بخش 2
به سوی مکه به سوی نینوا
|
26 |
|
سپري كرده است . آيا مي داني بعد از حضرت خديجه ( عليها السلام ) ، او بهترين همسر براي پيامبر بود ؟ ( 1 )
* * *
اكنون امام قلم و كاغذي برمي دارد و مشغول نوشتن مي شود . او وصيّت نامه خويش را مي نويسد ، او مي داند كه دستگاه تبليغاتي يزيد ، تلاش خواهند كرد كه تاريخ را منحرف كنند .
امام مي خواهد در آغاز حركت ، مطلبي بنويسد تا همه بشريت در طول تاريخ ، بدانند كه هدف امام حسين ( عليه السلام ) از اين قيام چه بوده است . ايشان مي نويسد : « من بر يگانگي خداي متعال شهادت مي دهم و بر نبوت حضرت محمّد اعتقاد دارم و مي دانم كه روز قيامت حق است . آگاه باشيد ! هدف من از اين قيام ، فتنه و آشوب نيست ، من مي خواهم امّت جدّم رسول خدا را اصلاح كنم ، من مي روم تا امر به معروف و نهي از منكر بنمايم » . ( 2 )
آري ! تاريخ بايد بداند كه حسين ( عليه السلام ) ، مسلمان است و از دين جدّ خود منحرف نشده است .
امام برادرش ، محمّد بن حنفيّه را نزد خود فرا مي خواند و اين وصيّت نامه را به او مي دهد و از او مي خواهد تا در مدينه بماند و برنامه هاي امام را در آنجا پيگيري كند ، همچنين خبرهاي آنجا را نيز ، به او برساند . ( 3 )
اكنون موقع حركت است ، محمّد بن حنفيّه رو به برادر مي كند :
ــ اي حسين ! تو همچون روح و جان من هستي و اطاعت امر تو بر من واجب است . امّا من نگران جان تو هستم . پس از تو مي خواهم كه به سوي مكّه بروي كه آنجا حرم امن الهي است . ( 4 )
ــ به خدا قسم ! اگر هيچ پناهگاه امني هم نداشته باشم ، با يزيد بيعت نخواهم كرد . ( 5 )
اشك در چشمان محمّدبن حنفيّه حلقه زده است . او گريه مي كند و امام هم با ديدن گريه او اشك مي ريزد . آيا اين دو برادر دوباره همديگر را خواهند ديد ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الأمالي ، للطوسي ، ص 565 .
2 . الفتوح ، ج 5 ، ص 21 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 188 ؛ المناقب ، لابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 89 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 329 .
3 . الفتوح ، ج 5 ، ص 20 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 187 .
4 . مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 187 .
5 . الفتوح ، ج 5 ، ص 20 .
|
27 |
|
همه جوانان بني هاشم و ياران امام آماده حركت هستند . زمان به سرعت مي گذرد . امام بايد سفرش را در دل شب آغاز كند . كاروان ، آرام آرام به راه مي افتد .
نمي دانم چرا مدينه با خاندان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين قدر نامهربان بود . تشييع پيكر مادري پهلو شكسته در دل شب ، اشك شبانه علي ( عليه السلام ) كنار قبر همسر در دل شب ، تيرباران پيكر امام حسن ( عليه السلام ) . اكنون هم آغاز سفر حسين ( عليه السلام ) در دل شب !
خداحافظ اي مدينه ! خداحافظ اي كوچه بني هاشم !
|
29 |
|
به سوي مكه
حتماً مي داني كه هر كس بخواهد به مكّه برود ، بايد اعمال « عُمره » را به جا آورد . آري ، شرط زيارت خانه خدا اين است كه لباس هاي دنيوي را از تن بيرون آوري و لباس سفيد احرام بر تن كني تا بتواني به سوي خدا بروي . اين كار در بين راه مكه و مدينه ، در مسجد شجره انجام مي شود .
كاروان شهادت در مسجد شجره توقّف كوتاهي مي كند و همه كاروانيان ، لباس احرام بر تن مي كنند و « لَبَّيك اللهمّ لَبَّيك » مي گويند .
عجب حال و هوايي است . از هر طرف صداي « لَبَيّك » به گوش مي رسد : « به سوي تو مي آيم اي خداي مهربان ! » .
نگاه كن ، همه جوانان دور امام حسين ( عليه السلام ) حلقه زده اند ، من و تو اگر بخواهيم همراه اين كاروان برويم بايد لباس احرام بر تن كنيم و لبيك بگوييم .
خواننده خوبم ! فرصت زيادي نداري ، زود آماده شو ، چرا كه اين كاروان به زودي حركت مي كند .
نماز جماعت صبح برپا مي شود . همه نماز مي خوانند و بعد از آن آماده حركت مي شوند .
بانويي از مسجد بيرون مي آيد . عبّاس ، علي اكبر و بقيّه جوانان ، دور او حلقه مي زنند و با احترام او را به سوي كجاوه مي برند .
|
30 |
|
او زينب ( عليها السلام ) است ، دختر علي و فاطمه ( عليهما السلام ) .
كاروان وارد جادّه اصلي مدينهـ مكّه مي شود و به سوي شهر خدا مي رود . بعضي از ياران امام ، به حضرت پيشنهاد مي دهند كه از راه فرعي به سوي مكّه برويم تا اگر نيروهاي امير مدينه به دنبال ما بيايند نتوانند ما را پيدا كنند . امّا امام در همان راه اصلي به سفر خود ادامه مي دهد . ( 1 )
از طرف ديگر امير مدينه خبردار مي شود كه امام حسين ( عليه السلام ) از مدينه خارج شده است . او خدا را شكر مي كند كه او را از فتنه بزرگي نجات داده است . او ديگر سربازانش را براي برگرداندن امام نمي فرستد .
جاسوسان به يزيد خبر مي دهند كه امير مدينه در كشتن حسين كوتاهي نموده و در واقع با سياست مسالمت آميز خود ، زمينه خروج او را از مدينه فراهم نموده است .
وقتي اين خبر به يزيد مي رسد بي درنگ دستور بر كناري امير مدينه را صادر مي كند ، ولي كار از كار گذشته است و اكنون ديگر كشتن امام حسين ( عليه السلام ) كار ساده اي نيست . ( 2 )
امام در نزديكي هاي مكّه است . اين شهر نزد همه مسلمانان احترام دارد و ديگر نمي توان به اين سادگي ، نقشه قتل امام را اجرا نمود . مكّه شهر امن خداست و تا به حال كسي جرأت نكرده است به حريم اين شهر جسارت كند . امّا آيا او در اين شهر در آرامش خواهد بود ؟
* * *
همسفر خوبم ! آيا مي داني ما چند روز است كه در راه هستيم ؟
ما شب يكشنبه 28 رجب ، از مدينه خارج شديم . امشب هم شب جمعه ، شب سوم ماه شعبان است . ما راه مدينه تا مكّه را پنج روزه آمده ايم . چه توفيقي از اين بهتر كه اعمال عمره خود را در شب جمعه انجام دهيم .
