليفه ستمگر و خونخوار عباسي، بيش از هر كس از امام هادي7 مي ترسيد و نيز نيك مي دانست كه دلهاي پاك مردم
48 |
مسلمان در گروه محبّت آن امام به حق است و بس.
امام هادي7 همانجا در بالاي تلّ، روي به متوكّل كرده فرمود: آيا مي خواهي ما نيز سپاه خويش را به تو نشان داده باشيم؟! خليفه با شگفتي تمام خواهي نخواهي جواب داد كه بلي.
امام7 دست به دعا بلند كرد و تا نام خداي را به زبان آورد، زمين و زمان در چشم متوكّل تار و تنگ شد و ديد كه شش جهت، از زمين تا آسمان پر است از فرشتگاني كه سلاح در دست منتظر فرمان امام7 مي باشند. پاهايش سست شد و به زمين افتاد و بيهوش شد پس از مدتي كه چشمانش را باز كرد خود را به كلي باخته بود.
8 ـ قصر الجعفري، متوكّل اين كاخ را در نزديكي سامراي قديم ساخت، در جايي كه به آن ماحوزه مي گفتند و در كنار اين كاخ شهري را بنا نهاد كه به آن متوكليّه گويند، بالأخره در همان كاخ نيز كشته شد و قصرش قبرش گشت.
در ميان خلفاي عبّاسي، متوكّل بيش از همه به خاندان رسالت: و شيعيان سخت مي گرفت چنان كه 17 بار به دستور او آستان قدس حسيني را در كربلا خراب كردند. ( 1 ) و فدك را كه در زمان مأمون دوباره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخچة سامرا، ص 53 به نقل از منتهي الآمال، ص 241.
49 |
به فرزندان فاطمه3 برگردانده شده بود به زور از آنها گرفت، وي نه تنها خود، زندانها و سياهچال هاي سامرا و اطراف را پر از سادات علوي و شيعيان كرد، بلكه هر يك از دشمنان آل علي را حاكم شهرهاي شيعه نشين ساخت تا در آن شهرها كسي جرئت ارتباط با آل عدالت را نداشته باشد، ابوالفرج اصفهاني مي نويسد:
«و ديگر، از كارهاي متوكل آن بود كه عمر بن فرج را بر مكّه و مدينه حاكم ساخت، و او از فرزندان ابوطالب جلوگيري مي كرد تا با مردم تماس نگيرند و مانع از اين مي شد كه مردم نيز به آنها كمك و احساني كنند و اگر مي شنيد كسي به آنها كمكي كرده ا ست هر اندازه هم آن كمك اندك بود آن شخص را تحت شكنجه و آزار قرار مي داد و جريمة سنگيني برايش تعيين مي كرد، همين سبب شد كه كار تنگدستي زنهاي علويّة مدينه به جايي رسيد كه چند تن از آنها يك پيراهن بيشتر نداشتند و ناچار بودند هنگام نماز آن پيراهن را روي نوبت بپوشند و نماز بخوانند...» ( 1 )
وي پس از آن، براي پنج بزرگمرد از آل علي: فصلي از كتابش مقاتل الطالبيّين را باز كرده و به تفصيل به ذكر قيام و شهادتشان مي پردازد و از آنجايي كه اين دلير مردان بيشتر در زندانهاي شهر سامرا به شهادت رسيده اند ما نيز به طور خيلي خلاصه از ايشان نام مي بريم:
1. ترجمه مقاتل الطالبيّين، ص 552.
50 |