ميان معركه اش هركه ديد، با خود گفت *** دوباره شير خدا كرده روي در ميدان
وفا نگر كه به ياد برادر و اطفال *** برفت در شط و آمد برون لب عطشان
هنوز نغمه والله لاأذُوق الماء *** به گوش دل رسد از او كنار آب روان
چه احتياج به آب فرات آن كس را *** كه تشنه لب او بود چشمه حيوان
* * *
درس وفاداري
بر لب آبم و از داغ لبت مي ميرم *** هردم از غصه جانسوز تو آتش گيرم
مادرم داد به من درس وفاداري را *** عشق شيرين تو آميخته شد با شيرم
گاه سردار علمدارم و گاهي سقّا *** گه به پاس حرمت گشت زنان، چون شيرم
بوته عشق تو كرده است مرا چون زرناب *** ديگر اين آتش غم ها ندهد تغييرم
گر مرا شور و جواني و بهار عمر است *** از خزان تو دگر اي گل زهرا پيرم
غيرتم گاه نهيبم زند از جا برخيز *** ليك فرمان مطاع تو شود پاگيرم
تا كه مأمور شدم علقمه را فتح كنم *** آيت قهر بيان شد، ز لب شمشيرم
سايه پرچم تو كرد سرافراز مرا *** عشق تو كرد عطا دولت عالمگيرم
كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام *** شد در اين قبله عشاق دوتا تقصيرم
دست من خورد به آبي كه نصيب تو نشد *** چشم من داد از آن آب روان تصويرم
بايد اين ديده و اين دست دهم قرباني *** تا كه تكميل شود حجّ من آنگه ميرم
زين جهت دست به پاي تو فشاندم بر خاك *** تا كنم ديده فدا، چشم به راه تيرم
اي قد و قامت تو معني «قدقامتِ» من *** اي كه الهام عبادت ز وجودت گيرم
وصل شد حال قيامم ز عمودي به سجود *** بي ركوع است نماز من و اين تكبيرم
جسدم را به سوي خيمه اصغر نبريد *** كه خجالت زده زان تشنه لب بي شيرم
1 ـ سخن عباس بن علي(عليه السلام)، كه چون در شريعه، تشنگي برادر را به ياد آورد، گفت: به خداوند سوگند آب ننوشم.
2 ـ شعري از صغير اصفهاني، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»
تا كند مدح ابوالفضل امام سجاد(عليه السلام) *** نارسا هست «حسان»، شعر من و تقريرم
* * *
آبرو نريخت
آبي براي رفع عطش در گلو نريخت *** جان داد تشنه كام و به خاك آبرو نريخت
دستش ز دست رفت، و به دندان گرفت مشك *** كاخ بلند همّت خود را فرو نريخت
چون مهر خفت، در دل خون شفق وليك *** اشكي به پيش دشمن خفّاش خو نريخت
غيرت نگر كه آب به كف كرد و همتش *** امّا به جام كام، مي از اين سبو نريخت
چون رشته اميد بريدش ز آب، گفت *** خاكي، چو من كسي به سر آرزو نريخت
* * *
زمزم و هاجر
قحط آب است و صدف از رنگ گوهر شد خجل *** هم ز مادر طفل و هم از طفل مادر شد خجل
كافري از بس كه زان مسلم نمايان ديد دين *** سر به پيش افكند و در پيش پيمبر شد خجل
هاجري زمزم پديد آورد و طفلش تشنه بود *** سعي بي حاصل شد و زمزم ز هاجر شد خجل
1 ـ شعري از حبيب الله چايچيان «حسان»، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»
2 ـ شعري از اكبر دخيلي متخلص به «واجد»، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»
با عمو مي گفت طفلي تشنه كام خود وليك *** سرفرازم كن رباب از روي اصغر شد خجل
مشك خاليّ و دلي پر از اميد آورده بود *** وز رخ بي آب و رنگش آب آور شد خجل
سخت سقا بهر آب و آبرو كوشيد ليك *** عاقبت كوشش، ز سعي آن فلك فرّ، شد خجل
مايه آن پايه همّت، گشت نوميدي ز آب *** وز لب خشكيده او، ديده تر، شد خجل
روح غيرت، جان مردي، ذات عشق، اصل وفا *** هريك، از آن ساقي در خون شناور شد خجل
كام پور ساقي كوثر نشد تر، از فرات *** وز رخ ساقيِ كوثر، حوض كوثر شد خجل
زآن طرف، عبّاس از طفلان خجل، زين سو، حسين *** آمد و ديد آن فتوّت، از برادر شد خجل
خواست، برخيزد به پا بهر ادب، دستي نبود *** وآن قيامت قامت، از خاتون محشر شد خجل
ريزش اشكت كند «انسانيا» اين سان سخن *** بي سخن زين درفشاني درّ و گوهر شد خجل
* * *
بهشتستان يار
گفت اي دست اوفتادي، خوش بيفت *** تيغ، در دست دگر بگرفت و گفت
آمدم تا جان ببازم، دست چيست *** مست، كز سيلي گريزد، مست نيست
1 ـ شعري است از علي انساني، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»
خاصه مست باده عشق حسين *** يادگار مرتضي مير حُنين
خود، به پاداش دو دست فرشي ام *** حق بروياند، دو بال عرشي ام
تا بدان پَر، جعفر طيّاروار *** خوش بپرّم در بهشتستان يار
اين بگفت و بي فسوس و بي دريغ *** اندر آن دست دگر، بگرفت تيغ