تا يادم نرفته بگويم كه امشب ، شب ولادت امام حسين ( عليه السلام ) نيز ، هست .
خورشيد را نگاه كن كه پشت آن كوه ها غروب مي كند . پشت آن كوه ها شهر مكّه قرار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الإرشاد ، ج 2 ، ص 35 ؛ روضة الواعظين ، ص 190 ؛ إعلام الوري ، ج 1 ، ص 435 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 332 .
2 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 343 ؛ الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 532 .
|
31 |
|
دارد . آري ، ما به نزديكي هاي مكّه رسيده ايم . ( 1 )
امام ، همراه ياران خود وارد شهر مي شود و به مسجد الحرام رفته و اعمال عمره را انجام مي دهد . بيا من و تو هم اعمال عمره خود را انجام بدهيم . بيا كمي با خداي خود خلوت كنيم . . .
خانه خدا چه صفايي دارد !
خبر ورود امام حسين ( عليه السلام ) در همه شهر مي پيچد ، همه مردم خوشحال مي شوند كه تنها يادگار پيامبر به مكّه آمده است . ( 2 )
شهر دوباره بوي پيامبر را گرفته است و خوب است بداني كه افراد زيادي از شهرهاي مختلف براي انجام عمره ، به مكّه آمده اند و آنها هم با شنيدن اين خبر براي ديدن امام لحظه شماري مي كنند . ( 3 )
آري ، امام به حرم امن الهي پناه آورده است . كساني كه زيرك هستند ، مي فهمند كه جان امام حسين ( عليه السلام ) در خطر است . امام در شهر منزل مي كند و مردم دسته دسته به ديدن ايشان مي آيند . مردم مي دانند كه امام حسين ( عليه السلام ) براي اينكه با يزيد بيعت نكند به اين شهر آمده است . او آمده است تا نهضت سرخ خود را از مكّه آغاز كند .
پيش از آمدن امام حسين ( عليه السلام ) ، امير مكّه در مسجد الحرام ، امام جماعت بود . امّا اكنون امام حسين ( عليه السلام ) تنها امام جماعت خانه خداست و سيل جمعيّت پشت سر ايشان به نماز مي ايستند . ( 4 )
خبر مي رسد كه قلب همه مردم با امام حسين ( عليه السلام ) است و آنها هر صبح و شام خدمت آن حضرت مي رسند . ( 5 )
ترس و وحشت تمام وجود امير مكّه را فرا مي گيرد . اگر آن حضرت فقط يك اشاره به مردم كند ، آنها اطاعت مي كنند . او با خودش فكر مي كند كه خوب است قبل از اينكه مردم ، مرا از شهر بيرون كنند ، خودم فرار كنم .
او مي داند كه لحظه به لحظه ، بر تعداد هواداران امام حسين ( عليه السلام ) افزوده مي شود . پس چه بهتر كه جان خود را نجات دهد . اگر مردم شورش كنند ، اوّل سراغ نماينده يزيد مي آيند كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 531 ؛ الإرشاد ، ج 2 ، ص 35 ؛ روضة الواعظين ، ص 190 ؛ إعلام الوري ، ج 1 ، ص 435 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 332 .
2 . الفتوح ، ج 5 ، ص 23 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 190 .
3 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 351 ؛ الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 533 ؛ الإرشاد ج 2 ، ص 35 ؛ إعلام الوري ، ج 1 ، ص 435 .
4 . موسوعة كلمات الإمام الحسين ( عليه السلام ) ، ص 371 .
5 . الأخبار الطوال ، ص 229 .
|
32 |
|
امير مكه است .
امير مكه سرانجام تصميم مي گيرد شبانه از مكّه فرار كند . خبر در همه جا مي پيچد كه امير مكّه فرار كرده است . همه جا جشن و سرور است . همه خوشحال هستند و اين را يك موفقيّت بزرگ براي نهضت امام حسين ( عليه السلام ) مي دانند . ( 1 )
مي خواهي من و تو هم در اين جشن شركت كنيم ؟ آيا موافق هستي كمي شيريني بگيريم و در ميان دوستان خود تقسيم كنيم ؟
* * *
اكنون مكّه ، يك امير دارد آن هم امام حسين ( عليه السلام ) است .
امام براي قيام عليه يزيد ، به مكّه آمده است . افرادي كه براي انجام عمره به مكّه آمده اند ، وقتي به شهر خود باز مي گردند اين خبر را به همشهريان خود مي رسانند .
خبر در همه جاي جهان اسلام مي پيچد . عده زيادي از آزادانديشان خود را به مكّه مي رسانند . حلقه ياران روز به روز گسترده تر مي شود .
مردم كوفه با شنيدن اين خبر خوشحال مي شوند . آنها كه زير ستم بني اُميّه ، كمر خم كرده بودند ، اكنون به رهايي از اين همه ظلم و ستم مي انديشند .
مردم كوفه ، كينه اي سخت از حكومت بني اُميّه به دل دارند . به همين دليل با شنيدن خبر قيام امام حسين ( عليه السلام ) ، فرصت را غنيمت شمرده و تصميم مي گيرند تا امام را به شهر خود دعوت كنند .
آنها صد و پنجاه نفر از بزرگان خود را همراه با نامه هاي بسياري به سوي مكّه مي فرستند ، تا امام حسين ( عليه السلام ) را به شهر خود دعوت كنند . ( 2 )
آيا موافقي با هم به خانه امام حسين ( عليه السلام ) سري بزنيم .
اينجا چقدر شلوغ است . حتماً بزرگان كوفه خدمت امام هستند . آنجا را نگاه كن ! چقدر نامه روي هم جمع شده است . موافقي آنها را با هم بشماريم ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مقتل الحسين ( عليه السلام ) للخوارزمي ، ج 1 ، ص 190 .
2 . الفتوح ، ج 5 ، ص 27 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 193 .
|
33 |
|
خسته نباشي ، خواننده عزيزم ! دوازده هزار نامه ! ! ( 1 )
اينها ، نامه هاي مردم كوفه است .
در يكي از نامه ها نوشته شده است : « اي حسين ! ما جان خود را در راه تو فدا مي كنيم . به سوي ما بيا ، ما همه ، سرباز تو هستيم » . ( 2 )
در نامه ديگر آمده است : « اي حسين ! باغ هاي ما سرسبز است . بشتاب كه همه ما در انتظار تو هستيم . در شهر ما لشكري صد هزار نفري خواهي يافت كه براي ياري تو سر از پا نمي شناسند . ديگر كسي در كوفه به نماز جمعه نمي رود . همه ما منتظر تو هستيم تا به تو اقتدا كنيم » . ( 3 )
آيا مي داني در آخرين نامه اي كه به امام رسيده ، چه نوشته شده است : « اي حسين ! همه مردم اين شهر ، چشم انتظار شما هستند . آنها امامي جز شما ندارند ، پس بشتابيد » .
