بخش 3
5 . پیکار و شهادت حضرت عباس ( علیه السلام ) 1 . دریافت اجازه برای نبرد 2 . پنددهی به دشمن 3 . نبرد با دشمن 4 . قطع شدن دستان 5 . شهادت 6 . وقایع پس از شهادت حضرت عباس ( علیه السلام ) 1 . نخستین سوگواری 2 . وداع امام با عباس ( علیه السلام ) 3 . سوگواری در خیمه گاه 4 . سوگواری امّ البنین ( علیها السلام ) 7 . بازماندگان و نوادگان حضرت عباس ( علیه السلام ) 1 . فرزندان حسن بن عبیدالله بن عباس ( علیه السلام ) الف ) عباس بن الحسن ب ) عبیدالله بن الحسن ج ) ابراهیم بن الحسن د ) فضل بن الحسن هـ ) حمزة بن الحسن 2 . دیگر نوادگان حضرت عباس ( علیه السلام )
51 |
5
پيكار و شهادت حضرت عباس ( عليه السلام )
1 . دريافت اجازه براي نبرد
روز از نيمه گذشته بود و تمامي سربازان سپاه امام و برادران و پسر عموهاي حضرت عباس ( عليه السلام ) به شهادت رسيده بودند و غير از امام و فرزندان او كه در خيمه بودند ، كس ديگري باقي نمانده بود . حضرت عباس ( عليه السلام ) براي دريافت اجازه جنگ ، نزد امام رفت . امام به او فرمود :
اي برادرم ! تو پرچمدار سپاه من بودي . پس اگر تو بروي ، جمع ما از هم پاشيده مي شود و آباداني ما رو به خرابي مي گذارد .
عباس ( عليه السلام ) پاسخ داد :
سينه ام تنگ شده و از زندگي بيزار شده ام و مي خواهم انتقام خود را از اين دو رويان بگيرم . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحرالعلوم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 318 ؛ مثير الأحزان ، ص 83 .
52 |
امام به او فرمود :
فَاطْلُبْ لِهؤلاءِ الاْطْفالِ قَلِيلاً مِنَ الْماءِ . ( 1 )
[ پس حال كه مي خواهي بروي ] كمي آب براي اين كودكان بياور .
2 . پنددهي به دشمن
وقتي حضرت عباس ( عليه السلام ) از امام اجازه براي كارزار گرفت ، چون كوهي استوار در مقابل لشكر عمر سعد ايستاد و فرياد زد :
اي عمر سعد ! اين حسين ( عليه السلام ) است ، فرزند دخت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ! شما اصحاب ، برادران و پسر عموهايش را كشتيد و او را با فرزندان تشنه اش ، تنها گذاشتيد كه جگرشان از تشنگي تفتيده است . آنان را جرعه اي آب بنوشانيد كه در آستانه مرگ قرار گرفته اند . . .
كسي پاسخ حضرت عباس ( عليه السلام ) را نداد . در اين ميان شمر فرياد زد :
آي پسر ابوتراب ! اگر تمام زمين را آب فرا مي گرفت و زير پاي ما مي بود ، حتي قطره اي از آن به شما نمي داديم تا با يزيد بيعت نماييد . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحرالعلوم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 317 .
2 . معالي السبطين ، ج 1 ، ص 444 ؛ المقرم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 335 .
53 |
3 . نبرد با دشمن
حضرت عباس ( عليه السلام ) آنان را بسيار پند داد ، اما در آنها اثري نگذاشت . سپس به سوي آبراه فرات حملهور شد . چهار هزار نفر از آبراه نگاهباني مي كردند ( 1 ) كه پانصد تن از آنها كمانداراني بودند كه به محض نزديك شدن كسي به فرات تير پرتاب مي نمودند .
امام حسين ( عليه السلام ) بر شتري سوار شد و به دنبال حضرت عباس ( عليه السلام ) حركت كرد . عمر سعد فرياد زد : « واي بر شما ميان او و فرات حائل شويد و نگذاريد به آب دست يابد » و گروهي را براي جلوگيري از پيشروي امام ، فرستاد . امام در اين هنگام دست به دعا برداشت و فرمود : « پروردگارا ! تشنگي را به او بچشان ! »
مردي از قبيله بني دارم سخن امام را شنيد ، عصباني شد و تيري بر چله كمان گذاشت و آن را به سوي امام پرتاب كرد . تير بر چانه امام اصابت نمود . امام دست زير چانه گرفت و آن را از خون پر كرد و به هوا پاشيد و فرمود : « بار خدايا ! از آن چه به پسر دخت رسولت ( صلّي الله عليه وآله ) روا مي دارند به تو شكايت مي كنم » .