حيدرانه تاخت، در صفّ نبرد *** خيره مانده چرخ از بازوي مرد
بركشيده ذوالفقار تيز را *** آشكارا كرده رستاخيز را
مصطفي با مرتضي مي گفت هين *** بازوي عبّاس را اينك، ببين
گفت حيدر، با دو چشم تر بدو *** كه كدامين بازويش بينم، بگو
بينم آن بازو كه تيغ افراخته است *** يا خود آن بازو، كه تيغ انداخته است
كافري ديگر درآمد از قفا *** كرد، دست ديگرش از تن جدا
چون بيافكندند از نامقبلي *** هر دو دست دست پرورد علي
گفت گر شد منقطع، دست از تنم *** دست جان، در دامن وصلش زنم
بايدم صد دست، در يك آستين *** تا كنم ايثار شاه راستين
منّت ايزد را كه اندر راه شاه *** دست را دادم، گرفتم دستگاه
دست من، پرخون به دشت افكنده به *** مرغ عاشق، پرّ و بالش كَنده به
كيستم من؟ سرو باغ عشق حيّ *** سرو بالد، چون ببُريّ شاخ وي
مي كنم در خون، شنا بي دست من *** برخلاف هر شناور، در زَمن
گرچه ناكرده شنا بي دست كس *** اين شنا خاص شهيدان است و بس
* * *
1 ـ شعري است از سروش اصفهاني، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»
بحر حيا
اي اميري كه علمدار شه كرببلايي *** اسد بيشه صولت، پسر شير خدايي
به نسب پور دلير علي آن شاه عدوكش *** به لقب ماه بني هاشم و شمع شهدايي
يك جهان صولت و پنهان شده در بيشه تمكين *** يك فلك قدرت و تسليم به تقدير و قضايي
من چه خوانم به مديح تو كه خود اصل مديحي *** من چه گويم به ثناي تو كه خود عين ثنايي
بي حسين آب ننوشيدي و بيرون شدي از شط *** تو يمِ فضل و محيط ادب و بحر حيايي
دستت افتاد ز تن مشك به دندان بگرفتي *** تا مگر دست دهد باز سوي خيمه گه آيي
گره كار تو نگشود چو از دست همانا *** خواستي تا مگر آن عقده ز دندان بگشايي
هيچ سقا نشنيدم كه لب تشنه دهد جان *** جز تو اي شاه كه سقاي يتيمان ز وفايي
* * *
وفاي ابوالفضل
ذكر سماواتيان ثناي اباالفضل *** خيل ملك، خادمِ سراي اباالفضل
با مژه رو بد غبار حور بهشتي *** از حرم و صحن باصفاي اباالفضل
هيچ ز بيگانگي به حق نبرد راه *** هركه نگرديد آشناي اباالفضل
1 ـ شعري از صغير اصفهاني، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»
پا مكش از درگهش كه عقده گشايي *** هست به دست گره گشاي اباالفضل
غم نبرد راه بر دلش، به صف حشر *** هركه بود در دلش ولاي اباالفضل
آب ننوشيد بي حسين و عجب نيست *** اين روش از همّت و حياي اباالفضل
شُست به راه حسين دست و دل از جان *** اجر اباالفضل با خداي اباالفضل
پاس وفا داشت آن چنان كه بماندند *** اهل وفا، مات از وفاي اباالفضل
با شه دين جز به نام سيّد و مولا *** باز نشد لعل جانفزاي اباالفضل
گشت كمان قدّ شاه دين چو عيان شد *** غرقه به خون قامت رساي اباالفضل
* * *
دمِ رفتن
آه! افتاد ابوالفضل چو از زين به زمين *** كرد افغان كه برادر! سوي عباس ببين
شه دين آمد و بنشست ورا بر بالين *** سَرِ او بر سَرِ زانو بنهاد از تسكين
گفت: خون پاك كن از چشم برادر عباس
تا ببيند دم رفتن رخ زيباي تو را *** تا به جان بوسه زند خاك كف پاي تو را
يك نظر، باز ببيند قد رعناي تو را *** تا شود مست دگر ره مي و ميناي تو را
تا بنوشد دم مردن مي وحدت زان كاس
شاه، خون از رخ و از چشم برادر بزدود *** پس ابوالفضل نظر بر رخ آن شاه گشود
استخوانش كه سم اسب عدو خرد نمود *** كلك «مفتون» شد واين طرفه مسمّط بسرود
طبع وقّاد وي و زد رقمش بر قرطاس
* * *
1 ـ شعري از صغير اصفهاني، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»
2 ـ قطعه اي از شعر بلند مفتون همداني، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»
زيارتنامه حضرت ابوالفضل(عليه السلام)
اذن دخول اول
«اللَّهُ أَكْبَرُ كَبِيراً وَالْحَمْدُلِلَّهِ كَثِيراً وَ سُبْحَان اللَّهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلا، الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لاَ أَنْ هَدَانَااللَّهُ، لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِنَا بِالْحَقِّ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَاتِمَ النَّبِيِّيْنَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْمُرْسَلِينَ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَاالْفَضْلِ الْعَبَّاس بْن أَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ.»
