بخش 1
دیباچه پیش گفتار آغاز قیام
ديباچه
سلام بر عاشورا و آموزه هايش . سلام بر عاشورا و عبرت هايش . سلام بر آيينه اسلام نمايش . سلام بر حماسه آفرينان عاشورا كه جاي جاي اين قيام پايدار را سرشار از درس زندگي نمودند ؛ آنگاه كه خورشيد بي غروب عاشورا در صحراي شفق گون نينوا بر جهان اسلام تابيد و راست قامتان تاريخ ، حماسه و شكوه آفريدند ؛ انسانيت جاني تازه يافت و پايداري در برابر زور و زر و تزوير تفسير شد . آنان كه از شراب سر به مُهر بهشتي ( رَحِيق مَخْتُوم ) نوشيدند ، جهاني را به وجد و طرب آوردند و از آن پس ، هر نهضتي كه از جامِ چشمه نابشان نوشيد ، جاني تازه يافت و بوي كهنگي از آنان رخت بربست ؛ همه شور شدند و شكوفايي ؛ همه حركت شدند و پويايي ؛ همه عشق شدند و ايثار ؛ همه اخلاص شدند و پرواز .
براي دست يابي به اين همه آموزه هاي حيات بخش ، بايد حوادث كربلا و رفتارهاي شهدا و حماسه آفرينان را بررسي كرد و از آن آموزه ها در زندگي بهره گرفت . درس هايي چون خدامحوري ، حق گرايي ، احياي ارزش ها ، شكيبايي ، دنياگريزي ، امر به معروف و نهي از منكر ، ولايت پذيري ، فداكاري ، استقامت ، تكليف گرايي ، عدالت خواهي و ده ها آموزه ديگر كه هر كدام ، ميراث گرانبهاي انسان ساز و حركت آفرين است .
عاشورا مي تواند با معارف زلال خود ، راه سعادت را به همگان بياموزد . اين آموزه ها رنگ جهاني دارد ؛ زيرا اين ارزش ها ناب و زلال است و هر انسان آزادانديشي را به سوي خود مي كشاند .
قيام عاشورا ، همچون سلاحي نيرومند و كارآمد در دست ماست كه بايد از آن بهره بريم .
|
8 |
|
قلب هاي بي شماري به ياد حسين ( عليه السلام ) و نهضت او تپيده و لحظه لحظه اين حماسه پرشكوه را در قلب و ذهن خود پاسداري كرده و به آيندگان انتقال داده است . اين بار پژوهشگر ارجمند ، جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاي « مهدي خداميان » كوشيده است تا اين نهضت تاريخي را در قالب داستان ، به زائران حسيني و عاشوراييان عرضه نمايند .
اميد است اين تلاش روزي به كار آيد كه : ( يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَي اللهَ بِقَلْب سَلِيم ) .
انه ولي التوفيق
گروه تاريخ و سيره
مركز تحقيقات حج
|
9 |
|
پيش گفتار
هر سال با فرا رسيدن ماه محرّم ، مادرم لباس سياه به تنم مي كرد و مرا به حسينيّه مي فرستاد تا براي امام حسين ( عليه السلام ) ، عزاداري كنم .
زماني كه بزرگ شدم ، هميشه به دنبال كسي بودم كه همه حوادث كربلا را از اوّل تا آخر برايم تعريف كند . امّا از هر كسي مي پرسيدم ، فقط قسمتي از اين حادثه بزرگ را به خاطر داشت .
سال ها گذشت تا سرانجام تصميم گرفتم با مطالعه و تحقيق و مراجعه به متون معتبر تاريخي ، به بررسي حماسه عاشورا بپردازم . اين كتاب ، نتيجه همان بررسي هاي انجام شده است كه به كمك خود امام حسين ( عليه السلام ) ، توانستم آن را به رشته تحرير درآورم .
اكنون آماده شويد تا با كاروان امام حسين ( عليه السلام ) همراه شويم و از مدينه به سوي مكّه حركت كنيم و بعد از آن نيز ، حوادث مسير مكّه تا كربلا و حماسه عاشورا را از نزديك ببينيم ؛ همچنين با داستان قهرماني حضرت زينب ( عليها السلام ) ، در سفر كوفه و شام ، آشنا شويم .
سفر ما از مدينه شروع مي شود و به مدينه پايان مي پذيرد . در واقع ، ما در اين سفر به هفت شهر عشق سفر مي كنيم : مدينه ، مكّه ، كربلا ، كوفه ، شام ، كربلا ، مدينه .
اين كتاب را به امام حسين ( عليه السلام ) هديه مي كنم ؛ به اميد آنكه روز قيامت ، شفيع من و همه خوانندگان اين كتاب باشد .
|
11 |
|
آغاز قيام
دوست من ، سلام ! از اينكه اين كتاب را در دست گرفته اي خيلي خوشحالم .
من و تو مي خواهيم ريشه هاي قيام امام حسين ( عليه السلام ) را بررسي كنيم . پس براي دسترسي به اطلاعات بيشتر ، بايد به شام سفر كنيم . آيا شام را مي شناسي ؟ شهري كه مركز حكومت معاويه بوده است .
سفر ما آغاز مي شود و ما به شهر شام ( دمشق ) مي رويم . . .
امشب ، شب نيمه رجب سال شصت هجري است . خبري در شام مي پيچد و خيلي ها را بيمناك مي كند . معاويه سخت بيمار شده و طبيبان از معالجه او نااميد شده اند .