امام حسين ( عليه السلام ) هنوز جواب اين نامه ها را نداده است . او در حال بررسي اين مسأله است . اين صد و پنجاه نفر خيلي اصرار مي كنند كه امام دعوت آنها را بپذيرد .
آنها به امام مي گويند : « مردم كوفه شيعيان شما هستند . آنها مي خواهند شما را ياري كنند تا با يزيد بجنگيد و خليفه مسلمانان شويد » . ( 4 )
امام در فكر است . نمي دانم به رفتن مي انديشد يا به ماندن ؟ آيا در اين شرايط ، باز بايد ترديد كرد ؟ آيا مي توان به مردم كوفه اعتماد كرد ؟ نگاه كن ! امام از جا برمي خيزد . اي مولاي ما ، به كجا مي روي ؟
* * *
امام وضو مي گيرد و از خانه خارج مي شود . بيا ما هم همراه آن حضرت برويم ؟
امام به سوي « مسجد الحرام » مي رود . همه ياران ، همراه آن حضرت مي روند . نگاه كن ! امام كنار درِ خانه خدا به نماز مي ايستد و بعد از نماز ، دست هاي خود را به سوي آسمان مي برد و چنين مي گويد : « خدايا ، آن چه خير و صلاح مسلمانان است براي ما مقدّر فرما » . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 334 ؛ أعيان الشيعة ، ج 1 ، ص 589 ؛ التنبيه والإشراف ، ص 262 .
2 . الفتوح ، ج 5 ، ص 27 و 193 .
3 . تاريخ الطبري ، ج 4 ، ص 262 ؛ حياة الإمام الحسين ( عليه السلام ) ، ج 2 ، ص 334 .
4 . تاريخ اليعقوبي ، ج 2 ، ص 241 .
5 . الفتوح ، ج 5 ، ص 27 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) للخوارزمي ، ج 1 ، ص 193 .
|
34 |
|
سپس قلم و كاغذي مي طلبد و براي مردم كوفه نامه اي مي نويسد .
اكنون امام مي گويد : « بگوييد پسر عمويم ، مسلم بن عقيل بيايد » .
آيا مسلم بن عقيل را مي شناسي ؟ او پسر عموي امام حسين ( عليه السلام ) است . مسلم ، شخصي شجاع ، قوّي و آگاه است و براي همين ، امام حسين ( عليه السلام ) او را براي مأموريتي مهم انتخاب كرده است . ( 1 )
امام به بزرگان كوفه رو مي كند و به آنها مي فرمايد : « من تصميم گرفته ام مسلم را به عنوان نماينده خود به شهر شما بفرستم و از او خواسته ام تا اوضاع آنجا را براي من گزارش كند . وقتي گزارش مسلم به من برسد به سوي كوفه حركت خواهم كرد » .
بزرگان كوفه بسيار خوشحال مي شوند و به همديگر تبريك مي گويند . آنها يقين دارند كه مسلم با استقبال باشكوه مردم روبه رو خواهد شد و بهترين گزارش ها را براي امام حسين ( عليه السلام ) خواهد نوشت .
همسفرم ! آيا دوست داري قسمتي از نامه امام به مردم كوفه را برايت نقل كنم :
بسم الله الرحمن الرحيم : از حسين به مردم كوفه : من نامه هاي شما را خواندم و دانستم كه مشتاق آمدن من هستيد . براي همين ، پسر عمويم مسلم را نزد شما مي فرستم تا اوضاع شهر شما را بررسي كند . هرگاه او به من خبر دهد ، به سوي شما خواهم آمد . ( 2 )
امام ، مسلم را در آغوش مي گيرد . صداي گريه امام بلند مي شود . مسلم نيز اشك مي ريزد . راز اين گريه چيست ؟ سفر عشق براي مسلم آغاز شده است . ( 3 )
امام نامه را به دست او مي دهد و دستانش را مي فشارد و مي فرمايد : « به كوفه رهسپار شو و ببين اوضاع مردم شهر چگونه است . اگر آن گونه بودند كه در نامه ها نوشته اند ، به من خبر بده تا به سوي تو بيايم و در غير اين صورت ، هر چه سريع تر به مكّه باز گرد » . ( 4 )
او نامه را مي گيرد و بر چشم مي گذارد و آخرين نگاه را به امام خويش مي نمايد و بعد از وداع با همسر و فرزندانش ، به سوي كوفه حركت مي كند .
مسلم براي امنيّت بيشتر ، تنها و از راه هاي فرعي به سوي كوفه مي رود . چرا كه اگر او با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ الإسلام ، للذهبي ، ج 4 ، ص 170 ؛ لسان الميزان لابن حجر ، ج 6 ، ص 293 ؛ كشف الغمّة ، ج 2 ، ص 215 ؛ الإرشاد ، ج 2 ، ص 31 ؛ فتح الباري ، ج 7 ، ص 74 .
2 . الأخبار الطوال ، ص 230 ؛ الكامل في التاريخ ، لابن الأثير ، ج 4 ، ص 21 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 334 ؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 3 ، ص 22 .
3 . الفتوح ، ج 5 ، ص 30 .
4 . الأخبار الطوال ، ص 230 .
|
35 |
|
گروهي از دوستان خود به اين سفر برود ، ممكن است گرفتار مأموران يزيد شود .
آن صد و پنجاه نفري كه از كوفه آمده بودند ، در مكّه مي مانند تا هم اعمال حج را انجام دهند و هم به همراه امام حسين ( عليه السلام ) به كوفه باز گردند . آنها مي خواهند امام با احترام خاصّي به سوي كوفه برود .
امروز ، پانزدهم ماه رمضان است كه مسلم به سوي كوفه مي رود . . .
او راه مكّه تا كوفه را مدّت بيست روز طي مي كند و روز پنجم شوّال به كوفه مي رسد .
مردم كوفه به استقبال مسلم آمده و گروه گروه با او بيعت مي كنند .
آيا مي دانيد چند نفر با مسلم بيعت كرده اند ؟ هجده هزار نفر ، چه شرايطي از اين بهتر ! ( 1 )
صبح روز دهم ذي القعده ، مسلم قلم در دست مي گيرد . او در اين سي و پنج روز به بررسي اوضاع كوفه پرداخته است و شرايط را براي حضور امام مناسب مي بيند .
مسلم مي داند كه امام حسين ( عليه السلام ) ، در مكّه منتظر رسيدن نامه اوست و بايد نتيجه بررسي اوضاع كوفه را به امام خبر بدهد . پس نتيجه بررسي هاي يك ماهه خود را گزارش مي دهد و اين نامه را براي امام مي نويسد : « هجده هزار نفر با من بيعت كرده اند . هنگامي كه نامه من به دست شما رسيد ، هر چه زودتر به سوي كوفه بشتابيد » . ( 2 )
مسلم ، اين نامه را به يكي از ياران خود مي دهد و از او مي خواهد كه هر چه سريع تر اين نامه مهمّ را به امام برساند .