«خداي بزرگ فراتر و بزرگتر است. سپاس فراوان او راست و هر پگاه و شامگاه او را تسبيح گويم. سپاس خداوندي را كه ما را بدين طريق راه نمود و اگر خدا هدايتمان نكرده بود ما آن نبوديم كه راه يابيم. پيامبران پروردگارمان پيام حق را آوردند. سلام بر تو اي فرستاده خدا، سلام بر تو اي پيامبر خدا، سلام بر تو اي خاتم پيامبران، سلام بر تو اي مهتر فرستادگان. سلام بر تو اي امير مؤمنان. سلام بر تو اي ابوالفضل عباس، پسر امير مؤمنان. رحمت و بركات خداوند نيز بر تو باد!»
آنگاه قدري به درون رو و بر آن درِ ديگر بايست و بگوي:
«سَلاَمُ اللَّهِ وَ سَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقرَّبِينَ وَ أَنْبِيائِهِ المُرْسَلِينَ وَ عِبادِهِ الصَّالِحِينَ وَ جَمِيعِ
الشُّهَداءِ وَالصِّدِّيقِينَ الزَّاكِياتُ الطَّيِّباتُ فِيما تَغْتَدِي وَ تَرُوحُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ، أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَالتَّصْدِيقِ وَالوَفاءِ وَالنَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صَلَّي اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ المُرْسَلِ وَالسِّبْطِ المُنْتَجَبِ وَالدَّلِيلِ العالِمِ وَالوَصِيِّ الْمُبَلِّغِ وَالمَظْلُومِ المُهْتَضَمِ، فَجَزاكَ اللَّه عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنْ أَمِيرِ المؤمنِينَ وَ عَن الحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلَواتُ اللَّه عَلَيْهِمْ أَفْضَلَ الجَزاءِ بِما صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ وَ أَعَنْتَ فَنِعْمَ عُقْبَي الدَّارِ، لَعَنَ اللَّه مَنْ قَتَلَكَ وَ لَعَنَ اللَّه مَنْ ظَلَمَكَ و لعن اللَّه مَنْ جَهِلَ حَقَّكَ وَاسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِكَ، وَ لَعَنَ اللَّه مَنْ حالَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ماءِ الْفُراتِ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً وَ أَنَّ اللَّه مُنْجِزٌ لَكُمْ ما وَعَدَكُمْ جِئْتُكَ يا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وافِداً إِلَيْكُمْ وَ قَلْبِي مُسَلِّمٌ لَكُمْ وَ تابعٌ وَ أَنَا لَكُمْ تابعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّي يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ، فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ عَدُوِّكُمْ إِنِّي بِكُمْ وَ بِإِيابِكُمْ مِنَ المُؤْمِنِينَ وَ بِمَنْ خَالَفَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ مِنَ الكافِرِينَ، قَتَلَ اللَّه أُمة قَتَلَتْكُمْ بِالأَيْدِي وَالأَلْسُنِ.»
«سلام پاك و پيراسته خداوند و سلام پاك و پيراسته فرشتگان مقرّب او، پيامبران فرستاده او، بندگان درستكار او و همه شهيدان و رادمردان، در هر روز و هر شب بر تو اي فرزند امير مؤمنان.
بر تسليم، تصديق، وفاداري و خيرخواهي تو در برابر خلف پيامبر مرسل، سبط برگزيده او، راهنماي آگاه، وصي رساننده رسالت دين و مظلوم ستمديده گواهي مي دهم. خداوند تو را به پاس صبر و پايداري و ياري گري ات، از جانب رسول خويش، از جانب امير مؤمنان و از جانب حسن و حسين ـ كه درود خدا بر همه آنان باد ـ برترين پاداش دهاد! كه فرجام خوش پاداش آن سراي است.
خداوند لعنت كند كساني را كه تو را كشتند، لعنت كند كساني را كه بر تو ستم راندند. لعنت كند كساني را كه حق تو را انكار كردند و حرمتت را زيرپاي نهادند و لعنت كند كساني را كه ميان تو و آب فرات جدايي افكندند.
گواهي مي دهم كه تو مظلومانه شهيد شدي و خداوند آنچه را به شما وعده داده است برآورده خواهد ساخت.