معاويه ، كسي است كه به دستور خليفه دوم ، امير شام شد و توانست سال هاي زيادي با مكر و حيله ، به رياست دنيا برسد . اما او اكنون بايد خود را براي مرگ آماده كند . ( 1 )
معاويه ، سراغ پسرش يزيد را مي گيرد . امّا يزيد به مسافرت رفته است . او با حسرت ، به درِ قصر خود نگاه مي كند تا شايد تنها پسرش وارد شود . ( 2 )
معاويه خطاب به اطرافيان مي گويد : « نامه اي به يزيد بنويسيد و از او بخواهيد كه هر چه زودتر نزد من بيايد » . نامه را به يك پيك تندرو مي دهند تا آن را به يزيد برساند .
آيا معاويه براي آخرين بار پسرش را خواهد ديد ؟
حالِ معاويه لحظه به لحظه بدتر مي شود . طبيبان مخصوص دربار ، به هيچ كس اجازه ملاقات نمي دهند . همه مأموران حكومتي در آماده باش كامل به سر مي برند و همه رفت و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . أنساب الأشراف ، ج 3 ، ص 368 ؛ تهذيب الكمال ، ج 6 ، ص 414 ؛ تاريخ دمشق ، ج 14 ، ص 206 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 177 ؛ البداية والنهاية ، ج 8 ، ص 162 ؛ الإرشاد ، ج 2 ، ص 32 .
2 . البداية والنهاية ، ج 8 ، ص 153 ؛ الاستيعاب ، ج 3 ، ص 1419 .
|
12 |
|
آمدها ، كنترل مي شود .
معاويه در بستر مرگ است . او فهميده است كه نفس هاي آخر را مي كشد .
نگاه كن ! معاويه با خودش سخن مي گويد : « كاش براي رسيدن به رياست دنيا ، اين قدر تلاش نمي كردم ! كاش همچون فقيران زندگي مي كردم و همواره لباسي كهنه بر تن داشتم ! » . ( 1 )
حالا كه وقت مرگش فرا رسيده ، گويا فراموش كرده كه براي رياست چند روزه دنيا ، چقدر ظلم و ستم كرده است . اكنون موقع آن است كه به سزاي اعمال خود برسد . آري ، معاويه مي ميرد و خبر مرگ او به زودي در شهر شام ، پخش مي شود ، ولي يزيد هنوز از سفر نيامده است . ( 2 )
* * *
يزيد با عجله به سوي شهر شام مي آيد . سه روز از مرگ معاويه گذشته است . او بايد هر چه سريع تر خود را به مركز خلافت برساند .
نگاه كن ! گروهي از بزرگان شهر شام ، به خارج شهر رفته اند تا از خليفه جديد استقبال كنند . اكنون يزيد ، جانشين پدر و خليفه مسلمانان است .
يزيد وارد شهر مي شود . كنار قبر پدر خود مي رود و نماز مي خواند . يكي از اطرافيان يزيد جلو مي آيد و مي گويد : « اي يزيد ، خدا به تو در اين مصيبت بزرگ صبر بدهد و به پدرت مقامي بزرگ ببخشد و تو را در راه خلافت ياري كند . اگر چه اين مصيبت ، بسيار سخت است ، امّا اكنون تو به آرزوي بزرگ خود رسيده اي ! » . ( 3 )
يزيد به قصر مي رود . مأموران خبر آورده اند كه عدّه اي در سطح شهر ، زمزمه مخالفت با خليفه را دارند و مردم را به نافرماني از حكومت او تشويق مي كنند .
يزيد به فكر فرو مي رود ! به راستي ، او براي مقابله با آنها چه مي كند ؟ آيا بايد دست به شمشير برد ؟
از طرف ديگر ، اوضاع ناآرام عراق باعث نگراني يزيد شده است . او مي داند وقتي خبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ دمشق ، ج 59 ، ص 218 .
2 . تاريخ الطبري ، ج 4 ، ص 242 .
3 . خزانة الأدب ، ج 9 ، ص 37 .
|
13 |
|
مرگ معاويه به عراق برسد ، موج فتنه همه جا را فرا خواهد گرفت .
اكنون سه روز است كه يزيد در قصر است . او در اين مدّت ، در فكر آن بوده است كه چگونه مردم را فريب دهد . به همين دليل دستور مي دهد تا همه مردم ، در مسجد بزرگ شهر جمع شوند .
پس از ساعتي ، مسجد پر از جمعيّت مي شود . همه مردم براي شنيدن اولين سخنراني يزيد آمده اند . يزيد در حالي كه خود را بسيار غمناك نشان مي دهد ، بر بالاي منبر مي رود و چنين مي گويد : « اي مردم ! من مي خواهم دين خدا را ياري كنم و مي دانم شما ، مردم خوب و شريفي هستيد . من خواب ديدم كه ميان من و مردم عراق ، رودي از خون جريان دارد . آگاه باشيد به زودي بين من و مردم عراق ، جنگ بزرگي آغاز خواهد شد » . ( 1 )
عده اي فرياد مي زنند : « اي يزيد ! ما همه ، سرباز تو هستيم ، ما با همان شمشيرهايي كه در صفيّن به جنگ مردم عراق رفتيم ، در خدمت تو هستيم » . يزيد با شنيدن اين سخنان با دست ، به مأموران خود اشاره مي كند .
كيسه هاي طلا را نگاه كن ! آري ، آنها ، همان « بيت المال » است كه براي وفاداري مردم شام ، بين آنها تقسيم مي شود .