در اين ميان ، حضرت عباس ( عليه السلام ) خود را به آب رسانيد . لشكر از آن سو به او حمله كرد و او را محاصره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . محمدباقر مجلسي ، جلاء العيون ، ص 679 .
54 |
نمود . ( 1 ) او با صداي رسا ابياتي سرود كه ترجمه آن چنين است :
به خداوند شكست ناپذير و بزرگ و به حجون ( كوهي در مكه ) و حطيم ( مكاني در مسجد الحرام ) و زمزم ، سوگند ياد مي كنم كه امروز پيكرم را به خونم آغشته مي كنم و در راه حسين ( عليه السلام ) كه پيشواي پر افتخار اهل فضل و بخشش است ، جهاد مي نمايم . ( 2 )
آن گاه به سوي دشمن هجوم برد . حمله او به قدري برق آسا بود كه سبب پراكنده شدن و فرار دشمن شد . اين حمله بي امان سبب شد تا دشمن از خيال نبرد رو در رو ، بيرون آيد . بدين منظور اجازه دادند عباس ( عليه السلام ) آب بردارد تا آنان از اين فرصت استفاده كرده ، در پشت نخل ها كمين كنند . ( 3 )
هنگامي كه حضرت مشك را از دوش خود برداشت و آن را پر نمود ، دست زير آب برد تا مشتي از آن بنوشد ؛ چرا كه جنگ ، او را تشنه تر كرده بود . اما وقتي كه آب را نزديك لب هاي خود آورد ، ياد تشنگي امام خويش و فرزندان او كرد و آب را روي آب ريخت و سرود :
اي نفس پس از حسين ( عليه السلام ) خوار باشي ! و پس از او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الإرشاد ، ج 2 ، ص 113 ؛ اللهوف ، ص 117 .
2 . الخوارزمي ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ج 2 ، ص30 ؛ الفتوح ، ج 5 ، ص 207 .
3 . مناقب آل ابي طالب ، ج 4 ، ص 108 .
55 |
هرگز نخواهم كه زنده بماني ! اين حسين ( عليه السلام ) است كه دل از زندگاني شسته ، اما تو آب سرد و گوارا مي نوشي ؟ ! به خدا قسم كه اين شيوه دين من نيست . ( 1 )
4 . قطع شدن دستان
حضرت پس از برداشتن آب ، اسب خود را نهيبي زد و به سرعت از آبراه خارج شد تا زودتر آب را به خيمه ها برساند . زيد بن ورقاء جُهَني پشت نخلي كمين كرده بود و به محض خارج شدن او از آبراه ، غافلگيرانه به حضرت حمله كرد و دست راست او را قطع نمود . حضرت عباس ( عليه السلام ) شمشير را به دست چپ خود گرفت و به آنها حملهور شد و خشمگنانه سرود :
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُمْ يَمِينِي * * * اِنِّي اُحَامِي اَبَداً عَنْ دِينِي
وَ عَنْ إمام صادِقِ اليَقِينِ * * * نَجْلِ النَّبِيِّ ( صلّي الله عليه وآله ) الطّاهِرِ الاْمِينِ ( 2 )
به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع كنيد همواره پشتيبان دينم و امامم كه يقين راستين دارد و نوه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پاك و درستْ كردار است باقي مي مانم .
او به پيكار آن قدر ادامه داد كه خسته شد . حكيم بن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المقرم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 337 ؛ بحرالعلوم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 320 .
2 . مناقب آل ابي طالب ، ج 4 ، ص 108 ؛ مثير الأحزان ، ص 84 .
56 |
طفيل با شيوه قبلي در پشت نخل ديگري كمين كرد و با ديدن ضعف حضرت ، به او حملهور شد و با ضربه اي دست چپ او را نيز قطع نمود . حضرت عباس ( عليه السلام ) در گرماگرم جنگ ، از اصابت تيرها به مشك نيز جلوگيري مي كرد و سعي داشت به گونه اي حمله كند كه صدمه اي به مشك نرسد . نوشته اند پس از قطع شدن دست راست ، او مشك را حمايل شانه چپ كرد و شمشير را به دست چپ گرفت . با قطع شدن دست چپ ، حضرت به سرعت مشك را به دندان گرفت . او با اميد رسانيدن آن به خيمه ها ، به پيشروي خود ادامه داد و اسب خود را با سرعت بيشتري به سوي خيمه ها هدايت نمود . اما در اثر تيراندازي دشمن ، تيري به مشك او خورد و مشك را از هم دريد . ( 1 )
اگر چه او محافظت فراواني از مشك كرد ، اما تيراندازان دشمن ، او را زير باران تير خويش گرفته و شايد آگاهي يافتن آنان از انگيزه حفظ مشك و آب رساني عباس به خيمه ها ، سبب تيراندازي بيشتر آنان به سوي مشك او شده بود .