اي پسر اميرمؤمنان، به درگاه تو آمده و بر تو وارد شده ام، در حالي كه دلم تسليم شما و سرنهاده شماست و من خود نيز پيرو شمايم و ياري ام برايتان آماده است تا خداوند ميان ما داوري كند كه او برترين داور است. با شمايم، با شمايم، نه با دشمنانتان. من به شما و بازگشتتان
ايمان دارم و در برابر آنان كه با شما مخالفت كردند و شما را كشتند كافرم.
خداوند بكشد مردمي را كه با دست و زبان در كشتن شما شركت جستند.»
سپس به درون رو و خود را به قبر بيفكن و بگوي:
«السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّها الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعَ لِلَّهِ وَلِرسُولِهِ وَ لأمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَالحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلَّي اللَّه عَلَيْهِمْ وَ سَلَّمَ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّه وَ بَرَكاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوانُهُ وَ عَلَي رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ، أَشْهَدُ وَ أُشْهِدُ اللَّه أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَي ما مَضَي عليهِ البَدْرِيُّونَ وَالْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّه المُناصِحُونَ لَه فِي جِهادِ أَعْدائِهِ المُبالِغُونَ فِي نُصْرَةِ أَوْلِيائِهِ الذَّابُّونَ عَنْ أَحِبَّائِهِ فَجَزاكَ اللَّه أَفْضَل الجَزاءِ وَ أَكْثَرَ الجَزاءِ وَ أوْفَرَ الجَزاءِ وَ أوْفَي جَزاءِ أَحَد مِمَّنْ وَفَي بِبَيْعَتِهِ وَاسْتَجابَ لَهُ دَعْوَتَهَ وَ أَطَاعَ وُلاةَ أَمْرِهِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بالَغْتَ فِي النَّصِيحَةِ وَ أَعْطَيْتَ غايَةَ المَجْهُودِ فَبَعَثَكَ اللَّه فِي الشُّهَداءِ وَ جَعَلَ رُوحَكَ مَعَ أَرْواحِ السُّعَداءِ وَ أعْطاكَ مِنْ جِنانِهِ أَفْسَحَها مُنْزِلا وَ أَفْضَلَها غُرَفاً وَ رَفَعَ ذِكْرَكَ فِي عِلِّيِّينَ وَ حَشَرَكَ مَعَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً، أَشْهَدُ أَنَّكَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْكُلْ وَ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَي بَصِيرَةِ مِنْ أَمْرِكَ مُقْتَدِياً بِالصَّالِحِينَ وَ مُتَّبِعاً لِلنَّبِيِّيْنَ فَجَمَعَ اللَّه بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ رَسُولِهِ وَ أَوْلِيائِهِ فِي مَنازِلِ المُخْبِتِينَ فَإِنَّهُ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.»
«سلام بر تو اي بنده درستكار و اي فرمانبردار خدا و رسول او و امير مؤمنان و حسن و حسين ـ كه درود و سلام خداوند بر آنان باد ـ .
سلام و رحمت و بركات و مغفرت و رضوان خداوند بر تو و بر روح و بر بدنت. گواهي مي دهم و خداي را نيز گواه مي گيرم كه تو در همان راهي گام نهادي و راه سپردي كه سپاهيان بدر، مجاهدان راه خدا و خيرخواهان آيين او در پيكار با دشمنانش و نيز همه آنان كه در ياري اولياي او حد نشناختند و از دوستان او دفاع كردند در پيش گرفته بودند. خداوند تو را برترين پاداش، بيشترين پاداش، گسترده ترين پاداش و كاملترين پاداش دهاد كه به هركس كه به بيعت او وفا كند و به دعوت او پاسخ دهد و از واليان حكومت او فرمان برد دهي.
گواهي مي دهم كه تو در خيرخواهي حد نشناختي و آنچه توانستي تقديم داشتي. خداوند تو
را در شمار شهيدان برانگيزد، روح تو را با روح سعادت يافتگان همراه كند، از بهشت خويش گشاده ترين سراي و برترين خانه به تو دهد، نام تو در آسمانها بلند گرداند، و تو را با پيامبران، رادمردان، شهيدان و درستكاران ـ كه دوستان و همراهان نكويند ـ محشور بدارد.
گواهي مي دهم كه تو نه كوتاهي ورزيدي و نه گام پس نهادي و با آگاهي بدانچه بر آن هستي، راه خويش در پيش گرفتي و به صالحان اقتدا و از پيامبران پيروي كردي. خداوند ما و شما و رسول و اولياي خود را در سرايي كه سرسپردگان درگاهت دارند، در كنار هم گرد آورد، كه او خود بخشاينده ترين مهرورزان است.»