صداي يزيد در فضاي مسجد مي پيچد : « به هر كسي كه در مسجد است ، از اين طلاها بدهيد » .
تا چند لحظه قبل ، فقط چند نفر ، براي شمشير زدن در ركاب يزيد آمادگي خود را اعلام كردند امّا حالا فريادِ « ما سرباز تو هستيم » همه مردم به گوش مي رسد .
مردم در حالي كه سكّه هاي سرخ طلا را در دست دارند ، وفاداري خود را به يزيد اعلام مي كنند . آري ! كيست كه به طلاي سرخ وفادار نباشد ؟
يزيد ادامه مي دهد : « آگاه باشيد كه من به شما پول و ثروت زيادي خواهم داد » . ( 2 )
مردم با شنيدن وعده هاي يزيد ، خوشحال مي شوند و صداي « الله اكبر » در تمام مسجد مي پيچد . يزيد با اين كار ، نظر همه مردم را به خود جلب كرد و اكنون همه آنها ، حكومت او را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . البداية والنهاية ، ج 8 ، ص 153 ؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 7 .
2 . الفتوح ، ج 5 ، ص 7 - 9 .
|
14 |
|
دوست دارند .
مگر مردم شام جز پول و آرامش چيز ديگري مي خواستند ؟ يزيد ، مردم شام را به خوبي مي شناخت ؛ بايد جيبشان پر شود تا بتوان به راحتي بر آنها حكومت كرد . با پول مي توان كارهاي بزرگي انجام داد . حتي مي توان مردم را دوست دار يك حكومت كرد .
* * *
يزيد مطمئن مي شود كه مردم شام ، او را ياري خواهند كرد . بدين ترتيب ، فكرش از مردم اين شهر آسوده شده و فرصتي پيدا مي كند كه به فكر مخالفان خود باشد . به راستي آيا مي شود آنها را هم با پول خريد ؟
او خوب مي داند كه مردم عادي را مي تواند با پول بخرد ، امّا هرگز نمي تواند امام حسين ( عليه السلام ) را تسليم خود كند . معاويه هم خيلي تلاش كرد تا شايد بتواند امام حسين ( عليه السلام ) را با وليعهديِ يزيد موافق نمايد ، امّا نتوانست .
تا زماني كه معاويه زنده بود ، امام حسين ( عليه السلام ) وليعهديِ يزيد را قبول نكرد و اين براي يزيد ، بزرگ ترين خطر است . يزيد خوب مي داند كه امام حسين ( عليه السلام ) اهل سازش با او نيست .
اگر امام حسين ( عليه السلام ) در زمان معاويه ، دست به اقدامي نزد ، به اين دليل بود كه به پيمان نامه صلح برادرش امام حسن ( عليه السلام ) ، پاي بند بود .
در همان پيمان نامه آمده بود كه معاويه ، نبايد كسي را به عنوان خليفه بعد از خود معرفي كند ، امّا معاويه چند ماه قبل از مرگ خود ، با معرفي جانشين ، اين پيمان نامه را نقض كرد .
يزيد مي داند كه امام حسين ( عليه السلام ) هرگز خلافت او را قبول نخواهد كرد ، پس براي حل اين مشكل ، دستور مي دهد تا اين نامه براي امير مدينه ( وليد بن عُتبه ) نوشته شود : « از يزيد به امير مدينه : آگاه باش كه پدرم معاويه ، از دنيا رفت . او رهبري مسلمانان را به من سپرده است . وقتي نامه به دست تو رسيد حسين را نزد خود حاضر كن و از او براي خلافت من بيعت بگير و اگر از بيعت خودداري كرد او را به قتل برسان و سرش را براي من بفرست » . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثير الأحزان ، ص 13 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 324 ؛ تاريخ اليعقوبي ، ج 2 ، ص 241 .
|
15 |
|
يزيد دستور مي دهد قبل از اينكه خبر مرگ معاويه به مدينه برسد ، نامه او به دست حاكم مدينه رسيده باشد . او اين چنين برنامه ريزي كرده است تا امام حسين ( عليه السلام ) را غافل گير كند . او مي داند كه اگر خبر فوت معاويه به مدينه برسد ، ديگر نخواهد توانست به اين آساني به امام حسين ( عليه السلام ) دسترسي پيدا كند .
آيا اين نامه به موقع به مدينه خواهد رسيد ؟
* * *
پاسي از شب گذشته است . نامه رساني وارد مدينه مي شود و بدون درنگ به سوي قصر حكومتي مي رود تا با امير مدينه ( وليد بن عُتبه ) ديدار كند .
نامه رسان به نگهبانان قصر مي گويد :
ــ من همين الآن ، بايد امير مدينه را ببينم .
ــ امير مدينه استراحت مي كند ، بايد تا صبح صبر كني .
ــ من دستور دارم اين نامه را هر چه سريع تر به او برسانم . به او خبر دهيد پيكي از شام آمده است و كار مهمّي دارد . ( 1 )
اميرِ مدينه با خبر مي شود ، نامه را مي گيرد و آن را مي خواند . او مي فهمد كه معاويه از دنيا رفته و يزيد روي كار آمده است .