5 . شهادت
پس از قطع شدن دستان و برداشتن زخم هاي بسيار ، حكيم بن طفيل به حضرت يورش برد و با عمود يا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحرالعلوم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، صص 319 ـ 323 ؛ جلاء العيون ، ص 679 .
57 |
گرزي از آهن به سر او كوفت و او را به شهادت رسانيد . ( 1 ) پس از اينكه حضرت عباس ( عليه السلام ) به شهادت رسيد ، قاتل او ، حكيم بن طفيل ، زره حضرت و برخي از وسايل او را به يغما برد و تيري هم به بدن او زد . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الإرشاد ، ج 2 ، ص 114 ؛ تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 468 .
2 . البلاذري ، جمل من أنساب الأشراف ، ج 3 ، ص 406 ؛ بحارالأنوار ، ج 45 ، ص 375 .
59 |
6
وقايع
پس از شهادت حضرت عباس ( عليه السلام )
1 . نخستين سوگواري
نخستين كسي كه در سوگ حضرت عباس ( عليه السلام ) گريست و بالاي نعش او سوگواري كرد ، امام حسين ( عليه السلام ) بود . آن گاه كه تيري به مشك عباس ( عليه السلام ) اصابت كرد و آب بر زمين ريخت ، دشمن بدن او را به شدت هدف تير قرار داد . تيرها به سينه او اصابت كرد و از بالاي اسب به زمين افتاد . حضرت عباس ( عليه السلام ) برادر خود را صدا زد : « اَدْرِكْنِي ( 1 ) يا اَباعَبدِاللهِ عَلَيْكَ مِنِّي السَّلامُ . » ( 2 ) ؛ « اي اباعبدالله مرا درياب ! سلام من بر تو باد . »
امام به سرعت خود را بالاي سر او رسانيد و با ديدن بدن غرق در خاك و خون او به شدت گريست و فرمود :
اي بدترين مردم ! با كردارتان [ بر ما ] ستم كرديد و از دين پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سرپيچي نموديد . آيا برترين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثير الأحزان ، ص 84 .
2 . سليمان بن ابراهيم قندوزي ، ينابيع المودّة ، ج 2 ، ص 341 .
60 |
پيامبران به شما در مورد [ پاسداشت ] ما سفارش نكرد ؟ آيا ما از دودمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيستيم ؟ آيا زهرا ( عليها السلام ) مادر من نيست ؟ آيا پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) برترين آفريدگان خدا نيست ؟ به خاطر جنايت هايي كه كرديد رسوا خواهيد شد و از رحمت پروردگار دور مي شويد و به زودي به آتش عذاب او در خواهيد آمد .
در اين هنگام امام حسين ( عليه السلام ) دست بر كمر گرفت و فرمود :
اَلآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْرِي وَقَلَّتْ حِيلَتِي ( 1 ) وَشَمَّتْ بِي عَدُوِّي . ( 2 )
اكنون كمرم شكست و بي چاره شدم و دشمنم نسبت به من ، پرده در و مغرور شد .
2 . وداع امام با عباس ( عليه السلام )
وقتي امام بالاي سر حضرت عباس ( عليه السلام ) رسيد ، پس از گريه بر بالين سر او و خواندن اشعاري كه از شدت اندوه سرچشمه مي گرفت ، اندكي فرصت يافت چند جمله اي در واپسين لحظات ، با او صحبت نمايد . ابتدا امام تصميم گرفت بدن او را برداشته و به خيمه گاه ببرد . اما حضرت عباس ( عليه السلام ) چشم هاي خود را گشود و وقتي امام را بالاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثير الأحزان ، ص 84 ؛ الخوارزمي ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ج 2 ، ص 30 .
2 . بحرالعلوم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 322 .
61 |
سر خود ديد ، عرض كرد : « برادر مي خواهي چه كني ؟ » امام پاسخ داد : « مي خواهم تو را به خيمه ببرم » عباس عرض كرد :
برادرم ! به حقّ جدت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از تو مي خواهم كه مرا [ به خيمه ] نبري و در همين مكان رهايم سازي .