سپس به سمت بالاسر برو، در آن جا دو ركعت نماز بگزار و پس از نماز بگوي:
«أللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ لاتَدَعْ لِي فِي هذَا المَكانِ المُكَرَّمِ وَ المَشهَدِ المُعَظَّمِ ذَنْباً إلاَّ غَفَرْتَهُ وَ لا هَمَّاً إلاَّ فَرَجْتَهُ وَ لا عَيْباً إلاَّ سَتَرْتَهُ وَ لا رِزْقاً إلاَّ بَسَطْتَهُ وَ أَدْنَيْتَهُ وَ لا شَمْلا إلاَّ جَمَعْتَهُ وَ لا مريضاً إلاّ شَفْيتَه وَلا غائِباً إلاَّ حَفَظْتَهُ وَ لا حاجَةً مِنْ حَوائِجِ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ لَكَ فِيها رضِيَ وَ لِي فِيها صَلاحٌ إلاَّ قَضَيْتَها يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.»
«خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست و در اين جاي گرامي و در اين مزار پرعظمت والا برايم مگذار هيچ گناهي مگر كه آن را آمرزيده اي، اندوهي مگر كه آن را گشوده اي، عيبي مگر كه آن را پوشانده اي، روزيي، مگر كه آن را وسعت داده اي و نزديكم آورده اي، پريشانيي مگر كه برطرف ساخته اي، بيماري اي، مگر كه شفا بخشيده اي، و حاجتي از حاجتهاي دنيا و آخرت كه رضاي تو و صلاح من در آن است، مگر كه برآورده اي، اي مهربانترين مهربانان.»
آنگاه نزد ضريح بازگرد و در پايين پاي بايست و بگوي:
«السَّلاَمُ عَلَيْكَ يا أَبَاالفضل العَبَّاسَ ابْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ يا ابْنَ سَيِّدَالوَصِيِّينَ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ يا ابْنَ أَوَّل القَوْمِ إِسْلاماً وَ أَقْدَمِهِمْ إِيماناً وَ أَقْوَمِهِمْ بِدِينِ اللَّهِ وَ أَحْوَطِهِمْ عَلَي الإِسْلامِ أَشْهَدُ لَقَدْ نَصَحْتَ لِلَّه وَ لِرَسُولِهِ وَ لأَخِيكَ فَنِعْمَ الأخُ المَواسِي لأخيه فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّه أُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّهً اسْتَحَلَّتْ مِنْكَ المَحارِمَ وَ أَنْتَهَكَتْ في قَتْلك حُرْمَةَ الأِسْلامِ فَنِعْمَ الصَّابِرُ الْمُجاهِدُ المُحامِي النَّاصِرُ وَالأخُ
الدَّافِعُ عَنْ أَخِيهِ المُجِيبُ إِلَي طاعَةِ رَبِّهِ الرَّاغِبُ فِيما زَهِدَ فِيهِ غَيْرُهُ مِنَ الثَّوابِ الجَزِيلِ وَ الثَّناءِ الجَمِيلِ وَ أَلْحَقَكَ اللَّه بِدَرَجَةِ آبائِكَ فِي جنّاتِ النَّعِيمِ. أللّهُمَّ إِنِّي تَعَرَّضْتُ لِزِيارَةِ أَوْلِيائِكَ رَغْبَةً فِي ثَوابِكَ وَ رَجاءً لِمَغْفِرَتِكَ وَ جَزِيلِ إِحْسانِكَ فَأَسْئَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ أَنْ تَجْعَلَ رِزْقِي بِهِمْ داراً وَ عَيْشِي بِهِمْ قارّاً وَ زِيارَتِي بِهِمْ مَقْبُولَةً وَ حَياتِي بِهِمْ طَيِّبَةً وَ أَدْرِجْنِي إِدْراجَ الْمُكْرَمِينَ وَاجْعَلْنِي مِمّنْ يَنْقَلِبُ مِنْ زِيارَةِ مَشاهِدِ أَحِبَّائِكَ مُفْلِحاً مُنْجِحاً قَدِ اسْتَوْجَبَ غُفْرانَ الذُّنُوبِ وَ سَتْرَ العُيُوبِ وَ كَشْفَ الكُرُوبِ إِنَّكَ أَهْلُ التَّقْوَي وَ أَهْلُ المَغْفِرَةِ».
«سلام بر تو اي ابوالفضل، اي عباس، اي پسر امير مؤمنان، سلام بر تو اي پسر سرور اوصيا، سلام بر تو اي پسر آن كه نخستين اسلام آورده، آغازين مؤمن، برپاي دارنده ترين و دلسوزترين بر آيين است.
گواهي مي دهم كه براي خدا و رسول او و برادرت خيرخواهي كردي، و تو خود چه خوش برادر همراه و همدرد براي برادر خويش بودي.
خداوند لعنت كند گروهي را كه تو را كشتند، لعنت كند گروهي را كه بر تو ستم راندند، لعنت كند گروهي را كه حرمت شكستند و با كشتن تو، حرمت آيين زير پاي نهادند.
تو خوش پايدار مجاهد، مدافع ياري ده، و برادر دفاع كننده از برادر خويشي كه به فرمان پروردگار پاسخ گفته و بدان پاداش فراوان و ستايش درخوري كه ديگران بدان بي رغبتي كردند، دل سپرده است.