امير مدينه گريه مي كند . اما آيا او براي مرگ معاويه گريه مي كند ؟
امير مدينه به خوبي مي داند كه امام حسين ( عليه السلام ) با يزيد بيعت نمي كند . گريه او براي انجام كارِ دشواري است كه يزيد از او خواسته است . آيا او اين مأموريّت را خواهد پذيرفت ؟
امير مدينه خود را ملامت مي كند و با خود مي گويد : « ببين كه رياست دنيا با من چه مي كند . آخر مرا با كشتن حسين چه كار » . ( 2 )
او سخت مضطرب و نگران است و مي داند كه نامه رسان منتظر است تا نتيجه كار را براي يزيد ببرد . اگر از دستور يزيد سرپيچي كند ، بايد منتظر روزهاي سختي باشد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ دمشق ، ج 19 ، ص 17 ؛ تاريخ خليفة بن خيّاط ، ص 177 .
2 . الفتوح ، ج 5 ، ص 10 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 180 .
|
16 |
|
« خدايا ، چه كنم ؟ كاش هرگز به فكر حكومت كردن نمي افتادم ! آيا اين رياست ارزش آن را دارد كه من مأمور قتل حسين شوم . هنوز مردم مدينه فراموش نكرده اند كه پيامبر چقدر به حسين علاقه داشت . آنها به ياد دارند كه پيامبر ، حسينش را غرق بوسه مي كرد و مي فرمود : « هر كس كه حسينِ مرا دوست داشته باشد خدا نيز ، او را دوست مي دارد » . هر كس امام حسين ( عليه السلام ) را مي بيند به ياد مي آورد كه پيامبر او را گلِ زندگي خود مي دانست . چرا يزيد مي خواهد گل پيامبر را پر پر كند ؟ ( 1 )
* * *
اميرِ مدينه هر چه فكر مي كند به نتيجه اي نمي رسد . سر انجام تصميم مي گيرد كه با مَروان مشورت كند .
مروان كسي است كه از زمان حكومت عثمان ، خليفه سوم ، در دستگاه حكومتي حضور داشت و عثمان او را به عنوان مشاور مخصوص خود ، انتخاب كرده بود . ( 2 )
مروان در خانه خود نشسته است كه سربازان حكومتي به او خبر مي دهند كه بايد هر چه سريع تر به قصر برود . مروان حركت مي كند و خود را به امير مدينه مي رساند .
امير مدينه مي گويد : « اي مروان ! اين نامه از شام براي من فرستاده شده است ، آن را بخوان » .
مروان نامه را مي گيرد و با دقّت آن را مي خواند و مي گويد :
ــ خدا معاويه را رحمت كند ، او بهترين خليفه براي اين مردم بود .
ــ من تو را به اينجا نياورده ام كه براي معاويه فاتحه بخواني ، بگو بدانم اكنون بايد چه كنم ؟ من بايد چه خاكي بر سرم بريزم ؟ !
ــ اي امير ! خبر مرگ معاويه را مخفي كن و همين حالا دستور بده تا حسين را به اينجا بياورند تا از او ، براي يزيد بيعت بگيري و اگر او از بيعت خودداري كرد ، سر او را از بدن جدا كن . تو بايد همين امشب اين كار را انجام بدهي ، چون اگر خبر مرگ معاويه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مسند أحمد ، ج 4 ، ص 172 ؛ سنن ابن ماجة ، ج 1 ، ص 51 ؛ سنن الترمذي ، ج 5 ، ص 324 ؛ المستدرك للحاكم ، ج 3 ، ص 177 ؛ المصنّف لابن أبي شيبة ، ج 7 ، ص 511 ؛ صحيح ابن حبان ، ج 15 ، ص 427 ؛ المعجم الكبير ، ج 3 ، ص 33 ؛ الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 575 ؛ كنز العمّال ، ج 12 ، ص 115 .
2 . الأعلام للزركلي ، ج 7 ، ص 207 .
|
17 |
|
در شهر پخش شود ، مردم دور حسين جمع خواهند شد و دست تو ديگر به او نخواهد رسيد . ( 1 )
سخن مروان تمام مي شود و امير مدينه سر خود را پايين مي اندازد و به فكر فرو مي رود كه چه كند ؟ او به اين مي انديشد كه آيا مي توان حسين ( عليه السلام ) را براي بيعت با يزيد راضي كرد يا نه ؟
مروان به او مي گويد : « حسين ، بيعت با يزيد را قبول نمي كند . به خدا قسم ، اگر من جاي تو بودم هر چه زودتر او را مي كشتم » . ( 2 )
مروان زود مي فهمد كه امير مدينه ، مرد اين ميدان نيست ، به همين دليل به او مي گويد : « از سخن من ناراحت نشو . مگر بني هاشم ، عثمان ( خليفه سوم ) را مظلومانه نكشتند ، حالا ما مي خواهيم با كشتن حسين ، انتقامِ خون عثمان را بگيريم » . ( 3 )
حتماً با شنيدن اين حرف ، خيلي تعجّب مي كني ! آخر مگر حضرت علي ( عليه السلام ) ، فرزندش امام حسين ( عليه السلام ) و ديگر جوانان بني هاشم را براي دفاع از جان عثمان به خانه او نفرستاد ! اين اطرافيان عثمان بودند كه زمينه كشتن او را فراهم كردند . اكنون چگونه است كه مروان ، گناه قتل عثمان را به گردن امام حسين ( عليه السلام ) مي اندازد ؟ ( 4 )
اميدوارم كه امير مدينه ، زيرك تر از آن باشد كه تحت تأثير اين تبليغات دروغين قرار گيرد . او مي داند كه دست امام حسين ( عليه السلام ) به خون هيچ كس آلوده نشده است .
