و گلدسته پي گرفتم و پس از آن فهرست نوشته هاي موجود بر كتيبه ها و ديوارها و سقفها، نفايس و آثار و ميراث فرهنگي موجود در گنجينه حرم، همچنين عالمان و بزرگاني كه در صحن و جوار مرقد او به خاك سپرده شده اند و سرانجام فهرست متوليان حرم او را آوردم و فصلي هم در پايان به «عباس در شعر شاعران» اختصاص دادم.
با توكل بر خداوند، آثار و دانسته هاي پراكنده اي را كه در اين زمينه وجود داشت گرد آورده ام تا آنها را در «دانشنامه كربلا» فرا روي گذارم.
بي نياز از گفتن است كه عباس بن علي(عليهما السلام) را در برِ برادر جايگاهي بلند است و هموست كه در سخت ترين لحظه هاي كربلا در كنار مولاي خود حسين(عليه السلام) ايستاد و در راه پاسداشت رسالت آسماني اسلام پايداري ورزيد و در جهاد از عقيده اي كه به دفاعش برخاسته بود جان بر كف نهاد و بدين سان نماد شجاعت و دلاوري و اخلاص و پاكبازي و فداكاري شد.
از همين روي بايد او را بيشتر شناخت و هم آنچه را بر مرقد او در گذر تاريخ گذشته است، بر رسيد و دانست.
نگارنده با چنين هدفي اين اثر را پديد آورده تا با اتكا به منابع، نخستين گام را در راه پديد ساختن اثري مستقل درباره تاريخ مرقد عباس بن علي(عليهما السلام) بردارد. نگارنده آرزومند است اثري كه فراروي داريد بخشي از نياز و چشمداشتي را كه در اين زمينه هست برآورد. البته هيچ مدعي نيست كه توانسته است اين موضوع را بدان اندازه كه بسنده كند بر رسيده و يا اين عرصه را به كرانه رسانده است. آرزويش اين است كه اهل تحقيق از اين «گامِ نخستين» استقبال كنند و كاستي هايي را كه دست نگارنده به آنها نرسيده و آنها را نيافته است، برطرف سازند.
نگارنده وظيفه دارد سپاس خود را به همه آنها كه در فراهم ساختن، آراستن، پيراستن و توليد اين كتاب او را ياري رسانده اند تقديم بدارد.
1 ـ مترجم، به هدف بهره مندي بيشتر خوانندگان، اين بخش را با مجموعه اي ديگر با نام «عباس در شعر فارسي» جايگزين كرده است.
اميد كه اين ناچيز مايه تقرّب يافتن بر درگاه اهل بيت باشد و خداوند آن را براي رضاي خويش خالص گرداند.
سپاس خداي را در آغاز و انجام، و درود و سلام او بر پيامبر و خاندانش. توفيق از خداست.
شخصيت عباس بن علي(عليه السلام)
پس از درگذشت حضرت زهرا(عليها السلام) علي(عليه السلام) علاقه مند شد با زني ديگر ازدواج كند تا از او فرزنداني داشته باشد كه در راه خدا جهاد كنند. اميرمؤمنان(عليه السلام) در اين باره با برادر خود عقيل، كه قبايل و خاندانها را مي شناخت، رايزني كرد و از او خواست برايش همسري شايسته و برخوردار از كمال و فضيلت اختيار كند تا شايد از او پسر يا پسراني داشته باشد كه در فردايي نه چندان دور، فرزند او حسين(عليه السلام) را ياري رسانند.
عقيل فاطمه دختر حزان بن خالد را پيشنهاد كرد و گفت: در ميان همه قبايل دلاورتر از پدران او كه به چابكي و دليري نامورند وجود ندارد و اين زن هم زني شايسته، باوقار و بزرگوار است و خاندان او نيز به شجاعت و نجابت نامورند. راستي هم چنين بود، ودايي هاي فاطمه بنت حزام نزد عشاير و قبايل عرب بزرگ داشته مي شدند، نزد شاهان و اميران منزلتي داشتند و به دليري و دلاوري و سواركاري نامور بودند. از آن جمله مي توان از سه تن ياد كرد:
«ابوبراء عامر بن مالك»، كه به سبب دلاوري و سواركاري اش او را «ملاعب الأسنه» (نيزه پران يا نيزه باز) نام داده بودند.
«عامر بن طفيل»، كه از نام آورترين دليران و يلان و سواران عرب بود.
«عروه رحّال»، كه با دربارهاي شاهان و اميران آن روزگار آمد و شد داشت.
به هر روي، اميرمؤمنان فاطمه را به همسري گرفت و از او چهار پسر داشت: عباس، عبدالله، جعفر و عثمان.
فاطمه را به سبب داشتن اين چهار پسر «امّ البنين» ناميدند و اين چهار تن همه در كربلا در پاسداري از آيين محمدي و در دفاع از حريم اسلام، به صف ياران حسين(عليه السلام)درآمدند و در پيشگاه او به شهادت رسيدند.
موضع عباس در عاشورا به سان موضع سپاهيان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در بدر بود كه در برابر مشركان قريش ايستادند. اينجا نيز در كربلا، عباس در كنار برادر ايستاد و او را ياري و همراهي كرد. او از آيين ناب محمدي و از حرم باقيماندگان نسل رسول خدا(صلي الله عليه وآله)پاسداري كرد و بدين سان به فرمان پروردگار خويش گردن نهاد و با پشت كردن به دنيا و همه جلوه هاي آن و به پاس صبر و ايستادگي و ايماني كه از سرِ شناخت و آگاهي بود، به مرتبه بلند «شهادت» و به جايگاه ستودنيِ «شفاعت» نايل آمد. او به پيامبران خدا اقتدا كرد و راه صالحان را در پيش گرفت.
عباس فرزند علي و دست پرورده او بود و مي بايست او همان دلاوري باشد كه از سپاه هاي گران نمي هراسد. جز اين هم روا نيست كه او فرزند علي است و علي(عليه السلام) همان مردي است كه نامش برابر نهاده جهاد و پايداري است و در بدر و احد و حنين و ديگر پيكارهاي صدر اسلام پرچمدار اردوي اسلام و پاسدار پيامبر خدا بوده است. عباس از علي بهره داشت و خود از پايه گذاران عظمت و بزرگواري و سازش ناپذيري و آن سان گشاده دست بود كه سخاوتش حكايت مردمان شد و او را «ابوالفضل» ناميدند.
شاعر بغدادي سيد راضي سيد صالح قزويني (ف. 1287 هـ . ق.) در قصيده اي مشهور او را مي ستايد و در مطلع آن قصيده، چنين مي سرايد:
اباالفضل يا من أسس الفضل و الإبا *** أبي الفضل الاّ أن تكون له أبا
او خود فضل عظيم و فراگيري است كه كرانه اش نابشناخته ماند و جلوه هايش به ستايش در نيايد. او را عظمت و مجدي دوچندان است كه در كربلا پا به ميدان پيكار نهاد،
1 ـ «اي ابوالفضل، اي پايه گذار فضل و تسليم ناپذيري، فضل و بزرگواري جز اين را نپذيرفته است كه تو آن را پدر باشي.»
دشمنان را كنار زد و به اردوي حسين(عليه السلام) آب رساند. «سقا» (آب رسان)، «ساقي عطاشي كربلا» (ساقي تشنه لبان كربلا)، «كبش الكتيبه» (يل سپاه)، «قمر العشيره» (ماه خاندان)، «قمر بني هاشم» (ماه بني هاشم)، «بطل العلقمي» (قهرمان نهر علقمي)، «عميد» (سرهنگ)، «عميد العسكر» (سرهنگ لشكر»، «حامل لواء الحسين» پرچمدار حسين) و «حامي الظعينه» (پاسدار ناموس كربلا) همه از القاب اوست كه از خوي هاي پسنديده و كرده هاي شايسته او حكايت مي كند.
عباس شاخه اي از آن درخت سايه گستر پرثمر و شاخساري از آن سايه سار پرشكوه محمدي است كه مسلمانان در سايه آن آسودند.