فرستاده مسلم با شتاب به سوي مكّه مي تازد تا نامه را به موقع به امام برساند . ( 3 )
* * *
يزيد در قصر خود در شام نشسته و همه مشاوران را گرد خود جمع كرده است و به آنها چنين سخن مي گويد : « به راستي ، ما براي مقابله با حسين چه كنيم ؟ آيا او را در مكّه به قتل برسانيم ؟ در مكّه حتي حيوانات هم ، در امن و امان هستند . اگر ما حسين را در آن شهر به قتل برسانيم ، همه دنياي اسلام شورش خواهند كرد . آن وقت ديگر آبرويي براي ما نخواهد ماند » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الأخبار الطوال ، ص 235 ؛ تاريخ الطبري ، ج 4 ، ص 258 ؛ وراجع ، تاريخ دمشق ، ج 14 ، ص 213 ؛ إمتاع الأسماع ، ج 5 ، ص 363 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 306 .
2 . مثير الأحزان ص 21 ؛ الأخبار الطوال ، ص 243 ؛ تاريخ الطبري ، ج 4 ، ص 281 ؛ أعيان الشيعة ، ج 1 ، ص 589 .
3 . تاريخ الطبري ، ج 4 ، ص 281 .
|
36 |
|
همه در فكر هستند كه چه كنند . حمله به حسين در مكّه ، براي حكومت يزيد بسيار خطرناك است و مي تواند پايه هاي حكومت او را به لرزه در آورد .
مشكل يزيد اين است كه اكنون ، مكّه در تصرّف امام حسين ( عليه السلام ) است . ايام حج هم نزديك است و همه حاجيان براي طواف خانه خدا به مكّه مي روند .
مشاوران يزيد مي گويند : « ما نمي توانيم لشكري به مكّه بفرستيم و با حسين به صورت آشكارا بجنگيم » .
يزيد سخت آشفته است . بر سر اطرافيان خود فرياد مي زند : « من اين همه پول به شما مي دهم تا در اين مواقع حسّاس ، فكري به حال من بكنيد . زود باشيد ! نقشه اي براي خاموش كردن نهضت حسين بكشيد » .
همه به فكر فرو مي روند . برنامه هاي امام حسين ( عليه السلام ) آن قدر حساب شده و دقيق است كه راهي براي يزيد باقي نگذاشته است .
يكي از اطرافيان مي گويد : « من راه حلّ را يافتم . من راه حلّ بسيار خوبي پيدا كردم » . او طرح خود را مي گويد ، همه با دقّت گوش مي دهند و در نهايت ، اين طرح مورد تأييد همه قرار مي گيرد و يزيد هم بسيار خوشحال مي شود .
طرحي بسيار دقيق و حساب شده كه داراي پنج مرحله است :
1 . ابتدا اميري شجاع و نترس را به مكّه اعزام مي كنيم و از او مي خواهيم كه هرگز با حسين درگير نشود .
2 . لشكري بزرگ و مجهز همراه او به مكّه اعزام مي كنيم .
3 . سي نفر از هواداران بني اُميّه را انتخاب نموده و آنها را به مكّه مي فرستيم . آنها بايد در زير لباس هاي خود شمشير داشته باشند .
4 . در هنگام طواف خانه خدا ، حسين مورد حمله قرار مي گيرد و از آن جهت كه همراه داشتن اسلحه در هنگام طواف بر همه حرام است ، پس ياران حسين قدرت دفاع از او را نخواهند داشت .
|
37 |
|
5 . بعد از كشته شدن حسين ، براي جلوگيري از شورش مردم ، آن سي هوادار بني اُميّه به وسيله نيروهاي امير مكّه دستگير شده و همگي اعدام مي شوند تا مردم تصور كنند كه حسين ، به وسيله عدّه اي از اعراب كشته شده است و حكومت يزيد نيز ، هيچ دخالتي در اين ماجرا نداشته و حتّي قاتلان حسين را نيز ، اعدام كرده است . ( 1 )
واقعاً كه اين طرح ، يك طرح زيركانه و دقيق است . امّا آيا يزيد موفق به اجراي همه مراحل آن خواهد شد ؟ با من همراه باشيد .
* * *
روزهاي اوّل ماه ذي الحجّه است و مردم بسياري براي انجام مراسم حج به مكّه آمده اند .
نامه مسلم به مكّه مي رسد و امام آن را مي خواند . آيا امام به سوي كوفه خواهد رفت ؟ روزهاي انجام حج نزديك است . امام مي خواهد اعمال حج را انجام دهد .
حج يك اجتماع عظيم اسلامي است و امام مي تواند از اين فرصت به خوبي استفاده كند . از تمام دنياي اسلام به اين شهر آمده اند و هر حاجي مي تواند پس از بازگشت به وطن خود ، يك مبلّغ خوب براي قيام امام باشد .
در حال حاضر مكّه هم بدون امير است و زمينه براي هرگونه فعاليت ياران امام فراهم است .
در شام جاسوس ها خبر بيعت مردم كوفه با امام حسين ( عليه السلام ) را به يزيد داده اند .
قلب كشور عراق در كوفه مي تپد و اگر امام بتواند آنجا را تصرّف كند به آساني بر بخش عظيمي از دنياي اسلام تسلّط مي يابد . اگر امام حسين ( عليه السلام ) به كوفه برسد ، گروه بي شماري از شيعيان دور او جمع خواهند شد .
* * *
روز دوشنبه هفتم ذي الحجّه است و ما دو روز ديگر تا روز عرفه فرصت داريم . همه حاجيان لباس احرام بر تن كرده اند و خود را براي رفتن به صحراي عرفات آماده مي كنند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 364 ؛ بحار الأنوار ، ج 45 ، ص 99 .
|
38 |
|
آيا تو هم آماده اي لباس احرام بر تن كني و به صحراي عرفات بروي ؟
ناگهان خبر مهمّي به شهر مي رسد . گوش كن ! يزيد براي مكّه ، امير جديدي انتخاب كرده و اين امير همراه با لشكر بزرگي به نزديكي هاي مكّه رسيده است . ( 1 )
او مي آيد تا نقشه شوم يزيد را عملي كند و شعله نهضت امام حسين ( عليه السلام ) را خاموش كند . امير جديد به مكّه مي رسد و وارد مسجدالحرام مي شود .
تا پيش از اين ، هميشه امام حسين ( عليه السلام ) كنار خانه خدا به نماز مي ايستاد و مردم پشت سر او نماز مي خواندند . موقع نماز كه مي شود امير جديد ، در جايگاه مخصوص امام جماعت مي ايستد .
امام حسين ( عليه السلام ) اين صحنه را مي بيند . ولي براي اينكه بهانه اي به دست دشمن ندهد ، اقدامي نمي كند و پشت سر او نماز مي خواند .
با ورود امير جديد و بررسي تغييرات اوضاع مكّه ، امام تصميم جديدي مي گيرد . مردم از همه جايِ جهان اسلام به مكّه آمده اند تا اعمال حج را به جا آورند . دو روز ديگر نيز ، مردم به صحراي عرفات مي روند . ولي امام مي خواهد به كوفه برود .