خداوند تو را به همان مرتبه اي در بهشت رساند كه پدرانت آنجايند.
خداوندا! من به اميد پاداش تو و به چشمداشت بخشايش و مغفرت تو و در آرزوي احسان و كرم بسيار تو آهنگ زيارت اوليايت كرده ام، و اينك از تو مي خواهم بر محمد و خاندان پاكش درود فرستي، به بركت آنان روزي ام را سرشار، زندگي ام را آرام و برخوردار، زيارتم را پذيرفته، و حياتم را پاك و پيراسته بداري و مرا بدان پله كمال بالا بري كه گرامي داشته شدگان درگاهت بدان بالا برده اي، و مرا از كساني قرار دهي كه چون از زيارت مرقد دوستانت باز مي گردند كامياب و كامروايند و آمرزش گناهان، پوشيده شدن كاستيها و گشوده شدن گره هاي زندگي خويش را سزاوار شده اند. تو خود شايسته پروايي و سزامند بخشايش و آمرزشي.»
فرجامين سخن
به قلم محمدعلي داعي الحق
با ياد خداوند.
اي خدايي كه به نعمت ايمان بر ما منت نهادي و به پيروي از قرآن راه نمودي، تو را سپاس.
هم درود و سلام تو بر سرورمان محمد و خاندان پاك و پيراسته او.
چندي پيش توفيق آن يافتم كه دستنوشت كتاب ارجمند «تاريخ مرقد العباس» را كه اثر خامه دوست فرهيخته و استاد پژوهشگر سيد سلمان آل طعمه ـ خداوند او را عمري دراز دهاد! ـ است بخوانم. اين كتاب را در فصل بنديهايش نوآور، در ارائه جستارها خوش منظر و در بيان اوصاف و جزئيات اين مرقد مطهر داراي دقت نظر يافتم. در اين كتاب سخن از مرقد شهيدي مجاهد است كه در راه خداوند و در ياري دين خدا و دفاع از برادر خويش حسين بن علي(عليهما السلام) در زير پرچم اسلام به پيكاري سخت دست يازيد و خود علمدار پيكاري شد كه رويارويي همه كفر با همه اسلام بود. او ساقي تشنگان آوردگاهي بود كه بر دامن خود زيباترين و جاودانه ترين حماسه تاريخ جهاد و دلاوري را ديد; جهادي كه براي اسلام تاريخي نو ساخت و براي همه مجاهدان راهي و شيوه اي تازه فراپيش نهاد، تا آن روز كه خداوند مجاهدان را وارثان زمين كند.
حماسه كربلا تنها و تنها براي استوارتر ساختن اصول و آموزه هاي اسلام شكل گرفت و همه، اخلاص و شرافت و عظمت بود و در اين حماسه، ابوالفضل دست توانا و بازوي راستين برادر خود حسين بن علي(عليهما السلام) مهتر جوانان بهشت بود تا با ياري او بتواند آن بار سخت و سنگيني را كه بر دوشش نهاده شده است بردارد و با كاروان گرانقدري از گزيدگان اهل بيت و ياران وفاداري كه شهيد راه عدالت، عزت و كرامت شدند به منزل مقصود رساند. آن همراهان با همه آنچه در توان داشتند، در راه دفاع از اسلام و كانون جاودان آن قرآن كريم در صف پيكار ايستادند و بدين ايستار ستودني آن پايگاه بلند آرزو كردني را فراچنگ آوردند و هم در اين سراي به منزلتي بلند و حرمت و عزت و عظمتي درخور رسيدند و هم در آن سراي بهشت جاودانه را از آن خود ساختند.
به هر روي، خواندن كتاب حاضر سيره اي روشن از شهيد طف و مجاهد راه خدا و ياور و علمدار حسين(عليه السلام)، عباس بن علي(عليهما السلام) فراروي مي نهد و از رهگذر اين سيره درس پايداري، ايستادگي، پايمردي، همراهي و برادري به ما مي آموزد و از اين سخن مي گويد كه چگونه انسان مي تواند آن هنگام كه بحرانها روي مي كند و سختيهاي زندگي چنگ و دندان مي نماياند و زمانه روي ترش مي كند و راه را بر زندگي مي بندد، به اندازه سرانگشتي از اصول و آيين خود دست برندارد و سر سوزني از راه خويش كناره نگزيند. بلكه با همه هستي اش به كوره آزمونهاي سخت و دشوار فرو رود و با جان و رواني گداخته، صيقل يافته، پليدي وانهاده و طهارت يافته از آن بيرون آيد و بدين سان ايستاري جاودانه از خود بر جاي نهد كه تا زندگي هست و تا جان هست آن نيز هست.
اين است ايستار مردان مرد، و اين است اراده اوليا و گزيدگان و بزرگان.
اينك قرنها و سده ها از رخداد عاشورا گذشته، اما همچنان مشعلي كه آن روز در كربلا روشن كرده اند روشن و روشنگر مي ماند و در جاي جاي خود و در بندبند و صفحه صفحه و سطرسطر كتاب حماسه خود راه آزادگي مي نماياند.