عباس، دلاور و در پيكارها پيشتاز بود و همه مايه هاي كمال و جلوه هاي فضيلت در او گرد آمده بود. سيد جعفر حلّي درباره او مي گويد:
بطلٌ تورث من أبيه شجاعةً *** فيها أنوف بني الضلالة ترغم
آري، خداوند همه صفات ستوده و خوي هاي الهي را به او داده و او در دلاوري، سازش ناپذيري، ياري دهي، بزرگواري، گذشت، خوشخويي و مهرورزي بر ضعيفان سرآمد بود و سيمايي نوراني و پرجمال داشت. درباره او در تاريخ آورده اند:
«عباس مردي خوش چهره و زيبا روي بود و چون بر اسب مي نشست پاهايش به زمين مي رسيد. او را ماه بني هاشم مي گفتند و در آن روز كه كشته شد پرچم سپاه حسين(عليه السلام) را در اختيار داشت.»
سبط بن جوزي از هشام، از محمد، از قاسم بن اصبع مجاشعي روايت كرده است كه گفت:
«چون سرها را به كوفه آوردند، سواري را ديدم خوش سيماتر از همگان. از زير گردن اسبش سر تازه جواني آويخته بود، به مانند ماهي در شبي تيره تاز اسب خرامان
1 ـ «قهرماني است كه شجاعتي از پدر به ارث برده كه با آن، بينيِ همه سپاهيان گمراهي به خاك ماليده شود.»
2 ـ ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، به تحقيق سيداحمد صقر، ص 84 و 85
خرامان مي رفت و چون سر خود را تكان مي داد، آن سر كه بر گردنش آويخته بود به زمين مي رسيد. پرسيدم اين سر كيست؟ گفت: سر عباس بن علي(عليهما السلام). گفتم تو كيستي؟ گفت: من حرملة بن كاهل اسدي ام.»
زماني بگذشت و من دوباره حرمله را ديدم، سيه چرده بود و صورتش سياهتر از قير مي نمود. گفتم: آن روز كه آن سر را آورده بودي تو را چنان ديدم كه از تو خوش سيماتر در همه عرب نبود، اما امروز مي بينم كه از تو سيه چهره تر و زشت روي تر نيست!
حرمله گريست و گفت: به خداوند سوگند از آن روز كه آن سر را آوردم تا امروز هيچ شبي بر من نگذشته است مگر آن كه دو كس (از جنيان يا فرشتگان عذاب) مي آيند و زير بازويم مي گيرند و مرا به سوي آتشي برافروخته مي برند. مرا بدان سوي مي رانند و من خودداري مي كنم. پس بر صورتم، چونان كه مي بيني، سيلي مي نوازند.
مدتي گذشت و او در بدترين وضع مرد!
برخي از صاحبان سيره و مقتل آورده اندكه در ميان همه شهيدان كربلا، او يگانه كسي است كه لقب «كبش الكتيبه» (يل سپاه) را از آن خود ساخت. هنگامي كه وي به حضور برادر رسيد و از او اجازه ميدان رفتن خواست، امام او را بدين لقب خواند.
شاعران عرب در اشعاري كه در ستايش عباس آورده اند او را بدين لقب ستوده اند. يكي از شاعران زبان حالي از سرور شهيدان خطاب به عباس مي آورد. آن زبان حال چنين است:
عباس كبش كتيبي و كنانتي *** و سري قومي بلا أعز حصوني
ازري نيز در شعري مي گويد:
اليوم بان عن الكتاب كبشها *** اليوم فلّ عن الجنود نظامها
1 ـ سبط بن جوزي، تذكرة الخواص، ص 114
2 ـ «عباس يل سپاه من و پناهگاه من است، او بزرگ مرد خاندان من و بلكه استوارترين دژ من است.»
3 ـ امروز از ميان گردانها آن يگانه يل مرد بيرون آمد و رشته سپاهيان مهاجم از هم گسست. نكـ : بطل العلقمي، عبدالواحد منطقي، ج 2، ص 61
او به لقب «حامي الظعينه» (پاسدار ناموس كربلا) هم خوانده مي شد. اين يكي از لقب هاي مشهور اوست كه در شعر شاعران نيز آمده است; از جمله در بيت شعري از سيد جعفر حلّي كه مي گويد:
حامي الظعينة أين منه ربيعة *** أم أين من عليها أبيه مكرم
«سقا» يا «ساقي تشنگان كربلا» از ديگر لقب هاي اوست و روايت هاي مختلف در ايـن باره اتفـاق نظر دارند. البته سقـا بـودن و آب رسانـدن، در اين خاندان تازگـي نـدارد، خداوند براي عبدالمطلـب چشمه اي از زمين سخـت بر جوشانـد، براي رسول خـدا(صلي الله عليه وآله)در سـوق ذي المجاز چشمه اي برجوشيـد، بر راه اميرمؤمنـان به صفيـن چشمـه اي آشكار گشت، براي حسين در كربلا چشمه اي از زمين جوشيد، و عباس نيز آب رسان و آب آور بود.
ابن عساكر در «تاريخ دمشق» (ج 7، ص 347) روايتي از طريق جابر آورده و اين روايت به صراحت بر ساقي بودن اين خاندان دلالت دارد و براي هركس كه عناد و خيره سري واگذاشته باشد يك نص است. در آنجا آمده است:
«سالي مدينه گرفتار قحطي و بي آبي شده بود. در آن سال سه بار از خدا باران طلبيدند و باران نيامد. پس عمر گفت: من به چيزي از خداوند باران خواهم خواست كه خواسته مان برآورد و بر ما باران فرستد. پس مردم را بر آن داشت خداوند را به علي، به حسن و به حسين بخوانند. آنگاه در پي بني هاشم فرستاد كه وضو سازيد و جامه پاك بر تن كنيد. سپس نزد عباس رفت و بر در خانه اش كوبيد. چون بني هاشم نزد او گرد آمدند بر آنان عطر ماليد. سپس عباس بيرون آمد، در حالي كه علي پيشاپيش او،
1 ـ «پاسدار ناموس كربلاست و ربيعه كجا و او كجا؟! چونان كه مكرم (مكرّم) كجا و پدر بزرگوار او كجا؟!»
2 ـ منظور از عباس در اين روايت عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله) است نه عباس بن علي. گفتني است مؤلف كتاب در اينجا متني مي آورد و آن را سخن صدوق در من لايحضره الفقيه مي داند، در حالي كه آنچه صدوق در اين كتاب آورده، روايتي از ابن عباس است كه در آن مي گويد: عمر بن خطاب هنگامي كه راهي طلب باران شد به سراغ عباس رفت و به او گفت: برخيز و خدايت را بخوان و از او باران بخواه. هم در اين هنگام گفت: «خداوندا! به عموي پيامبرت به تو توسل مي جوييم». نكـ : من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 538، حديث 1505
حسن بر جانب راست او و حسين بر جانب چپ او بود و بني هاشم در پي او روان بودند. عباس در اين هنگام به عمر گفت: كسي از غير ما خاندان با ما همراه مكن، پس به جايگاه نماز آمد و ايستاد. خداي را سپاس و ستايش كرد و آنگاه گفت: خداوندا! تو خود بي آن كه از ما نظر بخواهي ما را آفريدي. تو خود مي داني چه مي كنيم اما اين دانستنت تو را از روزي دادنمان بازنداشت. خداوندا! همان گونه كه در آغاز خلقت بر ما فضل و لطف روا داشتي، انجام نيز بر ما لطف كن.
راوي مي گويد: هنوز اين طلب باران به پايان نرسيده بود كه در آسمان ابري آشكار شد و هنوز به خانه هاي خود نرسيده بوديم كه باراني سخت فرو باريد.
در اين هنگام عباس گفت: من فرزند آن كسي ام كه به مردمان آب مي رساند. او اين سخن را پنج بار تكرار كرد.»
به هر روي، سقايت و آب رساندن از ديرباز از آن خاندان بني هاشم بوده و عباس بن علي نيز فرزند همين پاكان است. شيخ محسن ابوالحب (ف 1305 هـ . ق.) در بيت شعري مي گويد:
اذا كان ساقي الحوض في الحشر حيدر *** فسقا عطاشي كربلاء ابوالفضل
بر خلاف آنچه برخي مقتل نويسان نوشته و آب آوردن عباس در كربلا را يك بار دانسته اند، او سه بار براي تشنگان خيمه گاه اباعبدالله آب آورد.