امام غمگنانه پرسيد : « چرا برادرم ؟ » عباس ( عليه السلام ) گفت :
زيرا از روي دختر تو سكينه ( عليها السلام ) شرمگينم ؛ چرا كه من به او وعده آب داده ام ، ولي نياوردم . ( 1 )
پس از لحظاتي ، جان از پيكر او پر كشيد و امام ناله « وا عَبّاساه » سر داد . ( 2 ) امام بدن او را واگذاشت و به سوي خيمه ها بازگشت . ( 3 )
3 . سوگواري در خيمه گاه
امام با دلي شكسته و قلبي آكنده از اندوه و چشماني اشكبار ، راه خيمه گاه را در پيش گرفت ، درحالي كه با گوشه آستين ، اشك هاي خود را پاك مي كرد تا اهل حرم اشك اندوه او را نبينند . در اين ميان ، دشمن نيز با مشاهده بي پناهي خيمه ها ، به سوي اردوگاه امام حملهور شد . امام فرياد برآورد : « آيا فريادرسي نيست كه به فرياد ما برسد ؟ »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحرالعلوم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 324 .
2 . معالي السبطين ، ج 1 ، ص 450 ؛ موسوي زنجاني ، وسيلة الدارين ، ص 274 .
3 . بحرالعلوم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 324 .
62 |
در اين هنگام سكينه ( عليها السلام ) از پدر پرسيد : « عمويم عباس ( عليه السلام ) كجاست ؟ او رفته بود براي ما آب بياورد ؟ » امام با بغضي سنگين در گلو پاسخ فرمود : « عمويت كشته شد ! » صداي گريه از نهاد او برخاست . زنان خيمه صداي آنان را شنيدند . حضرت زينب ( عليها السلام ) نيز به نوحه سرايي برخاست و گفت : « واي عباسم ! واي برادرم ! فرياد از بي كسي پس از تو ! » امام نيز گريست و فرمود :
إي وَاللهِ وا ضَيْعَتاه وَانْقِطاعُ ظَهْراهُ بَعْدَكَ اَباالفَضْل ( عليه السلام ) ! يَعُزُّ عَلَيَّ وَاللهِ فِراقُكَ . ( 1 )
آري به خدا ! فرياد از بي كسي و شكستن كمر [ من ] پس از تو اي ابالفضل ! جدايي تو [ چقدر ] بر من گران خواهد بود .
4 . سوگواري امّ البنين ( عليها السلام )
وقتي بشير بن جذلم ، مأموريت يافت مردم مدينه را از فاجعه اي كه در كربلا رخ داده ، آگاه سازد ، حضرت امّ البنين ( عليها السلام ) جلو آمد و با گريه گفت : « بشير ! از حسين ( عليه السلام ) مرا با خبر كن ! » بشير در پاسخ او گفت : « اي امّ البنين ! خداي تو را صبر دهد ! عباس ( عليه السلام ) تو كشته شد » . امّ البنين ( عليها السلام ) دوباره گفت : « از حسين ( عليه السلام )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحرالعلوم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 324 ؛ المقرم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، صص 329 ـ 340 .
63 |
بگو ! » بشير شرح شهادت فرزندان او را بازگفت . او در خلال سخن بشير گفت : « فرزندان من و آنچه زير اين آسمان است ، فداي اباعبدالله ( عليه السلام ) باد ! » وقتي بشير چگونگي شهادت امام حسين ( عليه السلام ) را گفت ، امّ البنين ( عليها السلام ) ناله اي زد و گفت : « اي بشير ! بند دلم را پاره كردي » . ( 1 )
امّ البنين در مدينه مجلس سوگواري برپا ساخت و هر روز زنان مدينه را جمع مي كرد و در سوگ امام حسين ( عليه السلام ) مي گريست . ( 2 )
او هر روز به قبرستان بقيع مي آمد و نوحه سرايي مي كرد و مي گريست . ( 3 ) اهل مدينه نيز با ديدن گريه او مي گريستند ، به طوري كه نگاشته اند : حتي مروان بن حكم كه از دشمنان امام و از مخالفان سرسخت اهل بيت ( عليهم السلام ) بود از گريه امّ البنين ( عليها السلام ) و نوحه گري او متأثر مي شد . ( 4 )
او در قبرستان بقيع نوحه گرانه مي سرود :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تنقيح المقال ، ج 2 ، ص 70 ؛ ذبيح الله محلاتي ، رياحين الشريعة ، ج 3 ، ص 293 ؛ محمدعلي مدرسي ، ريحانة الأدب ، ج 8 ، ص 292 .
2 . المقرم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 440 ؛ شرح الأخبار ، ج 3 ، ص 186 ؛ رياحين الشريعة ، ج 3 ، ص 292 .