مروان به خاطر كينه اي كه نسبت به اهل بيت ( عليهم السلام ) دارد ، سعي مي كند براي تحريك امير مدينه ، از راه ديگري وارد شود . به همين دليل رو به او مي كند و مي گويد : « اي امير ، اگر در اجراي دستور يزيد تأخير كني ، يزيد تو را از حكومت مدينه بركنار خواهد كرد » .
امير به مروان نگاهي مي كند و در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده است مي گويد : « واي بر تو اي مروان ! مگر نمي داني كه حسين يادگار پيامبر است . من و قتل حسين ! ؟ هرگز ، كاش به دنيا نيامده بودم و اين چنين شبي را نمي ديدم » . ( 5 )
امير مدينه در فكر است و با خود مي گويد : « چقدر خوب مي شود اگر حسين با يزيد بيعت كند . خوب است حسين را دعوت كنم و نامه يزيد را براي او بخوانم . چه بسا او خود ، بيعت با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفتوح ، ج 5 ، ص 10 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 180 .
2 . مثير الأحزان ، ص 23 ؛ بحارالأنوار ، ج 44 ، ص 324 .
3 . مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 180 .
4 . تاريخ المدينة ، ج 4 ، ص 1213 .
5 . الفتوح ، ج 5 ، ص 10 .
|
18 |
|
يزيد را قبول كند » . سپس يكي از نزديكان خود را مي فرستد تا امام حسين ( عليه السلام ) را به قصر بياورد . ( 1 )
* * *
شب از نيمه گذشته و فرستاده امير مدينه در جستوجوي امام حسين ( عليه السلام ) است . ( 2 ) او وارد كوچه بني هاشم مي شود و به خانه امام مي رسد .
درِ خانه را مي زند و سراغ امام را مي گيرد .
امام ، داخل خانه نيست . به راستي ، كجا مي توان او را پيدا كرد ؟ مسجد پيامبر در شب هاي پاياني ماه رجب ، صفاي خاصّي دارد و امام در مسجد پيامبر ، مشغول عبادت است .
فرستاده امير مدينه ، راهي مسجد پيامبر مي شود و پس از ورود به آن مكان مقدس ، بدون درنگ نزد امام حسين ( عليه السلام ) مي رود . امام در گوشه اي از مسجد همراه عدّه اي از دوستان خود ، نشسته است . فرستاده امير رو به امام حسين ( عليه السلام ) مي كند و مي گويد :
ــ اي حسين ! امير مدينه شما را طلبيده است . ( 3 )
ــ من به زودي پيش او مي آيم .
امام خطاب به اطرافيان خود مي فرمايد : « فكر مي كنيد چه شده است كه امير در اين نيمه شب ، مرا طلبيده است . آيا تا به حال سابقه داشته است كه او نيمه شب ، كسي را نزد خود فرا بخواند ؟ » . همه در تعجّب هستند كه چه پيش آمده است .
امام مي فرمايد : « گمان مي كنم كه معاويه از دنيا رفته و امير مدينه مي خواهد قبل از آنكه اين خبر در مدينه پخش شود ، از من بيعت بگيرد » . ( 4 )
آيا امام اين موقع شب ، نزد امير مدينه خواهد رفت ؟ نكند خطري در كمين باشد ؟ آيا معاويه از دنيا رفته است ؟ آيا خلافت شوم يزيد آغاز شده است ؟
يكي از اطرافيان امام از ايشان مي پرسد : « اگر امير مدينه شما را براي بيعت با يزيد خواسته باشد ، آيا بيعت خواهي نمود ؟ »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 339 ؛ الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 529 ؛ تذكرة الخواصّ ، ص 236 ؛ الأخبار الطوال ، ص 227 ؛ البداية والنهاية ، ج 8 ، ص 147 .
2 . تهذيب الكمال ، ج 6 ، ص 414 ؛ تاريخ الإسلام ، للذهبي ، ج 5 ، ص 7 ؛ تاريخ دمشق ، ج 14 ، ص 206 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 295 ؛ البداية والنهاية ، ج 8 ، ص 162 ؛ الإرشاد ، ج 2 ، ص 32 .
3 . الفتوح ، ج 5 ، ص 11 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 181 .
4 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 339 ؛ الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 529 ؛ تذكرة الخواصّ ، ص 236 ؛ الأخبار الطوال ، ص 227 ؛ البداية والنهاية ، ج 8 ، ص 147 .
|
19 |
|
امام جواب مي دهد : « من هرگز با يزيد بيعت نمي كنم . مگر فراموش كرده اي كه در پيمان نامه صلحِ برادرم امام حسن ( عليه السلام ) ، آمده بود كه معاويه نبايد جانشيني براي خود انتخاب كند . معاويه عهد كرد كه خلافت را بعد از مرگش به من واگذار كند . اكنون او به قول و پيمان خود وفا نكرده است . من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد ، چون كه يزيد مردي فاسق است و شراب مي خورد » . ( 1 )
مأمور امير مدينه ، دوباره نزد امام مي آيد و مي گويد :
ــ اي حسين ! هر چه زودتر نزد امير بيا كه او منتظر توست .
ــ من به زودي مي آيم .