در كتاب هاي مقتل آورده اند كه عباس به شريعه رسيد، دست به زير آب برد، دو مشتي پر آب كرد تا بخورد. ناگاه تشنگي حسين و فرزند شيرخواره و ديگر مردان و زنان و كودكان را به ياد آورد. آب بر روي آب ريخت، مشك را پرآب كرد و راهي خيمه ها شد. در راه دشمنان كمين داشتند. آنان به سوي عباس تير مي افكندند و در اين ميان تيري به مشك رسيد. عباس با مهاجمان بسختي پيكار كرد تا آن كه دست راستش از تن جدا شد. با دست چپ شمشير زد اما دست چپ او را نيز بريدند. دشمنان او را از هر سوي در ميان
1 ـ «اگر ساقي حوض كوثر در فرداي قيامت حيدر است، سقاي تشنگان كربلا ابوالفضل است.»
2 ـ بطل العلقمي، ج 2، ص 44
گرفتند و از اسب بر زمين افتاد و در خون خويش غلتيد.
شيخ محمد مهدي واعظ كربلا مي گويد:
«حسين خم شد تا پيكر عباس را بردارد، عباس ديده گشود و برادر خويش حسين را ديد كه مي خواهد پيكر او بردارد. پرسيد: برادرم! پيكرم را به كجا مي بري؟ فرمود: به خيمه گاه. گفت: برادرم! تو را به حق رسول خدا سوگند كه مرا به خيمه ها نبري. مرا در همين جا بگذار. پرسيد: چرا؟ فرمود: من دخترت سكينه را وعده آب داده ام و از او شرم دارم كه آب نمي برم.»
روايت ديگر مي گويد:
«عباس در كنار نهر علقمي بر زمين افتاد با صداي بلند فرياد زد: اي اباعبدالله، از من تورا بدرود. حسين(عليه السلام) به سوي عباس آمد واو رايافت كه به خون غلتيده و تيرها و نيزه ها در پيكر او نشسته است. پس به صدايي بلند فرياد برداشت: «آيا پناهدهي نيست تا ما را پناه دهد؟ آيا ياري دهي نيست تا ياريمان رساند؟ آيا حق جويي نيست تا يار ما شود؟ آيا هيچ كس نيست كه از آتش دوزخ بترسد و از ما دفاع كند؟» امام اين سخن را با اردوي ابن سعد گفت تا بر آنان اتمام حجت كند و آنان را از فرجام كاري كه مي كنند واز اين كه فرداي قيامت در اين باره از آنان بازخواست خواهد شد آگاه سازد.»
به هر روي، امام(عليه السلام) عباس را پس از آن در همين نقطه واگذاشت و پيكر او به خيمه گاه نبرد. مقرم در كتاب خود «قمر بني هاشم» مي گويد:
«گذشت روزگاران اين راز را باز گشود كه چرا امام(عليه السلام) پيكر عباس را آنجا واگذاشت. اين كار شد تا عباس را در آنجا حرمي جدا باشد كه مردم براي زيارت و حاجت خواهي آهنگ آن كنند و اين آرامگاهي باشد كه مردم در آن گرد آيند و در زير گنبد او كه از بلندي و عظمت سر بر آسمان مي سايد بر درگاه خداوند ستايش و پرستش كنند و آنجا كرامتهاي آشكار رخ نمايد و مردم جايگاه بلند و منزلت والاي عباس را نزد خداوند بدانند.»
1 ـ محمد مهدي مازندراني، معالي السبطين، ج 1، ص 274
2 ـ مقرم، قمر بني هاشم، ص 114
بدين سان، پيكر عباس بن علي در جايي جداي از ديگر شهيدان ماند و او را حرمي جداگانه پديد آمد كه مؤمنان آهنگ آن كنند و در غرفه ها و رواقها به پرستش و نيايش مشغول شوند و ـ آن سان كه در زيارتنامه آمده است ـ نيكان و پرهيزگاران در مزار او گرد آيند.
در زيارت آن حضرت كه از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است مي خوانيم:
«و خداوند روح تو را با روح سعادتمندان قرار دهد و تو را از باغهاي بهشت; فراخترين و خوش نشيمن ترين دهد. نام تو را به علّيين بالا برد و تو را با پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان محشور كند.»
آري، اين است جايگاه عباس بن علي در اين سراي و در آن سراي، در هر دو سراي جايگاهي جداگانه كه از ميان همه شهيدان تنها به او داده اند.
زندگاني عباس بن علي(عليه السلام)
نسب عباس بن علي
نسب ابوالفضل(عليه السلام) به عدنان مي رسد. نسب شناسان و مورخان بر اين اتفاق دارند كه نسب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به عدنان مي رسد، هرچند در فاصله ميان عدنان تا آدم اختلاف نظر دارند. ابن عنبه داودي در «عمدة الطالب»، ابن قتيبه در «المعارف»، مسعودي در «مروج الذهب»، قلقشندي در «نهاية الإرب»، طبري در «تاريخ طبري»، ابن واضح در تاريخ، حلبي و دحلاني در «سيره» و تني ديگر از مؤلفان و مورخان نسب را چنين آورده اند:
ابوالفضل عباس بن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب بن شيبة الحمد عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصي بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤي بن غالب بن فهر بن مالك بن نضـربن كنانة بن خزيمة بن مـدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معـدبن عدنان.
اين سلسله، مبارك و پاك و طاهر و ارجمندي است كه عباس بن علي در آن ريشه دارد، درختي خجسته كه ريشه به گذشته تاريخ نبوت مي گستراند و از آن شاخسارهايي جدا مي شود كه در فضيلت و مهتري بر همه همتايان عرب برتري يافته اند.
1 ـ بطل العلقمي، ج 1، ص 82
در اين هيچ ترديدي روا نيست كه موضع عباس بن علي(عليهما السلام) در مقابل دشمنان در روز عاشورا زاييده همان سازش ناپذيري است كه در خون اوست و آن را از پدران خويش به ارث برده است. برادرش حسين بن علي(عليهما السلام) نيز بدين حقيقت تصريح مي كند آنجا كه مي فرمايد: همان، آن زنازاده فرزند زنازاده، مرا ميان دو چيز مخيّر ساخته است; ميان تسليم و خواري و كشته شدن، اما ذلت و خواري هرگز، نه خداوند اين را بر ما مي پسندد، نه رسول او، نه آن ريشه هاي پاك دامنهاي پاكيزه، جانهاي تسليم ناپذير و دلهاي سازش ناپذير، كه فرمانبري از فرومايگان را بر مرگ قهرمانان برگزينيم! امام از چنين موضعي تسليم شدن در برابر يزيد را نپذيرفت و عباس بن علي نيز از همين موضع به خواري و زبوني تن در نداد و در برابر سازش با ستم و ستمگران و كرنش زدن در پيشگاه فرومايگان ايستادگي كرد.
اين نسب عباس بن علي از جانب پدري است. اما از جانب مادر نيز نسب او همان نسب رسول خداست جز در دو تن. يكي مادر خود او فاطمه بنت ابي المحل كلابي مشهور به «ام البنين» صغري و ديگر مادربزرگش مادر علي بن ابي طالب(عليه السلام) فاطمه بنت اسد.
از ولادت تا شهادت
در خانه اي كه فضاي آن آكنده از روح خدايي بود و در آن ايمان مطلق به خدا مي شكفت و نور رسالت محمدي مي تابيد، امّ البنين فاطمه بنت حزام كلابي نخستين پسر خود را به دنيا آورد. دلاور نامدار عرب و سوار دلير ابوالفضل عباس بن علي.
امام حسين(عليه السلام) در سوم شعبان ديده به جهان گشود و عباس در چهارم اين ماه و به سال بيست و ششم هجرت. در كتاب انيس الشيعه آمده است. ولادت عباس اكبر روز جمعه چهارم شعبان سال 26 هـ . ق. روي داد. در اين روايت اختلاف نظري نيست و از منابع تاريخي موثق گرفته شده است.