كتابي كه از آن سخن مي گويم تنها يك صفحه از صفحه هاي زرين و روشن كتاب عاشورا فرارويتان مي گذارد ... اينك آن كتاب جاويدان آينه اي روشن است براي هركس كه مي خواهد در راه اسلام گام فراپيش نهد، به دعوت اين آيين بگرود و در راه دعوت
ديگران به بنيادها و آموزه هاي ارزشمند و نيز اهداف بلند آن گامي بردارد و بر فراز قله بلند استقامت و پايداري بايستد و پرچم رسالت محمّدي را دور از هر انحراف و كژي و هر سستي و گسستگي افراشته بدارد.
از خداوند مي خواهم اهل ادب و فضل و دانش و فرهيختگي را به پرداختن بدين تجربه هاي گرانسنگ تاريخ بشر و بازكاويدن روشن ناشده و ترسيم روشن تر حقايق نوراني تاريخ اسلام و مردان آن، براي امت توفيق دهد تا فرزندان اين امت نسلي در پي نسلي از اين جستارها سود برند و به روشني و درستي تاريخ آيين خود و تاريخ مرداني كه اين آيين را زنده نگهداشته اند بدانند.
مباد كسي در پي هوسهاي نفس بدخواه رود يا جان و دل را خفتنگاه وسوسه ها و ترديدهايي كند كه شيطانهاي جن و انس الهامگر آنند، و مباد آنگاه با جريانهاي زودگذر و بي فرجامي همراه شود كه بيش از هرچيز مصداق و يادآور اين آيت كلام خدايند كه فرمود:
«اي پيامبر، كساني كه در كفر شتاب ميورزند تو را غمگين نسازند; چه، از آنان كه با زبان خود گفتند «ايمان آورديم» و حال آن كه دلهايشان ايمان نياورده بود، چه از يهوديان كه گوش مي سپارند تا دستاويزي براي تكذيب بيابند و به گوش مردماني كه نزد تو نيامده اند برسانند. آنان سخن را از جاي خود دگرگون مي كنند و مي گويند: اگر اين حكم به شما داده شد آن را بپذيريد و اگر آن به شما داده نشد دوري كنيد. هركس كه خداوند سرگشتگي اش را بخواهد تو براي او در برابر خدا هيچ كار نتواني كرد. آنان كساني اند كه خداوند نخواسته است دلهايشان را پاك گرداند، آنان را در اين سراي زبوني و خواري و در آن سراي عذابي بزرگ است.»
آري، تاريخ، خود، حقيقت را بازمي تاباند و از چهره كساني كه در دلهايشان بيماري خانه كرده و در جانهايشان گمراهي و كژي لنگر انداخته و خداوند بر بيماريشان افزوده و كردارهاي شايسته آنان را نيز تباه كرده است نقاب فرو مي افكند.
سخن پاياني آن كه: براي استاد فاضل و پژوهشگر سيد سلمان طعمه آرزوي توفيق و پايداري و پايمردي بر راه درست و شيوه بايسته اي دارم كه خود بدان رسيده و در همه
پژوهشهاي ادبي و تاريخي و در همه نوشته هايش آن را در پيش گرفته است; او خود را پايبند آن مي داند كه رخدادهاي تاريخ را همان گونه كه رخ داده است نقل كند و تصويري روشن براي مخاطبان امروز فراروي نهد، گويا كه به ديده خود آن رخداد را مي نگرند.
خداوند ما را به خدمتگزاري آيين پرآوازه اسلام توفيق دهد و از رهگذر تلاشهايي كه بدانها دست مي يازيم، فرزندان اين امت را بهره مند سازد; آن سان كه ما را از دانش و دستافريد پيشينيان برخوردار ساخته است.
آخرين سخن آن كه خداي جهانيان را ستايش و سپاس و پيامبران و فرستادگان و بندگان درستكار او را درود و بدرود.
9 محرم 1414هـ .ق = 30 ژوئن 1993م.