به راستي چرا امام اين تصميم را گرفته است ؟
پيام امام حسين ( عليه السلام ) ، به گوش ياران و شيفتگان آن حضرت مي رسد : « هر كس كه مي خواهد جان خويش را در راه ما فدا كند و خود را براي ديدار خداوند آماده مي بيند ، با ما همسفر شود كه ما به زودي به سوي كوفه حركت خواهيم كرد » . ( 2 )
امام حسين ( عليه السلام ) مي خواهد طواف وداع را انجام دهد . طواف خداحافظي با خانه خدا !
مردم همه در لباس احرام هستند و آرام آرام خود را براي رفتن به سرزمين عرفات آماده مي كنند . امّا ياران امام حسين ( عليه السلام ) بار سفر مي بندند .
* * *
مردم مكّه همه در تعجّب اند كه چرا امام با اين عجله ، مكّه را ترك مي كند ؟ چرا او در اين شهر نمي ماند ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . أعيان الشيعة ، ج 1 ، ص 593 .
2 . تيسير المطالب ، ص 199 .
|
39 |
|
در اينجا كه هيچ خطري او را تهديد نمي كند . اينجا حرم امن الهي است . اگر امام تصميم به رفتن دارد چرا صبر نمي كند تا اعمال حج تمام شود . در آن صورت گروه زيادي از حاجيان همراه او خواهند رفت .
در حال حاضر ، براي مردم بسيار سخت است كه اعمال حج را رها كنند و همراه امام حسين ( عليه السلام ) بروند . هر مسلماني در هر جاي دنيا ، آرزو دارد روز عرفه در صحراي عرفات باشد .
اين سؤال ها ذهن مردم را به خود مشغول كرده است . هيچ كس خبر ندارد كه يزيد چه نقشه شومي كشيده است . او مي خواهد امام حسين ( عليه السلام ) را در حال احرام و كنار خانه خدا به قتل برساند .
هيچ كس باور نمي كند كه جان امام در اين سرزمين در خطر باشد . آخر تا به حال سابقه نداشته است كه حرمت خانه خدا شكسته شود .
از زمان هاي قديم تاكنون ، مردم به خانه خدا احترام گذاشته اند و حتّي در زمان جاهليّت نيز ، هيچ كس جرأت نداشته است كسي را كنار خانه خدا به قتل برساند . امّا يزيد كه پايه هاي حكومت خود را متزلزل مي بيند تصميم گرفته است تا حرمت خانه خدا را بشكند و امام حسين ( عليه السلام ) را در اين حرم امن به قتل برساند .
امام حسين ( عليه السلام ) طواف وداع انجام مي دهد . مستحب است هر كس كه از مكّه خارج مي شود ، طواف وداع انجام دهد . آيا موافقي ما هم همراه آن حضرت طواف وداع انجام دهيم ؟
اشك در چشمان ياران امام حسين ( عليه السلام ) حلقه زده است . آيا قسمت خواهد شد بار ديگر خانه خدا را ببينند ؟ آيا بار ديگر ، دور اين خانه طواف خواهند كرد ؟
يك نفر رو به امام مي كند و مي گويد : « اي حسين ! كبوتري از كبوتران حرم باش » .
همه خيال مي كنند كه اگر امام در مكّه بماند در امن و امان خواهد بود . همان طور كه كبوتران حرم در امن و امان هستند . امّا امام مي فرمايد : « دوست ندارم به خاطر من حرمت اين
|
40 |
|
خانه شكسته شود » . ( 1 )
آري ، اينجا شهر خدا و حرم خداست و امام نمي خواهد حرمت خانه خدا شكسته شود .
يزيد مي خواهد بعد از كشتن امام حسين ( عليه السلام ) ، با تبليغات زياد در ذهن مردم جا بيندازد كه اين حسين بود كه حريم خانه خدا را براي اوّلين بار شكست . كافي است كه ابتدا درگيري ساختگي بين مأموران حكومتي و ياران امام ايجاد كنند . به گونه اي كه تعدادي از مأموران كشته شوند و بعد از آن ، امام به وسيله مأموران به قتل برسد و در ذهن مردم اين گونه جا بيفتد كه ابتدا ياران امام با هواداران يزيد درگير شده و در اين درگيري آنها از خود دفاع كرده اند و در اين كشمكش امام حسين ( عليه السلام ) نيز ، كشته شده است .
اكنون يزيد مي خواهد كه هم حسين ( عليه السلام ) را به قتل برساند و هم او را به عنوان اوّلين كسي كه در مكّه خون كسي را ريخته است ، معرفي كند .
* * *
او كيست كه چنين سراسيمه به سوي امام مي آيد ؟ به گمانم يكي از پسر عموي هاي امام حسين ( عليه السلام ) است كه خبردار شده امام مي خواهد به سوي كوفه برود .
او خدمت امام مي رسد و سلام كرده و مي گويد : « اي حسين ! به من خبر رسيده كه تصميم داري به سوي كوفه بروي . امّا من خيلي نگرانم . زيرا هنوز نماينده يزيد در آن شهر حكومت مي كند و يزيد پول هاي بيت المال را در اختيار دارد و مردم هم كه بنده پول هستند . من مي ترسم آنها مردم را با پول فريب بدهند و همان هايي كه به تو وعده ياري داده اند ، به خاطر پول به جنگ با تو بيايند » . ( 2 )
وقتي سخن او تمام مي شود امام مي گويد : « خدا به تو جزاي خير دهد . مي دانم كه تو از روي دلسوزي سخن مي گويي . امّا من بايد به اين سفر بروم » . ( 3 )
هيچ كس خبر ندارد كه يزيد چه نقشه اي براي كشتن امام حسين ( عليه السلام ) كشيده است . براي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كامل الزيارات ، ص 151 ، ح 183 ؛ بحار الأنوار ، ج 45 ، ص 85 .
2 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 382 ؛ الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 545 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، لابي مخنف ، ص 63 .
3 . الفتوح ، ج 5 ، ص 64 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 215 .
|
41 |
|
همين ، همه دلسوزان ، امام را از ترك مكّه نهي مي كنند . ولي امام مي داند كه در مكّه هم در امان نيست . پس صلاح در اين است كه به سوي كوفه حركت كند .
* * *
آيا محمّدبن حَنَفيّه را به ياد مي آوري ؟ برادر امام حسين ( عليه السلام ) را مي گويم . همان كه به دستور امام ( در موقع حركت از مدينه ) ، به عنوان نماينده امام در آن شهر ماند .
اكنون او براي انجام مراسم حج و ديدن برادر به سوي مكّه مي آيد .
او شب هشتم ذي الحجّه به مكّه مي رسد . امّا همين كه وارد شهر مي شود به او خبر مي دهند كه اگر مي خواهي برادرت حسين ( عليه السلام ) را ببيني ، فرصت زيادي نداري . زيرا ايشان فردا صبح زود ، به سوي كوفه حركت مي كند .