1 ـ بطلل العلقمي، ج 1، ص 83
2 ـ محمد عبدالحسين بن محمد عبدالهادي جعفري طاري، انيس الشيعه، ص 39
ابن عنبه داودي در كتاب خود «عمدة الطالب» مي افزايد: عباس در سن 34 سالگي كشته شد. اين بدان معناست كه ابوالفضل در هنگام درگذشت پدرش اميرمؤمنان(عليه السلام)هنوز چهارده ساله و در آستانه بلوغ بوده است. در عين حال او تا اين سن از تربيت پدري چون علي(عليه السلام) بهره داشته و پس از آن نيز در جوار دو امام ديگر شيعه، فرهنگ و علم آموخته و ديانت را به جان درآميخته است و بدين سان به جايگاه بلندي از علم و معرفت دست يافته و خاص و عام را به كرنش در برابر آن جايگاه وا داشته است. او به رغم همه كوتاهي عمر، يكي از شخصيتهاي علمي است.
حافظ عسقلاني شافعي در «الاصابه» آنجا كه روايت كنندگان از اميرمؤمنان(عليه السلام) را بر مي شمرد، در رديف بزرگان صحابه و تابعين نام عباس را نيز مي آورد و مي گويد: و از باقيماندگان تابعين شماري فراوان راوي اويند كه فرزندانش محمد، عمر و عباس از برجستگانشان هستند. محمد همان محمد حنفيه و عمر نيز همان اَطرَف است. از اين روايت ابن حجر پر پيداست كه عباس درياي ناپيدا كرانه و پرخيزاب دانش بوده است. چرا چنين نباشد كه او همه فضايل را در خود گرد آورده، اندرزهاي قرآن را با باور و ايمان به گوش جان گرفته، به حديث نبوي تربيت يافته، از پدر خويش حكمت و دانش، تدبير و درست انديشي و فقاهت و عظمت را به ارث برده است، كه گفته اند: «فقيه زاده نيز خود نيمه فقيه است».
اين نكته نيز مهم و سزامند اشاره است كه در جريان نبرد عاشورا از عباس مواضعي روايت شده كه از علم سرشار و ادب و پايبندي او خبر مي دهد. براي نمونه، او هماره حسين(عليه السلام) را نه با عنوان «برادرم»، بلكه با عنوان «سرور من، اي پسر رسول خدا» مي خواند; يعني آن كه او امام را در چنان مرتبه اي مي بيند كه اجازه نمي دهد خود را نيز در آن مرتبه بنماياند و او را به خطاب «برادرم» بخواند، بلكه خطاب او خطاب يك غلام زرخريد با آقاي خود است. اين، خود از فقاهت و دين آشنايي ابوالفضل خبر مي دهد كه
1 ـ عمدة الطالب، ص 356
2 ـ بطل العلقمي، ج2، ص 184 و 185
مي داند امام را در چه مرتبتي بايد دانست و چه سان گرامي و بزرگ بايد داشت.
از همين روي است كه در حديث رسيده از معصومان(عليهم السلام) آمده است:
«عبـاس بن علي چكيده علم را چشيد، آن سـان كه جوجه اي غذاي جويده از نوك مادر گيرد.»
آري، بدين سان عباس پرورش يافت و پلكان كمال را پشت سر نهاد و توانست همدم و همره كارواني از آل ابوطالب شود كه شماري از جوانمردان و پايداران و گزيدگان اصحاب امام را در خود جاي داد تا به رويارويي نيزه ها و شمشيرها روند و در صحراي كربلا با مرگ هم آغوش شوند. پيشاپيش اين جوانمردان پرچمداري بود كه نشان سجده بر پيشاني داشت.
صاحب «مقاتل الطالبيين» مي نويسد:
«مدائني مي گويد: ابوغسان، از هارون بن سعد از قاسم بن اصبغ بن نباته مرا نقل حديث كرد كه مردي از بني ابان بن دارم سياه چهره ديدم، با آن كه پيشتر او را مي شناختم كه سفيد چهره و خوش سيما بود، او را گفتم: چيزي نمانده است كه تو را نشناسم! گفت: من تازه جواني از همراهان حسين(عليه السلام) را كشتم كه نشان سجده بر پيشاني داشت. از آن روز كه او را كشته ام هيچ نشده است شبي بخوابم مگر آن كه فرشته اي به سراغم مي آيد و بازوان مرا مي گيرد و مرا به كنار جهنم مي برد و بدان سوي مي راند و من فرياد مي زنم. چون صبح مي شود مي بينم هيچ كس در محله نمانده مگر آن كه فرياد مرا شنيده است و آن عباس بن علي بود.»
آنگاه كه صداي فرياد عطش و تشنگي از حرم به گوش عباس رسيد، خونش به جوش آمد و در آن هنگام، كه خون غيرت او مي جوشيد، شير هماوردش نبود. به حضور برادر رسيد و در پيشگاه او ايستاد، اذن ميدان خواست. امام(عليه السلام) چاره اي جز اجازه نديد. او
1 ـ بطل العلقمي، ج 2، ص 185
2 ـ دربندي، اسرار الشهاده، ص 324
3 ـ ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 117 و 118
را (اجازه داد و) فرمود: «تو پرچمدار سپاه مني». روان شد تا آب بياورد. بر او حمله بردند و او نيز حمله برد، در حالي كه رجز مي خواند:
لا أرهب الموت اذا الموت زقا *** حتّي أواري في المصاليت لقا
اِنّي صبور شاكر للملتقي *** و لا أخاف طارقاً اِن طرقا
بل أضرب الهام و أفري المفرقا *** اِنّي أنا العبّاس صعب في اللقا
نفسي لنفس الطاهر السبط وقا
چون رجز به پايان رساند، بر كوفيان حمله برد و آنان را از شريعه كنار زد و خود بدان در آمد. مشكي كه به همراه داشت پر آب كرد. آنگاه دستي در آب برد تا خود بنوشد. در اين هنگام حسين(عليه السلام) و تشنگي او را به ياد آورد و با خود گفت: به خداوند سوگند، در حالي كه سرورم حسين تشنه است آب نمي نوشم. آب بر روي آب ريخت، مشك بر پشت كشيد و از شريعه بيرون شد. در حالي كه اين رجز را مي خواند:
يا نفسُ من بعد الحسين هوني *** فبعده لا كنت أن تكوني
هذا حسين شارب المنون *** و تشربين البارد المعين
هيهات ما هذا فعال ديني *** و لا فعال صادق اليقين
چون از شريعه فرات آمد، نيزه ها از هر سو به سويش سرازير شد. او همچنان كه
1 ـ «آن هنگام كه كركس مرگ فرياد كشد، از آن بيمي ندارم و پيش مي روم تا در آوردگاه هر هماوري به خاك در پوشانم.
من پايدارم و بر آنچه به من روي كند سپاسگزارم و از هيچ رخدادي كه برايم پيشامد كند بيم و ترس ندارم.
بلكه ضربت خود بر سرهاي مخالفان فرود مي آورم و آنان را فرق سر مي شكافم كه من عباسم و در پيكار و رويارويي سرسخت.
جان من سپر بلاي جان سبط رسول(صلي الله عليه وآله) است.»
2 ـ «اي جان، تو پس از حسين چه بي مقداري، مباد كه پس از او تو همچنان بماني و بر جاي باشي.
اينك اين حسين است كه جام مرگ سر مي كشد و تو ـ اي عباس ـ آب سرد گوارا مي نوشي!
هرگز، كه اين نه كرده اي مناسبِ دينِ من است و نه كرده يك راستگوي اهل يقين است.
گفتا به خود آيين محبت نه چنين است *** تو آب خوري، تشنه جگر سرور دين است
بانگ عطش از خيمه به گردون ز زمين است *** اعمال تو را مصلحت كار بر اين است
مشك رابردوش داشت پيكار مي كرد. آن اندازه تير ونيزه به سپرش رسيدكه به سان خارپشتي درآمد. در اين ميان ابرص بن سنان بر او حمله برد و ضربتي بر دست راستش فرود آورد و دست از تنش جدا كرد. عباس شمشير را به دست چپ گرفت و چنين رجز خواند:
واللهُ اِن قَطَعْتُموا يميني *** اِنّي اُحامي اَبداً عن ديني
و عن امام صادق اليقين *** سبط النبيّ الطاهر الأمين
نبيّ صدق جاءنا بالدين *** مصدقاً بالواحد الأمين
مهاجمان از هر سوي بر او يورش آوردند و او نيز در حالي كه همچنان مشك بر پشت داشت شماري از آنان كشت و تني از پهلوانان بر زمين افكند. عمر بن سعد كه اين صحنه ديد بر سپاهيانش بانگ زد:
«واي بر شما! تيري بر مشك وارد آوريد كه به خداوند سوگند اگر حسين آب بنوشد شما همه را تا آخرين كس خواهد كشت. هشدار كه او چابك سوار و فرزند چابك سوار است و قهرمان و فرزند قهرمان يل افكن است.»