3 . بحار الأنوار ، ج 45 ، ص 40 ؛ مقاتل الطالبيين ، ص 56 ؛ العوالم ، ج 17 ، ص 283 ؛ نفس المهموم ، ص 334 .
4 . بحارالأنوار ، ج 45 ، ص 40 ؛ جلاء العيون ، ص 678 ؛ بحرالعلوم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 325 .
64 |
لا تَدعُوَنِّي وَيْكِ اُمُّ الْبَنِينِ * * * تُذَكِّرِينِي بِلُيُوثِ الْعَرِينِ
كانَتْ بَنُونٌ لِي اُدْعي بِهِم * * * وَالْيَوْمَ اَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنِينِ
اَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسوُرِ الرَّبي * * * قَدْ وَصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتِينِ
تَنازَعَ الْخُرْصانُ أَشْلاءَهُم * * * فَكُلُّهُم أمْسي صَرِيعاً طَعِين
يا لَيْتَ شِعْرِي أَكَما أَخْبَرُوا * * * بِاَنَّ عَبّاساً قُطِعَ الْيَمِين ( 1 )
اي زنان مدينه ! ديگر مرا امّ البنين ( عليها السلام ) مخوانيد كه مرا به ياد شيران شكاري [ خويش ] مي اندازيد . [ روزگاري ] مرا پسراني بود كه به سبب آن ، مرا امّ البنين ( عليها السلام ) مي گفتند ، ولي امروز بي پسر شده ام . چهار پسر ، مانند باز شكاري داشتم كه مرگ با قطع شاه رگشان ، آنان را دريافت و دشمنان ، پيكرهاي آنان را به خاك و خون كشيدند . اي كاش مي دانستم آن گونه كه به من خبر داده اند ، آيا دست هاي عباس ( عليه السلام ) را جدا كرده اند ؟
ذوق سرشار و طبع لطيف او در سوز دل و اشك چشمش تنيده مي شد و تار سوز و پود شعر به هم بافته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحرالعلوم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 325 ؛ نفس المهموم ، ص 663 .
65 |
شده ، سوگواري او را در پرده نگار مي آورد . او ابياتي مي سرود كه ترجمه آن چنين است :
اي كسي كه عباس ( عليه السلام ) مرا ديده اي كه با دشمن مي جنگد و پشت سر او ، ديگر فرزندان حيدر ( عليه السلام ) ، همگي مانند شيران شجاع هستند . به من خبر داده اند كه عمود آهنين بر فرق او زده اند . واي بر من از [ سوگ ] فرزندم ! اگر شمشير تو [ اي عباس ( عليه السلام ) ] در دستانت بود ( دست در بدن داشتي ) احدي به تو نزديك نمي شد . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نفس المهموم ، صص 663 ـ 664 ؛ بحرالعلوم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، صص 325 ـ 326 ؛ اعيان الشيعة ، ج 8 ، ص 389 .
67 |
7
بازماندگان و نوادگان حضرت عباس ( عليه السلام )
تاريخ نگاران اتفاق نظر دارند كه نسل حضرت عباس ( عليه السلام ) از طريق فرزند او ، عبيدالله ، گسترش يافته است . ( 1 ) او هنگام حركت امام حسين ( عليه السلام ) از مدينه به سوي كربلا كودك بود ، ولي بعدها مردي دانشمند و فرزانه در دين و از فرهيختگان دوره خود گرديد . ( 2 ) او با سه زن از زنان پاكدامن و فهيم مدينه ، به نام هاي رقية دختر امام مجتبي ( عليه السلام ) ، دختر معبد بن عبدالله بن عباس و دختر مسوّر بن مخزمة زبيري ( 3 ) ازدواج نمود و صاحب دو فرزند به نام عبدالله و حسن شد كه نسل او نيز از طريق حسن گسترش يافت . ( 4 ) ازاين رو ، بايد حسن بن عبيدالله بن عباس ( عليه السلام ) را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابو الحسن علي بن الحسين المسعودي ، التنبيه و الأشراف ، ص 299 ؛ ابومحمد علي بن الحزم الأندلسي ، جمهرة أنساب العرب ، ج 1 ، ص 67 ؛ ابونصر سهل بن عبدالله بن داود غماري ، سرالسلسلة ، ص 89 ؛ ابوالحسن علي بن ابي القاسم بن زيد بيهقي ، لباب الأنساب ، ج 1 ، ص 357 .
2 . المجدي ، ص 231 ؛ لباب الأنساب ، ج 1 ، ص 358 .
3 . بحرالعلوم ، مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ص 315 ؛ العباس ( عليه السلام ) ، ص 197 ؛ سرّ السلسلة ، ص 89 .