امام از جاي برمي خيزد . مي خواهد كه از مسجد خارج شود ، يكي از اطرافيان مي پرسد : « اي پسر رسول خدا ، تصميم شما چيست ؟ »
امام در جواب مي فرمايد : « اكنون جوانان بني هاشم را فرا مي خوانم و همراه آنان نزد امير مي روم » . ( 2 )
امام به منزل خود مي رود . ظرفِ آبي را مي طلبد . وضو مي گيرد و شروع به خواندن نماز مي كند . او در قنوت نماز ، دعا مي كند . . . به راستي ، با خداي خويش چه مي گويد ؟
آري ، اكنون لحظه آغاز قيام حسيني است . به همين دليل ، امام حركت خويش را با نماز شروع مي كند . او در اين نماز با خداي خويش راز و نياز مي كند و از او طلب ياري مي نمايد .
ــ علي اكبر ! برو به جوانان بني هاشم بگو شمشيرهاي خود را بردارند و به اينجا بيايند .
ــ چشم بابا !
بعد از لحظاتي ، همه جوانان بني هاشم در خانه امام جمع مي شوند . آن جوان مرد را كه مي بيني عبّاس ، پسر اُمّ البنين است . آنها با خود مي گويند كه چه خطري جان امام را تهديد كرده است ؟
امام ، به آنها خبر مي دهد كه بايد نزد امير مدينه برويم .
همه افراد ، همراه خود شمشير آورده اند . امّا امام به جاي شمشير ، عصايي در دست دارد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفتوح ، ج 5 ، ص 11 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 181 .
2 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 339 ؛ الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 529 ؛ الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 226 ؛ تذكرة الخواصّ ، ص 236 .
|
20 |
|
آيا اين عصا را مي شناسي ؟ اين عصاي پيامبر است كه در دست امام است . ( 1 )
امام به سوي قصر حركت مي كند ، آيا تو هم همراه مولاي خويش مي آيي تا او را ياري كني ؟
* * *
كوچه هاي مدينه بسيار تاريك است . امام و جوانان بني هاشم به سوي قصر حركت مي كنند . اكنون به قصر مدينه مي رسيم ، امام رو به جوانان مي كند و مي فرمايد : « من وارد قصر مي شوم ، شما در اينجا آماده باشيد . هرگاه من شما را به ياري خواندم به داخل قصر بياييد » . ( 2 )
امام وارد قصر مي شود . امير مدينه و مروان را مي بيند كه كنار هم نشسته اند . امير مدينه به امام مي گويد : « معاويه از دنيا رفت و يزيد جانشين او شد . اكنون نامه مهمّي از او به من رسيده است » . ( 3 )
آن گاه نامه يزيد را براي امام مي خواند . امام به فكر فرو مي رود و پس از لحظاتي به امير مدينه مي گويد : « فكر نمي كنم بيعت مخفيانه من در دل شب ، براي يزيد مفيد باشد . اگر قرار بر بيعت كردن باشد ، من بايد در حضور مردم بيعت كنم تا همه مردم با خبر شوند » . ( 4 )
امير مدينه به فكر فرو مي رود و درمي يابد كه امام راست مي گويد ، زيرا يزيد هرگز با بيعت نيمه شب و مخفيانه امام ، راضي نخواهد شد .
از سوي ديگر ، امير مدينه كه هرگز نمي خواست دستش به خون امام آلوده شود ، كلام امام را مي پسندد و مي گويد : « اي حسين ! مي تواني بروي و فردا نزد ما بيايي تا در حضور مردم ، با يزيد بيعت كني » . ( 5 )
امام آماده مي شود تا از قصر خارج شود ، ناگهان مروان فرياد مي زند : « اي امير ! اگر حسين از اينجا برود ديگر به او دسترسي پيدا نخواهي كرد » .
آن گاه مروان نگاه تندي به امام حسين ( عليه السلام ) مي كند و مي گويد : « با خليفه مسلمانان ، يزيد ، بيعت كن » ، امام نگاهي به او مي كند و مي فرمايد : « چه سخن بيهوده اي گفتي ، بگو بدانم چه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفتوح ، ج 5 ، ص 12 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 182 .
2 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 339 ؛ الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 529 ؛ الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 226 ؛ تذكرة الخواصّ ، ص 236 ؛ وراجع ، الأخبار الطوال ، ص 227 ؛ الإرشاد ، ج 2 ، ص 32 ؛ روضة الواعظين ، ص 189 ؛ إعلام الوري ، ج 1 ، ص 434 ؛ بحارالأنوار ، ج 44 ، ص 324 .
3 . الإرشاد ، ج 2 ، ص 33 ؛ إعلام الوري ، ج 1 ، ص 434 .
4 . الأخبار الطوال ، ص 228 .
5 . روضة الواعظين ، ص 189 ؛ إعلام الوري ، ج 1 ، ص 434 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 324 .
|
21 |
|
كسي يزيد را خليفه كرده است ؟ » .
مروان از جا برمي خيزد و شمشير خود را از غلاف بيرون مي كشد و به امير مدينه مي گويد : « اي امير ، بهانه حسين را قبول نكن ، همين الآن از او بيعت بگير و اگر قبول نكرد ، گردنش را بزن » . ( 1 )
مروان نگران است كه فرصت از دست برود ، در حالي كه امير مدينه دستور حمله را نمي دهد . اينجاست كه امام ، ياران خود را فرامي خواند ، و جوانان بني هاشم در حالي كه شمشيرهاي خود را در دست دارند ، وارد قصر مي شوند .
مروان ، خود را در محاصره جوانان بني هاشم مي بيند و اين چنين مي شنود : « تو بودي كه مي خواستي مولاي ما را بكشي ؟ » .