چون اين سخن ابن سعد به پايان رسيد غافلگيرانه بر عباس يورش بردند. عباس صد و هشتاد سوار از آنان كشت. در اين هنگام حكيم بن طفيل پشت نخلي كمين كرد و ضربتي بر دست چپ او نواخت. دست چپ عباس از تن جدا شد. شمشير را به دندان گرفت و بر مهاجمان حمله برد، در حالي كه چنين رجز مي خواند:
يا نفسُ لا تخشَي مِن الكفّار *** و أبشري برحمة الجبار
مع النبيّ سيّد الأبرار *** وَجملة السادات وَالأخيار
قد قطعوا ببغيهم يساري *** فأصلهم يا ربّ حَرَّ النار
1 ـ «در متن كتاب، مصرع دوم چنين آمده: «لأحمينّ جاهداً عن ديني»، كان سوختگان را بزني آب بر آذر(صغير اصفهاني).
2 ـ «به خداوند سوگند، اگر دست راست مرا ببريد من همچنان از دين خويش دفاع مي كنم.
و از امامي كه او را يقيني صادق است و خود سبط پيامبر پاك و امين است.
پيامبر صدق و راستي كه بر ما ديني آورده است كه خداي يگانه امين را باور مي دارد.»
3 ـ «اي دل، از كافران مترس و به رحمت خداي جبار مژده بدار. ؤ
با پيامبري كه سرور همه نيكان است و با همه بزرگان و نيكان.
آن مهاجمان به ستم و سركشي دست چپم بريدند، خدايا! تو خود آنان را به آتش دوزخ درآور.»
آنگاه در حالي كه خون از دو دستش فرو مي ريخت همچنان به پيكار و مقاومت سرگرم بود، تا آن كه يكي از مهاجمان تيركي آهنين بر سرش فرود آورد و سر آن بزرگوار شكافت. عباس بر زمين افتاد و به خون در غلتيد. در اين هنگام فرياد زد: اي اباعبدالله، از من تو را بدورد! امام صداي عباس را شنيد، فرياد زد: وا اخاه، واعباساه، عباس اي پاره دلم! سپس به ميدان تاخت و مهاجمان را از گِرد پيكرِ او پراكند و خود را به او رساند.
خستند هر دو دست وي از خنجر جفا *** بستند هر دو چشم وي از ناوك ستم
تيري به مشك آمد و آبش به خاك ريخت *** تنها نريخت آب كه خونش بريخت هم
از آب مشك شد تهي و قالبش زخون *** نخلش زپا در آمد و سروش گرفت خم
آمد حسين و ديد به آن حالت تباه *** فرياد بركشيد كه پشتم شكست آه!
عباس در عاشوراي 61 هـ . ق. همراه با ديگر برادران مادري و همچنين برادرزادگان خود در كربلا به شهادت رسيد و كنار نهر علقمي به خاك سپرده شد. سيد جعفر بحرالعلوم در كتاب «تحفة العالم» مي نويسد:
«علقمي نام نهري است كه از فرات جدا كردند و به كربلا و از آنجا به كوفه جريان يافت و همين خود سبب آبادي كوفه شد و اكنون نيز اثر آن در جوار مرقد ابوالفضل برجاي است.
گويند به ابن علقمي خبر رسيد كه امام صادق(عليه السلام) چون جدّ خويش را زيارت كرده، خطاب به نهر فرموده است: تو چنين جاري و در روز عاشورا آبت را از جد من حسين دريغ داشته اي؟! ابن علقمي با شنيدن اين خبر در ويراني سد اين نهر كوشيد و آب در آن از جريان افتاد، كه همين خود خرابي كوفه را در پي آورد.
اين نهر از همين روي به نهر علقمي مشهور شد.»
1 ـ شعري است از وصال شيرازي، برگرفته از مجموعه «آينه ايثار» به كوشش محمود شاهرخي و مشفق كاشاني، چاپ اسوه، 1372، ص 517
اين مطلبي است كه در كتاب «التحفة الرضويه» آمده است.
در كتاب «نهضة الحسين» نيز آمده است:
«شاخه اصلي فرات از سرزمينهاي مرتفعي سرچشمه مي گيرد و آبادي هايي تا مناطق مجاور كوفه را سيراب مي كند. در رضوانيه از شاخه اصلي نهر شاخه اي ديگر جدا مي شود كه جلگه ها و اراضي پست شمال كربلا را سيراب مي كند و تا نواحي هنديه، نزديك مرقد مولايمان عباس بن علي مي آيد. سپس به راه خود ادامه مي دهد و در شمال غرب منطقه سرسبز و قديمي ذي الكفل به فرات اصلي مي پيوندد. اين نهر كوچك از جايي كه از فرات منشعب مي شود تا جايي كه ديگر باربدان مي پيوندد، «علقمي» نام دارد. طف نام عمومي مناطقي است كه آب از آن فرو مي نشيند. از همين رو نيز مناطق بلند مجاور نهر علقمي را «طف» و رخداد عاشورا را «واقعة الطف» ناميده اند.»
پس از سقوط بغداد به دست مغولان در سال 656 هـ . ق. نهر علقمي بكلي خشكيد. برخي از شاعران در شعر خود اين نهر را فرات هم ناميده اند; از آن جمله عبدالباقي عمري مي گويد:
بعداً لشطّك يا فرات فمر لا *** تحلو فإنّك لاهني و لامري
أيسوغ لي منك الورود و عنك قد *** صدر الإمام سليل ساقي الكوثر
1 ـ سيدجعفر بحرالعلوم، تحفة العالم، ج 2، ص 193
2 ـ سيدهبة الدين حسيني، نهضة الحسين، ص 67
3 ـ «اي فرات ننگت باد، اي آب تلخ كه نه شيرين و نه گوارايي.
آيا رواست آبي از تو از گلويم بگذرد، در حالي كه آن امام و آن فرزند ساقي كوثر از تو باز داشته شد؟»
كدام ماهي عطشان به ساحل افتاده *** كه آب از لب خشكش به هر دل افتاده؟
كنار علقمه اين مه بود كدامين ماه *** كه اين چنين متلاشي به ساحل افتاده؟
مگر كه ماه بني هاشم است كرده سقوط *** چو مشك با علمش در مقابل افتاده؟
دو دستش از بدن افتاده خورده چشمش تير *** به دام حلقه دشمن چه مشكل افتاده
به خاك و خون اگر اين پور مه لقاي علي است *** به زير پاي چرا اين شمايل افتاده؟
به جاي اين كه نشنيد كنار او مادر *** گشوده ديده و چشمش به قاتل افتاده
صداي العطش از خيمه گه به عرش رسيد *** كنار علقمه سقا چه غافل افتاده
حسان به علقمه آن پيكر به خون غلطان *** مثال كعبه دل بود بر گِل افتاده
شعري از حسان، شاعر معاصر، «مترجم».
در كتاب مقاتل الطالبيين آمده است:
«احمد بن سعيد مرا حديث آورد و گفت: يحيي بن حسن مرا حديث آورد و گفت: بكر بن عبدالوهاب ما را حديث آورد و گفت: ابن ابي اويس از پدرش از جعفر بن محمد(عليهما السلام) مرا حديث آورد كه گفت: حسين بن علي(عليهما السلام) اصحاب خود را آماده پيكار ساخت و پرچم خويش را به برادرش عباس بن علي سپرد.»