4 . المجدي ، ص 231 ؛ لباب الأنساب ، ج 1 ، ص 358 .
68 |
سرشاخه اصلي نوادگان حضرت عباس ( عليه السلام ) برشمرد . بر اين اساس ، به معرفي و بررسي زندگاني نوادگان حضرت عباس ( عليه السلام ) از نسل حسن بن عبيدالله بن عباس ( عليه السلام ) مي پردازيم .
1 . فرزندان حسن بن عبيدالله بن عباس ( عليه السلام )
حسن بن عبيدالله 67 سال عمر نمود ( 1 ) و صاحب پنج فرزند ، به نام هاي عباس ، عبيدالله ، فضل ، حمزة و ابراهيم گرديد . ( 2 ) شايد اين تيره از نسل حضرت عباس ( عليه السلام ) ، بلند آوازه ترين طايفه از تبار آن حضرت باشد كه به شرح كوتاهي از سرگذشت آنان پرداخته مي شود .
الف ) عباس بن الحسن
فردي شجاع و صريح اللهجه بود به گونه اي كه نوشته اند : كسي از بني هاشم در جرأت و صراحت لهجه ، مانند او نبود . وي در ايام خلافت هارون الرشيد به بغداد آمد . هارون به خاطر فضل ، ادب ، شجاعت و بي پردگي او ، همواره او را به كنيه مي خواند . ( 3 )
او به اندازه اي شيوا شعر مي سرود كه او را برترين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المجدي ، ص 233 .
2 . سرّ السلسلة ، ص 90 ؛ لباب الأنساب ، ج 1 ، ص 357 ؛ جمال الدين احمد بن علي بن عنبة الحسني ، الفصول الفخرية ، ص 201 .
3 . ابو بكر احمد بن علي الخطيب البغدادي ، تاريخ بغداد ، ج 12 ، صص 126 ـ 127 ؛ اعيان الشيعه ، ج 7 ، ص 413 .
69 |
شاعر از فرزندان امام علي ( عليه السلام ) مي دانستند . ( 1 ) او ده فرزند داشت كه از جمله آنان ، عبدالله بن العباس است . مأمون پس از درگذشت او ، گفت : « بعد از تو اي فرزند عباس ، همه مردم مساوي شدند ( تو با ديگران تفاوت داشتي ) » . مأمون جنازه او را پياده تشييع نمود و شيخ بن شيخ خواندش . ( 2 )
ب ) عبيدالله بن الحسن
درباره اش گفته اند : مردي به سان او ، پرهيبت و شكوه ، ديده نشده بود . وي امارت حرمين شريفين مكه و مدينه را بر عهده داشت و امر قضاوت در اين دو شهر نيز بر عهده او بود . ( 3 ) مأمون ، او را در سال 204 هـ . ق به سرپرستي امور حجاج بيت الله الحرام منصوب كرد و در دوران مأمون نيز از دنيا رفت . به بازماندگان و نوادگان او كه در سرزمين دمياط بودند ، بني هارون و به دسته اي از آنان كه در فساي امروزي بودند ، بني هدهد مي گفتند . گروهي از احفاد و دودمان او نيز در يمن سكنا گزيدند . عبيدالله بن الحسن ، داراي يازده فرزند شد . از جمله آنان ، قاسم بن عبيدالله بود كه پست جد خويش ، امارت و قضاوت در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ بغداد ، ج 12 ، ص 126 ؛ اعيان الشيعة ، ج 7 ، ص 413 .
2 . جمهرة أنساب العرب ، ج 1 ، ص 67 ؛ المجدي ، ص 235 ؛ العباس ( عليه السلام ) ، ص 198 ؛ الفصول الفخرية ، ص 202 .
3 . العباس ( عليه السلام ) ، ص 200 ؛ الفصول الفخرية ، ص 203 .
70 |
حرمين شريفين را عهده دار گرديد ؛ او از نزديكان امام حسن عسكري ( عليه السلام ) هم بود . ( 1 )
ج ) ابراهيم بن الحسن
معروف به جردقة و در شمار پارسايان و اديبان زمان خود بود . ( 2 ) وي صاحب نوزده فرزند گرديد و در سال 264 هـ . ق درگذشت . از فرزندان او ، علي بن ابراهيم جردقة ، فردي سخاوتمند و والا مقام بود . نوه او ، عبدالله بن علي به بغداد آمد و از آنجا به مصر رفت و به بيان حديث پرداخت و كتابي به نام جعفرية نگاشت كه حاوي مطالب عالي در فقه شيعه بود . او در رجب سال 312 هـ . ق وفات يافت . ( 3 )
د ) فضل بن الحسن
او مردي دانشمند ، سخنور ، شجاع و مورد بزرگداشت خلفاي وقت خود و معروف به ابن الهاشمية بود . از او سه فرزند به نام هاي ، جعفر ، عباس الاكبر و محمد به جاي ماند كه آنان نيز داراي جايگاهي ويژه نزد مردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابو الفتوح بن سليمان اليماني ، النفحة العنبرية في أنساب خير البرية ، ص 134 ؛ عبدالله بن محمد الرفاعي المخزومي ، صحاح الأخبار في نسب السادة الفاطمية الأخيار ، ص 10 .