مگر او اعمال حج را انجام نمي دهد ؟
محمّدبن حنفيّه با عجله خدمت برادر مي رسد . امام حسين ( عليه السلام ) را در آغوش مي گيرد . اشكش جاري مي شود و مي گويد : « اي برادر ! چرا مي خواهي به سوي كوفه بروي ؟ مگر فراموش كردي كه آنها با پدرمان چه كردند ؟ مگر به ياد نداري كه با برادرمان ، حسن ( عليه السلام ) ، چگونه برخورد كردند ؟ من مي ترسم كه آنها باز هم بيوفايي كنند . اي برادر ، در مكّه بمان كه اينجا حرم امن الهي است » .
امام مي فرمايد : « اي برادر ! بدان كه يزيد ، براي كشتن من در اين شهر ، برنامه ريزي كرده است » .
محمّدبن حنفيّه ، با شنيدن اين سخن به فكر فرو مي رود . آيا امام حسين ( عليه السلام ) كنار خانه خدا هم در امان نيست ؟ او به امام مي گويد : « برادر ، به سوي كشور يمن برو كه آنجا شيعيان زيادي هستند » .
امام نيز مي فرمايد : « من در مورد پيشنهاد تو فكر مي كنم » . ( 1 )
محمّدبن حنفيّه اكنون آرام مي گيرد و نزد خواهرش زينب ( عليها السلام ) مي رود تا با او ديداري تازه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 364 .
|
42 |
|
كند . امشب اوّلين شبي است كه لشكر يزيد در مكّه مستقر شده اند . بايد به هوش بود و بيدار !
آيا موافقي امشب ، من و تو كنار خانه امام نگهباني بدهيم ؟
جوانان بني هاشم جمع شده اند . عبّاس را نگاه كن ! او هر رفت و آمدي را با دقّت زير نظر دارد . مگر جان امام در خطر است ؟ چرا بايد چنين باشد ، مگر اينجا حرم امن خدا نيست ؟ به راستي ، چه شده كه حقيقت حرم ، اين گونه جانش در خطر است ؟
سي نفر از هواداران بني اُميّه كه قرار است نقشه قتل امام را اجرا كنند ، اكنون خود را به مكّه رسانيده اند . آنها به جايزه بزرگي كه يزيد به آنها وعده داده است فكر مي كنند . امّا نمي دانند كه نقشه آنها عملي نخواهد شد .
امام حسين ( عليه السلام ) عاشق صحراي عرفات است . او هر سال در آن صحرا ، دعاي عرفه مي خواند و با خداي خويش راز و نياز مي كند . هيچ كس باور نمي كند كه امام يك روز قبل از روز عرفه ، مكّه را ترك كند ؟
امروز امام به فكر صحراي ديگري است . او مي خواهد حج ديگري انجام دهد . او مي خواهد با خون وضو بگيرد تا اسلام زنده بماند .
امت اسلامي گرفتار خواب شده است . همه اين مردمي كه در مكّه جمع شده اند بر شيطان سنگ مي زنند . امّا دست در دست شيطان بزرگ ، يزيد مي گذارند . آنها نمي دانند كه بيعت با يزيد ، يعني مرگ اسلام ! يزيد تصميم گرفته است تا اسلام را از بين ببرد . او كه آشكارا شراب مي خورد و سگ بازي مي كند ، خليفه مسلمانان شده و قرآن را به بازي گرفته است .
اكنون امام ، مصلحت ديده است كه براي بيداري بشريّت بايد هجرت كند . هجرت به سوي بيداري . هجرت به سوي آزادگي .
* * *
همسفر من ! برخيز ! مگر صداي شترها را نمي شنوي ؟ مگر خبر نداري كه كاروان امام حسين ( عليه السلام ) آماده حركت است ؟
|
43 |
|
اين كاروان به سوي كوفه مي رود . همه سوار شده اند . كجاوه ها را نگاه كن ! زينب ( عليها السلام ) هم عزم سفر دارد . همه اهل و عيال امام همراه او مي روند .
امام رو به همه مي كند و مي فرمايد : « ما به سوي شهادت مي رويم » . ( 1 )
آري ، امام آينده اين كاروان را بيان مي كند . مبادا كسي براي رياست و مال دنيا با آنها همراه شود .
خواننده عزيزم ! ما چه كار كنيم ؟ آيا همراه اين كاروان برويم ؟ گمانم دل تو نيز مثل من گرفتار اين كاروان شده است .
يكي فرياد مي زند : « صبر كنيد ! به كجا چنين شتابان ؟ » .
آيا اين صدا را مي شناسي ؟ او محمّد بن حنفيّه است كه مي آيد . مهار شتر امام حسين ( عليه السلام ) را مي گيرد و چنين مي گويد : « برادر جان ! ديشب با شما سخن گفتم كه به سوي كوفه نروي . گفتي كه روي سخنم فكر مي كني . پس چه شد ؟ چرا اين قدر عجله داري ؟ »
امام حسين ( عليه السلام ) مي فرمايد : « برادر ! ديشب ، پس از آن كه تو رفتي در خواب پيامبر را ديدم . او مرا در آغوش گرفت و به من فرمود كه اي حسين ، از مكّه هجرت كن . خدا مي خواهد تو را آغشته به خون ببيند » .
اشك در چشم محمّد بن حنفيّه حلقه مي زند .
( إِنّا للهِِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُون ) .
اين سفري است كه بازگشتي ندارد . اين آخرين ديدار با برادر است . پس برادر را در آغوش مي گيرد و به ياد آغوشِ گرم پدر مي افتد .
محمّدبن حنفيّه با دست اشاره اي به سوي كجاوه زينب ( عليها السلام ) ، مي كند و مي گويد : « برادر ! اگر به سوي شهادت مي روي چرا اهل و عيال خود را همراه مي بري ؟ » . امام در جواب مي فرمايد : « خدا مي خواهد آنها را در اسارت ببيند » . ( 2 )
چه مي شنوم ؟ خواهرم زينب ( عليها السلام ) بر كجاوه اسيري ، سوار شده است ؟
آري ! اگر زينب ( عليها السلام ) در اين سفر همراه امام حسين ( عليه السلام ) نباشد ، پيام او به دنيا نمي رسد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثير الأحزان ، ص 39 ؛ وراجع الخرائج والجرائح ، ج 2 ، ص 771 .
2 . بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 364 .
|
44 |
|
من با شنيدن اين سخن خيلي به فكر فرو مي روم .
شايد بگويي چرا خدا اراده كرده است كه اهل و عيال پيامبر اسير شوند ؟ مگر خبر نداري كه اگر امام حسين ( عليه السلام ) ، آنها را در شهر مي گذاشت ، نمي توانست به هدف خود برسد .