هم در جايي ديگر مي گويد:
«احمد بن عيسي مرا حديث آورد و گفت: حسين بن نصر مرا حديث آورد و گفت: پدرم ما را حديث آورد و گفت: عمر بن شمر از جابر از ابو جعفر برايمان نقل حديث كرد كه زيدبن رقاد جبني و حكيم بن طفيل طائي عباس بن علي را كشتند.»
گويند: چون عباس تنهايي حسين(عليه السلام) را بديد به برادرانش عبدالله، جعفر و عثمان گفت: جانم به فدايتان. برخيزيد و از سرورتان دفاع كنيد و پيشمرگ او شويد. آنان پيش تاختند و سر و سينه سپر كردند. عبدالله، پس از او جعفر و پس از او عثمان كشته شدند و در اين هنگام ابوالفضل خود به تنهايي در چپ و راست امام شمشير مي زد و از او دفاع مي كرد تا آن هنگام كه در اين دفاع كشته شد. پيكر عباس هم از آن روي كه پاره پاره بود و بردنش به جايي كه پيكر برادر در آنجا بود دشوار مي نمود، در كنار سدّ انشعاب نهر علقمي واگذاشته شد.
1 ـ ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 84
2 ـ همان، ص 85
3 ـ رونلدسن، عقيدة الشيعه، ص 109 و 110. گفتني است همه كتابهاي مقتل، كشته شدن عباس بن علي را در راه بازگشت از شريعه و هنگامي كه امام در خيمه ها بود روايت كرده اند و رونلدسن خود نيز در جاهايي ديگر از كتابش همين نظر را آورده است. اما در اينجا چنين مي گويد.
به هر روي، عباس در كنار شريعه به شهادت رسيد و در همان جا كه تا مرقد امام حسين نيم كيلومتر فاصله دارد و در سمت غرب آن قرار مي گيرد، به خاك سپرده شد. امروزه او را در اين مكان حرمي جداگانه است كه زايران آهنگ آن كنند و حاجت خواهان آنجا حاجت طلبند و هر ستمديده و ترساني آنجا پناه جويد.
فرزندان و نوادگان ابوالفضل(عليه السلام)
عباس بن علي چند پسر به نامهاي فضل، عبيدالله، حسن، محمد و به روايتي همچنين قاسم و يك دختر داشت. ابن شهرآشوب نام فرزند او محمد را در شمار شهيدان كربلا مي آورد. مورخان تقريباً بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه نسل عباس بن علي(عليهما السلام) تنها از طريق فرزندش عبيدالله ادامه يافت. هرچند شيخ فتوني آن حضرت را از طريق فرزند ديگرش حسن نيز داراي نوادگان مردانه مي داند. به هر روي، عبيدالله در روزگار خود عالمي بزرگ و مردي خوش سيرت و خوش صورت بود و كمال و مروّتي بايسته داشت. به سال 155 هـ . ق. درگذشت و امام سجاد(عليه السلام) او را به پاس فداكاريهاي پدرش گرامي مي داشت و چون او را مي ديد دلش مي شكست و مي گريست. چون در اين باره از امام پرسيدند فرمود: من موضع پدر او را در روز عاشورا به ياد مي آورم و نمي توانم بر خويشتن چيره بمانم.
اما نسل عبيدالله بن عباس از طريق فرزندش حسن ادامه يافت. مادر او كه كنيز بود، شصت و هفت سال زيست و پنج فرزند از وي ماندند; فضل، حمزه، ابراهيم، عباس و عبيدالله، كه همه بزرگ و فاضل و اديب بودند.
فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس، مردي سخنور و سخن سرا، باديانت و بسيار شجاع بود و نزد خليفگان جايگاه و آبرويي داشت و او را ابن الهاشميه مي ناميدند. او خود سه فرزند پسر به نامهاي جعفر، عباس اكبر و محمد داشت و نسلش از طريق اين سه ادامه يافت. ابوالعباس فضل بن محمد خطيب و شاعر، يكي از فرزندان محمد بن فضل
1 ـ عبدالرزاق مقرم، قمر بني هاشم، ص 135 و 136
است كه خود نيز فرزنداني داشت كه يحيي بن عبدالله بن فضل از آنهاست. عباس بن فضل بن حسن چهار پسر به نامهاي عبدالله، عبيدالله، محمد و فضل داشت و هر يك نيز فرزنداني داشتند. جعفر بن فضل بن حسن نيز فرزندي به نام فضل داشت و نگارنده نام فرزند ديگري براي وي نيافته است.
ابراهيم بن حسن بن عبيدالله بن عباس (ابراهيم جردقه) كه از فقيهان و اديبان و زاهدان روزگار خويش بود، از طريق سه تن نسلش ادامه يافت. حسن، محمد و علي. نسل حسن بن جردقه از طريق محمد بن حسن ادامه يافت و ابوالقاسم حمزة بن حسين بن محمد ـ همين محمد بن حسن مذكور ـ از نوادگان اوست كه در برذعه مي زيست. نسل محمد بن جردقه نيز تنها از طريق پسرش احمد ادامه يافت و او خود سه پسر به نامهاي محمد، حسن و حسين داشت كه در مصر زاد و ولد كردند. اما علي بن جردقه كه مردي آبرومند و مهربان و يكي از نيكان بني هاشم بود و به سال دويست و شصت و چهار درگذشت، خود نوزده فرزند داشت كه از آن جمله اند: يحيي بن علي بن جردقه كه نسل او از طريق فرزندش ابوالحسن علي بن يحيي كه جانشين ابوعبدالله بن داعي در امر نقابت اشراف بود، در بغداد استمرار يافت. عباس بن علي بن جردقه كه به مصر رفت و در آنجا فرزنداني داشت، ابراهيم اكبر بن علي بن جردقه كه خود نيز داراي فرزنداني شد و حسن بن علي بن جردقه و او هم فرزند داشت كه علي بن عباس بن حسن از آن جمله است.
حمزة بن حسن بن عبيدالله بن عباس كه به كنيه ابوالقاسم خوانده مي شد، از ديگر نوادگان عبيدالله است. او به اميرمؤمنان شباهتي فراوان داشت و گويند مأمون فرماني به خط خود نوشت كه «به حمزة بن حسن» به واسطه شباهتش به اميرمؤمنان علي بن ابي طالب، صد هزار درهم دهند.
علي بن حمزه يكي از فرزندان اوست كه خود نيز فرزنداني داشت. ابوعبدالله محمدبن علي بن حمزه يكي از فرزندان اوست كه در بصره سكونت گزيد. او از امام علي بن موسي(عليهما السلام) در بصره و غير بصره روايت كرده است. عالمي پرنفوذ و شاعر بود كه شش پسر داشت و برخي از آنان هم داراي نسلي شدند.
ابومحمد قاسم بن حمزه يكي از فرزندان حمزة بن حسن است. او كه جمالي بسيار و جايگاهي بلند داشت در يمن مي زيست و به كنيه ابومحمد و لقب صوفي خوانده مي شد. او خود فرزندان و نوادگاني داشت كه از آن جمله اند: حسين بن علي بن حسين بن قاسم كه به سمرقند رفت، حسن بن قاسم بن حمزه كه ابوالحسن علي بن حسين بن حسن بن قاسم قاضي طبرستان از فرزندان اوست، عباس، علي، محمد، قاسم و احمد. به هر روي بني قاسم بن حمزه خود داراي نسلي و خاندان هايي شدند.
اما عباس بن حسن بن عبيدالله بن عباس، ديگر فرزند حسن بن عبيدالله، سخنور و خطيبي توانمند و شاعر بود. ابو نصر بخاري مي گويد كه هيچ فردي هاشمي نديده كه زباني تيزتر از او داشته باشد. او نزد هارون جايگاهي داشت و چونان كه شيخ عمري مي گويد از طريق چهار تن نسلش ادامه يافت. احمد، عبيدالله، علي و عبدالله.
اما ابو نصر بخاري گفته است: نسل او تنها از طريق عبدالله بن عباس ادامه يافت و نسل ديگر فرزندان او از ميان رفت و منقرض گرديد. اين عبدالله بن عباس شاعري توانمند و خطيبي سخنور بود و مأمون او را گرامي مي داشت، تا جايي كه او را شيخ بن شيخ مي ناميد و چون خبر مرگش شنيد گفت: اي پسر عباس، پس از تو مردم همه نزد من همسانند و آ نگاه در تشييع او پاي پياده شركت كرد. عبدالله بن عباس بن عبدالله ـ همين عبدالله اخير ـ يكي از نوادگان اوست. مادر وي افطسي بود و از همين روي فرزندان او را ابن افطسيه ناميده اند. وي خود شاعر بود و اين ابيات از شعر اوست.