2 . فخر رازي ، الشجرة المباركة ، ص 199 ؛ محمد بن علي بن طباطبا ، الأصيلي في أنساب الطالبيين ، ص 328 .
3 . العباس ( عليه السلام ) ، ص 197 .
71 |
بودند و هر يك داراي فرزنداني بزرگوار ، چون خود ، بودند . از جمله آنان ، فضل بن محمد است كه مردي سخن دان و شاعر بود كه بازماندگان او در قم و طبرستان پراكنده هستند . او اشعار زيادي در مدح دلاوري جد خود حضرت عباس ( عليه السلام ) در كربلا سروده است . ( 1 )
هـ ) حمزة بن الحسن
او بسيار به امام علي ( عليه السلام ) شبيه بود و در روزگار مأمون عباسي مي زيست . ( 2 ) از آنجا كه عباسيان ، خود را از نوادگان ابن عباس مي دانستند ، اين موضوع را در بسياري مواقع ، دستاويزي براي توجيه اعمال خود قرار مي دادند . مأمون بدين منظور نامه اي با دستخط خود براي حمزه نوشت و در ضمن آن ، بيان كرد : « به حمزة بن الحسن هزار درهم به جهت شباهت وافرش به امير مؤمنان علي ( عليه السلام ) بخشيده شود » . او با زينب از نوادگان عبدالله جعفر ازدواج كرد . مردم او را زينبي مي خواندند ؛ زيرا او با زينب ( عليه السلام ) ، دختر امير مؤمنان ( عليه السلام ) نسبت داشت .
از نوادگان حمزة بن الحسن ، مي توان شاعري بلندآوازه را به نام محمد بن علي نام برد كه در بصره مي زيست و احاديثي را هم از امام هشتم ( عليه السلام ) و برخي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ؛ سر السلسلة ، ص 90 .
2 . الأصيلي ، ص 328 ؛ الفصول الفخرية ، ص 202 .
72 |
ديگر از امامان ، روايت كرده است . او در سال 286 هـ . ق درگذشته است . از جمله بستگان حمزة بن الحسن ، مي توان به برادر زاده اش كه هم نام اوست ، اشاره كرد . هم اكنون مقبره او در شهر حله است و داراي گنبد و بارگاه با شكوهي مي باشد .
نوشته اند : مادر امام زمان ( عليه السلام ) ، مدتي در خانه او مهمان بوده است . او را نيز از راويان احاديث آل محمد ( صلّي الله عليه وآله ) و فردي درستكار و محترم و مورد اطمينان ، ذكر كرده اند . ( 1 )
از فرزندان او ، قاسم بن حمزة است كه از دانشمندان و فقيهان زمان خود بود . او مردي بسيار زيباروي و ثروتمندي بخشنده در يمن بود كه ثروت او ، به صد هزار دينار مي رسيد . ( 2 )
2 . ديگر نوادگان حضرت عباس ( عليه السلام )
حمزة بن قاسم كه از جمله نوادگان حضرت عباس ( عليه السلام ) و مشايخ بزرگ و علماي بنام شيعه ، در دوره خود بود . حضرت عباس ( عليه السلام ) جدّ پنجم اوست و نسب كامل او ، عبارت است از : ابويعلي حمزة بن قاسم بن علي بن حمزة بن الحسن بن عبيدالله بن عباس ( عليه السلام ) .
درباره او نگاشته اند : ابويعلي از دانشمندان شيعه و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . العباس ( عليه السلام ) ، ص 197 .
2 . سرّ السلسلة ، صص 90 ـ 91 .