يزيد دستور داده بود كه اگر نتوانستند مانع حركت امام حسين ( عليه السلام ) به كوفه شوند ، نقشه دوم را اجرا كنند . آيا مي داني نقشه دوم چيست ؟
يزيد خيال نمي كرد كه حسين ( عليه السلام ) زن و بچّه اش را همراه خود ببرد ، به همين دليل ، نقشه كشيد تا موقع خروج امام از مكّه ، زن و بچّه آن حضرت را اسير كند تا امام با شنيدن اين خبر ، مجبور شود به مكّه باز گردد تا ناموسش را از دست دشمنان نجات دهد و در اين بازگشت است كه نقشه دوم اجرا مي شود و امام به شهادت مي رسد .
ولي امام حسين ( عليه السلام ) ، يزيد را به خوبي مي شناسد . مي داند كه او نامرد است و اين طور نيست كه فقط با خود او كار داشته باشد . بنابراين ، امام با اين كار خود ، دسيسه يزيد را نقش بر آب مي كند . ( 1 )
* * *
نگاه كن ! كاروان حركت مي كند . ياران امام همه پا در ركاب آن حضرت هستند . اين كاروان چقدر با عجله مي رود .
خطر در كمين است . قبل از اينكه هواداران يزيد بفهمند بايد از اين شهر دور شوند . اشك در چشمان امام حسين ( عليه السلام ) حلقه زده است . او هجرت پيامبر را به ياد آورده است .
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز در دل شب از اين شهر هجرت كرد . امام حسين ( عليه السلام ) هم در تاريكي شب به سوي كوفه پيش مي رود .
هوا روشن مي شود . صداي اسب هايي از دور ، سكوت صبح دم را مي شكند . چه خبر شده است ؟ آيا سپاه يزيد مي آيد ؟
آري ، امير جديد مكّه فهميده است كه امام حسين ( عليه السلام ) از مكّه مي رود . براي همين ، گروهي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اللهوف في قتلي الطفوف ، ص 51 .
|
45 |
|
را به سرپرستي برادرش به سوي امام مي فرستد تا هر طور شده است مانع از رفتن حسين ( عليه السلام ) بشوند .
آنها ، راه را بر كاروان امام مي بندند . يكي فرياد مي زند : « اي حسين ! كجا مي روي ؟ هر چه زودتر بايد به مكّه برگردي ! » . ( 1 )
آنها آمده اند تا راه را بر حرم واقعي ببندند . به دست هاي آنها نگاه كن ! كسي كه لباس احرام بر تن دارد نبايد وسيله نبرد در دست بگيرد . امّا اينان تازيانه در دست دارند . ( 2 )
وقتي كه آنها تازيانه ها را بالا مي برند ، جوانان بني هاشم مي گويند : « خيال مي كنيد ما از تازيانه هاي شما مي ترسيم » . عبّاس ، علي اكبر و بقيه جوانان پيش مي آيند .
غوغايي مي شود . نگاه كن ! همه آنها وقتي برق غضب عبّاس را مي بينند ، فرار مي كنند .
كاروان به حركت خود ادامه مي دهد . . .
مردم ، گروه گروه به سوي مكّه مي آيند . فردا روز عرفه است . اينان آخرين گروه هايي هستند كه براي اعمال حج مي آيند . هر طرف را نگاه كني مردمي را مي بيني كه لباس احرام بر تن كرده اند و ذكر « لبّيك » بر لب دارند . امّا آنها با ديدن اين كاروان كه از مكّه بيرون آمده تعجّب مي كنند و به هم مي گويند كه مگر آنها مشتاق انجام مناسك حج نيستند . چرا حج خانه خدا را رها كرده اند ؟ خوب است جلو برويم و علّت را جويا شويم . امّا چون نزديك مي آيند امام حسين ( عليه السلام ) را مي بينند و راهي جز سكوت نمي گزينند .
همه گيج مي شوند . ما شنيده بوديم كه او عاشق صحراي عرفات است و اوّلين حجّ گزار خانه خداست . پس چرا حج را رها كرده است ؟
آنها نمي دانند كه او مي رود تا حج راستين خود را انجام دهد .
نگاه كن ! آنجا حاجيان همراه خود قرباني مي برند تا در مني قرباني كنند و اينجا امام حسين ( عليه السلام ) براي منايِ كربلا ، قرباني شش ماهه مي برد .
او مي خواهد درخت اسلام را با خون خود آبياري كند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 385 ؛ أنساب الأشراف ، ج 3 ، ص 375 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 220 ؛ البداية والنهاية ، ج 8 ، ص 166 ؛ الإرشاد ، ج 2 ، ص 68 ؛ مثير الأحزان ، ص 39 ؛ بحار الأنوار ، ج 44 ، ص 365 .
2 . الأخبار الطوال ، ص 244 .
|
47 |
|
به سوي نينوا
ــ كيستيد و از كجا مي آييد ؟
ــ ما از بصره آمده ايم و مي خواهيم به مكّه برويم .
ــ سفر به خير .
ــ آيا شما از امام حسين ( عليه السلام ) خبري داريد . ما براي ياري او اين راه دور را آمده ايم .
ــ خوش آمديد ! اين كاروان امام حسين ( عليه السلام ) است كه به كوفه مي رود .
تا نام امام حسين ( عليه السلام ) به گوش آنها مي رسد ، غرق شادي و سرور مي شوند . نگاه كن ! آنها سر به خاك مي نهند و سجده شكر به جا مي آورند كه سرانجام به محبوب خود رسيده اند .
آنها براي عرض ادب و احترام ، نزد امام مي روند . آنها در نزديكي مكّه ، فكرِ طواف و ديدن خانه خدا را از سر بيرون مي كنند . زيرا مي دانند كه كعبه حقيقي از مكّه بيرون آمده است . به همين جهت به زيبايي كعبه حقيقي دل مي بندند و همراه كاروان امام ، به سوي كوفه به راه مي افتند .
تاريخ همواره به معرفت اين سه نفر غبطه مي خورد . خوشا به حالشان كه در لحظه انتخاب بين حج و امام حسين ( عليه السلام ) ، دوّمي را انتخاب كردند .
آيا آنها را شناختي ؟ يزيد بن ثُبَيْط و دو جوان او . آري ، از هزاران حاجي در آن سال هيچ نام و نشاني نمانده است . امّا نام اين حاجيان واقعي ، براي هميشه باقي خواهد ماند . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . أعيان الشيعة ، ج 3 ، ص 232 ؛ أبصار العين في أنصار الحسين ( عليه السلام ) ، ص 189 .
|
48 |
|
اين سه نفر اهل بصره هستند . آنها وقتي با خبر شدند كه امام در مكّه اقامت كرده است ، بي قرار ديدن امام ، دل به دريا زده و به سوي مكّه رهسپار شده اند . امّا آنها هم ، مثل من و تو از حج و طواف خانه خدا دل مي كَنند و مي خواهند دور كعبه حقيقي طواف كنند . آنها مي خواهند تا يار و ياور امام زمان خود باشند .
* * *
ــ پسرم ، من ديگر خسته شده ام . در جاي مناسبي قدري بمانيم و استراحت كنيم .