ترس تمام وجود مروان را فرا مي گيرد . مروان اصلاً انتظار اين صحنه را نداشت . او در خيال خود نقشه قتل امام حسين ( عليه السلام ) را طرح كرده بود ، امّا خبر نداشت كه با شمشيرهاي اين جوانان ، روبه رو خواهد شد . ( 2 )
همه جوانان ، منتظر دستور امام هستند تا جواب اين گستاخي مروان را بدهند ؟ ولي امام سخن مروان را ناديده مي گيرد و همراه با جوانان ، از قصر خارج مي شود .
مروان نگاهي به امير مدينه مي كند و مي گويد : « تو به حرف من گوش نكردي . به خدا قسم ، ديگر هيچ گاه به حسين دست پيدا نخواهي كرد » . ( 3 )
امير مدينه به مروانِ آشفته مي گويد : « دوست ندارم همه دنيا براي من باشد و من در ريختن خون حسين ، شريك باشم » . ( 4 )
مروان ساكت مي شود و ديگر سخني نمي گويد .
* * *
صبح شده است و اكنون مردم از مرگ معاويه باخبر شده اند . امير مدينه همه را به مسجد فرا خوانده است و همه مردم ، به سوي مسجد مي روند تا با يزيد بيعت كنند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثير الأحزان ، ص 24 .
2 . الفتوح ، ج 5 ، ص 13 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 183 .
3 . الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 530 ؛ الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 227 ؛ الإرشاد ، ج 2 ، ص 33 .
4 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 340 ؛ الأخبار الطوال ، ص 228 ؛ البداية والنهاية ، ج 8 ، ص 147 ؛ إعلام الوري ، ج 1 ، ص 435 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 325 .
|
22 |
|
از طرف ديگر ، مروان در اطراف خانه امام پرسه مي زند . او در فكر آن است كه آيا امام همراه با مردم براي بيعت با يزيد به مسجد خواهد آمد يا نه ؟
امام حسين ( عليه السلام ) ، از خانه خود بيرون مي آيد . مروان خوشحال مي شود و گمان مي كند كه امام مي خواهد همچون مردم ديگر ، به مسجد برود . او امام را از دور زير نظر دارد . امّا امام به سوي مسجد نمي رود . مروان مي فهمد كه امام براي بررسي اوضاع شهر از خانه خارج شده و تصميم ندارد به مسجد برود .
مروان با خود مي گويد كه خوب است نزد حسين بروم و با او سخن بگويم ، شايد راضي شود به مسجد برود .
ــ اي حسين ! من آمده ام تا تو را نصيحت كنم .
ــ نصيحت تو چيست ؟
ــ بيا و با يزيد بيعت كن . اين كار براي دين و دنياي تو بهتر است .
ــ ( إِنّا لله وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُون ) ؛ اگر يزيد بر امّت اسلام خلافت كند ، ديگر بايد فاتحه اسلام را خواند . اي مروان ! از من مي خواهي با يزيد بيعت كنم ، در حالي كه مي داني او مردي فاسق و ستمكار است . ( 1 )
مروان سر خود را پايين مي اندازد و مي فهمد كه ديگر بايد فكر بيعت امام را از سر خود ، بيرون كند .
* * *
امير مدينه ، در مسجد نشسته است و مردم مدينه با يزيد بيعت مي كنند . امّا هر چه منتظر مي ماند ، خبري از امام حسين ( عليه السلام ) نيست .
برنامه بيعت تمام مي شود و امير مدينه به قصر باز مي گردد . مروان ، نزد او مي آيد و به او گزارش مي دهد كه امام حسين ( عليه السلام ) حاضر به بيعت با يزيد نيست .
اكنون پيك مخصوص يزيد ، آماده بازگشت به شام است . امير مدينه نامه اي به يزيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثير الأحزان ، ص 14 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 326 .
|
23 |
|
مي نويسد كه حسين با او بيعت نخواهد كرد . ( 1 )
چند روز پس از آن ، نامه به دست يزيد مي رسد . او با خواندن آن بسيار عصباني مي شود . چشمان يزيد از شدّت غضب ، خون آلود است و دستور مي دهد تا اين نامه را بنويسند : « از يزيد ، خليفه مسلمانان به امير مدينه : هنگامي كه اين نامه به دست تو رسيد ، بار ديگر از مردم مدينه بيعت بگير ، و بايد همراه جواب اين نامه ، سرِ حسين را برايم بفرستي و بدان كه جايزه اي بسيار بزرگ در انتظار توست » . ( 2 )
گستاخي يزيد را ببين ! او از امير مدينه مي خواهد كه جواب نامه اش فقط سر امام حسين ( عليه السلام ) باشد . به راستي ، چه حوادثي در انتظار مدينه است ؟ وقتي اين نامه به مدينه برسد ، چه اتّفاقي خواهد افتاد ؟
* * *
هم اينك ، شب يكشنبه بيست و هشتم رجب سال شصت هجري است و ما در مدينه هستيم .
نامه رسان يزيد ، با فرمان قتل امام در راه مدينه است . او بايد حدود هزار كيلومتر راه را طي كند تا به مدينه برسد . براي همين ، چند روز ديگر در راه خواهد بود . امشب همه مردم مدينه در خوابند . امير مدينه هم ، در خواب خوشي است .