كتابنامه
الف: كتابها
آيينه ايثار، شاهرخي، محمود و كاشاني، مشفق
ابصار العين في انصار الحسين، سماوي، محمد
ابوالشهداء، عقاد، عباس محمود
ابوهريره شيخ المضيرة، ابوريّه، محمود
احسن الوديعه، موسوي كاظمي، محمدمهدي
الاحكام السلطانيه، ماوردي، ابوالحسن علي
الاخبار الطوال، دينوري، احمد بن داوود
رشاد الاذهان، ابن نعمان، محمد بن محمد (مفيد)
الارض والتربة الحسينية، كاشف الغطاء، محمدحسين
الاسر الحاكمة و رجال الادارة والقضاء في العراق، رؤوف، عماد عبد السلام
الاعلام، زركلي، خيرالدين
اعيان الشيعه، عاملي، محسن امين
الامالي، طوسي، محمد بن حسن
انيس الشيعه، جعفري طياري، محمد عبدالحسين
بحار الانوار الجامعة لاحاديث الائمة الأطهار، مجلسي، محمدتقي
بطل العلقمي، مظفر، عبدالواحد
بغية النبلاء في تاريخ كربلاء، قزويني، ابراهيم شمس الدين
* * *
تاريخ جغرافيايي كربلاي معلي، عمادزاده، حسين
تاريخ طبري (تاريخ الأمم والملوك)، طبري، محمد بن جرير
تاريخ كربلا، كليددار، عبدالجواد
تاريخ العراق بين الاحتلالين، عزاوي، عباس
تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، علي بن حسن
تاريخ مساجد بغداد و علماءها، آلوسي، محمد شاكري
تحفة الازهار و زلال الانهار، ابن شدقم، ضامن
تحفة العالم، بحرالعلوم، سيدجعفر
تحفة النظار (رحله ابن بطوطه)، ابن بطوطه، محمد بن عبدالله
تذكرة الخواص، ابن جوزي، سبط
تراث كربلاء، آل طعمه، سلمان هادي
تلخيص مجمع الآداب، ابن فوطي، عبدالرزاق
الجامع المختصر في عنوان التاريخ و عيون السير، ابن ساعي، علي
جغرافية كربلاء القديمه و بقاعها، كليددار، عبدالجواد
* * *
الحسين في الفكر المسيحي، بارا، آنتوان
الحوادث الجامعة، ابن فوطي، عبدالرزاق بن احمد
* * *
الدرة البهية في نقل كربلاء و تربتها الزكية، براقي نجفي، حسين
ديوان ابن كمونه، ابن كمونه
* * *
ذخائر العقبي، طبري، عبدالله بن احمد
* * *
رحلات عبدالوهاب عزام، عزام، عبدالوهاب
روضات الجنات، خوانساري، محمدباقر
* * *
سمو المعني في سمو الذات، علايلي، عبدالله
* * *
الشرف المؤيد لآل محمد، نبهاني، يوسف بن اسماعيل
* * *
الصواعق المحرقة، ابن حجر هيتمي، احمد بن محمد
* * *
العراق قديما و حديثا، حسيني، سيد عبدالرزاق
العرب قبل الاسلام، زيدان، جرجي
عقيدة الشيعه، رونلدسن
العمارات العربية الاسلامية في العراق، سليمان، عيسي و همكاران
عدة الطالب، حسيني، جمال الدين احمد بن علي
* * *
غاية الاختصار في البيوتات العلوية المحفوظة من الغبار، ابن طقطقي، محمد بن علي
* * *
فرحة الغري، ابن طاووس، سيد عبدالكريم بن جلال الدين
* * *
قمر بني هاشم، مكرم، عبدالرزاق موسوي
* * *
الكامل في التاريخ، ابن اثير، ابوالحسن علي
كامل الزيارات، قولويه، ابوالقاسم جعفر بن محمد
الكرام البررة في اعلام المائة الثالثة عشرة، تهراني، آقابزرگ
كربلاء في الذاكرة، آل طعمه، سلمان هادي
* * *
الكشكول، بهايي، محمد بهاءالدين عاملي
* * *
لسان العرب، ابن منظور، محمد بن مكرم
* * *
مجالي اللطف بارض الطف، سماوي، محمد
مدايح و مراثي حضرت ابوالفضل در شعر فارسي، احمدي بيرجندي، احمد
مدينة الحسين، آل كليددار، محمدحسن
مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودي، علي بن حسين
مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، نوري، ميرزا حسين
مشهد الامام الحسين(عليه السلام)، ماهر محمد، سعاد، قاهره، 1388هـ .ق.
معارف الرجال، حرزالدين، محمد
معالي السبطين، مازندراني، محمدمهدي
معجم البلدان، حموي، ياقوت
معجم الشعراء، مرزباني
معجم المؤلفين، كَحّاله، عمررضا
مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني، علي بن حسين
مقتل الحسين، مقرم، عبدالرزاق موسوي
مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، محمد بن علي
مناقب سلمان، نوري، تهران، 1285هـ .ق.
مناهل الضرب في انساب العرب، اعرجي، سيدجعفر
المنتظم في تاريخ الملوك و الأمم، ابن جوزي، سبط
من لايحضره الفقيه، ابن بابويه، محمد بن علي (صدوق)
موارد الاتحاف في نقباء الاشراف، كمونه، عبدالرزاق
موسوعة العتبات المقدسه، خليلي، جعفر
* * *
نزهة اهل الحرمين في عمارة المشهدين، صدر، سيدحسن
نزهة الجليس و منية الاديب الانيس، مكي، عباس
نهضة الحسين، حسيني، سيد هبة الله
وفيات الاعيان و ابناء الزمان، ابن خلكان، احمد
ب: مجلات و روزنامه ها
الاقلام، مجله
الرائد، مجله
رسالة الشرق، مجله
الزوراء، روزنامه
العرفان، مجله
مجلة المجمع العلمي العراقي، مجله
المقتبس، مجله
المنار، روزنامه
|