ــ چشم ، مادر ! قدري صبر كن . به زودي به منزلگاه « صَفاح » مي رسيم . آنجا كه برسيم استراحت مي كنيم . ( 1 )
او فَرَزْدَق است كه همراه مادر خود از كوفه به سوي مكّه حركت كرده است . حتماً مي گويي فرزدق كيست ؟ او يكي از شاعران بزرگ عرب است كه به خاندان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) علاقه زيادي دارد و شعرهاي بسيار زيبايي به زبان عربي در مدح اين خاندان سروده است .
مادر او پير و ناتوان است . امّا عشق زيارت خانه خدا ، اين سختي ها را براي او آسان مي كند . آنها تصميم مي گيرند كه در اينجا توقّف كنند .
مادر با كمك فرزندش از كجاوه پياده مي شود و زير درختي استراحت مي كند . فرزدق مي رود تا مقداري آب تهيّه كند .
صداي زنگ كاروان مي آيد . فرزدق به جاده نگاهي مي كند ، امّا كارواني نمي بيند . حتماً آخرين كاروان حاجيان به سوي مكّه مي رود ، ولي صداي كاروان ، از سوي مكّه مي آيد .
فرزدق تعجّب مي كند . امروز ، هشتم ذي الحجّه است و فردا روز عرفات . ( 2 ) پس چرا اين كاروان از مكّه باز مي گردد ؟
فرزدق ، لحظه اي ترديد مي كند . نكند امروز ، روز هشتم نيست ! ولي او اشتباه نكرده و امروز ، جمعه هشتم ذي الحجّه است . پس چه شده ، اينان چه كساني هستند كه حج انجام نداده از مكّه برمي گردند ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . معجم البلدان ، ج 3 ، ص 412 .
2 . تذكرة الخواصّ ، ص 240 ؛ وراجع ، الأمالي للشجري ، ج 1 ، ص 166 .
|
49 |
|
فرزدق پيش مي رود ، و خوب نگاه مي كند . خداي من ! اين مولايم امام حسين ( عليه السلام ) است !
ــ پدر و مادرم به فداي شما . با اين شتاب چرا و به كجا مي رويد ؟ چرا حج خود را نيمه تمام گذاشتيد ؟
ــ اگر شتاب نكنم مرا به قتل خواهند رساند . ( 1 )
فرزدق به فكر فرو مي رود و همه چيز را از اين كلام مختصر مي فهمد . آيا او مادر خود را رها كند و همراه امام برود يا اينكه در خدمت مادر بماند ؟ او نبايد مادر را تنها بگذارد . اما دلش همراه مولايش است . سرانجام در حالي كه اشك در چشم دارد با امام خود خداحافظي مي كند ، او اميد دارد كه بعد از تمام شدن اعمال حج ، هر چه سريع تر به سوي امام بشتابد . ( 2 )
با آخرين نگاه به كاروان ، اشكش جاري مي شود . امّا نمي دانم او مي تواند خود را به كاروان ما برساند يا نه ؟ آيا او لياقت خواهد داشت تا در راه امام ، جان فشاني كند ؟
* * *
غروب روز دوازدهم ذي الحجّه است . ما چهار روز است كه در راه هستيم . اين چهار روز را شتابان آمده ايم . افراد كاروان خسته شده و نياز به استراحت دارند .
اكنون به حد كافي از مكّه دور شده ايم . ديگر خطري ما را تهديد نمي كند . خوب است در جاي مناسبي منزل كنيم . غروب آفتاب نزديك است .
مردم ، اينجا را به نام « وادي عَقيق » مي شناسند . امام دستور توقّف مي دهد و خيمه ها بر پا مي شود .
عدّه اي از جوانان ، اطراف را با دقّت زير نظر دارند . آيا آن اسب سواراني كه به سوي ما مي آيند را مي بيني ؟ بگذار قدري نزديك شوند .
آنها به نظر آشنا مي آيند . يكي از آنها عبد الله بن جعفر ( پسر عموي امام حسين ( عليه السلام ) و شوهر حضرت زينب ( عليها السلام ) ) است . او به همراه دو پسر خود عَوْن و محمّد آمده است .
امير مكّه ، يك نفر را به همراه آنها فرستاده است . آنها نزديك مي آيند و به امام حسين ( عليه السلام )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 386 ؛ البداية والنهاية ، ج 8 ، ص 167 .
2 . الفتوح ، ج 5 ، ص 71 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، للخوارزمي ، ج 1 ، ص 223 ؛ مطالب السؤول ، ص 73 - 74 ؛ كشف الغمّة ، ج 2 ، صص 239 ـ 255 ؛ وراجع ، المناقب ، لابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 95 .
|
50 |
|
سلام مي كنند .
من مي روم تا به آن بانو خبر بدهم كه همسرش به اينجا آمده است . زينب ( عليها السلام ) تعجّب مي كند . قرار بود كه شوهر او به عنوان نماينده امام حسين ( عليه السلام ) در مكّه بماند پس چرا به اينجا آمده است . نگاه كن ! عبدالله بن جعفر نامه اي در دست دارد .
جريان چيست ؟ من جلو مي روم و از عبدالله بن جعفر علّت را مي پرسم . او مي گويد : « وقتي شما به راه خود ادامه داديد ، امير مكّه از من خواست تا نامه او را براي امام حسين ( عليه السلام ) بياورم » .
دوست من ! نگران نباش ، اين يك امان نامه است .
امام نامه را مي خواند : « از امير مكّه به حسين : من از خدا مي خواهم تا شما را به راه راست هدايت كند . اكنون به من خبر رسيده است كه به سوي كوفه حركت نموده اي . من براي جان شما نگران هستم . به سوي مكّه باز گرديد كه من براي تو از يزيد امان نامه خواهم گرفت . تو در مكّه ، در آسايش خواهي بود » . ( 1 )
عجب ! چه اتفاقي افتاده كه امير مكه اين قدر مهربان شده و نگران جان امام است . همه حيله ها و ترفندهاي اين روباه مكار نقش بر آب شده است . او چاره اي ندارد جز اينكه از راه محبت و صلح و صفا وارد شود .
او مي خواهد امام را با اين نامه به مكّه بكشاند تا مأموران ويژه ، بتوانند نقشه خود را اجرا كنند .
اكنون امام ، جواب نامه امير مكّه را مي نويسد : « نامه تو به دستم رسيد . اگر قصد داشتي كه به من نيكي كني ، خدا جزاي خير به تو دهد . تو ، به من امان دادي ، ولي بهترين امان ها ، امان خداست » . ( 2 )
پاسخ امام كوتاه و كامل است . زيرا امام مي داند كه اين يك حيله و نيرنگ است و امانِ يزيد ، سرابي بيش نيست . آري ، امام هرگز با يزيد سازش نمي كند .
نامه امام به عبدالله بن جعفر داده مي شود تا آن را براي امير مكّه ببرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفتوح ، ج 5 ، ص 67 ؛ تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 387 .
2 . الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 548 ؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 67 .