خواننده عزيز ! مي دانم كه تو هم مثل من خيلي نگراني . چند روز ديگر نامه به مدينه خواهد رسيد ، آن وقت چه خواهد شد . آيا موافقي با هم به سوي حرم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) برويم و براي امام خويش دعا كنيم ؟
آنجا را نگاه كن ! او كيست كه در اين تاريكي شب ، به اين سو مي آيد ؟
صورتش در دل شب مي درخشد . چقدر با وقار راه مي رود . شايد او مولايمان حسين ( عليه السلام ) باشد !
آري ! درست حدس زدي . او كنار قبر جدّش ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي آيد تا با او سخن بگويد . پس به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الأمالي ، للصدوق ، ص 216 ، ح 239 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 312 .
2 . الفتوح ، ج 5 ، ص 17 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 185 .
|
24 |
|
نماز مي ايستد تا با معبود خود ، راز و نياز كند ، او اكنون به سجده رفته و اشك مي ريزد . مي خواهي صداي امام را بشنوي ؟ گوش كن : « بار خدايا ! تو مي داني كه من براي اصلاح امّت جدّم قيام مي كنم . من براي زنده كردن امر به معروف و نهي از منكر ، آماده ام تا جانم را فدا كنم . يزيد مي خواهد دين تو را نابود كند تا هيچ اثري از آن باقي نماند . من مي خواهم از دين تو دفاع كنم » . ( 1 )
اين سخنان ، بوي جدايي مي دهد . گويي امام تصميم سفر دارد و اين آخرين نماز او در حرم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است . آري ! او آمده است تا با جدّ خويش ، خداحافظي كند .
جانم فداي تو اي آقايي كه در شهر خودت هم در امان نيستي ! شمشيرها ، در انتظار رسيدن نامه يزيد هستند تا تو را كنار قبر جدّت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شهيد كنند . يزيد مي خواهد تو را در همين شهر به قتل برساند تا صداي عدالت و آزادگي تو ، به گوش مردم نرسد . او مي داند كه حركت و قيام تو سبب بيداري جهان اسلام خواهد شد . امّا تو خود را براي اين سفر آماده كرده اي ، تا دين اسلام را از خطر نابودي نجات دهي و به تمام مردم درس آزادگي و مردانگي بدهي .
سفر تو ، سفر بيداري تاريخ است . سفرِ زندگي شرافتمندانه است .
لحظاتي امام در سجده به خواب مي رود . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را مي بيند كه آغوش خود را مي گشايد و حسينش را در آغوش مي گيرد . سپس ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ميان دو چشم او را مي بوسد و مي فرمايد : « اي حسين ! خدا براي تو مقامي معيّن كرده است كه جز با شهادت به آن نمي رسي » . ( 2 )
امام از خواب بيدار مي شود ، در حالي كه اشك شوق ديدار يار ، بر چشمانش حلقه زده است . اكنون ديگر همه چيز معلوم شده است ، سفر شهادت آغاز مي شود :
« بسم الله الرحمن الرحيم »
امام حسين ( عليه السلام ) مي خواهد از مسجد بيرون برود . خوب است همراه ايشان برويم .
امام در جايي مي نشيند و دست روي خاك مي گذارد و مشغول سخن گفتن مي شود . آيا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفتوح ، ج 5 ، ص 18 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 327 .
2 . الأمالي ، للصدوق ، ص 216 ، ح 239 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 312 ، ح 1 .
|
25 |
|
مي داني اينجا كجاست ؟ نمي دانم ، تاريكي شب مانع شده است . من فقط صداي امام را مي شنوم :
مادر !
درست حدس زدي . امام اكنون كنار قبر مادر است و با مادر مهربانش خداحافظي مي كند و سپس به سوي قبرستان بقيع مي رود تا با برادرش امام حسن ( عليه السلام ) نيز ، وداع كند . ( 1 )
* * *
مردم مدينه در خوابند . امّا در محلّه بني هاشم خبرهايي است . امام حسين ( عليه السلام ) تا ساعتي ديگر ، مدينه را ترك خواهد كرد . پس دوستان و ياران امام ، پيش از روشن شدن آسمان ، بايد بار سفر را ببندند .
چرا صداي گريه مي آيد ؟ عمّه هاي امام حسين ( عليه السلام ) ، دور او جمع شده اند و آرام آرام گريه مي كنند . امام نزديك مي رود و مي فرمايد : « از شما مي خواهم كه لب به نوحه و زاري باز نكنيد » .
يكي از آنها در جواب مي گويد : « اي حسين جان ! چگونه گريه نكنيم در حالي كه تو تنها يادگار پيامبر هستي و از پيش ما مي روي » . امام ، آنها را به صبر و بردباري دعوت مي كند . ( 2 )
نگاه كن ، آيا آن خانم را مي شناسي كه به سوي امام مي آيد ؟ او به امام مي گويد : « فرزندم ! با اين سفر مرا اندوهناك نكن » .
امام با نگاهي محبت آميز مي فرمايد : « مادرم ! من از سرانجام راهي كه انتخاب نموده ام آگاهي دارم . امّا هر طور كه هست بايد به اين سفر بروم » . ( 3 )
اين كيست كه امام حسين ( عليه السلام ) را فرزند خود خطاب مي كند و آن حضرت هم ، او را مادر صدا مي زند ؟
او اُمّ سَلَمه ، همسر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است . همان خانم كه عمر خود را با عشق به اهل بيت ( عليهم السلام )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 186 .
2 . كامل الزيارات ، ص 195 ؛ بحار الأنوار ، ج 45 ، ص 88 .
3 . ينابيع المودّة ، ج 3 ، ص 60 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 331 .