73 |
بنام و برخاسته از خاندان وحي و درختي تناور در بوستان دانشمندان شيعي است . وي از راويان احاديث اهل بيت عصمت و طهارت ( عليهم السلام ) بوده و دانشمندان بسياري شاگرد او بودند ( 1 ) و وي را فردي مورد اعتماد و بلند مرتبه در نقل روايات امامان معصوم ( عليهم السلام ) دانسته اند . ( 2 )
از او كتاب هاي زيادي بر جاي مانده است كه عبارت است از : كتاب التوحيد ، الزيارات و المناسك ، ردّ محمد بن جعفر اسدي و . . . او در دستْ نوشته هاي خود ، احاديث بسياري را از امام صادق ( عليه السلام ) نقل كرده است . ( 3 )
او در قرن چهارم هـ . ق مي زيسته است و مرقد شريف او ، در جنوب شهر حله ، بين رود دجله و فرات و در دهكده اي به نام قريه حمزة قرار دارد . پيش تر در مورد محل دفن او اختلاف بوده و مردم مي پنداشتند مرقد او متعلق به حمزة بن موساي كاظم ( عليه السلام ) است ( 4 ) و با اين پندار ، او را زيارت مي كردند ، اما داستان جالبي سبب برطرف شدن اين پندار شد .
مي گويند : عالمي رباني و فقيهي بزرگ به نام سيد مهدي قزويني ، جهت تبليغ معارف ديني به حله رفت . او گهگاه از كنار مرقد ابويعلي حمزة بن قاسم مي گذشت ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . العباس ( عليه السلام ) ، ص 201 .
2 . ابو العباس احمد بن علي النجاشي ، رجال النجاشي ، ص 334 .
3 . همان ؛ شيخ محمد تقي تستري ، قاموس الرجال ، ج 4 ، ص 46 .
4 . قاموس الرجال ، ج 4 ، ص 46 ؛ رجال النجاشي ، ص 334 .
74 |
اما به زيارت مرقد او نمي رفت . اين موضوع ، موجب كم رغبتي مردم آن منطقه نسبت به زيارت آن مرقد شريف گرديد . روزي از او خواستند به زيارت مرقد برود ، او در پاسخ گفت به زيارت كسي كه نمي شناسد ، نمي رود .
روز بعد او به دهكده مذكور رفت و در اواخر شب براي خواندن نماز شب ، برخاست . نزديكي هاي طلوع آفتاب ، سيدي از اهل همان روستا كه مورد اعتماد آن عالم رباني بود ، نزد وي رفت و دليل زيارت نكردن او را پرسيد ، ولي همان پاسخ پيشين را شنيد .
آن سيد علوي گفت :
چه بسيار امور مشهوري هستند كه اصلي ندارند ، اين مرقد متعلق به حمزة بن موساي كاظم ( عليه السلام ) نيست كه به اشتباه اين گونه مي پندارند ، بلكه اين مرقد متعلق به ابويعلي حمزة بن قاسم ، از نوادگان حضرت عباس ( عليه السلام ) است كه از علما اجازه حديث داشته و دانشمندان رجال ، او را بر وثاقت و پارسايي ستوده اند .
سيد مهدي قزويني گمان كرد كه او اين سخن را از علما شنيده و هرگز نمي پنداشت كه او از كتاب هاي رجالي و روايي چيزي بداند . از اين رو ، به آن سيد علوي چندان توجهي نكرد .
سيد علوي خارج شد و سيد مهدي قزويني در
75 |
سجاده خود به تعقيبات نماز مشغول گرديد تا آفتاب دميد . سپس به كتاب هاي رجالي كه در دسترس داشت ، مراجعه كرد و ديد گفته آن سيد علوي درست است . فردا در بين جمعيت ، همان سيد علوي را يافت . نزد او رفت و پرسيد : مطلبي را كه ديشب پيش از سحر به او گفته از كجا به دست آورده است . سيد علوي انكار كرد كه سحر پيش او بوده و سوگند خورد كه شب گذشته اصلا در روستا نبوده و بيرون از روستا به سر مي برده است و حتي ادعا كرد : اصلاً سيد مهدي قزويني را نمي شناسد .
سيد مهدي بي درنگ سوار مركب خود شد و عازم زيارت مرقد ابويعلي گرديد و به مردم گفت :
اكنون بر من واجب شد كه به زيارت او بشتابم ؛ زيرا شك ندارم آن سيد علوي كه ديشب ديدم ، امام زمان ( عليه السلام ) بوده است .
از آن پس مرقد او رونق بيشتري گرفت و مردم توجه بيشتري به زيارت او نشان دادند . سيد مهدي قزويني بعدها در كتاب فُلك النجاة خود تصريح كرد كه مرقد مذكور ، متعلق به ابويعلي حمزة بن قاسم ، از نوادگان حضرت عباس ( عليه السلام ) است . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . العباس ( عليه السلام ) ، صص 205 ـ 206 .