واِنّي لأستحيي أخي أن أبره *** قريباً و أن أجفوه و هو بعيد
عليَّ لإخواني رقيب من الهوي *** تبيد الليالي وهو ليس يبيد
نسل عبدالله بن افطسيه از طريق ابوالحسن علي و نسل ابوالحسن نيز از طريق دو پسرش ابومحمد حسن و ابوعبدالله احمد ادامه يافت.
حمزة بن عبدالله بن عباس، از جمله همين نسل اند كه در طبرستان زاد و ولد كردند.
1 ـ «من از برادر خود از اين شرم دارم كه در حضور با او نيكي كنم و چون دور است بر او بي مهري روا دارم.
براي برادرانم بر من از آسمان رقيبي است كه روز و شب مي گذرد و مي رود اما او همچنان هست.»
بنو شهيد از جمله فرزندان حمزه اند و ابو طيب محمد بن حمزه يكي از آنهاست. وي در مردانگي گذشت و بزرگواري، صله رحم و صله و انفاق از كاملترين و برترين كسان بود و دانشي فراوان و موقعيتي درخور داشت. او در يكي از شهرهاي طبرستان به نام «اَردن» املاك و اموالي فراهم آورد و همين امر حسادت طغج بن جف فرغاني را بر ضد او بر انگيخت. طغج لشكري بدان سامان روانه كرد و او را در ماه صفر سال 291 هـ . ق. در يكي از باغهاي خود در طبرستان كشتند. شاعران در غم او مرثيه گفتند.
از آن جمله مجدي در قصيده ميميه خود مي گويد:
أي زرء جني علي الإسلام *** أي خطب من الخطوب الجسام
مرزباني براي او شرح حال نوشته و در اين شرح حال آورده است: او شاعري بود كه بسيار به پدران خويش افتخار مي كرد. وي در روزگار متوكل و زماني پس از آن زيست و هموست كه در ابياتي از شعر مي گويد:
واِنّي كريم مِن أكارم سادة *** أكفهم تندي بجزل المواهب
هم خير من يحفي وأفضل ناعل *** و ذروة هضب العرب من آل غالب
هم المنّ والسلوي لدي من يودهم *** وكالسمّ في حلق العدوّ المحارب
علاّمه اميني در «الغدير» و همچنين خطيب در «تاريخ بغداد» براي او شرح حال آورده اند و اخيري مرگ او را به سال 287 هـ . ق. دانسته است.
عبيدالله بن حسن بن عبيدالله بن عباس سقا، همان كسي است كه محمد بن يوسف جعفري درباره اش مي گويد: من پرهيبت تر، پرفروغ تر و با مروت تر از عبيدالله بن حسن
1 ـ «چه مصيبتي بر اسلام رسيد و چه اندوه سخت و رخدادي جانكاه پديد آمد!»
2 ـ «من بزرگي هستم از بزرگان و سروراني كه هماره عطا و بخشش از دستانشان سرازير است.
آنان، آل غالب، برترين كسان، ستودني و بزرگوارترين پوشانندگان برهنگان هستند و خود چكاد سرزمين بلند عرب اند. آنان براي هر كه دوستشان بدارد عسل حلوايند و در كام دشمن از زهر نيز كشنده ترند.»
3 ـ نكـ : الغدير، ج3، ص3
4 ـ نكـ : تاريخ بغداد، ج 3، ص 63
نديده ام. در روزگار مأمون و به سال 204 هـ . ق. همو عهده دار حرمين مكه و مدينه و نيز عهده دار قضاوت بود. در سال 204 و 206 هـ . ق. مأمون او را به امارت حج گمارد. به روزگار فرمانروايي مأمون در بغداد درگذشت. مادر او و مادر برادرش عباس، هر دو كنيز بودند. گروهي از فرزندان او به دمياط رفتند و بني هارون نام گرفتند، گروهي به فسا رفتند و بني هد هد ناميده شدند و گروهي نيز در يمن سكونت گزيدند.
حسن بن عبيدالله، امير و قاضي، فرزندي به نام عبدالله داشت و او را يازده پسر بود كه هركدام داراي نسلي شدند از آن جمله اند:
ـ قاسم بن عبدالله بن حسن بن عبيدالله، قاضي حرمين، فرزند حسن بن عبيدالله بن عباس، شهيد سقا، يكي از اصحاب امام حسن عسكري است و قبرش نيز در مدينه است.
ـ محمد بن محمد بن احمد بن حمزة بن حسين بن قاسم بن حمزة بن حسين بن علي بن عبيدالله بن حسن بن عبيدالله بن عباس پسر علي بن ابي طالب(عليه السلام) از مردمان سمرقند كه در مدرسه قثم بن عباس در سمرقند نزد پدر خود ابوشجاع علم آموخت. پس از چندي به آهنگ حج، راهي حجاز شد، از حجاز به بغداد رفت و از آنجا به شهر خود بازگشت. در شوّال سال 491 هـ . ق. در سن 54 سالگي درگذشت و در قبرستان جاكرديز به خاك سپرده شد.
ـ ابوالقاسم علي بن محمد بن علي بن محمد بن عبيدالله بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن علي(عليهما السلام) كه خود از محدّثان بزرگ است.
اين فهرستي اجمالي است از فرزندان عباس بن علي(عليه السلام) اينك فهرستي ديگر از بستگان آن حضرت:
1 ـ همان، ج 10، ص355
2 ـ همان، ج 10، ص 314
3 ـ برخواننده پوشيده نماند، نگارنده در سطور پيشين نسب و نوادگان حسن بن عبيدالله را يادآور شد و اينك به نقل از منبعي ديگر همان را مرور مي كند، «مترجم».
4 ـ عمدة الطالب، ص360
5 ـ قمر بني هاشم، ص140
برادران و خواهران عباس بن علي(عليهما السلام)
كتابهاي سيره و تاريخ و هم آنها كه به سيره عباس بن علي(عليهما السلام)پرداخته اند، براي علي بن ابي طالب(عليه السلام) فرزنداني برشمرده اند كه عبارتند از:
1 ـ حسن بن علي(عليه السلام) به كنيه هاي ابومحمد و ابوالقاسم.
2 ـ حسين بن علي(عليه السلام) به كنيه ابوعبدالله.
3 ـ زينب كبري دختر علي و همسر عبدالله بن جعفر.
4 ـ ام كلثوم كبري، دختر علي(عليه السلام) همسر عمر بن خطاب.
5 ـ محسن، فرزند سقط شده.
اين چند تن فرزندان علي و زهرا(عليهما السلام) هستند.
6 ـ محمد بن علي، مشهور به محمد حنفيه، مادر او زني از بني حنيفه به نام خوله دختر جعفر بن قيس بن مسلمه بود.
7 ـ عمر بن علي، عمر اكبر.
8 ـ رقيه كبري، همسر مسلم بن عقيل.
اين دو فرزنداني دوقلو از مادري به نام صهباء امّ حبيب، دختر ربيعه بودند كه خود از خاندان بني تغلب بود.
9 ـ عباس بن علي(عليهما السلام)، ابوالفضل، ابو قربه، سقاء، قمر بني هاشم.
10 ـ عثمان بن علي(عليه السلام)
11 ـ جعفر بن علي(عليه السلام)
12 ـ عبدالله بن علي(عليه السلام)
اين چهارتن فرزندان فاطمه بنت حزام از خاندان كلاب و ملقب به «امّ البنين» بودند كه در كربلا به شهادت رسيدند.
13 ـ عبيدالله بن علي، مادرش ليلي نام داشت و دختر مسعود بن خالد بن مالك بن ربعي بن سلمي بن جندل بن نهشل بن دارم بود.
14 ـ يحيي بن علي(عليه السلام) مادرش اسماء بنت عميس است و قبل از وفات پدر درگذشته است.
15 ـ محمد بن علي(عليه السلام) محمد اصغر، مادرش كنيز بود.
16 ـ امّ الحسين، همسر جعدة بن هبيره مخزومي.
17 ـ رمله، مشهور به رمله كبري
مادر اين دو تن ام سعيد دختر عروة بن مسعود ثقفي بود.
18 ـ زينب، زينب صغري و همسر محمد بن عقيل بن ابي طالب.
19 ـ ام كلثوم صغري.
20 ـ رقيه صغري.
21 ـ امّ هاني، مادر عبدالله اكبر كه از پسران عقيل بود.
22 ـ ام الكرام.
23 ـ ام جعفر، جمانه.
24 ـ ام سلمه.
25 ـ ميمونه، همسر عبدالله اكبر، از پسران عقيل.
26 ـ خديجه، همسر عبدالرحمن بن عقيل.
27 ـ فاطمه، همسر سعيد بن اسود، از بني حرث و به روايتي ديگر همسر محمدبن ابي سعيد بن عقيل.
28 ـ امامه، همسر صلت بن عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب.
29 ـ ابوبكر، مادرش ليلي بنت مسعود و به روايتي ديگر بنت معوذ جيلي بود و در كربلا همراه امام شهيد شد.
30 ـ عون بن علي، مادرش اسماء بنت عميس نام داشت.
31 ـ محمد بن علي مشهور به محمد اوسط كه مادرش دختر ابوالعاص بود.
32 ـ رمله صغري.
33 ـ نفيسه كه برخي گفته اند همان ام كلثوم صغري است. همسر او عبدالله اكبر از پسران عقيل بود.
كرامات عباس
عباس بن علي(عليهما السلام) را كرامت ها و مناقب بيرون از شمار است كه عالمان، برخي از
آنها را در آثار خود براي ما نقل كرده اند. گزافه نگفته ام اگر بگويم بسياري از شيعيان و بلكه اهل سنت از عباس بن علي(عليهما السلام) بيم مي برند و در گرفتاري ها به او توسل مي جويند. حتي جالب است بدانيد برخي از عشاير عراق هنگامي كه مي خواهند قرارداد صلحي نهايي ببندند، پرچمي به نام پرچم عباس آماده مي كنند و در زير اين پرچم پيمان مي بندند و اين پرچم را گواه و ضامن قرار مي دهند. نمادي از اين ايمان و اعتراف كه اگر از پيمان خود روي برتابند در كوتاهترين زمان ممكن، خداوند به واسطه عباس بن علي(عليهما السلام) از پيمان شكن انتقام خواهد ستاند.
داستانها و ماجراهاي فراواني حاكي از اين حقيقت وجود دارد كه چگونه اهل ترديد و تجاوز به حرمت اين شهيد بزرگوار بيدرنگ كيفر يافته اند و سزاي بي باوري و اهانت خويش ديده اند.
رونلدسن در كتاب «عقيدة الشيعه» مي نويسد:
«شايد شگفت آورترين چيزي كه ممكن است انسان ببيند، لكه سياه گردي است كه بر سقف گنبد قرار دارد و درباره آن حكايتي مي گويند بدين مضمون كه: مردي در جوار آن ضريح سوگند دروغي ادا كرد و پس از آن سرش پريد و به سقف خورد. اين حكايت دست كم بر آن تأكيد دارد كه بخش اعظمي از شيعه در خوردن سوگند دروغ به نام ابوالفضل ترس و ترديد به خود راه مي دهند.
زايران همچنين سه دور بر گرد قبر او طواف مي كنند و هنگامي كه به زير آن سياه در آيند به گناهان خود اعتراف كنند و از خداوند آمرزش طلبند.»
1 ـ رونلدنس، عقيدة الشيعه، چاپ بيروت، 1990 م. ص 111. البته نگارنده نمي خواهد بر اظهار نظرهاي اين مؤلف بيگانه با ديانت تعليق و حاشيه اي بزند. هم دوست ندارد در هيچ يك از كرامت هايي كه بر دست مولايمان عباس بن علي(عليهما السلام)آشكار گرديده ا ست خدشه كند. با اين همه با اين موافق نيست كه همه آنچه را رونلدسن نقل كرده است به تمامي عقيده مسلّم همه شيعيان باشد. نگارنده همچنين نمي پسندد از رهگذر چنين چيزهايي زمينه اي براي اين بدخواهان گشوده شود تا بر دين و بر خرقه حق و محق خرده گيرند و در آن خدشه كنند. البته خداوند خود به حقيقت امور آگاه است.
از اين كه بگذريم نگارنده خود بارها از مرحوم زنده ياد شيخ محمد علي سبويه شنيده است كه هركس 133 بار يعني به عدد معادل حروف عباس در حساب ابجد عبارت: «يا كاشف الكرب عن وجه اخيه الحسين اكشف كربي بحق اخيك الحسين» را بگويد حاجت او حتماً برآورده شود. او همچنين مي گفت: شمار روزنهاي پنجره نقره اي مقابل ضريح آن حضرت نيز با عدد 133 يعني عدد معادل حروف كلمه عباس در حساب ابجد برابري مي كند.
نگارنده خود شنيده است كه كساني اين ذكر و توسل را تجربه كرده و برآورده شدن حاجت خود را ديده اند. به هر حال، عباس همان است كه به گفته شاعر مراتب فضل او به شمار در نيايد و هيچ كس نتواند با او همانندي كند.
گفتني است مرحوم آيت الله ميرزا هادي خراساني حائري كتابي در اين باره به نام معجزات و كرامات نگاشته و براي آگاهي هرچه نزديكتر و ملموس تر از معجزات و كرامات امامان و فرزندان آنان، مراجعه بدين كتاب سودمند افتد.
صاحب كتاب بطل العلقمي داستان يكي از روضه خوانان را آورده است كه به بيماري سل گرفتار شد و بسياري از پزشكان براي مداواي او تلاش كردند، اما از شفا يافتنش نوميد شدند و مرگ او را نزديك يافتند. او خود كه اين نظر پزشكان را شنيده بود، به سختي ضعيف و رنجور شد و همه راههاي درمان را بر روي خود بسته ديد. در همين هنگام شبي در خواب ديد كه به او گفتند حاجت خود را بر درگاه باب الحوائج ابوالفضل بجويد. او چون بيدار شد آهنگ حرم آن حضرت كرد. پس از آن كه به حرم رسيد و در جوار ضريح دراز كشيد، آهسته آهسته درمان به وجود او راه يافت و بتدريج رو به بهبود نهاد و نشانه هاي شفايافتن بر او آشكار گشت. ديري نپاييد كه بكلي شفا يافت و اكنون نيز (زمان تأليف كتاب بطل العلقمي) زنده و سالم است.
سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب خود فصلي ويژه در اين باره گشوده و آنجا با آوردن كراماتي چند از ابوالفضل(عليه السلام) بر اين حقيقت تأكيد ميورزد كه اين كرامات بيرون از شمار است.
علامه سيد محمد بن سيدمهدي قزويني در كتاب «طروس الانشاء» كه نسخه اي خطي است مي گويد:
«در سال 1306 هـ . ق. نهر حسينيه قطع شد و مردم كربلا از كم آبي دچار مشكل شدند. حكومت عثماني براي از ميان بردن اين مشكل فرمان داد در اراضي و املاك نقيب سيد سلمان، نهري ايجاد كنند. نقيب از اين كار جلوگيري كرد.
در همين زمان بر حسب اتفاق به زيارت كربلا رفتم. آنجا مردم از من خواستند در اين باره به نقيب نامه اي بنويسم. من نيز براي او مطلبي نوشتم كه دلش را بسوزاند و او را به گريه افكند. نوشتم: تو را در كربلا جماعتي است كه از تشنگي و بي آبي نالانند
و سيرابي خويش را در دست تو مي بينند. اي ساقي تشنگان كربلا آيا مي توان بر تو چنين گمان داشت و مي توان پذيرفت كه پدرت ساقي حوض از در اختيار نهادن آبي كه در اختيار دارد خودداري مي كند. اين سخن كه به نقيب رسيد اجازه كندن آن نهر را در اراضي خويش داد و بدين سان مردم كربلا بهره مند شدند.»
1 ـ همان، ص 36
|